غزل از مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی (مستی سلامت میکند )
مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند
آنکه او دلش را برده ای جان هم غلامت میکند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
مستی که هر دو دست را پابند دامت میکند
ای آسمانِ عاشقان ای جان جان عاشقان
حُسنَت میان عاشقان نَک دوستکامَت میکند
ای چاشنی هر لبی ای قبله هر مذهبی
مه پاسبانی هر شبی برگرد بامَت میکند
آنکه او ز خاک ابدان کند مردود را کیوان کند
ای خاک تن وی دود دل بنگر کُدامت میکند
یک لحظه ات پَر میدهد یک لحظه لنگر میدهد
یک لحظه صحبت میکند یک لحظه شامَت میکند
یک می لرزاندت یک لحظه می خنداندت
یک لحظه مستَت میکند یک لحظه جامت میکند
چون مُهره ای در دست او، گه باده و گه مست او
این مُهره ات را بِشکَند والله تمامت میکند
گه آن بُوَد گه این بُوَد پایان تو تمکین بُوَد
لیکِن بدین تلوینها مقبول و رامَت میکند
تو نوح بودی مدتی، بودت قدم در شّدَتی
ماننده کشتی کنون بی پا و گامَت میکند
خامُش کن و حِیران نِشین، حیرانِ حیرت آفرین
پُخته سخن مردی ولی گفتار خامت میکند
غزل از مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی (غزلیات شمس)
درود و هزاران درود بر روان پاک و بلندش