مهجور ماندن تاریخ بیهقی برای ایرانیان
در این نشست دکتر مریم حسینی چند پرسش مطرح کرد و گفت: پرسش اصلی این است که «شاهکار» به چه اثری اطلاق میشود؟ و در چه دورههایی شاهکارها پدید میآیند؟ نخست باید اشاره کرد که اثری را شاهکار میدانند که در میان آثار مشابهاش سرآمد و درجه اول باشد. این سرآمد بودن را در بسیاری از آثار میتوانیم بیابیم. پس چگونه میتوان از میان آنها، شاهکارها را شناخت؟
غنای ادبیات فارسی و قابلیت شاهکار جهانی
برای آثار درجه اول جهان سه ویژگی نام برده شده است: یکی بیزمان بودن آنها؛ دیگری بیمکان بودن و سوم قبول عام یافتن آنهاست. این سه ویژگی را به زبان ادبی میتوان پایندگی یک اثر، گستردگی آن در سرزمینهای مختلف و قبول طبقات مختلف مردم دانست. بدیهی است که تعداد این آثار در ادبیات جهان فراوان است. معمولا هم آنها را در ادبیات مغربزمین جستوجو میکنند. از دانته و جان میلتون و ویلیام بلیک گرفته تا آثار شکسپیر و جیمز جویس و ویرجینیا وولف. اینها را شاهکارهای ادبی جهان میدانند اما در این میان سهم مشرقزمین چه اندازه است؟ سهم ژاپن و هند و چین و ایران کجاست؟ و چرا نام کتابهایی که به این زبانها نوشته شده است، در میان شاهکارها نیست؟ حقیقت آن است که آن تعداد از آثار ادبیات فارسی که مقبولیت عام داشته است، مانند غزلیات شمس و مثنوی مولوی و شاهنامهی فردوسی و دیوان حافظ، آنهایی است که غربیها بر روی آنها مطالعه کردهاند. در حالی که غنای ادبیات فارسی آن اندازه است که بتوان آثار بیشتری را معرفی کرد.
به هر حال، میتوان پرسید که چرا تنها تعداد معدودی از آثار ادبیات فارسی معرفی شده است؟ یک دلیل آن میتواند این باشد که آثار ما به زبانهای دیگر ترجمه نشده است. دلیل دیگر چیرگی زبان غربیهاست. ما هرچه در زمینهی رُمانهای جهانی میخوانیم همه آنهایی است که به زبان انگلیسی نوشته شده است. اگر از هند و ژاپن هم رُمانی شهرت جهانی پیدا کرده است آنهایی است که به زبان انگلیسی نوشته شدهاند. پس وظیفهی ماست که آثارمان را به زبانهای دیگر ترجمه کنیم اما مشکل اینجاست که متنی همانند «تاریخ بیهقی» حتا برای خود ما هم مهجور مانده است. البته من نمیخواهم ادعا کنم که «تاریخ بیهقی» شاهکاری ادبی در ردیف مثلا مثنوی مولانا است. چون ویژگیهای یک شاهکار همواره امری نسبی است و نمیتوان شاهکارها را آثاری بیخدشه دانست. در بسیاری از آثار بزرگ ایران و جهان کاستیهایی دیده میشود. هرچند کاستیهای آنها به حداقل رسیده است.
چرا قرنهاست در زبان فارسی شاهکاری ادبی پدید نیامده؟
الیوت میگوید که شاهکارها مربوط به دورههای خاص تاریخ بشر هستند. هنگامی یک شاهکار پدید میآید که زبان در اوج باشد و فرهنگ یک ملت به پختگی رسیده باشد. از نظر الیوت غنای زبانی مهم است. او میگوید آثار شکسپیر شاهکار است چون دورهی او از دید زبانی، غنی است. از دید تمدن و فرهیختگی هم باید دوران مهمی باشد تا یک شاهکار بهوجود آید. همین نکتهای که الیوت بدان اشاره میکند، نشان میدهد که چرا قرنهاست که در زبان فارسی شاهکاری ادبی پدید نیامده است. الیوت شاهکارها را به دو دستهی شاهکارهای وطنی یا ملی و شاهکارهای جهانی بخشبندی میکند و میگوید شاهکارهای وطنی هم همان ارزش شاهکارهای جهانی را دارند اما بواسطهی نزدیکی با افق ذهنی دروههایی از زندگی مردم، در زمرهی شاهکاری وطنی قرار میگیرند.
پرسش دیگر این است که یک اثر ادبی چه خصوصیاتی باید داشته باشد تا بیزمان و بیمکان باشد؟ در درسگفتارهای بیهقی، بیشترین توجهی که سخنرانان به «تاریخ بیهقی» داشتهاند ویژگی قصهنویسی، حکایتنویسی و داستاننویسی بیهقی است. این ویژگی در صدر توجهات آنها بوده است اما چنین ویژگیای چه اندازه در شاهکار شدن یک اثر تاثیر دارد؟ البته عدهای از شگردهای بلاغی و موسیقیایی «تاریخ بیهقی» سخن گفتهاند و اینکه نثر بیهقی چنان شاعرانه است که خواننده را جذب خود میکند. این شاعرانه بودن نثر او محصول قافیهاندیشی و تکرارهای واژگانی بیهقی است. عدهای دیگر از شگردهای نویسندگی بیهقی و حضور مولف در متن یاد کردهاند. بیهقی همیشه در جریان داستان حضور دارد و در پایان دربارهی آن رویداد داوری میکند.
ویژگی تاریخ بیهقی بیان و زبان شکوهمند آن است
یک ویژگی کلی شاهکارها این است که باید بیان و زبان شکوهمندی داشته باشند. این زبان و بیان باید متعلق به اقشار مختلف مردم باشد. همانطور که حافظ از این ویژگی برخوردار است و غزل او را هم استاد دانشگاه میخواند و هم مردم کوچه و بازار. از ویژگیهای زبانی یک شاهکار این است که زبان غالب مردم را دریافته باشد و بتواند تعامل زبانی با مردم داشته باشد. برای مثال، در آثار فاخر ما، کنایات سادهی مردمی را به فراوانی میبینیم.
یک ویژگی دیگر شاهکارها، بیان شکوهمند آنهاست. چرا ما شاهنامه را تا این اندازه دوست داریم و «تاریخ بیهقی» را به سادگی میخوانیم؟ چون هر دو خود را ملزم به آوردن واژههای فارسی دیدهاند و در برابر واژههای عربی، واژههای ترکیبی سادهی فارسی ساختهاند. بیان شکوهمند همان است که بعضی آن را در بلاغت و صنعتگری و صورخیال و شگردهای هنری یافتهاند. بیهقی از کنایهها و تمثیلها، مثلها، اشعار فارسی، عربی و مجموعهای از استعارهها استفاده میکند.
موسیقایی بودن زبان نیز از وجه مشترکهای شاهکارها به حساب میآید. این زمینه در متنهای منثور بیشتر فراهم میآید. برای همین است که موسیقایی بودن را هم در «تاریخ بیهقی» میبینیم و هم در متنی مانند «اسرارالتوحید». ویژگی دیگر آن است که در شاهکارها ابداع و اقتباس در کنار هم قرار میگیرد. شاهکارها آنهایی هستند که از تمام آثار پیش از خود بهره برده باشند و در یک خلاقیت تازه، حرف تازهای را ارائه دهند. در آثار مولانا، اوج زبان عرفانی عطار و سنایی را میبینیم. شاهکار ادبی باید در شبکهای قرار بگیرد که هر بخش آن تداعی کنندهی متون دیگر و تاریخ مردم باشد. این یک اصل است.
طه حسین: تاریخ بیهقی گنجی است جدید
گادامر میگوید که آثار ادبی بزرگ آنهایی هستند که تاریخ یک ملت را به یاد مردم میآورند. بیهقی به این نکته پی برده بود و میدانست که چگونه با شبکهی تداعیها، شبکهی بینامتنی خود را گسترش دهد. از اینرو کتاب او حکایت در حکایت است. خواننده دوست دارد خرد جمعی خود را به یاد بیاورد. بیهقی حکایتها را از بخشی انتخاب میکند که مخاطبان میخواهند به یاد بیاورند. در خطبهی کتاب حکایتهایی را میآورد که ایرانمنشی و تاریخ ایران باستان در صدر آن قرار دارد. یکی از زیباترین بخشهای «تاریخ بیهقی» آن بخشی است که داستان مرگ بزرگمهر را میآورد. بیهقی در دورانی که در سمت منشی دربار بود و تاریخ غزنویان را مینوشت، لازم میدید که در بسیاری جاها تاریخ قدیم مردم ایران را هم یاد کند. یعنی همان چیزی که مخاطبش دوست داشت به یاد بیاورد.
ویژگی دیگر شاهکارهای ادبی، و به نظر من «تاریخ بیهقی»، که به صورت یک مولفهی برجسته ظهور میکند، ظهور حکمت و فرزانگی در این آثار است. آثار کلاسیک جهانی آثاری است که سهمی از حکمت و خرد جمعی را در خود داشته باشد. گادامر و الیوت به این نکته اشاره میکنند که سهم بزرگی از شاهکارهای ادبی مدیون حکمتی است که در آنها وجود دارد. طه حسین، نویسندهی مصری، دربارهی «تاریخ بیهقی» سخن ارزشمندی دارد. او مقالهای با عنوان «تاریخ بیهقی گنجی است جدید» نوشته است. طه حسین میگوید ابوالفضل بیهقی حکیمی بوده که تاریخ را صحنهی تعریف حکمت و عبرت کرده است و خوانندگان خود را در پایان هر قصهی تاریخی به عبرت گرفتن برانگیخته است. از اینرو، او «تاریخ بیهقی» را کتابی معرفی میکند که حاوی مطالب حکمتآمیز است.
شاهنامه در دوران خردورزی ایران نوشته شده است
ما در برابر واژهی حکمت میتوانیم «فرزانگی» و «خردورزی» را بیاوریم. شاهنامه در دوران خردورزی ایران نوشته شده است. بیهقی هم در زمانهای میزیست که بزرگان فرهنگ و خرد این سرزمین همروزگار او بودند. بزرگانی همانند ابنسینا، بیرونی، زکریای رازی و اخوانالصفا. بیهقی میراث بزرگی را پشت سر خود داشت و از این میراث به درستی استفاده کرد. اما آیا بیهقی در تاریخ خود از فلسفه سخن گفته است؟ البته آنچه بیهقی از آن سخن گفته فلسفه نیست، حکمت است. حکمت دانشی است که راه سعادتمندی انسان را نشان میدهد. دانشی نظری و عملی است که باید توام با عمل باشد تا انسان را به صلح و آرامش و هماهنگی با جهان برساند. حکیم نیز کسی است که در چنین راهی گام برمیدارد.
پرسش دیگر آن است که چه ویژگیهایی باید وجود داشته باشد تا یک اثر حکیمانه باشد؟ در آثار حکیمانه حکایت و تمثیل وجود دارد. حکمتها به صورت جملات قصار هستند. در دوران معاصر هم همینگونه است و این جملههای کوتاه فقط مختص گذشتگان نیست. این مَثلهاگاه صورت شعر فارسی و عربی به خود میگیرند. از همینروست که بیهقی اشعاری از شاعران گوناگون انتخاب میکند و تاریخ خود را به سخن بزرگان آراسته میسازد. میتوان پرسید که اگر حکمت در «تاریخ بیهقی» پُر رنگ است، پس چرا بیهقی تقدیرگراست؟ و جا به جا مینویسد: «با قضای آمده نباید جنگید»؟ این سخنی است که بارها بیهقی تکرار میکند. بیاعتباری جهان و رضا به قضا دادن، در «تاریخ بیهقی» فراوان است. بدیهی است هنگامی که به این نمونهها در تاریخ خود مینگریم، باور به تقدیرگرایی را یکی از دلایل عقبماندگی ایران تشخیص میدهیم. حقیقت هم همین است که بحث تقدیرگرایی یکی از مباحث کهن تاریخ ایران است. در نوشتههای زبان پهلوی و روزگار ساسانی تقدیرگرایی مسالهی برجستهای است. همانند آنچه در «مینوی خرد» آمده و عین همان عبارت در «تاریخ بیهقی» هم تکرار شده است.
تاریخ بیهقی سرشار از جملات حکمتآمیز است
تقدیرگرایی یک میراث فرهنگی است و در شمار خصلتهای ایرانیها است. اما سخن بیهقی در این باره چگونه است؟ آیا زمانی که از جنگها یاد میکند بحث تقدیرگرایی را پیش میکشد؟ یا آنجایی که شخصی یا استادی از میان رفته و درگذشته است؟ یکی از راههای رضامندی، تسلیم شدن در برابر مرگ است. بیهقی جملات تقدیرگرایانه را زمانی میگوید که بحث مرگ پیش میآید. ویتگنشتاین میگوید: «خداوندا به من رضایت از سرنوشتم را بده؛ هم در زندگی و هم در فلسفه.» رضایتمندی یکی از اصولی است که باید در زندگی به کار بُرد. ویژگی حکیم آن است که از مرگ نهراسد. برای همین است که بیهقی مینویسد: «آخر کار آدمی مرگ است» یا: «آن سرای آبادان کن که در این سرای مقیم اندک است.» یا: «این جهان گذرنده را خلود نیست».
هنگامی که حکمت را از نگاه یک فلیسوف میبینیم، درمییابیم که آنها توصیه به قناعت و دور کردن حرص و آز از خود میکنند. بیهقی نیز بارها به سپنجی بودن روزگار و دوری از حرص اشاره کرده است. میگوید: «بزرگا مردا که دامن قناعت تواند گرفت و گردن حرص تواند شکست.» عفو و کمآزاری هم از جملات حکیمانهی بیهقی است. به هر روی، «تاریخ بیهقی» سرشار از جملات حکمتآمیز است. این ویژگیای است که در تمام آثار مهم و شاهکارهای جهانی میتوانیم بیابیم. برای همین است که میتوانیم بیهقی را حکیمی بدانیم که در کتاب خود از حکمت سخن رانده است.
منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org