بررسی شخصیت بونصر مشکان
بررسی شخصیت بونصر مشکان کاری از براتعلی الهی دانشجوی کارشناسی ارشد رشته ادبیات
هرچند این موضوع در ابتدای امر ساده به نظر می آید، اما پهنای کار آن قدر وسیع است که فقط با لطف خداوندگار حکیم و مطالعه ی فراوان در حد درک و فهم خویش مطالبی را در آغاز به بررسی شخصیت بونصر اختصاص خواهم داد و سپس مطالبی را درباره ی تحلیل شخصیت «ابوالفضل بیهقی» عنوان خواهم کرد تا بر طبق گذر واقعی تاریخ، رعایت احترام «استادی» و «شاگردی» را به جای آورده باشیم.
بونصر دارای جهان بینی خاصی است که در آن مفهوم زندگی و انسانیت جلوه ها و نمودهای زیبایی پیدا میکند. زیرا او از ثبات فکری خاص و متعالی و هدفمندی بهره مند بوده است.
مهم ترین ویژگی شخصیتی بونصر «عاقبت نگری» اوست(ص227). بهترین نمونه برای درک چنین درک و شناختی از او، تحلیل و ادراک درست از فرایندهای تاریخی روزگار خود، چنان عمیق و گسترده است که گویی خود در پس حوادث کارگردانی می کند و نظاره گر می باشد و آدمی را به تحسین و شگفتی وا می- دارد. در تأیید این مطلب بیهقی داستان کوتاهی را از حمله ترکمانان این گونه نقل می کند: « بونصر گفت: بدان که این فرو گرفتن ترکمانان رأیی نادرست و تدبیری خطا که به هیچ حال ممکن نشود، سه، چهار هزار سوار را فرو گرفتن» و پس از گفت و گوهای بسیار بونصر به بیهقی می گوید: « بدان یا بوالفضل، تدبیر فرو گرفتن ترکمانان به ری راست نیامد و از ایشان آن فساد رفت که رفت.» (ص 617) و بعداً می بینیم همین گونه شد و امیرمسعود شکست خورد و این درایت خواجه بونصر، بیهقی را سخت به شگفتی فرو برد و در جریان مذاکره ی بونصر با خواجه احمد عبدالصمد و نوشتن نامه به طاهر دبیر می گوید: « تو نیز که طاهری تدبیر این کار پوشیده بسازی و به بهانه ی آن که عرضی خواهی کرد ایشان فرو گرفته اید.) (ص 615) و خود مسعود هم بارها این دوراندیشی پرشکوه خواجه بونصر را از اعماق وجود فریاد می زند و می گوید: « بونصر در چنین کارها، دوراندیش تر جهانیان بود.» (ص662)
« بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم به تواضع نمودن و خدمت کردن سخت نیکو رفتی» (ص617) این نگاه پرمعنای بیهقی از استادش می باشد و چنان که می بینیم، بونصر در جواب عتاب خواجه احمد، خیلی با متانت می گوید: « خواجه هنوز در این کارها نو است مگر روزگار برآید، مرا نیکوشناسد.» (ص619) و همین طور در داستان «حصیری» با وساطت و شفاعت بونصر، امیر مسعود حصیری را می بخشد(ص219).و در حکایت قاضی بولانی وقتی بونصر، ایمان قوی و استوار او را درک می کند شرمگین از خود می گرید و آن ها را باز می گرداند و« باقی روز اندیشمند بود و از این یاد می کرد» (ص435).
از دیگر صفات برجسته ی بونصر مشکان « روشن رأیی » و « دلسوزی» و «خیرخواهی» و « راست گویی» اوست که به چندین مورد از سخنان امیرمسعود، به نقل از بیهقی که درباره ی استاد بونصر ذکر شده، اشاره میکنم. آن جا که بیهقی به امیر می گوید: « رأی تو روشن است و شفقت تو دیگر و غرضت همه صلاح ملک» (ص670) و همچنین در داستان شکست مسعود از ترکمان به بونصر آورده است: « تو مردی که جز راست نگویی و غیرصلاح نخواهی، در این کار چه بینی ... بی حشمت بازگوی که ما را از همه ی خدمتکاران دل بر تو قرار گرفته است و این حیرت از ما دور کنی و صلاح کار بازنمایی.» و چنان که ملاحظه می شود همه ی این موارد نشان از علاقمندی فزاینده ی امیرمسعود به بونصر است که از او در دربار غزنه مردی ساخته است که «امین» و «راست کردار» و طراح مسائل و گره گشای مشکلات در تمام لحظه ها و زمینه هاست. او برای مسعود منجی است و چراغ دانایی و روشنایی را در نقاط تاریک برای اداره مملکت از او بدست می گیرد. پس بیهوده نبوده است که بیهقی ذکر می کند که : « امیر، استادم بونصر را سخت تمام بنواخت.»
از دیگر ویژگی های شخصیتی بونصر اعتقاد به «قضا و قدر» است که بیهقی به صراحت بیان می کند آنجا که بونصر به امیر می گوید: « من نجوم ندانم، اما این مقدار دانم که گروهی مردم بیگانه که بدین زمین افتادند و بندگی می نمایند ایشان را قبول کردن اولی تر از رمانیدن و بدگمان گردانیدن. تا خدای عزّ و جلّ چه تقدیر کرده است.» (ص671) و در جریان شکست لشکر مسعود، بونصر به امیر گفت: « قضا چنین بود و تا جهان است، این چنین بوده است و لشکرهای بزرگ را چنین افتاده است بسیار.» (ص709)
از ابعاد دیگر شخصیت بونصر « محافظه کار بودن» او در انجام و تدبیر امور است هرچند موقعیت کاری او چنین شرایطی را ایجاد می کرده، اما او نیز هرگز سعی نکرده عجولانه و ناسنجیده کارها و اوامر را به گونه ای پیش ببرد که موجبات ناخرسندی مسعود و اطرافیان را به همراه داشته باشد. و لذا در جلسه ی مشاوره شکست لشکر بکتغدی که بزرگان همه حضور داشتند، بیهقی می آورد که: « من پس از آن از خواجه بونصر پرسیدم، آن چه سخن بود، رفت. گفت: همگان عشوه آمیز سخن می گفتند و من البته دم نمی زدم و از خشم بر خویشتن می- پیچیدم و امیر انکار می کرد.» (ص709) و در جای دیگر : « وزیر بونصر را گفت: بسیار خاموش بودی و سخن نگفتی.» و بونصر در نامه ای که به طاهر دبیر می نویسد می گوید: « تو نیز که طاهری تدبیر این کار پوشیده بسازی...» (625).
داشتن روحیه ی « انتقادپذیری» یکی دیگر از ابعاد شخصیتِ بونصر است . کما این که در جریان گفت و گوی مسعود و بونصر درباره ی دبیران دیوان رسالت، در معرفی آغازین عبیدالله دبیر و بوالفتح حاتمی دبیر به دربار سلطان مسعود اشتباه کرده بود، در پاسخ امیر، بونصر گفت: « بزرگا ! غبنا که این حال امروز دانستم.» (ص94)
شیوه ی مبارزه ی بونصر با رقیبان توأم با خرد و تیزبینی است و در جریان ناروایی کار طاهر دبیر و رقابت او با بونصر، استاد، چنان مهارتی از خود نشان می دهد، که به قول بیهقی «طاهر به یکبارگی سپر بیفکند.» (7)
بیهقی از توانایی استادانه و هنرمندانه ی استاد خود بونصر مشکان آگاهی کامل داشته است و روش کار او را در مراسلات و مکاتبات دیوانی «نمط دیگر» نامگذاری می کند. (ص64)
بیهقی در بسیاری از ابواب بونصر را «یگانه ی روزگار» می شناسد و با شایستگی از او یاد می کند و چون مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم عزیزتر از فرزندان وی و نواخت ها دیدم و مال و جاه و عز یافتم.»(ص929). هرچند در این میان گاهی به لطافت و نرمی حریر بعضی از عیب های او را « دنیاداری»، « مال دوستی»، «ترسا بودن» و «لجوجی» او را ذکر می کند. جهت تبیین و تایید عنوان های مورد اشاره می توان مصادیق وعبارت های زیر را به نقل از تاریخ بیهقی بازگو کرد.
« استادم مرا گفت: نامه ای نویس از من به وکیل گوزگانان و کروان تا ده هزار گوسفند که از آن من بدست وی است، میش و بره در ساعت که این نامه بخواند، در بها افکند و به نرخ روز بفروشد و زر و سیم کند و به غزنین فرستد.» (ص626) و عبارت «بونصر مشکان سخت ترسان بود و به دیوان نمی نشست و لجوجی بود از حد گذشته» (ص617). و خود بونصر هم در توصیف خود این گونه بر زبان می آورد. « مردی ام درشت سخن و بر صفرای خود بسی نیایم.» (ص709) نشان از این دارد که او مردی زود رنج و درون گرا بوده است.
از دیگر ابعاد پنهان شخصیت بونصر «میخوارگی» او بوده است که بیهقی به واقعه ی کوتاه در این زمینه اشاره دارد: « سرای بوسهل بر راه بود، میزبانی کرد، استادم گفت: « دل شراب ندارم که غمناکم. سود نداشت که میزبان در پیچید و آخر فرود آمد و من نیز آن جا بودم و شراب های نیکو پیش آوردند و مطربان و ندیمان در رسیدند و نان بخوردیم، روزی سخت خوش به پایان آمد.» گویا در همین مجلس میگساری بوده که بونصر سخنانی گفته بود که سبب ناراحتی امیرمسعود شده بود که سرانجام به دلگیری و عصبانیت بونصر منجر می شود. هرچند امیر تلاش می کند به نوعی رضایت او را جلب کند و می گوید: « گناه نه بونصر راست، ما راست که سیصد هزار دینار که وقیعت کرده اند، بگذاشته ایم.» (ص927) اما افسوس که این مرد بزرگ منش بعد از چهل روز از این ماجرا به جایگاه ابدی سفر می کند و همه بزرگان و خواجگان به بالین او می آیند و بسیار می گریند و غم می خورند و او را با اعزاز و اکرام هرچه تمام تر در محمل پیل نهادند و بعد تابوتش را به صحرا بردند و بسیار مردم بر وی نماز بگزاردند. و از عجایب و نوادر، رباطی بود نزدیک آن دو گور که بونصر آن را گفته بود که کاشکی سوم ایشان شدی، وی را در آن رباط گور کردند و روزی بیست بماند، پس به غزنین آوردند و در رباطی که بلشکری ساخته بود در باغش دفن کردند. واین است پایان یک مرگ با شکوه که همه با احترام بر او نماز می خوانند و او را تشییع می کنند و چه نیکو شاعر گفته است :
آن چنان زی که بعد مردن تو
همه گریان بوند و تو خندان
مهم تر آن که از محاسن و معالی این مرد بزرگ، به قول بیهقی « از ده یکی نتوانستم نمود، تا یک حق را از حق ها را که در گردن من است بگزارم.» زیرا با مرگ او «پایان یافت کفایت و شایستگی و رسایی سخن و خرد بوی.» (ص929) و ابوالقاسم اسکافی چه هنرمندانه در فقدان وی سروده است :
الم تر دیوان الرسائل عطلت
بفقدانه اقلامه و دفاتره
سخن آخر چنان که می بینم بعد از مرگ بونصر، امیر به بوسعید مشرف فرمان می دهد که تمام دارایی او را فهرست کنند و بعد از این کار با آنچه که قبلاً اموالش را برای امیر نسخت کرده بود.» رشته تایی زیادت نیافتند«امیر بتعجّب بماند از حال راستی این مرد فی الحیاة و الممات، و وی را بسیار بستود، و هرگاه که حدیث وی رفت توجع و ترحم نمودی.» (ص932)زیرا:
خُتمتِ الکفایة و البلاغة و العقل
منبع کhttp://akbari0518.mihanblog.com/post/70