ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghinews/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

روستای حارث آباد سبزوار

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

سبزوار

مجله اینترنتی اسرارنامه

دکتر مهیار علوی مقدم

بایگانی

پیوندها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیهقی استاد مسلم نثر فارسی» ثبت شده است

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده واستاد مسلّم نثر فارسی«سخنی نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را» 


https://www.instagram.com/beyhaghinews/
«غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنانم که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.»اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

ابوالفضل بیهقی، ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی 

من که بوالفضلم کتاب بسیار فرو نگریسته ام خاصه اخبار و از آن التقاط ها کرده، در میانه این تاریخ چنین سخن ها از برای آن آرم تا خفتگان و به دنیا فریفته شدگان بیدار شوند و هرکس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد

 

اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایراندرباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.


 

حسین خسروجردی رمان نویس توانا و برجسته معاصر خراسان بزرگ و سبزوار به مناسبت اول آبانماه روز ملی ابوالفضل بیهقی  : 
با سلام و با احساس همدلی و ارادتی که به تواضع پروانه و حُجبِ گُل قاصدک می‌ماند. سپاس به روز خردمند و شایندة بیهقی که شما دلسپاران شایسته و نیکوی فرهنگ و ادب را از کوچه‌های دلتنگ زمانه باز جُسته است تا در محفلی معصوم و در زُلال ساغری مینَوی همدیگر را بنگریم و در شعمدانی گُلفامِ آرزوها، هم را دریابیم.


 
این صلتفخر است پذیرفتم و باز دادم که مرا بکار نیست و قیامت سخت نزدیک است حساب ایننتوانم داد و نگویم که مرا خست در بایست نیست اما چون بدانچه دارم و اندک است قانعموزر و بال این چه بکار آید؟
 

Abolfazl Beyhaghi

Abolfazl Beyhaghi (995 – 1077): Iranian historian and author. Complete name: Ab-ol-Fazl Mohammad Ibn Hossein Beyhaghi. He wrote Tarikh-e Mas'oudi (Masoudian History) (other name: Tarikh-e Beyhaghi.)

Beyhaghi was born in the village Haares-Abad of Beyhagh in Khorasan Razavi Province. He studied various sciences in Neishabur city, and then he was employed as a clerk in the Secretariat of King Mahmood Ghaznavi. Abolfazl could show his efficiency there.

In 1039 his master and chief Bu-Nasr Moshkan passed and a few years later King Abd-ol-Rashid elected him as the chief of the Royal Secretariat.

After the retirement in 1058, Beyhaghi started the editing of his daily notes and historical data and published them in a book, named it "Tarikh-e Mas'oudi".

His book is one the most creditable sources about Gaznavid Dynasty, and his

fluent prose style has made the book considerable in Persian literature too.



لینک کانل تلگرام عمران و آبادانی روستای حارث آباد - حارث آبادیها

  کانال فرهنگی و اجتماعی دوستداران عمران و آبادانی روستای حارث آباد شهرستان سبزوار

  زادگاه مورخ و نویسنده نامی ابوالفضل بیهقی-- جهت پیگیری و مشارکت امور عمرانی روستای حارث آباد 

https://t.me/haresabadsabzevar 

   Aparat : http://www.aparat.com/beyhaghi

http://abolfazlbeyhaghi.blog.ir/

http://abolfazlbeyhaghi.persianblog.ir/

 Email: rezaharesabadi@gmail.com 

Skype : Reza.haresabadi

  نظرات (92)
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۲:۴۵
رضا حارث ابادی
یک شمعدانی برای دختر رحمان بخشی از رُمان یار حسین خسروجردی

بخشی از   “  رُمان  یار  “  اثر حسین خسروجردی

یک شمعدانی برای دختر رحمان

وقتی که راه افتادند ، آینه در دست آران بود و شمعدانها در دست اوجان و  هرکدام در سارقی چارخانه و ابریشمین  محکم بسته شده بود .  نم نم باران ، بوی کاهگل و خاک و بوی گُل و گیاه  می پر اکند و تا شمعی بخرند ، راهی دراز پیمودند .

-  نگفتی که آینه و شمعدان مال کیست ؟

-  مال یک زوج جوان  که تو هفت آسمون هم ، یک ستاره ندارند . آینه مال دخترِ  عبدالرحمانِ بناست . بنایی که فلج شده . هفتهٔ پیش ناگهان به مغازه ما آمد و وقتی که با حسرت به آیینه ها نگریست دانستم که پاپتی ست . قیمت آیینه ها را که پرسید حیرت کرد و بی آنکه حرفی بزند ، راه افتاد که برود ؛  اما من او را صدا زدم  و قول آیینه را به او دادم  .  می دونی چیه ؟ این ماه حقوق مان را دیر دادند و برای همین ، خرید به عقب افتاد . امید.ارم که دیر نشده باشه. تو هم هیچ ناراحت نباش ، خرید شمع  پای تو .

تو راسته خیابان لاله زار ، شمع پیدا نکردند و حالا آران داشت مغازه های میدان توپخانه را  می گشت و انگار هرچه شمع بود ، احتکار کرده بودند  که چنین نا پیدا  و نا یاب می نمودند .  حالا باران تندتر  شده بود و صدای غرش رعد ، دمادم به گوش می رسید .  با شدّتِ باران ، از ناودانها آب به راه افتاد و جوی ها روان شدند . و آنها تا به بازار برسند ، دیگر خیس شده بودند . در بازار، شمع پیدا نشد و وقتی که به سبزه میدان رسیدند ، نگاه اوجان به دهان  آران خیره ماند که چه می خواهد بگوید .

-  نه، من هنوز  نومید نیستم . پیدا  می کنیم . گفتی خانهٔ دختر رحمان کجاست ؟

-  پشت دروازه غار .  هنوز راه خیلی مونده  . تو راستهٔ هفت چنارند .

یک محله ی دیگر را گشتند و در محله ی دوم  دیگر از ضرب شب و باران و سرما ،   زیر یک درخت کهنسال بزرگ ایستادند و از عابری سراغ درخت هفت چنار را  گرفتند . عابر انگشتش را به سویی گرفت و گفت :

-  اونجاست ، ته  اون کوچه ، می بینید ؟  سرشاخه های بلندش دیده می شود .

اوجان دیگر سخت لرزش گرفته بود  و از سر تا به پایش می لرزید .  آران کتش را درآورد و به او پوشاند . صدای سلام صلوات می آمد . صدای کف و. دایره ای  که در آواز  و شادی  می پیچید  و آران درآمد که :

-  به گمانم عروسی دختر عبدالرحمانه 

-  می شنوم  ، دیر  رسیدیم !

پیر زنی فانوس به دست،  آرام  سر رسید . چتری به دست داشت و به آنها که رسید  ، ایستاد و پرسید :

-  چه شده  ؟ چرا معطل مانده اید ؟

-  شمع  مادر، به دنبال چند تا شمع عروسی هستیم . همه جا را گشتیم اما نیافتیم . اینها هم،  آینه و شمعدانیه که برای دختر عبدالرحمان می بریم .

-  خوب اینکه کاری نداره ، همراه من بیایید تا دو تا شمع قشنگ و سفید بهتان بدم .

خانه پیر زن  در سر کوچه بود . یک خانهٔ قدیمی که هنوز هم در باغچه هایش  گل مثل فواره ، فوران می زد

-  پسرم مشروطه خواه بود . تازه بساط عروسی اش را  جور کرده بودیم  که بعد از به توپ بستن مجلس ، یه شب چند نفر قزاق  به خانهٔ ما ریختند و پسرمو  کت بسته باخودشان  بردن . . .  نشون به اون  نشون که بیست و پنج ساله که از  آن گذشته و هنوز پسرم  به خانه بر نگشته .  چه می دانم  ! مقدر ات چنین بوده که شمع ها به روشنایی عروسی امشب  بروند .

وارد خانه که شدند پیر زن شمعدانی های فیروزه ای را نشان داد و گفت :

-  اونجاست می بینی دوتا شمع پا بلند که هنوز روشن نشده . مادر جون دیگه خسته شدم . بیا جلو  تا ببینمت .  تو 

چقدر شبیه پسر ،  من هستی . شامش دیر شده  !  یخ کرده . . . چرا بچه ام  دیر کرده ؟  تو بیا جلو  ؛  سوی چشمام  از بین رفته . باید برم  و سماور را.  روشن کنم . . .  میدونم میاد  . شیشه عطر اینجاست ؛  ترو خدا  یه کمی به موهات بزن  . بگیر . . .

در کوچه  و میان آن همه تاریکی شمع های براق و سفید روی شمعدانی برق می زدند .  اوجان آینه را از ساروق در آورد و هردو میان جمعیت رفتند . باران همچنان می بارید . کوچه در شب پاییز ، رام  گام های همراهان بود . یک چادر سفید که صورت عروس را  قاب گرفته بود و نگاه دزدانه از داماد می گرفت . پدر مفلوج در گاری دستی نشسته بود و داشت دستارش را به سر می پیچید و در خنده  آرزومندش نمی توانست  خوشحالیش را پنهان کند .

تا چاوش نفسی تازه کند، زنی دایره به دست گرفت و به تندی نواخت . دیگران دست زدند و سپس صدای هلهلهٔ همراهان کوچه را پر کرد .

باران به ریزه های برف تبدیل شده بود که با مه سفید رنگ در کورسوی چراغ برق ، عیان تر دیده می شد . همراهان عروس در سرما و میان دانه های ریز  برف لرز گرفته بودند . صدای مرغان خَپ کرده از پشت دیوار  می آمد . شباهنگ شب و ستاره های درخشان آسمان ، ناپدید شده بودند و شب و غلظت تاریکی  چونان استتاری جمعیت قلیل و اندک‌ را می پوشاند . در کشاله نورِ کم سوی چراغها ، کسی ، کسی را خوب  نمی دید . یکبار دیگر  صدای چاوش بلند شد و همسایه ها این جا و آنجا پرده ها را کنار زدند و گفتند عروس ، دختر‌ عبدالرحمانه .

همسایه ای با اسفند و منقل پر آتش  از منزل بیرون آمد و هوای نمناک کوچه را تغییر داد و بعد از آن که لسفند را به دور سر عروس و داماد گردانید ،  به روی مجمر آتش ریخت .  حالا چاله های گذرگاه از بارش باران ، پر شده بودند تا آنجا که پای جمعیت به گِل و لای فرو می نشست  . کور سوی فانوس ها وچراغ های کم سوی بالای تیرچه ها ، کفاف دیدن جلو پا را نمی داد و همچنان آسمان یک ریز می بارید و آیینه و شمعدان دیگر خیس و ،  آب چکان شده بودند و هرچند آران و اوجان به کمرهای خود قوس دادند ، چارهٔ کار نکرد  تا آنجا که اوجان آیینه را از دست آران گرفت و به زیر چتر عروس برد .  عروس خیس و پاییز و زمانهٔ خیس  .

شب ِ عروسی دختر رحمان  . «  آه . . چه می جویی ای مرد ؟ ای فغان نامراد تو  در این شب سرد و   بی  التفاتِ  نچه می کنی؟  و در سر کار چه فکری هستی ؟ » 

شاباش  در خانهٔ داماد آنجام گرفت  و وقتی که همه در زیر سقف کوتاه و  دود زدهٔ نمور جمع شدند ، آران تمام پولهای جیبش را درآورد و تا آخرین سکه ، به سر عروس و داماد ریخت  و بی درنگ بیرون آمد .

  نظرات (0)
بیوگرافی استاد حسین خسروجردی نویسنده و رمان نویس برجسته معاصر سبزوارنویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873 - ۱۳٩٥/۸/۱٠ 

 (  بگو چه نام دارند گلهایی که در تو شکفته اند ؟ )       

حسین خسروجردی به روزگار سپنج . ودیعه ای برای  همسر و فرزندان ، بستگان و شمایانی که همیشه دوستتان داشته ام .                                    

انگار همین دیروز است که تو در باد و باران و آفتاب خیس ، به بیرون می زنی و در موج و تلاطم بیقرار هستی ، راه می جویی و با اسبی رَهوار و نعلی از کشف و شهود ، به ناشناخته ها  می تازی  تا با شتاب خود ،  به سوی امروزی برسی که از دیروز  تو  ،  اینک سی - چهل سال می گذرد. تا تو  همچنان در جلگه های عشق  و باغراهِ  دلجوی  هنر و ادبیات و جلوه های درخشان فرهنگ و سویه های  رمان و داستان  روان باشی و با اینکه جوانی تو  در عبور  سالیان درازی گذشته ،  اما تو همچنان در دهکده های  مهتاب و دره های خرم و دشتهای پر غبار میهن ات ،  ره. می پویی و گویی که دیدار پاگ نهاد مردمان این ملک ،  برای تو یک فریضه است و اینک که با نگاه  شیفتهٔ  همیشگی ات  به  گذشته های خود می نگری می بینی که چقدر هنوز برای ناگفته ها و ناپدیده ها و کشف نشده ها  جا هست و تو هنوز هیچ کاری نکرده ای و درست هم فهمیده ای که هنر  و از  آن میان ادبیات و رمان نویسی هیچ پایانی  ندارد . پس تا راه  رفته را بنگری  و در تلاطم همیشگی این راه گم نشوی ،  به داشته  هایت می نگری تا از آن نعل تازه ای برای اسب رهوارت بسازی که راه  دور است و مقصد بس دراز . پس می شماری و خلاصه می کنی  داشته هاو نمونه هایی که فشرده ای از اندیشه و خیال و ذوق و شوق تو ازتماشایٍ  گذرگاهِ زمان است  :     

با چراغ   یادها و خاطره های  دائم سوز  حسین خسروجردی  

                                               

 

 تولد من در روز هشتم فروردین سال  1333در شهرستان سبزوار رخ داد . شهر گرانمایه و شیدایی که در دیدگان کوهپایه های افراشتۀ  پیرامونش ، همیشه گردن فراز و ابرو گشاده می نماید . نمیدانم که در صغر سن و در عوالم کودکی چه چیزی پنهان است که بی درنگ یادهایش جیوه وار می آیند و فرار و بیقرار می گذرند تا تو در قوس قزح و رنگ واره های آن از آسمانی باز وکبوترانی آزاد و کوچه های پر افتاب و کاریزهای روانش بگویی . از آبهایی که بس لطیف  و سبک وزن  و خوشگوارند و ازخانه هایی که در چفت انگورهایش  قمریان ماوا گرفته اند و بادهای ملایم و سهره های خوشخوان ، چه بجا می خوانند و می وزند! ودر لطافت و شوق این یادها و غرفه های مهربان این یادگارها ست که باید بگویم  : کوچه ای که من در آن به دنیا آمده ام  جایی ست که اکنون آن را خیابان رضوی می نامند که باسه کوچه حمام حکیم و نقابشک وکوچه سرسنگ که به آن می پیوستند ،محدوده ی زادگاه و دوران کودکی من را می ساختند . اگر این گستره را با کوچه زارعی که مثل یک خط عمود ، به آنها می پیوست به حساب بیآوریم ، میدان و افق دید دیگری پیدا می شد که  آن کودک می توانست در پایین کوچه زارعی حتی باروهای شهر را ببیند و از آن پس امام زاده و ته صحرایی را بنگرد که از آنجا پرتو زندگی به نوعی دیگر می درخشید و از محدوده های تنگ پیرامون خود چه خوب بیرون می آمد ! این محدوده ها و این نام ها ، این کوچه های تو در تو واین بن بست های بسته ای که دریکی از آنها به نام ماروسا به دنیا آمده ام و حوض ها و جوی ها و کوی ها و حتی آنسوتر، صحرا و شش یخدان هایی که همچون  قله های بلند کوه میش همیشه پا بر جا بودند وما را می نگریستند و اینها همه زندگی بخش سامان و بهتراست بگویم دور خیز های فعال من بوده اند و پیش زمینه ای برای رفتن به دبستانی می گشتند که آقاخانی نام داشت . جایی بود که دنیای ماضی را با کلمات و واژه های خود ، نجوا و تقلید می کرد و به گفتار و تکلم می آورد و آموزگاری را به ما می نمایاند که با هجای کلمات و آموزش الفبا شناخته می شد. مردی که نامش محمد حسین اصفهانی بود و همو بود که به من خواندن و نوشتن آموخت و مرا همیشه  قدردان و حق گزار خود نمود . باری در ضرباهنگ مرکوب زمان ، دبیرستان ابن یمین را بیاد می آورم با دوستان و همکلاسان و دبیرانی که در من سرشته اند و همیشه خورجین خاطره های مرا سنگین و سنگینتر می کنند .و افزون بر اینها ، بی مناسبت نیست که همینجا از یک کتابفروشی بسیار موثر و عزیز نام ببرم که در پاینتر از میدان اسرار، کتاب کرایه می داد تا بدین گونه مرا با دنیای جدیدی آشنا کند که قصه و داستان نام داشت و در آستانه صد راه باز بسته ی جوانی ، چه به هنگام این کتابها به روی من آغوش گشودند و مرا همراهی کردند . 

باری جوانی همچون متاع بالقوه ای  است که از انبار آزماینده و پالاینده ی زمانه بیرون می آید که اگر زمینه ها و امکانات و دور خیز های فعال وجود نداشته باشد ، بسا متاع جوان به هرز خواهد رفت و طبعا برزی به عمل نخواهد آمد. بنابر این در ره آورد دنیای بیقرار هردم شونده ی بیرون ، باید به پدیده ی بسیار مناسب و نوینی اشاره کنم که سینما نام داشت که چقدربجا و مناسب به دنیای ذهن  و دیدگان من وارد شد و آن را گسترش داد و در جنب آن ، ورزش هم به آن کمک کرد تا در رشته های دلخواهش همچون بدن سازی و وزنه برداری و شنا و ورزش باستانی و حتی دوچرخه سواری به تعادل جسم و جان برسم  و بعدها بتوانم آن نیروهای نهفته در جانم را بیدار و آزاد کنم . دراین خصوص مایلم به یک نمونه از تجربه ی ورزشی دوچرخه سواری اشاره کنم که مرا در طبیعت بسیار جذاب و متنوع خارج از شهر می برد و به من کمک می کرد تا بهیگانگی عواطف و عوالم نوشتن نزدیک و نزدیکتر شوم و این در نواخت و یارستن من ، کم چیزی نبود . در هم نوازی کتابهای کرایه ای باید از کتابخانه قدیمی مدرسه فخریه نیز بگویم که چه زود با آن محیط و کتابهایش مانوس و آشنا شدم و بیاد دارم که از آنجا بود که توانستم داستان غوک نوشته ویکتور هوگو را از کتابی به نام دریای گوهر بیابم و سر کلاس بخوانم. تاثیر بخشی و عواطف این داستان کوتاه بقدری آن زمان بالا بودکه از ورای این همه سال  هنوز هم آن اسب بارکش که نمی خواست غوکی را که بچه های محل در پیش پای  او انداخته بودند ، له کند و این براستی برای من بیادماندنی بود . بخصوص وقتی شلاق مرد گاری دار چپ و راست بر کفل و پشت او فرو می خورد و خون از او فوران می زد ، چقدر عبرت انگیز و جانفرسا بود . درفراروی آموختن ها ، بی گمان کتابخانه ی بزرگ شهر گه در محل شهرداری فعلی قرار داشت ، خود امکان دیگری بود که توسط کتابدار خونگرم و خوب و بیاد ماندنیش جناب آقای اکبری و بعدها خانم سیستانی به روی ما باز و گسترده می شد . بیاد دارم با توجه به علاقه وروحیه ای که من داشتم ، روزی آقای اکبری رمان عظیم سرخ وسیاه استاندال را ارزش گذاری کرد و سپس به من توصیه نمود تا در پناه دنیای اندیشه هایم معطل نمانم . کتابخانه ی مرکزی شهر به ریاست جناب آقای احمدی و فرزندان خلف ایشان  در آن زمان براستی خوب وموثر و دوستانه اداره می شد .

آنسان که کتابخانه ی مدرسه ی نظیف وساده وبی آلایش فخریه توسط مردی متین و با وقاری که کلاه دوری داشت ، چنین اداره می شد و ای کاش اسم اورا بیاد می داشتم تا به همه ی رسانه های سبزوار می گفتم که تا دیر نشده است سراغی از این کتابدار پیر و شایسته بگیرند و حق گزار خدمات بی شا ئبه و راستین  او شوند . اما در پیوند کار و زحمت و تلاش بی وقفه ی پدرم ، دورانی را بیاد می آورم که سه ماه تعطیلی را باید همراه او به درو دشت می رفتیم و من خوشه چینی می کردمویا به کارهایی که نه چندان سنگین بود می پرداختم . زیرا در جنب زندگی ما ، کار یک امر ضروری و در سنین پایین یک سنت معطوف به ورزیده شدن و یا به اصطلاح ، تسمه شدن بود . بعدها هم در انبوه کارهای متنوعی که پیشه  کردم ، کار بجز دستمزد و منافع آن ، یک پیوند وشناخت همگانی ومردمی به من می داد که درعواطف و خوی و خصلت های من عمیقا تاثیر گذار شد و بعد ها وقوف مرا به زندگی و رنج  وشادی وحساسیتهای مردم بیشتر نمود .  تا دیر نشده باید از روحیه ی گریز پای خود از شهر سبزوار بگویم و از دلبستگی های خودم به سفر رفتن به دیگر نقاط و شهر ها . و نیز از شوق بازیگری سخن به میان آورم که مرا گاه و بیگاه افسون می کرد و به تهران می کشاند و شده برای چند هفته یا یکی دو ماه وحتی سالی ،تهران خودش را به من  تحمیل می کرد تا  من گریز پای ، سر در تاتر و سینماهای لاله زار کنم  که حیران در خیابان ها ی شلوغ و ساختمان های بلندش بگردم ودوشادوش مردم مهاجر و رنگ وارنگ آن ، راه بجویم .  درس و مشق مدرسه بعد از سیگل اول و حتی پیش از آن ، همیشه و همواره در جنب و حاشیه ی تجربه ها و سفرها و دغدغه ها و روحیه ی آزاد من بود و جسته گریخته با آن می آمد و مهمتر از آن ، این کتابها و مطالعات آزاد و تجربه ها و علایق من بودند که به من نیرو و روحیه می دادند ومرا پخته تر و آزموده تر می ساختند و در این پیدایی  ، تاتر وبازیگری ، شوق بی حدی بود که مرا با آقای محمود امیریآشنا کرد .جوانی با ذوق و استعداد جوشان هنری و بصیرت عالمانه ای که دوستی پایداری را ایجاد کرد و همو بود که تاتر علمی برتولد برشت را در اوایل دهه ی پنجاه در سبزوار آزمود و به منصه ظهور رسانید . حالا انگار دکتر شریعتی و کتابهای او از راه  می رسیدند و نیز ادبیات و هنر با چاشنی اندیشه های فلسفی و تاریخی و جامعه شناسی ، جدی تر می شدند و بسا که کتاب کویر دکتر شریعتی دیگر اثر خودش را  روی من گذاشته بود و مرا شیدای نثر و بینش و احساس عمیق انسانی خود ساخته بود . بی گمان داستانها و رمان ها و شعر وادبیات  و سینما و تاتر و موسیقی و تلاش معرفتی  چشمان مرا بهتر به روی واقعیتها ی  پیرامون می گشود تا محیط اجتماعی خود را بهتر بشناسم و به همبستگی و همخوانی و هم دلی بیشتری  با مردم خود برسم .  این بود که حتی دوران سربازی هم که می خواست در ما جنبه کندویی و پادگانی و اطاعت کور کورانه ایجاد کند به حکم همین تلاش معرفتی ، بی تاثیر و خنثی می شد و با انقلاب سترگ مردم ایران هم آوا و همصدا می گشت .انقلاب شط خروشانی بود که تمام آن شور و آرمانهای دیر پای والا  را به منصه ظهور می رساند و فضایی آکنده از شورانقلابی ایجاد می کرد .و آزادی مطبوعات و احزاب و سازمانهای فعال سیاسی را تضمین می نمود . و همچنین بازار گفتگو و ایدیولوژی و جدل و مباحثه را داغ  می نمود و روزگاری دگرگونه ایجاد می کرد که خود شرح جداگانه ای را می طلبید . آنچنان که جنگ و دفاع مقدس و گستردگی آن چنین است   . در عین حال دوران دانشگاه  در دهه ی شصت اتفاق افتاد و من رشته ی زبان و ادبیات فارسی را در همین دوران گذراندم و چگونه بگویم که اخگرها و فروزش انقلاب در آغاز ، از چنان پتانسیل ونیروی شگرفی بر خوردار بود که وقتی در سال 1359 ، از طرف اداره آموزش وپرورش جهت سواد آموزی بزرگسالان به روستایی در شمال سبزوار رفته بودم ، روز می شد که سیزده – چهارده ساعت مطالعه آزاد داشتم  و چنان در مطابعت از آرزوها و آرمان های بزرگ انقلاب ، آماده و سرشار از تفاهم وسایه روشن امید بودیم که مجالی برای خود نبود . دوران نوینی آغاز شده بود که از ما فداکاری و همیاری و تعاون و دوستی و تحول و پشتیبانی و دگرگونی می طلبید . یک باور اصیل که با درک اعتلایی و عواطف پاک انسانی همراه بود که به سود جامعه رقم می خورد و به تعالی می رسید . در تکاپوی هدف های آفریننده و ورزیدن های آغازین انقلاب ، کم کم علایق و تمایل خودم را به نوشتن و باز تاب آن عشق بزرگ باز می یافتم . عشقی که چونان نسیم می آمد و از من می خواست که آن را رفتار کنم . فصل نوی که در من چونان چشمه می جوشید و راه به زندگی مردم و تاریخ و فرهنگ یک ملت می برد . ابتدا داستانها یی که نوشته می شد کوتاه بودند و از نهفت و سرشت گمشده ها راز جویی می کردند. این سیاه مشقها و رهیافتها و تمرین های داستانی دیری بود که شروع شده بود و اکنون با پشتوانه ی تجربه ها و مطالعات ودیده ها و شنیده ها می بایست درقامت داستان بلند ، ظاهر می شد که شد و وقتی که در سال  1364 آن اتفاق بزرگ وخجسته وکار ساز بوقوع پیوست و من توانستم نویسنده ی بزرگ زمانه خود ، محمود دولت آبادی را  ملاقات کنم و اولین داستان بلند خودم را به او بسپارم . انگار در راه صعب العبور داستان نویسی همراهی را جسته بودم که همچون یک قطب نمای دقیق ، راه می نمود ومرا از شوره زارها وسرابهای آن آگاه می کرد . این پشتوانه حتی بعد ها هم که در یک دوره کلاس فشرده داستان نویسی ایشان شرکت کردم ، غنی تر و منسجم تر شد و شکل و محتوی کارم را بالاتر برد . داستان ماه گل که کارش در سال 1370 پایان یافت ، تنگنا و بی پناهی مردمی را می نمایاند که درون سیاهی ها و نکبت زندگی ، دسته پنجه نرم می کردند و همسوی آن به ارتش کرمان نیم نگاهی  انداخته می شود که همچون قهرمان این داستان ، قوام و انسجامی ندارد ورنجور و آوارۀ سرنوشت درد بار خود است .  

برای کار و زمینۀ بعدی رمانی که جهان بانان نام گرفت نوعی نثر و زبانی فاخر وحما سی می طلبید که نیاز به مطالعه و پشتوانۀ  متون کلاسیک داشت و گذشته از آن ، از آنجا که این رمان ،به  نوعی نگاه ریشه ای به  سنت ها و سابقه قومی و فرهنگی و علائق ملی پیدا می کرد  ، لذا حتما و الزاما باید مطالعه قبلی و پشتوانۀ  تحقیقی می یافت . باری این رمانی بود که در عشق و شور نوشتن از دل و جان من بر می آمد و در بی قراری و بیتابی های آن ، پا به عرصۀ وجود گذاشت . در تداوم کار خلاقانۀ داستان نویسی ، همیشه نگاه و ذهن من متوجه قابلیت ها و اثر بخشی و مولفه ها یی از تاریخ جنبش سربداران بود و از آنجا که می دیدم که چگونه هنوزم مردم ما به این نهضت عشق می ورزند و از آن گفتگو می کنند ، اینها سبب شد که نوشتن این داستان همچنان در ذهن وضمیر من باقی بماند تا سر انجام نوبت نوشتن آن فرا رسید . البته پیشتر می دانستم که نوشتن این رمان  ، احتیاج به تحقیق زیاد و خواندن متون و کتابهای مربوط به آن و نیز سفرها و گشت و گذارفراوان دارد که همین خود بحث مفصلی است که اکنون مجال آن نیست و شد  آنچه بدنبالش بودم و برای شروع و تطبیق موضوع با زبان موضوع لاجرم تمرین ها شروع شدند و کتابها و تحقیق ها فراهم آمدند و عملی شدند  تا در طول سالیان نسبتا دراز و طولانی ، نوشتن رمان تگرگ تاتار ( یا  سربداران ) میسر گشت و به چاپ رسید و در چهرۀ بنفشه ای  از تقویم کهنۀ سربداران متجلی گشت و تقدیم خوانندگان خود شد . ضمنا نوشتنداستان بلند  به نسیم عطر تو می آیم   هم  همسوی نوشتن رمان سربداران یا همان تگرگ تاتار بود و چه خوب گه هردو ، تقریبا همسوی هم به چاپ رسیدند و به بازار آمدند . اما رمان اخیر من که هنوز عنوانی برایش انتخاب نشده ، تدارک و نوشتن آن بیش از سه سال به طول انجامید  که زمینه و محتوی آن به دوران انقلاب مشروطه بر می گردد و کاری ست که براستی نیرو  و تلاش فراوانی برای خلق و پیدایشش بکار برده شده است که امیدوارم روزی بشود که در مورد موضوع ومحتوی وچگونگی آن باز هم صحبت کنم . خاصیت نوشتن خلاقه و مستقل و پرداختن به عمیق ترین لایه های پنهان زندگی و همیشه در پی کشف و شهود و نیز پیدا کردن زوایای آن بودن و از پی  بدایع و ابداعات و آزمون های نو به نو  بر آمدن و مدام بدنبال ایجاد و خلق و ابتکار تصویرهای زندۀ تخیل هنری گشتن ، خود احتیاج به انسجام و تمرکز فگر و اندیشۀ فراوان دارد و از  اینرو ، داستان نویسی یک مقوله و فرایند آسان نیست که اگر آن عشق و دلبستگی و جان مشتاق آدمی نبود ، بسا که نوشتن غیر ممکن می شد . حالا بر این پویه ، دغدغۀ کار و معیشت زندگی و محدودیت ها و پیامد های ناگواری که گاه  سخت شکننده و دشوار و حتی فرساینده می شود  را هم  اضافه کنید، خواهید دید که داستان نویسی مستقل وحرفه ای  چه موقعیت و حال و روزی  دارد و انصافا سزاوار هیچ غفلت و بی اعتنایی نیست . ادبیات گوشه ای از تاریخ ماست . بنابر این اگر بر آن نهال نیکی و حمایت نشانده شود ، مطمئن باشید که گل توفیق  از آن شما خواهد شد .  اما در پایان این گفتار و خاطرات دائم سوز که شرح بسیار کوتاه و ناقصی از آزمون و سیر زندگی من بود  ، تا همینجا به آن بسنده می کنم و امیدوارم که روزی بتوانم طیف متنوع تری  از آن را بنگارم و تقدیم شما دوستان ویاران همراه بنمایم . اکنون مایلم سخنی از شمس و از کتاب مقالات او را به عنوان حسن ختام و قدر شناسی از وبلاگ راهگشا و پوینده و کوشندۀ ابوالفضل بیهقی یبیاورم که خود بیدارترین دلهای همۀ روزگاران بوده است ، آنجا که می گوید : آنکه به  هوشیاری رسد لطفش بر قهرش سبقت دارد و  آنکه لطف غالب شد ، راهبری را شاید . 

 

 

حسین خسروجردی رمان نویس برجسته معاصر سبزوار
استاد حسین خسروجردی یکی از نویسندگان پرکار معاصر سبزوار به ویژه در عرصه رمان نویسی است که از وی تا کنون چندین جلد کتاب داستان و رمان منتشر شده است.  فعالیت های وی اما تنها به نوشتن رمان های فارسی خلاصه نمی شود بلکه وی در مطبوعات ملی و محلی نیز تا کنون مقالات و یادداشت های ادبی فراوانی را منتشر کرده که عمده این مطالب در راستای معرفی تاریخ و فرهنگ دارالمومنین سبزوار شهر دیرینه های پایدار بوده است.

حسین خسروجردی یکی از رمان نویسان خراسان است. زادگاه خسروجردی شهر سبزوار است . در سبزوار نویسنده ناگزیر است رمان بنویسد ، زیرا سبزوار پیشینه ی گسترده ی نثر نویسی دارد .اگر بگوییم سرآمد تمام نثر نویسان تاریخ و ادبیات فارسی ، ابوالفضل بیهقی است سخنی به گزافه نگفته ایم و دوره معاصر نیز می توان از محمود دولت آبادی به عناون گل سرسبد نثر و داستان نویسی یاد کرد. لذا سبزوار بدون هیچ تعصب و تزیدی پایتخت نثر فارسی است و اگر یک شهر در ایران بخواهد بدون هیچ تعصب و تزیدی به نام پایتخت نثر فارسی شناخته شود، کجا بهتر ازسبزوار خواهد بود؟ از همین رو در اینجا مناسب است که به معرفی بیشتری از این نویسنده توانمند معاصر خراسان داشته بپردازیم . برای این منظور نگاهی می اندازیم به مطالبی که تا کنون در رسانه های مختلف برای معرفی این نویسنده سبزواری منتشر شده است :
اگر بگوییم سرآمد تمام نثر نویسان تاریخ و ادبیات فارسی ، ابوالفضل بیهقی است سخنی به گزافه نگفته ایم و دوره معاصر نیز می توان از محمود دولت آبادی به عناون گل سرسبد نثر و داستان نویسی یاد کرد. لذا سبزوار بدون هیچ تعصب و تزیدی پایتخت نثر فارسی است و اگر یک شهر در ایران بخواهد بدون هیچ تعصب و تزیدی به نام پایتخت نثر فارسی شناخته شود، کجا بهتر ازسبزوار خواهد بود؟



حسین خسروجردی نیز در همین سنت رمان می نویسد . رمان های خسروجردی روئالیستی هستند . نگرش تاریخی خسروجردی به رویداد های پیرامون انسان ، سبب شده ، شخصیت های بزرگ تاریخ معاضر ایران را به عنوان شخصیت رمان ،گسترش بدهد.

 مروری به کارنامه نوشتاری.

کتابها ی چاپ شده :                       

 ۱-  ماه گل.    نوشته حسین خسروجردی  ناشر : حسام - ۱۲۴ صفحه‌  رقعی  (شومیز ) چاپ سال ۱۳۷۸ ،  ۳۵۰۰ نسخه- ۱۵۰۰۰   ریال                

 ۲ - جهانبانان ـ نویسنده حسین خسروجردی ـ ناشر گنبد طلایی ـ ۱۹۲ صفحه ـ رقعی ( شومیز ) چاپ سال ۱۳۸۳ـ.   ۱۱۰۰ نسخه ـ   و نیز منتشر شده در مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار  

                                 

  ۳ -  به نسیم  عطر تو می آیم  نویسنده حسین خسروجردی نشر آژند -  ۶۴ صفحه - رقعی (شومیز ) چاپ ۱۳۸۹ -   ۱۱۰۰ نسخه   

                  

 ۴-تگرگ تاتار -  نویسنده حسین خسروجردی  -  نشر امید مهر - ۱۷۶ صفحه رقعی ( شومیز ) چاپ سال ۱۳۹۰  -   ۱۰۰۰ نسخه -  ۲۵۰۰۰ریال.     

                           

 ۵  -  یار  -  نویسنده حسین خسروجردی-  ناشر  یوبان -  ۴۲۴  صفحه -  رقعی ( شومیز ) چاپ سال۱۳۹۵ -  ۵۰۰ نسخه -  ۲۰۰۰۰۰  ریال.  

                                                  

۶  - کتاب  کوشش پروانه -  برخی نوشته های پراکنده - نوشته حسین خسروجردی -  ناشر : امبد مهرا-  این کتاب در مجله اینترنتی اسرارنامه نیز  ، منتشر شده است.

نوشته ها و مقاله های  پراکنده  :

۱ - یلدا ، این جشن دهقانی دیرپای هفته نامه توس  -  آذر ۱۳۷۵  و همچنین در مجله اینترنتی اسرارنامه  - آذر ۱۳۹۱

۲- سبزوار و نیشابور ،  دو شهر هم تاریخ و همچند  - چاپ شده  در نشریه صبح نیشابور و نشر داده در مجله اینترنتی اسرار نامه سبزوار -  با بازدید ۴۲۵۲  نفر-  نظرات ۲۶ نفر .

۳- نظام الملک و آیین کشور داری  درج شده در روزنامه صدای ملت سبزوار -  و منتشر شده در سایت سربداران نیوز -  پنجشنبه ۱۱ دی ۹۳

۴ - نامه سرگشاده  یک نویسنده سبزواری به  رییس شورای شهر  سایت سبزوار نیوز ۳ مهر۱۳۹۲

۵  - اسرارنامه ،  رسانه ای در زمان و بر زمان  مجله اینترنتی اسرارنامه دی ۱۳۹۱  -  بازدید ۱۷۲۴ نفر

6-  دلنوشته ای برای محمود دولت آبادی.  منتشر در مجله اینترنتی اسرارنامه -  ۱۷ بهمن ۱۳۹۱ - بازدید ۲۳۴۵ نفر

7- جسین ترابی مقدم ، مردی از انتهای مژگان ستاره ای به نام هنر -  مجله اینترنتی اسرارنامه ۷ آبان ۱۳۹۳

8- نگاهی کوتاه بر اسرارالتوحید محمد منور ( ابوسعید ابولخیر ) چاپ شده در هفته نامه توس -

9- گزارشی از بوشهر با عنوان خرمای بوشهر و خواب آشفته دریا   چاپ شده در مجله کشاورزی سنبله سال۱۳۷۲

10- داستان کوتاه :  خس   ، چاپ شده در هفته نامه توس

11- به همان آسانی باد پاییزی - نگاهی دارد به کتاب حکایت بلوچ نوشته محمد زند -  درج شده در مجله کشاورزی سنبله - ستل ۱۳۷۲

12-شیده  یمگان  ( نگاهی به ناصر خسرو )  مجله پیام هامون ( مشهد )  آذر ۱۳۷۷ 

13-زین چرخ پر ستاره فزونست اثر مرا  شرح احوال ناصرخسرو قبادیانی - چاپ شده در روزنامه سلام -  تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۷۷

13-سبزوار شهر ارغوانهای مشکبار  روزنامه همبستگی - شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۰   و همچنین منتشر شده در مجله اینترنتی اسرارنامه ۲۷ فروردین ۱۳۹۲ -  بازدید ۱۷۱۹ نفر 

14-کولی های خراسان چاپ شده در مجله مقام - ماهانه موسیقی - تیرماه ۱۳۷۳

15-مطلبی در مورد گستره تاریخی و گردشگری سبزوار چاپ شده در مجله  تمام رنگی گردشگری  .

16-بیهق ، این اقلیم هزار تکه باستان چاپ شده در کتاب ماه هنر - فروردین ۱۳۸۲  - تعداد صفحات ۱۳ صفحه

17-بیهق ، این اقلیم هزارتکه  باستان ‍منتشر شده در مجله اینترنتی اسرار نامه در سه بخش جداگانه و به تاریخهای بخش اول ۱۸ بهمن ۱۳۹۱ و بازدید۱۹۰۳ نفر و بخش دوم در تاریخ ۲۶ بهمن  ۱۳۹۱ با بازدید ۲۲۴۹ نفر و بخش سوم . . .  ‍شده در مجله اینترنتی اسرارنامه

19-در همراهی و همدلی با زلزله زدگان مردم آذربایجان   (بیانیه )  چاپ شده در هفته نامه سهند تبریز و وبلاگ ابولفضل بیهقی استاد مسلم  نثر فارسی

20-نقدی بر اثر فاخر گروه موسیقی داروگ در سبزوار منتشر شده در مجله اینترنتی اسرارنامه -   ۳۱اردیبهشت ۱۳۹۳ -  و منتشر شده در وبلاگ ابولفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

21-تاریخ بیهقی این مکتوب بال افشان جاوید  منتشر شده در وبلاگ ابولفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

 22-سخن راندن کار من است  ( شمه ای از داوری های تاریخ بیهفی)  منتشر شده در دو سایت : مجله اینترنتی اسرارنامه   به تاریخ ۲۷ مهر ۱۳۹۳  و وبلاگ ابولفضل بیهقی اسناد مسلم نثر فارسی

23-ابولفضل بیهقی و نیکی نوشتن.  (  در گفتگو با استاد حسین خسروجردی ) سایت خانه فرهنگ دانشجو سبزوار  و  مجله اینترنتی اسرار نامه و وبلاگ ابولفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

24-در جستجوی لعل رمان یار : منتشر شده در مجله ایترنتی اسراراسرارنامه

25-افترا به بهار. (  در واکنش به غربت قلم و اندیشه در خاستگاه قلم و اندیشه ) سایت مجله اینترنتی اسرارنامه

26-سخنی در باب شاهنامه فردوسی از منظر وظیفه و کردار قهرمانان : مجله اینترنتی اسرار نامه ۲۳  اردیبهشت ۱۳۹۲

27-جواهری از خاک زرخیز نیشابور. ( به مناسبت گرامیداشت عطار ) مجله اینترنتی اسرارنامه ۲۶ فروردین ۱۳۹۲

28-افترا به بهار : مجله اینترنتی اسرارنامه ۲۰ فروردین ۱۳۹۳  و درج شده در سایت ابولفضل بیهقی استاد نثر فارسی

29-سبزوار شهر دیرینه های پایدار  ( در سه شماره چاپ شده در هفته نامه توس. ( محلی )

30-کوه های زمرد هنر  ( به مناسبت افتتاح نگارخانه سپنج  ) نوشته شده در مجله ابنترنتی اسرارنامه

31-چقدر خوشحالم که امروز روز دگر شده ای است ( متن رونمایی از رمان یار ) درج شده در مجله اینترنتی اسرارنامه و رسانه های محلی سبزوار

32-چه ویران ؟!  ( یک پرسه عاشقانه ،  در کوچه سار شهر‍ باستانی سبزوار )  چاپ شده در دو هفته نامه بیهق

33-نمایشنامه عطار  -  آماده و تاپ شده برای اجرا

34-عطار  -  (مقاله ) درج شده  در مجله گاهنامه انسان و اندیشه دانشگاه اسلامی سبزوار

 برخی نوشته ها  و یاد داشتهایی که در ماهانه آموزشی و خبری تکلان توس  نگاشته ام به شرح زیر است 

35-دور روزگاران : اردیبهشت ۱۳۸۶

36-ما کهنه نیستیم ، ما کهنیم : دیماه ۱۳۸

37-متاعی به آینده    ( نگاهی به کتاب فرایند حسابداری معکوس )  مهرماه ۱۳۸۵

38-پرواز شایستگی : تیرماه ۱۳۸۵

39-در  راه سفر ( یک داستان کوتاه ) تیر ۱۳۸۵

40-نوروز است . . .فروردین ۱۳۸۵

41-ترنج  (یک داستان کوتاه ) فروردین ۱۴۸

42- هنرمند و محیط : فروردین ۱۳۸۵

43-جان هستی : هنر و زیبایی  در صنعت   (در دو قسمت )قسمت دوم در مهر و آبان ۱۳۸۲ - شماره ۱۰

44-نیایش اندیشه  ( مطلبی برای بزرگداشت محمد حسین اصفهانی ، معلم کلاس اول ابتدایی ) شهریور ۱۳۸۴ - شماره ۱۷

45-هجاء کلمات ( تعطیلات ) شهریور ۱۲۸۴ - شماره ۱۷

46-شکفتن در مه : اردیبهشت ۱۳۸۲

47-احساس و اندیشه تجلی کار و صناعت در ادبیات : اردیبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۷

48-عطر دلاویز آفاق ( در بزرگداشت عطار ) مرداد ۱۳۸۱ 

مطالب و مقالات متفرقه :

49-بازهم شب فرخ دیرپای دژ سپید سبزوار  : مجله اینترنتی سبزواریها - اردیبهشت ۱۳۹۳ 

50-جهان جز تو معنایی نداشت. (  از اسطوره تا واقعیت :  رستم و سهراب و سپید دژ ) مجله اینترنتی  سبزواریها  ۷  اردیبهشت ۱۳۹۳

51-پروانه ی مراد می رسد خموش . . .( یک داستان کوتاه ) چاپ شده در سایت دیباچه و درج شده در مجله اینترنتی سبزواریها 

52- بیوگرافی حسین خسروجردی   خود نگاشته ی حسین خسروجردی ) درج شده در مجله اینترنتی اسرار نامه  سبزوار  ۲۳ شهریور ۱۳۹۳

53-روایتی ادبی از زندگی نامه استاد حسین خسروجردی. ( به قلم حسین خسروجردی) درج شده در وبلاگ ابولفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

54-دمی با جلوه های جان محمود دولت آبادی : درج شده در دو سایت : مجله اینترنتی اسرار نامه و وبلاگ ابولفضل بیهقی

55-آشنایی با حسین خسروجردی  رمان نویس معاصر ( قسمت مشاهیر خراسان ) درج شده در  : مجله اینترنتی اسرارنامه

56-روزی به یاد دیروز :  مجله اینترنتی اسرار نامه - فروردین ۱۳۹۲

57-گلهای زیر پنجره داستان نویسی سبزوار ( قسمت اول )  :  مجله اینترنتی اسرار نامه -  اردیبهشت

58-خودنگاری حسین خسروجردی بر چهارمین رمانش تگرگ تاتار  : سایت سبزوار نیوز / تاریخ انتشار ۱۲/ ۱۱ /۱۳۹۳

59-جهانبانان رمانی که حافظه پهلوانان سبزوار است سبزوار نیوز / تاریخ ۱۷/۳/۱۳۹۳

60-نگاهی به حوزه داستان نویسی در سبزوار پایتخت نثر ایران - سایت گلهای زیره

61-معرفی کتاب کوشش پروانه به قلم استاد حسین خسروجردی -نگاشته شده در بلاگ دایر

62-باغ بی برگی ( داستان کوتاه ) منتشر شده در سبزوار نیوز . تاریخ ۲۲/۲/۹۳

63-نامه سرگشاده یک نویسنده سبزواری به ریس شورای شهر سبزوار نیوز  . 3/7/1392

64-در چگونگی رمان جهانبانان و پاسخ به نقد از روح رمان کوندرا تا جهانبانان خسروجردیسایت مجله اینترنتی اسرارنامه /  ۱ دی ۹۳

65-ورق های پایانی رمان جهانبانان مجله اینترنتی اسرار نامه-  ۲۳ اسفند ۹۳

66-رمان تگرگ تاتار بیان غیرتمند سنن حماسی ، پهلوانی و نظرات شیعی وبسایت. کنگره بین المللی سربداران دانشگاه حکیم سبزواری

67-نام آنها ، ما را روشن نگه می دارد   ( مصاحبه با حسین خسروجردی )کنگره بین المللی سربداران دانشگاه حکیم سبزواری و مندرج در مجله کاغذی این کنگره

68-بخشی از رمان یار ،  درج شده در مجله اینترنتی اسرارنامه

69-رونمایی از رمان یار مجله اینترنتی اسرارنامه ، ۲۲تیر ۱۳۹۵

70-اشک گرمی در خانه خاموش دل مردمان مجله اینترنتی اسرارنامه ۲۳ تیر ۱۳۹۵

71-در جستجوی لعل رمان یار  مجله اینترنتی اسرارنامه ۳مرداد۱۳۹۵

72-رمان جهانبانان حسین خسروجردی توسط مجله اینترنتی اسرارنامه منتشر شد  و هر هفته قسمتی از آن نمایش داده می شود

73-مجله اینترنتی اسرارنامه ۶ آذر ۱۳۹۵

74-کوشش پروانه  مجله اینترنتی اسرارنامه ۱۹ تیر ۹۳

75-شمه ای از داوری های تاریخ بیهقی مجله اینترنتی اسرارنامه ۲۷ مهر ۹۳

76-در شناخت عکاس برجسته ایران: محمود امیری سبزوار نیوز. ۲۵ اردیبهشت ۹۴

77-متن کامل سخنرانی نویسنده رمان یار در آیین رونمایی مجله اینترنتی اسرارنامه ۲۸ تیر۹۵ 

78-در ستایش روز آرمانی کارگر .  یازدهم اردیبهشت ماه 19اردیبهشت ۱۳۹۲ مجله اینترنتی اسرارنامه

79-نقدی بر اثر فاخر گروه موسیقی داروگ در سبزوار مجله اینترنتی اسرارنامه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳ و منتشر شده در وبلاگ ابولفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارس

80-تاریخ بیهقی ، این مکتوب بال افشان جاوید وبلاگ ابولفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

تعلیقات : 

81-نامه سرگشاده یک نویسنده خراسانی به ریس جمهور :  مجله اینترنتی اسرارنامه ۲۵ آبان ۱۳۹۲

82-نامه سرگشاده یک نویسنده سبزواری به ریس شورای شهر :  مجله اینترنتی اسرارنامه ۳ آبان ۹۲ و همچنین درج شده درسایت خبری - تحلیلی سبزوار نیوز ۳ مهر ۱۳۹۲

83-پیام برای همراهی و همدلی با زلزله زدگان مردم آذر بایجان منتشرشده در هفته نامه سهند تبریز  و وبلاگ ابولفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

گفت و شنود ها :

84-نام آنها ما را روشن نگه می دارد . مصاحبه در کنگره بین المللی سربدارا ن دانشگاه حکیم سبزوار ی

85-ابولفضل بیهقی و نیکی نوشتن . در گفتگو با استاد حسین خسروجردی . نویسنده توانمند خراسانی خانه فرهنگ دانشجو سبزوار  - به مناسبت روز بیهقی

86-نقد: در چگونگی رمان جهانبانان و پاسخ به نقد: از روح رمان کوندرا تا جهانبانان خسروجردی مجله اینترنتی اسرارنامه ۱دی ۱۳۹۳

87- در جستجوی لعل رمان یار : مجله اینترنتی اسرارنامه ۳مرداد ۱۳۹۵

سخن پایانی :

به یاد دارم که در  مجله فرهنگی حافظ  که به سردبیری پرفسور امین اداره می شد مطلبی به عنوان : دکتر رضا انزابی نژاد در مجله حافظ در دیماه ۱۳۹۰ صفحات ۳۴ و ۳۵ نگاشتم. احساس من چنان بود که آن دانشی مرد بزرگ که آن موقع هنوز زنده بودند ،  دچار آلزایمر سختی شده بودند که چند بار که به ایشان تلفن کردم ، بجز گریه ی خاموش  و چند کلامی افسرده و غمناک ، از او نشنیدم !  این بود  تا  آن بزرگمرد ادبیات فارسی ایران  به لقاء الله پیوست و چندی بعد ،  در در مجله حافظ مقاله ای خواندم از دکتر اسماعیل تاج بخش ( استاد دانشگاه علامه طباطبایی  با عنوان :  یادی از دکتر رضا انزابی نژاد مندرج در حافظ شماره ۹۴ در خرداد ۱۳۹۱ که در ابتدای مقاله خود نوشته بود :  مقاله ای  از آقای حسین خسروجردی چاپ شده در . .. . . این مقاله حیرت انگیز و اندوه خیز مراذهن و ضمیر و دل و روح مرا بر بال خیال نشاند و مرا به گذشته ها  می برد . . .  نویسنده در این شماره مقاله اش را به یاد دکتر انزابی نژاد نوشته بود که چون نیک نظر می کردی،  چنان والا و متین و معطر به ادب و فضیلت های خوب بود که در همان لحظه های اول ، لیاقت یک دوست ، یک عالم ، یک انسان شیفته و دانشی مردی را تداعی می کرد که می خواستی او را ببینی . این بود  که چند روز پیش به یاد شادروان دکتر انزابی نژاد افتادم و اینکه در همگامی و همپایی و زنده اندیشی چه خوب است که مطالب پراکنده ام را  گرد بیاورم  باشد که با این کار ،  شاید دکتر تاج بخشهایی باشند که باز هم  در تولید فکر و اندیشه و در سیر اسباب و مسببات ،  نگاه دوباره ای داشته باشیم به مطالبی که زاینده و آباد هستند ، همچون خود زندگی که می بالند و می سازند .

                                             زنده به لبخند شما : حسین خسروجردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۲:۰۸
رضا حارث ابادی

بیهقی و ارزش اثرش‌رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873 

بیهقی و ارزش اثرش‌

ندانم چندین و چند دوره و سال درسی‌، شناختن بیهقی و اثرش زمان خواهد برد. اینقدر هست که مطالعة کتب مربوطه‌، آنچه در کتاب‌شناسی مطرح است‌، مطالعة علمی و چندبارة تاریخ بیهقی‌، همچنین تفکیک و درهم کرد نکته‌ها و نگاه‌ها و مشورت بسیار با دانشوران علوم بیست و چهارگانه که در فهمیدن ادبیات این مرز و بوم لازم است‌، بخشی از کار بوده و هست‌. 
بیهقی کیست‌؟ 
مردی است پخته‌، خردمند، فکور، کتاب خوانده‌، قریب هشتاد و پنج سال در جهان زیسته‌1؛ از 385 تا 470 هجری‌. از دیه گمنام حارث‌آباد بیهق برخاسته و پس از تحصیل کمالات بسیار، در دستگاه محمود غزنوی‌، امیرمحمد بن محمود، سلطان مسعود، مودود و سلطان فرخ‌زاد سالها دبیری کرده‌.2 در روزگار سلطنت عبدالرشید غزنوی به رسالت دیوان رسائل رسیده و در همة ادوار در مرکز ثقل حکومت و در جزر و مدهای سیاسی مملکت زیسته و به قول خود او غالباً «درمیان کار» و ناظر تحولات و اتّفاقات بیشمار بوده است‌.3 شادروان‌، استاد غلامحسین یوسفی‌، در مقالة ارجمند خود «گزارشگر حقیقت‌» دبیری بیهقی را چنین گزارده است‌: وی مدّت نوزده سال به نیابت بونصر مشکان در دیوان رسالت دبیری می‌کرد و سخت مورد نظر استاد خود بود. سلطان به او عنایت‌ها داشت‌. چندان که پس از مرگ استادش‌، اگر ابوالفضل بسیار جوان نبود، مسعود وی را به جانشینی او برمی‌گزید. به همین سبب بود که به بوسهل زوزنی‌، جانشین بونصر مشکان‌، سفارش می‌کرد که «ابوالفضل را به تو سپردم‌؛ از کار وی اندیشه دار.»4 پس از شکست دندانقان‌، سلطان مسعود در باب نامه نوشتن به خانان ترکستان نظر بیهقی را می‌پرسید که چه باید نوشت‌؟ و رای او را می‌پسندید که حقیقت واقعی را بنویسند نه آنکه به معما سخن گفته شود.5 
همین دبیر محتشم‌، چندی پس از ریاست دیوان رسائل در عهد عبدالرشید غزنوی‌، به دشمنی و سعایت بدخواهان معزول و محبوس شد. پس از رهایی از زندان‌، دوران آخر عمر بیهقی و روزگار پیری او در انزوا گذشت و هم در این عهد بود که یادداشت‌ها و خاطرات خود را به تفصیل درسی مجلد تصنیف کرد.6 
اما از تاریخ و مادّه تاریخ که درگذریم‌، بیهقی تاریخ‌نویس یا وقایع‌نگاری معمولی نیست‌.7 در جو تأمّل و تنبّه شناور است‌. همة وقایع و کسان در اندیشة او به داوری گذارده می‌شوند. برای شناخت طرز تفکر بیهقی‌، سه عامل‌: تأثیر دوران‌، شیوة اندیشه و معتقدات و خصوصیات اخلاقی او قابل مطالعه است‌. 
دوران‌
بیهقی در دوره‌ای زیسته است که این عبارات می‌تواند گزارشی خلاصه از آن باشد: مسعود غزنوی به جای برادرش محمد که به موجب وصیّت پدرشان بر تخت نشسته بود پادشاه می‌شود. این جابه‌جا شدن ساده نیست‌. با حبس محمد و نزدیکانش همراه است‌. نخستین نشانه‌های نابسامانی اوضاع در کشتن حسنک وزیر بروز می‌کند. چنین دستگاهی‌، ناگزیر است که از همان آغاز، اساس کار خود را بر تزویر و تقلب بگذارد. با آنکه خود مسعود، بنا به معرفی بیهقی مرد بدنفس و نابکاری نیست‌، جریان امور بدانگونه است که به سوی بدی و شقاوت رانده می‌شود. اوج و حضیض زندگی خودِ مسعود از همه عبرت انگیزتر است‌. در اول هرچه هست کامیابی و پیشبرد است‌؛ هر اتفاق‌، هر حادثه به سود او جریان می‌یابد. ولی چون بخت برمی‌گردد حتی امور جزئی و پیش‌بینی پذیر هم به کوه مشکل تبدیل می‌شوند. لشکر صد هزار نفری او در «دندانقان‌» از چهارده هزار ترک بیابانگرد شکستی مفتضحانه می‌خورد و خود او به رایگان و بیهوده‌، پادشاهی و سرانجام جانش را از دست می‌دهد. 
بیهقی در سراسر حکومت مسعود، در جزئیات امور وارد است‌. دستگاه حکومت همین اندازه که خلیفة بغداد را راضی نگه دارد و به «قرمطی‌» و «باطنی‌» و «رافضی‌» مجال عرض وجود ندهد، وظیفة خویش را در برابر خدا و خلق انجام یافته می‌بیند. به خود حق می‌دهد که تَسمه از گُردة مردم فقیر بکشد. متقابلاً خادم به مخدوم خیانت می‌کند. چنانکه رفتار مخدوم حق‌ناشناسانه بوده است‌. تمام درهای دستگاه بر پاشنة جاسوسی می‌چرخد. 
طرز تفکر همکاران مسعود را از احمدبن حسن میمندی که فرزانه‌ترین‌ِ دستگاه است می‌توان قیاس گرفت‌. او نیز از غرض‌ورزی و حسابگری شخصی برکنار نیست‌. انحطاط، همة دیوانیان و سران را برآن داشته که جز خود چیزی نبینند. حرفهای پیران‌ِ روشن‌بین‌تر و فرزانه‌تر چون احمد حسن میمندی و بونصر مشکان به جایی نمی‌رسد. 
اندیشه‌
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن‌، مؤلف مقالة «جهان‌بینی ابوالفضل بیهقی‌»، بیهقی را دارای اندیشه‌ای چونان فردوسی می‌شناسد.8 او نیز تمام کردن کتاب خود را آرزو می‌کرده است‌. به عبرت‌انگیز بودن داستان‌ها نظر داشته‌. به خرد عقیده می‌ورزیده است و بی‌اعتباری جهان از باورهای او بوده است‌. حکم تقدیر را بها می‌نهاده و به مکافات عمل قائل بوده است‌. 
معتقدات‌
بیهقی مردی است معتقد به دین‌. هم به خاندان غزنوی‌، و اخلاق و آیین‌های موجود معتقد بوده است‌. روشن‌بینی و خرددوستی او نیز از دایرة آیین‌ها بیرون نمی‌رود. دین او دین رایج زمان است و یقین دارد که بهترین‌ِ دین‌هاست‌. قدرت‌های زمان خود را مورد تأیید خدا می‌داند و در حقانیت آنها تردید روانمی‌دارد. پادشاه را یک درجه فروتر از پیامبران می‌نهد و هردو را برگزیدة ایزد می‌داند. با همة عفت قلمی که دارد، از یک دسته اشخاص‌، به درشتی یاد می‌کند. اینها کسانی هستند که در نظر او به سلطان خیانت ورزیده‌اند. استدلال بیهقی در این باب تا حدّی مبتنی بر اصل «الحق لمن غلب‌» است‌؛ چه البتکین و سبکتکین که بر خداوندان خود عصیان کرده بودند چون فاتح شده بودند به نظر او حق داشتند. ولی هارون خوارزمشاه و طغرل‌ِ سلجوقی چون نابود می‌شوند، به زغم او مخذول و خائن‌اند. 
بیهقی اصولاً به پیران اعتقاد احترام‌آمیزی دارد. در برابر «پسریان‌» که اکثراً جوان بودند او جانب «پدریان‌» را می‌گیرد. 
مردی صادق و صمیمی است و نسبت به اشخاص خوش‌بینی بیش از حدّ دارد. از سویی‌، تربیت دیوانی دارد که لازمه‌اش خوی انضباط و اطاعت بی‌چون و چرا از مافوق و رعایت سلسله مراتب بوده است‌. 
وی هنگام توجیه سلطنت خاندان غزنوی ناگزیر به جانبداری از «هنر» بود در مقابل «نسب‌». در دوران حکومت‌ِ بی‌گوهران عقیدة دیگری جز این ممکن نبوده است‌. این نظر از معتقدات مذهبی و احوال زمان مایه می‌گرفته است‌. ولیکن‌، آنجا که از خوبی و بدی انسان‌ها سخن می‌گوید9، نخستین صفت انسانی خوب را آن می‌داند که ذات خویش را بشناسد؛ «زیرا چون ذات خویش را بدانست‌، چیزها را دریافت‌.» وی انسان را بهره‌مند از سه قوه می‌داند: خِرَد، خشم‌، آرزو. مرد کامل را کسی می‌داند که در او تعادلی بین این سه قوه باشد. بیهقی تفاوت انسان با حیوان را در «علم و عمل‌» می‌داند. توصیه می‌کند که در احوال دیگران بنگرند. هرچه در آنان نیکو می‌بینند بدان بگروند و از آنچه بد می‌بینند بپرهیزند. 
از حیث اخلاقی‌، بیهقی مردی است معتدل و محتاط، و این خصوصیت که با تربیت دیوانی همراه شده است‌، اساس شخصیت او را تشکیل می‌دهد. اعتدال و میانه‌روی بیهقی با خوش‌بینی و تساهل نسبت به اشخاص همراه است‌. در همین حال‌، مردی عبوس و جدّی است‌. از این‌رو با آنکه کتابش مایة شاعرانه دارد فاقد سبک‌روحی و ملاحتی است که از طنز ناشی می‌شود. در نوشته‌اش‌، به ندرت به عیب‌جویی مستقیم از کسی برمی‌خوریم‌. آنجا هم که ناگزیر می‌شود که عیبی را بازنماید با ظرافت و احساس تأسف به آن می‌پردازد. در مقابل‌، در جستن‌ِ هنر و نثار کردن‌ِ سخن تحسین‌آمیز سخاوتمند است‌. می‌کوشد تا در هر کسی حُسنی ببیند و آن را با چرب‌ترین بیان به قلم آورد. حتی در حق‌ِّ بوسهل زوزنی که با او دشمن است تصدیق می‌آورد که «مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بوده است و یگانة روزگار در لغت و شعر.» 
رعایت امانت در بیهقی به حدّ وسواس می‌رسد. همة کسانی را که مطلبی از آنان شنیده نام می‌برد. خود را در برابر خوانندگانش مسؤل می‌شناسد و جوابگوی آنچه می‌نویسد، می‌داند. 
مراقب است که در نوشتن و قضاوت گزافه‌گویی نکند و دستخوش حب‌ّ و بغض نشود. مواظبت دارد که خودستایی نکند. با هرکس که به او نیکی کرده است حق‌شناس است‌. به سبب‌ِ همین حق‌شناسی‌، عیب‌جویی از خاندان غزنوی را روانمی‌بیند. او هم یکی از برجستگانی است که در مرز بین نفی و قبول‌ِ دنیا مستقر شده‌اند. بیهقی روح دیوانی را با روح عرفانی همراه کرده است‌. 
او نیز چون هر نویسنده‌ای‌، ویژگی سبک و سیره دارد. ویژگی او، صفای نیّت و لطف اندیشه و نَفَس شاعرانة اوست‌. اندیشه بیهقی و بیان او مایة شاعرانه دارد. این خاصیت‌، بیش از ارزش تاریخی و دیگر ارزش‌های کتاب‌، به جاودانی بودن اثر او کمک کرده است‌. 
ارزش اثر بیهقی‌ 
سبک‌: به درستی در تاریخ بیهقی‌، با تصحیح استاد دکتر علی‌اکبر فیاض‌، اثر دبیر بیهقی‌، تصنیف خوانده شده‌: تاریخ بیهقی‌، تصنیف ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر.10 بیهقی خود گفته است‌: «ومن که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگریسته‌ام‌، خاصه اخبار و از آن التقاطها کرده‌. در میانة این تاریخ چنین سخن‌ها از برای آن آرم تا خفتگان و به دنیا فریفته‌شدگان بیدار شوند و هر کس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد.»11 
و اما از نظر شیوه نگارش و خصوصیت‌های لغوی و نحوی و صرفی‌، می‌توان این کتاب گرانقدر را از بزرگ‌ترین مأخذهای این خصوصیت‌ها شمرد. از لحاظ ساده‌نویسی در حدّ خود بی‌همتاست‌.12 آنچه کتاب را از این حیث‌، قابل مطالعة دقیق گردانیده است‌، نویسندگی آگاهانة بیهقی دبیر بوده است‌. 
بدون تردید، یکی از امهات کتب فارسی که می‌توان آن را شاهکار نثر مرسل دانست تاریخ بیهقی نوشتة خواجه ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی متولد به سال 385 و متوفی در صفر سال 470 هجری است‌.13 و به نظر نگارنده تعبیر دکتر حسین خطیبی در صفحة 133 کتاب «فن نثر در ادب پارسی‌»، آنجا که مختصات سبک نثر فارسی در دورة غزنوی و سلجوقی اول (450 تا 550 هجری‌) را برشمرده‌اند روشن‌تر و دقیق است‌: اگر نثر دورة قبل (دوره سامانی‌) را نثر ساده و مرسل بنامیم‌، می‌توانیم نثر این دوره (دوره غزنوی و سلجوقی اول‌) را در مقام مقایسه‌، نثر مرسل عالی بخوانیم‌.14 
کتاب بیهقی نه مثل دیگر تاریخ‌ها مشتی اسم و سَنه است که بی‌معنی و خسته‌کننده باشد و نه مثل کتاب‌های اخلاق‌، خشک و فرمان‌ده و تحکم‌آمیز. غرض اصلی او که بیدار کردن حس‌ّ انتباه و دقّت در خواننده باشد تأمین می‌شود اما به شکلی که خواننده حس نمی‌کند. بیهقی تلخی حق را در درون لعاب شیرین ماجراهای مشغول‌کنندة تاریخی پنهان کرده و این موفقیتی است که کمتر کسی را نصیب شده است‌. چنان که خود گفته است‌: «خوانندگان این تاریخ را تجربتی و عبرتی حاصل شود.» یا «من نخواستم که این تاریخ بکنم‌. هرکجا نکته‌ای بودی در آن آویختمی‌.»15 نتیجة هنر بیهقی دبیر آن بوده است که کتاب او «یک متن عالی ادبی خواندنی و لذیذ» باشد.16 شاید بیشتر کسانی که آن را خوانده و پسندیده‌اند برای فصاحت و زیبایی‌اش باشد. البته بوده‌اند اشخاصی که در آن حقایق و اطلاعات تاریخی را جست‌وجو کرده‌اند. اما اینکه در دانشکده‌ها به درس خوانده می‌شود برای اهمیّت ادبی آن است‌.17 
از ارزش‌های سبکی تاریخی بیهقی‌، کاربرد زیبا و درست امثال و حکم و ضرب‌المثل‌ها در آن است‌. در داستان قبض براریارق ـ یا بازداشت او ـ چنین آمده‌: «آن دو خامل ذکر کم‌مایه فریفته شدند بدان نواختی که یافتند و هرگز به خواب ندیده بودند و ندانستند که چون خداوندان ایشان برافتادند، اذل‌ُّ من النّعل و اَخَس‌ُّ من التُّراب‌.»18 خوارتر از نعل و پست‌تر از خاک خواهند شد. 
این اثر خواندنی و شریف در دوره‌ای نگاشته می‌شده که تسلط ترک‌های غزنوی‌، زمین و زمان‌، همچنین ذهن و زبان این سرزمین را درتصرف آورده بود. پرواضح است که نثر باقیمانده از آن دوره‌، حاوی لغاتی از مهاجمان باشد که به دلیل حکومت بر دربار و دیار ایران‌، رواج یافته بود. زبان ترکان‌ِ حکومت یافته آمیزه‌ای از واژه‌های چینی و مغولی بوده است و در تاریخ بیهقی‌، این واژه‌ها به چشم می‌خورد. واژه‌هایی چون جنگ‌، شیر در معنی حیوان‌، پوست‌، وصفه یا شَفه به زبان چینی تعلق دارند. و واژه‌های طمغا یا تمغا، خاتون‌، ایل‌، خیل و خان از زبان مغولی آمده‌اند. مقالة «لغات ترکی‌، مغولی و چینی در تاریخ بیهقی‌» در کتاب «یادنامه ابوالفضل بیهقی‌» این لغات را احصا کرده است‌.19 در جنب استفادة بیهقی از این لغات دو نکته مطرح است‌. به دلیل قدمت تاریخ بیهقی‌، این اثر نیز در عداد آثاری قرار می‌گیرد که برای فهم معنی یا معانی لغات ترکی‌، مغولی و چینی‌ِ وارد شده به زبان فارسی باید به آنها مراجعه کرد. دیگر آنکه ذکر این لغات در نثری از قرن چهارم و پنجم هجری‌، عمر این لغات بیگانه در زبان فارسی را بیشتر نموده‌، در پی‌ِ زمان ورود این لغات‌، عقب‌تر می‌برد. 
دیدِ تاریخی‌: تاریخ به گفتة علی‌بن زید بیهقی که فرید خراسان نیز نامیده شده‌20 در تاریخ بیهق شامل علم ادیان است از آغاز آفرینش‌، و اخبار گذشتگان از انبیا و خلفا و سلوک و آنچه در کتب انبیأ است و احوال ائمه و مقدمات دین و مقامات هریک و تفاصیل ملل و نحل و مذاهب و واضع هریک و آنچه رفته است از عهد رسول از مخالفان و موافقان و معجزات‌، و علم ابدان و مصالح آن که از وقایع گذشته برای آینده عبرت گیرند و با آگاهی از اسباب وقایع گذشته بدانچه در آینده رخ می‌دهد سروسامانی دهند.21 پس این فن خود یک نوع جهان‌شناسی خواهد بود و کتاب تاریخ مانند البدء و التاریخ‌ِ مَقْدِسی‌، دائرة‌المعارف خواهد بود و مورخ ناگزیر بایستی از علوم زمان خود آگاه باشد تا بتواند تاریخ کامل بنویسد. «خواجه ابوالفضل محمد بیهقی ما هم به همین دلیل و هم از آن روی که از دبیران بوده و این گروه {...} از دیوانیان و درباریان دانشمند و خردمند به‌شمار می‌آمدند بایستی از علوم عصر که فلسفه به ویژه حکمت عملی جزوی از آن است آگاه باشد.»22 چنین فهمیده می‌شود که بیهقی در تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری خویش‌، جز آنکه از منظر فلسفی ـ جهان‌شناختی‌ِ خویش نگریسته و نگاشته‌، به فلسفة تاریخ و علل و اسباب وقایع پرداخته است‌؛ چنانکه دیگر تاریخ‌نویس‌ِ بیهق به این طریق عمل می‌کرده است‌. علی‌بن زید بیهقی در تاریخ خود گفته است‌: «تواریخ خزائن اسرار امور است و در آن عبر و مواعظ و نصایح‌. و نقد آن بر سکة تقدیر الهی مطبوع بود.»23 در نگرة او، مورخ باید به اصل جبردینی بگراید و مشکلات تاریخ را به ارادة الهی بگشاید همچنانکه بُسوئه فرانسوی تاریخ مسیحیت را بدین‌گونه بیان کرده است‌. به نظر استاد دانش‌پژوه‌، بیهقی در فلسفه تاریخ‌، عقل را کنار گذارده است‌. او می‌گوید: دولت‌ها به نوبت است و دو نیرو در جهان اجتماع کارگر است که هردو از خداست‌. یکی معجزات پیامبران‌، دوم اندیشه نازک و درازدستی پادشاهان و ظفر و نصرت آنان بر دشمنان خویش آن هم به فرمان ایزد، نه آسمان و برج‌ها، چنانکه معتزلیان و زندیقان و دهریان می‌گویند. پس او در زمینه حل مسائل دشوار تاریخ‌، با دوستداران عقل مانند معتزلیان و زندیقان و دهریان که به علل و اسباب مرموز و نهفته نمی‌گرایند همراه نیست‌.24 با این حال‌، اعتقادی چنین‌، در باب هستی و کلیات تکوین و تشریع و قضأ و قدر، منافاتی با خردگرایی اجتماعی بیهقی و دلنمودگی‌های او به تدبیر و عقلانیت خُرد ندارد. 
بیهقی که در طی 85 سال زندگی‌، تجربه‌ها می‌اندوزد و اجتماع را به خوبی می‌شناسد، در فحاوی‌ِ پیشامدهای تاریخی‌، آیین‌ها و رسم‌های اجتماع آن دوران و همة پدیده‌های زندگی روزگار خویش را با موشکافی و دقت و امانت و سادگی همچون آیینه‌ای تابناک نمودار می‌سازد و مانند مورّخان دیگر تنها به تاریخ‌ِ جلوس و درگذشت پادشاهان و برشمردن تعداد سلطانان یک سلسله و شکست‌ها یا پیروزی‌های پادشاهان اکتفا نمی‌کند؛ بلکه چنانکه یاد کردیم به همة خصوصیت‌های زندگی مردم روزگار خود درمی‌نگرد و آنها را برای خواننده با آن نثر گیرا و دلپذیر بازمی‌گوید.25 از این حیث‌، او یک تاریخ اجتماعی نگاشته است‌. گزارش او از اجتماع عصری که در آن زیسته همراه با پیدا کردن پیوندها میان آیند و روند پادشاه و رعیت‌، اثری پدیدآورده است که دارای ارزش جامعه‌شناختی نیز هست‌. 
تاریخ بیهقی از نگاه روش شناختی نیز قابل بررسی است‌: در روش علمی تاریخ به اصل علیت ailtة Caus اهمیت فراوان داده می‌شود. این‌که گفته‌اند گذشته آینده را نشان می‌دهد برای این است که حوادث تاریخی‌، تابع علت و معلول هستند. یعنی همیشه شرایط و خصوصیات معینی حوادث معینی را به وجود می‌آورد. مثلاً ابن خلکان عقیده دارد که شهرنشینی‌، همان حضارت موجب انحطاط می‌شود، زیرا وقتی قومی صلابت و مردانگی خود را بر اثر زندگی آرام تجمل‌آمیزِ شهر از دست داد خیلی زود به دست قوه دیگری که هنوز انرژی و قدرت بیابانی را از دست نداده و تازه‌نفس است منقرض می‌شود. به گفته شادروان تقی بینش‌، بیهقی براساس همین اصل علیّت حوادث را تجزیه و تحلیل کرده و عوامل یا موجبات حادثه‌ها را نمایان ساخته است‌. این است که کتاب‌ِ او غیر از مشغول‌کنندگی‌، نظم منطقی هم دارد و خواننده را به سرچشمه و سررشتة حادثه‌ها و واقعه‌های مهم آن زمان می‌رساند. مثلاً برای اینکه علّت شکست مسعود و زوال امپراطوری بزرگ غزنوی را نشان بدهد، چهرة حقیقی رجال درباری و روحیه و خلق و خوی بزرگان دولت را تصویر می‌کند، و نتیجه می‌گیرد که مردمی بوده‌اند متظاهر و چاپلوس و سودجو {...} مثال می‌آورد بوسهل حمدوی و سوری صاحب دیوان یا به اصطلاح امروز وزیر دارایی مسعود را که مقدار زیادی از غنائم و گنجینة مسعود را برداشتند و گریختند و به جای اینکه در موقع گرفتاری مددکار او باشند به او پشت کردند.26 
از ارزش‌های اثر بیهقی آن است که جزئی‌نگری موشکافانه و مثبت همچنین جزئی‌نگاری برای به جا نهادن اطلاعات تاریخی دقیق در آن به چشم می‌خورد. گویی می‌خواسته است ضمن در کار آوردن دقّت که لازمة گزارش تاریخ است‌، باحوصله و هنرمندی بسیار جزئیات حادثه‌ها را نقاشی کند. هم در این کار موفق آمده است‌: از این حیث به داستان‌پردازی شبیه شده است که از نیروی تخیّل و گویندگی خود برای روح دمیدن به شخصیت‌ها و کاراکترها مدد می‌گیرد. اما هنر اصلی‌اش این است که آنها را به هم ربط می‌دهد و به مسائل کلی می‌رسد. برای دقت و باریک‌بینی او در ضبط جزئیات بس که روز و ماه و گاهی ساعت را ذکر می‌کند. «شنبه 19 شعبان به سرخس رسیدیم‌»27؛ «نماز شام نامة فتح رسید.»28 
در این بین‌، مهم‌ترین نکته در نوشتن تاریخ‌، بلکه هر کار علمی‌، نداشتن تعصب و نظر و غرض شخصی است‌. به قول فوستل دوکولانژ باید عقیده و میل شخصی را در تاریخ دخالت نداد. این همان است که بیهقی بدین صورت بیان کرده است‌: «در تاریخی که می‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تربدی کشد.» شاید بیهقی از آن‌رو متذکر این نکته شده که اغلب تاریخ‌نویس‌های قدیم وابسته و تحت نفوذ دربارهای آن وقت بوده‌اند. آزادی قلم نداشته‌اند و نمی‌توانسته‌اند حقایق را بنویسند. ولی نمی‌توان منکر شد که شهامت و تربیت علمی و درک کافی هم نداشته‌اند.29 وگرنه ابوالفضل بیهقی هم مثل آنها در پیوند با دربار بوده و حتی‌، اگر می‌خواسته است‌، برای تحریف حقایق و شاخ و برگ دادن به حوادث‌، قلمش از آنها تواناتر بوده است‌. دیگر از شواهدِ بری بودن تاریخ‌ِ بیهقی از غرض شخصی‌، در داستان حسنک است‌. احترامی که خواننده‌، پس از خواندن داستان نسبت به حسنک پیدا می‌کند، همچنین نفرتی که در دل خواننده از کُشندگان حسنک پیدا می‌آید، نشانی است از آنکه بیهقی‌، خود حسنک را دوست می‌داشته است‌. اما این حس او باعث نشده است تا صداقت خود را در کار تاریخ از دست بنهد. این است که متذکر غصب مال مسلمانان از سوی حسنک نیز گردیده است‌. پس از ذکر بردار کردن حسنک و سنگباران او گوید: «این است حسنک و روزگارش‌. و گفتارش‌، رحمة‌اللهعلیه‌. این بود که گفتی مرا دعای نشابوریان بسازد و نساخت‌. و اگر زمین و آب مسلمانان به غصب بستد نه زمین ماند و نه آب‌، و چندان غلام و ضیاع و اسباب زر و سیم و نعمت هیچ سود نداشت‌. او رفت این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند، رحمة‌اللهعلیهم‌. و این افسانه‌ای است با بسیار عبرت‌. و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک‌سوی نهادند.»30 
بیهقی‌، صادقانه و بی‌غرض تاریخ می‌کند. امّا پس از بیان آنچه رفته است‌، نمی‌تواند نفرین و آفرین خود را پنهان کند. پرواضح است که بروز حس او نه‌تنها خللی در امانت‌داری او هنگام نقل ایجاد نمی‌کند که نشان می‌دهد در کار تاریخ دل داشته است‌. جز این اگر می‌بود حاصل کار بر سی مجلد نوشته برنمی‌آمد. باید افزود که از ساحت دبیر حکیمی چون بیهقی دور است که تاریخ بنویسد تنها برای آنکه تاریخ نوشته باشد. چنین اگر باشد، تاریخ برای تاریخ غایت بیهقی بوده است‌! تأمل در روح کلی تاریخ بیهقی نشان می‌دهد که او از تاریخ درس خوبی و شناختن بدی برای گریز از آن خواسته است‌. در تاریخ خود نیز درس خوبی داده‌، و انسان‌ها را از بدی‌، به دور و برکنار خواسته است‌. وی در ضمن بسیاری از حادثه‌ها، زبان به پندهای عبرت‌انگیز و نکوهش خوی‌های زشت و ناپسند می‌گشاید و با یاد کردن مثل‌ها و برخی از بیت‌ها، صفت‌ها و خوی‌های نیک انسانی و بشردوستی را می‌ستاید. ناگزیر است حادثه‌ها، پیکارها و خون‌ریزی‌ها را یاد کند. با این همه هیچگاه از ابراز نفرت نسبت به این‌گونه ددمنشی‌ها غافل نمی‌نشیند. «سخت بزرگ حماقتی دانم که کسی از بهر جاه و حطام دنیا را، خطر ریختن خون مسلمانی کند.»31 
آنچه باعث شده است تا این تاریخ‌، از بیشترین هنر و حلاوت برخوردار گردد، برخورداری ذوقی و ذاتی‌، سپس تجربی‌ِ بیهقی از شم تاریخ‌نویسی بوده است‌. به قول مرحوم رشید یاسمی‌، تاریخ‌نویسی هنر است‌. شَمی و استعدادی لازم است تا کسی بتواند از مواد خام‌، نَسجی لطیف و زیبا فراهم آورد. و بیهقی از این موهبت به حدّ اعلی‌َ برخوردار بوده و هنر تاریخ‌نویسی را به اوج رسانیده است‌.32 
بیهقی دبیر، در کتاب ارزشمند خود اسناد تاریخی بسیار آورده است‌. و این جز آنکه اعتنای او به استناد را نشان می‌دهد بر ارزش تحقیقی تاریخ بیهقی در عداد مراجع و مآخذ می‌افزاید. عهدنامة مسعود با امیر منوچهر و مشافهه‌نامه‌های قدرخان و نامة القائم بامرالله و بیعت‌نامة مسعود و فرمان محمود برای خیل تاش که به هرات برود و خیش‌خانة مسعود را بازرسی کند و نامة مسعود به خوارزمشاه و عریضة درباریان از تکین‌آباد که همان قندهار باشد به هرات برای مسعود، و جواب مسعود ازجمله اسنادی است که بیهقی با زحمت بسیار از دبیرخانه و دیوان دولتی آن زمان به دست آورده و متن آنها را با دقتی کامل نقل کرده است‌.33 آوردن مواضعه مسعود و خواجه احمد حسن میمندی در مقامات محمودی نیز چنین موضعی دارد. هم به استناد تاریخ خویش کمک کرده است و هم اسناد مهم تاریخ را در دل اثر ماندگار خویش محفوظ نگه‌داشته است‌: «نسخت سوگندنامه و آن مواضعه بیاورده‌ام در مقامات محمودی که کرده‌ام‌، کتاب‌ِ مقامات‌، و اینجا تکرار نکردم که سخت دراز شدی‌.»34 
در باب استناد آثار تاریخی‌، مشاهدة مستقیم به عنوان عامل وثوق به آورده‌ها مطرح است‌؛ گرچه در تاریخ‌، اغلب‌، این عامل فراهم نمی‌شود. زیرا حوادث تاریخی در گذشته اتفاق افتاده است‌، و اگر در زمان مورخ واقع شده‌، مورخ کمتر خود شاهد ماجراها بوده است‌. در چنین شرایطی مورخ ناگزیر است از مشاهدة غیرمستقیم یعنی بررسی آثار گذشته استفاده کند: گواهی یا شهادت کسانی که ناظر و شاهد بوده‌اند یا اسناد و مدارک مربوط به آن زمان‌. بنیان کار بیهقی بر روش علمی است‌. کتاب او تشکیل می‌شود از مشاهدات شخصی یا اقوال اشخاص ثقه‌ای که در جریان بوده‌اند. در خطبة باب خوارزم که درواقع سیستم کار و متدلوژی او را نشان می‌دهد می‌گوید: «و من که این تاریخ پیش گرفته‌ام الزام این‌قدر بکرده‌ام تا آنچه بنویسم یا از معاینة من است یا اسماع درست از مردی ثقه‌.» به گفتة تقی بینش‌، حتّی اسم روات را ذکر کرده است و گاه در اینکه حرف آنها تا چه اندازه می‌تواند صحیح باشد بحث کرده است‌؛ به اصطلاح ترجیح و تعدیل یا نقد تاریخی‌.35 
بیهقی خود به درستی توجه داشته است که آنچه می‌نویسد تنها تکیه بر شیوع بین مردم نداشته‌، نزد او از حدّ بالای صحّت برخوردار باشد. هم‌، از حرف‌های مبتنی بر جهل و خرافه‌، خالی باشد، و توانسته است تاریخی کند که رویدادها را در عصری که مردم جهان اغلب در گرداب جهل و خرافات غوطه‌ور بودند، آنچنان منطقی و دلکش و با امانت و دور از هرگونه تعصب و غرض‌رانی بازمی‌گوید، و به شیوة تاریخ‌نویسی‌ِ بیهقی که مبتنی بر شنیدن از شخص شایسته و درخور اعتماد و نوشته یا کتاب است با بیانی رسا و شیوا اشاره می‌کند. وی تفاوت میان‌ِ افسانه‌های آکنده از خرافات و تاریخ مستند و درست را روشن می‌کند، و درواقع‌، نقدِ صحیح تاریخ را به خواننده می‌شناساند.36 او جایی متذکر شده است که تاریخ‌نویسی با قصه‌پردازی و نقالی توفیر می‌کند و علاقة مردم به قصه و سرگذشت نباید مورخ را گمراه کند. بیان او در خطبة باب خوارزم این است‌: «و بیشتر مردم عامه آن‌اند که باطل و ممتنع را دوست‌تر دارند چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچون او گردآیند و وی گوید که در فلان دریا جزیره‌ای دیدم و پانصد تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره‌. و نان پختیم و دیگ‌ها نهادیم‌. چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید از جای برفت‌. نگاه کردیم ماهی بود.» و می‌گوید: «راندن تاریخ از نوعی دیگر باید.»37 
روشن است که تاریخ‌نویسی بدین طریق دقیق‌، جز دوره‌ای کوتاه از تاریخ را دربرنمی‌گیرد. به بیانی تاریخ آدم و عالم را کسی می‌تواند بنگارد که مدعی عمری یا احاطه‌ای به وسعت و درازی عمر انسانیت باشد. ارزش تاریخ بیهقی زمانی آشکارتر می‌شود که شیوة کار تاریخ‌نویسان در قرن زندگی مورخ این کتاب را درنظر آوریم‌. مورخان آن زمان از هبوط آدم نگاشته تا عصر خود پیش می‌آمده‌اند. به گفته بیهقی داستان‌های مجعول و غیرمجعول را به نام تاریخ در کتاب‌های خود می‌گنجانده‌اند. بیضاوی از قول آدم‌، شعر عربی در مرثیه پسرش نقل کرده است‌.38 
وجه اندیشگی‌: گمان می‌رود که بحث جبر و اختیار رایج‌ترین بحث اندیشگی در روزگار بیهقی بوده است‌. نگارنده نیز آنجا که در بخش نخست این مقال به خودِ بیهقی پرداخته است‌، سطوری در باب اندیشه و معتقدات او آورده است‌. اکنون بسنده می‌کند به ذکر این نکته که اندیشه و اعتقاد بیهقی در اثر وی نیز بازتاب روشن دارد. پیش از یک بحث مستوفی در باب تعلق بیهقی به اهل تسنن یا تشیع نمی‌توان ادعای قاطعی را بر زبان آورد. این‌قدر هست که مذهب غالب‌، سنّت بوده است‌. دربار نیز که به جبر می‌گرویده‌، بر راه و رسم اهل سنّت می‌رفته‌. بیهقی نیز به هر روی‌، به قراینی ازجمله در ذکر درود و صلوات بر رسول خدا صلوات‌اللهعلیه و آله‌، که نامی از آل رسول نمی‌آورده‌، ظاهراً اهل سنّت بوده است‌. و اهل سنّت‌، جانب جبر را می‌گرفته‌اند. دست‌کم در گرایش بیهقی به تقدیر تردید کمتری است‌. 
بیهقی بر اثر تبیت مذهبی مثل همة مسلمان‌ها قائل به تقدیر بوده‌. در عین حال‌، تقدیر را نوعی علیّت تعبیر می‌کرده است‌. گهگاه نیز از اتفاق سخن گفته است‌. در آنجا که می‌خواهد بگوید تقدیر این بود که دولت غزنوی مضمحل شود، عبارت «اذا جأ القضأ عَمی البصر» را از زبان خواجه بونصر نقل می‌کند. و با عبارت‌هایی از قبیل‌: «که قضای آمده بود» و «با قضای آمده برنتوان آمد» اهمیت صُدفه را که به قول اشتفن تسویک‌، حساس‌ترین لحظات تاریخ از آن زاییده شده است بازگو می‌کند. وقتی مسعود با سلجوقی‌ها جنگ کرد اول آنها را شکست داد و اگر موفق می‌شد پیش از آنکه طغرل و برادرش داوود به هم بپیوندند به طغرل برسد پیروزی قطعی با او بود. به همین جهت تصمیم گرفت طغرل را که از نیشابور به قصد برادر راه افتاده بود بگیرد. این بود که پس از توقفی کوتاه در ده سعدآباد که هنوز در نزدیکی شهرِ طوس دایر است به چشمة گیلاس رفت و پس از مختصر استراحتی غروب با لشکر و سوار بر پیل حرکت کرد و طغرل که شنیده بود مسعود چه قصدی دارد به عجله به طرف استوا نزدیک قوچان فعلی رفت‌. اتفاقاً به قول بیهقی «از اتفاق عجایب که نمی‌بایست طغرل گرفتار آید» مسعود اندکی تریاک خورده بود و چون مختصر کسالتی داشت یا نخوابیده بود خوابش برد و پیلبان از ترس اینکه او بیدار شود و برآشفته‌، پیل را آهسته راند تا سحر شد و وقتی به نزدیک قوچان رسیدند که طغرل تازه از آنجا رفته بود و مقدار زیادی بار و بنه به جای گذاشته بود و آن فرصت که درواقع تاریخ را عوض می‌کرد از دست رفت و ضایع شد و طغرل به برادرش داوود پیوست‌. مسعود نتوانست با آنها برابری کند و خود در دندانقان شکسته شد.39 
دکتر اسلامی ندوشن در مقاله‌ای‌، پس از آنکه در مواردی چون آرزوی تمام کردن کتاب‌، عبرت‌انگیزی داستان‌ها، خردورزی‌، باور به بی‌اعتباری جهان‌، تقدیرباوری و اعتقاد به مکافات عمل‌، اندیشة بیهقی را با اندیشة فردوسی شاعرِ همزمان و هم‌سرزمین او مشابه می‌یابد، موارد تفاوت بین این دو اندیشه و اندیشمند بزرگ رابرمی‌شمرد: فردوسی به ایران باستان گرایش دارد و بیهقی به اسلام‌. بیهقی جهان را گردنده بر مدار دین می‌داند و فردوسی حکیمانه دنیا را بی‌سروپایی می‌داند. بیهقی روح خیامی ندارد. می‌گوید باید به فکر دنیای دیگر بود؛ در حالی که فردوسی علاج‌ِ بی‌اعتباری دنیا را در آن می‌داند که آن را به شادی بگذراند بی‌آنکه نیکوکاری را از یاد ببرد.40 
وجه انسان‌شناختی‌: هر ارزشی که تاریخ دارد، تاریخ بیهقی هم دارد. مثلاً اگر در تاریخ از اندیشه و کردار انسان گفتگو می‌شود و به همین دلیل‌، تاریخ ارزش علیحده‌ای پیدا می‌کند، تاریخ بیهقی نیز چنین حُکمی دارد. مورخ برای نگارش چنین تاریخی بایستی از چگونگی نیروی عقلی انسان‌، و مسئله‌ها و دغدغه‌های اندیشه انسانی آگاه باشد. به ویژه مورخ ناگزیر بایستی از روانشناسی اجتماعی بهره‌مند باشد. در اندیشة اسلامی نیز ملازمه‌ای بین خودشناسی و خداشناسی برقرار است‌. و نگارنده از خداشناسی‌، با نظر به ترادف «خدا» با حقیقت مطلق و کَثرت و جزئیاتی که ذیل دستیابی به حقیقت مطلق‌، دست یافته‌اند، توسعاً هستی‌شناسی و انسان‌شناسی را درمی‌یابد. بیهقی مسلمان در خطبه‌ای از وحی قدیم‌ِ «خود را بشناس‌» یاد می‌کند. در اندیشة دینی داریم که خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی‌. و بیهقی می‌گوید: «چون ذات را بدانستی چیزها را دریافتی‌.» این یکی اشارت است به آنچه در بالای درِ پرستشگاه «دلفس‌» نوشته بوده و سقراط آن را شعار خویش ساخته بوده است‌.41 
وجه جامعه‌شناختی‌: پرداخت تاریخ بیهقی به خامة این دبیر نکته‌سنج و جامع‌الشرایط به گونه‌ای است که در کنار همة وجوه ارزشی‌، اثر او آیینة شناخت مناسبات اجتماعی دورة او نیز تواند بود. تورقی حتی در این تاریخ نشان می‌دهد که بیهقی در هر نکته و نظری به جایگاه اجتماعی موضوع و افراد رویدادها توجه دقیق دارد. به عنوان نمونه‌، مواردی را بازگو می‌کنیم‌. 
«زندگانی خداوند دراز باد. تفصیل سخن دینه‌، بعضی امروز توانم نمود و بیشتر فردا نموده شود به شرح‌تر.»42 آرزوی زندگانی دراز برای پادشاه یا آوردن عباراتی در مدح و منقبت سلطان‌، از آیین‌های دربار، و گفتگو با سلطان است خاصه در مواردی که پای نقد تلویحی رأی سلطانی‌، نصیحت حاکم‌، برنهادن رأی خود بر رأی پادشاه درمیان بوده‌. از رهگذر گزارش دقیق بیهقی‌، جابه‌جا می‌توان راه و رسم گفتگو میان وضیع و شریف را در مطالعه گرفت‌. 
بیهقی تذکر و تنبه بسیار از خود به جا نهاده است‌. یکی آنکه دربار و درباریان دروغ هم می‌گویند. و برای آنانکه شاید چنین پنداری در خیال‌شان راه نیابد حاوی این نکته است که ممکن هست و محتمل‌، که درباریان دروغ بر زبان آورند. در نمونه‌ای تلویحاً می‌فهماند که دروغ‌های بزرگ‌، هم از آنان ساخته است‌؛ خاصه که می‌دانند دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد، بیشتر در باور شنونده می‌نشیند. نمونه در داستان بردار کردن حسنک وزیر است‌؛ آنگاه که پیکی به نام خلیفه راست می‌کنند. تدبیر بردار کردن حسنک کرده‌اند و دروغ و مردم‌فریبی را به نهایت می‌رسانند. دو پیک را به خارج شهر می‌فرستند تا با جامه پیکان به شهر درآیند و بگویند که از بغداد آمده‌ایم و نامه خلیفه آورده‌ایم که حسنک قرمطی است‌. او را بر دار باید کرد و به سنگ باید کشت‌؛ «تا بار دیگر بر رغم خلفا هیچ کس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد.»43 و حسنک را که به پای دار آوردند، «دو پیک را ایستانیده بودند که از بغداد آمده‌اند.»44 هنگامی که شریف دروغ بگوید وضیع محتمل است که بیشتر دروغ بر زبان آورد. این نکته‌ای است که بسا در پیچیدگی‌های زندگی و مناسبات اجتماعی انسان‌ها مغفول بماند. اما اثر بیهقی به آن توجه می‌دهد. 
گاهی بهرة اشارات او، در قالبی اخلاقی‌، ماهیت سیاسی پیدا می‌کند. عبارت‌ِ «شراب آفتی است بزرگ‌» خود، خالی از بهرة اخلاقی نیست‌. اما در کنار دیگر عبارات وجه سیاسی اجتماعی پیدا می‌کند: «و امیر چون بشنید، هردو سپاه سالار را شراب داد، و شراب آفتی است بزرگ‌، چون از حدّ بگذرد. و با شراب‌خوارگان‌ِ افراطکنندگان هر چیزی توان ساخت‌.»45 
گاه بیهقی بسنده کرده است که دو رفتار متفاوت از افراد را گزارش کند. امّا باب تحلیل و تلقّی را به روی خوانندگان باز بگذارد. به بیان بیهقی‌، هنگامی که در بار نخست‌، خواجه احمدحسن میمندی وزارت می‌یافت‌، گروهی از رجال متنفّذ دربار غزنه در دشمنی با او هم‌داستان بودند؛ از آن جمله آلتونتاش خوارزمشاه‌، حسنک‌، علی قریب‌، ابوبکر حصیری‌، امیرمحمد بن محمود و نیز خواهر محمود که پس از فوت برادر، جانب مسعود را گرفت و دیگران‌. به نظر استاد یوسفی‌، حتی محمود از وزیر در خشم بود و او را دشمن خود می‌انگاشت‌.46 با این وصف‌، پس از نوبت دوم وزارت یافتن میمندی‌، یعنی در دورة مسعود، رفتار دوستانه و احترام‌آمیز وزیر نسبت به حسنک ـ که به دستور مسعود زندانی بود ـ در ایوان و در حضور همگان درخور توجه است‌. وی در کشتن حسنک که دشمن او بود، با مسعود موافقت نداشت‌. او را از این کار برحذر می‌داشت‌. حتی سعی می‌کرد در باب او شفاعت کند و وزیر محبوس را از مرگ برهاند. اما توفیق نیافت‌.47 سؤالی که به ذهن می‌رسد این است که رِفق میمندی با حسنک‌، از سر رأفت است یا سیاست‌؟ بیهقی در اثر خویش آنقدر اطلاع از رفتارهای افراد ازجمله خواجة میمندی آورده است که بتوان برای این سؤال پاسخ قانع‌کننده یافت‌. 
به گفتة بیهقی بخش‌هایی از تاریخ او درس عزم و اراده است‌: چون زعیم پیش عمرو آمد زمین بوسه داد. عمرو گفت‌: کودک فرمان یافت‌؟ زعیم مجمزان گفت‌: خداوند را سال‌های بسیار بقا باد. عمرو گفت‌: بُرو و این حدیث پوشیده دار، و خود برخاست و به گرمابه رفت و مویش باز کردند و بمالیدند و برآمد و بیاسود و خفت {...} حاجب را گفت‌: فردا بار عام خواهد بود {...} چون {از بار عام‌} فارغ خواستند شد عمرو لیث روی به خواص و اولیا کرد و گفت‌: بدانید که مرگ حق است {...} چون گذشته شد و مقرر است که مرده بازنیاید جزع و گریستن دیوانگی باشد و کارِ زنان‌. به خانه‌ها بازروید و بر عادت می‌باشید و شاد می‌زیید که پادشاهان را سوگ داشتن محال باشد. حاضران دعا کردند و بازگشتند. از چنین حکایات مردان را عزیمت قوی‌تر گردد و فرومایگان را درخورد، مایه دهد.48 
درس‌های دیگری که در مکتب تاریخ بیهقی داده می‌شود، بیانگر دیگر ارزش‌های تاریخ بیهقی تواند بود. یک درس اینکه شاگردی و کتب‌خواندگی‌، همان فضل و فرهیختگی ضامن سپاسمندی و حق‌شناسی انسان است‌: آن دو خامل ذکر کم‌مایه فریفته شدند بدان نواختی که یافتند و هرگز به خواب ندیده بودند؛ و ندانستند که چون خداوندان ایشان برافتادند، اذل‌ُّ من النّعل و اخس من التُّراب باشند و چون توانستندی دانست‌؟ که نه شاگردی کرده بودند و نه کتب خوانده‌.49 
عبرت‌ها: از استقصا در تاریخ بیهقی فواید گوناگون حاصل می‌شود؛ که یکی از مهمات آنها، تنبه و پند گرفتن است‌. از سبک و سلیقة بیهقی در تصنیف گران‌سنگش چنین فهمیده می‌شود که گویی می‌خواسته است تا خواننده از نوشته او پند بگیرد. حوادث و وقایع او را در اندیشه فرو بَرد و نیکی‌ها و بدی‌ها را از خلال حوادث ببیند و بشناسد. در حقیقت‌، گذشته از همه فوایدی که اثر جاویدان او دارد، این نکته را نیز فراموش نکرده است که «لقد کان فی قصصهم عبرة‌ً لاولی الالباب‌»50 و خود آن را به عبارات گوناگون یادآور شده است‌. در آغاز فصل درگذشت سلطان‌ِ وقت فرخ‌زاد می‌گوید: فصلی خوانم از دنیای فریبنده‌؛ به یک دست شکر پاشنده و به دیگر دست زهرکشنده‌. گروهی را به محنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده تا خردمندان را مقرر گرد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است‌.51 
بیهقی می‌خواهد نسبت به دنیا که موجب اشتغال ابنأ بشر و غفلت آنان گردیده است معرفت ایجاد کند. ابتدا داستان حاجب علی قریب را باز می‌گوید: «مردی چون حاجب علی قریب که امیر می‌نشانْد و امیر می‌گرفت و جمله اعیان و محتشمان در برابرش سر تعظیم فرود می‌آوردند {...} ساعتی پس از دستبوس مسعود در هرات‌، او را بگرفتند و قبا و کلاه و موزه از وی جدا کردند و فرّاشان او و برادرش را به پشت برداشتند که با بندِ گران بودند.» آنگاه نیک‌خواهانه پند خویش را می‌دهد: «این است علی و روزگارش و قومش که به پایان آمد و احمق کسی باشد که دل در این گیتی غدّار فریفتگار بندد و نعمت و جاه و مال او را به هیچ چیز شمرد و خردمندان بدو فریفته نشوند.»52 تنها خردمندان‌اند که از نادانی‌ِ فریفتگی به دنیا مصون می‌مانند. اما قلیل‌اند خردمندان و بسیار نادانان‌ِ فریفته شده به دنیا؛ که بیهقی تاریخ‌ِ خود را برای بیداری آنان کرده است‌: «و من که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگریسته‌ام خاصه اخبار و از آن التقاطها کرده‌. در میانة این تاریخ چنین سخن‌ها از برای آن آرم تا خفتگان و به دنیا فریفته‌شدگان بیدار شوند و هرکس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد.»53 
در بین داستان‌های تاریخ بیهقی‌، داستان زندگی مسعود، که اثرِ باقی‌ِ بیهقی گاه منسوب به او، تاریخ مسعودی خوانده می‌شود، با اوج و حضیض زندگی سلطان غزنوی‌، از همه عبرت‌انگیزتر است‌. روزی‌، هرچه هست کامیابی و پیشبرد است و روز دیگر، هزیمت صدهزار نفر سپاهی‌ِ او از چهارده هزار ترک‌ِ بیابانگرد. داستان معروف بر دار کردن حسنک وزیر نیز پیامی از عبرت در خود دارد. بیهقی خود بر این پیام تأکید و تصریح کرده است‌: «این است حسنک و روزگارش‌. و اگر زمین و آب مسلمانان به غصب گرفت نه زمین ماند و نه آب‌. و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت هیچ سود نداشت‌. او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند؛ {...} و این افسانه‌ای است با بسیار عبرت و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سوی نهادند. احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت بازستانَد.»54 
بیراه نیست اگر داستان حسنک را از آغاز تا انجام همه پند و عبرت بدانیم‌. بیهقی از همان آغاز داستان‌، آدمی را در اندیشه‌ای عمیق فرومی‌برد: «از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند در گوشه‌ای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آنکه از وی رفت گرفتار و ما را با آن کار نیست هرچند مرا از وی بد آمد، به هیچ حال‌؛ چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت‌.»55 تلقی بیهقی در ماجرای بوسهل خود عبرتی است‌. با آنکه از بوسهل بر او بد آمده است‌، او را با بوسهل کاری نیست‌؛ سهل است‌. حتی به دفاع از بوسهل برمی‌خیزد. و در این کار، حزم و عاقبت‌اندیشی او از جنس دنیاوی نیست‌. او از عاقبت اخروی بیمناک است‌: «و چون این محتشم {بوسهل زوزنی‌} را حال و محل نزدیک امیرمسعود رضی‌اللهعنه بزرگ‌تر از دیگر خدمتکاران بود در وی حسد کردند و محضرها ساختند {...} چنانکه بازنموده‌ام در تاریخ بیهقی و وی رفت و آن قوم که محضر ساختند رفتند و ما را نیز بباید رفت که روز عمر به شبانگاه آمده است و من در اعتقاد این مرد سخن جز نیکویی نگویم که قریب سیزده و چهارده سال او را می‌دیدم در مستی و هوشیاری و به هیچ وقت نشنودم و چیزی نگفت که از آن دلیلی توانستی کرد بر بدی اعتقاد وی‌. من این دانم که نبشتم و برین گواهی دهم در قیامت‌، و آن کسان که محضر ساختند ایشان را محشری و موقفی قوی خواهد بود، پاسخ خود دهند. و الله یعصمنا و جمیع المسلمین من الحسد و الهره و الخطا و الزال بمنّه و فضله‌.»56 
شیوة بیهقی آن است که گاه پس از داستان‌های مهم‌، داستانی از باب تمثیل می‌آورد تا فایدة حکایت کامل شود.57 پس از داستان حسنک‌، بلافاصله آوردن داستان عبدالله زبیر از قرن اول هجری و اشاره به داستان هارون الرشید و جعفر برمکی برای تنبه و پند گرفتن خواننده است‌: «این قصه‌های دراز از نوادری و نکته‌ای و عبرتی خالی نباشد.»58 
او در حاشیة داستان‌ها یادآور می‌شود که دنیا دار سالوس و چاپلوسی عده‌ای است‌. بدانید! وقتی کمیسیونی تشکیل می‌شود که ببینند مسعود بهتر است به غزو هانسی برود یا در خراسان بماند درباری‌ها با آنکه می‌دانند ماندن در خراسان و کار ترک‌ها را تدبیر کردن صلاح است جانب مسعود را می‌گیرند که هم او خوشش بیاید و هم در ضمن رفتن به هند ثروتی به دست بیاورند.59 این آگاهی زمانی اهمیّت می‌یابد که دریابیم دنیا دار ناسپاسی نیز هست‌. پس چرب‌زبان‌ها را اعتماد نشاید؛ گرچه دستاورد ناسپاسی چیزی جز نکبت نمی‌باشد. شومی کفران نعمت و نکبت‌هایی که از ناسپاسی به آدمی می‌رسد در بسیاری از وقایع و حوادث تاریخ بیهقی به چشم می‌خورد. سرگذشت‌ِ طغرل العضدی غلام امیر ابی یعقوب یوسف بن ناصرالدین سبکتکین نمونه‌ای است‌. یوسف عم‌ّ سلطان مسعود او را برآورده بود و برکشیده تا جایی که حاجب او شده بود و او را عزیزتر از فرزندان می‌دانست‌. 
سرانجام همین طغرل را بر مخدومش مشرف کرده بودند و او نَفَس‌های ولی نعمت خود می‌شمرد تا امیر ابویوسف را فروگرفتند و به دژ سکاوند بردند و در سال 423 درگذشت‌. پس از گذشتن خداوندش به زودی مشمول خشم و غضب قرارگرفت‌. هم نزدیک سلطان و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادباری در وی پیچید و گذشته شد به جوانی و روزگارش در ناکامی گذشت‌.60 
از اثر مطالعة تاریخ بیهقی است که درمی‌یابیم دنیا چنان‌که دار دسیسه‌گری برای رسیدن به قدرت و بددلی نسبت به دیگران بوده‌61، امروز هم‌، و نیز فردا محتمل است که چنین باشد. پس از چه‌رو دل در آن می‌بندیم‌؟! 
پی نوشت:
1. یوسفی‌، غلامحسین‌. دیداری با اهل‌قلم دربارة بیست کتاب نثر فارسی‌، 2 مجلد، جلداول‌، (چاپ‌اول‌: 1355) چاپ دوم‌. (مشهد)، مؤسسة چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی‌، 1357؛ ص ع‌. 
2. همان‌. به نقل از: ابوالحسن علی‌بن زید بیهقی‌. تاریخ بیهق‌، تصحیح احمد بهمنیار، چاپ تهران 1317 ش‌؛ ص 175. 
3. همان‌. 
4. همان‌. به نقل از: تاریخ بیهقی‌، تصحیح دکتر فیاض‌، چاپ تهران 1342 ش‌؛ صص 600 ـ 601. 
5. تاریخ بیهقی‌، تصحیح دکتر فیاض‌؛ ص 629. 
6. دیداری با اهل قلم‌، جلد اول‌؛ ص 6. 
7. ر.ک‌: اسلامی ندوشن‌، محمدعلی‌. «جهان‌بینی ابوالفضل بیهقی‌» در: یادنامة ابوالفضل بیهقی (چاپ اول‌: شهریور 1350) چاپ دوم‌. مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، زمستان 1374؛ صص 1 ـ 38. 
8. دیداری با اهل قلم‌، جلد اول‌؛ صص 7 ـ 20. 
9. تاریخ بیهقی‌، به اهتمام دکتر فیاض و دکتر غنی‌. وزارت فرهنگ‌: خطبه تاریخ مسعودی‌، ص 101. 
10. بیهقی دبیر، ابوالفضل محمدبن حسین‌. تاریخ بیهقی‌، تصحیح علی‌اکبر فیاض‌، (چاپ اول 1350، چاپ دوم 1356) چاپ سوم‌. مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، خرداد 1375؛ روی جلد و شناسنامه‌. 
11. بحراالعلومی‌، حسین‌. «تاریخ بیهقی یا آیینه عبرت‌» در: یادنامه‌؛ ص 62. 
12. پروین گنابادی‌، محمد. «نکاتی راجع به تاریخ بیهقی‌» در: یادنامه‌؛ ص 106. 
13. «تاریخ بیهقی یا آیینه عبرت‌»؛ ص 53. 
14. بیهقی دبیر، خواجه ابوالفضل محمدبن حسین‌. تاریخ بیهقی‌، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، 3 مجلد، جلد اول‌، چاپ پنجم‌. (تهران‌)، انتشارات مهتاب‌، پاییز 1375؛ ص 29. 
15. بینش‌، تقی‌. «روش علمی در کتاب بیهقی‌» در: یادنامه‌؛ ص 101. 
16. همان‌. 
17. همان‌. 
18. تاریخ بیهقی‌، به کوشش خطیب رهبر، جلد اول‌؛ ص 267. 
19. راعی‌، قیام‌الدین‌. «لغات ترکی‌، مغولی و چینی در تاریخ بیهقی‌» در: یادنامه‌؛ صص 181 تا 198. 
20. دانش‌پژوه‌، محمدتقی‌. «بیهقی‌ِ فیلسوف‌» در: یادنامه‌؛ ص 175. 
21. همان‌. 
22. همان‌. 
23. همان‌؛ ص 176. 
24. همان‌. ص 176. 
25. «نکاتی راجع‌به تاریخ بیهقی‌»؛ ص 104. 
26. «روش علمی در کتاب بیهقی‌»؛ ص 96 و 97. 
27. همان‌؛ ص 96. 
28. تاریخ بیهقی به کوشش خطیب رهبر، ج 2، ص 681. 
29. «روش علمی در کتاب بیهقی‌»؛ ص 94. 
30. تاریخ بیهقی‌، به کوشش خطیب رهبر، جلد اول‌، ص 235. 
31. نقل از: «نکاتی راجع به تاریخ بیهقی‌»؛ ص 104. 
32. «روش علمی در کتاب بیهقی‌»؛ ص 100. 
33. همان‌؛ ص 95. 
34. تاریخ بیهقی‌، به کوشش خطیب رهبر، جلد اول‌؛ ص 203. 
35. «روش علمی در کتاب بیهقی‌»؛ ص 94. 
36. «نکاتی راجع به تاریخ بیهقی‌»؛ ص 103 و 104. 
37. «روش علمی در کتاب بیهقی‌»؛ ص 93. 
38. همان‌؛ ص 94. 
39. همان‌؛ ص 99 و 100. 
40. «جهان‌بینی ابوالفضل بیهقی‌»؛ ص 20. 
41. «بیهقی فیلسوف‌»؛ ص 179. 
42. دبیر سیاقی‌، محمد. گزیده تاریخ بیهقی‌. تهران‌، شرکت سهامی کتاب‌های حبیبی‌، 1363؛ ص 118. 
43. تاریخ بیهقی‌، به کوشش خطیب رهبر؛ ص 233. 
44. همان‌؛ ص 234. 
45. همان‌؛ ص 268. 
46. یوسفی‌، غلامحسین‌. کاغذ زر. تهران‌، انتشارات یزدان‌، 1363؛ ص 41. 
47. همان‌؛ ص 46. 
48. «تاریخ بیهقی یا آیینه عبرت‌»؛ ص 66. 
49. تاریخ بیهقی‌، به کوشش خطیب رهبر؛ ص 267. 
50. یوسف‌/ 111. 
51. همان‌؛ ص 56. 
52. همان‌؛ ص 56. 
53. همان‌؛ ص 62. 
54. همان‌؛ ص 62. 
55. تاریخ بیهقی‌، به کوشش خطیب رهبر؛ ص 226. 
56. تاریخ بیهقی‌، تصحیح علی‌اکبر فیاض‌، چاپ مشهد؛ ص 27 و 28. 
57. ر.ک‌: سلیم‌، غلامرضا. «توجیه تمثیل‌های تاریخی بیهقی‌»، در: یادنامه‌؛ صص 333 ـ 353؛ یوسفی‌، غلامحسین‌. «هنر نویسندگی بیهقی‌»، در: یادنامه‌؛ صص 799 ـ 829. 
58. تاریخ بیهقی‌، به کوشش خطیب رهبر؛ ص 241. 
59. «روش علمی در کتاب بیهقی‌»؛ ص 97 و 98. 
60. «تاریخ بیهقی یا آیینه عبرت‌»؛ ص 63. 
61. «جهان‌بینی ابوالفضل بیهقی‌»؛ ص 6.

 

منبع : باشگاه اندیشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۱:۵۶
رضا حارث ابادی

تاغزار در محاصره قاچاقچیان چوب، چرای بی رویه و کارخانه کمپوستحارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی از عرش تا فرشحارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی از عرش تا فرشحارث آباد روستایی در ده کلیومتری جنوب سبزوار و هم مرز با حاشیه های کویر مرکزی ایران است که در جوار رودخانه فصلی کال شور واقع شده است.حارث آباد هرچند در یک کلام روستایی کویری است، اما نه چنان کویری که در تصور عوام سرزمینی یک دست خشک و لم یزرع است.کویر حارث آباد رویشگاه درختان تاغ است که حالا دیگر از پس سال های طولانی به جنگل های تاغ در جنوب شهر سبزوار تبدیل شده اند. درختانی که اقلیم خشک کویر با همه سرسختی و خشونتش مجبور است در مقابل صبر آن ها ، سر فرود آورد.کویر حتی گاهی خیلی بیشتر از رویشگاه گز و تاغ است. همچون کویرهای اطراف سبزواربزرگ که پدید آور شماری از بزرگترین ادیبان و  دانشمندان و پژوهشگران ایران هستند و از استعداد بالقوه ای برای تبدیل شدن به مقاصد مهم گردشگری در جوار بزرگراه آسیایی تهران- سبزوار- مشهد برخوردارند.مانند کویر مزینان در محدوده شهرستان داورزن که دکتر علی شریعتی را پدید آورد و یا روستای کویری باشتین که پهلوان عبدالرزاق باشتینی رهبر سیاسی و نظامی سربداران را در خود پرورش داد و یا کویر دولت آباد که خاستگاه استاد محمود دولت آبادی بزرگترین نویسنده معاصر ایران است . و البته کویر حارث آباد خواجه ابوالفضل بیهقی که یکی از بزرگترین مورخان ادیب و ادیبان مورخ ایران و جهان را به تاریخ و ادبیات ایران هدیه کرد.خواجه ابوالفضل بیهقی ، همو که اگر نبود نگارش صادقانه اش درباره وقایع دوران غزنویان ، شاید بخش مهمی از آگاهی امروز ما از تاریخ ایران در قرون چهارم و پنجم هجری مخدوش و بی اعتبار بود. و شاید نثر فارسی هرگز به چنان تکامل و بلوغی نمی رسید که چند قرن بعد شاعر و نویسنده بزرگی نظیر سعدی شیرازی ، در کتاب گلستان آن را به اوج اعتلای خود برساند!اما امروز حکایت حارث آباد ، همان روستایی که قرن ها ایستاد و تسلیم کویر نشد ، حکایت غم باری است.حکایتی که از محاصره چند جانبه روستای زادگاه ابوالفضل بیهقی توسط آلودگی ها و ضایعات کارخانه کمپوست و نیز تعرض دائمی قاچاقچیان تهیه زغال و چرای بی رویه دام در تاغزارهای اطراف این روستا خبر می دهد.
تاغ گونه بلامنازع عملیات احیایی بیابان

الف) تاریخچه ورود تاغ به طرح های تثبیت شن:

تاغ یا .Haloxylon spp گونه ای است که از سال 1344 تا کنون در عملیات تثبیت شن در کشورمان حضور داشته است. بذر این گونـه نخستین بار توسط آقای هنگ آفرین کارشناس اداره کل مراتع وابسته به اداره مراتع وتهیه علوفه به میزان100 کیلوگرم از کشور ترکمنستان (در شوروی سابق) وارد و پس از تاسیس ایستگاه  تثبیت شن در منطقه حارث آباد سبزوار (با اعتبار مصوب آن زمان به میزان 20000 تومان)، عملیات تولید نهال و کشت آن آغاز گردید. پس از تولید و کاشت تاغ ، مردم بومی وجود این گونه را با توجه به مشاهداتشان در برخی مناطق از جمله در صبری (60 کیلومتری جنوب غربی سبزوار و در پلاک موسوم به سگزی) عنوان نموده به گونه ای که کارشناسان ذیربط علاقه مند به بازدید از آن شدند. از آن پس  بذور مورد نیاز از تاغ زارهای طبیعی منطقه صبری تهیه شد. با توجه به وقوع خشکسالی های دهه40 و ضرورت کنترل حرکت ماسه های روان، تاغ که گیاه مقاومی بود، به عنوان گونه بلامنازع در طــرح های تثبیت شن استان های بیابانی کشور و از جمله خراسان بزرگ مطرح شد که تا کـنون نیز همـواره به عنوان یکی از گونه های مهم مورد توجه می باشد.

تاغ در رویشگاه طبیعی صبری

اندک مدتی پس از شروع عملیات احیایی با تاغ، گزارشاتی از بروز پژمردگی و خشکیدگی در تاغ کاری های منطقه حارث آباد و مناطقی در شهرستان سبزوار دست اندرکاران برنامه تثبیت شن را نگران ساخت. بررسی کارشناسی در آن زمان عواملی چون شرایط اقلیمی و خاکی را در بروز این پدیده موثر و دلایلی چون بروز آفت را منتفی دانست. چه در مناطقی  با خاک های سبک و شنی این مشکل وجود نداشت. در سال 1364 بعد از 20 سال، اولین گزارش هجوم ملخ  کوهاندار تاغ نیز مربوط به شهرستان سبزوار بود. شاید امروز بتوان در کنکاش و نگاهی کارشناسانه به تاغ زارها، از رویشگاه طبیعی صبری تا حارث آباد پاسخ مناسبی را در این خصوص ارائه داد.

ب) برخی از دلایلی که برای پژمردگی و خشکیدگی تاغ زار های دست کاشت بیان شده:

 (اسماعیل رهبر1375) عامل اصلی پژمردگی و خشکیدگی تاغ کاری ها مربوط به عدم تناسب بین میزان بارندگی, درجه انبوهی, بافت خاک و سن درختان است.

(کریم جوانشیر1374)  در جنگلکاری های بیابانی با گونه های تاغ،  توجه به رعایت  فاصله  درختان   بر  حسب  شرایط  منطقه و هدف  ضروری است.  حد  مطلوب  انبوهی  در  هر  منطقه در درجه اول وابسته به میزان بارندگی، بافت و حاصلخیزی خاک می باشد.

غالباً درختان کشت شده در جنگل های دست کاشت مناسب نبوده و انبوهی شدید گشته است. بنابراین لازم است به یک فرمول  مشخصی  که بر مبنای آزمایشات  و تجربیات حاصل شده متکی گردیم. 

(منوچهر امانی و همکاران1375) انبوهی اولیه می تواند به گونه ای انتخاب  شود  که تراکم  نهایی  بطور متوسط برابر یک پایه برای هر میلی متر بارندگی باشد(200 – 50 اصله در هکتار).

(محمد جواد احمدیان یزدی1381)   در توجیه نتایج مذکور گفتنی است که با کاسته شدن  از انبوهی توده، آب و فضای رویشی بیشتری دراختیار هردرخت قرار گرفته و امکان رشد بیشتر تاج فراهم می شود. بدیهی است که با گسترش تاج و سرانجام اندازه کلی درختان  دوباره تعادل بین موجودیت و مصرف آب  مختل شده و ممکن است  توده های تنک شده نیز دچار پژمردگی شوند.

(عباس زارع زاده و همکاران 1381) بر اساس  نتایج بدست آمده از طرح بهینه سازی انبوهی تاغ زارهای  دست  کاشت استان یزد،  تراکم بهینه در  این مناطق  حدود 60 اصله  در هکتار گزارش شده است. میانگین تراکم تاغ زارهای  دست کاشت معادل 460 اصله در هکتار  می باشد  که این  تراکم بیش از حد بهینه است.

(اسماعیل رهبر1382) عدم تناسب بین انبوهی، درجه سنگینی بافت خاک و میانگین سالانه بارندگی که بر میزان آب قابل دسترس درختان تاغ اثر می گذارد، عامل اصلی پژمردگی و کم رشدی درختان است.

از این رو باز یابی سرسبزی وافزایش رشد تاغ کاری ها مستلزم کاهش انبوهی آنها به تناسب بافت خاک و بارندگی است.

ج) مشکل تاغ زارهای دست کاشت را می توان به شرح زیر عنوان کرد:

1 - عدم وجود تعادل اکولوژیکی و چرخه زیستی در عرصه تاغ زار به دلیل انبوهی بیش از حد تاغ ها (به عنوان علت اصلی)

2 – نبود یا کمبود سایر گونه ها در ترکیب گیاهان قابل کشت در جنگل کاری های دست کاشت بیابانی که به نوبه خود می تواند پدید آورنده عدم تعادل اکولوژیکی باشد.

3 - بروز پژمردگی و خشکی در تاغ ها و نیز طغیان ملخ کوهاندار و سایر آفات و امراض (به عنوان معلول های بعدی).

د) سوال:

آیا اجرای طرح های مدیریت و تنها قطع درختان تاغ با هدف جوان سازی تاغ زار به برقراری تعادل زیستی کمک می کند؟
 آیا طرح های مدیریت بدون رویکرد کاستن از تراکم و وارد نمودن سایرگونه ها با تاکید بر گونه های بومی می تواند به نتایج مطلوب منتهی می شود؟
 آیا مبارزه با ملخ کوهاندار با روش های فیزیکی و یا بهره گیری از سموم شیمیایی به کنترل نهایی و مهار این آفت منتهی می گردد؟

منبع : وبلاگ چشم انداز بیابان

کارشناس بیابان زدایی اداره کل منابع طبیعی و آبخیزداری خراسان رضوی

http://desertview.persianblog.ir/post/22/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۱:۳۳
رضا حارث ابادی

جلسات بیهقی خوانی سبزوار شروعی فرخنده از بنیاد مردمی صدک

به نقل از مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

جلسات بیهقی خوانی سبزوار شروعی فرخنده از بنیاد مردمی صدک

آغاز جلسات هفتگی بیهقی خوانی توسط بنیاد مردمی صدک در سبزوار که از 15 بهمن 95 آغاز شد، حرکتی فرخنده است و به نوبه خود، حائز اهمیت بسیار زیادی می باشد و می بایست از سوی دست اندرکاران و  همچنین از سوی مسئولان فرهنگی سبزوار و در مرحله بعد از سوی مسئولان استان نگاه و توجه ویژه ای به این گونه فعالیت ها بشود.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه:

تا همین یک سال قبل هر وقت خبر برگزاری جلسات بیهقی خوانی درتهران، مشهد، یا حتی قزوین، شیراز و اصفهان به گوش سبزواری های آشنا با تاریخ و فرهنگ شهر و دیار خود می رسید، حسرت به دل و افسوس بر لب می ماندند که هرچند شهر سبزوار به واسطه بزرگانی چون ابوالفضل بیهقی، دکتر علی شریعتی، محمود دولت آبادی و ... به عنوانپایتخت نثر فارسی شناخته می شود، اما در کمال تعجب جای برگزاری جلسات بیهقی خوانی در این شهر خالی است.

این افسوس به ویژه هر سال در تاریخ اول آبان روزی که به مناسبت بزرگداشت بیهقیهمایش هایی در سبزوار برگزار می شد، به اوج خود می رسید که نباید بزرگداشت بیهقی را حداقل در شهر زادگاهش فقط به یک روز خلاصه کرد و می بایست شرایطی را فراهم آورد کهسبزواری ها در طول سال با شخصیت و اثر سترگ این ادیب دانشمند و مورخ منصف عهد غزنوی آشنا و در ارتباط باشند.

اما خوشبختانه امسال بنیاد مردمی صدک سبزوار که از شب یلدای 95 فعالیت خود را با قرار فقط 9 دقیقه مطالعه در بلندترین شب سال آغاز کرده بود، در پی آن بر آمده است که در یکی  از اولین اقدامات خود، برنامه هفتگی بیهقی خوانی را برگزار کند و در اولین هفته برگزاری این مراسم که در تاریخ پنجشنبه 15 بهمن ماه در محل تالار اجتماعات مجتمع فرهنگی هنری بیهقی (میدان نقابشک) برگزار شد، با استقبال گسترده ای که از سوی علاقه مندان صورت گرفته بود تقریبا در طول تمام مدت اجرای برنامه برخلاف آنچه شاید انتظار می رفت، تمام صندلی های تالار پر از جمعیت بود.

بیهقی خوانی سرشار از احساس و البته همراه با دقت در جزئیات و نکته بینی های مخصوصدکتر ابوالقاسم رحیمی از اساتید سرشناس ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری و شهر سبزوار شاید یکی از دلایل جذب گسترده مخاطبان و باقی ماندن اکثر آنان تا دقایق پایانی برنامه بود.

اجرای متین و سنجیده فرزانه فرهبدنیا در جایگاه مجری این برنامه که در سال های اخیر به عنوان تنها مجری بانویسبزوار که به صورت حرفه ای در شماری از برنامه های مهم دیار سربداران و برخی دیگر از شهرهای استان، با فن بیان قوی و تسلطی قابل تحسین حضور یافته است، نیز خود شاید از دیگر نقاط قوت آن محسوب می شد.

مجری در فواصل برنامه برخی سروده های شاعران سبزواری دکتر حسن دلبری و آقای حسن شکیب نیا درباره ابوالفضل بیهقی را خواند:


همیشه در گذر آهوان پلنگی هست
کنار کاسه ی خوش مشربان شرنگی هست
 
برای آن که کمی بلبلی کند گنجشک
همیشه در ته شهر فریب ،رنگی هست
 
برای سلسله ی شاعران آزادی
کمی هوای رهایی ته سرنگی هست
 
سرِ زبان زمین قرص خواب شد خورشید
همیشه بر لب شب قصه ی قشنگی هست
 
به شکل دست گدایی ست برگ های چنار
کنار نام بزرگان همیشه ننگی هست
 
درشت حک شده بر سر در معابد شرق
که زیر سایه ی زیتون همیشه جنگی هست
 
درست بر اثر نامه های میمندی
همیشه فتنه ی بوسهل چشم تنگی هست
 
بلی به رغم نشابوریان که می گریند
همیشه سیمی و رندی و مشت سنگی هست 

شاعر: دکتر حسن دلبری

 

با نام تو از شکوه مالامالیم

هرچند که در بیان وصفت لالیم

شیراز اگر به حافظش می نازد

ما نیز به نثر بیهقی می بالیم

شاعر: حسن شکیب نیا

تک نوازی سنتور که توسط یزدانی یکی از هنرمندان سنتورنواز سبزواری انجام شد، از بخش هایی بود که باعث تنوع جلسه و لذت خاطر حضار سالن شد.

همچنین نباید از اقدام نمادین تعدادی از دانش آموزان دبیرستان پسرانه نمونه سربداران که در قالب گروه پیشتازان و فرزانگان با لباس های مخصوص مراسم استقبال از همه میهمانان را هنگام ورود به سالن و همچنین مراسم اهدای کتاب تاریخ بیهقی به دکتر رحیمی را در طول مراسم انجام دادند، غافل شد که هرچند جزء بدنه اصلی برنامه نبود، اما جذابیت خاص خود را داشت.

دکتر ابوالقاسم رحیمی اما که طبق برنامه به مدت یک ساعت میکروفون را در اختیار گرفت، فقط به خواندن و معنا کردن بخش هایی از تاریخ بیهقی محدود نشد، بلکه با آوردن اشارات و مثال ها، تحلیل ها و بعضاً نقد و نظرهای شخصی خود سعی داشت از خشکی جلسه بیهقی خوانی بکاهد و دقایق حضور در  این محفل را برای عموم شرکت کنندگان دلپذیرتر کند.

وی در مقدمه صحبت های خود با تأکید بر اینکه حتی اگر یک نفر به این جلسه بیاید، او وظیفه خود می داند که برای همان یک نفر سخنرانی کرده و بیهقی خوانی را برگزار کند، اما از حاضرین درخواست کرد در میان همه برنامه ها و فعالیت های خود در هر هفته، فقط یک ساعت از زمان خود را به شرکت در برنامه بیهقی خوانی اختصاص دهند تا این رسم نیکو با حضور فرهیختگان سبزوار جای خود را باز کند و باقی بماند.

دکتر رحیمی البته قراری هم با حضار گذاشت که هر بار جلسه بیهقی خوانی را با غزلی از حافظ شیرازی آغاز کرده و در پایان نیز با غزلی از این شاعر شیرین گفتار ادبیات فارسی به پایان برساند.

وی درباره برخی فضیلت های بیهقی گفت: از نوشته های تاریخ بیهقی بر می آید که نویسنده آن احتمالا از خانواده ای اهل نوشتن و با سواد بوده است و می دانسته که در دربار پادشاهان باید بسیار دقیق حرف بزند و کلمات را با آگاهی بیان کند.

رحیمی همچنین حق گویی را حتی اگر به ضرر خودش باشد، از دیگر ویژگی های قابل تحسین بیهقی عنوان کرد و گفت: به خاطر مجموعه ای از همین ویژگی هاست که تاریخ بیهقی پس از گذشت قرن ها همچنان محبوب و معتبر است.

مدیرعامل بنیاد مردمی صدک در حاشیه این مراسم به خبرنگار اسرارنامه گفت: صدک یعنی صدای دوستداران کتاب و یک نهاد مردمی است که همینک در حال طی کردن مراحل ثبت است.

مجید توانایی افزود: هدف از شکل گیری صدک، ترویج کتابخوانی و به اشتراک گذاشتن لذت مطالعه است که از خودم، خانواده و نزدیکانم شروع کردم و در شب یلدا آن را افتتاح کردیم و انشالله بتوانیم تا یلدای دیگر  تغییری در سرانه مطالعه اطرافیان خودمان و صدکی ها و انشاالله در سطح  ملی در آینده داشته باشیم.

وی ادامه داد: قرار است تقویم صدک را به زودی آماده کنیم که بدانیم در طول سال چه برنامه هایی خواهیم داشت.

منبع : مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۱:۲۷
رضا حارث ابادی