تاریخ بیهقی از نوادر کتب تاریخ و ادب فارسی اثر خواجه ابوالفضل بیهقی ( بیهق 385 ق- 470 ق) دبیر فاضل و مشهور دربار غزنویان است. اصل این کتاب تاریخ آل سبکتکین نام داشته و سی مجلد بوده است ولی اکنون تنها قسمتی از آن در دست است. تاریخ بیهقی مستند به مدارک صحیح است و از موثق ترین مدارک تاریخی دورﮤ غزنویان به شمار می رود. سبک انشای بیهقی بسیار لطیف و نمونه ای عالی از روش انشای دربار غزنوی است.
نثر کهن / تاریخ بیهقی / ابوالفضل بیهقی
تاریخ بیهقی
و هم بدان روزگار جوانی و کودکی، خویشتن را ریاضت ها کردی چون زور آزمون و سنگِ گران برداشتن و کُشتی گرفتن و آن چه بدین مانَد. و او فرموده بود تا اَوارها ساخته بودنداز بِهرحواصل گرفتن و دیگر مرغان را. و چند بار دیدم که بر نشست، روزهای سخت صعب سرد، و برف نیک قوی، و آن جا رفت و شکار کرد و پیاده شد، چنان که تا میان دو نماز چندان رنج دید که جز سنگ خاره به مثل آن طاقت ندارد. و پای در موزه کردی برهنه در چنان سرما و شدت، و گفتی:‹‹ بر چنین چیزها خوی باید کرد تا اگر وقتی شدّتی و کاری سخت پیدا آید مردم عاجز نماند...›› و پیِش شیر تنها رفتی، و نگذاشتی که کسی از غلامان و حاشیه او را یاری دادندی. و او از آن چنین کردی که چندان زور و قوّتِ دل داشت که اگر سِلاح بر شیر زدی و کارگر نیامدی به مَردی و مکابره شیر را بگرفتی و پس به زودی بکشتی.
و بدان روزگار که به مولتان می رفت تا آن جا مُقام کند، که پدرش از وی بیازرده بود از صورتها که بکرده بودند- و آن قصه دراز است- در حدودِ کیکانان پیش شیر شد، و تبِ چهارم می داشت. و عادت چنان داشت که چون شیر پیش آمدی خِشتی کوتاه دستـﮥ قوی به دست گرفتی و نیزه یی سِتبر کوتاه، تا اگر خِشت بینداختی و کاری نیامدی آن نیزه بگزاردی به زودی و شیر را بر جای بداشتی، آن به زور و قوتِ خویش کردی، تا شیر می پیچیدی بر نیزه تا آن گاه که سست شدی و بیفتادی. و بودی که شیر ستیزه کارتر بود، غلامان را فرمودی تا در آمدندی و به شمشیر و ناچخ پاره پاره کردندی. این روز چنان افتاد که خِشت بینداخت، شیر خویشتن را در دزدید تا خِشت با وی نیامد و زبِر سرش بگذشت. امیر نیزه بگزارد و بر سینـﮥ وی زد زخمی استوار، اما امیر از آن ضعیفی چنانکه بایست او را بر جای نتوانست داشت. و شیر سخت بزرگ و سبک و قوی بود، چنان که به نیزه در آمد و قوَت کرد تا نیزه بشکست و آهنگ امیر کرد. پادشاهِ با دل و جگردار به دو دست بر سر و روی شیر زد چنان که شیر شکسته شد و بیفتاد، و امیر او را فرود افشرد و غلامان را آواز داد. غلامی که او را ‹‹ قماش›› گفتندی و شمشیردار بود، و در دیوان او را جاندار گفتندی، در آمد و بر شیر زخمی استوار کرد چنان که بدان تمام شد و بیفتاد، و همـﮥ حاضران به تعجب بماندند، و مقرّر شد که آن چه کتاب نوشته اند از حدیثِ بهرام گور راست بوَد.
و پس از آن امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. و دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشتِ پیل شکار می کردی، و رویِ پیل را از آهن بپوشیده بودند چنان که رسم است، شیری سخت از بیشه بیرون آمد و روی به پیل نهاد. امیر خِشتی بینداخت و بر سینـﮥ شیر زد چنان که جراحتی قوی کرد. شیر از درد و خشم یک جَست کرد چنان که به قفایِ پیل آمد. و پیل می تپید، امیر به زانو در آمد و یک شمشیر زد چنان که هر دو دستِ شیر قلم کرد. شیر به زانو افتاد و جان بداد، و همگان که حاضر بودند اقرار کردند که در عمر خویش از کسی این یاد ندارد.