متن ادبی ولادت امام حسین ( ع)
«طلوع آفتاب جمال حسین(ع)»
سلام بر تو که گلویت، بوسهگاه پیامبر بود. ای خلاصه فاطمه و علی! بر ما بتاب که در تیرگی خاک، بیآفتاب یاد تو، پامال عبور روزهاییم و تنها عشق است که میتواند در تعریف تو، قد راست کند. امروز، خانه محقر علی، در آفتاب جمال تو، به مرکزیّت عالم، شناخته خواهد شد و نورِ سرگردانِ حسین که سالها پیش از خلقت آدم در افلاک غوطه میخورد، در قاب جسم خویش، حلول خواهد کرد.بیا ای همبازی جبرئیل و پیمبر، که عشق تو، هول قیامت و سکرات مرگ را بر ما آسان میکند.
سلام کردم و به من تبسمت جواب داد فتاد سایهات سرم، دوباره آفتاب داد
چهار سوی خانهام سلام میفرستمت سلام دادم و به من دعای مستجاب داد
دریایی به نام حسین
میگویند: «پایان شب سیه سپید است» و ازاینرو، خورشید تو دوبار، متولد شد؛ یکی در خانه فاطمه و دیگربار بر نیزههای شبزدگان.روزی که عطر تو در ایوان ملائک پیچید، ملائک، تبریکگویِ پروردگارِ تو بودند، تا ذرات جهان، به سجود درآمدند و تو را ذکر گفتند؛ «یاحسین».خداوند، تو را آفرید تا از رعدِ گریههای شبانه علی، بارانِ رحمت خود را بر زمین ببارد و به ازای هر قطره اشک علی، دریایی به نام حسین را هدیه کند.
در دوستیِ حسین علیهالسلام
هیچ سجادهای باز نشد که نام تو را رمز عبور خود نکرد، یا حسین!
خاکِ تو، آبروی سجده من است و آب، با تولد تو، در فرهنگ لغات دلم، همخانواده حسین شد.آنکه تو را زیارت کند، هزار هزار درجه نزد خداوند به او عطا کنند؛ چراکه باران مهرِ تو، پوسته سخت دانه دل را میشکافد.یا حسین! از قرنهای آن سوی تقویم، وقتی نوازشِ نور تو در رگهایمان جاری میشود، چه تماشا دارد لذت گم شدن و غرق شدن در اسمت!
شفیع قیامت
حسین، تنها واژهای است که وقتی زاده شد، برخاست؛ مثل عطر، وقتی که سرِ مظروف آن را جدا میکنند و سرریز میشود.تکرار تو بر نوارهای سبز دیوارهای مسجد، یادمان داد که تو بیش از یک نفر بودی. تو را باید آنقدر نوشت، تا محراب و جانماز و نقش اسلیمی طاقنماهای زمین، به ناتمامِی تو اقرار کنند؛ یا حسین!
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفتوگوی تو خیزم به جستوجوی تو باشم
«قدم نورسیده آفتاب»
قدوم نورسیده آفتاب را ملائک بیشمار، به تبریک آمدهاند و بر بام خانه دختر خورشید، بال میافشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاری سرزده است و خانه علی و زهرا، امروز، خانه تمام شادیها و دستافشانیهاست. خدا، لبخند میزند این روز شگفت را و مرد تنهای نخلستانها، به نسل سبز این کودک میاندیشد. به نور ممتدی که سینه به سینه، تا قیامت خواهد رفت؛ «وَلَو کَرِهَ الْکافِرُون».عاشورا متولد شد اتفاق کمی نیست... بگذار تمام کائنات بدانند آغاز تو را! دو دریای آبی، به هم آمیختند و در پیوند خدایی و زبانزدشان، اقیانوسی پدید آمد که تاریخ را دیگرگونه خواهد کرد.بگذار از امروز، همه شمشیرها، خود را مهیا کنند! بگذار لبها برای تشنگی، آبدیده شوند! بگذار کفر، ازهماکنون، دست به کارِ تیز کردن تیغ کینه باشد و ایمان، کوه صبرش را به شانههای تو تکیه دهد!تاریخ، در راه است تا با خون معصوم تو، خود را رقم زند. حادثهها در راهند. آبهای متلاطم و دستهای جفاپیشهای که سدِّ سیراب شدناند، توفان خونخواهی حق و رسوایی باطل، خطبههای بلیغِ روسیاهی کفر، قرآن فصیح بر منبر نیزهها و خدایی که دلشدگانِ زخمخورده را خود به پرسش و مرهم میآید؛ همه در راهند. تو، مولود عشق، امروز، در آغوشِ مادر، مهیّای فردای خونخواهی و «هل من ناصر» باش! لبخند بزن، تا خون در رگهای طبیعت جاری شود!لبخند بزن، تا خدا به یمن آمدن تو، اهالی روزگار را امان دهد! لبخند بزن، تا همه بدانند «عاشورا» متولد شد...
«گلی میآید»
بهارهای شگفتی در راهند. فردا گلی میشکفد که بادها را پرپر میکند.بهارهای شگفتی در راهند؛ این را من نمیگویم؛ آسمان میگوید با هزاران بهاری که دیده است.بهارهای شگفتی در راهند؛ این را زمین میگوید؛ زمین که مادر همه بهارهای آمده است. زمین که آبستن بهارهای شگفتی است که در راهند.فردا گلی میشکفد که گلها به پیشواز آمدنش، پرپر میشوند. درختها، سجده میکنند مقدمش را، کوهها سر بر آستان کرم او میگذارند و دریاها، وامدار زلال چشمانش میشوند.فردا گلی میشکفد که عطرش از همه پنجرههای بسته عبور خواهد کرد؛ از همه دیوارهای سنگی، برجهای بتُنی، خیابانهای تاریک، کوچههای رنگ و رو رفته. فردا گلی میشکفد که پنجرهها را باز خواهد کرد و آینهها را شفاف.فردا گلی میشکفد که ابرها را به باران دعوت میکند، باران را به زمین تشنه میفشاند، گلها را میرویاند و خورشید را صدا میکند تا رنگینکمانی شگفت، شرق تا غرب زمین و آسمان را به هم بدوزد؛ رنگینکمانی زیباتر از همه آذینها و خیر مقدمها، رنگینکمانی که مزین به نام زیبای زیباترین گل دنیاست. فردا باران میبارد، گلی میشکفد. مردی میآید؛ فردا مردی که قرار است در باران بیاید، خواهد رسید؛ بعد توفان میگیرد، باران تند میبارد.فردا، گلی میآید؛ گلی که کشتیبان «سفینه النجاه» است. میآید و آرامش را به دلهای عاشق میآورد و منتظران را سوار میکند.فردا گلی میشکفد که بادها را پرپر میکند. توفان، تاب ایستادگی در برابرش را ندارد؛ پرپر میشود، نسیم میشود و به پای مبارکش بوسه میزند: «السلام علیک یا سفینه النجاه».