ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghinews/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

روستای حارث آباد سبزوار

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

سبزوار

مجله اینترنتی اسرارنامه

دکتر مهیار علوی مقدم

بایگانی

پیوندها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۵۱
رضا حارث ابادی

مهدی مقصودی:

همه ساله 10 مرداد، آیین نکوداشت فرید خراسان در زادگاهش ششتمد برگزار خواهد شد

همه ساله 10 مرداد آیین نکوداشت فرید خراسان در زادگاهش ششتمد برگزار خواهد شد

دبیر نکوداشت ابوالحسن علی بن زید بیهقی گفت: آیین نکوداشت این دانشمند ریاضی دان، فقیه، ادیب و مورخ برجسته قرن پنجم هجری که به ابن فندق و فرید خراسان معروف است، همه ساله در دهم مرداد ماه در زادگاهش ششتمد سبزوار برگزار خواهد شد.
 
به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه مهدی مقصودی طی گفتگویی با خبرنگار ما، در همین زمینه توضیح داد: دکتر سلمان ساکت که اساتید برجسته و پژوهشگران ادبیات فارسی است، با بررسی هایی که انجام داده است، تاریخ دقیق تولد ابوالحسن بیهقی را در روز دهم مرداد به دست آورده است.
 
وی افزود: اینک امیدواریم با همتی که از سوی شهرداری و شورای شهر ششتمد و نیز شورای شهرستان سبزوار به ریاست مهندس تعصبی صورت گرفته است، بتوانیم بزرگداشت ابن فندق را به صورت رسمی همه ساله در ششتمد پایه گذاری کنیم.
 
مقصودی ابراز امیدواری کرد، حتی در آینده همایش های گسترده تری برای این موضوع برگزار شود و برنامه های جانبی نیز در خلال همایش به اجرا در آید.
 
وی همچنین گفت: توجه به ظرفیت های فرهنگی و مشاهیر برجسته سبزوار و مناطق اطراف، زمینه ساز رونق گردشگری در غرب خراسان رضوی خواهد شد و خوشبختانه سبزوار و بخش ها و شهرستان  های اطرافش به خوبی از این ظرفیت ها برخوردارند که متأسفانه تا کنون چندان مورد توجه قرار نگرفته اند.
 
عضو شورای شهر سبزوار سپس با اشاره به مشاهیری نظیر ابوالحسن علی بن زید بیهقی در ششتمد، استاد محمود برآبادی در روداب، خاندان شریعتی در داورزن، هلالی در جغتای، عطاملک در جوین و ... گفت: انشاالله تدابیری اندیشیده شود تا سال های آینده همایش هایی برای هریک از این بزرگان به صورت مشترک با سبزوار برگزار شود که بخشی از مراسم در شهر سبزوار و بخشی نیز در شهر و بخش های زادگاه این مشاهیر به اجرا در بیاید و زمینه تحکیم روابط و پیوندهای تاریخی و فرهنگی در منطقه سبزواربزرگ شود.
 
وی سپس گفت: در حال حاضر با بررسی ای که انجام دادیم متوجه شدیم در همه کتابخانه های سبزوار فقط دو کتاب تاریخ بیهق وجود دارد و حتی بسیاری از مردم شهرستان سبزوار هنوز تفاوت تاریخ بیهق با تاریخ بیهقی را نمی دانند و اطلاع ندارند که تاریخ بیهق متعلق به ابوالحسن زید بیهقی معروف به ابن فندق است و تاریخ بیهقی به قلم ابوالفضل بیهقی نوشته شده است.
 
مقصودی همچنین اظهار داشت، برگزاری چنین بزرگداشت هایی کمک می کند تا مردم شهرستان سبزوار مشاهیر برجسته خود را بهتر بشناسند و از تاریخ و فرهنگ منطقه شان با خبر شوند.
 
وی درباره لزوم ترمیم و مرمت بنای آرامگاه بیهقی و محوطه اطراف آن در شهر ششتمد هم گفت: در حال حاضر از طریق اداره میراث فرهنگی بودجه ای اختصاصی برای آرامگاه بیهقی در نظر گرفته شده است و ما امیدواریم یکی از نتایج برگزاری چنین بزرگداشت هایی توجه و جلب توجه به اماکن فرهنگی و تاریخی و جذب اعتبارات لازم برای توسعه و مرمت این اماکن باشد.
 
گفتنی است اولین آیین نکوداشت ابوالحسن علی بن زید بیهقی بعد از ظهر یکشنبه 10 مرداد 95 ساعت 20 در محل آرامگاه این مورخ، نویسنده، ریاضی دان، فقیه و دانشمند قرن پنجم هجری قمری در زادگاهش ششتمد در 30 کیلومتری جنوب سبزوار برگزار می شود.
 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۵
رضا حارث ابادی

بررسی لحن در تاریخ بیهقی

مقاله 6، دوره 4، شماره 3، پاییز 1392، صفحه 113-139 XML

اصل مقاله (259 K)

نوع مقاله: علمی-پژوهشیشناسه دیجیتال (DOI): .نویسندگانقدسیه رضوانیان1؛ مریم محمودی نوسر21دانشیارادبیات فارسی،دانشگاه مازندران2دانشجوی کارشناسی ارشدادبیات دانشگاه مازندرانچکیدهتاریخ بیهقی ازجمله متون برجستۀ نثر کلاسیک فارسی است که با وجود آن‌که نام تاریخ بر خود دارد، به‌دلیل رویکرد ادبی و هنری نویسنده به تاریخ، به حوزۀ ادبیات راه یافته است. سرشت اثر، زبان و رهیافت زیبایی‌‌شناسانۀ آن، لحنی خاص بر این اثر حاکم کرده است. 

لحن در هر اثر ادبی، برایند عناصر متعددی همچون فضای روایی، فضای زبانی و فضای گفتمانی است. در تاریخ بیهقی نیز لحن متأثر از عناصر مختلف روایت ادبی مانند صحنه‌‌پردازی، فضاسازی، شخصیت‌‌پردازی، ... و شگردهای زبانی همچون واج‌‌آرایی، به‌‌گزینی واژه، ترکیب‌‌سازی و جابه‌‌جایی متنوع و سیال اجزای جمله و البته فضای فکری حاکم بر ایران قرن پنجم است. در این مقاله، به شیوۀ تحلیلی ـ اثباتی، ضمن بررسی عوامل لحن‌‌ساز، چگونگی هماهنگی این عوامل با یکدیگر مطالعه و نتیجه گرفته شده که لحن مسلط در تاریخ بیهقی، لحنی فاخر و حماسی است که هم بر ماهیت اثر منطبق است و هم به دغدغۀ نویسنده و خواننده پاسخ می‌‌دهد.کلیدواژه‌هالحن؛ تاریخ بیهقی؛ زبان؛ زیبایی‌‌شناسی؛ روایت؛ فضای گفتمانیعنوان مقاله [English]A Study of Tone in Bayhaqi's Tarikhنویسندگان [English]Ghodsieh Rezvanian1؛ Maryam Mahmoodi Nosar21Associate Professor of Persian language and Literature in Mazandaran University2M.A. Student of Persian language and Literature in Mazandaran Universityچکیده [English]Bayhaqi's Tarikh is a distinguished text of classic Persian prose that has moved from the field of history to the field of literature because of the literary and artistic approach of the writer to history. "Tone" in every literary work is the result of diverse elements such as narrative setting, linguistic idiolect, and universe of discourse. 

Bayhaqi's Tarikh has also a particular tone; that is, it is a synthesis of different elements of literary narration like setting, characterization, dialogue, description, etc, and language devices like vocalization, neologism, composition as well as diverse dynamic dislocation of sentence. 

This paper studies this work in an analytic and positive method. It reviews the dominant tone in this work by studying the constitutive factors of tone as well as the quality of conformity of these factors. It finally concludes that the dominant tone of Beyhaqi's Tarikh is an epic sublime one that both corresponds with the nature of the work and answers to the concerns of the writer and reader.کلیدواژه‌ها [English]Bayhaqi's Tarikh, Tone, linguistic idiolect, Narrative, universe of discourseمراجعمنابع

ابرمز، ام. جی (1384). فرهنگ توصیفی اصطلاحات ادبی، ترجمۀ سعید سبزیان، تهران: رهنما.

اسکلتن، رابین (1375). حکایت شعر، ترجمۀ مهرانگیز اوحدی، تهران: میترا.

اسکولز، رابرت (1387). عناصر داستان، ترجمۀ فرزانه طاهری، تهران: مرکز.

اسلامی ندوشن، محمدعلی (1388). «جهان‌بینی ابوالفضل بیهقی»، یادنامۀ ابوالفضل بیهقی، به‌کوشش محمّدجعفر یاحقّی، مشهد: دانشگاه فردوسی.

انوشه، حسن (1381). فرهنگ‌نامۀ ادب فارسی (گزیدۀ اصطلاحات ادب فارسی دانشنامۀ ادب فارسی)، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

ایرانی، ناصر (1364). داستان: تعاریف، ابزارها و عناصر، تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.

براهنی، رضا (1362). قصّه‌نویسی، تهران: نشر نو.

بهار، محمدتقی (1386). سبک‌شناسی، تهران: امیرکبیر.

بی‌نیاز، فتح‌اللّه (1387). درآمدی بر داستان‌نویسی و روایت‌شناسی، تهران: فراز.

بیهقی، ابوالفضل(1387). تاریخ بیهقی، به‌کوشش خلیل خطیب‌رهبر، تهران: مهتاب.

پین، جانی(1389). سبک و لحن در داستان، ترجمۀ نیلوفر اربابی، اهواز: رسش.

جهاندیده، سینا (1379). متن در غیاب استعاره، رشت: چوبک.

داد، سیما (1387). فرهنگ اصطلاحات ادبی، تهران: مروارید.

دشتی، مریم و محمدعلی صادقیان (1388). «لحن حماسی در قصاید عنصری»، مجلۀ نامۀ پارسی، ش 48 و 49.

روان‌پور، نرگس (1372). گزیدۀ تاریخ بیهقی (مقدمه)، تهران: بی‌جا.

زرین‌کوب، عبدالحسین (1375). تاریخ در ترازو، تهران: امیرکبیر.

سناپور، حسین (1390). یک شیوه برای رمان‌نویسی، تهران: چشمه.

شفایی، احمد (1363). مبانی دستور زبان فارسی، تهران: نوین.

شمیسا، سیروس (1389). انواع ادبی، تهران: میترا.

صحرایی، قاسم و دیگران (1390). «لحن، صحنه‌پردازی و فضا، ابزار انتقاد و اعتراض بیهقی»، مجلّۀ پژوهش‌های زبان و ادبیات فارسی دانشگاه اصفهان، ش 3.

صفوی، کوروش (1373). از زبان‌شناسی به ادبیات، تهران: چشمه.

عمران‌پور، محمدرضا (1384). «عوامل ایجاد، تغییر نوع و نقش لحن در شعر»، مجلّۀ پژوهش‌های ادبی، ش 9 و 10.

فتاحی، حسین (1386). داستان گام به گام، تهران: صریر.

فورستر، ادوارد مورگان (1384). جنبه‌های رمان، ترجمۀ ابراهیم یونسی، تهران: مؤسّسه نگاه.

قویمی، مهوش (1383). آوا و القا (رهیافتی به شعر اخوان ثالث)، تهران: هرمس.

کارد، اورسون اسکات (1387). شخصیت‌پردازی و زاویۀ دید در داستان، ترجمۀ پریسا خسروی سامانی، اهواز: رسش.

کزازی، میرجلال‌الدّین (1370). زیباشناسی سخن پارسی (بیان)، تهران: مرکز.

مستور، مصطفی (1386). مبانی داستان کوتاه، تهران: مرکز.

میرصادقی، جمال (1388). عرق‌ریزان روح، تهران: نیلوفر.

میلانی، عباس (1387). تجدّد و تجدّدستیزی در ایران، تهران: اختران.

یوسفی، غلامحسین (1388). «هنر نویسندگی بیهقی»، یادنامۀ ابوالفضل بیهقی (به‌کوشش محمّدجعفر یاحقّی)، مشهد: دانشگاه فردوسی.

آمار

تعداد مشاهده مقاله: 2,949

تعداد دریافت فایل اصل مقاله: 2,931

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۲۷
رضا حارث ابادی

پژوهشگر: امیر نعمتی لیمائی

تاریخ و نگارش آن در روزگار اسلامی، رشد فزاینده ای پیدا کرد و البته این امر جز با همت تاریخ نگارانی که بیشترین آنان ایرانی تبار بودند، میسر نشد. مورخان مسلمان رویدادهای تاریخی را مخلوق اراده و مشی پروردگار می دانستند. با این وصف نگرش این تاریخ نویسان به تاریخ و دیدگاه فلسفی آنان، جدا از برخی نظرگاه های متفاوت آنان، از دو حالت خارج نبود؛ الف: انگاره ای که مبین همگامی و همراهی تاریخ با رسالت دینی بود و تاریخ را فنی از فنون علم حدیث نبوی محسوب می داشت.
ب) انگاره ای که تاریخ را سلسله تجارب برای آیندگان برمی شمرد و بدین روی بر ضرورت درک عقلانی رخدادها تاکید داشت.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی که در سال
۳۸۵ هجری قمری در روستای حارث آباد از توابع بیهق (سبزوار) به دنیا آمد، نویسنده کتابی است به نام تاریخ بیهقی که اشتهار روزافزون او را در درازنای تاریخ فراهم آورده و شگفت آنجاست که بیهقی یکی از اهداف خویش از تالیف کتابی چنین را تدارک دیدن شهرت جاودانه برای کتاب برشمرده است: «غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنانم که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.»
اصل تاریخ بیهقی که به پارسی بلیغ و شیرین نگاشته شده و مشتمل بر شرح سلطنت سلسله غزنویان است، بالغ بر
۳۰ مجلد می شد؛ اما شوربختانه امروزه از این کتاب بجز بخش دوم جلد ششم و مجلدات هفتم، هشتم و بخشی از جلد دهم، چیزی در دست نیست. مطالبی از نخستین مجلدات از دست رفته تاریخ بیهقی را می توان در کتاب زبده التواریخ، نویسنده نامدار سده هشتم هجری، حافظ ابرو یافت؛ اما از ۲۰مجلد آخر در هیچ یک از آثار نویسندگان بعدی حتی نشانی نمی توان جست.
آنچه روشن است همین اندک مجلدات باقیمانده تاریخ بیهقی نیز بر عظمت اندیشه و سترگی کار بیهقی گواهی می دهد. به تعبیر پرویز رجبی، تاریخ پژوه نام آور، اهمیت تاریخ بیهقی که نثر زیبایش انعکاسی از درون زیبای نویسنده اش نیز است، بیشتر از
۲ جهت است:

الف) از جهت تاریخ نگاری
ب) از لحاظ هنر نویسندگی
صاحب این قلم را در این مختصر به هنر نویسندگی ارزنده و والای بیهقی کاری نیست؛ اما تاریخ نگاری و پیرو آن تاریخ نگریش بشدت مورد توجه خواهد بود. آنچه واضح می نماید، بیهقی به این اصل کلی فلسفه تاریخ ایرانی ـ اسلامی معتقد بوده که مشیت الهی، هدف واقعی و معنای راستین تاریخ است. در حقیقت، او سررشته امور را در دست تقدیر می دید و بدین سبب در توصیف بسیاری از رخدادهای تاریخ بیان می نمود: «با قضا مغالبت نرود»، «قضای غالب با آن یار شد»، «با قضا چون برآمدی؟»، «قضا چنین بود و تا جهان است، چنین بوده است»، «چون قضا کرده بود... ناچار همه تدبیر خطا می افتاد»، «قضای بازآمده را باز نتوان گردید»، «ایزد عز ذکره را تقدیرهاست، چون شمشیر برنده که روش و برش آن نتوان دید و آنچه از آن پیدا خواهد شد، درنتوان یافت و از این است که عجز آدمی به وقتی ظاهر گردد که نتوان دانست در حال که از شب آبستن چه زاید» و «خردمند آن است که خویش را در قبضه تسلیم نهد و بر حول و قوت خویش و عدتی که دارد، اعتماد نکند و کارش به ایزد عز ذکره باز گذارد و خیر و شر و نصرت و خطر از وی داند که اگر یک لحظه از قبضه توکل بیرون آید و کبر و بطر را به خویشتن راه دهد، چیزی بیند که به هیچ خاطری نگذشته و اوهام بدان نارسیده و عاجز مانده آید.»
با تمام این اوصاف و به رغم اعتقاد ابوالفضل بیهقی به تقدیر او را بیشتر می بایست در زمره هواداران تدبیرگرایی برشمرد تا اخباری گرایی. او به مانند طرفداران انگاره تدبیرگرایی و خردورزی، دانش تاریخ را برای آیندگان سودمند می شمرد:
«غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه نگریست، نه بدان چشم که افسانه است.»
آنچه بر درستی گفتار فوق مهر تایید و تاکید می زند، آن است که بیهقی در نگارش کتاب خویش چندان به اخباری که تنها برهان و دلیل بر صدق آنها، زنجیره ای از راویان متعدد باشد، اعتنا نکرده؛ بلکه به طور معمول آنچه را خود به عینه دیده بود یا آن که مجموعه ای از براهین متقن را پشتوانه داشت، شایسته ذکر بر شمرده است.
در فلسفه تاریخ ابوالفضل بیهقی، یکی از اهداف تاریخ ، آموزاندن عبرت و آموختن عبرت است. وی کتاب خود را آینه عبرت می خواند، بر عبرت آموزی کتاب خود تکیه می کرد و دنیا را سربه سر حکمت و عبرت می شناخت و می گفت: «خردمندان را در این باب عبرت بسیار است.»
در نگرش تاریخی بیهقی، واقعیت گویی و راستگویی نیز جایگاهی ارزنده داشت. در حقیقت آنچه فلسفه تاریخ نوین برخاسته از اروپای پس از عصر رنسانس در باب ضرورت حقیقت گویی تاریخی تبلیغ می کند را بیهقی در
۱۰ قرن پیش مراعات می کرد و همواره بیان می نمود: «تا برجایم سخن حق ناچار بگویم... و محال است چیزی نبشتن که به ناراست ماند.»
اهمیت و ارزش صادق بودن بیهقی و صداقت نوشته هایش، آنگاه بیشتر شایان توجه می شود که باد نسیان باعث زدودن این نکته از خاطر نشود که او در دربار غزنویان می زیسته است. وی با آن که در بارگاه غزنوی واجد اعتبار بود، به هنگام نگارش تاریخ به هیچ وجه درصدد پنهان کردن معایب و مفاسد مقامات اداری و درباریان و اشتباهات سلاطین غزنوی برنیامد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۲۸
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی؛ خالق سبکی جدید در نثر فارسی

ابوالفضل بیهقی که به عنوان ادیب و مورخ برجسته ایران و پدیدآورنده کتاب گرانسنگ «تاریخ بیهقی» شهرت یافته، خالق سبکی جدید در نثر فارسی است.

به گزارش ایسنا، بیشتر شهرت بیهقی به‌ دلیل نگارش کتاب معروف «تاریخ بیهقی» است که یکی از مهم‌ترین منابع تاریخی درباره دوران غزنوی به شمار می‌رود.

او اوایل عمر خود را در نیشابور به تحصیل علم و دانش مشغول بود، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.

این مورخ بزرگ ایرانی نوشتن کتاب «تاریخ بیهقی» را در سن ۴۳ سالگی، آغاز کرد و ۲۲ سال از عمر خود را صرف نوشتن آن کرد، موضوع این کتاب تاریخی است و در ۳۰ جلد، اما از این ۳۰ جلد تنها ۶ جلد باقی مانده و این نکته قابل ذکر است که جلد اول موجود، از میانه آن آغاز می‌شود.

اهمیت کتاب «تاریخ بیهقی» برکسی پوشیده نیست و تاثیر آن بر متون بعد از خود گواهی بر ارزشمندی این کتاب است؛ کتابی که با ظهور خود سبک جدیدی را در نثر فارسی خلق کرد و با گذشت زمان نه تنها از اهمیت آن کاسته نشد، بلکه بر شکوه و عظمت آن افزود.

«تاریخ بیهقی» آیینه تمام‌نمای دوران این نویسنده صاحب سبک است که می‌تواند قواعد مملکت‌داری، شهرسازی، سطح زندگی مردم، طبقات اجتماعی، فرهنگ جامعه، اوضاع دربار و دیوان‌ها، آداب و سنت‌های رایج در جامعه، جهان‌بینی مردم و حتی خصوصیات اخلاقی و شخصیت‌شناسی هر یک از چهره‌های تاریخی را می‌توان در آن مشاهده کرد.

دقت و هوشیاری ابوالفضل بیهقی در بیان جزییات و توصیف وقایع به حدی بود که خواننده با خواندن آن احساس می‌کرد که بیهقی در آن صحنه‌ها حاضر بوده و نکته قابل توجه این است که بیهقی در بعضی از رویدادها، خود شاهد ماجرا نبوده و آن‌ها را از زبان عامه مردم نقل می‌کند اما این وقایع در فضای کلی تاریخ هیچ تفاوتی با آنچه او به چشم خود دیده، ندارد و این بیانگر زیرکی و هنرمندی بی‌نظیر این نویسنده است.

یکی از بخش‌های بسیار مهم «تاریخ بیهقی»، داستان «حسنک وزیر» است. بیهقی ۸۵ سال زندگی کرد و به دنبال نوشتن کتاب‌های متعدد بود تا اینکه در سال ۴۵۶ ه. ش درگذشت و به این ترتیب ۱۹ سال پس از اتمام این کتاب ارزشمند چشم از جهان فرو بست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۱۱
رضا حارث ابادی

نگاهی به تاریخ بیهقی و ترجمه انگلیسی آن

فخرالدین عظیمی استاد تاریخ در دانشگاه کانتیکت

حق نشر عکسNO CREDITImage caption 

ترجمه سه جلدی تاریخ بیهقی به زبان انگلیسی را دانشگاه هاروارد و بنیاد ایلکس منتشر کرده اند

کار آفرینشگرانه مشترک در برگرداندن متن های کهن یک زبان به زبان دیگر، که اغلب مستلزم باز اندیشی بنیادین ساختار معنایی زبان اصلی و زبان ترجمه است، در روزگار ما دامنه گسترده ای یافته است. یکی از نمودارها ترجمه انگلیسی تاریخ بیهقی است که کلیفورد ادموند بازورث، ایران شناس انگلیسی و محسن آشتیانی، پژوهشگر ایرانی، به آن دست یازیده اند.

بازورت تاریخ پژوهی است که روزگار غزنویان را خوب می شناسد و نوشته های دانشورانه ای در این باره به چاپ رسانده است. آشتیانی نیز پژوهشگر ادبیات و تاریخ است، انسی ژرف با بیهقی و فضای فکری و عاطفی ایران کهن و میراث ادبی- فرهنگی آن دارد، و دانشی کم مانند از سنجه های نگرش نقادانه ادبی- تاریخی اندوخته است.

کسانی که با تاریخ بیهقی آشنایی دارند می دانند که به بار نشاندن آبرومندانه این ترجمه، و کاربازاندیشی، پیرایش و تکمیل آن چه وظیفه دشواری بوده است. همه کسانی نیز که اندک تجربه ای در اینگونه کارها، از جمله ویرایش دارند، سخن پند آموزانه استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی را به یاد خواهند آورد که :

مریضی بهتر از بیمارداری

نوشتن بهتر از ویراستاری

با بازورث بیشتر از راه نوشته هایش آشنایی دارم اما آشتیانی را سی سالی است که از نزدیک می شناسم و دوستی با او از موهبت های ماندگار زندگیم بوده است. آشتیانی سالهاست در دانشگاه کلمبیا سرگرم پژوهش است و از ستونهای دانشنامه ایرانیکاست که در سالیانی که بر پا بوده است از یاری کمتر دانشوری با این همه توانایی بهره ور بوده است. ره توشه سترگی که او از معرفت به همراه دارد مانع سبکباری روحی او نشده است. سنجشگری و باریک بینی و نکته سنجی و گستردگی دانش او به همراه بزرگ منشی فروتنانه او درخششی دارد که هرپوینده هوشمندی می تواند آن را به آسانی از جلوه پردازی های ساختگی باز شناسد. آشتیانی در اسکاتلند (دانشگاه سنت اندروز ) و آکسفورد درس خوانده است. در دانشگاه های گوناگون از جمله آکسفورد، کالیفرنیا، و هاروارد درس داده است و همیشه، مانند همه دانشوران راستین، از خودنمایی های سوداگرانه گریزان بوده است. او که سخت دلبسته سرزمین و فر هنگ ایران است تلخی های دیرنده غربت را به پشتوانه دانش ژرفی که از آن فرهنگ دارد، و به یاری انس دیرین با اندیشه ها و تصویرهای خلاق نهفته در آثار فکری و ذوقی ِ آن، تحمل پذیرتر کرده است. گستره پر دامنه پژوهشهای او ادب و فرهنگ کهن ایران، به ویژه آثار نظامی و بیهقی، را در بر می گیرد. عشقی که آشتیانی به تاریخ بیهقی دارد و کاردانی بینشورانه ای که در بیهقی پژوهی کسب کرده است او را از هر پژوهشگر دیگری در این زمینه ممتاز می کند.

تاریخ بیهقی

حق نشر عکسNO CREDITImage caption

ترجمه تاریخ بیهقی را کلیفورد ادموند بازورث، ایران شناس انگلیسی (نفر سمت چپ)

و ویرایش آن را محسن آشتیانی، پژوهشگر ایرانی بر عهده داشته است

ابوالفضل بیهقی بیش از هزار سال پیش دربیهق از آبادی های کهن سرزمین خراسان به دنیا آمد. او در دستگاه غزنویان به منصب دبیری برگماشته شد و پس از گوشه گزینی ناشی از گرفتاری سیاسی، یا کناره گیری از خدمت فعال دیوانی در حوالی پنجاه سالگی، بازمانده زندگی هشتاد و چند ساله خود را به نگارش و تکمیل اثری گذرانید که به "تاریخ بیهقی" مشهور شده است.

این کار گرانمایه شکوهمند بر پایه یاددداشتها وتقویم هایی که نگاه داشته بود نوشته شده است و بخشی از روزگار غزنویان را در بر می گیرد. در روزگار غزنویان نسبت به دوره سامانیان توجه و دلبستگی ژرفی به زبان پارسی و فرهنگ ایرانی در میان نبود. فرمانروایان ترک نژاد این خاندان دل در گرو جلب پشتیبانی خلفای بغداد داشتند و خشک اندیشی و سخت گیری دینی را دستاویز برکشیدن نام و پایگاه خود قرار داده بودند. سختی های زیست فرهنگی در روزگاری که دولت سامانیان به سر آمده بود و خطرها و دشواری های دبیری در خدمت فرمانروایان غزنه را از فراسوی اشارت فراوان بیهقی به "دنیای فریبنده مردم خوار" در می یابیم. با اینهمه، غزنویان نیز نمی توانستند از سنت های دیرین پادشاهی ِ ایران زمین بگسلند، خودرا از وزیران و دبیران کاردان ایرانی بی نیاز بدانند و مقتضیات و آداب متداول دربارها را نادیده بگیرند. هرامیری که رؤیای فرمانروایی دیرنده دودمان خود را در سر می پرورد نمی توانست از شعر و ادب غافل بماند و امکاناتی را که شاعران و ادیبان برای آوازه گری و آزرم جویی و اعتبار یابی فرمانروایان فراهم می کردند نادیده بگیرند.

تنها بخشی از تاریخ بیهقی برجامانده است. کیفیت آنچه بر جا مانده است نیز از آسیب زمانه در امان نمانده است. بیهقی خود به شکوه می گوید: "اگر کاغذها و نسخت های من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی."

گذشته از این، اثر بیهقی از دستبرد نسخه پرداران نیز برکنار نمانده است و واژه هایی از آن دگرگون و شاید کلماتی بر آن افزوده شده است. این سبب شده است در مواردی درک معنا تنها بر گمان پایه داشته باشد. با این همه از "دیبای خسروانه" ای که او بافته است، آنچه بر جای مانده خود اثری درخشان است. بیهقی کوشیده است که "داد ِ این تاریخ به تمامی بدهد" و سخنی نراند که " به‌تعصبی و تزیّدی کشد."

کار او بسیار فراتر از گزارش رویدادهاست. او از بازگفت پرملال و خالی از تامل رخدادهای پی در پی گریزان بوده است و می گوید: "در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند و این آن را، یا او این را بزد و بر این بگذشتند، اما من آنچه واجب است، به‌جای آرم." و به جای آورده است. گفته ای از او پژواکی از سخن فردوسی است که پنجاه سالی زودتر از او به دنیا آمده بود : " غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان‌که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند." او در این کار کامیاب بوده است.

تامل در خوانده ها و شنیده ها

بیهقی ‌در نگارش رویدادهای گذشته بر تامل در خوانده ها و شنیده ها تکیه کرده است. می‌نویسد: "اخبار گذشته را دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند؛ و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند، شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند."

تاکید او بر "خرد" را باید از وجوه متمایز کننده روش سنجشگرانه او دانست.

بیهقی بر آن است که خواست خداوند سرنوشت ها را رقم می زند و سبب می شود که "پیراهن ملک" از گروهی به گروهی دیگر پوشانیده شود. با این همه او از توجه به "مراد" و "جهد" آدمیان و کند و کاو در انگیزه ها وارزیابی توانایی ها و خوی و "همت و جگر" مردان سیاست و رزم غافل نمی ماند. او به برشمردن ساختار کشورداری و دستگاه سپاهیگری روزگار خود بسنده نمی کند، گوشه های مهمی از زندگی اجتماعی و جزئیات به ظاهر کم اهمیت را نادیده نمی گیرد، و دریچه ای برای درک ویژگی های روحی و اخلاقی و مناسک و رفتارهای رائج در روزگار خود می گشاید. دنیای او از آسیب پذیری ها، سختی ها و تلخی های زیادی انباشته است اما از جنبش و جوشش امیدوارانه و دوستی ها و فداکاری های دیرنده و عواطف و مهرهای ماندگار تهی نیست. پیوند او با استادش بونصر ُمشکان، که بیهقی نوزده سال نزد او بود "عزیزتر از فرزندان وی و نواختها" از او دیده بود و در سوگش شورمندانه نوشته است، از آن نمونه است.

بیهقی در کار خود دلبستگی به امانت و حقیقت را با شور و احساس شخصی در می آمیزد و وقتی خود، یا از زبان بونصر ُمشکان، سخن می گوید خواننده را در زیر و بم های اخلاقی- عاطفی رویدادهای تلخ و شیرین درگیر می کند:

"و کار این قوم دیگر است، و سلطان را غرور می دهند... کار ری و جبال چنین شد و لشکری بدان آراستگی زیر و زبر گشت، و حال خراسان چنین، و از هر جانب خللی، و خداوند ِ جهان شادی دوست و خودرای و وزیر متهم و ترسان، و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان برافتادند... و ندانم که آخر این کار چون بود. و من خون جگر می خورم. و کاشکی زنده نیستمی، که این خلل ها نمی توانم دید."

یادآوری پیامدهای تلخ "استبداد نا اندیشیده" در نوشته بیهقی کم نیست و بازگفت اینکه حتی شاهان خودرای خشمگین دشنام گوی نیز هنگامی که "اندیشه" را بر رفتار خود بر می گماشتند به راه باز می آمدند. از گزارش بیهقی در باره چند و چون حکومتگری روزگارش حکمت این نکته را در می یابیم که: "کار امارت اگر به دست عاجزی افتد او بر خود درمانده و خلق بر وی."

از سوی دیگر سرنوشت کسی چون حسنک وزیر پی آمد باور امیران گردنکش خیره سر به چیرگی هوسرانانه خود بر زیردستان است، و بازتابی از فرجام فرادستان فرو افتاده، گویای ناپایداری جاه، و یادآور دردهایی که بخت ناخجسته و ناسازگار و "قضای آسمان" به همراه دارد.

داستان فریب و کینه توزی

سرنوشت حسنک داستان فریب و کینه توزی و رشک ورزی و دسیسه گری و اتهام زنی نیز هست.

بیهقی در جای جای کتاب به نشیب و فراز کارنامه او اشاره می کند اما فرجام هراسناک او را با همدلی شورانگیزانه بر می شمارد. محمود غزنوی اتهام قرمطی بودن حسنک را، که از سوی خلیفه عباسی در میان نهاده شده بود، به چیزی نگرفت اما فرزندش مسعود آن را دستاویز نابودی حسنک کرد: ثروتش را به نام سلطان گرفتند و سپس بر دارش کردند. بیهقی ورود حسنک به نشستی را که زمینه کار از میان بردنش را به فرجام رسانید چنین ماهرانه ترسیم می کند: "من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم بر دکان‌ها بودیم نشسته، در انتظار حسنک. یک ساعت ببود، حسنک پیدا آمد بی‌بند، جُبّه‌ای داشت حبری‌رنگ با سیاه می‌‌زد، خَلَق‌گونه، و ُدراعه و ردایی سخت پاکیزه، و دستاری نشابوری مالیده و موزه میکائیلی نو در پای، و موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا می‌‌بود..."

تاریخ بیهقی پیش از این تنها به روسی برگردانده شده بود و اکنون باید خشنود بود که سرانجام ترجمه ای به زبان انگلیسی از جلدهای بر جامانده آن به چاپ رسیده است. به رغم دشواری های ترجمه این اثر، برآیند کار ستایش انگیز است.

اندوه استاد بیهقی از سرنوشت حسنک کمتر از تاثر خود او نبود: "آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم، بونصر، روزه بِنَگشاد و سخت غمناک و اندیشه‌مند بود چنان‌که به هیچ‌وقت او را چنان ندیده بودم. می‌‌گفت: چه امید ماند؟"

حسنک نزدیک به هفت سال بر دار ماند "چنان‌که پای‌هایش همه فروتراشید و خشک شد، چنان‌که اثری نماند. تا به دستوری فروگرفتند و دفن کردند، چنان‌که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست."

وصف بیهقی از واکنش مادر حسنک نیز تکان دهنده است: "و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند. چون بشنید جزعی نکرد چنان‌که زنان کنند؛ بلکه بگریست به‌درد، چنان‌که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان. و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید، و جای آن بود..."

نثر پویا

هنر بیهقی بیش از هر چیز در نثر پویا و پر شور و دلنشین او باز تاب می یابد که انباشته است از مشاهدات و اشارات پرمعنا و گزارش های نکته سنجانه و گهگاه رندانه. به این سبب است که تاریخ بیهقی از متن های بنیادین و شیوای زبان فارسی شده است. این متن هم از نظر غنا و ظرافت و بارمعنایی واژگان مهم است و هم از دیدگاه نگرش نویسنده به روزگار خود و نگاه موشکافانه به جزئیات وجوانب هر موضوع و تلاش در روایت کاوشگرانه وبازتاباندن بی غرضانه و تامل آمیز آنچه رخ داده است . نثر بیهقی، با اینکه واژه های عربی نا آشنا در آن کم نیست، گنجینه ای است از تعبیرات و واژه های تازه، کنایه ها، استعاره ها، و تصویر پردازی های جاندار و شورانگیز. گزارش او از رویدادهایی مانند فرجام حسنک تخیل و احساس و هیجان خواننده را دامن می زند و او را در صف ناظران آن صحنه های تلخ می نشاند.

هنگامی که در نوشته او می خوانیم که: "میانه دونماز بارانکی خردخرد می بارید چنانکه زمین تر گونه می کرد" صدای ریزش باران را پس از هزار سال در میان سطر ها می شنویم و بوی خاک خشک را که "نرمک نرمک" نمناک می شد می بوییم. اما به زودی رؤیای ما را وصف گویای او از سیلی هراسناک و ویرانگر که پیامد آن " بارانک" است در هم می ریزد.

بیهقی توانسته است برترین هنجارهای شیوایی روزگار خود را هنرمندانه بازتاب دهد و از به کارگیری واژه های مترادف و سجع های خنک بپرهیزد. در نوشته او ترکیبات نا آشنا و واژه هایی که معنای امروزین آنها با روزگار او متفاوت است کم نیستند. شماری از واژه های دلپسند او هم از صد سال پس از او به این سو در برابر موج عربی پسندی واپس نشسته اند و چه بسا فراموش شده اند.

دشواری ترجمه

درک و تفسیر زبان بیهقی و ذهنیت پیچیده ای که در ورای آن نهفته است همیشه آسان نیست. یکی از دشواری ها، که به آن اشاره شد، این است که متن، شاید به سبب دستبرد نسخه برداران، از ابهام برکنار نیست. درک اینکه بسیاری از واژه ها در روزگار خود بیهقی چه معنایی داشته اند نیز چالش ناچیزی نیست. همه اینها، به همراه شعر ها ی پارسی و عربی، کار ترجمه این کتاب را دشوار می کند.

تاریخ بیهقی پیش از این تنها به روسی برگردانده شده بود و اکنون باید خشنود بود که سرانجام ترجمه ای به زبان انگلیسی از جلدهای بر جامانده آن به چاپ رسیده است. به رغم دشواری های ترجمه این اثر، برآیند کار ستایش انگیز است. افزوده ها رهگشای بسیاری دشواری هاست و به راحتی می توان ترجمه را با متنی که دکتر علی اکبر فیاض تصحیح کرده بود و پایه ی کارترجمه بوده است مقایسه کرد.

بازورث بر این ترجمه پیشگفتار گسترده ای نوشته است اما در این کار از رهیافت های متعارف خاورشناختی چندان فراتر نرفته است و نکوشیده است به تفسیرهایی ژرفانگرانه از دانسته های موجود دست یازد و تاویل و تخیل و شم تاریخی را جانشین بازسازی رویدادها و بازگفت دانسته ها کند.

این پیشگفتار را نمی توان به آسانی با برداشت امروزین از پیام روش شناختی نهفته در تاریخ بیهقی سازگار دانست. این پیشگفتار شاید برای کاردانان نکته های تازه یا مهم کم داشته باشد و برای دیگران نیز سنگین یا ملال انگیز باشد.

با این همه نکته های تاریخی، جغرافیایی و ادبی سودمند در آن کم نیست. ترجمه انگلیسی تاریخ بیهقی در یک مجموعه سه جلدی منتشر شده و جلد سوم به نکته ها و جزئیات نیازمند توضیح، و کتابنامه و نمایه، اختصاص یافته است که خوانندگان جستجوگر را به کار خواهد آمد.

این ترجمه بهره برگرفتن انگلیسی دانان از "مرغزار پر میوه" ای را که یادگار بیهقی است ممکن کرده است. پارسی زبانان انگلیسی دان نیز این ترجمه و توضیحات پیوست آن را بسیار سودمند خواهند یافت و می توانند از آن برای کندوکاو در متن پارسی کتاب بهره برگیرند. همه دوستداران فرهنگ ایران باید سپاسگزار کوشندگان این ترجمه باشند. همه کسانی که آشتیانی را می شناسند می دانند که او چقدر عاشقانه و ایثارگرانه و سخت کوشانه سهم سترگ خود را از بار این تلاش پر رنج اما پر ارج به دوش کشیده است. روان بیهقی باید از ترجمه این کتاب و افزوده های دانشورانه آن و از اینکه کسی از تبار بیهقی های ایران زمین در به انجام رساندن آبرومندانه آن نقشی اساسی داشته است شادمان باشد. این کار خدمت شایانی است به ایران شناسی وبه تاریخ پژوهی. مریزاد دستی که انگور چید.

منبع: وب سایت فارسی بی بی سی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۴
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی  

بیوگرافی و زندگینامه
به سال 385 ه. ق در ده حارث آباد بیهق(سبزوار قدیم) کودکی به جهان آمد که نامش را ابوالفضل محمد نهادند. پدر که حسین نامیده می‏شد، کودک را به سالهای نخستین در قصبه بیهق و سپس، در شهر نیشابور به دانش‏اندوزی گماشت. ابوالفضل که از دریافت و هوشمندی ویژه‏ای برخوردار بود و به کار نویسندگی عشق می‏ورزید، در جوانی از نشابور به غزنین رفته (حدود 412 هـ.ق)، جذب کار دیوانی گردید و با شایستگی و استعدادی که داشت به زودی به دستیاری خواجه ابونصر مشکان گزیده شد که صاحب دیوان رسالت محمود غزنوی بود و خود از دبیران نام ‏آور روزگار. این استاد تا هنگام مرگ لحظه ‏ای بیهقی را از خود جدا نساخت و چندان گرامی و نزدیکش می‏داشت که حتی نهفته ‏ترین اسرار دستگاه غزنویان را نیز با وی در میان می‏نهاد، و این خود بعدها کارمایه گرانبهایی برای تاریخ بیهقی گردید، چنانکه رویدادهایی را که خود شاهد و ناظر نبوده از قول استاد فرزانه خویش نقل کرده که پیوسته «در میان کار» بوده است و در درستی و خرد بی‏همتا.
پس از محمود، بیهقی در پادشاهی کوتاه مدت امیر محمد (پسر کهتر محمود) دبیر دیوان رسالت بود و شاهد دولت مستعجل وی؛ و آنگاه که ستاره اقبال مسعود درخشیدن گرفت، نظاره ‏گر لحظه به لحظه اوج و فرود زندگانی او بود، و هم از این تماشای عبرت انگیز است که تاریخ خویش را چونان روزشمار زندگی این پادشاه و آیینه تمام نمای دوران وی فراهم آورده است. پس از در گذشت بونصر مشکان (431 هـ.ق) سلطان مسعود، بیهقی را برای جانشین استاد از هر جهت شایسته ولی«سخت جوان» دانسته ــ هر چند که وی در این هنگام چهل و شش ساله بوده است ـــ از این رو بو سهل زوزنی سالخورده را جایگزین آن آزادمرد کرد و بیهقی را بر شغل پیشین نگاه داشت. ناخشنودی بیهقی از همکاری با این رئیس بدنهاد، در کتاب وی منعکس است، تا آنجا که تصمیم به استعفا گرفته است، ولی سلطان مسعود او را به پشتیبانی خود دلگرم کرده و به ادامه کار واداشته است.
پس از کشته شدن مسعود (432 هـ.ق) بیهقی همچون میراثی گرانبها، پیرایه دستگاه پادشاهی فرزند وی (مودود) گردید، و پس از آنکه نوبت فرمانروایی به عبدالرشید ـ پسر دیگری از محمود غزنوی ـ رسید، بیهقی چندان در کوره روزگار گداخته شده بود که در خور شغل خطیر صاحبدیوانی رسالت گردد. اما دیری نپایید که در اثر مخالفت و سخن چینی‏های غلام فرومایه ولی کشیده‏ ای از آن سلطان، از کار بر کنار گردید، و سلطان دست این غلام را در بازداشت بیهقی و غارت خانه وی باز گذارد. بیهقی سر گذشت دردناک این دوره از زندگی خود را در تاریخ مفصل خود آورده بوده است که این بخش از نوشته ‏های وی جزو قسمتهای از دست رفته کتاب است، ولی خوشبختانه عوفی در فصل نوزدهم از باب سوم «جوامع الحکایات» این داستان را نقل {به معنا} کرده است:  
هنگامی که سلطان عبدالرشید غزنوی، به دست غلامی از غلامان شورشی (طغرل کافر نعمت) کشته شد (444 هـ.ق) با دگرگون شدن اوضاع، بیهقی از زندان رهایی یافت، ولی با آنکه زمان چیرگی غلام به حکومت رسیده، پنجاه روزی بیش نپاییده و به قول صاحب «تاریخ بیهق» بار دیگر «ملکبا محمودیان افتاد»، بیهقی دیگر به پذیرفتن شغل و مقام درباری گردن ننهاد و کنج عافیت گزید و گوشه‏ گیری اختیار کرد.
زمان تألیف کتاب :   
بیهقی که دیگر به روزگار پیری و فرسودگی رسیده و در زندگی خود و پیرامونیان خویش فراز و نشیبهای بسیار دیده بود، زمان را برای گردآوری و تنظیم یادداشتهای خود مناسب یافته و از سال 448 هـ .ق به تألیف تاریخ پردازش خود پرداخت و به سال 451 این کار را به انجام رسانید، یعنی اندکی پس از درگذشت فرخزاد بن مسعود و آغاز پادشاهی سلطان ابراهیم بن مسعود(جلـ 451، ف 492). 
مرگ بیهقی :  
بیهقی هشتاد و پنج سال زیسته و به تصریح ابوالحسن بیهقی در«تاریخ بیهق» به سال 470 هـ.ق در گذشته است و به این ترتیب نوزده سال پس از اتمام تاریخ خویش زنده بوده و هرگه به اطلاعات تازه ای در زمینه کار خود دسترسی می‏یافته، آن را به متن کتاب می‏افزوده است.
نام کتاب :
کتابی که امروز به نام «تاریخ بیهقی» می‏شناسیم، در آغاز «تاریخ ناصری» خوانده می‏شده است به دو احتمال: نخست به اعتبار لقب سبکتگین(پدر محمود غزنوی) که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده، و دیگر لقب سلطان مسعود که «ناصرالدین الله» بوده است. به هر حال کتاب به نامهای دیگری نیز نامیده می‏شده، از این قرار:
تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ، جامع فی تاریخ سبکتگین و سرانجام تاریخ بیهقی، که گویا بر اثر بی‏ توجهی به نام اصلی آن (تاریخ ناصری) به این نامها شهرت پیدا کرده بوده است. بخش موجود تاریخ بیهقی را «تاریخ مسعودی» نیز می‏خوانند از جهت آنکه تنها رویدادهای دوره پادشاهی مسعود را در بر دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۴۹
رضا حارث ابادی
قلم به دست ابوالفضل بیهقی باشد
مبارک است بهاری که در تو می بینم
و سورِ بلبل و ساری که در تو بینم
از این بهار که تقویم تازه باز شود
تمام منظره های تو دلنواز شود
به دور دست به صد سال بعد می نگرم
گلم! شود نشود سال سعد می نگرم؟
شود دوباره به قلبت حیات برگردد؟
امیر فاتحی از سومنات بر گردد؟
شود نوشته به دروازه ها و مدخل ها؟
خوش آمدید به شهر طراز اول ها؟
قلم به دست ابوالفضل بیقهی باشد؟
قلم به دست سنایی و مابقی باشد؟
کند طلوع از اینجا ستاره های جهان؟
ستاره بند زند بر تنت ابوریحان؟
شود که خواب ببینم وَ یا خیال کنم؟
ترا خیال قشنگم! عروس سال کنم؟
خیال می کنم آری خیال هم خوب است
خیالِ چشمۀ آب زلال هم خوب است
تو فرض کن که محال است آنچه می بینم
برای سفسطه فرض محال هم خوب است
اگر شکوه به اینجا دوباره برگردد
به آسمان بلندت ستاره بر گردد،
از این بترس که با افتخار آویزیم
دوباره ما حسنک را به دار آویزیم،
کسی به هیأت بوسهل زوزه ای بکشد
کسی شبیه ابو جهل زوزه ای بکشد،
دوباره خوار شود آن بزرگ، فردوسی
از این قبیل موارد دگر چه می پرسی
خدا کند به رخت آب و رنگ برگردد
و روزگار به نفعت قشنگ برگردد
خدا کند که نلرزد دل گوزن آنجا
اگر به کوه تو روزی پلنگ بر گردد
نه دور دور قلم می شود نه دورۀ عشق
اگر به جای قلم ها تفنگ برگردد
دوباره زمزمه های تفنگ می آید
بلی خدا نکند باز جنگ بر گردد
دعا کنیم که نامت چنان بلند شود
چنان که در دهن ما همیشه قند شود
بهار آمده گلها به رقص مشغول است
بهار غزنۀ ما یک بهار مقبول است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۴۹
رضا حارث ابادی
شعرهای نو از شاعران کهن (شعرهایی از ابوالفضل بیهقی، شاعر هزارساله)
(۴)
کار از درجه‌ی سخن
به درجه‌ی شمشیر رسید.
 
(۵)
جهان عروسی آراسته را مانست
در آن روزگار مبارکش
 
(۶)
مطربان می‌زدند و می‌خواندند...
          و شادی و طرب در پرواز آمد.
 
(٧)
من و ماننده‌ی من،
          که خدمتگاران امیر محمود بودیم،
ماهیی را مانستیم از آب بیفتاده
و در خشکی مانده
و غارت شده.
 
(٨)
بزرگا مردا، که او دامن قناعت تواند گرفت
و حرص را گردن فروتواند شکست!
 
(٩)
تا وی را دیدیم که ممکن نشد خدمتی یا اشارتی کردن،
گریستن بر ما افتاد
کدام آب دیده، که دجله و فرات،
چنان که رود براندند.
 
(١٠)
فصلی خوانم از دنیای فریبنده
به یک دست شکر پاشنده
و به دیگر زهرِ کشنده
گروهی را به محنت آزموده
و گروهی را پیراهن نعمت پوشانید.
 
(١١)
گفت: «کار سخت سست می‌رود،
                                       سبب چیست؟»
 
(١٢)
متحیر و شکسته‌دل می‌رفتند
راست بدان مانست که گفتی بازپسشان می‌کشند
 
(١٣)
لشکر از جای برفت
گفتی جهان می‌جنبد...
چون کوهِ آهن درآمدند.
 
(١۴)
در خود فروشُده بود
سخت از حد گذشته
که شمه‌ای یافته بود
از مکروهی که پیش آمد.
 
(١۵)
حسنک را فرمودند که جامه بیرون کِش...،
تنی چون سیم سپید و رویی چون صدهزار نگار،

و همه خلق به‌درد می‌گریستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۳۶
رضا حارث ابادی

معرفی کامل بیهقی و تاریخ بیهقی

معرفی کامل بیهقی و تاریخ بیهقی 


«اما غرض من آن است که تاریخی پایدار بنویسم و بنایی بزرگ بر افراشته گردانم چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند». 



تاریخ بیهقی. ابوالفضل بیهقی مانند حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی، نیک می‌دانسته که اثرش از «باران و از تابش آفتاب» و گذر زمان گزندی نمی‌بیند. وی گلستانی ساخته که «همیشه خوش» مانده و عمرش «همین پنج روز و شش» نیست. او به خواننده ایرانیمی‌گوید که«بنای برافراشته» اش تا «آخر روزگار» باقی خواهد ماند. 
بیهقی از دیوان‌سالاران عصر غزنوی بود که در دیوان رسائل کار می‌کرد. در طول تاریخ ایران، دیوان‌سالاران یا خواجه‌‌گان و به عبارتی میرزاها، همیشه بخش باسواد جامعه محسوب می‌شدند. بی‌جهت نیست که آنها را "اهل قلم" نامیده و در مقابل لشگریان "اهل شمشیر" قرار می‌دادند. گذری به آثار برخی دیوانیانی مانند: ابوالفضل بلعمی، خواجه نظام الملک، میرزا محمدخان استرآبادی و قائم مقام فراهانی مؤید این مطلب است. 
دیوان‌سالاران افرادی بودند که تمدن،‌ فرهنگ، آداب، آیین و از همه مهمتر تجربه و شیوه کشورداری ایرانی را نیک می‌دانستند و آن را سلسله به سلسله نگاه‌بانی می‌نمودند. بیهقی هم عضوی از خانواده دیوان‌سالاران ایرانی است که آداب و آیین نگارش را در محضر "بو نصر مشکان" آموخته است. 
ابوالفضل بیهقی در سال 385 هجری در حارث آباد بیهق (سبزوار) زاده شد. خانواده‌ی وی دودمانی "نژاده" بودند. پدرش حسین، از خواجه‌گان دربار به شمار می‌آمد و با بزرگان روزگار خویش نشست و برخاست داشت. از آغاز زندگی بیهقی اطلاعات زیادی در دست نیست. همین اندازه روشن است که هنگام کودکی در نیشابور دانش آموخته و چون به نوجوانی رسیده است در "دیوان رسالت" سلطان محمود غزنوی که ادیب و دبیر بزرگی چون بو نصر مشکان ریاست آن را بر عهده داشت، به شاگردی پرداخته است. بیهقی شخصی مورد اعتماد بود و خطی خوش داشت. از این رو اجازه داشت بسیاری از نامه‌ها و اخبار و احوال حکومت‌ها و شاهان را رؤیت کند. و به گفته خودش «و این اخبار بدین اشباع که می‌خوانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و به چنین احوال کسی از دبیران واقف نبودی مگر استادم، بونصر».(تاریخ بیهقی/886) 
بیهقی فرزانه‌ای قدر شناس است. وی بارها از استادش، بونصر مشکان، به بزرگی و نیکی یاد کرده و او را از جمله نوادر روزگار دانسته است. او پس از درگذشت مشکان از روش‌رایی، کاردانی و رنج سی ساله استاد خود درکار دیوانی یاد می‌کند و قلم را به یاد وی می‌گریاند که: «و باقی تاریخ چون گذشت که نیز نام بونصر نبشته نیاید دراین تالیف، قلم را لختی بگریانم ... پس به سر تاریخ باز شوم».(تاریخ بیهقی /929) 
پس از بونصر مشکان سلطان مسعود، "بوسهل زوزنی" را به ریاست دیوان رسائل گماشت. بوسهل «مردی امام‌زاده، محتشم، فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده» از این رو بیهقی نمی‌توانست با وی کار کند، وی نامه‌ای به امیر مسعود نوشت و از دبیری استعفا خواست. سلطان مسعود مانع آسیب رساندن بوسهل به بیهقی شد. بیهقی در زمان هفتمین شاه غزنوی، "عزالدوله عبدالرشید" صاحب دیوان رسالت شد اما بر اثر کید حاسدان و سخن بداندیشان از کار برکنار شد و به زندان افتاد. پس از آن در سال 444ه.ق «طغرل کافر نعمت» بر عبدالرشید شورید و او را به قتل رساند. بیهقی از زندان آزاد شد و نگارش تاریخی سترگ خود را درسال 448 ه.ق آغاز کرد و در فرصت باقی مانده عمرش آنرا به پایان رساند. 
تاریخ‌نگاری ابوالفضل بیهقی در آغاز "تاریخ ناصری" نامیده شد که به احتمال زیاد از لقب سبکتگین، ناصرالدین پدر محمود گرفته شده است. این مجموعه تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ و جامع فی تاریخ هم خوانده شده است. 
کسانی که با روش تحقیق و شیوه تاریخ‌نگاری در جهان امروز آگاهی دارند، نیک می‌دانند که بیهقی در نوشتن تاریخ خود علمی و روشمند عمل کرده است و چنان نوشته است که به «تعصبی و تزیدی» نکشد. او سالیان سال بر پایه اسناد و مدارک معتبر به تالیف و نگارش پرداخته است و از آنجا که خود مردی دیوانسالار بوده و بسیاری از وقایع را با چشم خود دیده، از«ثقات» شنیده و یا از متون معتبر خوانده است: «در اخبار ملوک عجم خواندم ترجمه ابن مقفع که بزرگ‌تر و فاضل‌تر پادشاهان ایشان عادت داشتند» (تاریخ بیهقی/ 159). یا «من حکایتی خواندم در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است...» (تاریخ بیهقی/ 220) یا «مرا که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگرسته‌‌‌ام، خاصه اخبار و از آنها التقاط‌‌‌ها کرده...» (تاریخ بیهقی/241)و یا «مرا که بوالفضلم این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم...» (تاریخ بیهقی/ 271)بیهقی بارها از خداوند یاری می‌جوید که به او فرصت دهد تا تاریخش را به پایان برساند «توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم...»(تاریخ بیهقی/149). وی معیار گردآوری اخبار را راستگویی و ثقه بودن گوینده و گواهی دادن "خرد" به درستی آن می‌داند و در این باره می‌نویسد:«و اخبار گذشته بر دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگو باشد و نیز گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند....» (تاریخ بیهقی/ 1099) «و در تاریخی که می‌کنم سخن نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم بادا این پیر را! بلکه آن گویم که تا خوانندگان اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند». (تاریخ بیهقی/ 226) 
بیهقی گاه از مردان امین، معتمد و خردمندی که او را در فراهم آوردن اخبار درست و اسناد تاریخی در ایام انزوا یاری کرده‌اند، به نیکی یاد می‌کند: «از عبدالملک مستوفی شنیدم همه در سنه خمسین و اربعمائه و این آزادمرد مردی دبیرست و مقبول القول...» (تاریخ بیهقی/249) وی در سنجش کردار نیک و بد و رفتار شایست و نا‌شایست کارگزاران دولت غزنوی تا پادشاه پروا ندارد. درباره خوارزمشاه ابوالعباس آورده است:« او مردی بود فاضل و شهم و کاری و در کارها مثبت و چنان که وی را اخلاق ستوده بود، ناستوده نیز بود و این از آن می‌گویم تا مقرر گردد که میل محابا نمی‌کنم ...». (تاریخ بیهقی/1100) 
مولف از کسی چون استادش بونصر مشکان نیز با همه ارادتی که به او دارد و در ضمن بر شمردن منش‌های نیکش به لجاجت او نیز اشاره می‌کند:«بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کرد سخت نیکو رفتی...و با آن که حدود نگاه داشتی، لجوجی بود از اندازه گذشته...»(تاریخ بیهقی/ 618). یکی از عوامل و انگیزه‌هایی که باعث تالیف تاریخ بیهقی شده، حجم انبوه اسناد و مدارکی بود که عده‌ای از تنگ‌نظران کوتاه‌بین از یادداشت‌های او به عمد نابود کردند: «اگر کاغذها و نسخت‌های من به قصد، ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لون دیگر آمدی....» (تاریخ بیهقی/439) «بسیار بار دریغا که آن روضه‌های رضوانی بر جای نیست...» (تاریخ بیهقی/ 445). طبیعتا اگر مؤلف می‌دانست که بعدها بخش‌هایی از اثر از بین می‌رود. «بسیار دریغا» ی حزین‌تری می‌گفت. 
تاریخ بیهقی را می‌توان آیینه روزگار غزنویان و بخش‌های شرقی ایران در روزگار آنان دانست. این تاریخ یک اثر عمومی است. بیهقی مانند دیگر آثار تاریخ‌نگاری شده توسط مسلمانان، مطالبش را از آفرینش انسان و تاریخ ایران و عرب، آغاز کرده و ادامه داده است.نسخه کامل این تاریخ در اصل سی مجلد بوده که امروز فقط شش جلد آن بر جای مانده است. مطالب باقی مانده بیشتر در بردارنده حوادث روزگار غزنویان به ویژه دوره سلطان مسعود است و درست به همین علت است که تاریخ بیهقی را "تاریخ مسعودی" هم می‌نامند. این مجموعه غنی در برگیرنده رخدادهای پادشاهی مسعود، فرزند سلطان محمود، است که پس از پدر، بر اورنگ پادشاهی غزنین نشست. این اثر برخی فصل‌ها و دوره‌های تاریخی در نهایت دقت و فتانت توضیح می‌دهد، ازجمله: جنگ سلطان مسعود با ترکمانان و شکست وی در جنگ دندانقان، بر تخت نشستن طغرل، تعریف ولایت خوارزم و بیان تاریخ آن از انقراض آل مامون تا افتادن به دست سلطان محمود و حکمرانی آلتونتاش حاجب در آل سامان تا چیرگی سلجوقیان بر این خطه. 
افزون بر آنچه آمد، این نویسنده و دبیر چیره دست اطلاعات سودمندی هم از سلسله‌های صفاریان، طاهریان و سامانیان به خواننده ارایه می‌کند. همچنین نام گروهی از شاعران ایرانی و عرب و نزدیک به 450 بیت از سروده‌های آنها در این اثر بیهقی آمده است. 
تاریخ بیهقی از نظر علم جغرافیا نیز منبعی ارزشمند است، این کتاب نمودار جامع و کم نظیری از اوضاع و احوال غزنویان هم محسوب می‌شود. کمتر پدیده‌ای از زندگی مردم آن دوره می‌توان یافت که از دید تیزبین مؤلف این کتاب پنهان مانده باشد، در اینجا به برخی از این موارد اشاره می‌شود: رسم انداختن ملطفه و نامه، رسم خلعت دادن و خلعت پوشیدن، قرآن خواندن در مراسم استقبال، خوازه زدن در مراسم پیشباز، توقیع پادشاهان، برنامه منجنیق بر کار کردن، بخشش به شاعران، مظالم کردن امیر، رسم سوگند و امضاء کردن سوگندنامه، مراسم جشن مهرگان، آیین جشن سده، مراسم عید فطر، نکوداشت عید نوروز. 
از چهار جلد اول تاریخ بیهقی که مسلما درباره‌ی روزگار باستان و دوران پیش از غزنویان بوده تنها مطالبی اندک در "زبدة‌التواریخ" هافظ ابرو بر جای مانده است. هرچه ازاین کتاب بر جای مانده به کوشش دکتر "خلیل خطیب رهبر" در سه مجلد به چاپ رسیده است. این اثر با بخش‌های به جا مانده از مجلد پنجم آغاز می‌شود، در این مجلد: نامه حشم تگیناباد به امیر مسعود، فرمان امیر مسعود به علی رقیب، نامه حره ختلی به امیر مسعود، مذاکره صلح با اعیان ری، حرکت مسعود از ری، رسیدن رکاب‌دار به امیر مسعود، داستان فضل با عبدالله طاهر، نامه مسعود به غازی و... ثبت و ضبط گشته است.
مجلد ششم با تاریخ "امیر شهاب‌الدوله مسعود بن محمود" و خطبه مقایسه پیامبران و پادشاهان آغاز می‌شود و سرفصل‌های زیر در آن به چشم می‌خورد: قوت‌های سه گانه نفس، در شناختن نیک و بد، دنباله سخن جالینوس، عذر بیهقی در نوشتن تاریخ، احوال امیر مسعود در زمین داور، قصه بوسعید و بخشش به شعرا، وضع مسعود با پدر در سفر ری، روابط مسعود با منوچهر قابوس، حکایت افشین، داستان مامون و امام رضا(ع)، وضع دیوان رسالت دربلخ، سخن امیر با عبدالله و حاتمی... 
مجلد هفتم تاریخ بیهقی نیز مانند دیگر مجلدهای آن در بردارنده تاریخ، پندها و داستان‌های زیبا و شیوایی است که در ذیل عناوین زیر نگاشته شده‌اند: خروج امیر مسعود، فرو گرفتن امیر یوسف، ورود امیر به غزنین و استقبال مردم، مطالبه صلات بیعتی، ذکر سیل، خلعت پوشی احمد ینالتگین، قصیده ابو حنیفه، درگذشت خلیفة‌القاد بالله، ترتیب هدیه برای خلیفه، مذاکره امیر با خواجه در باب خوارزمشاه، نامه مسعود به التون تاش، داستان زندانی شدن بزرجمهر، فتح بخارا، اقدام احمد عبدالصمد برای صلح، تعیین هارون به خوارزمشاهی، بیماری خواجه احمد حسن، رای زدن امیر در باب انتخاب وزیر. 
مجلد هشتم در بردارنده بخش‌های دیگری از تاریخ غزنویان و درگیری این طایفه با سلجوقیان است. این فصل مطالب متنوعی را دربر دارد: انتخاب بوسهل حمدوی به کدخدایی ری، سخن بوسهل حمدوی در باب ری، تصمیم مسعود به گرفتن ترکمانان، کارهای سورس صاحب دیوان خراسان، دنباله حکایت فضل برمکی و یحیی علوی، تفصیل هدیه علی عیسی به هارون، سخن یحی برمکی به هارون درباب خراسان، جنگ طوسیان با نیشابوریان، ورود امیر مسعود به سرخس، ورود امیر مسعود به آمل، حکایت امیر لیث در مرگ فرزند، نامه ترکمانان در باب صلح، آوردن رسولان سلجوقیان به لشکرگاه ، مصالحه با پسر تاکو. 
در مجلد نهم تاریخ بیهقی شرح بخش‌های دیگری از تاریخ به ویژه نبرد سرنوشت‌ساز دندانقان آمده است و در آن سرفصل‌های زیر دیده می‌شود: وصف تخت نو و بار دادن امیر، حرکت سپاهش به جانب سرخس، ورود ابراهیم ینال و طغرل به نیشابور، سخنان قاضی صاعد به طغرل، رفتن امیر مسعود به ترمذ و بازگشت به بلخ، جنگ امیر با سلجوقیان در طلخاب، مشاوره امیر با بونصر مشکان، صلح موقت با ترکمانان، ورود امیر مسعود به هرات، نامه به بوسهل حمدوی وبا تالیجار، مرگ بونصرمشکان، حال بوالفضل پس از بونصر، حرکت مسعود از هرات به قصد ترکمانان، بر تخت نشستن طغرل، حمله سلجوقیان به بلخ. 
در مجلد دهم تاریخ بیهقی مطالب گوناگونی درج شده است، از جمله: تعریف ولایت خوارزم، حکایت خوارزمشاه ابوالعباس، مخالفت بزرگان لشکر با خطبه کردن به نام محمود، ذکر فساد الماحاد و تسلط اشرار، منازعه عبد‌الجبار و هارون، حمله شاه ملک به ترکمانان، بر تخت نشستن خوارزمشاه شاه ملک. 
آنچه بیان شد سرفصل‌هایی از مهم‌ترین موضوعات و مطالب تاریخ وزین بیهقی بود. این اثر سترگ در حوزه تاریخ‌نگاری، داستان‌نویسی، اندیشه، ادبیات و شیوه نگارش فارسی، نگاه خردمندانه به هستی و اتفاقات آن، کتابی شایسته و قابل توجه است. این کتاب آیینه نگاه یک انسان فرزانه و تیزبین ایرانی به روزگار و رخدادهای آن است که هم مایه‌ی پند و اندرز و عبرت است و هم مایه مباهات و افتخار. تاریخ بیهقی، شاهنامه نثر فارسی است و بیانگر شایستگی زبان فارسی در حوزه نگارش و پژوهش. شیوه تاریخ‌نگاری بیهقی می‌تواند سر فصل تاریخ‌نگاری علمی ایرانیان باشد و پژرهشگران ما بر پایه آن بنگارند و آن را سر لوحه کار خود قرار دهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۲۳
رضا حارث ابادی

تاریخ بیهقی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 
 
تاریخ بیهقی 
تاریخ ناصری
Tarikhe Beihaghi.jpg
نویسنده ابوالفضل بیهقی
محل نشر ایران
موضوع رسائل پادشاهان غزنوی
تاریخ غزنویان
زبان فارسی و استفاده از واژگان لهجهغزنین

تاریخ بِیهَقی یا تاریخ مسعودی نام کتابی نوشتهٔ ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی است که موضوع اصلی آن تاریخ پادشاهی مسعود غزنوی و دودمان غزنوی است. این کتاب علاوه بر تاریخ غزنویان، قسمت‌هایی دربارهٔ صفاریان، سامانیان و دورهٔ پیش از برآمدن و پادشاهی محمود غزنوی دارد. نسخهٔ اصلی کتاب حدود ۳۰ جلد بوده [۱] که به دستور مسعود غزنوی بخش زیادی از آن از بین رفته‌است و از این کتاب امروزه مقدار کمی (حدود پنج مجلد) بر جای مانده‌است.

کهن‌ترین کتابی که از تاریخ بیهقی یاد کرده‌است، تاریخ بیهق اثر ابوالحسن بیهقی بوده‌است که پس از شرح حال ابوالفضل بیهقی، از کتاب او نیز یاد کرده‌است.[۲]

نام کتاب

بیهقی نام کتاب خویش را فقط تاریخ نوشته‌است ولی در دوره‌های بعدی، این کتاب را با نام‌های متعددی ذکر کرده‌اند که مشهورترینِ آن‌ها تاریخ بیهقی است. ابن فندق بیهقی و ابوالحسن بیهقی آن را تاریخ ناصری نامیده‌بودند. تاریخ مسعودی،تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع‌التواریخ، جامع فی تاریخ سبکتگین و مُجَلدات نیز دیگر نام‌های یادشده از این کتابند.[۳][۴]

نامیدنِ تاریخ بیهقی تحت عنوان تاریخ مسعودی از آن جهت است ک امروزه، قسمت‌های بازماندهٔ این کتاب بیش‌تر به دورهٔ پادشاهی مسعود غزنوی مربوط است.[۵] دلیل شهرت کتاب به تاریخ ناصری نیز احتمالاً ناشی از دو علت است؛ نخست به اعتبار لقب سبکتگین (پدر محمود غزنوی) که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده و دیگر لقب سلطان مسعود که «الناصرلدین‌الله» بوده‌است.[۶]

دورهٔ تاریخی و متون به جا مانده

با این که بسیاری از مورخان بر این عقیده بوده‌اند که تاریخ بیهقی، دورهٔ حکومت غزنویان را در بر می‌گیرد، از متن کتاب مشخص می‌شود که بیهقی بازگویی وقایع را از سال ۴۰۹ آغاز کرده و تا کمی پیش از مرگش حدود سال ۴۷۰ ادامه داده.[۶] البته روایاتی مربوط به پیش از سال ۴۰۹ هم در کتاب هست (حتی برخی از اهم حوادث تاریخی پس از اسلام را که عمدتاً در خراسان رخ داده) ولی بیهقی این وقایع را عمدتاً به نقل از دیگران آورده‌است. مثلاً «باب خوارزم» به نقل از استاد ابوریحان بیرونی و دوران کودکی مسعود به نقل از «خواجه عبدالغفار» نقل شده‌است.

چیزی که امروز از تاریخ بیهقی به جا مانده با برگ‌هایی از مجلد پنجم آغاز می‌شود و به مجلد دهم ختم می‌شود و محدودهٔ وقایع آن به شرح حوادث پس از مرگ سلطان محمود غزنوی (سال ۴۲۱) تا فرار سلطان مسعود غزنوی به هند (۴۳۲) محدود می‌شود، به علاوهٔ «باب خوارزم» که از زمان سلطنت سلطان محمود است.[۷]

تاریخ بیهقی هرچند از غزنویان جانبداری می‌کند[نیازمند منبع]، با این حال بهتر از هر کتاب دیگری اشتباهات و اشکالات حکومت آنان را نشان می‌دهد، افزون بر این، اطلاعات بسیار ارزشمندی در مورد چند و چون زندگی در آن روزگار و ارزش‌ها و اعتقادات آنان در اختیار می‌گذارد.

ویژگی‌های کتاب[ویرایش]

ارزش تاریخی و مستند بودن[ویرایش]

از ویژگی‌های تاریخ‌نویسی تاریخ بیهقی که تا قبل از آن سابقه نداشته‌است، مستندبودن وقایع ذکرشده‌است. این کتاب در شرح جزییات وقایع، اثری بی نظیر است.[نیازمند منبع] چنانچه خود بیهقی می‌نویسد:

سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را.

غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی‌ماند.

تا پیش از آن، کتاب‌های تاریخ، محدود بودند به یادداشت‌های روزانهٔ پراکندهٔ مورخانی که معمولاً دبیران پادشاه بودند و مسلماً در نوشتن آن‌ها، جانبداری زیادی صورت می‌دادند. در این بین، بیهقی با پیش‌گرفتن شیوه‌ای علمی در تاریخ‌نویسی، تحول مهمی را در این زمینه به وجود آورد.[نیازمند منبع]

سبک ادبی و نگارش[ویرایش]

سبک بیهقی در نثر را تقلیدی از سبک استادش بونصر مُشکان می‌دانند که بنا بر جبر زمانه چیزی بین زبان ساده و مرسل که تا قرن چهارم در خراسان رایج بود و شیوهٔ دارای حشو اطناب و صنعت‌پردازانه‌ای و سرشار از استشهاد و تمثیل است که در عراق رایج بود و با نفوذ ادبیات عربی ناچار بر سبک اول غلبه کرد.[۸] این سبک نگارش را بینابین می‌نامند. این را هم باید در نظر داشت که بیهقی از آنجا که در خدمت پادشاهان غزنوی بود نمی‌توانست به صراحت بد کار آنان را بگوید و ناگزیر به ایهام و ابهام در سخن بود.[۹] محمد تقی بهار در کتاب سبک شناسی مشخصات نثر مشکان و بیهقی را این طور برمی‌شمارد:

  • اطناب: در مقابل ایجاز که از مشخصه‌های دورهٔ اول نثر فارسی است، و نه به معنی استفاده از متردفات که در این نثر دیده نمی‌شود.
  • توصیف: وقایع با استفاده از الفاظ و اصطلاحات تازه و جمله‌های پی‌درپی به شیوهای صحنه پردازانه و شاعرانه وصف می‌شوند

و چون بگفتی سنگ منجنیق بود که در آبگینه خانه انداختی[۱۰]

در زیر قسمتی از کتاب را می‌بینیم که نویسنده وضع ظاهری حسنک را توصیف می‌کند. توصیف به قدری دقیق است که خواننده حسنک را روبروی خود می‌بیند.

روزی که حسنک وزیر را به دیوان بردند، حسنک پیدا آمد، بی بند، جبه‌ای داشت حبری رنگ با سیاه می‌زد، خلق گونه و دراعه و ردایی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده و موزهٔ میکاییلی نو در پای و موی سر مالیده، زیر دستار پوشیده کرده اندک مایه پیدا می‌بود.

منبع: https://fa.wikipedia.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۱۶
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی؛ خالق سبکی جدید در نثر فارسی

161729.jpg


ابوالفضل بیهقی که به عنوان ادیب و مورخ برجسته ایران و پدیدآورنده کتاب گرانسنگ «تاریخ بیهقی» شهرت یافته، خالق سبکی جدید در نثر فارسی است.

به گزارش ایسنا، بیشتر شهرت بیهقی به‌ دلیل نگارش کتاب معروف «تاریخ بیهقی» است که یکی از مهم‌ترین منابع تاریخی درباره دوران غزنوی به شمار می‌رود.

او اوایل عمر خود را در نیشابور به تحصیل علم و دانش مشغول بود، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.

این مورخ بزرگ ایرانی نوشتن کتاب «تاریخ بیهقی» را در سن ۴۳ سالگی، آغاز کرد و ۲۲ سال از عمر خود را صرف نوشتن آن کرد، موضوع این کتاب تاریخی است و در ۳۰ جلد، اما از این ۳۰ جلد تنها ۶ جلد باقی مانده و این نکته قابل ذکر است که جلد اول موجود، از میانه آن آغاز می‌شود.

اهمیت کتاب «تاریخ بیهقی» برکسی پوشیده نیست و تاثیر آن بر متون بعد از خود گواهی بر ارزشمندی این کتاب است؛ کتابی که با ظهور خود سبک جدیدی را در نثر فارسی خلق کرد و با گذشت زمان نه تنها از اهمیت آن کاسته نشد، بلکه بر شکوه و عظمت آن افزود.

«تاریخ بیهقی» آیینه تمام‌نمای دوران این نویسنده صاحب سبک است که می‌تواند قواعد مملکت‌داری، شهرسازی، سطح زندگی مردم، طبقات اجتماعی، فرهنگ جامعه، اوضاع دربار و دیوان‌ها، آداب و سنت‌های رایج در جامعه، جهان‌بینی مردم و حتی خصوصیات اخلاقی و شخصیت‌شناسی هر یک از چهره‌های تاریخی را می‌توان در آن مشاهده کرد.

دقت و هوشیاری ابوالفضل بیهقی در بیان جزییات و توصیف وقایع به حدی بود که خواننده با خواندن آن احساس می‌کرد که بیهقی در آن صحنه‌ها حاضر بوده و نکته قابل توجه این است که بیهقی در بعضی از رویدادها، خود شاهد ماجرا نبوده و آن‌ها را از زبان عامه مردم نقل می‌کند اما این وقایع در فضای کلی تاریخ هیچ تفاوتی با آنچه او به چشم خود دیده، ندارد و این بیانگر زیرکی و هنرمندی بی‌نظیر این نویسنده است.

یکی از بخش‌های بسیار مهم «تاریخ بیهقی»، داستان «حسنک وزیر» است. بیهقی ۸۵ سال زندگی کرد و به دنبال نوشتن کتاب‌های متعدد بود تا اینکه در سال ۴۵۶ ه. ش درگذشت و به این ترتیب ۱۹ سال پس از اتمام این کتاب ارزشمند چشم از جهان فرو بست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۰۹:۱۳
رضا حارث ابادی

نگاهی به تاریخ بیهقی و ترجمه انگلیسی آن

فخرالدین عظیمی استاد تاریخ در دانشگاه کانتیکت

سه جلدی تاریخ بیهقی به زبان انگلیسی را دانشگاه هاروارد و بنیاد ایلکس منتشر کرده اند

کار آفرینشگرانه مشترک در برگرداندن متن های کهن یک زبان به زبان دیگر، که اغلب مستلزم باز اندیشی بنیادین ساختار معنایی زبان اصلی و زبان ترجمه است، در روزگار ما دامنه گسترده ای یافته است. یکی از نمودارها ترجمه انگلیسی تاریخ بیهقی است که کلیفورد ادموند بازورث، ایران شناس انگلیسی و محسن آشتیانی، پژوهشگر ایرانی، به آن دست یازیده اند.

بازورت تاریخ پژوهی است که روزگار غزنویان را خوب می شناسد و نوشته های دانشورانه ای در این باره به چاپ رسانده است. آشتیانی نیز پژوهشگر ادبیات و تاریخ است، انسی ژرف با بیهقی و فضای فکری و عاطفی ایران کهن و میراث ادبی- فرهنگی آن دارد، و دانشی کم مانند از سنجه های نگرش نقادانه ادبی- تاریخی اندوخته است.

کسانی که با تاریخ بیهقی آشنایی دارند می دانند که به بار نشاندن آبرومندانه این ترجمه، و کاربازاندیشی، پیرایش و تکمیل آن چه وظیفه دشواری بوده است. همه کسانی نیز که اندک تجربه ای در اینگونه کارها، از جمله ویرایش دارند، سخن پند آموزانه استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی را به یاد خواهند آورد که :

مریضی بهتر از بیمارداری

نوشتن بهتر از ویراستاری

با بازورث بیشتر از راه نوشته هایش آشنایی دارم اما آشتیانی را سی سالی است که از نزدیک می شناسم و دوستی با او از موهبت های ماندگار زندگیم بوده است. آشتیانی سالهاست در دانشگاه کلمبیا سرگرم پژوهش است و از ستونهای دانشنامه ایرانیکاست که در سالیانی که بر پا بوده است از یاری کمتر دانشوری با این همه توانایی بهره ور بوده است. ره توشه سترگی که او از معرفت به همراه دارد مانع سبکباری روحی او نشده است. سنجشگری و باریک بینی و نکته سنجی و گستردگی دانش او به همراه بزرگ منشی فروتنانه او درخششی دارد که هرپوینده هوشمندی می تواند آن را به آسانی از جلوه پردازی های ساختگی باز شناسد. آشتیانی در اسکاتلند (دانشگاه سنت اندروز ) و آکسفورد درس خوانده است. در دانشگاه های گوناگون از جمله آکسفورد، کالیفرنیا، و هاروارد درس داده است و همیشه، مانند همه دانشوران راستین، از خودنمایی های سوداگرانه گریزان بوده است. او که سخت دلبسته سرزمین و فر هنگ ایران است تلخی های دیرنده غربت را به پشتوانه دانش ژرفی که از آن فرهنگ دارد، و به یاری انس دیرین با اندیشه ها و تصویرهای خلاق نهفته در آثار فکری و ذوقی ِ آن، تحمل پذیرتر کرده است. گستره پر دامنه پژوهشهای او ادب و فرهنگ کهن ایران، به ویژه آثار نظامی و بیهقی.

تاریخ بیهقی

 

ترجمه تاریخ بیهقی را کلیفورد ادموند بازورث، ایران شناس انگلیسی (نفر سمت چپ) و ویرایش آن را محسن آشتیانی، پژوهشگر ایرانی بر عهده داشته است

ابوالفضل بیهقی بیش از هزار سال پیش دربیهق از آبادی های کهن سرزمین خراسان به دنیا آمد. او در دستگاه غزنویان به منصب دبیری برگماشته شد و پس از گوشه گزینی ناشی از گرفتاری سیاسی، یا کناره گیری از خدمت فعال دیوانی در حوالی پنجاه سالگی، بازمانده زندگی هشتاد و چند ساله خود را به نگارش و تکمیل اثری گذرانید که به "تاریخ بیهقی" مشهور شده است.

این کار گرانمایه شکوهمند بر پایه یاددداشتها وتقویم هایی که نگاه داشته بود نوشته شده است و بخشی از روزگار غزنویان را در بر می گیرد. در روزگار غزنویان نسبت به دوره سامانیان توجه و دلبستگی ژرفی به زبان پارسی و فرهنگ ایرانی در میان نبود. فرمانروایان ترک نژاد این خاندان دل در گرو جلب پشتیبانی خلفای بغداد داشتند و خشک اندیشی و سخت گیری دینی را دستاویز برکشیدن نام و پایگاه خود قرار داده بودند. سختی های زیست فرهنگی در روزگاری که دولت سامانیان به سر آمده بود و خطرها و دشواری های دبیری در خدمت فرمانروایان غزنه را از فراسوی اشارت فراوان بیهقی به "دنیای فریبنده مردم خوار" در می یابیم. با اینهمه، غزنویان نیز نمی توانستند از سنت های دیرین پادشاهی ِ ایران زمین بگسلند، خودرا از وزیران و دبیران کاردان ایرانی بی نیاز بدانند و مقتضیات و آداب متداول دربارها را نادیده بگیرند. هرامیری که رؤیای فرمانروایی دیرنده دودمان خود را در سر می پرورد نمی توانست از شعر و ادب غافل بماند و امکاناتی را که شاعران و ادیبان برای آوازه گری و آزرم جویی و اعتبار یابی فرمانروایان فراهم می کردند نادیده بگیرند.

تنها بخشی از تاریخ بیهقی برجامانده است. کیفیت آنچه بر جا مانده است نیز از آسیب زمانه در امان نمانده است. بیهقی خود به شکوه می گوید: "اگر کاغذها و نسخت های من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی."

گذشته از این، اثر بیهقی از دستبرد نسخه پرداران نیز برکنار نمانده است و واژه هایی از آن دگرگون و شاید کلماتی بر آن افزوده شده است. این سبب شده است در مواردی درک معنا تنها بر گمان پایه داشته باشد. با این همه از "دیبای خسروانه" ای که او بافته است، آنچه بر جای مانده خود اثری درخشان است. بیهقی کوشیده است که "داد ِ این تاریخ به تمامی بدهد" و سخنی نراند که " به‌تعصبی و تزیّدی کشد."

کار او بسیار فراتر از گزارش رویدادهاست. او از بازگفت پرملال و خالی از تامل رخدادهای پی در پی گریزان بوده است و می گوید: "در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند و این آن را، یا او این را بزد و بر این بگذشتند، اما من آنچه واجب است، به‌جای آرم." و به جای آورده است. گفته ای از او پژواکی از سخن فردوسی است که پنجاه سالی زودتر از او به دنیا آمده بود : " غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان‌که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند." او در این کار کامیاب بوده است. 

 

تامل در خوانده ها و شنیده ها

بیهقی ‌در نگارش رویدادهای گذشته بر تامل در خوانده ها و شنیده ها تکیه کرده است. می‌نویسد: "اخبار گذشته را دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند؛ و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند، شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند."

تاکید او بر "خرد" را باید از وجوه متمایز کننده روش سنجشگرانه او دانست.

بیهقی بر آن است که خواست خداوند سرنوشت ها را رقم می زند و سبب می شود که "پیراهن ملک" از گروهی به گروهی دیگر پوشانیده شود. با این همه او از توجه به "مراد" و "جهد" آدمیان و کند و کاو در انگیزه ها وارزیابی توانایی ها و خوی و "همت و جگر" مردان سیاست و رزم غافل نمی ماند. او به برشمردن ساختار کشورداری و دستگاه سپاهیگری روزگار خود بسنده نمی کند، گوشه های مهمی از زندگی اجتماعی و جزئیات به ظاهر کم اهمیت را نادیده نمی گیرد، و دریچه ای برای درک ویژگی های روحی و اخلاقی و مناسک و رفتارهای رائج در روزگار خود می گشاید. دنیای او از آسیب پذیری ها، سختی ها و تلخی های زیادی انباشته است اما از جنبش و جوشش امیدوارانه و دوستی ها و فداکاری های دیرنده و عواطف و مهرهای ماندگار تهی نیست. پیوند او با استادش بونصر ُمشکان، که بیهقی نوزده سال نزد او بود "عزیزتر از فرزندان وی و نواختها" از او دیده بود و در سوگش شورمندانه نوشته است، از آن نمونه است.

بیهقی در کار خود دلبستگی به امانت و حقیقت را با شور و احساس شخصی در می آمیزد و وقتی خود، یا از زبان بونصر ُمشکان، سخن می گوید خواننده را در زیر و بم های اخلاقی- عاطفی رویدادهای تلخ و شیرین درگیر می کند:

"و کار این قوم دیگر است، و سلطان را غرور می دهند... کار ری و جبال چنین شد و لشکری بدان آراستگی زیر و زبر گشت، و حال خراسان چنین، و از هر جانب خللی، و خداوند ِ جهان شادی دوست و خودرای و وزیر متهم و ترسان، و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان برافتادند... و ندانم که آخر این کار چون بود. و من خون جگر می خورم. و کاشکی زنده نیستمی، که این خلل ها نمی توانم دید."

یادآوری پیامدهای تلخ "استبداد نا اندیشیده" در نوشته بیهقی کم نیست و بازگفت اینکه حتی شاهان خودرای خشمگین دشنام گوی نیز هنگامی که "اندیشه" را بر رفتار خود بر می گماشتند به راه باز می آمدند. از گزارش بیهقی در باره چند و چون حکومتگری روزگارش حکمت این نکته را در می یابیم که: "کار امارت اگر به دست عاجزی افتد او بر خود درمانده و خلق بر وی."

از سوی دیگر سرنوشت کسی چون حسنک وزیر پی آمد باور امیران گردنکش خیره سر به چیرگی هوسرانانه خود بر زیردستان است، و بازتابی از فرجام فرادستان فرو افتاده، گویای ناپایداری جاه، و یادآور دردهایی که بخت ناخجسته و ناسازگار و "قضای آسمان" به همراه دارد. 

داستان فریب و کینه توزی

سرنوشت حسنک داستان فریب و کینه توزی و رشک ورزی و دسیسه گری و اتهام زنی نیز هست.

بیهقی در جای جای کتاب به نشیب و فراز کارنامه او اشاره می کند اما فرجام هراسناک او را با همدلی شورانگیزانه بر می شمارد. محمود غزنوی اتهام قرمطی بودن حسنک را، که از سوی خلیفه عباسی در میان نهاده شده بود، به چیزی نگرفت اما فرزندش مسعود آن را دستاویز نابودی حسنک کرد: ثروتش را به نام سلطان گرفتند و سپس بر دارش کردند. بیهقی ورود حسنک به نشستی را که زمینه کار از میان بردنش را به فرجام رسانید چنین ماهرانه ترسیم می کند: "من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم بر دکان‌ها بودیم نشسته، در انتظار حسنک. یک ساعت ببود، حسنک پیدا آمد بی‌بند، جُبّه‌ای داشت حبری‌رنگ با سیاه می‌‌زد، خَلَق‌گونه، و ُدراعه و ردایی سخت پاکیزه، و دستاری نشابوری مالیده و موزه میکائیلی نو در پای، و موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا می‌‌بود..."

تاریخ بیهقی پیش از این تنها به روسی برگردانده شده بود و اکنون باید خشنود بود که سرانجام ترجمه ای به زبان انگلیسی از جلدهای بر جامانده آن به چاپ رسیده است. به رغم دشواری های ترجمه این اثر، برآیند کار ستایش انگیز است.

اندوه استاد بیهقی از سرنوشت حسنک کمتر از تاثر خود او نبود: "آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم، بونصر، روزه بِنَگشاد و سخت غمناک و اندیشه‌مند بود چنان‌که به هیچ‌وقت او را چنان ندیده بودم. می‌‌گفت: چه امید ماند؟"

حسنک نزدیک به هفت سال بر دار ماند "چنان‌که پای‌هایش همه فروتراشید و خشک شد، چنان‌که اثری نماند. تا به دستوری فروگرفتند و دفن کردند، چنان‌که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست."

وصف بیهقی از واکنش مادر حسنک نیز تکان دهنده است: "و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند. چون بشنید جزعی نکرد چنان‌که زنان کنند؛ بلکه بگریست به‌درد، چنان‌که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان. و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید، و جای آن بود..."

نثر پویا

هنر بیهقی بیش از هر چیز در نثر پویا و پر شور و دلنشین او باز تاب می یابد که انباشته است از مشاهدات و اشارات پرمعنا و گزارش های نکته سنجانه و گهگاه رندانه. به این سبب است که تاریخ بیهقی از متن های بنیادین و شیوای زبان فارسی شده است. این متن هم از نظر غنا و ظرافت و بارمعنایی واژگان مهم است و هم از دیدگاه نگرش نویسنده به روزگار خود و نگاه موشکافانه به جزئیات وجوانب هر موضوع و تلاش در روایت کاوشگرانه وبازتاباندن بی غرضانه و تامل آمیز آنچه رخ داده است . نثر بیهقی، با اینکه واژه های عربی نا آشنا در آن کم نیست، گنجینه ای است از تعبیرات و واژه های تازه، کنایه ها، استعاره ها، و تصویر پردازی های جاندار و شورانگیز. گزارش او از رویدادهایی مانند فرجام حسنک تخیل و احساس و هیجان خواننده را دامن می زند و او را در صف ناظران آن صحنه های تلخ می نشاند.

هنگامی که در نوشته او می خوانیم که: "میانه دونماز بارانکی خردخرد می بارید چنانکه زمین تر گونه می کرد" صدای ریزش باران را پس از هزار سال در میان سطر ها می شنویم و بوی خاک خشک را که "نرمک نرمک" نمناک می شد می بوییم. اما به زودی رؤیای ما را وصف گویای او از سیلی هراسناک و ویرانگر که پیامد آن " بارانک" است در هم می ریزد.

بیهقی توانسته است برترین هنجارهای شیوایی روزگار خود را هنرمندانه بازتاب دهد و از به کارگیری واژه های مترادف و سجع های خنک بپرهیزد. در نوشته او ترکیبات نا آشنا و واژه هایی که معنای امروزین آنها با روزگار او متفاوت است کم نیستند. شماری از واژه های دلپسند او هم از صد سال پس از او به این سو در برابر موج عربی پسندی واپس نشسته اند و چه بسا فراموش شده اند

دشواری ترجمه

درک و تفسیر زبان بیهقی و ذهنیت پیچیده ای که در ورای آن نهفته است همیشه آسان نیست. یکی از دشواری ها، که به آن اشاره شد، این است که متن، شاید به سبب دستبرد نسخه برداران، از ابهام برکنار نیست. درک اینکه بسیاری از واژه ها در روزگار خود بیهقی چه معنایی داشته اند نیز چالش ناچیزی نیست. همه اینها، به همراه شعر ها ی پارسی و عربی، کار ترجمه این کتاب را دشوار می کند.

تاریخ بیهقی پیش از این تنها به روسی برگردانده شده بود و اکنون باید خشنود بود که سرانجام ترجمه ای به زبان انگلیسی از جلدهای بر جامانده آن به چاپ رسیده است. به رغم دشواری های ترجمه این اثر، برآیند کار ستایش انگیز است. افزوده ها رهگشای بسیاری دشواری هاست و به راحتی می توان ترجمه را با متنی که دکتر علی اکبر فیاض تصحیح کرده بود و پایه ی کارترجمه بوده است مقایسه کرد.

بازورث بر این ترجمه پیشگفتار گسترده ای نوشته است اما در این کار از رهیافت های متعارف خاورشناختی چندان فراتر نرفته است و نکوشیده است به تفسیرهایی ژرفانگرانه از دانسته های موجود دست یازد و تاویل و تخیل و شم تاریخی را جانشین بازسازی رویدادها و بازگفت دانسته ها کند.

این پیشگفتار را نمی توان به آسانی با برداشت امروزین از پیام روش شناختی نهفته در تاریخ بیهقی سازگار دانست. این پیشگفتار شاید برای کاردانان نکته های تازه یا مهم کم داشته باشد و برای دیگران نیز سنگین یا ملال انگیز باشد.

با این همه نکته های تاریخی، جغرافیایی و ادبی سودمند در آن کم نیست. ترجمه انگلیسی تاریخ بیهقی در یک مجموعه سه جلدی منتشر شده و جلد سوم به نکته ها و جزئیات نیازمند توضیح، و کتابنامه و نمایه، اختصاص یافته است که خوانندگان جستجوگر را به کار خواهد آمد.

این ترجمه بهره برگرفتن انگلیسی دانان از "مرغزار پر میوه" ای را که یادگار بیهقی است ممکن کرده است. پارسی زبانان انگلیسی دان نیز این ترجمه و توضیحات پیوست آن را بسیار سودمند خواهند یافت و می توانند از آن برای کندوکاو در متن پارسی کتاب بهره برگیرند. همه دوستداران فرهنگ ایران باید سپاسگزار کوشندگان این ترجمه باشند. همه کسانی که آشتیانی را می شناسند می دانند که او چقدر عاشقانه و ایثارگرانه و سخت کوشانه سهم سترگ خود را از بار این تلاش پر رنج اما پر ارج به دوش کشیده است. روان بیهقی باید از ترجمه این کتاب و افزوده های دانشورانه آن و از اینکه کسی از تبار بیهقی های ایران زمین در به انجام رساندن آبرومندانه آن نقشی اساسی داشته است شادمان باشد. این کار خدمت شایانی است به ایران شناسی وبه تاریخ پژوهی. مریزاد دستی که انگور چید.

شبکه ابوالفضل بیهقی

منبع: وب سایت بی بی سی فارسی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۶ ، ۱۲:۴۲
رضا حارث ابادی

حدیث خداوندی و بندگی در گفت‌و‌گو با محمد دهقانی

 

سلطه‌جویی روی دیگر سیاست گریزی

تاریخ مسعودی یا چنان که مشهورتر است، تاریخ بیهقی، نوشته ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (٣٧٠هـ . ش. -٤٥٦هـ . ش. ) از برجسته‌ترین و مهم‌ترین آثار تاریخی ایران در دوره اسلامی است که مشهور است آنچه از مجلدات سی گانه آن باقی مانده تنها ٥ جلد است که اختصاصا تاریخ پادشاهی مسعود غزنوی (مرگ ٤٣٢ هـ . ق. ) پسر سلطان محمود غزنوی (٣٦٠-٤٢١ هـ . ق. ) را روایت می‌کند، اگرچه در آن اشاراتی به تاریخ عصر محمود و دوره‌های پیش از آن چون تاریخ صفاریان و سامانیان و خلفای عباسی و ایران عصر ساسانی و... شده است. اهمیت تاریخ بیهقی اما در روایت تاریخ غزنویان نیست، این کتاب به مثابه سرنمونی از تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی ایران در سده‌های میانه و بلکه سراسر تاریخ ایران محسوب می‌شود، اثری به راستی خارق العاده که ناهمزمان حصارهای زمانه خود را از حیث نگرش تاریخی گسسته و پا به عرصه‌های تازه‌ای از تاریخ‌نگاری گذاشته که بارها فراتر از شیوه‌های مرسوم زمانه بیهقی است. به همین خاطر اهمیت تاریخ بیهقی صرفا در نثر شگفت‌انگیز و زبان پارسی آن نیست، بلکه در دقت نظر و ژرف‌نگری بیهقی در واکاوی مناسبات انسان ایرانی در گستره تاریخ است. محمد دهقانی، استادیار سابق زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران که تاکنون آثار قابل توجهی چون پیشگامان نقد ادبی در ایران، وسوسه عاشقی، روشنفکران ایران در قرن بیستم (علی قیصری) و تاریخ اجتماعی ایران در عصر آل‌بویه (روی متحده) را نگاشته اخیرا کتاب حدیث خداوندی و بندگی را نوشته که نشر نی آن را منتشر کرده است. حدیث خداوندی و بندگی، ضمن معرفی مفصل تاریخ بیهقی می‌کوشد مهم‌ترین جنبه‌های این شاهکار را، از حیث تاریخی و ادبی و اجتماعی و روانشناختی، برای خوانندگان توضیح دهد. ضمنا ماجراهای مهم تاریخ غزنویان، چنان‌که بیهقی روایت کرده است، در این‌جا از نو و بر حسب توالی تاریخی مرتب شده‌اند تا خوانندگان سر رشته رویدادها و حوادث را گم نکنند. شرح واژه‌ها و جمله‌های دشوار و غامض در حاشیه صفحات فهم متن را برای خواننده آسان‌تر می‌کند. نقشه‌های متعدد و توضیحاتی هم که ذیل نام‌های تاریخی و جغرافیایی آمده‌اند به او کمک می‌کنند که از فضا و مکان رویدادها تصویر و تصور روشن‌تری به دست‌آورد. لازم به ذکر است که تعبیر خداوندی و بندگی در ادبیات آن دوره رایج بوده است، به مناسبت انتشار این کتاب گفت‌وگویی با محمد دهقانی صورت دادیم که از نظر می‌گذرد:

 در سال‌های اخیر به خصوص به واسطه کارهای جواد طباطبایی و توجه او به برخی آثار کهن مثل سیاستنامه خواجه نظام یا تاریخ بیهقی، شاهد اقبال ویژه‌ای به این متون از سوی علاقه‌مندان به مسائل ایران بوده‌ایم. اما همسو با این، توجه نوشته‌ها و آثاری مقدماتی که راهگشای مخاطبان عام برای ورود به این متون قدیمی و سنگین باشند، در زبان فارسی بسیار کم است. نمونه بارز همین تاریخ بیهقی است که سال‌هاست توسط کسانی چون زنده‌یاد علی اکبر فیاض تصحیح شده اما کارهای مقدماتی و درآمدی یا حتی تحلیلی برای آشنایی با جغرافیای این اثر و زمینه و زمانه آن به زبانی که مخاطب غیرتخصصی تاریخ و ادبیات هم بتواند از آن استفاده کند، وجود نداشته است. کتاب حدیث خداوندی و بندگی جزو نخستین آثاری است که درباره تاریخ بیهقی به این معنای مغفولی که از آن یاد کردم، نوشته شده است. در آغاز می‌خواستم انگیزه شما از نگارش این کتاب را بدانم؟

انگیزه من در نوشتن این کتاب به سال‌های دانشجویی و زمانی که دانشجوی ترم‌های نخستین ادبیات بودم، باز می‌گردد. در آن ترم‌های آغازین دوره کارشناسی ما درس تاریخ بیهقی داشتیم و متن برایم بسیار گنگ و مبهم بود. همزبان کهنه‌ای داشت و هم به تعبیر خیام اول و آخر این کهنه کتاب افتاده بود و شروع و پایانش مشخص نبود. همچنین شیوه نگارش بیهقی که دایما در زمان رفت و برگشت داشت، باعث می‌شد که متن برای دانشجویان مبهم باشد. بعد که بیشتر با متن آشنا شدم، متوجه ظرفیت‌های آن شدم و تصمیم گرفتم روزگاری کتابی بنویسم و متن را برای کسانی که خواهان مطالعه و آشنایی با آن هستند، ساده‌تر کنم و آن را طوری معرفی کنم که خواننده به کار بیهقی علاقه‌مند شود و خودش بعدا به متن رجوع کند و آن را بخواند. همچنین کوشیدم مواضعی از متن را که دشواری‌هایی دارد با گزینشی که کرده‌ام، ساده‌تر کنم. به طور کلی فکر تالیف این کتاب به پانزده، بیست سال پیش بازمی‌گردد، البته در ابتدا به حد کافی دانشش را نداشتم، اما بعد که مطالعه آن را دنبال و احساس کردم به جایی رسیده‌ام که می‌توانم درباره‌اش بنویسم، شروع به نگارش کتاب کردم و دو سه سالی هم طول کشید تا این کتاب نوشته و منتشر شد.


شما در آغاز کتاب مقدمه‌ای با بیش از ١٣٠ صفحه آورده‌اید که نشانگر آن است که کتاب قصدی فراتر از یک متن مقدماتی دارد. به عبارت دیگر گویی خواسته‌اید با این کتاب نقبی به تاریخ غزنویان بزنید و پیچیدگی‌های آن را بازگشایید و در همین زمینه به واکاوی خود متن بیهقی پرداخته‌اید. دیدگاه شما در مقدمه به طور کلی چیست؟

به طور خلاصه دیدگاه من این است که تاریخ بیهقی مسطوره‌ای یا نمونه‌ای از سراسر تاریخ ایران است و من این تاریخ را به پیش و پس از اسلام هم تقسیم نمی‌کنم. تا جایی که تاریخ ایران را می‌شناسم، در واقع سراسر آن حدیث خداوندی و بندگی بوده است، یعنی به نظر می‌رسد در این تاریخ با دو گروه مواجه هستیم: اقلیتی به نام خداوندان که اینها صاحب هر گونه حق و قدرتی هستند و اکثریتی به نام بندگان. من در این زمینه نیز توضیح داده‌ام که در فلسفه تاریخ ما حق و قدرت مقولاتی هستند که شانه‌به‌شانه هم حرکت می‌کنند و حتی در جاهایی با یکدیگر یکی می‌شوند. در برابر این خداوندان، خیل عظیم مردم قرار می‌گیرند که بنده هستند و صاحب حق نیستند، بلکه صاحب تکلیف‌اند و باید تکالیفی را که خداوندان برای‌شان مقرر می‌دارند، انجام دهند. من دیدم این موضوع در تاریخ بیهقی خیلی خوب نمود پیدا کرده است. به خصوص که در دوره غزنوی با توجه به ساخت جامعه شاهد نظام برده‌داری هستیم و در این نظام خداوندگار و بنده به طور مشخص پیداست. حتی جایی که انسان‌ها به ظاهر از نظر اجتماعی آزادند و بنده نیستند، باز هم به واقع بنده‌اند، برای اینکه مثلا شاهدیم فردی مثل بونصر مشکان یا خواجه احمد حسن که خواجه و وزیر هستند، خودشان را در مقابل مسعود غزنوی بنده تلقی می‌کنند. بنابراین، یک نظام خداوندی و بندگی داریم که در آن سلسله مراتبی هست و در این سلسله مراتب خداوندان فرادست هستند و بندگان زیردست. ضمنا کسانی نیز هستند که در جایی خداوند تلقی می‌شوند و در جایی نیز بنده. به هر حال این نظام کاملا در فضای تاریخ بیهقی و به عقیده من در کل تاریخ ایران حضور دارد. از این حیث عنوان کتاب را «حدیث خداوندی و‌بندگی» گذاشته‌ام.

 

شما از کل تاریخ ایران حتی پیش از اسلام به طور کلی یاد می‌کنید. اینجا مشکلاتی پدید می‌آید. یکی اینکه دیدگاه شما شبیه محققانی چون دکتر کاتوزیان می‌شود که معتقد است تاریخ ما تاریخ استبداد بوده است. نقدی که به این دیدگاه از سوی مخالفان وارد می‌شود این است که وقتی به طور موردی تاریخ را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم که آن شاه یا سلطان یا مستبد، حاکم علی الاطلاق نبوده و قضیه پیچیده‌تر از این است که بتوان یک پادشاه را فعال مایشاء بخوانیم و اگرچه شاید در تاریخ ما نتوان طبقات اجتماعی را همچون تاریخ غرب واضح و مشخص دید، اما به هر حال اقتدار شاه توسط گروه‌های ذی‌نفع و ذی‌نفوذ اجتماعی و سیاسی محدود می‌شده و در هر مورد باید به اقتضائات زمانی و مکانی توجه کرد. آیا این پیچیدگی‌ها را در این کتاب می‌توان دید؟

بله، قطعا چنین است. من به هیچ‌وجه منظورم این نیست که پیچیدگی‌های جامعه را نادیده بگیرم. بحث از یک نوع گفتمان (discourse) است که سراسر پیکره فکری، فرهنگی و اجتماعی یک جامعه را می‌پوشاند. فقط در بحث سیاست این طور نیست، در دیانت نیز به همین طریق است. دین این جامعه نیز با زبان خداوندی و بندگی سخن می‌گوید. بنابراین دیدگاه من این نیست که شخص سلطان فعال مایشاء است. پیش‌تر تاکید کردم که یک نفر ممکن است در این نظام گاهی خداوند و گاهی بنده باشد. این یک رابطه دوسویه است. مسعود غزنوی در تاریخ بیهقی به هیچ‌وجه فعال مایشاء نیست، به همین خاطر است که مدام ناچار است مثل کسی که روی لبه تیغ راه می‌رود، نگران این باشد که از یک سو پدریان را و از سوی دیگر پسریان را حفظ کند. او می‌کوشد میان این دو دسته توازنی ایجاد کند که خودش را نگه دارد. دیدگاه بیهقی این نیست که مسعود همه کاره است، بحث بر سر این است که ساختاری وجود دارد که عده‌ای در آن خداوند و عده‌ای بنده هستند. در همین ساختار است که گاه عده‌ای که جایی خداوند هستند، در جایی دیگر بنده می‌شوند. این ساختار سلسله مراتبی در این جامعه مثل هر جامعه انسانی دیگری بسیار پیچیده است و من هم در مقدمه کوشیده‌ام این پیچیدگی را نشان دهم. چرا مسعود را میردروغین دانسته‌ام؟ زیرا اگرچه در ظاهر و با توجه به نظامات اجتماعی و سیاسی و ژست‌هایی که وجود دارد، مسعود سلطان نام می‌گیرد، اما در واقع میر دروغین است.

 

چرا ترتیبات و نظامات سیاسی و اجتماعی چنین است و بر مبنای ساختار خداوندی و بندگی است؟ آیا بیهقی به این پرسش می‌پردازد یا اینکه به صورت قضا و قدری آن را می‌پذیرد؟

البته بیهقی مداقه و تامل در این پرسش می‌کند، اما به نظر من بیهقی گرفتار همان تعارضی است که فرهنگ ایرانی گرفتار آن است. روانشناسان از این تعارض با عنوان تعارض شناختی یاد می‌کنند. وقتی منابع شناختی متعدد و متعارض داشته باشیم (دست‌کم دو منبع شناخت) و به هر دو نیز به یک اندازه معتقد و مطمئن باشیم، این تعارض رخ می‌دهد. بیهقی نیز گرفتار این تعارض هست، منتها سعی می‌کند آن را حل کند. چطور بر آن فایق می‌آید؟ از یک سو بیهقی مسلمان سنی به احتمال زیاد حنفی اشعری مذهبی است و به لحاظ کلامی به تقدیر عقیده دارد، مهم‌تر از آن وارث یک فرهنگ کهن ایرانی است که تقدیرگرا است. از سوی دیگر اما بیهقی در مقام تاریخ‌نگار چون با تحلیل تاریخ سر و کار دارد، نمی‌توان همه‌چیز را با تقدیر توضیح دهد. او تقدیر را در مقام اعتقاد کلامی و مذهبی و فرهنگی حفظ می‌کند، ولی بلافاصله شاهدیم که با یک جمله دیدگاه تحلیلی خودش را نیز می‌گوید و مثلا می‌گوید‌«بعد قضاء‌الله» و باقی ماجرا را شرح می‌دهد. او می‌کوشد با همین تعبیر از تعارض بگریزد و تحلیل خودش را از واقعیت ارایه کند. به همین دلیل است که با اینکه بیهقی به ظاهر مداح مسعود غزنوی است و خود را بنده او می‌داند و ستایشگر اوست، اما وقتی کتاب را می‌خوانیم تصویری که از مسعود در ذهن‌مان شکل می‌گیرد، همان میر دروغین است و این نشانگر آن است که بیهقی موفق بوده و توانسته بر این تعارض غالب آید و سخن خودش را بیان کند. تحلیل تاریخی نبود که مرا از وجود این تعارض آگاه کرد، بلکه از تحلیل زبان به تحلیل تاریخ رسیدم. یعنی از آنجا که تخصصم ادبیات است، این تعارض‌ها را نخست در زبان و ادبیات فارسی به طور کلی دیدم و این مرا به این سمت هدایت کرده است که ما اساسا با زبان و گفتمانی طرف هستیم که دو جنبه بیشتر ندارد: ‌خداوندی و بندگی. این نکته را ما آشکارا در بیهقی می‌بینیم.

 

یک نکته مهم شیوه تاریخ‌نگاری بیهقی است. آیا می‌توان گفت شیوه تاریخ‌نگاری بیهقی گسستی از سنت پیش از خودش بوده است؟ یا در تداوم با همان شیوه‌ای بوده که طبری، مسعودی و یعقوبی در آن بودند. ضمن آنکه آقای طباطبایی بر این تعبیر بیهقی تاکید می‌کند که بیهقی می‌گوید «می‌خواهم تاریخ پایه‌ای بنویسم» و ایشان با تاکید بر همین جمله می‌گوید که بیهقی نگرش ژرفی به تاریخ داشته است.

در اینکه بیهقی از گذشتگان خودش متاثر است، شکی نیست. متاسفانه اسناد و مدارک مکتوب بسیار کم است. از همین مقدار اندکی هم که باقی مانده بخش بسیار زیادش نسخ خطی است و هنوز برخی از آنها فهرست نشده است و ما از آنها بی‌خبر هستیم، تا چه رسد به اینکه منتشر شود. بنابراین هر نوع تحلیلی که ما می‌کنیم، فقط بر اساس منابعی است که منتشر شده است. شواهد و مدارک ما ناقص است. اما با همه این شواهد و مدارک ناقص می‌توان گفت که بی‌تردید بیهقی از گذشتگان خودش بسیار آموخته است، چه از کتاب‌های فارسی گذشتگان و چه از کتاب‌های عربی آنها. اگر ترجمه تاریخ طبری یعنی تاریخ بلعمی را بخوانید، از شباهت‌های میان آن و تاریخ بیهقی حیرت می‌کنید. برای مثال شباهت ماجرای ابومسلم خراسانی و گرفتاری‌اش به دست منصور دوانیقی با ماجرای علی قریب و گرفتاری‌اش به دست مسعود حیرت‌انگیز است. علی قریب نیز درست مثل ابومسلم (که دعوت منصور را اجابت می‌کند) می‌داند که اگر برود گرفتار و کشته می‌شود و با این همه می‌رود، زیرا ابومسلم و علی قریب هر دو پرورده نظام خداوندی و بندگی هستند. اینها باورشان نمی‌شود که بتوانند خداوند باشند و گویی آفریده شده‌اند که بنده باشند و نمی‌توانند خود را جای خداوند بگذارند. همین دیسکورس خداوندی و بندگی است که اینها را به سمت مرگ می‌کشاند. به نظر من حتما بیهقی وقتی داستان علی قریب را می‌نوشته داستان ابومسلم را پیش چشم داشته و از آن الگو گرفته است. البته نکته‌ای که کار بیهقی را از کار تاریخ‌نگاران پیش از او جدا می‌کند، چه مورخانی که به عربی نوشته‌اند و چه آنها که به فارسی نوشته‌اند، این است که بیهقی آگاهانه رویدادها را گزینش می‌کند و برای رویدادهایی که ممکن بود تاریخ‌نگار دیگری اصلا به آن توجه نکند، اهمیت قایل است و مهم‌تر از آن، سعی می‌کند به این رویدادها جنبه داستانی بدهد. به عبارت دیگر او رویدادهایی را برمی‌گزیند که نتیجه داستانی و به عبارت بهتر نتیجه اخلاقی داشته باشد و اول و وسط و پایان و گره داستانی داشته باشد. در حقیقت بیهقی با تاریخ مثل داستان مواجه می‌شود و همین ویژگی بیهقی است که او را مدرن می‌کند و کارش را به مورخان و گزارش‌نویسان و داستان‌نویسان مدرن نزدیک می‌کند. این تفاوت اساسی بیهقی با مورخان دیگر در روزگار خودش است. او نسبت به این مساله نیز کاملا آگاه است، زیرا خودش در کتاب تذکر می‌دهد و مدام از خوانندگان عذرخواهی می‌کند که اینقدر اطناب و تفصیل دارد و می‌گوید در تواریخ دیگر این اطناب‌ها و تفاصیل وجود ندارد و خیلی ساده می‌گویند در فلان روز جنگ شد و... از طرف دیگر می‌بینیم که بیهقی داستان‌های موازی می‌آورد. داستان‌هایی که فراتاریخی هستند و مربوط به تاریخ غزنوی نیستند. یا افسانه هستند یا در دوره‌ای دیگر اتفاق افتاده‌اند که مستقیما به کار بیهقی مربوط نمی‌شود. اما بیهقی این داستان‌ها را می‌آورد تا بعد اخلاقی کتاب خودش را تقویت کند.

 

آیا این درهم آمیختن جنبه‌های ادبی با وقایع یا به عبارت دیگر ادبیت بخشیدن به تاریخ باعث از بین رفتن عینیت تاریخی نمی‌شود و باعث نمی‌شود که آن مرز فارق میان افسانه و واقعیت از بین رود؟

من متوجه منظور شما از عینیت تاریخی نمی‌شوم، زیرا آنچه ما از تاریخ می‌دانیم، روایت عده‌ای است که به آنها تاریخ‌نگار می‌گوییم. تفاوت این تاریخ‌نگاران با کسانی که از ایشان با عنوان داستان نویس یا داستان‌پرداز یاد‌می‌کنیم، این است که بنابر تصور ما یا آنچه به آن شواهد و اسناد می‌گوییم، تاریخ‌نگاران واقعیت را می‌گویند برخلاف داستان‌نویس که از ابتدا می‌دانیم قرار نیست به ما واقعیت را بگوید و قرار است به ما داستان بگوید. بنابراین تفاوت این دو یک تفاوت ذهنی (subjective) است. تاریخ هیچ عینیتی ندارد. تاریخ مثل داستان تنها در ذهن ما می‌گذرد.

 

این نگاه‌های پست مدرنی که الان به تاریخ و روایت و... می‌شود، قبول، اما به هرحال فهم عامه یا عقل سلیم (common sense) تمایل دارد که آن چیزی که به اسم تاریخ می‌شنود، پایه‌ای در واقعیت فهم عامه‌ای داشته باشد. وقتی شما از شباهت داستان ابومسلم با علی قریب می‌گویید، ممکن است به ذهن خواننده عامی این پرسش خطور کند که به هر حال چه اتفاقی رخ داده است؟ آیا اصلا چنین آدم‌هایی بوده‌اند و این کارها را در ساده‌ترین معنای آن کرده‌اند یا خیر؟

این اتفاق نمی‌افتد، زیرا اولا ما تاریخ بیهقی را در یک بستر (context) وسیع‌تری می‌خوانیم. ما متون متعددی درباره تاریخ غزنوی و دوره‌های قبل و بعد داریم که در آنها نظایر این رویدادها یا عین آنها گزارش شده است. ما می‌دانیم که سلطان مسعود و خواجه احمد حسن و بونصر مشکان و بوسهل زوزنی وجود داشته‌اند. همین وقایع در کتاب‌های تاریخی در دوره‌های بعدی مثل دوره سلجوقی یا دوره ایلخانی و... گزارش شده‌اند و در نتیجه به حکم همان عقل سلیم روایت‌های بیهقی نمی‌تواند ساختگی باشد و وزیرکشی و دبیرکشی و امیرکشی رخ داده و توطئه‌های سیاسی رخ داده است. بنابراین عقل سلیم وقوع این رخدادها را تایید می‌کند و نمی‌توانیم خیلی بدبینانه آنها را داستان‌پردازی داستان نویسی ماهر بخوانیم که می‌دانسته چطور می‌توانسته داستان‌های خود را به جای تاریخ جا بزند. اگر بخواهیم اینقدر بدبینانه به تاریخ نگاه کنیم، حتی می‌توانیم درباره تاریخ مشروطه کسروی هم که با عکس و تفصیلات منتشر شده همین تشکیکات را وارد کنیم. کما‌اینکه برخی در مورد رویدادهای تاریخ معاصر نیز این کار را می‌کنند، آن هم در جهانی که همه‌چیز ثبت و ضبط می‌شود، مثلا دو سال پیش اتفاقی رخ داده و اسنادش هم موجود است و با این حال عده‌ای منکر آن هستند و می‌گویند قصه است!

 

یکی از نکاتی که در تاریخ بیهقی برجسته می‌شود، رابطه وزیر و سلطان است که به وزیرکشی ختم می‌شود و از قضا در تاریخ ما تکرار می‌شود. این رویداد تکرارشونده به خصوص در مورد وزیری رخ می‌دهد که تاجبخش است. یعنی این امری است که از بزرگمهر داشته‌ایم تا برمکیان و بعد در دوره غزنویان حسنک‌وزیر و بعدها خواجه نظام الملک و خواجه‌رشیدالدین فضل‌الله و سپس مرشد قلی‌خان استاجلو در عصر صفوی و سپس قائم‌مقام فراهانی و امیرکبیر در دوره قاجار و تیمورتاش در عصر پهلوی اول. آیا در تاریخ بیهقی به این پرداخته نمی‌شود که این روند تکرارشونده چرا رخ می‌دهد؟

ما در ادبیات به این امر تکرار شونده موتیف (motif) می‌گوییم. من با این موتیف وزیرکشی در تاریخ موافق نیستم و فکر نمی‌کنم این خیلی هم در تاریخ ما متداول بوده است. البته - منهای بزرگمهر که افسانه است و ساسانیان اصلا وزیر نداشتند و شخصیت بزرگمهر ساخته ذهن ایرانی است - می‌پذیرم که اگر بشماریم، در تاریخ ایران به خصوص بعد از اسلام چند وزیر برجسته و مشهور هستند که کشته می‌شوند. طبیعی است که عمده این وزرای مقتول هم به تعبیر شما تاج‌بخش باشند، چون مساله جنگ قدرت است. اما به طور کلی معتقدم اتفاقا اگر تعداد این وزرای مقتول را نسبت به تعداد کل وزرا در نظر بگیرید، درمی‌یابید که از همان دوره سامانیان به بعد شمار این وزیران مقتول چندان هم زیاد نیست و مثلا به مراتب کمتر از شمار پادشاهان یا پادشاه‌زادگانی است که سر به نیست شده‌اند. منتها به این دلیل که انتخاب این اسامی مثل انتخاب صحنه‌هایی گزینش‌شده از یک سریال ٤٠ قسمتی صورت می‌گیرد، به نظر می‌رسد که واقعا تعداد این وزرای مقتول زیاد است. متاسفانه تاریخ‌نویسان مدرن ما این کار را کرده‌اند و تکه‌هایی از تاریخ را بریده و گزینش کرده‌اند و یک فیلم کوتاه ساخته‌اند. اتفاقا در همین تاریخ بیهقی شاهدیم که چه کوششی برای احتراز از وزیرکشی صورت می‌گیرد. محمود به این نتیجه رسیده بود که وزیر مقتدرش خواجه احمد حسن میمندی را بکشد، حتی دستور صریح می‌دهد که او را بکشند. اما این کار را نمی‌کنند و درباریان جرات نمی‌کنند این کار را بکنند، زیرا از وزیرکشی می‌ترسیدند و داستان کشتن حسنک وزیر نیز چیز دیگری است. الان در مورد داستان حسنک به‌گونه‌ای تلقی می‌شود که یک وزیر کشته شده است، در حالی که در این مورد مساله وزیرکشی مطرح نیست. نمی‌شود آن را همتراز مرگ رشیدالدین‌فضل‌الله یا امیرکبیر یا قائم مقام در دوره‌های متاخر به شمار آورد. به نظر من غزنویان در این مورد یکی از سلسله‌های دوراندیش بودند که به راحتی دست به کشتن وزرا نمی‌زدند. در دوره‌های بعد نیز خیلی این ماجرا کم رخ می‌دهد و جاهایی نیز که رخ می‌دهد، مساله فقط به سادگی دعوای شاه و وزیر نیست و پیچیده‌تر از این حرف‌هاست و باید مورد به مورد قضیه را بررسی کرد.

 

شما از استثنا بودن این وزیرکشی‌ها در تاریخ یاد می‌کنید، اما آیا می‌توان از این استثناها این قاعده را ساخت که هر‌جا احساس می‌شود که وزیر به تعبیر عامیانه برای شاه شاخ شده است، شاه یا اطرافیانش به یک معنا می‌کوشند او را سرنگون کنند یا به ترتیبی او را کنار بزنند.

در نظام‌هایی که قدرت باید یکپارچه باشد، تردیدی نیست که چه وزیر و چه هر نیروی دیگری که بخواهد این یکپارچگی را دچار انشقاق و شکاف در آن ایجاد کند، مزاحم است و باید حذف شود تا این شکاف از بین برود. وقتی در یک نظام اجتماعی و سیاسی در تاریخ این همه بر وحدت تاکید می‌شود، چه انتظاری می‌توان داشت. تنها بحث تئولوژیک نیست، بلکه در سیاست و زبان هم‌چنین است. در چنین نظامی هر عنصری که باعث شود این یکپارچگی و وحدت به خطر بیفتد، نامطلوب تشخیص داده می‌شود و در مقابلش مقاومت می‌شود، چه وزیر باشد و چه شخص دیگری.

 

یکی از محققان و پژوهشگران بر اهمیت نقش دربار و تحلیل آن در تاریخ ما اشاره می‌کرد که متاسفانه مغفول مانده است و ما تحلیل تاریخی و جامعه‌شناختی از دربار نداشته‌ایم. این دربار در تاریخ بیهقی چطور بازنمایی می‌شود؟ آیا می‌توانیم بگوییم بیهقی مواد لازم را برای مطالعه سیاسی و جامعه‌شناختی دربار و نقش آن در تحولات سیاسی و اجتماعی فراهم آورده است؟

تا حدودی می‌توان گفت چنین هست. البته نه به تفصیلی که شما انتظار دارید. اما از آنجا که بیهقی خود از طبقه دبیران بوده و از درون دربار شاهد ماجراها و مناسباتی بوده، تا جایی که توانسته سعی کرده این مناسبات را معین کند و بشناساند. البته جرات نمی‌کند همه‌چیز را بگوید. مثلا در مناسبات میان دبیران که خودش جزو آنهاست و حساسیت‌هایی که ایشان در مورد کاربرد القاب و عناوین درباری داشته‌اند، شاهدیم که چند جا بیهقی به وضوح به این نکته می‌پردازد. ما در متن دیگری کمتر چنین چیزی را می‌بینیم. حساسیت خواجه بونصر مشکان در مورد عناوینی که برای هر یک از درباریان به کار می‌برد نشانگر همین مساله است. یا جای دیگری می‌بینیم که احمد عبدالصمد از دست بونصر مشکان ناراحت می‌شود که چرا برای رقیبش عنوان خواجه به کار برده است. بونصر مشکان هم پاسخی صریح و دندان‌شکن به او می‌دهد. تا حدودی اینها در بیهقی منعکس شده است. اما به طور کلی می‌توان گفت که ما در این زمینه و درباره جوانب مختلف زندگی درباری بسیار کم کار کرده‌ایم. به خاستگاه قومی و نژادی درباریان و فرماندهان هم کمتر توجهی شده است. البته به طور کلی بیهقی به این نکات اشاره می‌کند. بیهقی بی‌طرف نیست؛ به تعبیر خودش تازیک یا همان تاجیک (فارس) است و از طبقه دبیر و کشوری و اداری است که خودبه‌خود در مقابل ترکان قرار می‌گیرد که هم از نظر نژادی با او متفاوت هستند و هم اینکه لشکری هستند و در نظام اداری غزنوی سعی می‌شد لشکری‌ها و کشوری‌ها در مقابل هم قرار بگیرند تا با هم متحد نشوند. یعنی به این اختلاف دامن زده می‌شد. بنابراین وقتی از زبان بیهقی می‌خوانیم که مثلا ترکان ساده و گرم و سرد نچشیده‌اند، این بیش از آنکه جنبه نژادی داشته باشد نشان‌دهنده مناسباتی است که بین اجزای دربار غزنوی وجود دارد. نکاتی که بیهقی درباره غلامان سرایی و مناسبات آنها با خداوندان‌شان می‌گوید، واقعا در تاریخ ما کم‌نظیر است.

 

چقدر فکر می‌کنید این شکل از مناسبات به تثبیت و تداوم آن ساختاری که شما از آن با عنوان خداوندی و بندگی یاد کرده‌اید، کمک می‌کند؟

چنان‌که گفتم ما از یک دیسکورس سخن می‌گوییم و این زبان خداوندی و بندگی را خداوندان به وجود نمی‌آورند، بلکه از پیش وجود داشته و خداوندان هم پرورده همین زبان هستند و از همین برای پیشبرد کارشان بهره‌می‌برند. این اصلا به این معنا نیست که قدرتی وجود دارد و این زبان را تحمیل می‌کند. بلکه این زبان وجود دارد و نمی‌توان گفت سلطان یا وزیر یا دبیر یا حتی بندگان هستند که برای این زبان یک نوع مشروعیت یا مقبولیت ایجاد می‌کنند.

 

در این دیسکورس خرد دست کم به‌معنای جدید آن یعنی reason یا عقل انتقادی چه معنایی دارد؟ شما در مقدمه هم به این نکته اشاره کرده‌اید که خردی که در تاریخ بیهقی به کار می‌رود، می‌تواند به‌معنای تایید وضع موجود باشد.

شاید یک وجه آن می‌تواند چنین باشد. متاسفانه این مفاهیم در ادبیات ما به‌شدت مفاهیم کشداری هستند و هیچ تعریف مشخصی از آنها وجود ندارد. خرد دست کم در شاهنامه معناهای متکثری دارد. یک نفر این معانی را در شاهنامه احصا کرده و دیده بود که خرد به ده‌ها معنای مختلف در این کتاب به کار رفته است. گاهی این معانی متضاد هستند، یعنی خرد و خردمندی گاهی به معنای مهرورزی و مهربانی است و گاهی نیز گفته می‌شود خرد یعنی کین ورزیدن و خشم ورزیدن. بنابراین نه فقط در تاریخ بیهقی که در متون دیگر نیز چنین است. عقل یا reason تنها یکی از معانی خرد است. البته این معنی در قدیم نیز بوده است، اما امروز این معنا برجسته شده است زیرا ما خرد را در پرتو نگاه و دانش و فلسفه امروز غربیان می‌نگریم. در حالی که خرد در آن دوره به این معنا نبوده است. بنابراین من سعی کردم برای مشخص شدن بحث به این بپردازم که خرد در تاریخ بیهقی چه کارکردهایی دارد. من سه تا از این کارکردها را به طور مشخص نشان داده‌ام: نخست کارکرد دینی، دوم کارکرد سیاسی و سوم کارکرد اخلاقی. بعد نشان دادم که چطور کارکرد سیاسی خرد یعنی همان عقل یا خرد سیاسی دقیقا با کارکرد اخلاقی و دینی آن تضاد پیدا می‌کند و این دست کم در تاریخ بیهقی اهمیت دارد.

 

چرا اهمیت دارد؟

زیرا یکی از وجوه تعارض فرهنگی ما است. وقتی کتاب‌های اخلاقی و دینی ما را می‌خوانید، با مفهومی از خرد مواجه می‌شوید که ایجاب می‌کند از قدرت سیاسی و کانون آن فاصله بگیرید، یعنی گویا خردورزی به این معناست که فرد هر چه بیشتر از سیاست و اهل سیاست و اهل قدرت فاصله بگیرد، به کسی ریاست نکند و ریاست‌پذیر هم نباشد. به زبان امروزی می‌توان گفت این خردورزی نوعی آنارشیسم را ترویج می‌کند. وقتی کتاب‌های تاریخی و عرفانی کهن را می‌خوانید، شاهدید که خردمندی ما گویی با آنارشیسم همراه است.

 

آیا منظورتان همان عزل نظر و فاصله‌گیری از سیاست است؟

بله، نه فقط فاصله‌گیری از سیاست بلکه انکار هر نوع قدرت و حکومتی را خردمندی معرفی می‌کنند. از سوی دیگر وقتی وارد فضای سیاست می‌شوید، می‌بینید که خردمندی یعنی اینکه بدانی چطور قدرت را بیشتر بکنی و سلطه خود را افزایش دهی و این قدرت و سلطه را اعمال کنی. این دو نگاه کاملا در تعارض با یکدیگر است و در نتیجه مخاطب سردرگم می‌شود که بالاخره خردمندی کدام است؟! شما هر دو نگاه را در تاریخ بیهقی می‌بینید.

 

یعنی به نظر شما این تعارض در هویت فرهنگی ایرانی هست؟

بله، این یکی از تعارض‌هایی است که فرهنگ ایرانی اسیر آن است و برای همین است که همه ما این طور فکر می‌کنیم. به نگرش سیاسی ایرانیان اگر بنگرید، می‌فهمید که چرا برای هنرمندان و روشنفکران و اهل فکر ما سخت و تلخ و غیراخلاقی است که با نهادهای امنیتی کشورشان همکاری داشته باشند. اگر هم کسی همکاری داشته باشد، سعی می‌کند آن را پنهان کند. در حالی که روشنفکری مثل آیزایا‌برلین این طور نیست. او حتی کارت شناسایی خودش را با افتخار منتشر می‌کند و می‌گوید که من مامور ‌ام‌ای٦ بوده‌ام و کارم این بود که امریکا را به جنگ بکشانم. او فیلسوفی است که شعار آزادی سر می‌دهد، اما دچار این تعارض نیست. ما ایرانی‌ها دچار این تعارض هستیم و هر نوع کار سیاسی را غیراخلاقی می‌دانیم.

 

یکی از مباحثی که این روزها در تاریخ‌نگاری اهمیت یافته، توجه به سویه‌های غیرسیاسی تاریخ است و از تاریخ اجتماعی و تاریخ فرهنگی و تاریخ مردمی و... صحبت می‌شود. اهمیت تاریخ بیهقی از این حیث چیست؟ آیا نقشی از مردم در تاریخ بیهقی می‌بینیم؟ مردم کجای این اثر حضور دارند؟ آیا مردم در تاریخ بیهقی صرفا جماعتی هستند که گرد ‌دار حسنک وزیر جمع می‌شوند و به پیکر بی‌جانش سنگ می‌اندازند یا انبوهه‌ای هستند که به طور کلی مورد اشاره قرار می‌گیرند یا نقش بیشتری هم دارند؟

کلمه مردم نیز مثل کلمه خرد از آن کلمات کش‌دار است. در همین تاریخ بیهقی در بعضی جاها وقتی از «مردم» صحبت می‌شود، فقط منظور مورخ سربازان و نظامیان و لشکریان است. مثلا وقتی گفته می‌شود مردم بسیاری کشته شده‌اند، منظورش از مردم فقط این دسته هستند. در حالی که امروز وقتی می‌گوییم مردم، منظورمان پیکره‌ای از اجتماع است، چه این پیکره در قدرت سیاسی مشارکت داشته باشد و چه نداشته باشد، پیکره‌ای از اجتماع است که قدرت باید بر آن اعمال شود. در عین حال این پیکره می‌تواند در قدرت مشارکت هم داشته باشد و قاعدتا هم باید داشته باشد. تصور ما از مردم امروز چنین است، در حالی که در دوره بیهقی اصلا چنین نبوده است. مردم نزد بیهقی یعنی رعیت و بنده و بنده هیچ حقی در مقابل خداوند ندارد. در جایی از کتاب شاهدیم که وقتی ترکان در زمان سلطان محمود به بلخ حمله می‌کنند و از آنجا که مردم بلخ تسلیم نمی‌شوند، بازار عاشقان بلخ (که از مستغلات محمود است) را غارت می‌کنند و به آتش می‌کشانند، بعدا که محمود دوباره شهر را تصرف می‌کند و ترکان غارتگر را بیرون می‌کند، به جای آنکه مردمی را که مقاومت کرده‌اند و کشته داده‌اند و بدبختی کشیده‌اند تشویق کند و به ایشان جایزه دهد، می‌گوید مردم رعیت را با جنگیدن چه کار است و ایشان را توبیخ می‌کند که چرا مقاومت کرده‌اند و باعث شده‌اند بازار او بسوزد و غارت شود. حرف محمود این است که شما باید تسلیم می‌شدید و مالیاتی تعیین می‌کردند و شما پرداخت می‌کردید و بعدا من آن را با شما حساب می‌کردم. اما حالا که این کار را کردید، باید شما را مجازات کنم، تا این خسارتی که به من زده‌اید، جبران شود. بنابراین در آن نگاه مردم اصلا حق ندارند در اموری که به آنها مربوط نیست، دخالت کنند. بنابراین شاهدیم تصوری که بیهقی از مردم دارد، با تصور امروزی بسیار متفاوت است. اما با همه اینها می‌توان گفت گوشه‌هایی از زندگی مردم عادی در تاریخ بیهقی منعکس شده است. این مقدار خیلی کم است. زیرا به هر حال بیهقی از جایگاهی درباری وقایع را توصیف می‌کند، اما همان مقدار ناچیز هم برای ما غنیمت است.

 

شما تعریضی به آقای طباطبایی دارید و می‌گویید این تعبیر ایشان که معتقد است در تاریخ بیهقی ما نوعی آگاهی «ملی» مشهود است، را غلط می‌دانید. اگر ممکن است در مورد این انتقاد بیشتر توضیح دهید.

مساله خیلی روشن است. من در بحث بیهقی و ایران توضیح داده‌ام که آگاهی ملی یعنی اینکه اولا فرد با مفهومی به نام ملت (nation) آشنا باشد و این مستلزم آن است که یک ملتی وجود داشته باشد. ثانیا فرد خودش را جزو آن ملت بداند. در چنین شرایطی آگاهی ملی پدید می‌آید. بیهقی اصولا با این مفهوم آشنا نبوده است. او فقط با خاندان غزنوی و قلمروی ایشان سرو ر داشته است. اصلا ایران برای او مطرح نیست. بنابراین هیچ نوع تعلق‌خاطر میهنی یا ملی ندارد که بخواهیم از آگاهی ملی در او یاد کنیم. آنجا به این نکته اشاره کرده‌ام که این نتیجه‌گیری‌های کلی حاصل پیش‌ساخته‌های نظری است. ما قبل از آنکه به مطالعه دقیق متون بپردازیم، نظریه‌پردازی می‌کنیم. در حالی که خواندن این متون و فهم اینها زحمت و دانش می‌خواهد. گاهی حتی یک حرف اضافه باعث غلط‌خوانی و غلط‌فهمی می‌شود و ما را به نتایجی دیگر می‌رساند. ما بدون خواندن و فهم این متون یا حتی داشتن دانش خواندن آنها، یک سازه نظری از غرب اخذ می‌کنیم و آن را با خیالات و تصورات خودمان مهیا و بعد سعی می‌کنیم از این متون فاکت‌هایی بر این سازه نظری استخراج کنیم. مشخص است که نتیجه چه می‌شود. هر جا که با نظریه‌مان سازگار باشد-به شرط آنکه درست فهمیده باشیم- از این متن استفاده می‌کنیم. من کارهای آقای طباطبایی را خوانده‌ام و کوشش ایشان را برای تبیین تاریخ سیاسی ایران ارج می‌نهم، اما به نظرم باید توجه داشته باشند که متون کلاسیک فارسی و عربی را نمی‌شود بدون دانش و دقت و ممارست کافی خواند و از آنها فاکت‌هایی برای تایید فلان نظریه استخراج کرد. این کار باعث تحلیل‌ها و نتیجه‌گیری‌های نادرست می‌شود. وقتی کسی نتواند متن را درست بخواند، روشن است که نتایج غلط می‌گیرد. اینجا اختصاصا در مورد بیهقی باید بگویم که به هیچ‌وجه نمی‌توان در آن آگاهی ملی دید.

 

البته من در جایگاهی نیستم که بخواهم مدافع ایشان باشم، اما بنا به درکی که از آثار ایشان دارم، فکر می‌کنم با توجه به اینکه ایشان تاکید هم دارند و مفهوم ملی را در «گیومه» می‌آورند، نظرشان این نیست که در زمان بیهقی یا پیش‌تر از آن ما همان درک مدرن از ملت یا ناسیونالیسم را داشته‌ایم، حتی در مناظره پارسال هم در اشاره به خواجه نظام‌الملک ایشان تاکید می‌کرد که «ملی» را به این خاطر در گیومه می‌گذارم که معنای خاصی از ملی قایلم. این معنا شاید این باشد که گویی متفکر یا نویسنده‌ای چون بیهقی معتقد به یک باورهای فرهنگی‌ای است که او را از نویسنده یا متفکری که در یک جغرافیای فرهنگی دیگر می‌اندیشد و کار می‌کند، متمایز می‌کند. یعنی ملیت از دید ایشان دست‌کم در عصر پیشامدرن شاید تعلق و علقه داشتن به یک حوزه فرهنگی و فکری مشخص با میراث فکری و فرهنگی متمایز و معین باشد.

اینکه اختصاصی به خواجه نظام الملک یا بیهقی ندارد. به هر حال سرخ‌پوستی هم که در امریکاست، متعلق به یک حوزه فرهنگی است.

 

شاید حرف ایشان هم همین است و می‌گوید آگاهی بیهقی از تعلق داشتن به این حوزه فرهنگی ناشی می‌شود. فرهنگی که متمایز است از فرهنگ عربی یا یونانی یا ترک یا... البته این تنها حدس و گمان من است که فکر می‌کنم منظور ایشان از ایران در آن اعصار، اشاره به همین هویت تاریخی و فرهنگی باشد که با وجود همه فراز و نشیب‌ها به مثابه هسته سخت این هویت فرهنگی، دوام داشته است و در این تداوم به بیهقی رسیده است. البته شما مقایسه‌ای هم میان بیهقی و فردوسی داشته‌اید و نشان داده‌اید که برخلاف فردوسی که بارها از تعبیر ایران استفاده می‌کند، بیهقی کلا دو یا سه‌جا در نقل‌قول از ایران یاد می‌کند. اما اگر بیهقی به تعبیر شما این آگاهی را نداشته چرا فارسی می‌نویسد؟ اگر برای غزنویان ترک می‌نویسد، چرا ترکی نمی‌نویسد؟ زبان علمی هم در آن عصر عربی است و در همان عصر بیهقی فردی چون ابوریحان را می‌بینیم که زبان فارسی را تحقیر می‌کند. چرا بیهقی عربی نمی‌نویسد؟ آیا این فارسی‌نویسی برآمده از همان آگاهی ملی به همان معنایی که اشاره شد نیست؟ آیا نشان نمی‌دهد که بیهقی بر این تمایز و تشخص تاکید دارد؟ و می‌خواهد احساس تعلقش به یک حوزه فرهنگی خاص را نشان دهد؟

نه؛ به نظرم به هیچ‌وجه این‌طور نیست. اینکه بیهقی به فارسی می‌نویسد، صرفا به او مربوط نمی‌شود. علت فارسی‌نویسی او روشن است. فارسی‌نویسی از دوره صفاریان شروع شد. البته شواهد و اسناد ما بسیار کم است و دقیق نمی‌توانیم بگوییم از کی اما ظاهرا از اواسط قرن سوم هجری فارسی نویسی رواج داشت و علت آن نیز روشن و واضح است. زبان مردم این منطقه و ناحیه فارسی بود. ناحیه گسترده سیستان و بلوچستان امروزی در ایران و پاکستان و افغانستان و ترکمنستان امروز و ازبکستان امروز و خراسان و کل ایران امروز... فارسی یک زبان شایعی بود و زبان مشترک اغلب مردم این نواحی فارسی بود، به خصوص در ناحیه خراسان و ماوراءالنهر. خیلی طبیعی است که فرمانروایان هم حتی اگر خود فارسی‌زبان نبودند ناچار بودند از زبان رعیت استفاده کنند و فارسی سخن بگویند، خواه این حاکمان عرب باشند یا ترک. طاهریان ظاهرا عرب بودند و بعد ایرانی شدند، اما سامانیان و صفاریان فارسی زبان بودند. غزنویان هم که ترک بودند و زبان مادری شان نیز ترکی بود، زبان رسمی دربارشان فارسی بود. ما امروز با خوانش ناسیونالیستی دوره پهلوی که متاسفانه در عمده تاریخ ادبیات‌های ما دیده می‌شود، می‌خوانیم که سامانیان به دلیل احساسات ملی گرایانه می‌خواستند زبان فارسی را تقویت کنند. در حالی که چنین نیست. منصور بن نوح سامانی اگر می‌خواهد تفسیر طبری به فارسی ترجمه شود، به این دلیل است که عربی‌اش آنقدر خوب نیست که بتواند متن عربی را بخواند. مساله دوم بحث قدرت است. دانش، منشا قدرت است، به خصوص دانش مذهبی. سامانیان در خراسان و ماوراءالنهری که اسماعیلیه از غرب آن را تهدید می‌کنند و آل‌بویه از جنوب و غرب تهدیدش می‌کنند و ترکان غزنوی از شرق، می‌خواهد بین رعایا نفوذ داشته باشد و راهش استفاده از زبان مادری این مردم است. به همین خاطر زبان به ابزار قدرت بدل می‌شود. بنابراین مساله ایرانی بودن و ناسیونالیسم نبوده که سبب تقویت زبان فارسی شود. اگر بیهقی تاریخش را به زبان فارسی می‌نویسد، به این دلیل است که تمام دیوان و دستگاه به فارسی است و دبیرش نیز باید به این زبان تسلط داشته باشد و فارسی بنویسد. توجه کنید اگر فقط میزان واژه‌های فارسی و عربی را در همین ترجمه فارسی تفسیر طبری که موضوعش قرآن و روایات عربی است با میزان واژه‌های عربی تاریخ بیهقی تحلیل کنیم و بسنجیم، می‌بینیم که تاریخ بیهقی حداقل سه یا چهار برابر واژگان عربی بیشتری دارد و واژگان اصیل بلعمی سه یا چهار برابر بیشتر از بیهقی است. زیرا بیهقی سخت تحت سیطره ادبیات عرب بوده است، اما سامانیان به دلیل پروژه سیاسی‌شان می‌خواستند هر چه بیشتر متن را فارسی کنند.

 

این نکته شما مرا به یاد کتاب چالش میان عربی و فارسی آذرتاش آذرنوش انداخت که همین نکته شما را تشریح کرده است و گفته که فارسی‌نویسی و فارسی‌گویی به سادگی به دلیل کاربرد زبان بوده است. اما سوالی که پیش می‌آید، این است که مثلا در همین دوره غزنویان چهره‌ای مثل ابوریحان نیز هست که در کنار محمود سفر می‌کند و فارسی را تحقیر می‌کند و تاکید می‌کند فارسی زبان جدی‌ای نیست. از سوی دیگر به نظر می‌رسد مخاطب تاریخ بیهقی مردم یا رعایا نباشند (که عمدتا بی‌سواد هستند) بلکه قشر فرهیخته و درباریان هستند. احتمالا مخاطب عمده بیهقی سلاطین و درباریان هستند.

اما خود همان سلاطین و درباریان هم فارسی صحبت می‌کنند. مخاطبان نزدیک بیهقی همان‌ها هستند و چون زبان‌شان فارسی است، طبیعی است که کتاب را به فارسی بنویسد.

 

اگر مایل باشید اندکی هم به بحث محتوایی درباره کتاب بپردازیم. تاریخ بیهقی تاریخ اختصاصی سلسله غزنویان است. طبیعی است امروز کمتر به دوره‌های میانه توجه می‌شود و عمده علاقه‌مندان به تاریخ ایران از مشروطه به بعد توجه می‌کنند. اما برخی کسانی که آشنایی با تاریخ میانه ایران دارند، معتقدند که غزنویان شروع افول تمدن اسلامی به طور کلی و «عصر زرین فرهنگ ایرانی» به طور خاص هست. این نکته در تاریخ بیهقی هم انعکاس یافته است. در دوره غزنویان بر خلاف دوره بعدی یعنی سلجوقیان کمتر شاهد ثبات و پایداری هستیم و شاهانی چون محمود و مسعود مدام در جنگ و لشکرکشی بوده‌اند. شما تا چه اندازه با این ارزیابی موافق هستید و آیا می‌توان غزنویان را نقطه آغاز افول این حوزه تمدنی خواند؟

به نظر من برای پی بردن به این افول باید اندکی عقب‌تر برویم. افول و انحطاط از دوره سامانیان آغاز می‌شود و اتفاقا علت عمده و اساسی آن نیز همین نظام خداوندی و بندگی است. اصولا غزنویان چطور به ایران راه می‌یابند؟ سبکتگین غزنوی پدر محمود غزنوی خودش بنده بنده سامانیان بوده است. یعنی بنده آلب تکین است که خودش بنده سامانیان بوده و بعدا به سرداری می‌رسد. سبکتگین برده آلب تکین است و از دربار سامانی است که رشد می‌کند. بنابراین آغاز این افول را باید از سال ٣٣٠ هجری قمری با شروع سلطنت نوح بن نصر بدانیم. زیرا در آن سال در دربار سامانی کودتاگونه‌ای به تعبیر امروزی رخ می‌دهد، یعنی فقهای قشری و ائمه سلفی مذهب خراسان و ماوراءالنهر از اینکه دربار سامانی دگراندیش می‌شود و به تشیع اسماعیلی گرایش می‌یابد، احساس خطر می‌کنند و به همین دلیل پسر نصر سامانی یعنی نوح بن نصر را بر ضد پدرش برمی‌انگیزند و وقتی او مسلط می‌شود، حتی مرگ نصر سامانی هم مشکوک است. برخی می‌گویند مرض سل گرفت و حدود ١٣ ماه بستری بود و درگذشت. اما گزارش‌های نظام‌الملک نشان می‌دهد که برکنار و احتمالا خانه‌نشین شده و نوح در زمان حیات پدرش پادشاه می‌شود و بعد هم وزیری انتخاب می‌کند که یک فقیه متعصب سختگیر است. بعد از آن در نتیجه ضعیف شدن سامانیان، غزنویان قدرت می‌گیرند. درست در همان سال‌هایی که تفسیر و تاریخ طبری ترجمه می‌شود، آلب تکین هم از دربار سامانی می‌گسلد و به غزنه می‌رود و به تدریج قدرت می‌گیرد تا زمانی که سامانیان تضعیف می‌شوند و غزنویان به راحتی جای آنها را می‌گیرند. در واقع آغاز افول به آن زمان باز می‌گردد.

 

پس اهمیت خود غزنویان در چیست؟ دوره غزنوی چه اهمیتی در تاریخ ایران دارد؟

از این حیث اهمیت دارد که یک کاتالیزور است. کاتالیزوری است که قدرت را از عناصر ایرانی که مدعی بودند به ایران باستان منتسب هستند به تدریج به عناصر غیر ایرانی که از خارج از مرزهای ایران ساسانی و سامانی آمده‌اند، ‌منتقل می‌کنند، کسانی که در شاهنامه به عنوان انیرانی و دشمنان ایران معروف بودند. حکومت غزنوی این کار را تسهیل می‌کند و این دوره گذار را ایجاد می‌کند. بعد از این شاهد تسلط طولانی ترکان چه ترکمانان اعم از غز و سلجوقی تا مغول‌ها و صفویه و بعد هم قاجار هستیم. البته اینها با گذر زمان خودشان ایرانی می‌شوند، اما به هر حال این موضوع همین طور ادامه می‌یابد. بنابراین اهمیت دوره غزنوی از این حیث است.

 

این توضیح شما این نکته را به ذهنم رساند که گویی شما نیز به طور تلویحی تمایز فرهنگ ایرانی با سایر فرهنگ‌ها را می‌پذیرید.

مسلم است.

 

به نظر من دیدگاه آقای طباطبایی هم در نهایت همین است.

این فرق می‌کند. من امروز وقتی از منظر تاریخی نگاه می‌کنم، اینها را تشخیص می‌دهم و کاملا مشخص است. اما این فرق می‌کند با اینکه بگویم بیهقی آگاهی ملی داشته است.

 

اگر این ملی را داخل گیومه بیاوریم چه می‌توان گفت؟

حتی داخل گیومه هم نمی‌شود گذاشت. بیهقی‌ای که می‌گوید «دولت عرب که همیشه باد» چطور ممکن است آگاهی ملی داشته است؟ او خودش را خدمتگزار دولت عرب می‌دانست. تاریخ بیهقی داستان افشین و بودلف را چنان روایت می‌کند که از افشین یک ضد‌قهرمان و از معتصم و وزیر ضد ایرانی‌اش قهرمان می‌سازد؛ چطور می‌توان آن را برآمده از آگاهی ملی دانست!

 

اما به هر حال بیهقی نماینده فرهنگ ایرانی و به تعبیر خودش تازیک (تاجیک)‌هاست و به نظر می‌رسد مخالف ترک‌هاست و گاهی آنها را تحقیر می‌کند.

بله، تحقیر ترک‌ها نیز اصلا از دیدگاه نژادی نیست. من بر این نکته تاکید کرده‌ام. دیدگاه او صنفی است. صنف‌ها و سنخ‌های اجتماعی هستند که اهمیت دارند. نقطه قوت کار روی متحده در بررسی آل‌بویه در همین است که طبقات و صنف‌های اجتماعی را مشخص کرده و نشان داده که منافع آنها در کجاها جمع می‌شده است. در نتیجه شاهدیم که مثلا در بغداد دو محله یا دو صنف در بازار بغداد با هم ستیز می‌کنند و کلی آدم کشته می‌شود. در همین تاریخ بیهقی شاهد جنگ طوسیان با نیشابوری‌ها هستیم. چطور می‌شود از هویت واحد میان اینها سخن گفت؟ چطور می‌شود این آدم‌ها احساس ملیت داشته باشند و این کارها را بکنند. اصلا چنین نیست. اینکه من می‌گویم به طور کلی و از منظر تاریخی است. از منظر تاریخی بالاخره فرهنگ ایرانی هست، اگرچه نمی‌توان حدود و ثغور آن را به درستی مشخص کرد، اعیاد ایرانی که البته عید خوانده نمی‌شوند و جشن خوانده می‌شوند، در دربار ترک غزنوی هم برگزار می‌شود. اما این به آن معنا نیست که غزنویان که این جشن‌ها را برگزار می‌کردند، از روی عرق ملی و آگاهی ملی این کار را می‌کردند. این کاملا به صورت موروثی بود.

 

این هم بوده که به نحوی می‌خواستند خودشان را به فرهنگ ایرانی منتسب کنند.

حتما چنین است. همین غزنویان وقتی می‌بینند که نمی‌توانند بگویند ما ایرانی و از نسل جمشید هستیم، نسب خودشان را به افراسیاب و توران می‌رسانند. به هر حال افراسیاب پسر تور است و تور هم پسر فریدون است. این بالاخره یعنی اینکه ما هم ایرانی هستیم. غزنویان می‌خواهند حکومت کنند و برای خودشان مشروعیت ایجاد کنند، به این دلیل چاره‌ای جز این ندارند. اما این دلیلی بر آگاهی ملی نیست.

 

انقلاب مشروطه دست کم در اذهان عمومی تاریخ ما را به دو بخش تاریخ ایران مدرن و تاریخ پیشامدرن تقسیم می‌کند. وقتی کسی روی تاریخ بیهقی یا قدیم‌تر از آن مثل تاریخ ساسانیان و اشکانیان یا جدیدتر از آن تاریخ سلجوقیان و ایلخانان و... کار می‌کند، ممکن است در معرض این پرسش قرار بگیرد که از این کار چه نتیجه‌ای عاید می‌شود؟ آیا می‌توان گفت ما یک تجربه مشروطه داشتیم که همه‌چیز زیر و زبر شده و دیگر مناسبات پیشین معنا و مفهومی ندارد، بنابراین مطالعه یک دوره تاریخی و آثاری چون تاریخ بیهقی صرفا جنبه کنجکاوانه و تحقیقات دانشگاهی دارد؟ یا اینکه معتقدید ته‌نشین و رسوبات آن تاریخ کهن حتی بعد از مشروطه نیز حضور دارد؟ انگیزه ما از خواندن تاریخ بیهقی چیست؟

نه فقط تاریخ بیهقی بلکه همه متون ادبی کهن ما که اسناد مکتوب فرهنگ ایرانی هستند، باید خوانده شوند، زیرا به گمان من فرهنگ هم مثل همه ویژگی‌های بیولوژیک موروثی است و ژن‌های فرهنگی نیز به صورت نهفته یا بارز نسل اندر نسل منتقل می‌شوند. ما برای اینکه بتوانیم ساختار ژنتیک فرهنگی خودمان را دستکاری و اصلاح کنیم و در آن تغییر متناسب وضع و اوضاع روزگار پدید آوریم، ناچاریم که این ساختار را بشناسیم، نواقص و نقاط قوتش را بدانیم. یکی از راه‌های این کار آشنایی با همین متون کهن است. به نظر من بسیاری از مشکلات امروزی ما خلق الساعه نیستند بلکه قرن‌ها در فرهنگ ما ریشه دارند و اگر ما اینها را نکاویم و نشناسیم، در حقیقت نمی‌توانیم مشکلات امروز را چنان که باید و شاید بشناسیم. این تعارض‌های عمیقی که در فرهنگ ما هست، اینکه امروز همچنان شاهدیم که از ضرورت خوب شدن رابطه بین مردم و حکومت صحبت می‌شود، ریشه در تاریخ دارد. اینکه گفته می‌شود باید اعتماد بین مردم و حکومت به وجود‌آید به این معناست که این اعتماد وجود ندارد یا به حد کافی وجود ندارد. علت این فقدان چیست؟ به نظرم وقتی پی‌جویی و پیگیری می‌کنیم، علت را در تاریخ می‌بینیم. چرا ما باید کار سیاسی را مخالف اخلاق و دین بدانیم؟ چرا تصور ما از علم اسطوره‌ای و در نهایت صرفا مذهبی باشد؟ خیلی چراهای دیگر مربوط به تاریخ اندیشه ما است و ما اگر اینها را نشناسیم و تحلیل نکنیم، مشکلات امروزی را نمی‌توانیم حل کنیم. بسیاری از ساختارها از گذشته به جا مانده و ما از آنها یا آگاه نیستیم یا اگر هم آگاه هستیم، چون ریشه‌هایش را نمی‌دانیم، راه را غلط می‌رویم. سال‌ها پیش یکی از استادان با عصبانیت پرسید چرا ایران این طور است؟ پاسخ دادم به نظر من علتش این است که ما ایرانیان مشکلات را به شیوه شرقی به وجود می‌آوریم و بعد می‌کوشیم آنها را به شیوه غربی حل کنیم. این کار ممکن نیست. ما حتی اگر از مشکلات آگاه باشیم، می‌خواهیم آنها را به شیوه غربی حل کنیم. برای مثال در جامعه‌ای که اعتیاد غوغا می‌کند و هولناک است، کارشناسان ما با خرج‌های سنگین در این دوره بی‌پولی به سوییس فرستاده می‌شوند و این آقایان چند هفته با این خرج در سوییس می‌چرخند تا ببینند سوییسی‌ها چطور با اعتیاد مبارزه می‌کنند؟! آیا خنده‌دار نیست که ما بخواهیم از سوییس برای حل مشکل مواد مخدر الگو بگیریم؟! متاسفانه در سیاست هم چنین عمل می‌کنیم و فکر می‌کنیم الگوهای دموکراسی غربی می‌تواند ما را نجات دهد، بدون توجه به ریشه‌های مشکلاتی که چنین سیاستی را در ایران ایجاد کرده است. در حالی که مساله پیچیده‌تر از اینهاست و خواندن آثاری مثل تاریخ بیهقی باعث می‌شود عمیق‌تر بیندیشیم.

محسن آزموده / درآمد:

منبع: روزنامه اعتماد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۶ ، ۰۸:۵۶
رضا حارث ابادی

دکتر سید محمد علوی مقدم

دکتر سیدمحمد علوی‌مقدم‌، از استادان‌ برجسته‌ دانشکده‌ ادبیات‌ فارسی‌ دانشگاه‌ فردوسی‌ مشهد و دارای‌ دکترای‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ است‌. وی‌ در ۲۹آبان سال‌ ۱۳۱۱شمسی‌ در خانواده‌ سید محمدعلی‌¬بن حاج میرزامحمد علوی¬ ششتمدی، در سبزوار دیده‌ به‌ جهان‌ گشود. جدش حاج میرزامحمد، از ثقات و سادات باتقوای سبزوار بود.

دکتر علوی‌مقدم تحصیلات‌ ابتدایی‌ خویش‌ را در این‌ شهر در نزد معلم‌ فرزانه‌ مرحوم‌ حاج شیخ‌ حسن‌ داورزنی‌، در دبستان ملی دانش‌ و با رتبه شاگرد دومی در سطح شهرستان به‌ پایان‌ برد. از دیگر معلمان وی در آن زمان حاج عباسعلی آقابابایی و حاج غلامحسین صدقی و حسین صدقی بودند. همزمان‌ با تحصیلات‌ علوم‌ جدید، در حوزه‌ علمیه‌ سبزوار به‌ تحصیل‌ علوم‌ اسلامی‌ مشغول‌ شد و علوم‌ عربیت‌ و ادبیات‌ و معارف‌ اسلامی‌ را فرا گرفت‌. از جمله‌ استادان‌ ایشان‌ در آن‌ زمان، حاج شیخ محمدحسن شریعتمداری، آیت¬الله‌ حاج شیخ محمدتقی عندلیبی خواستار که در مسجد جامع سبزوار تدریس داشت، حاج شیخ ولی¬الله اسراری که در مدرسه فصیحیه درس می¬داد، حاج سیدفخرالدین افقهی که در مسجد پامنار جلسه درس برپا کرده بود، و حاج شیخ قربانعلی شریعتی مزینانی در حوزه و مرحوم‌ حاج‌ میرزا اسدالله‌ فاضلی‌ بود که‌ در مدرسه‌ فخریه‌ تدریس‌ می‌کردند.
 دکتر علوی‌¬مقدم‌ پس‌ از پایان‌ دوره‌ تحصیلات‌ علوم‌ قدیم‌ و جدید، در سال ۱۳۳۱ به شغل شریف معلمی روی آورد و اولین سال تدریس خود را در روستای نامن- در ۳۵ کیلومتری غرب سبزوار- آغاز کرد و سپس به سبزوار منتقل شد و به تدریس در مدارس این شهر پرداخت.‌ در سال ۱۳۳۶ در رشته‌ زبان و ادبیات‌ فارسی‌ در دانشسرای‌ عالی‌ تربیت‌¬معلم‌ تهران‌ قبول‌ شد و در سال‌ ۱۳۳۹ با فارغ‌التحصیل‌ شدن‌ از این‌ دانشسرا، سال‌ها در دبیرستان‌ «اسرار» به‌ تدریس‌ ادبیات‌ فارسی‌ پرداخت‌.
در سال‌
۱۳۴۰ش‌، یکی‌ از پنج‌ نفری‌ بود که‌ در رشته‌ دکتری‌ ادبیات‌ فارسی‌ دانشگاه‌ تهران‌ پذیرفته‌ شد و همزمان با تحصیل خود، از سال ۱۳۳۶ تا سال ۱۳۴۹ به سبزوار می¬آمد و در دبیرستان¬های این شهر تدریس می¬کرد و مدتی‌ ریاست‌ دبیرستان‌ «اسرار»- بزرگترین دبیرستان سبزوار در قبل از انقلاب اسلامی- را نیز برعهده‌ داشت‌. 
دکتر علوی‌
¬مقدم‌ پس‌ از کسب‌ درجه‌ دکتری‌ در سال‌ ۱۳۴۹ از‌ دانشگاه‌ تهران، به‌ تحقیق‌ و تدریس‌ پرداخت‌ و برای‌ تدریس‌ ادبیات‌ فارسی‌، به‌ دانشکده‌ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌ مشهد رفت‌ و بیش از سی‌ و پنج‌ سال‌ است‌ که‌ با‌ سمت‌ دانشیاری و سپس استادی‌، در آن‌ دانشگاه‌ و همچنین دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت¬معلم سبزوار به‌ تدریس‌ و تحقیق‌ و پژوهش‌ اشتغال دارد. 
دکتر علوی‌
¬مقدم‌ در سال‌های‌ ۱۳۵۵ش.‌ در دانشگاه¬های مصر و در سال‌ ۱۳۶۶ش‌. در دانشگاه¬های اسلام‌آباد پاکستان‌ و همچنین از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۷ش. به مدت‌ دو سال‌ در دانشگاه¬های سوریه‌ و حلب، زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ تدریس‌ می¬کرده است. ‌ 
وی‌ تاکنون، در بیش از
۵۰ کنگره و همایش علمی داخلی و خارجی شرکت جُسته و و بالغ‌ بر ۴۰ سخنرانی در محافل علمی و ادبی ارائه کرده و استاد راهنمای بالغ بر ۶۰ رساله دکتری و کارشناسی ارشد بوده است. مدتی‌ نیز سرپرست‌ دوره‌های‌ تحصیلات‌ تکمیلی‌ دانشکده‌ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی‌ دانشگاه‌ فردوسی‌ مشهد و نیز عضو شورا و هیئت‌ ممیزه‌ آن‌ دانشگاه‌ بوده‌ است‌. 

از دکتر سیدمحمد علوی¬مقدم‌، آثار ارزشمندی‌ در زمینه علوم قرآن و بلاغت، ادبیات فارسی و اخلاق به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. از آن‌ جمله‌: 
۱- در قلمرو بلاغت‌: این اثر در زمینه‌ علم بلاغت،‌ بویژه بلاغت قرآن و معرفی و نقد آثار مهم این علم است که در حقیقت، مجموعه مقالات منتشر شدۀ دکتر علوی¬مقدم‌ تا سال ۱۳۷۲ در نشریات مختلف است‌. این کتاب در دو جلد، در انتشارات آستان‌ قدس‌ رضوی‌ در سال‌ ۱۳۷۳ چاپ و منتشر شده‌ است‌.
۲- جلوه‌ جمال‌ (نمونه‌ اعلای‌ بلاغت‌ قرآن‌)؛ چاپ انتشارات بنیاد قرآن، ۱۳۶۴ش؛
۳- بررسی آیات حج در قرآن مجید؛ چاپ انتشارات مشعر؛
۴- معانی و بیان؛ با همکاری دکتر رضا اشرف¬زاده، چاپ انتشارات سمت، چاپ دوم، ۱۳۷۶؛
۵- بیست مقاله؛ شامل مقالات تفسیری، علوم بلاغی، و ادبیات و فرهنگ و اندیشه، چاپ انتشارات «ابن¬یمین» سبزوار، چاپ اول، ۱۳۸۵؛
۶- تطوّر علوم بلاغت؛ (شامل مقدمه المطول با ویرایش و تکمله)، نشر نو، زیر چاپ؛ 
۷- ترجمه «معالم‌البیان»‌، با همکاری‌ دکتر رضا اشرف‌زاده‌؛ 
۸- ترجمه‌ «الاشباح‌»، ابوفاتح‌ بلخی‌، با همکاری‌ سیدمحمد روحانی‌؛ 
۹ ترجمه قانونگذاری در اسلام؛ تألیف آیت¬الله مدرسی، انتشارات طهوری تهران؛
۱۰- برگزیده‌ اخلاق ناصری‌، با همکاری‌ دکتر رضا اشرف‌زاده، چاپ انتشارات توس تهران‌؛ این کتاب سپس با عنوان «گزیده اخلاق ناصری» در انتشارات پیام نور در سال ۱۳۷۱ تجدید چاپ شد؛
۱۱ ترجمه «المطوّل» (بخش بیان) با مقدمه‌ای در۲۵۰صفحه در تطور علم بلاغت؛ زیر چاپ؛ 
۱۲- ترجمه‌ «الاشباه‌ و نظایر فی القرآن¬الکریم» مقاتل‌¬بن‌ سلیمان بلخی‌ (متوفی‌۱۵۰هـ..ق) با همکاری‌ سیدمحمد روحانی‌ و بر مبنای نسخه تصحیح دکتر عبدالله شحّاته، که‌ به همت انتشارات‌ «علمی‌ و فرهنگی‌» تهران‌، در سال ۱۳۸۰ش. برای‌ نخستین بار و سپس در سال ۱۳۸۱ش. برای دومین‌ بار به‌ چاپ‌ رسید‌؛
۱۳- ترجمه‌ و تصحیح‌ «الفروق‌ فی¬اللغه‌»، تألیف‌ ابوهلال‌ عسکری‌، با مقدمه‌ای‌ در ۱۴۲صفحه‌، با همکاری‌ دکتر ابراهیم‌ الدسوقی‌شقا که‌ در سال‌ ۱۳۶۳شمسی‌ در انتشارات آستان‌ قدس‌ رضوی‌ و چاپخانه‌ دانشگاه‌ فردوسی‌ مشهد به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌؛
۱۴ تصحیح‌ و تعلیق «المستخلص‌ فی‌ ترجمان‌¬القرآن‌»؛ با همکاری دکتر رضا اشرف¬زاده، چاپ مرکز نشر فرهنگی رجاء تهران؛
همچنین‌ بیش‌ از‌
۱۱۰ مقاله‌ تحقیقی‌ به فارسی درباره‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ و اعجاز و بلاغت‌ قرآن‌ و در نشریات‌ ایرانی‌، مانند: مجله دانشکده ادبیات مشهد، کیهان فرهنگی، کیهان اندیشه، مشکوۀ، حوزه، اندیشه حوزه، میقات، مجله وحدت اسلامی و نشریات پاکستان و تاجیکستان و چند مقاله‌ به‌ عربی‌ نیز در نشریات‌ کشورهای‌ عربی‌، از جمله سوریه، اردن، مغرب، و قاهره به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌.
در سال‌
۱۳۸۰ همایش نکوداشتی‌ برای‌ این استاد فرزانه، در دانشگاه‌ تربیت‌ معلم‌ سبزوار برگزار شد و به‌ همین‌ مناسبت‌، کتابی‌ با عنوان «کیمای سخن» (شامل مجموعه مقالات همایش) در ۵۱۳ صفحه منتشر شد. همچنین استاد به پاس بیش از ۴۵ سال خدمات علمی و فرهنگی و تدریس در مراکز آموزش عالی و ترجمه و تألیف و تصحیح آثار متعدد، در سال ۱۳۸۳ به عنوان یکی از «چهره¬های ماندگار» جمهوری اسلامی انتخاب شد و مورد تقدیر قرار گرفت.
دکتر مهیار علوی
¬مقدم فرزند این استاد گرانقدر است که هم¬اینک به عنوان استادیار و عضو هیأت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری به تدریس و تحقیق و تألیف مشغول است.

منبع: http://sabzevarlib.ir

شبکه ابوالفضل بیهقی

https://t.me/abolfazlbeyhaghi

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۶ ، ۰۸:۲۶
رضا حارث ابادی

هارون الرشید و دو زاهد

هارون سالی بمکه رفته بود پس از فراغت از مناسک شنید که در آن شهر دو تن زاهد بزرگ وجود دارد بنام ابن سماک و ابن عبدالعزیز عمر که تا حال از هیچ سلطانی دیدن نکرده اند فضل بن ربیع را گفت مرا آرزوست که این دو پارسامرد را که نزدیک سلاطین نروند ببینم و سخن ایشان بشنوم و بدانم حال و سیرت و درون و بیرون ایشان، تدبیر چیست؟ گفت: فرمان امیرالمؤمنین را باشد که چه اندیشه است؟ و چگونه خواهد و فرماید؟ تا بنده تدبیر آن بسازد
گفت: مراد من آنست که متنکر نزدیک ایشان شویم تا هر دو را چگونه یابیم که مرائیان را به حطام دنیا بتوان دانست. فضل گفت: صواب آمد، چه فرماید؟ گفت بازگرد و دو خر مصری مهیا کن و دو کیسه در هر یکی هزار دینار زر، و جامه بازرگانان پوش، و نماز خفتن نزدیک من باش، تابگویم که چه باید کرد. فضل بازگشت و این همه مهیا کرد، و نماز دیگر را نزدیک هارون آمد، یافت او را جامه بازرگانان پوشیده. برخاست و به خر برنشست و فضل بردیگر خر، و زر بکسی داد که سرای هر دو زاهد دانست، و وی را پیش کردند با دو رکابدار خاص، و آمدند متنکر، چنانکه کس بجای نیارد و با ایشان مشعله و شمعی، نه
نخست به در سرای عمری رسیدند. در بزدند به چه دفعت تا آواز آمد که: کیست؟ جواب دادند که: در بگشایید، کسی است که میخواهد که زاهد را پوشیده ببیند. کنیزکی کم بهاء بیامد و در بگشاد. هارون و فضل و دلیل معتمد هر سه در رفتند، یافتند عمری را در خانه به نماز ایستاده و بوریایی خلق افکنده، و چراغدانی برشکسته سبویی نهاده. هارون و فضل بنشستند مدتی، تا مرد از نماز فارغ شد، و سلام بداد. پس روی بدیشان کرد و گفت: شما کیستید و به چه شغل آمده اید؟ 
فضل گفت: امیرالمؤمنین است تبرک را به دیدار تو آمده است. گفت: جزاک الله خیراً. چرا رنجه شد؟ مرا بایست خواند تا بیامدمی، که در طاعت و فرمان اویم، که خلیفه پیامبر است، و طاعتش بر همه مسلمانان فریضه است. فضل گفت: اختیار خلیفه این بود که او آید. گفت: خدای عزوجل حرمت و حشمت او بزرگ کناد، چنانکه او حرمت بنده او بشناخت
هارون گفت: ما را پندی ده و سخنی گوی تا آنرا بشنویم و بر آن کار کنیم
گفت: ای مرد، ایزد عزوعلا بیشتر از زمین به تو داده است تا به عدالت با اهل آن، خویشتن از آتش دوزخ بازخری، و دیگر در آیینه نگاه کن تا این روی نیکوی خویش بینی، و دانی که چنین روی به آتش دوزخ دریغ باشد. خویشتن را نگر و چیزی مکن که سزاوار خشم آفریدگار گردی جل جلاله. هارون بگریست و گفت: دیگر گوی، گفت: ای امیرالمؤمنین، از بغداد تا مکه دانی که بر بسیار گورستان گذشتی، بازگشت مردم آنجاست. رو آن سرای آبادان کن که در این سرای مقام اندک است. هارون بیشتر بگریست. فضل گفت: ای عمری، بس باشد تا چند ازین درشتی، دانی که با کدام کس سخن می گویی؟ 
زاهد خاموش گشت. هارون اشارت کرد، تا یک کیسه پیش او نهاد، خلیفه گفت: خواستیم تا ترا از حال تنگ برهانیم و این فرمودیم عمری گفت: چهار دختر دارم و اگر غم ایشان نیستی نپذیرفتمی که مرا بدین حاجت نیست. هارون برخواست و عمری باوی، تا در سرای بیامد تا وی بر نشست و برفت، و در راه فضل را گفت: مردی قوی سخن یافتم عمری را، و لیکن هم سوی دنیا گرایید، صعبا فریبنده که این درم و دینار است! بزرگامردا که ازین روی بر تواند گردانید؟ تا پسر سماک را چون یابیم
و رفتند تا به در سرای او رسیدند. حلقه بردر بزدند سخت بسیار، تا آواز آمد که کیست؟ گفتند: ابن سماک را می خواهیم. این آواز دهنده برفت، دیر ببود، و باز آمد که از این سماک چه می خواهید؟ گفتند که: در بگشایید که فریضه شغلی است. مدتی دیگر بداشتند بر زمین خشک، فضل آواز داد آن کنیزک را که در گشاده بود تا چراغ آرد. کنیزک بیامد و ایشان را گفت تا این مرد مرا بخریده است من پیش او چراغ ندیده ام. هارون بشگفت بماند و دلیل را بیرون فرستادند تانیک جهد کرد و چند در بزد و چراغی آورد و سرای روشن شد. فضل کنیزک را گفت: شیخ کجاست؟ گفت: بر این بام. بر بام خانه رفتند. پسر سماک را دیدند در نماز می گریست و این آیت می خواند: افحسبتم انما خلقنا کم عبثاً و باز می گردانید و همین می گفت
پس سلام بداد که چراغ دیده بود و حس مردم شنیده، روی بگردانید و گفت: سلام علیکم. هارون و فضل جواب دادند و همان لفظ گفتند. پسر سماک گفت: امیرالمؤمنین به زیارت تو آمده است که چنان خواست که ترا ببیند. گفت: از من دستوری بایست به آمدن، و اگردادمی آنگاه بیامدی که روا نیست مردمان را از حالت خویش درهم کردن
فضل گفت: چنین بایستی، اکنون گذشت، خلیفه پیغامبر است و طاعت وی فریضه است بر همه مسلمانان. پسر سماک گفت: این خلیفه بر راه شیخین می رود، تا فرمان او برابر فرمان پیغامبر (علیه السلام) دارند؟ گفت: رود. گفت: عجب دانم چه در مکه که حرم است این اثر نمی بینم، و چون اینجا نباشد توان دانست که به ولایت دیگر چون است
فضل خاموش ایستاد. هارون گفت: مرا پندی ده که بدین آمده ام تا سخن تو بشنوم و مرا بیداری افزاید. گفت: یا امیرالمؤمنین از خدای عزوجل بترس که یکی است و هنباز ندارد و به یار حاجتمند نیست؛ و بدان که در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید، و کارت از دو بیرون نباشد یاسوی بهشت برند یاسوی دوزخ، و این دو منزل را سه دیگر نیست. هارون بدرد بگریست چنانکه روی و کنارش تر شد. فضل گفت: ایها الشیخ، دانی که چه می گویی؟ شک است در آن که امیرالمؤمنین جز به بهشت رود؟ پسر سماک او را جواب نداد و ازو باک نداشت، و روی به هارون کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین، این فضل امشب باتوست و فردای قیامت باتو نباشد، و از تو سخن نگوید و اگر گوید نشنود، تن خویش را نگر و بر خویشتن ببخشای
فضل متحیر گشت و هارون چندان بگریست تا بر وی بترسیدند از غش، پس گفت: مرا آبی دهید، پسر سماک برخاست و کوزه آب آورد و به هارون داد. چون خواست که بخورد او را گفت: بدان ای خلیفه، سوگند دهم بر تو به حق قرابت رسول (علیه السلام) که اگر ترا باز دارند از خوردن این آب به چند بخری؟ گفت: به یک نیمه از مملکت گفت: بخور گوارنده باد، پس چون بخورد، گفت: اگر این چه خوردی بر تو ببند چند دهی تا بگشاید؟ گفت: یک نیمه مملکت. گفت: یا امیرالمؤمنین، مملکتی که بهای آن یک شربت است سزاوار است که بدان بس نازشی نباشد، و چون در این کار افتادی باری داد ده با خلق خدای عزوجل نیکویی کن
هارون گفت: پذیرفتم، و اشارت کرد تا کیسه پیش آوردند. فضل گفت: ایها الشیخ، امیرالمؤمنین شنوده بود که حال تو تنگ است و امشب مقرر گشت، این صلت حلال فرمود، بستان
پسر سماک تبسم کرد و گفت: سبحان الله العظیم! من امیرالمؤمنین را پند دهم تا خویشتن را صیانت کند از آتش دوزخ، و این مرد بدان آمده است تا مرا به آتش دوزخ اندازد! هیهات هیهات بردارید این آتش را از پیشم که هم اکنون ما و سرای و محلت سوخته شویم؛ و برخاست و به بام بیرون شد، و کنیزک بیامد و بدوید و گفت: بازگردید ای آزادمردان، که این پیر بیچاره را امشب بسیار بدرد بداشتید. هارون و فضل باز گشتند و دلیل زر برداشت و برنشستند و برفتند هارون همه راه می گفت: مرد این است(145).

علی (علیه السلام) از علاء بن زیاد عیادت میکند

علاء بن زیاد حارثی و عاصم بن زیاد حارثی دو برادرند که در بصره زندگی میکردند، هر دو بحضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام) علاقه و ارادت داشتند، علاء بیش از اندازه بامور مادی و دنیوی علاقه و توجه داشت و نقطه مقابل او برادر وی عاصم بن زیاد بدنیا پشت پا زده و اعظم وقت خود را عبادات و امور معنوی صرف میکرد و در واقع هر دو از حدود صحیح و عادلانه تجاوز کرده بودند
در روزهائیکه علی (علیه السلام) از جنگ جمل فارغ شده بود شنید که علاء بن زیاد مریض است، به عبادت وی تشریف برد، زندگی وسیع و عریض و طویل و دامنه دار او توجه حضرت را جلب نمود و برای امام روشن و آفتابی گردید که علاء در مسیر زندگی و مادیات دچار زیاده روی شده است
امام فرمود علاء باین زندگی دامنه دار چه احتیاج و ضرورتی داری؟ تو بآخرت و وسائل سعادت معنوی خود بیشتر احتیاج داری؛ قدری در آن کوشش کن
سپس فرمود اگر منظور از این توسعه صله رحم و اداء حقوق مردم و هدف از این زندگی وسیع پذیرائی مهمانان و بینوایان و غرباء و ابناء السبیل و مسافرین است، خلاصه منظور اصلی ویاتبعی جلب منافع معنوی و سعادت اخروی میباشد، حرفی نیست، تو در واقع باهمین وسیله برای آخرت میکوشی و چنین دنیا منافی به آخرت نیست
امام با این بیان ملائم و لطیف تذکر لازم داد و در عین حال برای عمل او راه احتمال صحیح را باز گذارد، و ضمناً باو فهمانید دنیائیکه برای خدمت بمردم و صله رحم و احترام مهمان باشد عین آخرت است، علاء سخنان امام را بجان و دل قبول کرد و درباره خودش نصایح علی (علیه السلام) را بموقع تلقی نمود و لکن از برادر خود شکایت نمود: اشکوالیک اخی عاصم بن زیاد، قال و ماله، قال لبس العباء و تخلی من الدنیا، قال علی به. من از برادرم شکایت دارم فرمود چه کرده است عرض کرد عبائی پوشیده و زندگی دنیای خود را رها کرده است، یعنی اگر من در دنیای خود تندروی کرده ام و مورد انتقاد شما قرار گرفته ام، برادرم برعکس من در امور معنوی دچار تندروی شده و زندگی دنیای خود را ترک گفته است.

امام عاصم بن زیاد را توبیخ و نصیحت میکند

حضرت دستور داد احضارش کنند، هنگامیکه شرفیاب شد حضرت بالحن عتاب آمیز به او فرمود: ای دشمن جان خود، چرا خودت را گرفتار افکار انحراف آمیز شیطانی نموده ای؟ چرا بزن و بچه خویش ترحم نمیکنی؟ ای نافهم؟ من حرم زینةالله التی اخرج لعبادة و الطیبات من الرزق(146) کی بر تو حرام وقدغن کرده است پوشیدن لباسهائی را که زینت خداست برای بندگانش و خوردنیهای پاک و پاکیزه ایکه خداوند برای بندگان خود تهیه و آماده نموده است؟! حلال خدا را چرا بر نفس و جسم خود حرام کرده ای؟
از این روش تفریطی دست بردار، زندگی عادی خود را تعقیب کن، کسب و کار حلال را دنبال کن و بر زن و بچه خویش پوشاک و خوراک تهیه کن، و از نعمتهای خدا حداکثر استفاده را ببر. سخنان علی (علیه السلام) وقتیکه به اینجا رسید برای عاصم بن زیاد یک مطلب بغرنج و اشکال لاینحل پیش آمد و آن این بود اگر برنامه صحیح دین لذت بردن از غذا و لباس است چرا خود آن حضرت با لباس خشن و نان خشک و زبر زندگی میکند؟ بالاخره نتوانست خود را نگاهدارد عرض نمود
یا امیرالمؤمنین هذا انت فی خشونة ملبسک و جشوبة مأکلک؟ (یا علی بآنچه فرمودید چرا نان و لباست خشن است)؟ قال و یحک انی لست کأنت ان الله فرض علی ائمة الحق ان یقدروا لانفسهم بضعفة الناس کی لایتبیغ بالفقیر فقره(147). 
فرمود وای بر تو، من مثل تو نیستم زمامداران الهی وظائف خاصی دارند، خداوند بر آنها واجب کرده است که زندگی خود را بازندگی ضعفای مردم اندازه گیری کنند، و در غذا و لباس با آنها هم قدر باشند تا فقر و تهی دستی باعث ناراحتی و رنج خاطرشان نشده و مایه سرکشی و طغیان آنان نگردد.

منبع : مرکز اطلاع رسانی غدیر 

شبکه رسمی ابوالفضل بیهقی

https://t.me/abolfazlbeyhaghi

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۶ ، ۱۷:۱۴
رضا حارث ابادی

تحلیل دلایل مرگ بونصر مشکان، رئیس دیوان رسالت در دوران سلطان مسعود غزنوی

چکیده

یکی از روی‌دادهایی که در کتاب تاریخ بیهقی، پرسش‌هایی را برای خوانندۀ کنجکاو پدید می‌آورد مرگ بونصر مشکان، رئیس دیوان رسالت در دوران سلطنت مسعود غزنوی است. در منابع مختلف تاریخی و ادبی، به‌طور صریح به دلیل اصلی مرگ بونصر مشکان اشاره‌ای نشده است. برخی مرگِ او را ناشی از توطئۀ سلطان مسعود علیه او می‌دانند. هر چند بیهقی با روایت‌های مختلفی دربارۀ مرگِ استادِ خویش روبه‌روست اما از بیان نظرِ خود در این زمینه سر باز می‌زند. به راستی مرگ بونصر مشکان چگونه رخ داده است؟ آیا او قربانی توطئۀ مسعود غزنوی و اطرافیان او گشته‌است؟ یا عوامل دیگری او را به‌سوی درۀ عمیقِ مرگ سوق داده‌است؟
نگارنده در این مقاله در پی آن است تا عواملی را که موجب مرگ بونصر مشکان شده است، تحلیل و بررسی کند. نتیجه بیانگر این است که علت مرگ بونصر بیش از آنکه طبیعی باشد، مرگ اجتماعی و گفتمانی بوده است. البته ناگفته پیداست که این مقاله تنها آغازی در بررسی یک روی‌دادِ تاریخی است که قطعاً این جست‌وجو در این گفتار به پایان نمی‌رسد.

اصل مقاله

- درآمد

مرگ را شاید بتوان مهمترین مفهوم زندگی بشر از نظر معنایی تلقی کرد. مفهومی که عنصر زندگی در برابر آن تعریف و تحدید می‌گردد. این مفهوم و عناصر وابسته به آن جزیی جدایی‌ناپذیر از تاریخ ذهنیّت بشری می‌باشد. مفهومی که علی‌رغم ابهام همیشگی و تاریخیِ آن، معنابخش و یا معناساز بخش عمده‌ای از زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی انسان می‌باشد.

در هر حال، مرگ یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های بشر از دیرباز تاکنون بوده است و آدمیان همواره با توجه به نگرش دینی و عقیدتی خود به گونه‌های مختلف به آن نگریسته‌اند. درست است که همۀ انسان‌ها زمانی با این حقیقت مهم روبه‌رو می‌شوند اما به نظر بسیاری از صاحب‌نظران، عوامل مختلف اجتماعی، اخلاقی و فیزیکی، انسان را به مرگ نزدیک و یا دور می‌سازد. برخی از دانشمندان حوزۀ انسان‌شناسی، انسان را «موجودی فرومایه و منحط» نامیده و گروهی از روان‌پزشکان نیز ذهن یا روحِ بشر را «بیمار و رنجور» معرفی کرده‌اند. (فروید، 1388: 145) خاستگاه این ارزیابی‌ها مشاهدۀ شرارت‌ها و جنایت‌های جامعۀ بشری شامل رفتار و کردار افراد و اشخاص حقیقی است که از رنگ‌باختگی اخلاقیات و فقدان اصول زندگی اجتماعی حکایت دارند و نتیجۀ وحشتناک آنها، احساس مرگ‌آور فشارهای روانی و اجتماعی بر آدمیان است (باقری‌خلیلی، 1389: 169). با نگاهی به کتاب‌های تاریخی ملاحظه می‌شود که بسیاری از اشخاص، به‌ویژه افرادی که از نظر سیاسی و اجتماعی دارای شهرت و آوازه‌ای هستند، با چنین مسأله‌ای درگیر بودند و در واقع بیش از آن که مرگ، آنان را به‌صورت طبیعی از بین برده باشد؛ شرایط اضطراری و اجتماعی زمانه آنان را به مرگ نزدیک کرده‌ بود. از همین روست که علت اصلی و نهایی دربارۀ مرگِ این افراد معمولاً تیره مانده و در کتاب‌ها به‌صورت روایت‌های مختلف تعبیر شده است.

از جملۀ این شخصیّت‌های مهم بونصر مشکان؛ رئیس دیوان رسالت در دوران سلطنت مسعود غزنوی است که در منابع مختلف تاریخی و ادبی، به‌طور صریح به دلیل اصلی مرگ او اشاره‌ای نشده است. برخی مرگ او را ناشی از توطئۀ سلطان مسعود علیه او می‌دانند و برخی مرگ او را طبیعی نشان می‌دهند. اما مهم‌ترین اثر دربارۀ این موضوع بیان بیهقی، شاگرد او، در کتاب تاریخ بیهقی است که ضمن اشاره به روایت‌های گوناگون دربارۀ مرگ استاد خویش، به گونه‌ای واضح و علنی از مرگ او سخن نمی‌گوید و در واقع از بیان نظر خود در این زمینه سر باز می‌زند. نگارندگان در این جستار سعی کرده‌اند تا عواملی را که موجب مرگ بونصر مشکان شده است، مورد تحلیل و واکاوی قرار دهند.

1-1 سؤالات پژوهش

مهم‌ترین سؤالاتی که در این پژوهش در پی پاسخ به آنیم عبارتند از: به راستی مرگ بونصر مشکان چگونه رخ داده است؟ آیا او قربانی توطئۀ مسعود غزنوی و اطرافیان او گشته است؟ یا عوامل دیگری او را به سوی درۀ عمیق مرگ سوق داده است؟

1-2 فرضیۀ پژوهش

مهم‌ترین فرضیه‌ای که این پژوهش در پی اثبات آن است، این است که علّت مرگ بونصر بیش از آنکه طبیعی باشد، مرگ اجتماعی و گفتمانی بوده است.

1-3 پیشینۀ پژوهش

در باب پیشینۀ این بحث، موضوعی با این رویکرد دربارۀ مرگ بونصر مشکان انجام نگرفته است؛ اما برخی از پژوهش‌گران در آثارشان گاهی به مرگ او اشاره‌ای داشته‌اند:

زرقانی (1377)، در مقاله‌ای با عنوان «تحلیل داستان مرگ بونصر مشکان در تاریخ بیهقی» اشاره‌ای به مرگ مشکوک بونصر کرده است. نگارنده در این اثر بیش از آن‌که به مرگ بونصر اشاره کند به هنر داستان‌نویسی بیهقی در این ماجرا چون: طرح داستان، تنۀ اصلی، فضا و... پرداخته است و در پایان نتیجه‌گرفته این ماجرا از منظر اصول داستان‌نویسی اثر زیبا و عمیقی است.

هژبر (1378)، در مقالۀ «سیمای بونصر مشکان» به معرفی بونصر پرداخته است. نگارنده در این اثر بیش‌تر به تحلیل کفایت، نبوغ، استادی و دوراندیشی بونصر پرداخته و تنها اشاره‌ای مختصر به مرگ او داشته است.

اسعدی (1386)، در مقاله‌ای با عنوان «طنین مرگ در تاریخ بیهقی» نگاهی به مرگ و انواع مختلف آن در تاریخ بیهقی داشته است. نگارنده در آن تنها اشاره‌ای به مرگ بونصر کرده و آن را از نوع مرگ مفاجاه و نامعلوم فرض کرده و به شرح و تحلیل آن نپرداخته است.

1-4 روش پژوهش

روش پژوهش این مقاله از نوع توصیفی- تحلیلی است و واحد آن، نوشته‌های مربوط به بونصر مشکان در کتاب تاریخ بیهقی است.

2- چارچوب نظری

2-1 مرگ

واژۀ مرگ هم‌چون واژۀ زندگی مفهومی روشن دارد؛ اما در آن سوی این مفهوم روشن، چیزی است که شاید هرگز برای کسی درست و دقیق آشکار نباشد. مرگ در زبان عربی با عنوان‌های موت، اجل، فوت و... آمده است و پژوهش‌گران تعاریف مختلفی برای آن ارائه کرده‌اند؛ از جمله این که «مرگ فرایندی طبیعی در جهت نظم طبیعی هستی می‌باشد و در جهت بی‌نظمی و آنتروپی سلولی حرکت می‌کند، نیرویی که هم‌چون جاذبۀ زمین تمایل دارد رابطه و پیوستگی و ارتباط ارگانیک عناصر تشکیل دهندۀ سلولی را بهم بریزد و در این نگاه حیات عملاً نوعی استثنا و واقعیّتی خلاف قوانین هستی تلقی می‌شود که برای حفظ آن نیاز به صرف انرژی می‌باشد (Lissa, 2006: 23). در تعریف دیگری آمده است: «مرگ به‌عنوان تغییر کامل شرایط   موجود زنده یا از دست دادن برگشت‌ناپذیر کارکردهای اساسی تعریف شده است و یا مرگ را از دست دادن برگشت‌ناپذیر ظرفیّت رابطۀ متقابل با جامعه عنوان کرده‌اند» (کرمی، 1381: 79). از این رو، تحقق حقیقی مرگ به دو عامل اصلی وابسته است: اول ایست برگشت‌ناپذیر دستگاه گردش خون و تنفس و دوم ایست برگشت‌ناپذیر تمام کارکردها و عمل‌کردهای مغز (همان: 81).

در قرآن کریم نیز از مرگ با عنوان «توفّی» یاد شده است: «الله یتوفی الانفس حین موتها» (39/42) و در فرهنگ‌ها معانی متعددی برای آن ذکر کرده‌اند، نظیر: 1- مردن، به رحمت ایزدی پیوستن 2- حق خود را به تمامی گرفتن 3- به سرآمدن مدت 4- چیزی را کامل کردن (مسعود، 1376: ذیل توفّی). مرگ به این معنا امری وجودی است که انسان از مرتبه‌ای از وجود به مرتبه‌ای دیگر تحول و تطور پیدا می‌کند. همان‌طوری که مرگ امری وجودی است طرفین آن؛ یعنی دنیا و آخرت یا به تعبیر دیگر باطن و ظاهر، نیز امری وجودی است. شخص با مرگ از ساحت ظاهری وجود به ساحت باطنی عالم منتقل می‌شود. مرگ نیستی نسبی است و در مقایسه با روح، تولد حیات جدید است. بنابراین موت بالذات بر بدن بالعرض بر نفس عرض می‌شود (آشتیانی، 1389: 25).

2-2 انواع مرگ

در آثار فلسفی و کلامی اسلامی و نیز در میان صاحب‌نظران، مرگ به انواع مختلف و گاه متفاوتی تقسیم شده است؛ مرگ ارادی و مرگ اضطراری (سبزواری، 1385: 430)، مرگ طبیعی و مرگ ارادی (کاشفی، 1390: 124)، مرگ حتمی و مرگ غیر حتمی (طاهری، 1381: 196)، مرگ طبیعی، مرگ ارادی و مرگ اجتماعی (صنعتی، 1388: 2) و... با نگاهی به تعریف مطرح شده در آثار فوق ملاحظه می‌شود اسامی متفاوت ولی مصادیق تقریباً یکی هستند. در این جا ما مرگ را به دو نوع اصلی مرگ اضطراری و مرگ اجتماعی دسته‌بندی می‌کنیم.

2-2-1 مرگ اضطراری

مرگ اضطراری مرگی است که به اجبار و اضطرار، تعلق نفس به بدن قطع می‌شود. خواه منشأ این اضطرار نفس باشد خواه بدن. مرگ اضطراری خود به دو قسم می‌شود: مرگ اخترامی و مرگ طبیعی. مرگ اخترامی که به آن «اجل معلّق» گویند؛ عبارت است از خاموش شدن حرارت غریزی به‌وسیلۀ عوارض و آفات ناگهانی. در این نوع مرگ، بدن به واسطۀ عامل ناگهانی و خارجی به گونه‌ای فاسد می‌شود که قابلیّت تدبیر و تعلق نفس را از دست می‌دهد. قسم دیگر مرگ اضطراری در مقابل موت اخترامی، «مرگ طبیعی» است که تعریف‌های متفاوت از آن ارائه شده‌است. علت آن تفاوت مبانی و نظرات گوناگون فلسفی، طبی، کلامی، اخلاقی و... به این مسأله است. اما به‌طور کلی می‌توان گفت در مرگ طبیعی نفس در اثر تحول جوهری و نیل به کمال ویژۀ خود، تصرف در بدن را رها می‌کند.(شه‌گلی، 1391: 99)

2-2-2 مرگ اجتماعی

منظور از مرگ اجتماعی عواملی است که سبب می‌شود انسان‌ها مرگ را به خود نزدیک ببینند و یا آرزوی مرگِ خود کنند. عواملی چون درد و رنج، خواری، بخل، دسیسۀ دشمنان در مرگ اجتماعی تأثیرگذارند. نیز مرگ اجتماعی، ‌زمانی رخ می‌دهد که افراد در انزوا رها شوند و از شبکه‌های اجتماعی آن‌گونه که خودشان تمایل دارند، محروم باشند. پس مرگ در مفهوم اجتماعی در برگیرندۀ تمام مصادیقی است که زندگی اجتماعی انسان را به مخاطره می‌اندازد. نویسندۀ فرهنگ اصلاحات فلسفی آورده است؛ «گاهی مرگ به چیزی اطلاق می‌شود که در مقابل عقل و ایمان قرار دارد و یا چیزی که تضعیف‌کنندۀ طبیعت است و موافق آن نیست؛ مثل ترس و اندوه؛ و احوال سخت از قبیل فقر، خواری،‌ گناه و پیری» (صلیبا، 1366: ذیل موت).

بنابراین، می‌توان مرگ اجتماعی را این‌چنین تعریف کرد: مرگ اجتماعی عبارت از هر آن چیزی است که با تحمیل کردن یا تحمیل شدنش بر انسان، دوام زندگی را از بین می‌برد و هستی را برای او غیر قابل تحمل می‌گرداند تا آن جا که نه تنها فرد به مرگ اضطراری تن می‌دهد، بلکه در مواردی، مرگ اضطراری را بر مرگ اجتماعی برتر می‌نهد. این مرگ از انگیزه‌ها یا تدابیر سوء اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... برمی‌خیزد. (باقری خلیلی، 1389: 183)

2-3 بونصر مشکان

شیخ‌الحمید ابونصر بن مشکان، صاحب دیوان رسایل محمود و مسعود غزنوی بود و ابوالفضل بیهقی شاگرد او بوده است. از ابتدای زندگی بونصر اطلاعی در دست نیست. از گفته‌های بیهقی بر می‌آید که او مدّت سی سال در دربار غزنوی به شغل دیوانی مشغول بوده و نامه‌های درباری به دست او نوشته می‌شده است. بی‌تردید کارآیی زیادِ بونصر مشکان موجب گردید که در دو دورۀ محمود و مسعود، رئیس دیوان رسالت و سرپرست دبیرانِ دو سلطان غزنوی باشد. تسلط بونصر بر امور دیوان رسالت و درک امور سیاسی در جای‌جای کتاب تاریخ بیهقی آشکار است. از این جهت در بسیاری از مسائل حکومتی و تصمیم‌های مهم، نقش پر رنگِ او به خوبی دیده می‌شود.

از ویژگی‌های بونصر مشکان که او را از بسیاری از خطرات و توطئه‌ها بر کنار داشته است، دوراندیشی اوست. در دورۀ مسعود غزنوی که بسیاری از درباریان قربانی انتقام‌جویی و کینۀ مسعود گشته‌اند، بونصر با مصلحت‌اندیشی خود را به سلامت داشته است. او که می‌دانسته است پس از مدّتی کوتاه، مسعود جای محمّد را خواهد گرفت، با درایت جانب مسعود را نگاه داشت.

ویژگی مهم دیگر که قطعاً در تحکیم جایگاه بونصر در دربار غزنوی تأثیر داشته است، محافظه‌کاری‌های اوست. او فراز و فرودهای بسیاری از وابستگانِ به درگاه سلطان را به چشم خویش دیده است و شاهد برکناری وزیران و درباریان و آزار و حبس ایشان بوده است. بنابراین در امور حکومتی راه میانه‌روی و محافظه‌کاری را در پیش می‌گیرد. در تاریخ بیهقی سخنی از مادرِ بونصر مشکان آمده است که نشان می‌دهد مادرِ بونصر نیز در سیاست نگاهی هوشمندانه داشته است. هنگامی‌که سلطان محمود نسبت به وزیر خویش، احمد حسن میمندی بدگمان می‌گردد و با او به دشمنی می‌پردازد، مادرِ بونصر به فرزند چنین می‌گوید:

«ای پسر چون سلطان کسی را وزارت داد اگرچه دوست دارد آن کس را در هفته‌ا‌یی دشمن گیرد، از آن جهت که همبازِ او شود در مُلک، و پادشاهی به انبازی نتوان کرد».

 (بیهقی، 1392، 1/ 324)

سیاستِ برکنار بودن از درگاه و به دعاگویی مشغول بودن، ناشی از محافظه‌کاری بونصر مشکان است که آن را به پدریانی1 که هم‌چنان از مسعود بیم دارند، می‌آموزد. بیش‌تر کسانی که در دامِ توطئه گرفتار آمده‌اند از بونصر راه‌جویی می‌خواهند و او با دل‌سوزی ایشان را هدایت می‌کند و مسیر رهایی از دام و توطئه‌ها را به آنان می‌نماید. از جملۀ این افراد آلتون تاش2، خوارزم‌شاه است که بونصر به او توصیه می‌کند که برای رهایی از انتقامِ مسعود، از سیاست کناره‌گیری کند و این‌گونه نشان دهد که قصد دارد باقی عمر را در کنار گورِ سلطان محمود به سر برد. بونصر که اخلاق کسانی چون بوسهل زوزنی3 و دیگر بدخواهان و کینه‌ورزان را به خوبی می‌شناسد، با زیرکی تمام بهانه‌‌ای به دست ایشان نمی‌دهد. حتی دو جاسوسی4 که مسعود پنهانی در دیوان رسالت می‌گمارد، نمی‌توانند از رئیس دیوان رسالت هیچ نوع کج‌روی و خطایی بیابند. با این اوصاف بونصر از تملق و چاپلوسی نسبت به سلطان به دور است و بی‌هیچ هراسی اندیشهۀ درستِ خویش را باز می‌نماید و تصمیم‌های نابه‌جای درباریان را به سلطان گوشزد می‌کند.

بونصر در برابر روی‌دادهای مملکتی نگاهی هوش‌مندانه دارد. توانایی تجزیه و تحلیل حوادث از ویژگی‌های بارز اوست. اگرچه خودسری‌های مسعود موجب می‌گردد تا در برخی مواقع در برابر   تصمیم‌های نادرستِ مسعود سکوت کند، اما پافشاری مسعود در نظرخواهی از او نشان می‌دهد که بونصر تا چه اندازه بر امور سیاسی و حکومتی اشراف دارد. سخن آلتون تاش، خوارزم شاه به بونصر دربارۀ بدگمانی امیرمسعود نسبت به وی، آن جا که می‌گوید: «و من دانم که تو این دریافته باشی» (همان: 80) نیز تردیدِ احمدحسن میمندی، زمانی که برای وزارت انتخاب می‌گردد و به بونصر چنین می‌گوید: «امّا اینجا وزرا بسیار می‌بینم و دانم که بر تو پوشیده نیست» (همان: 140) نشان می‌دهد تا چه اندازه بونصر بر امور سیاسی و حکومتی تسلط دارد.

در تاریخ بیهقی می‌توان نگاه دل‌سوزانۀ بونصر را نسبت به اوضاع مملکت مشاهده نمود. بسیاری از وقایعِ ناگوار در دستگاه حکومت، او را غمگین و افسرده می‌سازد. اعدام حسنکِ وزیر موجب می‌گردد از خوردن و آشامیدن باز ایستد و شکست سپاهِ امیر مسعود در برابر ترکمانان به حدی او را غمگین می‌سازد که به سلطان می‌گوید: «دلِ بنده پر زحیر است و خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی» (همان: 484). پندهای بونصر مشکان به سلطان مسعود در تاریخ بیهقی فراوان است. اما مسعود تنها شنوندۀ این پندهاست و لجاجت و خودسری‌هایش مانع از به‌کار گرفتن این نصایح می‌شود. هنگامی‌که رابطۀ امیرمسعود با وزیر احمدِعبدالصمد5 تیره می‌گردد، بونصرمسعود را پند می‌دهد و از وزیر جانب‌داری می‌کند. او در نصیحتِ خود به مسعود، نتیجۀ نابه‌سامانی‌ها را به رفتار نادرستِ او باز می‌گرداند:

«گفتم زندگانی خداوند دراز باد، مهمّات را نباید گذاشت که انبار شود، و خوار گرفتنِ کارها این دل مشغولی آورده است. یک چند دست از طرب کوتاه باید کرد و تن به کار داد و با وزیر رای زد». (همان: 475)

رازداری و صداقتِ بونصر تا جایی است که چون خواجه احمدحسن میمندی برای وزارت انتخاب می‌گردد، خواهان آن است تا بونصر نیز در میانِ کارِ او باشد. امیرمسعود نیز به او اعتماد کامل دارد و زمانی‌که بونصر می‌خواهد که سلطان او را از سرپرستی دیوان رسالت معاف دارد و به او اجازه دهد در درگاه، دعاگوی باشد و حضور طاهرِ دبیر را برای دیوان کافی می‌داند، امیرمسعود به او چنین می‌گوید:

«من تو را شناسم و طاهر را نشناسم، به دیوان باید رفت که مهمّاتِ ملک بسیار است و می‌باید که چون تو ده تن استی و نیست، و جز تو را نداریم». (همان: 56)

بی‌تردید از عوامل مهمی که بونصر را از توطئۀ دشمنان در امان داشت، همراهی سلطان مسعود بود که به بدخواهان مجال بدگویی و کینه‌ورزی در حقِ بونصر را نمی‌داد.

بیهقی در توصیف شخصیّت‌ها، دیدگاهی منصفانه دارد. اگرچه حقِ استادی که بونصر مشکان بر گردنِ بیهقی داشته است در تصویری که بیهقی از شخصیّت او نشان می‌دهد تأثیر داشته، اما این امر مانع از این نشده است که او به برخی از ویژگی‌های ناپسندِ بونصر، هم‌چون لجاجت و مال‌دوستی اشاره ننماید. بیهقی از استادِ خویش به‌عنوان یگانۀ روزگار یاد می‌کند، اما در کنار آن به انقباض و خصلتِ درشتی او نیز اشاره‌ای دارد. بیهقی هنگامی‌که از برتری بونصر نسبت به طاهرِ دبیر در نگارش فرمان‌های حکومتی سخن می‌گوید، از این ویژگیِ بونصر خبر می‌دهد:

«و پس از آن میان هر دو ملاطفات و مکاتبات پیوسته گشت، به هم نشستند و شراب خوردند، که استادم در چنین ابواب یگانۀ روزگار بود با انقباضِ تمام که داشت، علیه رحمهُ‌اللهِ و رِضوانُه». (همان: 137)

بونصر با داشتن چنین خصلت‌هایی هرگز دست به خون کس نیالود و با آن کسانی که با ظلم و ستم در کشتن دیگران تلاش می‌کردند، همراهی و موافقت نمی‌کرد.

 (مهدوی، 1388، ج1: 178)

بیهقی در دسترسی به بسیاری از سندهای مهم حکومتی مرهون بونصر مشکان است. سال‌ها ارتباطِ تنگاتنگ با بونصر موجب گردید که بسیاری از سندهای عهدنامه‌ها و مواضعه‌ها را در اختیار داشته باشد. هم‌چنین بسیاری از حوادثِ دربار را از بونصر شنیده، آن‌ها را در کتاب خویش آورده است:

«و این اخبار بدین مشبعی که می‌برانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی مگر استادم بونصر...». (بیهقی، 1392، 1/ 560)

3- دلایل مرگ بونصر مشکان

یکی از مهم‌ترین موضوعات در تاریخ بیهقی موضوع مرگ و به‌ویژه مرگ اشخاص مهم و بزرگ است. گفتنی است که در این اثر حتّی در یک مورد از متولد شدن یک فرد سخن به میان نیامد. اما خبر درگذشت افراد، بسیار است و بسیاری از پیش‌آمدها و ماجراها با این امر رقم می‌خورد. «علاقۀ بیهقی به ذکر خبرِ مرگ اشخاص، از دو منظر قابل تأمل است؛ یکی از جهت نقشی که افراد به‌عنوان مهره‌های حاضر در صحنة بازی تاریخ به عهده دارند که خروج آن‌ها از این صحنه باید به اطلاع دیگران برسد؛ دیگر از جهت به وجود آمدن حس عبرت‌آموزی در خواننده». (اسعدی، 1386: 8)

یکی از مهم‌ترین مرگ‌ها در تاریخ بیهقی مرگ‌های ویژه و حساس و مسایل پیرامون آن است؛ در این گونه موارد از درگذشت افرادی سخن می‌رود که مرگ آنان از حساسیّت ویژه‌ای برخوردار است و غالباً مرگ آنان به گونه‌ای مشکوک و تیره توصیف می‌شود. یکی از مهم‌ترینِ این اشخاص بونصر مشکان است. بیهقی چون به توصیف مرگ استادِ خویش می‌رسد چنین می‌گوید:

«و اوستادم را اَجل نزدیک رسیده بود، درین روزگار سخنانی می‌رفت بر لفظِ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمی‌پسندیدند». (بیهقی، 1392: 604)

آن‌چه بیهقی از آن سخن می‌گوید اندیشۀ شکست و تنهایی و در نهایت مرگ است که به جانِ بونصر مشکان افتاده است. البته همۀ این‌ها از روشن‌ رایی اوست که آینده را بس تیره و تار می‌بیند و از این جهت است که مرگ را در عزّت و بزرگی با آغوش باز می‌پذیرد اما تابِ مردن در خواری و ذلّت را ندارد.

هم‌چنان که پیش از این گذشت، نوعی از مرگ‌ها، مرگ اجتماعی است که عوامل مختلف اجتماعی، رفتاری و گفتمانی، شرایطی را ایجاب می‌کند که دیگر عرصۀ زندگی دنیایی را بر انسان تنگ و بسته می‌کند و انسان را به چنگال مرگ نزدیک می‌سازد، عواملی چون یأس و ناامیدی، بدبینی، رنج و آشفتگی، ذلت و خواری، بندگی و بردگی، بخل و فقر و... با نگاهی به داستان مرگ بونصر در تاریخ بیهقی به بسیاری از عوامل روبه‌رو می‌شویم که در ادامه به بیان آن‌ها می‌پردازیم.

3-1 رنج و آشفتگی

رنج در لغت به معنی «سختی ناشی از کار و کوشش» است. (دهخدا، 1372: ذیل رنج) گروهی از جامعه‌شناسان، رنج و آشفتگی و ناامیدی را اسباب ایستایی و بی‌معنایی زندگی دانسته (تامسون، 1387: 53) و بر این عقیده‌اند که تجربۀ رنج «نظر ما را دربارۀ نظم معنی‌دار جهان دچار تردید می‌سازد». (همیلتون، 1377: 276)

در داستان مرگ بونصر نیز چنین موضوعی مشاهده می‌شود. درست است که نزدیکی به دربار علی‌رغم منافع زیاد، رنج و آشفتگی‌های زیادی به همراه دارد و بونصر از آغاز مقام وزارت‌ِ خود با چنین مشکلاتی مواجه بود، اما این رنج و آشفتگی در زمان مرگِ او به شدت بیش‌تر شده بود. داستان زیر بیانگر چنین موضوعی است؛ زمانی‌که بیهقی به اتفاقِ بونصر از گورستانی می‌گذشت، بونصر در آن جایگاه می‌ایستد و اندکی به تأمل فرو‌می‌رود. نزدیکِ شهر بوسهل زوزنی به ایشان می‌پیوندد و چون سرایِ بوسهل بر راه بود، ایشان را به خانه دعوت می‌کند. بونصر نمی‌پذیرد اما به اصرارِ بوسهل در خانۀ وی فرود می‌آید. بوسهل میهمان را بس آشفته و اندیشمند می‌یابد:

«بوسهل گفت سخت بی‌نشاطی، کاری نیفتاده است. گفت ازین حال‌ها می‌اندیشم که در میانِ آنیم، که کاری بسته می‌بینم چنان که به هیچ‌گونه اندیشه فراز این بیرون نشود، و می‌ترسم و گویی بدان می‌نگرم که ما را هزیمتی افتد در بیابانی، چنان که کس به کس نرسد و آنجا بی‌‌غلام و بی‌یار مانم و جان بر خیره بشود و چیزی باید دید که هرگز ندیده‌ام. امروز که از عرضِ لشکر بازگشتم و به گورستانی بگذشتم دو گور دیدم پاکیزه و به گچ کرده، ساعتی تمنّی کردم که کاشکی من چون ایشان بودمی در عِزّ تا ذُلّ نباید دید، که طاقت آن ندارم». (بیهقی، 1392: 604)

بیهقی اشاره می‌کند که پس از این به مدّت چهل روز بونصر وفات می‌یابد و پس از هفت ماه حادثۀ دندانقان و آن شکست بزرگ روی می‌دهد. در آن زمان بوسهل زوزنی در حقِ بونصر مشکان چنین می‌گوید:

«و ما از هرات برفتیم و پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن هزیمت و حادثه‌ی بزرگ افتاد و چندین ناکامی‌ها دیدیم و بوسهل در راه چند بار مرا گفت: سبحان الله العظیم! چه روشن رای مردی بود بونصر مشکان! گفتی این روز را می‌دید که ما در آنیم». (همان: 605)

آن‌چه بونصر از ناامیدی‌ها در مجلسِ بوسهل زوزنی گفته بود را به گوش امیرمسعود می‌رسانند:

«چون از لفظِ صاحب دیوان رسالت چنین سخنان به مخالفان رسانند، و وی خردمندترِ ارکانِ دولت است، بسیار خلل افتد و ایشان را دلیری افزاید». (همان: 605)

امیرمسعود نسبت به بونصر خشمگین می‌گردد. اما در ظاهر حقِ بزرگی او را نگاه می‌دارد. این که بونصر در مجلسِ بوسهل زوزنی، که خود به سخن‌چینی و دو به هم زنی شُهره است، چنین سخنانی بر زبان می‌آورد جای شگفتی است. می‌توان چنین نتیجه گرفت که شدّت رنج و آشفتگی و خشم، او را به دردِ دل و شکایت وا داشته است. ضمن آن که نباید از تأثیرِ شراب در بیان آن چه در نهان‌گاهِ دل است غافل بود.

ملاحظه می‌شود که بونصر در اواخر عمرِ خود چگونه با رنج و آشفتگی پیچیده‌ای دست در گریبان بود و او نیز هم‌چون بسیاری از دردمندان تاریخ، از سر دردمندی، به مرگ نزدیک شد.

3-1-2 ذلّت و خواری

یکی دیگر از عواملی که سبب فشار بر روی انسان می‌شود، ذلّت و خواری است. به عبارت دیگر، خواری یکی از بیماری‌ها و آسیب‌های اجتماعی است که انسان آن را با مرگ و نابودی برابر می‌نهد، به‌ویژه اگر این انسان شخص بزرگی چون بونصر باشد که مدت‌های مدید به‌عنوان رئیس بر زیردستان امیری می‌کند.

با نگاهی به تاریخ بیهقی چنین مسأله‌ای به گونه‌ای واضح نمود دارد. عامل مهمی که موجب آزردگی بونصر مشکان از امیرمسعود و نیز خشم مسعود نسبت به بونصر می‌گردد، پیش‌نهادِ بوالحسن عبدالجلیل، از افراد بلند پایه در دستگاه حکومتِ مسعود است. بوالحسن به امیرمسعود می‌گوید که چون جهتِ سپاهیان به مرکبان بیش‌تری نیاز است، باید از تازیکان اسب و اَستر گفت. بیهقی معتقد است که هدف او از این پیش‌نهاد خدمت‌گزاری نبوده است، بلکه به خاطر دشمنی با بونصر مشکان چنین کاری در پیش گرفت. زیرا بدخویی و پایداری بونصر را در برابر چنین خواسته‌ای می‌شناخت و می‌دانست که بازتاب رفتارِ بونصر، خشم امیر را نسبت به او بیش‌تر خواهد ساخت. «پی‌گیری زندگی ابوالحسن نشان می‌دهد که او به دیوان رسالت چشم داشت و شاید گمان می‌کرد که پس از ابونصر مشکان راهِ صاحبدیوانی برای او هموار می‌گردد». (مهدوی، 1388، 1/55-54)

بیهقی می‌گوید که بوالحسن‌عبدالجلیل با این کار می‌خواسته است تا دلِ امیر را بر بونصر مشکان گران‌تر کند. این که بیهقی صفت‌ گران‌تر را به کار می‌برد نشان می‌دهد که از پیش رابطۀ مسعود با بونصر تیره بوده است. هرچند پس از مرگِ بونصر مشکان، امیرمسعود، بوالحسن‌عبدالجلیل را دشنام می‌دهد اما چندی نمی‌گذرد که ریاست نیشابور را به او واگذار می‌کند.

مسعود پیشنهادِ بوالحسن‌عبدالجلیل را می‌پذیرد و او در نسخه‌ای نام همۀ بزرگانِ تازیک را که باید از ایشان اسب و استر گرفت، ذکر می‌نماید. همگان در ظاهر به این درخواست تن می‌دهند و چیزی نمی‌گویند اما بونصر خشمگین می‌شود:

«چون کارِ بونصر بدان منزلت رسید که به گفتارِ چون بوالحسن ایدونی بر وی ستوری نویسند، زندان و خواری و درویشی و مرگ بر وی خوش شد». (بیهقی، 1392، 1/ 611)

بونصر در حالت خشم به بوالعلاء طبیب، از پزشکانِ سلطان مسعود، پیام می‌دهد تا آن را به امیر برساند:

«بنده پیر گشت و این اندک مایه تجمُّلی که دارد خدمت راست، و چون بدین حاجت آمد فرمان خداوند را باشد، کدام قلعت فرماید تا بنده آنجا رود و بنشیند». (همان: 611)

بوالعلای طبیب به خاطر دوستیِ قدیم با بونصر از این کار سر باز می‌زند و ناصواب بودن چنین پیامی را به او متذکّر می‌شود و می‌گوید این سلطان دیگر مانند گذشته نیست و به دنبال بهانه‌ای می‌گردد و اگر سخنِ ناهموار دربارۀ تو بگوید من طاقت شنیدن ندارم. بونصر از روی لجاجت، در نامه‌ای فهرستِ اموال خود را شرح می‌دهد و آن را برای امیرمسعود می‌فرستد. او از غلامی که مأمور رساندن این پیام می‌شود، پیمان می‌گیرد تا در وقت مناسبی آن را به امیر برساند. بیهقی بر آن است که بونصر هرگز در عمرِ خویش این سبکی نکرده بود:

«و بر آغاجی پیغام را شتاب می‌کرد تا به ضرورت برسانید وقتی که امیر در خشم بود از اخبارِ دردکننده که برسید. بعد از آن آغاجی از پیش سلطان بیرون آمد و مرا بخواند و گفت خواجۀ عمید را بگوی که رسانیدم و گفت عفو کردم وی را ازین، و به خوشی گفت، تا دل مشغول ندارد. و رقعت به من باز داد و پوشیده گفت استادت را مگوی، که غمناک شود. امیر رقعت بینداخت و سخت در خشم شد و گفت گناه نه بونصر راست، ما راست که سیصد هزار دینار که وقیعتکرده‌اند بگذاشته‌ایم». (همان: 611)

تدبیرِ شایستۀ آغاجی در تحریف و گردانیدنِ پاسخِ مسعود، از چشم تیزبینِ بونصر پنهان نمی‌ماند. او می‌داند پاسخی که خادم آورده است، سخنِ امیر مسعود نیست. او از بیهقی می‌خواهد که حقِ هم‌نشینی و هم نمکیِ دیرینه را نگاه دارد و پاسخ سلطان را به حقیقت باز گوید تا او نیز در نتیجه و پیامد این کار بیندیشد. بیهقی ناگزیر سخنان آغاجی را بیان می‌کند و خشمِ بونصر به خاطر این ذلّت و خواری دوباره شعله‌ور می‌گردد:

«دانستم و همچنین چشم داشتم. خاک بر سرِ آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند، که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست. من دل بر همۀ بلاها خوش کردم و به گفتارِ چون بوالحسنی چیز ندهم». (همان: 612)

بدین ترتیب ملاحظه می‌شود که بونصر با آن مقام والای خود در اواخر زندگی به چه ذلّت و خواری دچار می‌شود و خود را برای همۀ بلاها از جمله مرگ آماده می‌سازد. در واقع مفهوم ذلّت و خواری را نیز با مفهوم مرگ می‌توان باز تعریف نمود. ذلّت و خواری که به عبارتی؛ شرایط نامطلوبِ وابسته به بُعدی روانی- روحی بشر است را می‌توان نوعی نزدیکی به مرگ و عیان شدن اصالت نداشتن حیات در مقابل مرگ تعریف کرد. به عبارت دیگر، ذلت و خواری را نوعی یادآوری مرگ و نابودی و نقطۀ انتهایی حیات نیز می‌توان دانست.

3-3 غم و اندوه

غم و اندوه یکی دیگر از بیماری‌های فردی و اجتماعی است که انسان را به مرگ نزدیک می‌سازد. غم در واقع نوعی احساس است که در نتیجۀ از دست دادن توانایی ایجاد می‌شود. غم معمولاً با کم شدن انرژی و انزوا همراه است. وجود احساس غم در افراد یک امر طبیعی است اما افزایش این احساسات همراه با تنش‌ها و عوامل استرس‌آور می‌تواند تبدیل به افسردگی شود، به شکلی که فرد افسرده روزها و هفته‌ها دارای یک احساس غمگینی مستمر و ناخوشایند است که این احساس موجب اختلال در روابط اجتماعی می‌شود.

یکی دیگر از عواملی که در مرگ بونصر دخیل است، غم و اندوه ناشی از برخورد افراد به ویژه شاه با او بوده است؛ اندوهی که سبب پناه بردن بونصر به شراب و مرگ طبیعی و اضطراری او شده است. بیهقی پس از وقایع فوق از غمگینی و نگرانی بونصر خبر می‌دهد. روزی بوسعید بَغلانی، که نائبِ بونصر مشکان در شغلِ صاحب بریدی هرات بود، او را به باغچۀ خویش دعوت می‌نماید:

«در میانه بوسعید گفت: این باغچۀ بنده در نیم فرسنگی شهر خوش ایستاده است. خداوند نشاط کند که فردا آنجا آید. گفت: نیک آمد. بوسعید بازگشت تا کار سازد و ما نیز بازگشتیم».

 (همان: 612)

فردای آن روز بونصر همراه ابوالحسن دلشاد6 و بونصرِ طیفور7 و دیگران به باغِ بوسعید بَغلانی می‌رود و بیهقی به دلیل آن که نوبتِ او بود، به دیوان می‌نشیند. روز دیگر بونصر به درگاه می‌رود. بیهقی مرگ او را این‌گونه توصیف می‌کند:

«و پس از بار به دیوان شد، و روز سخت سرد بود و در صفّۀ باغِ عدنانی در بیغوله بنشست. بادی به نیرو می‌رفت. پس پیشِ امیر رفت و پنج و شش نامه عرض کرد و به صفَّه باز آمد و جواب‌ها فرمود و فرو شد، یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را، روز آدینه بود، امیر را آگاه کردند، گفت نباید که بونصر حیله می‌آرد تا با من به سفر نیاید؟ بوالقاسم کثیر8 و بوسهلِ زوزنی گفتند بونصر نه از آن مردان باشد که چنین کند. امیر، بوالعلا را گفت تا آنجا رود و خبری بیارد. بوالعلا آمد- و مرد افتاده بود- چیزها که نگاه می‌بایست کرد نگاه کرد و نومید برفت و امیر را گفت: زندگانیِ خداوند دراز باد، بونصر رفت و بونصر دیگر طلب باید کرد. امیر آوازی داد با درد و گفت چه می‌گویی؟ گفت این است که بنده گفت. و در یک روز و یک ساعت سه علَّتِ صعب افتاد که از یکی از آن بنتوان جَست، و جان در خزانۀ ایزد است تعالی، اگر جان بماند نیم تن از کار بشود. امیر گفت: دریغ بونصر! و برخاست... آن روز ماند و آن شب، دیگر روز سپری شد، رحمةالله علیه». (همان: 613- 612)

علائمی که بوالعلای طبیب از آن سخن می‌گوید نشان می‌دهد که بونصر دچار سکتۀ مغزی شده است. از کلام بیهقی برمی‌آید که بونصر در مهمانی بوسعید بَغلانی، شرابِ کدو بسیار می‌نوشد و کشمش و انگورِ فراوان می‌خورد. امیرمسعود که عامل مرگِ بونصر را بوسعید بَغلانی می‌داند، از او پنج هزار دینار به عنوان تاوانِ این کار می‌ستاند.

دعوت بوسعید بَغلانی از بونصر درست در زمانی انجام می‌گیرد که بونصر از سلطان رنجیده و به سختی آزرده خاطر شده است و بیهقی نیز به غمناک بودن او اشاره دارد. به احتمالِ فراوان بوسعید بَغلانی این اندوه را در چهرۀ بونصر دیده است و از آن جا که نائبِ او در هرات بوده، خواسته است تا با دعوت کردنِ بونصر، اندکی از اندوهِ او بکاهد.

کارآیی بونصر مشکان در دستگاه حکومت، بر امیرمسعود پوشیده نبوده است. اما او بسیاری از کسانی را که به او خدمت نموده‌اند، فرو گرفت و با حبس و تبعید مجازات کرد. آیا بونصر مشکان را نمی‌توان قربانی خشمِ مسعود و شتاب در انجام دادن اعمال نابخردانه دانست؟ آیا مسعود با دریافت پنج هزار دینار از بوسعید بَغلانی، قصدِ آن دارد که توطئۀ خود را در پشت پرده مخفی دارد؟ نکته این جاست که اگر مسعود می‌خواست بونصر را نابود سازد، سال‌ها پیش که بونصر فرمان سرکش بودنِ مسعود را انشا کرد و همۀ شرایط سرّی بودن آن نامه‌ها را به جا آورد تا به دست خلیفه و سرانِ لشکر برسد، این کار را انجام می‌داد. اما آن زمان به‌طور کامل جانبِ بونصر را گرفت و بدگویی مخالفانِ او را نادیده گرفت.

این حادثه روی دیگری نیز دارد و آن است که به راستی شراب فراوان که از سرِ دل‌سوزیِ میزبان به این میهمانِ دل شکسته داده شد، او را به ورطۀ نیستی کشانده است و امیرمسعود از سرِ خشم و به خاطر از دست دادن شخصی بی‌نظیر در درگاهِ خویش، بوسعید بَغلانی را این‌گونه مجازات می‌کند.

در تاریخ بیهقی، از جمله کسانی که گفته شده است در اثر زیاده‌روی در نوشیدنِ شراب، در جوانی جان خویش را از دست داده است، بوسعیدِ محمودِ طاهر، خزانه‌دارِ مسعود غزنوی است. بیهقی از او با عنوان جوانی که خردِ پیران دارد نام می‌برد. جالب آن است که بونصر مشکان که با این جوان دوستی نزدیک داشت برای او آینده‌ای درخشان پیش‌بینی می‌کند اما به شرطِ آن که از زیاده‌روی در نوشیدنِ شراب دست بردارد: «حالِ این جوان برین جمله بنماند اگر عمر یابد و دست از شرابِ پیوسته که بیشتر بر ریق می‌خورد بدارد».(همان:518)

اما بیهقی با این نظر استادِ خویش و آن چه دیگران می‌گویند هم داستان نیست و معتقد است که بوسعید محمودِ طاهر به اجلِ خویش بمرد و چون روزگارِ او سر آمد دارِ فانی را وداع گفت. بیهقی بر این عقیده است که چون مدّت زمان زندگی سر آید، حتی عسل نیز می‌تواند آدمی را بکشد.

بیهقی روز مرگِ بونصر را روزی بسیار سرد همراه با بادهای شدید توصیف می‌کند و بونصر که شبِ گذشته شراب فراوان نوشیده است در صفّۀ باغ عدنانی می‌نشیند. باید دانست که سن و سالی از او گذشته است و فشار کارهای درباری و آشفتگی‌های فکری می‌توانسته است تأثیر بدی بر سلامت او بگذارد. باید نگرانی و تشویشِ از دست دادن مال و ثروت را که سخت به آن‌ها وابسته بوده است نیز بر این عوامل بیفزاییم. از سخن بیهقی نمی‌توان به‌طور قاطع به دلیلِ مرگ بونصر مشکان دست یافت. اما طرز قلم و زیرکی او در بیان مطالب، مرگِ بونصر را شک برانگیز می‌سازد:

«و از هرگونه روایت‌ها کردند مرگِ او را، مرا با آن کار نیست، ایزد عزَّ ذکره تواند دانست، که همه رفته‌اند، من باری بر قلم چیزی رانم که خردمندان طعنی نکنند. من از آن دیگران ندانم. اعتقادِ من باری آن است که مُلکِ روی زمین نخواهم با تَبِعتِ آزاری بزرگ، تا به خون چه رسد». (همان: 613) 

نتیجه‌

در تاریخ بیهقی، حضور بونصر مشکان همه جا آشکار است. او کسی است که با درایت و هوشیاریِ خویش توانسته است در دوران توطئه‌ها و انتقام‌جویی‌ها به سن پیری گام بگذارد. اما در این ایّام به جای رسیدن به آرامش و امنیت، با کوهی از دشواری‌ها روبروست. از سویی باید در برابر تصمیم‌های بی‌خردانه‌ی مسعود غزنوی بایستد و از جانبی دیگر توطئه‌های بزرگانِ دولت را علیه یکدیگر بی‌اثر سازد. گویی مشکلات از هر سو او را فرا گرفته است. او چون در گشودن گرهی پیروز می‌گردد، در پسِ آن گره‌های دیگر خودنمایی می‌کنند. هجوم ترکمانان به خراسان و درگیری‌های داخلی میان حاکمان و درباریان و ضعفِ امیرمسعود در ادارۀ حکومت، همه، آینده‌ای بس تیره را برای کشور نشان می‌دهد و از این جهت است که بونصر در رویای خویش، خود را در بیابان بی‌یار و یاور، سرگردان و آواره می‌بیند. این نابه‌سامانی‌ها روح او را می‌آزارد و موجب می‌گردد که بارها آرزوی مرگ کند.

واقعۀ گرفتن اسب از تازیکان که به فرمان امیرمسعود و به تحریک بوالحسن‌عبدالجلیل صورت گرفت، در این میان بر خشم و ناراحتی بونصر می‌افزاید. چرا که این بار او هدف توطئه‌ای دیگر قرار گرفته است. او چون دیگران به راحتی در برابر چنین خواسته‌ای سر فرود نمی‌آورد، چرا که با فریب‌کاری‌های درباریان کاملاً آشنایی دارد و می‌داند که این‌گونه پیش‌نهادها از قصد و غرضی خالی نیست. قصد و غرضی که سبب خواری بونصر و هدایت او به سوی مرگ می‌شود.

بیهقی بارها از رنج‌های بونصر مشکان سخن گفته است. بخش بزرگی از این ناراحتی‌ها به شیوۀ حکم‌رانی و لجاجت‌های امیرمسعود باز می‌گردد و بخش دیگر آن از رفتار ناپسندِ اطرافیان و کارگزاران حکومت ناشی می‌شود. «سی سال تمام محنت بکشید که یک روز دل خوش ندید». (همان: 614) بیهقی با اندوهِ استادش به خوبی آشناست و از این جهت است که می‌توان تراوش خشم او را نسبت به سلطان مسعود، در قلم و میان نوشته‌هایش دریافت. در ورای کلامِ او درباره‌ی مرگ بونصر مشکان، همۀ اتهام‌ها به امیرمسعود و درباریان باز می‌گردد. او خواهان آن است که به همگان بگوید که به راستی سلطان مسعود با اعمال و رفتارِ خویش، موجباتِ مرگ بونصر مشکان را فراهم کرده است.

 پی‌نوشت

1- گماشتگان یا کسان پدر. اصطلاحی در دربار غزنویان که در آن گماشتگان و خواص دوران سلطان محمود را خواهند. در مقابل مسعودیان که خاصان و طرفداران سلطان مسعودند. (دهخدا، 1372: ذیل پدریان)

2- نام حاجب سلطان محمود غزنوی که پس از فتح خوارزم و قلع و قمع مأمونیان به فرمان سلطان، حکومت و امارت خوارزم داشت و به عهد مسعود در 423 در جنگ با علی تکین کشته شد.

3- بوسهل از امرای زمان محمود غزنوی بود که به دستور محمود در قلعه‌ی غزنین محبوس شد و چون مسعود به سوی غزنین حرکت کرد در دامغان به او پیوست و وزیرگونه به رتق و فتق امور پرداخت. چون مسعود، وزارت به احمد بن حسن داد زوزنی را به تصدّی دیوان عرض گماشت. ولی پس از چندی به سبب خیانت‌های پیاپی معزول گردید. اموال او را مصادره و خود او را زندانی کردند و بعدها مسعود، او را بر سر کار آورد.

4- منظور از این دو جاسوس عبدالله اسفراینی و ابوالفتح حاتمی هستند.

5- او وزیر سلطان مسعود پس از مرگ احمد میمندی بود که تا پایان حکومت مسعود مقام وزارت او را بر عهده داشت. نیز دو سال در زمان مودودبن‌مسعود نیز مقام وزارت داشت تا این که بر اثر سعایت امرا به زندان افتاد و به خاطر بدرفتاری‌هایی که در زندان با او داشتند، درگذشت. (مهدوی، 1388، 1/24)

6- بوالحسن دلشاد، دیوان‌سالار زمان مسعود غزنوی و از دبیران او بود. (همان: 48)

7- از بزرگان دیلم که با مسعود غزنوی همراه شد. او با ابوالفضل بیهقی و بونصر مشکان دوست بود و او را در گفتارهای محرمانۀ خود شرکت می‌دادند. (همان: 173)

8- بوالقاسم کثیر، دیوان‌سالار بلند پایۀ محمود و مسعود غزنوی بود. (همان: 146)

مراجع

1.      قرآن کریم

2.      آشتیانی، سیدجلال‌الدین (1389)، شرح بر زادالمسافر، چاپ پنجم، قم: بوستان کتاب.

3.      اسعدی، مریم‌السعادت (1386)، «طنین مرگ در تاریخ بیهقی»، مجله دانشکده علوم انسانی دانشگاه سمنان، سال 6، شماره 20، زمستان 86، صص: 7-24.

4.      باقری خلیلی، علی‌اکبر (1389). «تحلیل مرگ اجتماعی در اشعار نیما یوشیج»، مجموعه مقالات دومین همایش نیماشناسی، چاپ اول، بابلسر: انتشارات دانشگاه مازندران، صص: 177-201.

5.      بیهقی. ابوالفضل (1392)، تاریخ بیهقی، تصحیح محمدجعفر یاحقّی و مهدی سیّدی، چاپ اول، تهران: انتشارات سخن.

6.       سبزواری، ملاهادی(1385)، شرح الاسماء، تحقیق نجفقلی حبیبی، چاپ پنجم، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

7.      شه‌گلی، احمد (1391)، «علت مرگ از دیدگاه ابن‌سینا و ملاصدرا»، مجله آینه معرفت، تابستان 91، شماره 31، صص: 97-118.

8.      دهخدا، علی‌اکبر (1372)، فرهنگ لغت، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

9.      زرقانی، سیدمهدی (1377)، «تحلیل داستان مرگ بونصر مشکان در تاریخ بیهقی»، مجله‌ی ادبیات داستانی، زمستان 77، شماره 49، صص: 52-56.

10.   صلیبا، جمیل (1366)، فرهنگ فلسفی، ترجمۀ منوچهر صانعی، چاپ اول، بی‌جا: انتشارات حکمت.

11.  صنعتی، محمد (1388)، «درآمدی بر مرگ در اندیشه‌ی غرب»، مرگ (مجموعه مقالات)، ارغنون، ش26 و 27، تهران: ازمان چاپ و انتشارات، صص: 1-15.

12.  طاهری، حبیب‌الله (1381)، سیری در جهان پس از مرگ، چاپ سوم، قم: دفتر انتشارات اسلامی.

13.  فروید، زیگموند (1388)، «اندیشه‌هایی درخور ایام جنگ و مرگ»، ترجمه حسین پاینده، مرگ (مجموعه مقالات)، ارغنون، ش26 و 27، تهران: سازمان چاپ و انتشارات، صص: 145-174.

14.  کاشفی، محمدرضا (1390)، «حقیقت مرگ»، مجلۀ مکاتبه و اندیشه، تابستان 90، شماره 39، ص: 123-138.

15.  کرمی، خدابخش (1381)، اوتازی، مرگ آسان و راحت، چاپ اول، تهران: دفتر نشر معارف.

16.  مسعود، جبران (1376)، الرائد، ترجمۀ رضا انزابی‌نژاد، چاپ دوم، مشهد: آستان قدس رضوی.

17.  مهدوی، سیروس (1388)، رجال بیهقی، جلد اول، تهران: نشر رسانش.

18.  هژیر، منیرالسادات (1378)، «سیمای بونصر مشکان»، مجله‌ی رشد آموزش زبان و ادب فارسی، تابستان 78، شماره 51، صص: 31-37.

19.  همیلتون، ملکلم (1377)، جامعه‌شناسی دین، ترجمه‌ی محسن ثلاثی، چاپ اول، تهران: موسسه‌ی فرهنگی انتشاراتی تبیان.

20.  - Lizza, John P (2006), Persons, Humanity, and the Definition of Death, London: The Johns Hopkins University Press.

مقاله 4، دوره 2، شماره 7، پاییز 1395

نوع مقاله: مقاله پژوهشی

نویسندگان

سید علی محمد سجادی1؛ مهدی ماحوزی2؛ مجیر مددی 3

1استاد بازنشستۀ دانشگاه شهیدبهشتی تهران و عضو هیئت علمی مدعو دانشگاه آزاد اسلامی رودهن

2دانشیار زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی رودهن

3دانشجوی دکترای زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی رودهن

کلیدواژه ها

بونصر مشکان؛ مسعود غزنوی؛ مرگ؛ تاریخ بیهقی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۱:۱۲
رضا حارث ابادی

نقدی بر روایت دکتر معین از تاریخ بیهقی دربارۀ زندان بزرگمهر حکیم



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۰:۵۲
رضا حارث ابادی
وجه ادبی تاریخ بیهقی
تاریخ بیهقی از دو چشمة جوشان ادب و ادب فارسی سیراب و سرشار شده است: داستان، که خود نوعی ادبی است، و نثر، که خود نوعی هنر کلام است آراسته به موازین فصاحت و بلاغت و صنایع لفظی و معنوی. به بیانی تاریخ بیهقی حتی اگر از یکی از این دو چشمه آب خورده بود هم اثرادبی در شمار می آمد.
گام اول بیهقی در ورود به عرصة نویسندگی و نگارش اثر ادبی با ورود به عرصه دبیری و کتابت برداشته شده است و ممارست همراه با وسواس بسیار در دبیری و کاتبی دیوان و دربار قدرت از او نگارنده ای چیره ساخته بود که می توانست به تعبیری در مدت 3 سال اثری ماندگار و محکم در 30 جلد پدید آورد. پس از قتل عبدالرشید – همانکه دستور حبس بیهقی را صادر کرده بود – در 444، بیهقی که دیگر به روزگار پیری و فرسودگی رسیده و در زندگی خود و پیرامونیان خویش فراز و نشیبهای بسیار دیده بود، زمان را برای گردآوری و تنظیم یادداشتهایی خود مناسب یافته و از سال 448 هـ.ق به تألیف تاریخ پر اززش خود پرداخت. وی قطعاً در این نگارش پرحجم و پرسرعت و دقیق یادداشتهایی را که در طول حدود 30 سال پیوند با دربار و امر کتابت و دبیری فراهم آورده بود مورد استفاده قرار داد و اینگونه بود که توانست به سال 451 این اثر را به انجام رساند، اندکی پس از درگذشت فرخزاد بن مسعود و آغاز پادشاهی سلطان ابراهیم بن مسعود (جلوس 451، ف 492). 
بیهقی در زمانی سرآمد اقران از نویسندگان شده بود که دبیر چهل و شش ساله جوان دانسته می شده. پیشتر به اشاره آمد که پس از درگذشت بونصر مشکان (431 هـ.ق) سلطان مسعود، بیهقی را برای جانشینی استاد از هر جهت شایسته ولی «سخت جوان» دانسته، هنگامی که وی چهل و شش ساله بوده است. از این رو بوسهل زوزنی سالخورده را جایگزین آن آزادمرد کرد و بیهقی را بر شغل پیشین نگاه داشت.حال آنکه بیهقی در نیشابور مرکز فرهنگی آن روزگار به تحصیل پرداخته بود و در 412 در حالی که بیش از 27 سال نداشت به دیوان رسالت محمود غزنوی (حک: 421 – 387) راه یافته بود. وی ابتدا شاگرد ابونصر مشکان بود. پس از نوزده سال به نیابت ابونصر به دبیری سلطان محمود و سپس به دبیری دیوان محمد بن محمود (حک: شعبان – شوال 421 و چند ماه در سال 432) و سلطان مسعود (حک: 432 – 421) و سپس سلطان مودود (حک: 441 – 432) و بالاخره فرخزاد بن مسعود (حک: 451 – 444) برگزیده شد
این دبیر چیره در ادب عرب نیز دستی داشت. پس از آنکه خواجه احمد حسن میمندی وزیر محمود غزنوی زبان دیوانی را ‌ از پارسی به تازی برگردانید، ابوالفضل بیهقی رساله ای گرد آورد شامل لغات تازی که باید دبیران به جای واژه های پارسی در نوشته های خود به کار برند.علی بن زید بیهقی (ابن فندق) همشهری بیهقی، ضمن نقل اندرزهایی اخلاقی از بیهقی چهار بیت عربی از او نقل می کند که دو بیت از آنها دربارة دورة زندان او در حبس قلعه در عهد طغرل است.
اما در جایگاه تاریخ بیهقی میان ادب و تاریخ در نگاه نخست چنین می نماید که بیهقی در اثر خود به تاریخ گراییده است؛ به ویژه اگر – همچون رضا براهنی – معتقد باشیم مورخ قاضی روحیات قهرمانها و مشاهیر تاریخی نیست بلکه گزارش کننده و علت جوی همة حوادث منجمله حوادثی است که بر سر آنها آمده است و تاریخ برونگراست، و قصه با چیزهایی سر و کار دارد که در تاریخ کمتر به زبان می آیند. قصه با طبیعت درونی انسان سر و کار دارد و فقط وجود انسان بر آن حکومت می کند. اعمال ظاهری و کلّی انسان متعلق تاریخ و افکار و احساسات درونی او متعلق به قلمرو قصه است
براهنی با چنین نگاهی نتیجه می گیرد: « نویسندة تاریخ بیهقی از احساس حسنک حرفی بر زبان نمی راند فقط ظواهر و کلیات و محیط و تضادهای امر را می دهد و می گذرد.»و نگارنده که قصه حسنک را – ولو حکایتی تاریخی در آن گزارده شده باشد - در بیان دیگر پژوهندگان نیز به درستی جلوة توانایی بیهقی در پرداخت داستانی به وقایع تاریخی یافته است قول براهنی را محل تأمل می دانددر این قصه، در میکائیل ننگریستنِ حسنک و هیچ جواب ندادن (ص 232) شرارت و زعارت مؤکد شده در طبع بوسهل (ص 222) پوشیده خنده زدن خردمندان بر بوسهل (همان)، عاقبت نگری بونصر مشکان (همان) حلیم و کریم بودن امیر (ص 224) تا دیر اندیشیدن خواجه احمد حسن (ص 225) و فراوان مصادیق دیگر نشان تعریف درونگرایانه و روانکاوانه شخصیتها در حکایات و قصه های تاریخی بیهقی استبلکه می پندارد تصویرهای درونکاوانه بیهقی از شخصیتها تا بدانجا دقیق است که مستغنی از هر منبع دیگر می توان نمایة توصیفی جامع و دقیق از اشخاص مذکور در تاریخ بیهقی مستند به عبارات این تاریخ و حکایات و قصه های آن فراهم آورد. براهنی خود نیز جای دیگری پذیرفته است که ماجرای بردار کردن حسنک « از لحاظهایی بی شباهت به قصه نیست."
جمال میر صادقی، یک نوع قصه را قصه هایی ] می داند [ که جنبه تاریخی دارد و اغلب در ضمن وقایع کتابهای تاریخی آمده است، مثل قصه های «تاریخ بیهق»، تألیف علی بن زید بیهقی و «عقد العلی للموقف الاعلی» تألیف افضل کرمانی و قصه های «تاریخ بیهقی» تألیف ابوالفضل محمد بیهقی از جمله قصه حسنک وزیراگر چه این نوع آثار یک نوع واقعه تاریخی است اما به علت چربیدن جنبة آفرینش داستانی آنها بر واقعیت تاریخی شان، پهلو به قصه می‌زند نه تاریخ.» به نظر میرصادقی، واقعة تاریخی قبلاً اتفاق افتاده است و تاریخ نویس آن را عیناً گزارش می کند. به عبارت دیگر جنبة کلّی و عینی واقعه همیشه مورد نظر تاریخ نویس است اما واقعة داستانی بر خلاف واقعة تاریخی زادة ذهن نویسنده است. وی در تبیین وجه تمایز قصه و تاریخ دیدگاهی مشابه براهنی دارد، اما با قائل شدن به «واقعة داستانی»، متفاوت از براهنی دربارة قصه حسنک و قصه های نظیر آن اظهار نظر می کند: «ممکن است نویسنده یک واقعة تاریخی را موضوع داستان خود قرار دهد، اما در پرداخت و خلق دوبارة آن، خلاقیت ذهن او دخالت داشته است و نویسنده واقعه را با تمام ویژگیهای داستانی بازآفریده است. قصه‌های حسنک وزیر و قصه های نظیرآن که در کتابهای تاریخی و گاهی در تفسیرها آمده است از چنین کیفیتی برخوردار است".
البته براهنی نیز که جایی با اشاره به وظیفه دانی و وظیفه گرایی بیهقی، وی را مورخ دانسته است در مواردی از جمله بیان حالت روحی امیر مسعود پس از شکست، پناه بردن او به شراب، قدرت و ظرفیت جسمانی مسعود در برابر دیگران و به نماز برخاستن او پس از میخوارگی«که جزء به جزء توصیف و بیان گردیده اند و شخصیت امیرمسعود را با عینیت تمام در برابر ما می گذارند» به چیرگی بیهقی در پرداخت داستانی تاریخ اشاره می کند: «طوری که اگر بیهقی نام امیرمسعود را بر می داشت و بجایش نامی غیرتاریخی می گذاشت و از درباریان مسعود نامی نمی برد و فقط می گفت «آنهایی که با مسعود شراب می خوردند» با صحنة یک قصة امروزی رو به رو می گشتیم.» به گفته براهنی پرداخت داستانی این حوادث در تاریخ بیهقی طوری است که «شخصیت موقعیت روحی و جسمانی خود را در برابر ما به روشنی می گشاید و ما در می یابیم که با یک شخصیت واقعی سر و کار داریم نه کسی که در ابهام افسانه و تاریخ از چشم ما نهان شده است.» براهنی دست کم می پذیرد که تاریخ بیهقی را باید تاریخی دانست که «در بعضی جاها تا حدّی جنبه داستانی هم دارد."
شاخصه دیگری که جایگاه تاریخ بیهقی را در عداد برترین آثار ادبی تحکیم می کند نژاد بی و فاخر آن است که حاصل کاربرد ادبی زبان است. «شاعر و نویسنده ای که در قلمرو کاربرد ادبی زبان گام بر می دارد از شگردها و تمهیداتی یاری می گیرد تا در پهنه بیکران هستی و زمان حضور یابد. برای چنین آفریننده ای جهان هستی عینیت و هویتی دوباره می یابد. جستن کاربرد ادبی زبان در حوزة شعر کار دشواری نیست چرا که شاعران، ساحران و امیران کلام اند، الشعراء امراء الکلام. شعر بی هیچ تردیدی کارکرد ابتدائاً ادبی دارد، برخلاف نثر که کارکردی ابتدائاً غیرادبی دارد. گویا در حوزة شعر ادبیت و ادبیات بیشتری می توان یافت تا در حوزه نثر. همواره ادبی بودن نثر به نزدیک بودن آن به قلمرو شعر و زبان شعر سنجیده شده است.از این رو میدان نثر در تاریخ ادبیات ایران برای بهره مند شدن از گوهر ادب محدود شده و توانایی‌های نثر مستقل از شعر برای ادبی بودن ودر حوزة کاربرد ادبی زبان نامکشوف مانده است. ] اینگونه است که[ حتی در متن های ادبی مانند تاریخ بیهقی، کشف المحجوب، کلیله و دمنه و مرزبان نامه، گرداگرد «شاعرانگی» آنها دور می زنیم و براین اساس عده ای مثلاً تاریخ بیهقی را شعر منثور می دانند".
این در حالی است که نثر به موازات شعر یکی از دو مجلای کلّی ادب فارسی شمرده می شود و تاریخ بیهقی را با نثر محکم، فاخر و بسیار زیبای آن می توان از قلل منثور ادب فارسی شمرد. لذا به رغم آنکه به نوشتة مریلین والدمن "بندرت اتفاق می افتد که از یک متن تاریخی ایرانی متعلق به قرن 11 میلادی ] و پنجم هجری [ پیوسته تعریف شود و آن را جالب توجه، شگفت آور و حتی گاه پرهیجان بخوانند، لیکن می توان تاریخ بیهقی را چنین متنی دانست".

برگرفته از سایت: دانشگاه حکیم سبزواری     
تلخیص:مهسا کیخسروی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۸:۱۹
رضا حارث ابادی

صادق باشیم: بسیاری از نویسندگان و شاعران و مترجمان و ویراستاران از توانمندی‌های نثر کهن فارسی آگاه نیستند و این گنجینه‌ی عظیم از درخشش شعر کهن فارسی مغفول مانده است.

برای همین است که می‌خواهم از این گنجینه‌ی پایان‌ناپذیر پاره‌‌هایی نشان دهم تا مگر حتی یک نفر با خواندن این پاره‌متن‌ها به مطالعه‌ی متنی کهن ترغیب شود، که اگر چنین شود، پاداش معنوی خود را گرفته‌ام. و ناگفته پیداست که آن‌چه از نثر کهن در این‌جا معرفی می‌شود فقط برگزیده‌ی من است و الزاماً بهترین پاره‌های متن نیست و تازه آن هم با محدودیت‌های جا و جز آن.

از این پس، به این کلبه‌ی مجازی سری بزنید و نمونه‌هایی از شعرهای نو نویسندگان بزرگ زبان فارسی را بخوانید.

با بیهقی آغاز می‌کنیم و شعرهای نو این شاعر هزارساله را بازمی‌خوانیم. با بیهقی، این خدای مطلق نثر فارسی: 

(١)

وی رفت

 و آن قوم که محضر ساختند رفتند

و ما را نیز می‌باید رفت

که روز عمر به شبانگاه آمده است.

(٢)

و سفر درازآهنگ شد

امرای اطراف هر کسی خوابکی دید

چنان‌که چون بیدار شد،

خویشتن را بی سر یافت و بی‌ولایت.

(٣)

ستاره‌ی روشن ما بودی

که ما را راهِ راست نمودی

و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم

و مرغزار پُرمیوه‌ی ما بودی

که گونه‌گونه از تو یافتیم.

(۴)

کار از درجه‌ی سخن

به درجه‌ی شمشیر رسید.

(۵)

جهان عروسی آراسته را مانست

در آن روزگار مبارکش

(۶)

مطربان می‌زدند و می‌خواندند...

و شادی و طرب در پرواز آمد. 

(٧)

من و ماننده‌ی من،

که خدمتگاران امیر محمود بودیم،

ماهیی را مانستیم از آب بیفتاده

و در خشکی مانده

و غارت شده.

(٨)

بزرگا مردا، که او دامن قناعت تواند گرفت

و حرص را گردن فروتواند شکست!

(٩)

تا وی را دیدیم که ممکن نشد خدمتی یا اشارتی کردن،

گریستن بر ما افتاد

کدام آب دیده، که دجله و فرات،

چنان که رود براندند. 

(١٠)

فصلی خوانم از دنیای فریبنده

به یک دست شکر پاشنده

و به دیگر زهرِ کشنده

گروهی را به محنت آزموده

و گروهی را پیراهن نعمت پوشانید.

(١١)

گفت: «کار سخت سست می‌رود،

سبب چیست؟» 

(١٢)

متحیر و شکسته‌دل می‌رفتند

راست بدان مانست که گفتی بازپسشان می‌کشند

(١٣)

لشکر از جای برفت

گفتی جهان می‌جنبد...

چون کوهِ آهن درآمدند.

۴)

در خود فروشُده بود

سخت از حد گذشته

که شمه‌ای یافته بود

از مکروهی که پیش آمد.

۵)

حسنک را فرمودند که جامه بیرون کِش...،

تنی چون سیم سپید و رویی چون صدهزار نگار،

و همه خلق به‌درد می‌گریستند.


منبع: وبلاگ کاروند- هومن عباس پور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۶
رضا حارث ابادی

روان شناسی شناختی ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی کیست؟ او چگونه شخصیتی داشته که توانسته چنین اثر هنری- ادبی بزرگی را برای «انسان ایرانی» به یادگار گذارد .

ابوالفضل بیهقی «گزارشگر حقیقت» است. بنابراین تاریخ بیهقی «تاریخ حقیقت» است.«تاریخ حقیقت» یعنی تاریخ «تاریخ اندیشه» است، از زبان اندیشمندی، اندیشنده در زیر و بم تاریخ؛ او تنها «تاریخ نگار» نیست بلکه یک روان شناس اجتماعی است و تاریخ اش بیان تام و تمام «شخصیت های پیچیده تاریخ عصر غزنوی» می باشد. از دیدگاه «روان شناسی» و «روان پژوهی» به تاریخ بیهقی می نگریم تا شخصیتی چون «بوسهل زوزنی» را باز شناسیم و در مقابلش آن مرد بزرگ، آن بزرگ مرد سیاسی «حسنک وزیر» را؛ گویا هنوز شخصیت هایی چون «بوسهل» که به بیماری «حسد»، «دروغ»، «جاه طلبی سیاسی» ... مبتلا هستند در جامعه امروز ایران فراوان می توان یافت. باری این مورخ بزرگ، راز طریق مطالعه تاریخ یک «روان شناس شناخت گرا» شده بود. مگر ویگوتسکی این چنین نبود که از تاریخ به روان شناسی ره برد!! «تاریخ بیهقی» و نوع نگرش ابوالفضل بیهقی را فقط می توان از مطالعه دقیق اثرش شناخت.

بیهقی در چم و خم حوادث عصر عزنوی پخته شد و در دستگاه دیوان سالاری غزنوی به بار آمد. دستگاه دیوانی که ریشه هایش تا عصر سامانی و هخامنشی تداوم می یافت باری، بیهقی، پرورده ی فرهنگ اصیل ایرانی است. فرهنگی که ریشه اش در خرد اهورایی زرتشت گاث ها و فردوسی بزرگ است؛ نه بیماری های فرهنگی دیگر. ابوالفضل بیهقی دارای ساختار فکری خرد گرایی است که به نوعی می توان گفت برگرفته شده از جریان حاکم عقل گرایی عصر سامانی و اوایل غزنوی می باشد. تعجبی نیست که مورخی آگاه و اندیشمند در عصر زیسته که فردوسی، ابوریحان و ابن سینا در آن عصر زیسته اند.

فضای علمی حاکم بر عصر بیهقی بر نگرش تاریخ نگاری وی نیز تاثیر عمده داشت. روان ابوالفضل بیهقی از سلامت و صلابت و استواری برخوردار است که می توان در ساختار زبان نثرزیبای بیهقی مشاهده کرد «زبان و اندیشه» دو محور اساسی شگل گیری روان و شخصیت هر فردی اند با مطالعه «زبان» او است که به صلابت و استحکام یک شخصیت «ساخت گرا» با «فرمی» در حال تحول و نوآوری پی می بریم. بیهقی درفن روایت وفن داستان گویی و آفرینش تصاویر صحنه های تاریخی تا بدان جا مهارت دارد که خواننده حس می کند که در حال، ناظر بر اجرای این ماجراهاست. همین قدرت مغزی بیهقی از دیدگاه «شناخت گرایی، نشان آن است که «نورون های آئینه ای» مغز بیهقی فعال اند و اندیشه ای او توانایی سیستمی شناخت شناخت ر کاملا برخوردار است. بیهقی حوادث را به گونه ای تصویر سازی می کند که گوئی صحنه ی تاتر است. شخصیت های تاریخی، در حال بازی کردن نقش هاشان هستند ولی چون فیلم نامه واقعی و عین تاریخ است، باورمندیش برای خواننده سهل و آسان و لذت بخش است.

«فلسفه تاریخ» را در تاریخ بیهقی نه به صورت نظریه های فلسفی بلکه به صورت «عمل گرایی واقعی» در می یابیم. از نظر فلسفه تاریخ بیهقی، تاریخ، سیاست است و سیاست یعنی «واقع گرایی» فلسفه ی حیات؛ از نظر ابوالفضل بیهقی تاریخ، تابع احتمالات است و انسان باید خردگرایانه بتواند چرخش روزگار را پیش بینی نماید کوچکترین لغزش در پیش بینی احتمالات حوادث سیاسی سرانجام دردناک حسنک وزیر را خواهد داشت. سرانجام و شخصیت حسنک بحث طولانی است که در این مجال نگنجد و ما آن را به فرصت دیگری وا می نهیم.

«انسان» از نظر جهان بینی بیهقی،موجودی خطاپذیر است همچون حسنک و گاه از خطا هم چاره ای نیست او به دنبال «انسان کامل» نیست «انسان بیهقی» انسانی اجتماعی  سیاسی است. این انسان دارای «اندیشه دینی- اسطوره ای» است که در حال گذر به سوی «خرد دینی» است. از ویژگی های برجسته شناخت شناسی ابوالفضل بیهقی یکی همین است که او آرمان گرایی افلاطونی  ناکجا آبادی به انسان ندارد. آرمان گرایی از «انسان کامل» که به وسیله ای افکار نو افلاطونی عرفای ایرانی سال ها و قرن ها اندیشه ایرانی را از «انسان اجتماعی» و در نتیجه از «شهروند» و « شهر» و «آزادی» دور ساخت.

شناخت شناسی بیهقی رو به سوی خر زمینی انسان اجتماعی و شهر غزنین و واقعیت سیاست دارد.

به نوعی از دیدگاه روان شناختی، بیهقی روان خود و اندیشه خود را نیز بر روی تاریخ بیهقی  فرافکنی کرده است چرا که به هیچ گاه تاریخ های عصر بیهقی شباهتی به اثر او ندارد. لذا به شک متن تاریخ بیهقی تحت تاثیر مستقیم ساختار روانی بیهقی است.

این فرافکنی روان شناسانه نه از روی ناخود آگاه بیهقی،  بلکه کاملا از سوی روان آگاه بیهقی فرافکنی شده است و آگاهانه «تاریخ نگاری» را «هنر» کرده است بنابراین جا دارد که از دیدگاه «روان شناسی هنر»  هم تاریخ بیهقی مورد بررسی قرار بگیرد.

«شخصیت بیهقی» برون گرا است. روانی پویا، اندیشه ای حقیقت جو، انسان اجتماعی و مشارکت جو، کمتر محافظه کار اما نه شخصیتی تندرو، معتقد به اصول اخلاقی اما با سنجش اوضاع و احوال، خوش بین، و سیاست آشنا و وفادار است.

    «بیهقی» در وفاداری و احترام، استادش بونصر  هیچ کوتاهی نمی کند اما بونصر را انتقاد نیز می کند. او پرورده عصر اصول گرایی عصر محمود غزنوی است. لذا معتقد به «ساختارها» است اما «فرم پذیر» و متحول از درون نیز می باشد به همین سبب سالها در ساختار دیوانی دوام می آورد و می نویسد. دوران او، عصری با شخصیت های بولادپن است اما دریغا که عصرمسعودی،سرآغازعصرانحطاط می گردد، فرومایگان و شخصیت های ضعیفی چون بوسهل زوزنی مجال ظهور می یابند. این شخصیت ها درون گرا، سیاست پیشه با عقده های سرکوفته اند که در چنگال بیماری حسادت و کینه گرفتارند.

بیهقی، هم چون روانکاوی تیزبین که از ویژگی های یک نویسنده چیره دست است به خوبی شخصیت بوسهل زوزنی را به تصویر نثر در می آورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۴
رضا حارث ابادی

معرفی کامل بیهقی و تاریخ بیهقی

معرفی کامل بیهقی و تاریخ بیهقی 


«اما غرض من آن است که تاریخی پایدار بنویسم و بنایی بزرگ بر افراشته گردانم چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند». 


تاریخ بیهقی. ابوالفضل بیهقی مانند حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی، نیک می‌دانسته که اثرش از «باران و از تابش آفتاب» و گذر زمان گزندی نمی‌بیند. وی گلستانی ساخته که «همیشه خوش» مانده و عمرش «همین پنج روز و شش» نیست. او به خواننده ایرانی می‌گوید که«بنای برافراشته» اش تا «آخر روزگار» باقی خواهد ماند. 
بیهقی از دیوان‌سالاران عصر غزنوی بود که در دیوان رسائل کار می‌کرد. در طول تاریخ ایران، دیوان‌سالاران یا خواجه‌‌گان و به عبارتی میرزاها، همیشه بخش باسواد جامعه محسوب می‌شدند. بی‌جهت نیست که آنها را "اهل قلم" نامیده و در مقابل لشگریان "اهل شمشیر" قرار می‌دادند. گذری به آثار برخی دیوانیانی مانند: ابوالفضل بلعمی، خواجه نظام الملک، میرزا محمدخان استرآبادی و قائم مقام فراهانی مؤید این مطلب است. 
دیوان‌سالاران افرادی بودند که تمدن،‌ فرهنگ، آداب، آیین و از همه مهمتر تجربه و شیوه کشورداری ایرانی را نیک می‌دانستند و آن را سلسله به سلسله نگاه‌بانی می‌نمودند. بیهقی هم عضوی از خانواده دیوان‌سالاران ایرانی است که آداب و آیین نگارش را در محضر "بو نصر مشکان" آموخته است. 
ابوالفضل بیهقی در سال 385 هجری در حارث آباد بیهق (سبزوار) زاده شد. خانواده‌ی وی دودمانی "نژاده" بودند. پدرش حسین، از خواجه‌گان دربار به شمار می‌آمد و با بزرگان روزگار خویش نشست و برخاست داشت. از آغاز زندگی بیهقی اطلاعات زیادی در دست نیست. همین اندازه روشن است که هنگام کودکی در نیشابور دانش آموخته و چون به نوجوانی رسیده است در "دیوان رسالت" سلطان محمود غزنوی که ادیب و دبیر بزرگی چون بو نصر مشکان ریاست آن را بر عهده داشت، به شاگردی پرداخته است. بیهقی شخصی مورد اعتماد بود و خطی خوش داشت. از این رو اجازه داشت بسیاری از نامه‌ها و اخبار و احوال حکومت‌ها و شاهان را رؤیت کند. و به گفته خودش «و این اخبار بدین اشباع که می‌خوانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و به چنین احوال کسی از دبیران واقف نبودی مگر استادم، بونصر».(تاریخ بیهقی/886) 
بیهقی فرزانه‌ای قدر شناس است. وی بارها از استادش، بونصر مشکان، به بزرگی و نیکی یاد کرده و او را از جمله نوادر روزگار دانسته است. او پس از درگذشت مشکان از روش‌رایی، کاردانی و رنج سی ساله استاد خود درکار دیوانی یاد می‌کند و قلم را به یاد وی می‌گریاند که: «و باقی تاریخ چون گذشت که نیز نام بونصر نبشته نیاید دراین تالیف، قلم را لختی بگریانم ... پس به سر تاریخ باز شوم».(تاریخ بیهقی /929) 
پس از بونصر مشکان سلطان مسعود، "بوسهل زوزنی" را به ریاست دیوان رسائل گماشت. بوسهل «مردی امام‌زاده، محتشم، فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده» از این رو بیهقی نمی‌توانست با وی کار کند، وی نامه‌ای به امیر مسعود نوشت و از دبیری استعفا خواست. سلطان مسعود مانع آسیب رساندن بوسهل به بیهقی شد. بیهقی در زمان هفتمین شاه غزنوی، "عزالدوله عبدالرشید" صاحب دیوان رسالت شد اما بر اثر کید حاسدان و سخن بداندیشان از کار برکنار شد و به زندان افتاد. پس از آن در سال 444ه.ق «طغرل کافر نعمت» بر عبدالرشید شورید و او را به قتل رساند. بیهقی از زندان آزاد شد و نگارش تاریخی سترگ خود را درسال 448 ه.ق آغاز کرد و در فرصت باقی مانده عمرش آنرا به پایان رساند. 
تاریخ‌نگاری ابوالفضل بیهقی در آغاز "تاریخ ناصری" نامیده شد که به احتمال زیاد از لقب سبکتگین، ناصرالدین پدر محمود گرفته شده است. این مجموعه تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ و جامع فی تاریخ هم خوانده شده است. 
کسانی که با روش تحقیق و شیوه تاریخ‌نگاری در جهان امروز آگاهی دارند، نیک می‌دانند که بیهقی در نوشتن تاریخ خود علمی و روشمند عمل کرده است و چنان نوشته است که به «تعصبی و تزیدی» نکشد. او سالیان سال بر پایه اسناد و مدارک معتبر به تالیف و نگارش پرداخته است و از آنجا که خود مردی دیوانسالار بوده و بسیاری از وقایع را با چشم خود دیده، از«ثقات» شنیده و یا از متون معتبر خوانده است: «در اخبار ملوک عجم خواندم ترجمه ابن مقفع که بزرگ‌تر و فاضل‌تر پادشاهان ایشان عادت داشتند» (تاریخ بیهقی/ 159). یا «من حکایتی خواندم در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است...» (تاریخ بیهقی/ 220) یا «مرا که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگرسته‌‌‌ام، خاصه اخبار و از آنها التقاط‌‌‌ها کرده...» (تاریخ بیهقی/241)و یا «مرا که بوالفضلم این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم...» (تاریخ بیهقی/ 271)بیهقی بارها از خداوند یاری می‌جوید که به او فرصت دهد تا تاریخش را به پایان برساند «توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم...»(تاریخ بیهقی/149). وی معیار گردآوری اخبار را راستگویی و ثقه بودن گوینده و گواهی دادن "خرد" به درستی آن می‌داند و در این باره می‌نویسد:«و اخبار گذشته بر دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگو باشد و نیز گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند....» (تاریخ بیهقی/ 1099) «و در تاریخی که می‌کنم سخن نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم بادا این پیر را! بلکه آن گویم که تا خوانندگان اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند». (تاریخ بیهقی/ 226) 
بیهقی گاه از مردان امین، معتمد و خردمندی که او را در فراهم آوردن اخبار درست و اسناد تاریخی در ایام انزوا یاری کرده‌اند، به نیکی یاد می‌کند: «از عبدالملک مستوفی شنیدم همه در سنه خمسین و اربعمائه و این آزادمرد مردی دبیرست و مقبول القول...» (تاریخ بیهقی/249) وی در سنجش کردار نیک و بد و رفتار شایست و نا‌شایست کارگزاران دولت غزنوی تا پادشاه پروا ندارد. درباره خوارزمشاه ابوالعباس آورده است:« او مردی بود فاضل و شهم و کاری و در کارها مثبت و چنان که وی را اخلاق ستوده بود، ناستوده نیز بود و این از آن می‌گویم تا مقرر گردد که میل محابا نمی‌کنم ...». (تاریخ بیهقی/1100) 
مولف از کسی چون استادش بونصر مشکان نیز با همه ارادتی که به او دارد و در ضمن بر شمردن منش‌های نیکش به لجاجت او نیز اشاره می‌کند:«بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کرد سخت نیکو رفتی...و با آن که حدود نگاه داشتی، لجوجی بود از اندازه گذشته...»(تاریخ بیهقی/ 618). یکی از عوامل و انگیزه‌هایی که باعث تالیف تاریخ بیهقی شده، حجم انبوه اسناد و مدارکی بود که عده‌ای از تنگ‌نظران کوتاه‌بین از یادداشت‌های او به عمد نابود کردند: «اگر کاغذها و نسخت‌های من به قصد، ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لون دیگر آمدی....» (تاریخ بیهقی/439) «بسیار بار دریغا که آن روضه‌های رضوانی بر جای نیست...» (تاریخ بیهقی/ 445). طبیعتا اگر مؤلف می‌دانست که بعدها بخش‌هایی از اثر از بین می‌رود. «بسیار دریغا» ی حزین‌تری می‌گفت. 
تاریخ بیهقی را می‌توان آیینه روزگار غزنویان و بخش‌های شرقی ایران در روزگار آنان دانست. این تاریخ یک اثر عمومی است. بیهقی مانند دیگر آثار تاریخ‌نگاری شده توسط مسلمانان، مطالبش را از آفرینش انسان و تاریخ ایران و عرب، آغاز کرده و ادامه داده است.نسخه کامل این تاریخ در اصل سی مجلد بوده که امروز فقط شش جلد آن بر جای مانده است. مطالب باقی مانده بیشتر در بردارنده حوادث روزگار غزنویان به ویژه دوره سلطان مسعود است و درست به همین علت است که تاریخ بیهقی را "تاریخ مسعودی" هم می‌نامند. این مجموعه غنی در برگیرنده رخدادهای پادشاهی مسعود، فرزند سلطان محمود، است که پس از پدر، بر اورنگ پادشاهی غزنین نشست. این اثر برخی فصل‌ها و دوره‌های تاریخی در نهایت دقت و فتانت توضیح می‌دهد، ازجمله: جنگ سلطان مسعود با ترکمانان و شکست وی در جنگ دندانقان، بر تخت نشستن طغرل، تعریف ولایت خوارزم و بیان تاریخ آن از انقراض آل مامون تا افتادن به دست سلطان محمود و حکمرانی آلتونتاش حاجب در آل سامان تا چیرگی سلجوقیان بر این خطه. 
افزون بر آنچه آمد، این نویسنده و دبیر چیره دست اطلاعات سودمندی هم از سلسله‌های صفاریان، طاهریان و سامانیان به خواننده ارایه می‌کند. همچنین نام گروهی از شاعران ایرانی و عرب و نزدیک به 450 بیت از سروده‌های آنها در این اثر بیهقی آمده است. 
تاریخ بیهقی از نظر علم جغرافیا نیز منبعی ارزشمند است، این کتاب نمودار جامع و کم نظیری از اوضاع و احوال غزنویان هم محسوب می‌شود. کمتر پدیده‌ای از زندگی مردم آن دوره می‌توان یافت که از دید تیزبین مؤلف این کتاب پنهان مانده باشد، در اینجا به برخی از این موارد اشاره می‌شود: رسم انداختن ملطفه و نامه، رسم خلعت دادن و خلعت پوشیدن، قرآن خواندن در مراسم استقبال، خوازه زدن در مراسم پیشباز، توقیع پادشاهان، برنامه منجنیق بر کار کردن، بخشش به شاعران، مظالم کردن امیر، رسم سوگند و امضاء کردن سوگندنامه، مراسم جشن مهرگان، آیین جشن سده، مراسم عید فطر، نکوداشت عید نوروز. 
از چهار جلد اول تاریخ بیهقی که مسلما درباره‌ی روزگار باستان و دوران پیش از غزنویان بوده تنها مطالبی اندک در "زبدة‌التواریخ" هافظ ابرو بر جای مانده است. هرچه ازاین کتاب بر جای مانده به کوشش دکتر "خلیل خطیب رهبر" در سه مجلد به چاپ رسیده است. این اثر با بخش‌های به جا مانده از مجلد پنجم آغاز می‌شود، در این مجلد: نامه حشم تگیناباد به امیر مسعود، فرمان امیر مسعود به علی رقیب، نامه حره ختلی به امیر مسعود، مذاکره صلح با اعیان ری، حرکت مسعود از ری، رسیدن رکاب‌دار به امیر مسعود، داستان فضل با عبدالله طاهر، نامه مسعود به غازی و... ثبت و ضبط گشته است.
مجلد ششم با تاریخ "امیر شهاب‌الدوله مسعود بن محمود" و خطبه مقایسه پیامبران و پادشاهان آغاز می‌شود و سرفصل‌های زیر در آن به چشم می‌خورد: قوت‌های سه گانه نفس، در شناختن نیک و بد، دنباله سخن جالینوس، عذر بیهقی در نوشتن تاریخ، احوال امیر مسعود در زمین داور، قصه بوسعید و بخشش به شعرا، وضع مسعود با پدر در سفر ری، روابط مسعود با منوچهر قابوس، حکایت افشین، داستان مامون و امام رضا(ع)، وضع دیوان رسالت دربلخ، سخن امیر با عبدالله و حاتمی... 
مجلد هفتم تاریخ بیهقی نیز مانند دیگر مجلدهای آن در بردارنده تاریخ، پندها و داستان‌های زیبا و شیوایی است که در ذیل عناوین زیر نگاشته شده‌اند: خروج امیر مسعود، فرو گرفتن امیر یوسف، ورود امیر به غزنین و استقبال مردم، مطالبه صلات بیعتی، ذکر سیل، خلعت پوشی احمد ینالتگین، قصیده ابو حنیفه، درگذشت خلیفة‌القاد بالله، ترتیب هدیه برای خلیفه، مذاکره امیر با خواجه در باب خوارزمشاه، نامه مسعود به التون تاش، داستان زندانی شدن بزرجمهر، فتح بخارا، اقدام احمد عبدالصمد برای صلح، تعیین هارون به خوارزمشاهی، بیماری خواجه احمد حسن، رای زدن امیر در باب انتخاب وزیر. 
مجلد هشتم در بردارنده بخش‌های دیگری از تاریخ غزنویان و درگیری این طایفه با سلجوقیان است. این فصل مطالب متنوعی را دربر دارد: انتخاب بوسهل حمدوی به کدخدایی ری، سخن بوسهل حمدوی در باب ری، تصمیم مسعود به گرفتن ترکمانان، کارهای سورس صاحب دیوان خراسان، دنباله حکایت فضل برمکی و یحیی علوی، تفصیل هدیه علی عیسی به هارون، سخن یحی برمکی به هارون درباب خراسان، جنگ طوسیان با نیشابوریان، ورود امیر مسعود به سرخس، ورود امیر مسعود به آمل، حکایت امیر لیث در مرگ فرزند، نامه ترکمانان در باب صلح، آوردن رسولان سلجوقیان به لشکرگاه ، مصالحه با پسر تاکو. 
در مجلد نهم تاریخ بیهقی شرح بخش‌های دیگری از تاریخ به ویژه نبرد سرنوشت‌ساز دندانقان آمده است و در آن سرفصل‌های زیر دیده می‌شود: وصف تخت نو و بار دادن امیر، حرکت سپاهش به جانب سرخس، ورود ابراهیم ینال و طغرل به نیشابور، سخنان قاضی صاعد به طغرل، رفتن امیر مسعود به ترمذ و بازگشت به بلخ، جنگ امیر با سلجوقیان در طلخاب، مشاوره امیر با بونصر مشکان، صلح موقت با ترکمانان، ورود امیر مسعود به هرات، نامه به بوسهل حمدوی وبا تالیجار، مرگ بونصرمشکان، حال بوالفضل پس از بونصر، حرکت مسعود از هرات به قصد ترکمانان، بر تخت نشستن طغرل، حمله سلجوقیان به بلخ. 
در مجلد دهم تاریخ بیهقی مطالب گوناگونی درج شده است، از جمله: تعریف ولایت خوارزم، حکایت خوارزمشاه ابوالعباس، مخالفت بزرگان لشکر با خطبه کردن به نام محمود، ذکر فساد الماحاد و تسلط اشرار، منازعه عبد‌الجبار و هارون، حمله شاه ملک به ترکمانان، بر تخت نشستن خوارزمشاه شاه ملک. 
آنچه بیان شد سرفصل‌هایی از مهم‌ترین موضوعات و مطالب تاریخ وزین بیهقی بود. این اثر سترگ در حوزه تاریخ‌نگاری، داستان‌نویسی، اندیشه، ادبیات و شیوه نگارش فارسی، نگاه خردمندانه به هستی و اتفاقات آن، کتابی شایسته و قابل توجه است. این کتاب آیینه نگاه یک انسان فرزانه و تیزبین ایرانی به روزگار و رخدادهای آن است که هم مایه‌ی پند و اندرز و عبرت است و هم مایه مباهات و افتخار. تاریخ بیهقی، شاهنامه نثر فارسی است و بیانگر شایستگی زبان فارسی در حوزه نگارش و پژوهش. شیوه تاریخ‌نگاری بیهقی می‌تواند سر فصل تاریخ‌نگاری علمی ایرانیان باشد و پژرهشگران ما بر پایه آن بنگارند و آن را سر لوحه کار خود قرار دهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۱
رضا حارث ابادی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۵:۲۸
رضا حارث ابادی

"بیهقی پژوهی در ایران"

کتاب "بیهقی پژوهشی" به همت دکتر احمد رضی عضو هیئت علمی گروه ادبیات دانشگاه گیلان و از سوی انجمن زبان و ادبیات فارسی منتشر شدکتاب بیهقی پژوهی از سوی انتشارات حق ‌شناس با همکاری انجمن علمی زبان و ادبیات فارسی منتشر شده استاین کتاب نتیجه اجرای یک طرح پژوهشی است که دکتر " احمد رضی " عضو هیئت علمی گروه ادبیات فارسی دانشگاه گیلان آن را به انجام رسانده است. 

 

هدف از انتشار این کتاب نگاهی به سیر تحول بیهقی ‌پژوهی در ایران و نشان دادن افت و خیزهای کمی و کیفی تحقیقات انتشار یافته درباره بیهقی و تاریخ اوستدر این مجموعه محتوای آثار علمی مرتبط با بیهقی، شامل کتابها، مقاله ها و پایان نامه‌ها، خلاصه وار گزارش شده است.

این کتاب به پژوهشگران کمک می کند تا از کارهای انجام یافته درباره بیهقی و تاریخ وی آگاهی یابند و با شناسایی خلاهای پژوهشی به تحقیقات تازه در این زمینه بپردازند.

«تاریخ بیهقی» اثر ابوالفضل بیهقی یکی از استوانه‌های نثر فارسی است که تاریخ و ادبیات را پیوند زده است. این کتاب به رغم گذشت بیش از هزار سال از تالیف آن، هنوز هم مورد توجه پژوهشگران است و با تاثیرگذاری در شعر و نثر معاصر و نقش‌آفرینی در جریان‌سازی ادبی به صورت پویا به حیات خود ادامه می‌دهد. کتاب حاضر حاوی معرفی کتاب‌ها، مقالات و پایان‌نامه‌های نوشته شده دربارة بیهقی به همراه محتوای اجمالی آنهاست. کتاب نتیجة مطالعات یک طرح پژوهشی است که در سال‌های 1384 تا 1386 در دانشگاه گیلان اجرا شده است. هدف از اجرای این طرح، نگاهی به سیر تحول بیهقی‌پژوهی در ایران از سال 1305 تا 1385 هـ . ش و نشان دادن افت و خیزهای کمی وکیفی تحقیقات انتشار یافته دربارة بیهقی و تاریخ او و هم‌چنین شناسایی ظرفیت‌های پژوهشی تازه در این زمینه بود که پس از افزودن مشخصات تازه‌ترین آثار منتشر شده (تا شهریور 1387) به صورت مجموعة حاضر تدوین

 شد.



داستان وارگی تاریخ بیهقی به قلم دکترسید احمد رضی دانشگاه گیلان

«داستان وارگی  تاریخ بیهقی»به قلم دکتر سید احمد رضی ( دانشگاه گیلان )

تاریخ بیهقی را نمونه کامل بلاغت طبیعی زبان فارسی به شمار آورده اندآنچه بیهقی را از سایرین متمایز کرده است دغدغه ی او برای تاثیر گذاری بر مخاطب است. راز زنده بودن، جذابیت و لذت بخشی تاریخ بیهقی را باید در این دغدغه جستجو کرد. مخاطب اندیشی وی موجب شده است تا برای ایجاد کشش از شگردهایی استفاده کند. وی ارتباطی صمیمانه با مخاطب برقرار می کند. مثلا در جای جای کتاب با فروتنی بابت دراز گویی اش عذر خواهی می کند. با لحنی احترام آمیز از افراد یاد و در باره آنان واقع بینانه و منصفانه داوری می کند. جایی که از صحت مطلبی مطمئن نیست با ذکر وَ الله اعلم بالصّواب خود را در کنار مخاطب قرار می دهد.  
منظور از داستان وارگی تاریخ بیهقی خیالی بودن آن نیست. بلکه وی برای خواندنی تر شدن کتابش شیوه هایی را به کار برده که داستان نویسان در داستانهای خود به کار می برند. تا جایی که به نظر آنوبانینی می توان کتاب او را به رمانی جذاب مانند کرد. در ادبیات معاصر با استفاده از بعضی اصول مکتبهای ادبی رئالیسم یا ناتورالیسم می توان حوادث واقعی تاریخی را درقالب رمانهای جذاب عرضه کرد.

عناصر داستانی در تاریخ بیهقی

1-       روایتگری(Narration): تاریخ نگاران و داستان نویسان هر دو با روایت سر و کار دارند و بخش مهمی از کشش این متنها به چگونگی روایت در آن ها بستگی دارد. روایت را توالی ملموس حوادثی که غیر تصادفی کنار هم آمده باشند تعریف کرده اند. در این تعریف منظور از غیر تصادفی بودن پذیرفتنی بودن اتفاقات است. بیهقی برای پذیرفتنی کردن روایتهایش از سه شیوه مستند استفاده می کند. 1-بخشی را خود شاهد بوده 2- بخش دیگری را از زبان راویانی که از نظر او قابل اعتماد و راستگویند نقل می کند. 3- از کتابهایی که خوانده نقل می کند. وی از روایت گذشته نگر استفاده می کند و فقط در یک مورد به روایت لحظه به لحظه می پردازد. وی در روایت خود از توالی خطی استفاده نمی کند بلکه به گزینش حوادث دست می زند و ساختاری هماهنگ و یکدست عرضه می کند.

2-       زاویه دید (View Point): دید گاهی است که نویسنده برای روایت حوادث ماجراها انتخاب می کند. تاریخ بیهقی دارای زاویه دید متغیر (Shifting) و یا چندگانه (Multiple) است. به تعبیر دیگر همه ی انواع زاویه دید را دارد. ولی شیوه غالب دانای کل مفسر یا مداخله گر است. (Intrusive Omniscient) که در همه صحنه ها رفت و آمد می کند و اظهار نظر می کند. بنا به تحقیق آنوبانینی او در بسیاری موارد هم از دید دانای کل محدود (Limited Omniscient) و از زبان یکی از شخصیتها روایت می کند. وی گاه از زاویه دید نمایشی (Dramatic) یا عینی (Objective) نیز استفاده می کند. یعنی با روایت مکالمات، کردار و رفتار آنان را به خوانندگان می شناساند.

3-        شخصیت پردازی (Characterization): بیهقی با نشان دادن ویژگیهای بیرونی و درونی شخصیتهایی مانند احمد حسن، بوسهل، بونصر مشکان، حسنک وزیر و... چهره ای زنده و ملموس از آنان برای خواننده به تصویر می کشدشخصیت اصلی یا مرکزی (Protagonist) بخش بر جا مانده تاریخ بیهقی مسعود است. شخصیت مخالف (Antagonist) او برادرش محمد است. شخصیتهای مقابل (Foil) که اطراف محمد گرد می آیند کسانی چون علی قریب، حسنک، امیر یوسف و... که پدریانند هستند. انواع کشمکش (Conflict) ها بین او و شخصیتهای مقابل هست. شخصیت پر تجربه و میانه روی مانند بونصر مشکان نیز برای ایجاد تعادل تلاش می کند که از جایگاه خاصی بر خوردار است
شیوه های شخصیت پردازی: 1- شرح و توضیح مستقیم 2- از طریق اعمال آنان 3- ارائه درون شخصیتها بدون تعبیر و تفسیر.
شخصیتها اغلب ایستا (Static) هستند که در کل داستان شخصیت آنان تغییر نمی کند و شاید بونصر مشکان را با تسامح بتوان پویا (Dynamic) دانست که به تدریج خود را با شرایط تطبیق می دهد و به جز حسنک که می توان شخصیت نوعی به حسابش آورد بقیه صورت نوعی(Type) نیستند.

4-        صحنه آرایی و فضا سازی: زمان و مکانی را که در آن داستان اتفاق می افتد را صحنه (Setting) می گویند. که بیهقی به نحو زیبایی آن را توصیف میکند.
مکالمه (Dialogue): امروزه یکی از عناصر مهم داستان به نظر آنوبانینی شمرده می شود که به داستان آهنگ (Rhythm) مناسب می بخشد و پیرنگ (Plot) را گسترش می دهد و درونمایه آن را نمایش می دهد. مکالمه به طور گسترده در تاریخ بیهقی به کار گرفته شده چه دو نفره و چه چند نفره. مواردی از خود گویی و گفتار درونی هم در تاریخ بیهقی مشاهده شده است.

5-        لحن (Tone): در ادبیات داستانی، دو نوع لحن تشخیص داده اند: 1- لحن کلی که نمودار دیدگاه نویسنده است و با کمک آن می توان به سبک و طرز تلقی وی پی برد و رابطه تنگاتنگی با بعد عاطفی اثر دارد و در برگیرنده شیوه برخورد و آهنگ بیان نویسنده با مخاطب و اثر خویش است.  2- لحن در زبان گفتاری که نمودار شخصیتهای داستان است و رابطه تنگاتنگ با شیوه و محیط پرورش شخصیتها دارد
لحن کلی در بیهقی با مطالعه آرایش و گزینش واژگان، عبارات، آهنگ جملات، کاربرد صنایع ادبی و موسیقی کلام او به دست می آید که مجموعا نشان دهنده ی سبک است و در سراسر متن استوار و ثابت و یکدست جلوه می کند. لحن کلی در آن بخش که به مخاطب بر می گردد صمیمانه، فروتنانه و احترام آمیز و در آن بخش که به نویسنده برمی گردد جدی و قرین دقت و نکته بینی است.

منبع:ماهنامه ادبیات داستانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۶:۴۶
رضا حارث ابادی

 دکتر سیدخلیل خطیب‌رهبر

ادیب فرزانه‌ای که 221 عنوان کتاب از خود برای دانشجویان و پژوهشگران ادبیات فارسی بر جای گذاشته است. دکتر خلیل خطیب‌رهبر علاوه بر شرح و تصحیح آثار رودکی، فرخی سیستانی، سعدی، حافظ، کلیله و دمنه، تاریخ بیهقی و مرزبان‌نامه، درباره دستور زبان فارسی، کاربرد صفت و قواعد املاء و ویرایش، کتاب‌های متعددی را نوشته و منتشر کرده است.

ادیب فرزانه‌ای که کتاب‌های او 199 بار تجدید چاپ شد

دکتر سیدخلیل خطیب‌رهبر در سال ١٣٠٢خورشیدی، در یکی از محلات قدیمی شهر «کرمان» دیده به جهان گشود. پدران او، از جمله روحانیون برجسته کرمانی به‌شمار می‌آمدند و نام خانوادگی «خطیب‌رهبر» اشاره به همین سابقه است. او بعد از پایان تحصیلات تکمیلی و اخذ دکترای ادبیات فارسی، در دانشگاه تهران به‌عنوان استاد متون کهن مشغول به کار شد. اما بیشتر تلاش او تصحیح برخی از آثار شناخته‌شده ادبی بود. مهم‌ترین ویژگی تصحیح‌های دکتر خطیب‌رهبر شرح‌نویسی و توضیحاتی بود که در حاشیه تصحیح اضافه می‌کرد. این ویژگی‌ را در مورد تصحیح سه‌جلدی تاریخ بیهقی می‌شود دید. تاریخ بیهقی نوشته ابوالفضل بیهقی در شکل عادی در یک جلد جمع‌آوری می‌شود. اما آنچه دکتر خطیب‌رهبر روی این کتاب انجام داد آن را به یکی از منابع تاریخی دوره غزنوی تبدیل کرد که شرح و معنی لغت‌های این کتاب به‌صورت یک دایره‌المعارف در کنار هم گرد آمده است.
شرح و توضیح مفصل گلستان سعدی، شرح و توضیح مفصل مرزبان‌نامه، شرح و حواشی غزلیات حافظ، شرح و حواشی غزلیات سعدی و تحقیقات دقیق و استادانه در زمینه دستورزبان فارسی، مانند کتاب حروف اضافه، کتاب حروف ربط، کتاب صفت، مجموعه چند‌جلدی «گزیده‌های سخن پارسی»، مانند گزیده اشعار فرخی‌سیستانی، گزیده اشعار رودکی، گزیده گلستان سعدی، گزیده بوستان سعدی، گزیده غزلیات حافظ، گزیده کلیله‌ودمنه، گزیده تاریخ بیهقی و گزیده جهانگشای جوینی از کتاب‌های این استاد ادب است.

دکتر خلیل خطیب‌رهبر، شارح و پژوهشگر متون کلاسیک از جمله تاریخ بیهقی در نود و دو سالگی و در 16 بهمن ماه 1393 دارفانی را وداع گفت.

سبک تاریخ بیهقی / دکتر سید خلیل خطیب رهبر

 


موضوع اصلی تاریخ بیهقی، تاریخ حکومت سلطان مسعود غزنوی است؛ اما افزون بر تاریخ غزنویان، مطالبی درباره تاریخ صفاریان، سامانیان و دوره پیش از پادشاهی محمود غزنوی دارد. نسخه اصلی کتاب حدود ۳۰ جلد بوده که بخش زیادی از آن از بین رفته‌ و امروزه تنها حدود پنج مجلدش بر جای مانده‌ است.

نثر استوار، اطلاعات بسیار ارزشمند در موارد گوناگون، رعایت انصاف و بیان شیرین و پرکشش، از ویژگیهای این کتاب هستند؛ چنان که می‌نویسد: «سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را! غرض من آن است که تاریخ‌پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی‌ماند.»

یکی از کسانی که زحمت بسیاری بر خود هموار کرد و دشواری‌های این کتاب کهن را آسان نمود و به نوعی در دسترس عموم نهاد، مرحوم استاد خطیب رهبر بود که کارش با استقبال فراوانی روبرو شده است. آنچه در پی می‌آید، بخشهایی از مقدمه پربار و مفصل ایشان است:

تاریخ مسعودی معروف به «تاریخ بیهقی» یکی از آثار بسیار گرانبهای نثر فارسی و تاریخ و نمودار کمال دانش و بینش و هنر نویسندگی تاریخ نگار نامدار ایران ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر است که به همت والای استاد دانشمند، جناب دکتر علی‌اکبر فیاض که عمر گرامی را در تصحیح آن به پایان برده و از این راه خدمتی بزرگ به تاریخ و ادب ایران فرموده‌اند، در سال ۱۳۲۴ در تهران و در سال ۱۳۵۰ از سوی دانشگاه مشهد انتشار یافت. [... او] درباره ارزش کار بیهقی از نظر تاریخ‌نگاری و نویسندگی در مقدمه عالمانه خود بر تاریخ بیهقی چنین نگاشته‌اند:

«در جزو چند کتاب معدودی که از نثر فارسی پیش از مغول مانده است، یکی کتاب حاضر یعنی تاریخ خواجه ابوالفضل بیهقی است که از شاهکارهای ادب فارسی به شمار می‌رود. این کتاب از جهت موضوع، نمونه‌ای از تاریخ‌نویسی خوب و از حیث انشا، مثالی از بلاغت زبان ماست. بیهقی موجد فن تاریخ نیست، پیش از او به زبان فارسی تاریخ‌ها نوشته‌اند؛ ولی در همه مورخین قدیم ما شاید، هیچ‌ کس به قدر بیهقی معنی تاریخ را درست نفهمیده و به شرایط و آداب تاریخ‌نویسی استشعار نداشته است.

ابداعی که بیهقی در این فن آورده، حتی در نظر خود او بی‌سابقه‌ بوده است. خود او می‌گوید: «در دیگر تواریخ، چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفته‌اند و شمّه‌ای بیش یاد نکرده‌اند؛ اما چون من این کار پیش گرفتم، می‌‌خواهم که داد این تاریخ را به‌تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند.»

در طنز به تواریخ قدیم می‌نویسد: «اگرچه این اقاصیص از تاریخ دور است، چه در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به جنگ فرستاد و فلان روز جنگ یا صلح کردند و این آن را بزد و بر این بگذشتند؛ اما من آنچه واجب است، به جای آرَم.»

این واجب چه بوده است؟ نوشتن تاریخی زنده و حساس برای آیندگان؛ زیرا بیهقی به قول خود تاریخ را برای آیندگان می‌نوشته و به‌خوبی متوجه بوده است که آیندگان تاریخ زنده و حساس می‌خواهند، این است سرّ این تفصیل‌پردازی‌های دلاویز و چهره‌سازی‌های زیبا که مایه امتیاز این کتاب شده است.

صداقت و اطلاع

دو شرط عمدة مورخ، صداقت و اطلاع است که بیهقی شاید بیش از خوانندگان خود متوجه اهمیت آن بوده است و بدین جهت در هر فرصتی خوانندگان را از راستگویی و حقیقت‌دوستی و همچنین از احاطه و اطلاع خود بر اخبار اطمینان می‌دهد؛ چنان که خوانندگان در تضاعیف کتاب ملاحظه می‌کنند و مخصوصاً در خطبه باب خوارزم (در آخر کتاب) که مورخ در آنجا روش خود را در انتقاد مدارک و اسناد به شرح ذکر کرده و نموداری از طرز فکر دقیق خود را نشان داده است.

مندرجات کتاب بیهقی یا از مشهودات خود اوست که در طی روزگار با دقت تمام تعلیق می‌کرده، یا اطلاعاتی است که با کنجکاوی بسیار از اشخاص مربوط و مطلع به دست می‌آورده، یا منقولاتی است از کتاب‌ها که غالباً نام آنها را ذکر می‌کند و حتی راجع به ارزش آنها نظر خود را اظهار می‌دارد. بیهقی از سالیان دراز تألیف این کتاب را در نظر داشته و با دلبستگی و علاقه‌مندی تمام به تهیه مواد آن مشغول بوده و برای این کار، از موقع مساعد خود در دربار استفاده‌ای کرده است که به قول خودش برای دیگر کسی میسر نبوده است.

هنر بیهقی

ولیکن برای نوشتن تاریخ تنها داشتن مواد کافی نیست، هنری هم لازم است که از این مواد استفاده کند؛ یعنی انشایی که بتواند گذشته محوشده را پیش چشم آیندگان مجسم و محسوس سازد و هنر بیهقی اینجاست. در نوشته‌های قدیم کمتر کتابی است که بتواند با کهنگی زبان اینقدر برای خوانندگان خود جذبه داشته باشد و هر خواننده‌ای، به شرط آشنایی با زبان، آن را با ولع و اشتیاق و بدون کسالت و ملال بخواند. هنر بیهقی اوج بلاغت طبیعی فارسی و بهترین نمونه هنر انشایی پیشینیان است که زیبایی را در سادگی می‌جسته و از تماس با طبیعت زبانی، مانند طبیعت گرم و زنده و ساده و باشکوه داشته‌اند. در کتاب بیهقی نمونه‌های مختلفی از انشا هست و قطعه‌هایی دارد که از حیث بلاغت، سند لیاقت زبان فارسی محسوب می‌شود.» 

تغییر سبک

استاد بزرگ فقید، ملک‌الشعرای بهار در سبک‌شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی می‌نویسند: در این یک قرن (دوره غزنوی و سلجوقی اول ۴۵۰ ـ ۵۵۰) انقلاباتی که موجب تغییر سبک و تجدید طریقه نثر و نظم باشد پدید نمی‌آید و اگر چیزی از گوشه و کنار به وجود آمد، به همان سبک و شیوه دیرینه نوشته می‌شد؛ مانند کتب ناصرخسرو علوی که در نیمه دوم قرن پنجم تألیف یافته است و با شیوه نثر سامانیان برابر است و غالب الفاظ و ترکیبات و اصطلاحات قدیم را در آن رسالات به قرار اصل می‌بینیم پس اینکه ما این فصل را مستقل و جدا از فصل پیشین ساختیم، برای آن بود که چند کتاب را که به سبکی خاص در این قرن به وجود آمده و از حیث سبک و شیوه، استقلالی داشت و لایق بود که برای آنها فصلی جداگانه باز گردد، از اعتبار خود نینداخته باشیم و از آن کتب است، یکی نوشته‌های ابونصر مشکان، دو دیگر «تاریخ بیهقی» و سه دیگر سیرالملوک خواجه نظام الملک و چهارم قابوسنامه عنصرالمعالی کاووس است که با سبک قدیم تفاوت‌هایی دارند و هر کدام جداگانه قابل بحث و مطالعه است و اتفاقاً شیوه این کتب پس از طی شدن قرن پنجم نیز به‌تدریج فراموش می‌شود، و بلافاصله سبک نثر دگرگون شده و نثر فنی به وجود می‌آید

سبک بیهقی به عین، تقلیدی است از سبک نثر ابونصر مشکان؛ چنان که میان منشآت ابونصر و شاگردش هیچ‌گونه تفاوت موجود نیست».

فن نثر

استاد دانشمند، جناب دکتر خطیبی در کتاب فن نثر در ادب پارسی، مختصات سبک نثر فارسی در دوره غزنوی و سلجوقی اول (۴۵۰ ـ ۵۵۰) را بدین گونه خلاصه کرده‌اند:

«نخست: استعمال مفردات عربی بیش از دوره قبل (دوره سامانی ۳۰۰ ـ ۴۵۰) با حفظ حدود زبان فارسی از ورود لغات دشوار و متکلف عربی.

دوم: شروع به استعمال آیات و احادیث و اشعار و امثله و استعارات، برای آراستن کلام در حدی متعارف و خالی از تکلف.

سوم: رعایت تکلفات و صنایع؛ در مقیاسی که هنوز نثر را از شیوة مرسل دور نمی‌‌ساخت و مناسبات لفظی را بر بیان معنی رجحان نمی‌نهاد.

چهارم: به کار نبردن سجع که نثر فارسی برای قبول و استعمال آن هنوز آمادگی نداشت و مراعات این صنعت ناگزیر مفردات لغوی بیشتری را از زبان عربی در پی می‌آورد که با روش نثر فارسی سازگار نبود.

پنجم: ترکیب جُمل، که در این سبک هنوز شیوة دیرین خود را تا حدودی حفظ کرده است و مفردات عربی در آن به گونه‌ای استعمال می‌شود که از سیاق سخن فارسی بیگانه نیست؛ مانند جمع بستن لغات عربی به فارسی، یا جمع بستن جمع عربی بار دیگر به فارسی، یا آوردن یای مصدری به جای مصادر عربی و نظایر آن.

ششم: به عکس دوره قبل روش جمله‌بندی عربی، به‌خصوص در آثار ترجمه شده از آن زبان در نثر این دوره کمتر دیده می‌شود و این از آن جهت است که نثر پارسی با گذشت بیش از یک قرن از دورة تحول و تکامل، به‌تدریج روش خود را در ترکیب جمل مستقر ساخته بود. در این دوره ارکان فرعی که بیش از آن، بعد از فعل یا رابطه می‌آمد؛ در متن جمله جای گرفت و فعل در انتهای جمله و مفعول بعد از فاعل و قبل از فعل ذکر می‌شد. قیود و صفات، براساس رابطه خود با هر یک از اجزای جمل، در پی‌ همان جزء می‌آمد؛ مگر در موارد تعدد قیود و صفات که گاه بعضی از آن قبل از فعل و بعضی بعد از آن می‌آمده است.

رعایت همین نکات موجب آمد که کوتاهی جمل، به سبک دوره قبل (دوره سامانی۳۰۰ـ۴۵۰) که از مختصات نثر آن دوره بود، به همان صورت در این سبک مراعات نشود و در عین حال، کیفیت وصل و فصل و تسلسل و توالی معنی در آن همچنان به شیوه قدیم محفوظ بماند.

هفتم: روش ایجاز و مساوات در این دوره تا حدودی جای خود را به اطناب می‌سپرد و از این حیث نثر را در حد فاصل، بین سبک ساده قدیم و سبک فنی دوره بعد (دوره سلجوقی دوم و خوارزمشاهیان ۵۵۰ـ۶۰۰) قرار می‌دهد. نمونه‌هایی از درج شعر در نثر دیده می‌شود. اقتباس آیات و احادیث و امثله و حکم، چنان که گذشت، برای آرایش کلام در حدی متعارف رواج می‌یابد. ترادف و تضاد و تجانس لفظی به نسبتی محدود، در نثر راه پیدا می‌کند و مسیر تطور نثر را به سوی توازن و تقسیم به قرائن که در دوره بعد به طریقی متکلف در بیشتر اقسام آن رواج می‌یابد، هموار می‌سازد.

هشتم: تنوع و احتراز از تکرار نیز یکی دیگر از مختصات نثر این دوره است.

در دوره قبل تکرار فعل یا رابطه، در جمل متوالی و تکرار لغات، شیوه طبیعی نثر بود. در این دوره تکرار جای خود را به حذف به قرینه می‌دهد. افعال و روابط معمولاً در جمل متعاطف در نخستین جمله ذکر و از دیگر جمل به قرینه حذف می‌گردد و از افعال مرکب نیز جزء مکرر، به همین صورت به قرینه مذکور محذوف می‌شود. حذف مفرد به قرینه جمع و جمع به قرینة مفرد نیز در نثر این دوره معمول و متداول است.

نهم: با این همه باید گفت: نثر پارسی در این دوره هنوز شیوة نثر مرسل را دنبال می‌کند، لفظ با معنی برابر است و معانی از هم دور نمی‌افتد. نه به اسلوب قدیم ساده است و نه به سبک دوره بعد (دوره غزنوی و سلجوقی دوم) فنی و متکلف.

شاید بتوان نثر این دوره را با در نظر گرفتن مفهومی که از نثر خواسته می‌شود، در شمار رساترین و روان‌ترین آثار منثور در تاریخ تطور نثر فارسی دانست و اگر نثر دوره قبل (دوره سامانی) را نثر ساده و مرسل بنامیم، می‌توانیم نثر این دوره (دوره غزنوی و سلجوقی اول) را در مقام مقایسه، نثر مرسل عالی بخوانیم.»

شیوه سهل و ممتنع

این نکته گفتنی است که تاریخ‌نویس فرزانه و ادیب نامدار در نگارش اثرگرانقدر خود شیوه سهل و ممتنع را به کار بسته و در به‌گزین کردن و واژه‌ها هنرنمایی کرده است. در اینجا نظر خوانندگان را به برخی از واژه‌های شیوای ساده و مرکبی که در این کتاب است، معطوف می‌داریم: آرام‌گونه، ابله‌گونه، ایمن‌گونه، ایدونی، با دیدار، بالاگونه، بهتر آمد، به‌گزین، بی‌اندام، بی‌گناه‌گونه، پارینه، پایاب، پایچه، پسرپدری، پیاده‌گونه، پیرانه‌سر، پیشترک، پیل‌وار، ترگونه، تن‌آسان، جگر‌‌آور، خجل‌گونه، خرده‌مردم، خلوت‌گونه، خوابک، خواهشک، دادگان، درازآهنگ، درسپارند، درنارسیده، دست‌رشت، دست‌گرای، دشمنایگی، دل‌انگیز، دندان مزد، دو گروهی، دیداری، دینه، دیوار‌بست، راه بیراه، رایگانگی،رنج‌گونه، روزینه، ریشاریش، زاد و بود، زاستر، سخت‌سری، سرغوغا، سرهنگ‌شمار، سوزیان، شادروانک،فراکرد، فره‌مند، فریفتگار، کارنادیدگان،کم‌اندیشگی، گذاره، گرانمایه‌گونه، گردن‌آورتر، گرگ‌آشتی، گرمگاه، مایه‌دار، متواری‌گاه، مرغ‌دل، نابیوسان، ناچاره، نادرگذاشتنی، ناشیرین، نپایست، نرم‌گونه، نگرایستی، نوآیین، نوباوه،نوخاستگان، نیست‌همتا، نیک اسبه، نیم دشمن، نیم‌عاصی، وجه گونه، هزارگانی، یک سوارگان

چیره‌دستی بیهقی در نویسندگی و آگاهی او از قاعده‌های دستوری زبان فارسی موجب گرد آمدن بسیاری از نکات دقیق صرف و نحو زبان فارسی در این کتاب شده است.

منبع: روزنامه اطلاعات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۰۹:۵۱
رضا حارث ابادی
برداشتی از داستان حسنک وزیر بیهقی ؛از این قوم که من سخن خواهم راند 

شهیدان وادی تاریخ بسیارند آنچنان بسیار، که بیشتر صفحه های تاریخ اجتماعی و سیاسی جهان ، سیاه می زند و بوی خون تازه می دهد.
یکی از این کشتن های ناجوانمردانه ، قصه بر دار کردن حسنک وزیر است که با نثر عمیق و هنرمندانه «ابوالفضل بیهقی » در تاریخ بیهقی (مسعودی ) جان گرفته و به واقع تصاویر جذاب و سینمایی این دارزدن ، فجایعی را آشکار می کند که سلاطین ضد مردمی و انسانیت ، برای حفظ دوروزه حطام دنیوی ، بارها انجام داده اند اما نگذاشته اند نویسنده و شاعری آن را برای مردم نقل نماید و بازسازی کند. اگر ابوالفضل بیهقی ، جانب حقیقت را می گیرد و قصه کشتن حسنک را می نویسد خودش هم مورد بی مهری و دشمنی حکمران و اطرافیانش قرار می گیرد
    به بهانه یی مسخره ، نویسنده را به زندان می اندازند و مهمتر از این ، بعد از مرگ استادش ابونصر مشکان هیچ کس مثل خود ابوالفضل بیهقی که گویا آن وقت 48 سال داشته ، لیاقت جانشینی بونصر را نداشته ، اما به بهانه جوان بودن و تازه کار بودن ، ریاست دیوان مراسلات و کتابت را به آدمی از سلک خودشان می سپارند (جالب توجه اینکه مرد 48 سال داشته و چندان جوان به حساب نمی آمده و مهمتر از این نکته ، بیست سالی می شده که بیهقی شاگردی بونصر را داشته بوده ، پس تازه کار هم نبوده است ) و شاید به جرم حقیقت خواهی و عدالت طلبی نویسنده باشد که از سی جلد تاریخ مسعودی ، فقط هزار صفحه اش به ما رسیده و بقیه این تاریخ معتبر را اراذل و اوباش و عمله اکره های شاهی ، از بین برده اند. هرچند در همین هزار صفحه ، بارها با درخشش حقیقت در نثر بیهقی روبروییم که کشت و کشتار برمکیان اصلاح طلب یکی از این درخشش ها است . اینک به کشتن حسنک وزیر در تاریخ بیهقی اشاره می کنیم .
    حسنک ، اهل نیشابور است ، از خانواده معتبر میکاییلی ، به دوران سلطان محمود وزیر است و گویا بیشتر از درباریان دیگر، دل با مردم مخصوصا نیشابوریان دارد در دوران وزارتش پیشرفتش مورد حسادت دیگرانی قرار می گیرد، که لابد پست و مقامی نداشته اند، یا خود را لایق پست و مقام بهتری ، مثلا وزارت ، به جای حسنک می دانسته اند و چون می دانند محمود به حسنک علاقه دارد و دسایس فتنه گران و حسودان را به جد نمی گیرد، مستقیما نزد خلیفه تفتین می کنند که حسنک قرمطی است . خلیفه نامه یی به محمود می نویسد که شنیده ایم وزیرت قرمطی است و... اما محمود خوفی از خلیفه ندارد، پس به کاتب می گوید: باید به این خلیفه خرفت شده نوشت که من خود انگشت کرده ام در عالم و قرمطی می جویم و بر دار می کنم ، چگونه ممکن است وزیرم قرمطی باشد؟ و مساله مسکوت می ماند.
    البته حسنک در سفری به مصر نزد خلیفه فاطمی مصر رفته و گویا از خلیفه مصری خلعتی هم گرفته است . اما قضیه با قلدری محمود فیصله می یابد، اما آتشی می شود و زیر خاکستر فتنه اندوزان می ماند. بعد از محمود، میان دو پسرش مسعود و محمد جنگ درمی گیرد و حسنک از بخت بد، طرف محمد را می گیرد، حتی مسعود برایش پیغام می فرستد که محمد را رها کن و با ما باش تا قدر بینی و در وزارتت ابقا گردی . اما حسنک اهل دودوزه بازی سیاسی نیست ، دل و زبانش یکی است ، نه مثل بسیاری از اعاظم وقت که ظاهرا با محمد بودند اما درخفا به مسعود لبیک گفته بودند و با او مکاتبه ها داشتند (و یکی ازعلل شکست محمد، غیر از بی عرضگی خود او، وجود همین دارنده های دکان های دو در بود) اما حسنک ؟ آدمی است که نمی تواند هر سمت که باد می آید به همان سمت خرمن به باد بدهد، چون حقیقت و راستی را باور دارد، جواب پیغام مسعود را قدری درشت می دهد: که من با محمد بیعت کرده ام و به بیعتم احترام می گذارم ، اگر تو سلطان شدی ، حسنک را بر دار کن ! (که تو را لبیک نگفته است ) بخت نابسامان مسعود پیروز می شود. حالا می تواند بدون دوز و کلک حسنک را بکشد، اما حاکمان ستمکار هیچ گاه روراست نیستند، به جای این که بی دروغ و فریب کار کنند، ریا می ورزند و دروغ را راست وانمود می کنند. حسنک را می کشد، اما پیش از کشتن برایش پیغام می فرستد که : تو گفتی اگر شاه بشوم ، تو را به دار بزنم ، اما من طالب مرگ تو نیستم ، ولی خلیفه از بغداد پیک فرستاده است که حسنک قرمطی را باید بردار کنی تا من بعد کسی جرات نکند از خلیفه مصر خلعت بگیرد! درصورتی که شاید خلیفه حسنک را فراموش کرده بود و در این مورد پیغامی هم نفرستاده بود. یعنی مثل اکثر حاکمان ستمگر دروغزن ، مسعود می کشد اما به پای دیگری می نویسد
    به نگاه ابوالفضل بیهقی برگردیم و ببینیم چقدر به حقیقت ارج می نهد، می نویسد: «از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده اند، در گوشه یی افتاده و خواجه بوسهل زوزنی ، چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار (یعنی در قیامت خود او جواب کارهایش را باید بدهد) و ما را با آن کار نیست هرچند مرا از وی بد آمد به هیچ حال ، چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وی بباید رفت .» (چقدر منطقی ؟ از بوسهل به بیهقی بدی ها رسیده است ، اما مثل خاله زنک ها پشت سر مرده بد نمی گوید، چون عقیده دارد اگر حرف بزند در آن دنیا گرفتار می شود. یعنی مرگ را مثل رگ گردن به خود نزدیک می داند که مومن واقعی جز این نیست .) اما به دو نکته دیگر اشاره کنم و فعلا حرف را تمام نمایم ، مسعود تنها جان حسنک را نمی گیرد، به بازماندگانش هم ستم می کند
    یعنی پیش از کشتن اموال مرد را در روز روشن و برابر چشم بسیاری ، می دزدد از قول بیهقی بخوانیم : «و دو قباله نبشته بودند همه اسباب و ضیاع حسنک را به جمله از جهت سلطان و یک یک ضیاع را نام بر وی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت و آن سیم که معین کرده بودند بستد و آن کسان گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد در مجلس و دیگر قضات نیز، علی الرسم فی امثالها.» (دقت می کنید؟ سیم را معین کرده بودند، یعنی خود مسعود یا طرفدارانش و بعد: علی الرسم فی امثالها، یعنی طبق رسم همیشه یی که در چنین مواردی هست ، یعنی مال مردم را به میل و قیمت خودخواسته می گرفته اند و...) یا پای دار وقتی به مردم تماشاچی می گویند: سنگ بزنید، کسی سنگ نمی زند و همه گریه می کنند، اوباش و اراذل را پول می دهند که سنگ بزنند (تا بگویند مردم چنان از حسنک متنفر بودند که بدون احساس ناراحتی او را سنگسار کردند و مسلم این دوز و کلک ها، از ترس طغیان و شورش مردم صورت می گرفت .) برای همین مجبور به حفظ ظواهر بودند. مثلا وانمود می کنند که سر حسنک را خلیفه خواسته است و باید برای او سر را به بغداد بفرستند. اما بیهقی فاش می کند بوسهل برای فرونشاندن و ارضای آن همه نفرت جهنمی خود، سر حسنک را در تشتی سرپوشیده وسط مهمانان خود می نهد و می گوید: نوباوه یی است ، از آن باید میل کنید، یعنی میوه یی است نوبرانه و چون سرپوش را برمی دارند درمی یابند سر حسنک است ! و بیهقی می نویسد: چون سر حسنک را بدیدیم همگان متحیر شدیم و من از حال بشدم (تحیر ندارد؟ چگونه آدمی از ابلیس شرورتر می شود؟ یا حرف برتولت برشت درست درنمی آید که : می توانند تا فردا، از تو جلادی بسازند
    نکته آخر، ظرفیت زنی است که آزاده مردی چون حسنک را زاییده و بزرگ کرده ، از نگاه بیهقی بنگریم : «و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنان که پای هایش همه فروتراشید و خشک شد... و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور، چنان شنودم که دوسه ماه ازو این حدیث نهان داشتند، چون بشنید جزعی نکرد چنان که زنان بکنند، بلکه بگریست به درد چنان که حاضران از درد وی خون گریستند، پس گفت :
بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود، آن جهان »

    چون مادر حسنک نیز مثل ما اعتقاد داشت «آنان که در راه خدا کشته می شوند، نزد خدای خود زنده اند و از جانب او روزی می خورند.»

    پانوشت : (تمام قسمت هایی که از تاریخ بیهقی نقل شده ، از «تاریخ بیهقی » تصحیح «دکتر علی اکبر فیاض » برداشت شده است). 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۶
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی؛ خالق سبکی جدید در نثر فارسی

161729.jpg



ابوالفضل بیهقی که به عنوان ادیب و مورخ برجسته ایران و پدیدآورنده کتاب گرانسنگ «تاریخ بیهقی» شهرت یافته، خالق سبکی جدید در نثر فارسی است.

بیشتر شهرت بیهقی به‌ دلیل نگارش کتاب معروف «تاریخ بیهقی» است که یکی از مهم‌ترین منابع تاریخی درباره دوران غزنوی به شمار می‌رود.

او اوایل عمر خود را در نیشابور به تحصیل علم و دانش مشغول بود، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.

این مورخ بزرگ ایرانی نوشتن کتاب «تاریخ بیهقی» را در سن ۴۳ سالگی، آغاز کرد و ۲۲ سال از عمر خود را صرف نوشتن آن کرد، موضوع این کتاب تاریخی است و در ۳۰ جلد، اما از این ۳۰ جلد تنها ۶ جلد باقی مانده و این نکته قابل ذکر است که جلد اول موجود، از میانه آن آغاز می‌شود.

اهمیت کتاب «تاریخ بیهقی» برکسی پوشیده نیست و تاثیر آن بر متون بعد از خود گواهی بر ارزشمندی این کتاب است؛ کتابی که با ظهور خود سبک جدیدی را در نثر فارسی خلق کرد و با گذشت زمان نه تنها از اهمیت آن کاسته نشد، بلکه بر شکوه و عظمت آن افزود.

«تاریخ بیهقی» آیینه تمام‌نمای دوران این نویسنده صاحب سبک است که می‌تواند قواعد مملکت‌داری، شهرسازی، سطح زندگی مردم، طبقات اجتماعی، فرهنگ جامعه، اوضاع دربار و دیوان‌ها، آداب و سنت‌های رایج در جامعه، جهان‌بینی مردم و حتی خصوصیات اخلاقی و شخصیت‌شناسی هر یک از چهره‌های تاریخی را می‌توان در آن مشاهده کرد.

دقت و هوشیاری ابوالفضل بیهقی در بیان جزییات و توصیف وقایع به حدی بود که خواننده با خواندن آن احساس می‌کرد که بیهقی در آن صحنه‌ها حاضر بوده و نکته قابل توجه این است که بیهقی در بعضی از رویدادها، خود شاهد ماجرا نبوده و آن‌ها را از زبان عامه مردم نقل می‌کند اما این وقایع در فضای کلی تاریخ هیچ تفاوتی با آنچه او به چشم خود دیده، ندارد و این بیانگر زیرکی و هنرمندی بی‌نظیر این نویسنده است.

یکی از بخش‌های بسیار مهم «تاریخ بیهقی»، داستان «حسنک وزیر» است. بیهقی ۸۵ سال زندگی کرد و به دنبال نوشتن کتاب‌های متعدد بود تا اینکه در سال ۴۵۶ ه. ش درگذشت و به این ترتیب ۱۹ سال پس از اتمام این کتاب ارزشمند چشم از جهان فرو بست.

منبع : خبرگزاری ایسنا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۵
رضا حارث ابادی

دیپلمات تاجیکستانی:

منزلت و جایگاه ابوالفضل بیهقی در تاجیکستان کمتر از ایران نیست

منزلت و جایگاه ابوالفضل بیهقی در تاجیکستان کمتر از ایران نیست

رایزن فرهنگی سفارت جمهوری تاجیکستان در ایران گفت: در تاجیکستان مکان و منزلت و جایگاه علم و ادب بیهقی کمتر از ایران نیست. 
بوری بای اف در همایش مردمی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی که دوشنبه شب 1 آبان 96 در تالار کاشفی سبزواربرگزار شد، افزود: سال گذشته با ابتکار یکی از دانشمندان جوان تاجیکستان به نام سیف الله مولاجان، تاریخ بیهقی از فارسی به سیریلیک برگردان شد. همچنین با ایده این داشمند در همان سال کتاب تاریخ بیهقی از طریق رادیو بازخوانی گردید.
 
 وی با بیان این که خاک ایران مانند خاک تاجیکستان برای ما عزیز و مقدس است ادامه داد : امروز به یاد ابرمرد تاریخ، ابرمرد ادب و ابر مرد نثر پارسی -ابولفضل بیهقی- بودیم و هستیم و به این جمله معتقد هستم که بزرگان را بزرگان، بزرگ می دانند و خوشابه حال مردم شریف سبزوار که نمی گذارند بزرگانی همچون بیهقی خاک شوند و از یادها بروند و این نشان دهنده ی بزرگی مردم این شهر است.
بوری بای اف همچنین گفت: در تاجیکستان استقبال از تاریخ و فرهنگ و زبان فارسی پس از کسب استقلال که 26 سال قبل اتفاق افتاد، بالا گرفت و حکومت اهل علم و فرهنگ این کشور پیوسته سعی و تلاشش بر آن بوده که چیزهایی را که از دست داده ایم را احیاء کنیم.
رایزن فرهنگی سفارت تاجیکستان در ایران در ادامه اظهار داشت: ابوالفضل بیهقی در پاسخ به  یکی از اساتید هم دوره خود، که زبان پارسی را برای علم و آموختن جای تنگ و ناکافی دانست به انشای دیبای خسروانی پرداخت و ثابت کرد که زبان پارسی از عربی کمتر نیست و با این زبان می توان هر اثری را در باب علم وادب و سیاست، با فصاحت و بلاغت تمام تالیف کرد .
او در خاتمه سخنانش گفت: امیدوارم این جشن با جلوه های تازه و متعدد بیشتر و پررنگ تر از این ادامه یابد و تبادل و روابط همکاری بین ما تشدید شود و چنین همایش ها و نشست هایی در تاجیکستان، افغانستان و سایر کشورها نیز برگزار گردد.
گفتنی ست که بوری بای اف از مسئولین و دست اندرکاران این همایش تشکر کرد و آرزوی موفقیت و کامیابی برای اساتید و مسئولین سبزواری برای پژوهش ها و همایش های آتی نمود و تمام ایرانیان را به تاجیکستان دعوت کرد تا پیوندها و آشنایی مردم دو کشور تحکیم شود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۵:۴۸
رضا حارث ابادی

مطالبات برحق اهالی فرهنگ و ادبیات فارسی و همچنین مردم شهرستان سبزوار از مسئولین محترم شهرستان و استان خراسان رضوی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۲:۲۶
رضا حارث ابادی

بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی در زادگاهش روستای حارث آباد سبزوار

بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی در زادگاهش روستای حارث آبادی سبزوار

بعد از ظهر دوشنبه اول آبان روستای حارث آبادسبزوار مانند رسم چند سال گذشته این روستا، میزبان برپایی مراسم بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی تاریخ نگار منصف و ادیب برجسته پارسی بود.
به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه در این مراسم رایزنان فرهنگی سفارتخانه های افغانستان و تاجیکستان در ایران و شماری از اساتید و صاحب نظران برجسته ادبیات فارسی از سرتاسر کشور و مسئولان و اعضای شورای شهر و فرهیختگان شهر سبزوار و اهالی روستای حارث آباد حضور داشتند.
منبع : مجله اینترنتی اسرار نامه سبزوار - برومندی

تصاویر بیشتر را هم اکنون در اینجا ببنید.(کلیک کنید)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۶
رضا حارث ابادی