جملات قصار و ناب ابوالفضل بیهقی
پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ق.ظ
جملات قصار ابوالفضل بیهقی
و بیشتر مردم عامه آنند که باطل ممتنع را دوست تر دارند:چون اخبار دیو و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچو گرد آیند و وی گوید: در فلان دریا جزیره ای دیدم و ۵۰۰ تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره ؛ و نان پختیم و دیگ ها نهادیم. چون آتش تیز شد و تبش بدان زمین رسید. از جای برفت. نگاه کردیم ماهی بود! و به فلان کوه. چنین و چنین چیزها دیدیم. و پیرزنی جادو. مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو. گوش او را به روغنی بیندود تا مردم گشت! و آنچه بدین ماند از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب برایشان خوانند. و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند. ایشان را از دانایان شمارند . و سخت اندک است عدد ایشان. نیکو فراستانندو سخت زشت را بیندازند.
لینک واتس اپ شبکه رسمی ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی
https://chat.whatsapp.com/JHINcSStZneH2CKR2xqdjL
جملات ناب ابوالفضل بیهقی
مردان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست می یافتند، نیکویی می کردند و از او درمی گذشتند
نگر که کار امروز به فردا نیفکنی که هر روزی که می آید، کار خویش می آورد. ابوالفضل بیهقی
دشمن هرگز دوست نگردد. ابوالفضل بیهقی
چون دشمن از خانه خیزد جنگ با بیگانه بالا گیرد. ابوالفضل بیهقی
رعیت را با جنگ چه کار باشد. ابوالفضل بیهقی
خود کرده را درمان نیست. ابوالفضل بیهقی
«کار امروز به فردا افکندن از کاهلی تن است.
«نگر تا کار امروز به فردا نیفکنی که هر روزی که میآید کار خویش میآورد.
بوالفضل بیهقی:
* مردان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست می یافتند، نیکویی می کردند و از او درمی گذشتند.
غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
«غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.»
و هم بدان روزگار جوانی و کودکی، خویشتن را ریاضت ها کردی چون زور آزمون و سنگِ گران برداشتن و کُشتی گرفتن و آن چه بدین مانَد. و او فرموده بود تا اَوارها ساخته بودنداز بِهرحواصل گرفتن و دیگر مرغان را
بر چنین چیزها خوی باید کرد تا اگر وقتی شدّتی و کاری سخت پیدا آید مردم عاجز نماند...
ین کتاره بهکرمان بایست زد و بسیار بمالیدشان و آخر عفو کرد
بهاین خلیفة خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عبّاسیان انگشت در جهان کردهام و قرمطی میجویم
”آن مردک شیرازی بناگوش آگنده چنان خواهد که سالاران بر فرمان او باشند
سگ ناخویشتن شناس نیم کافر
نمونههایی از کنایه در «تاریخ بیهقی»
کنایههای «تاریخ بیهقی» بیشتر در گفتارهای آن است. بهخاطر اینکه کنایه در گفتار مردم کوچه و بازار بسیار است. کنایههای مهم «تاریخ بیهقی» را این گونه میتوان یاد کرد: از گردن بیرون کردن؛ خرما به بصره بُردن؛ دل کسی نگه داشتن؛ تیر به نشانه زدن؛ در کاری سوار بودن؛ در کاری پیاده بودن؛ دل در چیزی بستن؛ کاری را خواستن؛ در تاب شدن؛ زبان در دهان یکدیگر کردن (کنایه از هماهنگ شدن)؛ به پای خویش به گورستان آمدن؛ گوی از همگان ربودن؛ چوب به کار بُردن؛ دُم کنده شدن (کنایه از ضعیف شدن)؛ چشم سوی کسی کشیدن (کنایه از علاقهمند شدن)؛ کنده شدن دندان (کنایه از ناتوان شدن)؛ گردن نهادن؛ با خاک برابر شدن (کنایه از خوار شدن)؛ پای در هم آویختن؛ خویشتن را نشناختن؛ به خون کسی تشنه بودن؛ سنگ منجنیق در آبگینه انداختن؛ طبل زیر گلیم زدن؛ قفا دریدن (کنایه از توهین کردن)؛ ژاژ خاییدن (کنایه از بیهوده گفتن)؛ دندان تیز کردن؛ دست در کمر کردن؛ آب بر آسمان انداختن؛ پهنای گلیم نمودن؛ و نمونههای دیگر.
ثل سلطان و مردمان چون خیمهی محکم به یک ستون است و به میخها نگه داشتن است. خیمه، مُلک مسلمانی است و ستون، پادشاه است و طناب و میخها، رعیت».
من و مانند من ماهیای را مانستیم از آب بیرون بیفتاده و در خشکی مانده»؛
«علی تکین دشمن است به حقیقت و مار دُم کنده»؛
«برابر این قوم فرود آمد چون شیر آشفته»؛
«درافتادند چون گرگ در رمه و ما زینهاریان بودیم»؛
«دل مشغولها میافزاید چون کژدم که کار او گزیدن است».
«بگیرید این سگ را تا کرا زهره باشد این را فریاد رسد»؛
«آن شیر بچه مَلکزادهای نیکو برآمد»؛
«آگاه نبودند که آنجا شیرانند آماده»؛
«روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید به یوزان نمایند»؛
«دریغا و بسیار دریغا که آن روضههای رضوانی برجای نیست»؛ «نومید و شکسته دل میآمدند»؛
«هیهات بردارید این آتش را از پیشم که هم اکنون ما و سرای و محلت سوخته شویم»؛
«و این دیبای خسروانی که پیش گرفتهام»؛ «آبروی ریختند و بر مرکب چوبین نشاندند»؛
«این ماربچه به غنیمت داشته بود مُردن پدرش».
چون خاک یافت مراغه دانست کردن»
از حدیث، حدیث شکافد
«شادی و طرب در پرواز آمد»؛
به مرگ این محتشم شهامت بمُرد»؛ تقدیر را به شکار تشبیه کردن: «تقدیر آفریدگار در کمین نشسته بود».
عاجل الحال آب این مرد ریخته شد»؛ «روز پدرم به پایان آمده است»؛
«در هوای من بسیار خواری کشید»؛
«آن مهتر را بجای من ایادی بسیار بود»؛
«جهان بخوردم و کارها راندم».
بارانکی خُرد خُرد میبارید. چنان که زمین ترگونه میکرد.
۹۹/۱۱/۰۲