ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghi_news/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

روستای حارث آباد سبزوار

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

رضا حارث آبادی بیهقی

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

دانشگاه حکیم سبزواری

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

دکتر مهیار علوی مقدم

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

بایگانی

پیوندها

۲۰ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

هارون الرشید و دو زاهد

هارون سالی بمکه رفته بود پس از فراغت از مناسک شنید که در آن شهر دو تن زاهد بزرگ وجود دارد بنام ابن سماک و ابن عبدالعزیز عمر که تا حال از هیچ سلطانی دیدن نکرده اند فضل بن ربیع را گفت مرا آرزوست که این دو پارسامرد را که نزدیک سلاطین نروند ببینم و سخن ایشان بشنوم و بدانم حال و سیرت و درون و بیرون ایشان، تدبیر چیست؟ گفت: فرمان امیرالمؤمنین را باشد که چه اندیشه است؟ و چگونه خواهد و فرماید؟ تا بنده تدبیر آن بسازد
گفت: مراد من آنست که متنکر نزدیک ایشان شویم تا هر دو را چگونه یابیم که مرائیان را به حطام دنیا بتوان دانست. فضل گفت: صواب آمد، چه فرماید؟ گفت بازگرد و دو خر مصری مهیا کن و دو کیسه در هر یکی هزار دینار زر، و جامه بازرگانان پوش، و نماز خفتن نزدیک من باش، تابگویم که چه باید کرد. فضل بازگشت و این همه مهیا کرد، و نماز دیگر را نزدیک هارون آمد، یافت او را جامه بازرگانان پوشیده. برخاست و به خر برنشست و فضل بردیگر خر، و زر بکسی داد که سرای هر دو زاهد دانست، و وی را پیش کردند با دو رکابدار خاص، و آمدند متنکر، چنانکه کس بجای نیارد و با ایشان مشعله و شمعی، نه
نخست به در سرای عمری رسیدند. در بزدند به چه دفعت تا آواز آمد که: کیست؟ جواب دادند که: در بگشایید، کسی است که میخواهد که زاهد را پوشیده ببیند. کنیزکی کم بهاء بیامد و در بگشاد. هارون و فضل و دلیل معتمد هر سه در رفتند، یافتند عمری را در خانه به نماز ایستاده و بوریایی خلق افکنده، و چراغدانی برشکسته سبویی نهاده. هارون و فضل بنشستند مدتی، تا مرد از نماز فارغ شد، و سلام بداد. پس روی بدیشان کرد و گفت: شما کیستید و به چه شغل آمده اید؟ 
فضل گفت: امیرالمؤمنین است تبرک را به دیدار تو آمده است. گفت: جزاک الله خیراً. چرا رنجه شد؟ مرا بایست خواند تا بیامدمی، که در طاعت و فرمان اویم، که خلیفه پیامبر است، و طاعتش بر همه مسلمانان فریضه است. فضل گفت: اختیار خلیفه این بود که او آید. گفت: خدای عزوجل حرمت و حشمت او بزرگ کناد، چنانکه او حرمت بنده او بشناخت
هارون گفت: ما را پندی ده و سخنی گوی تا آنرا بشنویم و بر آن کار کنیم
گفت: ای مرد، ایزد عزوعلا بیشتر از زمین به تو داده است تا به عدالت با اهل آن، خویشتن از آتش دوزخ بازخری، و دیگر در آیینه نگاه کن تا این روی نیکوی خویش بینی، و دانی که چنین روی به آتش دوزخ دریغ باشد. خویشتن را نگر و چیزی مکن که سزاوار خشم آفریدگار گردی جل جلاله. هارون بگریست و گفت: دیگر گوی، گفت: ای امیرالمؤمنین، از بغداد تا مکه دانی که بر بسیار گورستان گذشتی، بازگشت مردم آنجاست. رو آن سرای آبادان کن که در این سرای مقام اندک است. هارون بیشتر بگریست. فضل گفت: ای عمری، بس باشد تا چند ازین درشتی، دانی که با کدام کس سخن می گویی؟ 
زاهد خاموش گشت. هارون اشارت کرد، تا یک کیسه پیش او نهاد، خلیفه گفت: خواستیم تا ترا از حال تنگ برهانیم و این فرمودیم عمری گفت: چهار دختر دارم و اگر غم ایشان نیستی نپذیرفتمی که مرا بدین حاجت نیست. هارون برخواست و عمری باوی، تا در سرای بیامد تا وی بر نشست و برفت، و در راه فضل را گفت: مردی قوی سخن یافتم عمری را، و لیکن هم سوی دنیا گرایید، صعبا فریبنده که این درم و دینار است! بزرگامردا که ازین روی بر تواند گردانید؟ تا پسر سماک را چون یابیم
و رفتند تا به در سرای او رسیدند. حلقه بردر بزدند سخت بسیار، تا آواز آمد که کیست؟ گفتند: ابن سماک را می خواهیم. این آواز دهنده برفت، دیر ببود، و باز آمد که از این سماک چه می خواهید؟ گفتند که: در بگشایید که فریضه شغلی است. مدتی دیگر بداشتند بر زمین خشک، فضل آواز داد آن کنیزک را که در گشاده بود تا چراغ آرد. کنیزک بیامد و ایشان را گفت تا این مرد مرا بخریده است من پیش او چراغ ندیده ام. هارون بشگفت بماند و دلیل را بیرون فرستادند تانیک جهد کرد و چند در بزد و چراغی آورد و سرای روشن شد. فضل کنیزک را گفت: شیخ کجاست؟ گفت: بر این بام. بر بام خانه رفتند. پسر سماک را دیدند در نماز می گریست و این آیت می خواند: افحسبتم انما خلقنا کم عبثاً و باز می گردانید و همین می گفت
پس سلام بداد که چراغ دیده بود و حس مردم شنیده، روی بگردانید و گفت: سلام علیکم. هارون و فضل جواب دادند و همان لفظ گفتند. پسر سماک گفت: امیرالمؤمنین به زیارت تو آمده است که چنان خواست که ترا ببیند. گفت: از من دستوری بایست به آمدن، و اگردادمی آنگاه بیامدی که روا نیست مردمان را از حالت خویش درهم کردن
فضل گفت: چنین بایستی، اکنون گذشت، خلیفه پیغامبر است و طاعت وی فریضه است بر همه مسلمانان. پسر سماک گفت: این خلیفه بر راه شیخین می رود، تا فرمان او برابر فرمان پیغامبر (علیه السلام) دارند؟ گفت: رود. گفت: عجب دانم چه در مکه که حرم است این اثر نمی بینم، و چون اینجا نباشد توان دانست که به ولایت دیگر چون است
فضل خاموش ایستاد. هارون گفت: مرا پندی ده که بدین آمده ام تا سخن تو بشنوم و مرا بیداری افزاید. گفت: یا امیرالمؤمنین از خدای عزوجل بترس که یکی است و هنباز ندارد و به یار حاجتمند نیست؛ و بدان که در قیامت ترا پیش او بخواهند ایستانید، و کارت از دو بیرون نباشد یاسوی بهشت برند یاسوی دوزخ، و این دو منزل را سه دیگر نیست. هارون بدرد بگریست چنانکه روی و کنارش تر شد. فضل گفت: ایها الشیخ، دانی که چه می گویی؟ شک است در آن که امیرالمؤمنین جز به بهشت رود؟ پسر سماک او را جواب نداد و ازو باک نداشت، و روی به هارون کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین، این فضل امشب باتوست و فردای قیامت باتو نباشد، و از تو سخن نگوید و اگر گوید نشنود، تن خویش را نگر و بر خویشتن ببخشای
فضل متحیر گشت و هارون چندان بگریست تا بر وی بترسیدند از غش، پس گفت: مرا آبی دهید، پسر سماک برخاست و کوزه آب آورد و به هارون داد. چون خواست که بخورد او را گفت: بدان ای خلیفه، سوگند دهم بر تو به حق قرابت رسول (علیه السلام) که اگر ترا باز دارند از خوردن این آب به چند بخری؟ گفت: به یک نیمه از مملکت گفت: بخور گوارنده باد، پس چون بخورد، گفت: اگر این چه خوردی بر تو ببند چند دهی تا بگشاید؟ گفت: یک نیمه مملکت. گفت: یا امیرالمؤمنین، مملکتی که بهای آن یک شربت است سزاوار است که بدان بس نازشی نباشد، و چون در این کار افتادی باری داد ده با خلق خدای عزوجل نیکویی کن
هارون گفت: پذیرفتم، و اشارت کرد تا کیسه پیش آوردند. فضل گفت: ایها الشیخ، امیرالمؤمنین شنوده بود که حال تو تنگ است و امشب مقرر گشت، این صلت حلال فرمود، بستان
پسر سماک تبسم کرد و گفت: سبحان الله العظیم! من امیرالمؤمنین را پند دهم تا خویشتن را صیانت کند از آتش دوزخ، و این مرد بدان آمده است تا مرا به آتش دوزخ اندازد! هیهات هیهات بردارید این آتش را از پیشم که هم اکنون ما و سرای و محلت سوخته شویم؛ و برخاست و به بام بیرون شد، و کنیزک بیامد و بدوید و گفت: بازگردید ای آزادمردان، که این پیر بیچاره را امشب بسیار بدرد بداشتید. هارون و فضل باز گشتند و دلیل زر برداشت و برنشستند و برفتند هارون همه راه می گفت: مرد این است(145).

علی (علیه السلام) از علاء بن زیاد عیادت میکند

علاء بن زیاد حارثی و عاصم بن زیاد حارثی دو برادرند که در بصره زندگی میکردند، هر دو بحضرت علی ابن ابی طالب (علیه السلام) علاقه و ارادت داشتند، علاء بیش از اندازه بامور مادی و دنیوی علاقه و توجه داشت و نقطه مقابل او برادر وی عاصم بن زیاد بدنیا پشت پا زده و اعظم وقت خود را عبادات و امور معنوی صرف میکرد و در واقع هر دو از حدود صحیح و عادلانه تجاوز کرده بودند
در روزهائیکه علی (علیه السلام) از جنگ جمل فارغ شده بود شنید که علاء بن زیاد مریض است، به عبادت وی تشریف برد، زندگی وسیع و عریض و طویل و دامنه دار او توجه حضرت را جلب نمود و برای امام روشن و آفتابی گردید که علاء در مسیر زندگی و مادیات دچار زیاده روی شده است
امام فرمود علاء باین زندگی دامنه دار چه احتیاج و ضرورتی داری؟ تو بآخرت و وسائل سعادت معنوی خود بیشتر احتیاج داری؛ قدری در آن کوشش کن
سپس فرمود اگر منظور از این توسعه صله رحم و اداء حقوق مردم و هدف از این زندگی وسیع پذیرائی مهمانان و بینوایان و غرباء و ابناء السبیل و مسافرین است، خلاصه منظور اصلی ویاتبعی جلب منافع معنوی و سعادت اخروی میباشد، حرفی نیست، تو در واقع باهمین وسیله برای آخرت میکوشی و چنین دنیا منافی به آخرت نیست
امام با این بیان ملائم و لطیف تذکر لازم داد و در عین حال برای عمل او راه احتمال صحیح را باز گذارد، و ضمناً باو فهمانید دنیائیکه برای خدمت بمردم و صله رحم و احترام مهمان باشد عین آخرت است، علاء سخنان امام را بجان و دل قبول کرد و درباره خودش نصایح علی (علیه السلام) را بموقع تلقی نمود و لکن از برادر خود شکایت نمود: اشکوالیک اخی عاصم بن زیاد، قال و ماله، قال لبس العباء و تخلی من الدنیا، قال علی به. من از برادرم شکایت دارم فرمود چه کرده است عرض کرد عبائی پوشیده و زندگی دنیای خود را رها کرده است، یعنی اگر من در دنیای خود تندروی کرده ام و مورد انتقاد شما قرار گرفته ام، برادرم برعکس من در امور معنوی دچار تندروی شده و زندگی دنیای خود را ترک گفته است.

امام عاصم بن زیاد را توبیخ و نصیحت میکند

حضرت دستور داد احضارش کنند، هنگامیکه شرفیاب شد حضرت بالحن عتاب آمیز به او فرمود: ای دشمن جان خود، چرا خودت را گرفتار افکار انحراف آمیز شیطانی نموده ای؟ چرا بزن و بچه خویش ترحم نمیکنی؟ ای نافهم؟ من حرم زینةالله التی اخرج لعبادة و الطیبات من الرزق(146) کی بر تو حرام وقدغن کرده است پوشیدن لباسهائی را که زینت خداست برای بندگانش و خوردنیهای پاک و پاکیزه ایکه خداوند برای بندگان خود تهیه و آماده نموده است؟! حلال خدا را چرا بر نفس و جسم خود حرام کرده ای؟
از این روش تفریطی دست بردار، زندگی عادی خود را تعقیب کن، کسب و کار حلال را دنبال کن و بر زن و بچه خویش پوشاک و خوراک تهیه کن، و از نعمتهای خدا حداکثر استفاده را ببر. سخنان علی (علیه السلام) وقتیکه به اینجا رسید برای عاصم بن زیاد یک مطلب بغرنج و اشکال لاینحل پیش آمد و آن این بود اگر برنامه صحیح دین لذت بردن از غذا و لباس است چرا خود آن حضرت با لباس خشن و نان خشک و زبر زندگی میکند؟ بالاخره نتوانست خود را نگاهدارد عرض نمود
یا امیرالمؤمنین هذا انت فی خشونة ملبسک و جشوبة مأکلک؟ (یا علی بآنچه فرمودید چرا نان و لباست خشن است)؟ قال و یحک انی لست کأنت ان الله فرض علی ائمة الحق ان یقدروا لانفسهم بضعفة الناس کی لایتبیغ بالفقیر فقره(147). 
فرمود وای بر تو، من مثل تو نیستم زمامداران الهی وظائف خاصی دارند، خداوند بر آنها واجب کرده است که زندگی خود را بازندگی ضعفای مردم اندازه گیری کنند، و در غذا و لباس با آنها هم قدر باشند تا فقر و تهی دستی باعث ناراحتی و رنج خاطرشان نشده و مایه سرکشی و طغیان آنان نگردد.

منبع : مرکز اطلاع رسانی غدیر 

شبکه رسمی ابوالفضل بیهقی

https://t.me/abolfazlbeyhaghi

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۶ ، ۱۷:۱۴
رضا حارث ابادی

تحلیل دلایل مرگ بونصر مشکان، رئیس دیوان رسالت در دوران سلطان مسعود غزنوی

چکیده

یکی از روی‌دادهایی که در کتاب تاریخ بیهقی، پرسش‌هایی را برای خوانندۀ کنجکاو پدید می‌آورد مرگ بونصر مشکان، رئیس دیوان رسالت در دوران سلطنت مسعود غزنوی است. در منابع مختلف تاریخی و ادبی، به‌طور صریح به دلیل اصلی مرگ بونصر مشکان اشاره‌ای نشده است. برخی مرگِ او را ناشی از توطئۀ سلطان مسعود علیه او می‌دانند. هر چند بیهقی با روایت‌های مختلفی دربارۀ مرگِ استادِ خویش روبه‌روست اما از بیان نظرِ خود در این زمینه سر باز می‌زند. به راستی مرگ بونصر مشکان چگونه رخ داده است؟ آیا او قربانی توطئۀ مسعود غزنوی و اطرافیان او گشته‌است؟ یا عوامل دیگری او را به‌سوی درۀ عمیقِ مرگ سوق داده‌است؟
نگارنده در این مقاله در پی آن است تا عواملی را که موجب مرگ بونصر مشکان شده است، تحلیل و بررسی کند. نتیجه بیانگر این است که علت مرگ بونصر بیش از آنکه طبیعی باشد، مرگ اجتماعی و گفتمانی بوده است. البته ناگفته پیداست که این مقاله تنها آغازی در بررسی یک روی‌دادِ تاریخی است که قطعاً این جست‌وجو در این گفتار به پایان نمی‌رسد.

اصل مقاله

- درآمد

مرگ را شاید بتوان مهمترین مفهوم زندگی بشر از نظر معنایی تلقی کرد. مفهومی که عنصر زندگی در برابر آن تعریف و تحدید می‌گردد. این مفهوم و عناصر وابسته به آن جزیی جدایی‌ناپذیر از تاریخ ذهنیّت بشری می‌باشد. مفهومی که علی‌رغم ابهام همیشگی و تاریخیِ آن، معنابخش و یا معناساز بخش عمده‌ای از زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی انسان می‌باشد.

در هر حال، مرگ یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های بشر از دیرباز تاکنون بوده است و آدمیان همواره با توجه به نگرش دینی و عقیدتی خود به گونه‌های مختلف به آن نگریسته‌اند. درست است که همۀ انسان‌ها زمانی با این حقیقت مهم روبه‌رو می‌شوند اما به نظر بسیاری از صاحب‌نظران، عوامل مختلف اجتماعی، اخلاقی و فیزیکی، انسان را به مرگ نزدیک و یا دور می‌سازد. برخی از دانشمندان حوزۀ انسان‌شناسی، انسان را «موجودی فرومایه و منحط» نامیده و گروهی از روان‌پزشکان نیز ذهن یا روحِ بشر را «بیمار و رنجور» معرفی کرده‌اند. (فروید، 1388: 145) خاستگاه این ارزیابی‌ها مشاهدۀ شرارت‌ها و جنایت‌های جامعۀ بشری شامل رفتار و کردار افراد و اشخاص حقیقی است که از رنگ‌باختگی اخلاقیات و فقدان اصول زندگی اجتماعی حکایت دارند و نتیجۀ وحشتناک آنها، احساس مرگ‌آور فشارهای روانی و اجتماعی بر آدمیان است (باقری‌خلیلی، 1389: 169). با نگاهی به کتاب‌های تاریخی ملاحظه می‌شود که بسیاری از اشخاص، به‌ویژه افرادی که از نظر سیاسی و اجتماعی دارای شهرت و آوازه‌ای هستند، با چنین مسأله‌ای درگیر بودند و در واقع بیش از آن که مرگ، آنان را به‌صورت طبیعی از بین برده باشد؛ شرایط اضطراری و اجتماعی زمانه آنان را به مرگ نزدیک کرده‌ بود. از همین روست که علت اصلی و نهایی دربارۀ مرگِ این افراد معمولاً تیره مانده و در کتاب‌ها به‌صورت روایت‌های مختلف تعبیر شده است.

از جملۀ این شخصیّت‌های مهم بونصر مشکان؛ رئیس دیوان رسالت در دوران سلطنت مسعود غزنوی است که در منابع مختلف تاریخی و ادبی، به‌طور صریح به دلیل اصلی مرگ او اشاره‌ای نشده است. برخی مرگ او را ناشی از توطئۀ سلطان مسعود علیه او می‌دانند و برخی مرگ او را طبیعی نشان می‌دهند. اما مهم‌ترین اثر دربارۀ این موضوع بیان بیهقی، شاگرد او، در کتاب تاریخ بیهقی است که ضمن اشاره به روایت‌های گوناگون دربارۀ مرگ استاد خویش، به گونه‌ای واضح و علنی از مرگ او سخن نمی‌گوید و در واقع از بیان نظر خود در این زمینه سر باز می‌زند. نگارندگان در این جستار سعی کرده‌اند تا عواملی را که موجب مرگ بونصر مشکان شده است، مورد تحلیل و واکاوی قرار دهند.

1-1 سؤالات پژوهش

مهم‌ترین سؤالاتی که در این پژوهش در پی پاسخ به آنیم عبارتند از: به راستی مرگ بونصر مشکان چگونه رخ داده است؟ آیا او قربانی توطئۀ مسعود غزنوی و اطرافیان او گشته است؟ یا عوامل دیگری او را به سوی درۀ عمیق مرگ سوق داده است؟

1-2 فرضیۀ پژوهش

مهم‌ترین فرضیه‌ای که این پژوهش در پی اثبات آن است، این است که علّت مرگ بونصر بیش از آنکه طبیعی باشد، مرگ اجتماعی و گفتمانی بوده است.

1-3 پیشینۀ پژوهش

در باب پیشینۀ این بحث، موضوعی با این رویکرد دربارۀ مرگ بونصر مشکان انجام نگرفته است؛ اما برخی از پژوهش‌گران در آثارشان گاهی به مرگ او اشاره‌ای داشته‌اند:

زرقانی (1377)، در مقاله‌ای با عنوان «تحلیل داستان مرگ بونصر مشکان در تاریخ بیهقی» اشاره‌ای به مرگ مشکوک بونصر کرده است. نگارنده در این اثر بیش از آن‌که به مرگ بونصر اشاره کند به هنر داستان‌نویسی بیهقی در این ماجرا چون: طرح داستان، تنۀ اصلی، فضا و... پرداخته است و در پایان نتیجه‌گرفته این ماجرا از منظر اصول داستان‌نویسی اثر زیبا و عمیقی است.

هژبر (1378)، در مقالۀ «سیمای بونصر مشکان» به معرفی بونصر پرداخته است. نگارنده در این اثر بیش‌تر به تحلیل کفایت، نبوغ، استادی و دوراندیشی بونصر پرداخته و تنها اشاره‌ای مختصر به مرگ او داشته است.

اسعدی (1386)، در مقاله‌ای با عنوان «طنین مرگ در تاریخ بیهقی» نگاهی به مرگ و انواع مختلف آن در تاریخ بیهقی داشته است. نگارنده در آن تنها اشاره‌ای به مرگ بونصر کرده و آن را از نوع مرگ مفاجاه و نامعلوم فرض کرده و به شرح و تحلیل آن نپرداخته است.

1-4 روش پژوهش

روش پژوهش این مقاله از نوع توصیفی- تحلیلی است و واحد آن، نوشته‌های مربوط به بونصر مشکان در کتاب تاریخ بیهقی است.

2- چارچوب نظری

2-1 مرگ

واژۀ مرگ هم‌چون واژۀ زندگی مفهومی روشن دارد؛ اما در آن سوی این مفهوم روشن، چیزی است که شاید هرگز برای کسی درست و دقیق آشکار نباشد. مرگ در زبان عربی با عنوان‌های موت، اجل، فوت و... آمده است و پژوهش‌گران تعاریف مختلفی برای آن ارائه کرده‌اند؛ از جمله این که «مرگ فرایندی طبیعی در جهت نظم طبیعی هستی می‌باشد و در جهت بی‌نظمی و آنتروپی سلولی حرکت می‌کند، نیرویی که هم‌چون جاذبۀ زمین تمایل دارد رابطه و پیوستگی و ارتباط ارگانیک عناصر تشکیل دهندۀ سلولی را بهم بریزد و در این نگاه حیات عملاً نوعی استثنا و واقعیّتی خلاف قوانین هستی تلقی می‌شود که برای حفظ آن نیاز به صرف انرژی می‌باشد (Lissa, 2006: 23). در تعریف دیگری آمده است: «مرگ به‌عنوان تغییر کامل شرایط   موجود زنده یا از دست دادن برگشت‌ناپذیر کارکردهای اساسی تعریف شده است و یا مرگ را از دست دادن برگشت‌ناپذیر ظرفیّت رابطۀ متقابل با جامعه عنوان کرده‌اند» (کرمی، 1381: 79). از این رو، تحقق حقیقی مرگ به دو عامل اصلی وابسته است: اول ایست برگشت‌ناپذیر دستگاه گردش خون و تنفس و دوم ایست برگشت‌ناپذیر تمام کارکردها و عمل‌کردهای مغز (همان: 81).

در قرآن کریم نیز از مرگ با عنوان «توفّی» یاد شده است: «الله یتوفی الانفس حین موتها» (39/42) و در فرهنگ‌ها معانی متعددی برای آن ذکر کرده‌اند، نظیر: 1- مردن، به رحمت ایزدی پیوستن 2- حق خود را به تمامی گرفتن 3- به سرآمدن مدت 4- چیزی را کامل کردن (مسعود، 1376: ذیل توفّی). مرگ به این معنا امری وجودی است که انسان از مرتبه‌ای از وجود به مرتبه‌ای دیگر تحول و تطور پیدا می‌کند. همان‌طوری که مرگ امری وجودی است طرفین آن؛ یعنی دنیا و آخرت یا به تعبیر دیگر باطن و ظاهر، نیز امری وجودی است. شخص با مرگ از ساحت ظاهری وجود به ساحت باطنی عالم منتقل می‌شود. مرگ نیستی نسبی است و در مقایسه با روح، تولد حیات جدید است. بنابراین موت بالذات بر بدن بالعرض بر نفس عرض می‌شود (آشتیانی، 1389: 25).

2-2 انواع مرگ

در آثار فلسفی و کلامی اسلامی و نیز در میان صاحب‌نظران، مرگ به انواع مختلف و گاه متفاوتی تقسیم شده است؛ مرگ ارادی و مرگ اضطراری (سبزواری، 1385: 430)، مرگ طبیعی و مرگ ارادی (کاشفی، 1390: 124)، مرگ حتمی و مرگ غیر حتمی (طاهری، 1381: 196)، مرگ طبیعی، مرگ ارادی و مرگ اجتماعی (صنعتی، 1388: 2) و... با نگاهی به تعریف مطرح شده در آثار فوق ملاحظه می‌شود اسامی متفاوت ولی مصادیق تقریباً یکی هستند. در این جا ما مرگ را به دو نوع اصلی مرگ اضطراری و مرگ اجتماعی دسته‌بندی می‌کنیم.

2-2-1 مرگ اضطراری

مرگ اضطراری مرگی است که به اجبار و اضطرار، تعلق نفس به بدن قطع می‌شود. خواه منشأ این اضطرار نفس باشد خواه بدن. مرگ اضطراری خود به دو قسم می‌شود: مرگ اخترامی و مرگ طبیعی. مرگ اخترامی که به آن «اجل معلّق» گویند؛ عبارت است از خاموش شدن حرارت غریزی به‌وسیلۀ عوارض و آفات ناگهانی. در این نوع مرگ، بدن به واسطۀ عامل ناگهانی و خارجی به گونه‌ای فاسد می‌شود که قابلیّت تدبیر و تعلق نفس را از دست می‌دهد. قسم دیگر مرگ اضطراری در مقابل موت اخترامی، «مرگ طبیعی» است که تعریف‌های متفاوت از آن ارائه شده‌است. علت آن تفاوت مبانی و نظرات گوناگون فلسفی، طبی، کلامی، اخلاقی و... به این مسأله است. اما به‌طور کلی می‌توان گفت در مرگ طبیعی نفس در اثر تحول جوهری و نیل به کمال ویژۀ خود، تصرف در بدن را رها می‌کند.(شه‌گلی، 1391: 99)

2-2-2 مرگ اجتماعی

منظور از مرگ اجتماعی عواملی است که سبب می‌شود انسان‌ها مرگ را به خود نزدیک ببینند و یا آرزوی مرگِ خود کنند. عواملی چون درد و رنج، خواری، بخل، دسیسۀ دشمنان در مرگ اجتماعی تأثیرگذارند. نیز مرگ اجتماعی، ‌زمانی رخ می‌دهد که افراد در انزوا رها شوند و از شبکه‌های اجتماعی آن‌گونه که خودشان تمایل دارند، محروم باشند. پس مرگ در مفهوم اجتماعی در برگیرندۀ تمام مصادیقی است که زندگی اجتماعی انسان را به مخاطره می‌اندازد. نویسندۀ فرهنگ اصلاحات فلسفی آورده است؛ «گاهی مرگ به چیزی اطلاق می‌شود که در مقابل عقل و ایمان قرار دارد و یا چیزی که تضعیف‌کنندۀ طبیعت است و موافق آن نیست؛ مثل ترس و اندوه؛ و احوال سخت از قبیل فقر، خواری،‌ گناه و پیری» (صلیبا، 1366: ذیل موت).

بنابراین، می‌توان مرگ اجتماعی را این‌چنین تعریف کرد: مرگ اجتماعی عبارت از هر آن چیزی است که با تحمیل کردن یا تحمیل شدنش بر انسان، دوام زندگی را از بین می‌برد و هستی را برای او غیر قابل تحمل می‌گرداند تا آن جا که نه تنها فرد به مرگ اضطراری تن می‌دهد، بلکه در مواردی، مرگ اضطراری را بر مرگ اجتماعی برتر می‌نهد. این مرگ از انگیزه‌ها یا تدابیر سوء اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... برمی‌خیزد. (باقری خلیلی، 1389: 183)

2-3 بونصر مشکان

شیخ‌الحمید ابونصر بن مشکان، صاحب دیوان رسایل محمود و مسعود غزنوی بود و ابوالفضل بیهقی شاگرد او بوده است. از ابتدای زندگی بونصر اطلاعی در دست نیست. از گفته‌های بیهقی بر می‌آید که او مدّت سی سال در دربار غزنوی به شغل دیوانی مشغول بوده و نامه‌های درباری به دست او نوشته می‌شده است. بی‌تردید کارآیی زیادِ بونصر مشکان موجب گردید که در دو دورۀ محمود و مسعود، رئیس دیوان رسالت و سرپرست دبیرانِ دو سلطان غزنوی باشد. تسلط بونصر بر امور دیوان رسالت و درک امور سیاسی در جای‌جای کتاب تاریخ بیهقی آشکار است. از این جهت در بسیاری از مسائل حکومتی و تصمیم‌های مهم، نقش پر رنگِ او به خوبی دیده می‌شود.

از ویژگی‌های بونصر مشکان که او را از بسیاری از خطرات و توطئه‌ها بر کنار داشته است، دوراندیشی اوست. در دورۀ مسعود غزنوی که بسیاری از درباریان قربانی انتقام‌جویی و کینۀ مسعود گشته‌اند، بونصر با مصلحت‌اندیشی خود را به سلامت داشته است. او که می‌دانسته است پس از مدّتی کوتاه، مسعود جای محمّد را خواهد گرفت، با درایت جانب مسعود را نگاه داشت.

ویژگی مهم دیگر که قطعاً در تحکیم جایگاه بونصر در دربار غزنوی تأثیر داشته است، محافظه‌کاری‌های اوست. او فراز و فرودهای بسیاری از وابستگانِ به درگاه سلطان را به چشم خویش دیده است و شاهد برکناری وزیران و درباریان و آزار و حبس ایشان بوده است. بنابراین در امور حکومتی راه میانه‌روی و محافظه‌کاری را در پیش می‌گیرد. در تاریخ بیهقی سخنی از مادرِ بونصر مشکان آمده است که نشان می‌دهد مادرِ بونصر نیز در سیاست نگاهی هوشمندانه داشته است. هنگامی‌که سلطان محمود نسبت به وزیر خویش، احمد حسن میمندی بدگمان می‌گردد و با او به دشمنی می‌پردازد، مادرِ بونصر به فرزند چنین می‌گوید:

«ای پسر چون سلطان کسی را وزارت داد اگرچه دوست دارد آن کس را در هفته‌ا‌یی دشمن گیرد، از آن جهت که همبازِ او شود در مُلک، و پادشاهی به انبازی نتوان کرد».

 (بیهقی، 1392، 1/ 324)

سیاستِ برکنار بودن از درگاه و به دعاگویی مشغول بودن، ناشی از محافظه‌کاری بونصر مشکان است که آن را به پدریانی1 که هم‌چنان از مسعود بیم دارند، می‌آموزد. بیش‌تر کسانی که در دامِ توطئه گرفتار آمده‌اند از بونصر راه‌جویی می‌خواهند و او با دل‌سوزی ایشان را هدایت می‌کند و مسیر رهایی از دام و توطئه‌ها را به آنان می‌نماید. از جملۀ این افراد آلتون تاش2، خوارزم‌شاه است که بونصر به او توصیه می‌کند که برای رهایی از انتقامِ مسعود، از سیاست کناره‌گیری کند و این‌گونه نشان دهد که قصد دارد باقی عمر را در کنار گورِ سلطان محمود به سر برد. بونصر که اخلاق کسانی چون بوسهل زوزنی3 و دیگر بدخواهان و کینه‌ورزان را به خوبی می‌شناسد، با زیرکی تمام بهانه‌‌ای به دست ایشان نمی‌دهد. حتی دو جاسوسی4 که مسعود پنهانی در دیوان رسالت می‌گمارد، نمی‌توانند از رئیس دیوان رسالت هیچ نوع کج‌روی و خطایی بیابند. با این اوصاف بونصر از تملق و چاپلوسی نسبت به سلطان به دور است و بی‌هیچ هراسی اندیشهۀ درستِ خویش را باز می‌نماید و تصمیم‌های نابه‌جای درباریان را به سلطان گوشزد می‌کند.

بونصر در برابر روی‌دادهای مملکتی نگاهی هوش‌مندانه دارد. توانایی تجزیه و تحلیل حوادث از ویژگی‌های بارز اوست. اگرچه خودسری‌های مسعود موجب می‌گردد تا در برخی مواقع در برابر   تصمیم‌های نادرستِ مسعود سکوت کند، اما پافشاری مسعود در نظرخواهی از او نشان می‌دهد که بونصر تا چه اندازه بر امور سیاسی و حکومتی اشراف دارد. سخن آلتون تاش، خوارزم شاه به بونصر دربارۀ بدگمانی امیرمسعود نسبت به وی، آن جا که می‌گوید: «و من دانم که تو این دریافته باشی» (همان: 80) نیز تردیدِ احمدحسن میمندی، زمانی که برای وزارت انتخاب می‌گردد و به بونصر چنین می‌گوید: «امّا اینجا وزرا بسیار می‌بینم و دانم که بر تو پوشیده نیست» (همان: 140) نشان می‌دهد تا چه اندازه بونصر بر امور سیاسی و حکومتی تسلط دارد.

در تاریخ بیهقی می‌توان نگاه دل‌سوزانۀ بونصر را نسبت به اوضاع مملکت مشاهده نمود. بسیاری از وقایعِ ناگوار در دستگاه حکومت، او را غمگین و افسرده می‌سازد. اعدام حسنکِ وزیر موجب می‌گردد از خوردن و آشامیدن باز ایستد و شکست سپاهِ امیر مسعود در برابر ترکمانان به حدی او را غمگین می‌سازد که به سلطان می‌گوید: «دلِ بنده پر زحیر است و خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی» (همان: 484). پندهای بونصر مشکان به سلطان مسعود در تاریخ بیهقی فراوان است. اما مسعود تنها شنوندۀ این پندهاست و لجاجت و خودسری‌هایش مانع از به‌کار گرفتن این نصایح می‌شود. هنگامی‌که رابطۀ امیرمسعود با وزیر احمدِعبدالصمد5 تیره می‌گردد، بونصرمسعود را پند می‌دهد و از وزیر جانب‌داری می‌کند. او در نصیحتِ خود به مسعود، نتیجۀ نابه‌سامانی‌ها را به رفتار نادرستِ او باز می‌گرداند:

«گفتم زندگانی خداوند دراز باد، مهمّات را نباید گذاشت که انبار شود، و خوار گرفتنِ کارها این دل مشغولی آورده است. یک چند دست از طرب کوتاه باید کرد و تن به کار داد و با وزیر رای زد». (همان: 475)

رازداری و صداقتِ بونصر تا جایی است که چون خواجه احمدحسن میمندی برای وزارت انتخاب می‌گردد، خواهان آن است تا بونصر نیز در میانِ کارِ او باشد. امیرمسعود نیز به او اعتماد کامل دارد و زمانی‌که بونصر می‌خواهد که سلطان او را از سرپرستی دیوان رسالت معاف دارد و به او اجازه دهد در درگاه، دعاگوی باشد و حضور طاهرِ دبیر را برای دیوان کافی می‌داند، امیرمسعود به او چنین می‌گوید:

«من تو را شناسم و طاهر را نشناسم، به دیوان باید رفت که مهمّاتِ ملک بسیار است و می‌باید که چون تو ده تن استی و نیست، و جز تو را نداریم». (همان: 56)

بی‌تردید از عوامل مهمی که بونصر را از توطئۀ دشمنان در امان داشت، همراهی سلطان مسعود بود که به بدخواهان مجال بدگویی و کینه‌ورزی در حقِ بونصر را نمی‌داد.

بیهقی در توصیف شخصیّت‌ها، دیدگاهی منصفانه دارد. اگرچه حقِ استادی که بونصر مشکان بر گردنِ بیهقی داشته است در تصویری که بیهقی از شخصیّت او نشان می‌دهد تأثیر داشته، اما این امر مانع از این نشده است که او به برخی از ویژگی‌های ناپسندِ بونصر، هم‌چون لجاجت و مال‌دوستی اشاره ننماید. بیهقی از استادِ خویش به‌عنوان یگانۀ روزگار یاد می‌کند، اما در کنار آن به انقباض و خصلتِ درشتی او نیز اشاره‌ای دارد. بیهقی هنگامی‌که از برتری بونصر نسبت به طاهرِ دبیر در نگارش فرمان‌های حکومتی سخن می‌گوید، از این ویژگیِ بونصر خبر می‌دهد:

«و پس از آن میان هر دو ملاطفات و مکاتبات پیوسته گشت، به هم نشستند و شراب خوردند، که استادم در چنین ابواب یگانۀ روزگار بود با انقباضِ تمام که داشت، علیه رحمهُ‌اللهِ و رِضوانُه». (همان: 137)

بونصر با داشتن چنین خصلت‌هایی هرگز دست به خون کس نیالود و با آن کسانی که با ظلم و ستم در کشتن دیگران تلاش می‌کردند، همراهی و موافقت نمی‌کرد.

 (مهدوی، 1388، ج1: 178)

بیهقی در دسترسی به بسیاری از سندهای مهم حکومتی مرهون بونصر مشکان است. سال‌ها ارتباطِ تنگاتنگ با بونصر موجب گردید که بسیاری از سندهای عهدنامه‌ها و مواضعه‌ها را در اختیار داشته باشد. هم‌چنین بسیاری از حوادثِ دربار را از بونصر شنیده، آن‌ها را در کتاب خویش آورده است:

«و این اخبار بدین مشبعی که می‌برانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی مگر استادم بونصر...». (بیهقی، 1392، 1/ 560)

3- دلایل مرگ بونصر مشکان

یکی از مهم‌ترین موضوعات در تاریخ بیهقی موضوع مرگ و به‌ویژه مرگ اشخاص مهم و بزرگ است. گفتنی است که در این اثر حتّی در یک مورد از متولد شدن یک فرد سخن به میان نیامد. اما خبر درگذشت افراد، بسیار است و بسیاری از پیش‌آمدها و ماجراها با این امر رقم می‌خورد. «علاقۀ بیهقی به ذکر خبرِ مرگ اشخاص، از دو منظر قابل تأمل است؛ یکی از جهت نقشی که افراد به‌عنوان مهره‌های حاضر در صحنة بازی تاریخ به عهده دارند که خروج آن‌ها از این صحنه باید به اطلاع دیگران برسد؛ دیگر از جهت به وجود آمدن حس عبرت‌آموزی در خواننده». (اسعدی، 1386: 8)

یکی از مهم‌ترین مرگ‌ها در تاریخ بیهقی مرگ‌های ویژه و حساس و مسایل پیرامون آن است؛ در این گونه موارد از درگذشت افرادی سخن می‌رود که مرگ آنان از حساسیّت ویژه‌ای برخوردار است و غالباً مرگ آنان به گونه‌ای مشکوک و تیره توصیف می‌شود. یکی از مهم‌ترینِ این اشخاص بونصر مشکان است. بیهقی چون به توصیف مرگ استادِ خویش می‌رسد چنین می‌گوید:

«و اوستادم را اَجل نزدیک رسیده بود، درین روزگار سخنانی می‌رفت بر لفظِ وی ناپسندیده که خردمندان آن نمی‌پسندیدند». (بیهقی، 1392: 604)

آن‌چه بیهقی از آن سخن می‌گوید اندیشۀ شکست و تنهایی و در نهایت مرگ است که به جانِ بونصر مشکان افتاده است. البته همۀ این‌ها از روشن‌ رایی اوست که آینده را بس تیره و تار می‌بیند و از این جهت است که مرگ را در عزّت و بزرگی با آغوش باز می‌پذیرد اما تابِ مردن در خواری و ذلّت را ندارد.

هم‌چنان که پیش از این گذشت، نوعی از مرگ‌ها، مرگ اجتماعی است که عوامل مختلف اجتماعی، رفتاری و گفتمانی، شرایطی را ایجاب می‌کند که دیگر عرصۀ زندگی دنیایی را بر انسان تنگ و بسته می‌کند و انسان را به چنگال مرگ نزدیک می‌سازد، عواملی چون یأس و ناامیدی، بدبینی، رنج و آشفتگی، ذلت و خواری، بندگی و بردگی، بخل و فقر و... با نگاهی به داستان مرگ بونصر در تاریخ بیهقی به بسیاری از عوامل روبه‌رو می‌شویم که در ادامه به بیان آن‌ها می‌پردازیم.

3-1 رنج و آشفتگی

رنج در لغت به معنی «سختی ناشی از کار و کوشش» است. (دهخدا، 1372: ذیل رنج) گروهی از جامعه‌شناسان، رنج و آشفتگی و ناامیدی را اسباب ایستایی و بی‌معنایی زندگی دانسته (تامسون، 1387: 53) و بر این عقیده‌اند که تجربۀ رنج «نظر ما را دربارۀ نظم معنی‌دار جهان دچار تردید می‌سازد». (همیلتون، 1377: 276)

در داستان مرگ بونصر نیز چنین موضوعی مشاهده می‌شود. درست است که نزدیکی به دربار علی‌رغم منافع زیاد، رنج و آشفتگی‌های زیادی به همراه دارد و بونصر از آغاز مقام وزارت‌ِ خود با چنین مشکلاتی مواجه بود، اما این رنج و آشفتگی در زمان مرگِ او به شدت بیش‌تر شده بود. داستان زیر بیانگر چنین موضوعی است؛ زمانی‌که بیهقی به اتفاقِ بونصر از گورستانی می‌گذشت، بونصر در آن جایگاه می‌ایستد و اندکی به تأمل فرو‌می‌رود. نزدیکِ شهر بوسهل زوزنی به ایشان می‌پیوندد و چون سرایِ بوسهل بر راه بود، ایشان را به خانه دعوت می‌کند. بونصر نمی‌پذیرد اما به اصرارِ بوسهل در خانۀ وی فرود می‌آید. بوسهل میهمان را بس آشفته و اندیشمند می‌یابد:

«بوسهل گفت سخت بی‌نشاطی، کاری نیفتاده است. گفت ازین حال‌ها می‌اندیشم که در میانِ آنیم، که کاری بسته می‌بینم چنان که به هیچ‌گونه اندیشه فراز این بیرون نشود، و می‌ترسم و گویی بدان می‌نگرم که ما را هزیمتی افتد در بیابانی، چنان که کس به کس نرسد و آنجا بی‌‌غلام و بی‌یار مانم و جان بر خیره بشود و چیزی باید دید که هرگز ندیده‌ام. امروز که از عرضِ لشکر بازگشتم و به گورستانی بگذشتم دو گور دیدم پاکیزه و به گچ کرده، ساعتی تمنّی کردم که کاشکی من چون ایشان بودمی در عِزّ تا ذُلّ نباید دید، که طاقت آن ندارم». (بیهقی، 1392: 604)

بیهقی اشاره می‌کند که پس از این به مدّت چهل روز بونصر وفات می‌یابد و پس از هفت ماه حادثۀ دندانقان و آن شکست بزرگ روی می‌دهد. در آن زمان بوسهل زوزنی در حقِ بونصر مشکان چنین می‌گوید:

«و ما از هرات برفتیم و پس از هفت ماه به دندانقان مرو آن هزیمت و حادثه‌ی بزرگ افتاد و چندین ناکامی‌ها دیدیم و بوسهل در راه چند بار مرا گفت: سبحان الله العظیم! چه روشن رای مردی بود بونصر مشکان! گفتی این روز را می‌دید که ما در آنیم». (همان: 605)

آن‌چه بونصر از ناامیدی‌ها در مجلسِ بوسهل زوزنی گفته بود را به گوش امیرمسعود می‌رسانند:

«چون از لفظِ صاحب دیوان رسالت چنین سخنان به مخالفان رسانند، و وی خردمندترِ ارکانِ دولت است، بسیار خلل افتد و ایشان را دلیری افزاید». (همان: 605)

امیرمسعود نسبت به بونصر خشمگین می‌گردد. اما در ظاهر حقِ بزرگی او را نگاه می‌دارد. این که بونصر در مجلسِ بوسهل زوزنی، که خود به سخن‌چینی و دو به هم زنی شُهره است، چنین سخنانی بر زبان می‌آورد جای شگفتی است. می‌توان چنین نتیجه گرفت که شدّت رنج و آشفتگی و خشم، او را به دردِ دل و شکایت وا داشته است. ضمن آن که نباید از تأثیرِ شراب در بیان آن چه در نهان‌گاهِ دل است غافل بود.

ملاحظه می‌شود که بونصر در اواخر عمرِ خود چگونه با رنج و آشفتگی پیچیده‌ای دست در گریبان بود و او نیز هم‌چون بسیاری از دردمندان تاریخ، از سر دردمندی، به مرگ نزدیک شد.

3-1-2 ذلّت و خواری

یکی دیگر از عواملی که سبب فشار بر روی انسان می‌شود، ذلّت و خواری است. به عبارت دیگر، خواری یکی از بیماری‌ها و آسیب‌های اجتماعی است که انسان آن را با مرگ و نابودی برابر می‌نهد، به‌ویژه اگر این انسان شخص بزرگی چون بونصر باشد که مدت‌های مدید به‌عنوان رئیس بر زیردستان امیری می‌کند.

با نگاهی به تاریخ بیهقی چنین مسأله‌ای به گونه‌ای واضح نمود دارد. عامل مهمی که موجب آزردگی بونصر مشکان از امیرمسعود و نیز خشم مسعود نسبت به بونصر می‌گردد، پیش‌نهادِ بوالحسن عبدالجلیل، از افراد بلند پایه در دستگاه حکومتِ مسعود است. بوالحسن به امیرمسعود می‌گوید که چون جهتِ سپاهیان به مرکبان بیش‌تری نیاز است، باید از تازیکان اسب و اَستر گفت. بیهقی معتقد است که هدف او از این پیش‌نهاد خدمت‌گزاری نبوده است، بلکه به خاطر دشمنی با بونصر مشکان چنین کاری در پیش گرفت. زیرا بدخویی و پایداری بونصر را در برابر چنین خواسته‌ای می‌شناخت و می‌دانست که بازتاب رفتارِ بونصر، خشم امیر را نسبت به او بیش‌تر خواهد ساخت. «پی‌گیری زندگی ابوالحسن نشان می‌دهد که او به دیوان رسالت چشم داشت و شاید گمان می‌کرد که پس از ابونصر مشکان راهِ صاحبدیوانی برای او هموار می‌گردد». (مهدوی، 1388، 1/55-54)

بیهقی می‌گوید که بوالحسن‌عبدالجلیل با این کار می‌خواسته است تا دلِ امیر را بر بونصر مشکان گران‌تر کند. این که بیهقی صفت‌ گران‌تر را به کار می‌برد نشان می‌دهد که از پیش رابطۀ مسعود با بونصر تیره بوده است. هرچند پس از مرگِ بونصر مشکان، امیرمسعود، بوالحسن‌عبدالجلیل را دشنام می‌دهد اما چندی نمی‌گذرد که ریاست نیشابور را به او واگذار می‌کند.

مسعود پیشنهادِ بوالحسن‌عبدالجلیل را می‌پذیرد و او در نسخه‌ای نام همۀ بزرگانِ تازیک را که باید از ایشان اسب و استر گرفت، ذکر می‌نماید. همگان در ظاهر به این درخواست تن می‌دهند و چیزی نمی‌گویند اما بونصر خشمگین می‌شود:

«چون کارِ بونصر بدان منزلت رسید که به گفتارِ چون بوالحسن ایدونی بر وی ستوری نویسند، زندان و خواری و درویشی و مرگ بر وی خوش شد». (بیهقی، 1392، 1/ 611)

بونصر در حالت خشم به بوالعلاء طبیب، از پزشکانِ سلطان مسعود، پیام می‌دهد تا آن را به امیر برساند:

«بنده پیر گشت و این اندک مایه تجمُّلی که دارد خدمت راست، و چون بدین حاجت آمد فرمان خداوند را باشد، کدام قلعت فرماید تا بنده آنجا رود و بنشیند». (همان: 611)

بوالعلای طبیب به خاطر دوستیِ قدیم با بونصر از این کار سر باز می‌زند و ناصواب بودن چنین پیامی را به او متذکّر می‌شود و می‌گوید این سلطان دیگر مانند گذشته نیست و به دنبال بهانه‌ای می‌گردد و اگر سخنِ ناهموار دربارۀ تو بگوید من طاقت شنیدن ندارم. بونصر از روی لجاجت، در نامه‌ای فهرستِ اموال خود را شرح می‌دهد و آن را برای امیرمسعود می‌فرستد. او از غلامی که مأمور رساندن این پیام می‌شود، پیمان می‌گیرد تا در وقت مناسبی آن را به امیر برساند. بیهقی بر آن است که بونصر هرگز در عمرِ خویش این سبکی نکرده بود:

«و بر آغاجی پیغام را شتاب می‌کرد تا به ضرورت برسانید وقتی که امیر در خشم بود از اخبارِ دردکننده که برسید. بعد از آن آغاجی از پیش سلطان بیرون آمد و مرا بخواند و گفت خواجۀ عمید را بگوی که رسانیدم و گفت عفو کردم وی را ازین، و به خوشی گفت، تا دل مشغول ندارد. و رقعت به من باز داد و پوشیده گفت استادت را مگوی، که غمناک شود. امیر رقعت بینداخت و سخت در خشم شد و گفت گناه نه بونصر راست، ما راست که سیصد هزار دینار که وقیعتکرده‌اند بگذاشته‌ایم». (همان: 611)

تدبیرِ شایستۀ آغاجی در تحریف و گردانیدنِ پاسخِ مسعود، از چشم تیزبینِ بونصر پنهان نمی‌ماند. او می‌داند پاسخی که خادم آورده است، سخنِ امیر مسعود نیست. او از بیهقی می‌خواهد که حقِ هم‌نشینی و هم نمکیِ دیرینه را نگاه دارد و پاسخ سلطان را به حقیقت باز گوید تا او نیز در نتیجه و پیامد این کار بیندیشد. بیهقی ناگزیر سخنان آغاجی را بیان می‌کند و خشمِ بونصر به خاطر این ذلّت و خواری دوباره شعله‌ور می‌گردد:

«دانستم و همچنین چشم داشتم. خاک بر سرِ آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند، که با ایشان وفا و حرمت و رحمت نیست. من دل بر همۀ بلاها خوش کردم و به گفتارِ چون بوالحسنی چیز ندهم». (همان: 612)

بدین ترتیب ملاحظه می‌شود که بونصر با آن مقام والای خود در اواخر زندگی به چه ذلّت و خواری دچار می‌شود و خود را برای همۀ بلاها از جمله مرگ آماده می‌سازد. در واقع مفهوم ذلّت و خواری را نیز با مفهوم مرگ می‌توان باز تعریف نمود. ذلّت و خواری که به عبارتی؛ شرایط نامطلوبِ وابسته به بُعدی روانی- روحی بشر است را می‌توان نوعی نزدیکی به مرگ و عیان شدن اصالت نداشتن حیات در مقابل مرگ تعریف کرد. به عبارت دیگر، ذلت و خواری را نوعی یادآوری مرگ و نابودی و نقطۀ انتهایی حیات نیز می‌توان دانست.

3-3 غم و اندوه

غم و اندوه یکی دیگر از بیماری‌های فردی و اجتماعی است که انسان را به مرگ نزدیک می‌سازد. غم در واقع نوعی احساس است که در نتیجۀ از دست دادن توانایی ایجاد می‌شود. غم معمولاً با کم شدن انرژی و انزوا همراه است. وجود احساس غم در افراد یک امر طبیعی است اما افزایش این احساسات همراه با تنش‌ها و عوامل استرس‌آور می‌تواند تبدیل به افسردگی شود، به شکلی که فرد افسرده روزها و هفته‌ها دارای یک احساس غمگینی مستمر و ناخوشایند است که این احساس موجب اختلال در روابط اجتماعی می‌شود.

یکی دیگر از عواملی که در مرگ بونصر دخیل است، غم و اندوه ناشی از برخورد افراد به ویژه شاه با او بوده است؛ اندوهی که سبب پناه بردن بونصر به شراب و مرگ طبیعی و اضطراری او شده است. بیهقی پس از وقایع فوق از غمگینی و نگرانی بونصر خبر می‌دهد. روزی بوسعید بَغلانی، که نائبِ بونصر مشکان در شغلِ صاحب بریدی هرات بود، او را به باغچۀ خویش دعوت می‌نماید:

«در میانه بوسعید گفت: این باغچۀ بنده در نیم فرسنگی شهر خوش ایستاده است. خداوند نشاط کند که فردا آنجا آید. گفت: نیک آمد. بوسعید بازگشت تا کار سازد و ما نیز بازگشتیم».

 (همان: 612)

فردای آن روز بونصر همراه ابوالحسن دلشاد6 و بونصرِ طیفور7 و دیگران به باغِ بوسعید بَغلانی می‌رود و بیهقی به دلیل آن که نوبتِ او بود، به دیوان می‌نشیند. روز دیگر بونصر به درگاه می‌رود. بیهقی مرگ او را این‌گونه توصیف می‌کند:

«و پس از بار به دیوان شد، و روز سخت سرد بود و در صفّۀ باغِ عدنانی در بیغوله بنشست. بادی به نیرو می‌رفت. پس پیشِ امیر رفت و پنج و شش نامه عرض کرد و به صفَّه باز آمد و جواب‌ها فرمود و فرو شد، یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را، روز آدینه بود، امیر را آگاه کردند، گفت نباید که بونصر حیله می‌آرد تا با من به سفر نیاید؟ بوالقاسم کثیر8 و بوسهلِ زوزنی گفتند بونصر نه از آن مردان باشد که چنین کند. امیر، بوالعلا را گفت تا آنجا رود و خبری بیارد. بوالعلا آمد- و مرد افتاده بود- چیزها که نگاه می‌بایست کرد نگاه کرد و نومید برفت و امیر را گفت: زندگانیِ خداوند دراز باد، بونصر رفت و بونصر دیگر طلب باید کرد. امیر آوازی داد با درد و گفت چه می‌گویی؟ گفت این است که بنده گفت. و در یک روز و یک ساعت سه علَّتِ صعب افتاد که از یکی از آن بنتوان جَست، و جان در خزانۀ ایزد است تعالی، اگر جان بماند نیم تن از کار بشود. امیر گفت: دریغ بونصر! و برخاست... آن روز ماند و آن شب، دیگر روز سپری شد، رحمةالله علیه». (همان: 613- 612)

علائمی که بوالعلای طبیب از آن سخن می‌گوید نشان می‌دهد که بونصر دچار سکتۀ مغزی شده است. از کلام بیهقی برمی‌آید که بونصر در مهمانی بوسعید بَغلانی، شرابِ کدو بسیار می‌نوشد و کشمش و انگورِ فراوان می‌خورد. امیرمسعود که عامل مرگِ بونصر را بوسعید بَغلانی می‌داند، از او پنج هزار دینار به عنوان تاوانِ این کار می‌ستاند.

دعوت بوسعید بَغلانی از بونصر درست در زمانی انجام می‌گیرد که بونصر از سلطان رنجیده و به سختی آزرده خاطر شده است و بیهقی نیز به غمناک بودن او اشاره دارد. به احتمالِ فراوان بوسعید بَغلانی این اندوه را در چهرۀ بونصر دیده است و از آن جا که نائبِ او در هرات بوده، خواسته است تا با دعوت کردنِ بونصر، اندکی از اندوهِ او بکاهد.

کارآیی بونصر مشکان در دستگاه حکومت، بر امیرمسعود پوشیده نبوده است. اما او بسیاری از کسانی را که به او خدمت نموده‌اند، فرو گرفت و با حبس و تبعید مجازات کرد. آیا بونصر مشکان را نمی‌توان قربانی خشمِ مسعود و شتاب در انجام دادن اعمال نابخردانه دانست؟ آیا مسعود با دریافت پنج هزار دینار از بوسعید بَغلانی، قصدِ آن دارد که توطئۀ خود را در پشت پرده مخفی دارد؟ نکته این جاست که اگر مسعود می‌خواست بونصر را نابود سازد، سال‌ها پیش که بونصر فرمان سرکش بودنِ مسعود را انشا کرد و همۀ شرایط سرّی بودن آن نامه‌ها را به جا آورد تا به دست خلیفه و سرانِ لشکر برسد، این کار را انجام می‌داد. اما آن زمان به‌طور کامل جانبِ بونصر را گرفت و بدگویی مخالفانِ او را نادیده گرفت.

این حادثه روی دیگری نیز دارد و آن است که به راستی شراب فراوان که از سرِ دل‌سوزیِ میزبان به این میهمانِ دل شکسته داده شد، او را به ورطۀ نیستی کشانده است و امیرمسعود از سرِ خشم و به خاطر از دست دادن شخصی بی‌نظیر در درگاهِ خویش، بوسعید بَغلانی را این‌گونه مجازات می‌کند.

در تاریخ بیهقی، از جمله کسانی که گفته شده است در اثر زیاده‌روی در نوشیدنِ شراب، در جوانی جان خویش را از دست داده است، بوسعیدِ محمودِ طاهر، خزانه‌دارِ مسعود غزنوی است. بیهقی از او با عنوان جوانی که خردِ پیران دارد نام می‌برد. جالب آن است که بونصر مشکان که با این جوان دوستی نزدیک داشت برای او آینده‌ای درخشان پیش‌بینی می‌کند اما به شرطِ آن که از زیاده‌روی در نوشیدنِ شراب دست بردارد: «حالِ این جوان برین جمله بنماند اگر عمر یابد و دست از شرابِ پیوسته که بیشتر بر ریق می‌خورد بدارد».(همان:518)

اما بیهقی با این نظر استادِ خویش و آن چه دیگران می‌گویند هم داستان نیست و معتقد است که بوسعید محمودِ طاهر به اجلِ خویش بمرد و چون روزگارِ او سر آمد دارِ فانی را وداع گفت. بیهقی بر این عقیده است که چون مدّت زمان زندگی سر آید، حتی عسل نیز می‌تواند آدمی را بکشد.

بیهقی روز مرگِ بونصر را روزی بسیار سرد همراه با بادهای شدید توصیف می‌کند و بونصر که شبِ گذشته شراب فراوان نوشیده است در صفّۀ باغ عدنانی می‌نشیند. باید دانست که سن و سالی از او گذشته است و فشار کارهای درباری و آشفتگی‌های فکری می‌توانسته است تأثیر بدی بر سلامت او بگذارد. باید نگرانی و تشویشِ از دست دادن مال و ثروت را که سخت به آن‌ها وابسته بوده است نیز بر این عوامل بیفزاییم. از سخن بیهقی نمی‌توان به‌طور قاطع به دلیلِ مرگ بونصر مشکان دست یافت. اما طرز قلم و زیرکی او در بیان مطالب، مرگِ بونصر را شک برانگیز می‌سازد:

«و از هرگونه روایت‌ها کردند مرگِ او را، مرا با آن کار نیست، ایزد عزَّ ذکره تواند دانست، که همه رفته‌اند، من باری بر قلم چیزی رانم که خردمندان طعنی نکنند. من از آن دیگران ندانم. اعتقادِ من باری آن است که مُلکِ روی زمین نخواهم با تَبِعتِ آزاری بزرگ، تا به خون چه رسد». (همان: 613) 

نتیجه‌

در تاریخ بیهقی، حضور بونصر مشکان همه جا آشکار است. او کسی است که با درایت و هوشیاریِ خویش توانسته است در دوران توطئه‌ها و انتقام‌جویی‌ها به سن پیری گام بگذارد. اما در این ایّام به جای رسیدن به آرامش و امنیت، با کوهی از دشواری‌ها روبروست. از سویی باید در برابر تصمیم‌های بی‌خردانه‌ی مسعود غزنوی بایستد و از جانبی دیگر توطئه‌های بزرگانِ دولت را علیه یکدیگر بی‌اثر سازد. گویی مشکلات از هر سو او را فرا گرفته است. او چون در گشودن گرهی پیروز می‌گردد، در پسِ آن گره‌های دیگر خودنمایی می‌کنند. هجوم ترکمانان به خراسان و درگیری‌های داخلی میان حاکمان و درباریان و ضعفِ امیرمسعود در ادارۀ حکومت، همه، آینده‌ای بس تیره را برای کشور نشان می‌دهد و از این جهت است که بونصر در رویای خویش، خود را در بیابان بی‌یار و یاور، سرگردان و آواره می‌بیند. این نابه‌سامانی‌ها روح او را می‌آزارد و موجب می‌گردد که بارها آرزوی مرگ کند.

واقعۀ گرفتن اسب از تازیکان که به فرمان امیرمسعود و به تحریک بوالحسن‌عبدالجلیل صورت گرفت، در این میان بر خشم و ناراحتی بونصر می‌افزاید. چرا که این بار او هدف توطئه‌ای دیگر قرار گرفته است. او چون دیگران به راحتی در برابر چنین خواسته‌ای سر فرود نمی‌آورد، چرا که با فریب‌کاری‌های درباریان کاملاً آشنایی دارد و می‌داند که این‌گونه پیش‌نهادها از قصد و غرضی خالی نیست. قصد و غرضی که سبب خواری بونصر و هدایت او به سوی مرگ می‌شود.

بیهقی بارها از رنج‌های بونصر مشکان سخن گفته است. بخش بزرگی از این ناراحتی‌ها به شیوۀ حکم‌رانی و لجاجت‌های امیرمسعود باز می‌گردد و بخش دیگر آن از رفتار ناپسندِ اطرافیان و کارگزاران حکومت ناشی می‌شود. «سی سال تمام محنت بکشید که یک روز دل خوش ندید». (همان: 614) بیهقی با اندوهِ استادش به خوبی آشناست و از این جهت است که می‌توان تراوش خشم او را نسبت به سلطان مسعود، در قلم و میان نوشته‌هایش دریافت. در ورای کلامِ او درباره‌ی مرگ بونصر مشکان، همۀ اتهام‌ها به امیرمسعود و درباریان باز می‌گردد. او خواهان آن است که به همگان بگوید که به راستی سلطان مسعود با اعمال و رفتارِ خویش، موجباتِ مرگ بونصر مشکان را فراهم کرده است.

 پی‌نوشت

1- گماشتگان یا کسان پدر. اصطلاحی در دربار غزنویان که در آن گماشتگان و خواص دوران سلطان محمود را خواهند. در مقابل مسعودیان که خاصان و طرفداران سلطان مسعودند. (دهخدا، 1372: ذیل پدریان)

2- نام حاجب سلطان محمود غزنوی که پس از فتح خوارزم و قلع و قمع مأمونیان به فرمان سلطان، حکومت و امارت خوارزم داشت و به عهد مسعود در 423 در جنگ با علی تکین کشته شد.

3- بوسهل از امرای زمان محمود غزنوی بود که به دستور محمود در قلعه‌ی غزنین محبوس شد و چون مسعود به سوی غزنین حرکت کرد در دامغان به او پیوست و وزیرگونه به رتق و فتق امور پرداخت. چون مسعود، وزارت به احمد بن حسن داد زوزنی را به تصدّی دیوان عرض گماشت. ولی پس از چندی به سبب خیانت‌های پیاپی معزول گردید. اموال او را مصادره و خود او را زندانی کردند و بعدها مسعود، او را بر سر کار آورد.

4- منظور از این دو جاسوس عبدالله اسفراینی و ابوالفتح حاتمی هستند.

5- او وزیر سلطان مسعود پس از مرگ احمد میمندی بود که تا پایان حکومت مسعود مقام وزارت او را بر عهده داشت. نیز دو سال در زمان مودودبن‌مسعود نیز مقام وزارت داشت تا این که بر اثر سعایت امرا به زندان افتاد و به خاطر بدرفتاری‌هایی که در زندان با او داشتند، درگذشت. (مهدوی، 1388، 1/24)

6- بوالحسن دلشاد، دیوان‌سالار زمان مسعود غزنوی و از دبیران او بود. (همان: 48)

7- از بزرگان دیلم که با مسعود غزنوی همراه شد. او با ابوالفضل بیهقی و بونصر مشکان دوست بود و او را در گفتارهای محرمانۀ خود شرکت می‌دادند. (همان: 173)

8- بوالقاسم کثیر، دیوان‌سالار بلند پایۀ محمود و مسعود غزنوی بود. (همان: 146)

مراجع

1.      قرآن کریم

2.      آشتیانی، سیدجلال‌الدین (1389)، شرح بر زادالمسافر، چاپ پنجم، قم: بوستان کتاب.

3.      اسعدی، مریم‌السعادت (1386)، «طنین مرگ در تاریخ بیهقی»، مجله دانشکده علوم انسانی دانشگاه سمنان، سال 6، شماره 20، زمستان 86، صص: 7-24.

4.      باقری خلیلی، علی‌اکبر (1389). «تحلیل مرگ اجتماعی در اشعار نیما یوشیج»، مجموعه مقالات دومین همایش نیماشناسی، چاپ اول، بابلسر: انتشارات دانشگاه مازندران، صص: 177-201.

5.      بیهقی. ابوالفضل (1392)، تاریخ بیهقی، تصحیح محمدجعفر یاحقّی و مهدی سیّدی، چاپ اول، تهران: انتشارات سخن.

6.       سبزواری، ملاهادی(1385)، شرح الاسماء، تحقیق نجفقلی حبیبی، چاپ پنجم، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

7.      شه‌گلی، احمد (1391)، «علت مرگ از دیدگاه ابن‌سینا و ملاصدرا»، مجله آینه معرفت، تابستان 91، شماره 31، صص: 97-118.

8.      دهخدا، علی‌اکبر (1372)، فرهنگ لغت، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.

9.      زرقانی، سیدمهدی (1377)، «تحلیل داستان مرگ بونصر مشکان در تاریخ بیهقی»، مجله‌ی ادبیات داستانی، زمستان 77، شماره 49، صص: 52-56.

10.   صلیبا، جمیل (1366)، فرهنگ فلسفی، ترجمۀ منوچهر صانعی، چاپ اول، بی‌جا: انتشارات حکمت.

11.  صنعتی، محمد (1388)، «درآمدی بر مرگ در اندیشه‌ی غرب»، مرگ (مجموعه مقالات)، ارغنون، ش26 و 27، تهران: ازمان چاپ و انتشارات، صص: 1-15.

12.  طاهری، حبیب‌الله (1381)، سیری در جهان پس از مرگ، چاپ سوم، قم: دفتر انتشارات اسلامی.

13.  فروید، زیگموند (1388)، «اندیشه‌هایی درخور ایام جنگ و مرگ»، ترجمه حسین پاینده، مرگ (مجموعه مقالات)، ارغنون، ش26 و 27، تهران: سازمان چاپ و انتشارات، صص: 145-174.

14.  کاشفی، محمدرضا (1390)، «حقیقت مرگ»، مجلۀ مکاتبه و اندیشه، تابستان 90، شماره 39، ص: 123-138.

15.  کرمی، خدابخش (1381)، اوتازی، مرگ آسان و راحت، چاپ اول، تهران: دفتر نشر معارف.

16.  مسعود، جبران (1376)، الرائد، ترجمۀ رضا انزابی‌نژاد، چاپ دوم، مشهد: آستان قدس رضوی.

17.  مهدوی، سیروس (1388)، رجال بیهقی، جلد اول، تهران: نشر رسانش.

18.  هژیر، منیرالسادات (1378)، «سیمای بونصر مشکان»، مجله‌ی رشد آموزش زبان و ادب فارسی، تابستان 78، شماره 51، صص: 31-37.

19.  همیلتون، ملکلم (1377)، جامعه‌شناسی دین، ترجمه‌ی محسن ثلاثی، چاپ اول، تهران: موسسه‌ی فرهنگی انتشاراتی تبیان.

20.  - Lizza, John P (2006), Persons, Humanity, and the Definition of Death, London: The Johns Hopkins University Press.

مقاله 4، دوره 2، شماره 7، پاییز 1395

نوع مقاله: مقاله پژوهشی

نویسندگان

سید علی محمد سجادی1؛ مهدی ماحوزی2؛ مجیر مددی 3

1استاد بازنشستۀ دانشگاه شهیدبهشتی تهران و عضو هیئت علمی مدعو دانشگاه آزاد اسلامی رودهن

2دانشیار زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی رودهن

3دانشجوی دکترای زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی رودهن

کلیدواژه ها

بونصر مشکان؛ مسعود غزنوی؛ مرگ؛ تاریخ بیهقی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۱:۱۲
رضا حارث ابادی

نقدی بر روایت دکتر معین از تاریخ بیهقی دربارۀ زندان بزرگمهر حکیم



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۰:۵۲
رضا حارث ابادی
وجه ادبی تاریخ بیهقی
تاریخ بیهقی از دو چشمة جوشان ادب و ادب فارسی سیراب و سرشار شده است: داستان، که خود نوعی ادبی است، و نثر، که خود نوعی هنر کلام است آراسته به موازین فصاحت و بلاغت و صنایع لفظی و معنوی. به بیانی تاریخ بیهقی حتی اگر از یکی از این دو چشمه آب خورده بود هم اثرادبی در شمار می آمد.
گام اول بیهقی در ورود به عرصة نویسندگی و نگارش اثر ادبی با ورود به عرصه دبیری و کتابت برداشته شده است و ممارست همراه با وسواس بسیار در دبیری و کاتبی دیوان و دربار قدرت از او نگارنده ای چیره ساخته بود که می توانست به تعبیری در مدت 3 سال اثری ماندگار و محکم در 30 جلد پدید آورد. پس از قتل عبدالرشید – همانکه دستور حبس بیهقی را صادر کرده بود – در 444، بیهقی که دیگر به روزگار پیری و فرسودگی رسیده و در زندگی خود و پیرامونیان خویش فراز و نشیبهای بسیار دیده بود، زمان را برای گردآوری و تنظیم یادداشتهایی خود مناسب یافته و از سال 448 هـ.ق به تألیف تاریخ پر اززش خود پرداخت. وی قطعاً در این نگارش پرحجم و پرسرعت و دقیق یادداشتهایی را که در طول حدود 30 سال پیوند با دربار و امر کتابت و دبیری فراهم آورده بود مورد استفاده قرار داد و اینگونه بود که توانست به سال 451 این اثر را به انجام رساند، اندکی پس از درگذشت فرخزاد بن مسعود و آغاز پادشاهی سلطان ابراهیم بن مسعود (جلوس 451، ف 492). 
بیهقی در زمانی سرآمد اقران از نویسندگان شده بود که دبیر چهل و شش ساله جوان دانسته می شده. پیشتر به اشاره آمد که پس از درگذشت بونصر مشکان (431 هـ.ق) سلطان مسعود، بیهقی را برای جانشینی استاد از هر جهت شایسته ولی «سخت جوان» دانسته، هنگامی که وی چهل و شش ساله بوده است. از این رو بوسهل زوزنی سالخورده را جایگزین آن آزادمرد کرد و بیهقی را بر شغل پیشین نگاه داشت.حال آنکه بیهقی در نیشابور مرکز فرهنگی آن روزگار به تحصیل پرداخته بود و در 412 در حالی که بیش از 27 سال نداشت به دیوان رسالت محمود غزنوی (حک: 421 – 387) راه یافته بود. وی ابتدا شاگرد ابونصر مشکان بود. پس از نوزده سال به نیابت ابونصر به دبیری سلطان محمود و سپس به دبیری دیوان محمد بن محمود (حک: شعبان – شوال 421 و چند ماه در سال 432) و سلطان مسعود (حک: 432 – 421) و سپس سلطان مودود (حک: 441 – 432) و بالاخره فرخزاد بن مسعود (حک: 451 – 444) برگزیده شد
این دبیر چیره در ادب عرب نیز دستی داشت. پس از آنکه خواجه احمد حسن میمندی وزیر محمود غزنوی زبان دیوانی را ‌ از پارسی به تازی برگردانید، ابوالفضل بیهقی رساله ای گرد آورد شامل لغات تازی که باید دبیران به جای واژه های پارسی در نوشته های خود به کار برند.علی بن زید بیهقی (ابن فندق) همشهری بیهقی، ضمن نقل اندرزهایی اخلاقی از بیهقی چهار بیت عربی از او نقل می کند که دو بیت از آنها دربارة دورة زندان او در حبس قلعه در عهد طغرل است.
اما در جایگاه تاریخ بیهقی میان ادب و تاریخ در نگاه نخست چنین می نماید که بیهقی در اثر خود به تاریخ گراییده است؛ به ویژه اگر – همچون رضا براهنی – معتقد باشیم مورخ قاضی روحیات قهرمانها و مشاهیر تاریخی نیست بلکه گزارش کننده و علت جوی همة حوادث منجمله حوادثی است که بر سر آنها آمده است و تاریخ برونگراست، و قصه با چیزهایی سر و کار دارد که در تاریخ کمتر به زبان می آیند. قصه با طبیعت درونی انسان سر و کار دارد و فقط وجود انسان بر آن حکومت می کند. اعمال ظاهری و کلّی انسان متعلق تاریخ و افکار و احساسات درونی او متعلق به قلمرو قصه است
براهنی با چنین نگاهی نتیجه می گیرد: « نویسندة تاریخ بیهقی از احساس حسنک حرفی بر زبان نمی راند فقط ظواهر و کلیات و محیط و تضادهای امر را می دهد و می گذرد.»و نگارنده که قصه حسنک را – ولو حکایتی تاریخی در آن گزارده شده باشد - در بیان دیگر پژوهندگان نیز به درستی جلوة توانایی بیهقی در پرداخت داستانی به وقایع تاریخی یافته است قول براهنی را محل تأمل می دانددر این قصه، در میکائیل ننگریستنِ حسنک و هیچ جواب ندادن (ص 232) شرارت و زعارت مؤکد شده در طبع بوسهل (ص 222) پوشیده خنده زدن خردمندان بر بوسهل (همان)، عاقبت نگری بونصر مشکان (همان) حلیم و کریم بودن امیر (ص 224) تا دیر اندیشیدن خواجه احمد حسن (ص 225) و فراوان مصادیق دیگر نشان تعریف درونگرایانه و روانکاوانه شخصیتها در حکایات و قصه های تاریخی بیهقی استبلکه می پندارد تصویرهای درونکاوانه بیهقی از شخصیتها تا بدانجا دقیق است که مستغنی از هر منبع دیگر می توان نمایة توصیفی جامع و دقیق از اشخاص مذکور در تاریخ بیهقی مستند به عبارات این تاریخ و حکایات و قصه های آن فراهم آورد. براهنی خود نیز جای دیگری پذیرفته است که ماجرای بردار کردن حسنک « از لحاظهایی بی شباهت به قصه نیست."
جمال میر صادقی، یک نوع قصه را قصه هایی ] می داند [ که جنبه تاریخی دارد و اغلب در ضمن وقایع کتابهای تاریخی آمده است، مثل قصه های «تاریخ بیهق»، تألیف علی بن زید بیهقی و «عقد العلی للموقف الاعلی» تألیف افضل کرمانی و قصه های «تاریخ بیهقی» تألیف ابوالفضل محمد بیهقی از جمله قصه حسنک وزیراگر چه این نوع آثار یک نوع واقعه تاریخی است اما به علت چربیدن جنبة آفرینش داستانی آنها بر واقعیت تاریخی شان، پهلو به قصه می‌زند نه تاریخ.» به نظر میرصادقی، واقعة تاریخی قبلاً اتفاق افتاده است و تاریخ نویس آن را عیناً گزارش می کند. به عبارت دیگر جنبة کلّی و عینی واقعه همیشه مورد نظر تاریخ نویس است اما واقعة داستانی بر خلاف واقعة تاریخی زادة ذهن نویسنده است. وی در تبیین وجه تمایز قصه و تاریخ دیدگاهی مشابه براهنی دارد، اما با قائل شدن به «واقعة داستانی»، متفاوت از براهنی دربارة قصه حسنک و قصه های نظیر آن اظهار نظر می کند: «ممکن است نویسنده یک واقعة تاریخی را موضوع داستان خود قرار دهد، اما در پرداخت و خلق دوبارة آن، خلاقیت ذهن او دخالت داشته است و نویسنده واقعه را با تمام ویژگیهای داستانی بازآفریده است. قصه‌های حسنک وزیر و قصه های نظیرآن که در کتابهای تاریخی و گاهی در تفسیرها آمده است از چنین کیفیتی برخوردار است".
البته براهنی نیز که جایی با اشاره به وظیفه دانی و وظیفه گرایی بیهقی، وی را مورخ دانسته است در مواردی از جمله بیان حالت روحی امیر مسعود پس از شکست، پناه بردن او به شراب، قدرت و ظرفیت جسمانی مسعود در برابر دیگران و به نماز برخاستن او پس از میخوارگی«که جزء به جزء توصیف و بیان گردیده اند و شخصیت امیرمسعود را با عینیت تمام در برابر ما می گذارند» به چیرگی بیهقی در پرداخت داستانی تاریخ اشاره می کند: «طوری که اگر بیهقی نام امیرمسعود را بر می داشت و بجایش نامی غیرتاریخی می گذاشت و از درباریان مسعود نامی نمی برد و فقط می گفت «آنهایی که با مسعود شراب می خوردند» با صحنة یک قصة امروزی رو به رو می گشتیم.» به گفته براهنی پرداخت داستانی این حوادث در تاریخ بیهقی طوری است که «شخصیت موقعیت روحی و جسمانی خود را در برابر ما به روشنی می گشاید و ما در می یابیم که با یک شخصیت واقعی سر و کار داریم نه کسی که در ابهام افسانه و تاریخ از چشم ما نهان شده است.» براهنی دست کم می پذیرد که تاریخ بیهقی را باید تاریخی دانست که «در بعضی جاها تا حدّی جنبه داستانی هم دارد."
شاخصه دیگری که جایگاه تاریخ بیهقی را در عداد برترین آثار ادبی تحکیم می کند نژاد بی و فاخر آن است که حاصل کاربرد ادبی زبان است. «شاعر و نویسنده ای که در قلمرو کاربرد ادبی زبان گام بر می دارد از شگردها و تمهیداتی یاری می گیرد تا در پهنه بیکران هستی و زمان حضور یابد. برای چنین آفریننده ای جهان هستی عینیت و هویتی دوباره می یابد. جستن کاربرد ادبی زبان در حوزة شعر کار دشواری نیست چرا که شاعران، ساحران و امیران کلام اند، الشعراء امراء الکلام. شعر بی هیچ تردیدی کارکرد ابتدائاً ادبی دارد، برخلاف نثر که کارکردی ابتدائاً غیرادبی دارد. گویا در حوزة شعر ادبیت و ادبیات بیشتری می توان یافت تا در حوزه نثر. همواره ادبی بودن نثر به نزدیک بودن آن به قلمرو شعر و زبان شعر سنجیده شده است.از این رو میدان نثر در تاریخ ادبیات ایران برای بهره مند شدن از گوهر ادب محدود شده و توانایی‌های نثر مستقل از شعر برای ادبی بودن ودر حوزة کاربرد ادبی زبان نامکشوف مانده است. ] اینگونه است که[ حتی در متن های ادبی مانند تاریخ بیهقی، کشف المحجوب، کلیله و دمنه و مرزبان نامه، گرداگرد «شاعرانگی» آنها دور می زنیم و براین اساس عده ای مثلاً تاریخ بیهقی را شعر منثور می دانند".
این در حالی است که نثر به موازات شعر یکی از دو مجلای کلّی ادب فارسی شمرده می شود و تاریخ بیهقی را با نثر محکم، فاخر و بسیار زیبای آن می توان از قلل منثور ادب فارسی شمرد. لذا به رغم آنکه به نوشتة مریلین والدمن "بندرت اتفاق می افتد که از یک متن تاریخی ایرانی متعلق به قرن 11 میلادی ] و پنجم هجری [ پیوسته تعریف شود و آن را جالب توجه، شگفت آور و حتی گاه پرهیجان بخوانند، لیکن می توان تاریخ بیهقی را چنین متنی دانست".

برگرفته از سایت: دانشگاه حکیم سبزواری     
تلخیص:مهسا کیخسروی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۸:۱۹
رضا حارث ابادی

صادق باشیم: بسیاری از نویسندگان و شاعران و مترجمان و ویراستاران از توانمندی‌های نثر کهن فارسی آگاه نیستند و این گنجینه‌ی عظیم از درخشش شعر کهن فارسی مغفول مانده است.

برای همین است که می‌خواهم از این گنجینه‌ی پایان‌ناپذیر پاره‌‌هایی نشان دهم تا مگر حتی یک نفر با خواندن این پاره‌متن‌ها به مطالعه‌ی متنی کهن ترغیب شود، که اگر چنین شود، پاداش معنوی خود را گرفته‌ام. و ناگفته پیداست که آن‌چه از نثر کهن در این‌جا معرفی می‌شود فقط برگزیده‌ی من است و الزاماً بهترین پاره‌های متن نیست و تازه آن هم با محدودیت‌های جا و جز آن.

از این پس، به این کلبه‌ی مجازی سری بزنید و نمونه‌هایی از شعرهای نو نویسندگان بزرگ زبان فارسی را بخوانید.

با بیهقی آغاز می‌کنیم و شعرهای نو این شاعر هزارساله را بازمی‌خوانیم. با بیهقی، این خدای مطلق نثر فارسی: 

(١)

وی رفت

 و آن قوم که محضر ساختند رفتند

و ما را نیز می‌باید رفت

که روز عمر به شبانگاه آمده است.

(٢)

و سفر درازآهنگ شد

امرای اطراف هر کسی خوابکی دید

چنان‌که چون بیدار شد،

خویشتن را بی سر یافت و بی‌ولایت.

(٣)

ستاره‌ی روشن ما بودی

که ما را راهِ راست نمودی

و آب خوش ما بودی که سیراب از تو شدیم

و مرغزار پُرمیوه‌ی ما بودی

که گونه‌گونه از تو یافتیم.

(۴)

کار از درجه‌ی سخن

به درجه‌ی شمشیر رسید.

(۵)

جهان عروسی آراسته را مانست

در آن روزگار مبارکش

(۶)

مطربان می‌زدند و می‌خواندند...

و شادی و طرب در پرواز آمد. 

(٧)

من و ماننده‌ی من،

که خدمتگاران امیر محمود بودیم،

ماهیی را مانستیم از آب بیفتاده

و در خشکی مانده

و غارت شده.

(٨)

بزرگا مردا، که او دامن قناعت تواند گرفت

و حرص را گردن فروتواند شکست!

(٩)

تا وی را دیدیم که ممکن نشد خدمتی یا اشارتی کردن،

گریستن بر ما افتاد

کدام آب دیده، که دجله و فرات،

چنان که رود براندند. 

(١٠)

فصلی خوانم از دنیای فریبنده

به یک دست شکر پاشنده

و به دیگر زهرِ کشنده

گروهی را به محنت آزموده

و گروهی را پیراهن نعمت پوشانید.

(١١)

گفت: «کار سخت سست می‌رود،

سبب چیست؟» 

(١٢)

متحیر و شکسته‌دل می‌رفتند

راست بدان مانست که گفتی بازپسشان می‌کشند

(١٣)

لشکر از جای برفت

گفتی جهان می‌جنبد...

چون کوهِ آهن درآمدند.

۴)

در خود فروشُده بود

سخت از حد گذشته

که شمه‌ای یافته بود

از مکروهی که پیش آمد.

۵)

حسنک را فرمودند که جامه بیرون کِش...،

تنی چون سیم سپید و رویی چون صدهزار نگار،

و همه خلق به‌درد می‌گریستند.


منبع: وبلاگ کاروند- هومن عباس پور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۲:۰۶
رضا حارث ابادی

روان شناسی شناختی ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی کیست؟ او چگونه شخصیتی داشته که توانسته چنین اثر هنری- ادبی بزرگی را برای «انسان ایرانی» به یادگار گذارد .

ابوالفضل بیهقی «گزارشگر حقیقت» است. بنابراین تاریخ بیهقی «تاریخ حقیقت» است.«تاریخ حقیقت» یعنی تاریخ «تاریخ اندیشه» است، از زبان اندیشمندی، اندیشنده در زیر و بم تاریخ؛ او تنها «تاریخ نگار» نیست بلکه یک روان شناس اجتماعی است و تاریخ اش بیان تام و تمام «شخصیت های پیچیده تاریخ عصر غزنوی» می باشد. از دیدگاه «روان شناسی» و «روان پژوهی» به تاریخ بیهقی می نگریم تا شخصیتی چون «بوسهل زوزنی» را باز شناسیم و در مقابلش آن مرد بزرگ، آن بزرگ مرد سیاسی «حسنک وزیر» را؛ گویا هنوز شخصیت هایی چون «بوسهل» که به بیماری «حسد»، «دروغ»، «جاه طلبی سیاسی» ... مبتلا هستند در جامعه امروز ایران فراوان می توان یافت. باری این مورخ بزرگ، راز طریق مطالعه تاریخ یک «روان شناس شناخت گرا» شده بود. مگر ویگوتسکی این چنین نبود که از تاریخ به روان شناسی ره برد!! «تاریخ بیهقی» و نوع نگرش ابوالفضل بیهقی را فقط می توان از مطالعه دقیق اثرش شناخت.

بیهقی در چم و خم حوادث عصر عزنوی پخته شد و در دستگاه دیوان سالاری غزنوی به بار آمد. دستگاه دیوانی که ریشه هایش تا عصر سامانی و هخامنشی تداوم می یافت باری، بیهقی، پرورده ی فرهنگ اصیل ایرانی است. فرهنگی که ریشه اش در خرد اهورایی زرتشت گاث ها و فردوسی بزرگ است؛ نه بیماری های فرهنگی دیگر. ابوالفضل بیهقی دارای ساختار فکری خرد گرایی است که به نوعی می توان گفت برگرفته شده از جریان حاکم عقل گرایی عصر سامانی و اوایل غزنوی می باشد. تعجبی نیست که مورخی آگاه و اندیشمند در عصر زیسته که فردوسی، ابوریحان و ابن سینا در آن عصر زیسته اند.

فضای علمی حاکم بر عصر بیهقی بر نگرش تاریخ نگاری وی نیز تاثیر عمده داشت. روان ابوالفضل بیهقی از سلامت و صلابت و استواری برخوردار است که می توان در ساختار زبان نثرزیبای بیهقی مشاهده کرد «زبان و اندیشه» دو محور اساسی شگل گیری روان و شخصیت هر فردی اند با مطالعه «زبان» او است که به صلابت و استحکام یک شخصیت «ساخت گرا» با «فرمی» در حال تحول و نوآوری پی می بریم. بیهقی درفن روایت وفن داستان گویی و آفرینش تصاویر صحنه های تاریخی تا بدان جا مهارت دارد که خواننده حس می کند که در حال، ناظر بر اجرای این ماجراهاست. همین قدرت مغزی بیهقی از دیدگاه «شناخت گرایی، نشان آن است که «نورون های آئینه ای» مغز بیهقی فعال اند و اندیشه ای او توانایی سیستمی شناخت شناخت ر کاملا برخوردار است. بیهقی حوادث را به گونه ای تصویر سازی می کند که گوئی صحنه ی تاتر است. شخصیت های تاریخی، در حال بازی کردن نقش هاشان هستند ولی چون فیلم نامه واقعی و عین تاریخ است، باورمندیش برای خواننده سهل و آسان و لذت بخش است.

«فلسفه تاریخ» را در تاریخ بیهقی نه به صورت نظریه های فلسفی بلکه به صورت «عمل گرایی واقعی» در می یابیم. از نظر فلسفه تاریخ بیهقی، تاریخ، سیاست است و سیاست یعنی «واقع گرایی» فلسفه ی حیات؛ از نظر ابوالفضل بیهقی تاریخ، تابع احتمالات است و انسان باید خردگرایانه بتواند چرخش روزگار را پیش بینی نماید کوچکترین لغزش در پیش بینی احتمالات حوادث سیاسی سرانجام دردناک حسنک وزیر را خواهد داشت. سرانجام و شخصیت حسنک بحث طولانی است که در این مجال نگنجد و ما آن را به فرصت دیگری وا می نهیم.

«انسان» از نظر جهان بینی بیهقی،موجودی خطاپذیر است همچون حسنک و گاه از خطا هم چاره ای نیست او به دنبال «انسان کامل» نیست «انسان بیهقی» انسانی اجتماعی  سیاسی است. این انسان دارای «اندیشه دینی- اسطوره ای» است که در حال گذر به سوی «خرد دینی» است. از ویژگی های برجسته شناخت شناسی ابوالفضل بیهقی یکی همین است که او آرمان گرایی افلاطونی  ناکجا آبادی به انسان ندارد. آرمان گرایی از «انسان کامل» که به وسیله ای افکار نو افلاطونی عرفای ایرانی سال ها و قرن ها اندیشه ایرانی را از «انسان اجتماعی» و در نتیجه از «شهروند» و « شهر» و «آزادی» دور ساخت.

شناخت شناسی بیهقی رو به سوی خر زمینی انسان اجتماعی و شهر غزنین و واقعیت سیاست دارد.

به نوعی از دیدگاه روان شناختی، بیهقی روان خود و اندیشه خود را نیز بر روی تاریخ بیهقی  فرافکنی کرده است چرا که به هیچ گاه تاریخ های عصر بیهقی شباهتی به اثر او ندارد. لذا به شک متن تاریخ بیهقی تحت تاثیر مستقیم ساختار روانی بیهقی است.

این فرافکنی روان شناسانه نه از روی ناخود آگاه بیهقی،  بلکه کاملا از سوی روان آگاه بیهقی فرافکنی شده است و آگاهانه «تاریخ نگاری» را «هنر» کرده است بنابراین جا دارد که از دیدگاه «روان شناسی هنر»  هم تاریخ بیهقی مورد بررسی قرار بگیرد.

«شخصیت بیهقی» برون گرا است. روانی پویا، اندیشه ای حقیقت جو، انسان اجتماعی و مشارکت جو، کمتر محافظه کار اما نه شخصیتی تندرو، معتقد به اصول اخلاقی اما با سنجش اوضاع و احوال، خوش بین، و سیاست آشنا و وفادار است.

    «بیهقی» در وفاداری و احترام، استادش بونصر  هیچ کوتاهی نمی کند اما بونصر را انتقاد نیز می کند. او پرورده عصر اصول گرایی عصر محمود غزنوی است. لذا معتقد به «ساختارها» است اما «فرم پذیر» و متحول از درون نیز می باشد به همین سبب سالها در ساختار دیوانی دوام می آورد و می نویسد. دوران او، عصری با شخصیت های بولادپن است اما دریغا که عصرمسعودی،سرآغازعصرانحطاط می گردد، فرومایگان و شخصیت های ضعیفی چون بوسهل زوزنی مجال ظهور می یابند. این شخصیت ها درون گرا، سیاست پیشه با عقده های سرکوفته اند که در چنگال بیماری حسادت و کینه گرفتارند.

بیهقی، هم چون روانکاوی تیزبین که از ویژگی های یک نویسنده چیره دست است به خوبی شخصیت بوسهل زوزنی را به تصویر نثر در می آورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۴
رضا حارث ابادی

معرفی کامل بیهقی و تاریخ بیهقی

معرفی کامل بیهقی و تاریخ بیهقی 


«اما غرض من آن است که تاریخی پایدار بنویسم و بنایی بزرگ بر افراشته گردانم چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند». 


تاریخ بیهقی. ابوالفضل بیهقی مانند حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی، نیک می‌دانسته که اثرش از «باران و از تابش آفتاب» و گذر زمان گزندی نمی‌بیند. وی گلستانی ساخته که «همیشه خوش» مانده و عمرش «همین پنج روز و شش» نیست. او به خواننده ایرانی می‌گوید که«بنای برافراشته» اش تا «آخر روزگار» باقی خواهد ماند. 
بیهقی از دیوان‌سالاران عصر غزنوی بود که در دیوان رسائل کار می‌کرد. در طول تاریخ ایران، دیوان‌سالاران یا خواجه‌‌گان و به عبارتی میرزاها، همیشه بخش باسواد جامعه محسوب می‌شدند. بی‌جهت نیست که آنها را "اهل قلم" نامیده و در مقابل لشگریان "اهل شمشیر" قرار می‌دادند. گذری به آثار برخی دیوانیانی مانند: ابوالفضل بلعمی، خواجه نظام الملک، میرزا محمدخان استرآبادی و قائم مقام فراهانی مؤید این مطلب است. 
دیوان‌سالاران افرادی بودند که تمدن،‌ فرهنگ، آداب، آیین و از همه مهمتر تجربه و شیوه کشورداری ایرانی را نیک می‌دانستند و آن را سلسله به سلسله نگاه‌بانی می‌نمودند. بیهقی هم عضوی از خانواده دیوان‌سالاران ایرانی است که آداب و آیین نگارش را در محضر "بو نصر مشکان" آموخته است. 
ابوالفضل بیهقی در سال 385 هجری در حارث آباد بیهق (سبزوار) زاده شد. خانواده‌ی وی دودمانی "نژاده" بودند. پدرش حسین، از خواجه‌گان دربار به شمار می‌آمد و با بزرگان روزگار خویش نشست و برخاست داشت. از آغاز زندگی بیهقی اطلاعات زیادی در دست نیست. همین اندازه روشن است که هنگام کودکی در نیشابور دانش آموخته و چون به نوجوانی رسیده است در "دیوان رسالت" سلطان محمود غزنوی که ادیب و دبیر بزرگی چون بو نصر مشکان ریاست آن را بر عهده داشت، به شاگردی پرداخته است. بیهقی شخصی مورد اعتماد بود و خطی خوش داشت. از این رو اجازه داشت بسیاری از نامه‌ها و اخبار و احوال حکومت‌ها و شاهان را رؤیت کند. و به گفته خودش «و این اخبار بدین اشباع که می‌خوانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و به چنین احوال کسی از دبیران واقف نبودی مگر استادم، بونصر».(تاریخ بیهقی/886) 
بیهقی فرزانه‌ای قدر شناس است. وی بارها از استادش، بونصر مشکان، به بزرگی و نیکی یاد کرده و او را از جمله نوادر روزگار دانسته است. او پس از درگذشت مشکان از روش‌رایی، کاردانی و رنج سی ساله استاد خود درکار دیوانی یاد می‌کند و قلم را به یاد وی می‌گریاند که: «و باقی تاریخ چون گذشت که نیز نام بونصر نبشته نیاید دراین تالیف، قلم را لختی بگریانم ... پس به سر تاریخ باز شوم».(تاریخ بیهقی /929) 
پس از بونصر مشکان سلطان مسعود، "بوسهل زوزنی" را به ریاست دیوان رسائل گماشت. بوسهل «مردی امام‌زاده، محتشم، فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده» از این رو بیهقی نمی‌توانست با وی کار کند، وی نامه‌ای به امیر مسعود نوشت و از دبیری استعفا خواست. سلطان مسعود مانع آسیب رساندن بوسهل به بیهقی شد. بیهقی در زمان هفتمین شاه غزنوی، "عزالدوله عبدالرشید" صاحب دیوان رسالت شد اما بر اثر کید حاسدان و سخن بداندیشان از کار برکنار شد و به زندان افتاد. پس از آن در سال 444ه.ق «طغرل کافر نعمت» بر عبدالرشید شورید و او را به قتل رساند. بیهقی از زندان آزاد شد و نگارش تاریخی سترگ خود را درسال 448 ه.ق آغاز کرد و در فرصت باقی مانده عمرش آنرا به پایان رساند. 
تاریخ‌نگاری ابوالفضل بیهقی در آغاز "تاریخ ناصری" نامیده شد که به احتمال زیاد از لقب سبکتگین، ناصرالدین پدر محمود گرفته شده است. این مجموعه تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتگین، جامع التواریخ و جامع فی تاریخ هم خوانده شده است. 
کسانی که با روش تحقیق و شیوه تاریخ‌نگاری در جهان امروز آگاهی دارند، نیک می‌دانند که بیهقی در نوشتن تاریخ خود علمی و روشمند عمل کرده است و چنان نوشته است که به «تعصبی و تزیدی» نکشد. او سالیان سال بر پایه اسناد و مدارک معتبر به تالیف و نگارش پرداخته است و از آنجا که خود مردی دیوانسالار بوده و بسیاری از وقایع را با چشم خود دیده، از«ثقات» شنیده و یا از متون معتبر خوانده است: «در اخبار ملوک عجم خواندم ترجمه ابن مقفع که بزرگ‌تر و فاضل‌تر پادشاهان ایشان عادت داشتند» (تاریخ بیهقی/ 159). یا «من حکایتی خواندم در اخبار خلفا که به روزگار معتصم بوده است...» (تاریخ بیهقی/ 220) یا «مرا که بوالفضلم کتاب بسیار فرونگرسته‌‌‌ام، خاصه اخبار و از آنها التقاط‌‌‌ها کرده...» (تاریخ بیهقی/241)و یا «مرا که بوالفضلم این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم...» (تاریخ بیهقی/ 271)بیهقی بارها از خداوند یاری می‌جوید که به او فرصت دهد تا تاریخش را به پایان برساند «توفیق اتمام آن از حضرت صمدیت خواهم...»(تاریخ بیهقی/149). وی معیار گردآوری اخبار را راستگویی و ثقه بودن گوینده و گواهی دادن "خرد" به درستی آن می‌داند و در این باره می‌نویسد:«و اخبار گذشته بر دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگو باشد و نیز گواهی دهد که آن خبر درست است و نصرت دهد کلام خدا آن را... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند....» (تاریخ بیهقی/ 1099) «و در تاریخی که می‌کنم سخن نرانم که آن به تعصبی و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم بادا این پیر را! بلکه آن گویم که تا خوانندگان اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند». (تاریخ بیهقی/ 226) 
بیهقی گاه از مردان امین، معتمد و خردمندی که او را در فراهم آوردن اخبار درست و اسناد تاریخی در ایام انزوا یاری کرده‌اند، به نیکی یاد می‌کند: «از عبدالملک مستوفی شنیدم همه در سنه خمسین و اربعمائه و این آزادمرد مردی دبیرست و مقبول القول...» (تاریخ بیهقی/249) وی در سنجش کردار نیک و بد و رفتار شایست و نا‌شایست کارگزاران دولت غزنوی تا پادشاه پروا ندارد. درباره خوارزمشاه ابوالعباس آورده است:« او مردی بود فاضل و شهم و کاری و در کارها مثبت و چنان که وی را اخلاق ستوده بود، ناستوده نیز بود و این از آن می‌گویم تا مقرر گردد که میل محابا نمی‌کنم ...». (تاریخ بیهقی/1100) 
مولف از کسی چون استادش بونصر مشکان نیز با همه ارادتی که به او دارد و در ضمن بر شمردن منش‌های نیکش به لجاجت او نیز اشاره می‌کند:«بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیل تواضع نمودن و خدمت کرد سخت نیکو رفتی...و با آن که حدود نگاه داشتی، لجوجی بود از اندازه گذشته...»(تاریخ بیهقی/ 618). یکی از عوامل و انگیزه‌هایی که باعث تالیف تاریخ بیهقی شده، حجم انبوه اسناد و مدارکی بود که عده‌ای از تنگ‌نظران کوتاه‌بین از یادداشت‌های او به عمد نابود کردند: «اگر کاغذها و نسخت‌های من به قصد، ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لون دیگر آمدی....» (تاریخ بیهقی/439) «بسیار بار دریغا که آن روضه‌های رضوانی بر جای نیست...» (تاریخ بیهقی/ 445). طبیعتا اگر مؤلف می‌دانست که بعدها بخش‌هایی از اثر از بین می‌رود. «بسیار دریغا» ی حزین‌تری می‌گفت. 
تاریخ بیهقی را می‌توان آیینه روزگار غزنویان و بخش‌های شرقی ایران در روزگار آنان دانست. این تاریخ یک اثر عمومی است. بیهقی مانند دیگر آثار تاریخ‌نگاری شده توسط مسلمانان، مطالبش را از آفرینش انسان و تاریخ ایران و عرب، آغاز کرده و ادامه داده است.نسخه کامل این تاریخ در اصل سی مجلد بوده که امروز فقط شش جلد آن بر جای مانده است. مطالب باقی مانده بیشتر در بردارنده حوادث روزگار غزنویان به ویژه دوره سلطان مسعود است و درست به همین علت است که تاریخ بیهقی را "تاریخ مسعودی" هم می‌نامند. این مجموعه غنی در برگیرنده رخدادهای پادشاهی مسعود، فرزند سلطان محمود، است که پس از پدر، بر اورنگ پادشاهی غزنین نشست. این اثر برخی فصل‌ها و دوره‌های تاریخی در نهایت دقت و فتانت توضیح می‌دهد، ازجمله: جنگ سلطان مسعود با ترکمانان و شکست وی در جنگ دندانقان، بر تخت نشستن طغرل، تعریف ولایت خوارزم و بیان تاریخ آن از انقراض آل مامون تا افتادن به دست سلطان محمود و حکمرانی آلتونتاش حاجب در آل سامان تا چیرگی سلجوقیان بر این خطه. 
افزون بر آنچه آمد، این نویسنده و دبیر چیره دست اطلاعات سودمندی هم از سلسله‌های صفاریان، طاهریان و سامانیان به خواننده ارایه می‌کند. همچنین نام گروهی از شاعران ایرانی و عرب و نزدیک به 450 بیت از سروده‌های آنها در این اثر بیهقی آمده است. 
تاریخ بیهقی از نظر علم جغرافیا نیز منبعی ارزشمند است، این کتاب نمودار جامع و کم نظیری از اوضاع و احوال غزنویان هم محسوب می‌شود. کمتر پدیده‌ای از زندگی مردم آن دوره می‌توان یافت که از دید تیزبین مؤلف این کتاب پنهان مانده باشد، در اینجا به برخی از این موارد اشاره می‌شود: رسم انداختن ملطفه و نامه، رسم خلعت دادن و خلعت پوشیدن، قرآن خواندن در مراسم استقبال، خوازه زدن در مراسم پیشباز، توقیع پادشاهان، برنامه منجنیق بر کار کردن، بخشش به شاعران، مظالم کردن امیر، رسم سوگند و امضاء کردن سوگندنامه، مراسم جشن مهرگان، آیین جشن سده، مراسم عید فطر، نکوداشت عید نوروز. 
از چهار جلد اول تاریخ بیهقی که مسلما درباره‌ی روزگار باستان و دوران پیش از غزنویان بوده تنها مطالبی اندک در "زبدة‌التواریخ" هافظ ابرو بر جای مانده است. هرچه ازاین کتاب بر جای مانده به کوشش دکتر "خلیل خطیب رهبر" در سه مجلد به چاپ رسیده است. این اثر با بخش‌های به جا مانده از مجلد پنجم آغاز می‌شود، در این مجلد: نامه حشم تگیناباد به امیر مسعود، فرمان امیر مسعود به علی رقیب، نامه حره ختلی به امیر مسعود، مذاکره صلح با اعیان ری، حرکت مسعود از ری، رسیدن رکاب‌دار به امیر مسعود، داستان فضل با عبدالله طاهر، نامه مسعود به غازی و... ثبت و ضبط گشته است.
مجلد ششم با تاریخ "امیر شهاب‌الدوله مسعود بن محمود" و خطبه مقایسه پیامبران و پادشاهان آغاز می‌شود و سرفصل‌های زیر در آن به چشم می‌خورد: قوت‌های سه گانه نفس، در شناختن نیک و بد، دنباله سخن جالینوس، عذر بیهقی در نوشتن تاریخ، احوال امیر مسعود در زمین داور، قصه بوسعید و بخشش به شعرا، وضع مسعود با پدر در سفر ری، روابط مسعود با منوچهر قابوس، حکایت افشین، داستان مامون و امام رضا(ع)، وضع دیوان رسالت دربلخ، سخن امیر با عبدالله و حاتمی... 
مجلد هفتم تاریخ بیهقی نیز مانند دیگر مجلدهای آن در بردارنده تاریخ، پندها و داستان‌های زیبا و شیوایی است که در ذیل عناوین زیر نگاشته شده‌اند: خروج امیر مسعود، فرو گرفتن امیر یوسف، ورود امیر به غزنین و استقبال مردم، مطالبه صلات بیعتی، ذکر سیل، خلعت پوشی احمد ینالتگین، قصیده ابو حنیفه، درگذشت خلیفة‌القاد بالله، ترتیب هدیه برای خلیفه، مذاکره امیر با خواجه در باب خوارزمشاه، نامه مسعود به التون تاش، داستان زندانی شدن بزرجمهر، فتح بخارا، اقدام احمد عبدالصمد برای صلح، تعیین هارون به خوارزمشاهی، بیماری خواجه احمد حسن، رای زدن امیر در باب انتخاب وزیر. 
مجلد هشتم در بردارنده بخش‌های دیگری از تاریخ غزنویان و درگیری این طایفه با سلجوقیان است. این فصل مطالب متنوعی را دربر دارد: انتخاب بوسهل حمدوی به کدخدایی ری، سخن بوسهل حمدوی در باب ری، تصمیم مسعود به گرفتن ترکمانان، کارهای سورس صاحب دیوان خراسان، دنباله حکایت فضل برمکی و یحیی علوی، تفصیل هدیه علی عیسی به هارون، سخن یحی برمکی به هارون درباب خراسان، جنگ طوسیان با نیشابوریان، ورود امیر مسعود به سرخس، ورود امیر مسعود به آمل، حکایت امیر لیث در مرگ فرزند، نامه ترکمانان در باب صلح، آوردن رسولان سلجوقیان به لشکرگاه ، مصالحه با پسر تاکو. 
در مجلد نهم تاریخ بیهقی شرح بخش‌های دیگری از تاریخ به ویژه نبرد سرنوشت‌ساز دندانقان آمده است و در آن سرفصل‌های زیر دیده می‌شود: وصف تخت نو و بار دادن امیر، حرکت سپاهش به جانب سرخس، ورود ابراهیم ینال و طغرل به نیشابور، سخنان قاضی صاعد به طغرل، رفتن امیر مسعود به ترمذ و بازگشت به بلخ، جنگ امیر با سلجوقیان در طلخاب، مشاوره امیر با بونصر مشکان، صلح موقت با ترکمانان، ورود امیر مسعود به هرات، نامه به بوسهل حمدوی وبا تالیجار، مرگ بونصرمشکان، حال بوالفضل پس از بونصر، حرکت مسعود از هرات به قصد ترکمانان، بر تخت نشستن طغرل، حمله سلجوقیان به بلخ. 
در مجلد دهم تاریخ بیهقی مطالب گوناگونی درج شده است، از جمله: تعریف ولایت خوارزم، حکایت خوارزمشاه ابوالعباس، مخالفت بزرگان لشکر با خطبه کردن به نام محمود، ذکر فساد الماحاد و تسلط اشرار، منازعه عبد‌الجبار و هارون، حمله شاه ملک به ترکمانان، بر تخت نشستن خوارزمشاه شاه ملک. 
آنچه بیان شد سرفصل‌هایی از مهم‌ترین موضوعات و مطالب تاریخ وزین بیهقی بود. این اثر سترگ در حوزه تاریخ‌نگاری، داستان‌نویسی، اندیشه، ادبیات و شیوه نگارش فارسی، نگاه خردمندانه به هستی و اتفاقات آن، کتابی شایسته و قابل توجه است. این کتاب آیینه نگاه یک انسان فرزانه و تیزبین ایرانی به روزگار و رخدادهای آن است که هم مایه‌ی پند و اندرز و عبرت است و هم مایه مباهات و افتخار. تاریخ بیهقی، شاهنامه نثر فارسی است و بیانگر شایستگی زبان فارسی در حوزه نگارش و پژوهش. شیوه تاریخ‌نگاری بیهقی می‌تواند سر فصل تاریخ‌نگاری علمی ایرانیان باشد و پژرهشگران ما بر پایه آن بنگارند و آن را سر لوحه کار خود قرار دهند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۱
رضا حارث ابادی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۵:۲۸
رضا حارث ابادی

"بیهقی پژوهی در ایران"

کتاب "بیهقی پژوهشی" به همت دکتر احمد رضی عضو هیئت علمی گروه ادبیات دانشگاه گیلان و از سوی انجمن زبان و ادبیات فارسی منتشر شدکتاب بیهقی پژوهی از سوی انتشارات حق ‌شناس با همکاری انجمن علمی زبان و ادبیات فارسی منتشر شده استاین کتاب نتیجه اجرای یک طرح پژوهشی است که دکتر " احمد رضی " عضو هیئت علمی گروه ادبیات فارسی دانشگاه گیلان آن را به انجام رسانده است. 

 

هدف از انتشار این کتاب نگاهی به سیر تحول بیهقی ‌پژوهی در ایران و نشان دادن افت و خیزهای کمی و کیفی تحقیقات انتشار یافته درباره بیهقی و تاریخ اوستدر این مجموعه محتوای آثار علمی مرتبط با بیهقی، شامل کتابها، مقاله ها و پایان نامه‌ها، خلاصه وار گزارش شده است.

این کتاب به پژوهشگران کمک می کند تا از کارهای انجام یافته درباره بیهقی و تاریخ وی آگاهی یابند و با شناسایی خلاهای پژوهشی به تحقیقات تازه در این زمینه بپردازند.

«تاریخ بیهقی» اثر ابوالفضل بیهقی یکی از استوانه‌های نثر فارسی است که تاریخ و ادبیات را پیوند زده است. این کتاب به رغم گذشت بیش از هزار سال از تالیف آن، هنوز هم مورد توجه پژوهشگران است و با تاثیرگذاری در شعر و نثر معاصر و نقش‌آفرینی در جریان‌سازی ادبی به صورت پویا به حیات خود ادامه می‌دهد. کتاب حاضر حاوی معرفی کتاب‌ها، مقالات و پایان‌نامه‌های نوشته شده دربارة بیهقی به همراه محتوای اجمالی آنهاست. کتاب نتیجة مطالعات یک طرح پژوهشی است که در سال‌های 1384 تا 1386 در دانشگاه گیلان اجرا شده است. هدف از اجرای این طرح، نگاهی به سیر تحول بیهقی‌پژوهی در ایران از سال 1305 تا 1385 هـ . ش و نشان دادن افت و خیزهای کمی وکیفی تحقیقات انتشار یافته دربارة بیهقی و تاریخ او و هم‌چنین شناسایی ظرفیت‌های پژوهشی تازه در این زمینه بود که پس از افزودن مشخصات تازه‌ترین آثار منتشر شده (تا شهریور 1387) به صورت مجموعة حاضر تدوین

 شد.



داستان وارگی تاریخ بیهقی به قلم دکترسید احمد رضی دانشگاه گیلان

«داستان وارگی  تاریخ بیهقی»به قلم دکتر سید احمد رضی ( دانشگاه گیلان )

تاریخ بیهقی را نمونه کامل بلاغت طبیعی زبان فارسی به شمار آورده اندآنچه بیهقی را از سایرین متمایز کرده است دغدغه ی او برای تاثیر گذاری بر مخاطب است. راز زنده بودن، جذابیت و لذت بخشی تاریخ بیهقی را باید در این دغدغه جستجو کرد. مخاطب اندیشی وی موجب شده است تا برای ایجاد کشش از شگردهایی استفاده کند. وی ارتباطی صمیمانه با مخاطب برقرار می کند. مثلا در جای جای کتاب با فروتنی بابت دراز گویی اش عذر خواهی می کند. با لحنی احترام آمیز از افراد یاد و در باره آنان واقع بینانه و منصفانه داوری می کند. جایی که از صحت مطلبی مطمئن نیست با ذکر وَ الله اعلم بالصّواب خود را در کنار مخاطب قرار می دهد.  
منظور از داستان وارگی تاریخ بیهقی خیالی بودن آن نیست. بلکه وی برای خواندنی تر شدن کتابش شیوه هایی را به کار برده که داستان نویسان در داستانهای خود به کار می برند. تا جایی که به نظر آنوبانینی می توان کتاب او را به رمانی جذاب مانند کرد. در ادبیات معاصر با استفاده از بعضی اصول مکتبهای ادبی رئالیسم یا ناتورالیسم می توان حوادث واقعی تاریخی را درقالب رمانهای جذاب عرضه کرد.

عناصر داستانی در تاریخ بیهقی

1-       روایتگری(Narration): تاریخ نگاران و داستان نویسان هر دو با روایت سر و کار دارند و بخش مهمی از کشش این متنها به چگونگی روایت در آن ها بستگی دارد. روایت را توالی ملموس حوادثی که غیر تصادفی کنار هم آمده باشند تعریف کرده اند. در این تعریف منظور از غیر تصادفی بودن پذیرفتنی بودن اتفاقات است. بیهقی برای پذیرفتنی کردن روایتهایش از سه شیوه مستند استفاده می کند. 1-بخشی را خود شاهد بوده 2- بخش دیگری را از زبان راویانی که از نظر او قابل اعتماد و راستگویند نقل می کند. 3- از کتابهایی که خوانده نقل می کند. وی از روایت گذشته نگر استفاده می کند و فقط در یک مورد به روایت لحظه به لحظه می پردازد. وی در روایت خود از توالی خطی استفاده نمی کند بلکه به گزینش حوادث دست می زند و ساختاری هماهنگ و یکدست عرضه می کند.

2-       زاویه دید (View Point): دید گاهی است که نویسنده برای روایت حوادث ماجراها انتخاب می کند. تاریخ بیهقی دارای زاویه دید متغیر (Shifting) و یا چندگانه (Multiple) است. به تعبیر دیگر همه ی انواع زاویه دید را دارد. ولی شیوه غالب دانای کل مفسر یا مداخله گر است. (Intrusive Omniscient) که در همه صحنه ها رفت و آمد می کند و اظهار نظر می کند. بنا به تحقیق آنوبانینی او در بسیاری موارد هم از دید دانای کل محدود (Limited Omniscient) و از زبان یکی از شخصیتها روایت می کند. وی گاه از زاویه دید نمایشی (Dramatic) یا عینی (Objective) نیز استفاده می کند. یعنی با روایت مکالمات، کردار و رفتار آنان را به خوانندگان می شناساند.

3-        شخصیت پردازی (Characterization): بیهقی با نشان دادن ویژگیهای بیرونی و درونی شخصیتهایی مانند احمد حسن، بوسهل، بونصر مشکان، حسنک وزیر و... چهره ای زنده و ملموس از آنان برای خواننده به تصویر می کشدشخصیت اصلی یا مرکزی (Protagonist) بخش بر جا مانده تاریخ بیهقی مسعود است. شخصیت مخالف (Antagonist) او برادرش محمد است. شخصیتهای مقابل (Foil) که اطراف محمد گرد می آیند کسانی چون علی قریب، حسنک، امیر یوسف و... که پدریانند هستند. انواع کشمکش (Conflict) ها بین او و شخصیتهای مقابل هست. شخصیت پر تجربه و میانه روی مانند بونصر مشکان نیز برای ایجاد تعادل تلاش می کند که از جایگاه خاصی بر خوردار است
شیوه های شخصیت پردازی: 1- شرح و توضیح مستقیم 2- از طریق اعمال آنان 3- ارائه درون شخصیتها بدون تعبیر و تفسیر.
شخصیتها اغلب ایستا (Static) هستند که در کل داستان شخصیت آنان تغییر نمی کند و شاید بونصر مشکان را با تسامح بتوان پویا (Dynamic) دانست که به تدریج خود را با شرایط تطبیق می دهد و به جز حسنک که می توان شخصیت نوعی به حسابش آورد بقیه صورت نوعی(Type) نیستند.

4-        صحنه آرایی و فضا سازی: زمان و مکانی را که در آن داستان اتفاق می افتد را صحنه (Setting) می گویند. که بیهقی به نحو زیبایی آن را توصیف میکند.
مکالمه (Dialogue): امروزه یکی از عناصر مهم داستان به نظر آنوبانینی شمرده می شود که به داستان آهنگ (Rhythm) مناسب می بخشد و پیرنگ (Plot) را گسترش می دهد و درونمایه آن را نمایش می دهد. مکالمه به طور گسترده در تاریخ بیهقی به کار گرفته شده چه دو نفره و چه چند نفره. مواردی از خود گویی و گفتار درونی هم در تاریخ بیهقی مشاهده شده است.

5-        لحن (Tone): در ادبیات داستانی، دو نوع لحن تشخیص داده اند: 1- لحن کلی که نمودار دیدگاه نویسنده است و با کمک آن می توان به سبک و طرز تلقی وی پی برد و رابطه تنگاتنگی با بعد عاطفی اثر دارد و در برگیرنده شیوه برخورد و آهنگ بیان نویسنده با مخاطب و اثر خویش است.  2- لحن در زبان گفتاری که نمودار شخصیتهای داستان است و رابطه تنگاتنگ با شیوه و محیط پرورش شخصیتها دارد
لحن کلی در بیهقی با مطالعه آرایش و گزینش واژگان، عبارات، آهنگ جملات، کاربرد صنایع ادبی و موسیقی کلام او به دست می آید که مجموعا نشان دهنده ی سبک است و در سراسر متن استوار و ثابت و یکدست جلوه می کند. لحن کلی در آن بخش که به مخاطب بر می گردد صمیمانه، فروتنانه و احترام آمیز و در آن بخش که به نویسنده برمی گردد جدی و قرین دقت و نکته بینی است.

منبع:ماهنامه ادبیات داستانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۶:۴۶
رضا حارث ابادی

 دکتر سیدخلیل خطیب‌رهبر

ادیب فرزانه‌ای که 221 عنوان کتاب از خود برای دانشجویان و پژوهشگران ادبیات فارسی بر جای گذاشته است. دکتر خلیل خطیب‌رهبر علاوه بر شرح و تصحیح آثار رودکی، فرخی سیستانی، سعدی، حافظ، کلیله و دمنه، تاریخ بیهقی و مرزبان‌نامه، درباره دستور زبان فارسی، کاربرد صفت و قواعد املاء و ویرایش، کتاب‌های متعددی را نوشته و منتشر کرده است.

ادیب فرزانه‌ای که کتاب‌های او 199 بار تجدید چاپ شد

دکتر سیدخلیل خطیب‌رهبر در سال ١٣٠٢خورشیدی، در یکی از محلات قدیمی شهر «کرمان» دیده به جهان گشود. پدران او، از جمله روحانیون برجسته کرمانی به‌شمار می‌آمدند و نام خانوادگی «خطیب‌رهبر» اشاره به همین سابقه است. او بعد از پایان تحصیلات تکمیلی و اخذ دکترای ادبیات فارسی، در دانشگاه تهران به‌عنوان استاد متون کهن مشغول به کار شد. اما بیشتر تلاش او تصحیح برخی از آثار شناخته‌شده ادبی بود. مهم‌ترین ویژگی تصحیح‌های دکتر خطیب‌رهبر شرح‌نویسی و توضیحاتی بود که در حاشیه تصحیح اضافه می‌کرد. این ویژگی‌ را در مورد تصحیح سه‌جلدی تاریخ بیهقی می‌شود دید. تاریخ بیهقی نوشته ابوالفضل بیهقی در شکل عادی در یک جلد جمع‌آوری می‌شود. اما آنچه دکتر خطیب‌رهبر روی این کتاب انجام داد آن را به یکی از منابع تاریخی دوره غزنوی تبدیل کرد که شرح و معنی لغت‌های این کتاب به‌صورت یک دایره‌المعارف در کنار هم گرد آمده است.
شرح و توضیح مفصل گلستان سعدی، شرح و توضیح مفصل مرزبان‌نامه، شرح و حواشی غزلیات حافظ، شرح و حواشی غزلیات سعدی و تحقیقات دقیق و استادانه در زمینه دستورزبان فارسی، مانند کتاب حروف اضافه، کتاب حروف ربط، کتاب صفت، مجموعه چند‌جلدی «گزیده‌های سخن پارسی»، مانند گزیده اشعار فرخی‌سیستانی، گزیده اشعار رودکی، گزیده گلستان سعدی، گزیده بوستان سعدی، گزیده غزلیات حافظ، گزیده کلیله‌ودمنه، گزیده تاریخ بیهقی و گزیده جهانگشای جوینی از کتاب‌های این استاد ادب است.

دکتر خلیل خطیب‌رهبر، شارح و پژوهشگر متون کلاسیک از جمله تاریخ بیهقی در نود و دو سالگی و در 16 بهمن ماه 1393 دارفانی را وداع گفت.

سبک تاریخ بیهقی / دکتر سید خلیل خطیب رهبر

 


موضوع اصلی تاریخ بیهقی، تاریخ حکومت سلطان مسعود غزنوی است؛ اما افزون بر تاریخ غزنویان، مطالبی درباره تاریخ صفاریان، سامانیان و دوره پیش از پادشاهی محمود غزنوی دارد. نسخه اصلی کتاب حدود ۳۰ جلد بوده که بخش زیادی از آن از بین رفته‌ و امروزه تنها حدود پنج مجلدش بر جای مانده‌ است.

نثر استوار، اطلاعات بسیار ارزشمند در موارد گوناگون، رعایت انصاف و بیان شیرین و پرکشش، از ویژگیهای این کتاب هستند؛ چنان که می‌نویسد: «سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را! غرض من آن است که تاریخ‌پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی‌ماند.»

یکی از کسانی که زحمت بسیاری بر خود هموار کرد و دشواری‌های این کتاب کهن را آسان نمود و به نوعی در دسترس عموم نهاد، مرحوم استاد خطیب رهبر بود که کارش با استقبال فراوانی روبرو شده است. آنچه در پی می‌آید، بخشهایی از مقدمه پربار و مفصل ایشان است:

تاریخ مسعودی معروف به «تاریخ بیهقی» یکی از آثار بسیار گرانبهای نثر فارسی و تاریخ و نمودار کمال دانش و بینش و هنر نویسندگی تاریخ نگار نامدار ایران ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی دبیر است که به همت والای استاد دانشمند، جناب دکتر علی‌اکبر فیاض که عمر گرامی را در تصحیح آن به پایان برده و از این راه خدمتی بزرگ به تاریخ و ادب ایران فرموده‌اند، در سال ۱۳۲۴ در تهران و در سال ۱۳۵۰ از سوی دانشگاه مشهد انتشار یافت. [... او] درباره ارزش کار بیهقی از نظر تاریخ‌نگاری و نویسندگی در مقدمه عالمانه خود بر تاریخ بیهقی چنین نگاشته‌اند:

«در جزو چند کتاب معدودی که از نثر فارسی پیش از مغول مانده است، یکی کتاب حاضر یعنی تاریخ خواجه ابوالفضل بیهقی است که از شاهکارهای ادب فارسی به شمار می‌رود. این کتاب از جهت موضوع، نمونه‌ای از تاریخ‌نویسی خوب و از حیث انشا، مثالی از بلاغت زبان ماست. بیهقی موجد فن تاریخ نیست، پیش از او به زبان فارسی تاریخ‌ها نوشته‌اند؛ ولی در همه مورخین قدیم ما شاید، هیچ‌ کس به قدر بیهقی معنی تاریخ را درست نفهمیده و به شرایط و آداب تاریخ‌نویسی استشعار نداشته است.

ابداعی که بیهقی در این فن آورده، حتی در نظر خود او بی‌سابقه‌ بوده است. خود او می‌گوید: «در دیگر تواریخ، چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفته‌اند و شمّه‌ای بیش یاد نکرده‌اند؛ اما چون من این کار پیش گرفتم، می‌‌خواهم که داد این تاریخ را به‌تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند.»

در طنز به تواریخ قدیم می‌نویسد: «اگرچه این اقاصیص از تاریخ دور است، چه در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به جنگ فرستاد و فلان روز جنگ یا صلح کردند و این آن را بزد و بر این بگذشتند؛ اما من آنچه واجب است، به جای آرَم.»

این واجب چه بوده است؟ نوشتن تاریخی زنده و حساس برای آیندگان؛ زیرا بیهقی به قول خود تاریخ را برای آیندگان می‌نوشته و به‌خوبی متوجه بوده است که آیندگان تاریخ زنده و حساس می‌خواهند، این است سرّ این تفصیل‌پردازی‌های دلاویز و چهره‌سازی‌های زیبا که مایه امتیاز این کتاب شده است.

صداقت و اطلاع

دو شرط عمدة مورخ، صداقت و اطلاع است که بیهقی شاید بیش از خوانندگان خود متوجه اهمیت آن بوده است و بدین جهت در هر فرصتی خوانندگان را از راستگویی و حقیقت‌دوستی و همچنین از احاطه و اطلاع خود بر اخبار اطمینان می‌دهد؛ چنان که خوانندگان در تضاعیف کتاب ملاحظه می‌کنند و مخصوصاً در خطبه باب خوارزم (در آخر کتاب) که مورخ در آنجا روش خود را در انتقاد مدارک و اسناد به شرح ذکر کرده و نموداری از طرز فکر دقیق خود را نشان داده است.

مندرجات کتاب بیهقی یا از مشهودات خود اوست که در طی روزگار با دقت تمام تعلیق می‌کرده، یا اطلاعاتی است که با کنجکاوی بسیار از اشخاص مربوط و مطلع به دست می‌آورده، یا منقولاتی است از کتاب‌ها که غالباً نام آنها را ذکر می‌کند و حتی راجع به ارزش آنها نظر خود را اظهار می‌دارد. بیهقی از سالیان دراز تألیف این کتاب را در نظر داشته و با دلبستگی و علاقه‌مندی تمام به تهیه مواد آن مشغول بوده و برای این کار، از موقع مساعد خود در دربار استفاده‌ای کرده است که به قول خودش برای دیگر کسی میسر نبوده است.

هنر بیهقی

ولیکن برای نوشتن تاریخ تنها داشتن مواد کافی نیست، هنری هم لازم است که از این مواد استفاده کند؛ یعنی انشایی که بتواند گذشته محوشده را پیش چشم آیندگان مجسم و محسوس سازد و هنر بیهقی اینجاست. در نوشته‌های قدیم کمتر کتابی است که بتواند با کهنگی زبان اینقدر برای خوانندگان خود جذبه داشته باشد و هر خواننده‌ای، به شرط آشنایی با زبان، آن را با ولع و اشتیاق و بدون کسالت و ملال بخواند. هنر بیهقی اوج بلاغت طبیعی فارسی و بهترین نمونه هنر انشایی پیشینیان است که زیبایی را در سادگی می‌جسته و از تماس با طبیعت زبانی، مانند طبیعت گرم و زنده و ساده و باشکوه داشته‌اند. در کتاب بیهقی نمونه‌های مختلفی از انشا هست و قطعه‌هایی دارد که از حیث بلاغت، سند لیاقت زبان فارسی محسوب می‌شود.» 

تغییر سبک

استاد بزرگ فقید، ملک‌الشعرای بهار در سبک‌شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی می‌نویسند: در این یک قرن (دوره غزنوی و سلجوقی اول ۴۵۰ ـ ۵۵۰) انقلاباتی که موجب تغییر سبک و تجدید طریقه نثر و نظم باشد پدید نمی‌آید و اگر چیزی از گوشه و کنار به وجود آمد، به همان سبک و شیوه دیرینه نوشته می‌شد؛ مانند کتب ناصرخسرو علوی که در نیمه دوم قرن پنجم تألیف یافته است و با شیوه نثر سامانیان برابر است و غالب الفاظ و ترکیبات و اصطلاحات قدیم را در آن رسالات به قرار اصل می‌بینیم پس اینکه ما این فصل را مستقل و جدا از فصل پیشین ساختیم، برای آن بود که چند کتاب را که به سبکی خاص در این قرن به وجود آمده و از حیث سبک و شیوه، استقلالی داشت و لایق بود که برای آنها فصلی جداگانه باز گردد، از اعتبار خود نینداخته باشیم و از آن کتب است، یکی نوشته‌های ابونصر مشکان، دو دیگر «تاریخ بیهقی» و سه دیگر سیرالملوک خواجه نظام الملک و چهارم قابوسنامه عنصرالمعالی کاووس است که با سبک قدیم تفاوت‌هایی دارند و هر کدام جداگانه قابل بحث و مطالعه است و اتفاقاً شیوه این کتب پس از طی شدن قرن پنجم نیز به‌تدریج فراموش می‌شود، و بلافاصله سبک نثر دگرگون شده و نثر فنی به وجود می‌آید

سبک بیهقی به عین، تقلیدی است از سبک نثر ابونصر مشکان؛ چنان که میان منشآت ابونصر و شاگردش هیچ‌گونه تفاوت موجود نیست».

فن نثر

استاد دانشمند، جناب دکتر خطیبی در کتاب فن نثر در ادب پارسی، مختصات سبک نثر فارسی در دوره غزنوی و سلجوقی اول (۴۵۰ ـ ۵۵۰) را بدین گونه خلاصه کرده‌اند:

«نخست: استعمال مفردات عربی بیش از دوره قبل (دوره سامانی ۳۰۰ ـ ۴۵۰) با حفظ حدود زبان فارسی از ورود لغات دشوار و متکلف عربی.

دوم: شروع به استعمال آیات و احادیث و اشعار و امثله و استعارات، برای آراستن کلام در حدی متعارف و خالی از تکلف.

سوم: رعایت تکلفات و صنایع؛ در مقیاسی که هنوز نثر را از شیوة مرسل دور نمی‌‌ساخت و مناسبات لفظی را بر بیان معنی رجحان نمی‌نهاد.

چهارم: به کار نبردن سجع که نثر فارسی برای قبول و استعمال آن هنوز آمادگی نداشت و مراعات این صنعت ناگزیر مفردات لغوی بیشتری را از زبان عربی در پی می‌آورد که با روش نثر فارسی سازگار نبود.

پنجم: ترکیب جُمل، که در این سبک هنوز شیوة دیرین خود را تا حدودی حفظ کرده است و مفردات عربی در آن به گونه‌ای استعمال می‌شود که از سیاق سخن فارسی بیگانه نیست؛ مانند جمع بستن لغات عربی به فارسی، یا جمع بستن جمع عربی بار دیگر به فارسی، یا آوردن یای مصدری به جای مصادر عربی و نظایر آن.

ششم: به عکس دوره قبل روش جمله‌بندی عربی، به‌خصوص در آثار ترجمه شده از آن زبان در نثر این دوره کمتر دیده می‌شود و این از آن جهت است که نثر پارسی با گذشت بیش از یک قرن از دورة تحول و تکامل، به‌تدریج روش خود را در ترکیب جمل مستقر ساخته بود. در این دوره ارکان فرعی که بیش از آن، بعد از فعل یا رابطه می‌آمد؛ در متن جمله جای گرفت و فعل در انتهای جمله و مفعول بعد از فاعل و قبل از فعل ذکر می‌شد. قیود و صفات، براساس رابطه خود با هر یک از اجزای جمل، در پی‌ همان جزء می‌آمد؛ مگر در موارد تعدد قیود و صفات که گاه بعضی از آن قبل از فعل و بعضی بعد از آن می‌آمده است.

رعایت همین نکات موجب آمد که کوتاهی جمل، به سبک دوره قبل (دوره سامانی۳۰۰ـ۴۵۰) که از مختصات نثر آن دوره بود، به همان صورت در این سبک مراعات نشود و در عین حال، کیفیت وصل و فصل و تسلسل و توالی معنی در آن همچنان به شیوه قدیم محفوظ بماند.

هفتم: روش ایجاز و مساوات در این دوره تا حدودی جای خود را به اطناب می‌سپرد و از این حیث نثر را در حد فاصل، بین سبک ساده قدیم و سبک فنی دوره بعد (دوره سلجوقی دوم و خوارزمشاهیان ۵۵۰ـ۶۰۰) قرار می‌دهد. نمونه‌هایی از درج شعر در نثر دیده می‌شود. اقتباس آیات و احادیث و امثله و حکم، چنان که گذشت، برای آرایش کلام در حدی متعارف رواج می‌یابد. ترادف و تضاد و تجانس لفظی به نسبتی محدود، در نثر راه پیدا می‌کند و مسیر تطور نثر را به سوی توازن و تقسیم به قرائن که در دوره بعد به طریقی متکلف در بیشتر اقسام آن رواج می‌یابد، هموار می‌سازد.

هشتم: تنوع و احتراز از تکرار نیز یکی دیگر از مختصات نثر این دوره است.

در دوره قبل تکرار فعل یا رابطه، در جمل متوالی و تکرار لغات، شیوه طبیعی نثر بود. در این دوره تکرار جای خود را به حذف به قرینه می‌دهد. افعال و روابط معمولاً در جمل متعاطف در نخستین جمله ذکر و از دیگر جمل به قرینه حذف می‌گردد و از افعال مرکب نیز جزء مکرر، به همین صورت به قرینه مذکور محذوف می‌شود. حذف مفرد به قرینه جمع و جمع به قرینة مفرد نیز در نثر این دوره معمول و متداول است.

نهم: با این همه باید گفت: نثر پارسی در این دوره هنوز شیوة نثر مرسل را دنبال می‌کند، لفظ با معنی برابر است و معانی از هم دور نمی‌افتد. نه به اسلوب قدیم ساده است و نه به سبک دوره بعد (دوره غزنوی و سلجوقی دوم) فنی و متکلف.

شاید بتوان نثر این دوره را با در نظر گرفتن مفهومی که از نثر خواسته می‌شود، در شمار رساترین و روان‌ترین آثار منثور در تاریخ تطور نثر فارسی دانست و اگر نثر دوره قبل (دوره سامانی) را نثر ساده و مرسل بنامیم، می‌توانیم نثر این دوره (دوره غزنوی و سلجوقی اول) را در مقام مقایسه، نثر مرسل عالی بخوانیم.»

شیوه سهل و ممتنع

این نکته گفتنی است که تاریخ‌نویس فرزانه و ادیب نامدار در نگارش اثرگرانقدر خود شیوه سهل و ممتنع را به کار بسته و در به‌گزین کردن و واژه‌ها هنرنمایی کرده است. در اینجا نظر خوانندگان را به برخی از واژه‌های شیوای ساده و مرکبی که در این کتاب است، معطوف می‌داریم: آرام‌گونه، ابله‌گونه، ایمن‌گونه، ایدونی، با دیدار، بالاگونه، بهتر آمد، به‌گزین، بی‌اندام، بی‌گناه‌گونه، پارینه، پایاب، پایچه، پسرپدری، پیاده‌گونه، پیرانه‌سر، پیشترک، پیل‌وار، ترگونه، تن‌آسان، جگر‌‌آور، خجل‌گونه، خرده‌مردم، خلوت‌گونه، خوابک، خواهشک، دادگان، درازآهنگ، درسپارند، درنارسیده، دست‌رشت، دست‌گرای، دشمنایگی، دل‌انگیز، دندان مزد، دو گروهی، دیداری، دینه، دیوار‌بست، راه بیراه، رایگانگی،رنج‌گونه، روزینه، ریشاریش، زاد و بود، زاستر، سخت‌سری، سرغوغا، سرهنگ‌شمار، سوزیان، شادروانک،فراکرد، فره‌مند، فریفتگار، کارنادیدگان،کم‌اندیشگی، گذاره، گرانمایه‌گونه، گردن‌آورتر، گرگ‌آشتی، گرمگاه، مایه‌دار، متواری‌گاه، مرغ‌دل، نابیوسان، ناچاره، نادرگذاشتنی، ناشیرین، نپایست، نرم‌گونه، نگرایستی، نوآیین، نوباوه،نوخاستگان، نیست‌همتا، نیک اسبه، نیم دشمن، نیم‌عاصی، وجه گونه، هزارگانی، یک سوارگان

چیره‌دستی بیهقی در نویسندگی و آگاهی او از قاعده‌های دستوری زبان فارسی موجب گرد آمدن بسیاری از نکات دقیق صرف و نحو زبان فارسی در این کتاب شده است.

منبع: روزنامه اطلاعات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۰۹:۵۱
رضا حارث ابادی
برداشتی از داستان حسنک وزیر بیهقی ؛از این قوم که من سخن خواهم راند 

شهیدان وادی تاریخ بسیارند آنچنان بسیار، که بیشتر صفحه های تاریخ اجتماعی و سیاسی جهان ، سیاه می زند و بوی خون تازه می دهد.
یکی از این کشتن های ناجوانمردانه ، قصه بر دار کردن حسنک وزیر است که با نثر عمیق و هنرمندانه «ابوالفضل بیهقی » در تاریخ بیهقی (مسعودی ) جان گرفته و به واقع تصاویر جذاب و سینمایی این دارزدن ، فجایعی را آشکار می کند که سلاطین ضد مردمی و انسانیت ، برای حفظ دوروزه حطام دنیوی ، بارها انجام داده اند اما نگذاشته اند نویسنده و شاعری آن را برای مردم نقل نماید و بازسازی کند. اگر ابوالفضل بیهقی ، جانب حقیقت را می گیرد و قصه کشتن حسنک را می نویسد خودش هم مورد بی مهری و دشمنی حکمران و اطرافیانش قرار می گیرد
    به بهانه یی مسخره ، نویسنده را به زندان می اندازند و مهمتر از این ، بعد از مرگ استادش ابونصر مشکان هیچ کس مثل خود ابوالفضل بیهقی که گویا آن وقت 48 سال داشته ، لیاقت جانشینی بونصر را نداشته ، اما به بهانه جوان بودن و تازه کار بودن ، ریاست دیوان مراسلات و کتابت را به آدمی از سلک خودشان می سپارند (جالب توجه اینکه مرد 48 سال داشته و چندان جوان به حساب نمی آمده و مهمتر از این نکته ، بیست سالی می شده که بیهقی شاگردی بونصر را داشته بوده ، پس تازه کار هم نبوده است ) و شاید به جرم حقیقت خواهی و عدالت طلبی نویسنده باشد که از سی جلد تاریخ مسعودی ، فقط هزار صفحه اش به ما رسیده و بقیه این تاریخ معتبر را اراذل و اوباش و عمله اکره های شاهی ، از بین برده اند. هرچند در همین هزار صفحه ، بارها با درخشش حقیقت در نثر بیهقی روبروییم که کشت و کشتار برمکیان اصلاح طلب یکی از این درخشش ها است . اینک به کشتن حسنک وزیر در تاریخ بیهقی اشاره می کنیم .
    حسنک ، اهل نیشابور است ، از خانواده معتبر میکاییلی ، به دوران سلطان محمود وزیر است و گویا بیشتر از درباریان دیگر، دل با مردم مخصوصا نیشابوریان دارد در دوران وزارتش پیشرفتش مورد حسادت دیگرانی قرار می گیرد، که لابد پست و مقامی نداشته اند، یا خود را لایق پست و مقام بهتری ، مثلا وزارت ، به جای حسنک می دانسته اند و چون می دانند محمود به حسنک علاقه دارد و دسایس فتنه گران و حسودان را به جد نمی گیرد، مستقیما نزد خلیفه تفتین می کنند که حسنک قرمطی است . خلیفه نامه یی به محمود می نویسد که شنیده ایم وزیرت قرمطی است و... اما محمود خوفی از خلیفه ندارد، پس به کاتب می گوید: باید به این خلیفه خرفت شده نوشت که من خود انگشت کرده ام در عالم و قرمطی می جویم و بر دار می کنم ، چگونه ممکن است وزیرم قرمطی باشد؟ و مساله مسکوت می ماند.
    البته حسنک در سفری به مصر نزد خلیفه فاطمی مصر رفته و گویا از خلیفه مصری خلعتی هم گرفته است . اما قضیه با قلدری محمود فیصله می یابد، اما آتشی می شود و زیر خاکستر فتنه اندوزان می ماند. بعد از محمود، میان دو پسرش مسعود و محمد جنگ درمی گیرد و حسنک از بخت بد، طرف محمد را می گیرد، حتی مسعود برایش پیغام می فرستد که محمد را رها کن و با ما باش تا قدر بینی و در وزارتت ابقا گردی . اما حسنک اهل دودوزه بازی سیاسی نیست ، دل و زبانش یکی است ، نه مثل بسیاری از اعاظم وقت که ظاهرا با محمد بودند اما درخفا به مسعود لبیک گفته بودند و با او مکاتبه ها داشتند (و یکی ازعلل شکست محمد، غیر از بی عرضگی خود او، وجود همین دارنده های دکان های دو در بود) اما حسنک ؟ آدمی است که نمی تواند هر سمت که باد می آید به همان سمت خرمن به باد بدهد، چون حقیقت و راستی را باور دارد، جواب پیغام مسعود را قدری درشت می دهد: که من با محمد بیعت کرده ام و به بیعتم احترام می گذارم ، اگر تو سلطان شدی ، حسنک را بر دار کن ! (که تو را لبیک نگفته است ) بخت نابسامان مسعود پیروز می شود. حالا می تواند بدون دوز و کلک حسنک را بکشد، اما حاکمان ستمکار هیچ گاه روراست نیستند، به جای این که بی دروغ و فریب کار کنند، ریا می ورزند و دروغ را راست وانمود می کنند. حسنک را می کشد، اما پیش از کشتن برایش پیغام می فرستد که : تو گفتی اگر شاه بشوم ، تو را به دار بزنم ، اما من طالب مرگ تو نیستم ، ولی خلیفه از بغداد پیک فرستاده است که حسنک قرمطی را باید بردار کنی تا من بعد کسی جرات نکند از خلیفه مصر خلعت بگیرد! درصورتی که شاید خلیفه حسنک را فراموش کرده بود و در این مورد پیغامی هم نفرستاده بود. یعنی مثل اکثر حاکمان ستمگر دروغزن ، مسعود می کشد اما به پای دیگری می نویسد
    به نگاه ابوالفضل بیهقی برگردیم و ببینیم چقدر به حقیقت ارج می نهد، می نویسد: «از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده اند، در گوشه یی افتاده و خواجه بوسهل زوزنی ، چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار (یعنی در قیامت خود او جواب کارهایش را باید بدهد) و ما را با آن کار نیست هرچند مرا از وی بد آمد به هیچ حال ، چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وی بباید رفت .» (چقدر منطقی ؟ از بوسهل به بیهقی بدی ها رسیده است ، اما مثل خاله زنک ها پشت سر مرده بد نمی گوید، چون عقیده دارد اگر حرف بزند در آن دنیا گرفتار می شود. یعنی مرگ را مثل رگ گردن به خود نزدیک می داند که مومن واقعی جز این نیست .) اما به دو نکته دیگر اشاره کنم و فعلا حرف را تمام نمایم ، مسعود تنها جان حسنک را نمی گیرد، به بازماندگانش هم ستم می کند
    یعنی پیش از کشتن اموال مرد را در روز روشن و برابر چشم بسیاری ، می دزدد از قول بیهقی بخوانیم : «و دو قباله نبشته بودند همه اسباب و ضیاع حسنک را به جمله از جهت سلطان و یک یک ضیاع را نام بر وی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت و آن سیم که معین کرده بودند بستد و آن کسان گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد در مجلس و دیگر قضات نیز، علی الرسم فی امثالها.» (دقت می کنید؟ سیم را معین کرده بودند، یعنی خود مسعود یا طرفدارانش و بعد: علی الرسم فی امثالها، یعنی طبق رسم همیشه یی که در چنین مواردی هست ، یعنی مال مردم را به میل و قیمت خودخواسته می گرفته اند و...) یا پای دار وقتی به مردم تماشاچی می گویند: سنگ بزنید، کسی سنگ نمی زند و همه گریه می کنند، اوباش و اراذل را پول می دهند که سنگ بزنند (تا بگویند مردم چنان از حسنک متنفر بودند که بدون احساس ناراحتی او را سنگسار کردند و مسلم این دوز و کلک ها، از ترس طغیان و شورش مردم صورت می گرفت .) برای همین مجبور به حفظ ظواهر بودند. مثلا وانمود می کنند که سر حسنک را خلیفه خواسته است و باید برای او سر را به بغداد بفرستند. اما بیهقی فاش می کند بوسهل برای فرونشاندن و ارضای آن همه نفرت جهنمی خود، سر حسنک را در تشتی سرپوشیده وسط مهمانان خود می نهد و می گوید: نوباوه یی است ، از آن باید میل کنید، یعنی میوه یی است نوبرانه و چون سرپوش را برمی دارند درمی یابند سر حسنک است ! و بیهقی می نویسد: چون سر حسنک را بدیدیم همگان متحیر شدیم و من از حال بشدم (تحیر ندارد؟ چگونه آدمی از ابلیس شرورتر می شود؟ یا حرف برتولت برشت درست درنمی آید که : می توانند تا فردا، از تو جلادی بسازند
    نکته آخر، ظرفیت زنی است که آزاده مردی چون حسنک را زاییده و بزرگ کرده ، از نگاه بیهقی بنگریم : «و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنان که پای هایش همه فروتراشید و خشک شد... و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور، چنان شنودم که دوسه ماه ازو این حدیث نهان داشتند، چون بشنید جزعی نکرد چنان که زنان بکنند، بلکه بگریست به درد چنان که حاضران از درد وی خون گریستند، پس گفت :
بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود، آن جهان »

    چون مادر حسنک نیز مثل ما اعتقاد داشت «آنان که در راه خدا کشته می شوند، نزد خدای خود زنده اند و از جانب او روزی می خورند.»

    پانوشت : (تمام قسمت هایی که از تاریخ بیهقی نقل شده ، از «تاریخ بیهقی » تصحیح «دکتر علی اکبر فیاض » برداشت شده است). 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۰۸:۰۶
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی؛ خالق سبکی جدید در نثر فارسی

161729.jpg



ابوالفضل بیهقی که به عنوان ادیب و مورخ برجسته ایران و پدیدآورنده کتاب گرانسنگ «تاریخ بیهقی» شهرت یافته، خالق سبکی جدید در نثر فارسی است.

بیشتر شهرت بیهقی به‌ دلیل نگارش کتاب معروف «تاریخ بیهقی» است که یکی از مهم‌ترین منابع تاریخی درباره دوران غزنوی به شمار می‌رود.

او اوایل عمر خود را در نیشابور به تحصیل علم و دانش مشغول بود، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.

این مورخ بزرگ ایرانی نوشتن کتاب «تاریخ بیهقی» را در سن ۴۳ سالگی، آغاز کرد و ۲۲ سال از عمر خود را صرف نوشتن آن کرد، موضوع این کتاب تاریخی است و در ۳۰ جلد، اما از این ۳۰ جلد تنها ۶ جلد باقی مانده و این نکته قابل ذکر است که جلد اول موجود، از میانه آن آغاز می‌شود.

اهمیت کتاب «تاریخ بیهقی» برکسی پوشیده نیست و تاثیر آن بر متون بعد از خود گواهی بر ارزشمندی این کتاب است؛ کتابی که با ظهور خود سبک جدیدی را در نثر فارسی خلق کرد و با گذشت زمان نه تنها از اهمیت آن کاسته نشد، بلکه بر شکوه و عظمت آن افزود.

«تاریخ بیهقی» آیینه تمام‌نمای دوران این نویسنده صاحب سبک است که می‌تواند قواعد مملکت‌داری، شهرسازی، سطح زندگی مردم، طبقات اجتماعی، فرهنگ جامعه، اوضاع دربار و دیوان‌ها، آداب و سنت‌های رایج در جامعه، جهان‌بینی مردم و حتی خصوصیات اخلاقی و شخصیت‌شناسی هر یک از چهره‌های تاریخی را می‌توان در آن مشاهده کرد.

دقت و هوشیاری ابوالفضل بیهقی در بیان جزییات و توصیف وقایع به حدی بود که خواننده با خواندن آن احساس می‌کرد که بیهقی در آن صحنه‌ها حاضر بوده و نکته قابل توجه این است که بیهقی در بعضی از رویدادها، خود شاهد ماجرا نبوده و آن‌ها را از زبان عامه مردم نقل می‌کند اما این وقایع در فضای کلی تاریخ هیچ تفاوتی با آنچه او به چشم خود دیده، ندارد و این بیانگر زیرکی و هنرمندی بی‌نظیر این نویسنده است.

یکی از بخش‌های بسیار مهم «تاریخ بیهقی»، داستان «حسنک وزیر» است. بیهقی ۸۵ سال زندگی کرد و به دنبال نوشتن کتاب‌های متعدد بود تا اینکه در سال ۴۵۶ ه. ش درگذشت و به این ترتیب ۱۹ سال پس از اتمام این کتاب ارزشمند چشم از جهان فرو بست.

منبع : خبرگزاری ایسنا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۵
رضا حارث ابادی

دیپلمات تاجیکستانی:

منزلت و جایگاه ابوالفضل بیهقی در تاجیکستان کمتر از ایران نیست

منزلت و جایگاه ابوالفضل بیهقی در تاجیکستان کمتر از ایران نیست

رایزن فرهنگی سفارت جمهوری تاجیکستان در ایران گفت: در تاجیکستان مکان و منزلت و جایگاه علم و ادب بیهقی کمتر از ایران نیست. 
بوری بای اف در همایش مردمی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی که دوشنبه شب 1 آبان 96 در تالار کاشفی سبزواربرگزار شد، افزود: سال گذشته با ابتکار یکی از دانشمندان جوان تاجیکستان به نام سیف الله مولاجان، تاریخ بیهقی از فارسی به سیریلیک برگردان شد. همچنین با ایده این داشمند در همان سال کتاب تاریخ بیهقی از طریق رادیو بازخوانی گردید.
 
 وی با بیان این که خاک ایران مانند خاک تاجیکستان برای ما عزیز و مقدس است ادامه داد : امروز به یاد ابرمرد تاریخ، ابرمرد ادب و ابر مرد نثر پارسی -ابولفضل بیهقی- بودیم و هستیم و به این جمله معتقد هستم که بزرگان را بزرگان، بزرگ می دانند و خوشابه حال مردم شریف سبزوار که نمی گذارند بزرگانی همچون بیهقی خاک شوند و از یادها بروند و این نشان دهنده ی بزرگی مردم این شهر است.
بوری بای اف همچنین گفت: در تاجیکستان استقبال از تاریخ و فرهنگ و زبان فارسی پس از کسب استقلال که 26 سال قبل اتفاق افتاد، بالا گرفت و حکومت اهل علم و فرهنگ این کشور پیوسته سعی و تلاشش بر آن بوده که چیزهایی را که از دست داده ایم را احیاء کنیم.
رایزن فرهنگی سفارت تاجیکستان در ایران در ادامه اظهار داشت: ابوالفضل بیهقی در پاسخ به  یکی از اساتید هم دوره خود، که زبان پارسی را برای علم و آموختن جای تنگ و ناکافی دانست به انشای دیبای خسروانی پرداخت و ثابت کرد که زبان پارسی از عربی کمتر نیست و با این زبان می توان هر اثری را در باب علم وادب و سیاست، با فصاحت و بلاغت تمام تالیف کرد .
او در خاتمه سخنانش گفت: امیدوارم این جشن با جلوه های تازه و متعدد بیشتر و پررنگ تر از این ادامه یابد و تبادل و روابط همکاری بین ما تشدید شود و چنین همایش ها و نشست هایی در تاجیکستان، افغانستان و سایر کشورها نیز برگزار گردد.
گفتنی ست که بوری بای اف از مسئولین و دست اندرکاران این همایش تشکر کرد و آرزوی موفقیت و کامیابی برای اساتید و مسئولین سبزواری برای پژوهش ها و همایش های آتی نمود و تمام ایرانیان را به تاجیکستان دعوت کرد تا پیوندها و آشنایی مردم دو کشور تحکیم شود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۵:۴۸
رضا حارث ابادی

مطالبات برحق اهالی فرهنگ و ادبیات فارسی و همچنین مردم شهرستان سبزوار از مسئولین محترم شهرستان و استان خراسان رضوی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۲:۲۶
رضا حارث ابادی

بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی در زادگاهش روستای حارث آباد سبزوار

بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی در زادگاهش روستای حارث آبادی سبزوار

بعد از ظهر دوشنبه اول آبان روستای حارث آبادسبزوار مانند رسم چند سال گذشته این روستا، میزبان برپایی مراسم بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی تاریخ نگار منصف و ادیب برجسته پارسی بود.
به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه در این مراسم رایزنان فرهنگی سفارتخانه های افغانستان و تاجیکستان در ایران و شماری از اساتید و صاحب نظران برجسته ادبیات فارسی از سرتاسر کشور و مسئولان و اعضای شورای شهر و فرهیختگان شهر سبزوار و اهالی روستای حارث آباد حضور داشتند.
منبع : مجله اینترنتی اسرار نامه سبزوار - برومندی

تصاویر بیشتر را هم اکنون در اینجا ببنید.(کلیک کنید)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۱:۵۶
رضا حارث ابادی

رایزن فرهنگی سفارت افغانستان:

ثبت روزی به نام ابوالفضل بیهقی در تقویم ملی ایران برای جغرافیای زبان فارسی و تمام فارسی زبانان واجب است

ثبت روزی به نام ابوالفضل بیهقی در تقویم ملی ایران برای جغرافیای زبان فارسی و تمام فارسی زبانان واجب است

رایزن فرهنگی جمهوری افغانستان در هفتمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی گفت: ابوالفضل بیهقی بنیاد کاخ بلند نثر فارسی را بنا نهاد و گرامیداشت از چنین شخصیتی و همچنین نامگذاری یک روز در تقویم جمهوری اسلامی ایران به نام روزملی ابوالفضل بیهقی کاملا به جاست و این امر  نه تنها برای جمهوری اسلامی ایران بلکه برای جغرافیای زبان فارسی و تمام فارسی زبانان در مجموع واجب است.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه شفیق شرق در همایش علمی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی که صبح دوشنبه اول آبان در دانشگاه حکیم سبزواری برگزار می شد، افزود : امروز ساعت 8 صبح زنگ تمام مدارس شهرستان سبزوار به نام بیهقی نواخته شد که اگر تمام روزهای سال زنگ مدارس به نام بیهقی نواخته شود باز هم کافی نیست.

وی با بیان این که گذشتن از شهرهای تاریخی ایران کهن و خراسان بزرگ همچون سبزوار و نیشابور برای هر فارسی زبانی یک رویا است ادامه داد : امروز در شهر ابوالفضل بیهقی، محمود دولت آبادی، دکتر علی شریعتی و دهها نامدار دیگر این شهر  حضور دارم و از جغرافیای بخشی از تاریخی که در کتب  دانشگاهی افغانستان خوانده ام عبور کردم و امیدوارم این سعادت نصیب هر فارسی زبانی شود و ما بتوانیم در سرزمین مشترکی که داریم سفر کنیم.

رایزن فرهنگی سفارت افغانستان با بیان تصنیف معروف ابوالفضل بیهقی (سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را . غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند) اظهار داشت: ابوالفضل بیهقی در آغاز کار، دشواری آن را به خوبی درک کرده و می فهمد یک مرد پیری که در دربار دست به قلم می برد و درباره تاریخ ابراز نظر می کند مسئولیتش سنگین است و امانتی را به نسل های بعدی منتقل می کند و نسل های بعدی درباره این اثر داوری خواهند کرد، از این رو خودش بیان کرده است که سخنی نرانم که خوانندگان این تصنیف بگویند شرم باد این پیر را. این سخن بسیار سنگینی است و به یقین سخنی نرانده که خوانندگان این تصنیف تحسینش نکنند.

شفیق شرق در ادامه گفت: هر فارسی زبانی در هر گوشه جهان به اثری که ابوالفضل بیهقی آفریده می بالد و افتخار می کند و از خواندن مکرر آن خسته نمی شود. ابوالفضل بیهقی هم تاریخ نوشت است و هم یکی از شاهکارهای نثر ادبیات زبان فارسی را خلق کرده است و با روش سهل ممتنع هم روایت را به تصویر کشیده و هم یک متن شیرین به جا گذاشته است.

وی در پایان بیان کرد: یادمان باشد که اگر ما از باد و باران گزند نیافتیم و میان موجی از تهاجم هایی که در طول تاریخ به سرزمین های ما صورت گرفته است هنوز نفس می کشیم و مدعی یک تمدن بزرگ هستیم نتیجه تلاش و خلق آثار ارزشمندی است که حضرت فردوسی ، ابوالفضل بیهقی ،مولانا جلال الدین محمد بلخی ، سنایی غزنوی، رابعه بلخی و هزاران نام آشنای دیگر به عنوان میراث برای ما به جا گذاشته اند. آن ها مسئولیت خود را به خوبی انجام داده اند و امروز وظیفه ماست که چگونه از چنین آثار ارزشمندی پاسداری کنیم و راه دشوار آینده را چگونه بپیماییم  که نسل های بعدی نیز از ما یادی کنند و آن ها نیز پاسداران تاریخ، فرهنگ و ارزش های خراسان بزرگ ، ایران بزرگ و در مجموع جغرافیای زبان پارسی باشند.

***

گفتنی است از حدود یک دهه قبل شمار زیادی از صاحب نظران و اساتید ادبیات فارسی و فرهیختگان و ادب دوستان سبزواری خواهان ثبت روز اول آبان به عنوان روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی در متن تقویم ملی ایران هستند.

در حال حاضر درتقویم کشور چندین روز ملی به نام شاعرانی نظیر فردوسی، حافظ، سعدی، خیام، عطار و شهریار ثبت شده است. روز بزرگداشت فردوسی به عنوان روز زبان فارسی و روز بزرگداشت شهریار به عنوان روز شعر فارسی نیز مطرح هستند. اما در این بین به نظر می رسد در حق نثر فارسی و نویسندگان برجسته این زبان  کم لطفی های زیادی صورت گرفته است زیرا هیچ روزی به نام نثر فارسی و بزرگان این عرصه درمتن تقویم کشور درج نگردیده است. 

با توجه به جایگاه والا و پدرانه ابوالفضل بیهقی در عرصه ی نثر کلاسیک فارسی به نظر می رسد اول آبان که در سال های اخیر به بزرگداشت بیهقی اختصاص یافته، بهترین مناسبت برای ثبت روز نثر فارسی نیز می باشد.

سمیرا واعظی نژاد / مجله اینترنتی اسرارنامه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۶ ، ۱۱:۴۴
رضا حارث ابادی

وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی: بارزترین جنبه تاریخ بیهقی، ایمان او به راستی است
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پیامی به هفتمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی نوشت: بارزترین جنبه تاریخ بیهقی، ایمان او به راستی و حقیقت جویی است.

سیدعباس صالحی در پیام خود که توسط مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی قرائت شد، آورده است: در میان ستارگان پرفروغ ادب فارسی و در میان اندیشمندان بزرگ ایرانی، بی گمان ابوالفضل بیهقی نویسنده گرانسنگ تاریخ بیهقی جایگاهی درخور دارد. 
در این پیام آمده است: روش تاریخ نویسی بیهقی بر پایه شیوه دقیق علمی راست گویی و ثقه بودن گویندگان به مثابه معیار درست گردآوری اخبار، بیان بی محابای رفتار شایسته و ناشایسته ی کارگزاران غزنوی بر پایه سنجش کردار نیک و بد استوار است. 
در بخش دیگری از پیام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی آمده است: بارزترین جنبه تاریخ بیهقی در عرصه تاریخ نگاری، حقیقت پژوهشی ابوالفضل بیهقی و ایمان او به راستی و حقیقت جویی است و از سوی دیگر در عرصه ادبیات این کتاب به مثابه نمونه اعلای نثر فارسی در نهایت هنر و حکمت نگاشته شده که هم به خواننده لذت ارزانی می کند و هم موضوعی تاریخی را در نهایت زیبایی و دلنشین بیان می کند. 
در ادامه پیام آمده است: نثر بیهقی به طبیعت کلام فارسی بسیار نزدیک هست و الگویی است در نثرنویسی، که شمار بسیاری از نویسندگان پس از او در مسیر هموار او گام برداشته اند. 
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی افزوده است: ابوالفضل بیهقی نویسنده ای است که بدون آنکه حکیمانه سخن براند به ما حکمت می آموزد بدون آنکه در پی زیبایی آفرینی باشد خواننده را با دنیایی زیبا در پیوند قرار می دهد و بدون آنکه بخواهد حقیقتی را به خواننده القا می کند، بیش از هر نویسنده ای حقیقت گو، حقیقت جو و حقیقت باور است. 
صالحی افزوده است: از این روست که اگر بگوییم ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی است سخن به گزافه نگفته ایم و اگر بر این باور باشیم روز ابوالفضل بیهقی، روز نثر کلاسیک فارسی است به درستی سخن رانده ایم. شایسته است مقام و جایگاه ابوالفضل بیهقی را پاس بداریم چرا که پاسداشت نثر او پاسداشت اندیشه و خردورزی است. 
وی آورده است: اینجانب به عنوان خادم فرهنگ و اندیشه برخود لازم می دانم مراتب سپاس و قدردانی خود را از برگزاری هفت دوره همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در روز اول آبان ماه به مراکز عالی، دانشگاهی و اجرایی شهر سبزوار ارزانی داشته و به همه دست اندرکاران برگزاری این همایش ارزشمند درود می فرستیم و امید داریم همواره در مسیر ارتقای فرهنگ و اندیشه ایرانی اسلامی خود گام برداریم و طنین زیبای فرهنگ سرزمینمان با زیبایی های برآمده از نثر فارسی به گوش همگان برسد. 
هفتمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی که امروز در سبزوار آغاز شده، فردا نیز ادامه می یابد که در آن رایزنان فرهنگی افغانستان و تاجیکستان و مدیرکل دفتر مطالعات فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به سخنرانی می پردازند. 
ابوالفضل بیهقی تاریخ نگار قرن پنجم هجری قمری و نگارنده کتاب تاریخ بیهقی، از مورخان دوره غزنوی است که در سال 385 قمری در قریه حارث آباد بیهق (سبزوار امروزی) متولد شد. 
وی بعد از کسب فضایل به دیوان رسایل محمودی راه یافت و در خدمت خواجه بونصر مشکان به کار پرداخت و در خدمت سلاطین غزنوی به سر برد که تا عصر عزالدوله عبدالرشید در سال 440 قمری نیز چندی صاحب دیوان بود اما به تهمت حاسدان گرفتار، معزول و محبوس شد. بیهقی بعد از رهایی از زندان باقی عمر را در انزوا بسر برد و در سال 470 هجری قمری درگذشت. 
شهرستان سبزوار در 230 کیلومتری غرب مشهد واقع است. 
خبرنگار: حمید دلاوری هروی ** انتشار دهنده: علی اصغر ایزدی 

منبع خبر: خبرگزاری جمهوری اسلامی - ایرنا 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۰:۱۱
رضا حارث ابادی

بیهقی در تاریخ نویسی مبتکر سبکی است که پیش از او سابقه نداشته


مهدی مقصودی مسئول سابق کمیسیون فرهنگی شورای شهر سبزوار و مدیرمسئول نشریه ستاره شرق درکانال تلگرامی خود از چند روز قبل به مناسبت نزدیک شدن به اول آبان روز بیهقی شروع به انتشار گزیده ای از مطالب مهمی کرده است که صاحب نظران و پژوهشگران ادبیات فارسی و تاریخ ایران در سالیان طولانی پیرامون ارزش ادبی و تاریخی کتاب تاریخ بیهقی اثر گرانسنگ ابوالفضل بیهقی نوشته اند.
 تا به اینجای کار مهدی مقصودی در میان کسانی که در گذشته یا در حال حاضر در سبزوار مسئولیت های فرهنگی داشته یا دارند، به صورتی جدی و محتوایی از چند روز قبل از فرا رسیدن مناسبت 1 آّبان به استقبال این روز رفته و گرامیداشت آن را آغاز کرده است.
در اینجا یکی از مطالب منتشر شده در کانال مدیرمسئول نشریه ستاره شرق را منتشر می کند:
 بیهقی در تاریخ‌نویسی مبتکر سبکی است که پیش از او نه در ایران و نه احتمالاً در نقاط دیگر سابقه نداشته است. البته تا دوران بیهقی کتب تاریخ معتبری مانند: تاریخ بلعمی و تاریخ سیستان و تاریخ گردیزی و تاریخ طبری (به عربی) و تاریخ ثعالبی (به عربی) و تاریخ یمینی عتبی (به عربی) و بسیار دیگر نوشته شده بود. ولی بیهقی تاریخ‌نویسی را به نوعی داستان نگاری موثق و مستند مبدل کرد، در نتیجه، به جای آنکه تفاله خشکیده‌ای از رویدادها به دست بدهد، زندگی را با همه زشتی و زیبایی و جوشش و جنبش عبرت‌انگیز آن در برابر چشم شما می‌گسترد و به هدفی که داشته، یعنی تبدیل تاریخ به نوزیستی حوادث و زمان‌ها و به اندرزنامه (و نه‌تنها کارنامه خشک پادشاهان و سالاران) دست می‌یابد.

 ابوالفضل بیهقی و جامعه غزنوی / احسان طبری / صفحه 23 - انتشارات فردوس چاپ اول 1394 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۷:۴۷
رضا حارث ابادی

نواختن زنگ بیهقی در مدارس سبزوار

نواختن زنگ بیهقی در مدارس سبزوار

همزمان با نخستین روز آبان 'روز ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی' زنگ بیهقی در مدارس شهرستانسبزوار نواخته شد
رئیس آموزش و پرورش سبزوار روز دوشنبه در مراسمی به همین منظور در آموزشگاه شاهد گفت: نواختن زنگ بیهقی در سراسر مدارس شهرستان با هداف احیای زبان و فرهنگ این سرزمین انجام شد.

حسن محرابی افزود: سبزوار یکی از شهرهای کهن خراسان با فرهنگ و پیشینه غنی است که گنجینه ارزشمندی از مفاخر و رویدادهای تاریخی را در خود جای داده و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی برای هفتمین سال در راستای تکریم این مفاخر است.

وی ادامه داد: پیوند نسل جوان با زبان، فرهنگ و هویت ملی سبب می شود هجمه فرهنگی دشمن کارساز نشود.

ابوالفضل بیهقی تاریخ نگار قرن پنجم هجری قمری و نگارنده کتاب تاریخ بیهقی از مورخان دوره غزنوی است که در سال 385 قمری در قریه حارث آباد بیهق(سبزوار) متولد شد.

وی بعد از کسب فضایل به دیوان رسایل محمودی راه یافت و در خدمت خواجه بونصر مشکان به کار پرداخت و در خدمت سلاطین غزنوی به سر برد و تا در زمان عزالدوله عبدالرشید در سال 440 قمری نیز چندی صاحب دیوان بود اما به تهمت حاسدان گرفتار، معزول و محبوس شد. بیهقی بعد از رهایی از زندان باقی عمر را در انزوا بسر برد و در سال 470 هجری قمری درگذشت.

هفتمین همایش ابوالفضل بیهقی نیز از امروز به مدت 2 روز با پیام وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی آغاز می شود. رایزنان فرهنگی افغانستان و تاجیکستان و مدیرکل دفتر مطالعات فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در این مراسم سخنرانی می کنند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۷:۳۸
رضا حارث ابادی

  مطالبات  بر حق دوستداران ابوالفضل بیهقی از مسئولین شهرستان سبزوار 


1- ثبت روز اول آبان به عنوان روز ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی و نثر فارسی در تقویم رسمی کشور

2- ثبت کتاب تاریخ بیهقی به عنوان بزرگترین متن تاریخی در میراث فرهنگی سازمان یونسکو

3- تعیین متولی و ردیف بودجه جهت تکمیل عملیات اجرایی، عمرانی و بهره برداری پروژه یادمان بیهقی

4- برگزاری همایش ابوالفضل بیهقی در سطح بین المللی و همچنین ایجاد فرهنگسرای ابوالفضل بیهقی 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۷:۳۱
رضا حارث ابادی