ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghinews/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

روستای حارث آباد سبزوار

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

سبزوار

مجله اینترنتی اسرارنامه

دکتر مهیار علوی مقدم

بایگانی

پیوندها

۱۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

تاریخ بیهقی، بهترین راهنمای نوشتن است

سیاوش گلشیری: نحوه روایت داستان را جذاب می‌کند

بعدازظهر آخرین روزهای اردیبهشت است و نخستین جلسه کارگاه داستان‌نویسی یا نویسندگی خلاق با سیاوش گلشیری در شهر کتاب اصفهان، برای نویسندگانی که قبلا نوشته اند یا آمده اند تا از شیوه های بهتر نوشتن بدانند. سیاوش گلشیری در این نشست گفت: نخستین توصیه من به کسانی که می خواهند بنویسند این است که اول تاریخ بیهقی را بارها و بارها بخوانند بعد کتاب‌هایی مانند عقل سرخ سهروردی و غزلیات سعدی را. متون کلاسیک ما بیشترین کمک را برای نوشتن داستان به نویسندگان می‌کنند.

 

به چهره هنرجویان کلاس نگاه می کنم تا ببینم با تخیل من کدام‌یک قرار است داستان جذاب‌تری به داستان‌های اصفهان اضافه کنند، چون داستان به قول گوستاو فلوبر، نویسنده فرانسوی، همان چیزی است که شما سر میز کافه برای دوستتان تعریف می‌کنید. اگر دوستتان به حرف شما گوش می‌دهد یعنی مهارت ‌داستان‌گویی دارید، اگر نه که باید تمرین کنید. چون همه ما آدم‌ها ذاتا قصه‌گو هستیم.در این جلسه و با آمدن استاد، بیشتر کلیاتی درباره داستان نویسی مطرح  می شود، کلیاتی که به نظر مهم‌ترین چهارچوب های داستان نویسی اند و نباید نادیده گرفته شوند.سیاوش گلشیری در ابتدای کارگاه گفت: اولین چیزی که مخاطب را درگیر داستان می‌کند، آن نوعی کنجکاوی است که شما در داستان برای او ایجادمی کنید.البته قرار نیست ما به عنوان نویسنده اندیشه هایمان را در داستانمان بلند بلند مکتوب کنیم اما باید طوری بنویسیم که خواننده درگیر کتاب ما و کلمات ما  بشود.این داستان نویس افزود:فرم و تکنیک به جذابیت بیشتر داستان شما کمک زیادی می‌کند.هرچند خیلی از منتقدان به این موضوع اعتقادی ندارند اما به باور من کلمات بدون فرم و تکنیک، لذت داستانی به شما نمی‌دهد. برای نمونه در همین کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» عطیه عطارزاده، داستان از نگاه دختر نابینایی روایت می شود که زوایای کمتر دیده شده ای از زندگی یک مادر ودختر تا حدود 24سالگی او را روایت می کند و از منظر من تاکنون چنین نگاهی به رابطه مادر و دختری در ادبیات فارسی نداشته ایم.وی خاطرنشان کرد:در کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» در هرفصل اتفاقاتی می افتد و هرچه شما داستان را از بالا نگاه کنید و از کلیت آن فاصله بگیرید بعد شخصیت ها برای شما آشکارتر می شود.تا جایی که حتی پای بورخس و ابن سینا نیز به داستان باز می شود.گلشیری ادامه داد: فرمتی که نویسنده برای داستانش برمی گزیند بسیار مهم است. قطعا هرداستانی محتوایی خاص و جذاب مختص خودش دارد اما آنچه به جذابیت کار می‌افزاید، مدیوم و فرم روایت آن است.مثلا در کتاب قاسم کشکوکی،«این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد»نیز ما با یک نگاه جدید روبه‌روییم با فرمی که ما را مشتاق خواندن ادامه کار می‌کند.داور جایزه ادبی مهرگان تصریح کرد:اگر بگوییم محتوا درباره «چه» بگوییم است «عرضه» آن چگونه گفتن آن است.در ادبیات و هنرهای امروز چگونه گفتن و فرم و قالب بسیار مهم است.هر داستان باید دریچه ای نو از ساختار وفرم را برای شما بگشاید.هنوز که هنوز است «سنگر و قمقمه های خالی» بهرام صادقی برای همه ما جذابیت دارد.چون هربار که آن را می خوانیم دریچه ای نو از فرم و ساختار برای ما می‌گشاید.این منتقد ادبی تاکید کرد:البته کار نخست نویسنده،مسلما نمی تواند قالب اندیشه نویسنده را به طورکامل نشان دهد ولی نویسنده در کار دوم باید به رشد مورد نظر خود برسد.در نوشتن ابزار بسیار مهم است.ابزار شما در ادبیات کلمه و کلام است،اما مهم اینجاست که زبان چطور باید ورز پیدا کند.وی ادامه داد:توصیه من به شما این است که شعر بخوانید،«عقل سرخ» سهروردی را بخوانید.تاریخ بیهقی را تاکید می کنم بارها و بارها بخوانید و حتی غرلیات سعدی را.توصیف و تفسیرهای تاریخ بیهقی بی نظیر هستند.گلشیری افزود:شما برای نوشتن باید ضرب‌المثل‌ها و متل های ادبیات فارسی را بدانید.«چرند و پرند» دهخدا را بخوانید.یکی از ویژگی‌های رمان فارسی پیچیدگی های بی نظیر آن است.ما در مرحله نخست باید این پیچیدگی ها را کشف کنیم و ببینیم می خواهیم چه چیزی در اثرمان بیان کنیم.وی در ادامه با اشاره به اینکه بازگشت به گذشته در نوشتن اهمیت بسیاری دارد، گفت: چگونه می‌توان به نوشته های ادبیات کلاسیک بی تفاوت بود و از پیچیدگی‌های آن نوشت؟به نظر من نویسنده باید همیشه قلم به دست باشد و ازدیالوگ هایی که می شنود یادداشت برداری کند. ببیند و بفهمد چه چیزی خوب است و برای نوشتن به کارش می‌آید. گلشیری بیان کرد: نویسنده باید توانایی تشخیص و تفسیر آثار ادبی و فیلم‌ها را داشته باشد.به نظر در ابتدای کار باید هر داستان کوتاهی که می خوانید خط اصلی آن را پیدا کنید.طرح سه خطی داستان را برای خودتان بنویسید.این به شما کمک می‌کند ذهن ساختارمندی پیدا کنید و بنویسید.

تاریخ درج : سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸

الهام شهیدان

منبع: اصفهان زیبا  http://www.isfahanziba.ir/

شبکه رسمی ابوالفضل بیهقی  T.me/abolfazlbeyhaghi

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۰۷:۵۱
رضا حارث ابادی

چرا و چگونه بیهقی بخوانیم؟
در نخستین جلسه از برنامه «بیهقی خوانی» در موسسه فرهنگی هنری رویش، «منیر سلطان پور»، دانش‌آموخته زبان و ادبیات فارسی، درباره اینکه چرا و چگونه بیهقی بخوانیم  سخن گفت. پاسخ این سوال که «چرا مخاطب امروزی از میان متون کهن، باید کتاب تاریخی، مخصوصا  کتاب تاریخ بیهقی را برای خواندن انتخاب کند ؟» در خود کتاب تاریخ بیهقی آمده‌است.  ابوالفضل بیهقی در جایی از کتاب خود می‌گوید: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان گرفته‌اند و شمه‌ای بیش یاد نکرده‌اند اما من چون این کار پیش گرفتم، می‌خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و  گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشده نماند و اگر این کتاب دراز شد و خوانندگان را از خواندن آن ملالت افزاید،  طمع دارم از فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمارند و هیچ چیز  نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به کار آید،  خالی نیست.»بیهقی در همین چند سطر، هدف و روش تاریخ‌نویسی خود را بیان کرده‌است. او کتاب تاریخ خود را با دیگر کتب تاریخی مقایسه کرده‌است و می‌گوید سایر تاریخ‌نویسان کار تاریخ‌نویسی را بسیار ساده پنداشته‌اند و از روی وقایع بسیار ساده عبور کرده‌اند اما روش من اینگونه نیست. من در نقل هر رویداد تاریخی حق مطلب را ادا خواهم کرد و تمام جزئیات پنهانی و پوشیدگی‌های یک رویداد تاریخی را به تمامی بیان می‌کنم و همین توجه به جرئیات از مهم‌ترین ویژگی‌های تاریخ بیهقی است.بیهقی خود می‌داند که با این روش، کتابش بسیار طولانی خواهد داشت و به اینکه طولانی شدن کتاش ممکن است باعث ملالت خواننده شود، واقف است، اما او معتقد است که هیچ چیز نیست که ارزش یک بار خواندن را نداشته باشد.ابوالفضل بیهقی در سال 370 ه. ق در بیهق (سبزوار امروزی) به دنیا آمد. هشتاد و شش سال زیست و در سال 456ه.ق درگذشت. او برای تحصیل به نیشابور رفت و آغاز جوانی او مصادف است با حضور او در دربار غزنویان. حضور بیهقی در دربار به خواست و یاری استادش، بونصر مشکان، اتفاق افتاده‌است. نام بونصر مشکان به کرات در تاریح بیهقی آمده‌است. بونصر مشکان رئیس دیوان رسائل بود (  وزارتخانه‌ای که مسئول نامه نگاری پادشاه بوده است) و در کار خویش بسیار توانمند. او از میان شاگردان خود به بیهقی توجه و علاقه خاصی داشت و بیهقی نیز  به استاد خویش ارادت بسیار.  بیهقی دبیر ( منظور نویسندگان نامه است ) رسائل بوده و با توجه به این شغل حتما فردی خوش خط با سبک نوشتاری فصیح و رازدار بودهاست. بیهقی در زمان عبدالرشید غزنوی،  رئیس دیوان رسالت می‌شود اما مورد حسادت حاسدان قرار می‌گیرد، به زندان می‌افتد و پس از آزادی از زندان نگارش تاریخ خود را آغاز می‌کند. کتاب او در سی  مجلد تألیف می‌شود که تاریخ کامل دوره غزنویان است، اما آنچه به دست ما رسیده‌است تنها بخشی از نیمه مجلد پنجم تا پایان مجلد دهم است و ابتدا وانتهای کتاب از دست رفته‌است. از آن جهت که  قسمت‌های باقی مانده از این کتاب مربوط به حکومت مسعود غزنوی است، این کتاب به « تاریخ مسعودی» نیز مشهور است.چندین ویژگی در تاریخ بیهقی وجود دارد که باعث جذابیت این کتاب برای مخاطب آن می‌شود. از آن جمله می‌توان به داستان‌وارگی این اثر اشاره کرد. بیهقی در نگارش تاریخ خود از ترفندهای داستان و رمان‌نویسی استفاده می‌کند و سعی کرده تمام جذابیت‌ها و کشش‌هایی را که یک کتاب رمان در عصر ما می‌تواند داشته‌باشد، در تاریخ خود ایجاد کند و از عناصر داستانی در روایت تاریخ خود بهره‌برده‌است. برای نمونه، روایت یکی از عناصر مهم داستان است که در کتاب بسیار بجا و صحیح مورد استفاده قرار گرفته‌است. از دیگر ویژگی‌های سبک نویسندگی بیهقی توجه او به جزئیات است، به گونه‌ای که مخاطب می‌تواند فرد یا موقعیت توصیف شده را در ذهن خود تصور کند. برای مثال، در د استان بردار کردن حسنک وزیر، آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی، وارد شدن این وزیر به جلسه محاکمه را نه تنها با جزئیات لباس، کفش‌ها و حالت موها توصیف می‌کند، بلکه نام، مکان نشستن و حالات روحی حاضران را نیز وصف می‌کند. از دیگر ویژگی‌های این کتاب ارزش ادبی آن است. بسیاری از خوانندگان این کتاب، آن را شعری می‌دانند که به نثر نوشته شده‌است. بیهقی به موسیقی کلام توجه ویژه‌ای دارد و از واج‌آرایی و سجع بسیار در کتاب خود سود برده‌است. از دیگر آرایه‌های ادبی به کار رفته در تاریخ بیهقی می‌توان به تشبیه، تضاد و ... اشاره کرد.اما شاید بارزترین ویژگی تاریخ بیهقی نثر ساده و روان آن باشد.  بیهقی فردی مودب است و عفت قلم دارد و حتی درباره دشمنان خویش با ادب و احترام و منصفانه سخن می‌گوید. نکته دیگری که این کتاب را از میان سایر کتب تاریخی متمایز می‌کند، عبرت‌پذیری آن است. ابوالفضل بیهقی از نقل رویدادهای تاریخی عبرت می‌گیرد و از مخاطب خویش انتظار دارد این داستان‌ها را از نظر روی سرگرمی بلکه با دید عبرت‌پذیر بخواند. فرضیه‌ای وجود دارد که موضوعی که همواره جوامع را به دنبال خویش می‌کشاند،  عادت‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن جامعه است. این عادات دیرپاست و با تغییر حکومت‌های سیاسی تغییر نمی‌کند. ما در تاریخ بیهقی می‌توانیم این عادات را ببینیم و با افزایش آگاهی و مطالعه آنها را تغییر دهیم.

تاریخ درج : شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸

مولود جوانمرد / پژوهشگر زبان وادبیات فارسی

منبع: اصفهان زیبا  http://www.isfahanziba.ir/

شبکه رسمی ابوالفضل بیهقی  T.me/abolfazlbeyhaghi

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۰۷:۴۶
رضا حارث ابادی

زنان در تاریخ بیهقی

چرا تاریخ بیهقی، تاریخ مذکر قلمداد می شود؟

  به‌تازگی دوره های شیرین «بیهقی‌خوانی» در مرکز فرهنگی هنری «رویش مهر» برپاشده است. در نخستین  جلسه آن، منیر سلطان‌پور، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی درباره جایگاه زن در تاریخ بیهقی سخن گفته است که خلاصه گفته های این پژوهشگر  را می خوانید. در دوره تسلط ترکان غزنوی، وضعیت دوگانه‌ای درباره زنان مشاهده می‌شود؛ از یک سو، غزنویان در سرزمین‌های خود و براساس آداب و رسومشان، به زن بسیار اهمیت می‌دادند و زن‌ها پا به پای مردان در امور اجتماعی و بیشتر اقتصادی، فعالیت می‌کردند،  اما در حدود قرن دوم هجری، با ورود اسلام به آسیای مرکزی، ترکان هم کم کم به دین اسلام گرایش پیدا کردند و حکومت را به دست گرفتند. در این زمان، ترکان یک سری محدودیت‌های اعتقادی و ایدئولوژیک را برای زنان به وجود آوردند. از سوی دیگر، در دوره غزنویان، بد اقبالی دیگری نصیب زن‌ها شد: غلامان وارد دربار شده و به شاهان نزدیک شدند و این باعث شد حضور زنان کم‌رنگ‌تر شده و به موجودات فراموش‌شده‌ای تبدیل ‌شوند، یعنی نه تنها زن نقش اجتماعی خود، بلکه نقش معشوقگی‌اش را هم از دست داد. البته در این دوره، زنانی را داریم که استثنا هستد و توانستند حضور داشته باشند، اما  به طور کلی دوران حکومت غزنویان دوره‌ زنان نیست. درواقع تاریخِ مذکر است. کتاب تاریخ بیهقی هم که آیینه‌ زمان غزنویان است، تاریخ مذکر است و زنان در آن رنگی ندارند. باوجود این، به همین نقش کمرنگ زنان در تاریخ بیهقی می پردازیم.

چهره‌ سیاسی زنان
زنی که توانسته نقش سیاسی پررنگی در حکومت غزنویان داشته باشد، حرّه‌ ختلی، خواهر سلطان محمود است. حره‌ ختلی دختر سبکتگین ( تگین به معنای پهلوان) بوده و خواهر محمود غزنوی. سبکتکین چند دختر داشته که از بین دخترانش حره  ختلی از همه با کفایت‌تر،  با تدبیرتر و با سوادتر بوده و قلم بسیار خوبی هم در نوشتن داشته است،  او  به جایی می‌رسد که سلطان محمود غزنوی، سرپرستی زنان دربار غزنوی را به دست او می سپارد. زمانی که محمود فوت می‌کند، براساس وصیتش، سلطان محمد جانشین او می شود که حره  ختلی، با این قضیه مخالفت می‌کند و تصمیم می‌گیرد نامه‌ای به مسعود غزنوی بنویسد. این نامه از دو جنبه با اهمیت است: اول اینکه ما را با بطن دربار آشنا می‌کند و دوم اینکه یک زن نویسنده نامه‌ای این‌چنین سرنوشت ساز است‌.

 ازدواج های سیاسی
قسمتی از تاریخ بیهقی به زنانی می‌پردازد که محکوم هستند به ازدواج‌های سیاسی و تعدادشان هم اتفاقا کم نیست. این ازدوا‌ج‌ها فقط برای نزدیک شدن دو حکومت، دو پادشاه یا برای جلوگیری از بعضی شورش‌ها، صورت می‌گرفت و مصلحتی بود و درآنها به زن به شکل یک کالا نگاه می‌شد. یک نمونه از این ازدواج‌ها، ازدواج دختر قدرخان است. قدرخان سر سلسله‌ ایلکخانیان بود. آنها زمانی قلمرو سامانیان را تصرف می‌کنند و با غزنویان هم مرز می‌شوند و خطری جدی برای غزنویان به حساب می‌آمدند و حتی در دوره محمود، بین ایلکخانیان و غزنویان جنگ‌هایی درمی‌گیرد ولی مسعود تصمیم می‌گیرد با ایلکخانیان از در دوستی وارد بشود، بنابراین به حصیری  نامه می‌نویسد تا دو خواستگاری را تدارک دهد: «ما را رای افتاده است تا از جانب خان، دو وصلت باشد؛ یکی به نام ما و یکی به نام فرزند ما ابوالفتح مودود که مِهتر فرزندان ماست و بعد از ما ولی عهد ما، در مُلک، وی خواهد بود. آن ودیعت(زن) که به نام ما نامزد کنند، از فرزندان و سرپوشیدگان کرائم باید که باشد، از آنِ خان و دیگر ودیعت، از فرزندانِ امیر، فرزند بغراتگین که ولی عهد است؛ اما چنان باید که این دو کریمه، از خاتونان باشند، کریم الطرفین (اصیل).»

 زنان توطئه چین
 در تایخ بیهقی از دو سه زن نام برده می‌شود که  با توطئه و مکر توانستند از خودشان نامی در تاریخ ثبت کنند. یکی از این ماجراها مربوط می‌شود به  شخصی به نام ابوالحسن عراقی  که در دربار غزنویان رفت و آمد داشته است. ظاهرا او آدم بدخو و بد ذاتی بوده، بنابراین زنانش در غذایش سم می‌ریزند و او را می‌کشند. بیهقی دلیلش را این گونه می‌آورد: «مرد سخت بدخو و باریک گیر [بود]... .» 

 زنان پارسا و فاضل
بیهقی در کتابش به چند زن زنان پارسا و با سواد‌ اشاره می‌کند. یکی از این زنان زنِ بای‌تگین هست، اولین غلام محمود. «بای‌تگین زنی داشت سخت به کار آمده و پارسا و در این روزگار که امیر مسعود به تخت مُلک رسیده، این زن را سخت نیکو داشتی، به حرمت خدمت‌های گذشته چنانکه به مثل در برابر والده‌ سیده بود.» بیهقی این زنان را بسیار ستایش  می‌کند ولی باید گفت بیهقی تحت تاثیر اعتقادات زمانه‌ خودش، زنان را کمتر از مردها می‌دیده است: «میان مردان و زنان تفاوت بسیار است» ولی از اهمیت دو زن نمی‌تواند بگذرد: مادر حسنک وزیر و مادر عبدالله (یکی از فرماندهان اعراب). این دو زن سرنوشت مشابهی داشتند و پسرانشان به دست حکومت به دار آویخته شدند. بیهقی در کتابش، به تمام و کمال، عکس‌العمل این زن‌ها را هنگام به دار آویختن پسرانشان نشان می‌دهد و در برابر این همه شجاعت و درایت آنها سر تعظیم فرود می آورد، چون آنها در مقابل دشمن کوتاه نیامده بودند: «و حسنک قریب هفت سال بردار بماند چنانکه پاهایش همه فرو تراشید و خشک شد چنانکه اثر نماند تا به دستوری (اجازه) فروگرفتند و دفن کردند چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجا و مادر حسنک زنی بود سخت جگر‌آور (شجاع)،چنان شنودم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند چون بشنید جزعی نکرد چنانکه زنان کنند، بگریست به درد،  چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند،پس گفت بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید و جای آن بود.» و درباره یکی از فرماندهان اعراب می‌نویسد: «عبدالله همه شب نماز کرد و قران خواند وقت سحر غسل کرد و نماز بامداد به جماعت بگزارد...وقت رفتن مادر را درکنار گرفت (در آغوش گرفت)و بدرود کرد و مادرش زره بر وی رایت می‌کرد و بغلگاه (پهلوگاه) می‌دوخت و می‌گفت دندان افشار با این فاسقان. چنانکه گفتی او را پالوده خوردن( نوعی حلوا ) می فرستد و البته جزعی نکرد چنانکه زنان کنند...  سر عبدالله را به نزد عبدالملک مروان فرستادند و او دستور داد تا بدن او را بر دار کردند. خبر کشتن به‌مادرش آوردند، هیچ جزع نکرد ‏...گروهى زنان را برین کار بگماشتند و ایشان درایستادند و حیلت ساختند تا اسماء را بر آن جانب بردند. چون دار بدید، به‌جاى آورد که پسرش است، روى بزنى کرد از شریف‏ترین زنان بود و گفت: گاه آن نیامد که این سوار را ازین اسب ( استعاره از دار)‏ فرود آورند؟ و این خبر به حجاج بردند، بشگفت بماند و فرمود تا عبد اللّه را فروگرفتند و دفن کردند.»

 جزئیات زندگی زنان
بیهقی به فعالیت‌های داخل منزل زن‌ها هم اشاره می کند که ظاهرا در دوره‌ غزنویان بسیار مهم بوده است، مثلا آشپزی زنان. وقتی بیهقی به هنر یک زن در سواد، قلم و نوشتن اشاره می‌کند حتما به این هم می‌پرداخته که این زن در غذا پختن هم دستی داشته است. این یک بررسی اجمالی بود بر زنانی که در کتاب بیهقی ذکرشان رفته بود. دوره غزنویان دوره‌ زنان نبوده؛ چه زنانی که در کاخ بودند و در قفس‌های طلایی، به دست فراموشی سپرده شده بودند و چه زن‌های عوام. با خوندن تاریخ متوجه می‌شویم که گذشتگان ما، چه اوضاعی داشته اند و  چه ظلم و ستم‌هایی بر زنان رفته است!

تاریخ درج : شنبه ۱۲ امرداد ۱۳۹۸

شیوا رضایی / نویسنده

منبع: اصفهان زیبا  http://www.isfahanziba.ir/

شبکه رسمی ابوالفضل بیهقی  T.me/abolfazlbeyhaghi

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۰۷:۴۳
رضا حارث ابادی

نگاهی به واژه دستمالی‌شده «استاد» که این روزها جایگاه واقعی خود را از دست داده است

رضوانی| تهی شدن کلمات از معنای اصلی و واقعی خودشان، هم از ارزش آن‌ها می‌کاهد و هم اگر صفت باشد، نه تنها به شخصی که به آن صفت متصف شده است ارزش و جایگاهی نمی‌دهد، که گاه باعث تمسخر نیز می‌شود. یک تأمل کوتاه می‌تواند کلماتی مانند «مهندس»، «دکتر» و «استاد» را به ذهن متبادر کند. کلماتی که بجا و بیجا در مورد افراد باخود و بیخود استفاده می‌شود. «استاد» کلمه‌ای دستمالی شده است که مدت‌هاست زیاد به گوشمان می‌خورد و برای افرادی با جایگاه‌هایی بسیار متفاوت استعمال می‌شود. با گسترش شبکه‌های مجازی این صفت بیش از پیش به سطح آمد و مریدان و علاقه‌مندان به اشخاصی مانند نویسندگان و شاعران، برای عرض ارادت یا ادای احترام و شاید هم تملق، از این کلمه بسیار استفاده کردند و می‌کنند. البته عده‌ای هم با استفاده از این صفت، دکان و دستگاهی راه انداخته‌اند و کارگاه‌ها و کلاس‌ها برگزار می‌کنند و «شاگرد» می‌پرورانند. برای ریشه‌یابی این کلمه و چرایی استفاده گسترده و خارج از جایگاه آن با محمدجعفر یاحقی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، حسین آتش‌پرور، نویسنده، و ابوطالب مظفریِ شاعر گفت‌وگویی کردیم که حاصلش را در ادامه می‌توانید بخوانید.


استاد، صفت افراد نادری بود

محمدجعفر یاحقی، نخست به ریشه‌شناسی این کلمه می‌پردازد و می‌گوید: کلمه «استاد» یا «استاذ»، کلمه کهن‌سالی است و در گذشته‌های ادبی ما هم وجود داشته است. در قدیم در حوزه‌ها و مراکز علمی این کلمه به شخصیت‌هایی اطلاق می‌شده است که در رشته خودشان به بالاترین سطح می‌رسیده و مرجع قرار می‌گرفته‌اند و معمولا این قبیل آدم‌ها بسیار کمیاب بوده‌اند. به عبارتی کلمه استاد جلو اسم افراد بسیار نادری آمده است و به هر‌کسی نمی‌گفتند استاد. به عنوان مثال برای خواجه نصیرالدین توسی کلمه استاد به کار رفته که آن هم به دلیل فضائل و دانش‌های متعددی بوده که داشته و در آن‌ها سرآمد بوده است. باید توجه داشته باشیم که این صفت برای افرادی که در علوم انسانی -یا در علومی که با علوم انسانی خویشاوندی داشته‌اند- فعالیت می‌کرده‌اند به کار می‌رفته است. در بخش‌های دیگر مانند حوزه‌های علمیه بیشتر «شیخ» می‌گفتند، نه استاد که کلمه شیخ هم امروز نازل و کم‌اهمیت شده‌است، در صورتی که در گذشته مراجع علمی حوزه‌ها شیخ خوانده می‌شدند، مانند شیخ طوسی، شیخ کلینی و... و کسی که در سطح خیلی عالی بوده به او «شیخ الطائفه» یا «شیخ الشیوخ» می‌گفته‌اند. بنابراین کلمه استاد در حوزه‌های علمیه هم به کار نمی‌رفته است. این کلمه یک معنای عام‌تری هم داشته که احتمالا آن چیزی را که الان متداول شده است از این حوزه گرفته‌اند؛ اگر کسی در هر حوزه و هر دانشی تخصصی اجمالی می‌داشت، به او می‌گفتند استاد، مانند معلم مکتب‌خانه.
مصحح تاریخ بیهقی در ادامه گریزی به دوره صفویه می‌زند و از تغییر موارد استفاده از این کلمه یاد می‌کند: در یک افق دیگر، از دوره صفویه به این طرف که جوانمردان و عیاران وارد کار شدند، به کسانی که در حرفه‌های مختلف هم تخصص داشتند می‌گفتند استاد، مانند استاد مسگری، نجاری، آهنگری و... حتی برای رده‌های پایین‌تر مانند دلاک و سلمانی هم استاد را به کار می‌بردند که بیشتر به شکل «اوستا» استفاده می‌شده است.


تأثیر ورود واژگان از دیگرفرهنگ‌ها

پویایی اجتماعی و زبانی باعث می‌شود که گاه واژه‌ای از جایگاه و خاستگاه اولیه خود حرکت کند و در طول زمان در جایگاه و معنای دیگری به کار رود. همچنین با مراوده فرهنگ‌های مختلف، زبان‌ها نیز با هم وارد تعامل می‌شوند و کلماتی از هم وام می‌گیرند یا برای برابرنهاد کلمه‌ای وارداتی، ناگزیر از انتخاب کلماتی از زبان مقصد هستیم. دکتر یاحقی در این مورد یادآور می‌شود: کلمه استاد در روزگار ما برابرنهاد یک واژه فرنگی است. در دوره‌های گذشته در مراکز دانشگاهی و علمی اروپا و آمریکا، مدارجی برای کسانی که در حوزه‌های علمی کار می‌کردند در نظر می‌گرفتند که ما هم آن‌ها را ترجمه و در حوزه دانشگاهی خودمان استفاده ‌کردیم. به آن کسی که اول وارد دانشگاه می‌شده و هنوز دکتری نگرفته بوده است، می‌گفتند مربی. کمی بالاتر، به کسی که دکتری و تخصصش را می‌گرفت، می‌گفتند استادیار که در انگلیسی بریتانیایی به او Resident و در انگلیسی آمریکایی به او Assistant Professor می‌گویند. وقتی چند سال استادیار بود و کارهای تحقیقاتی و علمی کرد به او Associate Professor می‌گویند که در فارسی دانشیار ترجمه شده است. به شخصی که تمام مدارج علمی را طی کرده و به مرتبه عالی دانشگاهی و مرجعیت رسیده است می‌گویند Professor که ما آن را به استاد ترجمه کرده‌ایم. اگر 100 سال هم کسی در دانشگاه تدریس کند استاد نمی‌شود، مگر اینکه کارهای علمی و پژوهشی بکند. پروفسور به کسی می‌گویند که در یک حوزه خاص تألیفات و کارهای برجسته‌ای دارد و حالا ممکن است دانشجو هم تربیت کرده باشد. گاهی ممکن است دانشجو هم نداشته باشد، ولی استاد باشد.


انقلاب در کلمه استاد

او در ادامه به نقش انقلاب به عنوان یک واقعه مهم تاریخی در تغییر بار و معنای کلمه استاد و استفاده از آن اشاره می‌کند و می‌گوید: تا پیش از انقلاب استفاده از کلمه استاد کاملا حساب‌شده بود و به غیر از دانشگاهیان، به کسی این صفت اطلاق نمی‌شد و از میان دانشگاهیان هم به آن دسته‌ای گفته می‌شد که این مدارج و مراحل لازم را طی کرده بودند. بعد از انقلاب اتفاقاتی رخ داد و صحبت‌هایی از جامعه بی‌طبقه و یکسان‌سازی شد که در نتیجه آن این تصور پیش آمد که آن‌هایی که استاد هستند طاغوتی و نورچشمی بوده‌اند که به این درجه رسیده‌اند. برای همین کلمه‌ای عمومی انتخاب کردند: «عضو هیئت‌علمی». هرکس که استخدام دانشگاه می‌شد به او می‌گفتند عضو هیئت‌علمی. بنابراین مربی‌ای که اولین سال خدمتش بود و کارشناسی ارشد یا دکتری عمومی داشت، می‌شد عضو هیئت‌علمی؛ به آن کسی هم که 30، 40 سال خدمت کرده و مدارج بالایی را کسب کرده بود می‌گفتند عضو هیئت‌علمی. از طرفی چون کسانی که تصمیم‌گیرنده بودند خودشان در مراتب پایین بودند، نمی‌خواستند دیگران مراتب بالاتر از آن‌ها داشته باشند، بنابراین همه را یکسان کردند و به همه گفتند عضو هیئت‌علمی. اما در مکاتبات رسمی، همچنان اصطلاحات تخصصی در جای خودش به کار رفت.
این استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد ادامه می‌دهد: این کلمه «استاد» که امروزه برای هر کسی استفاده می‌شود، یا از آن تداول عمومی سطح پایین دانشگاه به سطح جامعه راه پیدا کرده است، یا از آن تداول عام حرفه‌ای یعنی استاد سلمانی و استاد بنا و استاد چاه‌کن و مانند این‌ها. بنابراین این کلمه عمومیت پیدا کرد و در دهان‌ها افتاد و وارد حوزه آکادمیک شد و متأسفانه بسیار ناهنجار و زننده است که به هرکسی که پایش به دانشگاه باز شده می‌گویند استاد. این در واقع یک‌جور تعمیم واژه تخصصی خاص برای افراد عام است که درست نیست. امروز حتی به تمسخر هم به عده‌ای می‌گویند استاد. این‌قدر کلمه استاد تنزل پیدا کرده است. ولی اگر قانون و اخلاق مد نظر باشد، اخلاق علمی ایجاب می‌کند کلمات را در جای خودشان به کار ببریم و هر‌کس را که استحقاق دارد به آن متصف کنیم.


تغییر عادت یکی‌دو نسل طول می‌کشد

اما استعمال کلمه استاد در فضای مجازی، خارج از کنترل و نظارت است و نمی‌شود کاربران را با بخش‌نامه دعوت به رعایت اخلاق و استفاده صحیح کلمات کرد. یاحقی نیز در‌این‌باره اظهار می‌کند: هیچ ضابطه‌ای در فضای مجازی حاکمیت ندارد و خود افراد اگر اخلاق حرفه‌ای داشته باشند، نباید اجازه بدهند این واژه‌ها را برای آن‌ها به کار ببرند. این یک هرج‌ومرج در اخلاق علمی است که مهارش از دست در رفته است، اما به تدریج از طریق نهادها و دستگاه‌های ذی‌ربط و به‌خصوص با کمک رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی می‌شود نظارت و کنترل‌هایی کرد که کاربرد درست واژه تبدیل به عادت شود و البته تبدیل شدن چیزی به عادت هم زمان می‌برد و شاید یکی‌دو نسل طول بکشد.


استفاده از صفت استاد بیرون از جای خودش توهین است

حسین آتش‌پرور، نویسنده، نمی‌گذارد پرسش ما به آخر برسد و دل‌آزرده از کاربرد واژه استاد می‌گوید: وقتی این صفت استادی را برخی به من نسبت می‌دهند، انگار دارند به من فحش می‌دهند. از این قضیه دلخورم و در یکی از داستان‌هایم هم نوشته‌ام که وقتی به تو می‌گویند استاد دارند کلنگ قبرت را می‌زنند و می‌خواهند تو را خاک کنند. این کلمه حالت مسخره و مزخرفی به خودش گرفته است. لوث شده و از نظر من توهین است. این را در مورد خودم می‌گویم.
از او می‌پرسیم چه شرایطی باید وجود داشته باشد که به نویسنده یا شاعری این صفت داده شود؟ و او اظهار می‌کند: نمی‌دانم، در موردش تأمل نکرده‌ام. من به آقای دولت‌آبادی هم نمی‌گویم استاد، می‌گویم آقای دولت‌آبادی. خیلی به ندرت به کسی می‌گویم استاد. کار و اسم هرکس مشخص است. استاد دانشگاه چیز دیگری است. یک صفت است و به شخصی تعلق می‌گیرد که به آن مرحله رسیده است. ولی خارج از دانشگاه برای هر کسی «استاد‌استاد» راه می‌اندازند و این مسخره است. آقای شفیعی کدکنی چون استاد دانشگاه است، می‌شود به او صفت و عنوان استادی داد، اما به هوشنگ ابتهاج چرا باید بگویند استاد؟ من احساس می‌کنم توهین به آدم است. نمی‌شود به نویسنده یا شاعری گفت استاد. مثلا چه لزومی دارد بگوییم استاد ابوالقاسم فردوسی، یا استاد اخوان ثالث؟ مشخص است که این‌ها چه کسانی هستند. از نظر من لقب‌هایی از این دست باید از بین برود.
نویسنده رمان «چهارده‌سالگی بر برف» ادامه می‌دهد: یک‌عده هم خوششان می‌آید و از این واژه استفاده می‌کنند. آدم سوءاستفاده‌کن همه‌جا هست، به خصوص در ادبیات. من هرروز دارم این‌ها را می‌بینم. حاشیه‌های شعر و داستان بیشتر از اصل آن است. به نظر من این عنوان در همان دانشگاه بماند بهتر است.


این عنوان‌ها شخص را دچار توهم می‌کند
ابوطالب مظفری، شاعر، نیز موافق استفاده از صفت «استاد» برای شاعران و نویسندگان و هرکسی که خارج از محیط دانشگاه باشد نیست: در حوزه‌های رسمی مثل دانشگاه بنا به شرایطی به افراد این صفت داده می‌شود، ولی در خارج از آن، با دادن این صفت به کسی، به صرف اینکه نویسنده و شاعر باشد، موافق نیستم. مگر در مواردی که اجماعی وجود داشته باشد. مثلا کسانی که به دلیل کارهای پژوهشی و مسائلی از این قبیل این لقب به آن‌ها داده می‌شود. در غیر این صورت به نظر من کار درستی نیست. فیلسوفی چینی که اگر اشتباه نکنم کنفوسیوس است می‌گوید: اولین ظلمی که بشریت در تاریخ انجام داد، ظلم در حق کلمات بود. یعنی اینکه زمانی که ما کلمات را از معانی واقعی‌شان خارج و آن‌ها را در غیر جایگاه خودشان وارد کردیم، از آنجا باقی بی‌عدالتی‌ها و ظلم‌ها شروع شد. خیلی مهم است که در صحبت‌ها یا نوشته‌هایمان کلمات را در جای درستشان به کار بگیریم. اگر این کار را نکنیم بلبشویی در خود کلمات و در زبان به وجود می‌آید. دوم اینکه به قول مولانا: هرکه را مردم سجودی می‌کنند/ زهر اندر جان او می‌آکنند. به هر حال این تشویق‌ها و عنوان‌ها، هم خود شخص را دچار توهم می‌کند و هم موجب اشتباه دیگرانی در جامعه می‌شود.
شاعر دفتر «عقاب چگونه می‌میرد؟» ادامه می‌دهد: در مورد لقب شاعر یا نویسنده، نظر من این است که اگر کسی کتاب شعر یا داستانی چاپ و منتشر کرده باشد می‌شود از لحاظ عرفی عنوان شاعر یا نویسنده را به او اطلاق کرد. اما در مورد کسانی که به این مرحله نرسیده‌اند اطلاق همین عنوان هم درست نیست. البته چاپ هم چندان ملاک نیست و امروزه هر کسی می‌تواند کتاب چاپ کند، اما نمی‌توانیم به کسی که کتابی چاپ کرده‌است عنوان نویسنده و شاعر ندهیم، به اجبار باید این صفت را به او اطلاق کنیم.

منبع: شهرآرا نیوز مشهد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۸
رضا حارث ابادی

نقض یک کلیشه جنسیتی در تاریخ بیهقی

شهرآرا: دکتر سیمین کاظمی، پزشک و جامعه‌شناس، در مطلبی به نقض یک کلیشه جنسیتی در یکی از داستان‌های تاریخ بیهقی پرداخته است. او البته درنهایت در همین قطعه از شاهکار نثر فارسی (تاریخ بیهقی) نیز نگاه مردسالار را می‌بیند، اما با توجه به روزگار نگاشته‌شدن اثر، این امر را طبیعی می‌شمارد:
ابوالفضل بیهقی بعد آنکه ذکر بردارکردن حسنک وزیر را با شرح واکنش مادر او به خبر کشته‌شدن فرزند به اتمام می‌رساند، بی‌درنگ داستان عبدا... زبیر را می‌گوید که او نیز با خروج بر بنی‌امیه سرش را به باد داد و تنش بر دار شد. قهرمان دیگر داستان عبدا... زبیر، اسما، مادر اوست که او هم مانند مادر حسنک در مرگ پسر «هیچ جرع نکرد، چنان‌که زنان کنند.»
آن‌طور که از توضیح پایانی بیهقی برمی‌آید، یک هدف او از ذکر قصه عبدا... و مادرش، آن بوده که اگر «طاعنی» با ذهنیتِ کلیشه‌زده و تفکرات قالبی جنسیتی، در استقامت و سخت‌جگری مادر حسنک تردید داشته و آن را نپذیرفته باشد و بگوید «این نتواند بود»*، با خواندن داستان اسما، شاهدی دیگر از واکنش صبورانه و استقامت زنان داغ‌دیده بر او نمایانده شود و بپذیرد که زنان هم ممکن است همچون مردان در سوگ فرزند جزع نکنند!
این داستان دوم بیهقی ازیک‌سو می‌تواند تلاش او برای درهم‌شکستن قالب‌های ذهنی جنسیتی‌ای تلقی شود که درک رفتار زن‌ومرد را در خارج از الگوهای یکنواخت و ثابت، غیرممکن کرده‌اند و باوجود آن‌ها تشخیص خصوصیات فردی (که ممکن است متأثر از سایر عوامل اجتماعی باشند) دشوار است.
اما از طرف دیگر در همین جهت‌گیری بیهقی هم نوعی تحقیر رفتار زنانه (جزع‌کردن چنان‌که زنان کنند) و تحسین رفتار مردانه (جزع‌نکردن) قابل تشخیص است که اگر چه جای نقد دارد، برای دوره‌ای که بیهقی می‌زیست، عجیب و غیرمنتظره نیست.

نقض یک کلیشه جنسیتی در تاریخ بیهقی ؛ داستان «مادرانی که در سوگ فرزند جزع نکردند




دکتر سیمین کاظمی، پزشک و جامعه‌شناس، در مطلبی که در کانال تلگرامی‌اش منتشر کرده، به نقض یک کلیشه جنسیتی در یکی از داستان‌های تاریخ بیهقی پرداخته است. او البته درنهایت در همین قطعه از شاهکار نثر فارسی (تاریخ بیهقی) نیز نگاه مردسالار را می‌بیند، اما با توجه به روزگار نگاشته‌شدن اثر، این امر را طبیعی می‌شمارد:
 ابوالفضل بیهقی بعد آنکه ذکر بردارکردن حسنک وزیر را با شرح واکنش مادر او به خبر کشته‌شدن فرزند به اتمام می‌رساند، بی‌درنگ داستان عبدا... زبیر را می‌گوید که او نیز با خروج بر بنی‌امیه سرش را به باد داد و تنش بر دار شد. قهرمان دیگر داستان عبدا... زبیر، اسما، مادر اوست که او هم مانند مادر حسنک در مرگ پسر «هیچ جرع نکرد، چنان‌که زنان کنند.»
 آن‌طور که از توضیح پایانی بیهقی برمی‌آید، یک هدف او از ذکر قصه عبدا... و مادرش، آن بوده که اگر «طاعنی» با ذهنیتِ کلیشه‌زده و تفکرات قالبی جنسیتی، در استقامت و سخت‌جگری مادر حسنک تردید داشته و آن را نپذیرفته باشد و بگوید «این نتواند بود»*، با خواندن داستان اسما، شاهدی دیگر از واکنش صبورانه و استقامت زنان داغ‌دیده بر او نمایانده شود و بپذیرد که زنان هم ممکن است همچون مردان در سوگ فرزند جزع نکنند!
 این داستان دوم بیهقی ازیک‌سو می‌تواند تلاش او برای درهم‌شکستن قالب‌های ذهنی جنسیتی‌ای تلقی شود که درک رفتار زن‌ومرد را در خارج از الگوهای یکنواخت و ثابت، غیرممکن کرده‌اند و باوجود آن‌ها تشخیص خصوصیات فردی (که ممکن است متأثر از سایر عوامل اجتماعی باشند) دشوار است.
 اما از طرف دیگر در همین جهت‌گیری بیهقی هم نوعی تحقیر رفتار زنانه (جزع‌کردن چنان‌که زنان کنند) و تحسین رفتار مردانه (جزع‌نکردن) قابل تشخیص است که اگر چه جای نقد دارد، برای دوره‌ای که بیهقی می‌زیست، عجیب و غیرمنتظره نیست.
*این ممکن نیست 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۳۹
رضا حارث ابادی


بیهقی و ماجرای کوری امیرمحمد غزنوی


چکیده
بیشتر شارحان و کسانی که از آنان در باب تاریخ بیهقی و غزنویان تألیف یا تعلیقی بر جای مانده است در ماجرای زندانی شدن امیرمحمد به کور کردن وی پس از خلع از پادشاهی اشاره یا تصریح کرده‌اند؛ در حالی که با مطالعۀ تاریخ بیهقی و زین‌الاخبار گردیزی در صحت این خبر باید تردید کرد. در تاریخ بیهقی هیچ‌گونه اشاره‌ای به این موضوع وجود ندارد؛ در حالی که بخش بازماندۀ این کتاب مهم‌ترین و معتبرترین تاریخ موجود عهد غزنوی، به خصوص دوران حکومت مسعود، است. در زین‌الاخبار گردیزی ـ اثر تاریخی قرن پنجم و عهد غزنویان ـ نیز اشاره‌ای به این رویداد دیده نمی‌شود. ماجرای کوری امیرمحمد تنها در کتاب‌های تاریخی قرن ششم و پس از آن مشاهده می‌شود که هم با عهد غزنوی فاصلۀ زمانی دارند و هم هیچ‌کدام از نظر مکان نگارش و اشراف بر وقایع بر تاریخ بیهقی برتری ندارند. پراکنده و متناقض بودن شیوۀ نقل ماجرای کوری امیرمحمد در کتاب‌های تاریخی پس از قرن ششم و نوشته‌های متأخران باعث می‌شود که در صحت وقوع آن بیشتر تردید کنیم. برای پذیرفتن صحت ماجرای کور کردن امیرمحمد در سال 421 هـ ق برخلاف نظر آشکار بیهقی، یا کور بودن او در سال‌های پایانی حکومت مسعود (432 هـ ق) بدون آنکه در تاریخ بیهقی اشاره‌ای به آن شده باشد، به قرائن معتبرتری نیاز هست؛ امری که تاکنون میسر نشده است.
  
کلیدواژه‌ها
امیرمحمد غزنوی؛ تاریخ بیهقی؛ غزنویان؛ کور شدن؛ میل کشیدن
موضوعات
تاریخ ایران اسلامی تا پایان زندیه
عنوان مقاله [English]
Beyhaqi and Amir Mohammad Gaznavi’s blindness
نویسندگان [English]
Ghasem Sahraei؛ Mohammad Rezsa Hasani Jalilian
Assistant Professor in History, University of Lurestan, Iran.
چکیده [English]
Amir Mohammad’s blindness and descend was mentioned in the beginning of nearly all sources discussing his imprisonment. However, the Beyhaqi history and Zeanolakhbar (Gardizi), the main works of the Ghaznavid dynasty do not mention these at all, thus the clarity of this matter is still left to be discussed. According to critics, it would be obvious that these two sources are provided by people with strong ties to the court of Gaznavid. Abolfazel-e Beyhaqi, one of the most outstanding historians and annalists of the court of Gazne in the 5th century, does not report on the subject of Amir Mohammad. The incident involving Amir Mohammad is only mentioned later on in literature, approximately from the 6th century. Therefore, the gaps between the early sources and later texts on the subject, cast doubts on the matter.  
In this paper the authenticity of the matter will be discussed by examining the quotations from available sources and foundations, to accept that Amir Mohammad had been blind in 1030; despite Beyhaqi’s silence on the event in the final part of Maso'ud’s regime. Yet this needs more valid sources, such have not been available so far. This paper examines the measure of valid references. However, the interpretation of those available references may shed some light on this issue.
 
کلیدواژه‌ها [English]
Amir Mohammad, Tarikh e Bbeyhaqi, Gaznavied
اصل مقاله

مقدمه

یکی از ماجراهای مهم دورۀ حکومت مسعود غزنوی که در کتاب‌های تاریخی پس از قرن ششم و نوشته‌های متأخران بارها آمده است ماجرای کور کردن امیرمحمد غزنوی به هنگام خلع از پادشاهی در سال 421 هـ ق و کور بودن وی در سال‌های پایانی حکومت مسعود در سال 432 هـ ق است. نگارندگان این مقاله درصددند تا با تکیه بر تاریخ بیهقی، که یکی از منابع معتبر تاریخی قرن پنجم و دربرگیرندۀ رویدادهای دوران سلطنت مسعود غزنوی است، و نیز تواریخ نزدیک به عهد غزنوی همچون زین‌الاخبار گردیزی به بررسی درستی یا نادرستی این موضوع  بپردازند؛ زیرا به نظر می‌رسد تصریح بیهقی به بینا بودن امیرمحمد هنگام خلع و زندانی شدن و عدم اشاره به کور کردن چشم وی در سال‌های زندان به همراه تشتت و تناقض در شیوۀ نقل ماجرا در کتاب‌های تاریخی پس از قرن ششم و نوشته‌های متأخران، مانع از پذیرفتن گفته‌های آنها در مورد کور کردن امیرمحمد در این ماجراست.

 

پیشینۀ بحث

نامۀ سران لشکر و بزرگان دولت غزنوی در تکیناباد1 به سلطان مسعود، که در آن زمان (سال 421 هـ ق) در سپاهان بود، در ابتدای بخش بازمانده از تاریخ بیهقیِ موجود است. از قرائن موجود در نامه برمی‌آید که چون امیرمحمد خبر حرکت مسعود به جانب غزنین را دریافت  می‌کند، برای مقابله با سپاه مسعود لشکر را از غزنین به سوی تکیناباد حرکت می‌دهد. در تکیناباد، بزرگان دولت و سران لشکر همچون علی قریب، امیریوسف و بوسهل حمدوی - که پیشتر نامه‌هایی از امیرمسعود دریافت کرده‌ بودند - همدست می‌شوند و امیرمحمد را «فرومی‌گیرند» و در قلعۀ کوهتیز2 زندانی می‌کنند و بگتگین حاجب را به عنوان نگهبان قلعه بر او می‌گمارند. سپس به وسیلۀ بوبکر حصیری و منگیتراک، برادر  علی قریب، نامه‌ای به امیرمسعود می‌نویسند و ضمن شرح ماجرا و اعلام وفاداری خویش، در خصوص چگونگی رفتار با امیرمحمد کسب تکلیف می‌کنند.

     در این میان، آنچه جای تأمل دارد این است که بیشتر شارحان و کسانی که در موضوع تاریخ بیهقی و غزنویان تألیفی یا تعلیقی نوشته‌اند هنگام ذکر ماجرای زندانی شدن امیرمحمد به کور کردن وی نیز اشاره یا تصریح کرده‌اند؛ از جمله محمد دبیرسیاقی در گزیده‌ای که از تاریخ بیهقی گرد آورده است می‌نویسد: «جلال‌الدوله، پسر محمود غزنوی، ... در غزنین حکومت یافت (4211 هـ ق)؛ اما برادرش، مسعود، او را برانداخت و کور کرد و به زندان بازداشت» (بیهقی،1369: 1999).

     خلیل خطیب رهبر در تعلیقات خود بر تاریخ بیهقی و گزیده‌ای از آن نوشته است: «علی قریب... با همدستی یوسف بن سبکتگین، امیرمحمد را در سیزدهم شوال 421 گرفتند و کور کردند و در قلعة کوهتیز محبوس کردند» (بیهقی، 1374: 1/85؛ خطیب رهبر، 1383: 55).

     رضا مصطفوی سبزواری در تعلیقات خود بر تاریخ بیهقی آورده است: «محمد کوچک‌ترین پسر محمود غزنوی است که به سال 421 هجری به پیروی از تمایل محمود به ولیعهدی او به سلطنت رسید؛ ولی در همان سال مسعود، برادر بزرگ‌ترش، او را کور و زندانی کرد» (مصطفوی سبزواری، 1376: 34).

     حسینی کازرونی در فرهنگ تاریخ بیهقی به نقل از عباس پرویز در تاریخ دیالمه و غزنویان، نوشته است: «[مسعود] پس از دست یافتن بر امیرمحمد، وی را در حبس (کرد و) میل کشید» (حسینی کازرونی، 1384: 226).

     برتولد اشپولر در جلد اول تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی نوشته است: «مسعود ... به برادر خود تقسیم سرزمین موروث پدر را پیشنهاد کرد ... ولی محمد ... موافقت نکرد و نایرۀ جنگ میان آن دو افروخته شد تا اینکه محمد در ... سوم شوال 421 هجری ... در تگین‌آباد (در طخارستان) غافلگیر شده، به اسارت درآمد. برادرش، مسعود، وی را نکشت؛ ولی او را کور کرد و بدین وسیله به نفوذ او خاتمه داد» (اشپولر، 1379: 216). وی همچنین در خصوص شورش سپاهیان مسعود در سال 432 هـ ق نوشته است: «قسمتی از سپاهیانش، محمد، برادر کور وی، را بر ضد او به رهبری و سرداری برگزیدند» (همان: 2222).

     سیدابوالقاسم فروزانی در کتاب غزنویان از پیدایش تا فروپاشی با استفاده از کتب تاریخی همچون مجمع‌الانساب شبانکاره‌ای وکامل ابن اثیر، از ضعف یا فقدان بینایی امیرمحمد غزنوی سخن گفته است (فروزانی، 1384: 257-256).

اما برخلاف نوشته‌هایی که به برخی از آنها اشاره شد با مطالعۀ تواریخ عصر غزنوی همچون تاریخ بیهقی و زین‌الاخبار گردیزی نه تنها  تصریح یا اشاره و قرینه‌ای مبنی بر کور کردن امیرمحمد یافت نمی‌شود، بلکه حتی دلایل صریحی بر بینا بودن وی به چشم می‌خورد. بیهقی چند مورد وعده کرده است مطالبی در سرگذشت امیرمحمد بیاورد؛ ولی در هر حال این امر محقق نشده یا به ما نرسیده است. آخرین وعدۀ بیهقی، پس از انتقال امیرمحمد به قلعۀ مندیش3 است (بیهقی، 1375: 877). پس از آن، وی دو بار از امیرمحمد سخن گفته است: نخست  وقتی است که امیرمسعود فرستاده‌ای به جانب خان ترکستان می‌فرستد و برای اطلاع خان از ماجراهای خود و امیرمحمد به تفصیل سخن می‌گوید و دلایل زندانی کردن او را بازمی‌نماید: «کی راست آید که وی گشاده باشد؟ که دو تیغ به هیچ حال در یک نیام نتواند بود و نتوان نهاد، که نگنجد و صلاح وی و لشکر و رعیت آن است که وی به فرمان ما جایی موقوف است در نیکوداشتی هرچه تمام‌تر و در گشادن وی خلل‌های بزرگ تولد کند» (همان: 279). بار دوم، موضوع آوردن امیرمحمد از قلعۀ نغر4 به قلعۀ غزنین است در ضمن حوادث سال 4322 هـ ق به همراه نگهبان وی و چهار پسرش (همان: 8933). در این برهه، بیهقی اگرچه از وضع امیرمحمد توصیفی ارائه نمی‌دهد، با توصیفی که از آشفتگی و پریشانی پسران او می‌آورد، می‌توان شرایط سخت و فرسایندۀ آنها را احساس کرد. به هرحال، هرچند در تاریخ بیهقی از توصیف جامع  وضعیت امیرمحمد بی‌بهره‌ایم، کم و بیش می‌توان از بخش‌های موجود استفاده کرد. از سوی دیگر، وقتی از عصر غزنوی فاصله می‌گیریم و به کتب تاریخی قرن ششم و پس از آن می‌رسیم، ملاحظه می‌کنیم که بیشتر مورخان تواریخ عمومی به موضوع کور کردن امیرمحمد در ماجرای فرو نشاندن او به سال 421 هـ ق یا کور بودن او در زمان پادشاهی مجددش به سال 432هـ ق تصریح کرده‌اند؛ موضوعی که به شدت مورد تردید است. همان‌گونه که ادموند کلیفورد باسورث، مؤلف کتاب تاریخ غزنویان، نیز معتقد است از آنجا که موضوع کوری امیرمحمد در کتب عصر غزنوی همچون تاریخ بیهقی و زین‌الاخبار گردیزی نیامده و تنها در منابع متأخر بیان شده است، باید در صحت آن تردید کرد؛ اگرچه احتمال دارد که محمد در طی اسارت ده ساله کور شده باشد (باسورث، 1384: 3066).

باری، نویسندگان این مقاله درصددند تا براساس تاریخ بیهقی ـ که قدیم‌ترین تاریخ معتبر عصر غزنوی است ـ و بررسی دیگر کتب تاریخی در  موضوع کوری امیرمحمد به تحقیق بپردازند.

 

الف) بررسی کوری امیرمحمد در تاریخ بیهقی

  1.  اولین موردی که در تاریخ بیهقی از امیرمحمد نام برده می‌شود نامۀ سران و بزرگان دولت غزنوی به سلطان مسعود است (سال4211هـ ق). این نامه پس از به بند کشیدن امیرمحمد و برای خبر دادن به مسعود و همچنین کسب تکلیف از او نوشته شده است: «امروز که نامۀ تمام بندگان بدو [به مسعود] مورخ است، بر حکم فرمان عالی برفتند که در ملطفه‌ها به خط عالی بود و امیرمحمد را به قلعۀ کوهتیز موقوف کردند، سپس آنکه همۀ لشکر در سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای‌پرده تا دور جای از صحرا و بسیار سخن و مناظره رفت و وی [علی قریب] گفت او [امیرمحمد] را  به گوزگانان باز باید فرستاد با کسان و یا با خویشتن به درگاه عالی برد؟ و آخر بر آن قرار گرفت که به قلعه موقوف باشد با قوم خویش و ندیمان و اتباع ایشان از خدمتکاران تا فرمان عالی بر چه جمله رسد به باب وی و بنده بگتگین حاجب با خیل خویش و پانصد سوار خیاره در پای قلعت است ... نگاهداشت قلعه را تا ... خللی نیفتد» (بیهقی، 1375: 3-2).

در ادامۀ نامه آمده است: «منتظر جواب این خدمت‌اند که به زودی باز رسد که در باب امیر ابواحمد و دیگر ابواب چه باید کرد تا برحسب آن کار کنند» (همان: 3).

از نامۀ سران لشکر در تکیناباد به مسعود چنین برمی‌آید که آنان فقط امیرمحمد را در قلعۀ کوهتیز زندانی کرده‌اند و از هرگونه اقدام دیگر همچون میل کشیدن چشم و کور کردن، که در نظایر آن واقعه محتمل است، خبری نیست. کسب تکلیف کردن آنان از امیرمسعود قرینه‌ای است بر آنکه آنان مراقبت و احتیاط کامل را در برخورد با امیرمحمد رعایت کرده‌اند.

  1. در فاصلۀ فرستادن نامه برای امیرمسعود و وصول جواب نامه، علی قریب و دیگر بزرگان سخت مراقب امیرمحمد هستند و تلاش می‌کنند تا رسیدن فرمان مسعود، از او به نیکویی مراقبت کنند؛ چنانکه بیهقی می‌نویسد: «امیرمحمد را سخت نیکو می­داشتند و ندیمان خاص او را دستوری بود نزدیک وی می‌رفتند، همچنان قوالان و مطربانش و شرابداران شراب و انواع میوه و ریاحین می‌بردند» (همان: 4). با این همه، چنانکه بیهقی از عبدالرحمن قوال نقل می‌کند، امیرمحمد در آن روزها حیران و غمناک بوده است: «امیرمحمد روزی دو سه چون متحیری و غمناکی می‌بود» (همان جا: 4).

چنانکه از متن مذکور استنباط می‌شود، در طول بازداشت امیرمحمد، از زمان فرستادن نامۀ سران لشکر تا وصول جواب نامه، سخن از نیکوداشت وی است؛ یعنی، در آن فاصله اتفاقی همچون میل کشیدن چشم نمی‌توانست رخ دهد.

نکتۀ دیگر این است که بیهقی در توصیف احوال امیرمحمد در روزهای اول حبس در قلعه، از حیرانی و غمناکی او به تفصیل سخن گفته است. اگر مسألۀ مهمی همچون کور کردن چشم امیرمحمد تا آن روزها اتفاق افتاده بود، بعید است وی از کنار آن به سادگی بگذرد و حتی اشاره‌ای به آن نکند.

  1. پس از چندی نامۀ امیرمسعود مبنی بر موقوف ماندن امیرمحمد در قلعۀ کوهتیز به سران دولت غزنوی می‌رسد: «روز شنبه نیمۀ شوال نامۀ سلطان مسعود رسید ... جواب آن نامه که خیلتاشان برده بودند به ذکر موقوف کردن امیرمحمد به قلعت کوهتیز ... نبشته بود به خط خود که ... اکنون چون کار بدین جایگاه رسید و به قلعت کوهتیز می‌باشد گشاده با قوم خویش بجمله، چه او را به هیچ حال به گوزگانان نتوان فرستاد و زشت باشد با خویشتن آوردن، چون بازداشته شده است که چون به هرات رسد، ما او را بر آن حال نتوانیم دید. صواب آن باشد که عزیزاً مکرماً بدان قلعت مقیم می‌باشد با همۀ قوم خویش و چندان مردم که آنجا با وی به کار است بجمله؛ که فرمان نیست که هیچ کس را از کسان وی بازداشته شود و بگتگین حاجب در خرد بدان منزلت است که هست، در پای قلعت می­باشد ... که ما از هرات قصد بلخ داریم تا این زمستان آنجا مقام کرده آید و چون نوروز بگذرد، سوی غزنین رویم و تدبیر برادر چنانکه باید ساخت بسازیم که ما را از وی عزیزتر کس نیست؛ تا این جمله شناخته آید» (همان: 9-6).

چنانکه ملاحظه شد، مسعود در جواب نامۀ سران دولت غزنوی فرمان خود را مبنی بر موقوف بودن محمد (عزیزاً مکرماً) در همان قلعۀ کوهتیز و نیک‌رفتاری با وی ابلاغ می‌نماید. حتی تأکید او بر آنکه «ما را از وی عزیزتر کس نیست؛ تا این جمله شناخته آید» قرینه‌ای است بر آنکه کسی حق ندارد فراتر از فرمان سلطان، رفتاری دیگر با محمد داشته باشد.

  1. مطابق متن تاریخ بیهقی، پس از رسیدن نامۀ مسعود در باب امیرمحمد، علی قریب معتقد بوده است که نامه و فرمان سلطان مسعود را پیش محمد برند تا او نیز موضوع را بداند و متوجه باشد که به فرمان مسعود محبوس است: «این نامه را اگر گویید، باید فرستاد نزدیک امیرمحمد تا بداند که وی به فرمان خداوند اینجا می‌ماند و موکل و نگاهدارندة وی پیدا شد و ما همگان از کار وی معزول گشتیم» (همان: 9). این رفتار علی قریب و موافقت دیگر بزرگان، نشانه‌ای بر عاقبت‌نگری و رعایت جانب احتیاط در رفتار با امیرمحمد بوده است.
  2. علی قریب دو نفر از بزرگان را برای ابلاغ فرمان مسعود پیش امیرمحمد می‌فرستد و او را به نیکوتر شدن حال وی بشارت می‌دهد: «دانشمند نبیه و مظفر حاکم را گفت: نزدیک امیرمحمد روید و این نامه بر وی عرضه کنید و او را لختی پند دهید و سخن نیکو گویید و باز نمایید که رأی خداوند سلطان به باب وی سخت خوب است و چون ما بندگان به درگاه عالی رسیم، خوب‌تر کنیم ... سر و کار تو اکنون با بگتگین حاجب است و وی مردی هوشیار و خردمند است و حق بزرگیت را نگاه دارد» (همان جا: 9).

بشارت علی قریب به نیکوتر شدن حال محمد می‌تواند دلیل بر آن باشد که تا آن زمان رفتاری همچون میل کشیدن چشم با وی صورت نگرفته است و نیز آنان چنان قصدی ندارند؛ وگرنه بسیار بعید است که سران دولت غزنوی ابتدا چشمان امیرمحمد را میل بکشند و وی را کور کنند ـ که رفتاری بسیار خشن و غیرانسانی است ـ آنگاه بشارت دهند که حال وی نیکوتر خواهد شد! به خصوص که فرمان سلطان مسعود نیز نیک رفتاری با وی بوده ­است.

  1. فرستادگان علی قریب نامۀ سلطان مسعود را به امیرمحمد می‌دهند و او آن را می‌خواند: «نامه به امیر[محمد] دادند. برخواند و لختی تاریکی در وی پیدا آمد» (همان: 10). طبیعی است که نامه خواندن امیرمحمد قرینه‌ای واضح است بر کور نبودن وی.
  2. بیهقی از احتیاط علی قریب در مراقبت از امیرمحمد چنین نوشته است: «بازنموده‌ام پیش از اینکه حاجب بزرگ، علی، از تکیناباد سوی هرات رفت، در باب امیرمحمد چه احتیاط کرد بر حکم فرمان عالی سلطان مسعود که رسیده بود، از گماشتن بگتگین حاجب و خیر و شر این بازداشته را در گردن وی کردن» (همان: 79).

     از این بخش از سخن بیهقی برمی‌آید که هم رفتار علی قریب با امیرمحمد و هم فرمان مسعود در خصوص وی، همه نیکو بوده است و نمی‌توان انتظار داشت در کنار این نیک‌رفتاری، کور کردن چشم او اتفاق افتاده باشد.

  1. بخش مفصل دیگری از تاریخ بیهقی که به احوال امیرمحمد اختصاص دارد آنجاست که از انتقال وی از قلعۀ کوهتیز به قلعۀ مندیش  سخن گفته است. این سخنان بیهقی نیز همچنان ناظر بر نیک‌رفتاری با امیرمحمد است.

در ابتدای این قسمت، بیهقی از قول عبدالرحمن قوال از نگرانی او و دیگر خدمتکاران امیرمحمد پس از رفتن لشکر از تکیناباد و تنها شدن آنان و احتیاط‌های بگتگین حاجب در مراقبت از قلعه سخن می‌گوید؛ ولی همچنان سخن از نیکوداشت امیرمحمد نیز هست: «بگتگین حاجب زیادت احتیاط پیش گرفت ولکن کسی را از ما از وی [امیرمحمد] بازنداشت و نیکوداشت‌ها هر روز به زیادت بود؛ چنانکه اگر به مثل شیر مرغ خواستی، در وقت حاضر کردی و امیرمحمد ـ‌ رضی الله عنه‌‌ـ نیز لختی خرسندتر گشت و در شراب خوردن آمد و پیوسته می‌خورد» (همان: 80).

  1. در سخن بیهقی از قول عبدالرحمن آمده است: «یک روز بر آن خضراء بلندتر شراب می‌خوردیم و ما در پیش او [امیرمحمد] نشسته بودیم و مطربان می‌زدند، از دور گردی پیدا آمد. امیر[محمد]- رضی‌الله‌عنه‌- گفت: آن چه شاید بود؟ گفتند: نتوانیم دانست. وی معتمدی را گفت به زیر رو و بتاز و نگاه کن تا آن گرد چیست؟» (همان جا)

در این عبارت بیهقی، سخن از آن است که امیر گردی را از دور دیده است. اگر این سخن بیهقی را بپذیریم، طبعاً چشمان وی تا آن زمان کور نبوده است.

  1. بیهقی فرمان مسعود را در خصوص انتقال محمد به قلعۀ مندیش این‌گونه نقل کرده است: «امیر را به قلعۀ مندیش برده آید تا آنجا نیکو داشته‌تر باشد» (همان: 83). وی سپس از نگرانی محمد و زاری همراهان او سخن می‌گوید و سپس نامردمی و بی‌احترامی بگتگین و دیگر مأموران را نسبت به محمد و خانوادۀ او این چنین بازگو می‌کند: «امیر [محمد] را براندند و سواری سیصد و کوتوال قلعۀ کوهتیز با پیاده‌ای سیصد تمام سلاح با او، و نشاندند حرم‌ها را در عماری‌ها و حاشیت را بر استران و خران. و بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش، و زشت گفتندی و جای آن بود که علی‌ای‌حال فرزند محمود بود. و سلطان مسعود چون بشنید، نیز سخت ملامت کرد بگتگین را، ولیکن بازجستی نبود» (همان جا).

در متن مذکور از بی‌احترامی با امیرمحمد سخن گفته شده است؛ ولی از کور کردن وی که مسألۀ مهم‌تری است سخنی در میان نیست. تعبیر بیهقی آن است: «بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش». از این تعبیر نمی‌توان کور کردن امیرمحمد را نتیجه گرفت. از سوی دیگر، با توصیف دقیقی که بیهقی از آن صحنه ارائه کرده است نمی‌توان باور کرد که او از کور بودن یا کور شدن امیرمحمد ـ اگر صحت می‌داشت‌ـ به آسانی بگذرد و ذکری به میان نیاورد.

  1. در راه قلعۀ مندیش، بیهقی از دور کردن ندیمان محمد از وی سخن گفته است؛ اگرچه عبدالرحمن قوال و یارانش وی را تنها نگذاشته‌اند: «دیگر خدمتکاران او را گفتند چون ندیمان و مطربان که هر کس پسِ شغل خویش روید، که فرمان نیست که از شما کسی نزدیک وی رود» (همان: 84). آنگاه بیهقی از زبان عبدالرحمن قوال توصیف جالبی از هنگام رسیدن امیرمحمد به قلعۀ مندیش بیان کرده است: «امیرمحمد از مهد به زیر آمد و بند داشت، با کفش و کلاه ساده و قبای لعل پوشیده، و ما وی را بدیدیم و ... گریستن بر ما افتاد» (همان: 85).

می‌بینیم که بیهقی در توصیفی که از امیرمحمد ارائه کرده است، حتی کلاه، کفش و رنگ قبای او را نیز از نظر دور نداشته، چگونه ممکن است از میل کشیدن چشمان او سرسری بگذرد و سخنی نگوید؟

  1. بیهقی از زبان عبدالرحمن قوال نقل می‌کند که وقتی امیرمحمد را از قلعۀ مندیش بالا می‌بردند: «از دور مجمزی پیدا شد از راه، امیرمحمد او را بدید و نیز نرفت تا پرسد که مجمز به چه سبب آمده است... مجمز در رسید با نامه، نامه‌ای بود به خط سلطان مسعود به برادر ... امیر [محمد]- رضی‌الله‌ عنه‌- بر آن پایه نشسته بود در راه و ما می‌دیدیم. چون نامه بخواند، سجده کرد، پس برخاست و بر قلعه رفت» (همان جا).

در این عبارت، بیهقی از مجمز دیدن امیرمحمد و نیز نامه خواندن او سخن گفته است که با کور بودن وی سازگاری ندارد.

  1. مضمون نامۀ اخیر مسعود به محمد، آگاه ‌کردن وی از بازداشت علی قریب بوده است. در آن نامه، مسعود گناه علی قریب را گستاخی وی با امیرمحمد و فرونشاندن او ذکر کرده است: «نامه‌ای بود به خط سلطان مسعود به وی [محمد] که علی حاجب، که امیر را نشانده بود، فرمودیم تا بنشاندند، سزای او به دست او دادند، تا هیچ بنده با خداوند خویش این دلیری نکند» (همان: 86).

اگر علی قریب کار ناسزای دیگری غیر از توقیف امیرمحمد ـ همچون کور کردن وی ـ انجام داده بود، طبعاً مسعود در این نامه به آن اشاره می‌کرد؛ چون کور کردن چشم امیرمحمد، خطایی کمتر از توقیف او نبود.

  1. بیهقی از زبان سلطان مسعود گفته است: «امروز کار ملک چون بواجبی بر ما قرار گرفت و برادر به دست آمد ... صلاح وی [محمد] و لشکر و رعیت آن است که وی [محمد] به فرمان ما جایی موقوف است در نیکوداشتی هر چه تمام‌تر و در گشادن وی خلل‌های بزرگ تولد کند» (همان: 279).

در این عبارت بیهقی، همچنان سخن از نیکوداشت محمد در زندان است و ذکر توجیهی برای زندانی بودن او؛ همین و بس.

  1. بیهقی در ذکر حوادث روزهای آخر سلطنت مسعود، پس از شکست وی و تصمیم به حرکت به جانب هندوستان، از آوردن محمد به قلعۀ غزنین به فرمان او سخن گفته ­است: «روز دوشنبه غرۀ صفر امیر ایزدیار از نغر به غزنین آمد و امیر [مسعود] را بدید و بازگشت و در شب امیرمحمد را آورده بودند از قلعۀ نغر در صحبت این خداوندزاده و بر قلعت غزنین برده و سنکوی امیر حرس بر وی موکل بود. چهار پسرش را که هم آورده بودند، احمد و عبدالرحمن و عمر و عثمان در شب بدان خضراء باغ پیروزی فرود آوردند» (همان: 893).

در این عبارات بیهقی نیز تنها سخن از آوردن امیرمحمد به فرمان مسعود به غزنین است و هیچ اشاره­ای به کوری او نشده است.

  1. روزهای پایانی حکمرانی سلطان مسعود ـ پس از شکست دندانقان ـ روزهای ناکامی او بود. تصمیم‌های مهمی که وی در آن برهه گرفت و گاه با مخالفت نزدیکان مواجه شد ـ همچون حرکت از غزنین به جانب هند ـ به نظر می‌رسد تصمیم‌های صائبی نبوده‌اند. در آن شرایط اضطراب و نگرانی، یکی از تصمیم‌های مسعود، آوردن امیرمحمد و فرزندانش از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین به طور پنهانی و پس از آن آزاد کردن فرزندان امیرمحمد و پیمان گرفتن از ایشان و خلعت پوشاندن و به خدمت گرفتن آنهاست. مسعود امیر حرس را گفت: «پوشیده نزدیک فرزندان برادرم، محمد، رو و ایشان را سوگندان گران بده که در خدمت راست باشند و مخالفت نکنند» (همان جا). پسران امیرمحمد از این پیغام مسعود، که در واقع گشایشی در حال آنان بوده است، بسیار خشنود می­شوند: «بر زمین افتادند و سخت شاد شدند» (همان: 894). پس، از آنها بیعت می­گیرد و بر آنان خلعت می­پوشاند. پسر سنکوی خبر بیعت پسران محمد و ماجرای آن را به مسعود گزارش می­دهد. پس از آن امیرمسعود دستور می­دهد نامه­ای مشتمل بر ماجرای بیعت فرزندان امیرمحمد به وی بنویسند: «گفت نامه نویس به برادرِ ما که چنین و چنین فرمودیم در باب فرزندانِ برادر و ایشان را به خدمت آریم و پیش خویش نگاه داریم تا به خوی ما برآیند و فرزندان سرپوشیدۀ خویش را به نام ایشان کنیم تا دانسته آید و مخاطبه الامیر الجلیل الأخ فرمود» (همان جا). البته این نامه محرمانه ارسال می‌شود تا همچنان کسی متوجه حضور امیرمحمد در قلعۀ غزنین نشود: «تا به جای نیارند که محمد بر قلعت غزنین است» (همان جا).

از عبارات مذکور استنباط می‌شود که سلطان مسعود قصد آزاد کردن امیرمحمد را ندارد و به همین دلیل نیازی به پیمان گرفتن از او نیست؛ چنانکه حتی می‌کوشد کسی متوجه حضور او در قلعۀ غزنین نشود. مسعود ـ اگرچه به غلط ـ از جانب فرزندان امیرمحمد تهدیدی احساس نمی­کند و قصد دارد در آن شرایط دشوار آنها را به خدمت بگیرد (باسورث، 1384: 303)، ظاهراً هنوز از جانب امیرمحمد آسوده خاطر نیست. مسعود قصد دارد هرچه دارد از غزنین به هندوستان حمل کند (بیهقی، 1375: 895). به نظر می‌رسد انتقال محرمانة امیرمحمد از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین برای آن است که او را همچنان پوشیده به همراه دارایی‌های خویش به هندوستان ببرد. این نکته نیز می‌تواند نشانگر آن باشد که سلطان مسعود هنوز از جانب امیرمحمد ایمن نیست و می­کوشد از نزدیک مراقب وی باشد. به خدمت گرفتن فرزندان امیرمحمد ـ پس از پیمان گرفتن از آنها ـ دلیل قاطعی بر تندرستی یا ناتندرستی امیرمحمد نمی‌تواند باشد؛ به خصوص که مسعود قصد آزاد کردن امیرمحمد را ندارد و همچنان می‌کوشد حضور او در قلعۀ غزنین پوشیده بماند. به نظر می‌رسد به خدمت گرفتن فرزندان امیرمحمد یکی از اشتباهات مسعود بود که باسورث هم به آن اشاره کرده ­است (باسورث، 1384: 303).

  1. توصیفی که بیهقی از وضع و حال فرزندان زندانی امیرمحمد در سال 432 هـ ق ارائه می‌دهد بیانگر سختگیری و برخورد زشت سلطان مسعود نسبت به آنهاست؛ اما بهتر است ماجرای امیرمحمد و شیوۀ برخورد با او را به چند برهه تقسیم کنیم. چون ظاهراً برخورد با او در طول بازداشت در تکیناباد تا آوردن به قلعۀ غزنین بر یک حال نبوده است:

سال 421 هـ ق و موقوف شدن در قلعۀ تکیناباد: در این برهه، تعبیر بیهقی «موقوف کردند» است (بیهقی، 1375: 3) و سپس کسب تکلیف علی قریب از سلطان مسعود در باب وی. (همان جا). به نظر می‌رسد مدت کوتاهی که امیرمحمد در قلعۀ تکیناباد موقوف بوده است علی قریب، که گردانندۀ اصلی امور بوده، و حتی دیگر بزرگان با خوش رفتاری و احتیاط با او برخورد کرده‌اند (همان: 4 و80-79) و ملازمان او اجازه داشته‌اند در خدمت او باشند. این خوش‌رفتاری به گونه‌ای بوده است که از باده‌نوشی او هم سخن رفته است (همان: 5-4).

هنگام انتقال محمد از قلعۀ تکیناباد به قلعۀ مندیش: در این برهه سختگیری در رفتار با امیرمحمد مشاهده می‌شود. ملازمان او از وی دور می‌گردند و حتی هنگام انتقال، با وی و خانواده‌اش بدرفتاری می‌شود. به تعبیر بیهقی «بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش» (همان: 83). ضمن آنکه تا رسیدن امیرمحمد به قلعۀ مندیش همچنان قرائن متعددی بر بینایی او وجود دارد؛ از جمله دیدن گرد سواری از دور (همان: 80) و خواندن نامۀ امیرمسعود در خصوص به بند کشیدن علی قریب (همان: 85).

زندانی بودن در قلعۀ مندیش تا بردن او از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین: در تاریخ بیهقی از این برهه از ماجرای امیرمحمد سخنی دیده نمی­شود جز  توصیفی که هنگام بیعت گرفتن از فرزندان امیرمحمد ارائه شده است؛ توصیفی از شدت اضطرار و پریشانی و درماندگی آنها و بالطبع شرایط سخت و طاقت‌فرسای زندان. با این توضیح به نظر نمی‌رسد شرایط سخت امیرمحمد و فرزندان او در سال 432 هـ ق مشابه ماه‌های اول بازداشت آنها در سال 421 هـ ق بوده باشد.

  1. در بعضی از تواریخ آمده است که امیرمحمد پس از بازگشت به حکومت به سال 432 هـ ق قدرت را به فرزند ارشدش، احمد، واگذار کرد و او را بر تخت نشاند. شاید این واگذاری حکومت را بتوان دلیل بر کوری امیرمحمد دانست که عملاً نمی‌توانست حکمرانی کند. در این مورد توضیحی لازم است: با توجه به قرائنی که در تاریخ بیهقی وجود دارد اطرافیان امیرمحمد و کسانی که نسبت به او شناختی  داشته‌اند از همان ابتدا توانایی او را در حد برعهده گرفتن پادشاهی نمی‌دانسته‌اند؛ به خصوص وقتی توانایی او را با مسعود قیاس می‌کردند. حرۀ ختلی در حوادث سال 421 هـ ق در نامه به مسعود می‌نویسد: «امیر داند که از برادر این کار بزرگ برنیاید و این خاندان را دشمنان بسیارند» (همان: 13). همچنین عبدالغفار اعتقاد منوچهر بن قابوس را این‌گونه به مسعود بازگو می‌کند: «ایشان را مقرر است که چون سلطان گذشته شد امیرمحمد جای او نتواند داشت و از وی تثبتی نیاید» (همان: 164). بیهقی در جای دیگر آورده است: «جهانیان جانب مسعود می‌خواستند» (همان: 138). در زین‌الاخبار گردیزی نیز آمده است با آنکه امیرمحمد در ابتدای  حکمرانی خلعت و صلت فراوان به همگان بخشید، «حشم و رعایا را میل به امیر شهاب‌الدوله ابوسعید مسعود بن یمین‌الدوله ـ رحمه‌الله‌علیه‌- بود و او را می‌خواستند» (گردیزی، 1346: 420). امیرمحمد در حکمرانی کوتاه مدت خود بسیار اهل نشاط و شراب بوده است: «تا نزدیکان مر او را گفتند که این همه خطاست که تو همی‌ کنی ... روی به شراب و خودکامی آورده‌ای!» (همان: 421) در تکیناباد همۀ سران پیغام دادند به امیرمحمد که «ما یقین دانیم که تو با وی مقاومت نتوانی کرد» (همان‌جا).

نتیجه‌ای که از مطالب پیش گفته استنباط می‌شود این است که امیرمحمد از ابتدا (سال 421 هـ ق) هم چندان توانایی و بنیۀ قابل قبولی نداشته است. بالطبع دوران سخت ده سالۀ زندان نیز توانایی او را فروکاسته است.

اما در باب احتمال واگذاری قدرت به فرزندش، احمد، در سال 432 هـ ق باید گفت در تاریخ بیهقی بخش مربوط به دوران جلوس دوبارۀ  امیرمحمد بر تخت سلطنت از میان رفته است تا بتوان براساس آن در خصوص واگذاری قدرت به فرزندش، احمد، قضاوتی کرد. موضوع جانشینی احمد در زین­الاخبار گردیزی، تاریخ سیستان، گزارش ابن­بابا القاشانی، طبقات ناصری و تاریخ گزیده نیامده است. این موضوع در کامل ابن‌اثیر با ذکر جزئیات تردیدبرانگیزی مطرح شده است که آن را به راحتی نمی‌توان پذیرفت؛ هم‌چنان‌که باسورث در اطلاعات ابن‌اثیر دربارۀ عقب‌نشینی مسعود از دندانقان نیز تردید کرده است (باسورث، 1384: 2988). اگرچه تا این اندازه طبیعی به نظر می‌رسد که پس از جلوس مجدد امیرمحمد فرزند ارشد او، احمد، صاحب موقعیت ویژه‌ای شده باشد و در تدبیر برخی امور مهم مشارکت بیشتری داشته­ باشد (همان: 307)، این سخن بدان معنی نیست که امیرمحمد به دلیل کوری، کار ملک را به فرزندش واگذار و خود کناره‌گیری کرده باشد. هم‌چنان‌که وقتی مودود برای انتقام گرفتن اقدام کرد از امیرمحمد و احمد هیچ کدام نگذشت و هر دوی آنها و فرزندان دیگر محمد را کشت.

 

ب) بررسی کوری امیرمحمد در کتب تاریخی دیگر

1.کتاب زین‌الاخبار یکی از مهم‌ترین کتب تاریخی مشتمل بر وقایع روزگار امیرمحمد غزنوی است که پیش از تاریخ بیهقی نوشته شده است. گردیزی (متوفی حدود 453 هـ ق) این کتاب را در دورۀ سلطنت عبدالرشید بن محمود غزنوی طی سال‌های 441 تا 4444 هـ ق تألیف کرده است. زین‌الاخبار، تاریخ عمومی عالم تا سال 4322 هـ ق است.

گردیزی در ماجرای محمد غزنوی نوشته ­است: «امیرمحمد ـ رحمه الله‌ ـ قصد رفتن کرد و بفرمود تا سرای‌پرده بر جانب بست بیرون بردند و بزدند و لشکر را صله داد و پس با لشکری آراسته و توانگر از غزنین بیرون رفت و چون به تکیناباد رسید، همۀ سران و سالاران لشکر گرد آمدند و سوی او پیغام دادند که ما را همی‌بری پیش خصم که همۀ جهان شیعه و متابع اویند و ما یقین دانیم که تو با وی مقاومت نتوانی کرد. جواب (ظاهراً صواب) آن است که تو به جای بنشینی تا ما پیش او رویم و عذر خویش بخواهیم و سخن تو بگوئیم تا دل بر ما خوش کند و از تو نیز خوشنود گردد و تو را به نزدیک خویش خواند و تو و ما از وی به جان ایمن گردیم. و چون امیرمحمد ـ رحمه الله ـ دید که همۀ لشکر بگشتند، دانست که این را جبر نتوان کردن و جز اجابت علاج نیست. در وقت بدانچه خواستند، اجابت کرد و او را بر قلعۀ رخج5 آوردند و بنشاندند و پس  امیریوسف و علی حاجب و آن بزرگان و سالاران، خزینه‌ها و زرادخانه برداشتند و لشکر براندند و روی سوی امیرمسعود نهادند و بر جانب هرات برفتند» (گردیزی، 1346: 422-421).

چنانکه ملاحظه شد، گردیزی فقط تعبیر «بنشاندند» را در مورد ماجرا به کار برده و هیچ اشاره‌ای به کور کردن امیرمحمد نکرده است. وی همچنین هنگامی که از نوبت دوم پادشاهی امیرمحمد سخن رانده، اشاره‌ای به کور بودن وی نکرده است: «[مسعود] روی سوی هندوستان نهاد با آن خزینه و حرم و بنه و هم از راه کس فرستاد تا برادر او، امیرمحمد، را ـ رحمه­الله ـ از قلعۀ برغند سوی لشکرگاه بیارند ... لشکر بشورید ... چون بی‌ادبی کرده بودند، دانستند که این از پیش نشود مگر امیری دیگر باشد. اتفاق را امیر­محمد فراز رسید. پس قومی از مجرمان فراز آمدند و بر امیرمحمد به پادشاهی سلام کردند» (همان: 440-439).

2.تاریخ سیستان یکی دیگر از کتاب‌های تاریخی است که به ماجرای فرونشاندن امیرمحمد اشارتی کرده؛ ولی از کور شدن وی سخنی نگفته  است: «خطبه به سیستان، امیرمسعود بن سلطان محمود را کردند و برادر وی، امیرمحمد، به غزنین به امیری نشسته بود ... ایزد تعالی چنان قضا کرد که سپاه او را بنشاندند و بند برنهادند و روی سوی مسعود نهادند» (ناشناس، 1314: 362).

3.اما ماجرای فروگرفتن امیرمحمد در کتاب‌های تاریخی قرن ششم و پس از آن به گونه‌ای ذکر می‌شود که میل کشیدن چشم و کور کردن وی نیز بخشی از آن است. به عنوان نمونه شواهدی از گزارش ابن‌بابا القاشانی، الکامل‌فی التاریخ تألیف ابن‌اثیر (متوفی 630 هـ ق)، طبقات ناصری تألیف قاضی منهاج سراج (متوفی 660 هـ ق) و تاریخ گزیده تألیف حمدالله مستوفی (متوفی 7500 هـ ق) را نقل می‌کنیم.

باسورث، مؤلف تاریخ غزنویان، و نیز حسینی کازرونی، مؤلف فرهنگ تاریخ بیهقی، بخشی از گزارش ابوالعباس احمدبن‌علی القاشانی معروف به ابن‌بابا را در کتاب رأس مال‌الندیم دربارۀ غزنویان ـ که به سال 5011 هـ ق تألیف شده است ـ در کتاب‌های خویش ذکر کرده‌اند. وی در ذکر پادشاهی دوبارۀ امیرمحمد به سال 432 هـ ق نوشته است: «باری دیگر، محمد، برادر مسعود، را که نابینا اما در آن هنگام با ایشان بود و از سلامت کافی برخوردار بود، بیرون آوردند و بر او به پادشاهی سلام کردند» (باسورث، 1384: 444؛ حسینی کازرونی، 1384: 7566).

ابن‌اثیر در مورد پادشاهی اول امیرمحمد گفته است: «محمد عم خود، یوسف بن سبکتکین، را به فرماندهی سپاه تعیین نمود و ... روی به راه نهاد ... شب سه‌شنبه سوم شوال، سپاه بر وی بشورید و او را گرفته، به بند کشیده، زندانی کردند ... همین که محمد دستگیر شد، به نام مسعود، برادرش، شعار دادند و محمد را به قلعۀ تکیناباد بردند و مراتب را به مسعود نوشتند» (ابن‌اثیر، 1356: 22/ 113).

چنانکه ملاحظه شد، ابن‌اثیر در ذکر حوادث سال 421 هـ ق فقط از به بند کشیدن و زندانی کردن امیرمحمد سخن گفته و اشاره‌ای به کور کردن وی نکرده است؛ ولی همین نویسنده وقتی به بیان پادشاهی دوم امیرمحمد می‌پردازد، از کور بودن او یاد کرده است: «مسعود بنا به عادت پدرش رو به هند نهاد ... مسعود برادر کور شدۀ خود، محمد، را بعلاوۀ خزائن خویش به همراه برد. او تصمیم گرفته­ بود برای جنگ با سلجوقیان از هند، به اعتماد پیمان­هایی که با هندوان داشت، طلب یاری کند ... گروهی از همراهان و جمعی از غلامان ... خزائن وی ... تاراج کردند و در سیزدهم ربیع‌الآخر برادرش، محمد، را به جای او برقرار داشتند و امارت تسلیم او نمودند» (همان: 22/ 193-192).

منهاج سراج در موضوع پادشاهی اول امیرمحمد به سال 421 هـ ق گفته است: «اکابر مملکت محمودی، به اتفاق، سلطان محمد را به تخت غزنین نشاندند، در سنۀ احدی و عشرین و اربعمائه ... جماعتی که دوستداران مسعود بودند، به نزدیک او مکتوب فرستادند به عراق و سلطان مسعود از عراق به عزیمت غزنین لشکر کرد و روی به غزنین نهاد ... خبر آمدن مسعود به لشکرگاه محمد رسید، محمد را بگرفتند و میل کشیدند و محبوس کردند و علی قریب لشکر را به طرف هرات به استقبال سلطان مسعود برد» (منهاج سراج، 1325: 1/ 2311).

وی همچنین در ذکر پادشاهی دوم امیرمحمد به سال 432 هـ ق گفته است: «سلطان محمد را کرت دیگر، اگرچه مکفوف البصر بود، بیرون آوردند و بر تخت نشاندند» (همان: 1/232).

حمدالله مستوفی نیز با اشاره به کور کردن امیرمحمد آورده است: «وفات سلطان محمود در سنۀ احدی و عشرین و اربعمائه (421) بود ... مسعود بن محمود ... با برادر منازعت کرد و به محاربه انجامید. محمد بر دست او اسیر شد. او را میل کشید و در قلعه محبوس گردانید» (مستوفی، 1339: 3977).

نکتۀ قابل توجه در عبارت تاریخ گزیده، که از اعتبار و صحت آن می‌کاهد، این است که وی به گونه‌­ای به نقل ماجرای امیرمحمد پرداخته که گویی امیرمسعود شخصاً در نبرد با وی ـ در تکیناباد ـ حاضر بوده و محمد به دستور مستقیم او اسیر گردیده و سپس چشمان وی میل کشیده شده و محبوس گردیده است؛ در حالی که اصل ماجرای فروگرفتن امیرمحمد به گونۀ دیگری بوده است؛ مسعود هنوز در ری بوده است که سران مملکت، امیرمحمد را بدون جنگ و خونریزی فرونشاندند و محبوس کردند.

 

بحث و نتیجه‌

اگرچه بیشتر شارحان تاریخ بیهقی و تعلیقه­نویسان بر آن و نیز برخی کتب تاریخی متأخر به این موضوع پرداخته‌اند که امیرمحمد غزنوی پس از برداشته شدن از تخت شاهی به سال 4211 هـ ق ـ به امر مسعود ـ کور و سپس زندانی شده است، به دلایلی که خواهیم گفت باید در صحت این خبر تردید کرد.

مهم‌ترین دلیل این است که هیچ‌گونه اشاره‌ای مبنی بر کور کردن امیرمحمد در تاریخ بیهقی وجود ندارد. در حالی که این کتاب مهم‌ترین و  معتبرترین تاریخ عهد غزنوی، به خصوص دوران حکومت مسعود، است و نویسندۀ آن، ابوالفضل بیهقی، مورخی بلندپایه و امین به شمار می‌رود که از نزدیک شاهد بسیاری از امور دربار غزنوی بوده و به اطلاعات دقیق و ارزشمندی در خصوص وقایع آن عصر دسترسی داشته است.

بیهقی به تفصیل ماجرای فروگرفتن امیرمحمد به سال 421 هـ ق و کسب تکلیف سران دولت و لشکر غزنوی از امیرمسعود دربارۀ چگونگی رفتار با امیرمحمد و نیز چگونگی انتقال وی از قلعۀ کوهتیز به قلعۀ مندیش را توصیف کرده؛ ولی هیچ گونه اشاره‌ای به کور کردن او ننموده است.

در تاریخ بیهقی، که ماجرای امیرمحمد تا هنگام انتقال او به قلعۀ مندیش به تفصیل گزارش شده ­است، نه تنها هیچ اشاره‌ای به کور شدن امیرمحمد دیده نمی‌شود، بلکه قرینه‌های صریحی دال بر بینا بودن او همچون نامه خواندن یا دیدن گرد و غبار اسب از دور وجود دارد. پس از انتقال امیرمحمد به قلعۀ مندیش نیز هیچ قرینه‌ای مبنی بر کوری او موجود نیست.

بیهقی احتیاط و نیک‌رفتاری سران دولت و لشکر غزنوی هنگام محبوس بودن امیرمحمد و فرمان مسعود در خصوص لزوم نیک‌رفتاری با محمد و مراقبت از وی را به تفصیل توصیف کرده است؛ به گونه‌ای که نمی‌توان تصور کرد در کنار آن دقت در رعایت حال محمد، اتفاقی همچون کور کردن چشم پیش آمده باشد.

اگر برخلاف آنچه در تاریخ بیهقی آمده است، بپذیریم که ماجرای کور کردن امیرمحمد اتفاق افتاده، ولی بیهقی به آن اشاره نکرده است، چند  فرض پیش می‌آید که پذیرش آنها دشوار است: اول آنکه فرض کنیم بیهقی از این موضوع اطلاع نیافته و به همان دلیل به آن اشاره نکرده است. این فرض پذیرفتنی نیست؛ چون اطلاعات دقیقی که بیهقی در خصوص دیگر جزئیات ماجرای محمد به مشاهدۀ خویش یا به نقل از افراد مورد اعتماد بیان کرده مانع از پذیرفتن این فرض است. دوم آنکه فرض کنیم بیهقی به کور بودن امیرمحمد ‌ـ اگرچه از آن آگاه بوده ـ چندان توجهی نداشته و آن را از نظر دور داشته است که با توجه به توصیفات دقیق و ریزبینانۀ وی همچون توصیف کلاه، کفش و رنگ قبای امیرمحمد هنگام انتقال به قلعۀ مندیش، این وجه نیز منطقی به نظر نمی‌رسد. سوم آنکه فرض کنیم بیهقی در نقل این قضیه به دلایلی صداقت به خرج نداده و حقیقت ماجرا را ننوشته است. آیا می‌توان پذیرفت که حسن نظر بیهقی به پادشاه غزنوی؛ یعنی، مسعود باعث شده است که وی از ذکر ماجرایی که ممکن بود لکۀ ننگی بر دامان پادشاه باشد چشم بپوشد؟ این وجه هم منطقی به نظر نمی‌رسد؛ زیرا بیهقی در تاریخ خود بارها از خطاهایی که مسؤولیت و بدنامی آنها بیش از همه متوجه مسعود است، همچون ماجرای بازستدن مال‌های صلتی سخن گفته است.

دلیل دیگری که می‌توان بر نادرستی خبر کور کردن امیرمحمد اقامه نمود این است که در تاریخ دیگری که در قرن پنجم و در عهد غزنویان نوشته شده است؛ یعنی، زین‌الاخبار گردیزی و نیز در تاریخ سیستان، که تاریخی قریب به آن عهد است، اشاره‌ای دال بر وقوع این حادثه دیده نمی‌شود.

ماجرای کور کردن امیرمحمد فقط در کتب تاریخی قرن ششم و پس از آن مشاهده می‌شود که هم فاصلۀ زمانی با عهد غزنوی دارند و هم از نظر مکان نگارش و دسترسی به اطلاعات موثق عهد غزنوی هیچ کدام بر تاریخ بیهقی برتری ندارند.

متشتت و متناقض بودن شیوۀ نقل ماجرای کوری امیرمحمد در کتب تاریخی پس از قرن ششم و نوشته‌های متأخران دلیل دیگری بر نادرستی آن است. گروهی از متأخران، که کم نیستند، از کور کردن امیرمحمد در ماجرای تکیناباد به سال 4211 هـ ق سخن گفته‌اند. گروهی دیگر نیز از کور بودن وی در هنگام جلوس مجدد به سال 4322 هـ ق سخن رانده­اند؛ ولی معلوم نکرده‌اند که آیا کسانی ـ با فرمان مسعود یا بی‌فرمان او ـ امیرمحمد را در سال 421 هـ ق یا پس از آن کور کرده‌اند یا مثلاً بنیۀ جسمی امیرمحمد قدرت تحمل شرایط سخت زندان را نداشته و وی در طول ده سال زندان کور شده است. عده‌ای نیز همچون مستوفی به گونه‌ای سخن رانده‌اند که گویی مسعود در نبرد رویاروی با امیرمحمد، وی را اسیر و کور و زندانی کرده ‌است!

آیا ممکن است مرسوم و معمول بودن میل کشیدن و کور کردن چشم فرمانروایان معزول یا مدعیان حکومت‌ها در گذشته ـ چنانکه در تاریخ بیهقی (بیهقی، 1375: 866) و دیگر متون (شمیسا، 1377: 346؛ دهخدا، 13800: ذیل میل کشیدن) دیده می­شودـ موجب شده باشد که  مورخان قرن ششم به بعد و متأخران به سهو و خطا تصور کنند که در ماجرای برکناری و فروگرفتن امیرمحمد نیز همان اتفاق رخ داده است؟ به خصوص که محمدجعفر یاحقی ـ از محققان معاصر که بر تاریخ بیهقی مقدمه‌ای نوشته است ـ عقیده دارد که کتاب تاریخ بیهقی تا  سده‌های نهم و دهم هجری به کلی از دسترس تاریخ‌نگاران و عامۀ خوانندگان به دور بوده است یا تنها اندکی از خواص مورخان به بخش‌هایی از آن دسترسی داشته‌اند. به همین دلیل در تاریخ‌های عمومی که پس از تاریخ بیهقی نوشته شده است با فقدان اطلاعات در خصوص حوادث عهد مسعود غزنوی مواجه هستیم؛ به ویژه آنکه قدیم‌ترین نسخه‌هایی که از بخش موجود تاریخ بیهقی به دست ما رسیده، همه از سدۀ دهم به این طرف است (بیهقی، 1375: نوزده و بیست مقدمه6).

به هر حال، قضاوت درست در مورد ماجرایی که مربوط به قریب هزار سال پیش است بدون دسترسی به قرائن قطعی ممکن نیست. اگر بخواهیم ماجرای کور کردن امیرمحمد را برخلاف نظر صریح بیهقی بپذیریم، باید قرائن معتبرتری در اختیار داشته باشیم که تاکنون چنین نبوده است.

سخن آخر اینکه نویسندگان مقاله به عمد، عنوان مقاله را «بیهقی و ماجرای کوری امیرمحمد غزنوی» برگزیده‌اند تا از پیش داوری در خصوص وقوع اصل قضیه و کور کردن یا کور شدن وی خودداری کرده باشند. به هر حال، با در نظر گرفتن قرائن صریح بیهقی نمی‌توان کور کردن یا کور  بودن امیرمحمد را تا پیش از انتقال به قلعۀ مندیش پذیرفت. از انتقال امیرمحمد به قلعۀ مندیش تا انتقال وی به قلعۀ غزنین اطلاع چندانی از تاریخ بیهقی فهمیده نمی‌شود و البته قرینۀ روشنی بر نابینایی او وجود ندارد. سرانجام اینکه در کوری امیرمحمد تردید جدی وجود دارد و اگر کوری او صحت داشته باشد، باید مربوط به برهۀ پس از انتقال او به قلعۀ مندیش باشد، نه ابتدای فروگرفتن وی در تکیناباد. کور شدن او به سبب شرایط سخت زندان ده ساله بعید نیست؛ زیرا سختی شرایط زندان به گونه‌ای بوده که جوانانی همچون فرزندان وی را «مدهوش و دل شده» کرده است. هم‌چنان‌که باسورث معتقد است: «احتمال دارد که محمد در طی اسارت ده ساله کور شده باشد» (باسورث، 1384: 306).

مقاله 5، دوره 2، شماره 3، پاییز 1389، صفحه 77-92  XMLاصل مقاله (284.98 K)
نوع مقاله: مقاله پژوهشی
نویسندگان
قاسم صحرائی email ؛ محمدرضا حسنی جلیلیان
استادیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه لرستان

 

پی‌نوشت‌ها

1. تکیناباد: شهری بوده است دهخدا،1280: از اعاظم بلاد بست ... واقع در حدود شرقی سیستان قدیم و در افغانستان حالیه، تقریباً در 16 فرسخی جنوب شرقی قندهار (دهخدا،1380: ذیل تکین‌آباد). تگین‌آباد در غرب قندهار کنونی بین مجرای ارغنداب و هلمند واقع بود و عین شهر قندهار نبود (حبیبی، 1350: 150-149).

2. کوهتیز: قلعه‌ای در تکیناباد که امیرمحمد را پس از دستگیری در آن زندانی کردند. عبدالحی حبیبی می‌نویسد: «قلعۀ کوهتیز، که در نسخه‌های خطی کوهشیر هم ضبط شده، مورد تأمل است؛ زیرا در تاریخ سیستان کوهژ آمده و یک املای آن کوهتز هم هست که بیهقی  آن را شارستان رتبیل گوید. در این مورد حدس مرحوم بهار صائب به نظر می‌آید که کوهیژ در اصل کوهیژک باشد به معنی کُهَک؛ زیرا به همین نام جایی اکنون بر کنار راست ارغنداب در حدود 15 کیلومتری غرب شهر قندهار واقع است که در حقیقت هم یک کوه کوچکی است که بالای آن آثار حصار و آبادی قدیمه دیده می­شود» (همان: 150).

3. مندیش: نام ولایتی بوده در غور و این قلعه در آنجا بوده است. (دهخدا،1380: ذیل مندیش).

4. نغر: دژی در نزدیکی غزنه (باسورث، 1384: 302).

5. رخج: ناحیه­ای از نواحی بست (دهخدا،1380: ذیل رخج).

6. صفحه‌های نوزده و بیست مقدمۀ دکتر محمدجعفر یاحقی بر تاریخ بیهقی تصحیح علی­اکبر فیاض.

مراجع

1. ابن­اثیر، ابوالحسن­عزالدین. (1356). الکامل­فی­التاریخ، ترجمه ابوالقاسم حالت (از لوح فشرده:  نور السیره 2- جامع منابع تاریخ اسلام، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، 1387).

2. اشپولر، برتولد. (1379). تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، جلد اول، ترجمه جواد فلاطوری، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ ششم.

3. باسورث، ادموند کلیفورد. (1384). تاریخ غزنویان، جلدهای اول و دوم، ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، چاپ چهارم.

4. بیهقی، ابوالفضل محمدبن حسین. (1375). تاریخ بیهقی، تصحیح علی­اکبر فیاض، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ سوم.

5. تاریخ بیهقی، به کوشش خلیل خطیب­رهبر، تهران: مهتاب، چاپ چهارم.

6. -------- . (1369). گزیده تاریخ بیهقی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران: شرکت سهامی کتاب‌های جیبی با همکاری امیرکبیر، چاپ پنجم.

7. حبیبی، عبدالحی. (1350). تحقیق برخی از اماکن تاریخ بیهقی، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد.

8. حسینی کازرونی، سید احمد. (1384). فرهنگ تاریخ بیهقی،تهران: زوار.

9. خطیب رهبر، خلیل. (1383). گزینه تاریخ بیهقی، تهران: مهتاب، چاپ پانزدهم.

10. دهخدا، علی­اکبر. لغت‌نامه، تهران: دانشگاه تهران (لوح فشرده).

11. شمیسا، سیروس. (1377). فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، 2 جلد، تهران: فردوس.

12. فروزانی، سیدابوالقاسم. (1384). غزنویان از پیدایش تا فروپاشی، تهران: سمت.

13. گردیزی، ابوسعید ­عبد­الحی ­ابن­ضحاک­ بن­محمود. (1346). زین­الاخبار، تصحیح عبد­الحی حبیبی، چاپ کابل (از لوح فشرده: نور السیره2- جامع منابع تاریخ اسلام، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، 1387).

14. مستوفی، حمد­الله. (1339). تاریخ گزیده، تصحیح عبدالحسین نوائی(از لوح فشرده: نور السیره2- جامع منابع تاریخ اسلام، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، 1387).

15. مصطفوی­ سبزواری، رضا. (1376). تاریخ بیهقی، تهران: دانشگاه پیام نور، چاپ دوازدهم.

16. معین، محمد. (1371). فرهنگ فارسی، تهران: امیر کبیر، چاپ هشتم.

17. منهاج­سراج، ابوعمر­ منهاج‌الدین عثمان. (1325). طبقات ناصری، تصحیح عبدالحی حبیبی، چاپ کابل (از لوح فشرده: نور السیره2- جامع منابع تاریخ اسلام، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، 1387).

 18. ناشناس. (1314). تاریخ سیستان، تصحیح ملک‌الشعرا بهار (از لوح فشرده: نور السیره2- جامع منابع تاریخ اسلام، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی، 1387).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۳۰
رضا حارث ابادی

کتاب شناسی حاضر 270 کتاب، مقاله و پایان نامه با موضوع تاریخ بیهقی را در بر دارد. این مقاله از منظر حوزه هایی چون تاریخ، تاریخ نگاری، جغرافیا، جامعه شناسی، فرهنگ، فلسفه، اخلاق، سیاست، لغت، نسخه شناسی، نگارش، زبان شناسی، دستور زبان و شرح متون به تاریخ بیهقی می پردازد. از سوی دیگر در آن سعی شده است تصحیح ها، شروح و چاپ های گوناگون بیهقی و نیز ترجمه های عربی، انگلیسی و روسی آن معرفی گردد. همچنین نسخه های بریل و صوتی موجود شناسانده شده است. گستره و تنوع مدخلها می­تواند در گشودن افقهایی نو در مواجهه با منابع تاریخی برای دانش­پژوهان حوزة تاریخ سودمند باشد.
مقدمه
سال ها پیش در مجلة فرهنگ خراسان کتاب شناسی ای از تاریخ بیهقی چاپ شد؛ ولی کتاب شناسی حاضر، کتاب ها، مقالات و پایان نامه های سال های اخیر را نیز شامل می شود. در این مقاله کوشیده ایم تا کتاب شناسی کاملی ارائه کنیم؛ هر چند ممکن است منابعی از قلم افتاده باشند. 
1. آذر پیوند، حسین، «دقایق دستوری در تاریخ بیهقی»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، شماره 47، ص 74 ـ 78.
2. آقاطاوی اوشانی، محمد حسام، بررسی و تحلیل نامه و نامه نگاری در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، جلیل تجلیل (استاد راهنما)، تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1379، ص 231.
3. آیدنلو، سجاد، «تازیانه به پای کردن»، رشد آموزش و زبان ادب فارسی، شماره 58، تابستان 1380، ص 84 ـ 87.
4. ابوالحسنی، جواد، «بیهقی و تاریخ به اهتمام سعید نفیسی» کتاب ماه، شماره 65، ص 39 ـ 44.
5. __________، «بیهقی و تاریخ»، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، شماره 65، اسفند 1381، ص 39 ـ 43.
6. احیایی، محمود، برگزیده مشهورترین قصه های شیرین ایرانی، چاپ اول، تهران، ارغوان، 1370.
7. ارندس، ا. ک: «اثر مفقود ابوریحان بیرونی دربارة تاریخ خوارزم طبق منابع تاریخ بیهقی»، پیام نوین، ج 1، شماره 5، ص 94 ـ 95.
8. __________، «تاریخ مسعودی و مؤلف آن» اسدالله حبیب، آریانا، ج 33، شماره 4، 1354، ص 1 ـ 34، ج 34، شماره 5، 1355، ص 13 ـ 32.
9. اسلامی ندوشن، محمد علی، «جهان بینی ابوالفضل بیهقی»، جام جهان بین، 1349، ص 303 ـ 345، یادنامة ابوالفضل بیهقی، چاپ اول: مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+128 ص، ص 1 ـ 38، وزیری.
10. __________، «یک سرنوشت ممتاز (حسنک وزیر)، جام جهان بین، 1349، ص 295 ـ 302.
11. __________، اصغری، حسن، «حسنک بردار سرو»، چیستا، شماره 101، مهر 1372، ص 14 ـ 22.
12. افتخاری، محمد مهدی، شخصیت های تاریخ بیهقی و تحلیلی از اسمها (پایان نامه کارشناسی ارشد)، عباسقلی محمدی (استاد راهنما). دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده ادبیات علوم انسانی دکتر شریعتی، 1373.
13. اقبال، عباس، «تاریخ بیهقی (یک صفحه از مجلدات مفقوده تاریخ بیهقی)، ارمغان، شماره 13، ص 25 ـ 35؛ مقالات اقبال، چاپ اول، تهران، 1350، ص 282 ـ 289.
14. __________، «خواجه ابوالفضل بیهقی»، اصول تعلیم، ج 2، شماره 6، ص 1 ـ 10، مقالات اقبال، چاپ اول: تهران، 1350، ص 60 ـ 74.
15. اکبرلو، منوچهر، «این است حسنک و روزگارش»، جوان، 27 آذر 1378، ص 9.
16. الماسی، بهزاد، «ادبیات و اخلاق: نگاهی به تاریخ بیهقی»، همشهری، 30 مرداد 1384.
17. __________، «تصویر سازی در ادبیات بیهقی»، همشهری، 25 آبان 1383، ص 14.
18. امیری، رضاعلی، «تاریخ بیهقی، آرمانشهر بیهقی»، ابرار، 5 مرداد 1378، ص 9.
19. امیر پور دریانی، تصویر بینش های بزرگان در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، عباس سلمی (استاد راهنما). دانشگاه شهید چمران اهواز، 1375.
20. امین، حسن، «دکتر قاسم غنی و دکتر علی اکبر فیاض همکاری در تصحیح تاریخ بیهقی»، حافظ، شماره 130، فروردین 1384، ص 49 ـ 53.
21. انفرادی، سحر، «بیهقی و تاریخ نگاری علمی»، قدس، 6 خرداد 1376، ص 8.
22. بابک، علی، «نگاهی نو به تاریخ بیهقی»، گلچرخ، شماره 10، تیز 1373، ص 38 ـ 43؛ شماره 11، شهریور 1374، ص 46 ـ 55.
23. بازورث، کلیفور ادموند، «تاریخ بیهقی»، حیات نو، 27 مهر 1380.
24. باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، «یاد کرمان از بیهقی»، یادنامة ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+ 829+ ص+ 128ص، ص 39 ـ 52. وزیری.
25. __________، «سیاستی از نوع سیاست نامه ها»، گلچرخ، شماره 11، مرداد و شهریور 1374، ص 15 ـ 18.
26. بحرالعلومی، حسین، «تاریخ بیهقی یا آیینه عبرت»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+829+128 ص، ص 53 ـ 67 وزیری.
27. بهرامی، عزیر، «جنبه های رمان در تاریخ بیهقی»، کیهان فرهنگی، شماره 164، خرداد 79، ص 9 ـ 14.
28. بهشتی، فاطمه، سیمای زن در نثر قرن پنجم تا هفتم: از بیهقی تا سعدی (پایان نامه کارشناسی ارشد) علی اصغر حلبی (استاد راهنما)، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی 1381، 113 ورق.
29. بهفر، مهری، «گزارش از مشارکت زنی از یک هزاره پیش، حره ختلی از متن تاریخ بیهقی و نقش آن به جهت دهی و آرایش سیاسی سلسله غزنویان»، حقوق زنان، شماره 15، ص 54 ـ 56.
30. بیانی، شیرین، «زن در تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+821+128 ص، ص 68 ـ 90، وزیری.
31. بینش، تقی، «روش علمی در کتاب بیهقی»، یادنامة ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، مشهد، 1350، بیست وسه+ 821+ 128ص، ص 91 ـ 102، وزیری.
32. بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، قاسم غنی و علی اکبر فیاض، تهران، چاپخانه بانک ملی ایران، 1324، یو+ 764 ص، وزیری.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ دیگر: نشر خواجو، 1370، 748 ص.
33. __________، تاریخ بیهقی براساس نسخه غنی ـ فیاض، نسخه ادیب پیشاوری، نسخه فیاض، منوچهر دانش­پژوه، (مقدمه، توضیحات، تعلیقات و فهارس) تهران، هیرمند، 1376، 2 ج، 1254 ص، وزیری.
34. __________، تاریخ بیهقی، علی اکبر فیاض، (مصحّح) چاپ سوم: تهران، نشر علم، دنیای کتاب، 1371، سی ودو + 1090 ص، وزیری.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ دیگر: چاپ دوم: مشهد، انتشارات دانشکده دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، 1356. نوزده + 1020 ص.
35. __________، تاریخ بیهقی از روی نسخه علی اکبر فیاض، (مصحّح) به کوشش حجت عماد، تهران، مؤسسه فرهنگی، انتشاراتی و تبلیغاتی کتاب خوب، 1379، 12+1090 ص، وزیری.
36. __________، تاریخ بیهقی، علی اکبر فیاض، عبدالحسین احسانی (تهیه فهرست ها و تنظیم تعلیقات)، تهران، هفتاد و یک+ 961 ص، وزیری.
37. __________، گزیده تاریخ بیهقی، محمد دبیر سیاقی (مصحّح)، چاپ اول: تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی با همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین، 1348، 239 ص، پالتویی، واژه نامه.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ دیگر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1380.
38. __________، تاریخ بیهقی، خلیل خطیب رهبر (شارح)، تهران، مهتاب، 1369، 3 جلد، 37 ص +1263 ص، وزیری.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ دیگر: سعدی، 1368
39. __________، تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی، سعید نفیسی (مقابله، تصحیح و حواشی و تعلیقات) تهران، انتشارات کتابخانه سنایی، تاریخ دیپاچه 1319، 3 جلد، ح +1596، وزیری.
40. __________، تاریخ بیهقی (رشته زبان و ادبیات فارسی)، رضا مصطفوی سبزواری (شارح) تهران، دانشگاه پیام نور، 1371، 226 ص، قطعی، نمایه.
41. __________، حسنک وزیر از تاریخ بیهقی، تهران، امیرکبیر، 1351، 36 ص، خشتی.
42. __________، گزیده تاریخ بیهقی، یدالله شکری (مصحّح)، تهران، امیرکبیر، 1356، 99 ص.
43. __________، گزیده تاریخ بیهقی، نرگس روان پور (شارح)، تهران، بنیاد، 1365، 310 ص، کتابنامه.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ­های دیگر: نشر قطره، 1372، نشر علم، 1373.
44. __________، دیبای خسروانی، کوتاه شده تاریخ بیهقی، محمد جعفر یاحقی و مهدی سیدی (گزینش و گزارش)، چاپ چهارم: تهران، جامی، 1378، 320 ص، قطعی، نقشه، کتابنامه.
45. __________، بیهقی تصویر گر زمان، گزیده تاریخ بیهقی، احسان اشرافی (انتخاب و توضیح)، چاپ اول، تهران، سخن، 1381، 239 ص، پالتویی، واژه نامه، کتابنامه.
46. __________، تاریخ بیهقی، محمد مسلمی فر (به کوشش) تهران، سرآغاز، 1384، 128 ص.
47. __________، تاریخ مسعودی برگرفته از تاریخ بیهقی همراه با برگردان به فارسی روان امروزی، محمدرضا یوسفی (به اهتمام)، قم، دانشگاه قم، 1384، شش+ 250 ص.
48. __________، حکایت های قصه های شیرین تاریخ بیهقی، حسین فتاحی (بازنویس)، تهران، نشر پیدایش، 1382، 144 ص.
49. __________، تاریخ بیهقی، جعفر مدرس صادقی (ویراستار)، چاپ اول، تهران، نشر مرکز، 1377، هفتاد ونه+ 662 ص، وزیری، نقشه.
50. __________، تاریخ بیهقی، شاهرخ موسویان (بازگردانی و تعلیقات)، تهران، دستان، 1382، 827 ص.
51. __________، برگزیده و شرح تاریخ بیهقی، ولی الله درودیان (شارح)، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1383، سی و هفت+ 190 ص.
52. __________، تاریخ بیهقی، محمد حسن گلپایگانی (تحریر)، تهران، [بی نا]، [بی تا]، 690 ص.
53. __________، تاریخ بیهقی، محمد جعفر یاحقی (به اهتمام)، مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد، 1375، چهل و سه+1088 ص.
54. __________، گزیده تاریخ بیهقی، احمد حسینی کازرونی (شارح)، تهران، زوار، 1383، 188 ص.
55. __________، گزیده تاریخ بیهقی، مهدی فرهانی منفرد (شارح)، چاپ اول، تهران، قدیانی، 1375، 502 ص.
56. __________، گزیده تاریخ بیهقی، غلامرضا عمرانی (به کوشش)، تهران، کتاب همراه، 1382.
57. __________، تاریخ بیهقی، تهران، چوگان، 1378، 700 ص.
58. __________، تاریخ بیهقی، تهران، اطیاب، 1378، 600 ص.
59. __________، تاریخ بیهقی، تهران، صبا مهر، 1378، 720 ص.
60. __________، تاریخ بیهقی، تهران، زهرا، 1379، 1100 ص.
61. __________، تاریخ بیهقی، تهران، وثیق، 1379، 2500 ص.
62. __________، تاریخ بیهقی، تهران، علی ابن ابی طالب(ع)، 1380، 990 ص.
63. __________، تاریخ بیهقی، تهران، شهر کتاب، هرمس، 1380، 1300 ص.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
64. __________، تاریخ بیهقی، تهران، کیمیای علم، 1382، 667 ص.
65. __________، تاریخ بیهقی، تهران، نشر محیا، 1378، 667 ص.
66. __________، تاریخ بیهقی [بریل]، علی اکبر فیاض (مصحّح)، تهران، مجتمع خدمات بهزیستی نابینایان رودکی، 1377، 7 جلد.
اصل این کتاب توسط نشر علم در سال 1374 در 1090 صفحه انتشار یافته است.
67. __________، تاریخ بیهقی [نوار]، علی اکبر فیاض، (مصحّح)، محمد جعفر یاحقی (مقدمه نویس)، زهره حاتمی (گوینده)، تهران، کتابخانه حسینیه ارشاد، 1378، 26 حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد در سال 1375 در 1088 صفحه انتشار یافته است.
68. __________، تاریخ بیهقی با معنی واژه ها و شرح جمله های دشوار و برخی نکته های دستوری و ادبی [نوار]. (به کوشش) خلیل خطیب رهبر، فاطمه گل محمدی (گوینده) تهران، موسسه نهادگذاری مطالعات علمی و پژوهشی گویا، 1374، 20 حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات سعدی در سال 1367 در 216 صفحه انتشار یافته است.
69. __________، گزیده تاریخ بیهقی [نوار] نرگس روان پور (شارح)، انیس محسنی (گوینده)، تهران، مؤسسه نهادگذاری مطالعات علمی و پژوهشی گویا، 1377، 16 حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات بنیاد در سال 1365 در 310 صفحه انتشار یافته است.
70. __________، دیبای خسروانی، کوتاه شده تاریخ بیهقی [نوار]، محمدجعفر یاحقی، مهدی سیدی (شارحان). ملاحت طلایی (گوینده)، تهران، مؤسسه نهادگذاری مطالعات علمی و پژوهشی گویا، 1378، 15 حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات جامی در سال 1373 در 320 صفحه انتشار یافته است.
71. __________، حسنک وزیر از تاریخ بیهقی [نوار]، (به کوشش) زهرا خانلری، پریوش زاهدی (گوینده)، تهران، موسسه آموزشی امام خمینی (ره)، 1374، حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات امیرکبیر در سال 1351 در 39 صفحه انتشار یافته است.
72. __________، در احوال سلطان مسعود پسر سلطان محمود غزنوی (اصل نسخه آن را امترویلیو ـ ایچ سوری صاحب مستوفی تصحیح کرده اند)، (به کوشش) ولیم ناسولیس صاحب، کلکته، 2 جلد، 868 ص.
73. __________، تاریخ بیهقی (روسی)، مترجم و مقدمه نگار، آ. ک. ارندس، تاشکند آکادمی علوم جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان، 1962، 745 ص. نمونه.
74. بیهقی، ابوالفضل محمد. بن حسین، تاریخ البیهقی، مترجمان یحیی الخشاب، صادق نشأت، مصر، قاهره، مکتبه الانجلوا المصریة، جمادی الاولی 1376، دسامبر 1956 (تاریخ المقدمه) 39+813ص، وزیری.
75. بیهقی، محمود، سبزوار شهر دانشوران بیدار، سبزوار، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد سبزوار، 1376، 2 ج، تصویر.
76. «بیهقی، نخستین روزنامه نگار»، سروش، سال شانزدهم، شماره، 720، 19 آذر 1373، ص 50 ـ 51.
77. پرگاری، صالح، (سخنی دیگر پیرامون تاریخ بیهقی»، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، شماره 19، 30 اردیبهشت 1378، ص 22 ـ 25.
78. پروین گنابادی، محمد، «نکاتی راجع به تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+829+128 ص، ص 103 ـ 119؛ وزیری.
79. __________، «نکته هایی ازباب تاریخ بیهقی»، گزینه مقاله ها، تهران، 1356، ص 330 ـ 339.
80. تاج نیا، علیرضا، توصیف و تصویر در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، محمد حسین خسروان (استاد راهنما)، مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، 1380، 203 ورق، مصور.
81. «تاریخ بیهقی، اوج بلاغت زبان فارسی است». اطلاعات، 15 تیر 1384، ص 7 ضمیمه.
82. «تاریخ بیهقی بهترین روایت عصر غزنویان»، همبستگی، 8/12/84.
83. «تاریخ بیهقی بهترین راوی عصر غزنویان»، حسبان، 9/12/84.
84. تجربه، کار، نصرت، «ابوالفضل بیهقی و تاریخ او»، مردم شناسی، شماره 2، ص 26 ـ 32.
85. تدین، محمد، نخبة الادب یا قطعات منتخب از تاریخ بیهقی، کلیله و دمنه و مرزبان نامه و. .. تهران [بی نا].، 182 ص.
86. ترابی، ضیاءالدین، «نقد آفرین نبرد»، ادبیات داستانی، شماره 103، مهر 1385، ص 65 ـ 69.
87. تقی زاده طوسی، فریدون، «بحثی درباره تاریخ بیهقی»، نشریه فرهنگ خراسان، ج 4، شماره 7 و 8، ص 82 و 88.
88. توکل، حسن، «قدیمی ترین نامه های فارسی»، اعتماد 28 مهر 1382، ص 2 ویژه نامه.
89. جباری، مریم، «خوانشی دیگر به انگیزه انتشار مجدد مجموعه بازخوانی متون کهن»، همشهری، 3 دی 1383، ص 12.
90. جزایری فر، حسین، تحقیق پیرامون معرفی و شناسایی اماکن در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) دانشگاه تهران، 1366.
91. «جشن مهرگان به روایت ابوالفضل بیهقی»، فصلنامه هستی، سال اول، شماره 3، پاییز 72، ص 155 ـ 156.
92. جعفر منش، کیومرث، نامه های سیاسی، دیوانی تا پایان قرن ششم (پایان نامه کارشناسی ارشد)، ولی الله ظفری (استاد راهنما) اهواز، دانشگاه شهید چمران، 1372.
93. جعفری، زهرا، «تاریخ بیهقی [به تصحیح علی اکبر فیاض]، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، شماره 97 ـ 98، آبان و آذر 1382، ص 109 ـ 115.
94. جمال زاده، سید محمد علی «شمه ای درباره علم و آیین تاریخ نگاری»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، مشهد، 1350، بیست و سه+ 829 +128 ص، ص 120 ـ 136.
95. جوینی، عزیزالله، «درسی از تاریخ بیهقی، حسنک»، مجله ادبیات تهران، شماره 26، 1367، ص 246 ـ 252.
96. جهاندیده، سینا، متن در غیاب استعاره، بررسی ابعاد زیباشناسی تاریخ بیهقی، رشت، چوبک، 1379، 175 ص.
97. __________، «بیهقی و ساختار روایت»، کتاب ماه (ادبیات و فلسفه)، شماره 70، مرداد 1382، ص 70 ـ 73.
98. حبیب اللهی، ابوالقاسم، «مآخذ اشعار عربی تاریخ بیهقی و معرفی گویندگان آنها»، ارمغان نوید اصفهان، 1363، ص 229+265؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+829+128ص، ص 744 ـ 777.
99. حبیبی، عبدالحی، «تحقیق برخی از اماکن تاریخ بیهقی»، آریانا، جلد 28، شماره 4، 1349، ص 1 ـ 12؛ یغما. شماره 23، 1349، ص 457 ـ 465؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست و سه+ 829+ 128 ص، 137 ـ 152.
100. __________، «روش تاریخ نگاری دو مورخ بزرگ (بیهقی و جوزجانی)»، آریانا، شماره 4، ص 807 ـ 815.
101. __________، «شاه بهاربیهقی»، یغما، شماره 18، ص 57 ـ 60.
102. __________، «معبد زوریا زون در زمین داور»، آریانا، جاد 29، شماره 6، 1350، ص 65 ـ 66.
103. __________، «دنپور بیهقی»، یغما، شماره 20، ص 619 ـ 624.
104. __________، «بیهقی و افغان شال»، آریانا، جلد 28، شماره 2، 1349، ص 1 ـ 4؛ یغما، شماره 21، 1347، ص 231 ـ 236.
105. حسامی، فرشید، «قصه یا تاریخ»، ادبیات داستانی، سال پنجم، شماره 41، پاییز 1375، ص 94 ـ 97.
106. حسن زاده، اسماعیل، «هویت ایرانی در تاریخ نگاری بیهقی و جوینی»، فصلنامه مطالعات ملی، شماره 15، بهار 1382، ص 69 ـ 100.
107. حسینی کازرونی، سید احمد، پژوهشی در اعلام تاریخ و جغرافیایی تاریخ بیهقی با ذکر حوادث زمان نویسنده، اهواز، مؤسسه فرهنگی آیات، 1374، 70 ص، نقشه.
108. __________، فرهنگ تاریخ بیهقی، تاریخ تمام نمای دوره غزنویان، پژوهشی در واژگان، افعال و امثال، اصطلاحات درگاهی و دیوانی، اعلام تاریخی و جغرافیایی لغات و ترکیبات، امثال و حکم، همراه با حوادث زمان نویسنده و نقشه های جغرافیایی و تاریخی، تهران، زوار، 1384، 804 ص، تصویر، نقشه.
109. __________، «زن در تاریخ بیهقی»، ادبیات دانشگاه بهشتی، شماره 20، زمستان 1375، ص 129 ـ 137.
110. __________، «بیهقی و تاریخش»، ادبیات دانشگاه بهشتی (دوره جدید)، شماره 1 و 2، تابستان 1369، ص 83 ـ 91.
111. حورچشم، اکبر «شخصیت پردازی در داستان حسنک وزیر»، رسالت 3 مهر 80، ص 5.
112. خادمی، محمد صادق، «شخصیت ها در تاریخ بیهقی»، آموزش زبان و ادب فارسی، شماره 80، زمستان 1385، ص 8 ـ 12.
113. خان محمدی، حسن، «مضامین تصویری، و نمایشی در تاریخ بیهقی»، سینما تئاتر، سال سوم، شماره 15، شهریور 1375، ص 34 ـ 36.
114. خطیب رهبر، خلیل، «طرح و توضیح چند شکل از تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+ 829 ص+128 ص، ص 153 ـ 173.
115. خلخالی، نادر، بررسی جنبه های روایی و داستانی در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) عباس سلمی (استاد راهنما)، اهواز، دانشگاه شهید چمران، 1378.
116. خلیفه مجتبی، «نگرشی نوین و روشمند به تاریخ نگاری ایرانی ـ اسلامی»، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، شماره 60، مهر 1381، ص 16 ـ 19.
117. خلیلی، خلیل الله، «در اطراف حواشی آقای سعید نفیسی بر تاریخ بیهقی»، آریانا، جلد 1، شماره 2، ص 19 ـ 24.
118. دادبه، اصغر، «تصحیح قیاسی واژه پل به کلمه باران در تاریخ بیهقی»، آینده، شماره 12، 1365، ص 784 ـ 785.
119. دادخواه تهرانی، مهدی، تحلیل زبان روایت در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) جمال الدین مرتضوی (استاد راهنما)، یزد، دانشگاه یزد، 1383.
120. دادگرجزی، علی اصغر، پیوند در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، خسرو فرشیدورد (استاد راهنما)، دانشگاه اصفهان، 1345.
121. دامادی، محمد، «بیهقی وکتاب تاریخ او»، آموزش ادب فارسی، شماره 26، پاییز، 1370، ص 22 ـ 25.
122. دانش پژوه، محمد تقی، «دبیر و سلطان [بازنویسی کتاب تاریخ بیهقی اثر ابوالفضل بیهقی]»، تهران، اهل قلم، 1380، 134 ص.
123. __________، «بیهقی فیلسوف»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829 ص +128ص. ص 174 ـ 181.
124. دباغی مقدم، جواد، «سبزوار گمشده تاریخ»، کیهان، 2 خرداد 1377، ص 9.
125. راعی، قیام الدین، «لغات ترکی مغولی و چینی در تاریخ بیهقی»، ادب، جلد 18، شماره4/3، 1349، ص 126 ـ 138؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829 + 128 ص، ص 182 ـ 198.
126. رئیسی، صدیقه، «سیمای بوسهل زوزنی در تاریخ بیهقی»، رشد آموزش زبان ادب فارسی، شماره 71، پاییز 1383، ص 35 ـ 41.
127. رئیسی مبارکه، نفیسه، نقد ترجمه عربی تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، جمشید مظاهری، محمدرضا ابن الرسول (استاد راهنما)، دانشگاه اصفهان، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، 1387.
128. رجبی، پرویز، «تاریخ بیهقی معتمدترین سند تاریخ غزنویان»، گنجینه اسناد، شماره 54، تابستان 83، ص 4 ـ 8.
129. رسولی، افشین، مناسبات سیاسی و اجتماعی در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، علی محمد سجادی (استاد راهنما)، تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1381، 124 ورق.
130. رشاد، عبدالشکور، «چند لفظ مروج پشتو در تاریخ بیهقی»، ادب، جلد 18، شماره 4/3، 1349، ص 86 ـ 106؛ آریانا، جلد 28، شماره 4، 1349، ص 24 ـ 39؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+ 128 ص، ص 199 ـ 219.
131. رضا، فضل الله «قاضی بست». مشتاقی و مهجوری، مقالات فرهنگی و ادبی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 1372، 187 ص، ص 31 ـ 44.
132. رضازاده شفق، صادق، «ابوالفضل بیهقی و تاریخ بیهقی»، ارمغان، شماره 12، ص 70 ـ 78 و 84 ـ 96؛ شماره 26، ص 97 ـ 102 و 145 ـ 152 و 199 ـ 208.
133. رضایی، جمال، «بوسهل زوزنی در تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+ 829+ 128 ص 220 ـ 232.
134. رضی، احمد، «داستان وارگی تاریخ بیهقی»، نامه فرهنگستان، شماره 23، تیر 1383، ص 6 ـ 19.
135. رکنی یزدی، محمد مهدی، «دیوان رسالت و آیین دبیری از خلال تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+ 829 + 128 ص، 233 ـ 272.
136. رنجبر، عفت السادات، فراجاویدان (منطق سعدی و حکمت بیهقی)، اصفهان، غزل، 1385، 119 ص.
137. رنجبر، مریم السادات، انواع فعل در تاریخ بیهقی، اصفهان، مانی، 1379، ده+ 148 ص. کتابنامه.
138. زنجبر عمرانی، حمیرا، «نقدی بر داستان حسنک وزیر»، ادبیات داستانی، سال پنجم، شماره 41، پاییز 1375، ص 87 ـ 93.
139. __________، «نقدی بر سبک بیهقی در داستان نویسی»، جوان، 4 خرداد 1384، ص 8.
140. رواقی، علی، «گزیده تاریخ بیهقی [از محمد دبیرسیاقی]، راهنمای کتاب، شماره 13، 1349، ص 442 ـ 451.
141. __________، «تاریخ بیهقی [به کوشش خلیل خطیب رهبر]»، نشر دانش، شماره 6، 1369، ص 529 ـ 537.
142. «روایت های تاریخی متفاوت [درباره حضرت خدیجه (س)] از کتاب تاریخ بیهقی؛ گلستان»، خزان، شماره 95، 7 آذر 80، ص 27 ـ 28.
143. «زبان پرنیانی»، کتاب ماه [ادبیات و فلسفه]، شماره 70، مرداد 1382، ص 56 ـ 69.
144. زرقانی، مهدی، «تحلیل داستان مرگ بونصر مشکان در تاریخ بیهقی» ادبیات داستانی، شماره 49، ص 52 ـ 57.
145. «زمانه، زندگی و کارنامه بیهقی [از مرلین والدمن، ترجمه منصوره اتحادیه]»، جهان کتاب، شماره 35/36، خرداد 1376، ص 11.
146. زنجانی، برات، «اشتباهات تقویم روز در تاریخ بیهقی». ادبیات تهران، جلد 22، شماره 3/4، زمستان 1354، ص 85 ـ 104.
147. زریاب خویی، عباس «تاریخ نگاری بیهقی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، شماره 7، 1350، ص 760 ـ 771؛ بزم آورد تهران، 1368، ص 27 ـ 35.
148. زرین خیال، غلامرضا، «یادنامه ابوالفضل بیهقی»، راهنمای کتاب، شماره 15، 1351، ص 59 ـ 62.
149. سبزعلیپور، جهاندوست، آداب درباری و عقاید عامیانه در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) میرجلیل اکرمی، تبریز، دانشگاه تبریز، 1383.
150. سجادی، ضیاءالدین، «تحقیق در اشعار و امثال فارسی تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829 ص +128 ص، ص 273 ـ 332.
151. سعادت، معزز، طبقه بندی موضوعی تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، مهدی ماحوزی (استاد راهنما)، رودهن، دانشگاه آزاد اسلامی، 1382، دو+169 ورق.
152. سعیدی مبارکه، حسین، «شیوه های داستان نویسی یا شگردهای تاریخ نویسی (درباره مقاله غلام محمد طاهری مبارکه)» ادبستان، شماره 49، دی 1372، ص 77 ـ 79.
153. سلیم، غلامرضا، «توجیه تمثیلهای تاریخی بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست و سه+ 829+ 128 ص. ص 333 ـ 353.
154. سلیمانی تنورلوئی، عصمت، «تجلی حضور امام علی بن موسی الرضا(ع) در تاریخ بیهقی»، زائر، شماره 55 ـ 56، فروردین 1378، ص 8 ـ 9.
155. سیدی، مهدی، «گامی فراپیش»، شرق، 11 اسفند 1383، ص 20.
156. __________، «مدخلی بر تاریخ بیهقی»، کتاب پاز، شماره 3، آذر، 1370، ص 99 ـ 118.
157. شاه حسینی، ناصرالدین، «کوشانیان و تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه + 829+128 ص، ص 354 ـ 363.
158. شاه میر، خدیجه، تاریخ بیهقی از دیدگاه ساختار گرایی (پایان نامه کارشناسی ارشد) غلامحسین مرزآبادی (استاد راهنما) تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1384، سه+252 ورق.
159. شجاعی، کزج، معصومه، تحقیق در ساختمان فعل فارسی در دوره رشد و تکوین زبان براساس کتاب تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) محمد علی گذشتی (استاد راهنما) تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1384، 211 ورق، جدول.
160. شریعت، محمد جواد، «افعال متعدی وطرز استعمال آنها در تاریخ بیهقی و مفعول بیواسطه آنها»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829+128 ص، ص 364 ـ 373.
161. شریعتی، اکبر، ترجمه و اعراب گذاری جملات و اشعار عربی تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی) محمد جواد شریعت (استاد راهنما) دانشگاه اصفهان، 1349، 143 ص.
162. شعبانی، رمضان، «بزرگا مراد که. ..». ادبستان، سال چهارم، شماره 40، فروردین، 1372، ص 77.
163. __________، «حکایات و پندیات در تاریخ بیهقی»، ادبستان، سال چهارم، شماره 40، فروردین 1372، ص 75 ـ 77.
164. شفیعی، محمد، «تراژدیهای تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست و سه+ 829+ 128 ص، ص 374 ـ 392.
165. شفیعی، سروستانی، اسماعیل، «بیهقی و تاریخ و تفکرش»، کیهان، 26 آبان 1383، ص 6.
166. __________، «وجه ماندگاری هستی»، کیهان، 17 آذر 1383، ص 6.
167. __________، «تقدیر در بینش ژرف بیهقی»، کیهان، 3 آذر 1384، ص 6.
168. شهسواری، علی، راهنمای تاریخ بیهقی (رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور) همراه با تست های تشریحی و معنی عبارات مشکل، تهران، آدنا، 1380، 87 ص.
169. صادقی، قطب الدین، دخمه شیرین وافشین و بودلف هر دو مرده اند، تهران، قطره، 1383، 120 ص.
170. صالح زاده، محمد و داریوش ظفری، راهنما و نمونه سؤالات تاریخ بیهقی در رشته زبان و ادبیات فارسی براساس کتاب دکتر رضا مصطفوی سبزواری، تبریز، فروزش، 1385، 296 ص.
171. صالحی، علیرضا، راهنما و بانک سؤإلات امتحانی رودکی، منوچهری و فرخی، کسایی و تاریخ بیهقی دانشگاه پیام نور، تهران، استادی، 1383، 312 ص.
172. صحفی، مریم السادات، مرکب چوبین، داستان بردار کردن حسنک وزیر، بازنویسی روایت بیهقی همراه با روایت منظوم عطار، قم، مباهله، 1383، 93 ص. همراه با گزیده مصیبت نامه عطار.
173. صدیقی، سیامک، «تاریخ به زبان شاعرانه، آخرین چاپ تاریخ بیهقی در گفتگو با دکتر محمد جعفر یاحقی»، جام جم، 2 مهر 1384، ص 6.
174. طاهری اوروند، صفی اله، بررسی مراسم و آیین ها در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) احمد حسینی کازرونی (استاد راهنما) دزفول، دانشگاه آزاد اسلامی، 1383، ر+258 ورق.
175. طاهری مبارکه، غلام محمد، «تاریخ بیهقی و شیوه های داستان نویسی او»، ادبستان، شماره 46، مهر 1372،؛ ص 82 ـ 84.
176. __________، «بیهقی و شگردهای نویسندگی»، نشر دانش، شماره 13، 2ـ 1371، ص 106 ـ 108.
177. طایفی، شیرزاد، «نگاهی انتقادی به کتاب تاریخی بیهقی»، کیهان فرهنگی، سال پانزدهم، شماره 142، خرداد 1377. ص 42 ـ 47.
178. طبسی، حمید، «سیمای محمود غزنوی در تاریخ بیهقی»، فصلنامه هستی، شماره 19 ـ 20، پاییز و زمستان، 83، ص 103 ـ 123.
179. __________، «چه روشن رای بود بونصر». کیهان فرهنگی، شماره 205، آبان 1382، ص 48 ـ 53.
180. طهوری، مهروش، «ویرانه های تاریخ بیهقی»، کتاب ماه کودک و نوجوان، شماره 80، خرداد 1383، ص 70 ـ 75.
181. عابدی، کامیار، «تاریخ بیهقی»، کرمان، سال هفتم، شماره 2/3/4، بهار 1377. ص 71 ـ 72.
182. عابدی ولوجردی، مریم، مسائل اجتماعی و فرهنگی تاریخ بیهقی و تاریخ جهانگشای جوینی با نگاهی به سبک ادبی (پایان نامه کارشناسی ارشد) جعفرشعار (استاد راهنما) تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1377.
183. عباسی، حبیب الله، «به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را». کتاب ماه (ادبیات و فلسفه)، شماره 54/55، فروردین و اردیبهشت 1381، ص 84 ـ 85.
184. عبداللهیان، حمید، جنبه های ادبی در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) تقی پورنامداریان (استاد راهنما) تهران، دانشگاه شهید بهشتی، 1374.
185. __________، جنبه های ادبی در تاریخ بیهقی، اراک، انتشارات دانشگاه اراک، 1381، 200 ص.
186. __________، «از تاریخ تا ادبیات» کیهان فرهنگی، سال چهاردهم، شماره 134، مرداد 1376، ص 26 ـ 28.
187. __________، «نگاهی به جنبه های داستان نویسی در تاریخ بیهقی»، ادبیات داستانی، سال پنجم، شماره 41، پاییز 1375، ص 98 ـ 104.
188. عسکر امامی، علی «دانشمند نبیه در تاریخ بیهقی» رشد آموزش زبان و ادبیات فارسی، شماره 61، بهار 1381، ص 60 ـ 61.
189. عشقی سردهی، علی، «روایتی دراماتیک از تاریخ» فرهنگ آفرینش، شماره 267، 14 مهر، 1377، ص 4.
190. __________، «نمایش تاریخ»، کیهان، 26 دی 1377، ص 9.
191. علی پور، منوچهر، پیرپارسای بیهق: توصیف در تاریخ بیهقی، تهران، فردوس، 1376، 129 ص.
192. عنبرانی، محمود، «زنده نویس تاریخ»، کیهان اندیشه، شماره 52، اسفند 1372، ص 162 ـ 168.
193. غلامرضایی، محمد، «تصحیح قیاسی در جمله ای از تاریخ بیهقی»، آینده، شماره 12، 1365، ص 67 ـ 69.
194. فاطمی، محمد مهدی، مورخین بزرگ ایرانی تا قرن هفتم (پایان نامه کارشناسی ارشد) رشید یاسمی (استاد راهنما) تهران، دانشگاه حقوق معقول و منقول دانش سرای عالی، 1320، 41 ص.
195. فراهانی، مهدی، «دیبای خسروانی بیهقی، شط ملتقای تاریخ و ادبیات» نامه پارسی، سال اول، شماره 3، زمستان 1375، ص 17 ـ 40.
196. فرزاد، نازنین، «تاریخ بیهقی، تاریخ یا روزنامه نگاری»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، شماره 69، 1383، ص 52 ـ 54.
197. فرزام، حمید، «ارزش اخلاقی تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+ 128 ص، ص 393 ـ 411.
198. فرجامی، علیرضا، آیین ها و سنت ها در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) محمد علی صادقیان (استاد راهنما)، یزد، دانشگاه یزد، 1381.
199. فرشیدورد، خسرو، «بعضی از قواعد دستوری تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829 + 128ص، ص 468 ـ 515.
200. فروغی، اصغر، «تاریخ بیهقی و ازدواج های سیاسی». پیام زن، شماره 147.
201. فرهنگی، سهیلا، «یاد استاد در کلام بیهقی، بررسی چهره بونصر مشکان در تاریخ بیهقی»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، شماره 65، بهار 1383، ص 48 ـ 53.
202. فعال عراقی نژاد، حسین، «خلعت»، کیهان فرهنگی، شماره 190، مرداد 1381، ص 62 ـ 67.
203. فلاح رستگار، گیتی، «آداب و رسوم و تشریفات دربار غزنه از خلال تاریخ بیهقی» یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829+128ص. ص 412 ـ 467.
204. فیاص، علی اکبر، «نثر بیهقی»، یادنامه امینی، شماره 1، 1352، ص 295 ـ 304.
205. __________، «تحقیقی درباره تاریخ بیهقی»، یغما، شماره 20، 1355، ص 271 ـ 276.
206. __________، «نسخه های خطی تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+ 128 ص. ص 516 ـ 529.
207. قاسمی، هوشنگ، دستور زبان فارسی در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)،کاظم دزفولیان (استاد راهنما) تهران، دانشگاه شهید بهشتی، 1376.
208. قدیمی، شهربانو، تاریخ مسعودی از دید بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) محمد حسین خسروان (استاد راهنما)، مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، 1384، ی+ 147.
209. قیصری، ابراهیم، «یک حکایت با سه روایت، چهار واژه از تاریخ بیهقی» آینده، شماره 17، 1370، ص 810 ـ 813.
210. کامران، رامین، «[جواب به مقاله] تاریخ در تاریخ بیهقی»، ایران شناسی، شماره 6، 1373، ص 458 ـ 463.
211. کرمی، محمد حسین، «تاریخ بیهقی»، پژوهشنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز، شماره 27، ص 155 ـ 175.
212. کولیوند، حشمت الله، راهنما و سؤالات چهار گزینه ای تاریخ بیهقی، جهت استفاده دانشجویان مراکز آموزش عالی، دانشگاه آزاد و دانشگاه پیام نور... تهران، شلاک، 1381، 200 ص. جدول.
213. کیان راد، حسین، «دبیر و سلطان»، کتاب ماه [تاریخ و جغرافیا]، شماره 75/76، دی و بهمن 1383، ص 139 ـ 140.
214. گلشیری، هوشنگ، «منابع شگردهای داستان نویسی در ادبیات کهن تاریخ بیهقی». کارنامه، شماره 1.
215. گلی زاده، پروین، «جلوه های هنری و بلاغی در تاریخ بیهقی». مجله علوم انسانی دانشگاه سیستان و بلوچستان، ویژه نامه زبان و ادبیات فارسی، دی ماه 1381، ص 95 ـ 109.
216. مؤذن جامی، محمد مهدی، «به چه اعتباری تاریخ بیهقی یک متن ادبی است؟». آینه پژوهش، شماره 3، 1371، ص 866 ـ 877.
217. محاطی، احمد، سنجش محتوایی تاریخ بیهقی و تاریخ جهانگشای (پایان نامه کارشناسی ارشد» رادفر (استاد راهنما) تهران، پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
218. متینی، جلال، «سیمای مسعود غزنوی در تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه + 829 +128ص. ص 530 ـ 607.
219. محقق، مهدی، «برخی از اصطلاحات اداری و دیوانی در تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست و سه+829 +128 ص. ص 608 ـ 631؛ بیست مقاله (دومین)، تهران، 1368، ص 51 ـ 71.
220. محمدی بنه گری (گناوه ای)، عباسقلی، بنیان های استوار ادب فارسی، تحقیقی در کارکردهای نثر فارسی، تحلیلی از قصه ابوعلی حسنک وزیر، دانشگاه فردوسی مشهد، 1384، 315 ص.
221. محمود آبادی، اصغر و جواد حسن پور، مجموعه سؤالات چهار گزینه ای کتابهای رودکی و منوچهری اسماعیل حاکمی، فرخی سیستانی وکسایی مروزی توفیق سبحانی، تاریخ بیهقی رضا مصطفوی سبزواری، قم، حقوق اسلامی، 1384، 192 ص.
222. محیط طباطبایی، محمد، «هزاره میلاد ابوالفضل بیهقی»، یغما، شماره 23، 1349، ص 385 ـ 392.
223. مدرس صادقی، جعفر، «تاریخ بیهقی، نخستین رمان تاریخ ادبیات فارسی است»، آرمان 13/4/84.
224. مدرسی سبزواری، محمد علی، «اصطلاحات و ترکیبات تاریخ بیهقی» نشریه فرهنگ خراسان، جلد سوم، شماره 11/12، ص 36 ـ 37؛ ج چهارم، شماره 4، ص 22 ـ 24.
225. مدی، ارژنگ، «پژوهشی درباب چند اسم خاص ناشناخته در تاریخ بیهقی»، یاد یار... شماره اول، 1373، ص 105 ـ 112.
226. مدیر شانه چی، کاظم «حکومت شیعه سربداران»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+128 ص، ص 632 ـ 667.
227. مرتضوی، منوچهر، «تاریخ بیهقی و اشکی به یادسواران رفته (آرزوی پیران)»، نامواره دکتر محمود افشار. شماره 5، 1368، ص 2911 ـ 3042.
228. مشکور، محمد جواد، «مهاجرت ترکان غز به ایران»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+ 128 ص، ص 668 ـ 704.
229. «معرفی چاپ جدید تاریخ بیهقی مطرح شد: تأثیر تاریخ بیهقی بر ادبیات پس از خود قابل انکار نیست»، فرهنگ آشتی، 5/7/84.
230. ملک محمدی، لیلا، «تاریخ بیهقی اوج بلاغت طبیعی زبان پارسی»، کارگزاران، 22/8/85.
231. منوچهری دامغانی، سارا، تاریخ بیهقی، مجموعه سؤالات تألیفی و امتحانی، تهران، سمیرا، 1385، 192 ص.
232. موسوی، زهره، «شخصیتها و گروههای حاکم در عصر غزنویان»، کیهان فرهنگی، شماره 16، بهمن 1378، ص 52 ـ 59.
233. مهدوی، سیروس، «نقدی بر اعلام تاریخ بیهقی»، سلام، 15 آبان 1375، ص 7.
234. __________، «پژوهشی در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی [از احمد حسینی کازرونی]»، آدینه، شماره 112، مهر 1371، ص 23 ـ 24.
235. __________، «وقتی نظام الملک درباره دو قرن پس از خود می نویسد». آدینه، شماره 112، مهر 1375، ص 23 ـ 24.
236. __________، «ابن مانیه تاریخ بیهقی»، گیلان نامه، شماره 4، 1374، ص 259 ـ 265.
237. مهدوی دامغانی، احمد «یادداشتهایی بر تاریخ بیهقی»، تهران، نامه شهیدی، 1374، ص 560 ـ 581.
238. مهدوی دامغانی، محمود، «جغرافیای تاریخی بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+ 128ص، ص 705 ـ 712.
239. مهران، ایرج، «درباره داستانهای تاریخ بیهقی»، کاوه [جدید]، شماره 6، 1347، ص 31 ـ 35.
240. میرزا محمدی، ولی الله، «حضور مردم در کتاب ارزشمند تاریخ ابوالفضل بیهقی»، مردم سالاری، 5 اردیبهشت 1383، ص 15.
241. میری، لیلا، شادی گرایی در تاریخ بیهقی، تهران، تیرگان، 1385، 95 ص.
242. میلانی، عباس «تاریخ در تاریخ بیهقی» ایران شناسی، شماره 5، 1382، ص 702 ـ 721.
243. __________، پاسخ به رامین کامران درباره تاریخ در تاریخ بیهقی، ایران شناسی، شماره 6، 1373، ص 463 ـ 467.
244. مینوی، مجتبی، «ترک و تازیک در عصر بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829+128ص. ص 713 ـ 726.
245. نازک کار، ژینوس، آیین و رسوم رایج در تاریخ بیهقی و در عهد غزنوی، تهران، ترفند، 1383.
246. نفیسی، سعید، «آثار گمشده ابوالفضل بیهقی»، مهر، شماره 3. ص 573 ـ 580 و 674 ـ 681 و 789 و 905 ـ 913 و 984ـ1120 ـ 1128 و 1213 ـ 1218؛ شماره 4، ص 125 ـ 136 و 369 ـ 380 و 489 ـ 496 و 549 ـ 556 و 665 ـ 672 و 805 ـ 812 و 961 ـ 964.
247. __________، در پیرامون تاریخ بیهقی شامل آثار گمشده ابوالفضل بیهقی و تاریخ غزنویان، تهران، فروغی، 1342، 2 ج.
248. نورانی وصال، عبدالوهاب، «شخصیت آلتونتاش از نظر بیهقی در دوره سلطان مسعود غزنوی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829+128ص. ص 727 ـ 743.
249. نورتجلی، سید محمد علی، بررسی تاریخ مسعودی معروف به بیهقی از لحاظ امور بین الملل دول (پایان نامه کارشناسی ارشد) دانشگاه تهران، 1350.
250. نیکوکار، عیسی، «حادث آباد، زادگاه ابوالفضل بیهقی»، هفتمین کنگره تحقیقات ایرانی، شماره 4، 1375، ص 392 ـ 421.
251. والدمن، مریلین، زمانه، زندگی و کارنامه بیهقی، منصور اتحادیه (نظام مافی) (مترجم) چاپ اول، تهران، نشر تاریخ ایران، 1375، 309 ص، وزیری.
252. همایون، غلام سرور، «چند نکته تازه درباره تاریخ بیهقی»، ادب، جلد 18، شماره 4/3، 1349، ص 107 ـ 125؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829+ 128 ص. ص 778 ـ 798.
253. «هنر بیهقی، ابداع ترکیب ها و واژه های زیبا است، نگاهی به کتاب ابوالفضل بیهقی»، ابرار، 19 خرداد 1382، ص 8.
254. یاحقی، محمد جعفر، «بزرگداشت نام آوری بنیانگذار، دکتر علی اکبرفیاض و رونمایی تاریخ بیهقی»، حافظ، شماره 13، ص 46 ـ 48.
255. یاوری، حورا، «آرمان شاهی و شاهان زمانه». نگاه نو، شماره 49، مرداد 1380، ص 64 ـ 72.
256. یزدان پناه، مریم، مقایسه و بررسی داستانهای تاریخ بیهقی و سیاست نامه (پایان نامه کارشناسی ارشد) مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، 1382، 169 ورق.
257. یزدانی، پرتوسادات، نظام حکومتی در آینه تاریخ بیهقی، کرج، جام گل، 1385؛ 288 ص.
258. __________، «دیوانهای دولتی در عصر غزنوی و سیاست کشورداری در تاریخ بیهقی»، جام جم، 10 بهمن 1384، ص 11.
259. یغمائی، حبیب، «نکته ای چند از تاریخ بیهقی»، یغما، شماره 16ٍٍ، 1352، ص 730 ـ 733.
260. یوسفی، علی، «نقد حکایت افشین و بودلف»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، شماره 66، 1382، ص 74 ـ 77.
261. یوسفی، غلامحسین، «گزارشگر حقیقت»، مجلّه دانشکده ادبیات مشهد، شماره 2، 211 ـ 261؛ دیداری با اهل قلم، مشهد، 1354، ص 3 ـ 49.
262. __________، «هنر نویسندگی بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829+128ص. ص 799 ـ 829؛ برگهای در آغوش باد، مشهد، 1356، ص 203 ـ 235.
263. __________، «ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی»، تهران، فرهنگ و تاریخ، 1371، ص 154 ـ 172.
264. یوسفی، هادی، بررسی تطبیقی تاریخ بیهقی و تاریخ جهانگشای جوینی از دیدگاه ادبی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، اکبر نحوی (استاد راهنما)، شیراز، دانشگاه شیراز، 1381.
265. Bayhaqi. Mohammad- ibn- hosein. Lopera dellostorico persiano Bayhaqi. Filippo Bertotti. 117 p.
266. Kegaya. Kan. Riligious Groups in Khorasan under the Ghaznavids. Yad – name ye Abu- l fadl – Bayhaqi. Mashhad, ferdowsi University press. 1995. pp5 – 13.
267. Kenneth, A.Luther. Rayhaqi and the later seljuq Historians: some comparative remarks, Yad name ye Abu- l fadl – Bayhaqi. Mashhad, ferdowsi University press. 1995. pp14 – 33.
268. Nazir Ahmad. A critical examination of Baihaqi s narration of the Indin expeditions during the reign of Mas ud of Ghazna, Yad – name ye Abu – l fadl- Bayhaql. Mashhad, ferdowsi University press. 1995. pp34 - 83.
269. Roger savory.Abu- l fadl- Bayhaql as an histiographer. Yad- nam ye Abu- lfadl- Bayhaqi. Mashhad. Ferdowsi University press. 1995. pp84 - 117.
270. Waldman. Marilyn Robinson. Toward a theory of historical narrative. A case study in perso – Islamicate historiography – ohio state: Columdus University press. 1980. 214 p.
پی نوشت ها:
* عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، گروه زبان و ادبیات عرب
** دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۲۰
رضا حارث ابادی

دیدگاه‌های سیاسی ابوالفضل بیهقی

نویسنده: رویا محمدی پرفکر (1)

مقدمه

با آنکه در سده‌های نخستین اسلامی، کار تاریخ‌نویسی بیشتر معطوف وقایع‌نگاری بود، اما رفته‌رفته در ایران پس از اسلام تاریخ‌نویسی با بعضی از شاخه‌های معرفتی دیگر پیوستگی و همانندی‌هایی یافت، چرا که از قرن چهارم به بعد شمار زیادی از ادیبان، فلاسفه و فقها، که خود در کوران حوادث زمانه حضور داشتند و از نزدیک، تحولات و رخدادهای محیط زندگی خود را مشاهده می‌کردند، ناگزیر ضمن نقد و تردید در روش مورخان پیشین، خود نیز به دلیل ذهن مشغولی به سوانح احوال و رخدادهای محیط و زمانه، به جمع مورخان افزوده شدند. (2) این تحول نگرش از جمله می‌توانست به گونه‌ای دگرگونی در منطق و روش معرفتی و موضوع شناختی اهل دانش زمانه منجر شود و سیاقی متفاوت در نگاه و نظر آنان در مطالعه پدیدارها فراهم سازد. از جمله آثاری که به اقتضا و ایجاب درگیری زندگی و ذهن و زبان نگارنده آن، با ویژگی‌هایی از این سنخ به رشته تحریر درآمد، تاریخ بیهقی اثر ابوالفضل بیهقی است که سالیانی از عمر خود را صاحب دیوان رسالت مسعود غزنوی بود و زمانی چشمگیر در کنار بونصر مشکان و بوسهل زوزنی (3) داشت و از نزدیک به مشاهده و معاینه اوضاع سیاسی و اجتماعی زمانه پرداخت. افکار و آراء بیهقی از جمله اندیشه‌های سیاسی او در کتاب معروفش تاریخ بیهقی مضبوط است. بیهقی ‌که خود دبیر و دیوانسالار دستگاه قدرت و دربار غزنوی تلقی می‌شد، با نهاد قدرت و عناصر سیاست زمانه آشنا و با مناسبات جاری قدرت حاکم در ارتباط تنگاتنگ بود. البته منطق واقع‌گرای بیهقی، سرمایه نادری بود که به او این امکان کم مانند را بخشید تا در کنار این ملازمت و مباشرت حرفه‌ای، بینشی متفاوت از همگنان از شناخت قدرت و سیاست فراهم کند و از این مجرا آموخته‌های این قرابت و مکانات را در کتاب خود مضبوط نماید. سبک نگارش بیهقی چنان بوده که گرچه اندیشه‌های خود را مستقیم ابراز نمی‌داشته، اما به یاری صناعات ادبی چون: کنایه، ایجاز، تلویح و تلمیح، در قالب نکته‌ها و مثال‌ها به توصیف شرایط موجود و از جمله جور و جفای زمانه پرداخته و شگفتا که به لطف همین زبان نگارش، پادشاهان را مورد نقد قرار داده است.
با آنکه کتاب تاریخ بیهقی بارها از منظر مطالعات ادبی و رویکردهای متفاوت تاریخ‌نگاری مورد بررسی قرار گرفته است، اما اثر و اندیشه‌های او در زمینه سیاست، چندان واکاوی نشده است یا حداقل چنان نمایانده نیست که بتوان دسترسی مجملی بدان‌ها یافت. از این رو، در این مقاله کوشش شده که با بازخوانی مهم‌ترین اثر بیهقی (تاریخ بیهقی) و بازنمایی تحولات عصر وی، تصویر و تعبیر او را از موضوعاتی چون: سیاست، ضرورت حکومت، بایسته‌های شاهی، نقد دستگاه قدرت حاکم و دربار پادشاه و نقش مردم در مناسبات قدرت را مورد مطالعه و بازگویی متفاوت از رویه گذشته پژوهی آثار موجود، بررسی و تحلیل نماییم.
در این مقاله مبتنی بر رویکرد توصیف و تحلیل تاریخی فکر و بر پایه مطالعه منابع کتابخانه‌ای، به روشی مقتضی ایجاز به بازخوانی اجمالی ایده و اندیشه‌های سیاسی بیهقی می‌پردازیم. گفتنی است که گرچه در این میان، مهم‌ترین منبع مورد استفاده نوشتار، کتاب تاریخ بیهقی است، اما از منابع دیگری چون تاریخ بیهقی اثر علی بن زیاد بیهقی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات از محمد سدیدالدین عوفی، و پیرامون تاریخ بیهقی از سعید نفیسی، زمانه، زندگی و کارنامه بیهقی از والد مریلین و دیگر کتاب مناسب پردازش محتوای مقاله، بهره مقتضی برده‌ایم.
با توجه به آثار و ادبیات تاریخی و پژوهشی که درباره بیهفی در دست است، سؤالی که می‌توان در مسیر ضرورت و هدف اصلی این مقاله بیان کرد، این است که: آیا ابوالفضل بیهقی را می‌توان در زمره اندیشمندان سیاسی دانست و یا رگه‌های روشنی از لوازم تفکر سیاسی در آثار و افکار او جست؟ در راستای پاسخ به این پرسش، سازمان مقاله در سه فراز در ترکیب مباحثی چون: درآمدی تاریخی بر زندگی و زمانه، رویکرد روشی بیهقی به فلسفه تاریخ و رویکرد نگارش مسائل سیاسی اجتماعی در ادبیات بیهقی، و در ادامه بررسی اندیشه سیاست در نگاه و نوشتار بیهقی، تنظیم گردیده است.

شرح حال

1. زندگی

ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقی، در سال 385 ق در ده حارث‌آباد بیهقی (سبزوار قدیم) به دنیا آمد. (4) او از خانواده و دودمانی نژاده بود. پدرش حسین بیهقی از خواجه‌گان دربار به شمار می‌آمد و با بزرگان نشست و برخاست داشت. چنان که بیهقی بعدها به مصاحبت و دوستی پدرش با خواجه ابوالفرج عالی بن مظفر، که شغل اشراف سلطان فرخزاد بن ناصرالدین را دارد، اشاره کرده است. (5) بیهقی سال‌های نخستین زندگی را در بیهق و سپس در نیشابور، به کسب دانش پرداخت. پس از مدتی، با عزیمت به غزنین در حدود سال 412 ق جذب کار دیوانی گردید. شایستگی و استعداد وی، عاملی بود که به دستیاری خواجه ابونصر مشکان، صاحب دیوان رسالت محمود غزنوی (6) برگزیده شود. رابطه بسیار نزدیک و اعتمادآمیز بین این دو منجر به ارتباط جداناشدنی وی تا واپسین لحظات عمر خواجه گردید. استاد نیز او را چنان گرامی می‌داشت که اسرار دستگاه غزنویان را با او در میان می‌گذارد و این خود به اندوخته شدن سرمایه گرانبهایی از دانسته‌های منحصر به فرد برای بیهقی مبدل گردید و بعدها به همین اعتبار توانست رویدادهایی را که خود شاهد و ناظر آن نبود، از قول استاد در کتاب تاریخ بیهقی نقل نماید.
بیهقی به سال 412 ق به خدمت دیوان و دربار خاندان سبکتکین (7) درآمد. او پس از خدمت در دستگاه سلطان محمود غزنوی، و ادامه آن در دوران کوتاه پادشاهی امیر محمد (پسر سلطان محمود)، نظاره‌گر اوج گیری قدرت امیر مسعود بود. گویی از قِبلَ این تماشای عبرت‌انگیز است که بیهقی تاریخ خویش را همچون روزشمار زندگی سلطان غزنوی (سلطان مسعود) نگاشته است. البته بیهقی پس از آن نیز شاهد بر تخت نشستن مودود (فرزند سلطان مسعود) و عبدالرشید (پسر سلطان محمود) نیز بوده است. (8) بیهقی در زمان سلطنت عزالدوله عبدالرشید (به سال 440 ق) چندی صاحب دیوان انشا گردید. دیری نپایید که به تهمت حاسدان معزول شد. در سال 443 که طغرل بر عبدالرشید خروج کرد و او را به قتل رساند، بیهقی با جمعی از درباریان زندانی شد و یک سال در زندان ماند. در سال 444 ق، با دگرگونی اوضاع کشور، بیهقی نیز از زندان رهایی یافت و اما از آن پس بود که کُنج عافیت گُزید و گوشه‌نشینی اختیار کرد. (9) بیهقی از سال 448 ق تا 451 ق یعنی اندکی پس از درگذشت فرخزاد بن مسعود و آغاز پادشاهی سلطان ابراهیم بن مسعود، به تألیف تایخ بیهقی پرداخت. به گفته ابوالحسن بیهقی نویسنده تاریخ بیهقی، بیهقی، پس از 85 سال گذر روزگاری پرحادثه، سرانجام به سال 470 ق درگذشت. (10)
ابوالفضل بیهقی، کاتب و دیوانسالار عهد غزنوی، در زمره قشری از طبقات اجتماعی دوران خود است که در طول تاریخ ایران بخش باسواد جامعه محسوب می‌شدند و آنها را اهل قلم می‌نامیدند. گروه درس آموختگان دربار قدرت شاهی که سنن تمدن، فرهنگ، آداب و آیین و از همه مهم‌تر تجربه و شیوه کشورداری ایرانی را نیک می‌دانستند، و از جمله با ثبت و ضبط آموخته‌ها و تجارب و احوال و سوانح زمانه، نقشی مؤثر در انتقال میراث فرهنگ و آیین ایرانی و اسلامی از دوره و سلسله‌ای به عهد و سلسله‌ای دیگر ایفا می‌نمودند. بیهقی چندی صاحب دیوان رسالت غزنوی بود. دیوان رسالت، دستگاه انجام امور مکاتبات شاهی بود. از این رو، صاحب دیوان رسالت، علاوه بر مقام علمی و ادبی، می‌بایست دارای تجربه کافی و کفایت و امانت هم می‌بود تا در حل و عقد امور اداری و حکومتی در نماند و راه صواب در حل معضلات را بنماید. در اکثر موارد که وزیر با شاه به خلوت می‌نشست و در مهمات ملک رایزنی و مشورت داشت، شخص ثالثی که در این خلوت حضور می‌یافت، صاحب دیوان رسالت بود. این مقام، تقریباً اولین کسی بود که از مفادنامه‌هایی که از اطراف و اکناف به صورت معما و رمز به دربار می‌رسید، آگاه می‌گردید، که گاه جز شاه و او، کسی از محتویات بعضی مکاتبات، مطلع نمی‌گردید. از آنجا که صاحب دیوان رسالت، محرم اسرار سلطان محسوب می‌شد، بایسته بود که شخصیتی دانا، مدبر، کاردان و باتجربه در امور مملکتی باشد. (11) بیهقی سالیانی کارگزار این نقش خطیر بود که افزون بر شأن و جایگاه رسمی، مکانتی اجتماعی و علمی هم برای وی فراهم می‌ساخت. ضمن آن که او، خود از ظرفیت‌های فردی و خانوادگی چشمگیری برخوردار بود و جمع این محاسن می‌توانست شرایطی کم مانند برای توفیق او در امر نگارش مستند و دقیق شرح حال پدیدارها و از جمله حوادث سیاست فراهم آورد.

2. شرایط سیاسی اجتماعی

سده‌های چهارم و پنجم قمری، اهمیتی محوری و فوق‌العاده در تاریخ ایران دارد. بسیاری از ستارگان آسمان ادب و اندیشه از جمله فرخی، منوچهری، خیام، ابوریحان بیرونی، بوعلی سینا، ناصرخسرو، خواجه عبدالله انصاری، ابوحامد غزالی، عنصرالمعالی کیکاووس و خواجه نظام الملک در این دوران می‌زیستند. (12) بسیاری از ره‌آوردهای گوناگون اجتماعی، فرهنگی و معنوی جریان‌های آن در زمینه‌های علوم، فلسفه، زبان، ادبیات، آداب و رسوم پایدار، مدنیت اجتماعی و خلقیات، به تاریخ کنونی انتقال یافته است. همچنین رونق دایره المعارف نویسی، شاهنامه‌سرایی، پدید آمدن «زبان فرس جدید»، و رسیدن جامعه و تمدن ایرانی به منازل بلندی از تعادل پرورش هنر، علوم و ادبیات از جمله توفیقات تاریخی این دوران است. آن چنان که می‌توان گفت در دوره سامانی ما ناظر یک رستاخیز فرهنگی- تمدنی در ایران هستیم. در این دوران تعصبات مذهبی و قومی ناچیز است. با وصف حاکمیت دینی، فضای فکری باز و غیرمتعصبانه است و شاهد حکمفرمایی صلح، امنیت و سیاست‌های غیرتجاوز کارانه و غیرتوسعه‌طلبانه هستیم. (13)
اما با سقوط یکباره حکومت شاهان ایرانی سلسله سامانی به سبب شورش غلامان ترک زرخرید آنان، شاهد بر باد رفتن آن همه شکوه و افتخار هستیم. تشکیل دولت نورسیده و نیرومند اما مستبد و غریبه آل افراسیاب در ماوراءالنهر، منجر به نابودی عظمت فرهنگی سامانیان و قربانی شدن فرزانگان و عاقبت اندیشان ایرانی به سبب کینه‌ها و بیگانه‌جویی‌ها شد. فرصت‌یابی مجدد خلافت عربی در دستگاه نورسیدگان ترک و جهانجویی این نسل نورسیده برای از میان برداشتن بقایای خاندان‌های ایرانی تبار و فرهنگ مداری چون سامانیان، صفاریان و بوئیان؛ از جمله موجبات مهجوری فرهنگ و نگرش ایرانی را فراهم ساخت. از آن پس، صفحه‌ای جدید در صحن سیاست و فرهنگ و خلقیات حاکم گشوده می‌شود که با ناخوشایندی‌های فراوانی توأم است. از جمله این ناگواری‌ها می‌توان به سیطره و تسری خلقیاتی چون درنده خویی، گماشتن جاسوسان بر یکدیگر و بر مردم، بیمناکی، بی‌اتکایی، بدبینی و هم قدمی با فرهنگی متزلزل و بدفرجام اشاره نمود که در نتیجه آن «پدر از پسر بیمناک و پسر از پدر بد دل و ناخشنود است». (14)
به پیامد این رخداد انحطاط‌آمیز، ایران از اوج آزادگی، شکوه و خردگرایی دوره سامانی به یکباره در نشیب بندگی، بینوایی و جهل و تعصب کور دوره غزنوی قرار می‌گیرد. این دوران پراضطراب، حامل پیامدها و تجربه‌های ناگواری برای تاریخ ایران بود، رواج تزلزل و تزویر در ارکان فرهنگی و دینی، وفور توطئه‌های سیاسی و اجتماعی، بی‌بنیادی فکر و اندیشه و افول افکار و عقاید در دامن ذهنیت ناامنی و ناسپاسی است. و اما، ابوالفضل بیهقی پرورش یافته چنین زمانه ناامن، بی‌ثبات و بحرانی است.

3. آثار

به روایت علی بن زیاد بیهقی و سدیدالدین عوفی، چندین کتاب از بیهقی بر جای مانده است؛ کتاب مقامات بونصر مشکان که شامل مجموعه‌ای از حکایات و اسناد و حاوی تصویری از زندگی، خلقیات و دانش و درایت بونصر است. گرچه نسخه جامعی از این کتاب در دست نیست. اما قطعات بسیاری از آن در دیگر متون اسلامی نقل، جمع آوری و به چاپ رسیده است. (15) کتاب دیگر زینت الکتاب نام دارد که موضوع آن شرح وظایف دیوانخانه است. این رساله، که رساله‌ای درباره هنر دبیری است، در بین رسائل قرون میانه اسلامی، مکتبی فرعی محسوب می‌گردد. از این اثر هیچ نشانه‌ای در دست نیست. (16)
اما مهم‌ترین اثر بیهقی، کتاب تاریخ بیهقی است، که از امهات کتب تاریخ ادب فارسی نیز به شمار می‌رود. این کتاب، بخشی است از مجموعه مفصلی که از آن با عنوان‌هایی چون: جامع التواریخ، جامع فی تاریخ سبکتکین، تاریخ آل محمود یا تاریخ آل سبکتکین، تاریخ یمینی، مقامات محمودی و تاریخ مسعودی یاد شده است. (17) موضوع تاریخ بیهقی، شرح رویدادهای 42 سال پادشاهی غزنویان است که در مجموعه‌ای در سی فصل (جلد) تدوین شده است. (18) با وصف آنکه از علی بن زید بیهقی نقل است که این سی مجلد را در کتابخانه سرخس و کتابخانه مدرسه خاتون مهد عراقی در نیشابور، به چشم خود دیده است، اما امروزه از این اثر بزرگ، فقط شش جلد (از جلد پنجم تا جلد دهم) بر جای مانده است که مطالب آن تا مجلد چهارم همان مباحث تاریخ ناصری و یمینی است و مجلدهای بعدی شرح وقایع سال‌های 432 تا 451 ق را شامل می‌شود. (19)
تاریخ بیهقی آیینه روزگار غزنویان و بخش‌های شرقی ایران در آن زمانه است. این کتاب را می‌توان اثری عمومی دانست. مباحث این اثر سترگ در حوزه تاریخ‌نگاری، داستان نویسی، اندیشه، ادبیات و شیوه نگارش فارسی است و دارای نگاهی خردمندانه به هستی و اتفاقات آن است. کتاب تاریخ بیهقی، شاهنامه نثر فارسی خوانده می‌شود، که هم حاکی پند و اندرز و عبرت و هم مایه مباهات و افتخار و شایستگی زبان فارسی در حوزه نگارش و پژوهش است. این کتاب در واقع، نوعی تاریخ اجتماعی است که از ساخت دربار تا شایعات سیاسی، از اصطلاحات رزمی و بزمی تا راه و رسم رمزنویسی و جاسوس گماری، از کم و کیف نظرخواهی پنهانی شاهان از مردم تا نحوه سودجویی آنان و از نامه‌ها و اسناد رسمی تا آیین عروسی و عزا را در بردارد. شیوه نگارش این کتاب در قیاس با مورخان هم عصر بیهقی، که بیشتر تذکره شاهی می‌نگاشتند تا تاریخ اجتماعی، بی‌بدیل بوده است.

اندیشه سیاسی

مبانی فکری و روشی

به گواهی تاریخ بیهقی، می‌توان دریافت که شاکله بینش تاریخ‌نگاری نویسنده آن، متأثر از مذهب اهل سنت و آمیخته به نوعی تقدیرباوری اشعری است. این تقدیرگرایی، هسته اصلی فلسفه تاریخ بیهقی را تشکیل می‌دهد. در اندیشه دین باور و شریعت‌مدار بیهقی هرچه بر سر انسان می‌رود، ارادت خداوند است. سیطره اندیشه اشعری‌گری بر نگاه و ذهن و قلم او، چنان سنگین است که گاهی وی کنش‌های انسان‌ها و جنب و جوش‌های اجتماعی و سیاسی را تابعی از اراده آنها نمی‌داند، بر پایه همین نگرش است که او نخستین عامل ظهور غزنویان را خواست و تقدیر الهی و حکمتی ایزدی و مصلحتی عام برای مردم می‌داند. (20) نفوذ اندیشه دینی در ذهن و زبان او باعث شده تا فلسفه تاریخ را با مفاهیم دین مدارانه‌ای نظیر «بودن»، «تقدیر»، «قضا» و «مقدر» همراه سازد و اصل را بر تقدیرگرایی نهد. (21) از آنجا که به اعتقاد بیهقی کنش نوشتن هم مانند دیگر اعمال انسان، در قیامت مورد مؤاخذه قرار می‌گیرد، فحوای کتاب تاریخ بیهقی، در پیوند تنگاتنگ با آخرت‌گرایی او قرار گرفته است و این امر راهبردهای نوشتاری کتاب را تحت تأثیر گذارده است. از این رو بیهقی به نحوی به حدس و گمانه‌زنی درباره درون شخصیت‌ها و قهرمان‌های تاریخی روی خوش نشان نمی‌دهد. و پرهیز وی از پرداختن به ضمیر و درون افراد، او را به سمت عینی‌گرایی و توصیف جنبه‌‌های بیرونی و عینی شخصیت‌ها سوق می‌دهد. بیهقی با چنین بینشی به معالجه اخلاق ملوک و پادشاهان می‌پردازد. (22)

1. سبک و منطق تاریخ‌نگاری

روش تاریخ‌نگاری بیهقی سخت بدیع است و می‌توان آن را یکی از جالب‌ترین و دقیق‌ترین راویان تاریخ ایران دانست. به همین سبب، کتاب او را از لحاظ دقت در امانت، صحیح‌ترین تواریخ فارسی به شمار آورده‌اند. بیهقی، گزارشگر حقیقت است، اما به روایت و تجربه تاریخی خودش، کتاب او نوعی حدیث نفس شخصیت تاریخی اوست، به نحوی که محدودیت‌های ملازم شخصیتش، در متن روایات او از حقیقت راه یافته است. البته گاهی زبان پر از ابهام و پرده‌پوشی و دوگانه گویی او بر روایتش از حقیقت سایه افکنده است. او از جمله کسانی است که معنای تاریخ را دریافته بود و قصدش نه تدوین داستان جنگ‌ها و فتوحات و قصه تاریخ، بلکه تصویر آگاهانه و از روی صدق و بیطرفی حوادث بود. او در این کار شروط لازم در تاریخ‌نگاری از جمله دقت، اطلاع، امانت‌داری، نقد منابع و اسناد و دیدگاه بی‌طرفانه نسبت به وقایع و احوال را به کار بسته است.
بیهقی‌در تاریخ‌نگاری، به شیوه‌ای علمی و روشمند عمل می‌کرده است. او سالیان سال بر پایه اسناد و مدارک معتبر، به تألیف و نگارش پرداخت. بسیاری از وقایع را یا به چشم خود دیده و یا از ثقات و متون معتبر شنیده و خوانده بود. بیهقی در جمع آوری منابع کتاب خود، دقت فراوان داشته و شرایط مورخ و اقسام منابع تاریخ و صحت آن منابع را بدین نحو بیان می‌دارد:
«اخبار گذشته را دو قسم گویند و سه دیگر نشناسند. یا از کسی باید شنید و یا از کتابی باید خواند و شرط آن است که گوینده باید ثقه و راستگو باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن جز درست است...» (23)
و در جایی دیگر می‌گوید:
«من که این تاریخ را پیش گرفته‌ام التزام بدین قدر بکرده‌ام تا آنچه نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست از مردی ثقه». (24)
او در نوشتن تاریخ، اغراض شخصی را دخالت نداده است، چنانکه می‌گوید: «در تاریخی که می‌کنم سخن نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد». (25)

2. سبک و رویکرد ادبی

تاریخ بیهقی، افزون بر آن که از حیث شیوه‌ و آیین تحقیق و تاریخ‌نگاری، درخور توجهی خاص است، از منظر هنر نویسندگی نیز دارای اهمیتی شایان است. ویژگی‌های صرفی و نحوی نثر تاریخ بیهقی از بهترین نمونه‌های نثر فارسی و اوج بلاغت این زبان و ادبیات آن شمرده می‌شود. برای مخاطب نکته سنج نثر کتاب بیهقی حاکی از تسلط نویسنده چیره‌دست آن، بر زبان فارسی و عربی است. اهمیت و جلوه ادبی تاریخ بیهقی چنان است که برخی بیهقی را نه تنها مورخی بلندپایه بلکه نویسنده‌ای بزرگ و باریک‌بین نیز می‌دانند، که به یاری این قریحه پویا، با هنرمندی تمام فضای هر رخداد را در نمای تصویری جذاب به رخ مخاطب می‌کشد. (26) وی در ظرافت توصیف وقایع و در بیان شیوای صحنه‌ها و حوادث، همچون فردوسی و ناصرخسرو از مهارتی خاصی برخوردار است. بیهقی، در حادثه اعدام حسنک وزیر فضای حاکم بر نیشابوریان را آنچنان دقیق و زیبا مجسم می‌کند که خواننده امروزین، ناخودآگاه خود را در آن زمان و مکان می‌یابد و به روشنی حال و وضع میزان و محبوبیت حسنک در بین مردم را درک می‌کند.
مورخان، زبان‌شناسان و حتی منتقدان بیهقی از غنای واژگان، سلاست بیان و زیبایی ترکیب‌هایش سخن فراوان گفته‌اند. (27) ملک الشعرای بهار در سبک‌شناسی خود مختصات نثر بیهقی را برشمرده و در عین حال سیاهه‌ای از واژگانی را که برای اولین بار، از طریق تاریخ بیهقی به زبان فارسی وارد شده است، ارائه می‌دهد. (28) غلامحسین یوسفی، «آهنگ و طنین خاص» نثر بیهقی را چنین می‌ستاید:
«هر ایرانی فارسی‌دان در کلام بیهقی موسیقی پرتأثیری حس می‌کند... نثر وی زنده و پرتحرک و به اقتضای مقام؛ حرکت و وقار یا اوج و فرودی آشکار دارد... همه جا موسیقی کلام با اندیشه و معنی سازگاری درخشان دارد». (29)
در هر صفحه از تاریخ بیهقی، نمونه‌های زیبایی از این همخوانی و سازگاری سبک و اندیشه را می‌توان سراغ گرفت. در مرگ استادش بونصر مشکان، سبکی اندوه‌زده دارد و با نثری محزون گویی قلم را می‌گریاند، همان طور که در وصف حسنک وزیر سبکی حماسی تراژیک دارد. (30) نثر او نثری زنده، پرتحرک، پویا و دلنشین است و همین امر در خواننده کششی ایجاد می‌کند که تا کتاب یا داستانی را به طور کامل نخوانده از دست نگذارد، چرا که در واقع هنر نویسندگی به کمال رسیده بیهقی، عامل تولید این همه جذبه برای توجه به آثار اوست.

سیاست و حکومت

پیشینه کار دیوانی بیهقی، او را با سیاست مأنوس ساخته بود. او با عنوان کارگزار و کاتب دربار با زیر و بم سیاست آن دوران آشنایی یافته بود. وی در مقام مشاهده‌گر نزدیک حوادث، نظاره‌گر صحنه بازی قدرت زمانه خویش بود، با تصاویری واقعی از جنگ‌ها، کشمکش‌ها و یا تضاد و همگرایی منافع خاندان‌ها و گروه‌های سیاسی (پدریان و پسریان)، که تحت حکایاتی چون حسنک وزیر، توطئه قتل آلتونتاش خوارزمشاه، مرگ مشکوک بونصر مشکان و ... موضوع نقل و روایت او از جریانات سیاسی عصر خویش قرار گرفته‌اند. ورود و حضور بیهقی در دستگاه قدرت و امارت غزنویان، ضمن آن که مایه تسلط او بر فنون و مراتب امور کارگزاری دیوانی گشته بود، به مرور او را در کسوت مطلعی اهل تأمل در مهمات امور کشورداری قرار داد و به دلیل سالیان پرتلاطم مناسبات قدرت دربار غزنوی، انباشتی از آگاهی و تجربه انباشته فهم عملی سیاست برای وی فراهم نظر شد. بیهقی به اعتبار این دست آویز حرفه‌ای و مقتضیات کارکردی آن در ایفای نقش دیوانی دربار قدرت، خود به مرحله‌ای از اعتبار نظر در معانی و مؤلفه‌های سیاسی زمانه دست یافته بود و می‌شود او را صاحب خبری اهل ژرف بینی دانست که در محیط سیاست زمانه در لوای ایفای نقش محول دیوان داری دولت غزنوی به مدد سالیان دراز همجواری با حکومتیان و دربار به مراتبی از فهم و نظر سیاسی رسیده بود. از جمله موضوعاتی که بررسی آنها در آثار بیهقی، شاید بتواند پرتویی بر منظر و اندیشه او در امر سیاست بیندازد، مراتبی از توجه او به مسئله سیاست و حکمرانی است که در ادامه نوشتار به اجمال مورد بازنمایی قرار می‌گیرند.

1. مسئله سیاست

بیهقی به واسطه دانش وسیع‌اش در تاریخ (31) و اشتغال در بطن دستگاه حکومت غزنوی (در مقام صاحب دیوان رسالت) و آگاهی‌اش از امور مملکت داری، کارگزاری سیاست‌آشنا بود. وی با درکی واقع‌گرایانه از مؤلفه فرمانروایی سیاست را عبارت از به کاربردن عقل و تدبیر از سوی پادشاه برای رهبری کشمکش‌های داخلی و خارجی می‌داند. می‌توان چنین گفت که در نظر نکته سنج بیهقی، سیاست یا همان امر اداره خردمندانه و تدبیرآمیز کار ملک، روش عمل و شیوه حکمرانی پادشاه در تمشیت مهمات حکومت از امور لشگری گرفته تا اداره امور کشوری مملکت است. سیاست توان و تدبیر حاکم برای گردش بایسته امور است که در این معنا قدرت و ساز و برگ، صرفاً اسباب مملکت داری محسوب می‌شوند. او چنان سیاست را امری توأم تدبیر و خرداندیشی عملی پادشاه می‌داند که در توصیف بی‌تدبیری امرا می‌گوید: «گرد عالم گشتن چه سود؟ پادشاه ضابط باید». (32)

2. ضرورت حکومت و تمثیل خیمه

بیهقی، سیاست را از بایسته‌های پادشاهی، و امنیت و آرامش جامعه را در ضرورت وجود یک حکمران می‌داند. او جامعه فاقد حکمران را ناامن و بی‌ثبات تشخیص می‌بیند. وی صحت و سلامت کشور و مردم را در دستان پرتوان حاکم می‌داند، تا آنجا که از منظر او حاکم بی‌کفایت مردم و کشور را به تباهی می‌راند. او برای تبیین این مفروض از تمثیلی ساده و در عین حال فلسفی استفاده می‌کند:
«مثل سلطان و مردمان چون خیمه محکم به یک ستون است برداشته و طناب‌های آن بازکشیده و به میخ‌های محکم نگه داشتند. خیمه سلطانی ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخ‌ها رعیت، پس چون نگاه کرده آید اصل ستون است و خیمه بدان به پای است هر گه که او سست شد و بیفتاد نه خیمه ماند و نه طناب و نه میخ». (33)
شاید بشود این تمثیل‌گویی بیهقی را نشانه‌ای برای پی بردن به بن مایه‌های ذهنی او دانست، که در قالب آن افکار و پندار خود را به گونه‌ای محتاطانه به قلم می‌آورد و پندار آرمانی را به کردار واقعی نزدیک می‌کند. شاید هم به دلیل ملاحظات سیاسی امنیتی حاکم بر اجتماع روزگار خویش است که نمی‌تواند باورهای خود را عریان نماید و به ناگزیر، نظراتش را با این گونه تشابهات به مخاطب عرضه می‌نماید. به هر حال، وی در توجیه حقانیت حکومت غیرمذهبی حاکم، با تشبیه آن به خیمه، با اندیشه‌گرانی چون ابن مقفع و فردوسی همسو و هم عقیده می‌شود که عصاره‌ی آن چیزی جز احیای اندیشه‌های ایرانشهری و شاه آرمانی نیست. بیهقی در تمثیل خیمه، با معرفی شخصیت قدیمی و ایرانی پادشاه ساسانی، وی را فرمانروایی ایدئال تصویر کرده و سپس می‌گوید: «نیاز به پادشاهی نیرومند از بدیهیات است».
از سویی، بیهقی شاهی را مستلزم برخورداری از الزاماتی می‌داند که می‌شود از آن با عنوان بایسته‌های شاهی سخن به میان آورد.

حاکم و سلطان

1. بایسته‌های شاهی

بیهقی برای مقام شاهی الزامات و ضروریاتی قائل بود. در این زمینه یکی از موضوعات قابل توجه در نوشته‌هایش این است که به مانند فلاسفه‌ای چون افلاطون ارتباط و تناظر میان قوای جسمی و روحی انسان را به آحاد و طبقات اجتماعی نیز تعمیم و تسری می‌دهد و بر پایه چنین موضعی با عطف توجه به ساختار مناسبات قدرت سیاسی و اجتماعی، چنین تحلیل می‌کند؛ در بدن انسان سه نیرو قابل تشخیص است:
1. خرد و سخن و قوه‌ای که در خدمت آن است.
2. نیروی خشم، کینه توزی و دفاع از خویشتن.
3. نیروی شهوت و میل.
بیهقی مراتب این سه نیرو را در مناسبت میان پادشاه و سپاه و رعیت، چنین مقایسه می‌کند:
«پس باید دانست نیکوتر که نفس گوینده پادشاه است (خرد و سخن و قوه‌ای که در خدمت آن است) متولی قاهر و غالب، باید که او را عدلی و سیاستی باشد، سخت تمام و قوی، نه چنانکه ناچیز کند و مهربانی به ضعف ماند و سپس خشم لشکر این پادشاه است که بدین سان خلل‌ها را دریابد و ثغور را استوار کند و دشمنان را برماند و رعیت را نگاه دارد، باید که لشکر ساخته باشد و با ساختگی او را فرمان بر دارد و نفس آرزوی رعیت این پادشاه است، باید که از پادشاه و لشکر بترسند، ترسیدنی تمام و طاعت دارد». (34)
بیهقی رفتار سلطان را به سنجش می‌گیرد و با ظرافت و احتیاط اما آشکارا، از خودرایی و خودکامگی او انتقاد می‌کند و اسباب انحطاط سیاسی و نظامی را بی‌تدبیری پادشاه و ظلم و بی‌عدالتی می‌داند. او پادشاه مشروع را پادشاهی می‌داند که دارای بایسته‌هایی چون خرد، شجاعت و عدل باشد.

1.1. خرد و شجاعت

از منظر بیهقی خردمند کسی است که میان خوبی و بدی تفاوت قائل گردد. (35) او همنشینی با خردمندان را می‌ستاید. (36) و پادشاهان را از این همنشینی و مصاحبت بی‌نیاز نمی‌داند و معتقد است پادشاهان از آن روی که ابزار قدرت را در اختیار دارند از همه مردم در مصاحبت با خردمندان حاجت‌مندترند. (37) به باور بیهقی، گرچه ضرورت حکومت‌های مقتدر لازمه امنیت و آرامش جامعه است، اما به فراخور شجاعت، پادشاه می‌بایست از خرد نیز بی‌بهره نباشد، تا تواند حکومت مقتدر خود را حفظ نماید. اهمیت خرد در نظر بیهقی تا جایی است که او بی‌خردی را عامل مهم سقوط دولت غزنوی می‌شمرد و اهمال شاهان غزنوی خاصه مسعود را در جنگ‌های بی‌فایده و سفرهای بی‌حاصل و همچنین بی‌توجهی به نصایح مشاورانش را مورد نقد قرار می‌دهد. او از یک سو، شجاعت مسعود را در داستان‌هایی که موفق در فتح سرزمین‌هایی چون اصفهان، ری، قلعه‌ هانسی و ... می‌ستاید، اما از طرفی دیگر، خلاء خرد در وجود او و به تبع آن عدم کاربست آن در اداره امور کشور را مورد نقد قرار می‌دهد. (38)
در واقع مهم این است که پادشاه باید به عاقبت امور که جزء معقولات است نظر افکند و نه صرفاً به وضع حال، که فقط محسوسات را در بر می‌گیرد. از این روی کسی صاحب عقل می‌نماید که معقولات را در نظر گرفته و امور را گرداننده باشد. (39) با توجه به این نگرش بیهقی به نقش عقل در تدبیر و تمشیت امور ملک، نمایان است که در اندیشه او کاربرد عقلانیت در نهاد پادشاهی امری متقدم بر تصمیمات روزمره و اقدامات هر از گاه است که بجای دوراندیشی و فراست نظر بر امور محسوس و گذرا تکیه می‌سازد. در نظر بیهقی، پادشاهی بی‌خرد و تدبیر ره بجایی نمی‌برد الا در انداختن ملک و مردم در تنگنای مقتضیات پرمخاطره هر از گاه پیش آمدنی.

1.2. عدل و دادگری

بیهقی عدالت را غایت آرمانی سیاست می‌داند. در دیدگاه او باور به نظام سیاسی آرمانی و برداشت عقلانی از عدالت، زمینه نظری را برای نقد رفتار سیاسی حاکمان فراهم می‌نماید. «... این میزانی است که نیکو کردار و بدکردار را بدان سنجند و پیدا شوند». (40)
وی معتقد است تنها باید از پادشاه عادل پیروی کرد و شورش بر پادشاهی که به زور به قدرت رسیده، جایز است. در واقع هر آنچه در مقابل ظلم قرار گیرد از منظر او به عدل و دادگری تعبیر می‌گردد، بیهقی به دادگری و عدل سلطان در موقعیت‌های مختلف اشاره می‌نماید و با تیزبینی فوق‌العاده خود، جریان این منش نیک سلطان را زیر نظر دارد و با مشاهده سیر نزولی آن و تبلور بی‌عدالتی‌های او پرده از ظلم برمی‌دارد و او را مورد نکوهش قرار می‌دهد. به توصیف بیهقی آنان ابتدا به تصفیه حساب‌های گروهی پرداختند و محیط ناامنی در حکومت ایجاد نمودند تا کسی از فردای خود مطمئن نباشد آن گاه که قدرت در دست خودشان قرار گرفت، ستم را آغاز کردند و پایه‌های حکومت را سست و آسیب‌پذیر ساختند بعد خود نیز در دامی که برای دیگران ساخته بودند گرفتار آمدند و حکومت خود را بر باد دادند.

1.3. نقد قدرت شاه و کارگزاران حکومتی

بیهقی از نادر تاریخ‌نگاران دوران ایرانی است که طی تاریخ‌نگاری، حکومت و کارگزاران را مورد نقد قرار می‌دهد به ویژه رفتار سلطان را با ظرافت، بررسی و نظرات خود را بیان می‌دارد. او در عین فرمانبرداری و ثنای حکام، آنان را مورد انتقاد نیز قرار می‌دهد. روایت او در ظاهر ثنای سلاطین اما در کنار این تسلیم ظاهری روایتی انتقادی است که از کاستی‌های قدرت حاکم چشم نمی‌پوشد و آنها را گاه به زبان اشارت و ایجاز و زمانی به تلویح و تلمیح مورد نکوهش قرار می‌دهد. در حقیقت، او ضمن باور به اندیشه نظام سیاسی آرمانی، زمینه نظری نقد رفتار سیاسی را فراهم می‌آورد. او با رعایت طبع خودکامه پادشاهان، زشتی و کاستی عمل سیاسی آنها را گوشزد می‌کند. از این روی جدی‌ترین انتقادات خود را از پادشاهان قدرتمند اما خشونت‌طلب زمانه از زبان سایرین خصوصاً از زبان زنان دانا، باز می‌گوید. وی بر این منوال در داستان اعدام حسنک وزیر می‌نویسد:
«بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان». (41)
استفاده از سخنان زنان دانا در نوشته‌های بیهقی را می‌توان شکل دیگری از تقیه تلقی نماییم. تقیه در نوشته‌های او هم به منظور استتار احساساتش و هم تشویق خوانندگان به این که مطلب را از زوایایی مختلف در نظر بگیرند، به چشم می‌خورد. در ارتباط با داستان حسنک، او عطف و ارجاع به بزرگمهر، وزیر انوشیروان پادشاه ساسانی، به تلویح و گاه تصریح به حکومت مسعود انتقاد دارد. این داستانی است که با دیگر حکایات کتاب شباهت چندانی ندارد. جای داستان در کتاب عجیب به نظر می‌آید، پس از یک رشته توصیف طولانی از سقوط و مرگ رسواکننده بزرگان روایت می‌شود، که در بیشتر موارد شاه را، سبب‌ساز آن مرگ‌ها می‌داند. هر چند در آن صریحاً از قتل غیرعادلانه یکی از رعایا توسط شاه سخن می‌گوید. قهرمان داستان یک مصلح مذهبی و زاهد جلوه داده شده تا شاید قتل او را غیرعادلانه‌تر بنماید. (42) سرانجام داستان به قتل بزرگمهر می‌انجامد و بیهقی با قاطعیت می‌گوید: برای این کار «وی به بهشت رفت و کسری به دوزخ». یعنی مسعود چون مشاور با خردی را از خود رانده و در اعدامی غیرعادلانه دست داشته است، به جهنم خواهد رفت. (43) بیهقی، در این روایت‌گری انتقادی، به هر دو صورت نامشروع بودن حکومت سلطان وقت را بیان می‌دارد و عدم مشروعیت پادشاه را به سبب خلاء دو بایسته خرد و عدالت، به نمایش می‌گذارد.

2. ناشایسته‌های فرمانروایی

به روایت و نظر بیهقی، پادشاهی را نباید‌هایی است که با وجود آن کار کشورداری به بیراهه نافرجامی ره می‌برد:

2.1. استبداد و بحران مشروعیت سلطان

از منظر بیهقی، پادشاهان غزنوی فاعل قدرت‌اند و رعیت و بندگان و پیروان، مقهور این قدرت. این رابطه نامتقارن در عرف سیاسی به سلطه تعبیر می‌شود که دارنده آن تحمل نظر مخالف را نداشته و بیهقی در رویارویی با چنین سلطه‌ای تذکر می‌دهد: «چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت». (44)
بیهقی ساخت قدرت مطلقه حاکم را از جمله عوامل اصلی غلطیدن شاه به منطق خودرایی و استبداد در نظر و عمل می‌داند. به نظر بیهقی وقتی پادشاه قدرتش مطلقه است، تحمل شنیدن سخن مخالف و استدلالی متفاوت را ندارد: «... ملوک هر چه خواهند گویند، و با ایشان حجت گفتن روی ندارد به هیچ حال» (45) بیهقی در این باره از زبان استادش بونصر مشکان در وصف امیر مسعود نقل می‌کند: «و این خداوند ما، همه هنر است و مردی، اما استبدادی عظیم دارد که هنرها را می‌بپوشد» (46) سیاست استبدادی و خودکامه پادشاهان غزنوی را باید در چارچوب نگرش نادرست و خودخواهانه آنان به مردم و مشاورانشان نظاره‌گر بود. آنان در امر سیاست بی‌تدبیرانه و بدون توجه به مشاورت وزرا، تنها به اطاعت بی‌چون و چرای افراد اعم از درباری و غیردرباری می‌اندیشیدند و به رأی و نظر دیگران وقعی نمی‌نهادند. تا آنجا که هرگاه کسی در بلندی به برابری حکام غزنوی می‌رسید، به ناچار می‌بایست زندگی را وداع می‌گفت. در روایت ظریف و شنیدنی حسنک وزیر، بیهقی حسنک را بر مرکب می‌نشاند، مانند امیر مسعود که بر مرکب است، اما مرکب حسنک زرین نبوده بلکه چوبین و ملکش نیز جهانی دیگر است، زیرا وی رویاروی امیر مسعود قرار گرفته است. از این جهت سیاست مطلقه امیرمسعود شامل حال وزیر می‌گردد. (47) باید گفت که اندیشه استبدادی شاهان غزنوی ریشه در فرهنگ دربار دارد. آنجا که محمود حتی به فرزند خود که جانشین پادشاه است، مستبدانه و تحقیرآمیز می‌نگرد و فرزندش را از زمره زیردستان خود می‌داند. اما تبعات چنین نگرشی چه خواهد بود، غیر از اینکه مسعود وقتی به جای پدر می‌نشیند درست همان رفتاری را در پیش گیرد که پدر با او داشته است.
بیهقی از سویی با هوشمندی تصویری بحرانی از مبنای مشروعیت و اقتدار ساخت قدرتِ سلطان حاکم در مناسبت با مسئله خلافت برملا می‌کند. ولی معتقد است پادشاه پس از رسیدن به قدرت، می‌کوشد خود را به تأیید مرکز خلافت برساند و از این مجرا به حفظ ظاهر پادشاهی خود که از عقل و خرد بهره‌ای نبرده است، بپردازد.
بیهقی با ابراز ناخشنودی خود نسبت به سرسپردگی غزنویان به خلافت، این سرسپردگی و مطاوعت پادشاه وقت (مسعود) را ضمن آن که عاملی برای مشروعیت بخشی به حکومت وی قلمداد می‌کرد؛ ابزاری می‌دانست که مذهب را برای پیشبرد اهداف به خدمت او می‌گرفت و با استفاده از حربه مذهب و گرفتن تأیید خلفای عباسی، مشروعیت لازم را برای طراحی خدعه و نیرنگ علیه مخالفانش کسب می‌نمود تا بتواند با خیالی آسوده آنها را به بی‌دینی متهم نماید و به ظاهر «از ‌بهر خلفای عباسی» قرمطی بجوید. (48) وی، همان طور که برای جانشینی پدر به توطئه علیه پدر و برادر (ولیعهد) متوسل شده بود، بدین واسطه می‌توانست به زندگی مخالفانش پایان دهد.

2.2. نفوذ بدگویان

در نظر بیهقی، تأثیرپذیری بدون تعقل یکی از ناشایست‌های شاه غزنوی است که وی از آن به بدی یاد می‌کند. به روایت او همواره عده‌ای در اطراف سلطان در پی برانگیختن او برای تسلای کینه‌های شخصی خویش بودند. از این رو، دربار مملو از حسادت‌ها و غرض‌ورزی‌هایی بود که آثار آن گریبان‌گیر همگان می‌شد. تا آنجا که حتی سلطان که خود به این خصلت خویش واقف بود، تحت تأثیر بدگویان به وزیرش احمد عبدالصمد بدگمان می‌شود. وی پس از این سوءظن می‌گوید: «گوش ما از وی پر کرده‌اند و هنوز می‌کنند». (49) بسیاری دیگر از این دست امور رفته (همچون حسادت محمودیان به سپهسالار غازی (50)، بردار کشیدن حسنک وزیر، (51) امتناع شاه از رفتن به مرو، (52) شکست سالار بگتغدی در جنگ با سلجوقیان، (53) و غیره) همه حاکی از بی‌خردی و بی‌تدبیری سلطان وقت است وگرنه چگونه مرد با تدبیر می‌تواند امور مملکت را تحت تأثیر زبان بدگویان متغیر سازد.

2.3. نیرنگ کارگزاران حکومتی

در روایت بیهقی، فضای دربار غزنویان آکنده از سوء تدبیرها و خودخواهی‌های سیاسی است که مصلحت عامه را نادیده می‌گیرند. همه بر هم مکر می‌کنند و نیرنگ می‌سازند. همه در پی برانداختن یکدیگر و بر شدن به نردبان قدرت‌اند. نمونه بارز آن داستان حسنک وزیر است که گویای نوعی تسویه حساب داخلی و انتقام کشی به شمار می‌رود و مراتب قدرت قلم بدخواهی، فرصت طلبی و تفاخر دروغین بوسهل زوزنی را با ظرافتی تمام بیان می‌دارد. بیهقی کارگزارانی را که برای تحکیم قدرت خود در دربار و حفظ منافع مادی، با تلقین اندیشه‌های بیمارگونه و ایجاد سوء ظن در پادشاه او را به کارهای نادرست و جنگ‌های خانمان برانداز و عزل‌های بی‌هنگام وامی‌دارند، مورد نکوهش قرار می‌دهد. (54)

2.4. مال دوستی و تجمل‎گرایی

در نگاه بیهقی، علاقه وافر سلطان به ثروت اندوزی و گردآوری اموال برای وی از جمله خصائل ناشایست محسوب می‌گردد، چرا که برای تأمین این خواسته پادشاه، شاهد مصادره‌ی اموال و وضع خراج‌های سنگین به بهانه‌های مختلف از سوی دربار غزنوی هستیم، امری که منجر به افزایش فشار اقتصادی بر مردم و در نهایت ایجاد ناآرامی و شورش در سرزمین‌های تحت حکومت می‌شد. (55) این جنبه انتقادی نگاه بیهقی، گرچه متوجه خصائل فردی سلطان است، اما با ظرافت نظری سیاسی و امنیتی ویژه او به مناسبات قدرت و اجتماع آمیخته است که در افق آن میل فردی پادشاه را عاملی برای توسعه بحرانی اجتماعی می‌داند که پیامدهای نهفته آن در ایجاد نارضایتی عمومی منجر به تهدید ارکان قدرت حاکم می‌شود.
از سویی، چنان که پیداست سلطان مسعود در خوشگذرانی و تجمل‌پرستی زیاده‌روی نموده و در این راستا به نصایح مشاورانش گوش نسپرده و دست از شادی و طرب نکشیده و سرانجام این خوشگذرانی و تجمل پرستی به جایی می‌رسد که «ابر زرپاش سستی گرفته بود و کم باریدی و مناقشه‌ها می‌رفت و عمر به پایان آمده بود». (56) بار سنگین تجمل پرستی و خوشگذرانی شاهان غزنوی همواره بر دوش خزانه کشور و عامه مردم بوده است. (57)ساختن و مرمت قصرهای مختلف، بساط شراب و شکار نیز از این جمله‌اند و چه زیبا و شنیدنی علامه قطب‌الدین شیرازی می‌گوید:
«هر که را بزرگی و سیادت و پادشاهی و امارت یابد، او را ترک تنعم دنیا بباید کرد... و تا کاهلی بیش کند و تنعم بیش طلبد، ضعف و قصور بیش بیند». (58)

2.5. جایگاه مردم در سیاست

هر چند بیهقی برخلاف اکثر مورخان که سهم بیشتر تاریخ را به پادشاهان و امیران و به طور کلی، به اربابان قدرت اختصاص داده‌اند، گوشه چشمی هم به مردم عادی داشته است و مردمی که برون از سیاست‌اند را گاهی به آوردگاه تاریخ می‌کشاند و رأی نهایی اینان را ملاک تشخیص نیکی و بدی دولتمردان می‌داند (به عنوان نمونه در داستان حسنک وزیر، (59) بیهقی برای اثبات حقانیت وی، او را در میان توده‌ی مردم نیشابور به تصویر می‌کشد و نشانی از محبوبت او و اندیشه‌هایش را در بین مردم به نمایش می‌گذارد، و او را به قضاوت مردم، بری از گناه معرفی می‌نماید)، اما در حقیقت، توده‌ی مردم در تاریخ بیهقی بی‌چهره‌اند. آنان رعایایی‌اند که سیاست بزرگان در موردشان اعمال می‌شود.
در روایت بیهقی، در این دوره مردم به سه طبقه تقسیم می‌شدند: 1. امرا، اعیان و اشراف، که متصدی مشاغل وزارت، حکومت، و ریاست سپاهیان و معاف از مالیات بودند، 2. ارباب حرف و تجارت و ملاکین کل، که گرچه تا اندازه‌ای در آسایش و رفاه به سر می‌بردند، اما برای حفظ جان و اموال خود متوسل به پرداخت مالیات گزاف می‌شدند و 3. عامه روستاییان، که از جمیع امتیازات محروم بودند و هر ساله عده‌ای از آنان برای شرکت در جنگ انتخاب می‌شدند که جز غذا و به دست آوردن غنائم جنگی، نصیبی دیگر نداشتند. (60)
با این طبقه بندی و توصیف از جایگاه و نقش عامه مردمان در آن دوره، می‌توان به نقش حاشیه‌ای مردم در سیاست دوره غزنوی پی برد. رعایای بی‌جا و جلوه‌ای که مطیع پادشاهان‌اند. منزلت خفته آنان در نزد ارباب قدرت، صرف توجهی است که به منافع آنها در گاه نیازهایی چون مخارج حکومت و مصالح جنگی می‌شود. بدین ترتیب، خواست و هدف سلطان دریافت وفاداری مردم مناطق نسبت به خود است و گاه از این روی، هنگامی که به شهری وارد می‌شود، والیان را گوشزد می‌کند که با مردم به نیکو رفتار نمایند. (61) وگرنه چگونه است چنین پادشاهی با چنین روحیات و تدبیری، دستور غارت شهرهای فتح شده را به سربازانش می‌دهد. (62) و یا بدون توجه به اوضاع اقتصادی مردم شهرها، بدان‌ها مالیات‌های سنگین می‌بندد. (63) از چه روست که به دستور او در گرگان دزد گوسپندی به دروازه شهر آویخته می‌شود (64) اما در مقابل قحطی نیشابوریان و ولایات اطراف، تصمیم فروش غله انبارهای دربار را در سر دارد (65) و یا در جایی دیگر به سال 396 ق مردمی که در مقابل حمله دشمن مقابله نموده‌اند، مورد عتاب سلطان قرار می‌گیرند و خطاب به آنها گفته می‌شود که محق نیستند در برابر دشمن مقاومت نمایند و می‌بایست در کناری ایستاده و ببینند هر پادشاه قدرتمندتر است او را رعیت باشند.
چنان که در فقرات بالا می‌بینیم شیوه تاریخ‌نگاری سیاسی بیهقی، برغم نیم توجهی که او به اهمیت اذهان جمعی دارد، گواهی بر بی‌نقشی مردم زمانه و حضور حکومت‌های مستبد و خودکامه در حقیقت ساختار سیاسی است به گونه‌ای که افراد عادی همواره در حاشیه قرار گرفته و آنها را نقشی جز بی‌نقشی در ساختن تاریخ متصور نیست.

جمع بندی

بیهقی در زمانه پرآشوب، ناامن و بحران‌زده غزنویان چندی دیوانسالار دربار آنان بود و آثاری چون مقامات بونصر مشکان، زینت الکتاب و تاریخ بیهقی را به رشته تحریر درآورد گرچه اثر متأخر، در سی مجلد نگاشته شده بود، اما از آن همه، تنها شش جلد در دست است. کتاب تاریخ بیهقی، حاصل تجربه زیسته مؤلف از عصر خویش است، که با روشی علمی و دقتی فراوان، اسناد و شواهد را جمع آوری و به نگارش چنین اثر تاریخی، ادبی، سیاسی و اجتماعی بس سترگ رسانده است.
مطالعه تاریخ بیهقی حاکی از آن است که فهم او از زمانه، به دور از هر عنصر خیالبافی و مبتنی بر مشاهده دقیق محاسبات قدرت و ادراک نزدیک روحیه کارگزاران دربار، در جریان حوادث جاری شکل گرفته است و او در این چارچوب به واقع‌نمایی تاریخ عصر خویش پرداخته است. او نقدهای خود را در قالب تمثیل و به زبان ایجاز، تلویح و تلمیح، بیان می‌دارد. بنابراین، به رغم این تصور که نمی‌توان در نگاشته‌هایش فکر سیاسی یافت، از آنجا که او درگیر حوادث و سوانح عصر غزنویان و دربار بود، این امکان را یافت که در قالب منطق تاریخ نگرانه، البته نه به صراحت، اندیشه و برداشت‌های سیاسی خود را برملا نماید. از این رو نشان‌ها و دلالت‌های اندیشه سیاسی او را (البته به یاری فن روایت‌گری ماهرانه و قلم آمیخته به رمز و رازش) می‌توان در لابه‌لای نگاشته‌های وی مشاهده نمود. بینش او آمیزه‌ای از تفکرات دینی، سیاسی و دیوانی است. از جمله، او با تعمیم اقتضای بینش دینی قضا و قدری خود به تفکر سیاسی و دیوانیش، فرمانبری ناشی از ترس را، توصیه می‌نماید و با در نظر گرفتن این مهم، نظرات خود را در قالب تشابهات بیان می‌دارد. او سیاست را چگونکی رهبری کشمکش‌ها و برخورد منافع گروه‌های درگیر سیاست در جامعه می‌بیند و سیاست خشونت‌طلبانه دربار را که با ابزاری چون خدعه و نیرنگ همراه است، عاملی برای انحطاط حکومت معرفی می‌نماید. بیهقی، ضمن تأکید بر اصل ضرورت حکومت، وجود آن را برای امنیت و آرامش جامعه لازم می‌داند. بیهقی با آن که معتقد است که پادشاهی را صفاتی چون خرد، شجاعت، و عدل بایسته است اما به استناد نقدی که به وضعیت حاکم دارد، بر این نظر است که بایسته‌های مذکور در فضای حکومت‌های استبدادی زمانه قابل رؤیت نیستند بلکه این ناشایسته‌های حکومت و اصحاب قدرت حاکم است که خلاء آنها را اشغال نموده است. از همین منظر است که ناگواری‌هایی چون ظلم، بی‌تدبیری، دهن بینی، مال- دوستی، تجمل پرستی و خوشگذرانی را، که در حقیقت مانع تبلور بایسته‌های حاکم است، نقد و نکوهش می‌کند! او وجود این رذائل را موجبی برای سوء استفاده اطرافیان از شاه و تبدیل او به ابزار حصول مطامع فرصت طلبانه آنان می‌داند. با وجود وصف بیهقی از ساختار استبدای قدرت و حوزه بسته مناسبات آن در اجتماع می‌توان به جایگاه مردم در چنین وضعیت تاریخی پی برد: «سیاهی لشکرانی کمرنگ و به حاشیه رانده شده».
در پایان و برای ارائه استنباطی از مسئله اندیشه سیاست در آرا و آثار بیهقی، گرچه او را فیلسوف سیاسی نمی‌دانند (شاید بدین دلیل که فلسفه سیاسی اغلب به شیوه‌ای انتزاعی با مبانی و مفاهیم و غایات حکومت و ابزارهای مناسب دستیابی به آن و مالاً با بهترین شکل حکومت ممکن سروکار دارد)، اما با وصفی که در مقام و محتوای اندیشه سیاسی، که به رغم علائق کم و بیش مشابه‌اش با فلسفه سیاسی بیان می‌شود که خصلتی عملگرایانه‌تر داشته و اقبالی به علائق انتزاعی‌تر فلسفه سیاسی از جمله بحث از دلائل و ضرورت و مبانی تکوین حکومت نمی‌نماید، می‌شود با نسبتی از تسامح، بیهقی را در زمره‌ی اندیشمندان ذهن مشغول سیاست قرار داد. تأکید پیوسته او بر اخلاق‌گرایی دولتمردان و انذار به پرهیز از خدعه و نیرنگ، اهتمام به اهمیت و نقش شاه و بایستگی‌های صفات او و نگاه ایجابی شاه آرمانی در کلام وی را می‌توان شاهدی بر وجود مبناهایی اجمالی از ظرفیت‌های اندیشه‌پردازی سیاسی در نوشتارهای روایی و ادبی و اخلاقی بیهقی دانست.

پی‌نوشت‌ها:

1- مدرس دانشگاه پیام نور پرند
با سپاس از آقای دکتر ماشاالله یوسفی که بدون راهنمایی و مساعدت ایشان این نوشتار به سر منزل مقصود ره نمی‌یافت.
2- حمید عنایت، نهادها اندیشه‌های سیاسی در ایران اسلام، تهران: روزنه، 1377، ص95.
3- بونصر مشکان ادیب بزرگ و رئیس دیوان رسالت سلطان محمود غزنوی بوده است. این ادیب خوشنام سی سال در دیوانخانه جهد نموده است بیهقی در جای‌جای کتاب خود از روشن رایی و کاردانی بونصر مشکان در کار دیوانی یاد می‌کند. پس از مرگ بونصر مشکان، سلطان مسعود، بوسهل زوزنی را به ریاست دیوان رسالت می‌گمارد که شیوه کار و رفتارش خلاف بونصر مشکان بوده و به گفته بیهقی «مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی در طبع وی موکد شده- و لاتبدیل لخلق الله- و با آن شرارت دلسوزی نداشت». برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به: خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خلیل خطیب رهبر، تهران: مهتاب- آبفام، چ12، 1388، ج1، صص226، 14، 12 و 73.
4- ر.ک.، عباس پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان، تهران: بی‌نا، 1336، صص463-464.
5- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، پیشین، ج1، ص288.
6- ر. ک.، حسن انوری، اصطلاحات دیوانی دوره غزنوی و سلجوقی، تهران: سخن، 1373، صص160-163.
7- سرسلسله غزنویان سبکتکین نام داشت که دارای 6 پسر به نام‌های اسمعیل، نصر، محمود، حسین، حسن و فیروز، بود؛ فرزند ارشد او محمود نام داشت. در این باره رجوع کنید به: عباس پرویز، پیشین، ص176.
8- ر.ک.، جعفر حمیدی، تاریخ نگاران، تهران: دانشگاه شهید بهشتی، 1372، صص89 الی91.
9- ر.ک.، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، پیشین، ج1، ص163؛ سدیدالدین محمد عوفی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، جعفر شعار، تهران: علمی- فرهنگی، ج5، 1382.
10- ر.ک.، ابوالحسن علی بن زید بیهقی، تاریخ بیهق، احمد بهمنیار، تهران: اسلامیه، 1385، ص178.
11- برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به:
حسن انوری، پیشین؛ زهره موسوی، «شخصیت‌ها و گروه‌های حاکم در عصر غزنویان»، کیهان فرهنگی، 1378، سال16، بهمن، ص55-56.
12- ر. ک.، عباس میلانی، «تاریخ در تاریخ بیهقی»، ایران‌شناسی، ش4، 1372.
13- ر. ک.، جواد هروی، تاریخ سامانیان عصر طلایی ایران بعد از اسلام، تهران: امیرکبیر، 1380، ص 119.
14- ر.ک.، ادموند باسورث کلیفورد، تاریخ غزنویان، حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، 1362.
15- سعید نفیسی، در پیرامون تاریخ بیهقی، تهران: فروغی، 1342، ص94.
16- ابوالحسن علی بن زید بیهقی، تاریخ بیهق، پیشین، ص5.
17- سعید نفیسی، پیشین؛ مریلین والدمن، زمانه، زندگی و کارنامه بیهقی، منصوره اتحادیه، تهران: تاریخ ایران، 1375، ص72-73.
18- ابوالحسن علی بن زید بیهقی، تاریخ بیهقی، پیشین، ص20.
19- همان.
20- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، پیشین، ج1، ص151.
21- محمد تقی دانش پژوه، «بیهقی فیلسوف»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، 1386، صص153-158.
22- اسماعیل حسن زاده، «هویت ایرانی در تاریخ‌نگاری بیهقی و جوینی»، مطالعات ملی، ش1، 1382، ص71.
23- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهق، پیشین، ج3، ص1099.
24- همان، ص1100.
25- همان، ج1، ص226.
26- غلامحسین یوسفی، «هنر نویسندگی بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، 1374، ص67.
27- عباس میلانی، پیشین، ص29.
28- محمد تقی بهار، سبک‌شناسی، تهران: امیرکبیر، ج2، 1355.
29- برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: غلامحسین یوسفی، پیشین، صص813-814؛ غلامحسین یوسفی، یادداشت‌هایی در زمینه فرهنگ و تاریخ، تهران: سخن1371؛ غلامحسین یوسفی، روان‌های روشن، تهران: یزدان، 1363.
30- محمد شفیعی، «در ارتباط با تراژدی‌های تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، 1381، صص299 الی 312.
31- برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: محمد علی اسلامی ندوشن، «جهان بینی ابوالفضل بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، صص8-9؛ ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران: فردوس، ج1، چ12، 1374، صص607-617.
32- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، پیشین، ج1، ص150.
33- مریلین والدمن، پیشین، ص58.
34- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، پیشین، ج1، ص155.
35- همان، ص156.
36 همان، ص154.
37- همان، ص159.
38- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر، تاریخ بیهقی، به تصحیح: علی اکبر فیاض، به اهتمام: محمد جعفر یاحقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، چ4، 1383، صص114-142.
39- محمد بن مسعود قطب الدین شیرازی، دره التاج، محمد مشکوه، تهران: حکمت، 1365، ص182.
40- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خلیل خطیب رهبر، پیشین، ج1، ص153.
41- S.H. Hodivala, studies in Indo musluim History, Acritical commeptary on Elliot and Da History of india as told by its own Historians Bombay: 1939.
42- مریلین والدمن، پیشین.
43-سعید نفیسی، پیشین، ص34.
44- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خلیل خطیب رهبر، پیشین، ج1، ص227.
45- همان، ج3، صص947-994.
46- همان، صص711 و 701؛ به نقل از: عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران؛ کشمکش با قدرتها، تهران: امیرکبیر، 1368، ص248.
47- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خلیل خطیب رهبر، پیشین، ج1، ص226.
48- ر.ک.، همان، ج1، ص227؛ امین روشن، «قدرت و کیاست در تاریخ بیهقی»، حافظ ، ش30، 1385، ص69.
49- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، پیشین، ص623؛ به نقل از: پرتو سادات یزدانی، نظام حکومتی در آیینه تاریخ بیهقی، کرج: جام گل،1385.
50- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، همان، ج1، ص229.
51- همان، ج1، صص226-229.
52- همان، ج2، ص691.
53- همان، ج2، ص707.
54- برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: عبدالحسین زرین‌کوب، پیشین، ص248؛ پرتو سادات یزدانی، پیشین، ص101.
55- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، پیشین، صص597-598، 82 و 17؛ به نقل از: پرتو سادات یزدانی، پیشین.
56- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، همان، ص790.
57- همان؛ به نقل از پرتو سادات یزدانی، پیشین.
58- قطب‌الدین شیرازی، پیشین، صص184-185.
59- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، پیشین، ج1، ص226.
60- ر. ک.، عباس پرویز، پیشین، ص317؛ ا.آ. گرانتوسکی و دیگران، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، کیخسرو کشاورزی، تهران: مروارید، 1385.
61- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، پیشین، ج1، ص33، 32، 21؛ به نقل از پرتو سادات یزدانی، پیشین.
62- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، همان، ص290؛ به نقل از: پرتو سادات یزدانی، پیشین؛ بیهقی، در توصیف شهر آمل قبل از ورود لشکر مسعود بدانجا می‌نویسد: «شهر دیدم که همه دکانها در گشاه و مردم شادکام و پس از این بگویم که حال چون شد و بدآموزان چه باز نمودند تا بهشت آمل دوزخی شد». همان، ج2، ص679.
63- خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، همان، ج2، ص679؛ به نقل از: پرتو سادات یزدانی، پیشین.
64-خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، همان، ج2، ص673.
65- همان، ج3، ص937؛ به نقل از: پرتو سادات یزدانی، پیشین.

منابع تحقیق : 
اسلامی ندوشن، محمد علی، «جهان بینی ابوالفضل بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد؛ دانشگاه فردوسی، 1374.
انوری، حسن، اصطلاحات دیوانی دوره‌ی غزنوی و سلجوقی، تهران: سخن، 1373.
باسورث کلیفورد، ادموند، تاریخ غزنویان، حسن انوشه، تهران: امیرکبیر، 1362.
بشیریه، حسین، تاریخ اندیشه‌های سیاسی در قرن بیست، تهران: نی، 1380.
بهار، محمد تقی، سبک شناسی، تهران: امیرکبیر، 1355.
بیهقی، ابوالحسن علی بن زید، تاریخ بیهق، به کوشش: احمد بهمنیار، تهران: اسلامیه، 1385.
بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به تصحیح: علی اکبر فیاض، به اهتمام: جعفر یاحقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، 1383.
بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به کوشش: خطیب رهبر، تهران: مهتاب/ آلفام، 1388.
پرویز، عباس، تاریخ دیالمه و غزنویان، تهران: بی‌نا، 1336.
حسن زاد‌ه، اسماعیلی، «هویت ایرانی در تاریخ‌نگاری بیهقی و جوینی»، مطالعات ملی: ش1، 1382.
حمیدی، جعفر، تاریخ نگاران، تهران: دانشگاه شهید بهشتی، 1372.‌
دانش پژوه، محمدتقی، «بیهقی فیلسوف»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، 1386.
روشن، امین، «قدرت و کیاست در تاریخ بیهقی»، حافظ، ش30، 1385.
زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران؛ کشمکش با قدرت‌ها، تهران: امیرکبیر، 1368.
شفیعی، محمد، «در ارتباط با تراژدی‌های تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، 1386.
صادقی، سعید، سیر اندیشه سیاسی در غرب، تهران: پیام نور، 1386.
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران: فردوسی، 1374.
عنایت، حمید، نهادها و اندیشه‌های سیاسی در ایران و اسلام، تهران: روزنه، 1377.
عوفی، سدید الدین محمد، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، گردآورنده: جعفر شعار، تهران: علمی و فرهنگی، 1382.
قطب الدین شیرازی، محمد بن مسعود، دره التاج، محمد مشکوه، تهران: حکمت، 1365.
گرانتوسکی، ا. آ و دیگران، تاریخ ایران از زمان باستان تا به امروز، تهران: مروارید، 1385.
موسوی، زهره، «شخصیت‌ها و گروههای حاکم در عصر غزنویان»، کیهان فرهنگی: ش160، 1378.
میلانی، عباس، «تاریخ در تاریخ بیهقی»، ایران شناسی، ش4، 1374.
نفیسی، سعید، در پیرامون تاریخ بیهقی، تهران: فروغی، 1342.
والدمن، مریلین، زمانه، زندگی و کارنامه بیهقی، منصوره اتحادیه، تهران: تاریخ ایران، 1375.
هروی، جواد، تاریخ سامانیان عصر طلایی ایران بعد از اسلام، تهران: امیرکبیر، 1380.
یزدانی، پرتو سادات، نظام حکومتی در آیینه تاریخ بیهقی، کرج: جام گل، 1385.
یوسفی غلامحسین، «هنر نویسندگی بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، مشهد: دانشگاه فردوسی، 1374.
یوسفی، غلامحسین، روانهای روشن، تهران: یزدان، 1363.
یوسفی، غلامحسین، یادداشت‌هایی در زمینه فرهنگ و تاریخ، تهران، سخن، 1371.
H. Hodivala, S.H., studies in Indo musluim History, Acritical commeptary on Elliot and Dawsons History of india as told by its own Historians, Bombay, 1939,

منبع مقاله : 
علیخانی، علی اکبر؛ (1390)، اندیشه سیاسی متفکران مسلمان؛ جلد دوم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۸
رضا حارث ابادی

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

ترجیح نظم یا شعر بر نثر فصیح ادبی و فرهنگی ایران ابداً عجیب نیست زیرا هم آثار حماسی و هم آثار حکمی هر دو، به نثر موجودند و هم به نظم اما توفیق آثار منظوم بسیار بیشتر از آثار منثور است.

به نظم کشیدن آثار منثور نیز خود دلیل محکمی است بر این رجحان ذاتی. طبیعی است با چنین دیدگاهی نثر ارزشمندتر، نثر شاعرانه‌تر است. مطالعه سیر حرکت نثر از مرسل به فنی، آن هم در نهایت تکلف و تصنع، خواننده را کاملاً متقاعد می‌کند که حداقل در نظر قدما، نثر هر چه شاعرانه‌تر - و البته عالمانه‌تر - ارزشمندتر.

نثرهای فنی دائما به سمت استفاده هر چه بیشتر از عناصر شاعرانه حرکت کرده‌‌اند، چه در جهت عوامل لفظی و آوایی چون جناس و تسجیع و تصویر، و چه عناصر معنایی مانند تشبیه و مجاز و کنایه و ... که این استفاده، لزوماً نتایج مثبت نیز به همراه نداشته است.

اما بحث ما جای دیگری است.

امروز اگر شاعر معاصر بخواهد علاوه بر استفاده از سنت نظم فارسی از مواریث نثر هم بهره ببرد، آیا طبیعی‌تر نمی‌نماید که به سراغ متون فنی برود؟ گیریم که نثر مرزبا‌ن‌نامه ناسالم است، کلیله و دمنه چه طور؟ (قضیه گلستان فرق می‌کند. گلستان بن مایه زبان فارسی امروز است).

چرا با وفور این همه کتاب، تاریخ بیهقی یکی از اثرگذارترین آثار بر شعرای معاصر است؟ چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟

قبل از این که به سراغ جواب سئوال برویم بهتر است کمی راجع به خود سئوال بحث کنیم تا غرابت آن آشکارتر شود.

نخستین سئوالی که مطرح می‌شود این است که آیا مضمون تاریخ بیهقی شاعرانه‌ است؟ و پاسخ نخست این است که نه ، تضاد تاریخ و شعر به قدمت ارسطو است. از آن سوی، متون منثوری‌ داریم با مضامینی بسیار شاعرانه چون بسیاری از کتب عرفانی، آن‌گونه که بعضی از ادبای معاصر، بعضی از کتب عرفانی فارسی را، حداقل در بخش‌هایی، شعر منثور می‌دانند. به هر حال بیهقی از این توانش معنایی بی‌بهره است.

مسأله‌ دیگر وفاداری بیهقی به تاریخ است یا حداقل سعی در وفادار بودن - در این مورد مفصلاً در ادامه بحث خواهد شد - دعوی بیهقی در نگارش کتاب، گزارش وقایع است آن‌گونه که رخ داده‌‌اند. طبیعی است چنین روشی، راه را بر تخیل - و بالطبع شعر- ببندد. تفکر عقلانی بیهقی او را حتی از نقل هر آنچه که افسانه می‌شناسد، منع می‌کند. "باطل ممتنع را که عامه‌دوست‌تر دارند". در اثر او جایی نیست.

این وفاداری به واقعیات، باعث شده است که او حتی خود را درگیر زمان نیز نکند. نکته جالب دیگر، توافق نظر دانشگاهیان و حافظان سنت با شاعران و نوآوران در ادبی بودن این تاریخ است. توافقی که همیشه وجود ندارد. اما چرا چنین است؟

جواب را باید در دو بخش بررسی کرد:

الف) چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟

ب) چرا زبان بیهقی شاعرانه است؟


الف) چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟

شکل‌گرایان روسی اولین بار اعلام کردند که شعر، زبان غریب گردانی شده است یا به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی، رستاخیر واژه‌ها ست. یکی از تکنیک‌های غریب‌گردانی، زبان آرکائیک است. زبان بیهقی برای هیچ ایرانی یا حتی فارسی‌زبانی، زبانی‌ معمول و متداول محسوب نمی‌شود. در شعر معاصر نیز تأثیرات زبانی بیهقی مشهود است. اما زبان بیهقی موقعیت ممتازی از نظر تاریخی و سبک‌شناسی دارد. به تصریح استاد بهار "سبکی خاص در این قرن به وجود آمده و از حیث سبک و شیوه استقلالی داشت." بیهقی در دوره گذار از نثر مرسل به فنی می‌زیسته و می‌نوشته است. نثر او به تعبیری بینابین است "یعنی هم همان صلابت و فخامت و سادگی و استواری و پارسی‌مداری عهد سامانی و غزنوی را دارد و هم مختصاتی از نثر در حال نضج فنی در آن است". نثر او نه آن قدر ساده است که به راحتی از آن عبور کنیم و نه آن قدر پیچیده که از عهده ارتباط برقرار کردن با آن برنیاییم. توجه ما را جلب می کند اما قطعاً چنین جذابیتی را برای هم عصران خود نداشته است.

رویکرد معطوف به خواننده هر چند روشنگر است اما مسأله را توجیه نمی‌کند به این دلیل ساده که متون قدیمی زیادند اما کدامشان با اقبال تاریخ بیهقی مواجه شده‌اند؟! اصل مسأله در خود اثر نهفته است.
ب) چرا زبان بیهقی شاعرانه است؟

همان‌طور که گفته شد ویژگی‌هایی در خود متن تاریخ بیهقی است که این متن را نسبت به سایر متون کهن برتری می‌دهد. بعضی از این ویژگی‌ها دلایل زبانی و یا ادبی دارند.

نگرش اخلاقی و حرفه‌ای بیهقی در نگارش تاریخ، خالق بعضی دیگر از ویژگی‌هاست. جبر جامعه نیز الزاماتی را برای بیهقی ایجاد کرده که به خلق زیبایی منجر شده است. نکته آخر اینکه تاریخ بیهقی از آن دست کتب تاریخی است که مورخ، خود در وقایع تاریخی حاضر بوده است. پس بیهقی نمی‌توانسته بی‌طرف باشد اما در عین حال سعی می‌کرده بی‌طرفانه عمل کند. این پارادوکس خالق زیبایی شده است. در ادامه هر کدام از ویژگی‌ها، جداگانه بررسی می‌شوند.


ویژگی‌های زبانی و ادبی‌

زبان و ادب در این نوشتار، مترادف فرض نشده‌اند. به نظر نگارنده هر گاه کلمات برای برقراری ارتباط استفاده شوند، ما در حوزه‌ زبان قرار داریم اما آنجایی که کلمات در خدمت خلق زیبایی و تأثیرگذاری به مخاطب باشند، قدم به دنیای ادبیات گذاشته‌ایم، بدیهی است در چنین حالتی هم ارتباط وجود دارد اما تنها هدف، نیست.

غیر از اطناب که او در کتابش به ان اشاره مب کند و شواهدیدر ادامه می آوریم بیهقی در نوشتن نامه‌های اداری،بارها به تقلید خود از بونصر مشکان اشاره کرده است و این که او نامه‌های بونصر مشکان را نمونه اعلای نثر اداری می‌دانسته است و از منشوری که بونصر می‌نوشته است "نسختها نبشته می‌شده است" اما در نوشتن تاریخ به سرمشقی اشاره نکرده است. تنها می‌گوید دیگرانی که از او فاضل‌ترند، درگیر مهمات مملکتی‌اند ناگزیر او وارد این میدان شده است. آن تواریخی را هم که دیده است پسندیده، چه اندران زیادت و نقصان ‌کرده‌اند و آرایش آن خواسته‌اند.

ناگزیر بیهقی باید خلاق‌تر باشد و به طبع سلیم خود بیشتر اعتماد کند و زبان و سبک خود را، خود بسازد.

شاید اگر نویسنده‌ای دیگر بود، اثری خسته کننده از آب در می‌آمد اما این دبیر پیر آن قدر تجربه و اعتماد به نفس دارد که از هر عاملی در جهت غنای زبان اثر خود بهره بجوید.

زبان عربی در دربار غزنه، زبان دربار است. اما هنوز بسیاری از نامه‌های درباری به فارسی نوشته می‌شود. بیهقی علاوه بر تسلط به این دو زبان رسمی، آبشخور دیگری هم دارد و آن جامعه است. بررسی اصطلاحات زبان گفتاری مردم عصر، خود نیازمند تحقیق مستقل و مفصلی است اما برای نمونه ببینید کدام عبارت بهتر از این می‌تواند، بیچارگی عبدالرحمان فضولی را بیان کند: "مادرمرده و ده درم وام!" بیهقی از هیچ از یک امکانات خود چشم نمی‌پوشد. زبان سخنوری عربی و فارسی، اصطلاحات و دقت بیان دبیری، کنایات و اصطلاحات زبان عامه، همه در کنار هم معجونی مفرح ساخته است.
کتاب قدیمی

تشبیه در آثار بیهقی بیشتر از هر آرایه ‌دیگری مورد توجه قرار گرفته است. این تشبیهات اغلب قرار دادی نیستند و بیشتر به معنی و اهمیت آن می‌افزایند. تسجیع در این دوره حداقل در کتب تاریخ بلای جان نثر شده است اما از آرایه‌های لفظی نمونه‌های قابل توجهی از واج‌آرایی یا دقیق‌تر "صدا معنایی" ، یافت می‌شود. مثلاً محمود در خشم می‌گوید: "بدین خلیفه‌‌ خرف شده بباید نبشت..." که تکرار صدای "خ" عصبانیت را القا می‌کند. توصیف‌های او نیز در نهایت دقت و تأثی هستند. استفاده او از کنایات نیز بجا است و تنها یک منظور ندارد. او با کنایه هم تأثیر کلام خود را بیشتر می‌کند مانند "حره ختلی، عمش، خود سوخته‌ او بود"، و هم اینکه در مواردی که صراحت، ناخوشایند یا دردسر ساز است، خود را از مخمصه می‌رهاند، مانند وقتی که از خست سلطان در اواخر عمر می‌گوید: "و ابتدای روزگار بافراط‌تر می‌بخشید و در آخر روزگاران آن، و لختی سست گشت".اما مجاز و استعاره را کمتر به کار می برد.

نقل‌قول‌هایی که او از مکالمات افراد می‌کند، زبان او را تصویری و زنده نشان می‌دهد، گویی ما می‌توانیم سلطان محمود غزنوی را ببینیم که با صورت برافروخته و رگهای برآمده فریاد می‌زند: "بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرد‌ه‌ام در همه جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافت آید و درست گردد به دار می‌کشند".


ویژگی‌های اخلاقی و حرفه‌ای‌

هنوز هم کم نیستند کسانی که تاریخ را معلم انسان‌ها می‌دانند و مطمئناً بیهقی با ایشان موافق است. با این حساب بیهقی صرفاً گزارشگر وقایع نیست. او در مقام مورخ برای خود رسالت اخلاقی نیز قائل است. او بارها به عبرت گرفتن از تاریخ اشاره کرده است. "و من که بوالفضلم، کتاب بسیار فرونگریسته‌ام، خاصه اخبار و از آن التقاط‌ها کرده، در میانه‌ این تاریخ‌ها چنین سخن‌ها از برای آن آرم تاخفتگان و بدنیا فریفته‌شدگان بیدار شوند" این است که از اطناب باکی ندارد زیرا "سخن هر چه دراز شود از نکته و نادره خالی نباشد".

لازمه‌ این عبرت‌پذیری از تاریخ، متأثر شدن از وقایع تاریخی و باور کردن آن‌هاست.

بیهقی که خود از ماجراهایی که دیده است تأثیر پذیرفته، سعی می‌کند خواننده را نیز متأثر سازد. یکی از راه‌های تأثیرگذاری، تذکر مستقیم این نکته است که این وقایع ارزش فکر کردن و عبرت گرفتن را دارند. اما بیهقی روش کارآمدتری هم دارد. او آگاهانه یا ناآگاهانه، غیر مستقیم خواننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد و برای این کار از شگردهای ادبی استفاده می‌کند.

گویا داستان‌هایی که بیهقی را تحت تأثیر قرار داده‌اند، پرداخت مفصل‌تر (و بعضاً هنری‌تری) دارند و در خلال آنها داستان‌های جنبی بیشتری درج شده است و یا از اشعار و امثله بیشتری به عنوان تزیین، سود می‌جویند. مشهورترین نمونه داستان حسنک وزیر است. این داستان علاوه بر پرداخت مفصلی که دارد، دو حکایت جنبی هم دارد: داستان عبدالله بن زبیر و داستان هارون‌الرشید و برمکیان. بیهقی در نقل این دو حکایت جنبی هم سخاوتمندانه قلم را به حرکت درآورده است.

دلیل این کار جدای از عبرت‌آموزی، باورپذیرتر کردن آنها و در نتیجه تأثیر‌گذارتر کردن آن‌هاست: "و این قصه هر چند دراز است، درو فایده‌هاست، و دیگر دو حال را بیاوردم که تا مقرر گردد که حسنک را در جهان یاران بودند بزرگ‌تر از وی، اگر به وی چیزی رسید که بدیشان رسیده بود، بس شگفت داشته نیاید. و دیگر اگر مادرش جزع نکرد و چنان سخن گفت، طاعنی نگوید که این نتواند بود".


الزامات اجتماعی و مصادیق آن‌


چگونه می‌شود هم سری سبز داشت هم زبانی سرخ مخصوصاً اگر زبان به نفع صاحبان تیغ‌های درخشان نگردد؟ بیهقی در کشاکش شیفتگی به حقیقت‌نگاری و حب ذات چه می‌تواند بکند؟! آنچه از تاریخ بیهقی بر می‌آید این است که ابوالفضل بیهقی در پی بیان حقیقت به هر روشی نیست. عمری زندگی در دسیسه‌کده غزنویان او را آموخته است که محتاط باشد. از آن سوی، بیشتر اطلاعات و انتقادات از غزنویان، به سبب همین تاریخ بیهقی است. او چگونه‌ معایب دربار غزنه و حتی شخص سلطان را گزارش کرده و خود به سلامت مانده است؟!

قبل از بررسی این مسأله توجه به احوالات ابوالفضل بیهقی در ایام نوشتن تاریخ خود خالی از فایده نیست. تواضع و بزرگواری ذاتی بیهقی که همیشه روحیه‌ای متعادل و میانه‌رو داشته، در سنین پیری - یعنی ایام تحریر این تاریخ - از او نویسنده‌ای منصف ساخته بوده است. مردی که در طول حیات خود آزار موجودی را نخواسته است چگونه می‌شود در وقت پیری دشمن‌تراشی کند؟ از آن سوی هم الزام حرفه‌ای‌اش او را به گفتن همه حقیقت برمی‌‌انگیزد، پس چاره‌ این پارادوکس این است که ابتدا محاسن هر کس را بگوید، آنهم به تفصیل، بعد از آن معایب ذکر ‌شود البته به اختصار. این روش حتی در مورد بوسهل زوزنی نیز بکار گرفته شده است: "این بوسهل مردی امام‌زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی ‌مؤکد شده - ولاتبدیل خلق‌الله- و با آن شرارت دلسوزی نداشت".

البته در مورد سلطان قضیه فرق می‌کند، یعنی با استفاده از روش مذکور، هم نمی‌شود از سلطان انتقاد کرد و در امان بود. ترس از گفتن حقایق به صورت مستقیم و الزام به بیان آن، به خلق نوعی بیان غیرمستقیم و کنایی منجر شده است. البته این نوع کنایه در هیچ یک از تعاریف سنتی علم بیان نمی‌گنجد چون واحدش یک قصه است نه یک جمله یا عبارت. برای فهم این نوع کنایه شما باید حداقل یک داستان را کامل بخوانید.در اینگونه موارد بیهقی هر چه را که می‌خواسته بگوید از زبان وزیر و دبیر نقل کرده است و خود عملاً هیچ از خود نگفته است. و شکستها و ناسازگاری ها را یا به نقل خود سلطان آورده و یا بعد از اشاره به انها تقدیر را شماتت کرده است.

نکته دیگری هم هست جدای از گلچین کردن جزئیات. نه بیهقی و نه هیچ بنی‌بشری این قدر صاحب حافظه نیست که مکالمه ده‌هانفر را بعد از سال‌ها عیناً نقل کند. نمی‌خواهم بگویم این مکالمه‌ها، زاده تخیل بیهقی‌اند، نه این صحبت‌ها رخ داده‌اند اما آیا دقیقاً به همین صورت و ترتیب و لحن؟! آیا ذهن بیهقی هیچ تأثیری در نقل این قول‌ها نداشته است؟

به این ترتیب بیهقی در فضایی که نمی‌تواند از رمزگان مستقیم زبان برای انتقال پیام خود سود بجوید به ادبیات متوسل می‌شود و با استفاده از فضاسازی، ترتیب حوادث، گفت‌و‌گو و کنایه، پیام خود را منتقل می‌کند.


بیهقی مورخ بی‌طرف؟!

مورخ - یا هر انسان دیگری - می‌تواند منصف باشد اما بی‌طرف هم می‌تواند باشد؟! من فکر نمی‌کنم. حداقل در مورد بیهقی این چنین نیست. بدیهی‌ترین دلیل بی‌طرف نبودن او این است که او از بین این همه گزینه‌ موجود برای تاریخ‌نگاری، وقایع نگاری غزنویان را برمی‌گزیند در حالی که می‌دانیم مثلاً اگر می‌خواست تاریخ امویان را بنویسد، برایش غیرممکن نبود. اما او منصف است و بسیار هم منصف است.

انصاف خصلت خوبی است که در اینجا هیچ ربطی به کار ما ندارد. آن چه برای ما جالب توجه است و باعث خلق زیبایی شده، این است که بیهقی علی‌رغم بی‌طرف نبودن می‌خواهد پرستیژ بی‌طرفی را برای خود حفظ کند. البته چون ما عادت داریم وقتی کسی در بدگویی افراط می‌کند، او را بی انصاف بدانیم، کمی سخت است جانبداری ظریف بیهقی را درک کنیم.

روح بزرگوار بیهقی به راحتی می‌تواند بدی‌ها را تحمل کند اما در مقابل خوبی‌ها، مخصوصاً اگر آن خوب، دینی هم بر گردن بیهقی داشته باشد، شدیداً ناتوان است. با این که بیهقی در باب همه منصفانه سخن گفته است اما به نظر می‌رسد آنها که به بیهقی بدی کرده‌اند، منصفانه‌تر مورد قضاوت قرار گرفته‌اند. تنها یک خصلت است که بیهقی اصلاً از آن نمی‌گذرد و آن کافر نعمتی است. مقایسه دو نفر بسیار راهگشاست: بوسهل زوزنی و بونصر مشکان. بیهقی اگر می‌خواست از بوسهل بد بگوید می‌توانست کتابی به همین اندازه که الا‌ن در دست است بنویسد. چه، گویا بوسهل عادت داشته با هر کس یک‌بار احوال‌پرسی کرده روزی نیشی به او بزند اما بیهقی خیلی کمتر از آنکه ممکن بوده به نقل سیئات اخلاقی او پرداخته. در مقابل بونصر مشکان است که تاریخ بیهقی تا لحظه مرگ بونصر، مشحون از ستایش اوست اما فقط به دو صفت او اشاره شده است: یکی انقباض او و دیگری مال دوستی او که البته صفت اولی همراه با درایت و مردمداری اوست و این دو خصلت پسندیده، عذرخواه آن یک رذیله هستند. اما مال دوستی او گویا چنان مشهور بوده است که بوالحسن عبدالجلیل وقتی می‌خواهد "امیر دل بر وی [بو نصر] گران‌تر کند" نقشه‌‌ای می‌کشد تا سلطان از بونصر مشکان اسب و استر بخواهد. بونصر چنان برمی‌آشوبد که "آب [تف] به آسمان می‌اندازد و بوالحسن را فلان فلان شده" می‌گوید. نمی‌دانیم آ‌یا واقعاً بوالحسن توطئه‌ای کرده بوده یا نه، اما بیهقی قصد توطئه بوالحسن را پیش از عکس‌العمل‌های بچه‌گانه‌ بونصر می‌آورد تا حداقل این اضطراب معانی در قبال توطئه‌ای ناجوانمردانه ابراز شده باشد نه برای از دست دادن چند اسب و استر. بیهقی نمی‌تواند این واقعه را نگوید، پس سعی می‌کند به آبرومندانه‌ترین وجه ممکن آن را نقل کند. بعد هم پس از این قضیه، داستان مرگ بونصر است که به این بهانه بیهقی لختی قلم را بر وی می‌گریاند، و فصلی مشبع در تعزیت بونصر مشحون از اشعار فارسی و عربی می‌آورد و در اظهار محبت و بندگی به او. راستی را که بیهقی شاگردی حق‌گزار بوده است!

او همچنین ماجراهایی را که خود می‌پسندیده با همدلی بیشتری نقل می‌کند، یک نمونه بسیار عالی، سخن مادر حسنک است وقتی خبر مرگ فرزند را می‌شنود: "بزرگا مردا که این پسرم بود".مصوت‌های بلندی که در این جمله پشت‌سرهم آمده‌اند، هر خواننده‌ای را وا می‌دارد که هم ناله با مادر حسنک - و شاید بیهقی - آه بکشد!

در پایان این مختصر، احتمالاً این اشکال به نظر خواننده خواهد رسید که مقاله بیشتر بررسی وجوه ادبی تاریخ بیهقی بود تا جنبه شاعرانه آن. هدف این مقاله نیز قطعاً بررسی وجوه شاعرانه نثر بیهقی نیست، هدف ما بررسی ویژگی‌هایی بود که برای شاعر امروزی، و برای شعر امروز جالب توجه و تأثیرگذار است و تحلیل چگونگی و علت آنها. در این فرآیند ما با ویژگی‌هایی روبه‌رو شدیم که دقیقاً در حوزه‌شعر قرار داشتند مانند زبان آشنایی زدایی شده بیهقی برای خواننده امروزی یا ویژگی‌های ادبی نثر تاریخ بیهقی. برخی دیگر از مسائل مطرح شده، دقیقاً به شعر مربوط نمی‌شدند مانند الزامات اخلاقی یا سیاسی بیهقی. ما این مباحث را نیز همراه با سایر مباحث مطرح کردیم زیرا قصد ما بیان شیوه‌های تأثیرگذاری بیهقی بود و اگر از لفظ "شعر" یا "شاعرانه" استفاده کردیم، منظور تأثیرگذاری از طریق شگردهای هنری بوده است. ویژگی‌هایی که بیهقی آنها را خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه در نثر خود جای داده است و از آنها برای بیان هر آنچه که نتوانسته صریحاً بیان کند، یا حتی نخواسته، استفاده شده است. مسائلی چون تکنیک‌های روایت کمتر بسط یافتند چون بیشتر به حوزه‌ ادبیات داستانی مربوط می‌شوند، لذا به این قضیه تنها اشاره‌ای شده است، آنهم از جهت استفاده‌ای که از این تکنیک، گهگاه در شعر (مخصوصاً معاصر) به جهت. درک الزامات اجتماعی و مضامین آن می‌شود.

در پایان اگر بخواهم برای اثری به نام تاریخ بیهقی تنها یک صفت ذکر کنم که آن را در گذر ایام همچنان مورد عنایت اهل فضل و هنر قرار داده است، چه از نظر محتوایی و چه از نظر زبانی، آن ویژگی،
تعادل است. شما نمی‌توانید تاریخ بیهقی را بخوایند و همیشه تصویر پیرمردی سرد و گرم چشیده و متین را در ذهن نداشته باشید.

بن مایه:

1. تاریخ بیهقی

2. موسیقی شعر

3. سبک‌شناسی بهار (جلد 2)

4. سبک‌شناسی نثر

5. زمانه و زندگی و کارنامه‌ بیهقی

6. سبک‌شناسی نثر، دکتر سیروس شمیسا

7.نگاهی تازه به بدیع، دکتر سیروس شمیسا،

نویسنده :حنیف افخمی ستوده‌ 1. "واژه‌‌نامه تاریخ بیهقی تکان دهنده است زیرا در نیمه راه  [کتاب] هنوز واژگان جدیدی ظاهر می‌شوند. بیهقی هیچ‌گاه از یک فعل واحد در دو جمله پیاپی استفاده نمی‌کند. مثلاً اگر در یک جمله، پوشیده، به معنی مخفی کردن آمده است، در جمله بعدی پنهان ساختن معنی می‌دهد. یا چنان چه اگر آغاز کردن در یک صفحه مورد استفاده قرار گرفته است، مترادف عربی آن (ابتدا کردن) در صفحه‌ بعد آمده است." (زمانه و زندگی و کارنامه‌ بیهق)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۵۲
رضا حارث ابادی

اهمیت تاریخ بیهقی

اهمیت تاریخ بیهقی بر هیچ کس پوشیده نیست و تاثیر آن بر متون بعد از خود گواهی صادق بر ارزشمندی این کتاب است.

کتابی که با ظهور خود سبکی جدید در نثر فارسی بنا نهاد که گذشت زمان نه تنها از اهمیت آن نکاسته؛ بلکه بر شکوه و عظمت آن نیز افزوده است. تاریخ بیهقی آیینه تمام نمای دوران خود است که می تواند قواعد مملکت داری؛ شهرسازی؛ سطح زندگی مردم؛ طبقات اجتماعی؛ فرهنگ جامعه؛ اوضاع دربار و دیوانها؛ آداب و سنت های رایج در جامعه؛ جهان بینی مردم و حتی خصوصیات اخلاقی و شخصیت شناسی هر یک از چهره های تاریخی را در آن مشاهده کرد.

دقت بیهقی در بیان جزییات و توصیف وقایع تا به حدی بوده که احساس می شود هر کس به جز بیهقی در آن صحنه ها حاضر بود؛ نمی توانست آنها را-بدان گونه که او دیده و بیان کرده- به تصویر درآورد. نکته قابل توجه اینکه بیهقی در برخی از رویدادها خود شاهد ماجرا نبوده و آنها را از زبان افراد ثقه نقل می کند اما این وقایع در فضای کلی تاریخ هیچ تفاوتی با آنچه او به چشم خود دیده؛ ندارد و این بیانگر هنرمندی بی نظیر بیهقی است. هدف اصلی این تحقیق پاسخگویی به این سؤال است که راز ماندگاری تاریخ بیهقی در ادبیات فارسی چیست و تلاش شده است تا پاسخ به این سؤال به گونه ای از میان نکات و مطالب تاریخ بیهقی بازگو شود. چهار عامل مهم در ماندگاری تاریخ بیهقی عبارتند از:

الف) زبان بیهقی:

از دلایل مهم ماندگاری بیهقی در ادبیات فارسی نوع زبانی است که او برای برقراری ارتباط با خواننده به کار می گیرد. زبانی ساده و صمیمی که تاثیری شگرف دارد و همه را با خود همراه می کند به گونه ای که خواننده بیهقی به حسنک وزیر به دیده احترام می نگرد و از سعایت و زعارت بوسهل زوزنی چنان به ستوه می آید گویی به او هم از بوسهل بد آمده است.

زبان بیهقی آدمی را متقاعد می کند که او جز راست نمی گوید همچنان که بعد از توصیف ناساختگی بوسهل با مردم ادامه می دهد: وی برفت و آن قوم که محضر ساختند رفتند و ما را نیز می بباید رفت که روز عمر به شبانگاه آمده است و من در اعتقاد این مرد سخن جز نیکویی نگویم که قریب سیزده و چهارده سال او را می دیدم در مستی و هشیاری و چیزی نگفت که از آن دلیل توانستی کرد بر بدی اعتقاد وی. من این دانم که نبشتم و بر این گواهی دهم در قیامت. (ص60)

در زبان بیهقی دلسوزی خاصی نهفته است و لحن کلام او در هر رویدادی با آن تناسب دارد. عنان کلام را در اختیار دارد و چون آنگونه که هست سخن می گوید نیازی به تکلف ندارد. نکته ای که با زبان او آمیختگی خاص دارد پند و اندرزگویی است و در این کار تا جایی پیش می رود که بیهقی در سیمای یک واعظ جلوه می کند. او العفو عند القدره را می ستاید و اذا ملکت فاسجع را توصیه می کند و معتقد است که بوسهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش کرد به مکافات نه بوسهل ماند و نه حسنک. (ص90)

در پایان کار علی حاجب می گوید: این است حال علی و روزگارش و قومش که به پایان آمد و احمق کسی باشد که دل در این گیتی غدار فریفتکار بندد و نعمت و جاه ولایت او را به هیچ چیز شمرد... و بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست. (ص87-86)

از کار بغراخان که برادر خود ارسلان خان را کشت و چون کارش قرار گرفت فرمان یافت و با خاک برابر شد به شگفت آمده: و سخت عجیب است کار گروهی از فرزندان آدم علیه السلام که یکدیگر را برخیره می کشند و می خورند از بهر حطام عاریت را. آنگاه خود می گذارند و می روند تنها به زیرزمین با وبال بسیار (ص206) و در پایان کار حسنک می گوید: احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت بازستاند. (ص 198)

زبان بیهقی زبان مودبی است و به همین دلیل هیچگاه از حریم ادب دور نمی شود. او هر کلامی را بر زبان نمی راند و سخن را آراسته و پیراسته می کند. بیهقی به گونه ای سخن می گوید که گویی این تاریخ است که زبان گشوده و به ذکر وقایع می پردازد و چه بسا خود تاریخ هم به مانند بیهقی نمی توانست آن دوران را توصیف کند چرا که هنر زبانی بیهقی را نداشته تا هرگاه که بخواهد لختی قلم را بگریاند یا دنیا را به گونه ای ترسیم کند که به دستی شکر پاشنده باشد و به دستی زهر کشنده.

ب) بیان تاریخ بر مبنای واقعیت:

از دیگر ویژگی های تاریخ بیهقی که باعث ماندگاری تاریخ بیهقی در ادبیات فارسی شده، همراه کردن تاریخ با واقعیت است. این سخن بدان معنی نیست که سایر تواریخ چیزی غیر از واقعیت را بیان کرده اند اما باید پذیرفت که بیهقی این کار را به گونه ای انجام داده که ذهن خواننده به راحتی به صداقت او و تاریخش ایمان می آورد. بیهقی برای این کار، مقوله تاریخ و افسانه را از هم جدا کرده است: و هر کس این مقامه بخواند به چشم خرد و عبرت اندر این باید نگریست نه بدان چشم که افسانه است. (ص 184) چرا که شخصیت های افسانه ای، غیر واقعی و دور از دسترس بشر قرار دارند اما چهره های تاریخ بیهقی چنان خواننده را در خود محو می کند که گویی سال ها با آن ها زیسته است.

از سوی دیگر او در نگارش تاریخ شرط احتیاط را به جای می آورد: و من که این تاریخ پیش گرفته ام التزام این قدر بکرده ام تا آنچه می نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست ازمردی ثقه ص 638 و این التزام در جای جای تاریخ بیهقی مشهود است. بیهقی از وقایع روزگار کودکی مسعود و ولایتعهدی او در زمان پدر شمه ای شنیده بود اما برای ذکر در تاریخ می خواست آن را از معتمدی که به رای العین دیده باشد، بشنود تا اینکه: اتفاق خوب چنان افتاد در اوایل سنه خمسین و اربعمایه که خواجه بوسعید عبدالغفار فاخربن شریف حمید امیرالمومنین ادام الله عزه فضل کرد و مرا در این بیغوله عطلت بازجست و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم مرا عطا داد و پس به خط خویش نبشت و او آن ثقه است که هر چیزی که خرد و فضل وی آنرا سجل کرد به هیچ گواه حاجت نیاید. (ص 130)

قبول راست بودن سخنان بیهقی برای ما دشوار نیست چرا که خود معتمد درگاه بوده و گواه عدل بر آنچه گفته، همراه خود داشته است: و این اخبار بدین اشباع که می برانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و بر چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی... و این لافی نیست که می زنم و بارنامه ای نیست که می کنم بلکه عذری است که به سبب تاریخ می خواهم که می اندیشم نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن می نویسم و گواه عدل بر این چه گفتم تقویم های سال هاست که دارم با خویشتن همه به ذکر احوال ناطق و هر کس که باور ندارد به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویم ها پیش حاکم آیند وگواهی دهند و ایشان را مشکل حل گردد (ص22-521) وسواس و احتیاط او در بیان واقعیت های تاریخی به حدی بوده که برای اعلام پادشاهی مسعود صبر می کند تا او وارد بلخ شود: و اخبار این پادشاه براندم تا این جا و واجب چنان کردی که از آن روز که او را خبر رسید که برادرش را به تگیناباد فرو گرفتند گرفتند من گفتمی او بر تخت ملک نشست اما نگفتم که هنوز این ملک چون مستوفزی بود و روی به بلخ داشت و اکنون امروز که به بلخ رسید کارها همه برقرار باز آمد راندن تاریخ از لونی دیگر باید. (ص115)

نکته مهم اینکه عرصه برای قضاوتهای یکسویه بیهقی فراخ بوده اما شخصیت درونی او مانع از نگارش خلاف واقعیت شده است: و این نه از آن می گویم که من از بوسهل جفاها دیده ام که بوسهل و این قوم همه رفته اند و مرا پیداست که روزگار چند مانده است اما سخنی راست بازمی نمایم و چنان دانم که خردمندان و آنان که روزگار دیده اند و امروز این را برخوانند بر من بدین چه نبشتم عیبی نکنند که من آنچه نبشتم از این ابواب حلقه در گوش باشد و از عهده آن بیرون توانم آمد.(ص169-168)

ج) آرایش تاریخ:

بیهقی علاقه عجیبی به آوردن حکایات و قصه ها در تاریخ خود نشان می دهد و به مناسبت های مختلف گریزی به این داستانها زده و به ذکر آنها می پردازد: من که بوالفضلم کتاب بسیار فرو نگریسته ام خاصه اخبار و از آن التقاط ها کرده، در میانه این تاریخ چنین سخن ها از برای آن آرم تا خفتگان و به دنیا فریفته شدگان بیدار شوند و هرکس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد (ص204) و این التقاط های مناسب با تاریخ از مهمترین دلایل جذابیت تاریخ بیهقی است. برای تاریخ نگار، هیچ چیز به اندازه ذکر وقایع دوران خود اهمیت ندارد اما بیهقی تاریخ نگاری معمولی نیست. برای او آرایش تاریخ نیز به اندازه خود تاریخ اهمیت دارد و معتقد است که:تاریخ به چنین حمایت ها آراسته گردد. (ص155).

او در ذکر حکایات تا جایی پیش می رود که در برخی موارد اطناب را نیز جایز می شمارد: و ان کان فیها بعض الطول که البدیع غیر مملول (ص247).

بیهقی هنگامی که دو حکایت متوالی درمورد بخشیده شدن فضل ربیع و آتش زدن ملطفه ها توسط مأمون ذکر می کند، ادامه می دهد:و غرض از آوردن حکایات آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد و دیگر تا هر کس که خرد دارد و همتی با آن خرد یار شود و از روزگار مساعدت یابد و پادشاهی وی را برکشد حیلت سازد تا به تکلیف و تدریج و ترتیب جاه خویش زیادت کند... و فایده کتب و حکایات و سیر گذشته این است که آنرا به تدریج برخوانند و آنچه بباید و به کار آید بردارند. (ص68).

آرایش تاریخ باعث شده است تا تاریخ بیهقی از فضای خشک و بی روحی که سایر تواریخ به آن دچار شده و فقط راوی وقایع و رویدادها بوده اند فاصله بگیرد و پویایی داشته باشد چراکه تاریخ بیهقی مسیر یکنواختی را طی نمی کند و با مهارت نویسنده ضرب آهنگ ویژه ای بسته به مضمون کلام به تاریخ می بخشد و تاریخی داستان گونه بیان می کند تا خواننده را نشاط افزایدواجب تر دیدم به آوردن ] حکایت[ که کتاب خاصه تاریخ با چنین چیزها خوش باشد که از سخن سخن می شکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد. (ص184)

د) نگارش تاریخ بر طبق اصولی خاص:

پاره ای از رموز ماندگاری تاریخ بیهقی در ادب فارسی به اصولی که بیهقی در تاریخ نگاری خود به کار برده، برمی گردد. رعایت اصل بی طرفی و دوری از تعصب و تزید، طول و عرض دادن به تاریخ، پرهیز از اصولی وار شدن، به کار نبردن تخسیر و تحریف و تبذیر و تقتیر در تاریخ، همه و همه اصولی هستند که او در تاریخ خود از آن بهره برده است. او می کوشد تا در قضاوت های خود تا حد ممکن جانب مسعود غزنوی را فرونگذارد اما در برابر بیان واقعیت حتی به او هم رحم نمی کند و بعد از غارت آمل می نویسد: اما هم بایستی که امیر رضی الله عنه در چنین ابواب تثبت فرمودی و سخت دشوار است بر من که قلم بر چنین سخنی می رود ولکن چه چاره ای است در تاریخ محابا نیست آنان که با ما به آمل بودند اگر این فصول بخوانند و داد خواهند داد بگویند که من آنچه نبشتم برسم است. (ص 437)

او بعد از ذکر بی رسمی نوشتگین ولوالجی در گرگان چنین می نویسد: مرا چاره ای نیست از باز نمودن چنین حال ها که از این بیداری افزاید و تاریخ بر راه راست برود که روا نیست در تاریخ تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیرکردن (ص429) بیهقی در تاریخ خویشتن ستایی را هم بر نمی تابد: چه چاره بود از باز نمودن این احوال در تاریخ که اگر از آن دوستان و مهتران باز می نمایم از آن خویش هم بگفتم و پس به کار باز شدم تا نگویند که ابوالفضل صولی وار آمد و خویشتن را ستایش گرفت... و من که ابوالفضلم چون به این حال واقفم راه صولی نخواهم گرفت و خویشتن را ستودن.(ص566)

او همواره خود را در معرض قضاوت دیگران می بیند چرا که روحیات خود او هم به گونه ای است که در مورد همه چیز قضاوت می کند و به همین دلیل است که موافقت خواننده برای وی اهمیت ویژه ای داردو در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی یا تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را بلکه آن گویم که خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند.(ص190). بیهقی تاریخ را طول و عرض داده است و خود نیز می داند که تاریخ او چیزی دیگر است: و در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان تر گرفته اند و شمه یی بیش یاد نکرده اند اما من چون این کار پیش گرفتم می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند. (ص200)

به طور کلی، بیهقی در سراسر تاریخ نگاری اش خود را ملزم به رعایت اصولی می داند که آنها را شرط تاریخ می نامد: ناچار آن ببایست نبشت تا شرط تاریخ تمامی به جای آید. (ص 50).

● نتیجه:

1) نوع زبانی که بیهقی در برقراری ارتباط با خواننده به کار می گیرد عامل مهمی در ماندگاری تاریخ بیهقی است. این زبان در پاره ای از موارد آنقدر با پند و اندرز آمیختگی دارد که بیهقی را در سیمای یک واعظ جلوه گر می کند.

2) زبان و لحن کلام بیهقی در هر رویدادی با آن تناسب دارد.

3) بیهقی به ما چنین القا می کند که جز راست نمی گوید به همین دلیل از خواننده می خواهد به چشم خرد و عبرت در تاریخ او بنگرد. نه بدان چشم که افسانه است.

4) بیهقی در تاریخ شرط احتیاط را به جا آورده و آنچه نوشته یا از معاینه اوست یا از سماع درست مردی ثقه.

5) او چیزی از خویشتن نمی نویسد و گواه عدل بر آنچه گفته، همراه خود دارد.

6) بیهقی با التقاط از اخبارها و آوردن حکایات گوناگون، فضای حاکم بر تاریخ را با نشاط و پویا کرده است.

7) بیهقی همه جا در پی جلب نظر موافق خواننده تاریخ و همراه نمودن او با خود است.

8) بیهقی معتقد است که در تاریخ محابا نیست و تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیرکردن یا سخنی راندن که به تعصبی یا تزیدی کشد در آن روا نیست.

9) او تاریخ را طول و عرض داده تا داد تاریخ را به تمامی بدهد.

سیدمهدی طباطبایی منبع مورد استفاده بیهقی محمدبن حسین تاریخ بیهقی تصحیح علی ا 1603 بر فیاض به اهتمام محمدجعفر یاحقی مشهد دانشگاه فردوسی 1383 
روزنامه کیهان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۴۶
رضا حارث ابادی

بیهقی، اولین خبرنگار تمام عیار ایرانی

ابوالفضل بیهقی در قـرن پـنجم ه.ق. کاری را بنیان نهاده که هم اکنون جدیدترین روشهای خبری و خبرنگاری بر پایة آن اسـتوار اسـت؛ او ماننـد خبرنگـاری حرفـه ای چنـان گـزارش جامعی از دربار غزنویان و رویدادهای مربوط به آن ارائه داده است که سالهاست گزارش او موثقترین منبع برای آگاهی از روزگار وی بوده است. 

#خبرگزاری_رویترز، ده ویژگی را بـرای یک خبرنگار لازم دانسته است،که آن ویژگیها را در بیهقی نیز به بهترین شکل مشاهده میکنیم. این ویژگی ها عبارتند از ...

در روز بزرگداشت #ابوالفضل_بیهقی تاریخ نویس بزرگ ایرانی بشنوید:



بررسی تاریخ نویسی بیهقی با معاییر خبرگزاری رویترز + بخش‌هایی از متن #تاریخ_بیهقی با صدای استاد #ابوالحسن_تهامی از کتاب صوتی «از چنین حکایت‌ها» از انتشارات معین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۰۸:۳۶
رضا حارث ابادی