چرا «تاریخ بیهقی» شاهکار است؟
پیوند دو ناساز آشتی ناپذیر در تاریخ بیهقی از نظر دکتر میرجلالالدین کزازی
چرا «تاریخ بیهقی» شاهکار است؟
بیهقی در گونهی خود مردی است یگانه. او شگفتا مردی است در تاریخنویسی به زبان پارسی. برخی از ادب پارسی را متنهای تاریخی میسازد. شمار این متنها اندک نیست اما «تاریخ بیهقی» در جایی دیگر مینشیند. متنی است در تاریخ که آن را با هیچ متن دیگری نمیتوان برابر نهاد و در یک ترازو گذاشت. «تاریخ بیهقی» شاهکار نگارش تاریخی است. میتوان ویژگیهای گوناگون آن را یک به یک برشمرد. من نخست از نگاهی فراخ به این نکته میپردازم که چرا «تاریخ بیهقی» شاهکار است؟
آنچه «تاریخ بیهقی» را از دیگر تاریخهای نوشته به زبان فارسی برمیکشد، دو ویژگی ساختاری و بنیادی آن است. یکی از این دو ویژگی، ویژگی متنی است. این ویژگی بازمیگردد به منش بیهقی، چونان یک تاریخ نویس. تاریخنویسی نه تنها در ایران، کمابیش در سراسر جهان به گونهای بوده است که همواره واژههای خشکاندیشی، یکسونگری و بیراهگی را در یادها برمیانگیزد. زیرا که بیشینهی تاریخنویسان، تاریخ را با هنجارهای چیرهی روزگار خود همساز و هماهنگ کردهاند. تاریخ نوشتهاند، اما به کام خداوندان زر و زور. اندکاند آن تاریخهایی که بهراستی آبشخورهایی راستین برای شناخت روزگاران کهن شمرده میشوند. زیرا اندک بودهاند و هستند تاریخنویسانی که تاریخ را به پاس راستی در بازنمودن آنچه بوده است، نوشتهاند. میتوان گفت بیشینهی تاریخنویسان از مزدوران بودهاند. تاریخ بهانهای برای آنها بوده است تا به زر و سیم برسند و با زورمندان و چیرگان پیوند گیرند و از نوا و نواخت آنان برخوردار بشوند.
بیهقی تاریخنویسی سخت باریکبین است
بیهقی تاریخنویسی سخت باریکبین و بهپروا است. خود او بارها در تاریخی که نوشته است بر این نکته انگشت برنهاده است. چه او در آنچه مینویسد میکوشد که جز راست ننویسد. یک دو نمونه را یاد میکنم. این نمونه در «داستان حسنک وزیر» است. بیهقی میخواهد یکی از پلیدترین چهرهها در تاریخ ایران را که چهرهی بنیادین این داستان است، داوری کند. چگونه دربارهی او داوری میکند؟ مینویسد: «خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است. به پاسخ آنکه از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست. هرچند مرا از وی بد آید، به هیچ حال. چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وی میبباید رفت. در تاریخی که میکنم، سخنی نرانم که آن به تعصبی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را. بلکه آن گویم تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند.» این سخنی است که بیهقی دربارهی «بوسهل زوزنی» مینویسد.
نمونهای دیگر، همچنان از «داستان حسنک وزیر». زمانی است که حسنک را میبرند تا بر دار کنند. بیهقی دربارهی یکی از دوستان خود که رفتاری بسیار ناپسند و آزارنده داشته است، سخن میگوید. دربارهی «میکاییل» که خواهر «ایاز»، دلدار محمود، را به زنی داشته است. بیهقی مینویسد: «سواران رفته بودند با پیادگان تا حسنک را بیارند. چون از کنار بازار عاشقان درآوردند و میان شارستان رسید، میکاییل آنجا اسب بداشته بود. پذیرهی وی آمد و وی را مواجر خواند و دشنامهای زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد. عامهی مردم او را لعنت کردند میکاییل را به این حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشتها که بر زبان راند. خواص مردم خود نتوان گفت که این میکاییل را چه گفتند. پس از حسنک این میکاییل بسیار بلاها دید و محنتها کشید. امروز برجای است و به عبادت مشغول شده است. چون دوستی زشت کند، چه چاره از بازگفتن؟» بیهقی روا نمیدارد از رفتار ناپسند میکاییل چشم درپوشد و از آن رو که میکاییل دوست اوست، آن را در تاریخی که مینویسد نیاورد.
یادداشتهای بیهقی را از سر کینتوزی تباه کردند
یکی از دریغهای بیهقی آن است که یادداشتها و نوشتههای او را از سر کینتوزی تباه کرده بودهاند. شاید بیشتر به این انگیزه که بیهقی در آن یادداشتها و نوشتهها، بیهیچ پرده و پروا از زشتیها و پلشتیها پرده برگرفته بوده است وگرنه چرا میبایست یادداشتهای او را از میان میبردند؟ او درجایی از تاریخش دریغ میبرد بر اینکه این یادداشتها را در دست ندارد تا آنچه را میباید نوشت، بنویسد. میگوید: «اگر کاغذهای من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی». بهراستی چند تاریخنویس را میتوان یاد کرد که همچون بیهقی چنین پروایی پولادین داشته باشد که جز راست ننویسد و از سویی دیگر به پاس راستنویسی، مو را از ماست برکشد؟ این ویژگی «تاریخ بیهقی» است که از تاریخ او کتابی دیگرسان و ازگونهای دیگر ساخته است. بیهقی بدان بسنده نمیکند که تنها گزارش رخدادها را بنویسد. میکوشد نشان بدهد که آن رخدادها چرا روی داده است؟
تاریخ او، تاریخی است گوهرنگارانه و واکاوانه
ویژگی دیگری که «تاریخ بیهقی» را از دیگر متنهای تاریخی جدا میدارد، شیوهی نگارش بیهقی است. «تاریخ بیهقی» تنها متنی نوشته در تاریخ نیست، شاهکاری ادبی هم هست. درست است که ما رگههایی و نمودهایی از بیراهگی و کژروی نثر پارسی را در «تاریخ بیهقی» میبینیم اما این بیراهگیها و کژپسندیها هنوز تا بدان پایه گسترش و فزونی نیافته است که بر شیوهی نگارش بیهقی سایه بیفکند. یک ویژگی ساختاری و بنیادین دیگر که «تاریخ بیهقی» را تاریخی بیمانند گردانیده است، این است که تاریخ نویسی بیهقی به داستانی دلکش میماند. او داستاننویسی است که مرزهای تاریخنویسی را درهم میشکند و تاریخ را به داستان فرامیبرد اما آنچه سرآمدگی بیهقی را آشکار میدارد، آن است که او داستان پندارینه نمینویسد.
بیهقی داستانهای پندارانه را مینویسد
بیهقی آنچه را رخ داده است با همان خوشی و دلکشی و زیبایی و گیرایی مینویسد که داستاننویس داستانهای پندارانه را مینویسد. این کار آسانی نیست. شما در جهان پندار هرچه بخواهید میتوانید کرد. آنجا مرز ندارد اما اگر در جهان راستین بمانید و بخواهید آنچه را که در این جهان میگذرد، با همان شادابی داستاننویس باز نمایید، باید سره مردی بیهمانند باشید. بیهقی آن سره مرد است. من «سره مرد» را بهجای «نابغه» بهکار میبرم. هر داستان بیهقی را داستانشناسانه بکاوید، میبینید که داستانی سخته و استوار است. از همین روست که بیهقی بارها نوشتهی خود را «داستان» خوانده است، یا «قصه» اما قصهای است که پندارینه نیست. با آن باریکبینی و خردهسنجی و پروای پولادینی که بیهقی را بدان میشناسیم، او توانسته است دو ناساز آشتیناپذیر داستان و تاریخ را با هم پیوند بدهد.
یکی از شگردهای ادبی بیهقی شناساندن چهرههای داستان است. در همان بخش «حسنک» او دو چهرهی بنیادین را میشناساند و بهشناختی همسویه میرساند. یکی از آن دو چهره حسنک است که چهرهای پسندیده دارد و ما بر او دل میسوزانیم، چهرهی دیگر بوسهل زوزنی است که چهرهای زشت و پلید و پتیاره دارد. دو چهرهی دیگر هم در این بخش آمدهاند. آنها چهرههایی کنارین دارند که در پیوند با دو چهرهی نخستین از آن دو سخن رفته است. یکی سلطان مسعود غزنوی است که حسنک به فرمان او بر دار آویخته میشود و دیگری دستور و وزیر او، احمد حسن میمندی است.
شگرد دیگر بیهقی، گفتگو است. گفتگو در داستان باید کوتاه باشد و اثرگذار و کارساز. چهرههای داستان او با یکدیگر سخن میگویند اما چنین نیست که بیهقی چونان نویسنده و گزارشگر گفتههای آنان را بازگوید. ریخت نخست کس (اول شخص) را بهکار میبرد، نه سوم کس (سوم شخص) را. با این شگرد، خواننده با داستان پیوندی تنگ مییابد و با قهرمان داستان انباز میشود و یا به دوستی آن را میخواند، یا به دشمنی میراند. یک شگرد دیگر او آن است که بازنمودهای باریک و پاره پاره را میآورد. برای نمونه، او به این بسنده نمیکند که بگوید حسنک به دادگاه آمد. به فراخی و بادرنگ بر پارههای خرد، روشن میدارد که چگونه آمد. پس میتوان گفت که بیهقی پیش از آنکه تاریخنگار باشد، داستاننویس است.
منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org