ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghinews/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

روستای حارث آباد سبزوار

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

سبزوار

مجله اینترنتی اسرارنامه

دکتر مهیار علوی مقدم

بایگانی

پیوندها

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

سُخن راندن کار منِ است

شمه ای از داد وَری های ِ تاریخ بیهقی تقدیم به مُدرسان فاضل و شریف این اثر سترگ

شمه ای از داد وَری های ِ تاریخ بیهقی تقدیم به مُدرسان فاضل و شریف این اثر سترگ

اول آبان روز بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی مورخ و ادیب برجسته ایرانی است. کتاب تاریخ بیهقی او هم به تاریخ ایران و هم به نثر فارسی خدمات بزرگی کرده است.

حسین خسروجردی:

 شمه ای از داد وَری های ِ تاریخ بیهقی تقدیم به مُدرسان فاضل و شریف این اثر سترگ ادبی در دانشگاه های سبزوار

در می مانم ! حیران از کتابتی که اگر همچون ابر ِ بیقرار در مرغزارِ نزیه و شیدای ِ تاریخ و ادبیاتِ ما نباریده بود ، بسا که در توتستان ِ شیرین و سایه بخش ِ آن ، اکنون حاصل ِ بسزایی نداشتیم و عرصۀ ادبیات ، از تاریخ و بنایِ افراشتۀ ابولفضل بیهقی سخت خالی بود . پهنۀ کاری که تاریخ و متون ِ گرانسنگِ ما را بیان می کند تا به قول نویسنده اش دادِ تاریخ بستاند.
بگذارید از همینجا شروع کنیم ، از همین دادِ تاریخ ستاندن با تبعات و پیامدهای ِ گران ِ آن ،که در سرتاسر کتابِ بیهقی آمده است و به درستی تاریخ پایۀ آن محسوب می شود.
 در فرهنگِ ما داد به معنای عدل و قانون و انصاف است و همچنین از دادگستری و عدالت و اندازه و میزان خبر می دهد. طول و عرض ِ این واژه انگار مبشر ِ تاریخ ِ ما بوده است که حتی اوستای ِ باستانی هم از آن بهره می برد و از آن به عنوان ِ دادِ دیو ستیز ِ زرتشت نام می برد و در تداوم ِ بعدی آن ، فردوسی بزرگ نیز سروده است:
         وگر داد باید که ماند بجای                  بیارای و زآن پس ، به دانا نمای
باری این برگ ِ طوفنده و پُر خروش که یاد آور ِ عرصۀ درد و رنج و خون و شرف و اعتبار ِ این فلاتِ کبود بوده است و همیشه در اوراق ِ زرد رنگ ِتاریخ ِ این سرزمین ، درّه های ِ اشک و آهِ آدمی را می نمایانده است که وقتی در نامۀ شجاعانۀ حجته الاسلام ، غزالی طوسی به سلطان ِ وقت می نویسد و ما را از محتوای ِ آن آگاه می کند ، براستی بیدادِ این زمانۀ قسی و ستمگر ، سخت لرزاننده و هولناک است : (امروز بحدی رسیده است که عدل ِ یکساعت برابر عبادتِ صد سال است . بر مردمان طوس ، رحمتی که ظلم ِ بسیار کشیده اند . غله به سرما و بی آبی ، خراب شده ، تباه گشته است) . درختهای صد ساله از اصل خشک شده اند ، روستاییان را چیزی نمانده مگر پوستینی و مشتی عیال ِ گرسنه و برهنه اگر رضا دهد که از پشتِ ایشان پوستین باز کنند تا زمستان برهنه با فرزندان در تنوری روند ، رضا ندهد که پوستشان برکنند . اگر از ایشان چیزی خواهند ، همگان بگریزند و در میان کوهها هلاک شوند ، این پوست باز کردن باشد!  
می بینید !؟ ملاحظه می کنید که عتاب و بیدادِ فزایندۀ این روزگار ، چگونه در متن ِ زندگی مردمان ، مضیقت و تباهی و هول ایجاد کرده است که شادی و نشاط و خرسندی مردم ، امری محال و بسیار دور می نماید . پنداری که به قول حافظ : سر فتنه دارد دگر روزگار منو و مستی و فتنۀ چشم یار فریب جهان قصۀ روشن است ببین تا چه زاید ، شب آبستن است آه که صدای ِ انسانی ِ شاعر ، بیتابی ِ جان ِ جهان است .
 بگئارید تا شاعرِ ما از فرسایش ِ پهنۀ بلا خیز ِ درشت روزگار ، با آستین ِ تر شدۀ زاری های ِ خود از قحطی شادی بگوید و بسراید : سعی کن که از دولت ِ بیداد ، عیش بستانی و سپس این آخرین توصیه و اتمام ِ حُجتِ اوست که به همۀ اُمرای دوران ها تجویز می کند و می گوید : جهان بگیرد اگر دادگستری داند
  اما در گسترش و تاکید و ترغیبِ دادخواهی و اهتمام آن ، این ابولفضل بیهقی است که انگار با تمام نیروی خود در رنج نامه ها و زندان ها و شوربختی های ِ مردم شریک می شود و خواهان عدالت و داد ِ روزگار ِ خود می شود . روزگاری که اگر او سخن نگوید و قلم را لختی نگریاند و از بیغوله های ِعُطلت و فروگرفتن ها و رنج ها و بندهای ِ گران و نعره های مردان ِ جنگی و منازعت ها و آزمندان و مخاذیل و رکاب عالی و سرنوشت ها ی محتوم نگوید گویی که داد ِ تاریخ را نستانده است .
 همیشه فرو گرفتن ها و مجازاتها و دارها و پایان آمدن ِ روزگار ِ مردان ِ نامی و نیک و حق جو نزد بیهقی اشک آور و حزین است و مثل بغض ِ گرانی می ماند که در رثایشان به تلخی بگوید : «و من که بولفضلم می گویم که چون علی مرد کم رسد ». و در این بطالت و زلالت ِ زندگی ، بیهقی بعد از نمایش و بیان ِ حرص و طمع و برات و غلامان ِ ساخته و بیسگانی ها ، وقتی که در شهر ِ آمل بوسهل ، دیوان باز کرده است و مردم را می پیچد و آتش در شهر می زند و برات ِ بیستگانی ِ لشکر روان می شود ، او ، به درد می نویسد : «امروز سخت دشوار است بر من که بر قلم ِ من چنین می رود و لیکن چاره نیست ، در تاریخ محابا و پروا نیست . آنان که با ما به آمُل بودند ، اگر این فصول بخوانند و داد خواهند ، بگویید که من آنچه نوشتم به رَسم و آیین بود .»
 می بینید ، توجه دارید که در تظلم و داد خواهی و بیان ِ آن ، بیهقی را هرگز محابا و پروایی نیست . او مردی ست که به قول ِ امروزی ها خود سانسوری نمی کند و از آن رو که در دستگاهِ سلاطین ِ وقت است ابایی از افشاگری ِ بیداد ، ندارد و می نگارد که: «حسنک را قومی مکار بر سر ِ دار بردند و این افسانه ای ست با بسیار عبرت . و این همه اسبابِ منازعت و مکاوحت از بهر ِحطام و مال دنیا به یک سوی نها دند و می برفتند ) . احمق مردا که دل در این جهان ببندد که نعمتی بدهد و زشت بستاند . »
بیهقی در اعصار ِ بی رحم زمانه ای خوف انگیز است که به دستور امیر و در پیش خیمۀ بزرگ بیست و چهار اسیر پیش پای ِ پیلان انداخته می شوند که بیهقی آن را هول روزی می بیند که خبر آن به دور و نزدیک می برند و این برای مهتری و فرزانه ای چون او که خردمند و فاضلی ست و کاردان ، سر آمد ِ تمام ادیبان ِ روزگارِ خود است و مُعتمد و شریف . شایسته و روشن رای و سدیدی ست که همیشه آبی بر آتش می زند و احماد می کند و می نویسد تا بیداری افزاید و تاریخ به راهِ راست برود .
اینگونه قساوتها و شرارت ها و جنایت ها برای او بسیار سخت و درد بار و اسف بار است و به گاهِ نوشتن و سخن راندن بی گمان او مردی حقمدار و دادخواه و داور است و می خواهد که حرص را گردن زند وخود گامگان و خیره سران را بر حَذر داردو از فضیح تها بگوید و از هنری بزرگ که روز ِ جزا و مکافات است و آنگاه آزاد مردان را اصطناع کند و تخم نیکی بفشاند و با سنجش از نیک و بد ، هشدار بدهد که مرا از باز نمودن چنین حال ها هیچ مُحابا و کوتاهی نیست .
 احوالی که بیهقی آن را به مثابۀ رنج به خویشتن نهادن می داند تا سرانجام از آن سوی ِ اعصار و قرون ، نالۀ خویش را به ما برساند و بد ینگونه پایان ِ رنج و آزار ِ انسان را خواهان شود . امری که طلیعه و رُخ نما یی آن دور نیست و بقول معروف ، آیندگان خواهند دید .
 حسین خسروجردی   مهر ماه 1393 - مشهد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۳
رضا حارث ابادی

غلامعلی حدادعادل میهمان همایش بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در اول آبان سبزوار

شهرداری سبزوار : حداد عادل میهمان ویژه همایش بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

 

 

 

 

 

 

 

 

سومین سال برگزاری همایش بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در شهر زادگاهش سبزوار، پایتخت نثر ایران، امسال با حضور میهمان برجسته ای همراه خواهد شد که مانند خود بیهقی به طور همزمان هم یک چهره سیاسی است و هم یک چهره ادبی و فرهنگی.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه، این میهمان برجسته دکتر غلامعلی حدادعادل است که پیش از این در یکی از بالاترین سمت های سیاسی خود ریاست مجلس شورای  اسلامی را برعهده داشته است و ریاست فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیز از جمله مهمترین سمت های فرهنگی و ادبی او در سال های اخیر است.

غلامعلی حدادعادل میهمان همایش بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در اول آبان سبزوار

حدادعادل پیش از این نیز دو مرتبه دیگر ارادت خود را نسبت به مولف تاریخ گرانسنگ بیهقی نشان داده است. یک بار در پیامی که اول آبان 86 هنگامی  که رئیس مجلس شورای اسلامی بود برای همایش ملی بزرگداشت بیهقی ارسال کرد و دیگری همین یک سال گذشته با حضورش در سلسله نشست های هفتگی درس گفتارهای بیهقی در محل موسسه شهر کتاب تهران بود.(منبع)

با توجه به نفوذ دو جانبه سیاسی و فرهنگی که حدادعادل برخوردار است، انتظار  می رود حضور او در مراسم بزرگداشت بیهقی در اول آبان، گام موثری برای ثبت این روز به عنوان روز ملی بیهقی باشد.

گفتنی است، به جز غلامعلی حدادعادل دکتر محمدعلی  یاحقی عضو پیوسته شورای فرهنگستان زبان و ادب فارسی و دکتر سید محمد علوی مقم چهره ماندگار کشور نیز دراین مراسم حضور خواهند یافت.

وبسایت شهرداری سبزوار درباره میهمانان برجسته ای که در همایش بزرگداشت بیهقی در اول آبان ماه شرکت خواهند کرد، چنین نوشته است:
مدیر اداره فرهنگی هنری شهرداری سبزوار از برگزاری همایش بزرگداشت ابوالفضل بیهقی تاریخ نگار قرن پنجم ه.ق و نگارنده کتاب سترگ تاریخ بیهقی در سبزوار خبر داد.
به گزارش واحد خبر روابط عمومی شهرداری سبزوار، محمد اختریان با اعلام خبر فوق افزود: در این همایش که روز پنجشنبه اول ابان ماه ساعت 18 در محل تالار کاشفی اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار می شود، غلامعلی حدادعادل رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دکتر محمد جعفر یاحقی عضو پیوسته شورای فرهنگستان زبان و ادب فارسی، دکتر سید محمد علوی مقدم استاد و چهره ماندگار ادبیات فارسی ایران و جمعی از اندیشمندان، پژوهشگران ادبیات فارسی کشور و استان حضور خواهند داش
وی اظهار کرد: این همایش برای چهارمین بار با هدف بزرگداشت و ارج نهادن به جایگاه بیهقی در عرصه نثر فارسی در سبزوار برگزارمی شود.
مدیر اداره فرهنگی هنری شهرداری سبزوار با بیان اینکه این همایش توسط شهرداری، شورای اسلامی شهر و دانشگاه حکیم سبزواری برگزار می شود، افزود: سخنرانی، سه تار نوازی، قطعه هنری و .. از جمله برنامه های این همایش خواهد بود.
اختریان مراحل ساخت تندیس ابوالفضل بیهقی را مورد اشاره قرار داد و گفت: هادی عارفی هنرمند مجسمه ساز سبزواری چندی است که پس از انجام مطالعات و طراحی چهره، کار ساخت تندیس را آغاز کرده است.
مدیر اداره فرهنگی هنری شهرداری سبزوار تصریح کرد: تندیس ابوالفضل بیهقی که دارای 7 متر ارتفاع و از جنس فایبرگلاس است با اعتباری بالغ بر حدود یک میلیارد و 500 میلیون ریال ساخته و نصب خواهد شد.
وی به زمان نصب این تندیس هم اشاره و خاطرنشان کرد: این تندیس تا دو ماه آینده در یکی از دو مکانی که توسط کارگروه فرهنگی و گردشگری شهرداری سبزوار در حال بررسی است جانمایی و نصب خواهد شد.
منبع :

مجله اینترنتی اسرارنامه

http://www.asrarnameh.com

وب سایت شهرداری سبزوار :

http://www.e-sabzevar.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۸:۰۲
رضا حارث ابادی

حسین خسروجردی نویسنده لطیف طبع خراسانی

و روایتگر داستانی لحظه های ناب تاریخ و فرهنگ سبزوار

متن پیش رو که روایتی ادبی از زندگی نامه استاد حسین خسروجردی نویسنده لطیف طبع خراسانی و روایتگر داستانی لحظه های ناب تاریخ و فرهنگ سبزوار است مدتی قبل با قلم وزین خود این نویسنده به رشته تحریر در آمده  است:

تولد من در روز هشتم فروردین سال 1333در شهرستان سبزوار رخ داد . شهر گرانمایه و شیدایی که در دیدگان کوهپایه های افراشتۀ پیرامونش ، همیشه گردن فراز و ابرو گشاده می نماید .

نمیدانم که در صغر سن و در عوالم کودکی چه چیزی پنهان است که بی درنگ یادهایش جیوه وار می آیند و فرار و بیقرار می گذرند تا تو در قوس قزح و رنگ واره های آن از آسمانی باز وکبوترانی آزاد و کوچه های پر افتاب و کاریزهای روانش بگویی .

از آبهایی که بس لطیف و سبک وزن و خوشگوارند و ازخانه هایی که در چفت انگورهایش قمریان ماوا گرفته اند و بادهای ملایم و سهره های خوشخوان ، چه بجا می خوانند و می وزند! ودر لطافت و شوق این یادها و غرفه های مهربان این یادگارها ست که باید بگویم : کوچه ای که من در آن به دنیا آمده ام جایی ست که اکنون آن را خیابان رضوی می نامند که باسه کوچه حمام حکیم و نقابشک وکوچه سرسنگ که به آن می پیوستند ،محدوده ی زادگاه و دوران کودکی من را می ساختند .

اگر این گستره را با کوچه زارعی که مثل یک خط عمود ، به آنها می پیوست به حساب بیآوریم ، میدان و افق دید دیگری پیدا می شد که آن کودک می توانست در پایین کوچه زارعی حتی باروهای شهر را ببیند و از آن پس امام زاده و ته صحرایی را بنگرد که از آنجا پرتو زندگی به نوعی دیگر می درخشید و از محدوده های تنگ پیرامون خود چه خوب بیرون می آمد !

این محدوده ها و این نام ها ، این کوچه های تو در تو واین بن بست های بسته ای که دریکی از آنها به نام ماروسا به دنیا آمده ام و حوض ها و جوی ها و کوی ها و حتی آنسوتر، صحرا و شش یخدان هایی که همچون قله های بلند کوه میش همیشه پا بر جا بودند وما را می نگریستند و اینها همه زندگی بخش سامان و بهتراست بگویم دور خیز های فعال من بوده اند و پیش زمینه ای برای رفتن به دبستانی می گشتند که آقاخانی نام داشت .

جایی بود که دنیای ماضی را با کلمات و واژه های خود ، نجوا و تقلید می کرد و به گفتار و تکلم می آورد و آموزگاری را به ما می نمایاند که با هجای کلمات و آموزش الفبا شناخته می شد.

مردی که نامش محمد حسین اصفهانی بود و همو بود که به من خواندن و نوشتن آموخت و مرا همیشه قدردان و حق گزار خود نمود .

باری در ضرباهنگ مرکوب زمان ، دبیرستان ابن یمین را بیاد می آورم با دوستان و همکلاسان و دبیرانی که در من سرشته اند و همیشه خورجین خاطره های مرا سنگین و سنگینتر می کنند .و افزون بر اینها ، بی مناسبت نیست که همینجا از یک کتابفروشی بسیار موثر و عزیز نام ببرم که در پاینتر از میدان اسرار، کتاب کرایه می داد تا بدین گونه مرا با دنیای جدیدی آشنا کند که قصه و داستان نام داشت و در آستانه صد راه باز بسته ی جوانی ، چه به هنگام این کتابها به روی من آغوش گشودند و مرا همراهی کردند .

باری جوانی همچون متاع بالقوه ای است که از انبار آزماینده و پالاینده ی زمانه بیرون می آید که اگر زمینه ها و امکانات و دور خیز های فعال وجود نداشته باشد ، بسا متاع جوان به هرز خواهد رفت و طبعا برزی به عمل نخواهد آمد. بنابر این در ره آورد دنیای بیقرار هردم شونده ی بیرون ، باید به پدیده ی بسیار مناسب و نوینی اشاره کنم که سینما نام داشت که چقدربجا و مناسب به دنیای ذهن و دیدگان من وارد شد و آن را گسترش داد و در جنب آن ، ورزش هم به آن کمک کرد تا در رشته های دلخواهش همچون بدن سازی و وزنه برداری و شنا و ورزش باستانی و حتی دوچرخه سواری به تعادل جسم و جان برسم و بعدها بتوانم آن نیروهای نهفته در جانم را بیدار و آزاد کنم .

دراین خصوص مایلم به یک نمونه از تجربه ی ورزشی دوچرخه سواری اشاره کنم که مرا در طبیعت بسیار جذاب و متنوع خارج از شهر می برد و به من کمک می کرد تا بهیگانگی عواطف و عوالم نوشتن نزدیک و نزدیکتر شوم و این در نواخت و یارستن من ، کم چیزی نبود .

در هم نوازی کتابهای کرایه ای باید از کتابخانه قدیمی مدرسه فخریه نیز بگویم که چه زود با آن محیط و کتابهایش مانوس و آشنا شدم و بیاد دارم که از آنجا بود که توانستم داستان غوک نوشته ویکتور هوگو را از کتابی به نام دریای گوهر بیابم و سر کلاس بخوانم.

تاثیر بخشی و عواطف این داستان کوتاه بقدری آن زمان بالا بودکه از ورای این همه سال هنوز هم آن اسب بارکش که نمی خواست غوکی را که بچه های محل در پیش پای او انداخته بودند ، له کند و این براستی برای من بیادماندنی بود . بخصوص وقتی شلاق مرد گاری دار چپ و راست بر کفل و پشت او فرو می خورد و خون از او فوران می زد ، چقدر عبرت انگیز و جانفرسا بود .

در فراروی آموختن ها ، بی گمان کتابخانه ی بزرگ شهر گه در محل شهرداری فعلی قرار داشت ، خود امکان دیگری بود که توسط کتابدار خونگرم و خوب و بیاد ماندنیش جناب آقای اکبری و بعدها خانم سیستانی به روی ما باز و گسترده می شد . بیاد دارم با توجه به علاقه وروحیه ای که من داشتم ، روزی آقای اکبری رمان عظیم سرخ وسیاه استاندال را ارزش گذاری کرد و سپس به من توصیه نمود تا در پناه دنیای اندیشه هایم معطل نمانم .

کتابخانه ی مرکزی شهر به ریاست جناب آقای احمدی و فرزندان خلف ایشان در آن زمان براستی خوب وموثر و دوستانه اداره می شد . آنسان که کتابخانه ی مدرسه ی نظیف وساده وبی آلایش فخریه توسط مردی متین و با وقاری که کلاه دوری داشت ، چنین اداره می شد و ای کاش اسم اورا بیاد می داشتم تا به همه ی رسانه های سبزوار می گفتم که تا دیر نشده است سراغی از این کتابدار پیر و شایسته بگیرند و حق گزار خدمات بی شا ئبه و راستین او شوند .

اما در پیوند کار و زحمت و تلاش بی وقفه ی پدرم ، دورانی را به یاد می آورم که سه ماه تعطیلی را باید همراه او به درو دشت می رفتیم و من خوشه چینی می کردم ویا به کارهایی که نه چندان سنگین بود می پرداختم . زیرا در جنب زندگی ما ، کار یک امر ضروری و در سنین پایین یک سنت معطوف به ورزیده شدن و یا به اصطلاح ، تسمه شدن بود .

بعدها هم در انبوه کارهای متنوعی که پیشه کردم ، کار به جز دستمزد و منافع آن ، یک پیوند وشناخت همگانی ومردمی به من می داد که درعواطف و خوی و خصلت های من عمیقا تاثیر گذار شد و بعد ها وقوف مرا به زندگی و رنج وشادی وحساسیتهای مردم بیشتر نمود .

تا دیر نشده باید از روحیه ی گریز پای خود از شهر سبزوار بگویم و از دلبستگی های خودم به سفر رفتن به دیگر نقاط و شهر ها . و نیز از شوق بازیگری سخن به میان آورم که مرا گاه و بیگاه افسون می کرد و به تهران می کشاند و شده برای چند هفته یا یکی دو ماه وحتی سالی ،تهران خودش را به من تحمیل می کرد تا من گریز پای ، سر در تاتر و سینماهای لاله زار کنم که حیران در خیابان ها ی شلوغ و ساختمان های بلندش بگردم ودوشادوش مردم مهاجر و رنگ وارنگ آن ، راه بجویم .

درس و مشق مدرسه بعد از سیگل اول و حتی پیش از آن ، همیشه و همواره در جنب و حاشیه ی تجربه ها و سفرها و دغدغه ها و روحیه ی آزاد من بود و جسته گریخته با آن می آمد و مهمتر از آن ، این کتابها و مطالعات آزاد و تجربه ها و علایق من بودند که به من نیرو و روحیه می دادند ومرا پخته تر و آزموده تر می ساختند و در این پیدایی ، تاتر وبازیگری ، شوق بی حدی بود که مرا با آقای محمود امیری آشنا کرد .

جوانی با ذوق و استعداد جوشان هنری و بصیرت عالمانه ای که دوستی پایداری را ایجاد کرد و همو بود که تاتر علمی برتولد برشت را در اوایل دهه ی پنجاه در سبزوار آزمود و به منصه ظهور رسانید . حالا انگار دکتر شریعتی و کتابهای او از راه می رسیدند و نیز ادبیات و هنر با چاشنی اندیشه های فلسفی و تاریخی و جامعه شناسی ، جدی تر می شدند و بسا که کتاب کویر دکتر شریعتی دیگر اثر خودش را روی من گذاشته بود و مرا شیدای نثر و بینش و احساس عمیق انسانی خود ساخته بود .

بی گمان داستانها و رمان ها و شعر وادبیات و سینما و تاتر و موسیقی و تلاش معرفتی چشمان مرا بهتر به روی واقعیتها ی پیرامون می گشود تا محیط اجتماعی خود را بهتر بشناسم و به همبستگی و همخوانی و هم دلی بیشتری با مردم خود برسم . این بود که حتی دوران سربازی هم که می خواست در ما جنبه کندویی و پادگانی و اطاعت کور کورانه ایجاد کند به حکم همین تلاش معرفتی ، بی تاثیر و خنثی می شد و با انقلاب سترگ مردم ایران هم آوا و همصدا می گشت .

انقلاب شط خروشانی بود که تمام آن شور و آرمانهای دیر پای والا را به منصه ظهور می رساند و فضایی آکنده از شورانقلابی ایجاد می کرد .و آزادی مطبوعات و احزاب و سازمانهای فعال سیاسی را تضمین می نمود . و همچنین بازار گفتگو و ایدیولوژی و جدل و مباحثه را داغ می نمود و روزگاری دگرگونه ایجاد می کرد که خود شرح جداگانه ای را می طلبید . آنچنان که جنگ و دفاع مقدس و گستردگی آن چنین است .

در عین حال دوران دانشگاه در دهه ی شصت اتفاق افتاد و من رشته ی زبان و ادبیات فارسی را در همین دوران گذراندم و چگونه بگویم که اخگرها و فروزش انقلاب در آغاز ، از چنان پتانسیل ونیروی شگرفی بر خوردار بود که وقتی در سال 1359 ، از طرف اداره آموزش وپرورش جهت سواد آموزی بزرگسالان به روستایی در شمال سبزوار رفته بودم ، روز می شد که سیزده – چهارده ساعت مطالعه آزاد داشتم و چنان در مطابعت از آرزوها و آرمان های بزرگ انقلاب ، آماده و سرشار از تفاهم وسایه روشن امید بودیم که مجالی برای خود نبود .

دوران نوینی آغاز شده بود که از ما فداکاری و همیاری و تعاون و دوستی و تحول و پشتیبانی و دگرگونی می طلبید . یک باور اصیل که با درک اعتلایی و عواطف پاک انسانی همراه بود که به سود جامعه رقم می خورد و به تعالی می رسید . در تکاپوی هدف های آفریننده و ورزیدن های آغازین انقلاب ، کم کم علایق و تمایل خودم را به نوشتن و باز تاب آن عشق بزرگ باز می یافتم . عشقی که چونان نسیم می آمد و از من می خواست که آن را رفتار کنم . فصل نوی که در من چونان چشمه می جوشید و راه به زندگی مردم و تاریخ و فرهنگ یک ملت می برد .

ابتدا داستانها یی که نوشته می شد کوتاه بودند و از نهفت و سرشت گمشده ها راز جویی می کردند. این سیاه مشقها و رهیافتها و تمرین های داستانی دیری بود که شروع شده بود و اکنون با پشتوانه ی تجربه ها و مطالعات ودیده ها و شنیده ها می بایست درقامت داستان بلند ، ظاهر می شد که شد و وقتی که در سال 1364 آن اتفاق بزرگ وخجسته وکار ساز بوقوع پیوست و من توانستم نویسنده ی بزرگ زمانه خود ، محمود دولت آبادی را ملاقات کنم و اولین داستان بلند خودم را به او بسپارم . انگار در راه صعب العبور داستان نویسی همراهی را جسته بودم که همچون یک قطب نمای دقیق ، راه می نمود ومرا از شوره زارها وسرابهای آن آگاه می کرد . این پشتوانه حتی بعد ها هم که در یک دوره کلاس فشرده داستان نویسی ایشان شرکت کردم ، غنی تر و منسجم تر شد و شکل و محتوی کارم را بالاتر برد .

داستان ماه گل که کارش در سال 1370 پایان یافت ، تنگنا و بی پناهی مردمی را می نمایاند که درون سیاهی ها و نکبت زندگی ، دسته پنجه نرم می کردند و همسوی آن به ارتش کرمان نیم نگاهی انداخته می شود که همچون قهرمان این داستان ، قوام و انسجامی ندارد ورنجور و آوارۀ سرنوشت درد بار خود است .

برای کار و زمینۀ بعدی رمانی که جهان بانان نام گرفت نوعی نثر و زبانی فاخر وحما سی می طلبید که نیاز به مطالعه و پشتوانۀ متون کلاسیک داشت و گذشته از آن ، از آنجا که این رمان ،به نوعی نگاه ریشه ای به سنت ها و سابقه قومی و فرهنگی و علائق ملی پیدا می کرد ، لذا حتما و الزاما باید مطالعه قبلی و پشتوانۀ تحقیقی می یافت . باری این رمانی بود که در عشق و شور نوشتن از دل و جان من بر می آمد و در بی قراری و بیتابی های آن ، پا به عرصۀ وجود گذاشت .

در تداوم کار خلاقانۀ داستان نویسی ، همیشه نگاه و ذهن من متوجه قابلیت ها و اثر بخشی و مولفه ها یی از تاریخ جنبش سربداران بود و از آنجا که می دیدم که چگونه هنوزم مردم ما به این نهضت عشق می ورزند و از آن گفتگو می کنند ، اینها سبب شد که نوشتن این داستان همچنان در ذهن وضمیر من باقی بماند تا سر انجام نوبت نوشتن آن فرا رسید .

البته پیشتر می دانستم که نوشتن این رمان ، احتیاج به تحقیق زیاد و خواندن متون و کتابهای مربوط به آن و نیز سفرها و گشت و گذارفراوان دارد که همین خود بحث مفصلی است که اکنون مجال آن نیست و شد آنچه بدنبالش بودم و برای شروع و تطبیق موضوع با زبان موضوع لاجرم تمرین ها شروع شدند و کتابها و تحقیق ها فراهم آمدند و عملی شدند تا در طول سالیان نسبتا دراز و طولانی ، نوشتن رمان تگرگ تاتار ( یا سربداران ) میسر گشت و به چاپ رسید و در چهرۀ بنفشه ای از تقویم کهنۀ سربداران متجلی گشت و تقدیم خوانندگان خود شد .

ضمنا نوشتن داستان بلند به نسیم عطر تو می آیم هم همسوی نوشتن رمان سربداران یا همان تگرگ تاتار بود و چه خوب گه هردو ، تقریبا همسوی هم به چاپ رسیدند و به بازار آمدند . اما رمان اخیر من که هنوز عنوانی برایش انتخاب نشده ، تدارک و نوشتن آن بیش از سه سال به طول انجامید که زمینه و محتوی آن به دوران انقلاب مشروطه بر می گردد و کاری ست که براستی نیرو و تلاش فراوانی برای خلق و پیدایشش بکار برده شده است که امیدوارم روزی بشود که در مورد موضوع ومحتوی وچگونگی آن باز هم صحبت کنم .

خاصیت نوشتن خلاقه و مستقل و پرداختن به عمیق ترین لایه های پنهان زندگی و همیشه در پی کشف و شهود و نیز پیدا کردن زوایای آن بودن و از پی بدایع و ابداعات و آزمون های نو به نو بر آمدن و مدام بدنبال ایجاد و خلق و ابتکار تصویرهای زندۀ تخیل هنری گشتن ، خود احتیاج به انسجام و تمرکز فگر و اندیشۀ فراوان دارد و از اینرو ، داستان نویسی یک مقوله و فرایند آسان نیست که اگر آن عشق و دلبستگی و جان مشتاق آدمی نبود ، بسا که نوشتن غیر ممکن می شد .

حالا بر این پویه ، دغدغۀ کار و معیشت زندگی و محدودیت ها و پیامد های ناگواری که گاه سخت شکننده و دشوار و حتی فرساینده می شود را هم اضافه کنید، خواهید دید که داستان نویسی مستقل وحرفه ای چه موقعیت و حال و روزی دارد و انصافا سزاوار هیچ غفلت و بی اعتنایی نیست .

ادبیات گوشه ای از تاریخ ماست . بنابر این اگر بر آن نهال نیکی و حمایت نشانده شود ، مطمئن باشید که گل توفیق از آن شما خواهد شد .

اما در پایان این گفتار و خاطرات دائم سوز که شرح بسیار کوتاه و ناقصی از آزمون و سیر زندگی من بود ، تا همینجا به آن بسنده می کنم و امیدوارم که روزی بتوانم طیف متنوع تری از آن را بنگارم و تقدیم شما دوستان ویاران همراه بنمایم . اکنون مایلم سخنی از شمس و از کتاب مقالات او را به عنوان حسن ختام بیاورم که خود بیدارترین دلهای همۀ روزگاران بوده است ، آنجا که می گوید : آنکه به هوشیاری رسد لطفش بر قهرش سبقت دارد و آنکه لطف غالب شد ، راهبری را شاید . به امید هوشیاری و لطف بی پایان شما :

. حسین خسروجردی .

بهمن 1391

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۸:۴۵
رضا حارث ابادی

تاریخ بیهقی روایتی سینمایی به چاپ رسید

 

تاریخ بیهقی روایتی سینمایی به چاپ رسید

 

بنیاد سینمایی فارابی در قالب کتاب منتشر کرد

  مقدماتی برای تجربه اقتباس سینمایی از تاریخ بیهقی
علیرضا پور شبانان، نویسنده کتاب «تاریخ بیهقی، روایتی سینمایی» در جستجو و تجربه شیوه‌هایی است که امکان اقتباس سینمایی را از تاریخ بیهقی فراهم کند. این کتاب با برشمردن تطابق و نزدیکی‌های عناصر و خصیصه های تاریخ بیهقی با عناصر ماهوی سینما، بستری برای اقتباس از این اثر فاخر را فراهم کرده است.
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- مالک خواجه‌وند: کتاب «تاریخ بیهقی، روایتی سینمایی»، توصیفی مفصل از حضور عناصر ماهوی سینما از داستان، شگردهای بیانی، شخصیت‌پردازی، تدوین و شیوه‌های روایت در تاریخ بیهقی ارائه می‌دهد. این کتاب در شش فصل، از مبانی نظری ارتباط سینما و ادبیات آغاز و با بررسی جایگاه و سابقه اقتباس از آثار ادبی در سینما، سراغ برشمردن ویژگی‌های بیانی، زبانی، تصویری و روایی تاریخ بیهقی می‌رود تا با واشکافی آنها پیشنهادهایی را برای شیوه‌های مختلف اقتباس از این اثر ارائه دهد.

تاریخ بیهقی یا تاریخ مسعودی نام کتابی نوشتهٔ ابوالفضل بیهقی است که موضوع اصلی آن تاریخ پادشاهی مسعود غزنوی (قرن پنجم هجری) پسر سلطان محمود غزنوی است. این کتاب علاوه بر تاریخ غزنویان، بخش هایی را نیز به تاریخ صفاریان، سامانیان و دوره پیش از پادشاهی محمود غزنوی اختصاص داده است. نسخه اصلی کتاب حدود ۳۰ جلد بوده که به دستور سلطان مسعود بخش زیادی از آن از بین رفته‌است.

فصل اول کتاب «تاریخ بیهقی، روایتی سینمایی» با عنوان «مبانی نظری (ارتباط سینما و ادبیات)» نام دارد که در آن مختصرا مفهوم، هدف و  به طور کلی انگیزه  اقتباس در سینما بررسی می‌شود و سپس با «رمان‌گون» نامیدن تاریخ بیهقی خلاصه‌ای از روایت داستانی آن را ارائه می‌دهد.

فصل دوم با عنوان «تطابق شگردهای بیانی و زبانی» شباهت‌های فرمی و زبانی توصیفات و دیالوگ‌نویسی‌های تاریخ بیهقی با زبان و بیان سینمایی پیدا و تشریح می شوند.

در فصل سوم داستان بیهقی با الگوی داستان‌های کلاسیک و فیلم‌های کلاسیک روایی مقایسه و منطبق شده و در نهایت از قابلیت خلق ساختار فیلم‌نامه‌های «سه پرده‌ای» (شروع، میانه و پایان) از این اثر ادبی، تنوع درونمایه‌ها و بیان تصویری آنها سخن می‌رود که این دو ویژگی، مسیر اقتباس از این اثر را سهل‌تر می‌کنند.

فصل چهارم با عنوان «شخصیت‌پردازی نمایشی در تاریخ بیهقی» به انواع شخصیت‌پردازی ها در تاریخ بیهقی می‌پردازد. در این فصل می خوانیم: «در بررسی این اثر از زاویه شخصیت‌پردازی، فرض اولیه برآن است که با توجه به شاخصه‌های مهم شخصیت‌ها، به علاوه کشمکش‌ها و تضاد‌های خاص رفتاری آنها، موقعیت‌های دراماتیکی خلق شده که مخاطب در خلال آنها، شخصیت‌ها را می‌بیند و می‌شناسد.بنابراین می‌توان با بررسی متن و تحلیل آن بر مبنای این گونه شاخصه‌ها، شخصیت‌پردازی را در آن از نوع نمایشی به حساب آورد.»

گاهی اوقات بیهقی دست به تدوین صحنه زده است
فصل پنجم «برخی تطابق‌های ساختاری تاریخ بیهقی با ساختار و تکنیک‌های سینمایی» نام دارد. شاید بتوان گفت جالب‌ترین مباحث کتاب را این فصل در بر گرفته است. در این فصل از تدوین، سکانس‌بندی، فلاش‌بک، فلاش‌فوروارد و حتی موسیقی متن تاریخ بیهقی سخن گفته می‌شود.
در بخشی از این فصل آمده: «گاهی اوقات بیهقی دست به تدوین صحنه نیز می‌زند. او با این روش سعی می‌کند توجه تماشاگر را در هر لحظه به یکی از عناصر صحنه جلب کرده، آن را به شکلی برجسته برای مخاطب نمایش دهد. این روش در سینما و کلا نمایش از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است و می‌تواند با تکنیک‌هایی مثل گرفتن نمای درشت از شئ، چهره و ... مورد نظر و سپس تدوین با سایر تصاویر عادی به کار گرفته شود.»

فصل آخر درباره نوع نگاهی است که یک فیلم‌ساز یا فیلم‌نامه نویس می‌تواند به این متن داشته باشد. در این بخش انتخاب ژانر و نیز چگونگی اقتباس از این متن طولانی و پُر ماجرا و پُر شخصیت مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.

همچنین حُسن خِتام کتاب، بازنویسی در قالب یک سکانسِ بخشی از متن بیهقی است (ماجرای به دار آویخته شدن حسنک وزیر)  که به عنوان نمونه ای در اقتباس از این متن ارائه شده و دقت قابل اعتنایی دارد.

کتاب «تاریخ بیهقی، روایتی سینمایی» در163 صفحه با شمارگان 2000 نسخه و بهای 7000 تومان از سوی انتشارات بنیاد سینمایی فارابی متشر شده است.

منبع: خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۰۸:۱۷
رضا حارث ابادی

از پتانسیل های سینمایی تاریخ بیهقی تا ظلمی آشکار به پدر نثر داستانی و نمایش نامه نویسی فارسی

از پتانسیل های سینمایی تاریخ بیهقی تا ظلمی آشکار به پدر نثر داستانی و نمایش نامه نویسی فارسی

خواجه ابوالفضل بیهقی نویسنده تاریخ گرانسنگ مسعودی(تاریخ بیهقی) بدون شک از بزرگترین مورخان و نویسندگان ادبیات فارسی  و از مشاهیر پرآوزه خراسان است که درباره ارزش های اثر مهم برجای مانده از او سخنان زیادی گفته شده است.  اما این شخصیت برجسته، متأسفانه در چند دهه اخیر همواره بنا به دلایلی واهی و غیرمعقول از جانب برخی مسئولان فرهنگی کشور مورد بی اعتنایی و غفلت قرار گرفته است.

حکایت یکی از این بی مهری ها نسبت به ابوالفضل بیهقی به قلم احمد طالبی نژاد نویسنده و منتقد سینما چندی قبل در چهارمین شماره ماهنامه تخصصی «تجربه» به رشته تحریر در آمده است.

در آستانه فرارسیدن اول آبان، روزی که چندسال است دوستداران و علاقه مندان عرصه نثرفارسی می کوشند، به نام بیهقی در تقویم کشور به ثبت برسانند، و مراسم های بزرگداشتی در این روز در شهر زادگاهش سبزوار پایتخت نثر ایران برگزار می کنند، به انتشار متن نوشته شده  احمد طالبی درباره ارزش های سینمایی تاریخ بیهقی به ویژه داستان معروف حسنک وزیر می پردازد.

در این متن با بخشی از پتانسیل های کمتر شناخته شده تاریخ بیهقی در حوزه سینما و تئاتر و نیز بخشی از کم مهری های بی جهت نسبت به شخصیت ابوالفضل بیهقی واثر گرانسنگ او آشنا می شویم:

بیهقی و میزانسن

قرار بود در این مقاله به بررسی مجموعه‌ای از آثار ادبیات منظوم و منثور فارسی بپردازم که ظرفیت تبدیل شدن به فیلم را دارند. اما یادم آمد که صاحب این قلم یا به تعبیر محمد قائد «صاحب این کی بورد» طی دو، سه دهه اخیر بار‌ها در نوشته‌ها و گفته‌هایش به این موضوع اشاره کرده و حتی زمانی فهرست بلند بالایی از این آثار را تدوین کرده با این امید که چاره‌ساز شود و عده‌ای را به صرافت بهره‌گیری از این ذخایر نهفته در گنجینه فرهنگ این سرزمین بیاندازد که متأسفانه تاکنون اتفاقی نیفتاده بجز حرکت خلاقانه عباس کیارستمی که اقتباس مدرنی از داستان «خسرو شیرین» نظامی گنجوی را در فیلم غیر متعارف «شیرین» ارائه کرده و نمی‌دانم این تجربه درخشان چرا هنوز رنگ پرده را ندیده است؟ نگارنده نیز در اقتباس از داستان تراژیک رستم و سهراب شاهنامه فردوسی، طرح فیلمنامه مفصلی نوشته که از زمان حال آغاز می‌شود، از تاریخ عبور می‌کند و به اساطیر می‌رسد.
 

 این نوشته در مجله فیلم چاپ شد و به‌رغم تعریف و تمجید‌هایی که درباره‌اش شنیدم، حتی یک فیلمساز هم برای تبدیلش به فیلم پا پیش ننهاد. این هراس یا امتناع دلایل زیادی دارد از جمله محافظه‌کاری سینمای ایران که معمولاً از پیشنهاد‌های تازه می‌هراسد. دلیل دوم هم طبعاً ممیزی است. چون لابد ادبیات کلاسیک ایران «مورد» دارد. به یاد دارم در دهه 1360 نمایشنامه‌ای بر اساس داستان غم‌انگیز بردار شدن حسنک‌وزیر نوشتم که اقتباس وفادارانه‌ای هم از نوشته ابوالفضل بیهقی دبیر دربار غزنویان و مورخ صادق و جسور قرن پنجم هجری بود. این متن ابتدا در مر کز هنرهای نمایش آن زمان به تصویب رسید و ‌هادی مرزبان کارگردانی‌اش را هم شروع کرد که به حکمی نانوشته از ادامه کار جلوگیری شد. استدلال آقایان ظاهراً این بود که حسنک «قرمطی بوده» و نباید سراغش رفت.
چون قرمطیان شاخه‌ای از اسماعیلیه هستند و بهانه‌هایی از این قبیل. اتفاقاً چندی بعد، رئیس‌جمهور وقت در بازدید از رادیو ضمن تشویق دست‌اندرکاران بخش نمایش رادیو به بهره‌گیری از متون ارزشمند ادبیات کلاسیک ایران، اشاره کرد و اینکه «از‌داستان بردار شدن حسنک‌وزیر در تاریخ بیهقی غافل نشوید که جنبه‌های نمایشی خوبی دارد.» ولی مسوولان ممیزی هرگز گوش‌شان به حرف بزرگان بدهکار نیست و برای حفظ منصب خود، سلیقه شخصی‌شان را بر هر نظر و اراده‌ای ارجح می‌دانند. بگذریم. تازگی‌ها و برای چندمین بار تاریخ بیهقی ویرایش جعفر مدرس صادقی را خواندم و همچنان روی داستان بر دار شدن حسنک تأمل کردم و دیدم آنچه در این داستان آمده، در طول تاریخ ایران زمین چقدر تکرار شده. حتی در روزگار ما. گویی نخبه‌کشی و سفله‌پروری، جزئی از فرهنگ سیاسی ما بوده و هست.
 
اما این بار علاوه بر وجه داستانی به نکته دیگری رسیدم که به مقوله سینما و نمایش بسیار نزدیک است و آن نوع شخصیت‌پردازی و میزانسنی است که بیهقی در این داستان ترسیم کرده. فکر می‌کنم پس از فردوسی در شاهنامه که میزانسن‌های دقیقی از لحظه‌های مهمی مثلاً جنگ و رو‌در‌رویی خلق کرده که کافی است دوربین را بکاریم و عیناً فیلمبرداری کنیم، بیهقی دومین نویسنده و داستان‌پردازی است که بسیار پیش از کشف سینما و حتی پیدایش مقوله نمایش در ایران، نقش نمایشی میزانسن را کشف کرده است.
 
و این ویژگی محدود به داستان حسنک هم نیست. سرتاسر داستان‌های مستند و در عین حال جذاب این اثر مشحون از صحنه پردازی (میزانسن)هایی است که معلوم می‌کند بیهقی تکنیک داستان‌سرایی به‌ویژه مقدمه چینی، تعلیق، نقطه عطف و دیگر رموز و شگرد‌های جذب مخاطب را به خوبی می‌دانسته است. در این فرصت به دو صحنه مهم از این داستان که اتفاقاً با تکنیک فلاش‌بک شکل گرفته و نویسنده در همان ابتدا از وضعیت حال شخصیت‌ها و سرنوشت شوم اغلبشان سخن می‌گوید و سپس به قول خودش «به سر قصه» می‌رود از منظر طراحی و میزانسن نگاه می‌کنیم. فکر نمی‌کنم تا آن زمان در ادبیات هیچ کشوری بتوان داستانی را پیدا کرد که با تکنیک فلاش‌بک شروع شده باشد. در تاریخ سینما نیز برای نخستین بار این شیوه بیانی در همشهری کین اورسن ولز جلوه‌گر شد و زبان سینما را متحول کرد.
 
 به هر روی، نخستین صحنه از داستان حسنک که میزانسن در آن با زیبایی و هنرمندی، موقعیت‌ها را بیان می‌کند، صحنه محاکمه و اقرارگیری از او و انتقال دارایی‌اش به سلطان مسعود با حضور قاضی(خواجه احمد)، بوسهل زوزنی (دشمن درجه یک حسنک) نصر خلف، بونصر مشکان و گروه کثیری از قضات بلخ و اعیان و اشراف و درباریان است که به حکم شاه برگزار می‌شود. بیهقی که خود در این جلسه نیمه سری حضور نداشته، در ترسیم موقعیت و فضای جلسه به نقل از دوستش نصر خلف می‌نویسد چون حسنک بیامد، خواجه {قاضی} بر پای خاست. چون او این مکرمت بکرد، همه اگر خواستند یا نه، بر پای خاستند. بوسهل {زوزنی} بر خشم خود طاقت نداشت.
 
برخاست، نه تمام، و بر خود می‌ژکید. خواجه او را گفت «در همه کارها ناتمامی» تا اینجای ماجرا بیهقی از طریق میزانسنی که ترسیم کرده، ما را با چند نکته آشنا می‌کند. نخست اینکه اگرچه حسنک در آن حال محکوم است و باید بردار کشیده شده و سنگسارش کنند ولی قاضی به حکم اینکه او روزگاری وزیر بوده و وزیر درستکاری هم بوده بر خلاف رسم، پیش پای محکوم بلند می‌شود و دیگران را هم به این کار وا می‌دارد. دیگرانی که همه از ارکان مهم حکومت هستند و معمولاً تنها باید پیش پای سلطان از جای برخیزند. تنها بوسهل است که با دلخوری نیم‌خیز می‌شود و قاضی بالحنی تحقیرآمیز او را سرزنش می‌کند و می‌گوید که در همه کار‌هایت اینطور ناتمام یا بهتر بگوییم ناتوانی. به عبارت دیگر قاضی که می‌داند حسنک گناهی مرتکب نشده که مستوجب بردار شدن (اعدام) باشد بلکه با دسیسه‌های مکرر بوسهل و همراهانش به چنین روزی افتاده، در حضور بزرگان قوم او را تکریم و بوسهل را تحقیر می‌کند. به این ترتیب ما در این میزانسن هم با شخصیت منفی بوسهل آشنا می‌شویم و هم به استقلال قاضی پی می‌بریم.
 
 کل ماجرا جز یک جمله‌ای که قاضی خطاب به بوسهل می‌گوید، حالتی نمایشی دارد. در ادامه می‌نویسد «و خواجه بزرگ حسنک را هرچه خواست که پیش وی نشیند، نگذاشت و بر دست راست من نشست... و بوسهل از این نیز سخت بتافت.» این تعارف قاضی نیز باعث خشم بیشتر بوسهل شده که به سودای وزارت چنین پاپیچ حسنک شده است. چون بوسهل در سمت چپ قاضی نشسته بوده و کسانی که در سمت چپ می‌نشینند، معمولاً رده‌شان پایین‌تر است. می‌دانیم که در مجالس رسمی و حکومتی هر کس بنا به موقعیت و شأنی که دارد، باید در جایگاه مشخصی بنشیند یا بایستد. بیهقی می‌گوید قاضی به حسنک پیشنهاد می‌کند در دست راستش بنشیند که جای برگزیده‌ترین شخصیت جمع است. اصلاً در ادوار گذشته، سلاطین، وزیر دست راست و وزیر دست چپ داشته‌اند که شأن و مو قعیت این دو متفاوت بوده. وزیر دست راست حکم معاون اول را داشته است.
 
در نهایت کار استخفاف بوسهل در ابتدای این مجلس به جایی می‌رسد که بر سر قاضی فریاد می‌زند چرا حسنک یا به قول خودش «این سگ قرمطی را» چنین بزرگ می‌دارد؟ شیوه داستان گویی بیهقی به گونه‌ای است که هر دوی این سکانس‌ها را به صورت دکوپاژ شده روایت می‌کند. در کمتر اثر داستانی می‌توان چنین نما‌های آماده فیلمبرداری را یافت. فصل بر دار کشیدن حسنک هم با چنین بیان نمایش ظریفی توصیف شده است و حسنک را به سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند. بر مرکبی که هرگز ننشسته بود، بنشاندند و جلادش استوار ببست و رسن‌ها فرود آورد. و آواز دادند که «سنگ دهید» هیچ کس دست به سنگ نمی‌برد و همه زار زار می‌گریستند. خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند (‌اراذل و اوباش)را سیم (پول) دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود که جلادش رسن بر گلو افگنده و خبه کرده بود در ترسیم این صحنه هولناک نیز بیهقی با ظرافت تمام از طریق میزانسن، فضا و موقعیت را ترسیم کرده است.
 
جلاد او را محکم به تیرک می‌بندد و طناب دار را فرود می‌آورد و گزمه‌ها به حاضران فرمان می‌دهند که محکوم را سنگباران کنند، اما مردم پرهیز می‌کنند چون او را بی‌گناه می‌دانند. گزمه‌ها با سیم و زر گروهی از رندان (کسانی که فاقد شعور اجتماعی و سیاسی‌اند؛ به تعبیر امروزی لمپن‌ها) را وادار به این عمل ضد انسانی می‌کنند. فضا و حال و هوای آن لحظه را می‌شود در ذهن تصویر کرد و دریافت که چه ترسیم دقیق و درستی از موقعیت ارائه شده. در عین حال جلاد کار خودش را کرده و مرد را بر مرکب مرگ سوار کرده است. باز هم نقش فضاسازی و میزانسن را با برجستگی تمام در این سکانس می‌بینیم. این ماجرا حتی به صورت اورجینال و بی‌کم و کاست می‌تواند به اثری تکان دهنده و تأثیر‌گذار در باره رابطه سیاست و قدرت و نقش و جایگاه مردم در کشاکش‌های سیاسی تبدیل شود.
 
حتی اگر این داستان بر اثر ممیزی امکان ساخته شدن نداشته باشد، سینماگران ایرانی می‌توانند با الهام از پیشنهاد‌های نمایشی بیهقی، در پرداخت صحنه‌های مشابه درداستان‌های تاریخی یا امروزی، این میزانسن‌ها را بکار گیرند و طبعاً این تنها اثر ادبی ما نیست که از چنین ظرفیتی برخوردار است اما نمی‌دانم چرا در برنامه‌های آموزشی دانشکده‌های ریز و درشت و مراکز آموزشی آزاد که در کار پرورش فیلمنامه‌نویس، نمایشنامه‌نویس و کارگردانند و سالی بیش از صد نفر را صاحب مدرک می‌کنند، کمتر به این منابع رجوع می‌شود. واقعاً چه اشکالی دارد که در برنامه‌های آموزشی رشته‌های یاد شده، عناوینی مثل میزانسن در شاهنامه، تاریخ بیهقی و شخصیت‌پردازی در آثاری مثل نظامی گنجوی و دیگر بزرگان ادبیات ایران گنجانده شود؟ تاریخ بیهقی حتماً باید یکی از اصلی‌ترین منابع درسی رشته‌های نمایشی و سینما باشد و به راستی چرا هیچ پژوهنده‌ای کار سترگ زنده یاد فرخ غفاری که از نخستین تلاشگران ایجاد پیوند میان سینما و ادبیات کهن ایران بود و چند مقاله درباره میزانسن در شاهنامه نوشت را پی نگرفته است؟ این غفلت تاریخی باعث شده تا سینماگر و نمایشگر ایرانی همواره مصرف‌کننده ایده‌ها و پیشنهاد‌های غربیان باشد که خود از منابع غنی نمایشی‌شان فراوان بهره گرفته‌اند و می‌گیرند.

منبع : مجله اینترنتی اسرار نامه

http://www.asrarnameh.com/news.php?id=6999

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۰
رضا حارث ابادی

یادی از «بونصر مشکان» استاد ابوالفضل بیهقی به مناسبت اول آبان

یادی از بونصر مشکان استاد ابوالفضل بیهقی به مناسبت اول آبان

اول آبان در نظر دوستداران فرهنگ و  ادبیات فارسی به عنوان روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی مورخ و ادیب برجسته ایرانی است که چند سالی است این روز  در زادگاه بیهقی، سبزوار شهر دانشوران بیدار به یاد این نویسنده و مورخ برجسته مراسمی برگزار می شود.
اما از آنجایی که هر بزرگی ، روزی نزد استادی به شاگردی پرداخته است، چه نیکوست که درآستانه روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی، اندکی هم به استاد گرانمایه اش «بونصرمشکان» بپردازیم. البته ارزش این دبیر مشکانی دوره غزنویان فقط به خاطر استادی ابوالفضل بیهقی نیست بلکه خود وی،  از شخصیتی والا و ادیب برخوردار بوده که در تاریخ بیهقی بارها از کمالاتش سخن به میان آمده است تا آن حد که می توان وی را در زمره یکی از مشاهیر و ناموران ادبی سبزواربزرگ و به خصوص شهرستان خوشاب دانست.
این نکته را حتی مهدی سیدی پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه فردوسی مشهد نیز که دو سال قبل،  برای شرکت در همایش بزرگداشت ابوالفضل بیهقی به سبزوار سفر کرده بود، مورد تأکید قرار داده و در سخنرانی خود درباره جایگاه شخصیت بونصر مشکان گفته است:
«براساس بررسی های انجام شده ، مشخص گردیده است، زادگاه بونصر مشکان ، همین روستای مشکان از توابع سبزوار (در شهرستان تازه تأسیس خوشاب) می باشد و این شخصیت به تنهایی ، فصل جداگانه ای از ارزش های تاریخی و فرهنگی را در وجود خود دارد که لازم است اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی سبزوار و سایر نهادهای فرهنگی این شهر در شناسایی و بزرگداشت وی نیز بکوشند.»(منبع)

درباره تعلق بونصر مشکان به روستای مشکان در شمال شرق سبزوار، نکته مهم اینجاست که مردم شهرستان خوشاب به ویژه اهالی مشکان معتقدند آرامگاه بونصر به صورت مهجوری در قبرستان قدیمی این روستا واقع شده و بنابراین اگر این آرامگاه مورد مرمت، رسیدگی و ساخت المانی متناسب با شخصیت ادبی بونصر مشکان قرار گیرد، می تواند به معرفی بخشی از پتانسیل های فرهنگی شهرستان خوشاب و غرب خراسان رضوی منجر شود و حتی شاید بتواند گردشگران ادبی را به  سوی خود جذب کند.

اینک در آستانه فرارسیدن اول آبان که اگر مسوولان شهرستان دلسوز مسائل فرهنگی دیار سربداران باشند، این روز را باید بی شک از مهمترین روزهای فرهنگی سال برای سبزوار به شمار آورند، مجله اینترنتی اسرارنامه مطلبی را به قلم حمید حمیدیان یکی از جوانان فعال در عرصه فرهنگی این شهر منتشر می کند که به بازشناسی شخصیت و برش هایی از زندگی بونصر مشکان از لابه لای تاریخ بیهقی پرداخته است.
 حمید حمیدیان:

 پیش از بروز آثار اختلاط خراسان و عراق، در دیوان رسائل محمود غزنوى مردى پیدا شد از فضلا و ادبا، که او را الشیخ العمید ابونصربن‌مشکان مى‌نامیدند على‌التحقیق مشکان نام پدر ابونصر بوده است و ثعالبى در تتمةالیتیمه به این معنى تصریح دارد.[1]
خواجه بونصر مشکان زوزنی معروف به شیخ عمید،دبیر دیوان رسایل(به اصطلاح امروز رئیس دبیرخانهٔ سلطنتی) سلطان محمود غزنوی و پس از او سلطنت  سلطان مسعود غزنوی است او در سال ۴۰۰ هجری به خدمت دربار غزنویان درآمد و طی ۳۰ سال تمام عهده دار سمت مهم دبیری و کتابت دربار سلاطین غزنوی بود وی استاد ابوالفضل بیهقی بود  و تا هنگام مرگ لحظه ای بیهقی را از خود جدا نساخت ،و صاحب "دیوان رسالت" و "مقامات" بودکه البته کتاب  مقامات بونصر در دست نیست. او تا هنگام مرگ لحظه ای بیهقی را از خود جدا نساخت ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود مشهور به تاریخ مسعودی ازو بارها به نیکی یاد می‌کند و همواره خود را شاگرد او معرفی می‌کند[2]  بیهقی در وصف ابونصر مشکان در قسمتی از تاریخ بیهقی می گوید:"اما از ایزد تعالی نا امید نیستم به هیچ حال و حال تو که بونصری مرا معلوم است که ترا با هیچ کس دشمنی  نیست و اگر ترا دشمنی بزرگ خیزد تو جز به صلاح و نیکویی نگویی در حق دشمن خویش"[3]
از دورة ابتدای زندگی او اطّلاعی در دست نیست. در واقع مصداق این سخن دکتر شهیدی در کتاب درّة نادره در مورد میرزا مهدی خان استرآبادی است: «او نیز مانند صدها تن منشی تاریخ‌نویس و شاعر ایرانی که چون از خانواده‌ای سرشناس و اشراف‌منش نیستند، بخش نخستین زندگی آنان روشن نیست.[4]

گفته شده است که سبک بیهقی دقیقا تقلیدی است از سبک ابونصر مشکان و میان نوشته های این دو هیچ گونه تفاوتی در نگارش وجود ندارد.و این سبک نثر (سبک بیهقی) با نثر دوره ی نخست (دوره ی سامانیان) متفاوت است و ویژگی های از جمله اطناب(دراز نویسی)،توصیفی بودن،استشهاد و تمثیلی بودن،تقلید از نثر عربی و... را دارد.[5]  چنان که ملک الشعرا بهار با استناد به نمونه‌های نثر بونصر مشکان در تاریخ بیهقی و جوامع الحکایات محمد عوفی می‌گوید: «سبک بیهقی به عین تقلیدی است از سبک ابونصر مشکان، چنان‌که میان منشآت بونصر و شاگردش، هیچ گونه تفاوت موجود نیست"[6]

مقام ایشان چنان است که در آن روزگار به هرکسی نمی دادند و این نشان می دهد که او تا چه حد، در علم و فضل هنر و ادب و نویسندگی، چیره دست و مسلط بوده است . گفته شده که ایشان از حشمت و عزت و مقام بلند و فاخری برخوردار بوده،‌ به همین اعتبار، یکی از مشاوران ارشد دربار نیز محسوب می شده است؛‌ به گونه ای که شاه حتی در امور خصوصی و خانوادگی خود با ابونصر مشورت می نمود و نظرات او را به کار می بست.

تلاش او در جهت استمرار و حفظ حکومت غزنویان، بیش از همه در راستای حفظ منافع و حیات خویش بوده و با تدبیر و عاقبت‌نگری توانسته مدّت سی سال در در دربار غزنویان دوام بیاورد. در این میان در ماجرای حسنک نقل شده است که ابونصر می گفت نباید از حسنک انتقام گرفت؛ اما این نظر مورد توجه مسعود قرار نگرفت و سرانجام حسنک را بر دار کرد.
شیوی بونصر در تاریخ بیهقی و سیاستی که او در برخورد با رویدادها و حوادث پیش می‌گیرد، بسیار هوشمندانه است؛ کاردانی و موقعیت‌شناسی به جای او، تجزیه و تحلیل پیش‌آمدها که از شیوة برخورد و رفتار او با رویدادها فهمیده می‌شود، بسیار زیرکانه است. نگاه او به پیش‌آمدها فراتر از دیگران است و شاید بتوان گفت که در دربار غزنوی، تنها کسی است که با رویکرد حفظ حکومت و حفظ خود سخن می‌گوید، نه سعایت یا بدخواهی دیگران، در حالی که دیگران در بیشتر پیشنهادها و سخنانشان نوک پیکان را به طرف رقبا و حریفان می‌گیرند. بونصر به بسیاری از رازها و آداب مهم حکومتی و درباری آگاه بوده است. شاید بسیاری از این آگاهی‌ها ناشی از شغل دبیری- تقریباً معادل اتاق رایانه یا دبیرخانة امروزی که تمام نامه‌ها و اطلاعات به نوعی از این کانال عبور می‌کنند ـ است و بسیار اندیشمندانه از این اطلاعات استفاده می‌کند تا بدخواهان خون‌های کم‌تری بریزند
بیهقی فقط خود و استادش را  تا پایان مرگ استاد، معتمَد دربار می‌داند که از کمّ و کیف تمام نامه‌ها باخبر هستند: «و این اخبار بدین اشباع که می‌برانم از آن است که در آن روزگار معتمَد بودم و بر چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی، مگر استادم بونصر و هرچه مهم‌تر در دیوان برین جمله بود تا بونصر زیست».پس از مرگ استاد از بوسهل هم نقل قول می‌کند .[7]
مرگ بونصر:
به نظر می‌رسد در اواخر عمر بونصر، رابطة او با مسعود و بوالحسن عبدالجلیل تیره می‌شود. بونصر در اواخر عمر گاهی تندی می‌کند و احتیاط را کنار می‌گذارد: «و استادم را اجل نزدیک رسیده بود و درین روزگار سخنانی می‌رفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن را نمی‌پسندیدند" و بیهقی در ماجرای پیشنهاد عبدالجلیل برای نوشتن سیاهه بر درباریان و کارگزاران مسعود و گرفتن بخشی از سرمایة آنان می‌گوید: «غرض درین نه خدمت بود، بلکه خواست بر نام استادم بونصر چیزی نویسند و از بدخویی و زعارت او دانست که نپذیرد و سخن گوید و امیر دل بر وی گران‌ترکند"»صفت«گران‌تر» نشان می‌دهد قبلاً مسعود از بونصر نگران بوده است. بونصر به شدّت عصبانی می شود: «بونصر بر آسمان آب انداخت که تا یک سرِ اسب و شتر به کار است». بونصر خود را بالاتر و شایسته‌تر از آن می‌داند که عبدالجلیل پیشنهاد دهد تا بر هرکس و بر او سیاهه‌ای بنویسند: «چون کار بونصر بدان منزلت نرسید که بگفتار بوالحسن ایدونی بر وی ستور نویسند، زندان خواری و درویشی و مرگ بر وی خوش شد"]
پس از این وقایع، مسعود به او شرابی می‌دهد و مورد دلجویی قرارش می‌دهد: «یک روزش شراب داد و بسیار بنواخت»و قرار است مسعود و بونصر به باغ بوسعید بروند: «خداوند نشاط کند، فردا آنجا آید»و به باغ می‌روند: «استادم به باغ رفت... نماز شام را باز آمد که شب آدینه بود ... و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را و روز آدینه بود»وقتی امیر از بیماری بونصر آگاه می‌شود، این سؤالش شک‌برانگیز است: «نباید که بونصر حال می‌آرد تا با من به سفر نیاید» آیا سلطان دست پیش نمی‌گیرد؟ بیهقی خود هم به مرگ استاد مشکوک است  و زیرکانه به آن اشاره کرده است: «و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با نبیذ آن روز که بدان باغ بود مهمان نائب. ...و از هرگونه روایت‌ها کردند مرگ او را، مرا با آن کار نیست». امّا پس از این مطلب بیهقی، از پادشاهی بیزاری می‌جوید که تعریضی به سلطان هم دارد: «پیشِ من باری آن‌ست که ملک روی زمین نخواهم با تبعت آزاری بزرگ تا به خون رسد که پیداست که چون مرد بمرد».[8]
ابونصر مشکان سرانجام در سال ۴۳۱ هجری در اثر بیماری لقوه یا فلج درگذشت. می گویند وقتی سلطان مسعود از بیماری وی خبردار شد، خواجگان را بر بالین وی فرستاد و ابوالاعلی طبیب حاذق عصر را مامور علاج وی کرد؛ اما تقدیر بر تدبیر غلبه کرد و دبیر درگذشت.[9] 
آرامگاه منسوب این استاد،متاسفانه در عین غریبی و گمنامی در  قبرستان روستای مشکان،می باشد که متاسفانه تا کنون به حال خود باقی ماند و به تدریج تبدیل به مخروبه ای گشته است.


منابع:

[1] وب سایت http://www.aftabir.com/

[2] ابونصر مشکان از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

[3] آثار گمشده ابولفضل بیهقی،به قلم سعید نفیسی،قابل دسترسی در پایگاه مجلات تخصصی نور مگز

[4] برگفته از سایت کتاب خانه و موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی،بخش مقالات،نوشته ی علی محمد پشت دار،کیومرث گروسی قابل دسترسی در  http://www.ical.ir/

[5]  http://abolfazlbeyhaghi.persianblog.ir/ به نقل از  رضا حارث آبادی

[6] برگفته از سایت کتاب خانه و موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی،بخش مقالات،نوشته ی علی محمد پشت دار،کیومرث گروسی قابل دسترسی در  http://www.ical.ir/

[7] برگفته از سایت کتاب خانه و موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی،بخش مقالات،نوشته ی علی محمد پشت دار،کیومرث گروسی قابل دسترسی در  http://www.ical.ir/

[8] برگفته از سایت کتاب خانه و موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی،بخش مقالات،نوشته ی علی محمد پشت دار،کیومرث گروسی قابل دسترسی در  http://www.ical.ir/

[9] خبرگزاری صدای افغان (آوا) http://avapress.com/
تنظیم شده توسط: حمید حمیدیان

منبع مجله اینتر نتی اسرارنامه - کوچه پس کوچه پیوندها

http://www.asrarnameh.com/news.php?id=7016

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۰۷:۴۳
رضا حارث ابادی