حسین منصور نژاد
کارشناس ارشد زبان و ادب فارسی
و دبیر ادبیات دبیرستان های بوشهر
چکیده
در کتابهای ادبیات فارسی اختصاصی و عمومی سال سوم متوسطه درسهایی برگرفته از تاریخ بیهقی آمده است. نویسندة این مقاله با مراجعه به تاریخ بیهقی به عنوان مرجع اصلی و نیز پارهای کتب دیگر، پس از ذکر کلیاتی در بارة شخصیت در تاریخ بیهقی، به بررسی مهمترین شخصیتهای تاریخی این کتاب پرداخته است تا در پرتو این جست و جو، با شخصیتهای مطرح شده در این دروس آشنایی بیشتری حاصل آید.
مقدمه
محتوای بیشتر درسها با توجه به زمان تدریس و حجم کتاب درسی به صورت خلاصه آمدهاند. عدم توجه همه جانبه و گسترده ممکن است کاستیهایی را در کار تدریس ایجاد کند؛ بنابراین، آشنایی بیشتر با جنبههای دیگری از شخصیت مسعود غزنوی، حسن میمندی، بوسهل زوزنی، حسنک وزیر میتواند به دریافت خوانندة کتاب درسی کمک کند. در این باره کتب متعدد تاریخی نگاشته شده اما در این پژوهش کوشش شده است تا خلاصهای از شخصیتهای مهم این تاریخ، که به کتب درسی مربوط میشوند در یک جا آورده شود. شخصیت، یکی از عناصر ادبیات داستانی است اما از آنجا که بیهقی برای توصیف شخصیتها در این کتاب شیوهای منحصر به فرد و ظریف دارد، به گونهای که چنین چیزی در کتب دیگر تاریخی معمول نیست، کار او به داستان نویسان چیرهدست شبیه است، که برای پی بردن به هنر بیهقی، لازم است در این باره دقت بیشتری شود.
شخصیت در تاریخ بیهقی
تاریخ مسعودی یا تاریخ بیهقی اثر بسیار گرانسنگ ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی، دبیر و تاریخنگار چیرهدست است. زبان شیرین و دلنشین او در توصیف گفتار و کردار شخصیتها ما را به خود جذب میکند؛ زیرا«وی تاریخ مفصل خود را در عین حقیقت پژوهی و نمایش حقایق به صورت رمانی بسیار گیرا و دلچسب نگاشته است. به طوری که وقتی کسی هر قسمت از آن را میخواند، مثل آن است که داستانی را از نظر میگذراند و میل ندارد تا آن را به پایان نرسانده از دست بنهد» (یادنامة بیهقی، 802:1374) شیوة نویسنده در این کتاب منحصر به فرد است. او با قلم مؤثر خود جان خواننده را مینوازد.
اکنون بیان میشود که شخصیت چیست و بیهقی چگونه افراد نقشآفرین در جریانات و وقایع را در نظر ما مجسم میکند و مانند تابلویی زنده از پیش دیدگانمان میگذراند.
«شخصیت در اثر روایتی و نمایشی فردی است که کیفیت روانی و اخلاقی او در عمل او و آنچه میگوید و میکند، وجود داشته باشد» (میرصادقی، 84:1376) و «موفقیت در ارائة صریح شخصیتها، بسته به خصوصیات شخص راوی یا ویژگیهای نویسنده دانای کل است» (همان، 87)
«هر انسانی دو جنبه دارد؛ جنبهای که مناسب تاریخ است و جنبة دیگری که مناسب آثار داستانی است. آنچه در آدمی مشهود و قابل رؤیت است، یعنی کلیة اعمال و آن بخش از زندگی معنویاش که بتوان از اعمالش نتیجه گرفت، در قلمرو تاریخ جای میگیرد». (فورستر، 61:1352)
بازیگران داستان معمولاً انساناند و اگر حیوانات در داستانها آمدهاند، نماد انسانها و افراد جامعه هستند. از این روست که نویسنده با مهارت به بیان حالات و کردار آنها میپردازد.
«چون رماننویس هم انسان است، لذا بین او و موضوع کارش خویشی و قرابت و شباهتی است که در بسیاری از سایر اشکال هنری نیست. تاریخ نویس هم چنین قرابتی با موضوع کار خود دارد... هر چند که این نزدیکی چندان صمیمانه نیست». (فورستر، 58:1352)
«تاریخ نویس با اعمال کار دارد و نیز خصوصیات و خصال اشخاص، آن هم تا جایی که از کردارشان استنباط میکند. او نیز مانند رماننویس به خصوصیات و صفات اشخاص علاقهمند است اما فقط وقتی از وجود این خصال آگاه میشود که بر سطح ظاهر پدیدار شوند» (همان، 60)
بیهقی دبیر، تاریخ نویس است. اما از آنجا که خود وی نیز یکی از شخصیتهای تاریخ است، اغلب با افراد تاریخ زمان گونة خود مینشیند و بر میخیزد و چون دیگر تاریخنگاران نیست که در زمانی دورتر، از کردار تاریخ سازان نتیجه بگیرد یا به حدس و گمان دست یازد. وی با شناختی که از افراد تاریخش دارد میداند که هر کدام در برابر یک پیشامد چه موضعی خواهد گرفت و چه رفتاری از او آشکار خواهد شد.
«داستان وقتی جذاب است که نویسنده، اشخاص واقعه را خوب بشناسد و هر یک از ایشان مطابق سرشت و منش خود در صحنة ماجرا به حرکت و رفتار در آید و در نتیجة برخورد آنها با یکدیگر، حوادث و کشمکشها وقوع یابد. بیهقی نه تنها اشخاص داستان و سجایا و خصائل آنان را خوب به جا میآورد، بلکه خواننده را نیز از احوال و افکار آنها با خبر میگرداند.» (همان، 60)
«در تاریخ بیهقی با افرادی روبهرو میشویم که آنها را به مدد نکته یابی وحسن بیان او به تدریج میشناسیم و به همان ترتیب که کتاب پیش میرود، از خلال سطور آن با روحیات و کردار هر یک آشنا میشویم. درست مانند داستان یا نمایشی که قهرمانان بسته به اهمیت نقشی که دارند، در ذهن ما جان میگیرند و کمکم با آنها زندگی میکنیم. اوصاف بیهقی تنها از اخلاق و منش اشخاص نیست بلکه میتوانیم لباس و وضع ظاهری و طرز رفتار آنها را نیز در هر جا پیش چشم آوریم.» (یادنامة بیهقی، 805:1374)
بیهقی برخوردهای اشخاص تاریخ و حرکات معقول و نامعقول آنها را به گونهای زیبا بیان میکند. ما را به خوبی با افراد آشنا میکند و درون و برون آنها را مینمایاند. از رفتار رجال، گفت و گوهای اشخاص و سایر توصیفاتی که برای آنها آورده است، به زیبایی اثر او و باریکبینی و هنرمندیاش پی میبریم. او سروران و خدمتکاران، افراد دست اول، دوم، آخر، اصلی، آرایشی، ضعیف و قوی را در ترکیب کلمات و جملات زیبایی به ما میشناساند. مانند شرح حال کسانی چون سلطان مسعود، حسنک وزیر،آلتونتاش، اریارق غازی، حسن میمندی و دهها شخصیت دیگر. عظمت و ابهت امیر مسعود را با تکرار اینکه او در همة کارها آیت است و بیان سایر بزرگیها، قابلیت و معایب او یا دونپایه بودن چاکری از خواص حسن میمندی وزیر را که به دستور حصیری «قفایی چند سخت قوی» خورده و مانند این بیان زیبا که «مرد بر ایستاد و نیافت در خود فروگذاشتی، چه چاکران بیستگانی خوار را خود عادت آن است که چنین کارها بالا دهند و از عاقبت نیندیشند... آمد تازان تا نزدیک خواجه احمد و حال باز گفت به ده پانزده زیادت و سر و روی کوفته و قبای پاره بنمود». (همان، 210)
تاریخ بیهقی حال و هوایی خاص خود دارد که این کتاب را از سایرین متمایز میگرداند و میتواند الگویی شایسته برای دیگر نویسندگان باشد و ماندگاری و تازگی همیشگی آن گواه صادقی برای این سخن است. فضای کلی حاکم در روابط اشخاص این تاریخ بر بی اعتمادی و بدبینی افراد نسبت به یکدیگر و مقصر نمایاندن همدیگر بنا شده است. هر کس به نوعی با خوف و رجا در صدد تثبیت موقعیت خود و تأمین منافع فردی است؛ از سلطان گرفته تا زیر دستان و چاکران، و هر آن ممکن است یکی از گردونه خارج شود پس، همه باید چهار چشمی مواظب اوضاع و احوال اطراف خود باشند و در صورت امکان مشرفانی داشته باشند تا به موقع خبر تصمیمی شاهانه یا اجرای حکمی خصمانه را برای وی بیاورند و اگر فرصتی باقی باشد، مظنون شفیعی برانگیزد یا گریز گاهی بیابد و از مهلکه به در رود این است.
یک زندگی درباری و مجموعهای که در آن همیشه عدهای چون حسنک وزیر، اریارق، غازی، علی قریب، و بسیاری دیگر گاهی بر گاهاند و گاهی در چاه. عدهای آماده تا رسن در پای کسی کرده و بکشند و یا در گلویی انداخته و به دار آویزندو خبه سازند و مشتی رند آماده در گوشهای نشسته که سیم بستانند و سنگ دهند یا دبیری در دیوان نشسته و فرمان شاهی را در ملطفهای یا معمایی به بریدی داده تا شخصی را فرو گیرند و زندگیاش را مصادره کنند و عمال و والیانی که ضعفا را مستاصل و خزانة حضرت امیر را معمور و بازار تملق و مدح را داغ گردانند و امیری مست بادة ناب مدام در جمع مطربان و مسخرگان درباری زبان به اوامر و نواهی بی سر و ته بگشاید و بالاخره، دبیری حاذق چون بیهقی که با دیدی نافذ و ظرافت و زیبایی خاص این وقایع را ثبت کند و به یادگار گذارد.
شخصیت سلطان مسعود
تاریخ بیهقی، در واقع تاریخ مسعودی است و اگر بنا باشد به طور مفصل و عمیق به چند و چونی این شخص بپردازیم خود مجالی فراختر از این مقاله میخواهد. بیهقی دبیر به بیان ویژگیهای مسعود غزنوی در لباس تمجید همت گماشته است اما خواننده، با تعمق موارد ناپسند در رفتار و کردار او را مییابد.
1. رابطة مسعود و سلطان محمود:
در زمان کودکی مسعود، وقتی که محمود وی را به اتفاق برادرش محمد به جد و جدة عبدالغفار میسپرد تا آنان را تربیت نمایند، رابطة خوبی با همدیگر داشتهاند اما پس از آن، بعضی از کارهای مسعود در نوجوانی و جوانی مانند آوردن مطربان به خانه، پدر را وا میدارد تا مشرفاتی بر او بگمارد و انفاس او را در نهان بشمرد و همین مشرفان بودند که محمود را از خیشخانه مطلع کردند و در تمام ایامی که مسعود از پدر دور بود، «پیوسته او را به نامهها مالیدی و پندها میدادی» (یادنامة بیهقی، 545:1374). ابتدا محمود وی را ولیعهد خویش کرد و همه از جمله مسعود، را سوگند داده بود که پس از مرگ پدر فرمانبردار مسعود باشند ولی حاسدان کار خود را میکنند تا کار به آنجا میکشد که با آن که نام ولیعهدی بر او بوده است پدر وی را به مولتان میفرستد و از مقابل به محمد مهربانی میکند و سرانجام بیگناهی مسعود ثابت میشود و محمود اقرار میکند که بر فرزندش ستم روا داشته است. (بیهقی، 263:1378) اما دوباره حاسدان تضریب میکنند و پدر نیز کارهای محمد را به رخ مسعود میکشد و هر روز پیامهای با عتاب به مسعود میفرستد. سلطان محمود در نامه به حضرت خلافت نیز نام محمد را بر مسعود مقدم میدارد. (یادنامة بیهقی، 546:1374)
اختلاف پدر و پسر به جایی میرسد که چون محمود و مسعود از گرگان به سوی ری حرکت میکنند، پدر در اندیشة بازداشت اوست اما به واسطة مشرفانی که مسعود در سپاه پدر داشته است، این کار میسر نمیشود. مسعود در این جریان به همراهان خود اجازة هیچگونه تعرضی به اطرافیان پدر نمیدهد ولی آمادگی خود را حفظ میکند. (همان، 138)
او علت بیمهری پدر را چنین باز میگوید که در آخر عمر لختی مزاج وی بگشت و سستی بر اصالت رای بزرگ وی غلبه کرد از طرف پدر به او بی مهری نشده است، بلکه پادشاهان وجود جانشین خود را تحمل نمیکنند (یادنامة بیهقی، 546:1374). رفتار مسعود در تمام موارد نسبت به پدر توأم با احترام است؛ علاوه بر این هنگامی که مسعود پس از مرگ پدر به غزنین وارد میشود، با آن که روابطشان پیش از مرگ تیره بوده است بعد از گذشت دو سه روز، نخست به زیارت تربت پدر میرود (بیهقی، 547:1378)
2. ورزش، تفریح و زورمندی مسعود:
در این زمینه بیهقی میگوید که به گونههای مختلف به تمرین کشتی، شکار و... میپرداخته است. در جایی میگوید: «چندان رنج دید که جز سنگ خاره و به مثل آن طاقت ندارد» (بیهقی، 176:1378).
3.معتقدات دینی مسعود:
از تاریخ بیهقی در مییابیم که وی در این زمینه جز اجرای پارهای از آداب و سنن مذهبی آن هم در حد فهم و درک مردم عامی به چیزی معتقد نبوده است و انجام دادن آن فرایض و به خود گرفتن آن چهرة مذهبی هم با اعمال و رفتار دیگر او در زندگی متناقض مینماید.
بارها به نماز گزاری او در مصلی اشاره شده است. برای نمونه به دو جریان مرتبط با این عنوان اشاره میشود:
در هنگام حرکت به هندوستان برای «غزو هانسی» امیر چهارده روز بیمار میشود و عجبیب است که این امیر شرابخوار ناگهان امر به معروف و نهی از منکر می کند: «فرمود تا هر شرابی که در شرابخانه برداشته بودند، در رود جیلم ریختند و الات ملاهی وی بشکستند و هیچ کس را زهرة آن نبودی که شراب آشکارا خوردی که جنباشیان و محتسبان گماشته بود و این کار را سخت گرفته» (همان، 754).
وی پس از این که قلعه، هانسی را میگشاید، شرابخواری را از سر میگیرد. بیهقی میگوید: «و نشاط وشراب رفت سخت بسزا،که از توبة جیلم تا این روز نخورده بود» (بیهقی، 757:1378). او نیز مانند عوام فقط به هنگام مصیبتها و گرفتاریها به خدا پناه میبرد و به دین میاندیشد مانند آن است که در رود هیرمند در آستانة غرق شدن قرار میگیرد و بالاخره از مهلکه نجات مییابد، چنین عمل میکند: «و مثال داد تا هزار هزار درم به غزنین و دو هزار بار هزار درم به دیگر ممالک به مستحقان و درویشان دهند شکر این نعمت را» (همان،730).
4. آگاهی مسعود از شعر و ادب و سخنوری:
«از پادشاهان این خاندان- رضیالله عنه- ندیدم که کسی پارسی چنان خواندی و نبشتی» (همان، 444).
«چون این پادشاه در سخن آمدی جهانیان بایستی در نظاره بودندی که در پاشیدی و شکر شکستی» (همان، 421).
روزی امیر از شکار شیر باز میگردد و بوسهل زوزنی چند بیت شعر در مدح او میسراید و آن را در مجلس میخواند. بیهقی میگوید امیر را از این اشعار سخت خوش آمد. این قرینهای است قوی برای وی در شعر و ادب عربی دست داشته است یا وقتی که بونصر مشکان نامة خلیفه القادر بالله را به عربی میخواند، امیر خطاب به وی میگوید: «ترجمهاش را بخوان تا همگان را مقرر گردد. بخواند به پارسی...» (همان، 441)
5. مال دوستی مسعود:
شواهد فراوانی برای این صفت در وجود مسعود در تاریخ بیهقی دیده میشود که به پارهای از آنها اشاره میکنیم.
الف- تأیید نظر بوسهل زوزنی در باز پس گرفتن «مال بیعتی وصلتها» که امیر محمد به اطرافیان داده بود و بالاخره اجرای ناموفق این کار؛
ب- دستور به آوردن زر، نقد وجامه به خزانه پس از بازداشت محمد؛
پ- تحریک شدن به وسیلة عراقی دبیر که «امل هزار هزار مرد است. اگر از هر مردی دیناری ستدهاید، هزار هزار دینار باشد، جامه و زر نیز به دست آید و این همه به سه چهار ماه راست شود» (همان، 684) و دستور امیر به گرفتن اموال فراوان واز آملیان؛
ت- گرفتن اموال، اسباب و ضیاع حسنک وزیر.
6. ایجاد جو بیاعتمادی توسط مسعود:
مسعود با گماشتن مشرفان و جاسوسان بر افراد مختلف اعتماد همه را نسبت به خود سلب کرده است که نمونة بارز آن را در بی اعتمادی التونتاش به او و فرار شبانه (همان، 71) و توقیف اریارق و غازی، به نحوی که ایشان هیچ سوء ظنی نسبت به امیر پیدا نمیکنند میتوان دید (همان،273). او از شگردهای خاص در تزویر و عوامفریبی نیز استفاده میکند، مانند: بیرون رفتن از شهر به هنگام صدور قتل حسنک یا رفتن به شکار بیست روزه پس از صدور دستور گرفتن اموال صلتی که محمد به اطرافیانش داده بود و وانمود کردن که این اعمال در هنگام غیبت وی انجام شده است یا علاوه بر اینها از ویژگیهای مسعود در تاریخ بیهقی به باده نوشی و خوشگذرانی، شناخت وی از هندسه و مهندسی، هنر او در لشکرکشی، پرکاری، زیرکی و... اشارههایی شده است که به نظر میآید با توجه به سخن آخر در مورد او، که در پی میآید، پرداختن به همة آنها ضرورتی ندارد.
سخن آخر در بارة مسعود
این پادشاه کسی است که پس از رسیدن به قدرت ویژگیهای منفی او بیشتر است و در طول حکومت نه ساله، خود به واسطة جو بیاعتمادی که از روزهای نخست پادشاهیاش به وجود آورد. اکثر کارگزاران و نزدیکان خود به ویژه پدریان، را فرو گرفت یا به چوبة دار سپرد.
هر جا که تصمیمی نسبتاً عاقلانه از وی دیده میشود، آن تصمیم ارتباط زیادی با پایههای حکومت وی دارد و ردپای مصالح شخصی در آن دیده میشود. اگر رحم و شفقتی؛ نسبت به افرادی محدود یا کسانی است که دخالت زیادی در کار او ندارند و این رحم و شفقت نوعی تبلیغ عوامانه به حساب میآید. بیهقی در مورد ترحم وی به بیست تن از فراشان مقصر در غزنین میگوید: «این غایت حلیمی و کریمی باشد. چه نیکوست العفو عندالقدره» (همان، 182) اما عفو او هیچ گاه شامل کسانی چون حسنک وزیر نمیگردد که بیرحمانه به چوبة دار سپرده میشود. اگر سعی در اجرای عدالت دارد، نیز به شیوة ظالمانهی خاص خود عمل میکند؛ مثلا مولا زادهای را برای گرفتن یک گوسفند از کسی «فرمود تا از دروازهی گرگان بیاویختند» و «منادی کردند که هر کس به رعایای این نواحی ستم کند، سزای او این باشد و بدین سبب حشمتی بزرگ افتاد و راعی رعیت را بدین و مانند این نگاه تواند داشت» (همان، 673).
بیهقی در جایی دیگر به گونهای زیبا خشونت رفتار او را در عدم رعایت حقوق رعایا بیان میکند. وقتی آملیان نتوانستند دینار و اجناسی را که مسعود طلب کرده بود تهیه نمایند، لشکر وی روان شد و «آتش در شهر زدند و هر چه میکردند و هر که را خواستند میگرفتند و قیامت را مانست... و بدنامییی سخت بزرگ حاصل شد» (همان، 686).
او پادشاهی مستبد است و در روزهایی که ترکمانان در اندیشة حملات سخت بر خراسان بودند وی در فکر غزو و گشودن قلعة هانسی در هندوستان بود و نصایح وزیر و اطرافیان را نمیشنود و میگفت: «مرا مقرر است دوستداری و مناصحت شما و این نذر است که در گردن من آمده است و به تن خویش راست خواهم کرد» (همان، 754).
بیهقی در سطوری بعد از این از قول وزیر و دیگر قوم میگوید: «این خداوند را استبدادی است از حد و اندازه گذشته» (همان، 755). مسعود برای محکم کردن پایههای حکومتش به کارهایی دست میزند که این اعمال نشانة خامی او در حکومتداری است، مانند: تأیید نظر بوسهل زوزنی و طراحی توطئة قتل التونتاش خوارزمشاه که به گفتة بونصر مشکان «مردی بس بخرد و خویشتندار است» (همان، 460) البته توطئه به ناکامی و رسوایی میانجامد و یا گوش دادن و عمل کردن به نظر عراقی دبیر و رفتن به گرگان و طبرستان و پشیمانی بعد از آن (همان، 668). مسعود بذل و بخششهای بی حساب و کتاب دارد؛ مانند: دادن دینارهای فراوان به شاعران، مطربان و مسخرگان درباری. امیر شاعرانی را که بیگانهتر بودند، بیستهزار درم فرمود و علوی زینبی را پنجاه هزار درم بر پیلی به خانة او بردند و عنصری را هزار دینار دادند و مطربان و مسخرگان را سیهزار درم (همان،423).
برای دیدن نمونههای دیگر در این زمینه به تاریخ بیهقی 1378: 423، 179، 181، 180، 442 و 445 رجوع کنید.
این بود مختصری از احوال، روحیات و ویژگیهای مسعود غزنوی و نمونهای از استبداد پادشاهان و به گفتة بیهقی «ملوک هر چه خواهند، گویند و با ایشان حجت گفتن روی ندارد به هیچ حال» (تاریخ بیهقی، 1378:416).
شخصیت حسن میمندی
«ابوالقاسم احمدبن حسن میمندی، شمس الکفاه، (متوفی محرم 424) وزیر معروف غزنویان، که این مقام را در سلطنت محمود و مسعود در دو نوبت به مدت چهارده سال عهده دار بود. با توجه به حسن تدبیر و هوشمندی و شخصیت میمندی و نیز کامیابی وی در مملکت داری باید او را از رجال و سیاستپیشگان مهم آن روزگار به شمار آورد.» (یوسفی، 1387: 35). «پدر احمد میمندی، حسن نام داشت و در دورة سبکتگین غزنوی، عامل بست بود اما حاسدان او را به خیانت در اموال متهم کردند و به دستور سبکتگین کشته شد. محمدبن عبدالجبار عتبی... میگوید: «بعد که سبکتگین حقیقت را کشف کرد، پشیمان شد اما سودی نداشت.» (همان، 35)
شرح حال نویسان میمندی، معلومات وی و نیز مهارتش را در دبیری و ادارة امور مالی مملکت و کفایتش را در وزارت ستوده و از سخاوتمندیاش یاد کردهاند. در آن عصر معمولاً وزیران تجربة کافی در دبیری میاندوختهاند و چنین سابقهای در کارشان بسیار لازم و مفید بوده است. میمندی فقط دبیری ماهر و توانا نبود بلکه در ادب نیز دست داشت؛ چنانکه توقیعاتش مشهور بود. نظامی عروضی مطالعه توقیعات میمندی را در ردیف ترسل صاحب ابنعباد، مقامات بدیعالزمان همدانی و حمیدالدین بلخی و به عنوان سرمشق ترسل به دبیران سفارش میکند. بیهقی در اقامة رسم تعزیت القادر بالله خلیفة عباسی با حضور رسول خلیفه در دربار مسعود غزنوی مینویسد که «خواجة بزرگ(میمندی) فصلی سخن بگفت به تازی سخت نیکو در این معنی» (همان، 54)
«بی سبب نبود که وقتی محمود بر میمندی خشم گرفته بود، ارسلان جاذب در خراسان به بونصر مشکان مینوشت؛ چنین مرد زود به زود به دست نیاید» (همان، 38)
«فرخی سیستانی، شاعر دورة محمود و مسعود غزنوی میمندی را با صاحب ابنعباد مقایسه کرده است» (همان، 36).
میمندی در زمان سلطنت محمود شغلهای فراوانی داشته است؛ از آن جمله «صاحب دیوان رسایل سلطان محمود در زمان سپهسالاری او بر خراسان در هنگام پادشاهی امیر نوحابن منصور سامانی. وی به سبب کفایت در دستگاه محمود ترقی کرد. همچنین شغلهایی نظیر مستوفی الممالکی، عهده داری دیوان عرض، عامل بست و رخج داشت که همة اینها در زمان وزارت اسفراینی وزیر محمود اتفاق افتاد. پس از عزل اسفراینی، میمندی به وزارت رسید و پیش از این، دیوان عرض داشت. میمندی به عنوان وزیری هوشمند و مدیری خردمند در زمان محمود شناخته بوده است و به خاطر جمعآوری عواید مملکت و سیاستش با ملوک اطراف به مدت دوازده سال وزیر بود» (همان، 38) وی با وزیر قبل از خود (اسفراینی) اختلاف عقیده داشت. «فضلابن احمد اسفراینی ایراندوست بود و زبان رسمی و دیوان را به فارسی ترجمه کرد. احمدبن حسن میمندی بر جای او نشست میمندی با آنکه مورخان به شایستگی و کاردانی و شاعرنوازی ستودهاند، توجه لازم را به زبان و فرهنگ ایرانی نداشت و همة علاقهاش به زبان عربی بود و دلیل روشنش این بود که دیوان را از فارسی به تازی برگرداند» (امین ریاحی، 94،95:1372).
محمود قبول داشت که میمندی «مردی است سخت کار دیده و کافی و کارآزموده در کار [مملکت] راندن او را بی دردسر میدارد» اما در عین حال معتقد بود که چون در کودکی با وی بزرگ شده و احوال و عادات او را میداند، حشمتها از میان رفته و محمود به چشمش سبک مینماید و به فرمانهای او اعتراض میکند بعلاوه، دراز دست است و مال زیاد به سود خویش میستاند. محمود وی را معذول کرد و اموالش را مصادره کرد و سرانجام وی را به قلعة کالنجر در جنوب کشمیر فرستادند و به زندانش کردند. دشمنان برای کشتن او کوشیدند اما محمود دستور داده بود که جان وی آسیبی نرسد. در هر حال، میمندی از کشته شدن جان بدر برد و مدت شش سال- یعنی بقیة سلطنت محمود و دوران کوتاه سلطنت محمد را در زندان بماند» (یوسفی، 41،42:1387) مسعود میمندی را از زندان آزاد کرد و توانست در سه سال باقیماندة زندگی وزیر از وی مشورت بگیرد» (باسورث، 24:1378) پس از آزادی، وی از پذیرفتن وزارت خودداری کرد اما با پیغامهای مکرر مسعود و سپس با رد و بدل شدن موازعهای بین آنها، وزارت را پذیرفت. «انتصاب میمندی به وزارت در دربار غزنه تأثیر عمیقی بر جا نهاد؛ زیرا وی مردی سیاستپیشه و، مجرب و نامور بود. هوشمندی و احتیاط میمندی از همان روزهای نخستین وزارتش آشکار است؛ مثلاً وی همة هدیهها و نثارها را که بزرگان به مناسبت منصب جدید به خانه او آوردند، به نزد مسعود فرستاد؛ اگر چه در آن وقت تهیدست بود» (یوسفی، 45:1387)
خواجه احمدحسن از پذیرش وزارت امتناع میکند و شاید یکی از دلایل آن وجد اشخاص حیلهگر دربار، چون بوسهل زوزنی است و خواجه پیشنهاد میدهد تا او (زوزنی) وزیر شود. خواجه پس از پذیرفتن بوسهل و بونصر مشکان را به عنوان به معتمد در روابط خود و سلطان انتخاب میکند. زوزنی از کار او- همراهی بونصر با او در کارها- آشفته میشود و خبر این نگرانی را بوثصر به میمندی میرساند و خواجه در پاسخ او میگوید: «خواستم تا مردی مسلمان باشد در میان کار من که دروغ نگوید و سخن تحریف نکند و داند که چه باید کرد... این کشخانک [زوزنی] و دیگران چنان میپندارند که اگر من این شغل پیش گیرم، ایشان این وزیری را پوشیده برود. نخست گردن او فگار کنم تا جان و جگر میبکند و دست از وزارت بکشد و دیگران همچنین» (بیهقی، 202:1378) پس از اینکه قرارداد بین سلطان و احمد حسن رد و بدل میشود، بیهقی میگوید : «و مقرر گشت همگان را که کار وزارت قرار گرفت و هزاهز در دلها افتاد که نه خرد مردی برکار شد.» (همان، 203)
بیهقی در جایی دیگر، خواجه احمد را «گرگ پیر» مینامد (همان، 277).
«در این دوره از وزارت میمندی که گزارش آن در تاریخ بیهقی ثبت شده است، برخی از جنبههای مثبت و خصایل خوب وی شناخته میشود؛ مثلاً رفتار دوستانه و احترام آمیزش با حسنک در دیوان و در حضور همگان در خور تجربه است. وی در کشتن حسنک با مسعود موافقت نداشت. حتی او را از این کار بر حذر میداشت و سعی کرد در باب او شفاعت کند و وزیر محبوس را از مرگ برهاند اما توفیق نیافت» (یوسفی، 46:1387).
میمندی با زیرکی و مقدماتی خاص وزارت را پذیرفت. مسعود به او قول داد با او همکاری کند و کمکم به فراخور اوضاع از افرادی که از آنها کدورتی در دل داشت انتقامجویی کرد. بوسهل زوزنی که سودای وزارت در سر داشت، زیر دست خود و به شغل عرض نشاند و بر او سیطره یافت. از بوبکر حصیری و پسرش انتقام گرفت و توهین به یکی از غلامان خود را فرصتی مناسب برای این کار دانست. «بهانه میجست بر حصیری تا وی را بمالد که وقت نیک است و امیر به هیچ حال جانب وی را که خلعت وزارت داده، امروز به حصیری بندهد و چون خاک یافت مراغه دانست کرد» (بیهقی، 210:1378). وی هدفش خار کردن حصیری بود که به این هدف میرسد تا جایی که وی و پسرش از خواجه عذر خواهی کردند و دست او را بوسیدند (همان، 219). بیهقی در جایی دیگر از قول بونصر مشکان میگوید: «این خواجه در کار آمد. بلیغ انتقام خواهد کشید و قوم را فرو خورد» (تاریخ بیهقی، 217:1378). دیگر، گماشتن ابوالفتح بستی به ستوربانی است. بونصر شفیع او شد و خواجه نیز او را عفو کرد. «بخواندند و با آن جامة خلق گونه پیش آمد و زمین بوسه داد و بایستاد. خواجه گفت: از ژاژ خاییدن توبه کردی؟ گفت: ای خداوند، مشک و ستورگاه مرا به توبه در آور» (همان، 217).
میمندی در 25 محرم سال 424 در هرات در گذشت و به گزارش بیهقی «خواجه احمد پس از حرکت رایت عالی [حرکت مسعود به سوی نیشابور] به یک هفته گذشت. پس از آنکه عمال بیازرد» (همان، 501). امیر پس از شنیدن خبر مرگ وی گفت: «دریغ احمد یگانه روزگار و چنو کم یافت میشود و بسیار تأسف خورد و توجع نمود» (همان، 501). بیهقی نیز در پایان میگوید: «به مرگ این محتشم، شهامت و دیانت و کفایت و بزرگی بمرد.» (همان، 501)
شخصیت بوسهل زوزنی
زوزنی در اواخر ربع سوم قرن سوم یا اواسط نیمه دوم قرن چهارم به دنیا آمد و در میان سالهای 440 تا 450 از دنیا رفت (یوسفی، 87:1387).
در روزگار سلطنت محمود غزنوی در ایامی که بوسهل زوزنی معاشی محدود داشت، به خدمت و تأدیب فرزندان احمد حسن میمندی وزیر پرداخت و از او نیکوییها دید. همین سابقه موجب شد که بعدها در آغاز سلطنت مسعود، هنگام آزادی حسن میمندی و آوردن او از کشمیر به بلخ، محبت خواجه را به عنوانی جبران کرد. (همان، 88).
زمانی که «محمود غزنوی ولایت هرات را به پسرش امیر مسعود داد، بوسهل را نیز کدخدایی ری داد. زوزنی در خدمت مسعود ترقی کرد و از دیگر خدمتکاران محتشمتر بود اما با مردم بد رفتاری میکرد. تا آنجا که بر او حسد بردند و به قرمطی بودن متهمش کردند و بر ضد او محضر و شهادت نامه نوشتند. بعد، در اثر همین اتهام او را به غزنین بردند و چندی محبوس بود اما ابوالفضل بیهقی که سیزده چهارده سال او را در مستی و هوشیاری میدیده، این تهمت را در مورد او قبول ندارد» (بیهقی، 88:1378).
زوزنی حدس میزد که مسعود جانشین محمود خواهد شد. به همین خاطر بر تخت نشاندن امیر محمد از غزنین گریخت؛ یا از ترس پادشاه جوان (محمد) یا به هواداری مخدوم خویش، و در راه وقتی که مسعود از ری برای نشستن به سمت خراسان میآمد، به او پیوست و مورد توجه وزیر قرار گرفت و به گفتة بیهقی «شبه وزیری» شد «سخن امیر همه با او میبود... و مثال در هر باب او میداد و حشمتش زیادت میشد» (همان، 22) مسعود از نظرات برخی از وزرایش، به شرط آنکه دستپروردة او بودند، پیروی میکرد؛ زیرا در این صورت میتوانست مطمئن باشد عقیدهای که آنان ابراز میکنند، موافق و مطلوب اوست. این مطلب دلیل نفوذ بوسهل زوزنی عارض را در اوایل پادشاهی مسعود روشن میسازد. بیهقی بوسهل را روح شریری میداند که در بیشتر ایام پادشاهی سلطان مسعود ملازم او بود. و هم او بود که سلطان را برانگیخت تا حسنک، وزیر سابق پدر را به بهانة همفکری با اسماعیلیان محاکمه و اعدام کند. (همان، 58).
بیهقی در داستان بردار کردن حسنک وزیر، بوسهل را این گونه معرفی میکند 1- متظاهر و لاف زن، 2- دارای شرارت زعارت طبع، 3- امامزاده، محتشم، فاضل و ادیب، 4- فرصت طلب و سخنچین، 5- یگانه روزگار در شعر و لغت و ادب (همان، 177،226،421،160). خواجه حسن میمندی در ماجرای به وزارت نشستن خود، بوسهل را فردی غیرقابل اعتماد و نامسلمان (در معنای غیرمقید در مسائل شرعی)، دروغگو و کسی که سخن را تحریف میکند، کسی که نمیداند چه باید بکند، کشخانک و فرصت طلب مینامد (همان، 202).
از کارهای مهم و جنجال برانگیز بوسهل در زمان امارت مسعود، به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
1- دشمنی با حسنک وزیر و تلاش برای او، 2- تتمیع سلطان به بازستاندن هفتاد هشتاد میلیون دینار بیتالمال که محمد به اطرافیان خود بخشیده بود، 3- کوشش برای آلتونتاش خوارزمشاه.
در مورد اول بوسهل به هدف خود دست یافت. در مورد دوم کار او ناموافق بود و منجر به رسوایی و زشتی شد. در مورد سوم نیز ناموافق بود تا اینکه همین مسئله باعث برکناری و حبس او شد. بوسهل «از این بیم داشت که ممکن است آلتونتاش علیه مسعود با علی بغرا خان هارون ملقب به علی تگین، پادشاه قراخانی بخارا و سمرقند، متحد شود» (باسورث، 1378: 59). مسئلة ناکامی بوسهل در طرحریزی و اجرای توطئهی قتل آلتونتاش بر امیر مسعود بسیار سخت آمد. «امیر بوسهل را بخوانده بود و به زبان بمالیده و سرکرده و گفته تا کی از این تدبیرهای خطای تو؟ اگر پس از این در پیش من جز در حدیث عرض نگویی، گویم گردنت را بزنند» (بیهقی، 1378: 461). در پی این واقعه، بوسهل زوزنی را به قهندز در غزنه محبوس کردند. «دست او از دیوان عرض کوتاه شد و مستغلات و دارایی او را در مرو، زوزن و نیشابور از کفش بیرون کردند» (باسورث، 1378: 95) بیهقی میگوید: «حدیث بوسهل تمام شد و خیرت بود که مرد نمیگذاشت که صلاحی پیدا آید» (بیهقی، 1378: 465)
پس از چندی مسعود، زوزنی را عفو کرد و اجازه داد که در شمار ندیمان او باشد اما با نیرنگی از او به ظهور رسید و در سال 425 هـ..ق با همدستی صاحب دیوان خراسان، سوری و دیگران در توطئة کشتن مظفر طاهر عامل و زعیم پوشنگ شرکت کرد و مورد عتاب سلطان قرار گرفت. از آن پس، بوسهل با همة سوابق، شغلی جز ندیمی ندارد (یوسفی، 1387: 92). بوسهل در سال 431 هـ .ق به صاحب دیوانی رسایل منصوب شد و خلعت پوشید. بیهقی که میدانست رئیس جدید او در همه چیز ضد بونصر مشکان و مردی است بدخو، از دبیری استعفا خواست اما مسعود نپذیرفت (همان، 92).
خاطرة تضریبها و بدیهای بوسهل، همیشه در ذهن امیر مسعود بود. پس از برکناری طاهر دبیر از کدخدایی ری، بونصر مشکان یکی از کسانی را که به امیر برای کدخدایی ری معرفی کرد، بوسهل زوزنی بود اما امیر گفت: «بوسهل زوزنی هیچ شغل را اندک و بسیار نشاید مگر تضریب و فساد وزیر و زبرکردن کارها را آن خیانتها که وی کرد در باب خوارزمشاه و بابهای دیگر بسنده نیست» (بیهقی، 1378: 616).
شخصیت حسنک وزیر
«از یکی از شاخههای جنبی خاندان میکالی ابوعلی حسن بن محمد معروف به حسنک به دنیا آمد که انجام زندگی وی در تاریخ بیهقی به تفصیل آمده است. پدر حسنک در سالهای آخر دولت سامانی حافظ منافع محمود در نیشابور بود. با مرگ پدر، حسن جوان به خدمت محمود پیوست و سلطان او را به واسطة زیبایی و صراحت گفتارش نام خودمانی «حسنک» داد که تا پایان حیاتش بر او ماند.» (باسورث، 1378: 184).
«التفات دربار به او و سلطنت خانوادگی آنان که به ریاست شهر میرسیدند، سبب شد که او نیز مدتی رئیس نیشابور گردد» (همان، 184). حسنک در نیشابور اقدامات زیادی انجام داد که از آن جمله «سختگیری نسبت به کرامیان و اخطار به کلیة پیروان مذاهب دیگر، که موقعیت مطلوب آنان منوط به فرمانبرداری از مقامات غیرمذهبی خواهد بود و آنان نیز وی را تصدیق کردند.» (همان، 190). «بعدها هنگامی که حسنک در دربار غزنه مقیم شد، ابونصر منصوربن رامش را که خویشاوند نزدیک او بود، به نیابت از او شغل ریاست شهر را داشت... حسنک به واسطة تقربی که در نزد سلطان داشت، از برکناری میمندی از مقام وزارت در سال 415 قمری از نامزدهای جانشینی او بود و علیرغم جوانی و عدم تجربه در حکومت مرکزی به وزارت برگزیده شد. به گفتة بونصر مشکان، محمود خیلی زود از انتخاب حسنک به وزارت پشیمان شد اما او این منصب را تا پایان پادشاهی محمود حفظ کرد» (همان، 184).
امیر حسنک با آنکه از تخمة دهقانان بود، سلطان محمود او را به خود مقرب ساخته بود و تمام منابع قدیمه به این مطلب اشاره میکند» (برتلس، 1346: 110).
در بارة زندگی شخصی حسنک میتوان گفت که وی پانصد یا ششصد غلام خاص داشت. (باسورث، ص186) و به گفتة او در تاریخ بیهقی «جهان خوردم و کارها راندم» (بیهقی،1378: 232) «حسنک پیش از انتساب به مقام وزارت به زیارت کعبه و اعتبات مقدس رفت و به واسطة ناآرامی و پر خطر بودن راههای نجد، از طریق فلسطین و سوریه-که قلمرو فاطمیان بود- بازگشت، و در راه، در محلی، بیاحتیاطی کرد و خلعت الظاهر خلیفه فاطمی را قبول کرد و نیز پذیرفت که نامة مودت امیر خلیفه را به محمود برساند.» (همان،232)؛ در حالی که «امکان هر نوع مراوده میان غزنویان و فاطمیان، که دشمنان دولت بغداد بودند، زنگ خطری برای خلیفة عباسی بود. از این رو، خلیفه القادر حسنک را به قرمطی بودن و همفکری با اسماعیلیان متهم کرد. محمود این اتهام ار مضحک دانست و خلیفة بغداد را کهنه خرفی احمق خواند اما برای تسکین خاطر او، خلعت و طرایف را به بغداد فرستاد تا در آنجا سوزانده شود. حسنک همچنین الطافت سلطان را به خود حفظ کرد اما دراز دستی او را بینظر گرفتند حقوق و احساسات دیگران بسیاری را با او دشمن کرد» (باسورث، 1378: 185).
پس از مرگ محمود که محمد به پادشاهی رسید، «حسنک به وزارت نرسید اما اعتبار خود را همچنان حفظ کرد» (همان، 238). پس از اینکه مسعود به پادشاهی رسید و محمد در بند شد، حال حسنک دیگرگون شد. «حسنک بیش از هر کس دیگر به خاطر رفتار اهانتآمیزی که با مسعود داشت، کینة او را بر خود تیز کرد وی مسعود را هنگامی که والی هرات بود به اتلاف ثروت هرات و بلخ متهم کرده بود و مشرفانی بر او گماشته بود» (همان، 238). همچنین «جانبداری او از محمد، که سر انجام محمود او را وارث تخت و تاج معرفی کرد، خاطر امیر مسعود را از او رنجیده کرد. از این رو که هنگامی که سلطنت کوتاه محمد برافتاد، حسنک در بست توقیف گردید. ابوسهل زوزنی محرم اسرار سلطان به واسطة رفتار اهانت آمیزی که حسنک در گذشته با او داشت، کینة او را در دل گرفته بود، بار دیگر نغمة قرمطی بودن او را ساز کرد» (بیهقی، 1378:229) و «تلقینات او با خواستة خود سلطان، که در صدد بود تا محمودیان یار رجال دولت سابق را براندازد، همساز گردید و عاقبت کار حسنک آشکار شد و سر انجام او را به سال 422 قمری در بلخ به دار آویخت» (باسورث، ص185) و تمام اموال حسنک توسط مسعود تصرف و توقیف شد (بیهقی، 1378: 232). حسنک که چنین مغضوب سلطان شد و به گفتة بیهقی، «عاقبت طهور و تعدی خود خود کشید» (همان، 227). یکی از شخصیتهای عجیب تاریخ بیهقی است که حتی تا پای دار نیز هیچ شفیعی را برای نجات خود به درگاه مسعود غزنوی نفرستاد و وقتی مجلس حسابرسی و در واقع توقیف اموال او بر پا شد و بوسهل زوزنی وی را سگ قرمطی خطاب کرد، گفت: «سگ نداند که بوده است،خاندان من و آنچه مرا بوده از آلت و حشمت و نعمت جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است. اگر امروز عجل رسیده است کس نتوانست بازداشت که بر دار کشند یا جز دار که بزرگتر از حسین علی نیم. این خواجه که مرا این میگوید مرا شعر گفته و بر در سرای من ایستاده است» (همان، 232). این صراحت گفتار او در مقابل کسی که مصمم به قتل اوست و همچنین سکوتش در این ماجرا او را به عنوان فردی مظلوم و دارای تبعی عالی به ما میشناساند. شاید بتوان گفت که یاد کرد او در انتهای کار خود از حسین بن علی(ع) نشان از شیعی بودن یا تمایلات او شیعی او دارد. در لحظاتی که برای او مسلم شده که بر دارش میکشند، از اینکه در گذشته در باره خواجه حسن میمندی در نزد محمود ژاژخایی میکرده است، عذر خواهی میکند و خواجه میگوید: «از من بحلی». پس از انواع استخفافها که او را به دوی سوی دار میبرند، «هر کس همی گفتند شرم ندارید مرگ را که میبکشید [به دو] به دار برید؟ و خواست که شوری بزرگ به پا شود، سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند.» (همان، 235) و «حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند و بر مرکبی که هرگز ننشته بود، بنشاندند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد و آواز دادند که سنگ دهید و هیچ کس دست به سنگ نمیبرد و همه زار زار میگریستند خاصه نشابوریان» (همان، 235) از این عبارت اخیر میتوان دریافت که حسنک در میان مردم، خصوصاً نیشابوریان، دارای محبوبیت و مقبولیت بوده است. «عتبی تأکید میورزد که حسنک در وقتی که رئیس نیشابور بود، اقدامات خیرخواهانة بسیار زیادی انجام داد. از جمله دستور داد تا سربازها را بپوشانند و این نخست گام او از این نوع بود که تا آن زمان انجام شده بود. حسنک هزار دینار از جیب خود بر سر آن کار خرج کرد» (باسورث،1378: 186).
«سعید نفیسی حسنک را نمونهای شعوبیه ایرانی و عضوی از خاندان ایرانی پاکزاد تصویر میکند که تا پایان مرگ مورد تعقیب و آزار خلافی عرب بود» (تاریخ غزنویان، 1378: 185) و «میتوان پنداشت که فاطمیان به خاطر همان تبار بلند و نسب دهقانی حسنک جهد داشتند که وی را به سوی خود جلب نمایند» (همان، 168).
«حسنک از حامیان بزرگ ادب فارسی بود و شش قصیده از دیوان فرخی در مدح حسنک سروده شده است» (همان، 187).
منابع
1- ادوارد مورگان، جنبههای رمان، مترجم: ابراهیم یونسی، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، 1352.
2- باسورث، کلیفورد ادوارد، تاریخ غزنویان، مترجم: حسن انوشه، چاپ اول، تهران، امیرکبیر، 1378
3- برتلس .آ.ی، ناصر خسرو و اسماعیلیان، مترجم: آرین پور، چاپ اول، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1346.
4- بیهقی، محمد بن حسین؛ تاریخ بیهقی، شرح و توضیح خلیل خطیب رهبر، تهران، زریاب، 1378.
5- دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده ادبیات، یادنامة ابوالفضل بیهقی، مجموعه سخنرانیهای بزرگداشت بیهقی، چاپ دوم، مشهد، دانشگاه مشهد، 1374.
6- امین ریاحی، محمد؛ سرچشمههای فردوسی شناسی، چاپ اول، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1372.
7- میر صادقی، جمال؛ عناصر داستان، چاپ اول، تهران، سخن، 1376.
8- یوسفی، غلامحسین؛ کاغذ زر، چاپ اول، تهران، سخن، 1387.