ماهیت زبان در تاریخ بیهقی بر اساس داستان افشین و بودلف
ماهیت زبان در تاریخ بیهقی بر اساس داستان «افشین و بودلف»
تاریخ بیهقی از جمله تک آفرینشهای ادبی و تاریخی زبان فارسی است که به رغم اهمیتش مورد بررسی جدید جامع علمی ـ ادبی قرار نگرفته و تعهد نویسنده به امر واقع و حقیقت پژوهی وی و همراه با اندیشه جزء گرایانه و استقرائی، اثرش را به شاهکاری تاریخی بدل کرده است. جنبه دیگر این اثر، نو اندیشی ادبی آن است که با وجود سودای پرهیز از تعصب، تحریف و دروغ پردازی نویسنده، از جنبه نوشتاری آن نکاسته است.
این مجموعه، در برگیرنده سلسله وقایع معین تاریخی همراه با جزئیات است که جنبه روایی اثر را به بافتی داستانی بدل ساخته و علت این امر، پیش از هر چیز ماهیت زبان نویسنده در استفاده از سه ابزار مهم روایی (Narrative) گفتگو و توصیف نظری و نشان دادن است. بیهقی به عنوان نویسندهای واقعگرا (مورخ)، گاهی برای تفهیم بیشتر موضوع یا تشریح اهداف آرمانگرایانه خود، به بیان جزئیات از طریق حکایتی تمثیلی یا واقعی میپردازد. از این رو، چهارچوب روایی اثر او، بیشتر چند ساختاری و ساختار در ساختار (Frame story) میشود که ترکیبی از روایت اصلی تاریخی و روایتهای خردتر (حکایت تمثیلی) و در واقع، همان الگوی داستانپردازی شرقی است (یاری، منوچهر؛ 1374؛ ص 21) که بیهقی در ترسیم حوادث تاریخی عصرش از آن بهره برده است.
در این مجال، ماهیت زبان نویسنده در داستانپردازی، بر اساس داستان معترضه «افشین و ابودلف» مورد بررسی قرار میگیرد تا ارزش هنر نوشتاری او نشان داده شود.
عناصر داستانی
درونمایه اصلی این داستان «دروغ مصلحتآمیز» است که سبب نجات بی گناهی از اعدام میشود. این خرده روایت، در تأیید داستان کلان یا اصلی «ابوبکر حصیری» و رهایی او و پسرش از مجازات سلطان مسعود غزنوی و خواجه احمد حسن میمندی وزیر با میانجیگری «بونصر مشکان» روایت شده است که حول نحوه برخورد با بزرگان میچرخد. (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ صص 226-216)
شروع داستان، بافتی سوررئالیستی دارد: محرک اصلی داستان یک احساس اضطراب و ترس درونی بین دو شخصیت است که اولی قهرمان و دومی از اشخاص درجه دوم داستان به شمار میآید. (تله پاتی)
شخص محوری داستان، پس از برخورد و کشمکش با نیروهای متضاد به نقطه فاجعه (رها کردن بی گناه) میرسد تا داستان به فرود طبیعی خود برسد.
برای روشنتر شدن بحث، خلاصه داستان ذکر میشود:
قهرمان داستان، فردی به نام «احمد بنابیداود»، وزیر «معتصم»، خلیفه عباسی است. وی بهدنبال یک بیتابی شبانه، سراسیمه به درگاه خلیفه میرود تا سبب را جویا شود. امیر نیز که به حالت او (اضطراب) دچار است، سخت در انتظار او به سر میبرد. پس از پرس و جو، روشن میشود که خلیفه، ابودلف (سردار عرب) را به افشین (سردار ایرانی خود) سپرده است. علت این امر، درخواست فرد اخیر از خلیفه برای انتقام ستاندن از وی است و سبب اجابت از سوی خلیفه، از بین بردن شورش «بابک خرمدین» توسط افشین است.
احمد وزیر، جوانمردانه خلیفه را از این فرمان منع میکند، خلیفه که دست خود را از بازگرداندن شرایط کوتاه میبیند، دست به دامان وزیر میشود و از او میخواهد به هر تدبیری مانع از ریختن خون بودلف شود. او سراسیمه به خانه افشین میرود تا با خواهش، او را از کشتن بی گناه باز دارد. علیرغم خواهش و تمنا و خواری کشیدن فراوان و وعدهها و نصیحتها، موفق به راضی کردن او نمیشود. و در آخر با طرح دروغی مصلحتی، مبنی بر اینکه فرمان خلیفه است که خون ناحق بودلف ریخته نشود، افشین را منصرف میکند و خود روانه درگاه خلیفه میشود.
در ادامه، افشین با خشم به درگاه میرود تا علت فرمان را جویا شود. خلیفه غافلگیر شده، با رضایت قلبی، دروغ وزیر را تصدیق میکند و او دست خالی از درگاه خارج میشود. زمانی که خلیفه سبب این پیغام ناگزارده را از وزیر جویا میشود، او در پاسخ میگوید: «یا امیرالمؤمنین، خون مسلمانی ریختن نپسندیدم و مرا مزد باشد و ایزد تعالی بدین دروغم نگیرد.» (همان، ص226)
داستان، حول محورهایی چون نابرابری ریشهدار عرب و عجم، خونریزی ناحق، بی ارادگی خلفای عباسی (در بعد تاریخی) جدال آزادیخواهی و زیادهطلبی، دروغ مصلحتآمیز و ... میچرخد.
داستان در زمان گذشته روایی، به صیغه ماضی، آغاز و در همان زمان پایان مییابد. علت این امر، نقل آن، توسط بیهقی با دو واسطه «اسماعیل بنشهاب» و «احمد بنابیداود» قهرمان راوی است. به عبارتی دیگر بیهقی داستان را از زبان قهرمان داستان روایت میکند.
زبان داستان چنان احساسی از عملی با واسطه میآفریند که ذهن را مسحور میکند. حرکتهای فیزیکی قهرمان ـ راوی در برابر نیروی منفی داستان که متضمن خشونت و جاه طلبی مهار نشدنی شخصیت منفی آن است، پرسشها، اعتراضها و تغییر لحنهای حیرتانگیز قهرمانان که متن را تا پایان، نفوذناپذیر مینماید، سبب کشاندن مخاطب به درون این زور آزمایی است.
در پیرنگ داستان، چینش موقعیتهای مرتبط داستان در کنار یکدیگر و نحوه تمرکز یافتن خواننده روی موقعیتهای ایجاد شده (Situation) قابل توجه است، چرا که سبب ساخته شدن یک کل میشود تا در ذهن او با هم متحد و تبدیل به یک عمل واحد شود. اولین پرسشی که در صحنه های آغازین پیش میآید این است که «چه پیش آمده است؟» همان چیزی که دغدغه شخص محوری نیز هست و سپس به دیگر شخص داستان (خلیفه)، که خود از عوامل ایجاد حادثه است، سرایت میکند. از آشکار شدن موضوع (سپرده شدن «بودلف» به «افشین» برای انتقام ستاندن) بحث مهم دیگری پیش میآید که پرسش از «سرنوشت» شخص مهم بازی «بودلف» است. این حادثه با کنشهای متوالی راوی که همراه با هیجان ترس و اضطراب است، به داستان سرعت و پویایی (Dynamic) میبخشد.
در این داستان، اشخاص فرعیتر، عمدتاً در خدمت هدایت توجه مخاطب به مهمترین یا پر معناترین جنبه ها در شخصیت اصلیتر نیستند، هر کدام از آنها به موقعیت خودشان تعلق دارند که مانند موقعیت سه شخص اصلی (راوی، افشین و ابودلف) توجه ما را به سمت پرسشهای پی در پی جلب می کنند، همچون خلیفه که اهرم اصلی کنش راوی در جلوگیری از حادثه اعدام بودلف است.
حرکت کلی داستان (Movement) از جزء به کل است. معرفی و توصیف قهرمانان، به جز مواردی که از قول اشخاص دیگر مانند خلیفه انجام میشود (معرفی افشین و بودلف در صحنه دوم داستان) بیشتر از راه کنش مستقیم خود آنهاست.
کاربرد جملات کوتاه در متن، خصوصاً از همان آغاز، سبب خلق فضای پر اضطراب داستان و حفظ این هیجان تا پایان آن که فرودی طبیعی است، شده و پرسشهای قهرمان ـ راوی به این فضا قوت بخشیده است.
بافت این متن روایی، بیشتر به یکی از انواع نمایشنامه (Dram)شبیه است که در آن سناریو بر اساس یک داستان یا یک ماجرای از پیش تعیین شده، توسط یک گوینده یا یک نویسنده، تنظیم شود و منظور از بحث درام در تاریخ بیهقی همین نوع است که حالتی روایی نیز دارد. (مکی، ابراهیم؛ 1366؛ صص33-32)
در این درام گونه، دو نوع توصیف بیرونی اشخاص و وقایع و توصیف درونی قهرمانان بهکار رفته است. راوی ـ قهرمان، بیشتر نقاط حساس داستان را نقل میکند. از این نظر، بافت متن به بافت داستان پهلو میزند تا درام. چرا که در نوع اخیر، توصیف اعمال و وقایع، بایستی از طریق کنش مستقیم اشخاص و عناصر باشد، نه توصیف کنشها توسط راوی. از سویی دیگر این داستان فاقد زمینه سازی و مقدمه است، چنان که علت اصلی حادثه ـ کینه توزی افشین به بودلف ـ در آغاز آن نیامده است و تا پایان نامعلوم میماند. آنچه تحتعنوان انگیزه این کار بیان شده، از زبان یکی از اشخاص داستان (خلیفه) است، بیآنکه زمینهای برای آن در متن وجود داشته باشد. به بیانی دیگر داستان از میانه روایت شده است (Inmedias res)1. علت امر نیز تلخیص و پرهیز از اطناب است. آنچه گاهی متن را تا آستانه درام پیش میبرد، مقوله استفاده از ابزار زبانی راوی (روایت) و قهرمانان (گفتگو) و تنظیم صحنهها و توالی آنها و حفظ پرسشها تا پایان آن است.
کلام و زبان دراماتیک
در مجموع، حدود دوازده صحنه متوالی و مجزا در این داستان درامگونه وجود دارد که به ترتیب:
1. صحنه بی قراری احمد (راوی) در خانه.
2. درخواست از خدمتکاران جهت زین کردن اسب و گفتگو با غلام خاص و حرکت به سوی درگاه خلیفه.
3. ورود به درگاه و بار خواستن از حاجب خاص و گفتگوها.
4. دیدار با خلیفه و آگاهی از حادثه پیش آمده و رایزنی با او، جهت چاره جویی و حرکت به سوی خانه افشین.
5. در خواست ورود به منزل افشین و رویارویی با حاجبان او.
6. رویارویی با افشین (تنه اصلی متن) و حرکت به سوی درگاه.
7. ورود به درگاه و بار خواستن.
8 . دیدار با خلیفه و بیان حوادث پیش آمده.
9. ورود افشین به دربار و سوال و جواب با خلیفه و اعتراض به حکم او و بازگشتن.
10. باز خواست خلیفه جهت پیغام ناگفته گزاردن و پاسخ او.
11. رفتن حاجب به خانه افشین جهت باز گرداندن ابودلف.
12. سپاسگزاری بودلف از احمد (پایان داستان).
بیقراری مورد نظر راوی در همان سطور اولیه متن ـ که در صحنه اول بیشتر دیده میشود ـ به یاری جملات کوتاه فعل دار متوالی القا میشود. این حس از طریق کندی گذر زمان و لحظات نشان داده میشود.
بیهقی بهسادگی میتوانست کندی گذر زمان را با چند جمله گزارشی روایت کند، در حالی که به یاری جملات کوتاه فعل دار، تمام مدتی را که لازم است تا احمد وزیر (قهرمان) به درگاه خلیفه برسد، جزء به جزء روایت میکند. ذکر اتفاقات ریز بیشمار در این پاره متن و این لحظه کوتاه و نیز شرح و بسط آن به این اصل کمک میکند. نمایش این لحظات کند و اضطرابانگیز، پیش شرط خلق آن فضا و حس مورد نظر نویسنده است. همچنین صحنه کاملا عینی توصیف شده و «نشان دادن» و «کنش عینی» و مستقیم قهرمان، امتیاز هنری دیگر این بخش است.
ـ «یک شب... بیدار شدم و هر چند حیلت کردم خوابم نیامد و غم و ضجرتی سخت بزرگ بر من دست یافت که آن را سبب هیچ ندانستم. با خود گفتم: چه خواهد بود؟ آواز دادم غلامی که به من نزدیک بود... نام وی سلامه، گفتم: بگوی تا اسب را زین کنند. گفت: ای خداوند نیمشب است، فردا نوبت تو نیست و... خلیفه بار نخواهد داد...، خاموش شدم که دانستم راست میگوید، اما دلم گواهی میداد که گفتی کاری افتاده است. برخاستم و آواز دادم به خدمتکاران... به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم... بیامدم و جامه در پوشیدم و خری که زین کرده بودند بر نشستم و براندم و البته ندانستم که کجا میروم...» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص225)
شرح و توضیح جزء به جزء کنشهای قهرمان، تنها انتظار را القا میکند و از سوی دیگر، ناآرامی او را که درواقع، ناآرامی مورد نظر نویسنده است. مهمترین نکته در این میان، فراوانی تعداد افعال است. این فعلها در ظاهر، پرسشی را که در ذهن قهرمان و به تبع آن، در ذهن خواننده شکل گرفت پاسخ نمیدهند و بر اضطراب او نیز میافزایند؛ و این اولین هنر نوشتاری بیهقی در این متن است.
در صحنه رویارویی احمد با خلیفه، سرعت متن رو به تندی میرود و این سرعت تا پایان داستان حفظ میشود. در این راستا از حرف ربط «و» به ندرت استفاده شده تا ضرباهنگ آن جملات تند باشد:
«حاجب نوبتی... گفت: درآی. در رفتم، معتصم را دیدم. سخت اندیشمند و تنها و به هیچ شغل مشغول نه. سلام کردم، جواب داد. گفت: یا اباعبدالله چرا دیر آمدی؟ که دیری است که ترا چشم میداشتم... گفتم: یا امیرالمؤمنین! من سخت پگاه آمدهام و پنداشتم که خداوند به فراغتی مشغول است. و به گمان بودم از بار یافتن و نایافتن. گفت: خبر نداری که چه افتاده است؟ گفتم: ندارم. گفت: انالله و اناالیه راجعون. بنشین تا بشنوی.» (همان؛ ص226)
در این صحنه نویسنده از زبان یکی از قهرمانان (خلیفه)، با بازگشتی به گذشته (Flash back) حوادث پیش آمده را بیان و دو شخص محوری داستان (افشین و بودلف) را معرفی میکند.
نکته جالب دیگر در این داستان، استفاده از جملات کوتاه فعل دار متوالی است که این بار تاثیر عکس داده است. به این معنا که مبین تندی گذر زمان است. خصوصاً که «عملی» که سبب رهایی محکوم شود، نتیجه نمیدهد: به این معنا که تغییری در وضعیت او رخ نمیدهد، درست مثل اینکه هیچ کاری انجام نشده است. در این راستا، نویسنده با شرح و بسط جزئیات کنشی قهرمانان، استفاده از خودگوییهای راوی (جملات معترضه روایی)، استفاده فراوان از حرف «و»، چنان صحنه رویارویی احمد با افشین را کشدار و طولانی روایت میکند که گویی خیلی بیش از اینها طول کشیده است. تنها با چنین شیوه روایتی است که نویسنده میتواند استخفاف حقیقی افشین را در صحنهای رقتبار ترسیم نماید و بر اهمیتش تاکید کند و آن را در ذهن خواننده پا بر جا سازد:
ـ «چون چشم افشین بر من افتاد سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست... صبر کردم و حدیثی در پیوستم تا او را بدان مشغول کنم، از پی آنکه نباید سیاف را گوید: شمشیر بران. البته سوی من ننگریست. فرا ایستادم. از طرزی دیگر سخن در پیوستم ستودن عجم را... و عجم را بر عرب شرف نهادم... از بهر بودلف را تا خون وی ریخته نشود. و سخن نشنید. گفتم: یا امیر... من از بهر قاسم عیسی را آمدم تا بار خدایی کنی و او را به من بخشی... به خشم و استخفاف گفت: نبخشیدم و نبخشم که او را امیرالمؤمنین به من داده است... بار دیگر کتفش بوسه دادم. اجابت نکرد و باز به دستش آمدم و بوسه بدادم، بدید که آهنگ زانو دارم که تا ببوسم...» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص224)
بحث دیگر، کاربرد مکالمات (Dialogue) مستقیم شخصیتهای داستان است که سبب گسترش پیرنگ داستان شده است. این مکالمات، صرفنظر از خودگویی راوی، از یک شخصیت شروع میشود و با گفتگوی شخصیت دیگری قطع میشود. این رویه نیز، سبب نزدیکی فضای داستان به بافت نمایشنامه شده است:
«چون افشین .... بشنید، گفت: این پیغام خداوند به حقیقت می گزاری؟ گفتم: آری، هرگز شنودهای که فرمانهای او را برگردانیدهام؟ و آواز دادم قوم خویش را ... مردی سی و چهل اندر آمدند مزکی و معدل از هر دستی. ایشان را گفتم: گواه باشید که من پیغام امیرالمؤمنین معتصم میگزارم ...... پس گفتم: ای قاسم! تندرستی؟ گفت: هستم. گفتم: هیچ جراحت داری؟ گفت: بندارم. کسهای خود را نیز گفتم: گواه باشید که تندرست است، سلامت است. گفتند: گواهیم ...» (همان؛ ص223)
ذکر قیدهای حالت مکالمه شخصیتها با عباراتی نظیر «به لطف»، «به چشم»، «با تلطف»، «به شورای» و ... نیز به اجرای ذهنی آنها کمک میکند.
خودگویی راوی (مکالمه (حدیث) با نفس) که حدود سیزده بار آورده شده است، نکته قابل توجه دیگری است که ضمن ارائه اطلاعات لازم در مورد صحنه ها و اشخاص و توصیف روایی او، بهگونهای سبب کند شدن روند حرکت داستان می شود. (شهریاری، خسرو؛ 1365؛ ص34) در نمونه زیر اعتقاد راوی درباره «عجم» در حدیث نفس او آمده است:
ـ «از طرزی دیگر سخن پیوستم ستودن عجم را که این مردک از ایشان بود ـ و از زمین اسروشنه بود ـ و عجم را شرف بر عرب نهادم هر چند دانستم که آن بزهی بزرگ است و لکن از بهر بودلف تا خون وی ریخته نشود.» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص226)
همچنین نثر و نحوه بیان این مکالمات به اقتضای عصر قهرمانان (گویندگان آنها) نیز قابل توجه است. «از آنجا که هدف کلام دراماتیک، گفتن برای به اجرا درآمدن است و نیز از آنجا که ماهیت این نوع کلام، زبان اشخاص است که خود حرف می زنند، دارای ویژگی و بافتی است که در زندگی روزمره به کار میرفته است.» (داوسن، س. و.؛ 1377؛ ص43)
از این رو، اجزاء این گفتارها، اجزاء کلام عادی عصر نویسنده است، آن هم از نوع درباریاش. بحث نهایی که اصولاً به تکنیک درام مربوط میشود و متن حاضر دارنده این مشخصه است، «کشش» است؛ که از طریق پیش آمدن سؤال در هر صحنه و یافتن پاسخی برای آن در صحنه بعد، ایجاد شده است. (همان؛ ص100) به همین دلیل تمام صحنههای این داستان دارای «اوج» و «فرود» است. این شیوه بیشتر به یک صدای درونی کنترل شونده (جیکنز، ویلیام؛ 1364؛ ص93) در متن میماند که موتیووار (Motive) تکرار می شود و به بار احساسی داستان میافزاید:
ـ چه پیش آمده است؟ (پرسش درونی راوی)
ـ آیا بودلف به قتل رسیده است؟
ـ آیا تدابیر احمد وزیر پس از مشورت با خلیفه سودمند خواهد بود؟
ـ چه عاملی سبب بازداشتن افشین از کشتن بودلف میشود؟
ـ عکس العمل خلیفه نسبت به دروغ احمد وزیر چیست؟
ـ عکس العمل خلیفه در برابر اعتراض افشین چیست؟
ـ پاسخ خلیفه چه خواهد بود؟
ـ احمد وزیر چه توجیهی برای دروغش خواهد داشت؟
این نکته (پرسشدار بودن هر مرحله یا هر صحنه) از عوامل نفوذناپذیری متن نیز هست و سبب تحکیم عامل کشش متن و کشاندن خواننده تا پایان آن است؛ که بیشتر ناشی از لحن راوی است و «طعن دراماتیک» خوانده میشود. (داوسن، س. و.؛ 1377؛ ص29)
پایان سخن اینکه: عوامل یاد شده بیش از آنکه از تخیل نویسنده نشئت بگیرد، ناشی از تهمیداتی است که نویسنده در جهت مؤثرتر کردن آن به کار برده است. ضمن اینکه به نظر نگارنده، تمام بخشهای تاریخ بیهقی به شیوه حاضر قابل بررسی است.
فهرست مآخذ:
1. تاریخ بیهقی؛ بیهقی، ابوالفضل؛ به کوشش خلیل خطیب رهبر؛ ج یکم؛ تهران، مهتاب؛ 1373.
2. ادبیات فیلم؛ جیکنز، ویلیام؛ ترجمه محمدعلی احمدیان و شهلا حکیمیان؛ تهران؛ سروش؛ 1364.
3. درام؛ داوسن، س. و، ترجمة فیروزه مهاجر؛ تهران؛ مرکز؛ 1377.
4. ده جستار داستان نویسی؛ سناپور، حسین؛ تهران؛ نشر چشمه؛ 1378.
5. کتاب نمایش؛ شهریاری، خسرو؛ تهران؛ نشر امیر کبیر؛ 1365.
6. شناخت عوامل نمایش؛ مکی، ابراهیم؛ تهران؛ سروش؛ 1366.
7. واژه نامه هنر داستان نویسی؛ میرصادقی، جمال و میمنت؛ تهران؛ کتاب مهناز؛ 1377.
8. ساختار درام ایرانی (فصلنامه نقد سینما شماره 5)؛ یاری، منوچهر؛ تابستان 74.
پینوشت:
1. این اصطلاح و تمام معادلهای لاتین موجود در متن، برگرفته از کتاب واژه نامه هنر داستان نویسی (جمال و میمنت میر صادقی) است.