مقدمه
یکی از ماجراهای مهم دورۀ حکومت مسعود غزنوی که در کتابهای تاریخی پس از قرن ششم و نوشتههای متأخران بارها آمده است ماجرای کور کردن امیرمحمد غزنوی به هنگام خلع از پادشاهی در سال 421 هـ ق و کور بودن وی در سالهای پایانی حکومت مسعود در سال 432 هـ ق است. نگارندگان این مقاله درصددند تا با تکیه بر تاریخ بیهقی، که یکی از منابع معتبر تاریخی قرن پنجم و دربرگیرندۀ رویدادهای دوران سلطنت مسعود غزنوی است، و نیز تواریخ نزدیک به عهد غزنوی همچون زینالاخبار گردیزی به بررسی درستی یا نادرستی این موضوع بپردازند؛ زیرا به نظر میرسد تصریح بیهقی به بینا بودن امیرمحمد هنگام خلع و زندانی شدن و عدم اشاره به کور کردن چشم وی در سالهای زندان به همراه تشتت و تناقض در شیوۀ نقل ماجرا در کتابهای تاریخی پس از قرن ششم و نوشتههای متأخران، مانع از پذیرفتن گفتههای آنها در مورد کور کردن امیرمحمد در این ماجراست.
پیشینۀ بحث
نامۀ سران لشکر و بزرگان دولت غزنوی در تکیناباد1 به سلطان مسعود، که در آن زمان (سال 421 هـ ق) در سپاهان بود، در ابتدای بخش بازمانده از تاریخ بیهقیِ موجود است. از قرائن موجود در نامه برمیآید که چون امیرمحمد خبر حرکت مسعود به جانب غزنین را دریافت میکند، برای مقابله با سپاه مسعود لشکر را از غزنین به سوی تکیناباد حرکت میدهد. در تکیناباد، بزرگان دولت و سران لشکر همچون علی قریب، امیریوسف و بوسهل حمدوی - که پیشتر نامههایی از امیرمسعود دریافت کرده بودند - همدست میشوند و امیرمحمد را «فرومیگیرند» و در قلعۀ کوهتیز2 زندانی میکنند و بگتگین حاجب را به عنوان نگهبان قلعه بر او میگمارند. سپس به وسیلۀ بوبکر حصیری و منگیتراک، برادر علی قریب، نامهای به امیرمسعود مینویسند و ضمن شرح ماجرا و اعلام وفاداری خویش، در خصوص چگونگی رفتار با امیرمحمد کسب تکلیف میکنند.
در این میان، آنچه جای تأمل دارد این است که بیشتر شارحان و کسانی که در موضوع تاریخ بیهقی و غزنویان تألیفی یا تعلیقی نوشتهاند هنگام ذکر ماجرای زندانی شدن امیرمحمد به کور کردن وی نیز اشاره یا تصریح کردهاند؛ از جمله محمد دبیرسیاقی در گزیدهای که از تاریخ بیهقی گرد آورده است مینویسد: «جلالالدوله، پسر محمود غزنوی، ... در غزنین حکومت یافت (4211 هـ ق)؛ اما برادرش، مسعود، او را برانداخت و کور کرد و به زندان بازداشت» (بیهقی،1369: 1999).
خلیل خطیب رهبر در تعلیقات خود بر تاریخ بیهقی و گزیدهای از آن نوشته است: «علی قریب... با همدستی یوسف بن سبکتگین، امیرمحمد را در سیزدهم شوال 421 گرفتند و کور کردند و در قلعة کوهتیز محبوس کردند» (بیهقی، 1374: 1/85؛ خطیب رهبر، 1383: 55).
رضا مصطفوی سبزواری در تعلیقات خود بر تاریخ بیهقی آورده است: «محمد کوچکترین پسر محمود غزنوی است که به سال 421 هجری به پیروی از تمایل محمود به ولیعهدی او به سلطنت رسید؛ ولی در همان سال مسعود، برادر بزرگترش، او را کور و زندانی کرد» (مصطفوی سبزواری، 1376: 34).
حسینی کازرونی در فرهنگ تاریخ بیهقی به نقل از عباس پرویز در تاریخ دیالمه و غزنویان، نوشته است: «[مسعود] پس از دست یافتن بر امیرمحمد، وی را در حبس (کرد و) میل کشید» (حسینی کازرونی، 1384: 226).
برتولد اشپولر در جلد اول تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی نوشته است: «مسعود ... به برادر خود تقسیم سرزمین موروث پدر را پیشنهاد کرد ... ولی محمد ... موافقت نکرد و نایرۀ جنگ میان آن دو افروخته شد تا اینکه محمد در ... سوم شوال 421 هجری ... در تگینآباد (در طخارستان) غافلگیر شده، به اسارت درآمد. برادرش، مسعود، وی را نکشت؛ ولی او را کور کرد و بدین وسیله به نفوذ او خاتمه داد» (اشپولر، 1379: 216). وی همچنین در خصوص شورش سپاهیان مسعود در سال 432 هـ ق نوشته است: «قسمتی از سپاهیانش، محمد، برادر کور وی، را بر ضد او به رهبری و سرداری برگزیدند» (همان: 2222).
سیدابوالقاسم فروزانی در کتاب غزنویان از پیدایش تا فروپاشی با استفاده از کتب تاریخی همچون مجمعالانساب شبانکارهای وکامل ابن اثیر، از ضعف یا فقدان بینایی امیرمحمد غزنوی سخن گفته است (فروزانی، 1384: 257-256).
اما برخلاف نوشتههایی که به برخی از آنها اشاره شد با مطالعۀ تواریخ عصر غزنوی همچون تاریخ بیهقی و زینالاخبار گردیزی نه تنها تصریح یا اشاره و قرینهای مبنی بر کور کردن امیرمحمد یافت نمیشود، بلکه حتی دلایل صریحی بر بینا بودن وی به چشم میخورد. بیهقی چند مورد وعده کرده است مطالبی در سرگذشت امیرمحمد بیاورد؛ ولی در هر حال این امر محقق نشده یا به ما نرسیده است. آخرین وعدۀ بیهقی، پس از انتقال امیرمحمد به قلعۀ مندیش3 است (بیهقی، 1375: 877). پس از آن، وی دو بار از امیرمحمد سخن گفته است: نخست وقتی است که امیرمسعود فرستادهای به جانب خان ترکستان میفرستد و برای اطلاع خان از ماجراهای خود و امیرمحمد به تفصیل سخن میگوید و دلایل زندانی کردن او را بازمینماید: «کی راست آید که وی گشاده باشد؟ که دو تیغ به هیچ حال در یک نیام نتواند بود و نتوان نهاد، که نگنجد و صلاح وی و لشکر و رعیت آن است که وی به فرمان ما جایی موقوف است در نیکوداشتی هرچه تمامتر و در گشادن وی خللهای بزرگ تولد کند» (همان: 279). بار دوم، موضوع آوردن امیرمحمد از قلعۀ نغر4 به قلعۀ غزنین است در ضمن حوادث سال 4322 هـ ق به همراه نگهبان وی و چهار پسرش (همان: 8933). در این برهه، بیهقی اگرچه از وضع امیرمحمد توصیفی ارائه نمیدهد، با توصیفی که از آشفتگی و پریشانی پسران او میآورد، میتوان شرایط سخت و فرسایندۀ آنها را احساس کرد. به هرحال، هرچند در تاریخ بیهقی از توصیف جامع وضعیت امیرمحمد بیبهرهایم، کم و بیش میتوان از بخشهای موجود استفاده کرد. از سوی دیگر، وقتی از عصر غزنوی فاصله میگیریم و به کتب تاریخی قرن ششم و پس از آن میرسیم، ملاحظه میکنیم که بیشتر مورخان تواریخ عمومی به موضوع کور کردن امیرمحمد در ماجرای فرو نشاندن او به سال 421 هـ ق یا کور بودن او در زمان پادشاهی مجددش به سال 432هـ ق تصریح کردهاند؛ موضوعی که به شدت مورد تردید است. همانگونه که ادموند کلیفورد باسورث، مؤلف کتاب تاریخ غزنویان، نیز معتقد است از آنجا که موضوع کوری امیرمحمد در کتب عصر غزنوی همچون تاریخ بیهقی و زینالاخبار گردیزی نیامده و تنها در منابع متأخر بیان شده است، باید در صحت آن تردید کرد؛ اگرچه احتمال دارد که محمد در طی اسارت ده ساله کور شده باشد (باسورث، 1384: 3066).
باری، نویسندگان این مقاله درصددند تا براساس تاریخ بیهقی ـ که قدیمترین تاریخ معتبر عصر غزنوی است ـ و بررسی دیگر کتب تاریخی در موضوع کوری امیرمحمد به تحقیق بپردازند.
الف) بررسی کوری امیرمحمد در تاریخ بیهقی
- اولین موردی که در تاریخ بیهقی از امیرمحمد نام برده میشود نامۀ سران و بزرگان دولت غزنوی به سلطان مسعود است (سال4211هـ ق). این نامه پس از به بند کشیدن امیرمحمد و برای خبر دادن به مسعود و همچنین کسب تکلیف از او نوشته شده است: «امروز که نامۀ تمام بندگان بدو [به مسعود] مورخ است، بر حکم فرمان عالی برفتند که در ملطفهها به خط عالی بود و امیرمحمد را به قلعۀ کوهتیز موقوف کردند، سپس آنکه همۀ لشکر در سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرایپرده تا دور جای از صحرا و بسیار سخن و مناظره رفت و وی [علی قریب] گفت او [امیرمحمد] را به گوزگانان باز باید فرستاد با کسان و یا با خویشتن به درگاه عالی برد؟ و آخر بر آن قرار گرفت که به قلعه موقوف باشد با قوم خویش و ندیمان و اتباع ایشان از خدمتکاران تا فرمان عالی بر چه جمله رسد به باب وی و بنده بگتگین حاجب با خیل خویش و پانصد سوار خیاره در پای قلعت است ... نگاهداشت قلعه را تا ... خللی نیفتد» (بیهقی، 1375: 3-2).
در ادامۀ نامه آمده است: «منتظر جواب این خدمتاند که به زودی باز رسد که در باب امیر ابواحمد و دیگر ابواب چه باید کرد تا برحسب آن کار کنند» (همان: 3).
از نامۀ سران لشکر در تکیناباد به مسعود چنین برمیآید که آنان فقط امیرمحمد را در قلعۀ کوهتیز زندانی کردهاند و از هرگونه اقدام دیگر همچون میل کشیدن چشم و کور کردن، که در نظایر آن واقعه محتمل است، خبری نیست. کسب تکلیف کردن آنان از امیرمسعود قرینهای است بر آنکه آنان مراقبت و احتیاط کامل را در برخورد با امیرمحمد رعایت کردهاند.
- در فاصلۀ فرستادن نامه برای امیرمسعود و وصول جواب نامه، علی قریب و دیگر بزرگان سخت مراقب امیرمحمد هستند و تلاش میکنند تا رسیدن فرمان مسعود، از او به نیکویی مراقبت کنند؛ چنانکه بیهقی مینویسد: «امیرمحمد را سخت نیکو میداشتند و ندیمان خاص او را دستوری بود نزدیک وی میرفتند، همچنان قوالان و مطربانش و شرابداران شراب و انواع میوه و ریاحین میبردند» (همان: 4). با این همه، چنانکه بیهقی از عبدالرحمن قوال نقل میکند، امیرمحمد در آن روزها حیران و غمناک بوده است: «امیرمحمد روزی دو سه چون متحیری و غمناکی میبود» (همان جا: 4).
چنانکه از متن مذکور استنباط میشود، در طول بازداشت امیرمحمد، از زمان فرستادن نامۀ سران لشکر تا وصول جواب نامه، سخن از نیکوداشت وی است؛ یعنی، در آن فاصله اتفاقی همچون میل کشیدن چشم نمیتوانست رخ دهد.
نکتۀ دیگر این است که بیهقی در توصیف احوال امیرمحمد در روزهای اول حبس در قلعه، از حیرانی و غمناکی او به تفصیل سخن گفته است. اگر مسألۀ مهمی همچون کور کردن چشم امیرمحمد تا آن روزها اتفاق افتاده بود، بعید است وی از کنار آن به سادگی بگذرد و حتی اشارهای به آن نکند.
- پس از چندی نامۀ امیرمسعود مبنی بر موقوف ماندن امیرمحمد در قلعۀ کوهتیز به سران دولت غزنوی میرسد: «روز شنبه نیمۀ شوال نامۀ سلطان مسعود رسید ... جواب آن نامه که خیلتاشان برده بودند به ذکر موقوف کردن امیرمحمد به قلعت کوهتیز ... نبشته بود به خط خود که ... اکنون چون کار بدین جایگاه رسید و به قلعت کوهتیز میباشد گشاده با قوم خویش بجمله، چه او را به هیچ حال به گوزگانان نتوان فرستاد و زشت باشد با خویشتن آوردن، چون بازداشته شده است که چون به هرات رسد، ما او را بر آن حال نتوانیم دید. صواب آن باشد که عزیزاً مکرماً بدان قلعت مقیم میباشد با همۀ قوم خویش و چندان مردم که آنجا با وی به کار است بجمله؛ که فرمان نیست که هیچ کس را از کسان وی بازداشته شود و بگتگین حاجب در خرد بدان منزلت است که هست، در پای قلعت میباشد ... که ما از هرات قصد بلخ داریم تا این زمستان آنجا مقام کرده آید و چون نوروز بگذرد، سوی غزنین رویم و تدبیر برادر چنانکه باید ساخت بسازیم که ما را از وی عزیزتر کس نیست؛ تا این جمله شناخته آید» (همان: 9-6).
چنانکه ملاحظه شد، مسعود در جواب نامۀ سران دولت غزنوی فرمان خود را مبنی بر موقوف بودن محمد (عزیزاً مکرماً) در همان قلعۀ کوهتیز و نیکرفتاری با وی ابلاغ مینماید. حتی تأکید او بر آنکه «ما را از وی عزیزتر کس نیست؛ تا این جمله شناخته آید» قرینهای است بر آنکه کسی حق ندارد فراتر از فرمان سلطان، رفتاری دیگر با محمد داشته باشد.
- مطابق متن تاریخ بیهقی، پس از رسیدن نامۀ مسعود در باب امیرمحمد، علی قریب معتقد بوده است که نامه و فرمان سلطان مسعود را پیش محمد برند تا او نیز موضوع را بداند و متوجه باشد که به فرمان مسعود محبوس است: «این نامه را اگر گویید، باید فرستاد نزدیک امیرمحمد تا بداند که وی به فرمان خداوند اینجا میماند و موکل و نگاهدارندة وی پیدا شد و ما همگان از کار وی معزول گشتیم» (همان: 9). این رفتار علی قریب و موافقت دیگر بزرگان، نشانهای بر عاقبتنگری و رعایت جانب احتیاط در رفتار با امیرمحمد بوده است.
- علی قریب دو نفر از بزرگان را برای ابلاغ فرمان مسعود پیش امیرمحمد میفرستد و او را به نیکوتر شدن حال وی بشارت میدهد: «دانشمند نبیه و مظفر حاکم را گفت: نزدیک امیرمحمد روید و این نامه بر وی عرضه کنید و او را لختی پند دهید و سخن نیکو گویید و باز نمایید که رأی خداوند سلطان به باب وی سخت خوب است و چون ما بندگان به درگاه عالی رسیم، خوبتر کنیم ... سر و کار تو اکنون با بگتگین حاجب است و وی مردی هوشیار و خردمند است و حق بزرگیت را نگاه دارد» (همان جا: 9).
بشارت علی قریب به نیکوتر شدن حال محمد میتواند دلیل بر آن باشد که تا آن زمان رفتاری همچون میل کشیدن چشم با وی صورت نگرفته است و نیز آنان چنان قصدی ندارند؛ وگرنه بسیار بعید است که سران دولت غزنوی ابتدا چشمان امیرمحمد را میل بکشند و وی را کور کنند ـ که رفتاری بسیار خشن و غیرانسانی است ـ آنگاه بشارت دهند که حال وی نیکوتر خواهد شد! به خصوص که فرمان سلطان مسعود نیز نیک رفتاری با وی بوده است.
- فرستادگان علی قریب نامۀ سلطان مسعود را به امیرمحمد میدهند و او آن را میخواند: «نامه به امیر[محمد] دادند. برخواند و لختی تاریکی در وی پیدا آمد» (همان: 10). طبیعی است که نامه خواندن امیرمحمد قرینهای واضح است بر کور نبودن وی.
- بیهقی از احتیاط علی قریب در مراقبت از امیرمحمد چنین نوشته است: «بازنمودهام پیش از اینکه حاجب بزرگ، علی، از تکیناباد سوی هرات رفت، در باب امیرمحمد چه احتیاط کرد بر حکم فرمان عالی سلطان مسعود که رسیده بود، از گماشتن بگتگین حاجب و خیر و شر این بازداشته را در گردن وی کردن» (همان: 79).
از این بخش از سخن بیهقی برمیآید که هم رفتار علی قریب با امیرمحمد و هم فرمان مسعود در خصوص وی، همه نیکو بوده است و نمیتوان انتظار داشت در کنار این نیکرفتاری، کور کردن چشم او اتفاق افتاده باشد.
- بخش مفصل دیگری از تاریخ بیهقی که به احوال امیرمحمد اختصاص دارد آنجاست که از انتقال وی از قلعۀ کوهتیز به قلعۀ مندیش سخن گفته است. این سخنان بیهقی نیز همچنان ناظر بر نیکرفتاری با امیرمحمد است.
در ابتدای این قسمت، بیهقی از قول عبدالرحمن قوال از نگرانی او و دیگر خدمتکاران امیرمحمد پس از رفتن لشکر از تکیناباد و تنها شدن آنان و احتیاطهای بگتگین حاجب در مراقبت از قلعه سخن میگوید؛ ولی همچنان سخن از نیکوداشت امیرمحمد نیز هست: «بگتگین حاجب زیادت احتیاط پیش گرفت ولکن کسی را از ما از وی [امیرمحمد] بازنداشت و نیکوداشتها هر روز به زیادت بود؛ چنانکه اگر به مثل شیر مرغ خواستی، در وقت حاضر کردی و امیرمحمد ـ رضی الله عنهـ نیز لختی خرسندتر گشت و در شراب خوردن آمد و پیوسته میخورد» (همان: 80).
- در سخن بیهقی از قول عبدالرحمن آمده است: «یک روز بر آن خضراء بلندتر شراب میخوردیم و ما در پیش او [امیرمحمد] نشسته بودیم و مطربان میزدند، از دور گردی پیدا آمد. امیر[محمد]- رضیاللهعنه- گفت: آن چه شاید بود؟ گفتند: نتوانیم دانست. وی معتمدی را گفت به زیر رو و بتاز و نگاه کن تا آن گرد چیست؟» (همان جا)
در این عبارت بیهقی، سخن از آن است که امیر گردی را از دور دیده است. اگر این سخن بیهقی را بپذیریم، طبعاً چشمان وی تا آن زمان کور نبوده است.
- بیهقی فرمان مسعود را در خصوص انتقال محمد به قلعۀ مندیش اینگونه نقل کرده است: «امیر را به قلعۀ مندیش برده آید تا آنجا نیکو داشتهتر باشد» (همان: 83). وی سپس از نگرانی محمد و زاری همراهان او سخن میگوید و سپس نامردمی و بیاحترامی بگتگین و دیگر مأموران را نسبت به محمد و خانوادۀ او این چنین بازگو میکند: «امیر [محمد] را براندند و سواری سیصد و کوتوال قلعۀ کوهتیز با پیادهای سیصد تمام سلاح با او، و نشاندند حرمها را در عماریها و حاشیت را بر استران و خران. و بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش، و زشت گفتندی و جای آن بود که علیایحال فرزند محمود بود. و سلطان مسعود چون بشنید، نیز سخت ملامت کرد بگتگین را، ولیکن بازجستی نبود» (همان جا).
در متن مذکور از بیاحترامی با امیرمحمد سخن گفته شده است؛ ولی از کور کردن وی که مسألۀ مهمتری است سخنی در میان نیست. تعبیر بیهقی آن است: «بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش». از این تعبیر نمیتوان کور کردن امیرمحمد را نتیجه گرفت. از سوی دیگر، با توصیف دقیقی که بیهقی از آن صحنه ارائه کرده است نمیتوان باور کرد که او از کور بودن یا کور شدن امیرمحمد ـ اگر صحت میداشتـ به آسانی بگذرد و ذکری به میان نیاورد.
- در راه قلعۀ مندیش، بیهقی از دور کردن ندیمان محمد از وی سخن گفته است؛ اگرچه عبدالرحمن قوال و یارانش وی را تنها نگذاشتهاند: «دیگر خدمتکاران او را گفتند چون ندیمان و مطربان که هر کس پسِ شغل خویش روید، که فرمان نیست که از شما کسی نزدیک وی رود» (همان: 84). آنگاه بیهقی از زبان عبدالرحمن قوال توصیف جالبی از هنگام رسیدن امیرمحمد به قلعۀ مندیش بیان کرده است: «امیرمحمد از مهد به زیر آمد و بند داشت، با کفش و کلاه ساده و قبای لعل پوشیده، و ما وی را بدیدیم و ... گریستن بر ما افتاد» (همان: 85).
میبینیم که بیهقی در توصیفی که از امیرمحمد ارائه کرده است، حتی کلاه، کفش و رنگ قبای او را نیز از نظر دور نداشته، چگونه ممکن است از میل کشیدن چشمان او سرسری بگذرد و سخنی نگوید؟
- بیهقی از زبان عبدالرحمن قوال نقل میکند که وقتی امیرمحمد را از قلعۀ مندیش بالا میبردند: «از دور مجمزی پیدا شد از راه، امیرمحمد او را بدید و نیز نرفت تا پرسد که مجمز به چه سبب آمده است... مجمز در رسید با نامه، نامهای بود به خط سلطان مسعود به برادر ... امیر [محمد]- رضیالله عنه- بر آن پایه نشسته بود در راه و ما میدیدیم. چون نامه بخواند، سجده کرد، پس برخاست و بر قلعه رفت» (همان جا).
در این عبارت، بیهقی از مجمز دیدن امیرمحمد و نیز نامه خواندن او سخن گفته است که با کور بودن وی سازگاری ندارد.
- مضمون نامۀ اخیر مسعود به محمد، آگاه کردن وی از بازداشت علی قریب بوده است. در آن نامه، مسعود گناه علی قریب را گستاخی وی با امیرمحمد و فرونشاندن او ذکر کرده است: «نامهای بود به خط سلطان مسعود به وی [محمد] که علی حاجب، که امیر را نشانده بود، فرمودیم تا بنشاندند، سزای او به دست او دادند، تا هیچ بنده با خداوند خویش این دلیری نکند» (همان: 86).
اگر علی قریب کار ناسزای دیگری غیر از توقیف امیرمحمد ـ همچون کور کردن وی ـ انجام داده بود، طبعاً مسعود در این نامه به آن اشاره میکرد؛ چون کور کردن چشم امیرمحمد، خطایی کمتر از توقیف او نبود.
- بیهقی از زبان سلطان مسعود گفته است: «امروز کار ملک چون بواجبی بر ما قرار گرفت و برادر به دست آمد ... صلاح وی [محمد] و لشکر و رعیت آن است که وی [محمد] به فرمان ما جایی موقوف است در نیکوداشتی هر چه تمامتر و در گشادن وی خللهای بزرگ تولد کند» (همان: 279).
در این عبارت بیهقی، همچنان سخن از نیکوداشت محمد در زندان است و ذکر توجیهی برای زندانی بودن او؛ همین و بس.
- بیهقی در ذکر حوادث روزهای آخر سلطنت مسعود، پس از شکست وی و تصمیم به حرکت به جانب هندوستان، از آوردن محمد به قلعۀ غزنین به فرمان او سخن گفته است: «روز دوشنبه غرۀ صفر امیر ایزدیار از نغر به غزنین آمد و امیر [مسعود] را بدید و بازگشت و در شب امیرمحمد را آورده بودند از قلعۀ نغر در صحبت این خداوندزاده و بر قلعت غزنین برده و سنکوی امیر حرس بر وی موکل بود. چهار پسرش را که هم آورده بودند، احمد و عبدالرحمن و عمر و عثمان در شب بدان خضراء باغ پیروزی فرود آوردند» (همان: 893).
در این عبارات بیهقی نیز تنها سخن از آوردن امیرمحمد به فرمان مسعود به غزنین است و هیچ اشارهای به کوری او نشده است.
- روزهای پایانی حکمرانی سلطان مسعود ـ پس از شکست دندانقان ـ روزهای ناکامی او بود. تصمیمهای مهمی که وی در آن برهه گرفت و گاه با مخالفت نزدیکان مواجه شد ـ همچون حرکت از غزنین به جانب هند ـ به نظر میرسد تصمیمهای صائبی نبودهاند. در آن شرایط اضطراب و نگرانی، یکی از تصمیمهای مسعود، آوردن امیرمحمد و فرزندانش از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین به طور پنهانی و پس از آن آزاد کردن فرزندان امیرمحمد و پیمان گرفتن از ایشان و خلعت پوشاندن و به خدمت گرفتن آنهاست. مسعود امیر حرس را گفت: «پوشیده نزدیک فرزندان برادرم، محمد، رو و ایشان را سوگندان گران بده که در خدمت راست باشند و مخالفت نکنند» (همان جا). پسران امیرمحمد از این پیغام مسعود، که در واقع گشایشی در حال آنان بوده است، بسیار خشنود میشوند: «بر زمین افتادند و سخت شاد شدند» (همان: 894). پس، از آنها بیعت میگیرد و بر آنان خلعت میپوشاند. پسر سنکوی خبر بیعت پسران محمد و ماجرای آن را به مسعود گزارش میدهد. پس از آن امیرمسعود دستور میدهد نامهای مشتمل بر ماجرای بیعت فرزندان امیرمحمد به وی بنویسند: «گفت نامه نویس به برادرِ ما که چنین و چنین فرمودیم در باب فرزندانِ برادر و ایشان را به خدمت آریم و پیش خویش نگاه داریم تا به خوی ما برآیند و فرزندان سرپوشیدۀ خویش را به نام ایشان کنیم تا دانسته آید و مخاطبه الامیر الجلیل الأخ فرمود» (همان جا). البته این نامه محرمانه ارسال میشود تا همچنان کسی متوجه حضور امیرمحمد در قلعۀ غزنین نشود: «تا به جای نیارند که محمد بر قلعت غزنین است» (همان جا).
از عبارات مذکور استنباط میشود که سلطان مسعود قصد آزاد کردن امیرمحمد را ندارد و به همین دلیل نیازی به پیمان گرفتن از او نیست؛ چنانکه حتی میکوشد کسی متوجه حضور او در قلعۀ غزنین نشود. مسعود ـ اگرچه به غلط ـ از جانب فرزندان امیرمحمد تهدیدی احساس نمیکند و قصد دارد در آن شرایط دشوار آنها را به خدمت بگیرد (باسورث، 1384: 303)، ظاهراً هنوز از جانب امیرمحمد آسوده خاطر نیست. مسعود قصد دارد هرچه دارد از غزنین به هندوستان حمل کند (بیهقی، 1375: 895). به نظر میرسد انتقال محرمانة امیرمحمد از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین برای آن است که او را همچنان پوشیده به همراه داراییهای خویش به هندوستان ببرد. این نکته نیز میتواند نشانگر آن باشد که سلطان مسعود هنوز از جانب امیرمحمد ایمن نیست و میکوشد از نزدیک مراقب وی باشد. به خدمت گرفتن فرزندان امیرمحمد ـ پس از پیمان گرفتن از آنها ـ دلیل قاطعی بر تندرستی یا ناتندرستی امیرمحمد نمیتواند باشد؛ به خصوص که مسعود قصد آزاد کردن امیرمحمد را ندارد و همچنان میکوشد حضور او در قلعۀ غزنین پوشیده بماند. به نظر میرسد به خدمت گرفتن فرزندان امیرمحمد یکی از اشتباهات مسعود بود که باسورث هم به آن اشاره کرده است (باسورث، 1384: 303).
- توصیفی که بیهقی از وضع و حال فرزندان زندانی امیرمحمد در سال 432 هـ ق ارائه میدهد بیانگر سختگیری و برخورد زشت سلطان مسعود نسبت به آنهاست؛ اما بهتر است ماجرای امیرمحمد و شیوۀ برخورد با او را به چند برهه تقسیم کنیم. چون ظاهراً برخورد با او در طول بازداشت در تکیناباد تا آوردن به قلعۀ غزنین بر یک حال نبوده است:
سال 421 هـ ق و موقوف شدن در قلعۀ تکیناباد: در این برهه، تعبیر بیهقی «موقوف کردند» است (بیهقی، 1375: 3) و سپس کسب تکلیف علی قریب از سلطان مسعود در باب وی. (همان جا). به نظر میرسد مدت کوتاهی که امیرمحمد در قلعۀ تکیناباد موقوف بوده است علی قریب، که گردانندۀ اصلی امور بوده، و حتی دیگر بزرگان با خوش رفتاری و احتیاط با او برخورد کردهاند (همان: 4 و80-79) و ملازمان او اجازه داشتهاند در خدمت او باشند. این خوشرفتاری به گونهای بوده است که از بادهنوشی او هم سخن رفته است (همان: 5-4).
هنگام انتقال محمد از قلعۀ تکیناباد به قلعۀ مندیش: در این برهه سختگیری در رفتار با امیرمحمد مشاهده میشود. ملازمان او از وی دور میگردند و حتی هنگام انتقال، با وی و خانوادهاش بدرفتاری میشود. به تعبیر بیهقی «بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش» (همان: 83). ضمن آنکه تا رسیدن امیرمحمد به قلعۀ مندیش همچنان قرائن متعددی بر بینایی او وجود دارد؛ از جمله دیدن گرد سواری از دور (همان: 80) و خواندن نامۀ امیرمسعود در خصوص به بند کشیدن علی قریب (همان: 85).
زندانی بودن در قلعۀ مندیش تا بردن او از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین: در تاریخ بیهقی از این برهه از ماجرای امیرمحمد سخنی دیده نمیشود جز توصیفی که هنگام بیعت گرفتن از فرزندان امیرمحمد ارائه شده است؛ توصیفی از شدت اضطرار و پریشانی و درماندگی آنها و بالطبع شرایط سخت و طاقتفرسای زندان. با این توضیح به نظر نمیرسد شرایط سخت امیرمحمد و فرزندان او در سال 432 هـ ق مشابه ماههای اول بازداشت آنها در سال 421 هـ ق بوده باشد.
- در بعضی از تواریخ آمده است که امیرمحمد پس از بازگشت به حکومت به سال 432 هـ ق قدرت را به فرزند ارشدش، احمد، واگذار کرد و او را بر تخت نشاند. شاید این واگذاری حکومت را بتوان دلیل بر کوری امیرمحمد دانست که عملاً نمیتوانست حکمرانی کند. در این مورد توضیحی لازم است: با توجه به قرائنی که در تاریخ بیهقی وجود دارد اطرافیان امیرمحمد و کسانی که نسبت به او شناختی داشتهاند از همان ابتدا توانایی او را در حد برعهده گرفتن پادشاهی نمیدانستهاند؛ به خصوص وقتی توانایی او را با مسعود قیاس میکردند. حرۀ ختلی در حوادث سال 421 هـ ق در نامه به مسعود مینویسد: «امیر داند که از برادر این کار بزرگ برنیاید و این خاندان را دشمنان بسیارند» (همان: 13). همچنین عبدالغفار اعتقاد منوچهر بن قابوس را اینگونه به مسعود بازگو میکند: «ایشان را مقرر است که چون سلطان گذشته شد امیرمحمد جای او نتواند داشت و از وی تثبتی نیاید» (همان: 164). بیهقی در جای دیگر آورده است: «جهانیان جانب مسعود میخواستند» (همان: 138). در زینالاخبار گردیزی نیز آمده است با آنکه امیرمحمد در ابتدای حکمرانی خلعت و صلت فراوان به همگان بخشید، «حشم و رعایا را میل به امیر شهابالدوله ابوسعید مسعود بن یمینالدوله ـ رحمهاللهعلیه- بود و او را میخواستند» (گردیزی، 1346: 420). امیرمحمد در حکمرانی کوتاه مدت خود بسیار اهل نشاط و شراب بوده است: «تا نزدیکان مر او را گفتند که این همه خطاست که تو همی کنی ... روی به شراب و خودکامی آوردهای!» (همان: 421) در تکیناباد همۀ سران پیغام دادند به امیرمحمد که «ما یقین دانیم که تو با وی مقاومت نتوانی کرد» (همانجا).
نتیجهای که از مطالب پیش گفته استنباط میشود این است که امیرمحمد از ابتدا (سال 421 هـ ق) هم چندان توانایی و بنیۀ قابل قبولی نداشته است. بالطبع دوران سخت ده سالۀ زندان نیز توانایی او را فروکاسته است.
اما در باب احتمال واگذاری قدرت به فرزندش، احمد، در سال 432 هـ ق باید گفت در تاریخ بیهقی بخش مربوط به دوران جلوس دوبارۀ امیرمحمد بر تخت سلطنت از میان رفته است تا بتوان براساس آن در خصوص واگذاری قدرت به فرزندش، احمد، قضاوتی کرد. موضوع جانشینی احمد در زینالاخبار گردیزی، تاریخ سیستان، گزارش ابنبابا القاشانی، طبقات ناصری و تاریخ گزیده نیامده است. این موضوع در کامل ابناثیر با ذکر جزئیات تردیدبرانگیزی مطرح شده است که آن را به راحتی نمیتوان پذیرفت؛ همچنانکه باسورث در اطلاعات ابناثیر دربارۀ عقبنشینی مسعود از دندانقان نیز تردید کرده است (باسورث، 1384: 2988). اگرچه تا این اندازه طبیعی به نظر میرسد که پس از جلوس مجدد امیرمحمد فرزند ارشد او، احمد، صاحب موقعیت ویژهای شده باشد و در تدبیر برخی امور مهم مشارکت بیشتری داشته باشد (همان: 307)، این سخن بدان معنی نیست که امیرمحمد به دلیل کوری، کار ملک را به فرزندش واگذار و خود کنارهگیری کرده باشد. همچنانکه وقتی مودود برای انتقام گرفتن اقدام کرد از امیرمحمد و احمد هیچ کدام نگذشت و هر دوی آنها و فرزندان دیگر محمد را کشت.
ب) بررسی کوری امیرمحمد در کتب تاریخی دیگر
1.کتاب زینالاخبار یکی از مهمترین کتب تاریخی مشتمل بر وقایع روزگار امیرمحمد غزنوی است که پیش از تاریخ بیهقی نوشته شده است. گردیزی (متوفی حدود 453 هـ ق) این کتاب را در دورۀ سلطنت عبدالرشید بن محمود غزنوی طی سالهای 441 تا 4444 هـ ق تألیف کرده است. زینالاخبار، تاریخ عمومی عالم تا سال 4322 هـ ق است.
گردیزی در ماجرای محمد غزنوی نوشته است: «امیرمحمد ـ رحمه الله ـ قصد رفتن کرد و بفرمود تا سرایپرده بر جانب بست بیرون بردند و بزدند و لشکر را صله داد و پس با لشکری آراسته و توانگر از غزنین بیرون رفت و چون به تکیناباد رسید، همۀ سران و سالاران لشکر گرد آمدند و سوی او پیغام دادند که ما را همیبری پیش خصم که همۀ جهان شیعه و متابع اویند و ما یقین دانیم که تو با وی مقاومت نتوانی کرد. جواب (ظاهراً صواب) آن است که تو به جای بنشینی تا ما پیش او رویم و عذر خویش بخواهیم و سخن تو بگوئیم تا دل بر ما خوش کند و از تو نیز خوشنود گردد و تو را به نزدیک خویش خواند و تو و ما از وی به جان ایمن گردیم. و چون امیرمحمد ـ رحمه الله ـ دید که همۀ لشکر بگشتند، دانست که این را جبر نتوان کردن و جز اجابت علاج نیست. در وقت بدانچه خواستند، اجابت کرد و او را بر قلعۀ رخج5 آوردند و بنشاندند و پس امیریوسف و علی حاجب و آن بزرگان و سالاران، خزینهها و زرادخانه برداشتند و لشکر براندند و روی سوی امیرمسعود نهادند و بر جانب هرات برفتند» (گردیزی، 1346: 422-421).
چنانکه ملاحظه شد، گردیزی فقط تعبیر «بنشاندند» را در مورد ماجرا به کار برده و هیچ اشارهای به کور کردن امیرمحمد نکرده است. وی همچنین هنگامی که از نوبت دوم پادشاهی امیرمحمد سخن رانده، اشارهای به کور بودن وی نکرده است: «[مسعود] روی سوی هندوستان نهاد با آن خزینه و حرم و بنه و هم از راه کس فرستاد تا برادر او، امیرمحمد، را ـ رحمهالله ـ از قلعۀ برغند سوی لشکرگاه بیارند ... لشکر بشورید ... چون بیادبی کرده بودند، دانستند که این از پیش نشود مگر امیری دیگر باشد. اتفاق را امیرمحمد فراز رسید. پس قومی از مجرمان فراز آمدند و بر امیرمحمد به پادشاهی سلام کردند» (همان: 440-439).
2.تاریخ سیستان یکی دیگر از کتابهای تاریخی است که به ماجرای فرونشاندن امیرمحمد اشارتی کرده؛ ولی از کور شدن وی سخنی نگفته است: «خطبه به سیستان، امیرمسعود بن سلطان محمود را کردند و برادر وی، امیرمحمد، به غزنین به امیری نشسته بود ... ایزد تعالی چنان قضا کرد که سپاه او را بنشاندند و بند برنهادند و روی سوی مسعود نهادند» (ناشناس، 1314: 362).
3.اما ماجرای فروگرفتن امیرمحمد در کتابهای تاریخی قرن ششم و پس از آن به گونهای ذکر میشود که میل کشیدن چشم و کور کردن وی نیز بخشی از آن است. به عنوان نمونه شواهدی از گزارش ابنبابا القاشانی، الکاملفی التاریخ تألیف ابناثیر (متوفی 630 هـ ق)، طبقات ناصری تألیف قاضی منهاج سراج (متوفی 660 هـ ق) و تاریخ گزیده تألیف حمدالله مستوفی (متوفی 7500 هـ ق) را نقل میکنیم.
باسورث، مؤلف تاریخ غزنویان، و نیز حسینی کازرونی، مؤلف فرهنگ تاریخ بیهقی، بخشی از گزارش ابوالعباس احمدبنعلی القاشانی معروف به ابنبابا را در کتاب رأس مالالندیم دربارۀ غزنویان ـ که به سال 5011 هـ ق تألیف شده است ـ در کتابهای خویش ذکر کردهاند. وی در ذکر پادشاهی دوبارۀ امیرمحمد به سال 432 هـ ق نوشته است: «باری دیگر، محمد، برادر مسعود، را که نابینا اما در آن هنگام با ایشان بود و از سلامت کافی برخوردار بود، بیرون آوردند و بر او به پادشاهی سلام کردند» (باسورث، 1384: 444؛ حسینی کازرونی، 1384: 7566).
ابناثیر در مورد پادشاهی اول امیرمحمد گفته است: «محمد عم خود، یوسف بن سبکتکین، را به فرماندهی سپاه تعیین نمود و ... روی به راه نهاد ... شب سهشنبه سوم شوال، سپاه بر وی بشورید و او را گرفته، به بند کشیده، زندانی کردند ... همین که محمد دستگیر شد، به نام مسعود، برادرش، شعار دادند و محمد را به قلعۀ تکیناباد بردند و مراتب را به مسعود نوشتند» (ابناثیر، 1356: 22/ 113).
چنانکه ملاحظه شد، ابناثیر در ذکر حوادث سال 421 هـ ق فقط از به بند کشیدن و زندانی کردن امیرمحمد سخن گفته و اشارهای به کور کردن وی نکرده است؛ ولی همین نویسنده وقتی به بیان پادشاهی دوم امیرمحمد میپردازد، از کور بودن او یاد کرده است: «مسعود بنا به عادت پدرش رو به هند نهاد ... مسعود برادر کور شدۀ خود، محمد، را بعلاوۀ خزائن خویش به همراه برد. او تصمیم گرفته بود برای جنگ با سلجوقیان از هند، به اعتماد پیمانهایی که با هندوان داشت، طلب یاری کند ... گروهی از همراهان و جمعی از غلامان ... خزائن وی ... تاراج کردند و در سیزدهم ربیعالآخر برادرش، محمد، را به جای او برقرار داشتند و امارت تسلیم او نمودند» (همان: 22/ 193-192).
منهاج سراج در موضوع پادشاهی اول امیرمحمد به سال 421 هـ ق گفته است: «اکابر مملکت محمودی، به اتفاق، سلطان محمد را به تخت غزنین نشاندند، در سنۀ احدی و عشرین و اربعمائه ... جماعتی که دوستداران مسعود بودند، به نزدیک او مکتوب فرستادند به عراق و سلطان مسعود از عراق به عزیمت غزنین لشکر کرد و روی به غزنین نهاد ... خبر آمدن مسعود به لشکرگاه محمد رسید، محمد را بگرفتند و میل کشیدند و محبوس کردند و علی قریب لشکر را به طرف هرات به استقبال سلطان مسعود برد» (منهاج سراج، 1325: 1/ 2311).
وی همچنین در ذکر پادشاهی دوم امیرمحمد به سال 432 هـ ق گفته است: «سلطان محمد را کرت دیگر، اگرچه مکفوف البصر بود، بیرون آوردند و بر تخت نشاندند» (همان: 1/232).
حمدالله مستوفی نیز با اشاره به کور کردن امیرمحمد آورده است: «وفات سلطان محمود در سنۀ احدی و عشرین و اربعمائه (421) بود ... مسعود بن محمود ... با برادر منازعت کرد و به محاربه انجامید. محمد بر دست او اسیر شد. او را میل کشید و در قلعه محبوس گردانید» (مستوفی، 1339: 3977).
نکتۀ قابل توجه در عبارت تاریخ گزیده، که از اعتبار و صحت آن میکاهد، این است که وی به گونهای به نقل ماجرای امیرمحمد پرداخته که گویی امیرمسعود شخصاً در نبرد با وی ـ در تکیناباد ـ حاضر بوده و محمد به دستور مستقیم او اسیر گردیده و سپس چشمان وی میل کشیده شده و محبوس گردیده است؛ در حالی که اصل ماجرای فروگرفتن امیرمحمد به گونۀ دیگری بوده است؛ مسعود هنوز در ری بوده است که سران مملکت، امیرمحمد را بدون جنگ و خونریزی فرونشاندند و محبوس کردند.
بحث و نتیجه
اگرچه بیشتر شارحان تاریخ بیهقی و تعلیقهنویسان بر آن و نیز برخی کتب تاریخی متأخر به این موضوع پرداختهاند که امیرمحمد غزنوی پس از برداشته شدن از تخت شاهی به سال 4211 هـ ق ـ به امر مسعود ـ کور و سپس زندانی شده است، به دلایلی که خواهیم گفت باید در صحت این خبر تردید کرد.
مهمترین دلیل این است که هیچگونه اشارهای مبنی بر کور کردن امیرمحمد در تاریخ بیهقی وجود ندارد. در حالی که این کتاب مهمترین و معتبرترین تاریخ عهد غزنوی، به خصوص دوران حکومت مسعود، است و نویسندۀ آن، ابوالفضل بیهقی، مورخی بلندپایه و امین به شمار میرود که از نزدیک شاهد بسیاری از امور دربار غزنوی بوده و به اطلاعات دقیق و ارزشمندی در خصوص وقایع آن عصر دسترسی داشته است.
بیهقی به تفصیل ماجرای فروگرفتن امیرمحمد به سال 421 هـ ق و کسب تکلیف سران دولت و لشکر غزنوی از امیرمسعود دربارۀ چگونگی رفتار با امیرمحمد و نیز چگونگی انتقال وی از قلعۀ کوهتیز به قلعۀ مندیش را توصیف کرده؛ ولی هیچ گونه اشارهای به کور کردن او ننموده است.
در تاریخ بیهقی، که ماجرای امیرمحمد تا هنگام انتقال او به قلعۀ مندیش به تفصیل گزارش شده است، نه تنها هیچ اشارهای به کور شدن امیرمحمد دیده نمیشود، بلکه قرینههای صریحی دال بر بینا بودن او همچون نامه خواندن یا دیدن گرد و غبار اسب از دور وجود دارد. پس از انتقال امیرمحمد به قلعۀ مندیش نیز هیچ قرینهای مبنی بر کوری او موجود نیست.
بیهقی احتیاط و نیکرفتاری سران دولت و لشکر غزنوی هنگام محبوس بودن امیرمحمد و فرمان مسعود در خصوص لزوم نیکرفتاری با محمد و مراقبت از وی را به تفصیل توصیف کرده است؛ به گونهای که نمیتوان تصور کرد در کنار آن دقت در رعایت حال محمد، اتفاقی همچون کور کردن چشم پیش آمده باشد.
اگر برخلاف آنچه در تاریخ بیهقی آمده است، بپذیریم که ماجرای کور کردن امیرمحمد اتفاق افتاده، ولی بیهقی به آن اشاره نکرده است، چند فرض پیش میآید که پذیرش آنها دشوار است: اول آنکه فرض کنیم بیهقی از این موضوع اطلاع نیافته و به همان دلیل به آن اشاره نکرده است. این فرض پذیرفتنی نیست؛ چون اطلاعات دقیقی که بیهقی در خصوص دیگر جزئیات ماجرای محمد به مشاهدۀ خویش یا به نقل از افراد مورد اعتماد بیان کرده مانع از پذیرفتن این فرض است. دوم آنکه فرض کنیم بیهقی به کور بودن امیرمحمد ـ اگرچه از آن آگاه بوده ـ چندان توجهی نداشته و آن را از نظر دور داشته است که با توجه به توصیفات دقیق و ریزبینانۀ وی همچون توصیف کلاه، کفش و رنگ قبای امیرمحمد هنگام انتقال به قلعۀ مندیش، این وجه نیز منطقی به نظر نمیرسد. سوم آنکه فرض کنیم بیهقی در نقل این قضیه به دلایلی صداقت به خرج نداده و حقیقت ماجرا را ننوشته است. آیا میتوان پذیرفت که حسن نظر بیهقی به پادشاه غزنوی؛ یعنی، مسعود باعث شده است که وی از ذکر ماجرایی که ممکن بود لکۀ ننگی بر دامان پادشاه باشد چشم بپوشد؟ این وجه هم منطقی به نظر نمیرسد؛ زیرا بیهقی در تاریخ خود بارها از خطاهایی که مسؤولیت و بدنامی آنها بیش از همه متوجه مسعود است، همچون ماجرای بازستدن مالهای صلتی سخن گفته است.
دلیل دیگری که میتوان بر نادرستی خبر کور کردن امیرمحمد اقامه نمود این است که در تاریخ دیگری که در قرن پنجم و در عهد غزنویان نوشته شده است؛ یعنی، زینالاخبار گردیزی و نیز در تاریخ سیستان، که تاریخی قریب به آن عهد است، اشارهای دال بر وقوع این حادثه دیده نمیشود.
ماجرای کور کردن امیرمحمد فقط در کتب تاریخی قرن ششم و پس از آن مشاهده میشود که هم فاصلۀ زمانی با عهد غزنوی دارند و هم از نظر مکان نگارش و دسترسی به اطلاعات موثق عهد غزنوی هیچ کدام بر تاریخ بیهقی برتری ندارند.
متشتت و متناقض بودن شیوۀ نقل ماجرای کوری امیرمحمد در کتب تاریخی پس از قرن ششم و نوشتههای متأخران دلیل دیگری بر نادرستی آن است. گروهی از متأخران، که کم نیستند، از کور کردن امیرمحمد در ماجرای تکیناباد به سال 4211 هـ ق سخن گفتهاند. گروهی دیگر نیز از کور بودن وی در هنگام جلوس مجدد به سال 4322 هـ ق سخن راندهاند؛ ولی معلوم نکردهاند که آیا کسانی ـ با فرمان مسعود یا بیفرمان او ـ امیرمحمد را در سال 421 هـ ق یا پس از آن کور کردهاند یا مثلاً بنیۀ جسمی امیرمحمد قدرت تحمل شرایط سخت زندان را نداشته و وی در طول ده سال زندان کور شده است. عدهای نیز همچون مستوفی به گونهای سخن راندهاند که گویی مسعود در نبرد رویاروی با امیرمحمد، وی را اسیر و کور و زندانی کرده است!
آیا ممکن است مرسوم و معمول بودن میل کشیدن و کور کردن چشم فرمانروایان معزول یا مدعیان حکومتها در گذشته ـ چنانکه در تاریخ بیهقی (بیهقی، 1375: 866) و دیگر متون (شمیسا، 1377: 346؛ دهخدا، 13800: ذیل میل کشیدن) دیده میشودـ موجب شده باشد که مورخان قرن ششم به بعد و متأخران به سهو و خطا تصور کنند که در ماجرای برکناری و فروگرفتن امیرمحمد نیز همان اتفاق رخ داده است؟ به خصوص که محمدجعفر یاحقی ـ از محققان معاصر که بر تاریخ بیهقی مقدمهای نوشته است ـ عقیده دارد که کتاب تاریخ بیهقی تا سدههای نهم و دهم هجری به کلی از دسترس تاریخنگاران و عامۀ خوانندگان به دور بوده است یا تنها اندکی از خواص مورخان به بخشهایی از آن دسترسی داشتهاند. به همین دلیل در تاریخهای عمومی که پس از تاریخ بیهقی نوشته شده است با فقدان اطلاعات در خصوص حوادث عهد مسعود غزنوی مواجه هستیم؛ به ویژه آنکه قدیمترین نسخههایی که از بخش موجود تاریخ بیهقی به دست ما رسیده، همه از سدۀ دهم به این طرف است (بیهقی، 1375: نوزده و بیست مقدمه6).
به هر حال، قضاوت درست در مورد ماجرایی که مربوط به قریب هزار سال پیش است بدون دسترسی به قرائن قطعی ممکن نیست. اگر بخواهیم ماجرای کور کردن امیرمحمد را برخلاف نظر صریح بیهقی بپذیریم، باید قرائن معتبرتری در اختیار داشته باشیم که تاکنون چنین نبوده است.
سخن آخر اینکه نویسندگان مقاله به عمد، عنوان مقاله را «بیهقی و ماجرای کوری امیرمحمد غزنوی» برگزیدهاند تا از پیش داوری در خصوص وقوع اصل قضیه و کور کردن یا کور شدن وی خودداری کرده باشند. به هر حال، با در نظر گرفتن قرائن صریح بیهقی نمیتوان کور کردن یا کور بودن امیرمحمد را تا پیش از انتقال به قلعۀ مندیش پذیرفت. از انتقال امیرمحمد به قلعۀ مندیش تا انتقال وی به قلعۀ غزنین اطلاع چندانی از تاریخ بیهقی فهمیده نمیشود و البته قرینۀ روشنی بر نابینایی او وجود ندارد. سرانجام اینکه در کوری امیرمحمد تردید جدی وجود دارد و اگر کوری او صحت داشته باشد، باید مربوط به برهۀ پس از انتقال او به قلعۀ مندیش باشد، نه ابتدای فروگرفتن وی در تکیناباد. کور شدن او به سبب شرایط سخت زندان ده ساله بعید نیست؛ زیرا سختی شرایط زندان به گونهای بوده که جوانانی همچون فرزندان وی را «مدهوش و دل شده» کرده است. همچنانکه باسورث معتقد است: «احتمال دارد که محمد در طی اسارت ده ساله کور شده باشد» (باسورث، 1384: 306).
پینوشتها
1. تکیناباد: شهری بوده است دهخدا،1280: از اعاظم بلاد بست ... واقع در حدود شرقی سیستان قدیم و در افغانستان حالیه، تقریباً در 16 فرسخی جنوب شرقی قندهار (دهخدا،1380: ذیل تکینآباد). تگینآباد در غرب قندهار کنونی بین مجرای ارغنداب و هلمند واقع بود و عین شهر قندهار نبود (حبیبی، 1350: 150-149).
2. کوهتیز: قلعهای در تکیناباد که امیرمحمد را پس از دستگیری در آن زندانی کردند. عبدالحی حبیبی مینویسد: «قلعۀ کوهتیز، که در نسخههای خطی کوهشیر هم ضبط شده، مورد تأمل است؛ زیرا در تاریخ سیستان کوهژ آمده و یک املای آن کوهتز هم هست که بیهقی آن را شارستان رتبیل گوید. در این مورد حدس مرحوم بهار صائب به نظر میآید که کوهیژ در اصل کوهیژک باشد به معنی کُهَک؛ زیرا به همین نام جایی اکنون بر کنار راست ارغنداب در حدود 15 کیلومتری غرب شهر قندهار واقع است که در حقیقت هم یک کوه کوچکی است که بالای آن آثار حصار و آبادی قدیمه دیده میشود» (همان: 150).
3. مندیش: نام ولایتی بوده در غور و این قلعه در آنجا بوده است. (دهخدا،1380: ذیل مندیش).
4. نغر: دژی در نزدیکی غزنه (باسورث، 1384: 302).
5. رخج: ناحیهای از نواحی بست (دهخدا،1380: ذیل رخج).
6. صفحههای نوزده و بیست مقدمۀ دکتر محمدجعفر یاحقی بر تاریخ بیهقی تصحیح علیاکبر فیاض.