تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید قسمت دوم
تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید
(این مکتوب یال افشان جاوید) قسمت دوم
مقاله ای از رمان نویس چیره دست معاصر سبزوار حسین خسروجردی
بیهقی در تاریخ پایه خود یک مسافر غریب تک تاز است که همیشه در برگستوانِ باره خود یک آسمان مطلب و نگاشته دارد که همیشه هم مملو از عبرتها و نکتهها و دقتهای تاریخی و اجتماعی است مسافر ما گاه در زمین داور است و گاه در دشتهای شاه بهار و گاه با نگاه تیزبین و موشکافش از میان باغهای عَدنایی و سَدره میگذرد و از نشاط شراب امیرانِ شادخوار و لابهگو. پرده بر میدارد و گاهی زیبایی بهار را با احساس شاعرانه و دلنواز در دشتهای حورانه و نخشب میبیند و مینگارد که هر صبحگاه باغچههای آن به گل نشستهاند و هوا را عطرافشان میسازند رباطهای آباد و فراوه و رزان، دامن میافشانند و تا مرزهای غور و فراه و هرات کشانده میشوند و بادهای فرحبخش، در دشتهای سبز حورانه و شاه بهار میپیچد تا تو در اعجاز زبان مکتوب ابوالفضل بیهقی، قول فیلسوف معاصر هایدگر را بپذیری که گفت: زبانسرای وجود است.
محرک و انگیزه هر کسی را هدفش مشخص میسازد و اهداف به مثابه نیازهای آدمی تلقی میشود تا همیشه تأمینکننده تعلقات خاطر و موجودیت و حفظ نفس باشند و در چنین استنباطی لامحاله ادبیات هم سمت و سوی و هدفی را دارد که به نوعی پاسخگویی نیازهای باطنی و اجتماعی و آموزشی و زیباییشناسی است که همیشه جان آدمی را به کوشش و بیقراری و جویندگی و پویندگی و ارادههای استوار وامیدارد و در یک کلام، ادبیات نقش فرهنگساز و روانپروری بسیار بالایی دارد. ادبیات ناخودآگاه یک نیاز باطنی است که بعداً رویت اجتماعی مییابد و توان خوبی برای بیان لفظ و معنی و همچنین احوالی است که تاریخ بیهقی به عنوان یک اثر برجسته ادبی در خوانش خود، همگان را فرامیخواند و انگیزه میدهد تا در شناخت دقایق آن کوشا باشند و فراخوان بیهقی برای من از زُمره چنین پدیده و جایگاهی است که همیشه مرا بیتاب و بیقرار ساخته و میسازد. بیهقی حتی جغرافیا و محیط رویدادهای روزگار خویش را هم پر از جمال و جلوة نیکو میسازد و یادهای دلاویز را به خاطر میآورد. مثلاً در زمین داور چنین میگوید: «باتکین }از سیستان{ با خویشتن صدوسی طاووس نر و ماده آورده بود. گفتندی که خانه زادند به زمین داور. در خانههای ما از آن بودی. بیشتر در کُنبدها بچه میآورندی، و امیرمسعود ایشان را دوست داشتن و به طلب ایشان، بر بامها آمدی و به خانه ما در گنبدی، دو سه جای خانه و بچه کرده بودند.» و این متن گذشته از احوال و اطلاعرسانی آن زمان، با ایجاز تمام، یک صحنه به تمام عیار زیباییشناسی را در هودج خیال مینشاند و ترابر بامهایِ دلاویزِ گذشتهها پرواز میدهد. تاریخ بیهقی همیشه مثل یک آیینه درخشان و صیقل خورده، روزگار خویش را منعکس میسازد و چون جویبار روان و مفرحی، هنر و فرهنگ گذشته ایران زمین را به دوران ما جاری و ساری میکند تا در بازسازی و بازگفت خویش، اثری برجسته دیگری مثل کلیدر دولتآبادی خلق شود.
تاریخ بیهقی اثری است که گاه داد حماسه را میستاند و مردانی را مینمایاند که سترگ و جانانهاند که به نقل و قول مؤلف چنین نگاشته میشودند: «و من که بوالفضلم میگویم که چون علی، مرد، کم رسد» و احوال این علی قریب چنان است که فرد میداند که این عاجزان خداوند زادهای مثل سلطان مسعود بنگذارد تا او زنده ماند و انگار علی قریب از مرگ خویش کاملاً مطلع است . اما با این حال او به سوی هرات و به سوی سلطان مسعود میرود تا تدبیر خاندان خویش و شرف خود را حفظ نماید. بدینگونه میبینیم که چه سان روزِ علی قریب به پایان میرسد:
«علی قریب را استوار کرده بودند. چون به صفه رسید، سی غلام اندر آمدند و او را بگرفتند و قبا و کلاه و موزه از وی جدا کردند، چنانکه از برادرش کرده بودند، و در خانهای بردند که در پهلوی آن صفه بود.
فراشان ایشان را به پشت برداشتند که با بندگران بودند و این است حال علی و روزگارش و قومش که به پایان آمد و احمق کسی باشد که دل درین گیتی غدار فریبکار بندد و بزرگامردا که او را دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فروتواند شکست. (220) ابوالفضل بیهقی در نشان دادن کار و سرانجام این مردان دلیر، پند آخرین خودش را مثل فردوسی توسی چنین بیان میکند «و آفتاب زرد را چنان شد که گفتی هرگز مسکن آدمیان نبوده است.»