بیهقی و فردوسی خالق شاهکارهایی جاودان
بیستمین مجموعه درسگفتارهایی دربارهی بیهقی به بررسی «مشابهتها و تفاوتهای فردوسی و بیهقی در ترسیم تاریخ ایران و هویت ایرانی» اختصاص داشت که با حضور دکتر ابوالقاسم اسماعیلپور و دکتر حمید عبداللهیان بیهقی چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
آناهید خزیر: بزرگداشت فردوسی یادآوری و بازخوانی و بازکاوی اثر سترگ او شاهنامه است که خود آن را «کاخ نظم بلند» خوانده است. در زمانهی او و در سویی دیگر، ابوالفضل بیهقی حوادث دوره و زمانه خود را مینگارد و یکی از شاهکارهای نثر فارسی را خلق میکند. فردوسی و بیهقی در دو سوی برههای از زمان ایستادهاند که تاریخ ایران از اوج آزادگی و شکوه و خردگرایی دیرین خویش به نشیب بندگی و بینوایی روی آورده است. مشابهتها و تفاوتهای روایت فردوسی و بیهقی از این زمانه قابل بررسی و تحلیل و درسآموز است.
اسماعیلپور: آیا شاهنامه تاریخ است یا حماسه و اسطوره؟
دکتر ابوالقاسم اسماعیلپور در این نشست با مطرح کردن سوالی گفت: با همهی وجوه اشتراک میان فردوسی و بیهقی، میتوان سوالی را مطرح کرد. در مورخ بودن بیهقی تردیدی نیست اما سوال این است که آیا فردوسی هم تاریخنگار است؟ و اگر هست آیا همتای بیهقی است یا تفاوتهایی وجود دارد؟ آیا شاهنامه را میتوان تاریخ ایران باستان دانست یا این که شاهنامه تاریخ نیست و حماسه و اسطوره است؟ این پرسش مهمی است. اگر سطحی از آن بگذریم راه به جایی نخواهیم برد.
به گمان من تنها صفتی که بهطور جامع برای شاهکار فردوسی میتوان بهکار برد «حماسهسرا» است. فردوسی یک هنرمند حماسهسرا است. حتا اسطورهساز هم نیست. اگرچه در حماسه عناصر اسطورهای وجود دارد. ولی شاهنامه به هیچ وجه اسطوره نیست اما در نزد بیهقی هیچ سخنی از اسطوره و حماسه نمیتوانیم بیابیم. بیهقی یک تاریخدان دقیق و منسجم و وفادار است. او دبیر فرزانهای است که به نوشتن تاریخی ژرف برای روزگار خود میرسد اما آیا همین سخن را دربارهی فردوسی هم میتوان گفت و او را مورخ دانست؟ آیا دوران پیشدادیان و کیانیان را میشود تاریخ حساب کرد؟ پاسخ دادن به این سوال دشوار است و نیازمند تحقیقی جامع است.
به گمان من شاهنامه حداقل دربارهی روزگار پیشدادیان و کیانیان تاریخ محض نیست. ما وقتی میگوییم «تاریخ» که سند و مدرکی مُتقن ارائه کنیم. در حالیکه از جمشید و فریدون سندی در اختیار نداریم. دوران آنها به ظاهر تاریخی است. پس میتوان گفت که فردوسی یک تاریخ حماسی و یا یک حماسهی تاریخی را ثبت کرده و به یادگار گذاشته است. شاهنامه صرفا یک حماسه است که حتا بخشهای تاریخی آن تاریخ محض نیست و در آنجا هم فردوسی وارد روایات و قصص تاریخی میشود. در حالی که بیهقی برای هر جملهای که میگوید سند و مدرک میآورد اما قسمتهای تاریخی شاهنامه هم سرانجام به یک قصهی افسانهای میانجامد. حتا آنجایی هم که از مزدک و مانی سخن میگوید، تاریخ نیست و خیلی جاها افسانه است. مثلا دربارهی مانی میگوید: «بیامد یکی نقاش گویا ز چین». فردوسی فکر میکرده که مانی از چین آمده است.
فردوسی در بستر جهانی مشکلات انسان را مطرح میکند
فردوسی روحیهی بزرگ جهانی دارد. یعنی یک شاعر و هنرمند حماسهسراست و از روایاتی که در دست بوده استفاده کرده است. از روایات مکتوب فارسی میانه گرفته تا روایات شفاهی دهقانان که حماسهی ملی ایران را از بر بودهاند. فردوسی این روایات را منظوم کرده است اما کار بزرگ او این است که با خلاقیت خود برای تکتک شخصیتهایاش مضمونهای انسانی پدید آورده و از داستان آنها نتیجهگیریهای اخلاقی کرده است. فردوسی در یک بستر جهانی مشکلات انسان را مطرح میکند. مثل کاری که شکسپیر در تراژدیهایاش کرد. نمایشنامه برای شکسپیر بهانهای بوده است تا دردهای انسانی را مطرح کند. فردوسی هم همینگونه است. او حماسهسرایی جهانی است. فردوسی از روایات تاریخی بهره گرفته نه برای آن که تاریخ را روایت کند. چون تاریخ او قصه است. فریدون و ضحاک قصهای تمثیلی است برای بیان جدال خیر و شر و نور و ظلمت. یعنی همان نبردی که در عمق فرهنگ ایران نهفته است.
بسیاری از محققان سعی کردهاند شاهنامه را تاریخی کنند. یکی از آنها «کرسیتنسن» است. ایرانیانی هم کوشش کردهاند که چنین کنند اما به نظر من اثبات تاریخی بودن شخصیتهای مهم شاهنامه راه به جایی نمیبرد. حماسه تاریخ نیست اما این که حماسه با روایتهای تاریخی آمیخته شده باشد، بحث دیگری است. البته اینگونه هم نیست که نتوانیم ریشههای تاریخی را در حماسه پیدا کنیم. حماسه و تاریخ دورنما و چشماندازی از تاریخِ دور دست یک قوم را بیان میکنند. پس تنها میشود گفت که فردوسی ریشهها و سرچشمههای تاریخی را با بیان حماسی تحلیل میکند و بدینگونه ما میتوانیم رگههایی از تاریخ را در خلال روایتهای حماسی او استخراج کنیم.
خردگرایی وجه اشتراک فردوسی و بیهقی است
آنچه فردوسی و بیهقی را شبیه هم میسازد، یکی در «خردگرایی» آن دو است و نیز اشتراک در تبیین هویت ایرانی است. بُنمایهی تفکر این دو، خردگرایی و خردباوری است. این اصل در ژرفای فرهنگ ایران باستان بوده است. خرد در اوستا «خِرَتو» است. یعنی در کهنترین نوشتههای ایرانی بحث خرد را داریم. «اهورامزدا» هم یعنی اهورای خرد، سرور خرد. این در فردوسی هم دیده میشود. داوری فردوسی در روایات حماسی و تاریخی همیشه خردمندانه است. هنگام ستیز قباد و وزیرش سوفزا که به کشته شدن وزیر میانجامد، فردوسی این کار ناجوانمردانه را تقبیح میکند یا در ستیز انوشیروان و مزدک هم ساکت نمینشیند و خردمندانه و منصفانه دربارهی این رویداد قضاوت میکند یا میگوید: «سخن چون برابر شود با خرد/ روان سراینده رامش بَرد» یا باز میگوید: «کسی را که اندیشه ناخوش بود/ بدان ناخوشی رای وی کش بود.» این خردباوری را به نوعی دیگر در «تاریخ بیهقی» میبینیم. یک نمونه از خردورزی و ستایش خرد در نزد بیهقی آن است که همیشه از «خردمندان» یاد میکند و مثلا مینویسد: «خردمندان را در این باب عبرت بسیار است». بیهقی پادشاهانی را میستاید که صحبت خردمندان را جستهاند. او میگوید: «و مقرر گردد که هر کس خرد او قویتر زبانها در ستایش او گشادهتر. و هر که خرد وی اندکتر به چشم مردمان سبکتر.» بیهقی خرد را «داروی روح» میخواند. پس خرد هم در نزد فردوسی و هم در نزد بیهقی یک اصل است. این که فردوسی را حکیم لقب دادهاند نشانهی داوریهای خردمندانه او و تببینی است که او از جهان دارد. از داوریهای پایان هر داستان شاهنامه است که میتوان به خردورزی فردوسی پی بُرد.
بیهقی تقدیرباور است اما فردوسی به ساختن سرنوشت
این دو بزرگمرد ـ فردوسی و بیهقی ـ تقریبا در یک زمان میزیستهاند. آنچه این دو را به هم نزدیک میکند شاهکاری است که آفریدهاند. تا اواسط قرن سوم اثری سخته از ادبیات فارسی نداریم. ما شاعری از قرن دوم هجری نمیشناسیم که مطرح باشد. رودکی، و حتا قدیمتر از او ابوحفص سُغدی، مربوط به قرن سوم هجریاند. از قرن سوم است که شاعران شروع به زمزمه کردن میکنند و آثاری را پدید میآورند. در قرن چهارم زبان فارسی متبلور میشود و در شعر شاهنامه میشود و در نثر «تاریخ بیهقی». پدید آمدن فردوسی و بیهقی در این قرن یک نیاز اجتماعی در شرق ایران بوده است. شرق جایی است که خاستگاه هویت ایرانی بعد از اسلام میشود. جهانبینی آن دو هم تاثیر دوران غزنوی را نشان میدهد. هر دو آنها متاثر از این دوران هستند. فردوسی از دورهی محمود متاثر است و بیهقی از دورهی مسعود غزنوی. این دورانِ ناجوانمردیها و خیانتها و قتلهای نابخردانه است. همهی اینها در کتاب فردوسی و بیهقی تبلور یافته است. آنجایی که فردوسی از مرگ نابخردانهی اسفندیار و سهراب سخن میگوید، قضاوت را به خوانندگان واگذار میکند تا خود داوری کنند. فردوسی از مرگ سیاوش نیز افسوس میخورد و به نابخردیهایی اشاره میکند که چنین فاجعهای را پدید آورده است.
مسالهی تقدیر در شاهنامه هم موضوع مهمی است. آیا فردوسی جبریمذهب است یا برای انسان اختیار قائل است؟ این یک پرسش جدی است. طبیعی است که فردوسی به یک تقدیر کلی باور دارد. کسانی هم برای او اندیشههای شعوبی و اعتزالی درنظر گرفتهاند اما حقیقت آن است که فردوسی سخنوری با تفکر جهانی است و نمیتوان او را در جزییات محدود کرد. فردوسی با آن که تقدیر باور است اما اختیار و ارادهی انسان در ساختن سرنوشتش را دخیل میداند. در حالی که بیهقی چنین نیست. او هر بلایی که بر سر انسان بیاید از قضا و قدر میداند. به هر روی، من شاهنامه را کاخ بلندی میدانم که آجرهای آن از واژه و کلمه است. بیهقی هم همین گونه است. او مینویسد که میخواهد «تاریخ پایهای» بنویسد که یاد آن تا آخر روزگار بماند. این همان سخن فردوسی است، آنجایی که میگوید: «پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند.»
عبداللهیان: شخصیت بیهقی هم در دورهی غزنویان شکل گرفت
دکتر حمید عبداللهیان سخنران بعدی این نشست بود، وی با سرودهای از «لیثی» سخنش را آغاز کرد و گفت: بیهقی در تاریخ خود بیتهایی از «لیثی» شاعر میآورد که میتواند گویای تاریخ روزگار بیهقی و نیز فردوسی باشد. بیتها اینگونه است:
کاروانی همی از ری به سوی دسکره شد/ آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد؛
گلهی دزدان از دور بدیدند چو آن/ هر یکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد؛
آن چه دزدان را رای آمد بردند و شدند/ بُد کسی نیز که با دزد همی یکسره شد؛
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی/ چون توانگر شد گویی سخنش نادره شد؛
هرچه پرسیدند او را همه این بود جواب/ کاروانی زده شد کار گروهی سره شد.
همهی شرایط روزگار فردوسی و بیهقی در مصرع پایانی گنجانده شده است: «کاروانی زده شد کار گروهی سره شد.»
فردوسی را از کسانی میدانیم که در دورهی زوال سامانیان بروز کرد و شخصیت شعری او تبلور یافت و در دورهی غزنویان به ثمر رسید. شخصیت بیهقی هم در دورهی غزنویان شکل گرفت و اثر هنری خود را در اواخر غزنویان پدید آورد. هر دو آنها دچار بداقبالی شدند. آنها در دورهای که سخنشان خریدار نداشت، اثر خود را پدید آوردند. اگر سخنهایشان را زودتر گفته بودند بیگمان با اقبال گستردهای روبهرو میشدند. فردوسی هنگامی آغاز به سرودن شاهنامه کرد که سال ۳۶۷ و دورهی سامانیان بود. در این دوره دهقانان شاهنامه را میپسندیدند اما در سال ۴۰۰ که شاهنامه کامل شد، دهقانان قدرت خود را از دست داده بودند و غزنویان تُرکنژاد بر سر کار آمده بودند و برای ایران ارزشی قائل نبودند.
بنابراین فردوسی با بد اقبالی بزرگی مواجه شد. او را باید یکی از بداقبالترین شاعران ادبیات فارسی بدانیم. بیهقی نیز در چنین شرایطی زندگی میکرد. در دورهی محمود تحت ارشادهای بونصر مُشکان شخصیت او شکل گرفت و در دورهی مسعود قدرت بسیاری یافت و در دورههای بعد حتا به صاحبدیوانی رسایل رسید اما در سال ۴۴۸ که تاریخ خود را جمعآوری کرد، دورهی زوال غزنویان بود. در این زمان غزنویان حکومت محلی کوچکی بودند که در غزنه و هند فرمانروایی میکردند. پس بیهقی هم دچار بداقبالی و شرایط نامساعد روزگار شد. طبیعی است که هر دو- فردوسی و بیهقی- معتقد باشند که «کاروانی زده شد، کار گروهی سره شد.»
چرا بیهقی در کتابش به فردوسی اشاره نمیکند؟
فردوسی در سال ۳۲۹ بهدنیا آمد و در سال ۳۶۷ سرایش شاهنامه را شروع کرد. اولین نسخهی شاهنامه در سال ۳۸۴ آماده شد. ولی تا سال ۴۰۰ بیتهایی را به شاهنامه میافزود. در سال ۴۰۰ یا ۴۰۱ بود که شاهنامه را به محمود تقدیم کرد اما با بیمهری او مواجه شد. فردوسی تا سال وفاتش تغییراتی در شاهنامه داد. بیهقی نیز در سال ۳۸۵ بهدنیا آمد. یعنی زمانی که فردوسی ۵۶ ساله بود. در سال ۳۸۷، دو سال بعد از بهدنیا آمدن بیهقی، محمود به پادشاهی رسید. این زمانی است که فردوسی نگارش اول شاهنامه را به پایان برده است. در سال ۴۰۸ بیهقی وارد دربار غزنویان شد. چون میان پدرش و بونصر مُشکان دوستی و رفاقتی وجود داشت. تنها ۴۰ سال پس از ورود به دربار بود که بیهقی آغاز به نگارش تاریخ خود کرد.
چرا بیهقی هیچ اشارهای به فردوسی ندارد؟ گفتهاند بهخاطر شرایط زمانه، بیهقی تقیه میکرد. میدانیم که در دورهی غزنویان واکنش شدیدی نسبت به شاهنامه وجود داشت. بیهقی در غزنه زندگی میکرد و از توس و نیشابور فاصله داشت. پس از درگذشت فردوسی، گسترش شاهنامه در توس و نیشابور بوده است و نیز در مناطق مرکزی ایران و ری و گرگان و مازندران. بنابراین احتمال این که بیهقی دسترسی به شاهنامه نداشته، خیلی زیاد است. البته یک احتمال این است که در قسمت اول «تاریخ بیهقی» که مفقود شده است، اشارهای به فردوسی شده باشد. معمولا در کتابهای تاریخی اشارهها یا به مناسبت درگذشت کسی است و یا وقوع حادثهای. رفتن فردوسی به دربار و رنجیدن از محمود خیلی قبلتر از بیهقی رخ داده. پس در مقولهی یادداشتهای بیهقی قرار نمیگیرد اما مرگ فردوسی چنان بود که در گمنامی درگذشت. ممکن است که بیهقی که در غزنه بود، از مرگ فردوسی بیخبر مانده باشد.
بیهقی رویکردی دیگر به تاریخ دارد
یک نکتهی دیگر که احتمال ما را تایید میکند، بیتهایی است که بیهقی در کتابش آورده است. بیهقی بسیار دوست دارد که از شعر استفاده کند. یکی از شعرهای بلندی که بیهقی در کتابش نقل میکند از ابوحنیفه اسکافی است. این شعر ۹۶ بیت دارد و با این بیت آغاز میشود: «چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار/ ز خاک تیره نماید به خلق زر عیار». بیهقی اسکافی را ستایش بسیار میکند و در پایان میگوید: «به پایان آمد این قصیده غرا چون دیبا. در او سخنان شیرین بامعنا. دست در گردن یکدیگر زده. و اگر این فاضل از روزگار فرصت یابد، در سخن موی به دو نیم شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد.»
این توضیحات بسیار را میتوان حمل بر دوستی کرد اما از نظر قدرت شاعری که بنگریم همهی قصیدهی اسکافی را با یک بیت فردوسی برابر نمیتوان دانست. سخن فردوسی بسیار فخیمتر از بیتهای اسکافی است. با این حال بیهقی از فردوسی نام نمیبرد و نام اسکافی و فرخی و عسجدی و عنصری را میآورد و این البته جای گله دارد. نکته اینجاست که شرایط زمانه در دورهی بیهقی تعدیل شده بود. یعنی از سال ۴۰۰ که سلطان محمود شاهنامه را رد کرد، ۵۰ سال گذشته بود و دیگر غزنویان قدرتی نداشتند که بخواهند فضایی ایجاد کنند که نویسندهی گوشهنشینی چون بیهقی جرات نکند از شاهنامه نام ببرد.
یک نمونهی دیگر شعری است که بیهقی از معروفی بلخی میآورد. این شاعر را اصلا نمیشناسیم اما دربارهی او میگوید: «و سخت نیکو گفته است معروفی بلخی شاعر.» آنگاه شعر سخیفی از او را نقل میکند. این نمونهها نشان میدهد که سلیقهی شعرپسند بیهقی متمایل به شعرهای آموزشی و اخلاقی است. این شعرها هیچکدام در حد نثر بیهقی نیستند. نثر خود بیهقی بسیار فخیمتر از آنهاست. مشابهتهای فردوسی و بیهقی در کمالگرایی هنری آن دو است. هر دو کسانی هستند که به کم قانع نمیتوانند باشند؛ نه در شاعری و نه در نویسندگی. فردوسی میگوید که در آغاز سرودن شاهنامه تردید داشته است. دست به سفر میزند و با دیگران مشورت میکند. چون کمالگرا بود. بیهقی هم مینویسد که نمیخواهد همانند دیگر مورخان، تاریخی سرسری بنویسد. برای این که بدانیم که کار او با تاریخهای دیگر چه اندازه تفاوت دارد کافی است که «تاریخ بیهقی» را با «تاریخ گردیزی» مقایسه کنیم. گردیزی همهی «تاریخ بیهقی» را در تنها ۱۰ صفحه آورده است. این نشان میدهد که بیهقی رویکردی دیگر به تاریخ داشته است.