تاریخ بیهقی تاریخی است گوهرنگارانه و واکاوانه
تاریخ بیهقی ، تاریخی است گوهرنگارانه و واکاوانه
ویژگی خاصی که «تاریخ بیهقی» را از دیگر متنهای تاریخی جدا میدارد، شیوه نگارش بیهقی است. «تاریخ بیهقی» تنها متنی نوشته در تاریخ نیست، شاهکاری ادبی هم هست.
ویژگی خاصی که «تاریخ بیهقی» را از دیگر متنهای تاریخی جدا میدارد، شیوه نگارش بیهقی است. «تاریخ بیهقی» تنها متنی نوشته در تاریخ نیست، شاهکاری ادبی هم هست. درست است که ما رگههایی و نمودهایی از بیراهگی و کژروی نثر پارسی را در «تاریخ بیهقی» میبینیم اما این بیراهگیها و کژپسندیها هنوز تا بدان پایه گسترش و فزونی نیافته است که بر شیوه نگارش بیهقی سایه بیفکند. یک ویژگی ساختاری و بنیادین دیگر که «تاریخ بیهقی» را تاریخی بیمانند گردانیده است، این است که تاریخ نویسی بیهقی به داستانی دلکش میماند. او داستاننویسی است که مرزهای تاریخنویسی را درهم میشکند و تاریخ را به داستان فرامیبرد اما آنچه سرآمدگی بیهقی را آشکار میدارد، آن است که او داستان پندارینه نمینویسد.
بیهقی داستانهای پندارانه را مینویسد.بیهقی آنچه را رخ داده است با همان خوشی و دلکشی و زیبایی و گیرایی مینویسد که داستاننویس داستانهای پندارانه را مینویسد. این کار آسانی نیست. شما در جهان پندار هرچه بخواهید میتوانید کرد. آنجا مرز ندارد اما اگر در جهان راستین بمانید و بخواهید آنچه را که در این جهان میگذرد، با همان شادابی داستاننویس باز نمایید، باید سره مردی بیهمانند باشید. بیهقی آن سره مرد است. من «سره مرد» را بهجای «نابغه» بهکار میبرم. هر داستان بیهقی را داستانشناسانه بکاوید، میبینید که داستانی سخته و استوار است. از همین روست که بیهقی بارها نوشته خود را «داستان» خوانده است، یا «قصه» اما قصهای است که پندارینه نیست. با آن باریکبینی و خردهسنجی و پروای پولادینی که بیهقی را بدان میشناسیم، او توانسته است دو ناساز آشتیناپذیر داستان و تاریخ را با هم پیوند بدهد.
یکی از شگردهای ادبی بیهقی شناساندن چهرههای داستان است. در همان بخش «حسنک» او دو چهره بنیادین را میشناساند و بهشناختی همسویه میرساند. یکی از آن دو چهره حسنک است که چهرهای پسندیده دارد و ما بر او دل میسوزانیم، چهره دیگر بوسهل زوزنی است که چهرهای زشت و پلید و پتیاره دارد. دو چهره دیگر هم در این بخش آمدهاند. آنها چهرههایی کنارین دارند که در پیوند با دو چهره نخستین از آن دو سخن رفته است. یکی سلطان مسعود غزنوی است که حسنک به فرمان او بر دار آویخته میشود و دیگری دستور و وزیر او، احمد حسن میمندی است.
شگرد دیگر بیهقی، گفتگو است. گفتگو در داستان باید کوتاه باشد و اثرگذار و کارساز. چهرههای داستان او با یکدیگر سخن میگویند اما چنین نیست که بیهقی چونان نویسنده و گزارشگر گفتههای آنان را بازگوید. ریخت نخست کس (اول شخص) را بهکار میبرد، نه سوم کس (سوم شخص) را. با این شگرد، خواننده با داستان پیوندی تنگ مییابد و با قهرمان داستان انباز میشود و یا به دوستی آن را میخواند، یا به دشمنی میراند. یک شگرد دیگر او آن است که بازنمودهای باریک و پاره پاره را میآورد. برای نمونه، او به این بسنده نمیکند که بگوید حسنک به دادگاه آمد. به فراخی و بادرنگ بر پارههای خرد، روشن میدارد که چگونه آمد. پس میتوان گفت که بیهقی پیش از آنکه تاریخنگار باشد، داستاننویس است.
منبع :جشنواره فرهنگی هنری بیهقی http://cnf.hsu.ac.ir/beyhaghi/fa/