تاریخ بیهقی و جنبه نمایشی آن
گذری کوتاه بر جنبه ی نمایشی تاریخ بیهقی
توفیق نمایان بیهقی در نگارش سی مجلّد تاریخ سراسر آشوب و فتنه ی دوران پیش از محمود و مسعود و حتّی پس از آن ها ، اثری بی ملال را برای خوانندگان رقم زده است تا بر طاقچه ی کهنگی و دیرینگی تاریخ از یادمان نرود ؛ این است که این نویسنده ی توانا - همچون نویسندگان موفق زمان ما ؛ جلال آل احمد ، جمال زاده ، صادق هدایت و ... – زیبایی را در سادگی می جسته است و به این اثر ، بیش و پیش از رنگ تاریخی ، رنگ و روی ادبی بخشیده است . این کار از یک سو ، با وجود کهنگی زبان ، هنوز جاذبه ی لذّت بخشی برای خوانندگان امرو زی به همراه دارد .
دکتر محمد دبیر سیاقی در این باره می گوید :
« و حقیقت آن است که سخن وی قند مکرّر است و به تکرار و استمرار و دوباره و ده باره خواندن می ارزد و هر بار شیرینی بیش از پیش دارد . »
از سوی دیگر - که موضوع این مقال است - هنر بیهقی در بیان صحنه ها ، شخصیّت ها ، فضای تاریخ و داستان ها ، چنان وصف روشنی دست می دهد که انسان خیال می کند تصویر و نمایش این داستان ها در جلوی چشمانش نمایان میشود . طبع لطیف و شاعرانه ی بیهقی در نثر او نیز شاعرانگی هایی می آفریند که در تجسّم وقایع داستان ، بی نقش نیست .
دکتر عبد الحسین زرّین کوب می گوید :
« در واقع آن چه کسانی مثل بیهقی در باب اخلاق و اطوار فرمانروایان و نام آوران آورده اند ، گاه چنان دقیق و حتّی هنرمندانه است که از آن ها می توان تصویری واقعی احوال بعضی طبقات را نقش زد . »
دکتر غلامحسین یوسفی در این باره می نویسد :
« در کتاب بیهقی با اشخاص روبرو می شویم که آن ها را به مدد نکته بینی و حسن بیان او به تدریج می شناسیم و به همان ترتیب که کتاب پیش می رود ، از خلال سطور آن ، با روحیّات و کردار هریک از ایشان آشنا می شویم ، درست مانند داستانی یا نمایشی که قهرمانان بسته به اهمّیّت نقشی که دارند ، در ذهن ما جای می گیرند و کم کم با آن ها زندگی می کنیم . .. . »
در تو صیف قلعه ی مندیش و تبعید امیر محمّد به این قلعه می گوید :
« قلعه ای دیدیم سخت بلند و نردبان پایه های بی حدّ و اندازه ، چنانکه بسیار رنج رسیدی تا کسی بر توانستی شد . امیر محمّد از مهد به زیر آمد ، بند داشت ، با کفش و کلاه ساده و قبای لعل پوشیده ... »
چنانکه ملاحظه کردید ، در توصیف بلندی قلعه ی مندیش و داشتن پلّه های بسیارش ، آنچنان موفّق قلم رانده است که با خواندن آن ، خستگی را در پاهایمان احساس می کنیم و آن قدر محسوس به شرح ویژگی های ظاهر و وضع لباس امیر محمّد پرداخته است که تصویری روشن از شمایل او در جلوی چشمانمان مجسّم می گردد .
« در باب تمثیل و تصویر سازی بیهقی به گونه ای که هنگام خواندن داستان های واقع شده ی آن ، خواننده ، ماجراها را دیده انگاشته و خود را در متن ماجراها می یابد .."
در عبارت زیر بیهقی به کمک تشبیه ، گرایش خویش را در چرخاندن قلم به سمت و سوی « تصویر نمایشی » آشکار کرده است . تشبیه قوّال و طرفداران امیر محمّد به ماهی بیرون از آب ، نمای بسته ای از زاویه ی بالا در کادر دوربین در فیلم « بچّه ها ی آسمان » نوشته ی مجید مجیدی را در ذهن تداعی می کند :
« از استاد عبد الرّحمن قوّال شنودم که چون لشکر از تکیناباد سوی هرات رفتند ، من و ماننده ی من که خدمتگاران امیر محمّد بودیم ، ماهی ای را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده و غارت شده و بینوا گشته ... »
و اینک نمای پایانی فیلم نامه ی « بچّه های آسمان » :
« نمای بسته ای از جمع ماهی های قرمز که به سمت دور بین می آیند و از کادر خارج می شوند . نمای بسته ای از داخل آب که تنها دو پای علی در کادر دیده می شود . سفیدی بیش از حدّ پاها ، این تصویر را بوجود می آورد که انگار نوری از آن ساطع می شود .جمع ماهی ها ی قرمز وارد کادر شده و به سمت پاهای علی می لغزند .
نمای پایانی (کادر بسته ):
ماهی های قرمز به دور پاهای علی طواف می کنند . ماهی ها ، پاهای علی را بوسه باران می کنند ...»
بیهقی در حادثه ی امیر مسعود در رود هیرمند می گوید :
« ... ناگاه آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پر شده ، نشستن و دریدن گرفت ، آنگاه آگاه شدند که غرقه خواست شد ، بانگ هزاهز و غریو خاست . امیر برخاست و هنر آن بود که کشتی های دیگر بدو نزدیک بودند ، ایشان درجستند و هفت و هشت تن و امیر را بگرفتند و بربودند و به کشتی دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد ، چنانکه یک دوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غرقه شدن ... »
همان طور که دیدید ، نویسنده در بیان افتادن امیر در رود هیرمند و فریاد و غوغای اطرافیان و نجات وی و زخمی شدنش ، آن قدر دقیق و هنر مندانه ، به توصیف جزئیات پرداخته است که خواننده عینیّت ماجرا را حس می کند . این گزارش های توصیفی ، در جای جای آن کتاب گران سنگ ، توفیق بیشتری یافته است تا قالب نمایش و درام به خود بگیرد .
پاره ای از گزارش های توصیفی - نمایشی بیهقی ، با حضور خود او در صحنه ها ، از وصف روشن تری بر خوردار است . نظیر بر دار کردن حسنک وزیر که همانند تئاتر های تلویزیونی و نمایش های رادیویی و یا داستان ها ی کوتاه و بلند امروزی است ونویسنده در طرح اولیّه ی کار نمایش ، برای رسیدن به پرداخت دقیق تر داستان و صحنه ها و دیالوگ ها ، به عنوان اول شخص و راوی داستان حضور دارد . البته در « ماجرای حسنک در دیوان » از زبان نصر خلف چنین می گوید :
« چون حسنک بیامد ، خواجه بر پای خاست ، چون او این مکرمت بکرد ، همه اگر خواستند یا نه ، بر پای خاستند .بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت ، بر پای خاست نه تمام و بر خویشتن می ژکید ... »
در ادامه ی دادگاه حسنک - که در زیر آمده است - با ردّ و بدل شدن دیالوگ به صورت نقل قول مستقیم و توصیف نشستن حسنک و اوضاع و احوال افراد در مجلس و ... می بینیم که نویسنده تمام اجزای یک کار نمایشی را فراهم آورده است . جای بسی شگفت و افسوس است که چرا کارگردانان و دست اندر کاران نمایش و سینما ، از این نمایش نامه ی نسبتاً آماده ی اجرا ، استفاده نمی کنند :
«...خواجه احمد او را گفت : « در همه ی کار ها نا تمامی » وی نیک از جای بشد و خواجه امیر حسنک را هر چند خواست که پیش وی نشیند ، نگذاشت و بر دست راست من نشست و [ بر ] دست راست خواجه ابوالقاسم کثیر و بو نصر مشکان را بنشاند – هرچند بوالقاسم کثیر معزول بود ، امّا حرمتش سخت بزرگ بود -و بو سهل بر دست چپ خواجه ، ازین نیز سخت بتابید . و خواجه ی بزرگ روی به حسنک کرد و گفت : « خواجه چون می باشد و روزگار چگونه میگذارد ؟ » گفت : « جای شکر است . » خواجه گفت : « دل شکسته نباید داشت که که چنین حال ها مردان را پیش آید ، فرمانبرداری باید نمود به هر چه خداوند فر ماید ، که تا جان در تن است ، امید صد راحت است و فرج است . »
بیهقی در « وضع آوردن حسنک به پای دار » وصف صحنه و نماها و حتّی تعیین جز ئیات زمانی و مکانی را برای کارگردان و فیلم بردار فراهم و آماده کرده است :
« ... و حسنک را به پای دار آوردند ، نعوذ بالله من قضاء السّوء ، و دو پیک را ایستانیده بودند که از بغداد آمده اند و قرآن خوانان قرآن می خواندند . حسنک را فرمودند که جامه بیرون کش . وی دست اندر زیر کرد و ازار بند استوار کرد و پایچه های ازار را ببست وو جبّه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار و برهنه با ازار بایستاد و دست ها در هم زده ، تنی چون سیم سفید و روی چون صد هزار نگار . و همه خلق به درد می گریستند . خودی ،روی پوش ، آهنی بیاوردند عمداً تنگ ، چنانکه روی و سرش را نپوشیدی ، و آواز دادند که سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه . و حسنک را همچنان می داشتند و او لب می جنباند و چیزی می خواند تا خودی فراخ تر آوردند ... »
در « داستان خیشخانه » ، نویسنده ، چون فیلم نامه نویسان و نمایشنامه نویسان معاصر ، می خواهد به جای کلام ، با حالات ،حرکت ، رنگ و لباس ، نور و دکور ، با فکر و ذهن بیننده ارتباط برقرار کند ، یعنی به جای آگنده بودن از دیالوگ های مرتب شده و پی در پی ، به تصویر تکیه می کند :
« در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای بر آورند خواب قیلوله را و آن را مزمّل ها ساختند و خیش ها آویختند ، چنانکه آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی و در مزمّل ها بگشتی و خیش ها را تر کردی . و این خانه را از سقف تا به پای زمین صورت کردند ، صورت های الفیه ، از انواع گرد آمدن مردان با زنان ، همه برهنه ، چنانکه جمله ی آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند . و بیرون این صورت ها نگاشتند فراخور این صورت ها . و امیر به وقت قیلوله آن جا رفتی و خواب آن جا کردی . و جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند . »
پایان سخن ؛ اینکه بیهقی اگر در عصر ما می زیست ، بی شک یکی از نویسندگان موفّق در عرصه ی ادبیات نمایشی بود و آثار بسزائی را برای عرضه به سینما و تئاتردر چنته داشت ، همچنانکه تاریخ وی هم امروزه می تواند با کمترین تغییرات به نمایش و فیلم در آید . زیرا بیشتر آن چه که بیان کرده است خود به عینه شاهد آن بوده و دیدنی ها و محسوسات خویش را ملموس به رشته ی تحریر در آورده است و از خاطرات ، آرزوها ، دلخوری ها و عقده ها ی روحی سخن گفته است .
حسن ختام این مقال را با سخن دکتر حسین رزمجو زینت می دهم :
« هنرمند از ضمیر نا خود آگاه برای خلق آثار هنری الهام می گیرد ، چه این قسمت از صحنه ی اسرار آمیز شعور ، پر است از یک مشت خاطرات و تجربیّات گذشته ، امیال و آرزو های عملی نشده و سرکوفته ، دلواپسی ها و دلخوری ها ی بیرون نگشته و متراکم ، وجدانیّات اخلاقی و اجتماعی در هم ریخته ، کوشش ها و تلاش های تحقق نیافته و عقده های روحی دیگر که در مواقع مقتضی در خلق آثار هنری و موفّقیّت هنرمند نقش موثری دارد و زمینه ساز صور ذهنی و فکری فراوانی برای او می باشد . »
منبع : وبلاگ شیرین سخنان حسین مبارکیانی
http://111349.blogfa.com/post/2