طنز و طعنه در تاریخ بیهقی محمّد جعفر یاحقّی
طنز و طعنه در تاریخ بیهقی / محمّد جعفر یاحقّی
تاریخ بیهقی هم بهسهم خود و گاه بیشتر و جدیتر، از رویکردی بهنام طنز سود برده و اصولاً یکی از کارکردهای عمدهای که تأثیر کتاب وی را بیشتر و ماندگارتر کرده، همین امر بوده است طنز و طعنه در تاریخ بیهقی *محمّد جعفر یاحقّی*
وقتی از تاریخ بیهقی سخن میگوییم بهظاهر چنین گمان میرود که ابوالفضل بیهقی با آن اهتمامی که در کار راندن تاریخ داشته و با آن همه وسواس و امانتداری و جدّیت در کار، بعید است که در کتاب گرانسنگ خود میدانی هم برای طنز و طعنه و هجو و سخریه باز گذاشته باشد. این از آن روست که با شناختی که از وی داریم او را جدیتر و تلخمزاجتر از آن میدانیم که طیبت و مزاح را در قلم او جایی باشد. بهویژه که او را تربیت یافتة مکتب فرهنگورانی چون بونصر مشکان و همزانوی سلاطین و رجال و همعنان فرهیختگان عصر میشناسیم. در حالی که سلاطین و حکّام و رجال بیدرد دربارها عموماً خود از مخاطبان طنزهای جدی و اجتماعی در ادبیات ما شناخته شده و هدف ملامتهای تند منتقدان قرار گرفتهاند تا آنجا که در عرف ادبی ما چنین انگاشته شده است که طنزی که متوجّه ارباب قدرت نباشد یا با آنان محظور داشته باشد، نمیتواند طنز واقعی بهحساب آید. اصولاً چنین بهنظر میرسد که تاریخ هم، که در ذات خود متوجه خبر و ابلاغ و توصیف است، نمیتواند با طنز، که مقولهای انشایی و عاطفی است، سازگار باشد.
در این مقاله باز خواهیم نمود که چنین نیست. تاریخ بیهقی هم بهسهم خود و گاه بیشتر و جدیتر، از رویکردی بهنام طنز سود برده و اصولاً یکی از کارکردهای عمدهای که تأثیر کتاب وی را بیشتر و ماندگارتر کرده، همین امر بوده است. اصولاً این تصوّر یا اصل علمی که زبان تاریخ، خبری و ابلاغی است نه انشایی و عاطفی در مورد تاریخهای صرف و از نمونههایی همشأن و همروزگار بیهقی مثل تاریخ گردیزی و تاریخ یمینی و تاریخ سیستان، که تاریخیت صرف آنها مورد اتفاق است، البتّه تا حدّی صدق میکند امّا فیالمثل در مورد تاریخ بیهقی، که ادبیت آن تا آنجا غلبه یافته که برخی صریحاً از آن بهعنوان یک متن نمایشی و بعضی دیگر بهمثابة داستان یاد کردهاند، ابدا صادق نیست. تاریخ بیهقی بههرحال بیشتر از آن که تاریخ باشد یک متن ادبی است که مضمونی تاریخی دارد، پس جای شگفتی نیست اگر ببینیم که نه تنها امروز که از گذشتهها تاریخ بیهقی در ایران بیشتر از آن که ابزار کار تاریخگران و تاریخنویسان باشد، در دست دانشجویان ادبیات دیده شده و کتاب بالینی ادیبان و ادب دوستان بوده است. نگاهی بهکارهای انجام شده در مورد این کتاب از مقاله و کتاب و پایاننامه گرفته تا مجالس بزرگداشت که برای مؤلّف آن برپا میشود، بهما میگوید که تاریخ بیهقی دست کم در ایران یک کتاب ادبی معرّفی شده است، هرچند که غریبان باز هم بیشتر بههمان سیرت تاریخی کتاب توجّه کردهاند اگر خصیصة ادبیت را برای تاریخ بیهقی بهعنوان امری ذاتی بپذیریم، وجود طنز را که یکی از شگردهای ادبی و زبان خاص آثار اجتماعی و انتقادی است، در آن بیشتر توجیه پذیر خواهیم یافت.
بیهقی نهتنها از زبان طنز که از انواع شگردهای زبانی برای برجسته کردن منظور خویش استفاده کرده است بهاین شگردها در برخی از کتابها که محقّقان ادبی دربارة کارکردهای زبانی تاریخ بیهقی نگاشتهاند بیش و کم اشاره شده، امّا تا آنجا که من میدانم جز یک اشارة گذار، آن هم با ذکر تنها یک نمونه تاکنون کسی بهطور مستقل متعرض مقولة طنز در تاریخ بیهقی نشده است.
در تاریخ بیهقی، مثل هر اثر ادبی دیگر، وقتی زبان در روال منطقی خود از کار فرو میماند طنز آغاز میشود. در جامعهای که بیهقی از آن سخن میگوید، بسیار جاها زبان و منطق کارگشا نیست یعنی یا اثر نمیکند یا اگر میکند در آن پایه نیست که کار انتظام یابد و بهزبان دیگر نیاز بهبرندگی بیشتری است. طنز همان زبان برنده است که تقریباً اشخاص و افراد مختلف بسته بهموقع و مقام از آن استفاده میکنند. چنین نیست که فرودستان نیاز بهبرندگی زبان داشته باشند، یا بیهقی خود برای طرح دیدگاههای انتقادی و اجتماعی از آن استفاده نکند، در این میدان حتّی سلطان با همه قدرت و امکانی که دارد از بهکاربردن طنز و طعنه خود را بینیاز نمیبیند نهایت این است که طعنه را بههنگام قبض و تندی و طنز را زمان بسط و نرمی بهکار میگیرد و هردو را البتّه برای تأثیر بیشتر.
وقتی سلطان دربارة اریارق و غازی که خدمتها کردهاند، بهخواجه حسن میمندی میگوید: ”که میشنویم تنی چند بهباب ایشان حسد میبرند و ژاژ میخایند و دل ایشان مشغول میدارند“با این لحن میخواهد خشم و نارضایتی خود را از ژاژخایان و اقدامی که میکنند نشان دهد.
وقتی هم چند تن از فرماندهان هندی در کرمان در جنگ کاهلی میکنند و بهسیستان میگریزند، سلطان مسعود آنها را حبس میکند و سخنان درشت میگوید چون بر خود میترسند، بهسخن بیهقی:
”شش تن مقدّمتر ایشان خویشتن را بهکتاره زد، چون خبر بهسلطان رسید، گفت: این کتاره بهکرمان بایست زد و بسیار بمالیدشان و آخر عفو کرد“.
سلطان گاهی طعن و خشم خود را حتّی در مورد خلیفه نمیتواند پنهان کند، از اینرو با بر آشفتگی میگوید:
”بهاین خلیفة خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عبّاسیان انگشت در جهان کردهام و قرمطی میجویم“.
استفاده از شگرد طعنه برای نشان دادن خشم و خروش و برنده کردن سخن، گذشته از سلطان بهوزیر و دیگر مقامات بلند پایة دولت غزنوی نیز راه یافته است. وقتی میمندی وزیر بهخشم در اشاره بهحصیری و یارانش میگوید:
”این کشخانان احمد حسن را فراموش کردهاند بدان که یکچندی میدان خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون بگرفتند. بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند“.
همو در جای دیگر در اشاره بهبوسهل میگوید:
”این کشخانک و دیگران چنان میپندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود“.
در مجلس سلطان وقتی میمندی حسنک در بند را حرمت میگذارد بهقول بیهقی:
”بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کراکند که با چنین سگ قرمطی که بردار خواهند کرد بهفرمان امیرالمؤمنین چنین گفتن؟“
و این یعنی خشم و طعنه را بههم درآمیختن، خشمی که حرمت مجلس وزیر را نگه نمیدارد و چنین برآشفته بر خصم میتازد. نظیر این مورد باید از خشم و تعریض احمد بن ابیداؤد نسبت بهافشین یادکرد که در حضور خلیفه خصم را ”این سگ خویشتن ناشناس نیم کافر بوالحسن افشین“میخواند. این مورد از نظر تاریخی هرچند بهزمان بیهقی مربوط نمیشود، امّا بههرحال چیزی است که بر قلم وی گذشته و بهنام او رقم خورده است.
زمینة مزاح در تاریخ بیهقی بهاندازة طعنه و طنز فراهم نیست، با این حال گوشه و کنار مزاحهایی شاهانه و جز آن بهچشم میخورد که از طبع شوخ و شادی طلب دربار غزنه حکایت میکند. وقتی بونعیم ندیم در مجلس مسعود دست غلام محبوب او نوشتگین را فشرد، امیر بدید و بهغیرتش برخورد، ابتدا او را گوشمالی داد امّا پس از مدّتی وی را بخشید و بهمجلس خود خواند. بیهقی روایت میکند:
”گاه از گاهی شنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی: سوی نوشتگین نگری؟ و وی جواب دادی که از آن یک نگریستن بس نیک نیامدم تا دیگر نگرم و امیر بخندیدی“.
از اینگونه مزاحها از پایین بهبالا هم هست هرچند کار بسیار خطرناکی بوده است و راه رفتن بر لبة تیغ. باری سلطان مسعود گفت: این آخرین شرابخواری خواهد بود و در خراسان شراب نخواهد بود. یکی از مطربان شوخ و گستاخ مسعود بهوی گفت:
”چون خداوند را فتحها پیوسته گردد و ندیمان بنشینند و دوبیتها گویند و مطربان رود و بربط زنند، در آن روز شراب خوردن را چه حکم است؟ امیر را این سخن خوش آمد“.
همیشه چنین نیست که طنزها و مزاحها ملیح و مؤدّبانه و هدفدار باشد، شوخیهای بیپروا و بیهدف هم در تاریخ بیهقی از ناحیة بزرگان دیده شده است هرچند همین هم در بیهقی بهنفع امیر توجیه شده است. بیهقی از قول ابوریحان در کتاب مسامرة خوارزم یادآور شده است. در مجلس ابوالعبّاس خوارزمشاه شراب میخوردند. ادیبی بود صخری نام:
”پیالة شراب در دست داشت بخواست خورد، اسبان نوبت که در سرای بداشته بودند بانگی کردند و از یکی بادی رها شد بهنیرو، خوارزمشاه گفت: فی شارب الشارب“.
اشتباه نشود بیهقی سخن را همین جور بیهدف در فضا رها نکرده است. او داستان را برای منظور دیگری نقل کرده است تا نشان دهد خوارزمشاه با معیارهای او مردی حلیم و خویشتندار است. بهقول بیهقی او مردی سخت فاضل و ادیب بود و ملاحظه ادب بسیار میکرد، وقتی این سخن را در روی صخری، که او نیز ”مردی سخت فاضل و ادیب بود و نیکو سخن و ترسل و لکن سخت بیادب، بگفت، صخری از رعنایی و بیادبی پیاله بینداخت، و من بترسیدم. اندیشیدم که فرماید تا گردنش بزنند و نفرمود و بخندید و اهمال کرد و بر راه حلم و کرم رفت“.
در اینجا بهنتیجهگیری و تأیید بیهقی فعلاً کاری نداریم.
دربارة طنز گفتهاند: طنز باید شادمانه و خشمآگین باشد. بهنظر میرسد داستان حطیئه با زبرقان که در بیهقی نقل شده چنین است: زبرقان مردی با نعمت امّا لئیم بود. حطیئه در حق او شعری گفت که ندیمانش حمل بر هجو وی کردند. زبرقان تظلم بهامیرالمؤمنین عمر برد. عمر از حسان داوری خواست.
”و او نابینا بود. بیت مورد نظر را بروی خواندند. حسان عمر را گفت: یا امیرالمؤمنین ماهَجا و لکن سَلح عَلیٰ زبرقان. وی را هجو نکرد بلکه بر زبرقان رید. عمر تبسّم کرد و ایشان را اشارت کرد تا باز گردند“.
سخن درشت در روی امیران و قدرتمندان گفتن همیشه پرخطر و کاری بس نازک و پرافت و خیز بوده و تاوانهای گرانی هم بهدنبال داشته است، خاصه در عصر بیهقی که مطلقگرایی و خود کامگی تقریباً رو بهاوجگیری است ”و چاکران را نرسد در کار خداوندان نگریستن، هرچند نیکو نصیحتی کرده باشند، که اگر بنگرند و کنند، سرنوشتی دست کم همپایة مسعود رازی در انتظار آنان خواهد بود“. با این حال میبینیم که دغدغة گفتن همچنان هست و آنها که سخنی دارند دست کم ابتدا در خفا و اندکی بعد برملا و در عرصة تاریخ بیهقی آن را مطرح میکنند. وقتی امیر از هدایای هنگفت و تحف سنگین سوری عامل خراسان، که وقتی تقویم کردند، چهار بار هزار هزار درم آمد ، ابراز خشنودی میکند و خطاب بهبومنصور مستوفی میگوید:
”نیک چاکری است این سوری، اگر ما را چنین دو سه چاکر دیگر بودی بسیار فایده حاصل شدی“.
بیهقی از قول بومنصور، که مردی ثقه و امین است، میگوید:
”گفتم همچنان است و زهره نداشتم که گفتمی از رعایای خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده بهشریف و وضیع تا چنین هدیه ساخته آمده است و فردا روز پیدا آید که عاقبت کار چگونه شود“.
بیهقی چند دهه بعد از وقوع ماجرا تصدیق میکند که:
”و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوری مردی متهور و ظالم بود“.
اگر بومنصور مستوفی در زمان مسعود زهره نداشت که در روی خداوند سخنی گوید، بیهقی پس از این ماجرا از روزگار گذشته، که هنوز فضای سیاسی و تمرکز قدرت بهاندازة عصر غزنوی تاریک و هولانگیز نشده است، مثالی میآورد و استنباط خودش را برای خواننده مؤکّد میکند؛ قضیه مربوط میشود بهعصر هارونالرشید و دوران وزارت برمکیان که وقتی هدایای سنگین علی بن عیسی بن ماهان را بر هارون عرضه کردند، هارون روی بهیحیی برمکی کرد و گفت:
”این چیزها کجا بود در روزگار پسرت فضل؟ (توضیح آن است که پیش از آن مدّتی فضل بن یحیی عامل خراسان بوده و در آنجا از سوی خلیفه حکومت داشته است) یحیی گفت زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد، این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانههای خداوندان این چیزها بوده بهشهرهای عراق و خراسان. هارون از این جواب سخت طیره شد“.
بیهقی با نگاهی نافذ برای نشاندادن تصویری صادق از جامعة عصر خویش بههرسو مینگرد و ناخرسندی خود و همة دانندگان بیدار را از اوضاع تاریخی و فرهنگی و اقتصادی آن روزگار مینمایاند. برای نشان دادن پریشانی خراسان در سال 431 و انحطاط روزگار مسعود، صحنهای عبرتانگیز و در عین حال تصویری گویا از پریشانی کار و تیز شدن چنگال دشمنان و تباهی و سراشیب کار مسعود مجسّم میکند. ببینید:
”و بند جیحون از هر جانبی گشاده کردند و مردم آمدن گرفتند بهطمع غارت خراسان، چنانکه در نامهای خواندم از آموی که پیر زنی را دیدند یکدست و یک چشم و یک پای در دست، پرسیدند از وی که چرا آمدی؟ گفت شنودم که گنجهای خراسان از زیر زمین بیرون میکنند من نیز بیامدم تا لختی ببرم. و امیر ازین اخبار بخندیدی، امّا کسانی که غور کار میدانستند بر ایشان این سخن صعب بود“.
عمقی که در این فاجعه هست از همان تصویری که از پیر زن دست داده کاملاً پیداست ”یکدست و یک چشم و یک پای“، امّا بیهقی با تأکید بر عبارت ”کسانی که غور کار میدانستند“ تلخی طنز را در کام خواننده بیشتر میکند. اگر امروز ما بهبرکت اطلاعات جزیی و دقیقی که بیهقی از روزگار خود بهدست داده میتوانیم تصویری گویا از جامعة غزنوی عصر مسعود و زوایای آن ترسیم کنیم. بیتردید لختی از این توفیق در گرو شیوة بیان مشخص و طنز و طعنههای گویایی است که بیهقی شعر گونه و با نسق و سامانی ویژه در صفحات تاریخ زرّین خود بهیادگار گذاشته است.
در ادامة وضعیت چاکران در روزگار غزنوی، طعنه بهعنوان ابزاری برای سرکوفت زدن و در هم شکستن افراد در تاریخ بیهقی نمونههایی دارد. در پژوهشی که پیش از این انجام شده . بهبرخی از ویژگیهای طنز و بهخصوص بهکار کرد آن در برخی از فروگیریها و توطئههای تاریخ بیهقی اشاره شده است. در اینجا بهجنبههای دیگری از هنر طعن و طنز بیهقی خواهیم پرداخت. از قول استادش بونصر مشکان نقل میکند که بوالفتح بستی (و او غیر از ابوالفتح بستی شاعر معروف است) را دیدم که خلقانی پوشیده و مشگکی در گردن، گفت بیست روز است ستوربانی میکنم ظاهراً بهجرمی که خواجه حسن میمندی از او دیده و وی را برای تنبیه بهاین کار گماشته است، از بونصر میخواهد که شفاعت وی پیش خواجه برد و او در فرصت مقتضی این کار را کرد و خواجه او را بخشید. بوالفتح پیش خواجه آمد بهاو گفت:
”از ژاژخاییدن توبه کردی؟ گفت: ای خداوند مشک و ستورگاه مرا توبه آورد“.
گفتهاند که ”زبان وسیلهای است برای ایجاد ارتباط و کنترل“. در تاریخ بیهقی قدرتمندان با همین زبان تند کنایهآمیز بهخوبی میتوانند رعایا و حتّی گردنکشان را کنترل کنند. در مجلس سلطان با حضور خواجه حسن میمندی، وقتی با تمهید بوسهل، حسنک را با بیحرمتی تمام میآورند، همه بهحرمت پیشین او خواه و ناخواه برمیخیزند.
”بوسهل بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست نه تمام، و بر خویش میژکید. خواجه احمد او را گفت: در همه کارها ناتمامی. وی نیک از جای بشد“.
جناسی که در دو کلمة کوتاه و معنیدار «نه تمام» و «ناتمام» موجود است و هنر طعنهای که در آن بهکار رفته، بیدرنگ تحسین خواننده را برای این سخن مؤثّر برمیانگیزد و باور او را بهاین که با سخن میتوان حتّی آدم گستاخ و با شرارتی مثل بوسهل را در آن موقعیت خطیر و سرنوشتساز بر جای خود نشاند، بیشتر میکند. این میمندی یا بهقول بیهقی «گرگ پیر» بارها از زبان برندة خویش برای کنترل سرکشان و معاندان خویش سود برده و از کار کرد بیانی تیر و طعنه هرگز غافل نمانده است هرچند خود او هم در مقابل هدف طعن و طنز سلطان قرار بگیرد و دم نتواند که برآورد. در دورة اوّل وزارت خواجه در زمان امیر محمود سلطان که از قدرت نمایی و ناز و کبریای وی لابد بستوه بوده بهتعریض دربارة وی باری گفته بود:
”تا کی ناز این احمد؟ نه چنان است که کسان دیگر نداریم که وزارت ما بکنند، اینک یکی قاضی شیراز است“ (و قاضی شیراز در آن زمان کدخدای هند بود). بیهقی با روشنبینی اظهار نظر میکند: ”و این قاضی شیراز ده یک این محتشم بزرگ نبود، امّا ملوک هرچند خواهند گویند و با ایشان حجّت گفتن روی ندارد بههیچحال“.
و میمندی بهاین دلیل کینة قاضی شیراز را بهدل گرفته بود تا زمان لازم با زخم زبان زهر خودش را بریزد. در دورة دوم وزارتش زمانی که مسعود میخواهد احمد ینالتگین را بههندوستان بفرستد میمندی بهدروغ از قول سلطان بهاو میگوید:
”آنجا مردی دراعهپوش است چون قاضی شیراز و از وی سالاری نیاید ”… وقتی احمد عازم هند میشود، تأکید میکند“ آن مردک شیرازی بناگوش آگنده چنان که دست بر رگ تو ننهد و ترا زبون نگیرد“.
بعد هم بیهقی پس از طغیان احمد ینالتگین در سال 424 اینگونه قضاوت میکند:
”و احمد ینالتگین بر اغرا و زهره برفت و دوحبه از قاضی نیندیشید در معنی سالاری“اکنون که سخن از احمد ینالتگین در میان است، مناسب میدانم این طنز تلخ دیگر بیهقی را دربارة وی مطرح کنم که بهنوعی دیگر پرده از اسرار اجتماعی عصر غزنوی برمیدارد. که:
”و این احمد مردی بود شهم و او را عطسة امیر محمود گفتندی و بدو نیک بمانستی و در حدیث مادر و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی و بوده بود میان آن پادشاه و مادرش حالی بهدوستی. حقیقت خدای عزّ و جلّ داند“.
گذشته از طنز آگاهانه و تلخی که در این عبارت رخ مینماید، گویی در ماضی بعید «بوده بود» طنز دیگری است که بعید بودن حالی را که بوده و اتفاق افتاده بیشتر و در عین پوشیدگی عریانتر میکند.
سالهای پایانی حکومت مسعود اوضاع بشدت نابسامان و خارج از کنترل مینماید امّا برخی هنوز میپندارند که میتوانند بر تاریخ فایق آیند. این است که زبان چاکران درازتر و زخم زبانها کاریتر میشود. در سال 426 یعنی آغاز دروة بحرانی حکومت مسعود وقتی خبر غارت هارون در خوارزم بهسلطان رسید، ”وزیر احمد عبدالصّمد گفت: زندگانی خداوند دراز باد هرگز بهخاطر کس نگذشته بود، که از این مدبّرک این آید و فرزندان آلتونتاش همه ناپاک برآمدند و این مخذول مدبّر از همگان بتر آمد“. کلمات «مدبّرک»، «ناپاک»، «مخذول مدبّر» و «بتر»، حربههای کاری وزیری است که با خشماگینی و کار کرد طعنهآمیز خود بر سر آدم ناسپاسی فرود میآید که از پشت بر ولی نعمت خود خنجرزده و اینک غرامت طغیان خویش را باز پس میدهد. ملاحت طعنههای بیهقی دامن دوستان وی را هم میگیرد. گویی او نمیتواند هنر ملیح و مؤثر طنز را از کسی دریغ دارد و خود او هم برای پیشبرد کار خویش از آن سود میجوید. وقتی در سال 422 میمندی برای بار دوم وزیر میشود ظاهراً با قبای سادهای بهدیوان میآید، بیهقی آن سوی قضیه را هم میبیند و با همه حرمتی که برای وزیر قایل است، میگوید:
”از ثقات او شنیدم که بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یک سال میپوشید و مردمان چنان دانستندی که یک قباست و گفتندی سبحان الله این قبا از حال بنگردد. اینت منکر و بجد مردی؛ و مردیها و جدهای او را اندازه نبود“.
بیهقی پروردة دامن بونصر مشکان و ادبآموز مکتب اوست. هر هنری که بیهقی دارد بهتر و فاخرترش را باید نزد بونصر جست و اگر روزی مسلم شود که این همه نامه و رساله که از بونصر در متن تاریخ بیهقی آمده بهراستی انشای خود اوست، باید بر استادی که توانسته شاگردی چون بوالفضل بپرورد، بهراستی درود فرستاد. بیهقی برخی از طعنههای بونصر را در متن تاریخی که تصنیف میکرده آورده است و نشان داده که استادش در طنز و طعنه نیز بهراستی استاد بوده است. وقتی خبر مرگ بوقی پاسبان را، که از تربیت یافتگان محمود و از زمرة پدریان بود، بیاوردند، خطاب بهمسعود، ”استادم گفت: … امّا خداوند بداند که بوقی برفت و بنده او را یاری نشناسد در همه لشکر که بهجای وی بتواند ایستاد. امیر جوابی نداد و بهسر آن باز نشد که بدان سخن خدمتکاران دیگر را خواسته است، که هرکس میرود چون خویشتنی را نمیگذارد“. بعد هم خود او قضاوت میکند که:
”و حقّا که بونصر راست گفت که چون بوقی دیگر نیاید“.
لازم معنی این طعنه، که مسعود دردش را در مغز استخوان خود احساس کرده بود، این است که در دوران حاکمیت تو هیچ بندة لایقی تربیت نشده و آنچه هست از گذشتههاست که هر که میرود جایش خالی میماند. اگر همین یک طعنه از بونصر در تاریخ مانده بود میتوانستیم بهگستاخی و حقگویی و زبانآوری وی ایمان بیاوریم و بپذیریم که در این میدان چون او چندان زیاد در تاریخ پر افت و خیز ما نمیتوانسته است ببالد.
زنان بیهقی هم مثل مردان، نادره گفتار و استوار کارند. مردان گربز و سیاستگر و رنگارنگ چندان بر تاریخ بیهقی سایه افکندهاند که زنان نادره کار و تاریخساز و جگرآوری چون حرة ختلی و مادر حسنک در سایه قرار گرفتهاند. یکی از آن زنان که البتّه نه از صحنة تاریخی عصر بیهقی که از خلال داستانوارههای تاریخی و برای تأکید وقایع کتاب وی جاودانه شدهاند، مادر عبدالله زبیر است، که اتفاقاً بهنیّت هماوردی و همسانی با مادر حسنک نامش بهمیان آمده است. او هم زنی است جگرآور و مردانهکار و با همه نابینایی دل بیدار و سر هوشیار، پسرش عبدالله در کعبه بهمحاصرة حجّاج میافتد و بهتوصیة مادر میماند چون کوه تا از پای درمیآید وقتی جنازة پسر را پس از مدّتها که بردار بوده، میبیند، میگوید:
”گاه آن نیامد که این سوار را از این اسب فروآورند؟“.
نویسندگان توانا در زبان قاعده افزایی میکنند یعنی با عبور از جریان عادی زبان هنجارهای تازهای میآفرینند که یا پیش از آنان وجود نداشته یا اگر داشته با کار کردی متفاوت ظاهر میشده است. بیهقی در این میدان هنجار آفرینیهای شورانگیزی از خود نشان داده است. یک از آنها همین طرز بیان تازه ای است که در مسیر استفاده از واژهها و مفاهیم کنایهآمیز خود را نشان میدهد که میتوان از آن بهقول جورج اورول به«گفتار جدید» یاد کرد گفتاری که حاکمان عصر میتوانند حاکمیت مطلق خود را با آن در جامعه مستقر کنند. در این زبان مفاهیم و واژهها در ساحتهای جدیدی بهکارگرفته میشوند که نویسنده را قادر میسازد بهنقطة عزیمت خاصّی متوجّه شود. رنگارنگی کنایهها و تعبیرات دو پهلوی بیهقی علاوه بر ظاهر مسایل از لایههای پنهانی زبان هم پرده برمیدارد و او را قادر میسازد که نگفتههای بسیاری را پشت واژههایی اندک پنهان کند.
وقتی میخواهد سرانگشت پنهان کسانی را که از پشت پرده صحنهگردانان اصلی حوادثند و جربان امور را بهسمت و سویی که خود میخواهند راهبری و هدایت میکنند، از «وزرای نهانی» و «وزیری پوشیده کردن» سخن بهمیان میآورد.
زمانی که خواجه حسن میمندی برای بار دوم در روزگار مسعود وزارت را میپذیرد و قرار است فردای آن خلعت وزارت پوشد، دربارة بوسهل زوزنی بهبونصر مشکان میگوید:
”این کشخانک، چنان پندارد که اگر این شغل پیش گیرم، ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود“.
جای دیگر در اشاره بهداستان باز ستاندن اموال صلتی امیر محمّد از عیان و صدور ایضاً در اشاره بهبوسهل میگوید:
”بونصر برفت و پیغام سخت محکم و جزم بداد و سود نداشت (یعنی در امیر تأثیر نکرد) که وزراءالسوء کار استوار کرده بودند“.
در بیهقی گاهی تعریض تلخ در وجه استعمال کلمه خود را مینماید. «ایستادن» در فارسی فعل لازم است و ظاهر امر چنین است که از آن متعدی ساخته نمیشود، امّا وقتی بیهقی بهقصد این فعل را برخلاف قاعدة زبان متعدی میکند و مثلاً میگوید در داستان حسنک:
”دو پیک ایستانیده بودند که از بغداد آمدهاند“.
با همین تصرّف اندک، امّا مقتدرانه و از سر آگاهی میخواهد تعریضی را گوشزد کندکه وقتی خواننده بر آن واقف گشت از درون بهعمق فاجعه پی ببرد و تلخی کار در کام جانش بنشیند.
تصویرهای مبالغهآمیز بیهقی از افراد و کارهایی که میکنند آنجا که تعریضمند و کنایهآمیز از آب درمیآید، تأثیر بلاغی در خواننده برمیانگیزد.
”و دیگر آن آمد که سپاه سالار غازی گربزی بود که ابلیس لعنه الله او را رشته بر نتوانستی تافت“.
از شگردهای ادبی بیهقی در مسیر تأثیرگذاری گلچین سخنان طنزآمیز دیگران است و بهرشته کشیدن آن در سلک عبارتی که میدانیم گویندة آن میتوانسته است خود وی باشد. بشنویم این سخن دردناک و زهرآگین را که از دل بیهقی امّا بهظاهر از زبان غیرطرح میشود در مورد ابوالقاسم رازی که برای برادر سلطان امیر نصر، والی خراسان کنیزک میآورد و صله و عنایتنامه میگرفت.
”و از پدر شنودم که قاضی بوالهثیم پوشیده گفت: و وی مردی فراخ مزاح بود. ای بوالقاسم یاددار، قوادی بهاز قاضیگری“.
یکی از شیوههای بدیع هنز طنزپردازی در تاریخ بیهقی لقب دادن کنایهآمیز بهافراد و اشخاص مورد نظر است. این شیوه یکی از طبیعیترین روشهای طنز و تعریض در میان عامه نیز بوده و در همة دورههای تاریخی هم رواج داشته است کما اینکه در ایران هنوز هم معمول است. افراد با ذوق بهکسانی که خوششان نمیآید لقب کنایهآمیز میدهند که معمولاً واژه یا صفتی است که بهگونهای مبالغهآمیز آن صفت مذموم آنان را برجسته میکند. اینگونه القاب و صفات چون غالباً طنزآمیز است بهسرعت در میان مردم رواج پیدا میکند و حتّی با عدول از مورد اصلی در موارد مشابه و در نقطههای دور دستتری از زادگاه و خاستگاه آن بهکار میرود و اگر قابلیت لازم را داشته باشد بهتدریج بهیک طنز فراگیر و عام و فاقد شأن نزول و بیصاحب بدل میشود درست چیزی مثل امثال سایر. ظاهراً استفاده از اینگونه القاب و صفات در جامعة جاهلی و عصر نزول قرآن هم با شدت رایج بوده و مشکلاتی در جامعه ایجاد میکرده است بههمین سبب در قرآن از دادن لقب، که البتّه منظور القاب بد و قدحآمیز و طعن و تسخر است، صریحاً نهی شده است که: «لاَیَسْخَرْ قَوْمٌ مِّنْ قَوْمٍ عَسی اَنْ یَّکُِوْنُوْا خَیْراً مِّنهَمْ وَلاَ ِنسَآءٌ مِّنْ نَِّسَآءٍِ عَسی اَنْ یَّکُنَّ خَیْراً مِّنْهُنَّ وَ لاَتَلْمِِزُوْآ اَنْفُسَکُمْ وَ لاَتَنَابَزُوْا بِالْاَلْقَابِ». مفسّران در خصوص لقبدهی و بدگویی و نیز دربارة همزه و لمزه (رنجاندنبهزبان و با اشارة سر و چشم) و شأن نزول آیات مربوط مفصّل بحث کردهاند.
استفاده از اینگونه القاب و صفات چون بار معنایی و عاطفی خاصی دارند در کتب تاریخ معمول نیست، امّا بیهقی برخلاف سنّت از آنها با دقّت و شدّت استفاده کرده است. اینگونه القاب را بهطور کلّی در بیهقی میتوان بهدو دستة عمده تقسیم کرد. نخست آنها که متضمن خشم و تعریضند و دیدگاه گوینده را نسبت بهشخص مورد اتهام مشخّص میکنند از قبیل:
گاوان طوس= در مورد مردم طوس که از گذشتهها شایع بوده که مردم طوس را «گاو» میگفتهاند. در قضیة حملة طوسیان بهنشابور:
”طوسیان… با بانگ و شغب و خروش میآمدند، دوان و پویان، راست، چنانکه گویی کاروانسرای نشابور همه در گشاده است… تا گاوان طوس خویشتن را بر کار کنند و بار کنند و باز گردند“.
کیایی فراخ شلوار: در مورد افراد لشکری ری.
مسعود در سال 422 وقتی که میخواهند برای ری کدخدای جدیدی بفرستند میگوید:
”در همة عراق توان گفت مردی لشکری چنانکه بهکارآید نیست. هستند گروهی کیایی و فراخ شلوار“.
ترک ابله: در مورد طغرل عضدی:
در مورد این طغرل که ارسلان خان اصم بهسلطان محمود داده بود میگوید:
”و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد“.
مردک شیرازی بناگوش آگنده: قاضی شیراز:
”آن مردک شیرازی بناگوش آگنده چنان خواهد که سالاران بر فرمان او باشند“.
سگ قرمطی: حسنک، در مجلس سلطان:
”بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کراکند که با چنین سگ قرمطی که بردار خوهند کرد بهفرمان امیرالمؤمنین چنین گفتن؟“
طغرل مغرور
سگ ناخویشتن شناس نیم کافر: افشین.
احمد بن ابیداود:
”این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین“.
ناخویشتن شناس: بلگاتگین و علی دایه
”سالار بگتغدی مرا پوشیده بهنزدیک بلگاتگین و علی (دایه) فرستاد و پیغام داد که این دو ناخویشتن شناس از حد میبگذرانند“.
کشخانک: بوسهل زوزنی:
”و این کشخانک و دیگران چنان میپندارند که اگر من این شغل پیش گیرم، ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود“.
کشخانان: حصیری و…
”این کشخانان احمد حسن را فراموش کردهاند بدان که یک چندی میدان خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون گرفتند. بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند“.
چاکر پیشگان خامل ذکر کم مایه: سعید صراف و…
”و پیداست که از سعید صراف و مانند وی چاکر پیشگان خامل ذکر کم مایه چه آید“.
دستة دوم القاب عامتری است که در آن بهجای خشم مایة بیشتری از طنز نهفته است در نتیجه چنین بهنظر میرسد که عمومیت بیشتری داشته باشد.
مخنّث: بلگاتگین/علی ماده: علی دایه
کور و لنگ: بگتغدی، همگی در این عبارت:
”ترکان این دو سالار را بهترکی ستودندی و حاجب بزرگ بلگاتگین را مخنّث خواندندی و علی دایه را ماده و سالار غلامان سرایی را «بگتغدی» کور و لنگ و دیگران را همچنین هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی“.
گرگ پیر: میمندی
”برخاست (میمندی) و بهدیوان رفت و سخت اندیشهمند بود، و این گرگ پیر گفت: قومی ساختهاند، از محمودی و مسعودی، و بهاغراض خویش مشغول، ایزد عز ذکره عاقبت بهخیر کناد“.
گرگ پیر: احمد عبدالصّمد، کدخدای آلتونتاش
”این گرگ پیر جنگ پیشین روز بدیده بود و حال ضعف خداوندش“.
البتّه باید دانست که این تعبیر در زبان بیهقی قدحآمیز و منفی نیست و بیشتر تجربهکاری و دنیا دیدگی طرف منظور است. چیزی شبیه آنچه امروز میگوییم «گرگ بالان/باران دیده».
گربز: غازی/خر: اریاروق
هردو در این عبارت:
”طرفه آن است که در سرایهای محمود خامل ذکرتر ازین دو تن کس نبود. لکن هردو دلیر و مردانه آمدند، غازی گربزی از گربزان و اریاروق خری از خران“.
شگرد دیگر نوشخندان در سخن بیهقی را من چیزی یافتهام که میتوان آن را یاد کرد نوستالژیک گذشته خواند و در اینجا از آن با عنوان نوعی از «دریغیاد» میآورم.
از کی ما گذشته نگر شدیم و همة زیباییها را و شیرینیها را پشت سر خود دیدیم؟ هنوز بهدرستی معلوم نیست. اگر نتوانیم دلیل و منشأیی برای آن پیدا کنیم ناگزیریم بپذیریم که این باز میگردد بهعالم مثل و یا بهتعبیر اسلامی آن «عالم ذر» که در آن اسطورهها برای آدمی درخشش خاصی دارد. از هر دورهای که دور میشویم تلخیهای آن را از یاد میبریم و تنها شیرینیها و زیباییهای آن برایمان میماند. از همین روست که وقتی پشت سر خود را نگاه میکنیم همه چیز آن را زیبا میبینیم و دایم نگاهمان بهپشت سر حسرتآمیز و توأم با درد و دریغ است.
بیهقی هم مثل بسیاری شکوه و زیبایی تاریخ را در گذشته دیده و همیشه بر آنچه درگذشته بوده دریغ میخورده است. یاد کرد گذشته در بیهقی با تلخکامی از زمان حاضر توأم و در نتیجه نسبت بهزمان خود او تعریضآمیز از آب درآمده است.
پس از ذکر داستان بوالقاسم رازی که قوادی میکرد و مال و جاه میاندوخت و بهدنبال آن برای خود غاشیهداری تعبیه کرده بود، بیهقی دردآلود بههم ریختگی اجتماعی و بیضابطگی زمانة خود را اینگونه بهتصویر میکشد:
”اکنون هرکه پنجاه درم دارد و غاشیه تواند خرید، پیش او غاشیه میکشند“.
جای دیگر، وقتی خواجه علی میکائیل بهعنوان امیرالحاج از سوی مسعود معین میشود:
”… و یکشنبه هشت روز مانده ازین ماه خواجه علی میکائیل خلعتی فاخر پوشید چنانکه درین خلعت هشت مهد بود و ساخت زر و غاشیه، و مخاطبه خواجه؛ و «خواجه» سخت بزرگ بودی در آن روزگار، اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است“.
بیهقی بهنقل از عبدالرّحمن قوال بهداستان جنگ قلعت او کار اشاره میکند که:
”سخت محتشم بود و هزار سوار خیل داشت. جنگ قلعت بخواست و پیشامد با سپری فراخ و پیاده بود. با نصر و بوالحسن خلف با عراده انداز گفتند پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم اگر او کار را برگردانی. وی سنگی پنج و شش منی راست کرد و زمانی نگریست و اندیشه کرد و پس رسنهای عراده بکشیدند و سنگ روان شد و آمد تا بر میان او کار، در ساعت جان بداد ـ و در آن روزگار بهیکسنگ پنج منی که از عراده بر سر کسی آمدی آن کس نیز سخن نگفتی ـ“.
شادروان فیاض در حاشیة این عبارت اخیر نوشته است: ”جملة معترضه گویا طیبتی است از خود بیهقی“. و حق با اوست.
دریغیادهای تاریخ بیهقی بهزمان مؤلّف آن منحصر نمیماند در روایتها و داستانکهایی هم که برای تعلیل وقایع کتاب خود از تاریخ نقل میکند گاهی چنین دریغیادهایی بهچشم میخورد.
بعد از آن که یحیی برمکی در مورد هدایای علی بن عیسی سخنی چنان درشت بههارون گفت، هارون روز دیگر گلهمندانه بهیحیی گفت:
”ای پدر چنان سخنی درشت دی در روی من بگفتی، چه جای چنان حدیث بود؟ یحیی گفت زندگانی خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد، و بود در روزگار پیشین که ستوده میآمد، اکنون دیگر شده است، و چنین است کار دنیای فریبنده که حالها بر یک سان نگذارد“.
و در فرجام باید گفت در بیهقی طنز هست بهشیوهها و شگردهای گوناگون برای تأکید وتأثیر کلام: از طعنه و کنایه و هزل و مزاح گرفته تا لقب دادن طنزآمیز و دریغیاد. بخشی از ادبیت کتاب بیهقی بههمین شگردهاست که استادی او را در نویسندگی فارسی مسلّم میدارد..
منبع استادان زبان فارسی هند ایران http://www.hendiran.com