دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۳:۳۶ ب.ظ
شعرهای نو از شاعران کهن (شعرهایی از ابوالفضل بیهقی، شاعر هزارساله)
(۴)
کار از درجهی سخن
به درجهی شمشیر رسید.
(۵)
جهان عروسی آراسته را مانست
در آن روزگار مبارکش
(۶)
مطربان میزدند و میخواندند...
و شادی و طرب در پرواز آمد.
(٧)
من و مانندهی من،
که خدمتگاران امیر محمود بودیم،
ماهیی را مانستیم از آب بیفتاده
و در خشکی مانده
و غارت شده.
(٨)
بزرگا مردا، که او دامن قناعت تواند گرفت
و حرص را گردن فروتواند شکست!
(٩)
تا وی را دیدیم که ممکن نشد خدمتی یا اشارتی کردن،
گریستن بر ما افتاد
کدام آب دیده، که دجله و فرات،
چنان که رود براندند.
(١٠)
فصلی خوانم از دنیای فریبنده
به یک دست شکر پاشنده
و به دیگر زهرِ کشنده
گروهی را به محنت آزموده
و گروهی را پیراهن نعمت پوشانید.
(١١)
گفت: «کار سخت سست میرود،
سبب چیست؟»
(١٢)
متحیر و شکستهدل میرفتند
راست بدان مانست که گفتی بازپسشان میکشند
(١٣)
لشکر از جای برفت
گفتی جهان میجنبد...
چون کوهِ آهن درآمدند.
(١۴)
در خود فروشُده بود
سخت از حد گذشته
که شمهای یافته بود
از مکروهی که پیش آمد.
(١۵)
حسنک را فرمودند که جامه بیرون کِش...،
تنی چون سیم سپید و رویی چون صدهزار نگار،
و همه خلق بهدرد میگریستند.
۰
۰
۹۶/۱۱/۲۳