بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره میکند
بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره میکنداز نظر سیما وزیرنیا
تحلیل جامعهشناسی ویژگی بیهقی است
بیهقی همهی اینها را با قلمی زیبا و توانا و ظریف نوشته است. اثر او چنان ریزه کاریهایی دارد که ما را به یاد رُمانهای بالزاک میاندازد. بیهقی حتا لباس و جامهی شخصیتهای کتابش را توصیف میکند. او با صداقت و امانتداری و استناد به موارد قابل اعتماد، تاریخ خود را نوشته است. این نشان میدهد که بیهقی «حس تاریخ» دارد. یعنی رویدادها را روی هم نریخته؛ بلکه تحلیل جامعهشناسی هم کرده است. حتا از نوشتهی او تحلیل روانشناسی هم بیرون میآید. او اگر این درک را نداشت نمیتوانست تاریخی پایهای بنویسد که بعد از هزار سال هنوز هم ارزش داشته باشد. شادروان علیاکبر فیاض، مصحح «تاریخ بیهقی» گفته است که هیچ کس به اندازهی بیهقی تاریخ را خوب نفهمیده است. بیهقی ما را از حال و هوای مجالس دربار و قدرت نماییهای آنکه در دیگر تاریخها بدان پرداخته میشد، بیرون آورده و شرح آداب و رسوم و عشقها و امیدهای عامهی مردم را نوشته است. اما آیا همینها بود که «تاریخ بیهقی» را ارزشمند کرد؟
«تاریخ بیهقی» زبانی آرکائیک دارد
یکی از معیارهایی که مابین یک متن ادبی و یک متن زبانی قائل میشویم و آن معیار میتواند یک اثر را به سطح ادبی بکشاند، آرکائیست بودن آن است. «تاریخ بیهقی» زبانی آرکائیک دارد و به همین دلیل تبدیل به یک متن ادبی شده است. در حالی که متنی مانند «تاریخ گردیزی» که فاقد ریزه کاریهای زبانی «تاریخ بیهقی» است، متنی ادبی شناخته نمیشود. سعید نفیسی اشاره میکند که اگر بهجای متن کنونی «تاریخ بیهقی» تنها یک تکه پارهای از آن هم به دست میآمد، باز غنیمت بود، چه رسد به اینکه اثری ارزشمند بهجای مانده است که ادیبانه است و اطلاعات بسیاری به ما میدهد. پس درمییابیم که موفقیت «تاریخ بیهقی» تنها بهخاطر زبان آرکائیک آن نیست. اتفاقا پرسش همین است که چه چیزی این اثر را ادیبانه کرده است؟ آیا موسیقی کلام اوست یا جنبههای روایی بودنش؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید به تفاوتهای زبان و ادبیات توجه کرد.
هدف متن زبانی، اطلاعرسانی است. البته اگر آراسته به جنبههای ادبی و زیباییشناسانه هم باشد و عناصر آن تصنعی نباشد، اهمیت بیشتری مییابد. هر کس اگر به سطحی از شناخت برسد میتواند چنین اثری را درک کند اما اثر ادبی را تنها با همدلی با آن اثر میتوان فهمید. این دریافت نیاز به تربیت ادبی دارد. میدانیم که مادهی اولیه در ادبیات، زبان آن است اما این زبان، برخلاف هنرهای دیگر، مثل سنگ در مجسمهسازی یا صوت و آوا در موسیقی، مادهای خنثی نیست. بلکه ساختهی بشر است. پس زبان، سرشار از مادهی فرهنگی است. هنگامی که بیهقی در مرگ کسی که او را گرامی میدارد اصطلاح «مرکب چوبین» را بهکار میبرد و در مرگ شخصیتی دیگر استعارهای پایینتر را استفاده میکند، در واقع از چنین مادهی فرهنگی بهره میجوید.
«تاریخ بیهقی» یک داستان زنده در ذهن انسان است
واژه در زبان نقش نشانهای دارد اما در ادبیات نقشی نمادگونه مییابد. اگر در متنهای زبانی جستجو کنیم، ممکن است واژههای نمادین اندکی پیدا کنیم. البته ممکن است چنین هم نباشد. آثار ادبی خواننده را وامیدارد که آنچه را خوانده دوباره کشف کند و محتوای شناخت خود را در خیال بیاورد. از این روست که همهی «تاریخ بیهقی» مانند یک داستان زنده در ذهن ما جان میگیرد. پیداست چنین کاری برعهدهی تاریخ نیست. این وظیفهی جداگانهای است که بیهقی بر دوش تاریخ خود گذاشته است.
ادبیات همواره زبان را یک سطح بالاتر میبرد. اگر برای زبان چهار گونهی واجی، واژگانی، معنایی و نحوی قائل شویم، ادبیات سطح پنجمی پدید میآورد که سطح هنری نام دارد. این سطح است که در شعر سطح آوایی را تغییر میدهد و سطح معنایی را از طریق عناصر زیباییشناسانه دگرگون میکند. ابتداییترین کاری که در این زمینه میتوان کرد مقایسهی «تاریخ بیهقی» با «تاریخ گردیزی» است. اوصاف و محاسنی که برای «تاریخ بیهقی» برشمردهاند، خیلی متفاوت با «تاریخ گردیزی» است. گردیزی تنها نثری روان و خوب دارد و فقط اطلاع رسانی میکند.
«تاریخ بیهقی» برجستهسازی ساختاری دارد
اما چه اتفاقی میافتد که ادبیات پا به جهانی دیگر میگذارد؟ هم اینکه تاریخنویس از بین رویدادهای جامعهی خود بعضی را کنار میگذارد و دستچین میکند، جهانبینی خاص خود را پدید میآورد. این جهانبینی اگر مبتنی بر ارزشهای اخلاقی باشد، اثر به سطح ادبی میرسد. در واقع زبان، زندگی را بیان میکند اما ادبیات زندگی را نقد میکند. با توجه به دیدگاه فرمالیستها که دو ویژگی خودکاوی و برجستهسازی را برای ادبیات قائلاند، میتوان گفت که «تاریخ بیهقی» برجستهسازی ساختاری دارد. همان تمثیلهایی که در جای جای «تاریخ بیهقی» وجود دارد و آوردن چیزهایی از حاشیه به متن و عوض کردن متن با حاشیه، به «تاریخ بیهقی» برجستگی آوایی میبخشد. او برخی روایات تاریخی را برجسته میکند و برخی دیگر را رد میکند. او روایت داستان را به جای روایت تاریخی میگذارد
هنگامی که داستان حسنک وزیر را در «تاریخ بیهقی» میخوانیم، خود را درون جمعیتی که نظارهگر کشته شدن او هستند و در کنار بیهقی جوان که آنجا ایستاده است، میبینیم. او چشمانش را به ما قرض میدهد. میبینیم که حسنک را تحقیر میکنند اما او ایستادگی میکند و پاسخهای خام نمیدهد. بعد عمدا خود آهنین بر سرش میگذارند تا او را بیشتر تحقیر کنند. کاری که بیهقی کرده آن است که خواست قدرت را، که تز حاکمیت بود، در مقام خواست اراده و باور و اعتقاد میگذارد. این مفهومی کلیدی در بخشی از فلسفهی پدیدارشناسی معاصر است. بیهقی از اینها سنتز خاص زندگی را بیرون میآورد. روح زندگی و قلب تپندهی حیات را میتوان در «تاریخ بیهقی» دید. این تن زنده، در نمادسازیها و تمثیلهای اوست که با زبردستی و چیرهدستی انجام داده است. بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره میکند.
منبع :شهرکتاب http://www.bookcity.org