ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghi_news/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

روستای حارث آباد سبزوار

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

رضا حارث آبادی بیهقی

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

دانشگاه حکیم سبزواری

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

دکتر مهیار علوی مقدم

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

بایگانی

پیوندها

۱۶ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

سبزوار و نیشابور دو شهر هم تاریخ و هم چند

سبزوار و نیشابور دو شهر هم تاریخ و هم چند

مطلبی منتخب از نشریه صبح نیشابور
یکی از دیدگاه هایی که اخیراً از طرف یک مخاطب عزیز سبزواری به نام آقای حسین خسروجردی برای این مقاله ارسال شده ، اشاره به مطلب مفصلی دارد ، که سال ها قبل در هفته نامه صبح نیشابور  منتشر گردیده است.
مطلبی منصفانه و جالب توجه که با انجام یک بررسی کلی در تاریخ منطقه خراسان ، به این نتیجه رسیده است که دو شهر عزیز سبزوار و نیشابور ، در طول تاریخ چندهزارساله خود همواره دوشادوش یکدیگر ، به سمت آینده حرکت کرده اند.
این مطلب نشریه صبح نیشابور ، به خوبی گواهی می دهد که هرچند در برخی از دوره های تاریخی یکی از دو شهر سبزوار یا نیشابور به لحاظ مرکزیت و قدرت سیاسی و وسعت و بزرگی جمعیت از دیگری پیشی می گرفته است و مثلاً گاه سبزوار در منطقه به مرکزیت دست می یافته و گاه نیشابور ، اما در کل این دو شهر کهن خراسان بیشتر شهرهای برابر و برادر محسوب می شوند که امروز با همه عظمت تاریخی وفرهنگی خود درگوشه ای از شمال شرق کشور به حیات پربارشان ادامه می دهند.
نویسنده محترم مطلب مورد ذکر همچنین به خوبی به گوشه هایی از عظمت بازار قدیم سبزوار ونیشابور و وسعت ومحدوده این دو شهر درگذشته پرداخته است که به مراتب از وسعت امروزی بزرگتر وپرجمعیت تر بوده اند.
لذا مطالعه این مطلب می تواند اطلاعات اولیه مناسبی در اختیار علاقه مندان به مسائل تاریخی و فرهنگی منطقه غرب خراسان رضوی قرار دهد.
از آنجایی که  روح کلی مطلب مورد ذکر هم راستا با فعالیت های مجله اینترنتی اسرارنامه درجهت حفظ وحدت ، واحترام به تاریخ وارزش های فرهنگی همه مناطق استان از جمله شهرهای نیشابور و سبزوار است و این مجله از ابتدای کار خود هیچ گونه تعصبی نسبت به موضوعات مختلف نداشته است ، در اینجا به انتشار این مطلب ارزشمند نشریه صبح نیشابور می پردازیم که  توسط همشهری عزیزمان آقای حسین خسروجردی h_khosrojerdy@yahoo.com نوشته شده واینک برای مجله اینترنتی اسرارنامه ارسال شده تا مخاطبین گرامی این مجله نیز به مطالعه آن بپردازند. مطلبی که هرچند سالها از نوشتن و انتشار اولیه آن در یکی از نشریات محلی خراسان می گذرد ، اما هنوز حلاوت و تازگی دارد.

مقدمه سعید کاویانی سردبیر محترم صبح نیشابور بر مقاله آقای حسین خسروجردی :

 : طی روزهای گذشته صبح نیشابور میزبان یکی همسایگان فرهیخته ی سبزوار بود : اقای حسین خسروجردی . که از یکی موانسان قلم و کتاب ودر زمره ی محققین ارجمند دیار سربداران محسوب می شوند. در این دیدار مقاله مبسوطی را نیز در باب تنویر تاریخ زادکاه خویش ،حمایل صمیمیت به ارمغان اورده ی خود داشتند . مقاله ای که علی رغم وجود استحکام و ارزشهای تحقیقی ّ، چندان تهی از تمایل نگارنده برای گلچین نمودن تاریخ در راستای تعلقات زادگاه دوستی نیست . و این ، البته خصیصه ای مقبول و فطری نزد مردم مشرق زمین بویژه ما ایرانیان است . باری بی هیچ اجبار و نیز اصراری تصمیم به چاپ این مطلب گرفته شد . تا ضمن ابراز منش فرهنگی برگرفته از جامعه مان ،تصریح کنیم که الف ) ما سبزوار را پاره ای از پیکر مقدس ایران زمین و خراسان بزرگ می دانیم ؛ همان گونه که دیگر بلاد مطهر این خطه را چنین پنداشته و می پنداریم . ب ) نگرش و غور در این گونه مقالات را برای دانش پژو هان جوان دیارمان و بویژه پژوهندگان این رشته ی خاص ، از جهت ترغیب انان به اقدامهای مشابه ، خالی از فایده نمی دانیم . ج) تحقیق و تفکر را ارج می نهیم وطرح و انعکاس- مقدور - ان را بخشی از رسالت مطبوعاتی خود می دانیم : اگر چه در همسویی محض با نظرگاههای ما نیز نباشد . با آرزوی رجعت دوباره ی خراسان بزرگ و خراسانیان شریف به تاریخ وهویت اکنده از عظمت و افتخار خویش . مقاله ی دو شهر و دو تاریخ همچند را طی دو شماره به نظر خوانندگان گرامی می رسد  :

دو شهر و دو تاریخ همچند

گذشت زمان وقراین مسجل تاریخ می گویند که نیشابور و سبزوار همیشه همچون پره ای شکار یا به اصطلاه نرگیان بازو به بازوی هم داده و یاورخم بوده اند.
تاریخ می‌گوید که حتی پذیرش دین اسلام از جانب سبزوار شرط آن، مسلمان شدن نیشابوریان بوده است. و این، یعنی نهایت اعتبار و غایت عجین شدن دو شهر تاریخی به همدیگر و در قاموس وفاق، این یعنی خودِ مؤدت!
بی‌گمان در تضاریس پرغوغای ایام، این دو شهر سرنوشتی همخوان و یگانه داشته‌اند؛ چه در جنگ و چه در آشتی؛ چه در هجوم تاتار و چه در قتل عام‌های تیمور.
در سیاست و تصمیم‌های مهمشان این دو شهر متفق و یگانة هم بوده‌اند؛ آنسان که خطبة نیشابور و بیهقیان بر سلطان مسعود، خود مؤید ایـــــن نکتـــه است.
در فرهنگ و ادب نیز این دو شهر همیشه با مراودة خود با تأثیر و تأثر متقابل، همدیگر را ارتقاء می‌بخشیده‌اند؛ آنسان که «امام جلیل‌الدین علی بیهقی». امام عهد خویش بوده و مدرس کوی سیار در نیشابور، ولادت او در خسروجرد و نام او در دنیا طیار و سیار، حکیم داود طیب مولد او نیشابور بوده و او را قصبه (سبزوار) ارتباط کردند. و مردی بوده عالم به حساب و نجوم و طبیبی حاذق و معالجی تا در با حدس صائب.
احمد نیشابوری معروف به ابن ابی‌الطیب: این امام را مولد نیشابور بوده و موطن قصبة سبزوار. و او را چند تفسیر است. تفسیر کبیر سی جلد و تفسیر وسیط پانزده مجلد و تفسیر صغیر سه مجلد، و این جمله از حفظ، املاء کرده است و معانی انگیخته، قوی! و مرقد او در قصبة سبزوار است.
محمدبن طیفور نیشابوری، او عالم و محدث بوده است و در نیشابور سکة طیفوری به وی بازخواندندی و اولاد و احقاء او به بیهق افتادند.
و برای اینکه بازهم بتوانیم ابعاد متنوع تفاهیم تاریخی این دو شهر را بهتر نشان دهیم باید از امیراسفهسالار متولد قصبة خسروجرد نام برد که در نیشابور مدارس و مساجد ساخت و در خسروجرد و نیشابور رباط و عمارت بسیار کرد. ابوالحسن شعیب بیهقی مفتی شافعیان بود و مدرسه کوی سیار نیشابور که مدرسه بیهقی خواندندی، او بنا کرده است.
چنین است ربط انسجام و خویشی این دو شهر کهنسال که حتی در فیصلة برخوردهای خانگی، مدد شهر سبزوار را می‌طلبد. و ما را از ژرفای تاریخ برحذر می‌دارد که:
هر که نامخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد ز هیچ آموزگــــــار
و بر این صراحت قویم، اینک با شمایم! بگوید که این چیست؟! این غوغای طوفندة خلیدن و خستن از بهر چیست؟! چگونه است تا نکته‌ای چنین صریح (تقدم یا تأخر دو شهر) باید از حوصلة فرهیختة شما بزرگان قوم، بدر آید و مجالی برای تحمل عقاید یکدیگر نماند؟
نه دوستان، نه! چنین نیست. بیگمان نیشابور شهر یگانه و شامخ و ارزندة پر نبوغ خراسان بزرگ هست و وفور رودهایش، مزارع گسترده‌اش، باغ‌های مصفایش و مردم سرزنده‌اش همیشه فخر فلات بوده و هست و امید که همچنان زهره زهرای آسمان خراسان باقی بماند.
و اما آن سوی، در جوار این شهر شهیر و در پهندشت آفتاب زدة باز، وقار خاک از لونی دیگر است و شهر پایور سبزوار در نجوای نجیبش هنوز شاکر است، شاکر مردان مرد.
پروانه‌های شیدایی که از دود ستم گذشتند و زیت زندگی را زیاده و افزون نمودند. خاکی غرا که علمای بزرگ خیزند از آن. سرزمینی که روزگاری تهامة صغرا بود از کثرت فضلا و ادبایش.
و این خاک با قدمت دیرنده‌اش سر بر اسطوره‌های دور می‌زند. جایی که ساسان پسر بهمن سبزوار را آباد می‌کند و سبزوار شهری بزرگ شد به انواع درخت میوه‌دار و سایه‌بخش و عمارت‌ها و بازارها و محله‌های سبزوار. متصل گشت به دیه ایزی از راه زرین و هنوز اطلال آن عمارت باقی است. و اما این که مؤلف محترم نیشابور، شهر فیروزه‌ها مرقوم فرموده بودند که روزگاری نیشابور از نظر عمران و آبادی و اهمیت بر ناحیت سبزوار رجحان داشته، در جای خودش حرفی‌ست درست و حتی بدون تعارف، قابل پذیرش. اما با توجه به این حرف جناب گرایلی که به حق می‌خواهند در رابطه با یک نظر تاریخی مستدل و موثق حرف بزنند، باید افزوده شود که رجحان و اهمیت و عمران شهر نیشابور نسبت به سبزوار همیشه به یک اندازه نبوده و در زمانهای گوناگون این برتری نوسان داشته و آن همه هجوم و تخریب و آتش‌زدن‌ها و زلزله‌ها و مصیبت‌های دیگر با دریغ تمام تأثیر خودش را می‌گذاشته که گفته‌اند: «هر اولی به آخری بازبسته می‌شود و هر عمارتی به خرابی پیوسته می‌گردد» و آنسان که مؤلف تاریخ بیهق می‌گوید: بیهه را به زبان پارسی بهین می‌گفته‌اند، یعنی که این ناحیت بهترین نواحی نیشابور است و باز همو می‌نویسد که: قصبة سبزوار به اوقات از کهندز معمورتر بوده است. عبدالله فارس می‌گوید: دیدم در نیشابور در قهندز روز آدینه در جامع قهندز هفتادواند مرد پیش نماز جمعه نکردند، و پیش از این خلق نبود در آن عهد که امیر خراسان یزدبن المهلب جامع قهندز را مناره کرد. در دیار خراسان و عراق نشان نمی‌دهند چندین آب کاریز نیکو بر یک فرسنگ که از قصبة سبزوار تا به خسروجرد است ده کاریز است با آب بسیار بر یک فرسنگ که اگر جمع کنی بکشتی عبرت باید کرد.
اما قبل از اینکه به نکتة مهم و قابل ذکر دیگری در مورد تقسیم‌بندی قدیم نیشابور و سبزوار بپردازیم، لازم می‌دانم که در مورد لفظ قصبه و روستا که سروران گرامیم جناب گرایلی و جناب کرابی که از آن مراد تابعیت و زیرمجموعه شهر گرفته‌اند، نکته‌ای را از کتاب تاریخ نیشابور به تصحیح دکتر شفیعی کدکنی بیاورم که در جای خود شاید بتواند اندکی از ابهام این مسأله بکاهد:
«امام حاکم رحمة الله، فرمود که به این روایات معلوم شد که نیشابور به صلح فتح شد نه به جنگ و آن که نیشابور همیشه قصبة خراسان بود و درامارت و سلطنت و مال کبار اماکن و بلاد خفظت عن القتور الی یوم النشور.»
و اتفاقاً جناب شفیعی کدکنی پیرامون همین قصبه بودن نیشابور در قسمت تعلیقات توضیح درخوری داده‌اند که می‌شنوید:
قصبه خراسان: قصبه را به معنی شهر بزرگ به کار برده است (محیط المحیط) و در ناحیه، مهم‌ترین و بزرگ‌ترین آبادی، قصبة آنجا خوانده می‌شده است و گاه عنوان علم به خود می‌گرفته مثلاً سبزوار را در عصر علی‌بن زید قصبه می‌گفتند. تعلیقات استاد بهمنیار بر تاریخ بیهق. و بر این سیاق حالا برای روشن شدن موضوع باید باز هم از خود تاریخ مدد گرفت که باز همین علی‌بن زید بیهقی می‌گوید: گفتند سبزوار کجنات تجری من تحتها الانار و عمارتها و بازارها و محل‌های سبزوار متصل گشت تا به دیه ایزی از راه زرین و هنوز اطلال آن عمارت باقی‌ست.
مطلب قابل توضیح آن است که ده ایزی در 6 کیلومتری شرق سبزوار فعلی قرار دارد و اگر گفتة ابوالحسن زید بیهقی را قبول کنیم که حتی خود این شخص اطلال آن عمارت‌های قدیم سبزوار را دیده، باید قصبه یا شهر قدیم سبزوار بسیار بسیار بزرگتر از زمان مولف کتاب تاریخ بیهق باشد. وسعتی از دیه ایزی تا سبزوار و از سبزوار تا حوالی آبارش که با محاسبة سرانگشتی می‌شود دوازده کیلومتر یا دو فرسنگ که این خود مطلبی بسیار قابل توجه و مهم است. و اگر این را با توجه به ربع‌های دو شهر و طول و مسافتشان بسنجیم شاید قیاس ما قیاس مع‌الفارق نباشد. در این خصوص علی‌بن زید بیهقی می‌گوید که در عجم، هرچه منزلگاه خلق بود بر یک سمت آن را محله خوانند و آنچه در صحرا و کوه بود آن را ربع خوانند.
و حال براساس تاریخ نیشابور و در ذیل ارباع آن که جناب شفیعی کدکنی آن را در متعلقات کتاب خود توضیح می‌دهند، ربع‌های نیشابور نیز در جهت صحرا و کوه از مرکز شهر (مسجد جامع) به چهار طرف کشیده می‌شده است و آن ربع‌ها عبارتند از : 1 ـ شامات 2 ـ ریوند 3 ـ مازل 4 ـ بشتفروش.
که ربع ریوند که از حدود مسجد جامع آغاز می‌شود و تا احمدآباد که آغاز حدود بیهق است و چنانکه برآورد کرده‌اند حدود سیزده فرسنگ و ربع شامات که از مسجد جامع تا حدود بست را، بدرازا، دست کم شانزده فرسنگ و از حدود بیهق تا حدود رخ را به پهنا دست کم چهارده فرسنگ و اگر ما ربع مشرق نیشابور را نسبت به ربع مغرب که حدود 13 فرسنگ است حتی بیشتر بسنجیم طول یا درازای ارباع نیشابور مجموعاً چیزی حدود 27 فرسنگ می‌شود و ارباع بیهق، یعنی این زیرمجموعة شهر نیشابور ـ از نظر طول برابر نیشابور می‌شود و این را نه ما که تاریخ بیهق بیان و افشا می‌کند. ارباع بیهق را 12 ربع می‌دانند که در عهد امیرخراسان عبدالله ظاهر بوده است و آنها را در کتاب خود به تفضیل می‌نویسد:
1 ـ اول علی الرستاق 2 ـ ربع قصبة سبزوار 3 ـ ربع طبس 4 ـ ربع زمیج 5 ـ ربع خواشد و رویان 6 ـ ربع خسروجرد 7 ـ ربع باشتین 8 ـ ربع دیوره 9 ـ ربع کاه 10 ـ ربع مزینان 11 ـ ربع فریومد 12 ـ ربع بشاکوه.
و اگر ربع اول مرز شرقی ناحیت بیهق را که طبق کتاب تاریخ بیهق، علی‌الرستاق است و از سنقدیدر (سنکلیدر) شروع می‌شود بدانیم. تا خود مرکز بیهق یا نواحی سبزوار چیزی حدود شصت کیلومتر می‌شود و اگر از مرکزیت این ناحیه که بیهق با سبزوار نام دارد به سوی غرب برویم آخرین ربع‌های آن فریومد و فیروزآباد و پشاکوه است. فزون از صد کیلومتر می‌شود که با محاسبه قسمت شرق بیهق روی هم رفته چیزی حدود 27 فرسخ طول آن می‌شود که این رقم برابر طول ناحیة نیشابور است و چگونه است که با این همه شواهد، هنوز باید ناحیة بیهق را در زمان قابل بحث هنوز هم، زیرمجموعه و وابسته دانسته و او را هم چند نیشابور ندانیم؟ چیزی که امید شما دوستان خوب و گرانقدر نیشابوری را متقاعد سازد و کمی به خود آرد.
اما مهر، آری مهر! این ربط فراگیر و زیبای باستان. این چشم‌انداز پرجلاجل و دلاویز ایران. این الهه و ایزدی که در چمبرة ابهام باستان هنوز ناشناس است اینک در اوراق مطبعة بومی ما رخ می‌نماید و آتشکده آذربرزین مهر، محل و جایگاه اصلی خود را می‌جوید . کاری که بایستی همچون ملیت‌های فرهنگ دوست دیگر، روزی سرانجام پی گرفته می‌شد و آن را از ابهام مکانی بیرون می‌آورد. کاری که جستجوی کاوشگران ما را می‌طلبد و محتاج همت مردانة آنهاست. پس در سطح و اندازة قرائن بسیار اندک شاید بتوان راهی جست و بقول ابوالفضل بیهقی دیگر بر گمان نرفت.
دوستان خوب هفته‌نامه صبح نیشابور در مورد مطالب بالا هرچند گذرا اذعان داشته‌اند که آتشکده آذربرزین مهر به اقوال بزرگان باستان‌شناس در نواحی کوه ریوند نیشابور قرار دارد و سپس براساس شواهدی کلی سعی در تفهیم آن کرده‌اند که در نوع خودش خوب و به هر حال مغتنم است اما بر این شواهد بازهم مدارک دیگری هست که این بار آتشکده برزین مهر را نزدیک روستای مهر سبزوار می‌داند و این را نه یک آدم کم اطلاع و حساس به سرزمین زادبومیش که باستان‌شناسی متخصص و کارکشته به نام ویلیام جکسون خاورشناسی که سفرنامه‌اش در بارة ایران و پیروان زرتشت می‌باشد. او استاد زبان‌های هندی و ایرانی در دانشگاه کولومبیاست و تخصص وی در امور مربوط به ایران و دین زرتشتی و پارسیان بود و در اواخر عمر هم به تحقیق آئین مانی پرداخته است. برای خواندن کتبیة داریوش از کون بیستون بالا رفته و از دانشگاه تهران درجه دکترای افتخاری گرفته. آثار او عبارتند از : سرودی از زرتشت، بسنای 41 ، دستور زبان اوستایی با مقایسه با سانسکریت، کتاب قرائتی زبان اوستا، ایران در گذشته و حال، قسطنطنیه تا وطن عمر خیام و سفرنامه‌ای تحت عنوان «ایران در گذشته و حال» که هم به فارسی هم ترجمه شده است.
این محقق ارجمند می‌نویسد که: آتشکده آذربرزین مهر در قریة مهر در سر راه خراسان در نیمه راه میاندشت به سبزوار قرار دارد. و محقق پرآوازه دیگری به نام سایکس هم آذربرزین مهر را در روستای مهر بخش داورزن سبزوار می‌جوید.
و اما به قول آقای پرویز رجبی : باستان‌نگاران با تکیه بر روایت‌های مذهبی، برای یافتن جایگاه واقعی این سه آتشکده کوشش‌های زیادی کرده‌اند.
دقیقی آذربرزین مهر را در کاشمر خراسان می‌آورد و جکسن و سایکس آذربرزین مهر را در روستای مهر بخش داورزن سبزوار می‌جویند و مارکوات جایگاه برزین مهر را در روستای ریوند نیشابور می‌داند. پس دوستان عزیز می‌بینید که برای رأی نهایی دادن هنوز زود است هرچند که شخص خود من با توجه به تجارب و اطلاعات کمی که دارم این آتشکده آذربرزین مهر را در حوالی روستای برزنون می‌پندارم که درست ما بین مرز سبزوار و نیشابور قرار گرفته است. و با این وجود هنوز هم برای قضاوت کردن اینگونه رأیها خیلی زود است. امید که محققین شریف و ارجمند ما بتوانند روزی این مهم را به ثبوت رسانده و جایگاه مهر بلند بالا را بشناسند. انشاءالله.
هفته‌نامه صبح نیشابور، 19 ـ12/8/1376
نویسنده : حسین خسروجردی

منبع :http://www.asrarnameh.com/news.php?id=866

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۰۳:۴۰
رضا حارث ابادی

یلدا این جشن دهقانی کهن

یلدا این جشن دهقانی کهن
(ما کهنه نیستیم ، ما کهنیم )
یک تکمله بر مقاله یلدا : ........ یلدا از کلمه تولد می آید و آن زاد روز تولد مهر ا ست . مهر از ایزدان برجسته و مشهور پیش از زرتشت است و نکته تازه و بدیع در آن است که به فرموده جاودان یاد پرویز شهریاری مردم در شب یلدا چنین می پنداشتند که فردا زاد روز مهر است و رد معابد مهر را تا شمال اروپا هم می توان یافت. معابد مهر( یا میترایی) را در سوید هم پیدا کرده اند. خوب تا مدتها همه ی مردم که میترایسم (مهریسم )بود ه اند، شب یلدا را جشن می گرفته اند. درست مثل ایرانی ها که نوروز را جشن می گرفته اند و هیچ کس نتوانست انها را از ایرانی ها بگیرد. کلیسا نشینان به اسم زاد روز مهر ،برای مسیح که روز تولدش مشخص نبود ، روز تولددر نظر گرفتند و همین روز را کریسمس می نامند و این نشان می دهد کهرجشن کریسمس ، ریشه درفرهنگ ایران دارد و از ایران به اروپا و جاهای دیگررفته است .
حسین خسروجردی 28/9/1391 مشهد

در مورد  نویسنده (معرفی مختصری در مورد آقای حسین خسروجردی)
در توالی روزگارانی دراز، دهقان ایرانی، رنجنامه‌ای بس دردناک و پُر عَتاب دارد که از خلالِ تاریخی تلخ و ناگوار می‌توان آن را دید و به آن واقف شد و آنچنان که دره‌های اشک و آهش می‌گویند، او را سنجید و به شناختش نایل گشت.
اما در هبای این تشویش و زُمُختی روزگار، یک چیز همچون مُرواریدی رخشان بر سنگ‌فرش آماسیدة آن روزگار جلوه می‌کند که آدمی از درخشش آن به راستی واله و حیران می‌ماند و آن، چیزی جز مقاومت و پایداری او در حفظ میراثی گرانبار نیست. میراثی که اینک از خلال روزگاران می‌توان به تحیُّر به تماشایش نشست.
سنت‌های ایرانی مگر چه بود؟
آرمان‌های دهقانی مگر چه بود؟

عدیدة جشن‌ها و سنت‌ها و اعتقادات می‌گویند که: پاسخ شایسته، تنها در درونِ پُررَمز و راز آنهاست! و بقول نویسنده با درایت «دیماه و ادبیات فارسی» : «ایران را تنها سرزمین گُل و بُلبل و شعر و ادب و پاکی و عرفان ندانیم. چرا که همة اینها فرع بر مقاومت مردم ایران بوده و سرچشمة این مقاومت را هم باید در پایداری مردم ساده، برای حفظ سُنت‌های خوب دانست و بهترین این سنت‌ها، جشن‌هایی بوده است که از دیرباز، دراین سرزمین رواج داشته و هرگز هم از یاد مردم ما نرفته است.»
آری جشن‌ها، جشن‌های دلرُبا و کششمندی بوده‌اند که با فلسفه و حکمتی خاص، به وجود آمده‌اند که بی‌گمان یلدا، یکی از آنهاست.
یلدا اصلاً یک جشن دهقانی است که توسط کشاورزان این مرز و بوم اجرا می‌شده است.
«چون تا دهه‌های اخیر نقش غالب جمعیت کشور ما با کشاورزان و روستاییان بوده، این جشن به مُرور توانسته است از طریق روستاییان مهاجر و شهرنشین شده، به میان همه طبقات رفته و در آنها رسوخ نماید.
جشن یلدا، جشن پایان یک سال تلاش و مبارزه با طبیعت و طبیعت‌سالاران بوده. جشن خورشید باستانی. جشن خانوادگی و جشن بهره‌برداری از همة آن چیزهایی بوده است که همة اعضای خانواده پس از نه ماه کار مداوم و توان‌فرسا، برای روزهای سیاه خود اندوخته است.»
با اندک توجهی به تنقُّلات و آجیل‌های شب یلدا، می‌توان به ذخیرة زمستانی مردم آن دوران پی برد و لبخند رضایتشان را بر زمستان سرد و فسرده دید.
بگذار زمستان چامة سردش را بنوازد و بیداد کند! کشاورزِ دوراندیش و ذخیره‌سازِ ما را چه باک!
می‌گویند مراسم شب یلدا، عمری بسی دراز داشته به دوران کیش مهرپرستی بر می‌گردد. مهریان معتقد بودند که ایزدمهر، در یک چنین شبی متولد شده است و بدین سبب، این شب را جشن می‌گرفته‌اند و آن را پاس می‌داشته‌اند.
«در شب یلدا، از جهت رفع نحوست، آتش می‌افروختند، گرد هم جمع می‌شدند. خوان ویژه می‌گُستردند و هرآنچه میوة تازه فصل که نگهداری شده بود و میوه‌های خشک در سفره می‌نهادند.
این سفره ، جنبه دینی داشت و مُقدّس بود. از ایزد خورشید و روشنایی، حرکت می‌طلبیدند تا در زمستان به خوشی سر کنند و میوه‌های تازه و خشک و چیزهای دیگر در سفره، تمثیلی از آن بود که بهار و تابستانی پُر برکت در پیش داشته باشند.
همه شب را در پرتو چراغ و نور آتش می‌گذراندند تا اهریمن، فرصت دژخویی و تباهی نیابد و چنانکه ملاحظه شد، این مراسم پس از هزاران سال تاکنون باقی و برجاست و در سراسر ایران زمین به نام شب چله برگزار می‌شود.»
اما افزون بر این، در دی ماه جشن‌های دیگری هم بوده است که همة آنها را می‌شود به نام جشن‌های دیگان نامید و شاعران ما در طول قرون و اعصار صولت و سرمای آن را ، بارها و بارها سروده‌اند وصف کرده‌اند:
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی به ببوی آنکه دگر نوبهار بازآید
«حافظ»
بر باغ قلم درکش، وز جور دی آتش کن
چون پیرهن از کاغذ، کهسار همی پوشد
«ناصرخسرو»
شب یلدا درازه، من چه سازم عزیزم خواب نازه، من چه سازم
«از یک ترانة محلی شیرازی»
چنانچه بارز و مشخص است یلدا، شب سنت و شب چره‌ها بوده است. شب خاطره‌ها، شبی به غایت سرد و تاریک. شب ناپیدای ستارگان در پس ابرهای تیره و تار آسمان مه‌آلود زمستانی. شب یلدا، نشستن و پاییدن لحظه به لحظة شب است.
شب قصه‌های طولانی و شب خوانچه فرستادن، برای عروسان آینده. شب بدرود پاییز و معارفه با زمستان، شبی که بلندی مشکین فامِ زُلفِ یار را به بلندای این شب تشبیه کرده‌اند و شب هجران را بدان شباهت داده‌اند.» باری بگذریم و یکبار دیگر آنچنان که در متن این وجیزه آمده از مبنای وجودی یلدا سخن بگوییم. یلدایی که معنی تولد داشت و فردایش، «در دیدگاه پرستندگان خورشید در اعصار باستان می‌توانست روز مقدسی باشد. از این روز که کوتاه‌ترین روز سال است هرچه به ترتیب، در شمارش تقویمی ایام، به عقب یا جلو برویم، روز پیوسته بلندتر می‌شود. از سوی دیگر، خورشید که با رسیدن به چلة تابستان به اوج قدرت خود رسیده و سپس کهولت و کاهش نیرویش مشهود شده، هر روز زمان دیدارش کوتاه و کوتاه‌تر می‌گردد و در طی پاییز به پایان خود می‌رسد و سپس درازترین شب سال، شب یلدا، تولدی دیگر می‌رسد. و پس از شب یلدا، بار دیگر زندگی و جوانی را از سر می‌گیرد و هر روز نیرومند و نیرومندتر می‌شود.
پس اگر نخستین روز زمستان را پس از شب یلدا تولدی دیگر بدانیم در واقع، سالِ کهن، خورشیدِ کهن و همه چیز کهن با آغاز زمستان به سر می‌رسد و سال و خورشید و جهانی نو آغاز می‌گردد.» و اینچنین است که مردم ایران زمین، همواره از جشن‌ها و سنت‌هایشان الهامی متین می‌گرفته‌اند و به مداومت زندگیشان می‌افزوده‌اند. درست همانند آیین فَرَمگَر که خاموشی نداشت و با شعلة ارغوانیش، در دل‌ها نور امید می‌افکند. نوری که در سوسوی آن طپش حیات بود. گرما بود و آفتاب بلند. این سنت دیرین، همواره باد.
نویسنده : حسین خسروجردی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۰۳:۳۴
رضا حارث ابادی

ما کُهنِه نیستیم ، کُهَنیم / به مناسبت شب یلدا

ما کُهنِه نیستیم  کُهَنیم  به مناسبت شب یلدا

"یلدا این جشن باستانی کهن" ، یادداشتی خواندنی و پرمغز به قلم یکی از همشهریان عزیز سبزواری است که مجله اینترنتی اسرارنامه ، به مناسبت نزدیک شدن به شب یلدا تصمیم دارد تا ساعاتی دیگر در همین وبسایت نسبت به انتشار آن اقدام نماید.
پیش از انتشار مطلب یلدا این جشن باستانی کهن ، مقدمه ای کوتاه در معرفی مختصری از نویسنده این مطلب ، ارائه می کنیم :

آقای حسین خسروجردی یکی از همشهریان اهل قلم و فرهیخته سبزواری است که هرچند در حال حاضر در مشهد سکونت دارد ، اما علائق و پیوندهای عاطفی و اجتماعی خود را با خطه سربداران سرزمین کهن آبا واجدادیش نگسسته است.
وی مدتی است که از طریق بخش نظرات ، به جمع مخاطبان ، نظردهندگان و البته مطلب نویسان افتخاری اسرارنامه اضافه شده است.
هرچندمتأسفانه شناخت کاملی از شغل ، سن ، رشته تحصیلی ، علائق حرفه ای و ... آقای خسروجردی در اختیار تحریریه اسرارنامه نیست ، اما از روی نوشته های قوی و متقن ایشان می توان به عمق اطلاعات عمومی و اطلاعات تخصصی وی در برخی زمینه ها پی برد.
حسین خسروجردی در دهه های گذشته جزء فعالان عرصه نویسندگی مطالب فرهنگی مرتبط با سبزوار بوده است. به طوری که وی در حدود سال های میانی دهه 1370 با نشریه محلی توس همکاری می کرده و تعدادی از مطالب ارزشمندی که از وی در آن نشریه منتشر شده است ، پس از گذشت چندین سال ، همچنان خواندنی وجالب توجه است.
از ویژگی های سبک نویسندگی آقای خسروجردی تا حدودی می توان به زبان فاخر وی اشاره کرد ، که البته این زبان فاخر هرچند متون این نویسنده را کمی پیچیده و تخصصی می کند ، اما در در نقطه مقابل متن هایش قوت و استحکامی ستودنی می بخشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۰۳:۳۰
رضا حارث ابادی

احترام از استاد در آیین بیهقی

تجلی زیباترین نوع تاثیر پذیری شاگرد از استاد را شاید بتوان در تاریخ بیهقی دید . در ارتباط میان بیهقی و استادش بونصر مشکان . ارتباطی از نوع ارتباط مرید و مراد و گاه چنان رشته ی محکم محبت آنها را به هم می پیوندد که گویی ارتباط عاشق و معشوق .

بیهقی در همه جای تصنیف گرانقدرش با چنان عشق وصف ناپذیری از استادش سخن می گوید که گویی عاشقی از محبوب و معشوق خود می گوید .

بیهقی در اغلب جنبه های اخلاقی آیینه ی تمام نمای استادش بونصر است به نحوی که همه ی صفات و ویژگی های شخصیتی بونصر در وجود بیهقی هم هست .

بونصر که شخصیتی خرد ورز و عاقبت نگر است خوی ژرف اندیشی و دقت نظر را به یگانه شاگردش می آموزد . او خود فهمیده است که این شاگرد بی نظیر تنها کسی است که در آینده خواهد توانست بونصری دیگر بسازد. بونصری که به همان اندازه خرد گرا ، حقیقت جو ،امانت دار ، دیندار و هوشیار است و تنها کسی که می تواند با صداقت و صمیمیت و هنر بی مانند خود در سمت صاحب دیوان رسالت جای او را بگیرد .

بیهقی از تجلیگاه اندیشه ی استاد خود خوشه های بسیاری چید و این امانت گرانبها را به خوبی حفظ کرد و به ثمر رساند . بونصر هم زکات علم خود را تمام و کمال در درون آگاه بیهقی نشر داد .

احترام زاید الوصفی که بیهقی از استادش می گیرد هم در روزگار خودش و هم در روزگاران بعد مثال زدنی و بی مانند است این احترام و علاقه به گونه ای است  که در جای جای کتاب ارجمندش در تمام لحظات یگانه استاد بی مانندش را گواه می گیرد و تا او زنده است در تمام مشکلات و سختی ها از وی راهنمایی می طلبد و بعد از مرگ بو نصر هرچند بیهقی تا آخر عمر با قلمی گریان زندگی علمی خود را می گذراند اما انگار پس از این ضایعه دیگر روزگار هم به او روی خوش نشان نمی دهد.

منبع : چشم آیینه وبلاگ دکتر فاطمه نعنا فروش http://fnanaforoush.blogfa.com/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۱ ، ۰۳:۲۳
رضا حارث ابادی

فلسفه تاریخ از دیدگاه ابوالفضل بیهقی

تاریخ و نگارش آن در روزگار اسلامی رشد فزاینده­ای پیدا کرد. این امر جز با همت تاریخنگارانی که بیشترین آنان ایرانی ­تبار بودند میسر نشد. آنچه روشن است، مورخان مسلمان رویدادهای تاریخی را مخلوق اراده و مشی پروردگار می ­دانستند، با این وصف نگرش این تاریخ­ نویسان به تاریخ و دیدگاه فلسفی آنان، جدا از برخی نظرگاه­ های متفاوت آنان، از دو حالت خارج نبود:

الف: انگاره ­ای که مبین همگامی و همراهی تاریخ با رسالت دینی بود و تاریخ را فنی از فنون علم حدیث نبوی محسوب می­ داشت.

ب: انگاره ­ای که تاریخ را سلسله تجارب برای آیندگان برمی­ شمرد و بدین روی بر ضرورت درک عقلانی رخداد ها تاکید داشت.

اما به راستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته­ترین تاریخنگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می ­اندیشید؟ از منظر او اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی رسالت تاریخ را در چه مواردی می­ بایست جستجو کرد؟

در این کوتاه­ سخن بنا بر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش­ ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین­طریق از ذهن تاریخ ­نگر این تاریخنگار پرآوازه آگاهی بهتری یافت. 

ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی که در سال 385 هجری قمری در روستای حارث­ آباد از توابع بیهق (سبزوار) به دنیا آمد نویسنده کتابی است به نام ، تاریخ بیهقی ، که اشتهار روزافزون او را در درازنای تاریخ فراهم آورده و شگفت آنجا است که بیهقی یکی از اهداف خویش از تالیف کتابی چنین را تدارک دیدن شهرت جاودانه برای کتاب برشمرده است:

«غرض من آن است که تاریخ پایه ­ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنانم که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.»

اصل تاریخ بیهقی که به پارسی بلیغ و شیرین نگاشته شده و مشتمل بر شرح سلطنت سلسله غزنویان است بالغ بر 30 مجلد می ­شد، شوربختانه امروزه از این کتاب به جز بخش دوم جلد ششم و مجلدات هفتم، هشتم  و بخشی از جلد دهم چیزی در دست نیست. مطالبی از نخستین مجلدات از دست­رفته تاریخ بیهقی را می ­توان در کتاب زبده ­التواریخ نویسنده نامدار سده هشتم هجری، حافظ ­ابرو، یافت ، اما از بیست مجلد آخر در هیچ­یک از آثار نویسندگان بعدی حتی نشانی نمی ­توان جست.

آنچه هویدا می ­نماید، همین اندک مجلدات باقی­مانده تاریخ بیهقی نیز بر عظمت اندیشه و سترگی کار بیهقی گواهی می­ دهد. به تعبیر پرویز رجبی، تاریخ ­پژوه نام­آور، اهمیت تاریخ بیهقی که نثر زیبایش انعکاسی از درون زیبای نویسنده ­اش نیز می­ باشد بیشتر از دو جهت است:

الف: از جهت تاریخنگاری

ب: از لحاظ هنر نویسندگی

صاحب این قلم را در این مختصر به هنر نویسندگی ارزنده و والای بیهقی کاری نیست، اما تاری­نگاری و پیرو آن تاریخنگریش به شدت مورد توجه خواهد بود.  آنچه واضح می ­نماید، بیهقی به این اصل کلی فلسفه تاریخ ایرانی - اسلامی معتقد بوده که مشیت الهی هدف واقعی و معنای راستین تاریخ است. درحقیقت، او سررشته امور را در دست تقدیر می­ دید و بدین سبب در توصیف بسیاری از رخدادهای تاریخ بیان می ­نمود « با قضا مغالبت نرود »، « قضای غالب با آن یار شد »، « با قضا چون برآمدی ؟ »، « قضا چنین بود و تا جهان است چنین بوده است »، « چون قضا کرده بود ... ناچار همه تدبیر خطا می ­افتاد»، «قضای بازآمده را باز نتوان گردید »، « ایزد عزّ ذکره را تقدیرها است چون شمشیر برنده که روش و برش آن نتوان دید و آنچه از آن پیدا خواهد شد درنتوان یافت و از این است که عجز آدمی به وقتی ظاهر گردد که نتوان دانست در حال، که از شب آبستن چه زاید » و « خردمند آن است که خویش را در قبضه تسلیم نهد و بر حول و قوت خویش و عدتی که دارد اعتماد نکند و کارش به ایزد عزّ ذکره باز گذارد و خیر و شر و نصرت و خطر از وی داند که اگر یک لحظه از قبضه توکل بیرون آید و کبر و بطر را به خویشتن راه دهد، چیزی بیند که به هیچ خاطری نگذشته و اوهام بدان نارسیده و عاجز مانده آید. »

با تمام این اوصاف و به رغم اعتقاد ابوالفضل بیهقی به تقدیر او را بیشتر می ­بایست در زمره هواداران تدبیرگرایی برشمرد تا اخباری­گرایی. او به­مانند طرفداران انگاره تدبیرگرایی و خردورزی ، دانش تاریخ را برای آیندگان سودمند می ­شمرد :

« غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ­ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید ... و هرکس که این نامه بخواند به چشم خرد و عبرت اندر این نامه نگریست ، نه بدان چشم که افسانه است. »

آنچه بر درستی گفتار فوق مهر تایید و تاکید می­زند آن است که بیهقی در نگارش کتاب خویش چندان به اخباری که تنها برهان و و دلیل بر صدق آن­ ها زنجیره ­ای از راویان متعدد باشد اعتنا نکرده، بلکه به طور معمول آنچه را خود به عینه دیده بود و یا آن­که مجموعه ­ای از براهین متقن را پشتوانه داشت شایسته ذکر بر­شمرده است.

در فلسفه تاریخ ابوالفضل بیهقی یکی از اهداف تاریخ آموزندان عبرت و آموختن عبرت­ است. وی کتاب خود را آینه عبرت می­ خواند، بر عبرت­آموزی کتاب خود تکیه می­ کرد و دنیا را سربه­سر حکمت و عبرت می ­شناخت و می­ گفت « خردمندان را در این باب عبرت بسیار است. »

در نگرش تاریخی بیهقی واقعیت­ گویی و راستگویی نیز جایگاهی ارزنده داشت. در حقیقت آنچه فلسفه تاریخ نوین برخاسته از اروپای پس از عصر رنسانس در باب ضرورت حقیقت­گویی تاریخی تبیلغ می­کند را بیهقی در  10 قرن پیش مراعات می ­کرد و همواره بیان می­ نمود « تا برجایم سخن حق ناچار بگویم ... و محال است چیزی نبشتن که به ناراست ماند .»

اهمیت و ارزش صادق بودن بیهقی و صداقت نوشته ­هایش آن­گاه بیشتر شایان توجه می ­شود که باد نسیان باعث زدودن این نکته از خاطر نشود که او در دربار غزنویان می ­زیسته است. وی با وجود آن­که در بارگاه غزنوی واجد اعتبار بود، به هنگام نگارش تاریخ به هیچوجه درصدد پنهان کردن معایب و مفاسد مقامات اداری و درباریان و اشتباهات سلاطین غزنوی برنیامد، او همچنین مناظر زنده ­ای از وضع زندگی اسفبار توده­های مردم که زیر بار سنگین مالیات شانه خم کرده بودند، ترسیم کرد و به عبارتی به آن بی­ طرفی و عدم تعصب که لازمه کار یک مورخ متعهد به اصول فلسفه تاریخ است پایبندی نشان داد، این مهمی است که در تاریخ ایران، اسلام و جهان معمولا نویسندگان درباری از عهده آن برنیامده ­اند.

بیهقی با وجود آن­که می­ دانست « سخن حق و نصیحت تلخ باشد » و با وجود آن­که برای تاج و تخت پادشاه احترام قائل بود خود را محق نمی­ دانست که از اعمال ناشایست و ناروای سلطان چشم­پوشی نماید و در توجیه این کار ارزشمند خویش می­ گفت » سخنی نرانم که آن را تعصبی و تربدی کشد تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را. »

به­هرحال در پایان و به عنوان برآیند سخن می­ توان گفت تاریخ بیهقی در جو تامل و تنبه شناور است، در آن همه وقایع و کسان از گذرگاه اندیشه بیهقی می­گذرند، به داوری گذارده می­شوند و آن­گاه به قرارگاه ابدی تاریخ رهنمون می­ گردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۱ ، ۱۱:۴۱
رضا حارث ابادی

نشد یک لحظه از یادت جدا دل

زهی دل آفرین دل مرحبا دل

ز دستش یک دم آسایش ندارم

نمی دانم چه باید کرد با دل ؟

هزاران بار منعش کردم از عشق

مگر برگشت از راه خطا دل

به چشمانت مرا دل مبتلا کرد

فلاکت دل مصیبت دل بلا دل

از این دل داد من بستان خدایا

ز دستش تا به کی گویم خدا دل ؟

درون سینه آهی هم ندارم

ستمکش دل پریشان دل گدا دل

به تاری گردنش را بسته زلفت

فقیر و عاجز و بی دست و پا دل

بشد خاک و زکویت بر نخیزد

زهی ثابت قدم دل با وفا دل

ز عقل و دل دگر از من مپرسید

چو عشق آید کجا عقل و کجا دل ؟

تو لاهوتی ز دل نالی دل از تو

حیا کن یا تو ساکت باش یا دل

لاهوتی کرمانشاهی بود. یعنی در آنجا بدنیا آمد و در مسکو چشم بر جهان فرو بست. زمانی که خاموش شد 73 سال داشت. نه در ایران و یا تهران، بلکه در مسکو. آرزویش مرگ در وطن بود، اما این مسکن ابدی نیز از او دریغ شد.
زمانی وارد ژاندارمری شد که این نیروی مرزدار ایران زیر نظر افسران سوئدی اداره می شد . او در گروه افسران انقلابی ژاندارمری جای گرفت و سپس به انقلاب مشروطه پیوست.
" نشان ستارخان" را از انقلابیون گرفت و سپس رئیس ژاندارمری قم شد. در همین مقام به اتهام فعالیت های مارکسیستی و انقلابی دستگیر شد. از زندان گریخت و از راه کرمانشاه  خود را به ترکیه رساند. در آن سالها ترکیهپناهگاه سیاسیون آزادیخواه ایران بود.
با شروع شدن جنگ جهانی اول
،" لاهوتی" بار دیگر به کرمانشاه بازگشت. به کرمانشاه که حمله شد او بار دیگر ناچار به جلای وطن شد. پس از جنگ بار دیگر به ایران بازگشت و این بار رئیس ژاندارمری تبریز شد! چندماه پس از کودتای" سید ضیاء- رضاخان"  لاهوتی یک قیام انقلابی را در پایتخت انقلاب مشروطه سازمان داد و از شرفخانه وارد تبریزشد و سپس حرکت به سمت تهران را آغاز کرد، تا بساط سلطنت و خودکامگی را یکبار و برای همیشه برچیند. همان کاری که انقلاب مشروطه نتوانست انجام دهد. با حمله قزاق ها این قیام به خون کشیده شد و لاهوتی این بار به قفقاز مهاجرت کرد و بعدها نیز به نخجوان و تاجیکستان رفت و هرگز به ایران بازنگشت ." لاهوتی" پس از رفتنبه شوروی ، مدتی مامور عملیات نظامی در مرزهای چین و شوروی و مدتی عضوکنگره مبارزه بر ضد فاشیسم بود . در سال 1947 رئیس آکادمی علوم تاجیکستان و تئاتر بزرگ در اماتیکتاجیکستان در شهر خجند شد . مدتی نیز رئیس تشریفات اتحاد شوروی و مدتی نیز استاد دانشکده شرق شناسی و آموزگار زبان فارسی در دانشگاه مسکو. برای مدتی نیزوزیر فرهنگ تاجیکستان.
در سال 1344 دیوان لاهوتی  از مسکو به تهران آورده شد.
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۱ ، ۱۱:۳۵
رضا حارث ابادی

پاسخ :

هیچ می دانی چرا چون موج

در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟

زان که در این پرده ی تاریک

                             این خاموشی نزدیک 

آنچه می خواهم نمی بینـم

وآنچه می بینم نمی خواهم . 

یکی از شیوه های شعر دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی شیوه ی پرسش و پاسخ است ، که در نوع خود تازگی و لطف فراوانی دارد . معمولا در شیوه ی پرسش شاعر شعر را با سؤالی بی جواب به پایان می رساند . پرسشی که خواننده را در تفکری عمیق فرو می برد . پرسشی که پاسخ آن پاسخ به بسیاری از صداهای درون است . صداهایی که پژواک آنها چنان بلند است که گاه گوش بعضی از انسانها از شنیدنش عاجر مانده است . اما استاد با زبان نرم و بی مانندش موسیقی دلنوازی به آن صدا می بخشد و آن را ملموس ، شنیدنی و پذیرفتنی می نماید .

اما پاسخ هم عنوان بعضی اشعار ایشان است ؛ که بعد از طرح پرسشی ادیبانه ، خود پاسخی ادبی تر به آن می دهد . پاسخی که آن هم مثل پرسش بی جوابش تامل برانگیز و عبرت آموز است. 


پرسش :

این تیک و تاک ساعت مچ بند

                                   زیر سر 

یا این صدای چشمه ی جوشان عمر توست

کاین گونه قطره

                  قطره

                        قطره

                             به مرداب می چکد؟

 

منبع : http://fnanaforoush.blogfa.com/ دکتر فاطمه نعنا فروش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۱ ، ۱۱:۳۱
رضا حارث ابادی

هرکس بد ما به خلق گوید ما چهره ز غم نمی خراشیم/ ما خوب از او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم . دکتر علی شریعتی

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا
دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را...
این جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!
سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بکشی‌اش... شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا به پایت آمد اگر هوایت را داشت
اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد
برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برای یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی، یک با من می‌مانی؟
بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند!!
متهمت می‌کنند به هیزی...!
به مخ زدن به اعتماد آدم‌ها...!
سو استفاده کردن، به پیری و معرکه گیری...
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این که تو را به یاد بیاورند.
غریب است دوست داشتن.
و عجیب‌تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده.
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر، هرچه او دل‌نازکتر، ما بی‌رحم‌تر.
تقصیر از ما نیست،
تمامی قصه‌های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...
"دکتر علی شریعتی"

"دوست داشتن را هر کس بفهمد خدا را به آسانی استشمام بوی گل می فهمد،
اما اگرکسی فقط فهمیدن عقلی را می فهمد، خدا برایش مجهولی است دست نایافتنی" ."دکتر علی شریعتی"

اگر سراب دیدید بنشینید و از آن آب بنوشید!! نگذارید سراب به دروغش افتخار کند....
(( دکتر علی شریعتی))

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۰۴:۵۰
رضا حارث ابادی

چنـد داستـان کـوتاه آموزنده

گل رز و شمعدانی!

توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه می خرد نگاه میکردم. 83;ر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است ور می رفت. شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد. از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود.... زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم.گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت:نگاه کن! این گل ها هیچ شکل رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام.من عاشق عطر و بوی رز هستم. جوان، نورسته، خوشبو و با طراوت.گل های شمعدانی هرگز به زیبائی و شادابی آنها نیستند، اما می دانی تفاوتشان چیست؟بعد، بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت:اینجا! تفاوت اینجاست. در ریشه هائی که توی خاک اند. رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوندولی این شمعدانی ها، ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند. سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.
کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم. این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم

عشق و نفرت

زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند. پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را دوست داری!؟
مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!
و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری!؟
زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شدو هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شدو اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد.در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوندو دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند.در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که "تاسرحد مرگ متنفر بودن" تاوانی است که برای "تا سرحد مرگ دوست داشتن" می پردازید.عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید، این هردو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد.
سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید...

سبد گردو

روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد،آن را پشت اسب گذاشتو وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت:" این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم دهکده، فقط در صف بایستید و هرکس یک گردو برداردبه اندازه همه گردو در این سبد است و به همه می‌رسد "مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند.پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت:"نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر چیزی نمی‌رسد."او چنین کرد و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: "من از همان اول گردو نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد." خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است
و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند. خیلی‌ها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمی‌دانند و دایم با آنها کلنجار می‌روند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجت‌ها و جدل‌های افراد خانواده دارد.
بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم می‌کنند که فرد اصلا متوجه نمی‌شود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کله‌شقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم می‌پاشد و گردوها روی زمین ولو می‌شوند و هر کدام به سویی می‌روند، تازه می‌فهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیین‌کننده بوده است.
بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهد شد و به هیچ‌کس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید.
بسیاری از شکارچیان باهوش به دنبال سبد هستند و نه گردوهای داخل آن. بنابراین حواسمان جمع باشد که بی‌جهت سرگرم گردوبازی نشویم و اصل کاررا ازدست ندهیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۰۴:۱۹
رضا حارث ابادی

محمود دولت آبادی :

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

احمد شاملو

21 آذر تولد احمد شاملو گرامی باد

و این هم شعری زیبا از زنده یاد احمد شاملو
ماهی من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین؛
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.
***
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های اینه لغزیده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکه های اینه راهی به من بجو!
***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش اینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

من بانگ بر گشیدم از آستان یاس:
(( - آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم! ))

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

شعری از عصمت الله عاصم  با عنوان خزان 

تخیل عجیبی داشت

خزان باغچه ی ما

بدور از هر فریادی

درختان برگ و بارشان را تکان میداند

و خزان در گوشه ی نشسته بود

چه عشق عمیقی داشتند درختان

به برگ وبار شان

و چه ظالمانه مینمود

قانون کهنه ی طبیعت

فردا -  وبلاگ عصمت الله عاصم http://esmatullahasem.persianblog.ir/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۱ ، ۰۴:۰۸
رضا حارث ابادی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۱ ، ۰۴:۳۸
رضا حارث ابادی

مرد هر روز دیر سر کار حاضر می‌شد، وقتی می‌گفتند : چرا دیر می‌آیی؟ جواب می‌داد: یک ساعت بیشتر می‌خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی‌گیرم !  یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید... مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می‌زد تا شاگردها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود . یک روز از پچ پچ‌های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود . مرد هر زمان نمی‌توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت، در زمانی که آن ها می‌خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست*یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند . . .*
مرد نشسته بود . دستی به موهای بلند و کم پشتش می‌کشید.  به فکر فرو رفت، باید کاری می کرد . باید خودش را اصلاح می‌کرد ! ناگهان فکری به ذهنش رسید . او میتوانست بازیگر باشد از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاس هایش را مرتب تشکیل می‌داد، و همه‌ی سفارشات مشتریانش را قبول می‌کرد!  او هر روز دو ساعت سر کار چرت می‌زد! وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می‌رفت، دست هایش را به هم می‌مالید و با اعتماد به نفس بالا می‌گفت: خوب بچه‌ها درس جلسه‌ی قبل را مرور می‌کنیم !!!*
سفارش‌های مشتریانش را قبول می‌کرد اما زمان تحویل بهانه‌های مختلفی می‌آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده ، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده  و ده‌ها بار به خواستگاری رفته بود . . .
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند!!! اما او دیگر با خودش «صادق » نیست او الان یک بازیگر است . همانند بقیه مردم!!!*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۱ ، ۱۱:۳۸
رضا حارث ابادی

جملات الهام بخش در زندگی ( قسمت 7 )جملات الهام بخش در زندگی ( قسمت 7 )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۱ ، ۰۳:۳۰
رضا حارث ابادی

آیا شب یلدای امسال پایان دنیاست؟

به گزارش نیمروز به نقل از فارس، پایگاه اطلاع‌رسانی ناسا در واکنش به شایعات مطرح شده مبنی بر به پایان رسیدن دنیا در روز 21 دسامبر (اول دی ماه)، به سوالات مربوط به این شایعه پاسخ داده است.مدت‌هاست که شایعات مختلفی در مورد به پایان رسیدن دنیا در سال 2012 و در روز 21 دسامبر (مصادف با اول دی ماه) در وبلاگ‌های مختلف و شبکه‌های اجتماعی رد و بدل می‌شود و هر روز ابعاد گسترده‌تری نیز به خود می‌گیرد.برای این شایعات منابع و استنادات مختلفی نیز مطرح می‌شود. تقویم قوم مایا، پیش‌گویی‌های نوستراداموس و حتی منابع مذهبی و باستانی از جمله مواردی هستند که مطرح‌کنندگان این شایعه به آن استناد می‌کنند و نتیجه می‌گیرند که دنیا باید در این روز به پایان برسد.این موضوع مختص ایران نبوده و در سرتاسر دنیا مطرح شده است. شایعه دیگری نیز که در این زمینه مطرح شده بحث خاموشی سه روزه زمین و ورود زمین به دوره جدیدی از حیات خود است. تمام این شایعات و گسترش آن موجب شد تا سازمان هوانوردی و فضا آمریکا (ناسا) به این ادعاها واکنش نشان دهد. مطلب زیر از پایگاه اطلاع‌رسانی ناسا برداشت شده و در آن به سوالات مطرح در این مورد پاسخ داده شده است:

سوال) آیا در سال 2012 خطری زمین را تهدید می‌کند؟ بسیاری می‌گویند که جهان در دسامبر 2012 به پایان می‌رسد.ناسا) جهان در سال 2012 به پایان نمی‌رسد. سیاره ما بیش از 4 میلیارد سال به خوبی عمر کرده و دانشمندان معتبر دنیا هم می‌گویند در سال 2012 هیچ خطری زمین را تهدید نمی‌کند.

سوال) ریشه این پیش‌گویی که زمین در سال 2012 به پایان می‌رسد، از کجا آمده؟ ناسا) این داستان اولین بار با این ادعا آغاز شد که سیاره‌ای به نام «نیبیرو» که سومری‌ها آن را کشف کرده‌اند، در حال حرکت به سوی زمین است. ابتدا گفته می‌شد که این فاجعه در ماه می 2003 رخ می‌دهد و زمانی که این تاریخ گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد، زمان موعد به دسامبر 2012 تغییر کرد و به تقویم باستانی «مایا» ها که تحول بزرگ در سال زمستان 2012 را پیش‌بینی کرده بود، ربط داده شد. به همین دلیل هم تاریخ 20 دسامبر به عنوان روز موعد پیش‌بینی شد.

سوال) آیا تقویم مایاها در دسامبر 2012 به پایان می‌رسد؟ناسا) دقیقا همانطور که تقویم‌هایی که در خانه دارید پس از 31 دسامبر به پایان نمی‌رسد، تقویم مایا هم پس از 21 دسامبر 2012 تمام نمی‌شود. این تاریخ پایان یک دوره بزرگ تویق مایا است و پس از آن همانطور که تقویم شما با اول ژانویه ادامه می‌یابد، این تقویم هم با آغاز یک دوره بزرگ دیگر ادامه می‌یابد.

سوال) آیا ناسا وقوع تاریکی سرتاسری زمین در تاریخ 23 دسامبر تا 25 دسامبر را پیش‌بینی می‌کند؟ناسا) قطعا نه. نه ناسا و نه هیچ سازمان علمی دیگری چنین پیش‌بینی نکرده است. گزارش‌های غلطی که در این مورد منتشر شده، ادعا کرده‌اند که چیزی نظیر بروز «به خط شدن گیتی» موجب حاکم شدن این تاریکی می‌شود. اصلا چنین ترازی وجود ندارد (سوال بعد را ببینید). این شایعات برگرفته از یک پیام آماده‌سازی است که «چارلز بولدن» مسئول ناسا منتشر کرده. این پیام بخشی از یک برنامه دولتی است که با هدف بالا بردن آمادگی مردم انجام گرفته، اما هیچ‌گاه در آن صحبتی از بروز تاریکی نشده است.

سوال) آیا این امکان وجود دارد که کرات به نحوی در یک راستا قرار گیرند که بر زمین تأثیر بگذارند؟ناسا) حداقل تا چند دهه آینده چنین همراستایی رخ نمی‌دهد و حتی اگر هم چنین پدیده‌ای اتفاق افتد، تأثیر آن بز رمین بسیار ناچیز است. به عنوان نمونه، در سال 1962 چنین هم ترازی رخ داد، و دو مورد دیگر هم در سال‌های 1982 و 2000 اتفاق افتاد. در هر دسامبر هم زمین و خورشید با مرکز کهکشان راه شیری هم تراز می‌شوند، اما این یک رخداد سالانه است که هی تبعاتی هم ندارد.

سوال) آیا اصلا سیاره‌ یا کره کوتوله قهوه‌ای رنگ به نام «نیبیرو»، «کره ایکس» و یا «اریس» وجود دارد که در حال نزدیک شدن به زمین باشد و سیاره ما را در معرض تخریب گسترده قرار دهد؟ناسا) نیبیرو یا داستان‌های دیگری که در مورد سیارات نزدیک‌شونده به زمین مطرح می‌شود، همگی شوخی‌های اینترنتی هستند. این ادعاها هیچ ریشه‌ای در واقعیت ندارند. اگر واقعا نیبیرو یا سیاره ایکسی وجود داشت که در حال حرکت به سمت زمین بود و قرار بود در سال 2012 به زمین برخورد کند، اخترشناسان حداقل از ده سال قبل آن را شناسایی و ردیابی می‌کردند و این سیاره باید اکنون با چشم غیرمسلح قابل رویت می‌شد. واضح است که چنین چیزی وجود ندارد. البته «اریس» واقعی است، اما آن هم سیاره‌ای کوتوله شبیه به «پلوتون» است که همواره در بیرون از منظومه شمسی باقی می‌ماند. نزدیک‌ترین فاصله‌ای که این سیاره می‌تواند با زمین داشته باشد، 4 میلیارد مایل است.

سوال) آیا در سال 2012 زمین مورد اصابت یک شهاب سنگ قرار می‌گیرد؟ناسا) زمین همواره در معرض تأثیرات ستاره‌های دنباله‌دار و شهاب‌سنگ‌ها قرار دارد، اما اصابت‌های بزرگ بسیار نادر است. آخرین برخود بزرگ یک شهاب‌سنگ با زمین به 65 میلیون سال قبل بازمی‌گردد که موجب انقراض دایناسورها شد. امروزه اخترشناسان ناسا بررسی‌های موسوم به «بررسی ایمنی فضایی» انجام می‌دهند تا اجرام بزرگ نزدیک به زمین را مدت‌ها پیش از برخورد شناسایی کنند. ما پیش از این مشخص کرده‌این که هیچ شهاب سنگ بزرگی مانند آنچه که دایناسورها را منقرض کرد، زمین را تهدید نمی‌کند.

سوال) موضع دانشمندان در قبال ادعای به پایان رسیدن دنیا در سال 2012 چیست؟ناسا) ریشه علمی ادعای بروز فاجعه و تغییرات شدید در سال 2012 کجاست؟ مدارک آن کجاست؟ هیچ مدرکی وجود ندارد و همه این‌ها تخیلاتی هستند که در کتاب‌ها، فیلم‌های سینمایی، برنامه‌های مستند و یا حتی در اینترنت ساخته شده‌اند، ما نمی‌توانیم این حقیقت را تغییر دهیم. هیچ مدرک معتبری که ادعای رخ دادن پدیده‌های غیرعادی در دسامبر 2012 را تائید کند، وجود ندارد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۱ ، ۰۴:۳۰
رضا حارث ابادی

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۱ ، ۱۰:۵۸
رضا حارث ابادی

محرم 1391 روستای حارث اباد به روایت تصویر

تصاویری از هیئت و زیارت عاشورا

اکبر آقا ، موذن و مرد زحمتکش چای خانه مسجدو بر و بچه های آشپزخانه

حسین فاضلی پور در نقش حربن یزید ریاحی به یاد پدر زنده یاد حاج محمد فاضلی پور 

ابوالفضل حارث آبادی در نقش شمربن ذوالجوشن و عباس حارث آبادی در نقش ابن سعد

علیرضا تدینی پور در نقش حضرت عباس

قاسم حارث ابادی در نقش حضرت امام حسین و مهدی حارث ابادی در نقش حضرت علی اکبر ،محمد ابراهیم فسنقری ، احسان تدینی و موسی الرضا فاضلی پور

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۱ ، ۰۵:۰۰
رضا حارث ابادی