شمس تبریزی
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیر ها ؟
زان سوی او چندان وفا، زاین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کَرَم، زاین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نِعَم، زاین سوی تو چندین خطا
زاین سوی تو چندین حسد، چندین خیال و ظنّ و بد
زان سوی او چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان می شوی، الله گویان می شوی
آن دم تو را او می کُشد، تا وارهاند مر تو را
از جُرم ترسان می شوی، وَز چاره پُرسان می شوی
آن لحظه ترساننده را، با خود نمی بینی چرا؟
گر چشم تو بربست او، چون مهره ای در دست او
گاهی بغلتاند چنین، گاهی ببازد در هوا
گاهی نهَد در طبع تو، سودای سیم و زَر و زن
گاهی نهد در جان تو، نور خیال مصطفی
این سو کِشان سوی خوشان، وآن سو کِشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند، کشتی در این گرداب ها
چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان، در گوش تو آید صدا
کلیات شمس تبریزی