ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghinews/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

روستای حارث آباد سبزوار

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

سبزوار

مجله اینترنتی اسرارنامه

دکتر مهیار علوی مقدم

بایگانی

پیوندها

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۱ ثبت شده است

با طنزهای اجتماعی مملی بخندیم ، به خود بیاییم و بیاندیشیم

آدرس این وبلاگ :http://kalshor.blogfa.com/

وبلاگ طنزهای اجتماعی مملی یکی از وبلاگ های پرطرفدار در زمینه انتشار مطالب طنز اجتماعی است که توسط یکی از همشهریان توانمند سبزواری اداره می شود.
این وبلاگ به دلیل اینکه موضوعا کلی کشور را در زمینه مسائل اجتماعی مورد توجه قرار می دهد ، مخاطبانی از سرتاسر ایران اسلامی دارد و در میان مخاطبان خود به محبوبیتی قابل توجه دست یافته است .
از ویژگی های بارز کار وبلاگ طنزهای اجتماعی مملی ، استفاده از تصاویر وکاریکاتورهای بسیار جذاب و طنزآمیز است که هرچند توسط خود این وبلاگ تولید نمی شود ، اما به درستی و در ارتباط بسیار قوی با متن های نوشته شده توسط نویسنده این وبلاگ مورد استفاده قرار می گیرد.
مدیروبلاگ طنزهای اجتماعی مملی در واقع با ذهنی خلاق و با اتکا به قدرت قلم خود ، برای تصاویر کاریکاتوری مختلف که از سایت های گوناگون کشور جمع آوری می کند ، داستان هایی طنزآمیز می سازد و در خلال این کار طنز ، ضمن بیان واقعیت ها ، به طرح انتقادات اجتماعی می پردازد.

28.jpg05.jpg04.jpgکاریکاتور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۵۶
رضا حارث ابادی

بیهقی به روایت دولت‌آبادی

بیهقی به روایت دولت‌آبادی

ابوالفضل بیهقی با نگارش کتاب «تاریخ بیهقی» نشان داد که هم مورخ بزرگی است و هم نویسنده‌‌ی داستان‌هایی مهم. محمود دولت‌آبادی که از نویسندگان برجسته‌ی هم‌روزگار ماست اعتقاد دارد که کتاب «تاریخ بیهقی» پر از داستان‌های هیجان‌انگیزی است که آن‌ها را می‌توان وارد داستان‌های امروزی کرد و نوع کار بیهقی از جهت روش داستانی بسیار ظریف و اصیل است. دولت‌آبادی که همشهری بیهقی است بسیار به داستان حسنک وزیر علاقه دارد و در حال نوشتن مقدمه‌ای برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به انگیزه‌ی داستان حسنک وزیر است.
چهاردهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی در روز چهارشنبه دوم اسفند ساعت ۱۶:۳۰ به بررسی هنر نویسندگی بیهقی اختصاص دارد که با سخنرانی محمود دولت‌آبادی در مرکز فرهنگی شهر کتاب واقع در خیابان شهیدبهشتی، خیابان شهید احمد قصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم برگزار می‌شود و ورود برای علاقه‌مندان آزاد است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۵۰
رضا حارث ابادی

مثلث خراسانی : حسنک وزیر، بیهقی، دولت آبادی

مثلث خراسانی : حسنک وزیر، بیهقی، دولت آبادی

خبرگزاری ایلنا یکشنبه (۱۵ بهمن ۹۱) طی یک مصاحبه کوتاه با دولت آبادی نوشت :

«محمود دولت‌آبادی» (نویسنده) از تالیف کتابی درباره‌‌ی بیهقی خبر داد.
محمود دولت‌آبادی در گفتگو با خبرنگار ایلنا، در این مورد گفت: درحال حاضر مشغول نوشتن کتابی برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به بهانه‌ی داستان زندگی «حسنک وزیر» هستم. این کتاب درحال نگارش است و به همین دلیل نمی‌توانم بگویم چند صفحه دارد و در چه مرحله‌ای است.

روزنامه بهار هم با این نویسنده گفتگویی کرده بود که موارد جدیدتری درباره این کتاب مطرح شده است.

محمود دولت‌آبادی نویسنده کتاب‌های ماندگاری همچون «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» درحال نوشتن مقدمه‌ای تحلیلی برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به بهانه داستان زندگی «حسنک وزیر» است.
این نویسنده معاصر که پیش از این هم به ارزیابی شاهنامه فردوسی با محوریت رستم و سهراب پرداخته بود در این مورد به بهار گفت: «درحال حاضر مشغول نوشتن مقدمه‌ای برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به بهانه داستان زندگی «حسنک وزیر» هستم.
ابوالفضل بیهقی نویسنده داستان‌های مهمی‌است و کتاب «تاریخ بیهقی» او پر از داستان‌های هیجان انگیزی است که آن‌ها را می‌توان وارد داستان‌های امروزی کرد. نوع کار وی از جهت روش داستانی بسیار ظریف و اصیل است. من از همان ابتدا به ادبیات کلاسیک علاقه وافر داشتم و سال گذشته هم درباره حکیم ابوالقاسم فردوسی با محوریت رستم و سهراب این کار را انجام دادم.
امسال هم‌ولایتی‌های من به صرافت افتادند تا در مورد نویسنده هم‌شهری خودشان یک کار ویژه انجام بدهند. بیهقی اهل حارث آباد است، این روستای سبزوار با روستایی که من در آنجا به دنیا آمده‌ام تنها هشت کیلومتر فاصله دارد.»
نویسنده کتاب «نون نوشتن» درباره انگیزه نوشتن این کتاب گفت: «بیهقی از این جهت جزو مهم‌ترین نویسندگان مااست که ادبیات را وارد تاریخ کرده است. و این کار برای من ادای دینی است به نویسنده‌ای که برایم حائز اهمیت است. ادای دین به نویسندگان خراسانی برایم همیشه مهم بوده است و مدتی پیش هم مجموعه‌ای از داستان‌های کهن ایرانی مربوط به قرن سوم تا هفتم را گردآوری کردم. و جای خوشبختی برایم دارد که بگویم تهیه‌کنندگان این کتاب همشهری‌های من هستند.»
محمود دولت‌آبادی درباره دلیل انتخاب داستان «حسنک وزیر» از میان داستان‌های تاریخ بیهقی گفت: «در تاریخ بیهقی داستان‌های زیباتری از حسنک وزیر هم وجود داشت, اما چون در دانشگاه‌ها و مدرسه‌های ما این داستان تدریس می‌شود و عموم مردم آن را شنیده‌اند تصمیم گرفتم یک ارزیابی از داستان «حسنک وزیر» با محوریت اسم داستان انجام دهم و خود داستان را به همراه فایل صوتی خوانش «حسنک وزیر» با صدای خودم ارائه دهم.»

به نظر می‌رسد روزهای خوبی در انتظار دوستداران ادبیات فارسی، خصوصاً طرفداران دولت آبادی می‌باشد.

منبع: مجله اینترنتی سبزواری ها http://sabzevariha.com

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۴۳
رضا حارث ابادی
بیهق: این دیار هزار تکة باستان حسین خسروجردی
بیهق این اقلیم هزار تکه باستان 1این صدای دُرایِ هزاره‌هاست. صدای هزاره‌های رازناک! اسطوره‌های رَمان. مقاومتِ حماسه و مَجد فرهنگ. این صدای جبال حماسه‌هاست. مأمن دلاویز مهر بلند بالای پیمان‌شناس. دیار بشکوه باستان، سرزمین کیخسرو. سرزمین نسک‌های گمشدة زرتشت. یادگار گاثه‌ها، آتشکدةهای شعله‌ور و آوردگاه رزم‌آوران. دیری ست که مردمان این ناحیت، رزم رستم و سهراب را در کنار دژ سپید می‌دانند و اقوال نسخه‌های کهن را به تأیید می‌گیرند. اینجا ماوای ایزدان مهرگستر است. شاه مکان کوان که همسان صلابت کوه گوین، زاورمند و استوار می‌نمایند. اینجا سطوتِ دادِ کاوه است. اینجا خواربندِ ضحاکِ ماردوش است که فریدون:

بر آن‌گونه ضحاک را بسته سخت سوی شیرخوان بُرد بیدار بخـــت
همی راند از اینگونه تا شیرخوان جهان را چو این بشنوی پیرخوان
اینگونه است که این ناحیت را به شمایل یک لشکر نهاده‌اند، برسم یک حماسة استوار و یک نیروی بی‌زوال.
اگر درست است که کی یا کویان یا کیانیان، آنسان که از گات‌ها و یَشت‌های اَوستا بر می‌آید به معنی شاه و امیر است و بر کیقباد و سلاطین بعد از او اطلاق می‌شود، بنابراین کوهِ گوین در جنوب شرقی سلطان‌آباد و سپس اسامی روستاهایی که در اطراف سبزوار هستند، همگی یادآور این خاندانِ اسطوره‌ای و تاریخی می‌باشند. مکان‌هایی با نام کیخسرو، کیقباد، کی‌ذوقان، کی‌زور و همگی در خمش نیم دایره‌ای چون هلال ماه!
آیا مکان‌های اسطوره‌ای را می‌شود با اسامی جغرافیای آشنا شناخت؟ و هچون یک روش آن را دنبال کرد؟ کاری که نوشتة حاضر سعی در اجرایش دارد و می‌کوشد تا با انطباق جغرافیای سبزوار، مکان‌های اسطوره‌ای آنجا را بازشناسد. و به نوعی، اجابت پیشنهاد مردی باشد که مباحث اساطیر و افسانه‌های کیانی را متکی به واقعیت‌های تنگاتنگ می‌داند و حسِ غریبی دارد تا از میان یلان اساطیری که تاریخ را بلعیده و آن را هضم کرده‌اند نقبی به تاریخ بزند.همان تاریخ شکسته هزار تکه‌ای که ما آن را از زمان زرتشت آغاز می‌کنیم و همراه او به سرزمین زادبومیش روانه می‌شویم که بقول مری بویس تمام سُنت‌های اوستایی ما از آنجا برخاسته و آنجا شرق و شمال شرق ایران است.
در یسنا آمده است که زرتشت در ایرنا و ئیجه مشهور بوده است و ترجمة زند متذکر می‌شود که زرتشت را در ساحل دائتی، مکاشفه دست می‌داده و در ایرانویچ به تعلیم کیش خود می‌پرداخته وفزون بر این، وندیدار می‌گوید که نخستین سرزمین و کشور نیکی که اهورامزدا ـ آفریده است ، ایرانویج بر کرانة رود دایتای نیک بوده است که آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان؛ و در آن دو ماه نیز، هوا برای آب و خاک درختان سرد است.و سپس به دنبال آن، اسم مکان‌هایی آورده می‌شود که جای آنها معمولاً در استان‌های شرق ایران است. مانند مرو و سغد و بلخ و هرات و اور و گذشته از این، مهریشت نام خوارزمیا را هم به این اسامی اضافه می‌کند. بر این نظر پژوهشگرانی چند همچون هاشم رضی ـ که در راه ترجمه وندیداد سی سال زحمت کشیده است ـ صحه می‌گذارند که: ائیرنیم و ئیجه (Airynem vadiga) سرزمین زرتشت و زادگاه دین گاثائی ست و بی‌هیچ گمانی زرتشت، در شرق ایران زاده شده است و دینش را عرضه نموده است. در گاهان صحبت از فریان تورانی‌ست که یکی از خاندان‌های بلند آوازه می‌باشد و نام‌آورانِ آن، همه از دوستان زرتشت بوده‌اند. براین اساس اینک توران! توران و به دنبال آن خوارزم! توران و خوارزم. دو نام و دو جایگاه پر وَهم و خیال‌انگیز که هنوز بعد از سالیان دراز، کاوشگران ما به جستجوی آنهایند تا در کجای این عالمِ مسکون آن را بیابند. به راستی آیا سرزمین تور و توران در کجاست؟ تورانی که مردمانش به اسب‌های تیزرو شهر‌ه‌اند. و با وجود دشمنی با ایرانیان آنها را قومی پاک و معتقد به مزدیسنا می‌شناخته‌اند. چگونه‌ست که به گفتِ مرحوم صفا همة نام‌های تورانی که در اوستا آمده شبیه نام‌های ایرانیان است؟ و اصلاً تور در زبان فارسی به معنی گُرد و پهلوان است و مهم‌تر آنکه بنا به قطعات مختلف اوستا، تورانیان، همچون ایرانیان مذهب آریایی دارند و نزاع ایشان اصلاً با گشتاسب برسر دین نیاکان است و همین جا تا با گواهانِ خود، یک بار دیگر پُرسانِ نام توران شویم و از خوارزم بپرسیم. از کیانیان، از فریان تورانی و از گشتاسب که حامی زرتشت بود و آئینش را باور داشت و به آن معتقد بوده اگر به دشت‌های گسترده و فراخی که در شمال خراسان قرار دارد و از غرب نیشابور شروع شده و انتهایش به اول حدِّ قومس می‌رسد، نیک بنگریم به ناحیه و سرزمینی می‌رسیم که مماس سبزوار است و در تقسیمات کشوری آن را خوارتوران می‌نامند و هزاران سال است که مردم این ناحیت آن را چنان خوانده‌اند و اینک نیز چنان می‌خوانند.
ابوالحسن زید بیهقی در تاریخ بیهق که آن را به سال 563 هـ نگاشته است می‌گوید: خوار و طابران ]توران[ از ناحیت قومس با ناحیت بیهق تحویل کرده‌اند و چنانکه در کتاب الثار بیان کند... خوار را خوار بیهق خوانند و تا عهدی نزدیک خراج آن بر بندار بیهق مجموع بودی.
خوار مخفف خوارزم است و آن مکانی‌ست که با وجود شنهای روان منطقه، هنوز اطلال آن در دل ریگ‌های تفته توران زمین پابرجاست و مردم منطقه، آن را خوارزم می‌گویند. همان خوارزمیایِ وندیداد. و همان جایگاه دور باستان که زرتشت پیامبر، سرود زیبای یسنا را در آن فریاد کرده‌ است:
«به کدام سرزمین روی آورم و به کجا بروم؟ مرا از خویشاوندان و یارانم دور می‌دارند. از همکاران نیز خشنود نیستم. شهریاران کشور، هواخواه دروغند. ای مزدا اهورا، چگونه می‌توانم تو را خشنود کنم؟ من می‌دانم چرا ناتوانم. نوای من اندک و کسانِ من کم‌اند. در پرتو راستی، مرا از نیروی اندیشة نیک بیاگاهان، کی سپیده دم آن روز فرا خواهد رسید، که راستی برای نگهداری جهان بدرخشد؟» و می‌درخشد. چنان چون گشتاسب به آئیین او می‌گرود و برگزیدگان قوم و اسرون‌ها و موبدان به آن اهتمام می‌ورزند و مردمان این سرزمین طی هزاران سال، دل بستة آن می‌شوند و با باوری استوار آن را برگردة دل می‌کشند و اینک در دلِ وادی آنها، کوه پیامبر را ببین! کوه استوار و تنهایی که در مرکز خوار و توران قرار دارد و حالیا از پی هزاره‌ها و قرن‌ها هنوز هم با همین نام خوانده می‌شود: کوهِ پیغمبر! با امام‌زاده‌ای که در فرازِ آن، هزاران زوّار را به سوی خود می‌طلبد. آیا این کوه پیغمبر نمی‌تواند همان کوه پیامبر ایرانیان، یعنی زرتشت پسنتمان باشد؟
اما خوارزم، در بحث ما خوارزم از آنرو اهمیت دارد که در مهریشت اوستا از آن نام برده شده و در متون متعددی چون زادسپرم، تاریخ قم، مسعودی و بندهشن و روایت پهلوی آورده می‌شود...
ادامه دارد ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۰۱
رضا حارث ابادی

دلنوشته ای برای استاد محمود دولت آبادی

دلنوشته ای برای استاد محمود دولت آبادی

دلنوشته ای شعرگونه از آقای حسین خسروجردی رمان نویس موفق سبزواری  برای محمود دولت آبادی

مهتابی دیگر به روی شبهای قلعه چمن 


 یک نفر در وزش بادهای خیس از یاد
و در آیند آهوان خرامنده ی جلگه های خاموش کلیدر
 تو را صدا می زند
یک نفر در غزل های سرو و چگور اشکبار مد یار از کوه های مهتاب زده ی دوبراران تو را صدا می زند
 یک نفر در خاطره های غمناک و یخ زده روزگار اسبهای گل محمد و خان عمو را دارد زین می کند
 تا شب از ستاره شویان تنهایی بگریزد و روز ، طاقه های حریر کلام مردی را در آفتاب خوش رنگ خیال بشوید
 آه گویی که در خانه ی بلقیس نامه ای به خط گل محمد گشوده اند و شبهای قلعه چمن سر خوش حنابندان دیکری است ...

 

 

 

منبع :مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۵۵
رضا حارث ابادی
قـدرت کلمـات را دسـت کـم نگیـریم

کلمات، تاثیر شگرفی روی ضمیر ناخودآگاه انسان دارند. ناخودآگاه بدون آنکه منظورمان را بداند هر چه بگوییم خوب یا بد را برایمان خلق می کند. لذا لازم است برای دستیابی به موفقیت از کلمات مثبت و دارای انرژی مثبت استفاده کنیم.با این که مفهوم کلی عبارت "من بیمار نیستم" مثبت است اما کلمه "بیمار" واژه منفی است. ضمیر ناخودآگاه به منظور و مفهوم کاری ندارد، بلکه روی کلمات متمرکز می شود. به عنوان مثال در جمله "فراموش نکنی در هنگام برگشتن نان بخری" احتمال فراموشی بیشتر از زمانی است که می گوییم "یادت باشد که هنگام برگشتن نان بخری"، زیرا در حالت اول ناخودآگاه بر روی فراموشی تمرکز می کند و در حالت دوم بر روی به یاد ماندن.و یا مثلاَ برای آرام شدن یک نفر جمله "آرام باش" بیشتر از جمله "داد نزن" تاثیر دارد و همچنین به کار بردن جملاتی از قبیل "خسته نباشی"، "دستت درد نکند" و... در ناخودآگاه تاثیر منفی می گذارد و باعث افزایش خستگی، درد و... می شود. وقتی درباره چیزی واژه بد را به کار می بریم باید بدانیم در جهان چیز منفی و بدی وجود ندارد. وقتی چیزی بد تلقی می شود، در واقع به ما خبر نبودن خوبی می دهد. پس چه بهتر است که به جای بد بگوییم ناخوب. هر گاه ذهنتان را از امواج منفی (افکار، کلام، عادات و...) تخلیه کنید آنگاه شاهد هجوم شادی و آرامش خواهید بود.
به جای
خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای
خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای
بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم
به جای
فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای
پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای
دستت درد نکنه؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای
ببخشید که مزاحمتان شدم؛ بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای
گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود
به جای
دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای
قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای
شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای
فقیر هستم؛‌ بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای
بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای
مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای
جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای
مسئله ربطی به تو ندارد؛ بگوییم : مسئله را خودم حل می‌کنم
به جای
من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم
به جای
زشت است؛ بگوییم :‌ قشنگ نیست
به جای
چرا اذیت می‌کنی؛ بگوییم :‌ با این کار چه لذتی می‌بری
به جای
غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
به جای
متنفرم؛ بگوییم : دوست ندارم
به جای
دشوار است؛ بگوییم : آسان نیست
به جای جملاتی از جمله
چقدر چاق شدی؟، چقدر لاغر شدی؟، چقدر خسته به نظر می‌آیی؟، چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟، چرا ریشت را بلند کردی؟، چراتوهمی؟، چرا رنگت پریده؟، چرا تلفن نکردی؟، چرا حال مرا نپرسیدی؟
بگوییم:
سلام به روی ماهت، چقدر خوشحال شدم تو را دیدم، همیشه در قلب من هستی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۴۹
رضا حارث ابادی

خیال‌پردازی‌های بیهقی در تاریخ بیهقی از نظر دکتر حمید عبداللهیان

خیال‌پردازی‌های بیهقی در تاریخ بیهقی!

حمید عبداللهیان در ابتدای نشست گفت: صور خیال از بحث‌هایی است که میان تاریخ و ادبیات در نوسان است. صور خیال در آثار غیر ادبی وجود دارد و آن‌ها را به سمت ادبیات حرکت می‌دهد. برای مثال، «تاریخ بیهقی» کتابی تاریخی است که نویسنده‌ی آن قصد تاریخ‌نویسی داشته است اما در کتابش نکته‌های ادبی را هم آورده است. به هر حال، صور خیال یک مقوله‌ی گسترده است و شامل همه‌ی چیزهایی می‌شود که یک متن را خیال‌انگیز می‌کند؛ چه آن متن به نظم باشد، چه به نثر. خیال، زیر بناهای فکری دارد. هر کدام از متفکران هم که درباره‌ی آن سخن گفته‌اند، از رویکردی خاص به آن نگریسته‌اند.
مثلا گفته‌اند که خیال، انعکاس تجارب گذشته بر پایه‌ی ایماژهای جدید است. ما با تجارب گذشته و دستکاری آن‌ها به ایماژهای دیگری می‌رسیم. بیهقی تاریخ نوشته است. پس ناگزیر بوده که از خیال‌پردازی فاصله بگیرد اما در جاهایی از خیال خود هم استفاده کرده است. چون در همه‌ی ماجرا‌ها حضور نداشته، بلکه آن‌ها را شنیده و با قدرت خیال خود ساخته است. اینجاست که خیال‌پردازی‌های او را می‌توان دید. خواجه نصیرالدین طوسی می‌گوید که اکثر مردم تخیل را بیشتر از حقیقت می‌پسندند. اتفاقا یکی از وجوه برتری ادبیات بر بعضی از علوم همین است که مردم تخیل را دوست دارند و از مقوله‌های فانتزی بیشتر لذت می‌برند.
تاریخ‌نویس ناگزیر است از تخیل استفاده کند
گفته‌اند که تاریخ‌نویس ناگزیر است که از تخیل خود استفاده کند. او با تخیل است که می‌تواند مطالب را گردآوری و وقایع را جلو چشم خواننده تجسم ببخشد. خود تخیل تقسیم‌بندی هم می‌شود. یکی از تقسیمات آن، صور خیال است. بحث صور خیال در علم بیان جمع می‌شود و آن را به چهار گونه بخش‌بندی کرده‌اند که عبارت‌اند از: استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز. از قرن دوم این بحث‌ها بوده است و دامنه‌ی گسترده‌ای داشته است. بعد از آشنای ما با فرهنگ غربی است که بحث‌های تازه‌ای وارد بلاغت می‌شود. مانند: شخصیت بخشی یا «تشخص». تشخص یعنی اینکه عناصر طبیعت را به شکل شخصیت‌ها تصور کنیم. بحث دیگر جاندارپنداری است. در جاندارپنداری عناصر بی‌جان طبیعت، مثل خورشید و ماه، دارای جان تصور می‌کنند. «حس‌آمیزی» هم نوع دیگری است. این بحث‌ها را در ادبیات کهن داشته‌ایم اما نام‌ها را از غرب گرفته‌ایم. بحث «پارادوکس» یا تناقض‌نمایی، هم هست. یعنی حرف‌هایی که در ظاهر ارتباطی با هم ندارند اما در کنار هم قرار گرفته‌اند.
صور خیال در شعر بیشتر کاربرد دارد اما در آثار نثری هم از صور خیال استفاده شده است و بازتاب دارد. البته در شعر نوع نگاه به صور خیال با نثر تفاوت دارد. شعر هرچه خیال انگیز‌تر باشد، زیبا‌تر است. ولی در نثر چنین نیست. بیهقی نمی‌توانست یک سره خیال‌پردازی کند. چون به بنیان‌های تاریخ خود آسیب می‌زد. به هر حال استعاره و تشبیه در شعر بیشتر کاربرد دارد و در نثر مجاز و کنایه. در بین شاعران ما، آن‌هایی که پیرو سبک خراسانی بودند، بیشتر از بقیه به صور خیال توجه داشته‌اند. شاعران هنگامی که به زبان گفتار مردم نزدیک می‌شوند، به کنایه هم نزدیک‌تر خواهند شد. مثلا شاهنامه را درنظر بگیرید که شاهکار بلاغی ادبیات ماست. فردوسی بسیار بیشتر از حافظ به کنایه توجه داشته است. در شاهنامه، کنایه جایگاه مهم و مطرحی دارد اما در شاعران سبک بازگشت ادبی، کنایه را کمتر می‌بینیم. چون آن‌ها کمتر با مردم ارتباط داشته‌اند. برعکس، در سبک هندی چون ارتباط با مردم بیشتر بوده است، کنایه هم افزون‌تر است.
 «تاریخ بیهقی» کنایه‌های بسیاری دارد
در قرن‌های چهارم و پنجم، ادبیات ما به ادبیات عامه نزدیک است. برای این نزدیکی و پیوند، چند دلیل برشمرده‌اند: نخست اینکه کنایه در آن دو قرن در نظم و نثر وارد شده بود. به ویژه آنکه شاعران و نویسندگان آن دوره با زبان عربی که قابلیت کنایه‌ای فراوانی دارد، آشنایی بیشتری داشتند. آن‌ها از متون عربی، به‌خصوص نوشته‌های «جاحظ» بسیار استفاده می‌کردند. جاحظ بسیار به کنایه توجه داشت. ما نشانه‌هایی در دست داریم که بیهقی نوشته‌های جاحظ را می‌شناخته است. دلیل دیگر آن است که شاعران و نویسندگان این دوره قدرت بسیاری در ادبیات داشته‌اند و می‌توانسته‌اند از قابلیت‌های نثر به خوبی استفاده کنند. نمونه‌ی آن فردوسی و نصرالله منشی و ناصرخسرو است. در «تاریخ بیهقی» کنایه‌های بسیاری داریم. می‌دانیم که پُردامنه‌ترین صور خیال، کنایه است. «مالارمه» می‌گوید که اگر چیزی را به نام خودش بخوانیم، سه چهارم زیبایی آن را گرفته‌ایم. باز گفته‌اند که در کنایه یک معنی وجود دارد و یک معنی ِمعنی. در کنایه ویژگی‌هایی هست که باعث می‌شود خواننده از آن لذت بیشتری ببرد. چرا که همانند کشف معماست و ذهن ما را به چالش می‌کشد تا منظور گوینده را دریابیم. ویژگی دوم پی بُردن از معنی اولیه به معنی ثانویه است، که تامل و تعمق می‌خواهد. متن نویسنده باید خواننده را وادار به تامل کند. کنایه یکی از آن چیزهایی است که خواننده را به تامل وامی‌دارد. از نظر روانی نیز این گونه است که ما از چیزهایی که صراحت دارد، چندان لذت نمی‌بریم اما هرچه در پرده باشد، لذت بخش‌تر است.
نمونه‌هایی از کنایه در «تاریخ بیهقی»
کنایه‌های «تاریخ بیهقی» بیشتر در گفتارهای آن است. به‌خاطر اینکه کنایه در گفتار مردم کوچه و بازار بسیار است. کنایه‌های مهم «تاریخ بیهقی» را این گونه می‌توان یاد کرد: از گردن بیرون کردن؛ خرما به بصره بُردن؛ دل کسی نگه داشتن؛ تیر به نشانه زدن؛ در کاری سوار بودن؛ در کاری پیاده بودن؛ دل در چیزی بستن؛ کاری را خواستن؛ در تاب شدن؛ زبان در دهان یکدیگر کردن (کنایه از هماهنگ شدن)؛ به پای خویش به گورستان آمدن؛ گوی از همگان ربودن؛ چوب به کار بُردن؛ دُم کنده شدن (کنایه از ضعیف شدن)؛ چشم سوی کسی کشیدن (کنایه از علاقه‌مند شدن)؛ کنده شدن دندان (کنایه از ناتوان شدن)؛ گردن نهادن؛ با خاک برابر شدن (کنایه از خوار شدن)؛ پای در هم آویختن؛ خویشتن را نشناختن؛ به خون کسی تشنه بودن؛ سنگ منجنیق در آبگینه انداختن؛ طبل زیر گلیم زدن؛ قفا دریدن (کنایه از توهین کردن)؛ ژاژ خاییدن (کنایه از بیهوده گفتن)؛ دندان تیز کردن؛ دست در کمر کردن؛ آب بر آسمان انداختن؛ پهنای گلیم نمودن؛ و نمونه‌های دیگر.

بیهقی تشبیه را در سخن حکیمانه می‌گوید
صورت خیالی دیگر تشبیه است. تشبیه زیربنای همه‌ی صورت‌های خیالی است. تشبیه یعنی مانند کردن چیزی به چیز دیگر. تشبیه‌های بیهقی بسیار فشرده است. او به دنبال تشبیه انتزاعی و ذهنی نیست. بلکه تشبیهی می‌خواهد که منظورش را راحت‌تر بیان کند. به‌خصوص آن‌جایی که می‌خواهد سخن حکیمانه بگوید: «مَثل سلطان و مردمان چون خیمه‌ی محکم به یک ستون است و به میخ‌ها نگه داشتن است. خیمه، مُلک مسلمانی است و ستون، پادشاه است و طناب و میخ‌ها، رعیت». تشبیه‌های بیهقی کم اما زیباست. به‌نظر می‌رسد که همه‌ی آن‌ها هم ساخته‌ی بیهقی است. هنر او در این است که استعاره‌ها و کنایه‌ها و تشبیه‌هایی را که می‌خواهد، خود می‌سازد. همانند: «من و مانند من ماهی‌ای را مانستیم از آب بیرون بیفتاده و در خشکی مانده»؛ «علی تکین دشمن است به حقیقت و مار دُم کنده»؛ «برابر این قوم فرود آمد چون شیر آشفته»؛ «درافتادند چون گرگ در رمه و ما زینهاریان بودیم»؛ «دل مشغول‌ها می‌افزاید چون کژدم که کار او گزیدن است».
صورت خیالی دیگر «تاریخ بیهقی» استعاره است. استعاره تشبیهی است که «مشبه به» یا «مشبه» آن حذف شده باشد. استعاره از تشبیه برخاسته اما از کنایه بلیغ‌تر است. برای همین است که گفته‌اند حقیقت مبتذل است اما با استعاره می‌توان آن را زنده کرد. استعاره‌های مهم «تاریخ بیهقی» این نمونه‌هاست: «بگیرید این سگ را تا کرا زهره باشد این را فریاد رسد»؛ «آن شیر بچه مَلکزاده‌ای نیکو برآمد»؛ «آگاه نبودند که آنجا شیرانند آماده»؛ «روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید به یوزان نمایند»؛ «دریغا و بسیار دریغا که آن روضه‌های رضوانی برجای نیست»؛ «نومید و شکسته دل می‌آمدند»؛ «هیهات بردارید این آتش را از پیشم که هم اکنون ما و سرای و محلت سوخته شویم»؛ «و این دیبای خسروانی که پیش گرفته‌ام»؛ «آبروی ریختند و بر مرکب چوبین نشاندند»؛ «این ماربچه به غنیمت داشته بود مُردن پدرش».
استعاره‌های مکنیه «تاریخ بیهقی» نیز چنین است: «چون خاک یافت مراغه دانست کردن» در اینجا کسی به چارپایی تشبیه شده که در خاک می‌غلتد؛ «از حدیث، حدیث شکافد»؛ شادی را به پرنده تشبیه کردن: «شادی و طرب در پرواز آمد»؛ شهامت و دیانت را به جاندار تشبیه کردن: «به مرگ این محتشم شهامت بمُرد»؛ تقدیر را به شکار تشبیه کردن: «تقدیر آفریدگار در کمین نشسته بود».
نمونه‌ی آخر این گفتار، مجاز است که شاعران کمتر به کار می‌برند. مجاز به کار بردن کلمه‌ای به جای کلمه‌ی دیگر است. مجاز باعث می‌شود که از معنی اصلی به معنی فرعی برسیم. نمونه‌ها در «تاریخ بیهقی» چنین است: «عاجل الحال آب این مرد ریخته شد»؛ «روز پدرم به پایان آمده است»؛ «در هوای من بسیار خواری کشید»؛ «آن مهتر را بجای من ایادی بسیار بود»؛ «جهان بخوردم و کار‌ها راندم». این‌ها را بیهقی به قصد این ساخته تا متن را زیبا‌تر کند نه آنکه شاعرانه سخن بگوید.

منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۲۱
رضا حارث ابادی

بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره می‌کنداز نظر  سیما وزیرنیا

بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره می‌کند
تحلیل جامعه‌شناسی ویژگی بیهقی است
بیهقی همه‌ی این‌ها را با قلمی زیبا و توانا و ظریف نوشته است. اثر او چنان ریزه کاری‌هایی دارد که ما را به یاد رُمان‌های بالزاک می‌اندازد. بیهقی حتا لباس و جامه‌ی شخصیت‌های کتابش را توصیف می‌کند. او با صداقت و امانتداری و استناد به موارد قابل اعتماد، تاریخ خود را نوشته است. این نشان می‌دهد که بیهقی «حس تاریخ» دارد. یعنی رویداد‌ها را روی هم نریخته؛ بلکه تحلیل جامعه‌شناسی هم کرده است. حتا از نوشته‌ی او تحلیل روان‌شناسی هم بیرون می‌آید. او اگر این درک را نداشت نمی‌توانست تاریخی پایه‌ای بنویسد که بعد از هزار سال هنوز هم ارزش داشته باشد. شادروان علی‌اکبر فیاض، مصحح «تاریخ بیهقی» گفته است که هیچ کس به اندازه‌ی بیهقی تاریخ را خوب نفهمیده است. بیهقی ما را از حال و هوای مجالس دربار و قدرت نمایی‌های آنکه در دیگر تاریخ‌ها بدان پرداخته می‌شد، بیرون آورده و شرح آداب و رسوم و عشق‌ها و امیدهای عامه‌ی مردم را نوشته است. اما آیا همین‌ها بود که «تاریخ بیهقی» را ارزشمند کرد؟
 «تاریخ بیهقی» زبانی آرکائیک دارد
یکی از معیارهایی که مابین یک متن ادبی و یک متن زبانی قائل می‌شویم و آن معیار می‌تواند یک اثر را به سطح ادبی بکشاند، آرکائیست بودن آن است. «تاریخ بیهقی» زبانی آرکائیک دارد و به همین دلیل تبدیل به یک متن ادبی شده است. در حالی که متنی مانند «تاریخ گردیزی» که فاقد ریزه کاری‌های زبانی «تاریخ بیهقی» است، متنی ادبی شناخته نمی‌شود. سعید نفیسی اشاره می‌کند که اگر به‌جای متن کنونی «تاریخ بیهقی» تنها یک تکه پاره‌ای از آن هم به دست می‌آمد، باز غنیمت بود، چه رسد به اینکه اثری ارزشمند به‌جای مانده است که ادیبانه است و اطلاعات بسیاری به ما می‌دهد. پس درمی‌یابیم که موفقیت «تاریخ بیهقی» تنها به‌خاطر زبان آرکائیک آن نیست. اتفاقا پرسش همین است که چه چیزی این اثر را ادیبانه کرده است؟ آیا موسیقی کلام اوست یا جنبه‌های روایی بودنش؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید به تفاوت‌های زبان و ادبیات توجه کرد.
هدف متن زبانی، اطلاع‌رسانی است. البته اگر آراسته به جنبه‌های ادبی و زیبایی‌شناسانه هم باشد و عناصر آن تصنعی نباشد، اهمیت بیشتری می‌یابد. هر کس اگر به سطحی از شناخت برسد می‌تواند چنین اثری را درک کند اما اثر ادبی را تنها با همدلی با آن اثر می‌توان فهمید. این دریافت نیاز به تربیت ادبی دارد. می‌دانیم که ماده‌ی اولیه در ادبیات، زبان آن است اما این زبان، برخلاف هنرهای دیگر، مثل سنگ در مجسمه‌سازی یا صوت و آوا در موسیقی، ماده‌ای خنثی نیست. بلکه ساخته‌ی بشر است. پس زبان، سرشار از ماده‌ی فرهنگی است. هنگامی که بیهقی در مرگ کسی که او را گرامی می‌دارد اصطلاح «مرکب چوبین» را به‌کار می‌برد و در مرگ شخصیتی دیگر استعاره‌ای پایین‌تر را استفاده می‌کند، در واقع از چنین ماده‌ی فرهنگی بهره می‌جوید.

 «تاریخ بیهقی» یک داستان زنده در ذهن انسان است
واژه در زبان نقش نشانه‌ای دارد اما در ادبیات نقشی نمادگونه می‌یابد. اگر در متن‌های زبانی جستجو کنیم، ممکن است واژه‌های نمادین اندکی پیدا کنیم. البته ممکن است چنین هم نباشد. آثار ادبی خواننده را وامی‌دارد که آنچه را خوانده دوباره کشف کند و محتوای شناخت خود را در خیال بیاورد. از این روست که همه‌ی «تاریخ بیهقی» مانند یک داستان زنده در ذهن ما جان می‌گیرد. پیداست چنین کاری برعهده‌ی تاریخ نیست. این وظیفه‌ی جداگانه‌ای است که بیهقی بر دوش تاریخ خود گذاشته است.
ادبیات همواره زبان را یک سطح بالا‌تر می‌برد. اگر برای زبان چهار گونه‌ی واجی، واژگانی، معنایی و نحوی قائل شویم، ادبیات سطح پنجمی پدید می‌آورد که سطح هنری نام دارد. این سطح است که در شعر سطح آوایی را تغییر می‌دهد و سطح معنایی را از طریق عناصر زیبایی‌شناسانه دگرگون می‌کند. ابتدایی‌ترین کاری که در این زمینه می‌توان کرد مقایسه‌ی «تاریخ بیهقی» با «تاریخ گردیزی» است. اوصاف و محاسنی که برای «تاریخ بیهقی» برشمرده‌اند، خیلی متفاوت با «تاریخ گردیزی» است. گردیزی تنها نثری روان و خوب دارد و فقط اطلاع رسانی می‌کند.


 «تاریخ بیهقی» برجسته‌سازی ساختاری دارد
اما چه اتفاقی می‌افتد که ادبیات پا به جهانی دیگر می‌گذارد؟ هم اینکه تاریخ‌نویس از بین رویدادهای جامعه‌ی خود بعضی را کنار می‌گذارد و دستچین می‌کند، جهان‌بینی خاص خود را پدید می‌آورد. این جهان‌بینی اگر مبتنی بر ارزش‌های اخلاقی باشد، اثر به سطح ادبی می‌رسد. در واقع زبان، زندگی را بیان می‌کند اما ادبیات زندگی را نقد می‌کند. با توجه به دیدگاه فرمالیست‌ها که دو ویژگی خودکاوی و برجسته‌سازی را برای ادبیات قائل‌اند، می‌توان گفت که «تاریخ بیهقی» برجسته‌سازی ساختاری دارد.‌‌ همان تمثیل‌هایی که در جای جای «تاریخ بیهقی» وجود دارد و آوردن چیزهایی از حاشیه به متن و عوض کردن متن با حاشیه، به «تاریخ بیهقی» برجستگی آوایی می‌بخشد. او برخی روایات تاریخی را برجسته می‌کند و برخی دیگر را رد می‌کند. او روایت داستان را به جای روایت تاریخی می‌گذارد
هنگامی که داستان حسنک وزیر را در «تاریخ بیهقی» می‌خوانیم، خود را درون جمعیتی که نظاره‌گر کشته شدن او هستند و در کنار بیهقی جوان که آنجا ایستاده است، می‌بینیم. او چشمانش را به ما قرض می‌دهد. می‌بینیم که حسنک را تحقیر می‌کنند اما او ایستادگی می‌کند و پاسخ‌های خام نمی‌دهد. بعد عمدا خود آهنین بر سرش می‌گذارند تا او را بیشتر تحقیر کنند. کاری که بیهقی کرده آن است که خواست قدرت را، که تز حاکمیت بود، در مقام خواست اراده و باور و اعتقاد می‌گذارد. این مفهومی کلیدی در بخشی از فلسفه‌ی پدیدار‌شناسی معاصر است. بیهقی از این‌ها سنتز خاص زندگی را بیرون می‌آورد. روح زندگی و قلب تپنده‌ی حیات را می‌توان در «تاریخ بیهقی» دید. این تن زنده، در نمادسازی‌ها و تمثیل‌های اوست که با زبردستی و چیره‌دستی انجام داده است. بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره می‌کند.

منبع :شهرکتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۱۲
رضا حارث ابادی

روزگار محمود غزنوی چهار فصل گمشده‌ی «تاریخ بیهقی» است از نظر مهدی سیدی (پژوهشگر و مصحح تاریخ بیهقی)

روزگار محمود غزنوی چهار فصل گمشده‌ی «تاریخ بیهقی» است

تاریخ بیهقی ۵۰۰ سال پس از بیهقی نوشته شد
بیهقی در «حارث‌آباد»، چهار ـ پنج کیلومتری جنوب شهر سبزوار، به‌دنیا آمد. حارث‌آباد هم‌اکنون هم مردم متنعمی دارد و اغلب دامدارند. قرار است برای بیهقی در آنجا بنای یادبودی ساخته شود. بیهقی در دو جا از کتاب خود پدرش را «خواجه» می‌نامد. پیداست که پدر او از دبیران دستگاه سامانیان بوده است. بیهقی در سال ۴۱۲ قمری، یعنی در نیمه‌ی دوم سلطنت محمود، به دیوان رسالت غزنویان پیوست. در این دیوان، زبده‌ترین ادبا جمع بودند. ضمن اینکه افرادی امین و ادیب و سخن‌سنج نیز به‌شمار می‌رفتند. می‌دانیم که مهم‌ترین مکاتبات سیاسی از طریق همین دیوان انجام می‌شد. بیهقی در‌‌ همان آغاز ورود به دیوان رسالت قصد کرده بود که تاریخ روزگارش را بنویسد. از همین رو بود که از اسناد و مکاتبات یادداشت برمی‌داشت و همواره سرگرم نوشتن و آماده کردن تاریخش بود. او تاریخ ده ساله‌ی سلطنت مسعود- پسر محمود غزنوی- را نوشته است. مسعود مرد بوالهوسی بود که هر آنچه پدرش اندوخته بود از دست داد. این را هم باید دانست که تا ۵۰۰ سال پس از بیهقی، هیچ نسخه‌ای از کتاب او پیدا نشده است و هر آنچه به‌جای مانده از ۵ سده پس از آن است اما برای آنکه تاریخ او را بشناسیم باید روزگار او را مرور کنیم.
در روزگار سامانیان چند دودمان دیگر بر ایران فرانروایی می‌کردند که همگی تبار ایرانی داشتند. جالب اینجاست که همگی آن‌ها به خرد و انسان احترام می‌گذاشتند. از سامانیان در شرق ایران که بگذریم، باید به آل بویه در غرب، آل زیار در شمال و صفاریان در جنوب ایران اشاره کنیم. قابوس بن وشمگیر که یکی از امرای آل زیار بود، چنان در ادب توانا بود که با «صاحب بن عباد» مکاتبات داشت. یک فصل از «تاریخ یمینی» به مکاتبات میان آن دو اختصاص دارد. آل بویه هم کتابخانه‌ها داشتند اما از ترس عوام الناس کتابخانه‌هایشان را زیر زمین قرار می‌دادند. آن‌ها نیز اهل علم و دانش بودند و از مردم می‌خواستند که به علم و دانش بپردازند. این را نیز باید دانست که در سده‌ای که بیهقی می‌زیست، دانشمندانی چون ابن سینا، زکریای رازی، خیام، فارابی و دیگران پدید آمده بودند.
بیهقی حکومت سامانیان را خردمند می‌خواند
بیهقی با آنکه در دستگاه غزنویان بود اما تعلق خاطری به سامانیان داشت. او با آنکه از غزنویان یاد می‌کند اما حکومت سامانیان و به ویژه حکومت «امیر نصر بن احمد سامانی» را خردمند می‌خواند. می‌دانیم که از صد سال فرمانروایی سامانیان، سی سال آن دوره‌ی حکومت امیر نصر بود. در بزرگی او همین بس که وزرایی مانند «جیهانی» و «بلعمی» داشت و شاعر دربار او «رودکی» بود. حکومت امیر نصر، ایرانی بود و حکام و زیردستان او هم به همین گونه ایرانی بودند اما پس از سی سال فرمانروایی، روحانیان سنت‌گرا و غلامان درباری حکومت او را برنتابیدند و او را به رافضی‌گری متهم کردند و بر اثر این دشمنی‌ها حکومت سامانیان رو به افول نهاد. بیهقی می‌گوید که خردمندان مشاور امیر نصر بودند. او افراد آگاه و مجرب و با اسم و رسم‌دار را به دربار آورده بود. بیهقی آن دوره را وصف می‌کند و خردورزی‌شان را می‌ستاید.
یکی از اشکالات سامانیان این بود که به جای رفتن به سراغ امرای محلی، به غلامان بی‌ریشه اتکا می‌کردند. این غلامان که ایرانی نبودند، دلبستگی به این سرزمین نداشتند. سامانیان چون یک حکومت ناپرخاشگر بودند، مردمان جنگجو را نمی‌توانستند جذب کنند. به همین دلیل جنگجویان به سوی غزنویان کشیده می‌شدند و همراه آنان به غارت هند می‌رفتند. بیهقی با تاسف چگونگی برافتادن سامانیان را نقل می‌کند و سپس از برآمدن «سبکتکین» - پدر محمود غزنوی- یاد می‌کند. سبکتکین در جنگ‌های داخلی ترکان به اسارت در آمد. او را به بخارا بردند و سپس در نیشابور به والی وقت سامانیان در آن شهر، «الپتکین»، فروختند. اندک اندک به غزنه رفت و دولت غزنویان را بنیانگذاری کرد. بیهقی تبار آن‌ها را شرح می‌دهد و دو حکایت از زبان سبکتکین می‌آورد تا خواننده اصل و نسب غزنویان را بشناسد.
جنبه‌های ادبی «تاریخ بیهقی» قوی و ارزش‌های تاریخی آن کمرنگ است
چهار فصل گمشده‌ی «تاریخ بیهقی» درباره‌ی روزگار محمود غزنوی است. اگر «جامع التواریخ» رشید الدین فضل‌الله را نگاه کنیم می‌بینیم که او در‌‌ همان بخش‌هایی که «تاریخ بیهقی» گمشده است، مطالب را مختصر می‌آورد. روشن است که او منبع دیگری برای نوشتن تاریخ آن روزگار نیافته است. این اهمیت «تاریخ بیهقی» را می‌رساند. بیهقی می‌گوید که محمود مرد مدبر و مدیری بود که درباریان را تربیت می‌کرد. طبعا هم همین گونه بوده است. والا نمی‌توانست امپراتوری به آن بزرگی را اداره کند اما از لجوجی و یکدنگی و استبداد او هم مطالبی می‌آورد. آن‌گاه می‌نویسد که مسعود همه‌ی آنچه را که پدرش به دست آورده بود، از بین برد و بسیاری از بزرگان کشور را فرو گرفت و برانداخت.
در‌‌ همان زمانی که سلجوقیان قلمرو مسعود را تهدید می‌کردند، او از روی بوالهوسی به گرگان لشکر کشید تا مردم را غارت کند. مسعود به تحریک «ابوالحسن عراقی»، یکی از دبیران، چنین کرد. سرانجام هم از رفتار نادرست خود پشیمان شد. بیهقی این رویداد را می‌آورد و رفتار مسعود و لشکریانش را نقل می‌کند و بر لجاجت او تاکید دارد. آن‌گاه از قول استادش «بونصر مُشکان» می‌نویسد: «طبع این خداوند (مسعود) دیگر است. استبدادی می‌کند نااندیشیده. ندانم عاقبت این کار چون باشد». می‌بینیم که با همه‌ی تنگنا‌ها، بیهقی به ظرافت و آرامی از آن روزگار انتقاد می‌کند.
با آمدن ترکان سلجوقی در سال ۴۳۶، غزنویان در سه جنگ پیاپی شکست می‌خورند. در بحبوحه‌ی این جنگ‌هاست که بونصر مشکان، مسعود را نصیحت می‌کند. دیگران سعی می‌کنند شکست‌ها را کوچک جلوه دهند اما بونصر نصیحتی می‌کند که بیهقی آن را «چون سنگ منجنیق که در آبگینه اندازند» می‌نامد. بونصر به سلطان مسعود می‌گوید: «هرچند حدیث جنگ نه پیشیه من است اما دل من پر است. یک چند دست از شادی و طرب باید کشید و لشکر را عرض باید داد». دو سال بعد بیهقی می‌گوید که اوضاع مملکت چنان آشفته شد که مسعود به دشواری‌های بسیار افتاد و حکومت او رو به نشیب گذاشت. نامه‌ها از هر جا می‌رسید که چگونه به طمع غارت خراسان، هر بی‌سر و پایی هجوم آورده است. مسعود که دلبستگی به این سرزمین نداشت، به هندوستان رفت. با آنکه اطرافیان و درباریانش او را نصیحت کرده بودند که چنین نکند. بیهقی همه‌ی این فراز و نشیب‌ها را به زیبایی نقل کرده است اما چون جنبه‌های ادبی «تاریخ بیهقی» قوی است، کمتر به جنبه‌ها و ارزش‌های تاریخی آن توجه شده است.

منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۰۰
رضا حارث ابادی

بیهقی تاریخش را از سر درد نوشته، نه بی‌دردی از نظر مهدی سیدی

بیهقی تاریخش را از سر درد نوشته، نه بی‌دردی

مهدی سیدی در ابتدای سخنانش گفت: بیهقی ۸۵ سال عمر کرد. اواخر عهد سامانیان به دنیا آمد، در نوجوانی وارد دستگاه غزنویان شد، در زمان سلطان محمود به «دیوان رسالت» رفت و در دوره‌ی مسعود غزنوی معاون دیوان رسالت بود. سال‌های پایانی عمر را در غزنه ـ پایتخت غزنویان ـ گذراند و کتاب تاریخش را در‌‌ همان سالیان نوشت. بنابراین او سه دوره‌ی سامانی، غزنوی و سلجوقی را دیده است. سامانیان حکومتی ایرانی و مردمی و خردورز بودند. دوره‌ی آن‌ها (قرن چهارم) یک دوره‌ی طلایی است. بیهقی نوجوانیش را با این حکومت گذراند اما در دوره‌ی غزنوی فخر می‌کرد که کارگزار حکومتی نیرومند است. در دوره‌ی مسعود بود که خاندان غزنوی دچار فترت شدند. بعد سلجوقیان بیابانگرد آمدند. آن‌ها نه تنها متمدن نبودند، بلکه سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند. بنابراین گذر از یک حکومت بافرهنگ و خردمند و رسیدن به حکومتی بیابانگرد و جاهل، هر فردی را متاثر می‌کند.
تاثر بیهقی از دوره‌های سامانی، غزنوی و سلجوقی مشهود است
تاثر بیهقی از این سه دوره (سامانی، غزنوی و سلجوقی)، در تاریخش مشهود است. بیهقی مملکت را به اندامی تشبیه می‌کند که سر این پیکره، حاکم است. از حاکم و فروانروا توقع خردورزی می‌رود. بدن این اندام، رعیت هستند اما هنگامی که می‌خواهد یک حاکم خردمند را نشان بدهد، امیر نصرسامانی را مثال می‌زند. این، شجاعت بیهقی را می‌رساند. امیرنصر‌‌ همان است که ۳۰ سال سلطنت کرد و رودکی شاعر دربار او بود. بیهقی از انتقاد از محمود غزنوی هم خودداری نمی‌کند. او می‌دید که در زمان مسعود کار به جایی رسیده است که بونصر مشکان- استاد بیهقی- اندکی پیش از مرگش می‌گفت: «کاش مُرده بودم و این روزگار را نمی‌دیدم.» بیهقی درباره‌ی سلجوقیان توضیح می‌دهد که طغرل ـ سرکرده‌ی آن‌ها ـ می‌گفت: «ما مردمی نو هستیم و رسم تازیکان (تاجیکان) ندانیم.» این برداشت و توصیف بیهقی از این سه دوره است. چنین روح و حال و هوایی را در روایت او از تاریخ می‌بینیم. او تاریخش را از سر درد نوشته است، نه بی‌دردی. بیهقی چاره‌جویی است که با نثری زیبا، یک دوره‌ی حساس از تاریخ ما را روایت کرده است.
بیهقی حدود ۴۰۰ شهر و آبادی را در کتابش نام برده است
از «تاریخ بیهقی» جلدهای پنجم تا دهم باقی مانده است. به ظاهر تنها ده سال حکومت مسعود را توضیح می‌دهد، از سال ۴۲۱ تا ۴۳۱ قمری. اما حقیقت آن است که مساله‌ی مهمی در تاریخ آن زمان ایران نیست که بیهقی به سراغ آن نرفته باشد. اهم مسائل سه ـ  چهار قرن روزگار خود را اشاره می‌کند. به ویژه به زمان خودش که می‌رسد، اطلاعات منحصر به‌فردی به دست می‌دهد. نه تنها پایان کار سامانیان را به‌طور دقیق شرح می‌دهد، بلکه آمدن سلجوقیان را هم با ذکر جزییات گزارش می‌کند. می‌دانیم که سربرآوردن سلجوقیان، تنها مربوط به تاریخ ایران نیست و آن‌ها روم و اروپا را هم گرفتند. دولت عثمانی هم از دل‌‌ همان ترکمانان سلجوقی برآمد. بیهقی چگونگی آمدن این ترکان و رو در رویی آن‌ها با غزنویان را گزارش می‌کند. چنان جزییاتی را تنها در «تاریخ بیهقی» می‌بینیم. اغلب مکاتبات را می‌نویسد و پیام‌ها و خبر‌ها را شرح می‌دهد. پس نه تنها برافتادن سامانیان و برآمدن سلجوقیان را در تاریخ او می‌بینیم، بلکه مسائل خراسان و ایران شرقی را هم ذکر می‌کند، به اضافه‌ی توضیح درباره‌ی یک جغرافیای وسیع. بیهقی حدود ۴۰۰ شهر و آبادی را نام برده است.
اما برای اینکه پی به جایگاه بیهقی در دستگاه غزنویان ببریم، باید از «دیوان رسالت»، که او در آن‌جا کار می‌کرد، آگاه شویم. پوشیده‌ترین فرمان‌های مهم که سلطان می‌داد، توسط دیوان رسالت ابلاغ می‌شد. پنهانی‌ترین اخبار مملکت هم نخست به دیوان رسالت می‌آمد. آن‌ها نامه‌ها را طبقه‌بندی می‌کردند و در مقابل اخبار مهم را می‌رساندند. مثلا فرمانی صادر می‌شد که فلان حاکم یا والی را فرو بگیرند، هیچکس نباید از این فرمان مطلع می‌شد. این را تنها دیوان رسالت می‌دانست. بیهقی می‌گوید نامه‌های مهم را فقط بونصر مشکان و من، که معاون او بودم، می‌دانستیم. از این رو پوشیده‌ترین توطئه‌ها و احکام سراسر مملکت به دست بیهقی می‌رسید. فرمان‌هایی بوده که تنها و تنها بیهقی می‌دانسته است. مکاتبات با حکام اطراف و خلیفه نیز از دیوان رسالت صادر می‌شد. آن‌ها زبان دیپلماسی ویژه‌ای داشتند. نامه‌های خاص به سلاطین و خلیفه را هم دیوان رسالت می‌نوشت. برجسته‌ترین نویسندگان و ادبا و شعرا نیز در این دیوان به کار دبیری سرگرم بودند. بیهقی از ۳۰- ۴۰ نفر نام می‌برد که دبیر دیوان بوده‌اند. همه هم از بزرگان زمان خود محسوب می‌شدند. پس ریاست و معاونت در چنین دیوانی، کار کلانی بوده است. این نکته به ما کمک می‌کند تا جایگاه دبیری بیهقی را بهتر بشناسیم.
سامانیان حکومتی ملی بودند و خرد و خردورزی را بزرگ می‌داشتند
اکنون باید با روزگار بیهقی و زمانه‌ای که او در آن می‌زیست، آشنا شد. می‌دانیم که سامانیان در اواخر قرن سوم بر سر کار آمدند. آن‌ها خود را از اعقاب بهرام چوبینه می‌دانستند. بنابراین تبار ایرانی برای آن‌ها مهم بوده است. سامانیان خود را پادشاه نمی‌نامیدند. تنها خود را امیر می‌خواندند. اولین کسی که سلطان نامیده شد، محمود غزنوی بود. سامانیان به لقب امیر خراسان اکتفا کرده بودند. چون در زمان آن‌ها از ری به طرف غرب در دست امرای آل بویه بود. ویژگی مهم سامانیان ایرانی بودن آن‌ها بود. البته بخشی از درآمد خود را تقدیم خلیفه می‌کردند اما چون از میان مردم برخاسته بودند، تعلق خاطری به ایران داشتند. بر مردم ظلم و ستم نمی‌کردند و حکومتی ملی بودند که خرد و خردورزی را بزرگ می‌داشتند. به آزادی اندیشه هم اعتقاد داشتند. به همین دلیل دوره‌ی سامانیان را دوره‌ی علوم و دانش و معرفت نامیده‌اند.
سامانیان ۹ امیر بودند و وزرایی چون بلعمی و جیهانی در خدمت آنان به‌سر می‌بردند و کار وزارت می‌کردند. ۳ سال پیش از تولد بیهقی، کار سامانیان به فترت کشید. در سال ۳۸۲ گروهی از ترکان ماوراء‌النهری که قراخانیان نامیده می‌شدند، به قلمرو سامانیان تاختند. قراخانیان‌‌ همان کسانی هستند که در شاهنامه ارجاسب رییس آن‌ها نامیده شده است. ارجاسب از ترکان خُلخ بود. به هر روی، آن‌ها بخارا، پایتخت سامانیان، را گرفتند و امیر سامانی گریخت و به این سوی جیحون آمد و از خاندان سیمجوری کمک خواست. اما آن‌ها او را یاری نکردند. بقرا خان ـ رییس مهاجمان قراخانی ـ به سبب بیماری، بخارا را‌‌ رها کرد. امیر سامانی از فرصت استفاده کرد و به پایتختش بازگشت و از سبکتکین ـ پدر محمود- ـ و خود محمود دعوت کرد که به بخارا بیایند و محافظت از قلمرو سامانی را برعهده بگیرند. سبکتین در غزنه حکومتی محلی داشت و مرد غلام زاده‌ای بود. در سال ۳۸۴ سبکتیکن با پسرش محمود راهی بخارا شد و در ۳ جنگ پیاپی سیمجوریان را شکست داد. امیر سامانی نیز سپهسالاری خراسان را به پسرش محمود داد. چند سال بعد، ۳۸۹ قمری، هم امیر سامانی و هم سبکتین مُردند و محمود به قدرت رسید و خود را سلطان نامید. محمود، جوان ۲۳ ساله، از ۳۸۴ سپهسالار خراسان شد. همه‌ی این ماجرا‌ها را بیهقی با دقت توضیح می‌دهد. این ارزش‌های «تاریخ بیهقی» را می‌رساند.
در دوره محمود غزنوی فردوسی آواره شد و ابن سینا گریخت!
زمانی که محمود به خراسان آمد، چون تجربه‌ی مملکتداری نداشت، از سامانیان خواست که مردان کارآمد را در اختیار او بگذارند تا از عهده‌ی اداره‌ی مملکت برآید. بدین گونه بود که کسی چون ابوالعباس اسفراینی وزیر او شد. محمود برای به قدرت رسیدن با مردم مدارا و مماشات می‌کرد اما هنگامی که بر اوضاع مسلط شد، تغییر روش داد. از سال ۴۰۰ به این سو است که با همه بدرفتاری کرد و‌‌ همان اسفراینی را که زمانی به او محتاج بود، به زندان انداخت و با شکنجه کشت. در همین زمان بود که فردوسی آواره شد و ابن سینا گریخت و به قلمرو آل بویه آمد و ابوریحان بیرونی به چنگ محمود افتاد. در این زمان، بیهقی در روستای حارث آباد بیهق بود و خردسالیش را می‌گذراند. خود او می‌گوید که در سال ۴۰۱ در نیشابور بوده است.
محمود تا سال مرگش، ۴۲۱ قمری، سومنات را گرفت و صفاریان را سرنگون کرد و به هند دست یافت و آل بویه را با تاختن به ری برانداخت و در این شهر شیعیان بسیاری را  کشت و کتاب‌هایشان را سوزاند. سپس به غزنین بازگشت و ۵- ۶ ماه آخر زندگیش، با آنکه بیمار و نالان شده بود، دستور داد که جواهراتش را گردآوری کنند. ۳ روز طول کشید تا زبده‌ی جواهرات او را در صحرا پهن کردند. محمود آن‌ها را می‌نگریست و گریه می‌کرد. با همین حال هم مُرد. پس از مرگ او میان دو پسرش، مسعود و محمد، اختلاف افتاد. مسعود ناجنگیده بر محمد پیروز شد. در این زمان بونصر مشکان همچنان رییس دیوان رسالت بود و بیهقی معاون او به شمار می‌رفت. آن‌چه از نوشته‌های بیهقی مانده، مربوط به همین دوره است. من فکر می‌کنم در یک وضعیت بحرانی که همه‌ی «تاریخ بیهقی» در حال از بین رفتن بوده است، کسی همین بخش موجود را رونویسی کرده است و فرصت آن را نداشته تا بخش‌های دیگر را بنویسد اما همین بخش باقیمانده، بهترین قسمت کتاب بوده است. چون بیهقی در این زمان سمت مهمی داشت.

منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۵۳
رضا حارث ابادی

پیوند دو ناساز آشتی ناپذیر در تاریخ بیهقی از نظر دکتر میرجلال‌الدین کزازی

پیوند دو ناساز آشتی ناپذیر در تاریخ بیهقی

چرا «تاریخ بیهقی» شاهکار است؟
بیهقی در گونه‌ی خود مردی است یگانه. او شگفتا مردی است در تاریخ‌نویسی به زبان پارسی. برخی از ادب پارسی را متن‌های تاریخی می‌سازد. شمار این متن‌ها اندک نیست اما «تاریخ بیهقی» در جایی دیگر می‌نشیند. متنی است در تاریخ که آن را با هیچ متن دیگری نمی‌توان برابر نهاد و در یک ترازو گذاشت. «تاریخ بیهقی» شاهکار نگارش تاریخی است. می‌توان ویژگی‌های گوناگون آن را یک به یک برشمرد. من نخست از نگاهی فراخ به این نکته می‌پردازم که چرا «تاریخ بیهقی» شاهکار است؟
آن‌چه «تاریخ بیهقی» را از دیگر تاریخ‌های نوشته به زبان فارسی برمی‌کشد، دو ویژگی ساختاری و بنیادی آن است. یکی از این دو ویژگی، ویژگی متنی است. این ویژگی بازمی‌گردد به منش بیهقی، چونان یک تاریخ ‌نویس. تاریخ‌نویسی نه تنها در ایران، کمابیش در سراسر جهان به گونه‌ای بوده است که همواره واژه‌های خشک‌اندیشی، یکسونگری و بی‌راهگی را در یاد‌ها برمی‌انگیزد. زیرا که بیشینه‌ی تاریخ‌نویسان، تاریخ را با هنجارهای چیره‌ی روزگار خود همساز و هماهنگ کرده‌اند. تاریخ نوشته‌اند، اما به کام خداوندان زر و زور. اندک‌اند آن تاریخ‌هایی که به‌راستی آبشخورهایی راستین برای شناخت روزگاران کهن شمرده می‌شوند. زیرا اندک بوده‌اند و هستند تاریخ‌نویسانی که تاریخ را به پاس راستی در بازنمودن آن‌چه بوده است، نوشته‌اند. می‌توان گفت بیشینه‌ی تاریخ‌نویسان از مزدوران بوده‌اند. تاریخ بهانه‌ای برای آن‌ها بوده است تا به زر و سیم برسند و با زورمندان و چیرگان پیوند گیرند و از نوا و نواخت آنان برخوردار بشوند.
بیهقی تاریخ‌نویسی سخت باریک‌بین است
بیهقی تاریخ‌نویسی سخت باریک‌بین و به‌پروا است. خود او بار‌ها در تاریخی که نوشته است بر این نکته انگشت برنهاده است. چه او در آن‌چه می‌نویسد می‌کوشد که جز راست ننویسد. یک دو نمونه را یاد می‌کنم. این نمونه در «داستان حسنک وزیر» است. بیهقی می‌خواهد یکی از پلید‌ترین چهره‌ها در تاریخ ایران را که چهره‌ی بنیادین این داستان است، داوری کند. چگونه درباره‌ی او داوری می‌کند؟ می‌نویسد: «خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است. به پاسخ آنکه از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست. هرچند مرا از وی بد آید، به هیچ حال. چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت. در تاریخی که می‌کنم، سخنی نرانم که آن به تعصبی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را. بلکه آن گویم تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند.» این سخنی است که بیهقی درباره‌ی «بوسهل زوزنی» می‌نویسد.
نمونه‌ای دیگر، همچنان از «داستان حسنک وزیر». زمانی است که حسنک را می‌برند تا بر دار کنند. بیهقی درباره‌ی یکی از دوستان خود که رفتاری بسیار ناپسند و آزارنده داشته است، سخن می‌گوید. درباره‌ی «میکاییل» که خواهر «ایاز»، دلدار محمود، را به زنی داشته است. بیهقی می‌نویسد: «سواران رفته بودند با پیادگان تا حسنک را بیارند. چون از کنار بازار عاشقان درآوردند و میان شارستان رسید، می‌کاییل آنجا اسب بداشته بود. پذیره‌ی وی آمد و وی را مواجر خواند و دشنام‌های زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد. عامه‌ی مردم او را لعنت کردند می‌کاییل را به این حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشت‌ها که بر زبان راند. خواص مردم خود نتوان گفت که این می‌کاییل را چه گفتند. پس از حسنک این می‌کاییل بسیار بلا‌ها دید و محنت‌ها کشید. امروز برجای است و به عبادت مشغول شده است. چون دوستی زشت کند، چه چاره از بازگفتن؟» بیهقی روا نمی‌دارد از رفتار ناپسند میکاییل چشم درپوشد و از آن رو که میکاییل دوست اوست، آن را در تاریخی که می‌نویسد نیاورد.
یادداشت‌های بیهقی را از سر کین‌توزی تباه کردند
یکی از دریغ‌های بیهقی آن است که یادداشت‌ها و نوشته‌های او را از سر کین‌توزی تباه کرده بوده‌اند. شاید بیشتر به این انگیزه که بیهقی در آن یادداشت‌ها و نوشته‌ها، بی‌هیچ پرده و پروا از زشتی‌ها و پلشتی‌ها پرده برگرفته بوده است وگرنه چرا می‌بایست یادداشت‌های او را از میان می‌بردند؟ او درجایی از تاریخش دریغ می‌برد بر اینکه این یادداشت‌ها را در دست ندارد تا آن‌چه را می‌باید نوشت، بنویسد. می‌گوید: «اگر کاغذهای من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی». به‌راستی چند تاریخ‌نویس را می‌توان یاد کرد که همچون بیهقی چنین پروایی پولادین داشته باشد که جز راست ننویسد و از سویی دیگر به پاس راست‌نویسی، مو را از ماست برکشد؟ این ویژگی «تاریخ بیهقی» است که از تاریخ او کتابی دیگرسان و ازگونه‌ای دیگر ساخته است. بیهقی بدان بسنده نمی‌کند که تنها گزارش رخداد‌ها را بنویسد. می‌کوشد نشان بدهد که آن رخداد‌ها چرا روی داده است؟

تاریخ او، تاریخی است گوهرنگارانه و واکاوانه

ویژگی دیگری که «تاریخ بیهقی» را از دیگر متن‌های تاریخی جدا می‌دارد، شیوه‌ی نگارش بیهقی است. «تاریخ بیهقی» تنها متنی نوشته در تاریخ نیست، شاهکاری ادبی هم هست. درست است که ما رگه‌هایی و نمودهایی از بی‌راهگی و کژروی نثر پارسی را در «تاریخ بیهقی» می‌بینیم اما این بی‌راهگی‌ها و کژپسندی‌ها هنوز تا بدان پایه گسترش و فزونی نیافته است که بر شیوه‌ی نگارش بیهقی سایه بیفکند. یک ویژگی ساختاری و بنیادین دیگر که «تاریخ بیهقی» را تاریخی بی‌مانند گردانیده است، این است که تاریخ نویسی بیهقی به داستانی دلکش می‌ماند. او داستان‌نویسی است که مرزهای تاریخ‌نویسی را درهم می‌شکند و تاریخ را به داستان فرامی‌برد اما آن‌چه سرآمدگی بیهقی را آشکار می‌دارد، آن است که او داستان پندارینه نمی‌نویسد.
بیهقی داستان‌های پندارانه را می‌نویسد
بیهقی آن‌چه را رخ داده است با‌‌ همان خوشی و دلکشی و زیبایی و گیرایی می‌نویسد که داستان‌نویس داستان‌های پندارانه را می‌نویسد. این کار آسانی نیست. شما در جهان پندار هرچه بخواهید می‌توانید کرد. آن‌جا مرز ندارد اما اگر در جهان راستین بمانید و بخواهید آن‌چه را که در این جهان می‌گذرد، با‌‌ همان شادابی داستان‌نویس باز نمایید، باید سره مردی بی‌همانند باشید. بیهقی آن سره مرد است. من «سره مرد» را به‌جای «نابغه» به‌کار می‌برم. هر داستان بیهقی را داستان‌شناسانه بکاوید، می‌بینید که داستانی سخته و استوار است. از همین روست که بیهقی بار‌ها نوشته‌ی خود را «داستان» خوانده است، یا «قصه» اما قصه‌ای است که پندارینه نیست. با آن باریک‌بینی و خرده‌سنجی و پروای پولادینی که بیهقی را بدان می‌شناسیم، او توانسته است دو ناساز آشتی‌ناپذیر داستان و تاریخ را با هم پیوند بدهد.
یکی از شگردهای ادبی بیهقی شناساندن چهره‌های داستان است. در‌‌ همان بخش «حسنک» او دو چهره‌ی بنیادین را می‌شناساند و به‌شناختی همسویه می‌رساند. یکی از آن دو چهره حسنک است که چهره‌ای پسندیده دارد و ما بر او دل می‌سوزانیم، چهره‌ی دیگر بوسهل زوزنی است که چهره‌ای زشت و پلید و پتیاره دارد. دو چهره‌ی دیگر هم در این بخش آمده‌اند. آن‌ها چهره‌هایی کنارین دارند که در پیوند با دو چهره‌ی نخستین از آن دو سخن رفته است. یکی سلطان مسعود غزنوی است که حسنک به فرمان او بر دار آویخته می‌شود و دیگری دستور و وزیر او، احمد حسن میمندی است.
شگرد دیگر بیهقی، گفتگو است. گفتگو در داستان باید کوتاه باشد و اثرگذار و کارساز. چهره‌های داستان او با یکدیگر سخن می‌گویند اما چنین نیست که بیهقی چونان نویسنده و گزارشگر گفته‌های آنان را بازگوید. ریخت نخست کس (اول شخص) را به‌کار می‌برد، نه سوم کس (سوم شخص) را. با این شگرد، خواننده با داستان پیوندی تنگ می‌یابد و با قهرمان داستان انباز می‌شود و یا به دوستی آن را می‌خواند، یا به دشمنی می‌راند. یک شگرد دیگر او آن است که بازنمودهای باریک و پاره پاره را می‌آورد. برای نمونه، او به این بسنده نمی‌کند که بگوید حسنک به دادگاه آمد. به فراخی و بادرنگ بر پاره‌های خرد، روشن می‌دارد که چگونه آمد. پس می‌توان گفت که بیهقی پیش از آنکه تاریخنگار باشد، داستان‌نویس است.

منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۴۲
رضا حارث ابادی

جمله‌های کم‌یاب تاریخ بیهقی از نظر استاد منوچهر دانش‌پژوه

جمله‌های کم‌یاب تاریخ بیهقی کهن‌ترین آثار ادبی ایران شعر است
دانش‌پژوه در ابتدای سخنانش گفت: در تاریخ ادبیات ما شعر بر نثر غلبه دارد. شاید دیگر ملت‌ها این گونه نباشند و شمار نویسندگان آن‌ها بیشتر از شاعرانشان باشد اما در ادبیات ایران، این شاعران هستند که نخست در اذهان ما تجلی می‌کنند. از میان شاعرانی هم که داشته‌ایم، چهار تن قله‌های ادبیات به حساب می‌آیند: فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ. باید توجه داشت که یکی از علل رونق شعر فارسی، هماهنگی آن با موسیقی است. پس می‌توان شعر را ترکیب یافته از دو هنر «سخن والا» و «موسیقی» دانست. این هم طبیعی است که سخن آهنگین، بهتر بر دل می‌نشیند. اتفاقا یکی از دلایلی که باعث می‌شد گذشتگان ما دیگران را وادار به حفظ کردن شعر کنند، همین بود که شعر به سبب آهنگین بودن، قابل حفظ کردن بود. اینکه می‌گوییم ادبیات ما برپایه‌ی شعر استوار است، یک دلیلش این است که کهن‌ترین آثار ادبی ما آثار شعری است. همانند شعر رودکی و معاصران او. همزمان با آن‌ها شاید نثر ادبی نداشته‌ایم. چه بسا به من ایراد بگیرید که ما کتاب نثر، زیاد داشته‌ایم اما باید دانست که هر کتاب نثری، نثر ادبی نیست.
داستان، سرمایه و اثر ادبی هر جامعه است
سرمایه و اثر ادبی را تنها در آثاری می‌توان دید که داستانی هستند. امروزه هم همین گونه است و اگر از کسی بپرسیم نویسندگان معاصر را نام ببر، نام نویسندگان کتاب‌های فیزیک و شیمی و ریاضی را نمی‌برد. از جمالزاده و هدایت و چوبک و دانشور و دیگر داستان‌نویسان نام می‌برد. ما کسی را به نویسندگی می‌شناسیم که داستان نوشته باشد، نه کسی که مثلا «تاریخ سیستان» یا «حدود العالم» را نوشته باشد. برای همین است که اگر از کسی با ادبیات قدیم ایران سر و کار داشته باشد بخواهیم که یک کتاب ادبی قدیم را نام ببرد، احتمال آنکه از «اخلاق ناصری» خواجه نصیرالدین طوسی اسم بیاورد خیلی کم است. با آنکه هم کتاب معتبری است و هم خواجه نصیرالدین مرد بزرگی است اما به عنوان نویسنده‌ی درجه یک شناخته نمی‌شود. چون کتاب او داستانی نیست. حقیقت آن است که خمیرمایه‌ی ادبیات را داستان می‌سازد. «تاریخ بیهقی» هم که اثری ادبی شناخته می‌شود، به‌خاطر داستانی بودن آن است.
ما دو گونه داستان داریم: یکی داستان فرد است و دیگری داستان جامعه. داستان فرد چند قهرمان بیشتر ندارد و شخصیت‌های آن معدود و انگشت شمارند اما داستان جامعه، تاریخ یک ملت را دربرمی‌گیرد. تاریخ فرد تکرار می‌شود اما تاریخ جامعه تکرار نشدنی است. چون باید تمام شرایط و معیارهای چند میلیون انسان، به تمامی تکرار شود تا تاریخ نیز مکرر بشود. این چنین حالتی هرگز پیش نمی‌آید. می‌توان حادثه‌ها و اتفاقات تاریخی را با هم سنجید. مثلا حمله‌ی اسکندر را با حمله‌ی چنگیز مقایسه کرد اما این دو یکی نیستند.
بیهقی تاریخ می‌نویسد اما نوشته‌اش ادبی است
 بیهقی با اینکه تاریخ می‌نویسد اما نوشته‌ی او ادبی است. فقط وقایع‌نگار نیست. وقایع‌نگاران قدیم رویدادهای زمان گذشته و روزگار خودشان را می‌نوشتند. بیهقی وقایع‌نگار زمان خود است. از این نظر، کار او دشوار بوده است. اگر امروزه بخواهیم تاریخ مغول را بنویسم، برای پرداختن به سفاکی‌ها و خونریزی‌های چنگیز و مغولان، مشکلی نداریم اما بیهقی که تاریخ روزگار خودش را می‌نویسد، ناگزیر است که از حقایق چشم نپوشد و این برای او دشواری می‌آفریده است. از سوی دیگر، وقایع‌نگاران گذشته مستنداتشان آثار دیگران بود. می‌دانیم که آثار دیگران ممکن است راست یا دروغ باشد اما بیهقی تاریخ محمود و مسعود را برپایه‌ی مشاهدات خودش می‌نویسد. چون شاهد عینی وقایع بوده است.
این را هم باید گفت که بیهقی در نثرنویسی بسیار چیره‌دست بوده است. درست است نوشته‌اند که پیش‌نویس نامه‌های دیوانی را بونصر مُشکان که استاد بیهقی بود، تهیه می‌کرد و پاکنویس آن برعهده‌ی بیهقی بود اما به گمان من،‌‌ همان پیش‌نویس‌ها را هم خود بیهقی می‌نوشت. چه بسا شاگردانی هستند که از استادان خود باسواد‌تر به شمار می‌روند. بیهقی چیره‌دست‌تر از استادش بود. با این همه، نسبت به استادش بونصر مشکان، حق‌شناس است. آن‌چه هم ما از بونصر می‌دانیم،‌‌ همان چیزهایی است که بیهقی نوشته است. هنگامی هم که بونصر می‌میرد، بیهقی حق‌شناسانه می‌نویسد: «هنگام آن است که لختی قلم را بر وی بگریانم». این از جمله‌های کمیاب زبان فارسی است.
ارزش نثر و عبارت‌های کمیاب بیهقی
بیهقی جمله‌های کمیاب، بسیار دارد. مانند این نمونه‌ها: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند»، «هیچ چیز نیست که به خواندن نیارزد. که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به‌کار آید، خالی نباشد»، «بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست»، «مرد آن نبود که صف‌ها بشکند. مرد آن بُود که خود بشکند»، «مرد آنگاه آگاه شود که نوشتن گیرد» و نیز: «از حدیث، حدیث شکافد». یا نمونه‌های دیگر: «فضل جای دیگر نشیند» که اشاره است به اینکه هرکس نامی داشت، لزوما دانش هم ندارد. «جهان خوردم و کار‌ها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است» این را حسنک وزیر گفته است اما می‌دانیم که ساختار این جمله از بیهقی است. یا آن‌جایی که از قول مادر حسنک می‌گوید: «بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان به او داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان»، باز ساختار جمله از بیهقی است. به‌راستی در کدام کتاب نثر و کتاب تاریخی چنین جمله‌های کمیابی می‌توانید بیابید؟ هر کدام از این جمله‌ها، ارزش نثر بیهقی را نشان می‌دهد.
 «تاریخ بیهقی» داستان هم هست. یک دلیلش‌‌ همان جمله‌ی نخست کتاب اوست. بیهقی در‌‌ همان آغاز می‌نویسد: «گوینده‌ی این داستان، ابوالفضل بیهقی دبیر، از دیدار خویش چنین گوید». دو مطلب را در‌‌ همان ابتدا می‌آورد. یکی اینکه تاریخش را «داستان» می‌نامد و دیگری آنکه از «دیدار خویش» سخن می‌گوید. یعنی از مشاهداتش. این یکی از خصوصیات فوق العاده‌ی «تاریخ بیهقی» است. او شاهد و ناظر وقایع بوده است. می‌گوید آن‌چه می‌نویسد یا از مشاهدات خودش است یا از مردی راستگو شنیده است. بعد ادامه می‌دهد که قسمتی از اسناد من را نابود کردند. اگر نابود نکرده بودند «این تاریخ از لونی دیگر می‌شد».
 «کلیله و دمنه» و «گلستان» قله‌های نثر ادبی
در نثر فارسی، در کنار «تاریخ بیهقی» دو کتاب دیگر هم داریم که قله‌های نثر ادبی به شمار می‌روند. یکی «کلیله و دمنه» نصرالله منشی است و دیگری «گلستان» سعدی. اتفاقا هر سه کتاب، سنت داستانی دارند. ما در شعر فارسی ۱۰ جور قالب داریم ولی در نثر فقط سه گونه قالب وجود دارد: نثر ساده یا مُرسَل، نثر مصنوع و نثر مُسجع. بیهقی نثر مرسل دارد. مرسل به معنای نثر ابتدایی و پیش پا افتاده نیست. نثری است که در آن صنایع ادبی به‌کار نرفته باشد.
خوشبختانه اسم بیهقی بر روی کتابش مانده است. در قدیم تنها در اول و آخر کتاب نام نویسنده را می‌نوشتند. هنگامی که اوراق اول و آخر از بین می‌رفت، نام نویسنده هم فراموش می‌شد. به‌خاطر همین است که ما نام نویسنده‌های کتاب‌هایی همانند «تاریخ سیستان» و «حدود العالم» و «انیس الناس» را نمی‌دانیم اما بیهقی در چندین جای کتابش، نام خود را آورده است. به‌راستی که هوشیاری‌های بیهقی یکی دوتا نیست. او در نوشتن کتابش هوشیاری بسیاری نشان داده است.

منبع : شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۳۳
رضا حارث ابادی

محمود دولت آبادی بزرگترین رمان نویس معاصر

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۱۷
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی و محققان تاریخ او:

تاریخ بیهقی نسخه های خطی فراوانی در کتابخانه های ایران و دیگر کشورهای جهان بجا مانده است که نشان می دهد در چند قرن اخیر بسیار مورد توجه و پسند مردم بوده و آوازه ای درخور داشته است (فیاض ، ص 516).

تاریخ بیهقی موجود نخستین بار در 1862 در کلکته به تصحیح مورلی و به اهتمام ناسو لیز چاپ شد.

در 1305ـ 1307 با تصحیحات و حواشی سیداحمد ادیب پیشاوری در تهران چاپ سنگی شد.

طی سالهای 1319 و 1326 و 1332ش با تصحیحات و تعلیقات مفصّل سعید نفیسی در سه مجلد با عنوان تاریخ مسعودی .

در 1324 ش به تصحیح علی اکبر فیاض با تعلیقات و فهرستها در تهران و در 1350ش به تصحیح همو در مشهد انتشار یافت .

خلیل خطیب رهبر این کتاب را همراه با معانی واژه ها و شرح جمله های دشوار و برخی نکته های دستوری و ادبی در 1368 ش در تهران به چاپ رساند.

برخی محققان در سالهای اخیر تاریخ بیهقی را با شرح و توضیح واژه ها و جملات به صورت گزیده به چاپ رسانده اند، از جمله زهرا خانلری (تهران 1348ش )؛ محمد دبیرسیاقی (تهران 1348ش )؛ یداللّه شکری (تهران 1356 ش )؛ خلیل خطیب رهبر (تهران 1367 ش )؛ محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی (تهران 1372 ش )؛ نرگس روان پور (تهران 1373 ش )؛ رضا مصطفوی سبزواری (تهران 1378 ش ).

یحیی خشاب و صادق نشأت ، تاریخ بیهقی را به عربی ترجمه و چاپ کرده اند (قاهره 1376).

آرندس نیز آن را به روسی ترجمه و منتشر کرده است (تاشکند 1962، مسکو 1969). کلیفورد ادموند باسورث نیز هم اکنون مشغول ترجمة تاریخ بیهقی به زبان انگلیسی است که دانشگاه کلمبیا مسئولیت انتشار آن را به عهده دارد (باسورث ، ص 6).

منابع : کلیفورد ادموند باسورث ، « تاریخ بیهقی : معرفی متن و مشکلات ترجمه »، تهران : بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1380 ش (جزوه چاپی )؛ محمدتقی بهار، سبک شناسی ، تهران 1355ـ1356ش ؛ علی بن زید بیهقی ، تاریخ بیهق ، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1345 ش ، چاپ افست تهران 1361 ش ؛ محمدبن حسین بیهقی ، تاریخ بیهقی ، چاپ علی اکبر فیاض ، مشهد 1350 ش ؛ محمد پروین گنابادی ، «نکاتی راجع به تاریخ بیهقی »، در یادنامة ابوالفضل بیهقی : مجموعه سخنرانیهای مجلس بزرگداشت ابوالفضل بیهقی ، مشهد، 21 تا 25 شهریور ماه 1349 ، مشهد: دانشگاه مشهد، 1350 ش ؛ حاجی خلیفه ؛ محمد شفیعی ، «تراژدیهای تاریخ بیهقی » ، در یادنامة ابوالفضل بیهقی ؛ عوفی ؛ خسرو فرشیدورد، «بعضی از قواعد دستوری تاریخ بیهقی »، در یادنامة ابوالفضل بیهقی ؛ علی اکبر فیاض ، «نسخه های خطی تاریخ بیهقی »، در یادنامة ابوالفضل بیهقی ؛ محمدعلی کاتوزیان ، چهارده مقاله در ادبیات ، اجتماع ، فلسفه و اقتصاد : «ذکر بردار کردن امیر حسنک وزیر: ملاحظاتی پیرامون جامعه شناسی تاریخی ایران »، ترجمة قهرمان سلیمانی ، تهران 1374 ش ؛ سعید نفیسی ، در پیرامون تاریخ بیهقی ، تهران 1342 ش ؛ غلامحسین یوسفی ، یادداشتهایی در زمینة فرهنگ و تاریخ ، تهران 1371ش .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۰۲
رضا حارث ابادی