جملههای کمیاب تاریخ بیهقی از نظر استاد منوچهر دانشپژوه
جملههای کمیاب تاریخ بیهقی از نظر استاد منوچهر دانشپژوه
کهنترین آثار ادبی ایران شعر است
دانشپژوه در ابتدای سخنانش گفت: در تاریخ ادبیات ما شعر بر نثر غلبه دارد. شاید دیگر ملتها این گونه نباشند و شمار نویسندگان آنها بیشتر از شاعرانشان باشد اما در ادبیات ایران، این شاعران هستند که نخست در اذهان ما تجلی میکنند. از میان شاعرانی هم که داشتهایم، چهار تن قلههای ادبیات به حساب میآیند: فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ. باید توجه داشت که یکی از علل رونق شعر فارسی، هماهنگی آن با موسیقی است. پس میتوان شعر را ترکیب یافته از دو هنر «سخن والا» و «موسیقی» دانست. این هم طبیعی است که سخن آهنگین، بهتر بر دل مینشیند. اتفاقا یکی از دلایلی که باعث میشد گذشتگان ما دیگران را وادار به حفظ کردن شعر کنند، همین بود که شعر به سبب آهنگین بودن، قابل حفظ کردن بود. اینکه میگوییم ادبیات ما برپایهی شعر استوار است، یک دلیلش این است که کهنترین آثار ادبی ما آثار شعری است. همانند شعر رودکی و معاصران او. همزمان با آنها شاید نثر ادبی نداشتهایم. چه بسا به من ایراد بگیرید که ما کتاب نثر، زیاد داشتهایم اما باید دانست که هر کتاب نثری، نثر ادبی نیست.
داستان، سرمایه و اثر ادبی هر جامعه است
سرمایه و اثر ادبی را تنها در آثاری میتوان دید که داستانی هستند. امروزه هم همین گونه است و اگر از کسی بپرسیم نویسندگان معاصر را نام ببر، نام نویسندگان کتابهای فیزیک و شیمی و ریاضی را نمیبرد. از جمالزاده و هدایت و چوبک و دانشور و دیگر داستاننویسان نام میبرد. ما کسی را به نویسندگی میشناسیم که داستان نوشته باشد، نه کسی که مثلا «تاریخ سیستان» یا «حدود العالم» را نوشته باشد. برای همین است که اگر از کسی با ادبیات قدیم ایران سر و کار داشته باشد بخواهیم که یک کتاب ادبی قدیم را نام ببرد، احتمال آنکه از «اخلاق ناصری» خواجه نصیرالدین طوسی اسم بیاورد خیلی کم است. با آنکه هم کتاب معتبری است و هم خواجه نصیرالدین مرد بزرگی است اما به عنوان نویسندهی درجه یک شناخته نمیشود. چون کتاب او داستانی نیست. حقیقت آن است که خمیرمایهی ادبیات را داستان میسازد. «تاریخ بیهقی» هم که اثری ادبی شناخته میشود، بهخاطر داستانی بودن آن است.
ما دو گونه داستان داریم: یکی داستان فرد است و دیگری داستان جامعه. داستان فرد چند قهرمان بیشتر ندارد و شخصیتهای آن معدود و انگشت شمارند اما داستان جامعه، تاریخ یک ملت را دربرمیگیرد. تاریخ فرد تکرار میشود اما تاریخ جامعه تکرار نشدنی است. چون باید تمام شرایط و معیارهای چند میلیون انسان، به تمامی تکرار شود تا تاریخ نیز مکرر بشود. این چنین حالتی هرگز پیش نمیآید. میتوان حادثهها و اتفاقات تاریخی را با هم سنجید. مثلا حملهی اسکندر را با حملهی چنگیز مقایسه کرد اما این دو یکی نیستند.
بیهقی تاریخ مینویسد اما نوشتهاش ادبی است
بیهقی با اینکه تاریخ مینویسد اما نوشتهی او ادبی است. فقط وقایعنگار نیست. وقایعنگاران قدیم رویدادهای زمان گذشته و روزگار خودشان را مینوشتند. بیهقی وقایعنگار زمان خود است. از این نظر، کار او دشوار بوده است. اگر امروزه بخواهیم تاریخ مغول را بنویسم، برای پرداختن به سفاکیها و خونریزیهای چنگیز و مغولان، مشکلی نداریم اما بیهقی که تاریخ روزگار خودش را مینویسد، ناگزیر است که از حقایق چشم نپوشد و این برای او دشواری میآفریده است. از سوی دیگر، وقایعنگاران گذشته مستنداتشان آثار دیگران بود. میدانیم که آثار دیگران ممکن است راست یا دروغ باشد اما بیهقی تاریخ محمود و مسعود را برپایهی مشاهدات خودش مینویسد. چون شاهد عینی وقایع بوده است.
این را هم باید گفت که بیهقی در نثرنویسی بسیار چیرهدست بوده است. درست است نوشتهاند که پیشنویس نامههای دیوانی را بونصر مُشکان که استاد بیهقی بود، تهیه میکرد و پاکنویس آن برعهدهی بیهقی بود اما به گمان من، همان پیشنویسها را هم خود بیهقی مینوشت. چه بسا شاگردانی هستند که از استادان خود باسوادتر به شمار میروند. بیهقی چیرهدستتر از استادش بود. با این همه، نسبت به استادش بونصر مشکان، حقشناس است. آنچه هم ما از بونصر میدانیم، همان چیزهایی است که بیهقی نوشته است. هنگامی هم که بونصر میمیرد، بیهقی حقشناسانه مینویسد: «هنگام آن است که لختی قلم را بر وی بگریانم». این از جملههای کمیاب زبان فارسی است.
ارزش نثر و عبارتهای کمیاب بیهقی
بیهقی جملههای کمیاب، بسیار دارد. مانند این نمونهها: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسانتر گرفتهاند»، «هیچ چیز نیست که به خواندن نیارزد. که آخر هیچ حکایت از نکتهای که بهکار آید، خالی نباشد»، «بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست»، «مرد آن نبود که صفها بشکند. مرد آن بُود که خود بشکند»، «مرد آنگاه آگاه شود که نوشتن گیرد» و نیز: «از حدیث، حدیث شکافد». یا نمونههای دیگر: «فضل جای دیگر نشیند» که اشاره است به اینکه هرکس نامی داشت، لزوما دانش هم ندارد. «جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است» این را حسنک وزیر گفته است اما میدانیم که ساختار این جمله از بیهقی است. یا آنجایی که از قول مادر حسنک میگوید: «بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان به او داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان»، باز ساختار جمله از بیهقی است. بهراستی در کدام کتاب نثر و کتاب تاریخی چنین جملههای کمیابی میتوانید بیابید؟ هر کدام از این جملهها، ارزش نثر بیهقی را نشان میدهد.
«تاریخ بیهقی» داستان هم هست. یک دلیلش همان جملهی نخست کتاب اوست. بیهقی در همان آغاز مینویسد: «گویندهی این داستان، ابوالفضل بیهقی دبیر، از دیدار خویش چنین گوید». دو مطلب را در همان ابتدا میآورد. یکی اینکه تاریخش را «داستان» مینامد و دیگری آنکه از «دیدار خویش» سخن میگوید. یعنی از مشاهداتش. این یکی از خصوصیات فوق العادهی «تاریخ بیهقی» است. او شاهد و ناظر وقایع بوده است. میگوید آنچه مینویسد یا از مشاهدات خودش است یا از مردی راستگو شنیده است. بعد ادامه میدهد که قسمتی از اسناد من را نابود کردند. اگر نابود نکرده بودند «این تاریخ از لونی دیگر میشد».
«کلیله و دمنه» و «گلستان» قلههای نثر ادبی
در نثر فارسی، در کنار «تاریخ بیهقی» دو کتاب دیگر هم داریم که قلههای نثر ادبی به شمار میروند. یکی «کلیله و دمنه» نصرالله منشی است و دیگری «گلستان» سعدی. اتفاقا هر سه کتاب، سنت داستانی دارند. ما در شعر فارسی ۱۰ جور قالب داریم ولی در نثر فقط سه گونه قالب وجود دارد: نثر ساده یا مُرسَل، نثر مصنوع و نثر مُسجع. بیهقی نثر مرسل دارد. مرسل به معنای نثر ابتدایی و پیش پا افتاده نیست. نثری است که در آن صنایع ادبی بهکار نرفته باشد.
خوشبختانه اسم بیهقی بر روی کتابش مانده است. در قدیم تنها در اول و آخر کتاب نام نویسنده را مینوشتند. هنگامی که اوراق اول و آخر از بین میرفت، نام نویسنده هم فراموش میشد. بهخاطر همین است که ما نام نویسندههای کتابهایی همانند «تاریخ سیستان» و «حدود العالم» و «انیس الناس» را نمیدانیم اما بیهقی در چندین جای کتابش، نام خود را آورده است. بهراستی که هوشیاریهای بیهقی یکی دوتا نیست. او در نوشتن کتابش هوشیاری بسیاری نشان داده است.
منبع : شهر کتاب http://www.bookcity.org