ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghi_news/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

روستای حارث آباد سبزوار

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

رضا حارث آبادی بیهقی

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

دانشگاه حکیم سبزواری

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

دکتر مهیار علوی مقدم

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

بایگانی

پیوندها

۴۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالفضل بیهقی» ثبت شده است

قاسم‌ اخلاقی خواه

نام پدر محمد تاریخ و محل تولد 41/01/01 سبزوار
تاریخ و محل شهادت 60/07/10 آبادان گلزار بهشت‌شهدا
عضویت وظ‌یفه‌ مسئولیت تخریب‌
یگان ارتش جمهوری اسلامی ایران منطقه  
شغل   کد شهید  

شهید قاسم اخلاقی اهل روستای حارث آباد و ساکن سبزوار بودند یادش گرامی و روحش شاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۰۳:۵۰
رضا حارث ابادی

مقدمه

دکتر محمد جعفر یاحقی ، چند سال پیش در « بزرگداشت دکتر علی اکبر فیاض»(یاحقی ، 1384 ، 46-48 ) از «آگاهی ژرف و تامل سی ساله »  استاد بیهقی پژوه  خود در «دستنویسهای بیهقی » سخن گفته بود . این در حالی است که طی دو دهه گذشته بیهقی پژوهی  در ایران ، خصوصا از چاپ سوم « تاریخ بیهقی به تصحیح دکتر علی اکبر فیاض » نام دکتر یا حقی با نام دکتر فیاض همراه بوده است . وی در مقدمه ای بر این چاپ ،از فهرست لغات و ترکیبات که خود تنظیم کرده و در چاپ دوم (1356)استفاده نموده است ،خبر می دهد .می توان گفت در طول سی و چند سال گذشته ،دکتر یاحقی با ارائه چاپهای تازه و کاملتری از تاریخ بیهقی شادروان دکتر فیاض و نیز "یادنامه ی ابوالفضل بیهقی "-حاوی سخنرانی های مجلس بزرگداشت ابوالفضل بیهقی (شهریور1349)-همواره به مطالعه و نشر تاریخ بیهقی و مطالعات بیهقی شناختی اهتمام داشته است.

اکنون که تاریخ بیهقی به تصحیح دکتر محمد جعفر یاحقی و مهدی سیدی (1388)با همکاری جمعی از دانشجویان و پس از پژوهشی شش ساله (همان ،بیست و هفت) ارائه گردیده ،نگاهی می کنیم اجمالا در آنچه به حاصل آمده است.

تصحیح

یاحقی و سیدی در اینکه"با شراکت به سراغ بیهقی و تصحیح و شرح آن"رفته اند –در حالی که تا امروز جز چاپ غنی –فیاض (تهران ،1324)همه چاپهای بیهقی را افرادی به تن واحد تعهد "کرده اند -،قولی از حسام الدین راشدی دانشمند پاکستانی در کنگره جهانی ابوالفضل بیهقی (مشهد،1349) را در نظر داشته اند که معتقد بوده است باید هیئتی "بنشینند و دسته جمعی به چاپ این کتاب اقدام کنند ."آنان در "دیباچه ی مصححان"(سی و یک – صد و پنجاه و دو )از "زندگی ،زمانه و آثار بیهقی "(سی و نه –هفتاد وهشت)،"ذکر بیهقی و تاریخ او در منابع کهن» (هفتاد و نه –هشتاد و شش)،"تاریخ بیهقی در بیرون از مرزهای زبان فارسی "(هشتاد و هفت – نود )و "مروری بر چاپهای تاریخ بیهقی "(نود و یک –صدوده )گفته اند.

یا حقی و سیدی " از آخرین روزهای زمستان 1382نخستین قدمها را برای مقابله ی تاریخ بیهقی فیاض با نسخه فاضلیه "برداشته اند . (بیست و هفت)اما تدریجا در تصحیح تاریخ بیهقی با24 نسخه سر و کار پیدا کرده اند .بنا به "معرفی نسخه های تاریخ بیهقی "(صد و یازده)نسخه ی فاضلیه در جمادی الاخر سال 1296به دست شخصی به نام میرزا داوود همدانی از روی نسخه ی دیگری نوشته و تصحیح شده است .(همان) نسخه ی Q از نسخه های مورد استفاده ی یاحقی و سیدی به خط همین شخص ثبت شده است .(صد و هجده )مرحوم ملک الشعراء بهار در یادداشتی در پایان این نسخه نوشته است :"اگرچه مشحون از اغلاط است لکن برای کار تصحیح تاریخ بیهقی بد نیست و حسن آن در این است که کاتب بی سواد بوده و از خود تصرفی در عبارات ننموده است ."(صد و بیست )نسخه های D وE برای یاحقی و سیدی ،شناسایی نشده اند .(صد و دوازده و صد و سیزده)نسخه ی Fتاریخ قابل ذکری ندارد و تنها معلوم است که از هند آورده شده است .(همان)نسخه G متعلق به کتابخانه ملی پاریس تاریخ "پنجم ربیع الاخرسنه ی 1274"دارد.(صد و چهارده)نسخه J"از نظر تصحیح تاریخ بیهقی اهمیتی ندارد » و نسخه K"در حیز شناسائی  [مصصحان]قرار نگرفته است . »(صد و پانزده )نسخه Lهمان چاپ مورد استفاده نفیسی است که احتمالا فیاض هم از آن استفاده کرده .  یا حقی و سیدی نیز "گاهی از آن "سود برده اند.(صد و شانزده )نسخه M"نسخه بی اعتباری است که کاتب یا نسخه ی ما در به سلیقه خویش تصرفات بسیاری در متن روا داشته و برخی جاها را به کلی عوض کرده است ."نسخه Nتاریخ کتابت ندارد .(صد و شانزده )اما فیاض تاریخ کتابت آن را قبل از قرن نهم حدس زده است .این نسخه که کاتب آن کم سواد بوده و عین کلمه را نقاشی می کرده (صد  و هفده)در کنار نسخه uمتعلق به کتابخانه دیوان هند لندن (صد و بیست و یک )نسخه Wمتعلق به کتابخانه موزه ی بریتانیا "بدیع ترین و تحفه ترین نسخه ی شناخته شده ی تاریخ بیهقی "(همان)و نسخه ی Xمحفوظ در کتابخانه ی موزه ی بریتانیا که "نسخه ممتاز و نفیسی است"با ضبطهای  مشترکی که داشته اند ،به مصححان کمک کرده اند تا مقدار بیشتری از مشکلات بیهقی را حل کنند.در بین دیگر نسخ مورد توجه یاحقی و سیدی نسخه T نیز "نسخه ی معتبر" شناخته شده .(صد و بیست و یک )بنابراین می توان گفت در بین 24نسخه ای که مصححان دیده و از هر کدام به نوعی استفاده کرده اند (صد و سی)دو نسخه WوX-در واقع نسخه های متعلق به کتابخانه موزه ی بریتانیا –در تصحیح تازه ی تاریخ بیهقی اصل بوده اند.

ساختار    

تاریخ بیهقی به تصحیح یاحقی و سیدی در طرح جلدی زیبا با رنگهای ملایم سبز و قهوه ای رنگ و رو رفته به نشانه ی کهنگی و در بر دارندگی متنی کهن انتشار یافته ،با گرافیک چشم نواز و قابل قبول به صورت برچسب هایی الصاق شده بر روی جلد و عطف آن.گویا بنا بوده است که در سه جلد ،این اثر منتشر شود :جلد اول متن کتاب ،جلد دوم توضیحات و تعلیقات و جلد سوم ضمیمه ای درباره ی تاریخ بیهقی که حاوی چندین مقاله است .(رضی ،157)اما عملا این تصحیح تاریخ بیهقی در2 جلد منتشر شده است .جلد اول شامل دیپاچه ی [مفصل]مصححان،متن تاریخ بیهقی ،ملحقات شامل مقدمه بعضی نسخه های خطی ،ترجمه ی دو متن عربی تاریخ بیهقی و حکایت محبوسی بزرجمهرو   فهرستهای اعلام تاریخی و جغرافیایی و جلد دوم شامل تعلیقات ، 12فهرست گوناگون از "لغات و ترکیبات "تا "عربیات "و کتابنامه .یقینا تنظیم چند نمونه تعلیقات یا فهرستهای گوناگون تلاش در خور تقدیری است که مصصحان محترم  برای افزودن بر کارایی های این چاپ صورت داده اند .    

در آنچه به عنوان «دیپاچه مصححان » ارائه شده ، «زندگی، زمانه و آثار بیهقی » با جامعیت و ایجاز تنظیم گردیده و توانسته دو صبغه تاریخی و ادبی این اثر را نیز توامان توضیح دهد . یکی از امتیازات قابل ذکر درج صفحه ، یا صفحات مربوط به هر علم تاریخی  یا جغرافیایی در متن تعلیقات و در انتهای هر توضیح و تعلیق است . این دقت نظر دو سویه است . به گونه ای که در نمایه واژه ها یا اعلام نیز صفحه ای که تعلیق  به آن تعلق گرفته ، برجسته و معین شده است .  در این توضیحات در هر مورد که با نام سلسله ای حکومتی و خاندانها و اشخاص حکومتگر همراه می شده، شجره ای برای شناساندن    اجداد هر خاندان و احفاد انان تنظیم گردیده است .

اشاره

در کنار  محسنات ، اما در حاشیه چند نکته دیگر نیز قابل ذکر به نظر می رسد :

تاریخ بیهقی  به تصحیح آقایان یا حقی و سیدی دو کتابنامه دارد : کتابنامه دیپاچه مصححان و کتابنامه تعلیقات . اما خود از کتاب نامه جامع بی بهره است و در صورت تنظیم می توانست ابعاد مراجعات مصصحان را نشان دهد ، خصوصا که با اوردن مقالاتی در دیپاچه مصححان ، نیز مقدمه بعضی از چاپهای پیشین تاریخ بیهقی ، تعلیقات فراوان که مدخلهای فراوانی از آنها در حد مقاله ای کوتاه شکل گرفته است و انواع فهرست های منضم ، به قدر تحقیقی مفصل و جامع قلم زده اند . بنابه دو کتابنانه موجود میتوان گفت در این تصحیح ، رجوع به آثار منتشره در حوزه بیهقی پژوهی در روسیه و کشور فارسی زبان تاجیکستان یا مغفول مانده و یا در کتابنامه منعکس نگردیده است . تنها در دیباچه مصححان (هشتاد و هفت) اشاره ای شده که «بار تولد محقق نامدار اتحاد شوروی سابق از تاریخ بیهقی به عنوان یکی از مهم ترین منابع کار های متعدد خود در مورد ترکستان و آسیای مرکزی سود برده  » نیز در همین بخش یعنی «تاریخ بیهقی در بیرون از مرزهای زبان فارسی »گفته شده « منتخبی از تاریخ بیهقی در 1939 در لنینگراد و مسکو ، و متن کامل آن با مقدمه و شرح و توضیح ا . ک آرندس با  عنوان تاریخ مسعودی در سال 1962 در تاشکند منتشر و در سال 1969 در مسکو تجدید چاپ شد »( هشتاد و هشت )

 در بخشی از دیباچه مصححان یعنی « مروری بر چاپ های تاریخ بیهقی »(نود و یک -  صد و ده) و «معرفی نسخه های تاریخ بیهقی» (صد و یازده – صد و سی و چهار) تصویر بعضی از چاپ ها و نسخه های این اثر ارجمند ارائه گردیده است که اگر  درشت تر و خوانا تر به چاپ می رسید  ، بیشتر بر غنا و استناد کار می افزود . از همین قبیل است دو نقشه پایان «دیباچه » که مثل تصاویر مذکور ریز و غیر خوانا است . نقشه ای البته در ابعاد مناسب در انتهای این کتاب به چاپ رسیده است که به خوبی تعدادی از اعلام شاخص جعرافیایی را نشان می دهد .

کلام آخر این است که آقایان یا حقی و سیدی با این تصحیح ، خدمتی ارزنده در حوزه بیهقی پژوهی از خود به یادگار نهاده اند که مطمئنا اشاره به پاره ای کاستیهای آن از ارج و اهمیت حاصل تلاش آنان نمی کاهد .

منابع

1-   ابوالفضل بیهقی ، تاریخ بیهقی ، تصحیح دکتر علی اکبر فیاض ، مقدمه و فهرست لغات از : دکتر محمد جعفر یا حقی ، چاپ سوم ، مشهد ، دانشگاه  فردوسی مشهد ، خرداد  1375 .

2-   ابوالفضل بیهقی ، تاریخ بیهقی ، مقدمه ، تصحیح ، تعلیقات ، توضیحات ، فهرست ها : دکتر محمد جعفر یا حقی ، مهدی سیدی ، چاپ اول ، 2 مجلد ، تهران ، سخن ، 1388 .

3-   رضی ، احمد ، بیهقی پژوهی در ایران ، چاپ اول ، رشت : حق شناس ؛ تهران : انجمن علمی زبان و ادبیات فارسی ، 1387 .

4-   یا حقی ، محمد جعفر ، « بزرگداشت دکتر علی اکبر فیاض  و رو نمایی تاریخ بیهقی » حافظ ، شماره 13 ، فروردین 1384 ، صص 46 -48 .

5-   یا حقی ، محمد جعفر ، یادنامه ابوالفضل بیهقی ، مجموعه سخنرانیهای مجلس بزرگداشت ابوالفضل بیهقی ( مشهد ، 21 تا 25 شهریور 1349) چاپ سوم ، مشهد ، دانشگاه فردوسی مشهد ، پاییز 1386.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۰۳:۲۹
رضا حارث ابادی

پدر که باشی !!!
با تمام سختی ها و مشقت های روزگار،با دیدن غم فرزندت
می گویی : "نگران نباش ، درست میشود. خیالت تخت ، مــــــــــن پشتت هستم "
پدر که باشی ؛
سردت می شود و کت بر شانه ی پسر می اندازی.
چهره ات خشن می شود و دلت دریایی....آرام نمی گیری تا تکه نانی نیاوری
پدر که باشی ؛
عصا می خواهی ولی نمی گویی.
هرروز، خم تر از دیروز، جلوی آینه تمرین محکم ایستادن می کنی
پدر که باشی ؛
در کتابی جایی نداری و هیچ چیز زیر پایت نیست.
بی منت از این غریبگی هایت می گذری
تا پدر باشی. پشت خنده هایت فقط سکوت می کنی.
پدر که باشی ؛
به جرم پدر بودنت، حکم همیشه دویدن برایت میبُرند.
بی اعتراض به حکم فقط می دوی.
بی رسیدن هامی دوی و در تنهایی ات نفسی تازه می کنی.
پدر که باشی ؛

در بهشتی که زیر پای تو نیست باز هم دلهــــــــــــ ـره هایتـــــ را مرور می کنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۰۳:۲۰
رضا حارث ابادی

لیونل مسی مسلمان شد؟ +سند

2011 2012 Lionel Messi Wallpapers Barcelona1 150x150 Lionel Messi Highest Total Goals Records 2012
دیروز یک سایت فرانسوی به نقل از الشرق الاوسط یکی از روزنامه های مطرح خاورمیانه خبر داد که لیونل مسی ستاره فوتبال جهان و بازیکن بارسا مسلمان شده است.
آفتاب: الشرق الاوسط نوشت: «به نظر می رسد این خبر 99 درصد صحت داشته باشد چرا که مسی در جایی گفته، اسلام دین صلح و عشق است و مسلمان بودن خیلی خوب است چرا که یک نوع هماهنگی بین اسلام و طبیعت انسان وجود دارد و هر فردی آزاد است دین خود را انتخاب کند.»

الشرق الاوسط آورده، «مسی برای انتخاب دین اسلام تحت تأثیر جریانی قرار نگرفته و امیدوار است دیگران هم در این راه با او برخورد منطقی داشته باشند.»

به گزارش جام نیوز،پیش از این هم ادعای مسلمانی شدن مسی مطرح شده بود اما نه تأیید شد و نه تکذیب.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۱ ، ۰۳:۱۱
رضا حارث ابادی

مستی سلامت میکند پنهان پیامت میکند 

آنکه او دلش را برده ای جان هم غلامت میکند

ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را 

مستی که هر دو دست را پابند دامت میکند

ای آسمانِ عاشقان ای جان جان عاشقان 

حُسنَت میان عاشقان نَک دوستکامَت میکند

ای چاشنی هر لبی ای قبله هر مذهبی 

مه پاسبانی هر شبی برگرد بامَت میکند

آنکه او ز خاک ابدان کند مردود را کیوان کند

ای خاک تن وی دود دل بنگر کُدامت میکند

یک لحظه ات پَر میدهد یک لحظه لنگر میدهد 

 یک لحظه صحبت میکند یک لحظه شامَت میکند

یک می لرزاندت یک لحظه می خنداندت

یک لحظه مستَت میکند یک لحظه جامت میکند

چون مُهره ای در دست او، گه باده و گه مست او

این مُهره ات را بِشکَند والله تمامت میکند

گه آن بُوَد گه این بُوَد پایان تو تمکین بُوَد 

لیکِن بدین تلوینها مقبول و رامَت میکند

تو نوح بودی مدتی، بودت قدم در شّدَتی 

ماننده کشتی کنون بی پا و گامَت میکند

خامُش کن و حِیران نِشین، حیرانِ حیرت آفرین 

پُخته سخن مردی ولی گفتار خامت میکند

غزل از مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی (غزلیات شمس)

درود و هزاران درود بر روان پاک و بلندش

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۰۴:۵۲
رضا حارث ابادی

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

واندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها

وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو

آن  گوشواره شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی

چون قدر مرا ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه ات جایی رود وانگه تو را آنجا کشد

ز اندیشه بگذر چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

قفلی بُود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر ترا بشنو لسان الطیر را

دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو 

تا کی دو شاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی

تاکی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو 

شکرانه دادی عشق را از تحفه ها و مالها

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بربام ما و در تاکی روی در خانه پر

نطق زبان ترک کن بی چانه شو بی چانه شو

غزل از مولانا جلال الدین محمد مولوی بلخی رومی (غزلیات شمس)

درود و هزاران درود بر روان پاک و بلندش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۰۴:۴۱
رضا حارث ابادی
زندگی زیباست چشمی باز کن
گردشی در کوچه باغ راز کن

هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکست

علت عاشق ز علتها جداست 
عشق اسطرلاب اسرار خداست

من میان جسمها جان دیده ام 
درد را افکنده درمان دیده ام

دیده ام بر شاخه احساسها 
می تپد دل در شمیم یاسها

زندگی موسیقی گنجشکهاست 
زندگی باغ تماشای خداست

گر تو را نور یقین پیدا شود 
می تواند زشت هم زیبا شود

حال من در شهر احساسم گم است
حال من عشق تمام مردم است

زندگی یعنی همین پروازها
صبحها، لبخندها، آوازها

ای خطوط چهره ات قرآن من
ای تو جان جان جان جان من

با تو اشعارم پر از تو می شود
مثنوی هایم همه نو می شود

حرفهایم مرده را جان می دهد
واژه هایم بوی باران می دهد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۰۴:۳۴
رضا حارث ابادی

ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیر ها ؟
زان سوی او چندان وفا، زاین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کَرَم، زاین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نِعَم، زاین سوی تو چندین خطا
زاین سوی تو چندین حسد، چندین خیال و ظنّ و بد
زان سوی او چندان کشش، چندان چشش، چندان عطا
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا
از بد پشیمان می شوی، الله گویان می شوی
آن دم تو را او می کُشد، تا وارهاند مر تو را
از جُرم ترسان می شوی، وَز چاره پُرسان می شوی
آن لحظه ترساننده را، با خود نمی بینی چرا؟
گر چشم تو بربست او، چون مهره ای در دست او
گاهی بغلتاند چنین، گاهی ببازد در هوا
گاهی نهَد در طبع تو، سودای سیم و زَر و زن
گاهی نهد در جان تو، نور خیال مصطفی
این سو کِشان سوی خوشان، وآن سو کِشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند، کشتی در این گرداب ها
چندان دعا کن در نهان، چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان، در گوش تو آید صدا

کلیات شمس تبریزی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۱ ، ۰۲:۵۴
رضا حارث ابادی

 یادش بخیر ما بچه بودیم ، یه دستمال کهنه ای ، لنگ ماشینی چیزی پیدا میکردن میذاشتن لای پامون بقچه میکردن  تا یه هفته بعد بازش کنن الان پوشک زدن واسه بچه با خروجی هوا از هردو طرف ، 8 لایه محافظ ، ویتامینه ،  همراه با عصاره مالت ، 12 ایر بگ ، کروز کنترل ، سنسور عقب ، تهویه مطبوع ، با ال سی دی... خلاصه فول آپشن دیگه ! از ال سی دی هم توشو نشون میده دیگه لازم نیست را به را بازش کنن

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۰۳:۰۵
رضا حارث ابادی

زنـدگی و گـذر عمـر گرانـمایه ...
نمی دانم؛ این عمر تو دانی به چه سانی طی شد؟
پوچ و بس تند چنان باد دمان !
همه تقصیر من است ...
اینکه خود می دانم که نکردم فکری
که تامل ننمودم روزی
ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران



کودکی رفت به بازی
به فراغت به نشاط
فارغ از نیک وبد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است بگذارید بخندد شادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست !
بایدش نالیدن ...



من نپرسیدم هیچ که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن
نتوان فارغ و دلرسته زغم همه شادی دیدن
هر زمان بال گشادن سر هر بام که شد خوابیدن
من نپرسیدم هیچ، هیچکس نیز هیچ نگفت




نوجوانی سپری گشت به بازی، به فراغت، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون جوان است هنوز
بگذارید جوانی بکند
بهره از عمر برد، کامرانی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این باز مرا عمری هست؟



یک نفر بانگ برآورد که او اکنون باید فکر فردا بکند
دیگری آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومی گفت همانگونه که دیروزش رفت، بگذرد امروزش همچنین فردایش



بعد از این باز نفهمیدم من، که به چه سان دی بگذشت
آنهمه قدرت و نیروی عظیم به چه ها مصرف گشت
نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بیحاصلی و دمی
چه توانی که ز کف دادم مفت
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت




مدت عهد شباب می توانست مرا تا به خدا پیش برد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات
آن کسانی که نمی دانستند جوانی یعنی چه راهنمایم بودند
که دائم فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامین معاش، فکر یک زندگی بی جنجال فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت زندگی خوردن نیست
زندگی ثروت نیست
زندگی داشتن همسر نیست
زندگی فکر خود بودن و غافل ز جهان نیست




حال فهمیدم هدف زیستن این است رفیق:
من شدم خلق که با عزمی جزم پای بند هواها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل
مملو از عشق و جوانمردی و زهد در ره کشف حقایق کوشم
شربت جرات و امید و شهامت نوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
شمع راه دیگران گردم و با شعله خویش
ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۱ ، ۰۳:۵۴
رضا حارث ابادی

همه محبتت را به پای دوستت بریز ولی همه اسرارت را در اختیار او نگذار. حضرت علی (ع)
اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید. کوروش بزرگ
ابله‌ترین دوستان ما، خطرناک‌ترین دشمنان هم هستند. سقراط
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می‌کند. امیل فاگو
خدایا! مرا از دوستانم محافظت بفرما. چون می‌دانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ کنم! ولتر
دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست، بلکه نشان نابودی زمان، به گونه‌ای گسترده است. ارد بزرگ
آن که از دشمن داشتن می‌ترسد، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت. هزلت
صفات هر کس مربوط به محسنات و نقایص اخلاقی دوستان اوست. کارلایل
هرگز بخاطر دوستت، از انجام وظیفه‌ای چشم مپوش. سن لانبر

دوست مثل پول، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان‌تر است. باتلر
دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین. اسکاروایلد
بعضی‌ها طوری هستند که دوستان‌شان هر قدر از آنها پایین‌تر باشند بیشتر دوست‌شان دارند. چترفیلد
همه کسانی که با تو می‌خندند دوستان تو نیستند. ضرب المثل آلمانی

چیزی در جهان بهتر از دوست واقعی نیست. آکویناس
در دوستی درنگ کن، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش. سقراط
برای آنکه همواره دوستان‌مان را نگاه داریم بهتر است همواره فاصله و بازه‌ای میان خود و آنها داشته باشیم. ارد بزرگ
دوستان عبارت از خانواده‌ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است. آلفونس کار
هیچ دوستی بهتر از تنهایی، برای اهل اندیشه نیست. ارد بزرگ
اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی‌ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که می‌خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی؟ جبران خلیل جبران
دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد. بزرگمهر
در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس؛ از طرف کسی که فکر می‌کند تو بی نظیری. براون
خموشی در برابر بدگویی از دوستان، گونه‌ای دشمنی است. ارد بزرگ
دوست بجای چتریست که باید روزهای بارانی همراه شما باشد. پل نرولا
بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شب‌هایت آرامش بخشد. جبران خلیل جبران
دوستان برای نخجیر دشمنان، چون تیر و پیکان‌اند. بزرگمهر
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد. جبران خلیل جبران

هر بدی می‌توانی به دشمن نرسان که ممکن است روزی دوستت گردد و هر سری داری با دوستت در میان نگذار که ممکن است روزی دشمنت گردد. سعدی
هیچگاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست؛ اوست که به تو انگیزه پیشرفت می‌دهد. ارد بزرگ
نـاتـوان ترین مردم کسی است که از یافتن دوست ناتوان است و ناتوان تر از او کسی است که دوستِ یافته را تباه گرداند. حضرت علی (ع)
ارزش نگاه دوست را هنگامی پی می‌بری که در بند دشمن و بدسگالان باشی. ارد بزرگ
بهترین و حقیقی‌ترین دوستانم از تهی دستانند. توانگران از دوستی چیزی نمی‌دانند. موزارت
اگر می‌خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو. ارد بزرگ
دوست زمان احتیاج، دوست حقیقی است. ضرب المثل انگلیسی
دوست واقعی کسی است که دست‌های تو را بگیرد ولی قلب ترا لمس کند. گابریل گارسیا مارکز
بیشتر بدبختی‌های ما قابل تحمل‌تر از تفسیرهایی است که دوستان‌مان درباره آنها می‌کنند. کولتون

از دشمن خودت یک بار بترس و از دوست خودت هزار بار. چارلی چاپلین
نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند. بوعلی سینا
بهترین وسیله دفع دشمنان، ازدیاد دوستان است. بیسمارک
من در جهان یک دوست داشته‌ام و آن خودم بوده ام! ناپلئون
دوستی که نومیدنامه می‌خواند، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد. ارد بزرگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۱ ، ۰۳:۵۱
رضا حارث ابادی

«طلوع آفتاب جمال حسین(ع)»
سلام بر تو که گلویت، بوسه‏گاه پیامبر بود. ای خلاصه فاطمه و علی! بر ما بتاب که در تیرگی خاک، بی‏آفتاب یاد تو، پامال عبور روزهاییم و تنها عشق است که می‏تواند در تعریف تو، قد راست کند. امروز، خانه محقر علی، در آفتاب جمال تو، به مرکزیّت عالم، شناخته خواهد شد و نورِ سرگردانِ حسین که سال‏ها پیش از خلقت آدم در افلاک غوطه می‏خورد، در قاب جسم خویش، حلول خواهد کرد.بیا ای هم‏بازی جبرئیل و پیمبر، که عشق تو، هول قیامت و سکرات مرگ را بر ما آسان می‏کند.
سلام کردم و به من تبسمت جواب داد     فتاد سایه‏ات سرم، دوباره آفتاب داد
چهار سوی خانه‏ام سلام می‏فرستمت     سلام دادم و به من دعای مستجاب داد
دریایی به نام حسین
می‏گویند: «پایان شب سیه سپید است» و ازاین‏رو، خورشید تو دوبار، متولد شد؛ یکی در خانه فاطمه و دیگربار بر نیزه‏های شبزدگان.روزی که عطر تو در ایوان ملائک پیچید، ملائک، تبریک‏گویِ پروردگارِ تو بودند، تا ذرات جهان، به سجود درآمدند و تو را ذکر گفتند؛ «یاحسین».خداوند، تو را آفرید تا از رعدِ گریه‏های شبانه علی، بارانِ رحمت خود را بر زمین ببارد و به ازای هر قطره اشک علی، دریایی به نام حسین را هدیه کند.
در دوستیِ حسین علیه‏السلام
هیچ سجاده‏ای باز نشد که نام تو را رمز عبور خود نکرد، یا حسین!
خاکِ تو، آبروی سجده من است و آب، با تولد تو، در فرهنگ لغات دلم، هم‏خانواده حسین شد.آن‏که تو را زیارت کند، هزار هزار درجه نزد خداوند به او عطا کنند؛ چراکه باران مهرِ تو، پوسته سخت دانه دل را می‏شکافد.یا حسین! از قرن‏های آن سوی تقویم، وقتی نوازشِ نور تو در رگ‏هایمان جاری می‏شود، چه تماشا دارد لذت گم شدن و غرق شدن در اسمت!
شفیع قیامت
حسین، تنها واژه‏ای است که وقتی زاده شد، برخاست؛ مثل عطر، وقتی که سرِ مظروف آن را جدا می‏کنند و سرریز می‏شود.تکرار تو بر نوارهای سبز دیوارهای مسجد، یادمان داد که تو بیش از یک نفر بودی. تو را باید آن‏قدر نوشت، تا محراب و جانماز و نقش اسلیمی طاق‏نماهای زمین، به ناتمامِی تو اقرار کنند؛ یا حسین!
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم     بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم  به گفت‏وگوی تو خیزم به جست‏وجوی تو باشم

«قدم نورسیده آفتاب»

قدوم نورسیده آفتاب را ملائک بی‏شمار، به تبریک آمده‏اند و بر بام خانه دختر خورشید، بال می‏افشانند. از بهشتِ دامان بتول، بهاری سرزده است و خانه علی و زهرا، امروز، خانه تمام شادی‏ها و دست‏افشانی‏هاست. خدا، لبخند می‏زند این روز شگفت را و مرد تنهای نخلستان‏ها، به نسل سبز این کودک می‏اندیشد. به نور ممتدی که سینه به سینه، تا قیامت خواهد رفت؛ «وَلَو کَرِهَ الْکافِرُون».عاشورا متولد شد اتفاق کمی نیست... بگذار تمام کائنات بدانند آغاز تو را! دو دریای آبی، به هم آمیختند و در پیوند خدایی و زبانزدشان، اقیانوسی پدید آمد که تاریخ را دیگرگونه خواهد کرد.بگذار از امروز، همه شمشیرها، خود را مهیا کنند! بگذار لب‏ها برای تشنگی، آبدیده شوند! بگذار کفر، ازهم‏اکنون، دست به کارِ تیز کردن تیغ کینه باشد و ایمان، کوه صبرش را به شانه‏های تو تکیه دهد!تاریخ، در راه است تا با خون معصوم تو، خود را رقم زند. حادثه‏ها در راهند. آب‏های متلاطم و دست‏های جفاپیشه‏ای که سدِّ سیراب شدن‏اند، توفان خونخواهی حق و رسوایی باطل، خطبه‏های بلیغِ روسیاهی کفر، قرآن فصیح بر منبر نیزه‏ها و خدایی که دلشدگانِ زخم‏خورده را خود به پرسش و مرهم می‏آید؛ همه در راهند. تو، مولود عشق، امروز، در آغوشِ مادر، مهیّای فردای خونخواهی و «هل من ناصر» باش! لبخند بزن، تا خون در رگ‏های طبیعت جاری شود!لبخند بزن، تا خدا به یمن آمدن تو، اهالی روزگار را امان دهد! لبخند بزن، تا همه بدانند «عاشورا» متولد شد...

 «گلی می‏آید»

بهارهای شگفتی در راهند. فردا گلی می‏شکفد که بادها را پرپر می‏کند.بهارهای شگفتی در راهند؛ این را من نمی‏گویم؛ آسمان می‏گوید با هزاران بهاری که دیده است.بهارهای شگفتی در راهند؛ این را زمین می‏گوید؛ زمین که مادر همه بهارهای آمده است. زمین که آبستن بهارهای شگفتی است که در راهند.فردا گلی می‏شکفد که گل‏ها به پیشواز آمدنش، پرپر می‏شوند. درخت‏ها، سجده می‏کنند مقدمش را، کوه‏ها سر بر آستان کرم او می‏گذارند و دریاها، وام‏دار زلال چشمانش می‏شوند.فردا گلی می‏شکفد که عطرش از همه پنجره‏های بسته عبور خواهد کرد؛ از همه دیوارهای سنگی، برج‏های بتُنی، خیابان‏های تاریک، کوچه‏های رنگ و رو رفته. فردا گلی می‏شکفد که پنجره‏ها را باز خواهد کرد و آینه‏ها را شفاف.فردا گلی می‏شکفد که ابرها را به باران دعوت می‏کند، باران را به زمین تشنه می‏فشاند، گل‏ها را می‏رویاند و خورشید را صدا می‏کند تا رنگین‏کمانی شگفت، شرق تا غرب زمین و آسمان را به هم بدوزد؛ رنگین‏کمانی زیباتر از همه آذین‏ها و خیر مقدم‏ها، رنگین‏کمانی که مزین به نام زیبای زیباترین گل دنیاست. فردا باران می‏بارد، گلی می‏شکفد. مردی می‏آید؛ فردا مردی که قرار است در باران بیاید، خواهد رسید؛ بعد توفان می‏گیرد، باران تند می‏بارد.فردا، گلی می‏آید؛ گلی که کشتیبان «سفینه النجاه» است. می‏آید و آرامش را به دل‏های عاشق می‏آورد و منتظران را سوار می‏کند.فردا گلی می‏شکفد که بادها را پرپر می‏کند. توفان، تاب ایستادگی در برابرش را ندارد؛ پرپر می‏شود، نسیم می‏شود و به پای مبارکش بوسه می‏زند: «السلام علیک یا سفینه النجاه».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۱ ، ۰۴:۴۱
رضا حارث ابادی

دلیل رفعت‏ شان علی اگر خواهی               به این کلام دمی گوش خویشتن می‏دار
چو خواست مادرش از بهر زادنش جایی       درون خانه خاصش بداد جا ستار
پس آن مطهره با احترام داخل شد              در آن مقام مقدس بزاد مریم‏وار
برون چو خواست که آید پس از چهارم روز  ندا شنید که نامش برو علی بگذار
فدای نام چنین زاده‏ای بود جانم                 چنین امام گزینید یا اولی الابصار

علی زاده کعبه، خود کعبه آرزوهای تمام حق‏جویان و حقیقت‏خواهان است . علی قبله عارفان و ناسکان و خداپرستان است . علی مصباح جمال ازلی و گوهر تابناک الهی است که از درون خانه خدا پا به عرصه وجود گذاشت تا همگان را به پرستش خدای کعبه فراخواند و پرچم‏های ضلالت و سیه روزی را از فراز کعبه بر زمین افکند و بیرق هدایت جهانیان را دوش به دوش رسول خدا و همراه او و پس از او برافرازد و هم چنان که نام نامیش مایه امید و نوید علاقمندان و شیعیان و محبانش است، بی‏گمان خروش رعدآسای ذوالفقارش پیوسته دل دشمنان خدا را به لرزه درمی‏آورد و مایه رعب و وحشت آنان خواهد بود تا روزی که به اقتضای اراده الهی، وارث به حق علی، از پشت پرده غیبت‏به درآید و با همان ذوالفقار علی، باقیماندگان شیطان پرستان و مستکبران و دشمنان علی را به دوزخ فرستد و جهان را پس از قرن‏ها بی‏دادگری، پر از عدل و داد سازد . علی آن کوکب دری وجود، آن مقدس‏ترین و تابناک ترین انسان روی زمین پس از رسول الله (ص) از چنان مقامی برخوردار است که هرگز حکیمان و فقیهان و خداشناسان و عارفان با هرچه گفته‏اند و نوشته‏اند نتوانسته و نخواهند توانست او را بشناسند و بشناسانند و هرچه از فضیلت و منقبت او با شعر و نثر بسرایند و رقم بزنند و بر فراز منبرها بیان کنند، جز نمی از یم و قطره‏ای از اقیانوس فضایل علی نخواهد بود، همین بس که پیامبر، این اشرف مخلوقات به او گوید: «یا علی هیچ کس خدا را نشناخت جز من و تو و هیچ کس مرا نشناخت جز خدا و تو و هیچ کس تو را نشناخت جز خدا و من‏» . و در جایی دیگر می‏فرماید: «یا علی! اگر نه این بود که می‏ترسیدم مردم درباره‏ات سخنی بگویند که نصاری درباره عیسی بن مریم گفتند، هرآینه مطلبی درباره‏ات می‏گفتم که بر هر کس بگذری، خاک زیر پایت را برای تبرک بردارد» .
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را
و باز هم علی را از زبان سرورش، برادرش، پسر عمویش و مربیش رسول الله بشنویم که خطاب به یاران باوفایش همچون سلمان و مقداد و عمار و ابوذر و حذیفه و خزیمه می‏فرماید:  «همه شما می‏دانید که خدای عزوجل من و علی را از یک نور آفرید . ما در صلب آدم تسبیح خدای عزوجل می‏کردیم، سپس با هم در اصلاب مردان و ارحام زنان پاک منتقل شدیم که در هر زمانی، ندای تسبیح ما از درون رحم‏ها شنیده می‏شد و نور وجود ما دو نفر در سیمای پدران و مادران و نیاکان هویدا بود تا آن جا که نام ما با نور در رخساره پدرانمان نوشته شده بود، سپس نور ما دو نیمه شد، نیمی در عبدالله و نیمی در ابوطالب . هرگاه پدر و عمویم در میان جمعی از قریش می‏نشستند، نوری در پیشانی آنها ظاهر می‏شد که حتی جانوران و درندگان نیز - به خاطر آن نور بر آن دو بزرگوار سلام می‏کردند و درود می‏فرستادند تا آن که از صلب دو پدر و رحم دو مادر به دنیا آمدیم . آن گاه که علی به دنیا آمد، حبیبم جبرئیل نازل شد و به من گفت: ای حیبب خدا! علی اعلی سلامت می‏رساند و تو را به ولادت برادرت علی، تبریک و تهنیت می‏گوید و می‏فرماید: این آغاز هویدا شدن نبوتت و اعلام وحی و رسالتت می‏باشد که همانا تو را به وجود برادرت، خلیفه‏ات و جانشینت تایید نمودم و نامت را بالا بردم و به وسیله او تو را تقویت کردم . پس برخیز و با دست راستت او را در آغوش بگیر زیرا او از اصحاب یمین است و شیعیان و پیروانش مهتران سفیدروی‏اند . . .» آری! علی از همان کودکی در آغوش پاک پیامبر رشد و نمو کرد و با جان و دل مهرانگیزش تربیت گشت . علم و حکمت را از او فراگرفت و راه و روش زندگی را مو به مو از او آموخت . خود در دوران کودکیش چنین می‏فرماید:
(نهج البلاغه، خطبه‏224) و همانا شما منزلت و مکانت مرا از رسول خدا به خویشی نزدیک و جایگاهی ویژه - که دیگران از آن برخوردار نیستند - دانستید . آن حضرت مرا در کنار خود در آغوش خویش می‏گذاشت آن هنگام که کودکی خردسال بودم . مرا به سینه خود می‏چسباند و در رختخواب خود، در آغوشم می‏گرفت و بدن مبارکش را به من می‏مالید بوی عطر آگین خود را به من می‏بویانید و پیوسته خوراکی را می‏جوید و در دهانم می‏گذاشت و او هرگز نیافت که من دروغی بگویم یا اشتباهی از من سر بزند و همانا من همیشه از پی او می‏رفتم مانند بچه شتری از پشت‏سر مادرش و پیامبر هر روز از برای من نشانه ای از اخلاق و منش خود می‏افراشت و مرا دستور می‏داد که به او اقتدا و از او پیروی کنم .  من همیشه و هر سال آن حضرت را در کنار کوه حرا می‏دیدم (که عبادت می‏کرد) و غیر از من احدی او را نمی‏دید و در آن روزگار، اسلام در خانه‏ای نیامده بود جز خانه‏ای که پیامبر و خدیجه در آن بودند و من سومیشان بودم; من خود نور وحی را می‏دیدم و بوی نبوت را استشمام می‏کردم و همانا فریاد شیطان را شنیدم هنگامی که وحی بر آن حضرت نازل شد، پس به پیامبر عرض کردم: این چه آوازی است؟ فرمود: این صدای شیطان است که از عبادت خود نومید گشت . همانا که تو - ای علی - می‏شنوی آن چه را من می‏شنوم و می‏بینی آن چه را من می‏بینم جز آن که تو پیغمبر نیستی ولی تو وزیر و جانشین من می‏باشی و تو همواره بر خیر خواهی بود .
(نهج البلاغه، خطبه‏224)

 حضرت امیر المؤمنین علی بن ابى طالب علیه السّلام در روز جمعه سیزدهم ماه رجب پس از سى سال از عام الفیل در خانه خدا در شهر مکه به دنیا آمد ، نه پیش از وى کسى در خانه خدا به دنیا آمده و نه بعد از آن حضرت. تولد امیر مؤمنان علیه السّلام در خانه خداوند فضیلت و شرافتى است که پروردگار بزرگ برای بزرگداشت مقام و منزلتش به آن حضرت اختصاص داده است . واز دیدگاه علمای اهل سنت نیز ، ولادت آن حضرت قطعی می باشد

سیزده رجب بود.
خورشید آرام آرام خود را از پشت کوه ابو قبیس بالا کشید.  نور کم فروغ خویش را روانه مکه، زیستگاه دیرین مردان خدا کرد.  کوچه ها شلوغ تر از هر روز به نظر می رسید.  اطراف کعبه ازدحام چشمگیری بود. خورشید باز هم بالاتر آمد. اینک تکاپو و رفت و آمد غیر معمول مکه، کاملا جلب نظر می کرد. هر کس از خانه خارج می شد، یک راست به طرف کعبه می رفت. اطراف مکه لحظه به لحظه شلوغ تر می شد. این همه مردم، صبح اول وقت، به یقین برای طواف از خانه خارج نشده اند. عده ای رنگ به چهره نداشتند. تعدادی از زنان بنی هاشم، هراسان به کعبه می نگریستند. چند نفر به طرف در ورودی کعبه رفتند. خدمتگزاران مسجدالاحرام از این در وارد کعبه می شدند و خانه را نظافت می کردند. تلاششان برای ورود به کعبه بی نتیجه ماند. یکی گفت: سه روز است که تلاش می کنیم این در را باز کنیم. مردی گفت: تا به حال نه چنین چیزی دیده و نه شنیده ام. شما را به خدا به این شکاف نگاه کنید! دیوار شکاف خورده! از هم باز شده! یکی را در خود جای داده! بعد هم دوباره بسته شده! جوانی با صدای بلند فریاد کشید. این کعبه است. خانه خداست. معمار آن آدم صفی و ابراهیم خلیل بوده. آجرهایش با دستان اسماعیل ذبیح آشناست. زمینش بدن انبیای بزرگ خدا را، در آغوش گرفته. چگونه می شود سه روز، زن بارداری را در خود جای دهد؟ پیرمرد گفت: من و دوستانم با چشمان خود دیدیم! ما چند نفر کنار کعبه حرف می زدیم، فاطمه بنت اسد وارد شد. به سختی راه می رفت. از درد به خود می پیچید. مقابل کعبه ایستاد، دست هایش رو به آسمان بود و مناجات می کرد. نزدیک شدم ببینم با این حال زار برای چه اینجا آمده؟ حضرت علی علیه السلام با خدا چه کار دارد؟ شنیدم می گفت: پروردگارا! من به تو و به هر پیامبری که فرستادی، ایمان آورده ام. هر کتابی که نازل کردی باور دارم. گفته های جدم ابراهیم علیه السلام را تصدیق می کنم. پیرمرد توضیح داد: می دانید که فاطمه بنت اسد، از نوادگان اسماعیل است. بعد گفت: از تو می خواهم که به حق خانه ات و به حق فرزندی که همراه دارم. او که با من سخن می گوید و مونس من است و یقین دارم یکی از آیات عظمت توست - ولادت او را بر من آسان کنی. تا این سخنان از دهان او خارج شد ناگهان دیوار کعبه شکاف برداشت! شکاف کاملاً باز شد. به حدی که یک نفر بتواند به راحتی از آن رد شود. بعد هم او وارد شد و لبه های شکاف به هم رسید. اینک سه روز است داخل کعبه است. در همین گیر و دار چشم ها به طرفی برگشت. مردی با چهره ای جذاب وارد مسجدالحرام شد. لبخند دل نشینی بر لب داشت. از همان دور که می آمد، به شکاف کعبه خیره شده بود؛ همان جایی که سه روز قبل باز شده بود و زن بارداری را در آغوش گرفته بود. جمعیت اطراف کعبه افزوده شده بود و همگی متوجه مرد تازه وارد بودند او کیست؟ ابوطالب است! همسر فاطمه بنت اسد، که اینک در کعبه است. ابوطالب در مکه از احترام فراوانی برخوردار بود و بزرگ خانه خدا محسوب می شد. در کارهای مهم، حرف، همیشه حرف او بود. پدرش عبدالمطلب نیز این گونه بود؛ همان که در داستان ابرهه و اصحاب فیل، شایستگی فراوانی از خود نشان داد. ابوطالب نزدیک شد. مردم به احترام او کمی عقب ایستادند. کسانی که در اطراف نشسته بودند تمام قامت ایستادند. نزدیک شد و تا نزدیکی شکاف رفت. خدای بزرگ! این فرزند کیست که خانه خدا این گونه پذیرای مام اوست؟

تا صورت پیوند جهان بود، على بود
تا نقش زمین بود و زمان بود، على بود
آن قلعه گشایى که در از قلعه خیبر
برکند به یک حمله و بگشود، على بود
آن گرد سر افراز، که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست، نیاسود، على بود
آن شیر دلاور، که براى طمع نفس
برخوان جهان پنجه نیالود، على بود
این کفر نباشد، سخن کفر نه این است
تا هست على باشد و، تا بود، على بود
شاهى که ولى بود و وصى بود، على بود
سلطان سخا و کرم و جود، على بود
هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داود ، على بود
هم موسى و هم عیسى و هم خضر و هو ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هود، على بود
مسجود ملایک که شد آدم، ز على شد
آدم چو یکى قبله و مسجود، على بود
آن عارف سجاد، که خاک درش از قدر
بر کنگره عرش بیفزود ، على بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود، على بود
«ان لحملک لحمى» بشنو تا که بدانى
آن یار که او نفس نبى بود، على بود
موسى و عصا و ید بیضا و نبوت
در مصر به فرعون که بنمود، على بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
از روى یقین در همه موجود، على بود
خاتم که در انگشت سلیمان نبى بود
آن نور خدایى که بر او بود، على بود
آن شاه سرفراز، که اندر شب معراج
با احمد مختار یکى بود، على بود
آن کاشف قرآن‏که‏خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود، على بود

سلام بر علی، سلام بر عدالت علی، سلام بر شجاعت و شهامت و رشادت علی، سلام بر تو ای پدر مهربان که گنجینه ی مهر و گنجور وفایی و سلام بر شما عزیزانی که بر علی و آل علی صمیمانه عشق می ورزید. آری، امروز درخت امید به بر آمد و اشخاص فضل به در آمد،  آفتاب معرفت بر آمد و ماهروی عدالت در آمد.خجسته مبلاد مولی الموحدین، امیرالمومنین، شاه ولایت، کوکب رخشان هدایت و نور پرفروغ آسمان امامت، حضرت علی بن ابیطالب ( ع ) را تبریک و تهنیت عرض می نماییم.از فرمایشات گهربار آن حضرت است که فرمودند  الهی کفی بی عزا" ان اکون لک عبدا" و کفی بی فخرا" ان تکون لی ربا :خدایا این عزت مرا بس که بنده توهستم و فخر و مباهاتم همین بس که تو پروردگار منی.همچنین روز پدر را بر همه ی پدران شفیق و  رفیق و صدیق و مهربان و دلسوز و زحمتکش، شادباش می گویم. پدر جان:  نگاهت معنویت،  وقارت انسانیت، صلابتت حرکت، طمانینه ات تفکر  و بالاخره بیانت عروج می بخشد.  تو را می ستایم و دستان پرمهرت را می فشارم.  روزت مبارک  پدرجان،

دلت شاد و لبت خندان  بماند برایت  عمر جاویدان  بماند

خدارا می دهم سوگند بر عشق  هر آن خواهی برایت آن بماند

تنت سالم ، سرایت سبز  باشد  برایت  زندگی  آسان  بماند

ای پدر ای با دل من همنشین ، ای صمیمی ای بر انگشتر نگین
ای پدر ای همدم تنهاییم ، آشنایی با غم تنهاییم
ای طنین نام تو بر گوش من ، ای پناه گریه ی خاموش من
همچو باران مهربان بر من ببار ، ای که هستی مثل ابر نو بهار
در صداقت برتر از آیینه ای ، در رفاقت باده ای بی کینه ای
ای سپیدار بلند و بی پایدار ، می برم نام تو را با افتخار
هر چه دارم از تو دارم ای پدر ، ای که هستی نور چشم و تاج سر
رحمت بارانی روشن تبار ، مهربانی از مانده یادگار
ای پدر بوی شقایق می دهی ، عاشقی را یاد عاشق می دهی
با تو سبزم گل بهارم ای پدر ، هر چه دارم از تو دارم ای پدر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۳۴
رضا حارث ابادی

به مناسبت سیزدهم رجب و تولد مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی ( ع) و تبریک روز پدر خدمت تمامی پدران این مطلب را گذاشتم به امید رضایت آن امام عزیز و بزرگ.روز پدر بر همه پدران عزیز مبارک باد

اگر می بینیم کسی که قلبش پر از محبت علی است و از محبت علی اشک می ریزد و سرنوشت جامعه آن سرنوشت خوبی نیست و دردناک است.این نشان دهنده آنست که علی را نمی شناسد.این علی شناسی نیست،علی پرستی است.علی را نشناختن و محبت علی داشتن مساوی است با محبت همه ملتها بر پیامبر و معبودشان ،نه چیزی بیشتر...مشکل ما ضعف ایمان نیست، عدم معرفت علمی مسائلی است که به آن ایمان داریم و یکی از آن مسائل تشیع و اسلام است معتقدیم ولی آنرا نمی شناسیم و آشنایی منطقی از آن نداریم و به مردی معتقدیم به عنوان یک امام و یک مرد بزرگ و کسی که همیشه مورد ستایش ما بوده،اما متاسفانه علی را نمی شناسیم.مابیشتر به ستایش علی پرداختیم نه آشنایی با علی...علی مظهر پیروزی در شکست است.ما همیشه پیروزی را در پیروزی می شناسیم
ولی علی درس بزرگی به ما داد و آن درس پیروزی در شکست است.مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟او با علی آشناتر است. سخن گفتن درباره علی  بی‌نهایت دشوار است، زیرا به عقیده من، علی  یک قهرمان یا یک شخصیت تاریخی تنها نیست. هر کس درباره علی  از ابعاد و جهات مختلف بررسی کند، خود را نه تنها در برابر یک فرد، یک فرد برجسته انسانی در تاریخ می‌بیند، بلکه خود را در برابر معجزه‌ای و حتا در برابر یک مساله علمی، یک معمای علمی «‌این خلقت» احساس می‌کند. بنابراین درباره علی  سخن گفتن برخلاف آنچه که در وهله اول به ذهن می‌آید، درباره یک شخصیت بزرگ سخن گفتن نیست، بلکه درباره معجزه‌ای است که به نام انسان و به صورت انسان در تاریخ متجلی شده است.  علی یکی از شخصیت‌های بزرگی است که به نظر من بزرگترین شخصیت انسانی است (پیغمبر (ص) را باید جدا کرد که رسالت خاصی دارد) که از همه وقت، امروز ناشناخته می‌بود، بدشناخته‌تر است که کیست، محققین او را برای اولین بار می‌شناختند.
گاه علی  را که توی این جنگ‌ها یک قهرمان شمشیرزن است، توی شهر یک سیاستمدار پرتلاش حساس است و توی زندگی یک پدر و یک همسر بسیار مهربان و بسیار دقیق است و یک انسان زندگی است و در همه ابعادش می‌بینیم، تاریخ می‌گوید، تنها در نیمه‌ شب‌ها، توی نخلستانهای اطراف مدینه می‌رفته و نگاه می‌کرده که کسی نبیند و نشوند و بعد سر در حلقوم چاه فرو می‌برده و می‌نالیده! هرگز، من نمی‌توانم قبول کنم که رنج‌های مدینه و رنج‌های عرب و جامعه عرب و حق جامعه اسلامی و حتا یارانش، این روحی را که از همه این آفرینش بزرگ‌تر است وادار به چنین نالیدنی بکند، هرگز!
درد علی خیلی بزرگ‌تر است و آن درد خیلی باید درد نیرومندی باشد، که این روح را این اندازه بی‌تاب بکند! مسلما این همان درد انسانی است که خود را در این عالم زندانی می‌بیند، انسانی است که خود را بیشتر از این عالم می‌بیند و احساس خفقان در این عالم می‌کند.  مسلما هر کسی که انسان‌تر است، پیش از آنچه هست در خود نیاز احساس می‌کند، انسان است، این است که می‌بینیم علی قهرمان متعالی سخن گفتن و زیبا سخن گفتن و پاک سخن گفتن است، نمونه اعلا و متعالی شهامت و گستاخی در جنگ است، نمونه عالی پاکی روح در حد اساطیر و تخیل فرضی انسان در طول تاریخ است، نمونه اعلای محبت و رقت و لطافت روح است، نمونه عالی دوست داشتن در حد نمونه‌های اساطیری است، نمونه عالی عدل خشک دقیقی است که حتا برای مرد خوبی مانند عقیل ـ برادرش - قابل تحمل نیست، نمونه اعلای تحمل است در جایی که تحمل نکردن، خیانت است و نمونه اعلای همه زیبایی‌هایی است و همه فضایلی است که انسان همواره نیازمندش بوده و ندانسته.

علی  نه تنها امام است، در طول تاریخ هیچ شخصیتی با این امتیاز را نداشته که یک خانواده امام  است، یعنی خانواده اساطیری است، خانواده‌ای که پدر علی است، مادر زهرا (س) است، پسر آن خانواده حسین [و حسن (ع)] است و دختر آن خانواده زینب (س) است. چهرهایی که می‌خواهم، در قرن بیستم، به عنوان سمبل و تجسم یک ایدئولوژی مطرح و عنوا کنم، دارای این خصوصیات است. البته این کامل‌ترین خصوصیاتش نیست، اما اساسی‌ترین آنهاست

علی  نخستین نسل در انقلاب اسلامی، علی  در خانه پسرعمو، رابطه متقابل پیغمبر (ص) و علی ، علی  مظهر جهاد و رهبری جنگ، علی ، ‌مرد سیاست و مسؤولیت اجتماعی، علی  مرد کار یدی، کشاورزی و تولید، علی ‌مظهر نثر و شعر علی  بهترین سخنور و سخنگو، علی  ‌فیلسوف، علی مظهر بینش‌ها و ابعاد متضاد، علی ‌زهد انقلابی و عبادت، ‌تکیه بر عدالت، علی  تساوی در مصرف، علی  امام و مظهر حقیقت‌ها و ارزش‌ها، علی نفی مصلحت به خاطر حقیقت، نفی شخصیت، علی  انسان‌دوستی.
درد علی  دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ‌ملجم در فرق سرش احساس می‌کند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه‌های شب خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردی می‌گرییم که از شمشیر ابن ‌ملجم در قرق سرش احساس می‌کند. اما این درد علی  نیست، دردی که چنان روح بزرگی را به ناله درآورده است، «تنهایی» است که ما آن را نمی‌شناسیم!  باید این درد را بشناسیم، ‌نه آن درد را که علی درد شمشیر را احساس نمی‌کند و ... ما درد علی  را احساس نمی‌کنیم. ما ملتی که افتخار بزرگ انتصاب به علی  و مکتب علی را داریم و این بزرگترین افتخار تاریخی است که می‌تواند بدان بنازد و بالاخره بزرگترین سرمایه، امیدی است که می‌تواند به وسیله آن نجات پیدا کرده، ‌به آگاهی، بیداری، حرکت و رهایی برسد، اما در عین حال می‌بینیم که با داشتن علی  و با داشتن «عشق به علی» هم نرسیده‌ایم! در صورتی که «شیعه علی  بودن» از «چون علی  عمل کردن» شروع می‌شود و این مرحله‌ای است پس از شناخت و پس از عشق.
بنابراین ما یک ملت «دوستدار علی  » ‌هستیم، اما نه «شیعه علی »‌! چراکه شیعه علی  همچنان که گفتم علی  ‌وار بودن، علی  ‌وار اندیشیدن، علی  ‌وار احساس کردن در برابر جامعه، ‌علی  وار مسؤولیت احساس کردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، ‌علی  ‌وار زیستن، علی ‌وار پرستیدن و علی  ‌وار خدمت کردن است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۰۸
رضا حارث ابادی

1-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)
2- مردی که به خاطر ” پول ” زن می گیرد، به نوکری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )
3- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )
4- زنی سعادتمند است که مطیع ” شوهر” باشد. ( ضرب المثل یونانی )
5- زن عاقل با داماد ” بی پول ” خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )
6- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )
7- زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند در کلبه ی خرابه هم زندگی می کنند. ( ضرب المثل آلمانی )
8- داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )
9- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)
10-داماد که نشدی از یک شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )
11- دو نوع زن وجود دارد؛ با یکی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )
12- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق کن . ( ضرب المثل آذربایجانی )
13- برا ی یافتن زن می ارزد که یک کفش بیشتر پاره کنی . ( ضرب المثل چینی )
14- تاک را از خاک خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب کن . ( ضرب المثل چینی )
15- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شکمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)
16- اگر زنی خواست که تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج کن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل ترکی )
17- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
18- ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )
19- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )
20- ازدواج کردن وازدواج نکردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )
21- ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممکن خواهد بود. ( بورنز )
22- ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )
23- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )
24- اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است . ( محمد حجازی)
25- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب کنیم . ( خانم پرل باک )
26- با زنی ازدواج کنید که اگر ” مرد ” بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)
27- با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)
28- برای یک زندگی سعادتمندانه ، مرد باید ” کر ” باشد و زن ” لال ” . ( سروانتس )
29- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ ” شجاعت ” می خواهد. ( کریستین )
30- تا یک سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )
31- پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. ( فرانکلین )
32- خانه بدون زن ، گورستان است . ( بالزاک )
33- تنها علاج عشق ، ازدواج است . ( آرت بوخوالد)
34- ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند ، اگر خوب گرفت هر دو ” زنده ” می شوند و اگر ” بد ” شد هر دو می میرند. ( سعید نفیسی )
35- ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل! ( تن )
36- شوهر ” مغز” خانه است و زن ” قلب ” آن . ( سیریوس)
37- عشق ، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاک )
38- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم . ( لرد لوچستر)
39- مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. ( بن بیکر)
40- با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می کشد و زن روی آینده اش . ( سینکالویس)
41- خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید . ( پاستور )
42- ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. ( سقراط)
43- قبل از رفتن به جنگ یکی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن . ( یکی از دانشمندان لهستانی )
44- مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. ( کارول بیکر)
45- من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم . ( آگاتا کریستی)
46- هر چه متأهلان بیشتر شوند ، جنایت ها کمتر خواهد شد. ( ولتر)
47- هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند . ( جانسون )
48- زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج کند که زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را که شنونده خوبی نیست ، تحمل کند. ( کینهابارد)
49- اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود که آنها بر سر مسائل کوچک با هم مشکل پیدا می کنند. ( شاو)
50- وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه کنی ، مهمان هایت را یک شب خوشحال می کنی و خودت را عمری ناراحت ! ( روزنامه نگار ایرلندی )
51 – هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی کند. ( ضرب المثل اسکاتلندی)
52 – با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی کن . ( ضرب المثل آلمانی )
53 – تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر کنی . ( شارل بودلر )
54 – دوام ازدواج یک قسمت رویِ محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا . ( ضرب المثل اسکاتلندی )
55 – ازدواج پدیده ای است برای تکامل مرد. ( مثل سانسکریت )
56 – زناشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می کند . (ضرب المثل آلمانی )
57 – ازدواج قرارداد دو نفره ای است که در همه دنیا اعتبار دارد. ( مارک تواین )
58 – ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی . (ولتر )
60 – تا ازدواج نکرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر کنی. ( شارل بودلر )

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۱ ، ۰۳:۴۶
رضا حارث ابادی

مدرسه عشق 
در مجالی که برایم باقیست ، باز همراه شما مدرسه ای می سازیم                        

که در آن همواره اول صبح ، به زبانی ساده ، مهر تدریس کنند
و بگویند خدا خالق زیبایی  و سراینده ی عشق ، آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی ، دانایی ،زیبایی و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ ، دوزخی دارد ، به گمانم ، کوچک و بعید              

 در پی سودایی ست که ببخشد ما را  و بفهماندمان ترس ما بیرون از دایره رحمت اوست

در مجالی که برایم باقیست ،باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که خرد را با عشق ، علم را با احساس  و ریاضی را با شعر
دین را با عرفان ،همه را با تشویق تدریس کنند
لای انگشت کسی قلمی نگذارند  و نخوانند کسی را حیوان
و نگویند کسی را کودن و معلم هر روز روح را حاضر و غایب بکند                     

و به جز از ایمانش هیچ کس چیزی را حفظ نباید بکند
مغز ها پر نشود چون انبار ، قلب خالی نشود از احساس
درس هایی بدهند که به جای مغز ، دل ها را تسخیر کند                                  

از کتاب تاریخ ، جنگ را بردارند در کلاس انشا ،هر کسی حرف دلش را بزند      

غیر ممکن را از خاطره ها محو کنند تا ، کسی بعد از این
باز همواره نگوید: "هرگز" و به آسانی هم رنگ جماعت نشود
زنگ نقاشی تکرار شود ، رنگ را در پاییز تعلیم دهند
قطره را در باران ، موج را در ساحل زندگی را در رفتن  برگشتن از قله کوه           

و عبادت را در خلقت خلق ، کار را در کندو ، و طبیعت را در جنگل و دشت
مشق شب این باشد ، که شبی چندین بارهمه تکرار کنیم :عدل ، آزادی ،قانون ، شادی

امتحانی بشودکه بسنجد ما را  ،تا بفهمند چقدرعاشق و آگه و آدم شده ایم           

در مجالی که برایم باقیست ، باز همراه شما مدرسه ای می سازیم 

که در آن آخر وقت ، به زبانی ساده شعر تدریس کنند و بگویند که تا فردا صبح  ،

خالق عشق نگهدار شما

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۴۰
رضا حارث ابادی

Introduction to the History of Bayhaqi
Bayhaqi on the famous scientist, court secretary Ghaznavi, Abolfazl Mohammad Ben Hussein is Bayhaqi. Prose, the prose is written Morsel and in the fifth century AH. This book describes the "ideal date Saboktakin" and the beginning of the reign of Sultan Masud Ghaznavi dynasty's early, so as "Masudi Date" has.
Bayhaqi on our hands today as he reached a small fraction of the total effect. Bayhaqi, who was nineteen years secretary of the Seljuk and Ghaznavi, who wrote thirty books "Fifty years is included and takes several thousand sheets" and now only the fifth to the tenth volume in our hands. Moreover, Bayhaqi itself expressly noted that many documents that would presumably be part of the book, has been eliminated. Writes: "And if I want Nskhthay papers and were not negligible, this date came from another Leuven."

Bayhaqi in his historical method, writes: "... if not that close readers who write and control of self-righteousness on the calendar for years I'm going to mention all the talking himself."
Elsewhere in the same field Bayhaqi historians warns that "caution should write the authors in the opening speech that can not be stopped and stood still and Nbshth Nbshtn can not be made again."
Other than its name: Date of Nazareth, on Al-Nasser, is Altvarykh communities.
Bayhaqi on the importance of two directions: one for the art historians and other writers.

Features prose Bayhaqi:

1 - Bayhaqi prose is a prose narrative that is at the service of historical content.
2 - In cases where the best known author of "wordy" but used the whole "brevity" in theology is quite obvious, the most striking aspects of "natural eloquence" is the word Bayhaqi.
3 - allegories and interpretations used, eloquent and beautiful.
4 - affidavit to the history and stories
5 - The creation of words and novel compounds
6 - Natural and non Mtklfanh use of Arabic words and phrases and sometimes Mksr
7 - verbs and sometimes eliminate the symmetric part of a phrase, the words of eloquence Aqtzay
8 - The words of beauty and fun song.

ART writing Bayhaqi:

1 - detailed description and an attractive appearance and esoteric subjects
2 - Visualization and Image artistic scenes and objects
3 - brevity and prolixity timely and natural
4 - allegorical imagery and beautiful Kenai

Beautiful story of Bayhaqi

On Monday, the seventh zero, Amyrmsvd early morning, on horseback and with the (bird) hunting cheetahs and servant and servants, and musicians went to the Helmand River where they received food and wine with a large hunting because they to noon (during breakfast) were engaged in fishing. Then they stay in the tents and canopies, where they were struck. Ate food and drank wine and were very happy. Such was the fate (by fate), after prayer, Amir ordered to bring their ships and small boats Vdnd ten, one of whom was older Sultan sit Vgstrdny data (beds) and a canopy over his Raphn pulled. Amir was a boat ride on the boat and any other group of people and no one was aware of the consequences. Suddenly they saw a boat full of water because the water pressure was brought, the boat began to sink and break, when they discovered that he be drowned. Fryadv noise was loud, Amir stood and fortune to his beloved that other boats were close. Seven and eight were Amir and Amir took to the water and jumped into another boat Rsanydnd and quite tired and injured her right leg was the size of a belt was torn skin and meat, and nothing was left to drown. But after the Lord show mercy to his power. It was a celebration of them black, and when Amir came to the boat, boats, and moved to River Rsanydnd. Amir has saved and changed clothes and came to the tent was wet and unpleasant horse was very bad news because Vfvrabh went to the palace complex and the concern and confusion among the troops was a big toe. He went to greet the elders and ministers, when they saw the king is healthy. Was established between the hosts and the people cry and pray and give alms so that its size was unknown.and two million dirhams in other lands thanks to the incident of the past if they need and deserve. Vamyr his signing that letter confirmed that the warriors were sent. Thursday was the eleventh zero Amyrgrftar fever, headache associated with a burning fever. As it could not meet with anyone except the number of doctors and male workers away from other people look, people were very concerned about not knowing what comes Vpryshan.Servant-hazel, and I quickly got the answers for the Bvnsr. and Amir never saw it until the letter arrived and I summarize some of the sons of Ali singularities (points), the letters that they had good news to the court I. I took the letters from the hazel and Amir. After an hour, came out and said to them on an AAF has Amyraz Tvdvt.Amir saw that there was sitting on the bed while a thin linen shirt on and wearing a necklace made of camphor in the neck and foot Bvallay doctor was sitting there. Amir said: Bvnsr say today is fine and the next two days will be allowed to visit because of my illness and fever is completely gone. Back and told me what had happened to Bvnsr. Dear God, I was very happy and thankful for the health of Amir's letter was written. Hazel eyes and I found it allowed me to once again honor the visit of Amir Masoud Mubarak was found. Amir reads the letter and asked for ink and signed the letter and said a letter was sent when I got back a message to tell you about certain Bvnsr. I obeyed him and came back with a signed letter and tell me what had happened to Bvnsr. Worthy of this great man and writer, and until nearly noon prayer with joy, began to write this important work was finished and sent the servant and riders. Then he wrote a letter to the Emir and explained everything that had done it. I found the letter and the permit and gave the letter to the Amir, Amir said he came early. Hazel said servant to bring bags and told me to take this bag. Each bag is made of a thousand ounces of gold. Bvnsr Tlahayy speak to the father of the Indian wars and the golden idols broken and crushed and melted and yours is the most solvent. Per trip for us to get this gold whenever you give alms, which is undoubtedly Vtrdydhlal and we give the same command. We heard Judge Bolan and his son died Bvalhsn Bvbkr are very poor and do not accept anything from anyone and have little agricultural land. Bags to be a father and a son of the bag to give up their land for a small farm to buy their own vehicle for easier living. We also thank the blessings of health that have seized a small amount we pay. I picked up the bags and to define the story and I'm done with Bvnsr. Bvnsr the right to pray and said Amir: Amir did it very good and timely. I heard that when it comes to Bvalhsn and son who are in need of ten Dirhams. Bvnsr returned home with bags of gold he took and the one who sent prayers and Bvalhsn judge and his son invited and came. The judge will Bvnsr message to Amir. The judge in the very prayer of Amir, saying: This gift is the essence of my honor, and I accepted it because I do not need and can Vnmy doomsday is very near the ball I'm not saying that I am, but because it requires I Qanm little. I can not accept this act of sin and punishment.Said Mramyrtvlany winds, to Caliph Kvnh another state because he is the owner of all provinces and Khwaja Bvnsr with Amir and I've never been in battle and not clear to me that it was not war according to the Prophet. I do not accept them and do not take responsibility for them. He said if you do not give to the needy and dervishes. I do not know of any requirements that can be said in the end gave him the gold and this is what the other person take the gold and asked me about being in my judgment, no it (the Carrera) I accept. Bvnsr the judge's son said his Tvs·hm vector, said: Long live the great Khwaja.I follow.I do not need it.send.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۱ ، ۰۲:۳۹
رضا حارث ابادی

متشکرم! داستان کوتاهی از آنتوان چخوف

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم:بنشینید می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟- چهل روبل . - نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید. شما دو ماه برای من کار کردید. - دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب "کولیا" نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید. سه تعطیلی . . . "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا" از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. "کولیا" چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب "وانیا" بودید فقط "وانیا" و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟
چشم چپ "یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا" قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم. موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما "کولیا" از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های "وانیا" فرار کند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید. پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم. در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید.. " یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا" نجواکنان گفت: من نگرفتم. - امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام .- خیلی خوب شما، شاید?
- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند. چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک بیچاره ! - من فقط مقدار کمی گرفتم . در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر. - دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی. - یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .- به آهستگی گفت: متشکّرم! - جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق. - پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟ - به خاطر پول. - یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکّرم؟ - در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند. - آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده. ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟ ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟ لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است. بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم. برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:
در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۰۳:۵۳
رضا حارث ابادی

خوشبختی کجاست ؟

همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر:شغلمان را تغییر دهیم ،مهاجرت کنیم ، با افراد تازه ای آشنا شویم ، ازدواج کنیم ، فکر میکنیم،‌ زندگی بهتر خواهد شد اگر: ترفیع بگیریم ، اقامت بگیریم ، با افراد بیشتری آشنا شویم ، بچه دار شویم ، و خسته می شویم وقتی: می بینیم رییسمان نمی فهمد ، زبان مشترک نداریم ، همدیگر را نمی فهمیم ، می‌بینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند ، بهتر است صبر کنیم ... ، با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که : رییس مان تغییر کند، شغلمان را تغییر دهیم ، به جای دیگری سفر کنیم ، به دنبال دوستان تازه ای بگردیم ، همسرمان رفتارش را عوض کند ، یک ماشین شیک تر داشته باشیم بچه هایمان ازدواج کنند ، به مرخصی برویم و در نهایت بازنشسته شویم.... حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد. اگر الآن نه، پس کی؟ زندگی همواره پر از چالش است. بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم. به خیالمان می رسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود که موانعی که سر راهمان هستند، کنار بروند: مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم ؛ کاری که باید تمام کنیم ، زمانی که باید برای کاری صرف کنیم ، بدهی‌هایی که باید پرداخت کنیم و ... بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود! بعد از آن که همه ی این ها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آن ها را موانع می‌شناسیم . این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خود همین جاده است.. بیایید از هر لحظه لذت ببریم. برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم: در انتظار فارغ التحصیلی ، بازگشت به دانشگاه ، کاهش وزن ، افزایش وزن ، شروع به کار ، مهاجرت ، دوستان تازه ، ازدواج ، شروع تعطیلات ، صبح جمعه ، در انتظار دریافت وام جدید ، خرید یک ماشین نو ، باز پرداخت قسط ها ، بهار و تابستان و پاییز و زمستان ، اول برج ، پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون ، مردن ، تولد مجدد و...خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد. هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد. زندگی کنید و از حال لذت ببرید. اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:

1. پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید..

2. برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.

3. آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟

4. آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید.

نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد.. روزهای تشویق به پایان می رسد! نشان های افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند!

اکنون به این سؤالها پاسخ دهید:

1. نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بوده‌اند ، بگویید.

2. سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید.

3. افرادی که با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید.

4. پنج نفر را که از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید.

حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟ افرادی که به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با "ترین‌ها" ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند .... آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همان هایی که در همه ی شرایط، کنار شما می مانند ... کمی بیاندیشید. زندگی خیلی کوتاه است. شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمی دانید؟ اجازه دهید کمکتان کنم.شما در زمره ی مشهورترین نیستید...،

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۷:۴۷
رضا حارث ابادی

عجیب ترین مهریه های ایران

آمارهای موجود، زندانیان دیه هر سال 3 هزار و 327 تخت را در زندان‌های کشور اشغال می کند؛ به عبارت دیگر، وضعیت 3 هزار و 327 زن همراه با خانواده شان معلق می ماند و 3 هزار و 327 نیروی کار از چرخه اقتصادی دور می شوند. این آمارهای عجیب و غریب نتیجه مهریه هایی هستند که رقم شان از تعداد زندانیان کشور هم عجیب تر است. بررسی هایی که مرکز مطالعات جمعیتی آسیا و اقیانوسیه دو سال پیش انجام داد، نشان می داد میانگین مهریه زنان ایرانی در حال حاضر بین 260 تا 350 سکه طلا است. یعنی حداقل 150 سکه بیشتر از آنچه به عنوان عرف در قانون تعریف شده است. در این بین مهریه های عجیبی هم هستند که اگر آنها را هم در نمونه های آماری دخیل کنیم، رقمی بسیار بالاتر از این ها به دست بیاید. مثل مهریه عجیب دختری که دو سال قبل برای گرفتن آن راهی دادگاه شد و از قاضی خواست همه 24 کیلو شمش طلا، 1364 سکه تمام بهار آزادی، یک میلیارد تومان پول نقد و 1364 شاخه رز سیاه مهریه اش را یکجا دریافت کند!

عجیب ترین مهریه های ایران

بال مگس، دست چپ داماد، 1978 توپ ورزشی، 10 راس آهوی وحشی، چشم های داماد،دوهزار قطعه شکلات... تعجب نکنید، این ها همه مهریه هایی هستند که در سال های گذشته در دادگاه خانواده به اجرا گذاشته شده اند. مثلا در سال 86، پرونده طلاقی در شعبه 264 دادگاه خانواده به جریان افتاد که مهریه آن یک کیلو بال مگس بود. یکی دو سال بعد، پرونده مشابهی در شعبه 268 پیگیری شد که مهریه آن تندیسی 110 کیلوگرمی از گل یاس بود! سفر به 120 پایتخت جهان و ویلای دوهزار متری مشرف به یک گندم زار و 24 کیلو شمش طلا هم مهریه های دیگری بودند که هر کدام در سال های گذشته خبرساز شدند؛ مهریه هایی که قول و قرارشان در روزگار عاشقی گذاشته شد اما بعدها بهانه ای شد برای لجبازی های دردسرساز یک زندگی مشترک!

قدیمی ترین مهریه ها

با وجود این مهریه های سنگین و عجیب، کتاب های تاریخی پر از شواهدی است که نشان می دهند مهریه های بزرگان، مهربانانه ترین مهریه های تاریخ بوده اند! قدیمی ترین مهریه تاریخ، مهریه حضرت حوا است که از امام صادق (ع) در مستدرک الوسایل درباره آن این طور نقل شده است: «خداوند مهریه حضرت حوا همسر حضرت آدم را سه بار صلوات بر محمد و آل محمد قرار داد.» مهریه دختر حضرت شعیب (ع) همسر حضرت موسی (ع) هم 8 تا 10 سال کار کردن حضرت موسی(ع) برای حضرت شعیب بوده است. اما در منابع و کتاب های دینی هم می توانید مهریه حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س) را ببینید که مشابه هم بوده اند.سید جعفر شهیدی هم در کتاب زندگانی حضرت فاطمه (س) می نویسد: «مهریه حضرت زهرا (س) چهار صد درهم یا اندکی بیش تر یا کم تر بود که با این پول پیراهنی به بهای هفت درهم و چارقدی به بهای چهار درهم و دستمال و قطیفه مشکی بافت خیبر و دو عدد تشک و چهار عدد بالش و پرده ای از پشم و یک تخته بوریا و یک آسیاب دستی و لگنی از مس و مشکی از چرم و یک ظرف چوبی و کاسه ای برای دوشیدن شیر و یک آفتابه و یک خمره و چند عدد کوزه خریدند. وقتی این ها را نزد پیامبر آوردند، فرمود:خدا به اهل بیت برکت دهد.»

علامه مجلسی هم در بحارالانوار به نقل از امام باقر(ع) آورده استمهریه زهرا (س) چهار نهر فرات و نیل و نهروان و نهربلخ است، ولی در روی زمین پانصد درهم قرار داده شد، تا برای دیگران اسوه و ملاک باشد.» پیامبر اکرم(ص) هم مهریه هر یک از زنانش را چهارصد درهم قرار داده بود و از این جهت فرقی بین عایشه، حفصه، ام سلمه، سوده، میمونه، زینب دختر جحش و زینب دختر خزیمه نگذاشت. مهریه ای که بوی پول نمی داد چند سال قبل، علیرضا افتخاری در گفتگویی که با یکی از مجله ها داشت، اعلام کرد
که از دامادهایش خواسته به جای مهریه دخترانش، قرآن مجید و دیوان حافظ را حفظ کنند
. مهریه ای که آن زمان سر و صدای زیادی به پا
کرد و خیلی ها در مقام تحسین از افتخاری، او را به عنوان یک الگوی اخلاقی معرفی کردند. اما اگر نگاهی به تاریخ معاصر کشور بیندازید، نمونه های مشابه این مهریه ها

را می بنیید که خیلی از آنها در سند ازدواج زنان و مردان معروف و تاثیرگذار کشور ثبت شده اند. مهریه هایی که بوی پول نمی دهند و به معنای واقعی، نشان مهر و علاقه مرد و زن هستند. شاید جالب ترین این مهریه ها، متعلق به همسر لبنانی شهید چمران باشد که یک جلد قرآن کریم و یک لیره لبنانی تعیین شده بود اما غاده چمران، از همسرش خواست یک بند دیگر به این مهریه اضافه کند: «تعهد از داماد تا عروس را در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند.» همسر شهید همت هم یکی دیگر از زنانی بود که از همسرش مهریه نخواست. او ماجرای ازدواج بدون مهریه اش این طور روایت می کند: «به حاجی گفتم خانواده‌ من تیپ خاص خودشون رو دارند. چندان مذهبی نیستند و از سپاهی‌ها هم خوششون نمی‌آد. احتمالا پدر و مادرم مخالفت می‌کنند، صحبت با این‌ها با خود شما و دیگه این‌که من می‌خوام بدون مهریه ازدواج کنم. شما وقتی می‌روید پدرم رو راضی کنید، مهر تعیین نکنید.»

مهریه همسر شهید باکری اسلحه کلت او بود. همسر شهید جهان آراهم یک سکه طلا به عنوان مهریه خود درخواست کرد.

مهریه به سبک خارجی ها

وضعیت مهریه در کشورهای مسلمان دیگر، از ایران بهتر است. شاید بتوان گفت ایران تنها کشور اسلامی است که با وجود تاکید صریح اسلام بر تناسب مهریه با دارایی مرد، چشم و هم چشمی را جایگزین اصول و قواعد دینی کرده است. میانگین نرخ مهریه در عربستان حدود 14 هزار دلار است. در هند این نرخ از 100 هزار تا یک میلیون و پانصد روپیه متفاوت است. در کشور آذربایجان میانگین نرخ مهریه 2 هزار منات است و مردم ترکیه هم رقمی حول و حوش 35هزار لیره مهریه دارند. در کشور چین به خصوص منطقه
ارومچی، نرخ مهریه چیزی در حدود 100 هزار یوآن است. مردم عمان هم به طور میانگین حدود 10هزار ریال مهر تعیین می کنند.

مهریه شما چطور مثل بزرگان دین وائمه است و یا ... در این خصوص با تامل فکر کنید وبعد اگه تاحالا تصمیمی نگرفتید وفرصت تصمیم گیری دارید کدام بهتر است ؟ تصمیم بگیرید که بررسی کنید واقعا کدام بهتر است  تضمین براساس عشق و محبت ویا پول وسکه ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۳:۲۴
رضا حارث ابادی
شعری از آرش – به یاد ابوالفضل بیهقی

این کودکان پیرنما را شناختی

تقدیر چشم‏های تو این جا مسلم است

تا پرده پرده فاصله‏ها را نواختی

دیروز روشن است در آیینه‏ات هنوز

چندان که از مرارت فردا گداختی

آبان فصل‏های تو اردیبهشت‏تر

 تا نوبهار سبز تو بر ما چه ساختی

از رفته‏های گمشده در سایه و غبار

 با شهسوار مرکب چوبینه تاختی

کم می رسد شبیه تو با فصل‏های ما

باران آفتابی و سرماگداختی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۰۲
رضا حارث ابادی

آشنایی مختصر با حکیم عمر خیام

http://www.redlink1.com/mydocs/group/71/02.jpg

حکیم عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری ، فیلسوف ، منجم ، ریاضی دان و شاعر ایرانی ، در قرن پنجم تا اوایل قرن ششم هجری می زیست . نظامی عروضی وفات او را ۱۴ سال پیش از سال ۵۳۰  می داند پس تا حوالی سالهای ۵۱۶ و ۵۱۷ می زیسته است . شوربختانه از زندگی او اطلاعات چندانی در دست نیست . او در زمان ملکشاه و آلب ارسلان سلجوقی زندگی می کرد و می گویند در دوران طفولیت با نظام الملک و حسن صباحهم درس بود . ولی مورخان این قول را معجول دانسته و آن  را قبول ندارند و قدر مسلم این است که او اهل سیاست نبود و مانند اغلب فلاسفه در حال انزوا می زیست و تراژدی غم انگیز زندگی را از بیرون گود تماشا می کرد .بیشتر خیام را به عنوان منجم و فلسوف در جهان می شناسند . القفطی در باره او می نویسد : او به تدریس فلسفه یونان می پرداخت و در حکمت و نجوم بی مانند بود . زکریا بن محمد قزوینی در باره منجم بودن او می نویسد : عمر خیام در عصر ملکشاه می زیست و این سلطان اموال فراوانی به وی داد تا آلات رصد و کواکب را خریداری کند ولی به زودی سلطان به رحمت ایزدی پیوست و این مهم انجام نیافت . شهروزی در مورد قدرت حافظه ی خیام می گوید : وی کتابی را در اصفهان ۷ بار مرور کرد و چون به نیشابور بازگشت از بر خواند و وقتی مقایسه کردند بین گفته ی او متن کتاب تفاوتی در میان نبود . شایستگی وی در نجوم به حدی بود که وقتی ملکشاه خواست تقویم را تصیح کند او یکی از ۸ مصصح  بود و نتیجه ی این اصلاح تاریخ جلالی است . به علاوه خیام یک جدول نجومی به نام زیج ملکشاهی تصنیف کرد بعدها شهرت بسیاری یافت و مورد استفاده دانشمندان قرار گرفت . او هچنین مسائل بسیاری در ریاضی مطرح کرد که یکی از معروفترین آنها در پایان جستار  به زبان ساده ی امروزی نقل خواهد شد .قدیمی ترین کتابی که از خیام نامی به میان می آورد ،((چهارمقاله)) تالیف نظامی عروضی است که خیام را در ردیف منجمان می شمارد . در (( تاریخ بیهقی )) و (( تتمه صوان الحکمه )) نگارش ابولحسن بیهقی  در سنه ی ۵۶۲ تالیف شده  نیز از خیام سخن رفته است . از این اثر معلوم می شود که خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم و طب در لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته است .گویا ترانه های  خیام در زمان حیاتش به واسطه ی تعصب مردم مخفی بودن و تنها یک دسته از دوستان همرنگش از ترانه های او باخبر بوده اند . نخستین کتابی که در آن از خیام شاعر سخن گفته می شود ، (( خریده القصر)) تالیف عمادالدین کاتب اصفهانی به زبان عربی است که سال ۵۷۲ هجری یعنی ۵۰ سال پس از مرگ او نوشته شده است . کتاب دیگری که خیام را تحت عنوان شاعر مطالعه کرده است (( مرصادالعباد )) تالیف نجم الدین رازی است که در سنه ی ۶۲۰-۶۲۱ تالیف شده و نویسنده از دید صوفی و متعصب خویش خیام را نیش زبان و دشنام خود آسوده نگذارده است . در این کتاب گفته شده : ( ... که ثمره ی نظر ایمانست و ثمره ی قدم عرفان . فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته اند . یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است ، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را می گوید :

در دایره ای کامدن و رفتن ماست

آن را نه بدایت ، نه نهایت پیداست

کس می نزد دمی در ین عالم راست

کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست )

قضاوت این شخص در شناسانیدن اندیشه های خیام نقش به سزایی دارد چرا که از نظر زمانی نیز نزدیک به خیام است . دوران عمر خیام دوران پر آشوبی بود . استبداد حکومت سلاجقه و نا بسامانی اوضاع اجتماعی ، عده ای را وادار به کناره گیری از دستگاه قدرت سلجوقی کرده بود و برخی هم مانند حسن صباح انقلابی و شورشی بودند . عده ای هم مانند امام محمد غزالی وجدان خویش را فروخته و در خدمت سلاجقه بود ولی در میان اشخاص مشهور آن زمان خیام گوشه گیر و منزوی بود .او در عمر خویش هرگز ازدواج نکرد و در کمال قناعت زندگی می کرد می گویند درآمد سالیانه او ۱۲۰۰ مثقال طلا بود . او همواره به تحقیق و تفحص مشغول بود . بیهقی می گوید در دوران طفولیت در مجلس درس او حاضر می شده  :( دستور ، فلسوف و حجه الحق نامیده می شده ! پدران او همه نیشابوری بوده اند . در علوم و حکمت تالی ابوعلی بود و شخصا آدمی بود خشک ، بدخلق و کم حوصله . ) او هچنین مردی قانع ، شجاع ، منیع الطبع و راستگو بوده و بر خلاف بسیاری از شاعران قلم خود را به تملق آلوده نکرده است . او تزویر ، ریاکاری و دروغ به شدت بیزار است و سرشت آزاده اش در سراسر اشعارش به آن خرده گرفته است .

آثار خیام :

۱/رساله فی الاحتیال بمعرفه مقدار الذهب و الفضه فی جسم مرکب منها (درباره شناختن مقدار زر و سیم موجود در جسمی که مرکب از طلا و نقره است . )

۲/ رساله فی الجبر و المقابله (به زبان عربیست و در زمان خود از بزرگترین کتابهای ریاضی بوده است .)

۳/رساله فی شرح ما الشکل من مصادرات کتاب اقلیدس (درباره ی هندسه اقلیدسی )

۴/در طبیعیات

۵/لوازم الامکنه (در مورد تغییرات آب و هوا و فصول در شهرهای مختلف )

۶/روضه القلوب( بهترین کتاب فلسفی برای شناختن فلسفه خیام است .)

۷/نوروز نامه (یکی از معتبرترین کتابها در مورد آداب روسوم ایرانی )

۸/رباعیات خیام

۹/زیج ملکشاهی

و همچنین خیام دو بیتی هایی نیز به زبان عربی دارد .

خیام سرانجام در سال ۱۱۲۳ میلادی در نیشابور چشم از جهان فروبست و در نیشابور به خاک سپرده شد .

 معمای ریاضی خیام :

سه دوست با نفری ۱۰۰ دینار  برای خرید راهی بازار شدند . در حجره ای قندانی را دیدند و چون قیمت را از شاگرد حجره پرسیدند دانستند که ۳۰۰ دینار است . پس سکه های خود را روی هم گذاشتند و قندان را خریدند . پس از رفتن آنها شاگرد حجره به صاحب حجره گفت : من این قندان ۲۵۰ دیناری را به ۳۰۰ دینار فروخته ام تا سود بیشتری بکنیم . صاحب حجره خشمگین شده و دستور داد ۵۰ دینار را به صاحبانش بازگرداند . شاگرد به دنبال آنها رفت و در راه  ۲۰ دینار از آن سکه ها را دزدید و چون آنها را باز یافت از ۳۰ دینار باقی مانده نفری ۱۰ دینار به هر کدامشان پس داد . بدین ترتیب آن سه نفر ، نفری ۹۰ دینار بابت قندان پرداخت کردند . ۳ تا ۹۰ دینار می شود ۲۷۰ دینار + ۲۰ دینار دزدیده شده = ۲۹۰ دینار . ۱۰ دینار از ۳۰۰ دینار اولیه چه شد؟!

۳*۹۰=۲۷۰+۲۰=۲۹۰      

پاسخ معما :

 بسیاری معتقدند این معما اصلا معمای ریاضی نیست بلکه معمایی ادبی و بازی با واژگان است . ولی در واقع این معمای ریاضی است و ریاضی دانان تا کنون از حل آن عاجز مانده اند . خیام خود این معما را حل کرده و گویا  پیش از مرگش پاسخ را به یکی از شاگردانش گفته بود ولی شاگرد حاضر به فاش کردن پاسخ نشد و همچنان راز معمای او سربسته ماند .

« جای بسی تأسف است که هر چند خیام را این رباعیات نامی ساخته اما مردم ما از عارف و عامی قدر او را ندانسته و تصوراتی دربارة او کرده اند که می توان گفت مظلوم واقع شده است. عابدان و مقدسان خشک، کلمات او را کفر آمیز دانسته، عامه مردم او را شرابخوار پنداشته و به اشعار او از نظر تحریض و ترغیب به میخوارگی  نگریسته اند و جماعتی به همین جهت و بنابراین که او را بی اعتقاد به مبدء و معاد  فرض کرده اند هواخواه او شده اند. و مقدسین از آن رو مطعوتش شمرده اند... »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۳:۲۶
رضا حارث ابادی

سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرد ه ام و نه با تو دشمنی کرد ه ام. (ضحی 1-2)

 افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را که مرا به سخره گرفتی. (یس 30)

و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4) و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام(انبیا 87)

و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 24)

و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری (حج 73)

پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند، و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی .( احزاب 10)

تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربان ترینم در بازگشتن. (توبه 118) وقتی در تاریکی ها مرا بزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی . (انعام 63-64)

این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای. (اسرا 83)

آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت؟ (سوره شرح 2-3) غیر از من خدایی که برایت خدایی کرده است ؟ (اعراف 59)

پس کجا می روی؟ (تکویر 26)

پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟ (مرسلات 50)

چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار 6)

مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنندو ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود (روم 48)

من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)

من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3)

برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگه با هم باشیم (فجر 28-29)

تا یک بار دیگه دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۰۵
رضا حارث ابادی

ده فایده مهم لبخند زدن :

لبخند چیزی فراتر از نشان دادن خوشایند بودن چیزی است. تحقیقات روانشناسی 10 فایده لبخند زدن را بیان می‌کنند.آدمها همیشه لبخند می‌زنند، مخصوصاً وقتی در جمع هستند اما لبخند فقط نشان دهنده شاد بودن آنها نیست. ما از لبخند برای اهداف خاص اجتماعی استفاده می‌کنیم زیرا لبخند می‌تواند پیام‌های مختلفی را به دیگران برساند.
در زیر به 10 روشی که می‌توان از لبخند برای فرستادن پیام درمورد قابل اعتماد بودن، جذابیت، اجتماعی بودن و ویژگی‌های بسیار دیگر درمورد خودمان استفاده کرد، اشاره می‌کنیم.
1. تشویق دیگران برای اعتماد به شما
در دنیایی که همه فقط به فکر خودشان هستند، واقعاً به چه کسی می‌توان اعتماد کرد؟ یک نشانه از قابل اعتماد بودن ما، لبخند است. لبخندهای واقعی پیام می‌فرستد که دیگران می‌توانند به ما اعتماد کرده و با ما همکاری کنند. کسانیکه لبخند می‌زنند معمولاً سخاوت و برونگرایی بیشتری دارند.اقتصاددانان نیز تصور می‌کنند که لبخند ارزش ویژه‌ای دارد. در یک تحقیق که توسط شارلمان و همکاران (Scharlemann et al.) انجام گرفت، احتمال اینکه شرکت‌کننده‌ها به افرادیکه لبخند می‌زدند اعتماد کنند خیلی بیشتر از بقیه بود. این تحقیق مشخص کرد که لبخند تمایل افراد برای اعتماد کردن را تا 10% افزایش می‌دهد.
2. جلب ملایمت و ارفاق دیگران
وقتی افراد کار بدی انجام می‌دهند و دستگیر می‌شوند معمولاً لبخند می‌زنند. آیا این کار برایشان فایده‌ای دارد؟براساس تحقیقی که توسط لافرانس (LaFrance) و هِچ (Hecht) در 1995 انجام گرفت، می‌تواند اینطور باشد. ما با کسانیکه قانونشکنی کرده‌اند، اگر بعد از آن لبخند بزنند، با ملایمت و ارفاق بیشتری برخورد می‌کنیم. مهم نیست که لبخندی دروغین باشد، لبخندی از روی بیچارگی باشد یا یک لبخند واقعی، همه آنها باعث می‌شود برای فرد خاطی کمی تحفیف قائل شویم.به نظر می‌رسد که به این دلیل در این مورد موثر است که تصور می‌کنیم افرادی که بعد از قانون شکنی لبخند می‌زنند، قابل‌اعتمادتر از آنهایی هستند که لبخند نمی‌زنند.
3. رهایی از خطاهای اجتماعی
فراموش کردید به مناسبت سالگرد ازدواجتان برای همسرتان هدیه بخرید؟ اسم یک مشتری مهم را فراموش کرده‌اید؟ سهواً یک بچه کوچک را لگد زدید؟ اگر چنین مواردی برای شما هم پیش آمده باشد، احتمالاً خجالت‌زده شده‌اید.عملکرد خجالت این است که شما را از مکان‌های اجتماعی پرفشار بیرون کند. لبخند‌های از روی خجالت با پایین انداختن سر همراه است و خیلی وقت‌ها هم یک خنده کوتاه احمقانه به آن اضافه می‌کنیم. این کار برای این انجام می‌شود که باعث شویم فرد مقابل اشتباه سهوی ما را فراموش کرده و سریعتر ما را ببخشد.بنابراین لبخند از روی خجالت به ما کمک می‌کند از زندان رها شویم.
4. چون درغیراینصورت احساس بدی پیدا خواهم کرد
گاهی‌اوقات به این دلیل لبخند می‌زنیم که هم مودبانه است و هم اینکه بعد از آن احساس بدی پیدا نمی‌کنیم. مثل زمانیکه کسی با اشتیاق درمورد اینکه چطور مقداری پول در جیب یکی از لباس‌های قدیمی‌اش پیدا کرده برایمان تعریف می‌کند. شاید خیلی جای لبخند زدن نداشته باشد اما اینکار را می‌کنید چون مودبانه است.در یک تحقیق از افراد مختلف سوال شد بعد از شنیدن اخبار خوب از یک نفر، صورت خود را خشک و جدی نگه دارند. بعد از آن احساس بدی پیدا کردند و تصور می‌کردند که آن فرد نظر بدی نسبت به آنها پیدا خواهد کرد.به همین دلیل است که در اینگونه مواقع سر خود را تکان داده و لبخند می‌زنیم چون می‌دانیم اگر اینکار را نکنیم، بعد احساس پشیمانی خواهیم کرد. این احساس در زنان قوی‌تر از مردان است.
5. خندیدن از ته قلب
لبخند زدن راهی برای کاهش فشار ناشی از موقعیت‌های ناراحت‌کننده است. روانشناسان به آن فرضیه فیدبک چهره می‌گویند. حتی وقتی به اجبار لبخند می‌زنیم برای اینکه کمی روحیه‌مان را بهتر کند کافی است.
هشدار: لبخند زدن به چیزهای ناراحت‌کننده شاید موثر باشد اما به نظر دیگران جالب نمی‌رسد. وقتی آنسفیلد (Ansfield) در تحقیق خود از شرکت‌کننده‌ها خواست تا ویدئوهایی ناراحت‌کننده تماشا کنند، آنهایی که لبخند زدند بعد احساس بهتری داشتند تا آنها که لبخند نزدند. اما آنهایی که به تصاویر ناراحت‌کننده لبخند می‌زدند در نظر دیگران خوشایند نبودند.
6. برای درک و بینش بهتر
وقتی عصبی هستیم، توجه ما کمتر می‌شود. متوجه نمی‌شویم که کناردستمان چه می‌گذرد و فقط اتفاقی که درست روبه‌رویمان می‌افتد را می‌بینیم. این هم از نظر لفظی و هم استعاری صدق می‌کند: وقتی مضطرب هستیم یا استرس داریم، متوجه ایده‌هایی که در گوشه‌های ذهنمان است نمی‌شویم. اما برای به دست آوردن درک از یک مشکل، دقیقاً به همین ایده‌های پیرامونی نیاز پیدا می‌کنیم. لبخند بزنید. لبخند زدن باعث می‌شود احساس خوبی پیدا کنیم که انعطاف‌پذیری در توجه را بالا برده و توانایی ما برای فکر کردن کلی‌نگر را تقویت می‌کند. وقتی این ایده توسط جانسون و همکاران (Johnson et al.) در سال 2010 بررسی شد، نتایج تحقیق نشان داد که شرکت‌کننده‌هایی که لبخند می‌زدند در کارهایی که نیاز به توجه داشت و فرد باید کل جنگل و نه فقط درختان آن را می‌دید، بهتر عمل می‌کردند.
7. برای جذابیت
لبخند خانم‌ها تاثیری جادویی بر همسرشان دارد و تاثیر آن حتی از ارتباط چشمی نیز بالاتر است. در یک تحقیق بر روی نحوه برخورد آقایان با خانم‌ها را در یک بار بررسی کرد ]والش و هویت، 1985 (Walsch & Hewitt, 1985) [. وقتی زنی فقط ارتباط چشمی با همسرش برقرار می‌کرد، در 20% از موارد فرد به او نزدیک می‌شد. وقتی همان زن لبخندی را هم اضافه می‌کرد، در 60% از موارد مرد به او نزدیک می‌شد.اما وقتی مردها به زنان لبخند می‌زنند، تاثیر آن جادوییت کمتری دارد. بااینکه لبخند زدن جذابیت خانم‌ها را برای آقایان بیشتر می‌کند اما برعکس آن چندان صادق نیست. درواقع، شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد مردان وقتی باغرور و یا حتی خجالت رفتار کنند، نسبت به زمانیکه شاد به نظر می‌رسند، جذابیت بیشتری دارند ]تریسی و بیل، 2011 (Tracy & Beall, 2011)[. کمتر لبخند زدن باعث می‌شود مردان مردانه‌تر به نظر برسند.
8. پنهان کردن فکر
روانشناسان در گذشته تصور می‌کردند که یک لبخند واقعی هیچوقت دروغ نمی‌گوید. لبخند‌های دروغین و مصنوعی فقط دهان را درگیر می‌کند درحالیکه لبخندهای واقعی به چشم‌ها نیز می‌رسد. اما در تحقیقات اخیر مشخص شده است که 80% از افرادیکه لبخند مصنوعی می‌زنند می‌توانند تاثیر لبخند بر روی چشم‌ها را نیز تقلید کنند.پس از لبخند می‌توان برای پنهان کردن چیزی که واقعاً به آن فکر می‌کنیم استفاده کنیم اما با این وجود ساختن یک لبخند مصنوعی چندان آسان نیست زیرا زمان‌بندی آن باید درست باشد. رمز ایجاد یک لبخند قابل‌اعتماد این است که شروع کُندی دارد، یعنی نیم‌ثانیه طول می‌کشد تا روی صورت پخش شود. یک تحقیق نشان داده است که در مقایسه با یک لبخند با شروع سریع (یک دهم ثانیه)، لبخندهای با شروع کُندتر قابل‌اطمینان‌تر، واقعی‌تر و جذاب‌تر تلقی می‌شوند.
9. برای پول درآوردن
در موارد قبل بررسی کردیم که اقتصاددانان نیز ارزش لبخند را دریافته‌اند اما آیا لبخند می‌تواند واقعاً برایمان پول‌ساز باشد؟ واضح است که یک لبخند پهن از یک مستخدم می‌تواند: تید و لوکارد (Tidd and Lockard) در سال 1976 در تحقیق خود دریافتند که مستخدم‌هایی که لبخند می‌زنند انعام بیشتری دریافت می‌کنند.بطور‌کلی‌تر افرادیکه در صنایع خدماتی هستند، مثل مهمانداران هواپیما یا آنها که در بخش سرگرمی و میهمان‌نوازی هستند، برای لبخند زدن به مشتریان خود پول می‌گیرند. اما مراقب باشید. تضاد مداوم بین آنچه واقعاً احساس می‌شود و آنچه نشان داده می‌شود می‌تواند موجب خستگی فرد و فرسودگی شغلی شود.
10. لبخند بزنید تا دنیا به شما لبخند بزند
یکی از ساده‌ترین لذت‌های زندگی که معمولاً به‌خاطر خودکار بودن آن دیده نمی‌شود زمانی است که به کسی لبخند می‌زنید و او در جواب به شما لبخند می‌زند.اما همانطور که ممکن است متوجه شده باشید همه آدمها در جواب یک لبخند، لبخند نمی‌زنند. هینز و توم‌هاو (Hinsz and Tomhave) در سال 1991 در تحقیق خود بررسی کردند که چه نسبت از افراد لبخند را با لبخند جواب می‌دهند. نتایج آنها نشان داد که حدود 50% از افراد اینگونه رفتار می‌کنند. درمقایسه معمولاً هیچکس اخم را با اخم جواب نمی‌دهد.
لبخند برای طول‌عمر
اگر هیچکدام از این تحقیقات نتونست لبخندی روی لبان شما بنشاند این را هم در نظر بگیرید: افرادیکه زیاد لبخند می‌زنند معمولاً بیشتر عمر می‌کنند. در یک تحقیق که بر روی تصاویر بازیکنان بیسبال در سال 1952 انجام گرفت مشخص شد که آنها که لبخند زده بودند تا 7 سال بیشتر از همسانان خود عمر کرده‌اند.شاید حالا دلیلی برای لبخند زدن پیدا کرده باشید

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۷:۰۴
رضا حارث ابادی

 میم مثل ماه میم مثل مریم میم مثل...مادر

 کاشکی می شد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم             

 چقدر مثل بچگی هام لالایی هاتو دوست دارم
سادگی هاتو دوست دارم خستگی هاتو دوست دارم  

 چادر نماز و زیر لب خدا خدا تو دوست دارم
کاشکی رو طاقچه دلت آینه و شمعدون می شدم                    

تو دشت ابری چشمات یه قطره بارون می شد

 کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم                           

 یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم
بخواب که می خوام تو چشمات ستاره هامو بشمرم                      

 پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم
دنیا اگه خوب اگه بد اگه بد با تو برام دیدنیه                          

 باغ گلهای اطلسی با تو برام چیدنیه اااااا...

Sms m3 خداوند زن را نمک زندگی آفرید

چه گویم در مقام تو , تو ای روح اهورایی , تو نور چشم خورشیدیت و زهرایی , تو زهرایی . . .میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل صدیقه کبری ، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)و هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادررا به همه مادران تبریک و تهنیت میگوئیم . . .. میلاد دختر نبوت ، همسر ولایت ، مادر امامت ، برشما مبارک باد . . و بیتی شهر از رهی معیری :

آسودگی از محن ندارد مادر آسایش جان و تن ندارد مادر دارد        

 غم و اندوه جگر گوشه خویش ورنه غم خویشتن ندارد

* مادر عزیزم به خاطر تمام مهربانیهایی که در حق من کردی و به من بال و پر دادی و مرا بالنده کردی و با سوختن خود عشق و شور در وجودم روشن کردی با همه وجودم و با تک تک سلولهایم دوستت دارم ؛ مادرم هستی من ز هستی توست تا هستم و هستی دارمت دوست !  ، زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه “مادر” است. زیباترین خطاب “مادر جان” است. “مادر”واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر میآید. روزت مبارک مادر ؛  

همسرم عزیزم ، روز زن فرصتی برای ابراز عشق من به توست و من با همه توانم صمیمانه تو را میبوسم و دوستت میدارم . . . همسرم روزت را تبریک گفته و هزاران هزار شاخه ی روز صورتی را به همراه تمام عشق که موجودیم است تقدیمت می کنم قربونت برم بدون که همیشه دوست داشتم دارم وخواهم داشت  . . . دوست دارم همیشه همرنگ صداقت باشی . روزت مبارک همسر عزیزم . تنها تکیه گاه منی دوستت دارم  . . . همسر عزیزم زن زندگی من بدان همیشه و در هر شرایط دوستت دارم. عاشقانت همه نامی و نشانی دارند آنکه در عشق تو بی نام و نشان است منم.روزت مبارک عزیزم . . . همسرم، معنای عشق و دوستی را در تمنای وجود تو یافتم. مادرم، با تو زیستن، بهشتِ زندگی من است . . . بنام آنکه شادی وخوشبختی را آفرید به آسمان گفتم قشنگترین جمله را بگو تا برای عزیزترین کسم بنویسم : گفت بنویس دوست دارم بی نهایت باصداقت تا قیامت تقدیم به همسرعزیزم به مناسبت سالروز میلاد حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا (ع) و روز زن . . .

 مادر ای لطیف ترین گل بوستان هستی ؛ تو شگفتی خلقتی ؛ تو لبریز عظمتی تو را دوست دارم و می ستایمت! دست بر دعا بر می دارم و از خدای یگانه برایت برکت,رحمت و عزت می طلبم ؛ در نگاه پر فروغت در آماقه سوکوتت تنها محبت را میبینم مهر تو در زره زره ی وجودم رخنه کرده و حال به زیبا ترین و مقدس ترین واژه یعنی مادر قسم می خورم که دوستت دارم …. مادر عزیزم روزت مبارک ؛ مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی، ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند. گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد. روزت مبارک مادر خوبم

تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دم سازه صبوری های تو مادر منو به گریه میندازه مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم برای سرنوشت من تو دلواپس ترین بودی برای اشکهای من همیشه آستین بودی تو ای همیشه غم خوارم تو ای مطرح ترین یارم به نام نامی مادر همیشه دوستت دارم

مادر تو غزل زیبای محبت و ایثاری دوستت دارم و نام تو را با چشمه ها و رودها زمزمه میکنم . . . مادر ای لطیف ترین گل بوستان هستی ، تو شگفتی خلقتی تو لبریز عظمتی ، تو را دوست دارم و می ستایمت . دست بر دعا بر می دارم و از خدای یگانه برایت برکت , رحمت و عزت می طلبم . . . وقتی محبتت را با همه وجودت به من تقدیم کردی و مرا شرمنده الطاف کریمانه ات کردی و دل قشنگت را مالامال از عشق به من کردی بار دلدادگی را سخت بر دلم نهادی و امانت عشق را در وجودم نهادی و عهد کردم که تکیه گاهت در همه لحظاتت باشم. روز ولادت حضرت زهرا را به شما همسر عزیز و مهربانم پیشاپیش تبریک میگویم . . .

درزیباترین واژه بر لبان آدمی واژه مادر است. زیباترین خطاب مادر جان است. مادر واژه ایست سرشار از امید و عشق. واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید. روزت مبارک مادر زن هستی ساز و نظم ده و مهر گستر است ســـــــــــرچشمهء محبت و الطاف داور است بهر صفا و لطف خـــــــــــدا عشق مظهر است بعد از خـــــــدا به سجده بوَد زآنکه مادر است به یاد می آورم لحظه های فراز را که صدای او اعتبارم می بخشید و لحظه های نشیب را که اعتمادم به یاد می آورم افرای افراشته ای را به یاد می آورم مادرم را

چند تا شوخی البته با اجازه

* می دونی فرق روز پدر با روز مادر چیه ؟ روز مادر طلا فروشی ها شلوغ می شه اما روز پدر جوراب فروشی ها ! می دونی شباهشتون چیه ؟ پول هر دو از جیب بابا می ره !!! * و خداوند زن را نمک زندگی آفرید تا مرد را از گندیدگی نجات دهد !  روز زن مبارک !

* مژده به آقایان : پژو ۴۰۵ بدون ایر بگ – بدون کمربندایمنی – آماده آتش سوزی بدون دلیل ؛ دوگانه سوز و آماده انفجار- بهترین هدیه برای همسر دلبندتان در روز زن !!!

مکرر گشته ام از زندگی سیر بهای کادوی زن شد نفس گیر
چرا در روز زن طلا و سکه ولی روز پدر شرت و عرق گیر

هزار دستگاه ۲۰۶، ۱۰۰ دستگاه آپارتمان، اسکناس به ارتفاع برج میلاد، و میلیارها دلارجوایز نقدی… . . . . . . . فدای یک تار موی تو مادر!روز زن مبارک باد… با دادن یک هدیه خود را یک سال بیمه بدنه و اعصاب کنید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۸:۵۳
رضا حارث ابادی

مقدمه ای بر تاریخ بیهقی
تاریخ بیهقی اثر دبیر دانشمند مشهور دربار غزنوی، ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی است. نثر آن، نثر مرسل است و در قرن پنجم هجری قمری نگاشته شده است. این کتاب در شرح « تاریخ آل سبکتکین » است و از آغاز دولت آن خاندان تا اوایل سلطنت سلطان مسعود غزنوی است ، به همین سبب عنوان « تاریخ مسعودی » یافته است.

آنچه امروز به عنوان تاریخ بیهقی به دست ما رسیده بخش کوچکی از کل اثر اوست. بیهقی، که نوزده سال دبیر دستگاه غزنوی و سلجوقی بود، سی جلد کتاب نوشت که «پنجاه سال را شامل است و بر چندین هزار ورق می‌افتد» و امروزه تنها مجلد پنجم تا دهم آن در دست ماست. به علاوه، خود بیهقی به صراحت یادآور شده که بسیاری از اسناد و مدارکی که قاعدتا می‌بایست جزئی از کتاب می‌شد، از میان برده شده است. می‌نویسد: «و اگر کاغذها و نسخت‌های من به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لون دیگری آمدی...».

بیهقی در مورد روش تاریخی خود می‌نویسد: «...نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن می‌نویسم و گواه عدل بر هرچه گفتم تقویم سالهاست که دارم با خویشتن همه به ذکر احوال ناطق.»
در همین زمینه در جایی دیگر بیهقی مورخان را هشدار می‌دهد که «احتیاط باید کرد نویسندگان را در هرچه نویسند که از گفتار باز توان ایستاد و از نبشتن باز نتوان ایستاد و نبشته باز نتوان گردانید».
از نام های دیگر آن : تاریخ ناصری، تاریخ آل ناصر، جوامع التواریخ است.
اهمیت تاریخ بیهقی : از دو جهت است: یکی از جهت تاریخ نگاری و دیگر از لحاظ هنر نویسندگی .
 

ویژگی های نثر بیهقی :

1– نثر بیهقی نوعی نثر داستانی است که در خدمت محتوای تاریخی قرار گرفته است.
2– در مواردی که نویسنده مناسب دانسته از « اطناب » استفاده شده اما در مجموع «ایجاز» در کلام کاملاً بارز است و این، یکی از جلوه های بارز « بلاغت طبیعی » در سخن بیهقی است.
3– تمثیلات و تعبیرات به کار رفته، بلیغ و زیباست.
4– استشهاد به تاریخ و قصه
5– آفرینش واژه ها و ترکیبات بدیع
6– استفاده ی طبیعی و غیر متکلفانه از لغات و جمع مکسر و گاهی هم عبارات عربی
7- حذف افعال و حتی گاهی قسمتی از یک عبارات به قرینه، بنا به اقتضای بلاغت کلام
8– زیبایی و خوش آهنگی کلام
 .

جلوه های هنر نویسندگی بیهقی :

1- توصیف دقیق و جذاب وضعیت ظاهری و باطنی افراد
2– تجسم و تصویر هنرمندانه صحنه ها و اشیا
3– ایجاز و اطناب بجا و طبیعی
4– تمثیلات، تشبیهات و کنایات زیبا

داستانی زیبا از بیهقی

روز دوشنبه ، هفتم صفر، امیرمسعود صبح زود، سوار بر اسب شد و با باز های ( پرندگان) شکاری و یوزپلنگان و چاکران و خدمتکاران و نوازندگان به ساحل رود هیرمند رفت و در آنجا غذا و شراب همراه خود بردند و شکار زیادی بدست آوردند زیرا تا نزدیک ظهر(هنگام خوردن صبحانه ) مشغول صید بودند. سپس در کنار رود اقامت کردند و خیمه ها و سایبان هایی در آنجا زده بودند. غذا خوردند و شراب نوشیدند و بسیار خوشحالی کردند. از آنجا که سرنوشت چنین بود( بر اساس تقدیر )، پس از نماز، امیر دستور داد تا کشتی ها را بیاورند و ده قایق کوچک آودند، یکی از آنها بزرگتر بود برای نشستن سلطان وگستردنی ها( بستر ها) راپهن کردند و سایبانی بر وی کشیدند. امیر سوار آن قایق شد و هر گروهی از مردم سوار قایق های دیگر شدند و هیچ کس از عاقبت کار خبر نداشت. ناگهان آنها دیدند که چون آب فشار آورده بود قایق پر از آب شده، قایق شروع به غرق شدن و درهم شکستن کرد، موقعی فهمیدند که می خواست غرق شود. فریادو سر وصدا بلند شد و ، امیر برخاست و بخت یار بود که قایق های دیگر به او نزدیک بودند. هفت و هشت تن به آب پریدند و امیر را گرفتند و امیر را بردند و به قایق دیگر رسانیدند و کاملا خسته شده بود و پای راستش زخمی شده بود، به اندازه یک کمربند پوست و گوشتش پاره شد و چیزی نمانده بود که غرق شود. اما خداوند پس از نشان دادن قدرت خود رحم کرد. جشن و شادی به آن زیادی برآنها سیاه شد و وقتیکه امیر به قایق رسید، قایقها حرکت کردند و به ساحل رود رسانیدند. امیر از مرگ نجات یافته و به خیمه آمد و لباسهایش را عوض کرد و خیس و ناخوشایند شده بود سوار اسب شد وفوراًبه قصر رفت  زیرا خبری بسیار ناخوشایند درمیان  لشکر پیچیده بود و نگرانی و پریشانی بزرگی به پا شده بود. بزرگان و وزیران به استقبال او رفتند، وقتی دیدند پادشاه سالم است . فریاد و دعا در بین سپاهیان و مردم برپا شده بود و آنقدر صدقه دادند که اندازه آن معلوم نبود. روز بعد امیر دستور داد تا نامه هایی را به غزنین و همه سر زمین های ایران بفرستند وماجرای این اتفاق بزرگ و سخت را که پیش آمد و تندرستی که بدنبال آن بدست آمده بود، به مردم خبر دهند و دستور داد تا یک میلیون درهم در غزنین و دو میلیون درهم در سایر سرزمین ها به شکرانه این حادثه از خیر گذشته به نیازمندان و مستحقان بدهند. وامیر با امضای خود آن نامه را مورد تائید قرار داد و خبر آوران رفتند. روز پنجشنبه یازدهم صفر امیرگرفتار تب شد، تبی سوزان همراه با سردرد.آن طور که نمی توانست با کسی ملاقات کند بجز تعدادی از پزشکان و خدمتکاران مرد وزن واز بقیه مردم دوری جست، مردم بسیار نگران وپریشان بودند و نمی دانستند چه پیش می آید. از وقتی که این بیماری پیش آمده بود بونصر از نامه های رسیده با خط خود نکته برداری می کرد و از تمامی نکته ها آنچه را که در آن خبر ناخوشایندی نبود به وسیله ی  من به قسمت پایین کاخ می فرستاد و من آن نامه ها را به آغاجی خادم  می دادم و تند تند جواب ها را برای بونصر می آوردم.و امیر را اصلا نمی دیدم تا زمانی که نامه هایی از پسران علی تکین رسید و من خلاصه(نکته های) آن نامه ها را که در آنها خبر خوشی بود به دربار بردم. آغاجی نامه ها را از من گرفت و پیش امیر برد. پس از یک ساعت بیرون آمد و گفت: ای ابوالفضل امیراز تودعوت کرده است نزدش بروی. به نزد امیر رفتم و دیدم که خانه را تاریک کرده اند و پرده های کتانی خیس در آن آویزان کرده اند و شاخه های بسیاری در آنجا گذاشته بودند و تشت های( ظرف ها ی) بزرگ پر از یخ بر روی آن شاخه ها گذاشته بودند و امیر را دیدم که آنجا بر روی تخت نشسته بود در حالی که پیراهن نازک کتانی بر تن و گردنبندی از جنس کافور در گردن داشت و بوالعلای طبیب آنجا پایین تخت نشسته بود. امیر گفت: به بونصر بگوی که امروز حالم خوب است ودر همین دو سه روز آینده اجازه ی ملاقات داده خواهد شد، زیرا بیماری و تب من به طور کامل از بین رفته است. من بازگشتم و هر چه اتفاق افتاده بود به بونصر گفتم. بسیار خوشحال شد و خدای عزیز و گرامی را برای سلامتی امیر شکر کرد و نامه نوشته شد. آن نزد آغاجی بردم و اجازه ورود یافتم تا بار دیگر افتخار دیدار امیر مسعود را که برای من مبارک بود پیدا کردم. امیر نامه را خواند و مرکب خواست و آن نامه را امضا کرد و گفت وقتی نامه فرستاده شد تو برگرد که درباره موضوع خاصی برای بونصر پیامی دارم تا به تو بگویم. گفتم اطاعت می کنم و برگشتم با نامه امضا شده و آنچه اتفاق افتاده بود برای بونصر بازگو کردم. این انسان بزرگ و نویسنده ی شایسته با شادمانی شروع به نوشتن کرد و تا نزدیک نماز ظهر این کارهای  مهم را به پایان رسانید و چاکران و سواران را فرستاده  بود. سپس نامه ای نوشت به امیر و هر کاری که انجام داده بود در آن شرح داد. نامه را بردم و اجازه ورود یافتم و نامه را به امیر دادم، امیر خواند و گفت به موقع آمدی. به آغاجی خادم گفت کیسه ها را بیاور و به من گفت این کیسه ها را بگیر. در هر کیسه هزار مثقال طلای خرد شده است. به بونصر بگوی طلاهایی است که پدرم از جنگ هندوستان آورده است و بتهای طلایی را شکسته و ذوب کرده و خرد کرده و این حلال ترین مال هاست. در هر سفری برای ما از این طلاها می آورند تا هر وقت بخواهیم صدقه بدهیم که بی شک وتردیدحلال باشد و از همین دستور می دهیم بدهند. شنیده ایم که قاضی بست بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر بسیار تهی دست هستند و از کسی چیزی قبول نمی کنند و زمین زراعتی کوچکی دارند. باید یک کیسه را به پدر و یک کیسه را به پسر بدهید تا برای خود زمین زراعی کوچکی از مال حلال برای خود بخرند تا بتوانند راحت تر زندگی کنند. ما نیز شکر این نعمت تندرستی که بدست آوردیم مقدار کمی ادا کرده باشیم. من کیسه ها را برداشتم و به نزد بونصر آوردم و ماجرا را تعریف کردم. بونصر در حق امیر دعا کرد و گفت: امیر این کار را بسیار خوب و بموقع انجام داد. شنیده ام که بوالحسن و پسرش زمانی پیش می آید که به ده درهم محتاج می شوند. بونصر به خانه بازگشت و کیسه های طلا را با او بردند و پس از نماز کسی را فرستاد  و قاضی بوالحسن و پسرش را دعوت کرد و آمدند. بونصر پیغام امیر را به قاضی رساند. قاضی در حق امیر بسیار دعا کرد و گفت: این هدیه مایه ی  افتخار من است، پذیرفتم و پس دادم زیرا به آن احتیاجی ندارم و روز قیامت بسیار نزدیک است ونمی توانم جواب گوی آن باشم و البته نمی گویم که نیازمند نیستم اما چون به آن مقدار اندکی که دارم قانعم. گناه و عذاب این عمل را نمی توانم بپذیرم. بونصر گفت: شگفتا طلایی که سلطان محمود با جنگ از بت خانه ها و به زور شمشیر تدست آورده است و بت هایی طلایی را شکسته و خرد کرده و گرفتن آنرا خلیفه مسلمین[ خلیفه عباسی] حلال می شمارد شما آنرا نمی پذیرید. گفت: عمرامیرطولانی باد، وضعیت خلیفه به کونه ای دیگر است زیرا او صاحب همه ولایت های اسلامی است و خواجه بونصر با امیر در  جنگ ها بوده است و من نبوده ام و برایم مشخص نیست که آن جنگ ها برطبق  شیوه پیامبر بوده است یا نه. من اینها را نمی پذیرم و مسئولیت این را به عهده نمی گیرم. گفت اگر تو قبول نمی کنی به نیازمندان و درویشان بده. گفت من هیچ نیازمندی در بست نمی شناسم که بتوان به او طلا داد و این چه کاری است که طلا ها را کسی دیگر ببرد و من در قیامت مورد بازخواست قرار بگیرم، به هیچ وجه آن را(این کاررا) نمی پذیرم. بونصر به پسر قاضی گفت: توسهم خود را بردار، گفت: زندگی خواجهی بزرگ طولانی باد. به هر حال من هم فرزند همین پدرهستم  که این سخن ها را گفت و دانش خود را از او آموخته ام و اگر حتی یک روز هم  او را می دیدم و حالات و رفتار او را می شناختم بر من واجب می شد که تمام عمر از او پیروی کنم. چه برسد به اینکه سالها او را دیده ام ومن هم از حساب و کتاب و ماندن و سوال روز قیامت   می ترسم همان طور که او(پدرم) می ترسد و آن مال کمی که از دنیا دارم و حلال است برایم کافی است و به بیشتر از آن نیازمند نیستم. بونصر گفت: خدا خیرتان بدهد شما دو نفر چقدر بزرگوارید و گریه کرد و آنها را بازگرداند و بقیه روز در همین فکر بود و از این ماجرا سخن می گفت و روز بعد نامه ای به امیر نوشت و ماجرا را بازگو کرد و طلا ها  را پس فرستاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۳:۴۸
رضا حارث ابادی

پیام دکتر غلامعلی حداد عادل در خصوص کنگره بزرگداشت ابوالفضل بیهقی ادیب و مورخ بزرگ ایران در سال 1386 - دانشگاه تربیت معلم سبزوار

گروه شهرستانهاـ کنگره بزرگداشت ابوالفضل بیهقی ادیب و مورخ بزرگ تاریخ ایران در روزهای پایانی هفته گذشته در سبزوار برگزار شد.غلامعلی حداد عادل، رئیس مجلس شورای اسلامی در پیامی به کنگره بزرگداشت بیهقی اظهار داشت: تاریخ گرانسنگ بیهقی نه تنها یک سند تاریخی معتبر، که یک نمونه درخشان نثر فصیح، پخته و سخته فارسی است. در این پیام آمده است: جای افسوس است که تنها بخش اندکی از تاریخ مفصلی که خواجه ابوالفضل بیهقی تألیف کرده بود، به جا مانده؛ اما همین مجلد بازمانده، ذخیره ای ارزنده و آموزنده است. 
بیهقی دبیری است که نویسندگان و ادیبان باید از وی شیوه درست نویسی و زیبانویسی، و تاریخ نگاران از وی، دقت، عدل، انصاف، شجاعت و صداقت را بیاموزند. اگر از همه کتاب بیهقی تنها «قصه بر دار کردن حسنک وزیر» بر جا مانده بود، همین مختصر می توانست گواه صحت این مدعا باشد که وی سرآمد ادیبان مورخ و مورخان ادیب در سراسر دوره اسلامی ایران است. 
حداد عادل نوشته است: خواجه ابوالفضل بیهقی که دانشگاه تربیت معلم سبزوار به بزرگداشت وی همت گماشته است، یکی از بزرگ ترین نویسندگان و مورخان کشور و یکی از فرزندان افتخارآفرین ایران زمین، بیهق و سبزوار است. 
رئیس مجلس شورای اسلامی در این پیام اظهار داشته است: اینجانب که از دیرباز توفیق آشنایی با تاریخ بیهقی و بخت برخورداری از سخن شیرین و حکمت آمیز و حقایق تلخ و عبرت آموز این کتاب یگانه را داشته ام، اهتمام دانشگاه تربیت معلم سبزوار را در بزرگداشت این شخصیت بزرگ و معرفی وی را به نسل جوان کشور، اقدامی ستودنی می دانم و از همه کسانی که در برپایی این همایش سهیم و مؤثر بوده اند، قدردانی می کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۳:۳۰
رضا حارث ابادی

درس اول :
یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من! من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم! پوووف! منشی ناپدید میشه ... بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ... پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن !!!

نتیجه اخلاقی : همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه !

درس دوم :
یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش راهبه سوار میشه و راه میفتن چند دقیقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه راهبه میگه: پدر روحانی، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار …! کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پای راهبه تماس میده …!راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!!!کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونهبعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن… کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی میرسی!!!

نتیجه اخلاقی : اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی !

درس سوم :
بلافاصله بعد از اینکه زن پیتر از زیر دوش حمام بیرون اومد پیتر وارد حمام شد همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد زن پیتر یه حوله دور خودش پیچید و رفت تا در رو باز کنه همسایه شون -رابرت- پشت در ایستاده بود تا رابرت زن پیتر رو دید گفت: همین الان ۱۰۰۰ دلار بهت میدم اگه اون حوله رو بندازی زمین! بعد از چند لحظه، زن پیتر حوله رو میندازه و رابرت چند ثانیه تماشا می کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پیتر میده و میره …! زن دوباره حوله رو دور خودش پیچید و برگشت پیتر پرسید: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسایه مون بود پیتر گفت: خوبه… چیزی در مورد ۱۰۰۰ دلاری که به من بدهکار بود گفت؟!

نتیجه اخلاقی : اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی دارید که به اعتبار و آبرو مربوط میشه، همیشه باید در وضعیتی باشید که بتونید از اتفاقات قابل اجتناب جلوگیری کنید !

درس چهارم :
من خیلی خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بودفقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم. به خانوادهء ما خوش اومدی !!!نتیجه اخلاقی : همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید شاید براتون شانس بیاره !

درس پنجم :
یه شب خانم خونه به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه!
صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه که دیشب مجبور شده خونه یکی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچکدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیکنند یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه که دیشب مجبور شده خونه یکی از دوستهای صمیمیش (مذکر) بمونه خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : ۱۵ تاشون تایید میکنن که آقا تمام شب رو خونه ی اونا مونده! ۵ تای دیگه حتی میگن که آقا هنوزم خونه اونا پیش اوناست !!!

نتیجه اخلاقی : یادتون باشه که مردها دوستهای بهتری برای همدیگه هستند !

درس ششم :
چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کردنبعد از مدتی یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون :اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد.پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس و اونقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد !دومی: جالبه. پسر من هم مایه افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده... پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمیترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد !!! سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای ۳۰۰۰ متری بهش هدیه داد!هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟!سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟! چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه!سه تای دیگه گفتند: اوه مایه خجالته چه افتضاحی !!!دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم... در ضمن زندگی بدی هم نداره.اتفاقا همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای ۳۰۰۰ متری هدیه گرفت !!!

نتیجه اخلاقی : هیچوقت به چیزی که کاملا در موردش مطمئن نیستی افتخار نکن !

درس هفتم :
توی اتاق رختکن کلوپ گلف، وقتی همه آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمه اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت بقیه آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن ...مرد: الو؟ صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟مرد: آره ! زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشکالی نداره اگه بخرمش؟ مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره! زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ۲۰۰۶ رو دیدم... یکیشون خیلی قشنگ بود قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود ! مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری ! زن: عالیه. اوه یه چیز دیگه، اون خونه ای رو که قبلا میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر ندی !!! زن: خیلی خوبه. بعدا می بینمت عزیزم. خداحافظ مرد: خداحافظ بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه ؟!

نتیجه اخلاقی : هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین !

درس هشتم :
یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم! زن از خوشحالی پرید بالا و گفت: چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد !حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه.مرد چند لحظه فکر کرد و گفت:این خیلی رمانتیکه ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد بنابراین خیلی متاسفم عزیزم آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که ۳۰ سال از من کوچیکتر باشه زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه و باید برآورده بشه.فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!

نتیجه اخلاقی : مردها ممکنه زرنگ و بدجنس باشند، ولی فرشته ها زن هستند !

درس نهم :
یه مرد ۸۰ ساله میره برای چکاپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده:هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسهنظرت چیه دکتر؟!دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل! همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش. شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و ….. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!!! پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا منظور منم همین بود !!!

نتیجه اخلاقی : هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجه کار خودته ادعا نداشته نباش !

درس دهم :
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد!مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.پسرک گفت: "اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم"."برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم".مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد ...

نتیجه اخلاقی : خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند. اما بعضی اوقات زمانی که وقت نداریم به ندای قلبمان گوش کنیم، او مجبور می شود بگونه ای عمل کند که شاید به مزاقمان خوش نیاید ... در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۲:۴۳
رضا حارث ابادی

مشکلات کارخانه کمپوست سبزوار برای مردم روستای حارث آباد

 اهالی روستای حارث آباد و بخش روداب و ششتمد سبزوار اعتقاد دارند از زمان انتقال زباله های شهر سبزوار به محل دفن جدید آن واقع در 15 کیلومتری جنوب روستای حارث آباد ،خودروهای حمل زباله با حمل غیر اصولی موجب پخش زباله ها به اطراف شده به طور که جنگل واقع در مسیر به شکل بسیار زننده ای با زباله ها آرایش شده است و مشکلاتی را برای مردم ایجاد کرده اند.
آنها همچنین با اشاره به انبار کردن بخشی از زباله های سبزوار در محل کارخانه کمپوست ( واقع در حاشیه رودخانه کال شور و نزدیکی روستای حارث آباد این شهرستان )پیش از راه اندازی آن، از بوی تعفن زباله و پخش شدن زباله ها به اطراف گلایه مند هستند. و این بوی بد به شدت ازار دهنده می باشد با توجه به عبور حدود 10 دستگاه خودرو سنگین حمل زباله در شبانه روز از مسیر این روستا، و حمل غیر اصولی زباله ها و نپوشاندن و یا پوشش ناقص روی برخی ماشین ها موجب ریختن زباله های تر و خشک و پخش آن به اطراف و ایجاد معضل زیست محیطی در منطقه شده است.و نارضایتی شدید شماری از مردم این روستا و نیز تردد کنندگان از محور حاشیه حارث آباد که سبزوار را به بخش روداب و سایر روستاهای منتهی در این مسیر متصل می کند البته  این مشکل برها توسط اهالی به مسوولان ذیربط از جمله بخشداری ، شهرداری و منعکس شده  اما تاکنون نتیجه ای در برنداشته است.وی همچنین  انبار کردن بخشی از زباله ها در کارخانه کمپوست انجام می شود که البته حدود شش سال قبل طی توافقی با شهرداری و با حضور معاون اداره کل محیط زیست استان قرار شد تا زمان راه اندازی این کارخانه به صورت کاملا استاندراد هیچ زباله ای آنجا دپو نشود.ولی پراکنده شدن زباله های این محل و نیز دود ناشی از آتش زدن زباله در حوالی محل دفن آنها و البته دود ناشی از کورهای اجر پزی نیز از دیگر مشکلات ایجاد شده برای اهالی روستای حارث آباد می باشد
از دیگر معظلات این مشکل می توان به ریختن زباله های در حال حمل از برخی خودروهای حمل زباله و برخورد آن با بعضی خودروها و موتور سیکلت های در حال عبور را از مشکلات ناشی از حمل غیر اصولی زباله ها عنوان کرد و خواستار رسیدگی به آن شد.
البته گاهی شاهد مشکلاتی برای موتور سواران دراثر رد شدن از روی زباله های پرت شده وسط جاده و گاها استفاده دام های اهالی از این زباله ها را از مشکلات ناشی از رعایت نشدن حمل اصولی زباله ها را نیز شاهد هستیم . منظره زشت ناشی از پخش شدن زباله در اطراف جاده ای که روزانه محل تردد چندین دستگاه خودرو است شایسته این مسیر نیست .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۳:۳۲
رضا حارث ابادی
آیا زمان آن نرسیده است که مسولان فکری به حال این محور پر تردد و حادثه خیز بردارند؟
با توجه به این که محور سبزوار به حارث اباد که همان جاده اصلی بخش و شهر روداب  و همچنین مسیر تردد بخشی از روستا های ششتمد از جمله کیذور و پل ارتباطی بخش مرکزی با شهر ششتمدمی باشد و همچنین در مسیر جاده قدیم بردسکن و بیش از 50 روستا ی واقع در کوهستان کومیش می باشد این جاده روزانه محل تردد مردم از بیش از 100  پارچه آبادی و چند روستای بزرگ بخش مرکزی و تردد روزانه حدود ۳۰۰ بونکر سیمان است پس از گذشت 40 سال از زمان ساخت آن جاده هنوز همان جاده روستایی قدیمی است.البته به این ماشین های بیش از 1000 دستگاه کامیون موجود و در حال تردد روستاهای حارث آباد و فسنقر و حتی بر آباد را نیز که مرکز کامیون داران شهرستان می باشد را اضافه کنید
در این چند سال متاسفانه به علت کم عرض بودن جاده ، نامناسب بودن آسفالت و تردد زیاد، چندین و چند قربانی به خود گرفته است ! به راستی مسول این همه کم کاری ها کیست ؟ چه کسی حاضر است حداقل کسب رضایتی از خانواده های داغدیده ای که جوانان و اعضای خانواده خود را در این محور از دست داده اند بنماید و پاسخگو باشد؟.
البته در مواقعی زیادی از سال و مخصوصا در تعطیلات آخر هفته و ایامی همچون سیزده بدر و تابستان  که مردم به روستاها و امکان تفریح روستاهای مجاور واقع در مسیر این جاده تردد می کنند شاهد ترافیک فوق العاده سنگینی نیز در این مسیر می باشیم

نمایندگان مجلس! فرماندار شهرستان ! شورای شهر سبزوار! بخشدار مرکزی! بخشدار روداب! اداره راه سبزوار ! شهردای سبزوار! و ...... همه و همه مسولند و صد البته متعهد وپیگیر امیدورایم به خاطر خدا هم شده فکری به حال این محور کنید و بعد از سال های انتظار مشکل این مسیر با تعریض و دو بانده شدن آن حل و یکی از آرزو های چندین سال مردم این منطقه بر اورده شود

چنین باشد انشاالله

این محور (حارث آباد - سبزوار ) هر سال به طور متوسط بیش از 100 مورد تصادف  وحشتناک را به خود می بیند. به طور مثال در سال 86 به علت برخورد دو دستگاه سواری در این محور 10 نفر از اهالی محترم روستا های فسنقر و بر آباد قربانی این مسیر شدند .

آیا زمان آن نرسیده است که مسولان  فکری به حال این محور پر تردد و حادثه خیز بردارند؟ حتما در حال فکرند ؟ انشا الله بودجه می رسد .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۲:۵۹
رضا حارث ابادی