قابل توجه خبرنگاران محترم از باجاباج آذزبایجان تا شاج خراسان
نویسنده: عبداله باقری حمیدی http://snowdrops33.persianblog.ir/
از «باجاباج» آذربایجان تا «شاج» خراسان
مردم آذربایجان و مردم خراسان با بادها، ویرانیها، نداریها و کوچها و فقرآشنایی دیرینی دارند. مردم این دو سرزمین بارها گرفتار توفانهای روزگار شده، چون پرِ کاهی در آغوش باد چرخزدهاند و پس از جابجایی بسیار توانستهاند در گوشهای از خاک خویش ساکن شوند، اجاقی روشن کنند، کسانِ خود را گرد آورند و زندگی را باری دیگر آغاز نمایند. زلزله بارها آبادیهای آذربایجان و خراسان را به ویرانهای تبدیل کرده است. بیستویکم مرداد 1391 زلزله 218 روستایِ ورزقان، اهر، هریس و اسپیران در آذربایجان را به تلی از خاک تبدیل کرد و در پانزدهم آذر 1391 زلزله سیوهشت روستای «زیرکوه» و «قائن» در جنوب خراسان را ویران نمود. خبر زلزلهیِ خراسان در هنگامهیِ زخمهایِ مردم آذربایجان پاشیدنِ نمک بر زخمی هنوز باز بود. پارهپارههای خبر از رسانههای دیداری و شنیداری و پس از چندین روز به شکل زیر به بیان آمد:
چهارشنبه ساعت 20:38 دقیقه 15 آذرماه زلزلهای به قدرت 5.5 ریشتر در طولجغرافیایی 59.54 و عرضجغرافیایی 33.50 شهرهای بیرجند، درمیان، قائن و زیرکوه در استان خراسانجنوبی را لرزاند. مرکز زلزله روستای شاج از بخش «زُهان» شهرستان «زیرکوه» بود. در این زلزله روستاهای زُهان، پیشهرو، شاج، باغستان، زردان، حسینآباد، عباسآباد، شیرخند، شاد، نهرود، سردوان، زورآباد، برازان، بنخونیک، اوجان، شاخن، مبارکآباد، فورجان، میریک و پدمرود و شانزده روستای دیگر ویران شدند. قدرت کم زلزله و آمادگی مردم برای گریز از خانهها سبب شد تنها هشت نفر کشته شوند.
سرزمین خراسان با زلزله بیگانه نیست. یادمانهای زلزلهیِ طبس در شهریور 1357 هنوز در شهر به چشم میآید. زلزلهیِ ویرانگرِ «خاف و گناباد» را محمود دولتآبادی در رُمان «عقیل، عقیل» در خاطرهیِ همگانی مردم ایرانزمین به یادگاری پایدار تبدیل کرده است. بسیاری از خوانندگان رمان «عقیل، عقیل« به هنگامِ زلزله در هر جای ایرانزمین با عقیلخافی همدست شده و زبیده، سکینه، زینت، عباس، عبدالله، علی و داود را در گور نهاده، از روستای ویرانشدهیِ خاف بدر آمده، شهربانو را در پای درختِ مراد کنار چشمهیِ آب در یال کتلِ خاف به گناباد به خاک سپرده و در رویایِ دیدار تیمور خافی در بیرجند و کنار باریکهجویِ آبی پشت دیوار پادگان دیوانه شدهاند. سرزمین خراسان همزاد ویرانیِ زلزلههای ویرانگر است.
خراسان بر روی گسل زلزله قرار دارد. زمینشناسان گسلهای نهبندان، دشتبیاض، اردکول، حاجیآباد، دوستآباد، آرینشهر، شمالبیرجند، جنوببیرجند و گسلِ فردوس را در جنوب خراسان نشانهگذاری کردهاند. با اندوه، آبادیهای فراوانی هم روی این گسلها سر برآوردهاند. به سخنِ افسانهسرایان، مردم این آبادیها پشت اژدهای مرگ نشستهاند. خانهها نیز چندان استوار نیست که در لرزشِ زمین پای سست نکنند. دیوارهای چینهساز، گنبدِ گلیِ بامهای کاهگلی، خانههای گِلی، برجها و باروهای رباطهای سالخورده با اندک لرزشی فرو میریزند. خاک بر سر مردم آوار میشود. زلزله بر بخش بزرگی از خاطرهیِ هر خراسانی خطی تیره انداخته است.
هنگامِ زلزله هیجان شدیدی در میان مردمِ آبادیهای نزدیک به مکان زلزله پدید میآید. هر کس تلاش میکند تا به زلزلهزدهها کمک کند، اما براستی نمیداند باید چکاری را انجام دهد. زیباترین آشفتگی انسانی پدید میآید. در رسانههای دیداری و شنیداری گفتمانی آشنا شنیده میشود. واژگان کلیدیِ «استاندار، ستاد مدیریت بحران، فرماندار و هلال احمر» و «نجات، امداد، آواربرداری، چادر، اسکان، خوراک و پوشاک» و «پیکنی، ساخت و ساز» بخشی از گفتمان زلزله میشود و در سخن خبرسازان و خبرگویان تکرار میشود تا پس از چند روز به خاطرهای محو تبدیل گردد. کارهای انجام شده دهها صاحب پیدا میکند و کارهای برزمین مانده بیصاحب رها میشود. خراسانیها گفتهیِ کهنی دارند که: «شکست یتیم است، ولی پیروزی هزار پدر دارد». واژهیِ «مردم» در گفتمان زلزله کمترین بسامد را دارد. این الگوی پایدارِ اندیشهیِ ایرانی پس از زلزلهیِ خراسان باز تکرار شد.
مردم زلزلهزدهیِ خراسان خیلی زود گرفتار سرمای برخوردهای انسانی و گفتمانی شدند. اخبار ساعت بیستوسه تلویزیون شبکهیِ خراسان جنوبی بیشتر به نتیجهیِ مسابقاتِ «فرهنگی» و سخنان تکراری مقامات محلی میپردازد. رئیس هلال احمر در روز شانزدهم آذر از «رکوردشکنی» خبر داد و خبرنگار خبرگزاری فارس پیروزی خود را در رسیدن به زُهان پیش از همه جشن گرفت. هنگامی که شرمِ انسانی هم گرفتار زلزله شده باشد، انسان سخنان شرمباری بر زبان میآورد. برای تلویزیون حکومتی ایران کشاکشِ قدرت در سوریه اهمیت ویژه دارد. روزنامههای کشور هم گرفتار سیاست و کشمکش قدرتجویان هستند. گزارشِ درست و واقعبینانهای از وضع زلزلهزدگان خراسان در هیچ برنامهیِ تلویزیونی و روزنامهها یافت نشد. چند بار در تلویزیون خراسان جنوبی زنان و مردانی در داخل چادر نشان داده شدند که از کمکها بسیار راضی بودند و «هیچ چیزی کم نداشتند». این بازیِ تلخ در زلزلهیِ آذربایجان هم بارها در تلویزیون به نمایش درآمد.
خراسان و آذربایجان هر دو سرزمین بادها هستند. در خراسان برف نمیبارد. روزهای زمستان هوای داخل چادر در روستایِ ویران شدهیِ «شاج» و یا هر روستای ویران شده در خراسان را میتوان تاب آورد، در روستای «باجاباج» آذربایجان هم تاب آوردند، اما شبهای زمستان باد هراسانگیز میشود. باد توفنده در بیابان خراسان در مسیر خود به چادر میرسد، سوراخی یا درزی در جایی از چادر مییابد و از همانجا به اندرون میدمَد. مردم خراسان میتوانند سرمای «شیپور اسرافیل» در گفتمان دینی را در کوران باد سرد کویری چادر به هنگام شب احساس کنند. مرد خانه که قدرت ادارهیِ خانواده را در زیر خاک گم کرده، در گوشهای از چادر زیر پتوهای «تازه بدست آورده» سر و صورت خود را پنهان میکند و میخوابد. زن خانه ناگزیر است با پتو، لنگه جوراب، لچک، چارقد، چادر شب، مندیل همسر و یا هر گونه لتهای درز را بگیرد تا باد خواب میانسال و یا بزرگسالی را بر نیاشوبد و شیشهیِ عمر خُردسالی را نشکند. دیگران شاید بیاد نداشته باشند، اما مادران خوب بیاد دارند که برای یافتنِ آن کودکان خاک خراسان را زیر و رو کردهاند. زلزله درختِ زندگی را جاکن میکند و آن را، خشکانده، بر لبهیِ پرتگاهی در بلندای یکی از کُتلهای جنوب خراسان قرار میدهد.
زلزله در سرزمین خراسان، آذربایجان، کرمان و هر کجای دیگر دهها پدیدهیِ شگفتانگیز به تماشا میگذارد. خانههایی با بامهای گنبدی، کوچههایی باریک با دیوارهایِ کاهگلپوش، دیوارهای داخل اتاقها با تاقچه، چراغ و آینه در تاقچه، درهای کوتاه ورودی به حیاط و دودمان بازمانده از نسلهای گذشته یکجا نابود میشود. عطرِ خاک و آب و چشمه و دیوار و تنور و نان و دود و انسان و چهارپا و زندگی ناگهان در روستا ساکن میشود و بجایش بویِ ماندگی و پوسیدگی و سوختگی و ویرانی و مرگ از هر گوشه سر بر میآورد و در هوایِ سرد پراکنده میگردد. زندگی روستا و شهر پس از زلزله ساخت و رنگی دگرگونه بخود میگیرد. مدتزمانی عادتهای دیرپایِ خوراک مردم دیگرگون میشود و خوراکیها در بستههای اغلب پلاستیکی از دست مردان و زنانِ بیگانه گرفته میشود. آن بستههای پلاستیکی بدست باد سپرده میشود تا در پیرامون زندگی جدید مردم پراکنده گردد. بطریهای آبمعدنی، قوطیهای خالی کمپوت و کنسرو، جعبههای مقوایی و پلاستیکی و پاکتهای کوچک پلاستیکی همه جا را میپوشاند و نمایِ تازهای از «لباس مدرن پوشانده» به زندگی و مردم سنتی را در برابر چشمانِ مسافرانِ نورسیده به نمایش میگذارد. اکنون دشتهای پیرامون روستاهای زلزلهزدهیِ آذربایجان در زیر پردهای از مواد پلاستیکی پنهان شدهاند. آشفتگی نخستین و پایدارترین عنصر زندگی پس از هر زلزله است.
انسانهایِ گرفتار زندگی مدرن نمیتوانند سختیِ زندگی چند انسانِ ویران در داخل چادر و یا کانکس دوازدهمترمربعی را درک بکنند. انسان مدرن نمیتواند تبدیل شدن مردان و زنان کار به ابزار ترحم را دریابد. انسان مدرن نمیتواند وحشت مادر از تبِ شبهنگام کودکش را در داخل چادر و یا کانکس احساس کند. انسان مدرن نمیتواند به ژرفای اندوه از دست رفتن تمام گذشته در یک دَم پی ببرد. انسان مدرن خود گرفتار هزاران بند است. انسان مدرن ناگزیر است در پی به چنگ آوردن اندک پولی به هر کاری تن در دهد. انسان مدرن ناگزیر است پول را پرستش بکند. پول خدایِ بیاخلاقِ دنیای مدرن است. درک انسان زلزلهزده نیازمند حکم قانونی انسانی است. اجرای قانون هم بدست انسانهای دربند و پولجو به خیال بیشتر میماند. اگر قانون حاکم زندگی اجتماعی انسانها باشد، زلزله توان ویران کردن ساختههای بشر را نخواهد داشت. تنها سه روز پس از زلزلهیِ 5/5 ریشتری خراسان و در 18 آذرماه 1391 زلزلهایِ به قدرت 3/7 ریشتر جنوب ژاپن را لرزاند. در این زلزله کسی آسیب ندید و هیچ مکانی ویران نشد. در ژاپن قانون انسانی پشتوانهیِ زندگی مردم است و در خراسان مردم چشم به احساسِ ترحم چند انسان دیگر دارند.
زلزله زندگی تعداد بسیار زیادی از انسانهای رنج و کار در خراسان و آذربایجان را به گسترهیِ دیوارههای چادر و یا کانکس محدود کرده است. زلزله گذشتهیِ بیتاریخ مردان و زنان بسیاری را از بین برده و حال تلخی را برایشان پدید آورده است. گسترهیِ زندگی روستایی که روزگاری نه چندان دور چندین اتاق، طویله، حیاط، نانخانه، انبار و خانههای خالی و پُر بود اکنون به دوازده مترمربع کاهش یافته است. گرم کردن همان چادر و کانکس هم کار آسانی به نظر نمیرسد. گرمای تولید شده در چند ساعت با یک بار باز شدن درِ چادر و یا کانکس به هوا میرود. زندگی در روستاهای خراسان هم به مانع بزرگی برخورده است. زندگی امروزهیِ زلزلهزدههای آذربایجان پس از پنج ماه آیندهیِ زندگی برای زلزلهزدگان خراسان را نشان میدهد. آنها نیز باید از رنجی جانکاه بگذرند، کوچ را در فکر داشته باشند و همواره به انسانهای نادری بیندیشند که ساختن زندگیِ انسانها را بالاترین آرمان بشری به پندارند.
روستای «باجاباج» آذربایجان دیروز و روستای «شاج» خراسان امروز مفهومِ ویرانی را نمایندگی میکنند. در باجاباج و بسیاری از روستاهای آذربایجان زندگی همچون پیرمرد بیماری از پای افتاده و دستی به دیوار دارد تا خود را به گرمای بهار برساند. برای شاج و دهها روستای دیگر آیندهیِ دگرگونهای آرزو باید کرد. خراسان نویسندهای بسیار بزرگ دارد که توانایی رساندن صدای مردم همخاکش به گوش مردم جهان را دارد. تو شاید بیاد نداشته باشی، اما من خوب به یاد دارم که او برای رساندن «یامین دشتبان» به گناباد برای آوردن نان و کمک به زلزلهزدگان «خاف» دلی را به دریا زد که از آب بسیار واهمه داشت.
متن پیام استاد حسین خسروجردی در خصوص این مطلب به مدیر وبلاگ گلهای حسرت : بالا بلند ،ای یادگار سینه ی مالامال اندوه هزار هزار رانده ستم ، ای مرد ضخیم هزار مرد و ای نگاه دردمند انسانی که تویی: با تو هستم عبدالله باقری حمیدی ! با تو که در چمن های فسرده و سرد روزگار ، همچنان برای هزارمین بار ، یادهای دردبار زلزله زدگان بی پناه را می نویسی و غمگسار درد های عمیق انها هستی ، همیشه بیاد ، خواهمت داشت . همیشه بیاد خواهیمت داشت . و بوسه بر جوهر پاک قلمت خواهیم زد . ای تو انسان و تو ای وادی ایمن شرف و صداقت و شیوایی راستان عالم .
با صد سپاس : حسین خسروجردی