حسین خسروجردی سبزوار و نیشابور دو شهر هم تاریخ و همچند
سبزوار و نیشابور دو شهر هم تاریخ و هم چند
مطلبی منتخب از نشریه صبح نیشابور
یکی از دیدگاه هایی که اخیراً از طرف یک مخاطب عزیز سبزواری به نام آقای حسین خسروجردی برای این مقاله ارسال شده ، اشاره به مطلب مفصلی دارد ، که سال ها قبل در هفته نامه صبح نیشابور منتشر گردیده است.
مطلبی منصفانه و جالب توجه که با انجام یک بررسی کلی در تاریخ منطقه خراسان ، به این نتیجه رسیده است که دو شهر عزیز سبزوار و نیشابور ، در طول تاریخ چندهزارساله خود همواره دوشادوش یکدیگر ، به سمت آینده حرکت کرده اند.
این مطلب نشریه صبح نیشابور ، به خوبی گواهی می دهد که هرچند در برخی از دوره های تاریخی یکی از دو شهر سبزوار یا نیشابور به لحاظ مرکزیت و قدرت سیاسی و وسعت و بزرگی جمعیت از دیگری پیشی می گرفته است و مثلاً گاه سبزوار در منطقه به مرکزیت دست می یافته و گاه نیشابور ، اما در کل این دو شهر کهن خراسان بیشتر شهرهای برابر و برادر محسوب می شوند که امروز با همه عظمت تاریخی وفرهنگی خود درگوشه ای از شمال شرق کشور به حیات پربارشان ادامه می دهند.
نویسنده محترم مطلب مورد ذکر همچنین به خوبی به گوشه هایی از عظمت بازار قدیم سبزوار ونیشابور و وسعت ومحدوده این دو شهر درگذشته پرداخته است که به مراتب از وسعت امروزی بزرگتر وپرجمعیت تر بوده اند.
لذا مطالعه این مطلب می تواند اطلاعات اولیه مناسبی در اختیار علاقه مندان به مسائل تاریخی و فرهنگی منطقه غرب خراسان رضوی قرار دهد.
از آنجایی که روح کلی مطلب مورد ذکر هم راستا با فعالیت های مجله اینترنتی اسرارنامه درجهت حفظ وحدت ، واحترام به تاریخ وارزش های فرهنگی همه مناطق استان از جمله شهرهای نیشابور و سبزوار است و این مجله از ابتدای کار خود هیچ گونه تعصبی نسبت به موضوعات مختلف نداشته است ، در اینجا به انتشار این مطلب ارزشمند نشریه صبح نیشابور می پردازیم که توسط همشهری عزیزمان آقای حسین خسروجردی h_khosrojerdy@yahoo.com نوشته شده واینک برای مجله اینترنتی اسرارنامه ارسال شده تا مخاطبین گرامی این مجله نیز به مطالعه آن بپردازند. مطلبی که هرچند سالها از نوشتن و انتشار اولیه آن در یکی از نشریات محلی خراسان می گذرد ، اما هنوز حلاوت و تازگی دارد.
مقدمه سعید کاویانی سردبیر محترم صبح نیشابور بر مقاله آقای حسین خسروجردی :
گذشت زمان وقراین مسجل تاریخ می گویند که نیشابور و سبزوار همیشه همچون پره ای شکار یا به اصطلاه نرگیان بازو به بازوی هم داده و یاورخم بوده اند.
تاریخ میگوید که حتی پذیرش دین اسلام از جانب سبزوار شرط آن، مسلمان شدن نیشابوریان بوده است. و این، یعنی نهایت اعتبار و غایت عجین شدن دو شهر تاریخی به همدیگر و در قاموس وفاق، این یعنی خودِ مؤدت!
بیگمان در تضاریس پرغوغای ایام، این دو شهر سرنوشتی همخوان و یگانه داشتهاند؛ چه در جنگ و چه در آشتی؛ چه در هجوم تاتار و چه در قتل عامهای تیمور.
در سیاست و تصمیمهای مهمشان این دو شهر متفق و یگانة هم بودهاند؛ آنسان که خطبة نیشابور و بیهقیان بر سلطان مسعود، خود مؤید ایـــــن نکتـــه است.
در فرهنگ و ادب نیز این دو شهر همیشه با مراودة خود با تأثیر و تأثر متقابل، همدیگر را ارتقاء میبخشیدهاند؛ آنسان که «امام جلیلالدین علی بیهقی». امام عهد خویش بوده و مدرس کوی سیار در نیشابور، ولادت او در خسروجرد و نام او در دنیا طیار و سیار، حکیم داود طیب مولد او نیشابور بوده و او را قصبه (سبزوار) ارتباط کردند. و مردی بوده عالم به حساب و نجوم و طبیبی حاذق و معالجی تا در با حدس صائب.
احمد نیشابوری معروف به ابن ابیالطیب: این امام را مولد نیشابور بوده و موطن قصبة سبزوار. و او را چند تفسیر است. تفسیر کبیر سی جلد و تفسیر وسیط پانزده مجلد و تفسیر صغیر سه مجلد، و این جمله از حفظ، املاء کرده است و معانی انگیخته، قوی! و مرقد او در قصبة سبزوار است.
محمدبن طیفور نیشابوری، او عالم و محدث بوده است و در نیشابور سکة طیفوری به وی بازخواندندی و اولاد و احقاء او به بیهق افتادند.
و برای اینکه بازهم بتوانیم ابعاد متنوع تفاهیم تاریخی این دو شهر را بهتر نشان دهیم باید از امیراسفهسالار متولد قصبة خسروجرد نام برد که در نیشابور مدارس و مساجد ساخت و در خسروجرد و نیشابور رباط و عمارت بسیار کرد. ابوالحسن شعیب بیهقی مفتی شافعیان بود و مدرسه کوی سیار نیشابور که مدرسه بیهقی خواندندی، او بنا کرده است.
چنین است ربط انسجام و خویشی این دو شهر کهنسال که حتی در فیصلة برخوردهای خانگی، مدد شهر سبزوار را میطلبد. و ما را از ژرفای تاریخ برحذر میدارد که:
هر که نامخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد ز هیچ آموزگــــــار
و بر این صراحت قویم، اینک با شمایم! بگوید که این چیست؟! این غوغای طوفندة خلیدن و خستن از بهر چیست؟! چگونه است تا نکتهای چنین صریح (تقدم یا تأخر دو شهر) باید از حوصلة فرهیختة شما بزرگان قوم، بدر آید و مجالی برای تحمل عقاید یکدیگر نماند؟
نه دوستان، نه! چنین نیست. بیگمان نیشابور شهر یگانه و شامخ و ارزندة پر نبوغ خراسان بزرگ هست و وفور رودهایش، مزارع گستردهاش، باغهای مصفایش و مردم سرزندهاش همیشه فخر فلات بوده و هست و امید که همچنان زهره زهرای آسمان خراسان باقی بماند.
و اما آن سوی، در جوار این شهر شهیر و در پهندشت آفتاب زدة باز، وقار خاک از لونی دیگر است و شهر پایور سبزوار در نجوای نجیبش هنوز شاکر است، شاکر مردان مرد.
پروانههای شیدایی که از دود ستم گذشتند و زیت زندگی را زیاده و افزون نمودند. خاکی غرا که علمای بزرگ خیزند از آن. سرزمینی که روزگاری تهامة صغرا بود از کثرت فضلا و ادبایش.
و این خاک با قدمت دیرندهاش سر بر اسطورههای دور میزند. جایی که ساسان پسر بهمن سبزوار را آباد میکند و سبزوار شهری بزرگ شد به انواع درخت میوهدار و سایهبخش و عمارتها و بازارها و محلههای سبزوار. متصل گشت به دیه ایزی از راه زرین و هنوز اطلال آن عمارت باقی است. و اما این که مؤلف محترم نیشابور، شهر فیروزهها مرقوم فرموده بودند که روزگاری نیشابور از نظر عمران و آبادی و اهمیت بر ناحیت سبزوار رجحان داشته، در جای خودش حرفیست درست و حتی بدون تعارف، قابل پذیرش. اما با توجه به این حرف جناب گرایلی که به حق میخواهند در رابطه با یک نظر تاریخی مستدل و موثق حرف بزنند، باید افزوده شود که رجحان و اهمیت و عمران شهر نیشابور نسبت به سبزوار همیشه به یک اندازه نبوده و در زمانهای گوناگون این برتری نوسان داشته و آن همه هجوم و تخریب و آتشزدنها و زلزلهها و مصیبتهای دیگر با دریغ تمام تأثیر خودش را میگذاشته که گفتهاند: «هر اولی به آخری بازبسته میشود و هر عمارتی به خرابی پیوسته میگردد» و آنسان که مؤلف تاریخ بیهق میگوید: بیهه را به زبان پارسی بهین میگفتهاند، یعنی که این ناحیت بهترین نواحی نیشابور است و باز همو مینویسد که: قصبة سبزوار به اوقات از کهندز معمورتر بوده است. عبدالله فارس میگوید: دیدم در نیشابور در قهندز روز آدینه در جامع قهندز هفتادواند مرد پیش نماز جمعه نکردند، و پیش از این خلق نبود در آن عهد که امیر خراسان یزدبن المهلب جامع قهندز را مناره کرد. در دیار خراسان و عراق نشان نمیدهند چندین آب کاریز نیکو بر یک فرسنگ که از قصبة سبزوار تا به خسروجرد است ده کاریز است با آب بسیار بر یک فرسنگ که اگر جمع کنی بکشتی عبرت باید کرد.
اما قبل از اینکه به نکتة مهم و قابل ذکر دیگری در مورد تقسیمبندی قدیم نیشابور و سبزوار بپردازیم، لازم میدانم که در مورد لفظ قصبه و روستا که سروران گرامیم جناب گرایلی و جناب کرابی که از آن مراد تابعیت و زیرمجموعه شهر گرفتهاند، نکتهای را از کتاب تاریخ نیشابور به تصحیح دکتر شفیعی کدکنی بیاورم که در جای خود شاید بتواند اندکی از ابهام این مسأله بکاهد:
«امام حاکم رحمة الله، فرمود که به این روایات معلوم شد که نیشابور به صلح فتح شد نه به جنگ و آن که نیشابور همیشه قصبة خراسان بود و درامارت و سلطنت و مال کبار اماکن و بلاد خفظت عن القتور الی یوم النشور.»
و اتفاقاً جناب شفیعی کدکنی پیرامون همین قصبه بودن نیشابور در قسمت تعلیقات توضیح درخوری دادهاند که میشنوید:
قصبه خراسان: قصبه را به معنی شهر بزرگ به کار برده است (محیط المحیط) و در ناحیه، مهمترین و بزرگترین آبادی، قصبة آنجا خوانده میشده است و گاه عنوان علم به خود میگرفته مثلاً سبزوار را در عصر علیبن زید قصبه میگفتند. تعلیقات استاد بهمنیار بر تاریخ بیهق. و بر این سیاق حالا برای روشن شدن موضوع باید باز هم از خود تاریخ مدد گرفت که باز همین علیبن زید بیهقی میگوید: گفتند سبزوار کجنات تجری من تحتها الانار و عمارتها و بازارها و محلهای سبزوار متصل گشت تا به دیه ایزی از راه زرین و هنوز اطلال آن عمارت باقیست.
مطلب قابل توضیح آن است که ده ایزی در 6 کیلومتری شرق سبزوار فعلی قرار دارد و اگر گفتة ابوالحسن زید بیهقی را قبول کنیم که حتی خود این شخص اطلال آن عمارتهای قدیم سبزوار را دیده، باید قصبه یا شهر قدیم سبزوار بسیار بسیار بزرگتر از زمان مولف کتاب تاریخ بیهق باشد. وسعتی از دیه ایزی تا سبزوار و از سبزوار تا حوالی آبارش که با محاسبة سرانگشتی میشود دوازده کیلومتر یا دو فرسنگ که این خود مطلبی بسیار قابل توجه و مهم است. و اگر این را با توجه به ربعهای دو شهر و طول و مسافتشان بسنجیم شاید قیاس ما قیاس معالفارق نباشد. در این خصوص علیبن زید بیهقی میگوید که در عجم، هرچه منزلگاه خلق بود بر یک سمت آن را محله خوانند و آنچه در صحرا و کوه بود آن را ربع خوانند.
و حال براساس تاریخ نیشابور و در ذیل ارباع آن که جناب شفیعی کدکنی آن را در متعلقات کتاب خود توضیح میدهند، ربعهای نیشابور نیز در جهت صحرا و کوه از مرکز شهر (مسجد جامع) به چهار طرف کشیده میشده است و آن ربعها عبارتند از : 1 ـ شامات 2 ـ ریوند 3 ـ مازل 4 ـ بشتفروش.
که ربع ریوند که از حدود مسجد جامع آغاز میشود و تا احمدآباد که آغاز حدود بیهق است و چنانکه برآورد کردهاند حدود سیزده فرسنگ و ربع شامات که از مسجد جامع تا حدود بست را، بدرازا، دست کم شانزده فرسنگ و از حدود بیهق تا حدود رخ را به پهنا دست کم چهارده فرسنگ و اگر ما ربع مشرق نیشابور را نسبت به ربع مغرب که حدود 13 فرسنگ است حتی بیشتر بسنجیم طول یا درازای ارباع نیشابور مجموعاً چیزی حدود 27 فرسنگ میشود و ارباع بیهق، یعنی این زیرمجموعة شهر نیشابور ـ از نظر طول برابر نیشابور میشود و این را نه ما که تاریخ بیهق بیان و افشا میکند. ارباع بیهق را 12 ربع میدانند که در عهد امیرخراسان عبدالله ظاهر بوده است و آنها را در کتاب خود به تفضیل مینویسد:
1 ـ اول علی الرستاق 2 ـ ربع قصبة سبزوار 3 ـ ربع طبس 4 ـ ربع زمیج 5 ـ ربع خواشد و رویان 6 ـ ربع خسروجرد 7 ـ ربع باشتین 8 ـ ربع دیوره 9 ـ ربع کاه 10 ـ ربع مزینان 11 ـ ربع فریومد 12 ـ ربع بشاکوه.
و اگر ربع اول مرز شرقی ناحیت بیهق را که طبق کتاب تاریخ بیهق، علیالرستاق است و از سنقدیدر (سنکلیدر) شروع میشود بدانیم. تا خود مرکز بیهق یا نواحی سبزوار چیزی حدود شصت کیلومتر میشود و اگر از مرکزیت این ناحیه که بیهق با سبزوار نام دارد به سوی غرب برویم آخرین ربعهای آن فریومد و فیروزآباد و پشاکوه است. فزون از صد کیلومتر میشود که با محاسبه قسمت شرق بیهق روی هم رفته چیزی حدود 27 فرسخ طول آن میشود که این رقم برابر طول ناحیة نیشابور است و چگونه است که با این همه شواهد، هنوز باید ناحیة بیهق را در زمان قابل بحث هنوز هم، زیرمجموعه و وابسته دانسته و او را هم چند نیشابور ندانیم؟ چیزی که امید شما دوستان خوب و گرانقدر نیشابوری را متقاعد سازد و کمی به خود آرد.
اما مهر، آری مهر! این ربط فراگیر و زیبای باستان. این چشمانداز پرجلاجل و دلاویز ایران. این الهه و ایزدی که در چمبرة ابهام باستان هنوز ناشناس است اینک در اوراق مطبعة بومی ما رخ مینماید و آتشکده آذربرزین مهر، محل و جایگاه اصلی خود را میجوید . کاری که بایستی همچون ملیتهای فرهنگ دوست دیگر، روزی سرانجام پی گرفته میشد و آن را از ابهام مکانی بیرون میآورد. کاری که جستجوی کاوشگران ما را میطلبد و محتاج همت مردانة آنهاست. پس در سطح و اندازة قرائن بسیار اندک شاید بتوان راهی جست و بقول ابوالفضل بیهقی دیگر بر گمان نرفت.
دوستان خوب هفتهنامه صبح نیشابور در مورد مطالب بالا هرچند گذرا اذعان داشتهاند که آتشکده آذربرزین مهر به اقوال بزرگان باستانشناس در نواحی کوه ریوند نیشابور قرار دارد و سپس براساس شواهدی کلی سعی در تفهیم آن کردهاند که در نوع خودش خوب و به هر حال مغتنم است اما بر این شواهد بازهم مدارک دیگری هست که این بار آتشکده برزین مهر را نزدیک روستای مهر سبزوار میداند و این را نه یک آدم کم اطلاع و حساس به سرزمین زادبومیش که باستانشناسی متخصص و کارکشته به نام ویلیام جکسون خاورشناسی که سفرنامهاش در بارة ایران و پیروان زرتشت میباشد. او استاد زبانهای هندی و ایرانی در دانشگاه کولومبیاست و تخصص وی در امور مربوط به ایران و دین زرتشتی و پارسیان بود و در اواخر عمر هم به تحقیق آئین مانی پرداخته است. برای خواندن کتبیة داریوش از کون بیستون بالا رفته و از دانشگاه تهران درجه دکترای افتخاری گرفته. آثار او عبارتند از : سرودی از زرتشت، بسنای 41 ، دستور زبان اوستایی با مقایسه با سانسکریت، کتاب قرائتی زبان اوستا، ایران در گذشته و حال، قسطنطنیه تا وطن عمر خیام و سفرنامهای تحت عنوان «ایران در گذشته و حال» که هم به فارسی هم ترجمه شده است.
این محقق ارجمند مینویسد که: آتشکده آذربرزین مهر در قریة مهر در سر راه خراسان در نیمه راه میاندشت به سبزوار قرار دارد. و محقق پرآوازه دیگری به نام سایکس هم آذربرزین مهر را در روستای مهر بخش داورزن سبزوار میجوید.
و اما به قول آقای پرویز رجبی : باستاننگاران با تکیه بر روایتهای مذهبی، برای یافتن جایگاه واقعی این سه آتشکده کوششهای زیادی کردهاند.
دقیقی آذربرزین مهر را در کاشمر خراسان میآورد و جکسن و سایکس آذربرزین مهر را در روستای مهر بخش داورزن سبزوار میجویند و مارکوات جایگاه برزین مهر را در روستای ریوند نیشابور میداند. پس دوستان عزیز میبینید که برای رأی نهایی دادن هنوز زود است هرچند که شخص خود من با توجه به تجارب و اطلاعات کمی که دارم این آتشکده آذربرزین مهر را در حوالی روستای برزنون میپندارم که درست ما بین مرز سبزوار و نیشابور قرار گرفته است. و با این وجود هنوز هم برای قضاوت کردن اینگونه رأیها خیلی زود است. امید که محققین شریف و ارجمند ما بتوانند روزی این مهم را به ثبوت رسانده و جایگاه مهر بلند بالا را بشناسند. انشاءالله.
هفتهنامه صبح نیشابور، 19 ـ12/8/1376
نویسنده : حسین خسروجردی
منبع :http://www.asrarnameh.com/news.php?id=866