گزینشی از شاهکارهای بیهقی
گزینشی از شاهکارهای بیهقی
فصل در معنی دنیا - تاریخ بیهقی
فصلی خوانم از دنیای فریبنده ی به یک دست شکرِ پاشنده و به دیگر دست زهرِ کشنده، گروهی را به محنت آزموده کرده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده، تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است.
ذکر بر دار کردن امیر حسنک وزیر رحمة الله علیه - تاریخ بیهقی
و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنانکه پایهایش همه فرو تراشید* و خشک شد چنانکه اثری نماند، تا به دستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست. و مادر حسنک زنی بود سخت جگر**، او را چنان شنودم که دو سه ماه این حدیث پنهان داشتند، چون بشنید جَزَعی نکرد چنانکه زنان کنند بلکه بگریست به درد چنانکه حاضران از درد او خون گریستند. پس گفت : بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان.
* گوشت و پوست آن ریخت و از میان رفت
** جگردار، صبو
سخن احمد با بونصر - تاریخ بیهقی
..و نزدیک خواجه شدم و با خواجه باز گفتم. بو سهل بازرفت و من و خواجه ماندیم. گفتم زندگانی خداوند دراز باد، در راه بوسهل را می گفتم به اول دفعت که پیغام دادیم، که چون تو در میان کاری من به چه کارم؟ جواب داد که " خواجه تو را درخواست، که مگر بر من اعتماد نداشت." گفت درخواستم تا مردی مسلمان باشد در میان کار من دروغ نگوید و سخن تحریف نکند و داند که چه باید کرد. این کشخانک* و دیگران چنان می پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیریِ پوشیده کردن برود. نخست گردن او را بگاز کنم تا جان و جگر بکند و دست از وزارت بکشد، و دیگران همچنین. و دانم که نشکیبد و از این کار بپیچد...
* دیوث و بی غیرت( با تحقیر و تصغیر)
تاریخ بیهقی
اسکندر مردی بود که آتش سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد.
پس اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه، چنان که در بهار و تابستان ابر باشد.
تاریخ بیهقی
... به پایان آمد این قصیده ی غراء چون دیبا، در او سخنان شیرین با معنی دست در گردن یکدیگر زده.
تاریخ بیهقی
و دیگر روز، پنجشنبه هشتم ماه رمضان، امیر برنشست با تعبیه ای سخت تمام و براند. و چندان بود که یک فرسنگ براندیم که خصمان پیدا آمدند سخت انبوه از چپ و راست از کرانها و جنگ پیوستند و کار سخت شد که چون ایشان شوخی کردند(1) از هر جانبی، از این جانب دفعی همی بود از تاب باز شده(2) و جنگی می رفت ناچار و خصمان چیره تر شدند، و همچنان آویزان آویزان می رفتیم...
(1) شوخی کردن: گستاخی و جسارت و دلیری و چابکی
(2) از تاب باز شده: به معنی سست و وارفته، شبیه به نخی که تابش باز شده باشد.
تاریخ بیهقی
... که بدان وقت که شبانی می کرد یک شب گوسپندان را سوی حظیره(1) می راند، وقت نماز بود و شبی تاریک و باران بنیرو آمد؛ چون نزدیکِ حظیره رسید بره یی بگریخت. موسی علیه السلام تنگ دل شد و بر اثرِ وی بدوید، بر آن جمله که چون دریابد چوبش بزند. چون بگرفتش دلش بر وی بسوخت و بر کنار نهاد وی را و دست بر سرِ وی فرود آورد و گفت :
"ای بیچاره ی درویش، در پس بیمی نه و در پیش امیدی نه، چرا گریختی و مادر را یله کردی؟"
(1) جایی برای محافظت چارپایان از سرما و بارا