ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghi_news/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

روستای حارث آباد سبزوار

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

رضا حارث آبادی بیهقی

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

دانشگاه حکیم سبزواری

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

دکتر مهیار علوی مقدم

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

بایگانی

پیوندها

۳۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمود دولت آبادی» ثبت شده است

یادی از «بونصر مشکان» استاد ابوالفضل بیهقی به مناسبت اول آبان

یادی از بونصر مشکان استاد ابوالفضل بیهقی به مناسبت اول آبان

اول آبان در نظر دوستداران فرهنگ و  ادبیات فارسی به عنوان روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی مورخ و ادیب برجسته ایرانی است که چند سالی است این روز  در زادگاه بیهقی، سبزوار شهر دانشوران بیدار به یاد این نویسنده و مورخ برجسته مراسمی برگزار می شود.
اما از آنجایی که هر بزرگی ، روزی نزد استادی به شاگردی پرداخته است، چه نیکوست که درآستانه روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی، اندکی هم به استاد گرانمایه اش «بونصرمشکان» بپردازیم. البته ارزش این دبیر مشکانی دوره غزنویان فقط به خاطر استادی ابوالفضل بیهقی نیست بلکه خود وی،  از شخصیتی والا و ادیب برخوردار بوده که در تاریخ بیهقی بارها از کمالاتش سخن به میان آمده است تا آن حد که می توان وی را در زمره یکی از مشاهیر و ناموران ادبی سبزواربزرگ و به خصوص شهرستان خوشاب دانست.
این نکته را حتی مهدی سیدی پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه فردوسی مشهد نیز که دو سال قبل،  برای شرکت در همایش بزرگداشت ابوالفضل بیهقی به سبزوار سفر کرده بود، مورد تأکید قرار داده و در سخنرانی خود درباره جایگاه شخصیت بونصر مشکان گفته است:
«براساس بررسی های انجام شده ، مشخص گردیده است، زادگاه بونصر مشکان ، همین روستای مشکان از توابع سبزوار (در شهرستان تازه تأسیس خوشاب) می باشد و این شخصیت به تنهایی ، فصل جداگانه ای از ارزش های تاریخی و فرهنگی را در وجود خود دارد که لازم است اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی سبزوار و سایر نهادهای فرهنگی این شهر در شناسایی و بزرگداشت وی نیز بکوشند.»(منبع)

درباره تعلق بونصر مشکان به روستای مشکان در شمال شرق سبزوار، نکته مهم اینجاست که مردم شهرستان خوشاب به ویژه اهالی مشکان معتقدند آرامگاه بونصر به صورت مهجوری در قبرستان قدیمی این روستا واقع شده و بنابراین اگر این آرامگاه مورد مرمت، رسیدگی و ساخت المانی متناسب با شخصیت ادبی بونصر مشکان قرار گیرد، می تواند به معرفی بخشی از پتانسیل های فرهنگی شهرستان خوشاب و غرب خراسان رضوی منجر شود و حتی شاید بتواند گردشگران ادبی را به  سوی خود جذب کند.

اینک در آستانه فرارسیدن اول آبان که اگر مسوولان شهرستان دلسوز مسائل فرهنگی دیار سربداران باشند، این روز را باید بی شک از مهمترین روزهای فرهنگی سال برای سبزوار به شمار آورند، مجله اینترنتی اسرارنامه مطلبی را به قلم حمید حمیدیان یکی از جوانان فعال در عرصه فرهنگی این شهر منتشر می کند که به بازشناسی شخصیت و برش هایی از زندگی بونصر مشکان از لابه لای تاریخ بیهقی پرداخته است.
 حمید حمیدیان:

 پیش از بروز آثار اختلاط خراسان و عراق، در دیوان رسائل محمود غزنوى مردى پیدا شد از فضلا و ادبا، که او را الشیخ العمید ابونصربن‌مشکان مى‌نامیدند على‌التحقیق مشکان نام پدر ابونصر بوده است و ثعالبى در تتمةالیتیمه به این معنى تصریح دارد.[1]
خواجه بونصر مشکان زوزنی معروف به شیخ عمید،دبیر دیوان رسایل(به اصطلاح امروز رئیس دبیرخانهٔ سلطنتی) سلطان محمود غزنوی و پس از او سلطنت  سلطان مسعود غزنوی است او در سال ۴۰۰ هجری به خدمت دربار غزنویان درآمد و طی ۳۰ سال تمام عهده دار سمت مهم دبیری و کتابت دربار سلاطین غزنوی بود وی استاد ابوالفضل بیهقی بود  و تا هنگام مرگ لحظه ای بیهقی را از خود جدا نساخت ،و صاحب "دیوان رسالت" و "مقامات" بودکه البته کتاب  مقامات بونصر در دست نیست. او تا هنگام مرگ لحظه ای بیهقی را از خود جدا نساخت ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود مشهور به تاریخ مسعودی ازو بارها به نیکی یاد می‌کند و همواره خود را شاگرد او معرفی می‌کند[2]  بیهقی در وصف ابونصر مشکان در قسمتی از تاریخ بیهقی می گوید:"اما از ایزد تعالی نا امید نیستم به هیچ حال و حال تو که بونصری مرا معلوم است که ترا با هیچ کس دشمنی  نیست و اگر ترا دشمنی بزرگ خیزد تو جز به صلاح و نیکویی نگویی در حق دشمن خویش"[3]
از دورة ابتدای زندگی او اطّلاعی در دست نیست. در واقع مصداق این سخن دکتر شهیدی در کتاب درّة نادره در مورد میرزا مهدی خان استرآبادی است: «او نیز مانند صدها تن منشی تاریخ‌نویس و شاعر ایرانی که چون از خانواده‌ای سرشناس و اشراف‌منش نیستند، بخش نخستین زندگی آنان روشن نیست.[4]

گفته شده است که سبک بیهقی دقیقا تقلیدی است از سبک ابونصر مشکان و میان نوشته های این دو هیچ گونه تفاوتی در نگارش وجود ندارد.و این سبک نثر (سبک بیهقی) با نثر دوره ی نخست (دوره ی سامانیان) متفاوت است و ویژگی های از جمله اطناب(دراز نویسی)،توصیفی بودن،استشهاد و تمثیلی بودن،تقلید از نثر عربی و... را دارد.[5]  چنان که ملک الشعرا بهار با استناد به نمونه‌های نثر بونصر مشکان در تاریخ بیهقی و جوامع الحکایات محمد عوفی می‌گوید: «سبک بیهقی به عین تقلیدی است از سبک ابونصر مشکان، چنان‌که میان منشآت بونصر و شاگردش، هیچ گونه تفاوت موجود نیست"[6]

مقام ایشان چنان است که در آن روزگار به هرکسی نمی دادند و این نشان می دهد که او تا چه حد، در علم و فضل هنر و ادب و نویسندگی، چیره دست و مسلط بوده است . گفته شده که ایشان از حشمت و عزت و مقام بلند و فاخری برخوردار بوده،‌ به همین اعتبار، یکی از مشاوران ارشد دربار نیز محسوب می شده است؛‌ به گونه ای که شاه حتی در امور خصوصی و خانوادگی خود با ابونصر مشورت می نمود و نظرات او را به کار می بست.

تلاش او در جهت استمرار و حفظ حکومت غزنویان، بیش از همه در راستای حفظ منافع و حیات خویش بوده و با تدبیر و عاقبت‌نگری توانسته مدّت سی سال در در دربار غزنویان دوام بیاورد. در این میان در ماجرای حسنک نقل شده است که ابونصر می گفت نباید از حسنک انتقام گرفت؛ اما این نظر مورد توجه مسعود قرار نگرفت و سرانجام حسنک را بر دار کرد.
شیوی بونصر در تاریخ بیهقی و سیاستی که او در برخورد با رویدادها و حوادث پیش می‌گیرد، بسیار هوشمندانه است؛ کاردانی و موقعیت‌شناسی به جای او، تجزیه و تحلیل پیش‌آمدها که از شیوة برخورد و رفتار او با رویدادها فهمیده می‌شود، بسیار زیرکانه است. نگاه او به پیش‌آمدها فراتر از دیگران است و شاید بتوان گفت که در دربار غزنوی، تنها کسی است که با رویکرد حفظ حکومت و حفظ خود سخن می‌گوید، نه سعایت یا بدخواهی دیگران، در حالی که دیگران در بیشتر پیشنهادها و سخنانشان نوک پیکان را به طرف رقبا و حریفان می‌گیرند. بونصر به بسیاری از رازها و آداب مهم حکومتی و درباری آگاه بوده است. شاید بسیاری از این آگاهی‌ها ناشی از شغل دبیری- تقریباً معادل اتاق رایانه یا دبیرخانة امروزی که تمام نامه‌ها و اطلاعات به نوعی از این کانال عبور می‌کنند ـ است و بسیار اندیشمندانه از این اطلاعات استفاده می‌کند تا بدخواهان خون‌های کم‌تری بریزند
بیهقی فقط خود و استادش را  تا پایان مرگ استاد، معتمَد دربار می‌داند که از کمّ و کیف تمام نامه‌ها باخبر هستند: «و این اخبار بدین اشباع که می‌برانم از آن است که در آن روزگار معتمَد بودم و بر چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی، مگر استادم بونصر و هرچه مهم‌تر در دیوان برین جمله بود تا بونصر زیست».پس از مرگ استاد از بوسهل هم نقل قول می‌کند .[7]
مرگ بونصر:
به نظر می‌رسد در اواخر عمر بونصر، رابطة او با مسعود و بوالحسن عبدالجلیل تیره می‌شود. بونصر در اواخر عمر گاهی تندی می‌کند و احتیاط را کنار می‌گذارد: «و استادم را اجل نزدیک رسیده بود و درین روزگار سخنانی می‌رفت بر لفظ وی ناپسندیده که خردمندان آن را نمی‌پسندیدند" و بیهقی در ماجرای پیشنهاد عبدالجلیل برای نوشتن سیاهه بر درباریان و کارگزاران مسعود و گرفتن بخشی از سرمایة آنان می‌گوید: «غرض درین نه خدمت بود، بلکه خواست بر نام استادم بونصر چیزی نویسند و از بدخویی و زعارت او دانست که نپذیرد و سخن گوید و امیر دل بر وی گران‌ترکند"»صفت«گران‌تر» نشان می‌دهد قبلاً مسعود از بونصر نگران بوده است. بونصر به شدّت عصبانی می شود: «بونصر بر آسمان آب انداخت که تا یک سرِ اسب و شتر به کار است». بونصر خود را بالاتر و شایسته‌تر از آن می‌داند که عبدالجلیل پیشنهاد دهد تا بر هرکس و بر او سیاهه‌ای بنویسند: «چون کار بونصر بدان منزلت نرسید که بگفتار بوالحسن ایدونی بر وی ستور نویسند، زندان خواری و درویشی و مرگ بر وی خوش شد"]
پس از این وقایع، مسعود به او شرابی می‌دهد و مورد دلجویی قرارش می‌دهد: «یک روزش شراب داد و بسیار بنواخت»و قرار است مسعود و بونصر به باغ بوسعید بروند: «خداوند نشاط کند، فردا آنجا آید»و به باغ می‌روند: «استادم به باغ رفت... نماز شام را باز آمد که شب آدینه بود ... و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را و روز آدینه بود»وقتی امیر از بیماری بونصر آگاه می‌شود، این سؤالش شک‌برانگیز است: «نباید که بونصر حال می‌آرد تا با من به سفر نیاید» آیا سلطان دست پیش نمی‌گیرد؟ بیهقی خود هم به مرگ استاد مشکوک است  و زیرکانه به آن اشاره کرده است: «و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با نبیذ آن روز که بدان باغ بود مهمان نائب. ...و از هرگونه روایت‌ها کردند مرگ او را، مرا با آن کار نیست». امّا پس از این مطلب بیهقی، از پادشاهی بیزاری می‌جوید که تعریضی به سلطان هم دارد: «پیشِ من باری آن‌ست که ملک روی زمین نخواهم با تبعت آزاری بزرگ تا به خون رسد که پیداست که چون مرد بمرد».[8]
ابونصر مشکان سرانجام در سال ۴۳۱ هجری در اثر بیماری لقوه یا فلج درگذشت. می گویند وقتی سلطان مسعود از بیماری وی خبردار شد، خواجگان را بر بالین وی فرستاد و ابوالاعلی طبیب حاذق عصر را مامور علاج وی کرد؛ اما تقدیر بر تدبیر غلبه کرد و دبیر درگذشت.[9] 
آرامگاه منسوب این استاد،متاسفانه در عین غریبی و گمنامی در  قبرستان روستای مشکان،می باشد که متاسفانه تا کنون به حال خود باقی ماند و به تدریج تبدیل به مخروبه ای گشته است.


منابع:

[1] وب سایت http://www.aftabir.com/

[2] ابونصر مشکان از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

[3] آثار گمشده ابولفضل بیهقی،به قلم سعید نفیسی،قابل دسترسی در پایگاه مجلات تخصصی نور مگز

[4] برگفته از سایت کتاب خانه و موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی،بخش مقالات،نوشته ی علی محمد پشت دار،کیومرث گروسی قابل دسترسی در  http://www.ical.ir/

[5]  http://abolfazlbeyhaghi.persianblog.ir/ به نقل از  رضا حارث آبادی

[6] برگفته از سایت کتاب خانه و موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی،بخش مقالات،نوشته ی علی محمد پشت دار،کیومرث گروسی قابل دسترسی در  http://www.ical.ir/

[7] برگفته از سایت کتاب خانه و موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی،بخش مقالات،نوشته ی علی محمد پشت دار،کیومرث گروسی قابل دسترسی در  http://www.ical.ir/

[8] برگفته از سایت کتاب خانه و موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی،بخش مقالات،نوشته ی علی محمد پشت دار،کیومرث گروسی قابل دسترسی در  http://www.ical.ir/

[9] خبرگزاری صدای افغان (آوا) http://avapress.com/
تنظیم شده توسط: حمید حمیدیان

منبع مجله اینتر نتی اسرارنامه - کوچه پس کوچه پیوندها

http://www.asrarnameh.com/news.php?id=7016

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۰۷:۴۳
رضا حارث ابادی

پیرو مطلب قبلی و با توجه به دغدغه موجود بین دوستداران بیهقی در اقصی نقاط کشور طی تماس تلفنی که با اقای مهندس طالبی شهردار محترم سبزوار داشتم

ایشان اعلام کردند که امسال ودر روز اول آبانماه سال جاری ودر روز ملی ابوالفضل بیهقی همایش بزرگداشت این نویسنده به همت شهرداری سبزوار و دانشگاه تربیت معلم سبزوار برگزار می گردد

چرا روز اول آبانماه به عنوان روز ملی این نویسنده چرا نامگذاری نمی شود ؟

چه نهادی پیگیر اعلام این روز ملی بنام این نویسنده گرانقدر می باشد ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۲۰
رضا حارث ابادی

به افتخار مسئولین محترم شهری سبزوار همگی کف بزنید ...

شاید بتوان از زبان بیهقی گفت کاش من یک نیشابوری بودم ، درود وصد بدرود به مسئولین فرهنگی شهرستان نیشابور ،  چه پرتلاش، پیگیر ، مصمم و متعصب از مفاخر خود قدردانی می کند و یادشان را همواره گرامی می دارند اما در سبزوار شهردیرینه های پایدار ، شهر ادب و فرهنگ ، شهر مفاخر و حماسه متاسفانه مسئولین محترم ما در خواب خرگوشی بسر می برند و بیشتر به فکر جیب هایش هستند تا شهر و مفاخر آن ...

در سایه بی توجهی مسئولین فرهنگی شهری اتفاق افتاد

ابوالفضل بیهقی روز بزرگداشتی نخواهد داشت

«غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنانم که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.»

بیهقی جان در روزگار ما تاریخ پایه تو نانی جهت مسئولان شهری ندارد ؟

ابوالفضل بیهقی روز بزرگداشتی نخواهد داشت

با تشکر از مسئولین محترم مجله اینترنتی اسرارنامه که در  مطلب ذیل به این موضوع پرداخته اند  :

در روزهایی که اعضای محترم شورای شهر برای انعکاس رفتارهای خود در رسانه ها حاضر هستند با یکدیگر مجادله کنند و برای حقانیت خود طرف مقابل خود را بجای پیگیری قانونی، آماج انواع تهمت ها قرار دهند؛ و یا با بی توجهی تمام به آثار تاریخی ، آرامگاه بقراط را که می تواندجایگاه ویژه ای برای جذب گردشگران داشته باشد در سایه ساختمانی دولتی-آموزشی، با توجه به موقعیت آرامگاه،فضایی ارزشمندتر همچون فرهنگی-آموزشی می توانست باشد بنای بقراط مدفون شده است ؛یا روز خبرنگار که می توانست به صورت مشترک برگزار شود ولی به جهت جذابیت پنهان و فراوان آن و رغبت برای دیده شدن و البته جلوگیری از تیغ تیز انتقادات، مراسم مختلف برگزار می شود و یا بخاطر چشم همچشمی این رییس دانشگاه با آن یکی و یا... . بگذریم

اما اصل مطلب: براساس شواهد و قرائن متقن، روز بزرگداشت ابوالفضل بیهقی از دستور کار شورای فرهنگ عمومی کشور خارج شده است و تنها روز بزرگداشت حاج ملا هادی سبزواری مراحل پایانی تصویب را طی می کند . و روز بزرگداشتی برای گران مایه ابوالفضل بیهقی خداوندگار سخن نیست. یعنی اینکه پیگیری های بیشمار شما بزرگواران، نتیجه نداد و متاسفانه ... راستی چرا متاسفانه تازه عالی شد دوباره موضوع وجود دارد که بدان بپردازید دو باره رسانه موجود است تریبون برای مصاحبه هست و بیان زیبای شما که باید روز ملی چه و چه ایجاد شود. لیکن می شد این روز هم تصویب بشه و بعد برای کاشفی ، سیدعبدالاعلی، سربداران و ... هم سخنرانی و مصاحبه ترتیب داد.

راستی شاید ابوالفضل را نمی شناختید یعنی می شناسید؟ نه اون ابوالفضل میم هستش نه نه اون ابوالفضل لع طناز هستش برای اون هنوز وقت هست باباجان ابوالفضل بیهقی؛ مورخ شهیر، ادیب بزرگ و به اعتراف اندیشمندان حوزه ادبیات تنها کسی است که تالی فردوسی گران جایگاه است فردوسی در نظم و بیهقی در نثر. نشناختید؟! همو که سالیان سال هنوز بنای یادبودی نه در زادگاهش و نه در شهرش ایجاد نکرده اید.

ای داد ببخشید مزاحم شدم وقت شریف تان را گرفتم لطفا دوباره شروع کنید بهر صورتی که صلاح می دانید چوب ، چماق البته کسی نشنود از اون کاردهای بزرگ آهان ببخشید قمه ، قمه ی عالی ، بعضی ها گفتن میشه جفت و جور کرد ... . ببخشید ما نمی دانیم چکار کنیم... آهان خاطر جمع برای شما آمبولانس فوری میاد.

چقدر نازنین هستید خداحافظ بوفضل جان

«وچندان غلام وضیاع واسباب وزر وسیم ونعمت هیچ سود نداشت،او رفت این قوم که این مکرساخته بودندنیز برفتند واین افسانه ای است با بسیار عبرت ...احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی دهد وزشت ستاند»(ص198)

منبع مجله اینترنتی اسرارنامه  

http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۴۷
رضا حارث ابادی
جنگل حارث آباد؛ سفره ای پهن برای موشها

حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی از عرش تا فرش

حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی از عرش تا فرش

حارث آباد روستایی در ده کلیومتری جنوب سبزوار و هم مرز با حاشیه های کویر مرکزی ایران است که در جوار رودخانه فصلی کال شور واقع شده است.

"حارث آباد" روزگاری در قلب کویر سرافراز و استوار ایستاده بود و از زهر چشم خشکسالی و گرمای سوزنده هوا دم بر نمی آورد اما طی سال های اخیر با لشکرکشی موش ها، نفس های این جنگل به شماره افتاده و این ثروت سبز به علت حفر سوراخ ها و جویدن شدن ریشه درختان توسط این موش ها در حال تبدیل شدن به بیابانی عظیم است.
به گزارش خبرنگار مهر، حکایت تلخ و دردآور تخریب سرمایه های سبز در سایه غفلت ها و فراموشی ها همچنان ادامه دارد و هر بار اتفاق و رویدادی قلب جنگل ها را داغدار می سازد، شاید ماجرای لشکرکشی موش ها به جنگل حارث آباد سبزوار هم یکی از همان رویدادهای نادر و عجیبی است که در ظاهر طنزآمیز به نظر می آید اما در حقیقت از فاجعه و بحرانی عظیم خبر می دهد.
ماجرای حمله موش های دو پا به حارث آباد
ماجرای حمله موش ها به حارث آباد چندین سال است که دامن این جنگل پهناور را گرفته و این موش ها با استفاده از چنگ های پهن و محکم خود زمین را حفر می کنند و ریشه گیاهان را می جوند و این امر موجب خشک شدن درختان و از بین رفتن بزرگترین ثروت سبز خراسان شده است.
حفر تعداد فراوانی سوراخ توسط موش های معروف به دوپا یکی از بزرگترین عرصه های جنگلی خراسان رضوی را تهدید می کند و در این میان اهالی منطقه حارث آباد سبزوار اعلام می کنند که این موش ها؛ شبانه با حفر سوراخ، به ریشه درختان آسیب زده و این جنگل را در آستانه تخریب و نابودی قرار داده است. 
اغلب اهالی این منطقه اعتقاد دارند که این موش ها شبانه به جنگل هجوم می برند و همچون شبحی در تاریکی بر ریشه درختان تیشه می زنند. البته برخی دیگر از افراد بومی این منطقه معتقدند آنچه که این درختان را خشک و نابود کرده جانورانی عجیب بوده که تنها شباهت به موش دارند.
"موش های دو پا" درختان جنگل حارث آباد را مورد تهدید جدی قرار داده اند
یکی از اهالی بومی این منطقه به مهر می گوید: طی چند سال گذشته خشکسالی و بعد از آن هجوم ملخ های کوهان دار بزرگترین ضربه را بر پیکره این جنگل وارد آورد و امروز هم موش های دو پا درختان جنگل حارث آباد را مورد تهدید جدی قرار داده اند.
این شهروند سبزواری تاکید می کند: بی توجهی و عدم رسیدگی، در روند تخریب این جنگل نقش داشته طوری که سال هاست این جنگل روز به روز به بیابان شباهت بیشتری پیدا می کند.
یکی دیگر از اهالی حارث آباد نیز بیان می کند: پس از خشکسالی های متعدد در خراسان، موش ها به این جنگل هجوم آوردند و با حفر سوراخ های فراوان به ریشه درختان ضربه وارد کرده اند. البته جدای از لشکر کشی موش ها، مسئله قطع درختان توسط مردم و چرای بی رویه دام نیز در روند تخریب این جنگل تاثیرگذار بوده است.
وی معتقد است؛ لشکر کشی موش ها کمر "حارث آباد" را خمیده کرده و دیر یا زود این جنگل به بیابانی بزرگ تبدیل می شود.
یکی دیگر از شهروندان سبزواری نیز می گوید: تا چند سال پیش که این جنگل سرسبز و استوار بود در آخرین روزهای هفته برای تفریح به این مکان می رفتیم اما در حال حاضر به دلیل شاداب نبودن این جنگل و تخریب بخشی از آن دیگر به این منطقه نمی رویم.
وی عنوان می کند: به اعتقاد من مسئولان می توانستند با حفظ این جنگل و ایجاد بنایی برای نویسنده بزرگ تاریخ یعنی "ابوالفضل بیهقی" این مکان را توریستی و گردشگری کنند.
این شهروند سبزواری در خصوص حمله موش ها می گوید: این موش ها حدود ۲ سال است که شبانه به این جنگل حمله می کنند و من معتقدم این موش ها نسبت به خشکسالی و گرمای هوا تهدید جدی تری برای این جنگل هستند و ضربه کاری تری وارد کرده اند.
تعداد دیگری از اهالی این منطقه نیز عنوان می کنند: روند تخریب جنگل های حارث آباد در جنوب سبزوار، به گونه ای است که شاید تا چند سال دیگر اثری از آن باقی نماند زیرا سال هاست که موش ها بلای جان این جنگل شده اند و گاهی هجوم ملخ ها هم بر روند تخریب این جنگل نقش داشته است.
زخمی کاری بر تن رنجور حارث آباد
سال هاست نفس حارث آباد به شماره افتاده و در کنار هجوم موش ها؛ گرمای سوزان منطقه، خشکی و کم آبی، فرسایش و ضربات خرد کننده شن، چرای بی رویه دام و قطع درختان از مهمترین دلایلی است که این جنگل پایدار و استوار را از پای انداخته است.
یکی از فعالان حوزه گردشگری این منطقه نیز در گفتگو با مهر بیان می کند: نابودی و هجوم حمله موش ها به این جنگل در حالی اتفاق می افتد که می توانستیم از این فضا برای جذب گردشگر بهره برداری کنیم اما هیچ گاه به ظرفیت های این بخش توجهی نشد و این در حالی است که سایر کشورهای جهان از جنگل ها و فضاهای سبز خود برای رونق و جذب گردشگر استفاده کرده و از این طریق درآمد کسب می کنند.
امیرحسین دهقانی اظهار می کند: این امکان وجود داشت که منطقه جنگلی حارث آباد سبزوار در صورت رسیدگی کافی از سوی دستگاه ها و مسوولان فرهنگی استان و با ساخت بنایی برای "ابوالفضل بیهقی" به یکی از جاذبه های گردشگری ادبی در نزدیکی جاده آسیایی تهران-سبزوار-مشهد تبدیل شود.
وی تاکید می کند: در حال حاضر سرمایه ها و ظرفیت های بسیاری در دل این استان نابود می شود و این در حالی است که در صورت توریستی کردن این جنگل و ساخت بنایی برای "بیهقی" می توانستیم گردشگران بسیاری را جذب کرده و درآمدهای گردشگری فراوانی را بدست آوریم.
این فعال حوزه گردشگری بیان می کند: امروز این ثروت سبز در سایه بی توجهی ها و بی تدبیری های صورت گرفته از جانب بعضی مسئولان محلی و دستگاه های مربوطه در سایه خشکسالی و حمله موش ها در معرض تخریب و نابودی جدی قرار دارد.
راه هایی برای نجات جنگل
یک کارشناس محیط زیست نیز با بیان اینکه حمله موش ها همچون شبحی شبانه به ریشه درختان تیشه می زند، به خبرنگار مهر می گوید: کنترل جمعیت موش ها و از بین بردن سوراخ های ایجاد شده در زیر و کنار ریشه درختان، ممانعت از قطع درختان توسط مردم و جلوگیری از ورود دام ها به داخل این منطقه  از جمله اقداماتی است که باید برای نجات جنگل حارث آباد انجام داد.
علی فتاحی می افزاید: عوامل بسیاری در تخریب و نابودی این جنگل نقش داشته و طی سال های اخیر بنا به شرایط خشکسالی و یا سایر مسائل، این جنگل مورد تهدید جدی قرار گرفته؛ به عنوان نمونه در سال های قبل مسئله هجوم ملخ های کوهان دار، خشکسالی، تاخت و تاز انسان در طبیعت و امروز لشکرکشی موش ها از اصلی ترین دلایل نابودی این جنگل مطرح می شود.
وی یکی از عللی که مانع احیا دوباره این جنگل ها می شود را ناشی از کمبود اعتبارات می داند و می گوید: در حال حاضر هیچ اقدام جدی و موثری برای جلوگیری از این فاجعه بزرگ و حفظ این جنگل ها انجام نگرفته و دو عامل انسانی و طبیعی به روند تخریب حارث آباد دامن زده است.
این کارشناس محیط زیست بیان می کند: آب و هوای خشک و نیمه خشک در خراسان رضوی باعث شده تا حارث آباد اهمیت فوق العاده زیادی داشته باشد اما انگار مسئولان مربوطه نگران حفظ این جنگل نیستند البته همان طور که گفتم مسئله کمبود اعتبارات نیز در این مسئله تاثیرگذار است.
حمله موش ها و دخالت های انسانی نتیجه مدیریت ضعیف
وی مسئله حمله موش ها و دخالت های انسانی در حارث آباد را نتیجه ضعیف مدیریت می داند و عنوان می کند: اگر در همان زمانی که مسائل مختلفی نظیر خشکسالی، چرای بی رویه دام و هجوم ملخ ها در این جنگل اتفاق افتاد، مدیریت صحیحی صورت می گرفت امروز شاهد حمله موش ها و دخالت های انسان در طبیعت نبودیم.
مدیر کل منابع طبیعی و آبخیزداری خراسان رضوی نیز در این زمینه به خبرنگار مهر اظهار می کند: تخریب جنگل ها موجب افزایش خطر سیل می شود بنابراین در شرایط فعلی که حفر سوراخ توسط موش ها موجب از بین رفتن درختان جنگل حارث آباد می شود باید با مهار و کنترل موش ها و ممانعت از قطع درختان به حفظ این جنگل به عنوان ثروتی سبز کمک کرد.
نگهداری جنگل ها نیازمند اعتبار است
حسن تقوایی بیان می کند: ادامه یافتن روند تخریب جنگل حارث آباد زخمی کاری بر پیکره خراسان وارد می کند و بی تردید برای مراقبت و نگهداری جنگل ها و مقابله با حمله موش ها باید اعتباراتی در نظر گرفته شود زیرا در غیر این صورت نمی توان هیچ طرحی را برای حفاظت از سرمایه های سبز اجرایی کرد.
وی بیان می کند: جدای از مسئله تخریب جنگل توسط موش های دوپا باید بر مسئله خشکسالی به عنوان یکی دیگر از دلایل تخریب این جنگل اشاره کرد چرا که در گذشته از سوی استانداری اعتبارات مناسبی به منظور احیا و نگهداری منابع طبیعی اختصاص می یافت اما امروز در نهایت تصمیم گیری در زمینه اعتبارات خشکسالی به جای تخصیص در هر استان، در دولت انجام شده و بر این اساس به آبخیزداری که یکی از عوامل مهار خشکسالی است، بی توجهی صورت گرفت.
به گفته وی قطع درختان از سوی مردم و بی توجهی به حفظ این سرمایه ها نیز از مواردی است که در تخریب این جنگل نقش داشته است.
مدیر کل منابع طبیعی و آبخیزداری خراسان رضوی اظهار می کند: حارث آباد یکی از مهمترین زیستگاه های استان در جنوب سبزوار است و در گذشته علیرغم تمامی مشکلات بازهم درختان تنومند این جنگل توانسته بودند در برابر عوامل نامساعد طبیعی همچنان پایدار باقی بمانند اما در حال حاضر همه مشکلات و شرایط دست به دست هم داده تا این منطقه با بحران روبرو شود.
معاون فنی منابع طبیعی و آبخیزداری خراسان‌رضوی نیز در این رابطه می گوید: حمله موش ها و نابودی این جنگل و سایر مسائل که امروز گریبان حارث آباد را گرفته تنها ناشی از بی توجهی دست اندرکاران و مسئولان امر نیست بلکه در این زمینه مردم نیز کوتاهی داشته اند و گاه با قطع شاخ و برگ درختان و گاهی با چرای بی رویه دام به این جنگل آسیب رسانده اند.
هادی باقری با تاکید بر اینکه رسیدگی به جنگل حارث آباد نیازمند اعتبار ویژه است، می افزاید: عملیات تثبیت شن و بیابان زدایی در خراسان رضوی از سال ۴۴ در منطقه حارث آباد سبزوار با اجرای ۱۰۰ هکتار پروژه نهال کاری تاغ آغاز شد.
وی ادامه داد: در برنامه اول تا چهارم توسعه کشور با اجرای طرحهای نهال و بذرکاری، مالچ پاشی، حفاظت و قرق و نیز ده‌ها عملیات بیابان زدایی با مشارکت مردم و دستگاه‌های دولتی و غیر دولتی انجام شده و ادامه دارد
منبع : وب سایت جهان نیوز
  http://jahannews.com/vdce7n8xojh8fxi.b9bj.html
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۴۶
رضا حارث ابادی

صنایع چوب طاهای بیهق


آن چه خوبان همه دارند ما یکجا داریم



تولید سازه های چوبی اجرای معماری داخلی
ساخت و نصب انواع درب و پنجره کابینت آشپزخانه و دکوراسین داخلی
ساخت و نصب انواع درب های ورودی کمدی طبقه بندی چهاچوب فلزی
ساخت و نصب انواع کمد و کابینت در طرح ها و رنگ های شیک و متنوع با قیمت تجاری
ساخت و نصب دربهای چوبی ضد آب HDF و MDF
مشاوره ، طراحی  و ساخت  و نصب انواع کابینت ترک ، ایرانی ، اتریشی و فلایور آلمان با ضمانت 

اجرای سقف کاذب ، کمدهای دیواری و ساخت لوازم سیسمونی

ساخت و نصب کابینت و کلیه طراحی های داخلی از جنس MDF  ، های گلاس ، چوب و پلاستیک های فشرده

دریافت کلیه سفارشات کمدهای دیواری ، سقف کاذب ، کابینت آشپزخانه  و ...


ساخت و نصب سفارشات خود را در منزل ومحل کار در سریعترین زمان ممکن از ما بخواهید .با قیمت عالی

آدرس دفتر مرکزی : تهران میدان رسالت خیابان رسالت سی متری اول جنب تالار امیر نرگس مدیریت مهندس مرتضی طریقتی :

همراه09193060873 و  09122794619

چگونه از کابینت های MDFنگهداری کنیم؟

1- برای تمیز کردن کابینت و دیگر سازه های mdf ازیک اسفنج مرطوب استفاده فرمائید و از اسکاچ و شوینده های اسیدی جدآ خودداری کنید ، زیرا استفاده از این مواد به کابینت و یراق آلات آن آسیب میرساند .

۲- برای پاک نمودن کابینت یا سازه های mdf از یک دستمال نمدار آغشته به مواد شوینده استفاده نمائید و پس از آن با یک دستمال نمدار چندین بار پاک و در انتها خشک نمائید .

۳- هرگز دستمالهای خیس آشپزخانه را برای خشک شدن از دربها یا دستگیره کابینت آویزان نکنید ، زیرا تماس طولانی رطوبت با کابینت ، باعث آسیب جدی به آن میشود .

۴- برای پاک نمودن دربهایی که قاب پروفیل mdf یا آلومینیومی دارند ، مراقب باشید مواد شوینده و آب به داخل درزها نفوذ نکند . زیرا با نفوذ آب به مرور باعث کپک زدگی و ایجاد باکتری خواهد نمود ، و در آخر باعث خرابی دربها خواهد شد .

۵- هرگز دربهای کابینت های دیواری را باز نگذارید . زیرا بخار و گرمای حاصل از پخت و پز باعث آسیب دیدن آنها میشود

۶- درب را بیش از زاویه معمول باز ننمائید ، زیرا رگلاژ دربها بهم خورده و باعث سائیدگی بین دربها و بدنه خواهد شد .

۷- برای پاک کردن لک ، اثرات دست ، جوهر و ماژیک هرگز از موادی چون وایتکس ، آستون ؛ الکل صنعتی ، مستقیمآ استفاده نفرمائید . زیرا این مواد میتواند به سطح رو کش دار mdf آسیب برساند . برای استفاده از این مواد بهتر است آن ها را با آب رقیق کرده و مورد استفاده قرار دهید .

۸- شیشه های حاوی سرکه ، روغن ، مربا و ترشیجات را قبل از اینکه داخل کابینت بگذارید مطمئن شوید ، زیر آن تمیز و یا درب آن باز نباشد زیرا در بلند مدت باعث ایجاد لک و تغییر رنک کابینت شما خواهد شد .

۹- صفحات کابینت از جنس hpl یا کرین ( سنگ مصنوعی ) آنتی باکتریال میباشد که مقاومت خوبی در برابر ضربات و گرما دارد اما در بعضی از مواقع بنا به درخواست مشتری به خاطر ارزانتر شدن قیمت کابینت از همان جنس درب کابینت که لبه آن به مقدار ۸ سانت دوبل شده و pvc میشود را مورد استفاده قرار میدهند . که مقاومت آن مانند صفحه به اصطلاح ما کابینت سازها شرکتی نمی باشد . بنابر این هم در مورد صفحه شرکتی و کرین و هم در مورد صفحه دوبل شده باید به نکات زیر توجه فرمائید .

الف- از بریدن نان و دیگر مواد غذایی بر روی

ب – از تراشیدن لک و غذاهای ریخته شده خشک یر روی صفحه و شستشوی آن با مواد شوینده اسیدی جدآ خودداری نمائید .

پ – از تجمع آب دور سینک و گوشه های صفحه کابینت به مدت طولانی جلوگیری کرده و با دستمال خشک نمائید ، زیرا در طولانی مدت باعث از بین رفتن آب بندی و ایجاد پوسیدگی در کابینت شما خواهد شد .

ت – ظروف داغ را مستقیمآ روی صفحه کابینت قرار ندهید و از زیر قابلمه ای که در همه منازل متداول است استفاده فرمائید .

ث – از گذاشتن اجسام سنگین بر روی قسمتی از صفحه که زیر آن خالی است (لباسشوئی ) صفحه جدآ خودداری نمائید .

آدرس دفتر مرکزی : تهران میدان رسالت خیابان رسالت سی متری اول جنب تالار امیر نرگس مدیریت مهندس مرتضی طریقتی :

همراه  09193060873 و09122794619

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۳ ، ۰۹:۲۶
رضا حارث ابادی
شوتا روستاولی، شاعر و حماسه­ سرای نامی گرجستان که در سده دوازدهم میلای می ­زیست، جایگاهی پرفراز و رفعت در تاریخ ادب گرجی دارد. او سراینده منظومه ­ای حماسی است به نام، پلنگینه ­پوش، که پژوهندگان از آن نه تنها به­ سان حماسه ملی گرجیان و سترگ ­ترین یادگار ادب کلاسیک گرجستان، بلکه چونان شاهکاری ادبی یاد می­ کنند.

شوتا روستاولی

پلنگینه­ پوش را بی­ گمان بر توانمندی فرهنگ ایران می­ توان گواه برشمرد، زیرا روستاولی برای سرایش این حماسه از ادب گرانمایه ایران به­ویژه نامه ورجاوند فردوسی، شاهنامه، و کلام بی مانند نظامی گنجوی بهره افزون برگرفته است. او خود در دیباچه اثر، فروتنانه بدین مهم اشاره داشته است:

«من این داستانواره بس زیبنده را از گنجگاه ایران دریافتم، مرواریدی پربهای و غلتان که دست به دست درگردیده و اینک در چکامه گرجی به رشته سرواد خوش بنشسته است».

 وجود واژگان فراوان پارسی در پلنگینه­ پوش و حضور شخصیت ­هایی درآن که نامشان برگرفته از نام ­های ایرانی است خود برهانی دیگر بر آن مهم است که آگاهی روستاولی از فرهنگ و ادب زیبنده ایران بیش بوده و از این روی از آن تاثیر پذیرفته است. به عنوان پایانی بر این کوته­جستار خوش است به برخی از این واژه­ها اشاره گردد.

گولان ­شارو(نام گستره پادشاهی مورد اشاره در حماسه)= گلان­ شهر.

آفتاندیل(نام یکی از پهلوانان پلنگینه­ پوش)= افتان ­دل، افتاده­ دل.

چاشناگیر(نام یکی از دلدادگان حماسه) = چاشنی ­گیر، خوالیگر.

استبرق= استبرک، نوعی بافه پربها و ارزنده.

مزیدور= مزدور.

دبدبی= دبدبه.

نستان داریجان(نام یکی از شخصیت ­های پلنگینه ­پوش)= نیست اندر جهان. نظامی گنجوی در شرفنامه خود برای خواندن یکی از دلبران بدین نام اشاره داشته است:

تو گفتی که خود نیست او را دهان / همان نام او نیست اندر جهان

و همچنین:

چو من نیست در جهان کس بکام / از نیست اندر جهانم به نام

پریدون= فریدون

امیربار= پرده­ دار

پارسادان، فارسادان(نام یکی ار شخصیت­ های پلنگینه­ پوش)= حضور عناصر زبان پارسی در این واژه چنان چشمنواز است که نیازی به توضیح ندارد.

دلاردخت(یکی دیگر از شخصیت­های حماسه روستاولی)= این واژه نیز چونان واژه پیش­گفته نیازی به تبیین و تفسیر ندارد.

ویزیر= وزیر

فاتیما= فاطمه

نوردین= نورالدین

فرمانی= فرمان

و ... .

نویسنده:

امیر نعمتی لیمائی ( سورنا گیلانی )وبلاگ سرزمین تاریخ 

امیر نعمتی لیمائی ، دانشجوی دکترای تاریخ ایران بعد از اسلام . مدرس دانشگاه و روزنامه نگار. نویسنده و مؤلف 

http://sarzaminejavidan.persianblog.ir/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۲:۴۸
رضا حارث ابادی

کوشش پروانه /به قلم استاد حسین خسروجردی

همچو پروانه بر گرد گلستان پرطراوت فرهنگ و تاریخ سبزوار شهر دیرینه های پایدار

پیمایشی پیرامون سبزوار نگین درخشان تاریخ و فرهنگ خراسان

کوشش پروانه  پیمایشی پیرامون سبزوار نگین درخشان تاریخ و فرهنگ خراسان

متن کامل کتاب «کوشش پروانه» که دربردارنده شماری از مقالات و یادداشت های پژوهشی و ادبی حسین خسروجردی نویسنده توانمند سبزواری است، 

استاد حسین خسروجردی که یکی از فرهیختگان و دوستداران عرصه فرهنگ و ادبیات خراسان و ایران است، هرچند در ایام جوانی سابقه فعالیت های هنری در رشته تئاتر را دارد ، اما در حدود 15 سال اخیر بیشتر با انتشار کتاب های رمان و داستان و نیز مقالات پژوهشی و تحلیلیش در حوزه فرهنگ و تاریخ دارالمومنین سبزوار در شماری از نشریات معتبر ملی و محلی، شناخته شده است.

خسروجردی ، علی رغم سال ها دوری از زادگاهش و سکونت در شهری دیگر، همچنان عشق قلبی به سبزوار را حفظ کرده و با مهری فزاینده ، پروانه وار، بر گرد گلستان پربار و پر تنوع، فرهنگ ، تاریخ و مشاهیر سبزوار  گردیده و  شهد حاصل از جستجوگری های خود در این گلستان پرطراوت، را با فراهم آوردن بیش از 20 مقاله پژوهشی و یادداشت ادبی در کتاب «کوشش پروانه» منتشر کرده است.

لازم به ذکر است کوشش پروانه توسط انتشارات امیدمهر منتشر شده و مولف این کتاب را به برادر خود آقای حسن خسروجردی که وی را دارای خصلت های نیک و جوانمردانه دانسته تقدیم کرده است.

منبع :مجله اینترنتی اسرارنامه

http://www.asrarnameh.com/essays.php?id=5691

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۳ ، ۰۵:۱۰
رضا حارث ابادی

نهایت خلاقیت در کارت دعوت به مراسم عروسی یک شاعر و نویسنده سبزواری

نهایت خلاقیت در کارت دعوت به مراسم عروسی یک شاعر و نویسنده سبزواری

وحید ششتمدی شاعر و نویسنده خبری سبزوار که به تازگی مراسم عروسیش را برگزار کرده است، در طرحی خلاقانه کارت دعوت به مراسم ازدواجش را به شکل یک برگه روزنامه طراحی کرده، که سرشار از متن های طنز ، شعر و تصاویر مربوط به ازدواج است.

وحید ششتمدی دانشجوی دکترای زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه حکیم سبزواری است.

وی که اصالتی ششتمدی دارد، مدتی است وبسایت سلام ششتمد (http://salamsheshtamad.ir/  ) را راه اندازی کرده و احتمالا این فعالیت رسانه ای بر ذهنیت او در انتخاب مدل کارت عروسیش تأثیرگذاشته است.

گفتنی است وحید ششتمدی که عده ای وی را با نام علی نیز می شناسند، به جز وبسایت سلام ششتمد دارای وبلاگی است که آن را به اتفاق همسرش خانم تکتم صنعتی اداره می کند. اما این وبلاگ هم اکنون بیش از 3 ماه است که به روز رسانی نشده است.

( http://vahidsh1366.blogfa.com/ )

وبلاگ ابوالفضل بیهقی ، بدین وسیله این پیوند را به همشهری هنرمندان وحید ششتمدی تبریک و تهنیت عرض می کند.

کارت دعوت عروسی این هنرمند را که چند روز قبل روی صفحه فیسبوکش منتشر شده ، در ادامه مشاهده می کنید

منبع :مجله اینترنتی وزین اسرارنامه سبزوار 

http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۰۴:۵۰
رضا حارث ابادی

به قلم استاد حسین خسروجردی

بیهق؛ این اقلیم هزارتکه باستان (3)

بیهق؛ این اقلیم هزارتکه باستان 3

          گذشته از این اسامی ، چه بسیار جایگاهایی است که ریشه در روایت حماسه ملی ما دارد و به تأسی از این روایات، جایی را نام‌گذاری کرده‌اند، مانند آخورِ اسبِ رستم و پای اسب در داخل رودخانه لارهنگ (نزدیک قلعه‌نو روداب سبزوار) یا روایت سینه به سینة مردم شامکان که معقتدند که کاوة آهنگر از آنجا قیام کرده است . و این با شیرخوان که نزدیک شامکان است و فریدون، ضحاک را در آنجا به بند کشیده کاملاً همخوانی دارد. یکی از اهالی شامکان (شاه‌مکان) می‌گفت که یک میخ طویله اسب در گـَـوِ آبخور پیدا کرده‌اند که وقتی از زمین کشیده‌اند، 17 من وزن داشته که مال رخش رستم بوده است!

         

 در رابطه همین موضوع باید به حماسه‌ای شیعی از قرن پنجم که توسط یک نفر از اهالی بیهق که متخلص به ربیع بوده است، اشاره‌ کرد که طبق فرمودة استاد گرانقدر شفیعی کدکنی، در سال 482 هجری منظوم گردیده و گویندة حماسه، آن را به سیدعلی‌بن طاهر که یکی از امیران ناحیه بیهق بوده است تقدیم داشته است. این حماسه که همچند شاهنامه سخن گفته شرحی است در مغازی امام علی‌بن ابی‌طالب که فیلم آن در کتابخانة مرکزی دانشگاه تهران به شمارة 322 موجود است، عکس آن در سه مجلد با شماره‌های 589 و 590 و 591 ثبت شده است.21 و آنسان که در نشریات آمده گویا از روی این حماسه، کارگردان و فیلمساز نامی کشورمان بهرام بیضایی تئأتری را ساخته‌اند که بزودی به روی صحنه خواهند آورد.

در رابطه اشتیاق و علاقة مردم سبزوار به حماسه‌های ملی خود، در جلد دوم عارف دیهیم دار نوشته جیمز داون آورده شده است که مردم سبزوار از شاه اسماعیل خواستند که روز بعد پس از اینکه به شهر آمد و ارک را دید در میدان بزرگ شهر حضور به هم برسانند و نمایش رستم و سهراب را ببینند. شاه اسماعیل از این دعوت حیرت کرد چون انتظار نداشت که مردم سبزوار طوری به شاهنامه مأنوس باشند که صحنه جنگ رستم 

و سهراب را نمایش دهند.... شاه اسماعیل پرسید از کجا می‌دانید که میدان جنگ رستم و سهراب در این شهر بوده؟ وجوه سبزوار پاسخ دادند که این روایت سینه به سینه نقل شده و قبل از آنکه شاهنامه از طرف فردوسی سروده شود در این شهر، همه از این روایت آگاه بودند.در تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سدة هجدهم یا ترجمة کریم کشاورز آمده است که درسبزوار افسانه‌های پهلوانی قدیم در میان مردم رواج داشت مثلاً در میدان سبزوار محلی را نشان می‌داد که طبق یک افسانه قدیمی جنگ تن‌به‌تن رستم و سهراب در آنجا اتفاق یافته است.

سبزوار در یکی از کانون‌های میهن‌پرستی ایران بود و مردم این شهر از حکومت مغولان سخت متنفر بودند. «جنبش سربداران در قرن هشتم بارزترین و درخشان‌ترین ثمرة نهضت جوانمردان این دوران است که رهبران آن از جوانمردان بوده‌اند. (تاریخ جنبش سربداران، تألیف عبدالرفیع حقیقت)»

          دولتشاه سمرقندی می‌گوید: پهلوان حیدر قصاب سربدار، اهلِ مروت بود و سفرة عام داشت (تذکرة الشعرا) بعضی دیگر عضو زاویة جوانمردی و اهل فتوت بودند. (زمینه فرهنگ و مردم از جلال ستاری) و سرانجام سعید نفیسی می‌نویسد که: سربداران نیز از گروه فتوت و جوانمردی بوده و در القاب خود کلمه پهلوان را به کار می‌برده‌اند که امروزه روز در میان ورزشکاران و کشتی‌گیران و زورخانه‌بازان متداول است. (سرچشمه تصوف در ایران) از رهگذر همین علاقه و دلبستگی مردم سبزوار به فتوّت و جوانمردی پهلوانان زورخانه‌ها بود که قرن‌ها پیش یکی از اهالی همین شهر به نام مولانا حسین واعظ کاشفی سبزواری فتوّت‌نامة سلطانی را می‌نویسد که خوشبختانه هم اینک این کتاب به اهتمام دکتر محمدجعفر محجوب در اختیار ماست.

          از وفور ورزشخانه‌های باستانی سبزوار که تا همین اواخر بر پا بوده‌اند و پهلوانان بنامی را در درونشان پرورش داده‌اند شاید بشود به دلبستگی‌های مردم، به مردی و مردانگی و سجایای پهلوانی پی برد. خاصه آنکه پهلوانانِ به نامی را هم در عهد قجر و دوران پهلوی داشته که می‌شود به پهلوان خسروگردی، کربلایی فریدون قفلساز، کربلایی عبدالحسین پهلوانی و میرزاعلی مَدَدی معروف به پوستین‌دوز و حسن آشپز و کربلایی ناوه‌کش و فرامرزی و حاج میرزا محمود نقیبی، پهلوان غفار پدر نایب فرامرز و خود پهلوان نایب فرامرز اشاره کرد و از عهد جدیدتر می‌شود از حاج ابراهیم فرامرزی و حاج علیخان و کربلایی اکبر ... و پهلوان نصرالله شفیعی نام برد که همگی چهره در نقاب خاک کشیده‌اند و در دنیای حقند و بسانِ پهلوانِ بزرگ سرزمین خودشان امیرعبدالرزاق سربداری به نوبة خود نام‌آور و سرشناس بوده‌اند و از دل همین زورخانه‌ها بیرون آمده‌اند. زورخانه‌هایی با نام:

 

 

1 ـ زورخانه میدان هِزمی‌ها منسوب به پهلوان عبدالحسین مقدم.

2 ـ زورخانه میدان ذغالی‌ها واقع در ابتدای کوچه زرگرها در 60 سال قبل.

3 ـ زورخانه تلفنخانه که بنیان‌گذار آن علی‌آقا رئیس التجارسبزوار بوده که ورزشکار قابلی هم به حساب می‌آمده.

4 ـ زورخانه مقابل فرمانداری که میرزاعلی پوستینی‌دوز و جمعی دیگر در آنجا ورزش می‌کرده‌اند و در حدود 65 سال قبل از میان رفته.

5 ـ زورخانه صباغیان مقابل حوض هشت پایه که از میان رفته و منسوب به حاج عبدل نیل‌فروش و پهلوانان آنجا، پهلوان حسن آشپز، پهلوان عبدالحمید، پهلوان کلب حاجی، پهلوان ده‌باشی محمد بوده‌اند.

6 ـ زورخانة نعلبندان در دروازة نیشابور منصوب به کلب نصیرخان نعلبند.

7 ـ زورخانه سرسنگ.

8 ـ زورخانه واقع در کوچه الداغی که حسینه کربلایی میرزا آق‌بابا در آنجاست وبه مدیریت مرحوم احمد جاجرمی اداره می‌شد.

9 ـ زورخانه مظهری منسوب به مرحوم حاج میرزا محمدعلی مظهری.

10ـ زورخانه سربداران به مدیریت آقای غلامی.

11ـ زورخانه مولای موتقیان به مدیریت غلامرضا خواری.

12 ـ زورخانه ذوالفقار به مدیریت و مرشدی آقای حسن نقیب‌زاده که ایشان در رشته مرشدی چندین بار به مقام اول کشور نائل آمده‌اند.

13 ـ زورخانه واقع در خیابان کاشفی جنوبی منسوب به رنجبر.

14ـ زورخانه ولی‌عصر در چهارراه رضوی(حوض هشت‌پایه) به مدیریت آقای ناری که ایشان هم در رشته مرشدی مقام اول آورده‌اند. 

  می‌گویند واژه میهن و میهمان از مهر می‌آید22 شاید یکی از دلایل مقاومت و ایستادگی مردم این ناحیت در قبال هجوم سلوکیه و اعراب و مغول‌ها همین باشد. این ویژگی‌ها وقتی بارزتر می‌شود که بدانیم آتشکدة آذربرزین مهرـ که یکی از سه آتشکدة معروف روزگاران کهن بوده و باستان‌شناس معروف جکسن آن را نزدیک روستای مهر سبزوار می‌داند و می‌نویسد که آتشکدة آذربرزین مهر در قریة مهر در سر راه خراسان در نیمه راه میاندشت به سبزوار قرار دارد.23 و خاورشناس دیگری به نام سایکس نظر جکسن را تأیید می‌کند.

          به هر حال از شواهد و قراین چنین بر‌می‌آید که در این نواحی مهر حضوری گسترده و کاملاً جدی داشته است و به طور طبیعی تداعی این را می‌کند که زرتشت باید در منطقه‌ای ظهور کند که آیین مهر در آن رونق و رواج کامل داشته و آیین جدید باید در مباینت همان باشد. تا آنجا که در گاتها (بخش کهن اوستا) از میترا (یا مهر) به عنوان یکی از خدایان نام نمی‌برد و این لفظ در آنجا یک مفهوم معنوی دارد و فقط در بخش یشتهاست که از او به عنوان الهه نام برده می‌شود و این در حالی است که براساس پیمان‌نامهای که درسال 1380 پیش از میلاد مسیح میان دو قوم هیت‌ها و میتانی‌ها نوشته شده، مهر از خدایان باستانی پیش از زرتشت نام برده شده است و در همین سند آورده می‌شود که دیو ایندره (یا دیواندر) در شمار ایزدان قرار داشته و لفظ دیو به معنی خدایان باستانی بود که زرتشت با آوردن دین جدید خودش همة آن خدایان را مردود اعلام می‌کند و آنها را می‌کوبد. در همین جا باید اعلام کنم که مردم بومی منطقه فشتنق سبزوار، آتشکدة آذربرزین مهر را خانة دیو می‌نامند و روستای دیواندر که در میان کوه‌های شمالی سبزوار قرار دارد، حکایت از ایزدانی دارد که چنین دوردست می‌نمایند و در حول و حوش همین مکان.

          جاهای تفریحی و گردشی قدیم مردم سبزوار محلی بوده که آن را گزوای می‌نامیده‌اند و این وای یا ایزدسپهر نگهدار جنگ‌آوران و دلیران ایران زمین بوده است. و تیرگزی هم که به وسیلة آن رستم، اسفندیار را کشته است، شاید از نظر تقدس از باب همین گز وای بوده باشد.

          از آنجا که کویان یا پادشاه کیانی و اقوام تحت فرمانش همه بر آیین نیاکان خود یعنی مهرپرستی بوده‌اند لذا جای آن بوده است تا زرتشت در این محدودة جغرافیا، برخی از کویان را بکوبد. همانطور که در ابتدای بحث اشاره شد که از دیر باز در حوالی سبزوار اسامی بسیاری از کی‌ها یا کیانیان بر روی روستاهای این منطقه مانده. روستاهایی همچون کیخسرو، کیقباد، کی‌ذقان و کی‌زور. در تاریخ بیهق که به سال563 هجری نگاشته شده، می‌آورد که: خسروجرد و خسروآباد بی‌خلاف، مَلِک کیخسروِ بن سیاوخش بنا کرده است. و گویند کیخسرو که خسروجرد را بنا نهاد بر طالعی نهاد که آنجا علمای مُعّمر باشند.

         

 لازم به توضیح است که خسروجرد مَعّرب خسروگرد است و اهالی محل از پی هزاره‌ها همچنان آن را خسروگرد می‌گویند که این یقیناً درست‌تر است. زیرا گرد یا کرد را اگر به معنی ساختن و درست نمودن بگیریم خسروگرد به معنی کردة خسرو یا ساختة خسرو خواهد بود و این با متن کتاب روایات پهلوی جور در می‌آید که گفته شده: کیخسرو در توران به ناحیة خراسان در جایی که سیاوش گرد است بایستاد و کیخسرو هزار ارم25 اندر افکند و هزار میخ اندر هشت و پس از آن کنگ دژ نرفت. (کنگ دژ شهر مینوی یا آسمانی است که سیاوش به یاری فرّة ایزدی و با نیروی هرمزد و امشاپسندان ساخته است و این شهر کنگ دژ، متحرک بوده است که کیخسرو آن را با هزار اِرم و هزار میخ در ناحیه خراسان در می‌افکند) سؤال این است اگر طبق کتاب تاریخ بیهق کیخسرو، خسروگرد، را بنا نهاده است، آیا این خسروگرد همان سیاوش‌گرد یا کنگ‌دژ اسطوره‌ای نیست؟ که کیخسرو براساس نمونة آسمانی در زمین دور ناحیة خراسان آن را ساخته است ؟ که امروز ما آن را خسروجرد می‌نامیم؟ و آورده‌اند که رستاخیز کیخسرو (که مظهر کمال مطلق سلطنت است) بعد از پایان عمر دوازده هزار سالة جهان از آنجا آغاز می‌شود و در همین زمان است که او بار دیگر به سلطنت جهان می‌رسد و اتحاد زمین و آسمان در این عهد پدید می‌آید.26 و گفته‌اند که پایان کار او که نمایش پیامبرانه و مینوی دارد در واقع پایان دوران اساطیر کهن ایرانی و بازتاب آن در حماسة ملی ایرانیان بوده است.27 در شاهنامه ناپدیدن شدن کیخسرو را میان کوه چنین وصف می‌کنند:

چو از کوه خورشید سر بر کشید

ز چشم مهان شاه شد تاپدید

ز خسرو ندیدند جایی نشان

زره بازگشتند چون بیهشان

بردند یک هفته بر پشت کوه

سرهفته گشتند یکسر ستوه

جهان را چنین است آیین و دین

نماندست همواره در به گزین

 

  در شمال غربی خسروگرد دهی‌ است به نام شاه‌رَه که آن را باید راهِ شاه نامید. شاید که این همان شاه راهی باشد که کیخسرو از آنجا ناپدید شده است. بخصوص وقتی که دریافته شود در امتداد غربی در نزدیک این شاه‌رَه، دو کوه معروف و مقدس و اسطوره‌ای ریوند و کوه گر ]یا گرشاب[ قرار دارد که کتاب بندهش این دو کوه را چنین توصیف کرده است. هوگر که از البرز فراز رسته است و آب اردو ویسور بدان جهد، بلندی‌ها را سرور است. بلند‌ای این کوه هزار برابر قد آدمی است.]دراصل ارتفاع آن 2923 متر است.[ جمشید بر فراز قلة هوگر صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسپند قربانی می‌کند تا آرزوهایش برآورده شود.

 اما بندهش کوه ریوند را که نزدیکتر به سبزوار است چنین وصف می‌کند: کوه ریوند، جزء کوه‌های نیکو فرة ناگذر است و آتشکدة آذربرزین مهر در آنجاست. و باز در جای دیگر می‌نویسد: کوه ریوند به خراسان است که آذربرزین مهر بدان نشیند و او را ریوندی این است که رایومند (یعنی با شکوه و غنی) است. (صفحة 72 بهندهشن)

          در ادامة جای پای کیانیان در منطقه سبزوار و اینکه گشتاسب دین زرتشت را پذیرفته است باید از واقعه‌ای نام برد که در بندهش آمده است و آن صراحتِ کوهی‌ است به نام کومش که این کوه هم اکنون در 30 کیلومتری جنوب شهر سبزوارقرار دارد و بلند‌ای آن از تمام شهر نمودار است در بندهشن در بارة این کوه و جنگ گشتاسب و ارجاسب چنین آمده است: کوه کومش که آن را مهرآمدبفریاد خوانند آن است که گشتاسب ارجاسب را بدان شکست داد. گوید به کارزار دین چون شکست بر ایرانیان رسید، کوه میان دشت ]که اکنون با همین نام مابین سبزوار و شاهرود قرار دارد[ از آن کوهها بگسست. میان دشت فرو افتاد و کوه دیگری به نام کومش برآمد که ایرانیان به یاری آن رهایی یافتند و آن را مهرآمد به فریاد خواندند.28

  کیقباد نام روستای دیگری است که در منطقه سبزوار قرار دارد و حکایت از بنیان‌گذار سلسلة کیانیان دارد. بنابه روایت فردوسی چون تخت شاهی از گرشاسب خالی ماند زال از موبدان نشان کسی را خواست که شایستة تخت شاهان باشند و ایشان یکی را از تخمة فریدون به نام کیقباد نام بردند که نشستنش بر البرز کوه بود.29

          از دیگر اسلاف کیانیان باید از روستای کیخسرو در30 کیلومتری شرق سبزوار نام برد که خود حکایت از این خاندان دارد. بخصوص وقتی که با دو روستای دیگر سبزوار به نام‌های کی‌زور و کی‌ذوقان برمی‌خوریم. این چشم‌انداز وضوح بیشتری می‌یابد و ما را به مرزهای کیانیان نزدیکتر می‌سازد. در اینجا باید از درختی بسیار کهن که سر به هزاره‌های دور می‌زند سخن به میان آورد که در کی‌ذوقان است و مردم آن را بسیار مقدس می‌دانند تا آنجا که اهالی، محیط این درخت را مسجد نموده‌اند و سعی در تقدس آن دارند. همین جا باید یادآوری شود که در سلسلة منقول از بیرونی دیده‌ایم که پدر کیقباد زغ یعنی همان زو یا زاب بوده است. شاید روستای کی‌ذغان که در نزدیک روستای کی‌قباد است نشان از همین بدارد؟

 آن‌سان که نقل شده، از تعداد کویان در عصر زرتشت ـ چنان‌که در گاثه‌ها ملحوظ است ـ چنین برمی‌آید که قلمرو حکومت هر یک از کویان چندان وسعتی نداشته است و تنها برخی از کویان مقتدر و مقدم بر زرتشت بوده‌اند و همچنین کی‌گشتاسب که معاصر زرتشت بوده، توانسته است نواحی مختلفی از ایران خاوری را به دست آورد30 (صفحه 492 حماسه‌سرائی در ایران)

 از دیگر نکاتی که در مضمون کیانیان می‌گنجد گشتاسب است که آخرین امیر کیانی می‌باشد و در اوستا به او کی‌گشتاسب و در مآخذ پهلوی و عربی و فارسی داراب داراب‌یان است و این داراب نام روستایی در شمال غربی سبزواراست و آنسان که به روایت بندهشن آوردیم جنگ نهایی و قطعی میان گشتاسب و ارجانسب در کوه‌ کومش ]در 30 کیلومتری جنوب سبزوار[ صورت گرفت؛ که کار بر ایرانیان سخت شد و چون لحظة شکست و آشفتگی به سپاه ایران فرارسید کوه میان دشت فروریخت و کوه دیگری به نام کومش و مشهور به متن فریات (مهرآمد به فریاد) برآمد که مایة نجات ایرانیان گردید. ویشتاسب پس از غلبه بر ارجاسب کسانی را به نواحی مختلف ایران فرستاد و ایشان را به دین زرتشت فرخواند. و کتاب‌های اوستا را با چند تن از مغان برای تفسیر و توضیح نزد آنان گسیل داشت.31 باید همینجا قید کرد که بعدها در زمان اشکانیان بلاش دوم نخستین گردآوردندة اوراق پراکندة اوستا می‌شود که طبق گفته تاریخ بیهق، این بلاش ا‌بن فیروز اینجا در بیهق، بلاش‌آباد بنا کرده و با برادر خویش، قباد ابن‌فیروز، پدر انوشیروان مصاف کرد و بر ملک استیلا یافت و برادر را براند32 و همانطور که اشاره شد بلاش‌آباد نام روستایی است که هم اینک نزدیک سبزوار قرار دارد.

         

و در اقوال و نسخه‌هایی آمده است که گشتاسب به نوبهار بلخ رفت و موی فروهشت و بستایش داور پرداخت و چون زرتشت دین آورد او نیز پذیرای آیین وی گشت. همینجا باید از نوبهار نزدیک شامکان (شاه‌مکان) سبزوار هم نام برد که در 40 کیلومتری شرق سبزوار قرار دارد و همیشه اهالی محل آن را با عنوان شامکان نوبهار می‌خوانند. و باید اضافه کرد که برخی از اسامی آبادی‌های منطقه سبزوار در نواحی ترکستان افغانستان و بلخ هم وجود داشته که می‌شود به خود سبزوار اشاره کرد که در تاریخ بیهق به صراحت از شهر دیگری به همین نام در یوزکند و اوزجند ترکستان نام می‌برد.

  «بهمن را پسری بود ساسان نام که بناحیت بیهق آمد... پس گوسفندان اینجا آورد که قصبة ساسان‌آباد است که امروزسبزوار نویسند و این قلعه بنا کرد و این کاریز که در میان شهر است براند.»33

فزون بر سبزوار، تاریخ بیهق از دو آبادی دیگری به نام‌های ایزی و راز نام می‌برد که همسان روستای ایزی و راز سبزوار، در نواحی یوزکند یا اوزجند ساخته شده است.

  حتی خیرآباد که نام یک آبادی در نزدیک بلخ افغانستان هست امروز در نواحی نوبهار سبزوار هم هست. آیا این اسامی مکان‌های متشابه حکایت از چه می‌کنند؟

 اشاره شد که در کی‌ذُقان درخت چناری است که سر به هزاره‌های دور می‌زند. آنسان که درخت فرومد، کاشته شده به دست خود زرتشت از این قسم است: «و هر پادشاه که آن را دیدی، عمر او بسیار نماند.»34 مدت بقای این سرو در فرومد (واقع در شمال غربی سبزوار) بنا به تصریح تاریخ بیهق، هزار و ششصد و نود و یک سال بوده است: «پس امیر اسفهسالار ینالتکین بن خوارزمشاه فرمود تا آن را بسوختند و حالی ضرری به وی و حشم وی نرسد. ازیرا که به واسطة آتش در آن تصرف کردند و آن را زرتشت آتش‌پرست کِشته بود. ممکن بودی که اگر بِبرندی اتفاقی عجیب پدید آید.35

  حال با صراحتی چنین آشکار، باید به سراغ خود سبزوار رفت و بر این شهر دیرپای کهن چشم دوخت. ذیل نام قدیم شهرهای ایران، سبزوار را بیهق نامیده‌اند و نام‌های دیگرش را از این قرار خوانده‌اند: بلده المؤمنین، بهاین، بیهق، بیهه، سابزوار، ساندون، سفزوار، هاینبک که این هانیبک را از کتاب جغرافیای تاریخ باستان نوشتة دکتر محمدجواد مشکور گرفته‌اند حال اگر کلمة هانیبک را تجزیه کنیم معانی آن چنین خواهد شد: ها: یا (← هات) به معنی بخش. هات: هر یک از بخش‌های هفتاد و دوگانه یسنا را ـ که گاهان پنجگانة زرتشت نیز در شمار آنهاست ـ بدین عنوان می‌خوانند. مثل هادُخت که کوتاه شدة هادخت نسک است و آن نام بیستمین نسک از اوستای کهن بوده است. هات خستوی: که نامی است که به یسنه، هات 12 داده‌اند. در فارسی باستان بگ (Bag) به معنی بخش کرده است. بگ از ریشه بج: پاره کرده، سهم کردن. در پهلوی، اوستایی و فارسی به معنی بخت اقبال یا سرنوشت نیز هست.

          از آنجا که سبزوار درگذشته بیهق نامیده می‌شده، لسترنج بر این باوراست که بیهق به فارسی بیهه و بیهان یعنی بسیار بخشنده است. به باور مهدوی دامغانی واژة بیهق عربی شده است. در این‌که صورت اصل آن‌چه بوده میان دانشمندان اختلاف عقیده وجود دارد. در برخی از فرهنگ‌های لغت آمده است که اصل این واژه بیهگ بوده است و گاف فارسی در عربی تبدیل به قاف شده است. یاقوت حموی می‌گوید: اصل آن در فارسی بیهه به معنی ارزنده‌تر و بهتر است در کتاب المعرب جوالبقی هم (هـ) آخر واژگان فارسی در هنگام عربی شده، به ق تبدیل شده است.

   هنری رنه دالمانی در سفرنامة از خراسان تا بختیاری دربارة نام سبزوار می‌گوید: شاید به مناسبت باغ‌های زیادی که مانند کمربند آن را فراگرفته‌اند، چنین نامیده می‌شود. بیهق نام ناحیه‌ای کهن بوده است.

 «مردی بوده در روزگار بهمن‌الملک که او را بیهه خوانده‌اند و آن‌جا که مقابل آمناباد است دیهی کرده است. این نیز نموده و این‌جا بیهق نام گرفته است.36

آن چگونه است؟!

  سبزوار را می‌گویم که همواره ققنوس‌وار از خاکستر خویش برخاسته و صلای زندگی سر داده است. در جای دیگری گفته‌ام که سبزوار تبلور عزم تاریخ و چکامة بلیغ یک فرهنگ زایاست!

  زایا و تابناک، این شهر شهیری که همیشه آرزوهای بزرگش همخوان یک زندگی کاملاً انسانی و تپنده بوده است. و زنده زندگی کردن را یک اصل مهم برای حیات خویش می‌خواند. زنده زندگی کردن مشحون یک تجربة تاریخی و عصارة فرهنگ دلاویزِ این بلادِ کهنسال است. بلادی که حتی حماسه و شهامتش مُلهم از این اصل اعلاست و همة علم و هنر و ادب و شوکتش بدان وابسته است. اگر این ناحیت از جلال نهضت‌های بزرگش، چونان دفع سیطرة سلوکیه و دفع سیادت اعراب و دفع بیدادِ تاتار بر خود می‌بالد و اگر جانبازی و مقاومت مستمرش در اعصار و دوره‌ها، پاینده و جاوید است و به اسطوره‌هایی بزرگ دامن می‌زند، تنها به اعجاز همین اصل زنده زندگی کردن است. شوخی نیست که شهری دهها بار قتل عام شود ولی هر بار او نجوای عشق و گرمی زندگی داشته باشد و به حق و عدل بگراید!

طبق آمار سازمان میراث فرهنگی کشور، منطقه سبزوار با داشتن بیش از 300 اثر تاریخی و باستانی مقام اول را در استان داراست و این خود حرف کمی نیست! تراکُم و آثار و اَبنیة منطقة ما به راستی حیرت‌آور است. زبان این منطقه نیز چون، تاریخ کهن خود، غنی و گرانبار است و با تعابیر و ترکیبات فراوانش می‌تواند معادل‌های زیادی را به فرهنگ ایران زمین عرضه بدارد. گواه این مدعا، زبان و صلای کلیدر دولت‌آبادی است که برخاسته از تاریخ و فرهنگ این ناحیت است و چه دلاویز و گرانبار می‌نماید.

     

   بگذریم، و به اوراق این روزگار دیرپای کهن خاتمه دهیم و دل به باشندگان و محققان ارجمندی سپریم که بزودی، این دل نگاشتة کوتاه، اما صمیمی را به یافته‌های ژرف و وسیع خودشان، مُبدل به کاه خواهند نمود. و به این امید، اینک سلوک و سفر خویش را، توأم با وداع دهقان بیهق با آخرین شهریار ملوک عجم به پایان می‌رسانیم که «بیش از این به دو سال مَلکِ عجم، یزدجرد شهریار، آخرِ مُلوک العجم، به بیهق آمده بود و بر سر روستا خیمه زده بود و دهقان بیهق، پیش او رفت. یزدجرد او را خلعت داد. و یزجرد به صورت، زیبا بود و جوانی گندمگون و پیوسته ابرو و جَعد موی و شیرین لب و دندان]بود و نیز[ لطیف سخن و با مهابت؛ که هر که او را دیدی، از هیبت ملوکی بر وی افتادی و او بی‌نسیب‌ترین مُلوکِ عَجم بود.37» این سرزمین اهورایی، رخشنده و تابناک و همیشه ایدون باد.
تمام منابع این مطلب نزد مجله اینترنتی اسرارنامه موجود است.

ww.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۱۴
رضا حارث ابادی

تصویری ازچهره خواجه ابوالفضل بیهقی که توسط پژوهشگران ترسیم شده است

تصویری ازچهره خواجه ابوالفضل بیهقی که توسط پژوهشگران ترسیم شده است

پژوهشگران حوزه روانشناسی با همکاری اساتید رشته های ادبیات فارسی و تاریخ در دانشگاه فردوسی مشهد ، مدتی است که با بررسی های همه جانبه ای که بر روی کتاب تاریخ بیهقی انجام داده اند ، به روشی علمی تصویری از چهره خواجه ابوالفضل بیهقی مورخ و ادیب برجسته سبزواری ارائه داده اند ، که این تصویر در روز بزرگداشت بیهقی در اول آبان 92 در سبزوار توسط خانم سمیه عطاردی یکی از پژوهشگران اصلی این طرح رونمایی شد.

 تا قبل از این تصویری خاص از چهره ابوالفضل بیهقی در دست نبود و تصاویری که بعضی اوقات به وی منتسب می شد ، در اصل متعلق به دیگر بزرگانی بود که به اشتباه و یا از سر ناچاری و به صورت نمادین برای ابوالفضل بیهقی به کار برده می شد.

گفتنی است درهمایش بزرگداشت روز بیهقی، پیشنهادات ارزنده ای جهت شناسایی و ارج گذاری هرچه بیشتر برای این مورخ بزرگ، از جانب اساتید شرکت کننده ای که از دانشگاه های فردوسی مشهد و کاشان و تهران  ... در این مراسم حضور یافته بودند ، مطرح شد ، اما متأسفانه به نظر می رسد تا کنون (سی ام  اردیبهشت ماه 93) هیچ یک از آن پیشنهادات اجرایی نشده است.

 برپایی جلسات بیهقی خوانی و بیهقی پژوهی در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری ، ثبت رسمی روز اول آبان در تقویم کشور به نام این مورخ و ادیب بزرگ ، برگزاری همایش های سالانه در سطح ملی ، تکثیر تصویر چهره ابوالفضل بیهقی در در سطح گسترده در میان رسانه ها و مراکز فرهنگی سبزوار و کشور ، ساخت تندیس این مورخ صادق و ادیب برجسته و ...بخشی از پیشنهاداتی بود که به نظر می رسد هنوز کار خاصی در رابطه با این موارد صورت نگرفته است. و بنابراین مسوولان فرهنگی شهرستان از جمله اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ، میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری ، کمیسیون فرهنگی شورای شهر و اداره فرهنگی شهرداری و ... ونیز گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری باید تلاش بیشتری برای نهادینه کردن فرهنگ پاسداشت و معرفی و شناسایی این شخصیت برجسته ادبی و تاریخی در دیار سربداران بکنند.

با تشکر فراوان از تحریریه محترم مجله وزین  اسرارنامه سبزوار که برای اولین بار از فایل مقاله ارائه شده تصویر توسط خانم سمیه عطاردی این تصویر را در عرصه اینترنت منتشر نموده اند.

 www.asrarnameh.com

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۱۹
رضا حارث ابادی

نقدی بر اثر فاخر و جدید گروه موسیقی داروگ در سبزوار

نقدی بر اثر فاخر و جدید گروه موسیقی داروگ در سبزوار

آقای حسین خسروجردی نویسنده هنرمند و هنرشناس همشهریمان که اخیرا به تماشای اجرای آیینی رزم رستم و سهراب توسط گروه داروگ به سرپرستی حمیدرضا سیدنیا رفته است، در استقبال از این اثر فاخر هنری مطلبی تحلیلی نوشته که در ادامه به انتشار آن می پردازیم:

می مانی ! و در یک آن د چارِ شگفتیِ صحنه ای می شوی که گودِ زورخانه و معابد مهری و نوای موسیقی است و سپس این الوانِ شفاف و درخشندۀ نور پردازی ست که قوسِ صعودی می گیرند و در چرخ و تابِ بیقرار خود ، نگاهِ تو را می نوازند .

 آن سوتر آبی های شفاف و لعالیِ کعبه هایی ست که تو گویی ، واژه هایِ فردوسی بزرگ ، بر آن نقش بسته است . ناگهان نیوشۀ رنگین و خوشخوانی ، تو را از یک تراژدی و یک غمنالۀ خونینِ حماسی آگاه می کند و سپس این ضرباهنگِ کوبندۀ چرخ بلند و نیلوفری ست که در بیدادِ یک تصادفِ بسیار تلخ ، که همانا کشته شدن ِ پنهانی و خاموشِ دایی سهراب است ، بر تاقِ بلندِ سپهر کوفته می شود و فاجعه آغاز می گردد .

تند بادی که می خواهد قامتِ رعنایِ سهراب را به خاک افکند و این ترنجِ منقش و شاداب را لگد کوب نماید ! باری نمایش آیینی رستم و سهراب ، در تلخیص و تقطیرِ خود ، بیشتر موسیقی است تا صحنه گردانِ این درامِ دیر پای کهن . گاهی دَ ف و حلقه هایِ خوشنواز آن است و گاهی ، ضَرب که مُدام مُدعی را به چرخ وا می دارد و آنسوتر کمانچه ای که دل را در جفای روزگارِ درشت می گریاند و سرانجام این بربط نوازِ چیره دستِ ماست که غمنالۀ سهراب را همراهی می کند و به زخم دشنۀ پهلویش زار می گرید .

 در این نمایش که شکل و ژانرِ موسیقی زورخانه ای که اینک با دَف و بَربَط و کمانچه و آواز حزینِ روایتگر ، آمیخته شده است ، خود به مرحلۀ عالی تری از موسیقیِ کلاسیک ما دست یافته است که چنین شنوده را منفعتی شایان حاصل می شود . تا ما بیدرنگ به سفیران و دلالت های موسقیی تاترِ آیینی رستم و سهراب شاد باش بگوییم که در شبی نغز ، چنین یادگاری برای تشنگانِ موسیقی و وَرزش و هنر سبزوار به یادگار گذاشتند که امیدوارم چنین اتفاقی که از تلفیقِ بسیار خوبِ ضرب زورخانه و دَف و دیگر ادواتِ موسیقی بر آمد ، دیگر موسیقی سبزوار ، به حاشیه ها رانده نشود و نوایِ گرم و لطیفِ گروهِ داروگ ، بازهم بسط و گسترش بیابد و به میدانی گسترده تر پای بگذارد .

چنانکه ملاحطه شد نغمه و تلاطمِ موسیقایی این نمایش ، کشفِ ردیف و گوشه ای دیگر از ضرب و وزن و موسیقی چند صدایی ما بود که به خوبی از گدرگاهِ تک صدایی عبور کرد و طرحی نو در انداخت. یا بهتر بگویم این موسیقی در اجرایِ خویش ، هیچ چیزی را ناگفته نگذاشت . از اینروست که تاکید می شود ای کاش هنرستان و آموزشگاه های عالی موسیقی ما ، می توانستند که چنین جهشی را درموسیقی ببینند و دستِ این گروه از هنرمندان بی ادعا و پُر قریحه را بگیرند و موسیقی علمی را به آنها ، آموزش بدهند .

 مگر نه آنکه یکی از ضروری ترین مسایل در موسیقی حیاتی ما ، همین گسترش موسیقی علمی ست ؟ بگذارید تا ما نیز چونان موسیقی حماسی ملل دیگر همچون آلمان ، موسیقی دانانِ بزرگی چون واگنر داشته باشیم که درامِ حماسی تریستیان و ایزولده را با موضوع عشق و مرگ به جهان عرضه داشته است .

بگدارید تا تنها لوهنگرین نباشد که بر اساس یک شعر حماسی ژرمن در وایمار اجرا شود . بگذارید تاما هم مثل چایکوفسکی موسیقی دانِ بزرگِ روس بگویم که من ایرانی هستم با کاملترین معنای ِ ممکنِ این کلمه . ودر آن هنگام است که می شود بازهم به گفتۀ آن موسیقی دانِ اُتریشی گوستاو مالر بگویم : سنفونیِ ما نیز جهانی است که همه چیز را در بر می گیرد .

نکتۀ بعدی را با ارتباطِ زورخانه با آیینِ مهر دنبال می گیریم که شباهت شگفت انگیز این را استاد مهرداد بهار در تحقیق جانانۀ خود آورده است و آیین زورخانه را تا دورانی بسیار دور تا گَاهِ باستان پیش می بَرد و ما را از پیوندِ زورخانه و آیین مهر ، آگاه می کند . باشد که تضمین بدیعی باشد برای هنرسنجشگر و اندیشۀ ژرفی که می خواهد از میراثِ نیاکان به بهترین وجه استفاده نماید و به قول حکیم سبزواری قوسِ صعودی آن گوهرهای تابان را بنمایاند .

 به یاد داشته باشیم که سرکار خانم پری صابری با کارگردانی نمایش زیبای رستم و سهراب در تالار وحدت ، شروع جدیدی در کارنامۀ درخشان خود داشتند که بعدها نشان ابن سینا را از یونسکو و نشان شوالیه را از فرانسه از آنِ خود کردند و چندین بار لوح سپاس را از جشنوارۀ بین المللی فجر گرفتند .

از این رو من اطمینان دارم که فرزندان سبزوارِ باستانی ، چنین همت و توانایی را دارند که بتوانند مثل پری صابری ، خوش بدرخشند و هنر اعتلایی سبزوا را به همه جا ببرند . از جمله آقای حمیدرضا سید نیا و گروه سر افراز داروگ که در این نمایش به مَد د مهارت و دانش و هنر خویش ، توانستند گوشه هایی از ذوق خلاق و ابداع جانِ خودشان را به معرض نمایش بگدارند و نیز آقای سید حسن نقیب زاده و همکارانشان که به لطافتِ تمام ، ضربِ موزون و خوش صدای زورخانه را در این نمایش ، عرضه داشتند و همچنین اجرایِ خوبِ کمانچه که به تنهایی یک مجانبت و ابتکارِ مفید و تازه ای بود .

 یا در آنسو ، نوای بَربَط ، خود یک نوازش به تمام معنا لطیف و سرشار بود که گمان نکنم به این زودی ها از ذهن و روان تماشاچی برود . همه و همۀ این عوامل ، شکل و ژانر موسیقی را بسیار خوب حفظ می کردند و آنها را به سفیران دلالت های موسیقی سبزوار ، مبدل می نمودند تا یک شب فرخ و نغز را برای تشنگان موسیقی و وَرزش ویک امتیاز ویژه برای عوامل اجرایی و از آن جمله ادارۀ فرهنگ و ارشاد اسلامی سبزوار به یادگار بگذارند . نوای چنین اُلفت و همتی همیشه باد .

 حسین خسروجردی -  سی ام اردیبهشت 1393- مشهد

منبع:مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار  http://www.asrarnameh.com/news.php?id=5231

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۰۶:۰۵
رضا حارث ابادی

در روشنایی های اتاق تاریک

آشنایی با محمود امیری عکاس برجسته ایران

آشنایی با محمود امیری عکاس برجسته ایران

آقای محمود امیری یکی از هنرمندان برجسته سبزوار در عرصه عکاسی است که سابقاً در این شهر  به فعالیت های تئاتری نیز مشغول بوده است، اما اینک سالهاست که به صورت حرفه ای به عرصه هنر عکاسی وارد شده است.

آقای حسین خسروجردی نویسنده توانمند شهرمان در اقدامی قابل ستایش برای شناساندن این هنرمند سبزواری به مخاطبان گرامی این مجله، به بازدید از سایت محمود امیری پرداخته و با نگارش ادبی خود بخش های مختلف وبسایت «روشنی های اتاق تاریک» را معرفی کرده است.

وقتی که با قلم یک هنرمند نویسنده به دیدار سرای اینترنتی یک هنرمند عکاس می روی ، حقیقتا از لطفی دیگر برخوردار است. انگار واژه ها هریک خود انعکاس آینه واری می شوند، از تصاویر پر رمز و رازی که دوربین هنرمند عکاس مشاهده کرده و به زیبایی به تصویر کشیده است:

در شناختِ عکاسِ برجستۀ ایران :

محمود امیری با عکس های خاطره انگیز شهر سبزوار و جهانی که بی انتها ست.

باز می کنی ، پنجره ای خواهد آمد با عکس هایی که روح بلورینی بر آن فلش زده است تا تو را به گالریِ زیبا و سرشار و متنوعی دعوت کند که موضوع و مضامینِ آن ، هُنرِ زندگی ست . یک سفر معنوی که آدمی را به طلعتِ صُبحد مِ طلوعِ آفتابِ هُنر ، می برد . سایتی که می خواهد شخص را با روشنی های اتاقِ تاریکِ دوربینِ عکاسی ، آشنا بسازد و بعد تو را در مجاورتِ جان شیفته ای قرار بدهد که محمود امیری نام دارد .

با عکس ها و پُرتره هایی که از بدایت و نهایتِ عشق ، سخن می گوید . هُنر وَری بیقرار ، ایستاده در مَرزی که باروخ اسپینوزا فیلسوفِ هلندی ، آن را نامتناهی دانسته است و بر آن است که : باید همه چیز از نگاهِ این نامتناهی دیده شود . و تو می نگری به عکس هایی که از دوربینِ مآل اندیشِ او ساطع می شود با پشتوانۀ تفاهم و همبستگی و نمودی که بر جادۀ کمال کشیده اند . پُختگی و تبحُری که از تکاپویِ چهل سال عکاسی خبر می دهد و بیننده را از دروازه ای عبور می دهد که نظارتِ خردمندانه اش ، دفاع از آیندۀ بشر است .

 در ، وُرودیِ این سایت ، خودِ امیری ست که همچون میزبانی بی ریا و مُتبسم، به معرفیِ مختصر خود می پردازد و نگرنده را با اولین نمایِۀ شناختِ عکس و دوربین و انسان ، آشنا می سازد . صدایِ نا فذی که با عاطفۀ صمیمیِ زُلالِ خود می گوید : محمود امیری هستم متولد سبزوار که آشنایی با عکاسی را از سال 1351 آغاز کرده ام . تحصیلات را در رشتۀ عکاسی در مقطع کارشناسی و ارشد در دانشکدۀ هنرهای زیبا و دانشگاه تهران و دانشگاه هنر ادامه داده ام و سپس در نمایشگاه های فردی و گروهی و چاپِ آثار در برخی نشریاتِ عمومی و تخصصی قبل و بعد از انقلاب ، شرکت کرده ام . علاقه و تخصُصِ اصلی من ، عکاسی مُستند و پُرتره و منظره و صنعت است و سپس آقای امیری به دوربین هایِ کاریِ خود طیِ 40 سال می پردازد و از آن ها سخن می گوید و آنگاه در تقسیم بندیِ سایت خویش ، در بخشِ گالری ازموضوعات و مکان ها و آخرین عکس ها و همچنین عکس هایِ میهمان می گوید که می شود در بخش موضوعات ، به عناوینی همچون : پُرتره ، کودک، چوپان، خانواده ، جوان ، همدلی ، دوستی ، بازی ، نمایش ، تماشاگر، عکاسی ، گردِ هم آیی ، خواب، ارتباط ،جمعیت ، دست ، طنز ، شادی ، کوه نوردی ، تنهایی ، معماری ، منظرۀ شهری ،خانه ،مدرسه ، زندگی روزانه ،خیابان ، پیاده رو ، رَهگذ ر ،شب ، دیوار ، پنجره ، در، راه پله ،جاده ،منظره ، نهر ،دریا ، درخت ،گُل ، صنایع دستی ، صنعت ، کارگر ، رنگ ، مجسمه ،طبیعت بی جان ، سایه و ضدِ نور ، سکوت ،سرعت ، قدرت، چتر ، حیوانات و سگ اشاره کرد که مثلا وقتی که به عکس هایِ موضوع دوستی می نگری ، خود نشانه ای از صمیمیت و همدلی و هنجارهای خوبِ زندگی ست .

در موضوع شادی ، پسری را می بینی که شوقِ کبوتر او را آکنده از شادی نموده است . میوه چینان هم در یک چنین گرمای پر حس و عاطفه ای شریکند . یا حتی آن آفتابه به دست که به جوان دسپاچۀ منتظر نگاه می کند ودارد می خند د و یا دَ مِ دست ترین عکس هایی که دو دختر همشکل و همسان را نشان می دهد که با خنده های نازنینشان ، مویدِ این شادی هستند . و آن سوتر که موضوع خانه است واز متنوع ترین خانه های ایران حکایت دارد .
 

ازخانه هایی که در میان کوه های مُرتفع و سنگبار قرار گرفته اند یا قصرهایی که پُر از جلاجل و تفاخر و طمطراق هستند . از خانه هایی که سقفی چوبین و ساده دارند تا خانه هایی که زیر پنجره شان ، پر از گل های رنگارنگ است . و چگونه بگویم که بخشِ مکان ها خود دنیایی مُتکسر و وسیع و برازنده از دیدنی هاست .

 از یزد و شیراز و میبُد گرفته تا دورترین نقاطِ کویر ایران . از خا ر و توران تا الموت و عَلَم کوه و سپس پاریس و رُم و فلورانس و ونیز و کاپری ست ... همه سرشار از رُخ نمایی و شناخت و دیدار با بدایعِ محیطی و جغرافیایی هستند .

 عکس هایِ خارِ و توران ، خود پدیده ای غریب و ناشناخته ای ست که گویی در شطِ دور افتادۀ دنیا قرار دارد . از سنگِ گورِ جدا مانده از قبر تا نک درختِ تناورِ صخره های سخت که بر آن دخیل بسته اند . باید بیدادِ این وادیهایِ رها و زمخت و در عین حال بسیار سخت کوش را دیدکه زمین های قاچ قاچ و ترکیده دارند .

 باید به میبُد رفت و معماری و اضلاع و قوسِ ضربی های مردم آنجا را دید و به نمودهای این سرزمینِ اهورایی توجه کرد . مکانی پُر از نور و سَقف و آب انبار و کاروانسرا و خانه و کاشانه های قدیم که در پرتوِ مهربانِ آفتاب ، می درخشند و خویش را می نمایند . باشد که بدانیم و بیابیم که ایران کشورِ زنده و پایداری ست .

 با رنگها و ذوق و هنرِ ایرانی که بر هر چیز ، نجوایِ زندگی افکنده است . آرزوها در کویر ، همیشه همخوانِ خانه و معبر و دالان وسقفِ گنبدی و مناره و بادگیر های بلند می باشد . دیدار از عکس های دور دستِ این کویرها و کوه ها و سَریرِ ابرها ، خود یک تماشایِ افسون کننده و تماشایی و بدیع هستند .
 

 به امیری درود می فرستم که با این سایت خواسته است تا روحِ اثیری هُنر و رازِ جاودانگی ایران را به ما یاد آوری کند که بدین سان از طاق و سَقف و درخت و آب و آنسوتر، عَلَم کوهِ فرازمند می گوید و ما را در جلوۀ هزار نقش و مه بیز و ساکتِ آنها قرار می دهد و در ما ، جاری وساری می سازد . حتی عکس های اروپایی محمود امیری خود گویایِ تاریخ و تحول و تحرک و تعاریفِ روزگاری ست که می شود از دلِ آن به عصر نوزایی و رونسانسِ اروپا ، قدم گذاشت .

 می توان در قلمروهای شهرهایی که او از آن عکس گرفته است به تحولاتِ حیرت انگیز علمی وفنی و معماری و هنر و افزار و حفظِ آثار پی برد و از دلِ آنها به پاریس نگریست . به پاریسی که روزگاری قلبِ فرهنگ و تمدنِ اروپا بود با معماری و باغ آرایی و استحکامات و موسیقی و هنر و کلیساها و نحله های مذهبی و رجال نام آور و انقلابی که دورانِِ دردناک و خسته کنندۀ فودالیسم را به سرمایه داری رساند .

 انقلابِ توانمندی که به آن انقلابِ کلاسیک گفته اند و روزگاری ستارۀ درخشانِ آن ، ماکسیملین دو ربسپیر بود که سپیدۀ امید بخشِ عدالت را در آن دیده بود . و این مرد ، چه زود به دستِ خود انقلاب فرانسه به زیرِ تیغۀ گیوتین ، فرستاده شد !

 آری محمود امیری با دوربینِ خود، به درونِ این کاخ ها و این معماری های کمال یافته رفته است تا از سرشتِ حجاب هایِ نهانِ این شهر ، پرده بردارد و با ما از تفرعن شاهان و کشور گشایان بگوید که میوه های تلخ ایجاد کرده بودند . بگذارید با دوربین او به ایتالیا و شهر رُم برویم و این شهر را با دَ ر بارها و پاپها ببینیم . با پادشاهان و جنگهای بی شمارشان نظاره کنیم و سپس رُمِ تاریخی را با نوزایی رونسانس تماشا کنیم .

با سر گذ شتِ سولاها ، سیسرون ها ، کراسوس ها و نرون ها و نیز خاندان های بردۀ پلب و حملۀ بَربَرها به رُمِ غربی و زایشِ دولت های اروپایی . و دیگر اینکه بیاییم و از دیگر شهر هایی که امیری از ایتالیا برایمان به ارمغان آورده به سوی جنگ حهانی و سپس انقلابِ علمی وفنی با دامنه های حیرت انگیز آن برویم و به دگرگونی های آن چشم بدوزیم . و چنین است که در گذ رگاهی که این هنرمند ، ما را به کوهستانِ پاکیزۀ هنر خویش می برد ، باید به هر چیز از دیدگاهِ گستردۀ تحولات تاریخی و کشفِ بدایع و فکر و اندیشه ای نگریست که به آن ، هنر متعالی می گویند و دیگر آنکه برای شناختِ امیری ، باید او را در پیوندِ کار و تلا شی دید که عکس نام دارد . عکس هایی که در طول چهل سال از روشنی های اتاقِ تاریکِ دوربینِ او ، بیرون آمده اند تا ما را به منظر گاهِ عالمی ببرند که ، هُنر عکاسی نام دارد . این هُنر شکفته و همیشه باد .

سایت عکس های محمود امیری:                        www.mahmoudamiri.com

حسین خسروجردی

 اردیبهشت 1393 - مشهد

منبع:

http://www.asrarnameh.com/lifestyle.php?id=5075

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۴۸
رضا حارث ابادی

دَمی با جلوه های ِ جانِ محمود دولت آبادی

به قلم استاد حسین خسروجردی

دَمی با جلوه های ِ جانِ محمود دولت آبادی

بعد از نوشتن (( افترا به بهار)) که گوشه ای از اعتبار جهانی محمود دولت آبادی است ، اینک به بخشِ دیگری از آثار و شخصیت این مرد بزرگ می پردازیم که چقدر دیر و چقدر کم الطفات و با تاخیر به او نگریسته ایم . تو گویی آن جلوۀ آرزو مند و شایسته را از یاد برده ایم . مردی که هنوز هم در میان ما مردم زیست می کند و در بودگاریش ، هنوز هم تجلیلِ شایسته از او به عمل نیاورده ایم و به صیانت و حفاظت از او نپرداخته ایم .

 نویسنده ای که قلبِ سلیمش همیشه برای ما می تپد و ما چقدر سخت از او غافلیم ! گویی که هژمونی متعارف زمانه ، ما را فراموشکار کرده است. باشد که در ترغیب و تذهیب و تکلیف خویش ، نوشته حاضر مجال و معارفۀ دوباره ای باشد در فراخنایِ نزهَت و توتستانِ آثارِ دولت آبادی و غُرفه هایِ غامضِ رنجِ او .

و اما دولت آبادیِ شهیرِ ما ،که با تلاش معرفتی خویش،شادی آورِ گلِ بوستانی است که به آن ادبیات داستانی ایران می گویند.و بگذارید تا در این ابتدای سخن ، هدف و تمام تلاش معرفتی ،فرهنگی و ادبی دولت آبادی را در ستایشِ آرمانیِ سرزمینش بیاورم که در آخرین کتاب خود ، نونِ نوشتن ، با کلام آرزومند و حماسی و دردباری بیان کرده است و می گوید : ای سرزمینِ من ، کدام فرزندها، در کدام نسل، تو را آزاد ، آباد و سربلند، با چشمانِ باورِ خود خواهند دید؟ ای مادر ما، ایران، جانِ زخمی تو در کدام روزِ هفته ، التیام خواهد پذیرفت، چشمانِ ما به راهِ عافیتِ تو، سفید شد. ای ما نثارِ عاقبت تو . و چنین است که دولت آبادی در شور و ثنای سرزمین آبا و اجدادی خویش با دلی گشوده در طلبِ خورشید سواران و حامیانی روان می شود که چه در گذشته و چه حال و چه آینده توانایی آن جان برومندی بوده اند که از آن ، زندگی سالم و آباد و آزاد بر می خیزد، و همین نکته است که خواننده را قدردانِ چنان نوشته هایی می کند که انگار به نجات آبروی از دست رفته ی آدمی برخاسته است.


بیایید قبل از هر چیز ، به سراغ شاهکار بی همتای دولت آبادی که کلیدر است برویم . همان شاهکاری که آرزویی است جدی برزندگیِ پایا وشکوهمند آدمی . وشگفتا که این آرزوی عظیم ، جز زبانی آزموده که فخر وصیقلِ هزاره ها وسده ها را دارد به هیچ زبان دیگری پایبند نیست. کلیدر در ارتباط با میراث دست نخورده ادبیات کلاسیک ، رَبطِ منطقیِ نثری خود را پیدا می کند. وبه اندازۀ کافی ازمایه های کهن بهره می گیرد وآن کوهه های پُر از لطف وزیبایی کلام را عرضه می کند. این استقبال وتمایلِ همه جانبۀ مردمِ ما به رُمان کلیدر، آن هم در طیف های گوناگونِ ملیت هایِ ما ، برای دولت آبادی به راستی یک اقبال بوده است .
اینک جای آن است تا مهمترین عناصر خلاقیت ونوشتن را اززبان خودِ دولت آبادی بشنویم که می گوید: درزمینه زندگی یک انسانِ خلاق ازنظر من ، عشق است که نخستین جلوۀ این عشق ، در ارتباط انسان با انسان مشخص می شود.اگر انسان نتواند به انسان عشق بَوَرزَد و او را بدون غرَض ومرض دوست بدارد وبا او احساس همدلی داشته باشد ، نه می تواند اثری هُنری بیفزاید ونه درچنین انسانی دلیلی برای آفرینش وجود دارد. من واقعا قبل از اینکه نویسنده بشوم یک انسان شیفته بودم . از کودکی به آدم خیلی توجه داشتم . آدم ها برای من خیلی جالب بودند نحوه شان ، قواره و منشِ شأن و سخن گفتن شان ، حتی من در کودکی و نوجوانی لحن بعضی از اشخاص را تقلید می کردم . چون خیلی به لحن ونحوه سخن گفتن آدم ها توجه داشتم من شیفته طبیعت بودم . شیفته اسب بودم .شیفته پرندگان بودم. شیفته آفتاب بودم شیفته زمین بودم. ودلم برای آبِ روان می لرزید . این شیفتگی در من از آغاز کودکی ، از وقتی دست چپ وراستم را شناخته بودم وجود داشته است وبعد از آن هم که دچار موقعیت هایی شدم که زخم پذیرفتم از این زندگی ، باز هم این عشق در من تغییر نکرد بلکه تکمیل شد برای اینکه خوشبختانه در آن وقت ها من با ادبیات و هنر (وعمدتا تئاتر)آشنا شده بودم وهنر وادبیات به من کمک کرد که به این زخمهایی که اززندگی برداشته بودم، به دیده اغماز نگاه کنم وبازهم بتوانم این مبحث وعشق خودم را نسبت به انسان زندگی وطبیعت نه تنها حفظ کنم بلکه سعی کنم که رشد وتکامل بخشم .

بنابراین چنین حس وعاطفه شدید نسبت به هستی زندگی وانسان وطبیعت در من امری آگاهانه نبوده بلکه در من از اوایل کودکی بوده است واین شیفتگی ها خوشبختانه زمینه ای بود که من بعدا بتوانم با برخورداری از آن ، آثارم را بیافرینم به خصوص باید بگویم اگر آدمی صمیمانه به زندگی دل نباخته باشد نمی تواند نیک وبد آن را درذهن وجان خود نقش کرده باشد. دلباختگی به هستی و زندگی است که باعث می شود ما از آن گلایه مند شویم ، یا حتی از آن بیزار باشیم . بنابراین شما مطمئن باشید که اگرنویسنده نتواند عاشق آدم باشد نمی تواند او را باز آفرینی و باز پرداخت کند .

اکنون با این بیان ونگاه وبینش دولت آبادی ، شاید بتوان به برخی مشخصات وزمینه هایی که کلیدر بلند آوازه از آن طلوع کرده است ، اشاره کرد وگفت که دولت آبادی قهرمان های کلیدر را از اَوانِ کودکی درذهن داشته است وروایت گل محمد را که زمانی که آن ها را کشته بودند ومی بردند به شهر تا نعش های آنها را بگردانند ، درذهن او بوده وهرچند که او به تماشا نرفته است اما واقعیتِ گل محمد که قهرمان رمان است همچنان درون ذهن او بوده وعلاوه بر این ، ابیاتی که بصورت چهار بیتی درعروسیها ودر محافل شبانه خوانده می شده است وحتی زنهایی که پنبه می رشته اند وقصه های منظوم شفاهی روایت می شده است ، در ذهن دولت آبادی جاری می شده تا اینکه سر انجام وقتی نویسندۀ ما ، بافت کلامِ خودش را پیدا می کند یک داستانی را با نام شب های قلعه چمن می نویسد که عاشقانه است ودرهمین حیص وبیص که کار می کند ناگهان می بیند که داستان دارد پهلو باز می کند . چوپانی توی گاو وگوسفند می آید ، مناسبات جامعه روستایی می آید وآدمهای تازه که ناگهان درذهن او جرقه ای می زند که آنچه درکار نوشتن او بوده است حواشی موضوع اصلی مطلبی است که قهرمانش باید گل محمد باشد. ودر این هنگام است که محمود حس می کند که دیگر وقتش رسیده است وشروع به نوشتن رمان عظیم کلیدر می کند . که بعدها نویسنده دربارۀ آن می گوید :

من با کلیدر یک بار دیگر متولد شدم وآن زبان هم با من متولد شد وچنین می نمود که حس کرده بودم که برای بیان حماسی این قهرمان ها ، آن زبان پیشین کفایت نمی کند. تااینکه این زبان جای خودش را پیدا کرد . زبانی که باید پیشینه وپدرمادری داشته باشد . پس به گذشته زدم باردیگر ازخود گاتهای زرتشت وسپس ادبیات منثور ازآغاز باززایی این زبان فارسی در سده سوم وچهارم تا سعدی وغنایِ زبان دربیانِ عارفان وچه روزها وشب هایی را گذراندیم . درست چون طفل گرسنه ای که پس از ساعت ها گرسنگی وکژتابی وکلافگی چشمه زندگی خود ، پستان پرشیر مادر را می یابد.

حالا دیگر جسارتِ نوشتن درمن پشتوانۀ استواری می یافت ودر من شکوفایی باز زایی زبان فارسی قرن چهارم وپنجم ، تجسم آشکار یافت وساختِ زبان مادری را دیگر من یافته بودم .زلالیِ زبانِ عطار واستواری ومتانت واستحکامِ زبانِ بیهقی وروانی زبان ناصرخسرو ، همان تجلی زیبای زبان مادری من بود . من خراسانی بودم ومهمترین ارمغانِ من ، درکِ این معنا بود که آنچه چنان زیبا استوار ، پرشکوه وخیال انگیز می نماید ریشه در بافتِ زبانِ مادری من دارد .

 زبانی که من بیش از پانزده سال با آن سخن گفته بودم ومادرم با همان ساخت وبافت با من گفتگو می کرد . من در کلیدر بین دو بیت سعدی وفردوسی ازیک موضوعِ واحد (( خدا خواهد آنجا که کشتی برد اگرناخدا جامه برتن درد (( از سعدی و ((بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای _ اگرجامه برتن دَرَد ناخدای )) از فردوسی ، من بیانِ فردوسی را برگزیده ام وعلت این است که خواسته ام یا اراده کردم که اندام خسته ونیمه خمیدۀ انسانِ ایرانی را ایستاده وبه قامت ببینیم وبنگریم وتا این تنِ خسته ونیمه خمیده به قامت و استوار بایستد ، الزاما کلام و بیانی می برد که هم فراخورد چنان چشم اندازی باشد باصلابت ،فاخر واستوار.

اما اگر از این رمانِ اَرزنده و فاخر ایرانی بگذریم که نزدیک به سی بار تجدید چاپ شده است باید از خصوصیات دیگر این نویسندۀ نامدارِ ادبیات داستانی بگوییم که یکی از آنها فرزند زمانه خود بودن است که دولت آبادی دراین خصوص میگوید : یقین دارم که شخصا صمیمانه کوشیده ام فرزند زمانه خود باشم وگمان می کنم تا حدودی هستم . برای اینکه ازگذشتۀ معینی می آیم وبه آینده نسبتا معینی می روم ودرزمان معینی که بین این دو زمان گذشته وآینده است زندگی می کنم.  من با روحیه وسلیقه خودم استادتر از صادق هدایت را برای خودم ، ابوالفضل بیهقی می دانم . استاد تر از او برای خودم ناصرخسرو را میدانم. بلعمی را می دانم . عتیق نیشابوری وخواجه نظام الملک را می دانم.

این ارزش ها شاید ازنظرهدایت افتاده باشد من در آثار قدیم ایران نه فقط داستان های بی نظیری پیدا می کنم که هدایت فرصت نکرد بدان ها بپردازد. یا دوست نداشت که بپردازد . هدایت استاد داستان نویس مدرن ایران هست ولی استاد مطلوب ادبیات ایران نیست.شما داستان های سلطان محمود غزنوی را از زبان خواجه نظام الملک بخوانید تا متوجه بشوید این چه شگردی است درگفتن داستانهای تاریخی. داستان کوتاه شکست سلطان مسعود ازسلجوقیان را به پایان عجیب در واکنش نسبت به شکست : اثری بس نیرومندتر ازافسانه های ماجرای یونان از داستان های نامی استاد ،مثل بودلف، افشین وحسنک،نام نمی برم. چیزهای دیگر با داستان های دوبرادر (ناصرخسرو وبرادرش که در بصره) گرفتار می شوند را با همان زلالی عاطفی بخوانید

.

محمود دولت آبادی درجایی در جواب اینکه آیا اززاویه سیاست تاکنون به ادبیات نگرسته اید ؟ می گوید : من هیچ وقت به معنای حرفه ای کلمه،سیاسی نبوده ام چون برای شان انسانی خودم گونه ای حُرمتِ اخلاقی قائل بودم که در سیاست آن را نمی توان یافت پس هیچ وقت به طرف سیاست نرفته ام . این سیاست بوده است که همیشه به طرف من هجوم می آورد ولی چرا ، از این زاویه هم نگاه کرده ام . منتهی من گفتم که استادِ من ابوالفضل بیهقی است . یعنی اگر بخواهم الگو بگیرم ، استادِ من بیهقی است ، او یک آدمی است بسیار صبور بسیار منصف وبسیار با تحمل ومی دانید که آثارش به روایتی سی جلد بوده که متاسفانه الان ازبین رفته او به تدریج می نوشته وبه پیش می آمده ودر مسائل حادِ سیاسیِ خود ، نیز به انصاف می نگریسته چه بسا من همۀ عمرم اگر کفاف بدهد که برسم این مسائل همانطور که همه ما میدانیم باید از وقایع فاصله بگیریم ،تا بتوانیم ببینیم. من بتدریج که سنم بالا میرود احتمالا خواهم توانست ازاین تجربه معاصر شهر نشینی هم فاصله بگیریم واین فاصله کمک بکند که من آن را بازبینی کنم وشاید برسم واگر نرسیدم چه غَبنی؟

واما در ادامۀ وُفورِ آثار دولت آبادی شاید به نوعی داستان سه جلدی روزگار سپری شده مردم سالخوردۀ او ، زندگی واقوام وهمشهریان وفرهنگ و ادبِ مردمان است.
که در این کتاب جلیل القدر به نوعی زنده وجاندار وبه شیوه تک گرایی ادا می شود .داستان این خانواده با استاد ابا آغاز میشود. اودر زمان ناصرالدین شاه ودرروز پاییزی ازجایی نامعلوم به روستای تلخ آباد می آید. درکلخچان دو ارباب حاج کلو وچالنگ مردم را در کنترل خود دارند.
کارمعمولِ اُستا اَبا ، یا بهتر بگوییم پدربزرگ محمود دولت آبادی درروستای کلخچان که در جوار دولت آباد فعلی است،دلاکی ،ختنه،دندانپزشکی و حجامت است. مراسم عزا،عروسی و شبیه خوانی ماه محرم را اداره میکند وروز عاشورا نقش شمر را بازی می کند. با دختری از خانواده سیدها به نام بی بی آدینه ازدواج می کند آنها صاحب دختری به نام خورشید ودو پسر به نامهای عبدوس(که پدر محمود دولت آبادی) ویادگار می شوند. خورشید در 12سالگی باحبیب دیلاق ازدواج می کند استاد ابا در سال 1301 در یک روز پاییزی سکته می کند ومی میرد. پس از مرگ استاد ابا ، بی بی ادینه همسر میرعلی خشتمال می شود واز او صاحب پسری به نام باقرقوزی می شود.
با مرگ استاد ابا ، عبدوس (یعنی پدرمحمود دولت آبادی ) سرپرست خانواده می شود . سنگینی مسئولیت وکم سالی ، عبدوس را بد اخلاق می سازد .درنتیجه کُتک هایِ عبدوس ، یادگارِ خلایق می شود . عبدوس در ادامه ی زندگی فقیرانه ، کارهای کشاورزی وکدخدایی انجام میدهد. اما همیشه فقیر است . در آغاز شانزده سالگی با خیری ازدواج می کند وازاو صاحب سه پسر به نام های رضا، نبی واسد می شود. دختری به نام ملائک داشتند که درکودکی می میرد . ازخیری جدا می شود وبا عذرا ازدواج می کند ازعذرا نیز صاحب سه پسر به نامهای سامون (یعنی محمود دولت آبادی متولد 1319) نوران، سلیم ودختری به نام مهرگان می شود.
پسران عبدوس ، برای کار فصلی ازروستایِ کلخچان خارج می شوند وبه ایوانکی می روند . در بازگشت با پول به دست آمده به زندگی پدر خود کمک می کنند . نبی همیشه از پدرش ناراحت است . عبدوس با پول پسرانش خانواده را برای زیارت به کربلا می برد. در کربلا پول ومدارکشان را دزد می زند وعبدوس وسامون ناچار می شوند برای فراهم کردن پول لازم برای سفرِ بازگشت ، مدتی در عراق کار کنند . پس از ماهها رنج بردن خانواده با زحمت فراوان به کلخچان برمی گردد. سامون چند سالی به مدرسه می رود وپس از او هم به ناچار با برادران ناتنی خود راهی ایوانکی می شود. درسالهای 1330_1332 عبدوس متهم به حزبی بودن می شود وناگزیر مدتی از خانه دور می ماند. دشواری زندگی با کار سرتراشی وکدخدایی از بین نمی رود . پسران بزرگ عبدوس ازدواج می کنند و راهی تهران می شوند . سامون هم در سال 1338 عازم تهران می شود . او در تئاتر ، مغازه عکاسی و دکان سلمانی کار می کند. سامون با افراد صاحب اندیشه آشنا می شود وخود شروع به نوشتن داستان ونمایشنامه می کند پس از مدتی پدرومادر وبرادرانش وخواهرانش وحتی عمویش یادگار را به تهران می کشاند . زندگیِ دربدر وفقیرانه درتهران ، باعث بیچارگی عبدوس وخانواده اش می شود . نوران وارد آموزشگاه گروهبانی می شود بادختری ترک نامزد می شود اما خیلی زود به بیماری سرطان خون ، می میرد . در سال 1346 سامون با دختری شیرازی به نام آذین ازدواج می کند . خانواده پدری هم از خانه ای به خانه دیگر می روند . سامون وهمسرش هم مانند خانواده پدری درخانه های گوناگون زندگی می کنند. سال 1351 پسرشان ، اشکین و درسال 1353 دخترشان بی بی متولد می شود. سامون بدون دلیل مشخص در سال 1354 دستگیر و دو سال در زندان ، می ماند . سامون در زندان شاهد غیر انسانی ترین شکنجه ها می شود وبا مردی بنام سعید سماوات آشنا می شود . سال 1360 عبدوس پدر سامون می میرد . کربلایی عذرا هم پس از عمری عذاب درسال 1365 در تنهایی غریبانه ای می میرد که دولت آبادی مرگ مادرش را در غریبانه ترین حَدِ ممکن چنین تصویر می دهد واین در حالی است که درهمین سال 1365او بزرگترین ووالاترین نویسنده ایران وجهان است. بگذارید تا جملاتی چند از این ضربه کاری که به سامون یا همان محمود دولت آبادی می خورد ازروی متن روزگار سپری شده بخوانم :

 اما من تصور می کنم ضربه کاری آن بعدازظهری بر روحیه سامون فرود آمد وکارساز افتاد که تابوتِ مادر در گورستان ، وقتی او را از غسالخانه بیرون دادند ، دقایقی روی زمین ماند ، چون تعداد همراهان که باید چهارگوشه تابوت را می گرفتند به چهار نفر نمی رسید او چگونه می تواند چنین بیگانگی وحشتناکی را نبیند ؟! واقعا کسی نبود، هیچ کس ! واین خیلی گران بود وفکر می کنم ازهمان لحظه شروع کرد به ازدست دادنِ نورِ چشم ها وگم کردن مردمکِ چشم هایش . پس کجا بودند دیگران ؟ خواریِ حملِ تابوتِ مادر ، مثل آیینه ای بود که نقش حقیقت تازه ای را به او نشان می داد . زنی که در زنده بودنش آن همه به آیین وآدابِ مُردن اهمیت می داد ، حالا کسی را نداشت تازیرِ تابوتش را بگیرد واورا ، از زمین بردارد.
باری زندگیِ دردبارِ بستگان وخانواده دولت آبادی که در کتاب روزگار سپری شدۀ مردم سالخورده توصیف می شود ، نمونه زندگی گروهی ازمردم ایران درتاریخ یکصدساله این سرزمین است. دولت آبادی علت تباین وتعارض وتخالف کتاب کلیدر وکتاب روزگار سپری شده مردم سالخورده را چنین می داند :

 در کلیدر مرگ اندیشی وجه غالب ذهنی نبود ودرگسترۀ عواطف واندیشه دریک کلام نظم وانضباط که تعادل از آن بر می آید وعشق وآینده که زندگی ذهنی نویسنده را پایا وگاه شکوهمند می دارد ، جای خود را درروزگار سپری شده ، به پریشانی ومرگ اندیشی می دهد . نکته اینجاست :

 طوطی شکرشکن بودیم ما _ مرغِ مرگ اندیش گشتیم از شما .

 علیرغم این پریشانی ها ومرگ اندیشی هایِ دردبار، زنان ومادران در رمان هایِ دولت آبادی با عشق چهره می گیرند تاهمچون بَلقیس در یادهای این روزگار بماند. دولت آبادی مادرانِ ما را بالفظِ خاک می نگارد ودر یابش جان مایۀ بزرگِ روح عظیم آن ها ، این کلمات خدایی را می گوید:

مادرانِ کهنسالِ ایران ، یگانه فیلسوفان ما هستند ، مُقتدرترین اُمیدوارانِ ما . آنها به عادتِ قرن ها نعش جوانان خود را از خاک آغشته به خون برداشته اند وبه جای امنی در گورستان برده اند وبه خاک بخشیده اند وآنجا تا مرز نومیدی ، به سنگ گور مانده اند وسپس دستِ رَد بر سینۀ نومیدی نهاده وازجای برخاسته اند . گیرم با پشت خمیده . شگفتا اما صُنوبر نان برگِ گُل ، خَم بر نداشته است چنان چون همیشه راست قامت باقی مانده تا مگر خستگی را جواب کند او می آید درست مثلِ یک ورقِ نان ، به او سلام کن. سلام مادر. همچنان عطر نان از پیراهن او به مشام می رسد. عطرِ نانی که انگار در بویِ مرگ دفن شده است.

 شما نگاه کنید به مادر غلامان یاهمان مهرگان جای خالی سلوچ. دولت آبادی اورا مثل خشتِ گُداختۀ کاروزحمت وآفتاب می می داند . باچشمی که چون عقیق زلال است . با چهره ای باز و رفتاری سخاوتمندانه ، چنانچه گویی کاروزحمت ، مجالِ ظن خودبینی برای او باقی نمی گذارد.

 آری مادرانِ دولت آبادی درد را بخاطر عشقِ به زندگی، تاب می آورند.وقتی که یک فرایند آفرینشگر و اندیشه ساز است وازآنجا به رنج یک ملت یاد می شود. دولت آبادی با نگاشتن ، و کاروصبر وقناعت و آرزومندی و منشِ نیک خود ، باید اذعان کنم که به ما آموخت که در خود نوشتن ، عمیق ترین شکلِ زیستن است درنویسندگی یعنی بیانِ وجودِ انسان .

 اوگفت که تجربه عمر به من که محمودم گفته است که در ادبیات، سبقت ومسابقه ، امری بیرونی وقیاسی نیست . درمیدان فرضی ادبیات ، که ناپدید وبی پایان است اگر مسابقه ای وجود داشته باشد ، جدالِ نویسنده با خود است. جدالی بی هیچ تماشاگر وبی هیچ پاداشی. ودر مدرسه ی دولت آبادی بود که آموختیم ادبیات ، یعنی زبان حقیقت ونوشتن ، عمیق ترین شکلِ زیستن می باشد. از او آموختیم که ادبیات بارزترین نشانۀ هویتِ یک ملت است. وازاوآموختیم که پایداری ویاریِ کارمان را بجز نیرویِ مردم ، ازکس دیگری ندانیم واز عمقِ فجایع باید شعلۀ زندگی را بجوییم .

اوگفت اگر کسی بخواهد وجود خودش را به عنوانِ جزئیازوجودِ کل جامعه ومردمش صمیمانه باور داشته باشد به جز از رنج وعذاب وفاجعه و زحمت ، هیچ گریزی ندارد. رنجی به جستجوی حیات وارتباط با زندگی وازتمام این آموخته ها آموختیم که باید به دنبال خود برویم ونوایی را به گوشمان آویزه کنیم که گفت : خاقانی آن کسانی که طریق تو می روند زاغند وزاغ را روش کبک آرزوست ودیگر آموختیم انسان پیشرو ، انسان سالم و سرزنده را عشق لازم است که او را عالیترین تجلی وحدت داشته است وگفته است که بی عشق نمی تواند آرزومند بود. عشقی که مُشتاق وگرم است ودر درازایِ زمان ، دلسپارِ توست. این عشق ، همواره باد.
حسین خسروجردی
فروردین 1393- مشهد

منبع :                       http://www.asrarnameh.com 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۳۱
رضا حارث ابادی

نگاهی تحلیلی به حوزه ادبیات داستانی دیار سربداران

گل های زیر پنجره داستان نویسی سبزوار (1)

 ادبیات بی شک یکی از شهرت هایی است که شهر سبزوار از دیرباز بدان شناخته می شده است. شهری که بستر پدیدآمدن شماری از برجسته ترین ادیبان ایران زمین وبزرگترین آثار ادبی زبان فارسی به ویژه در حوزه نثر بوده است

گل های زیر پنجره داستان نویسی سبزوار 1

سبزوار سرزمینی کهن با قدمتی 12 هزارساله، و یکی از خاستگاه های اصلی تمدن و فرهنگ کهن خراسان که به لطف ظهور نویسندگان بزرگی نظیر خواجه ابوالفضل بیهقی دبیر ، ابوالحسن زید بیهقی معروف به فرید خراسان، ملاحسین واعظ کاشفی ، حکیم حاج ملاهادی سبزواری معروف به اسرار ، دکتر علی شریعتی معلم بزرگ کویر ، استاد محمود دولت آبادی و ...و نیز به لطف پدیدآمدن آثاری نظیر کلیدر ، تاریخ بیهقی ، تاریخ بیهق ،  کویر ، روضه الشهدا و .... که اکثر آنها به لحاظ ارزش های هنری و ادبی ، قله های نثر و ادبیات فارسی محسوب می شوند ، به  عنوان پایتخت نثر ایران مشهر گردیده است و در دوره کنونی نیز نویسندگان توانمندی در این شهر قدم به وادی ادبیات نهاده اند که فعالیت بسیاری از آنها امیدبخش آن است که در آینده نیز پرچمداری نثر به ویژه در حوزه داستان نویسی فارسی به دست فرزندان دیار سربداران خواهد بود.


همین رو ، آقای حسین خسروجردی که خود یکی از نویسندگان پرتلاش و پرمطالعه دیار سربداران است و هم اکنون در مشهد سکونت دارد ، در مطلبی تحلیلی به یک نقد و بررسی در کار تعدادی از داستان نویسان کنونی سبزوار پرداخته است و در این مطلب تحلیلی خود از شخصیت هایی نظیر کاظم دامغانی ثانی ، غلامحسین ثنایی ، حسین معدنی ثانی ، فرزانه پادری ، میترا پادری ، الهام شمس ، محمدابراهیم اکبری ، اشرف فلاحی راد و البته استاد محمود دولت آبادی نام برده و اشاره هایی به تعدادی از آثار هریک از این شخصیت ها کرده است.از همین رو  به نظر می رسد مطالعه جدیدترین مطلب استاد حسین خسروجردی در مجله اینترنتی اسرارنامه برای کلیه علاقه مندان به حوزه ادبیات سبزوار پایتخت نثر ایران بسیار مفید و علاقه برانگیز باشد: 

گل های زیر پنجره داستان نویسی سبزوار

چقدر دوست داشتم که در چشم اندازِ این مجا لِ اندکی که به دوستان انجمن داستانی سبزواریم دارم ، بتوانم با مکنونات قلب خویش ، جوابگوی آن همه عواطف و کوششِ پُر لیاقت آنها باشم و از تلاشِ معرفتی آنها بگویم که توانسته است در تعمق و تفکر و تعلق خاطرِ خود ، تعادل زندگی را باز یابد و نوای زیبا و متفاوت و متحولی به نام داستان را به همشهریان و همزبانانِ همگن خویش عرضه بدارد .

و دیگر آنکه بتوانم تقدیری داشته باشم از تمام آنهایی که در عصر دوشنبه هایِ انجمن داستانی سبزوار ، با جانی روشن و پر از لیاقت و شیفتگی گردِ هم می آیند تا آنات و حالات و اندیشه های خیال انگیزِ خودشان را به سنجش و قضاوتِ دوستانشان بگذارند و به نوشته های خود اعتبار و شأنِ فزاینده ای بدهند .

لذا این نوشته بیش از آنکه مُروری گذرا و مختصری باشد به شناختِ داستانهای همشهریانم ، تقدیر و تشکری ست از اعتبار و شأن حضور آن دوستان که آن جمع ارجمند را اداره می کنند و چراغ آن را روشن نگه می دارند و همینجا در رأسِ سر درِ این انجمن ، دوستر دارم که از دوستِ دیرین و گرانقدرم جناب آقای کاظم دامغانی ثانی ، نام ببرم که براستی برازنده ترین مسئول آن انجمن است و امید که سایه اش همیشه بر سر ما مستدام و برقرار باشد و همچون قهرمانِ داستا ن هایش مثل همیشه کُت و کلاه کند و به شمایل و هیبتِ یک ناجیِ جوانمرد ، اینبار نه با چار پرِ قتاله که با قلم شیوای خود به سر وعده بیایند و ادایِ دین نمایند .

یک مرد ، با صفای باطن و رفاقت و دوستی پایدار و نگاه صادقانه ای که همیشه پُر نواز و آرزومند است . باری بگذریم و از همین داستانِ تا بعد شروع کنیم که تعارض و درگیریِ دو جوانِ هم محله ای را باز گو می کند که بیدرنگ مرا بیاد داش آکل صادق هدایت می اندازد که از ورایِ سه نسل ، بار دیگر در این داستان میان ناصر و جواد سریش حلول می کند و خود را می نماید .

حتی برخی از دیالوگها ،چنان قرابت و پیوندِ تنگاتنگی با هم دارند که داستان داش آکل و داستانِ تا بعد را قرینۀ هم می سازد : ناصر ایستاد و نگاهش کرد و چار پَرش را در آورد و محکم کوبید به تنۀ تیر چراغ برق و گفت :( مرد می خوام ، درش بیاره ! ) ناصر و جواد دور هم شروع کردند به چرخیدن . نفس در سینۀ همه حبس شده بود .

حتی مریم محصص نیز خود مرجانِ داستان داش آکل است که به قلب ناصر رسوخ می کند و او را مفتون خود می نماید . با توجه به همین تشابه به گمانم آقای دامغانی می خواهند این داستان را به قصد آموزشِ داستان نویسی عرضه بدارند که البته بدینگونه موجودیت این داستان را موجه می سازد وگرنه خود جناب آقای دامغانی بهتر از هر کسی می دانند که دگر دیسی و سرشت و جان یک داستان ، خود بودگی و خود داری از تقلید و نیز گرته برداری از آثار دیگران است و همینجا لازم می دانم که به داستان آخرین بازمانده نوشتۀ جناب آقای حسین معدنی ثانی اشاره داشته باشم که این رمان پر از تحرک و با وجود دیالوگهای براستی متنوع و سرشارش ، به ادامه محتوایی گام می گذارد که علیرغم تلاش و پرداختن صادقانۀ نویسنده به خلق و خوی شخصیت هایش ، به ناگزیر و از سر استیصال در چنبرۀ مغناطیس کلیدر دولت آبادی تکرار می شود و نمی تواند از محدودۀ تنگ آن رها شود .

امری که اگر چنین نبود و به حیطۀ تکرار پا نمی گذاشت رمانِ ایشان می توانست همچون مکان های بسیار خوب و جذابش به سطح بالاتری عروج کند. رمانِ بازمانده با توجه به محدودیتها ی مکانیش و نیز دیالوگهای فراوانش می توانست در قالب یک نمایش نامه ظاهر شود . بیاد داشته باشیم که مثلا مکان قهوه خانۀ ملیح ، درست نصف رمان را در بر می گیرد که می تواند خود یک پردۀ کامل تاتر باشد .

 گذشته از این ، متاسفانه آقای معدنی ثانی با توجه به همین مطالب و تعابیر و دانستنیها ی تجربی خود ، چپ و راست دانستنی های خودشان را به آسانی و نابجا خرج می کند و قدر آنها را نمی داند. فزون بر این ، تداوم دیالوگهای پشت سر هم و بی وقفۀ رمان ، مجالی برای فکر کردن و تعمق و تأملِ به خواننده نمی دهد و این ضعفی ست چشمگیر که امیدواریم در آثار بعدی آقای معدنی ثانی به آن توجه بشود . راستش طبیعت و آن هم محیط جذاب و گستره ای همچون کوه و دشت و هامون کلیدر ، امکان بسیار مغتنمی برای توصیف و زیبایی شناسی به رمان می دهد که با زمینۀ چنین مکان های بسیار جذاب و چشمگیر رمان نتوانسته است به چنین مهمی دست بیابد و متاسفانه از آن غافل مانده است .

شاید در پیدایش حرکت و کلام و راه به عمق بردن داستان ، بشود از روستای سراجه یا بهتر بگویم خانۀ صنم نام نبرد که تا حدودی نویسنده توانسته است به فضا سازی و پیدایش شخصیتها برسد و هویت آنها را کشف کند . البته کار نویسندگی در ترکیب با عواطف و عوالم پیچیدۀ تجربه ها و شناخت ها و مهمتر از همه زبان مناسب با موضوع ، نمود پیدا می کند و رمان را سامان می دهد که امید است جناب آقای معدنی ثانی بتواند با مهارت و اکتساب و شناختِ به آنها ، باز هم آثار بهتری را عرضه بدارد .

از داستانهای آقای دامغانی می گفتم که با وقار و باور و اصالت های ذوقی اش اگر چه نه تمام آنها را با آثار صادق هدایت عیار سنجی می کند که پیشتر از آن ، محمود دولت ابادی یک چنین تمایلی را از داستان زنی که مردش را گم کرده بود ، اخذ کرده بود . از اینرو اگر من از ارادت و تمایل و ضریب احساس آقای دامغانی به صادق هدایت می گویم اشاره به همین موضوع دارم .

 تلخکامی و حس گزندۀ رنجها و نرسیدن های دائمی و تراکم ناکامی هایی که در مجموعۀ داستان های کوتاهِ زیر درخت تاک ، از آقای دامغانی بیان می شود ، همه گواهی این قضاوتند . از شراب تلخ شیراز گرفته که در آن عشق پاک یک جوان در تمسخر و بی تفاوتی دختری به حسرت و خاری تبدیل می شود تا داستان گلبوته که به زیبایی و شیوایی تمام روایت می گردد و در آن ، سوارِ عاشق ، معشوق را در بَست تقدیم خان بی مُروت می کند و خود به دنیای تاریک انزوا پناه می برد .

نه ! داستان های زیر درخت تاک ، حتی مملوس ترین آنها مثل داستان رویا دارای همین ناکامی ملموسِ صادق هدایتی است . حتی عنوان داستان بسیار فشردۀ خستگی ، که مرد ملافه را به روی خود می کشد و در کناربچه اش می میرد ، نشان از همین ملال و تلخی زندگی دارد .

 پنداری در اندوه داستان کوتاه زیر درخت تاک ، زجر و دردِ خاکستریِ سه قطره خونِ صادق هدایت ، در گربۀ له شدۀ زیر چرخ رفتۀ این داستان ، حلول کرده و آن را باز خوانی می کند و بعد ها حتی در داستان اتفاق فرخنده که در لفافۀ طنز هم بیان می شود ، باز هم با همان تلخی پیشین ، زنی را بیان می کند که همه چیز خودش را به نابودی می کشاند .

 پوچی خواسته هایی که دیگر شور زندگی در آن مرده است و به مسخِ کامل تبدیل شده است . نمی دانم چرا هرگاه که به کارنامه داستان های آقای دامغانی می نگرم به یاد سامان ناشناخته و ناخود آگاهِ بوف کور صادق هدایت می افتم که اینجا شراب ری به شراب شیراز پیوند می خورد و موتیف خنده های پیر مردِ بوف کور در تبسم تلخ داستان های ایشان منعکس می شود ، بدانسان که حتی می شود آن طرفتر ، صدای آواز گزمه های مست را بشنوی که از شراب مُلک ری می گویند . یک سایه و رازوارۀ ناخود آگاهِ یک زخمِ کهنه که در آثار آقای دامغانی به سَبک تبدیل شده است . آوای حزین و فسرده و سردی که یغمای روزگار نام دارد.

اما اینسوتر در متابعت از مطلعِ منوّر حوزۀ داستانی سبزوار به نام های تازه ای می رسیم که خوشبختانه کم و بیش ، آثار آنها به پشت پنجره های روشن اهالی داستان رسیده است .

داستان نویسانی مانند فرزانه پادری که با نوشتن داستان حرکت { که بهتر بود عنوان آن را کوچ میگذاشتند } نشان می دهند که دارای قریحه و حسِ متعالی نوشتن است و عواطفی سرشار برای آفرینش و خلق بدایع دارند .

 به این نمونه های زیبایِ توصیفی توجه کنید : نگاه از آتش گرفت و به ستاره ها چشم دوخت . هنوز شب است . شب و تاریکی و سیاهی ، مثل موهایِ یلدا ! مثل چشم های یلدا ! و باز در بندِ دیگری از این داستانِ دلربا با فشردگی و اشارۀ کوتاه اما عمیق و به شیوۀ ایجاز و وفای به عهد می نویسد : به یلدا گفته بود برای موهایش سوغاتی می آورد و یلدا گفته بود موهایم را باز نمی کنم تا تو بیایی . آیا این همان بلور تراشیدۀ ادبیات خلاق نیست که باید بشکند و به تخیّلِ هنرمندانۀ خودش مباهات کند ؟ اتفاقا خواهرِ ایشان هم سرکار خانم میترا پادریداستانی با عنوانِ صدای تیشه از بیستون نیامد دارندکه خود یک سوژۀ نو و کار آمد و امروزی است که تعارضِ دیر پای سنتیِ آلات طرب و نیازِ آن را مطرح می کنند که نگاهِ موشکافانه و بجایی به موضوعِ موسیقی دارد .

 و دیگر می ماند الهام شمس که با چند تایی از داستانهای او آشنایم که از آن جمله می شود به داستان سبز ایشان اشاره کرد که گفته شد در غواصیِ تخیل خود ، تعبیرهای رنگارنگی را صید می کند که معمولاٌ ردِ پایِ برجسته ای از طبیعت جاندار ، در آن حضور دارد و ایشان چونان یک زمینه مساعد به پرواز تخیل خودشان می پردازند. و از آن به فراسوی فرداها یا انتظارها و عوالم دلپسند دیگری روی می کنند که نتیجۀ اخلاقی و اجتماعی می گیرند که این همان زاویه دید ایشان است .

 مثلاٌ در داستان کوتاه «فردا» از یک پروانه به تصمیم نهایی خود که همانا پایبند بودن و اصرار ورزیدن به آرمان های خود است می رسد . بصیرتِ انسانی خانم الهام شمس به آسانی و سادگی با خیال و رنگ تنیده می شودو به برکت تخیل و باز آفرینی واقعیت که مثل زندگی ، نفس می کشند به جاذ به های داستانی می رسند .

به هر حال ، خانم شمس با کشف و جاذبه های این سبک ، دارد جایگاه خودش را در ادبیات داستانی سبزوار تثبیت می کند .

 البته در دایرۀ سینی چای داغ داستان نویسی سبزوار چنانکه در یک برآورد بسیار فشرده در مجله ارزندۀ سبزواریها.کام آمده است از تعداد انگشت شمار این انجمن از آقای محمد ابراهیم اکبری و آقای نوروزی و نیز از خانمها الهام تربت اصفهانی و عسل عسکری باید نام برد که متاسفانه با آثار این عزیزان آشنا نیستم و امید وارم که آثار آنها به دست بنده برسد و همچنین از برآوردها و نقدهای خانم فتاحی عبدی زاده مطلع شوم .

 اما بگذارید تا دامنۀ شناخت خودم را از حیطۀ داستان نویسی انجمن سبزوار بازهم گسترش بدهم و از پیش کسوت این رشته هنر ، یعنی آقای غلامحسین ثنایی هم نام ببرم که آخرین اثر خود به نام «قلعۀ آلاداغ» را تکمیل کرده اند و دارند برای چاپ آماده می کنند .

البته پیشتر از این ، ما اثر بیاد ماندنیِ «در غربت» را از ایشان داشته ایم که خود معصومیتِ عبدو پسر کدخدایی را می رساند که در شهر ، و یا بنا به عنوان کتابِ در غربت ، درس می خواند و چگونه است که آن خانۀ بسیار ساده و تهی از امکانات رفاهی ، چنین حضور زنده ای را در ذهنِ اینجانب ایجاد می کند که وقتی از سرما بچه های روستا والور را نزدیک پاهایِ خود می گیرند ، انگار سرمای جانکاه و یخ بستۀ زمستانی دور را به ما منتقل می کنند .

 این خانه یاد آور دعوا و زد وخوردِ جوانانی ست که آقای ثنایی توانسته است همچون آیینه ای شفاف ، تمام خصوصیات و الفاظ و مقدمات یک دعوا را بیان کندو سپس به جوانب و متن یک درگیری بپردازد که این جانب هر وقت به آن می نگرم - علیرغم برخی اطناب و دراز گویی های ممتد و حتی مراعات نکردن اصول و قوانین ایجاز در گفتگو - برایم تازگی دارد و یک نوع کلام و جر وبحث خاصی است که مربوط به مجادلۀ سبزواری های آن زمان است و انگار یک مزیت نسبی می شود برای داستان ، که ما به برخی از مصطلحات و فرهنگ عامیانه دست بیابم و انگار آن مراوده ها ، دیری است که در غبار زمان ، گم شده اند و شاید بشود گفت ، یک یادِ زمان زده است که نمی دانم چرا آقای ثنایی فر دیگر داستانی به عاطفه و عوالم زیبای آن داستان ننوشت و اگرهم نوشت که نوشت دیگر نابی و معصومیت آن داستان را نداشت .

 البته این نویسندۀ پیش کسوت برای کودکان و نو جوانان از جمله نان آورِ کوچولو را نوشته و نیز داستان بلند سلمانک را و حتی همین اواخر چاپ مُنقحی از مجموعۀ داستان های آوش و گلبهار را در کارنامۀ خود دارد . و البته رمان بلند آلاداغِ ایشان هم در راه است که به نوعی ادامۀ سرنوشت برادر گل محمد است .ادامۀ سرنوشتی که ما پیش از این در شاهکار بی همتایِ کلیدر دولت آبادی شاهد آن بوده ایم و امیدواریم که هرچه زودتر این رمان ، سامان یافته و به دست علاقه مندان خود برسد .

بزرگ داستان نویس ما محمود دولت آبادی می گوید هیچ پدیده ای ناگهانی رُخ نمی دهد و هنر هم . از اینرو کاری نا گهانی و کامل به تدریج امکان پذیر می شود و در رابطه با جامعۀ داستان نویسی سبزوار هم چنین حکمی صادق است و من به تدریجی بودن چنین رشدی باور دارم و بر این هستم که خانم اشرف فلاحی راد هم با مجموعۀ داستانی کوتاهِ «عشق در غبار» که در سال 1379نوشته است و با توجه به عواطف و فشارهای وجدانی او در این کتابِ خوب و حتی بسیار خوب اکنون باید به مدارج بالاتری از داستان نویسی رسیده باشند و با داشتن آن همه عواطف و لیاقت نوشتن ، اینک اگر از او رمانی شاینده و در خور، آماده باشد جای هیچ شک و شُبهه ای نیست .

خانم فلاحی راد با زاویه دیدِ انسانی و حتی روانکاوانۀ خود از یک پادو در داستان خود که هر شب می بایست موزایک هایش را آنقدر بساید ، تا عکس خودش را درون آن ببیند و مزدش تنها نان بخور و نمیری باشد که شب را گرسنه نخوابد ! از این پادو، با کمک به یک نابینا ، روحی سرشار و پراز رضایت می سازد ویا در داستان انتظار که با چوب به سر شاخه هایِ درخت بادام می زند تا آنها را به زمین بیندازد ، خود گواه دلتنگی دوباره برای شکوفه های روی شاخه های درخت بادام است و چنین است که نویسنده در دلتنگ ترین حسی که دلش به هیچ چیزی نرم نمی شود جز به شکستن طلسمی که فقط نسیم بهاری آن را باطل کند و بوی شبدر و یونجه های هایِ خیس خورده از باران شب را به حس بنشاند .

خانم فلاحی در مجموعۀ داستانی عشق در غبار، هنگامی به آسمان و ستاره ها مینگرد که بتواند ستاره ها را کنار هم بچیند و کلمۀ دلخواهِ خویش را بسازد . از اینرو در جامعۀ داستانی سبزوار ، او را نیز نباید فراموش کرد و بر آن همه تخیّل خوب ، باید صحه گذاشت . خوب ، گویی احوال و مختصری از نگاه به داستان هایِ سبزوار را باید همینجا خاتمه بدهم و اُمید وار باشم که هرچه زودتر ، هرچه زودتر باز هم آثارِ دلرُبایِ آنها را دریافت بدارم و به روی چشم بگذارم که چنین باد .

با صد سپاس :

حسین خسروجردی h_khosrogerdy@yahoo.com

آبان 1392 – مشهد

گل های زیر پنجره داستان نویسی سبزوار(2)

گل های زیر پنجره داستان نویسی سبزوار2

"ادبیات"

بی شک یکی از ویژگی های بارز فرهنگی برای شهر سبزوار است. برخاستن شمار زیادی از بهترین ادیبان ایران زمین از این شهر در طول قرون مخلف که بعضی از آن ها نظیر محمود دولت آبادی ، علی شریعتی ، ابوالفضل بیهقی و ... شهرت جهانی پیدا کرده اند، خود دلیلی محکم بر این ادعاست.

در این بین از میان دو شاخه اصلی ادبیات که شامل نظم (شعر) و نثر می شود، سبزواردر زمینه نثرفارسی از بالندگی ویژه ای برخوردار بوده است به طوری که هرچند چندین شاعر توانمند نظیر ابن یمین فریومدی ، امیرشاهی سبزواری ، حاج ملاهادی اسرار سبزواری و ... ازاین شهر برخاسته اند، اما فراوانی نثر نویسان توانمند سبزواری بسیار بیشتر از شاعران آن بوده است. به طوری که به حق سبزوار را پایتخت نثر ایران می نامند.(منبع)
نثر سبزوار نیز به گونه های مختلفی رخ نموده است. از نثر وقایع نگاری ابوالفضل بیهقی که به شرح تاریخ رویدادهای عصر سلجوقیان پرداخته تا نثر ادبی ، فلسفی و اجتماعی دکتر علی شریعتی که به بیان اندیشه ها و دیدگاه های نظری این اندیشمند معاصر در قبال مسائل مختلف جامعه اختصاص داشت تا نثر داستانی محمود دولت آبادی که در آن عنصر تخیل جایگاه ویژه ای دارد اما به هرحال همه این گونه های مختلف به ادامه حیات بالندهسبزوار در عرصه ادبیات فارسی کمک کرده است.
البته بسیاری معتقدند حتی بزرگانی نظیر خواجه ابوالفضل بیهقی را با آنکه رسما داستان ننوشته و با صداقت کامل رویدادهای عصر غزنویان را روایت کرده است، اما به لحاظ تکنیک های به کار گرفته شده در کتاب تاریخ بیهقی ، باید نویسنده اش را یکی از پیشگامان نثر داستانی و نمایش نامه نویسی فارسی به شمار آورد.

ویژگی ادبیات پروری سبزوار در سال های اخیر نیز با ظهور چندین نویسنده پراستعداد و خوش ذوق که اکثراً در زمینه داستان نویسی فعالیت می کنند، ادامه یافته است.

 

آقای حسین خسروجردی که خود از نویسندگان توانمند سبزواری است، به تازگی پژوهشی ارزشمند در رابطه با شماری از داستان نویسان چند دهه اخیر این شهر انجام داده است که قسمت اول آن مدتی قبل با نام "گل های زیرپنجره داستان نویسی سبزوار" دراسرارنامه منتشر شد(برای مطالعه قسمت اول این مطلب روی اینجا کلیک کنید) و اینک دومین قسمت این پژوهش در مطلب پیش رو منتشر خواهد شد.
البته مدتی قبل تر از آن هم آقای کاظم دامغانی ثانی در پژوهشی دیگر به شماری از ادیبان سبزوار ازگذشته تاریخی تا به دوران معاصر پرداخته بود که مخاطبان گرامی هم اکنون می توانند برای مطالعه آن مطلب به پیوند درج شده در بخش کوچه پس کوچه پیوندها در انتهای همین صفحه مراجعه نمایند.
اینک در ادامه به انتشار قسمت دوم گل های زیر پنجره داستان نویسی سبزوار به قلم آقای حسین خسروجردی می پردازیم:

گل های زیر پنجره داستان نویسی سبزوار(2)

نمیدانم ! شاید که این احساس و عطوفتِ  اقلیمی ست که همیشه در گسترۀ  خاکِ  آن ، صُنوبر نان برگِ گل را می یابم که در باورِ من ،او مادرِ هُنری  همۀ داستان نویسان این مُلک و سرزمین است که در رُمان سربلندِ روزگار سپری شدۀ  مردم سالخورده ، دولت آبادی او را در اوج کمال و پُختگی و شایستگی یک مادرِ دردمند وتوانا و بی بدیل آفریده است و انگار به ما سفارش می کند که صنوبر را همچون یک نماد ، یک سَنبل و حَدِ اعلایِ  یک مادرِ  والا بپذیریم ....... که (( در غروب هنگامِ  یک روز بادخیز ، خسته  روی بلندترین شانۀ راه ایستاده است و به ما می نگرد.)) به ما و حصولِ راهی که تنها و تنها در عطرِ خیالِ داستان نویسی می شود او را دید و به او سلام کرد و آنگاه به سراغِ  داستان نویسان امروز سبزوار رفت. داستان نویسانی که کم و بیش با موهبت زبان مادری و آشنایی با فرهنگ زاد بومی خود ، توانسته اند آثار شایسته ای داشته باشند و در خلقِ بدایع و موهبتِ تخیّل ، بشکفند و بیافرینند .

از اینرو بگذارید که ابتدا به سراغ نویسنده پیشکسوت و توانای سبزواریمان جناب آقای "محمود برآبادی" برویم که سابقه داستان نویسی او به سال 1354 می رسد که اولین داستان کوتاه خود را به نام "حماسۀ کوچی" چاپ می کند که به یاد دارم این داستان و داستان بعدی او با نام "سیل" و با نقاشی و رنگ و لعابی که آقای ماستیانی به آن افزوده بود ، اگرنه به وضوح اما در حدِ یک خاطره ، هنوز هم در من باقی ست.

 آقای برآبادی با کارنامۀ  پرکارِ خویش ، حقِ بزرگی بر گردنِ ادبیات کودک و نوجوانان ما دارد .او با نوشتن بیش از شصت اثرِ داستانی برای گروه سنی کودک و نوجوانان  ، ما را به یاد نویسندگان شایسته و عزیزی همچون صمد بهرنگی و علی اشرف درویشیان می اندازد که تاثیر بسزایی در رُشدِ این گروهِ سنی داشته اند . محمود برآبادی علاوه بر نوشتن ادبیات کودکان ، رمان دو جلدی رازِ  باغِ متروک را هم در کارنامۀ خودش دارد که سرگذشت معلمی ست که برای پیدا کردن پدر بزرگش به روستای حکم آباد آمده تا وقایعِ رُمان را به دنبال خودش بکشد . تِم و روشِ واقع بینی آثارِ  آقای برآبادی،  معمولا در صراحت خود، بیشتر تابع آرمانها و ایده آل هاست و از اینرو کمتر به اثربخشیِ خودِ داستان می پردازد . مثلا فضای داستانِ "بالایی ها و پایینی ها" که شاید شاخص ترین اثرِ  آقای برآبادی باشد، دارای تاکیدهای بسیار مستقیم و صریحی ست که به حَدِ  اشباع به شعارمیدان می دهد و به موضوع فقیر و غنی می پردازد و حال آنکه اثر بخشی داستان تنها با عمل و حرکت و تاثرات آن ظهور وبروز پیدا می کند و آن را غنا می بخشد .

 البته داستان بالایی ها و پایینی ها دارای زمینه و فضا سازی برجسته ای است که نویسنده آن را به خوبی می شناسد و "عبدل"، قهرمان داستان را در برزخی از رنج و زحمت و فراخنایِ  بی رحمِ  ستمِ  طبقاتی قرار می دهد تا پول را حلال مشکلات خود بداند و با تاکیدهای مستقیم خود برداشتن آن پای بفشارد . شکل بندی و تاثیر بخشی پایان داستان ، بسیار خوب و حتی غافلگیر کننده بود و با فضایی برفی و سرد داستان ، همخوانی داشت ، تا جایی که سرنوشت مصیبت بار خانواده عبدل را به سقف آوار شده ای می رساند که فاجعه نام دارد .

سرنوشت و تقدیری که در دایرۀ بستۀ  ایده پردازیِ آقای برآبادی تکرار می شود و مثلا در داستان "گرگ خاکستری" نمودی دوباره می یابد . توله گرگی که  "سیدرضا" آن را نگهش می دارد تا بزرگ شود و سرانجام روزی در غریزۀ  مرگبار خود ، به درنده خویی برسد .

ناتورالیسم و جبر چنین تقدیری امروز در بازار سرمایه داری غرب ، بسیار رایج است و بهره کشی به عنوان یک غریزۀ  ذاتی و یک ایدئولوژی پایدار و ابدی در آنجا تبلیغ می شود و حال آنکه باید این تقدیر و جبر محتوم را بخوبی  شناخت و سپس به آن فائق شد. مگرنه آنکه این شخصیتِ تاریخی ست که می تواند در تحول و تکاپوی اجتماعی خویش،  به غرایز حیوانی و شهوات و نهاد اهریمنی اثر چیره شود و انسان سرگردان و مصیبت زده و تحت ستم را نجات بدهد؟ در آثار آقای برآبادی شکل و فرم ،تنوع چشمگیری دارد که به سوژه هایِ خلاق او ، اعتبار مُضاعفی می بخشد. بخصوص وقتی که با نقاشی و طرح های نوین و پیشرفته کامپیوتری همراه می شود ، تو گویی که به نتیجۀ  دلخواه رسیده است و همچون داستان "آبچلیک پا کوتاه" می تواند از اعماق ذهن خود به یکی از نمادها و پروتیپ های تنبل و خرفت برسد که تمساح نام دارد . تمساح بلعنده و جهان خواری که جز تنبلی و خواب و فربهی هیچ کار دیگری ندارد و در مقابل آبچلیکی کوچک و چاره اندیش و نوع دوست ، بسیار حقیر و ناچیز می نماید . و حرف آخر اینکه در تشابه و همگرایی ایده های فکری آقای محمود برآبادی می شود از "اصغر الهی" داستان نویس نام برد که به گفته "محمد علی سپانلو" همیشه ، وَجه غالب موضوعات او ، اسارت و محرومیت آدم هاست و کوشش فردی آنها اسیرتقدیری می شود که همچون داستان بالایی ها و پایینی های آقای برآبادی ، پایان محتومی در انتظار آنهاست. امید که چنین عارضه ای با درایت و رهیافت آقای برآبادی چاره اندیشی شود تا ما بازهم بتوانیم قصه های ناب و خلاق او را بخوانیم و از آن لذت ببریم .

*      *     *

نمیدانم ! شاید در آن سال های دیر و دوری که هنوز شهر سبزوار از بارو های قدیمیش فراتر نرفته بود ، من کم و بیش،  زنده یاد،  امین "دولت آبادی" را میدیدم . مردِ آرام و با وقاری که فراتر از سلام و علیکی گُذرا ، مجال آشنایی بیشتری با ایشان نیافتم و با دریغ تمام و قتی که کتاب او با عنوان " در پیچ و خم عشق و زندگی " به دستم رسید که دیگر ایشان در قیدِ حیات نبودند و به دیار باقی شتافته بودند .

در اولین برآوردیکه روی جلد کتاب او داشتم گویا مرحوم امین،  بافروتنیِ تمام نام خودش را در پایین ترین جای صفحه آورده بود که اگر دقت نمی کردی نام او را در آن صفحۀ بی طرح و شکل نمی یافتی . محتوایِ داستان برخاسته از عشقی ناگوار و جوشانی بود که سرانجام به ناکامی می انجامد .با توجه به دَرجِ تاریخ و ثبتِ  کتابخانۀ ملی ، کتاب در دهه سی نوشته شده است و از نظر سَبک و شگردهای داستانی نباید توقع و انتظار زیادی از آن داشته باشیم و باز هم با توجه به اینکه نویسنده جمله ای شبیه به جمله معروف بوف کور را در متن داستان آورده که می گوید : "در زندگی دردهایی ست که نمی شود از یاد برد و مثل موریانه آدم را می خورد" این خود،  نشان می دهد که نویسنده آشنا به نجوایِ  درد انگیزِ  صادق هدایت بوده است و از اینرو بازیچه بودنِ خودش را از دستِ زنِ دلخواهش به تلخی یاد می کند و داستان را با لایه ای از شکست و سوز و گداز و ملامت و دورویی زن های فریبکارِ  دورو برش به پیش می برد .

داستان ، همچنان که در مزیتِ  اعترافِ صادقانۀ  یک مردِ وفادار و بی آلایش حکایت می شود ، روحیه و سطحِ  نگاه و معیارهای پسندیدۀ آن زمان ، نیز بازگو می شود . فزون بر این ، توصیفِ  سرو وضعِ  و  پوشش مردم نیز جالب توجه است که از چادر مشکی و موهای حنا بسته و روسری های سفید و پیراهن های چین دار گُلی با راه راه سبز می گوید و سرانجام برخی از اصطلاحات و مفاهیم و شعایر آن زمان ، از مزیت های خوب این کتاب است که به برخی از آنها اشاره می شود :

-عشق ، شراب کهنه ای است که هرچه زمان برآن بگذرد گیرنده تر و نشئه آمیزتر است .

- صدای جیرجیر تریاک بر روی گُلهایِ آتشِ مَنقل ، بلند شده بود .

- هر وقت رنگ و روی جوانیم از بین رفت مرا مثل یک تف پرت کنند  .

- گنجشک امسال آمده گنجشک پارسال رو جیک جیک یاد بده .

- مترسک باش اما پول داشته باش .

- به هرحال مادرمه از شیرۀ  وجود او تغذیه کرده ام .

-  مثل کاسۀ شکسته خواهد بود ، زود تَرَکش نمودار می شود .

-  برای آدم های عاشق احترام قائلم چون خودم عاشق بوده ام .

*       *      *

خوب بعد از این مختصر معرفی کتاب روانشاد امین دولت آبادی  که حسن میر عابدینی در کتاب چاپ دوم فرهنگ داستان نویسان ایران ثبت کرده است و من بیشتر به پاس حُرمت و ادب و شأن و مرامِ انسانیش این مختصر را آوردم ، باید از سرکار خانم "مهناز ازهری"  نویسنده و داستان نویس یاد کنم که از نظر کثرت نوشتاری و عواطفِ  پسندیدۀ نیکخواهش در سبزوار شناخته شده است .

 ایشان نویسنده ای کوشا و در عین حال با انگیزه ای هستند که با توجه به رشته تحصیلی شان علوم تربیتی ، توانسته اند در حصولِ این علم و تعلیمِ غیر مستقیم ، آن هم به روایت هایِ  یاد داشت گونه اش از زندگی ، در وبلاگش بیاورند که با عواطف و احساسش در لحظه در آمیخته می شود و اِ نکسارِ  زیبایی پیدا می کند که با عناوین و موضوعات گوناگون، نشر می یابد .

 با اینکه خانم ازهری نویسندۀ  بی ادعایی هستند اما اگر دیدگاه و احساساتشان تعمیق یابد و به ناشناخته های بیشتری راه پیدا کنند ، بی گمان ، آن اتفاق خجسته رُخ خواهد داد که ایشان بتوانند با نگاه آفرینشی به آثار ماندگارِ والاتری برسند .شاید در میان نوشته ها و مضامین و روایت هایِ مختلفی که ایشان نوشته اند در بخش دوم کتاب "افسردگی" به داستان بسیار ملایم و افسانه مانندی می رسیم که "گُل پری ستروَن" نام دارد . که خانم ازهری با نوآوریِ خاصی ، زبان قصه را به بدعت مبارکی نزدیک ساخته اند که از آن ، لحن خود بوده و خاصی نمودار می شود که به افسونی و جذابیت قصه کمک می کند .

از دیگر داستان های خانم ازهری می توان از داستان "گمشده من"، نام برد که پر از عواطف و احساسات مادرانه  است . داستانی که باید از بار حرف و کم تحرکی آن کاسته می شد و به دامنۀ  عمل و کشفِ عوالمی می پرداخت که از آن معانی هنری ساطع می شد . اشک و آه و حسرت و دغدغه های زندگی هنگامی موثرند که به پرداخت متعالی و خلق بدایع هنری برسند .

 فکر داستانی الزاماتی دارد که داستان را از بیان شعایر و قطار شدن کلمات و رهنمودهای روشنفکرانه و حتی شکار هیجانات بابِ روز جدا می کند . دسترسی به جان هنر ، گذشته از قریحۀ  هنری احتیاج به کشف آناتی دارد که از میان هزاران امکان بالقوه و پُر رَمزو رازِ  زندگی، می گذرد و با تجربه ها و شناخت و وقوف به اصول داستان نویسی همراه می شود تا همچون شمع افروخته ، انجمن آرای داستان شود .

 آثار داستانی خانم ازهری همچون "راه رفته" و "تندیس عشق" و "عشقِ پنهان" و "افسردگی" از صنف کتابهایِ عامه پسند و اجتاعی است که اگر ایشان بتوانند معدلی مابین آثار عامه پسند وآثار نخبه گرا ایجاد کنند ، لاجرم آثارشان نه تنها در حیطۀ  ادبیات تعریف خواهد شد بلکه به توفیق و اقبال عمومی هم خواهد رسید و آن را هم پشتوانۀ  خود خواهند داشت . این موضوع خط مماس با جوشان ترین ممارستی ست که ویلیام فاکنر آن را عرق ریزان روح نامیده است و امید که این سلوک شایسته ای برای ایشان باشد که بتوانند راه ِاشارت شدۀ  صنوبر نان برگِ گل را بپیمایند .

*     *     *

ربط داستان های عامه پسند همینجا باید از خانم "منیر مهریزی مقدم"نیز یادی شود که بگویم ایشان سبزواری هستند و تاکنون پانزده رمان نوشته اند که رمان های "کوچه" و "غریب آشنای" ایشان هرکدام شش بار تجدید چاپ شده است . خانم مهریزی با همت و استعداد درخشانِ خود،  طبعا خوانندگان بسیاری دارند که می توانند با تخیل نیرومند خویش آن ها را به دنیای پر عاطفۀ کششمند خود بکشانند .

جدیدترین کتاب خانم مهریزی "مدارا" نام دارد که به گفتۀ ایشان از احساس و مسائل عاطفی او نشات می گیرند و به اصطلاح شگردِ نویسندگی او هستند . امیدواریم که خانم مهریزی هرکجا هستند توفیق و همت والایشان ، مدد کارشان باشد

      

*   *    *

از دیگر نویسندگان زن سبزواری که به شایستگی تمام توانسته اند از آلام های جنگِ هشت ساله و مسائل انقلاب اسلامی پرده بردارند و بنویسند باید از خانم "طیبه دلقندی"  نام برد . ایشان کتاب "پوکه های طلایی" را که حاصل ماه ها مصاحبه و گفتگوبا آزاده جانبازی است در سال 1388 انتشار داده اند .

بانو دلقندی در زمینه کتاب کودکان که آن هم در حوزه دفاع مقدس است کتاب "یک ، دو ، سه ، سه تا مرد" را برای کودکان گروهِ  الف به پایان رسانده اند . خانم دلقندی احساس مسئولیت نوشتن را در مورد دفاع مقدس و آن هم در حوزۀ  کودکان به منزله راه رفتن رو ی لبه تیغ می دانند . از دیگر کتاب های این نویسندۀ سبزواری می شود از مانا و همه دیوارهای شهر نام برد که خود ، ثبتِ رنج ها و مصائب و رشادتهایِ مردمِ سلحشورِ این سرزمین است . همتِ ایشان،  پایدار و مُستدام باد.

*      *     *

اما یکی دیگر از چهره های سرشناس داستان نویسی سبزواری که رمان پرحجم "کبودان" او در سال های پیش از انقلاب نوشته شده ، "حسین دولت آبادی" است . چیزی که این نویسنده سبزواری را در تمام عمر به سفر واداشته، شناختِ  پستی و والایی هاست و چه کسی منکر آن است که به قول نیچه : پست ترین موجودات ، طفیلی ها هستند . در ابتدای انقلاب یک فیلم نامه تلویزیونی به نام "پاییز صحرا" را در هفت اپیزود می نویسد که کارگردان فیلم ، آن را به نام خودش جا می زند . با اینکه حسین دولت آبادی سالهایِ مدیدی ست که در فرانسه اقامت دارد ، اما او خلوت گزینی ست که انگار تنهایی و خلوتِ نوشتن ، دیگر جزء طبیعت ثانوی او شده است و برای همین است که ایشان می گوید : در خلوت و تنهایی ست که می شود کارِ خلاقانه کرد .

باری حسین دولت آبادی در دورانی که در ایران می زیست بارها و بارها در جستجوی کار و امرار معاش به جنوب و شرق و شمال و مرکز ایران سفرها کرده و در فرانسه هم ، اگر شده با کارِ نقاشیِ ساختمان و حسابداری و رانندگی تاکسی ، امرار معاش نموده و همه اینها تجربۀ گرانبهایی برای نوشتن و خلق آثاری ست که از آن میان می شود به آثارِ  زیرین اشاره کرد :

رمان کبودان 2-نمایشنامه های آدم سنگی و قلمستان 3-مجموعه داستان کوتاه 4-در آنکارا باران نمیبارد (رمان) 5-گدار (در سه جلد ،رمان ) 6-موریانه های قصر فیروزه (جلد اول) نقوش تخت جمشید(جلد دوم ) 7-زائران قصر دوران (جلد سوم ) 8-باد سرخ (رمان ) 9-چوبین (رمان)

البته باتوجه به اینکه همۀ این آثار ، به جز رُمانِ "کبودان" در خارج از ایران به چاپرسیده و دور از دسترس است بنابراین تنها به رمان کبودان اشاره ای می شود تا بگویم اوایل انقلاب من این رمان را اگرنه تمامش را – خوانده ام و استنباطم از آن ، فراخنای جایی ست که پر از اندوه و راندگی ستم است .

 جایی که از آن،  خروش مردانی می آید که آواره و سرگردان کار بودند و میان آفتاب گزندۀ  جنوب و دریای بیقرار و جزایر اطرافش مدام در جدال با ژاندارم و ناخدا و بیکاری هستند . آقای حسین دولت آبادی در این رمان نمایی از حرکت و کار و  شوربختی مردم جنوب ایران را به نمایش درآورده است . رمانِ اندوه زده ای که با "تُراب" ، قهرمان اصلی آن روایت می شود و فصلی از تاریخ سرزمین ما بیان می گردد.

*   *     *

در همسویی و انگشتِ  اشارتِ صنوبر نان برگِ گُل ، اینک نویسنده و داستان نویسی سبزواری دیگری به نام "مجید اسطیری" را می یابیم که او نیز در نگارش داستا نویسی سبزوار کتاب مجموعۀ  داستانی "تخران" را نوشته و جسته گریخته برخی داستانهای پراکندۀ  دیگری همچون آلاچیق را هم دارد .

امتیاز برجسته و خوب این نویسندۀ  سبزواری به پایین بودن سن و دقت نظر و فراگیری آموزش هایِ فنیِ داستان نویسی است که همچون یک نقاد زبده و علاقه مند ، آن را دنبال می کند و امید که در همسویی راه درست و مطابعت از آرمان های ادبیات داستانی بتواند به مقصود برسند.

از مجموع داستان های تخران باید به داستانی با عنوان "زهرِ مار" اشاره کرد که منظور نویسنده از آن ، اشاره به مشروبات الکلی است  که نویسنده به عمد ، از آوردن نام آن، پرهیز کرده و این شاید به خاطر حسِ تعلیقیی باشد که ایشان می خواهد اوج این تعلیق را در هنگام اِدرار کردنِ هادی ، درونِ سالاد الویۀ پسرِ  اَربابِ  مشروب خوار بیان کند که البته نکته  و اشکال عمده داستان در همین است که هیچ پیش زمینه و دلیل منطقی  که بتواند داستان را به سمت و سوی این نفرت و کینۀخلق الساعۀ  هادی به شهرام ببرد ، وجود ندارد .پیش رَس بودنِ  هر ایده و پیامی همیشه به داستان لطمه می زند . لذا در این داستان هم بزرگنمایی پیام و ایده ، بیش از پرداختن و بیانِ حرکتی ، موجب ضعف آن شده است . اما در مجموع ، جناب آقای مجید اسطیری با اعتماد به نفسی که در نوشته هایشان دارند ، امیدواریم که به جایگاه شایسته و ممتازی در داستان برسند و پشتوانه خوبی برای ادبیات داستانی ما باشند ، چنین باد .

*     *     *

اما در خاتمه این معرفی کوتاه و فشرده ای که از داستان نویسان سبزوار به عمل آمد می خواهم که از شخصیت برجسته ای به نام آقای "وحید افتخار زاده" نام ببرم که در مقام شناخت داستان و شناخت زوایای فنی آن از ورزیدگی و تسلط خوبی برخوردار است . و نیز در نوشتن داستان کوتاه ، نویسندۀ  توانایی است که توانسته است از جمله ، داستان "خرگوش ها" را در فرمی نو و کاوشی هوشمندانه بنویسد .افزون براین، ایشان مدتی است که در مشهد همراه آقای وحید حسینی ، انجمن داستان نویسی "ماتیکان" را اداره می کنند که موجب تحرک و پویایی انجمن مذبور شده اند . از این رو آقای افتخار زاده در جمع نویسندگان سبزواری ، یک مُباهات و یک قوّتِ  اَرزنده ای ست که امید است بتوانیم از نکته یابی ها و تجربه های مفید ایشان استفاده کنیم.

خوب در این مسیر بسیار کوتاهی که طی شد در مجموع ، ما توانستیم در همسویی انگشتِ راهنمایِ صُنوبر نان برگِ گُل ، با  رَهروان و نویسندگانی گام برداریم که در اندیشه آنها تخیلی از لُطفِ انسانی و سلامت نفس ، زبانه می کشد و می درخشد . مقبولیت راه روشنی که به معجزۀ  لعلِ  زبانشان ، دنیای شایسته ای ساخته می شود که به آن ، جانِ ادبیات می گویند .برچنین ادبیات سربلند و شایسته ای ، درود باد .     

حسین خسروجردی

هشتم فروردین 1393 –سبزوار

منبع : مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار   http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۳۵
رضا حارث ابادی

تاغزار در محاصره قاچاقچیان چوب، چرای بی رویه و کارخانه کمپوست

حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی از عرش تا فرش

حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی از عرش تا فرش

حارث آباد روستایی در ده کلیومتری جنوب سبزوار و هم مرز با حاشیه های کویر مرکزی ایران است که در جوار رودخانه فصلی کال شور واقع شده است.

حارث آباد هرچند در یک کلام روستایی کویری است، اما نه چنان کویری که در تصور عوام سرزمینی یک دست خشک و لم یزرع است.

کویر حارث آباد رویشگاه درختان تاغ است که حالا دیگر از پس سال های طولانی به جنگل های تاغ در جنوب شهر سبزوار تبدیل شده اند. درختانی که اقلیم خشک کویر با همه سرسختی و خشونتش مجبور است در مقابل صبر آن ها ، سر فرود آورد.

کویر حتی گاهی خیلی بیشتر از رویشگاه گز و تاغ است. همچون کویرهای اطراف سبزواربزرگ که پدید آور شماری از بزرگترین ادیبان و  دانشمندان و پژوهشگران ایران هستند و از استعداد بالقوه ای برای تبدیل شدن به مقاصد مهم گردشگری در جوار بزرگراه آسیایی تهران- سبزوار- مشهد برخوردارند.

مانند کویر مزینان در محدوده شهرستان داورزن که دکتر علی شریعتی را پدید آورد و یا روستای کویری باشتین که پهلوان عبدالرزاق باشتینی رهبر سیاسی و نظامی سربداران را در خود پرورش داد و یا کویر دولت آباد که خاستگاه استاد محمود دولت آبادی بزرگترین نویسنده معاصر ایران است . و البته کویر حارث آباد خواجه ابوالفضل بیهقی که یکی از بزرگترین مورخان ادیب و ادیبان مورخ ایران و جهان را به تاریخ و ادبیات ایران هدیه کرد.

خواجه ابوالفضل بیهقی ، همو که اگر نبود نگارش صادقانه اش درباره وقایع دوران غزنویان ، شاید بخش مهمی از آگاهی امروز ما از تاریخ ایران در قرون چهارم و پنجم هجری مخدوش و بی اعتبار بود. و شاید نثر فارسی هرگز به چنان تکامل و بلوغی نمی رسید که چند قرن بعد شاعر و نویسنده بزرگی نظیر سعدی شیرازی ، در کتاب گلستان آن را به اوج اعتلای خود برساند!

اما امروز حکایت حارث آباد ، همان روستایی که قرن ها ایستاد و تسلیم کویر نشد ، حکایت غم باری است.

حکایتی که از محاصره چند جانبه روستای زادگاه ابوالفضل بیهقی توسط آلودگی ها و ضایعات کارخانه کمپوست و نیز تعرض دائمی قاچاقچیان تهیه زغال و چرای بی رویه دام در تاغزارهای اطراف این روستا خبر می دهد.

حارث آباد که این استعداد را داشت که در صورت دریافت رسیدگی کافی از سوی دستگاه ها و مسوولان فرهنگی خراسان و با ساخت بنایی درخور شأن شخصیت ابوالفضل بیهقی و کتاب تاریخش ، به یکی از جاذبه ها و توقف گاه های مهم گردشگری ادبی در نزدیکی جاده آسیایی تهران- سبزوار – مشهد تبدیل شود که مسافران صاحب دل و گردشگران ادبیات دوست و ادبیات شناس ایرانی و خارجی را ساعاتی چند به توقف و اقامت در کنار یادمان یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات فارسی دعوت کند، و زمینه ساز جذب درآمدهای گردشگری برای مردم بلند طبع و پرسخاوت کویر شود، امروز در سایه بی توجهی ها و بی تدبیری های صورت گرفته از جانب بعضی مسوولان محلی و دستگاه های مربوطه ، از عرشی که می توانست جایگاه واقعیش باشد ، به فرشی سقوط کرده است ، که در معرض آلودگی و تخریب و نابودی منابع ارزشمند طبیعی در اراضی اطراف آن است!

با سپاس فراوان از مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار که در جهت حمایت از منابع طبیعی و اطلاع رسانی به مسدولین محترم سنگ تمام گذاشتند . و با انعکاس مطلب وبلاگ ابوالفضل بیهقی روستای حارث آباد در خصوص نابودی جنگل حارث آباد ، البته با اضافه کردن مقدمه زیبای فوق نهایت مسئولیت پدیری یک رسانه را به تمام و کمال نشان دادند. امید آن داریم در آینده روشن پیش رویتان موفق و سربلند باشید .

منبع : http://www.asrarnameh.com

کاش مسئولین محترم شهرستان نیز صدای مارا بشنوند 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۱۸
رضا حارث ابادی

جنگل حارث آباد در آستانه نابودی با بی تدبیری مسئولین محترم شهرستان

جنگل حارث آباد مهمترین قربانی هنرنمایی مسئولین معزز منابع طبیعی ، محیط زیست ،   شهرداری سبزوار  و سودجویان تهیه ذغال می باشد .

بی تدبیری مسئولین محترم شهرستان سبزوارمخصوصا منابع طبیعی ، محیط زیست و البته شهرداری باعث تبدیل شدن جنگل حارث آباد به محلی جهت ساخت ذغالهای باکیفیت و پخش و دپو انواع زباله و مخصوصا پخش انواع کیسه های پلاستیکی غیر قابل تجزیه پذیری ناشی از کارخانه کمپوست شهرداری ( در مجاورت کال شور در جاده حارث آباد و حاشیه جنگل ) در داخل این عرصه شده است .

 پیشینه جنگل های تاغ 

از دهه ۱۳۴۰ روند ایجاد جنگل های «دست کاشت» در استان با اعتبارات بسیار زیادی شروع شد. در حال حاضر استان خراسان رضوی نیز با داشتن بیش از ۳۵۰ هزار هکتار جنگل طبیعی و بیابانی با پوشش های گیاهی مختلف از میان ۲ میلیون هکتار در کل کشور (که بیشترین سطح را نسبت به مناطق دیگر در بر می گیرد) بستر مناسبی برای رشد و توسعه کشاورزی، صنعت و خدمات فراهم کرده است. به همین سبب حفظ و حراست از این میراث گران بها باید مورد توجه جدی مسئولان شهری و منطقه ای باشد. 

آب و هوای خشک و نیمه خشک در خراسان رضوی باعث شده است معدود جنگل های موجود با پوشش گیاهی ویژه این مناطق اهمیت فوق العاده زیادی داشته باشد. جنگل های طبیعی تاغ در حاشیه منطقه بیابانی شهرستان سبزوار، هر بیننده ای را به شگفتی و تحسین وا می دارد( که البته  باید می گفت وا می داشت ) . به این دلیل که شرایط طبیعی این منطقه، چنان سخت و خشن است که حضور درختانی بعضا پرشاخ و برگ و تنومند تاغ که توانسته اند در مقابل عوامل نامساعد طبیعی پایدار بمانند و به حیات خود ادامه دهند، خارج از تصور است. یکی از این عرصه ها جنگل های تاغ حارث آباد است که جزو بزرگ ترین عرصه های جنگلی استان قرار دارد .گویا گرمای سوزان منطقه، خشکی و کم آبی، فرسایش و ضربات خرد کننده شن و هم چنین، سرمای سخت زمستان ، هیچ کدام توانایی در هم کوبیدن، تسلیم و ریشه  کن کردن تاغ را نداشته اند زیرا این کویر است که در برابر تاغ سر فرود آورده ، اما متأسفانه روند تخریب جنگل های حارث آباد در جنوب سبزوار، به گونه ای است که شاید تا چند سال دیگر اثری از آن باقی نماند. بطوری که این جنگل در معرض نابودیست و نفسش به شماره افتاده ، دریغ از یک مسئول دلسوز ؟

شهرداری سبزوار با ایجاد کارخانه کمپوست و عدم مدیریت بهینه در اداره اصولی این محل موجبات پخش گسترده انواع کیسه های پلاستیکی در بستر جنگل در حاشیه کال شور و داخل جنگل حارث آباد و همچنین متاسفانه پخش انواع بوهای متعفن در فضای دلپذیر جنگل می باشد ، بطوری که این محل ضربات مهلک و جبران ناپذیری را به این جنگل وارد نموده و کارشناسان محترم محیط زیست نیز به سان تماشاگران یک مسابقه مهیج فوتبال فقط تماشاگر هستند و دریغ از یک بازدید و حداقل یک اخطار و برخورد پیشگیرانه .

اداره منابع طبیعی سبزوار در طی سالیان گذشته  با هرس ، برش نا آگاهانه درختان به نظر اغلب کارشناسان منابع طبیعی ، گامی بس بزرگ را در جهت نابودی این عرصه برداشته و متاسفانه  قاچاق چیان ذغال نیز به آسانی و بدون هیچ گونه مزاحمتی درحال تهیه ذغال و نابودی جنگل می باشند

نهایا باید گفت در یک همکاری و کم کاری چند سویه این ادارات محترم تیشه برداشته وبه ریشه این میراث طبیعی می زند ؟

امید داریم کارشناس محترم ادارات منابع طبیعی و اداره حفاظت محیط زیست شهرستان کمی از خواب غفلت بیرون آمده و سری به این جنگل در حال نابودی بزند شاید دلشان کمی بسوزد و قدمی در جهت توقف این تخریب ها بردارند .و شهرداری هم به جای تخریب این بستر طبیعی غیر قایل جایگزین که با زحمات شبانه روزی سالهای متمادی مهندسان و کارگران زحمتکش این منطقه و کشور آماده شده ، کمی در جهت توسعه و احیای این محل اقدام نماید .

 عامل تخریب جنگل های تاغ

دلیل روند تخریب جنگل های تاغ، تاخت و تاز انسان در عرصه طبیعت است که به طور مستقیم و غیرمستقیم، جنگل های تاغ را طی سال ها مورد بهره برداری ویرانگرانه خود قرار می دهد.  تجاوزهای مداوم و بی وقفه به تاغ زارهای «دست کاشت»، در دهه های اخیر، با افزایش مکانیزاسیون کشاورزی رشدی چند برابر یافته است. علاوه بر این، رشد توسعه جوامع روستایی و شهری نیز باعث روند فزاینده و رو به رشد انهدام و نابودی درخت تاغ بوده است.

وقتی تخریب تاغ زارها شتاب می گیرد

متأسفانه نابودی این جنگل ها هم اکنون چنان شتابی به خود گرفته است که به نظر نمی رسد با ادامه این روند، طی چند سال آینده دیگر اثری از آن باقی بماند. این در حالی است که تاکنون کمتر نهادی اقدامی جدی و موثر، برای جلوگیری از این فاجعه بزرگ و حفظ این جنگل ها انجام داده است. به نظر می رسد در فاجعه نابودی این جنگل ها، دو عامل انسانی و طبیعی نیز دست به دست هم داده است. یعنی هم چرای همیشگی دام در میان درختان و هم قطع درختان توسط مردم برای مصارف گوناگون (عمدتا تهیه زغال)، از جمله عوامل موثر و مهم در تخریب این جنگل هاست.

تاغ زارها یکی از مهمترین عوامل بیابان زدایی هستند

روزی ما قدر این نعمت را می داینم که شاید مجبور شویم مثل کشورهای عربی از جمله عراق و عربستان برای مقابله با ریزگردها میلیاردها تومان هزینه کنیم .

یکی مهتمرین کوتاهی صورت گرفته ، متاسفانه استفاده از محیط بانی بعضا غیر متعهد و بی تعصب غیر بومی محل است که اصلا قدر و منزلت این منابع ر ا درک نمی کنند که البته بنده خود  این موضوع را چندین بار به مسئولین محترم منابع طبیعی اعلام کردم و حتی امادگی خود را برای انجام این وظیفه اعلام کردم ولی کو گوش  شنوا ؟

چه زمانی مسئولین محترم محیط زیست از خواب زمستانی بیدار می شوند ؟

مدیران محترم شهرداری به چه قیمتی حاضر به تهیه کمپوست می باشند ؟

مدیران محترم منابع طبیعی شهرستان خواهشمندیم با توجه به اینکه حفاظت از جنگل ها جزو وظایف اصلی شما محسوب نمی شود کمی بزرگواری نموده و سری به جنگل حارث آباد بزنند ( اینجانب  که ساکن تهران هستم و سالی یکی دوبار به حارث آباد می آیم نابودی روز به روز این جنگل را توسط قاچاقچیان ذغال به عینه می بینم اما در عجبم چطور این مسئولین محترم نمی توانند این واقعیت را ببینند ؟)

مسئولین  محترم و دلسوز ، افکار عمومی ، رسانه های محترم ، خبرنگاران عزیز به داد جنگل حارث آباد برسید .

در پایان از مسئولین محترم شهرستان می پرسم ؟ چه شخص یا سازمانی مسئول جلوگیری از تخریب و قطع درختان وبرخورد با قاچاق چیان تهیه ذغال می باشد ؟ چه نهادی باید جلوی فعالیت کارخانه کمپوست شهرداری را بگیرد . 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۲۱
رضا حارث ابادی

انتقاد یک روزنامه افغانی از عدم توجه کافی به تاریخ بیهقی

انتقاد یک روزنامه افغانی از عدم توجه کافی به تاریخ بیهقی

وبسایت متعلق به روزنامه ماندگار ، یکی از روزنامه های صبح افغانستان طی مطلبی که در آن به  بررسی زبان در تاریخ بیهقی پرداخته است ،  نسبت به عدم توجه و انجام پژوهش های کافی درباره تاریخ بیهقی انتقاد کرده و نوشته است:
«تاریخ بیهقی از جملۀ تک‌آفرینش‌های ادبی و تاریخیِ زبان فارسی است که به‌رغم اهمیتش مورد بررسیِ جدید جامعِ علمی ـ ادبی قرار نگرفته ...»
لازم به ذکر است ، افغان ها ابوالفضل بیهقی را به واسطه چندین سال زندگی در آن کشور جزء یکی از بزرگان و مشاهیر برجسته خود می دانند. از همین رو مرحوم دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی که به تازگی دعوت حق را لبیک گفته است ، سال ها قبل در ارتباط با بیهقی و ضرورت توجه و پاسداشت شایسته او هشدار داده وبه خصوص به سبزواری ها گفته است:
«اینک تکرار می کنم که تا قوم و خویش های او ، در ماوراء اَترَک پیدا نشده اند و مزاری در ماوراء خواف و عشق آباد برایش درست نشده و ... قبر واقعی او را پیدا و یا بنای یادبودی ، برای او در بیهق برپا کنند و یادی از  این مورخ بزرگ بنمایند.» 

منبع:

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار http://www.asrarnameh.com

وبسایت روزنامه ماندگار افغانستانhttp://www.mandegardaily.com

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۳۱
رضا حارث ابادی

روایت ابوالفضل بیهقی مورخ بزرگ ایرانی از آیین نوروز در دوران غزنویان

روایت ابوالفضل بیهقی مورخ بزرگ ایرانی از آیین نوروز در دوران غزنویان

خواجه ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی که از وی به عنوان پدرنثر داستانی  و نیز به عنوان یکی از بزرگترین مورخان ایرانی نیز یاد می شود ، و از بزرگترین مشاهیر سبزوار و خراسان است ، در کتاب گرانسنگ خود به نام تاریخ بیهقی ،  آیین نوروز را در دربار غزنویان به صورت زیر شرح داده است:
نوروز

 نوروز اوّلین روز بهار، آغاز سال نو و بزرگ­ترین جشن ملّی ایرانیان است که در اساطیر ایرانی به جمشید نسبت داده شده و آن را «نوروز جمشیدی» نامیده­اند. شاهنامه­ی فردوسی نیز جشن نوروز را بر به تخت نشستن جمشید نسبت می­دهد. در نوروز باستان پنج روز اوّل فروردین نوروز عامّه بود. شاه بارعام می­داد و هر روز گروهی از مردم را برای شادباش نوروزی به حضور می­پذیرفت. روز ششم، نوروز بزرگ و نوروز خاصّه خوانده می­شد. شاه به خلوت می­رفت و با نزدیکان خود می­نشست.
در این روز کهتران برای امیر مسعود هدیه­هایی می­آوردند و امیر هم در مقابل رسم به جای می­آورد و به آنها هدیه می­داد و امیر به شعر شاعران گوش می­داد و شاعران و مطربان را صله می­فرمود.
  و روز سه­ شنبه چهار روز باقی مانده از جمادی­الاولی امیر بجشن نوروز نشست، و دادِ این روز بدادند کهتران بآوردن هدیه­ها. و امیر هم داد بنگاهداشتِ رسم.(بیهقی، 1389: 757)

 و روز پنجشنبه هژدهم ماه جمادی­ الاُخری امیر بجشن نوروز بنشست. و هدیه­ها بسیار آورده بودند، و تکلّف بسیار رفت. و شعر شنود از شعرا، که شادکام بود درین روزگارِ زمستان و فارغ دل و فترتی نیفتاد، و صلت فرمود، و مطربان را نیز فرمود.(بیهقی، 1389: 941)
جشن نوروز تنها جشن ملّی و باستانی به جا مانده- به عنوان یک میراث فرهنگی در دوران معاصر همواره مورد توجه مردم قرار داشته است و هر ساله با شکوه خاصّی برگزار میگردد.
بررسی­ها نشان می­دهد که جشن­های ملّی و باستانی ایران باوجود این­که غزنویان غیر ایرانی و ترک­ نژاد بودند، در این دوره از اهمیت و ارزش خاصّی برخوردار بوده و جایگاه ویژه­ای داشته ­اند و با آداب و رسوم خاص، و با تکلّف بسیاری برگزار می­شده است.

منبع:

گروه زبان و ادبیات فارسی اداره کل آموزش و پرورش خراسان رضویhttp://adabdanan90.blogfa.com

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۷:۱۳
رضا حارث ابادی

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

ترانه خوان تو ، بار دیگر ، نغمه عشق و دلدادگی را درنای جان خویش می دمد و تو را - ای تمامی سر مستی و شور - می سراید. می خواندت در ترانه ای به وسعت دریای شمال و به بلندای البرز کوه و به طراوت نارنجستان های شیراز و چای زاران شمال.
ترانه خوان عاشقت باز ولوله در جان شیدا دارد. گویی زخمه بر تار عاطفه می زند و شوریان و مست با دیدگانی نیم باز و خمار آلود،سر می تکاند و پا بر پرند ترنم می نهد و پرواز را می آغازد.
آنک صدای پای تو از دور دست می آید و تو ...... کوله بار سر سبزی و مهربانی ات را بر شانه نهاده ، زمزمه کنان از راه می رسی. آمدنت   ولوله  بر می انگیزد ، شور می پراکند ،غوغا می کند، تو روح سبز رویشی، گاه رسیدنت از قله های البرز - آن کوه آرمیده در حریر ابر - تا ریگزاران فراخ لوت ، همه ذرات طبیعت ، سرمه به چشمان نرگس می کشد ، حنا بر دستان شقایق می بندانند و گونه های گل محمدی را به سرخاب می آراید. آدمیان پیشواز مقدم تو را در جنبش اند و با شور و شوق همه جا سرک می کشند، همه چیز را از غبار گذر لحظه ها می زدایند، نرم نرمک آخرین نشانه های کهنگی را از خانه هاشان و دل هاشان می رمانند، و به انتظار لحظه رسیدنت چشم به در می دوزند و هنگامی که غبار گام هایت در دور دست جاده رسیدنت را نوید می دهد ، مادر بزرگ های گیس سپید، پاچین های رنگ رنگشان را به تن می کنند و چارقدهای گل گلی شان به سر می نهند و در گوش نوه هایشان قصه تو را می خوانند، در حالیکه غلغل سماور می آکند شمیم خوش چای را در فضای گرم و صمیمی خانه و .... ، تو ، سوار بر کالسکه ای غرق در گل های مریم و داودی و شب بو سرک می کشی به گوشه گوشه دشت ها و جنگل ها و کوه ها و دست و صورت گل ها و شکوفه های تازه برخاسته از خواب زمستانی را می شویی با زلال شبنم ها و ژاله های صبحگاهی ... ، تو ، خلنگزاران را می آشوبی و مخمل سبزه زاران را این سو آن سو می گسترانی و وا می داریشان تا با ترنم نسیم صبحگاهی رقص مسحور کننده شان را بیآغازندو معرکه نعره کشان بلبلکان و قمریکان عاشق می چرخی و می چرخانی همه چیز و همه کس را و آنگاه به شهر و روستاهای سرزمینم وارد می شوی و سر می زنی به تک تک خانه ها..... و دمی کوتاه بر سر سفره هفت سین آنان می آسایی و نفس معطر تو ، هم سو با شمیم شمعدانی های شاداب ، فضای خانه ها را عطر آگین می سازد و آن دم می بینی از کرانه های ارس تا سواحل خلیج همیشه فارس ، در لفافی از طراوت و تازگی پیچیده شده

وبلاگ ابوالفضل بیهقی ، در این عید باستانی برای تمامی پارسیان و فارسی زبانان در سراسر این گیتی سالی سرشار از خوشی وسربلندی را از ایزد یکتا آرزومندیم .

رضا حارث آبادی 29 اسفند 1392 ساعت 10:45

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۱۵
رضا حارث ابادی

   با چراغ   یادها و خاطره های  دائم سوز  حسین خسروجردی                                                                                                                                                          

 برای پرتو های روشنگرانۀ وبلاگ ابوالفضل بیهقی  و تمام راهگشایی های اندیشمندانه اش و رخصتی که  برای زیستنامۀ مختصر اینجانب فراهم  آورده است                         

 تولد من در روز هشتم فروردین سال  1333در شهرستان سبزوار رخ داد . شهر گرانمایه و شیدایی که در دیدگان کوهپایه های افراشتۀ  پیرامونش ، همیشه گردن فراز و ابرو گشاده می نماید . نمیدانم که در صغر سن و در عوالم کودکی چه چیزی پنهان است که بی درنگ یادهایش جیوه وار می آیند و فرار و بیقرار می گذرند تا تو در قوس قزح و رنگ واره های آن از آسمانی باز وکبوترانی آزاد و کوچه های پر افتاب و کاریزهای روانش بگویی . از آبهایی که بس لطیف  و سبک وزن  و خوشگوارند و ازخانه هایی که در چفت انگورهایش  قمریان ماوا گرفته اند و بادهای ملایم و سهره های خوشخوان ، چه بجا می خوانند و می وزند! ودر لطافت و شوق این یادها و غرفه های مهربان این یادگارها ست که باید بگویم  : کوچه ای که من در آن به دنیا آمده ام  جایی ست که اکنون آن را خیابان رضوی می نامند که باسه کوچه حمام حکیم و نقابشک وکوچه سرسنگ که به آن می پیوستند ،محدوده ی زادگاه و دوران کودکی من را می ساختند . اگر این گستره را با کوچه زارعی که مثل یک خط عمود ، به آنها می پیوست به حساب بیآوریم ، میدان و افق دید دیگری پیدا می شد که  آن کودک می توانست در پایین کوچه زارعی حتی باروهای شهر را ببیند و از آن پس امام زاده و ته صحرایی را بنگرد که از آنجا پرتو زندگی به نوعی دیگر می درخشید و از محدوده های تنگ پیرامون خود چه خوب بیرون می آمد ! این محدوده ها و این نام ها ، این کوچه های تو در تو واین بن بست های بسته ای که دریکی از آنها به نام ماروسا به دنیا آمده ام و حوض ها و جوی ها و کوی ها و حتی آنسوتر، صحرا و شش یخدان هایی که همچون  قله های بلند کوه میش همیشه پا بر جا بودند وما را می نگریستند و اینها همه زندگی بخش سامان و بهتراست بگویم دور خیز های فعال من بوده اند و پیش زمینه ای برای رفتن به دبستانی می گشتند که آقاخانی نام داشت . جایی بود که دنیای ماضی را با کلمات و واژه های خود ، نجوا و تقلید می کرد و به گفتار و تکلم می آورد و آموزگاری را به ما می نمایاند که با هجای کلمات و آموزش الفبا شناخته می شد. مردی که نامش محمد حسین اصفهانی بود و همو بود که به من خواندن و نوشتن آموخت و مرا همیشه  قدردان و حق گزار خود نمود . باری در ضرباهنگ مرکوب زمان ، دبیرستان ابن یمین را بیاد می آورم با دوستان و همکلاسان و دبیرانی که در من سرشته اند و همیشه خورجین خاطره های مرا سنگین و سنگینتر می کنند .و افزون بر اینها ، بی مناسبت نیست که همینجا از یک کتابفروشی بسیار موثر و عزیز نام ببرم که در پاینتر از میدان اسرار، کتاب کرایه می داد تا بدین گونه مرا با دنیای جدیدی آشنا کند که قصه و داستان نام داشت و در آستانه صد راه باز بسته ی جوانی ، چه به هنگام این کتابها به روی من آغوش گشودند و مرا همراهی کردند .  باری جوانی همچون متاع بالقوه ای  است که از انبار آزماینده و پالاینده ی زمانه بیرون می آید که اگر زمینه ها و امکانات و دور خیز های فعال وجود نداشته باشد ، بسا متاع جوان به هرز خواهد رفت و طبعا برزی به عمل نخواهد آمد. بنابر این در ره آورد دنیای بیقرار هردم شونده ی بیرون ، باید به پدیده ی بسیار مناسب و نوینی اشاره کنم که سینما نام داشت که چقدربجا و مناسب به دنیای ذهن  و دیدگان من وارد شد و آن را گسترش داد و در جنب آن ، ورزش هم به آن کمک کرد تا در رشته های دلخواهش همچون بدن سازی و وزنه برداری و شنا و ورزش باستانی و حتی دوچرخه سواری به تعادل جسم و جان برسم  و بعدها بتوانم آن نیروهای نهفته در جانم را بیدار و آزاد کنم . دراین خصوص مایلم به یک نمونه از تجربه ی ورزشی دوچرخه سواری اشاره کنم که مرا در طبیعت بسیار جذاب و متنوع خارج از شهر می برد و به من کمک می کرد تا بهیگانگی عواطف و عوالم نوشتن نزدیک و نزدیکتر شوم و این در نواخت و یارستن من ، کم چیزی نبود . در هم نوازی کتابهای کرایه ای باید از کتابخانه قدیمی مدرسه فخریه نیز بگویم که چه زود با آن محیط و کتابهایش مانوس و آشنا شدم و بیاد دارم که از آنجا بود که توانستم داستان غوک نوشته ویکتور هوگو را از کتابی به نام دریای گوهر بیابم و سر کلاس بخوانم. تاثیر بخشی و عواطف این داستان کوتاه بقدری آن زمان بالا بودکه از ورای این همه سال  هنوز هم آن اسب بارکش که نمی خواست غوکی را که بچه های محل در پیش پای  او انداخته بودند ، له کند و این براستی برای من بیادماندنی بود . بخصوص وقتی شلاق مرد گاری دار چپ و راست بر کفل و پشت او فرو می خورد و خون از او فوران می زد ، چقدر عبرت انگیز و جانفرسا بود . درفراروی آموختن ها ، بی گمان کتابخانه ی بزرگ شهر گه در محل شهرداری فعلی قرار داشت ، خود امکان دیگری بود که توسط کتابدار خونگرم و خوب و بیاد ماندنیش جناب آقای اکبری و بعدها خانم سیستانی به روی ما باز و گسترده می شد . بیاد دارم با توجه به علاقه وروحیه ای که من داشتم ، روزی آقای اکبری رمان عظیم سرخ وسیاه استاندال را ارزش گذاری کرد و سپس به من توصیه نمود تا در پناه دنیای اندیشه هایم معطل نمانم . کتابخانه ی مرکزی شهر به ریاست جناب آقای احمدی و فرزندان خلف ایشان  در آن زمان براستی خوب وموثر و دوستانه اداره می شد . آنسان که کتابخانه ی مدرسه ی نظیف وساده وبی آلایش فخریه توسط مردی متین و با وقاری که کلاه دوری داشت ، چنین اداره می شد و ای کاش اسم اورا بیاد می داشتم تا به همه ی رسانه های سبزوار می گفتم که تا دیر نشده است سراغی از این کتابدار پیر و شایسته بگیرند و حق گزار خدمات بی شا ئبه و راستین  او شوند . اما در پیوند کار و زحمت و تلاش بی وقفه ی پدرم ، دورانی را بیاد می آورم که سه ماه تعطیلی را باید همراه او به درو دشت می رفتیم و من خوشه چینی می کردم ویا به کارهایی که نه چندان سنگین بود می پرداختم . زیرا در جنب زندگی ما ، کار یک امر ضروری و در سنین پایین یک سنت معطوف به ورزیده شدن و یا به اصطلاح ، تسمه شدن بود . بعدها هم در انبوه کارهای متنوعی که پیشه  کردم ، کار بجز دستمزد و منافع آن ، یک پیوند وشناخت همگانی ومردمی به من می داد که درعواطف و خوی و خصلت های من عمیقا تاثیر گذار شد و بعد ها وقوف مرا به زندگی و رنج  وشادی وحساسیتهای مردم بیشتر نمود .  تا دیر نشده باید از روحیه ی گریز پای خود از شهر سبزوار بگویم و از دلبستگی های خودم به سفر رفتن به دیگر نقاط و شهر ها . و نیز از شوق بازیگری سخن به میان آورم که مرا گاه و بیگاه افسون می کرد و به تهران می کشاند و شده برای چند هفته یا یکی دو ماه وحتی سالی ،تهران خودش را به من  تحمیل می کرد تا  من گریز پای ، سر در تاتر و سینماهای لاله زار کنم  که حیران در خیابان ها ی شلوغ و ساختمان های بلندش بگردم ودوشادوش مردم مهاجر و رنگ وارنگ آن ، راه بجویم .  درس و مشق مدرسه بعد از سیگل اول و حتی پیش از آن ، همیشه و همواره در جنب و حاشیه ی تجربه ها و سفرها و دغدغه ها و روحیه ی آزاد من بود و جسته گریخته با آن می آمد و مهمتر از آن ، این کتابها و مطالعات آزاد و تجربه ها و علایق من بودند که به من نیرو و روحیه می دادند ومرا پخته تر و آزموده تر می ساختند و در این پیدایی  ، تاتر وبازیگری ، شوق بی حدی بود که مرا با آقای محمود امیری آشنا کرد .جوانی با ذوق و استعداد جوشان هنری و بصیرت عالمانه ای که دوستی پایداری را ایجاد کرد و همو بود که تاتر علمی برتولد برشت را در اوایل دهه ی پنجاه در سبزوار آزمود و به منصه ظهور رسانید . حالا انگار دکتر شریعتی و کتابهای او از راه  می رسیدند و نیز ادبیات و هنر با چاشنی اندیشه های فلسفی و تاریخی و جامعه شناسی ، جدی تر می شدند و بسا که کتاب کویر دکتر شریعتی دیگر اثر خودش را  روی من گذاشته بود و مرا شیدای نثر و بینش و احساس عمیق انسانی خود ساخته بود . بی گمان داستانها و رمان ها و شعر وادبیات  و سینما و تاتر و موسیقی و تلاش معرفتی  چشمان مرا بهتر به روی واقعیتها ی  پیرامون می گشود تا محیط اجتماعی خود را بهتر بشناسم و به همبستگی و همخوانی و هم دلی بیشتری  با مردم خود برسم .  این بود که حتی دوران سربازی هم که می خواست در ما جنبه کندویی و پادگانی و اطاعت کور کورانه ایجاد کند به حکم همین تلاش معرفتی ، بی تاثیر و خنثی می شد و با انقلاب سترگ مردم ایران هم آوا و همصدا می گشت .انقلاب شط خروشانی بود که تمام آن شور و آرمانهای دیر پای والا  را به منصه ظهور می رساند و فضایی آکنده از شورانقلابی ایجاد می کرد .و آزادی مطبوعات و احزاب و سازمانهای فعال سیاسی را تضمین می نمود . و همچنین بازار گفتگو و ایدیولوژی و جدل و مباحثه را داغ  می نمود و روزگاری دگرگونه ایجاد می کرد که خود شرح جداگانه ای را می طلبید . آنچنان که جنگ و دفاع مقدس و گستردگی آن چنین است   . در عین حال دوران دانشگاه  در دهه ی شصت اتفاق افتاد و من رشته ی زبان و ادبیات فارسی را در همین دوران گذراندم و چگونه بگویم که اخگرها و فروزش انقلاب در آغاز ، از چنان پتانسیل ونیروی شگرفی بر خوردار بود که وقتی در سال 1359 ، از طرف اداره آموزش وپرورش جهت سواد آموزی بزرگسالان به روستایی در شمال سبزوار رفته بودم ، روز می شد که سیزده – چهارده ساعت مطالعه آزاد داشتم  و چنان در مطابعت از آرزوها و آرمان های بزرگ انقلاب ، آماده و سرشار از تفاهم وسایه روشن امید بودیم که مجالی برای خود نبود . دوران نوینی آغاز شده بود که از ما فداکاری و همیاری و تعاون و دوستی و تحول و پشتیبانی و دگرگونی می طلبید . یک باور اصیل که با درک اعتلایی و عواطف پاک انسانی همراه بود که به سود جامعه رقم می خورد و به تعالی می رسید . در تکاپوی هدف های آفریننده و ورزیدن های آغازین انقلاب ، کم کم علایق و تمایل خودم را به نوشتن و باز تاب آن عشق بزرگ باز می یافتم . عشقی که چونان نسیم می آمد و از من می خواست که آن را رفتار کنم . فصل نوی که در من چونان چشمه می جوشید و راه به زندگی مردم و تاریخ و فرهنگ یک ملت می برد . ابتدا داستانها یی که نوشته می شد کوتاه بودند و از نهفت و سرشت گمشده ها راز جویی می کردند. این سیاه مشقها و رهیافتها و تمرین های داستانی دیری بود که شروع شده بود و اکنون با پشتوانه ی تجربه ها و مطالعات ودیده ها و شنیده ها می بایست درقامت داستان بلند ، ظاهر می شد که شد و وقتی که در سال  1364 آن اتفاق بزرگ وخجسته وکار ساز بوقوع پیوست و من توانستم نویسنده ی بزرگ زمانه خود ، محمود دولت آبادی را  ملاقات کنم و اولین داستان بلند خودم را به او بسپارم . انگار در راه صعب العبور داستان نویسی همراهی را جسته بودم که همچون یک قطب نمای دقیق ، راه می نمود ومرا از شوره زارها وسرابهای آن آگاه می کرد . این پشتوانه حتی بعد ها هم که در یک دوره کلاس فشرده داستان نویسی ایشان شرکت کردم ، غنی تر و منسجم تر شد و شکل و محتوی کارم را بالاتر برد . داستان ماه گل که کارش در سال 1370 پایان یافت ، تنگنا و بی پناهی مردمی را می نمایاند که درون سیاهی ها و نکبت زندگی ، دسته پنجه نرم می کردند و همسوی آن به ارتش کرمان نیم نگاهی  انداخته می شود که همچون قهرمان این داستان ، قوام و انسجامی ندارد ورنجور و آوارۀ سرنوشت درد بار خود است .              برای کار و زمینۀ بعدی رمانی که جهان بانان نام گرفت نوعی نثر و زبانی فاخر وحما سی می طلبید که نیاز به مطالعه و پشتوانۀ  متون کلاسیک داشت و گذشته از آن ، از آنجا که این رمان ،به  نوعی نگاه ریشه ای به  سنت ها و سابقه قومی و فرهنگی و علائق ملی پیدا می کرد  ، لذا حتما و الزاما باید مطالعه قبلی و پشتوانۀ  تحقیقی می یافت . باری این رمانی بود که در عشق و شور نوشتن از دل و جان من بر می آمد و در بی قراری و بیتابی های آن ، پا به عرصۀ وجود گذاشت . در تداوم کار خلاقانۀ داستان نویسی ، همیشه نگاه و ذهن من متوجه قابلیت ها و اثر بخشی و مولفه ها یی از تاریخ جنبش سربداران بود و از آنجا که می دیدم که چگونه هنوزم مردم ما به این نهضت عشق می ورزند و از آن گفتگو می کنند ، اینها سبب شد که نوشتن این داستان همچنان در ذهن وضمیر من باقی بماند تا سر انجام نوبت نوشتن آن فرا رسید . البته پیشتر می دانستم که نوشتن این رمان  ، احتیاج به تحقیق زیاد و خواندن متون و کتابهای مربوط به آن و نیز سفرها و گشت و گذارفراوان دارد که همین خود بحث مفصلی است که اکنون مجال آن نیست و شد  آنچه بدنبالش بودم و برای شروع و تطبیق موضوع با زبان موضوع لاجرم تمرین ها شروع شدند و کتابها و تحقیق ها فراهم آمدند و عملی شدند  تا در طول سالیان نسبتا دراز و طولانی ، نوشتن رمان تگرگ تاتار ( یا  سربداران ) میسر گشت و به چاپ رسید و در چهرۀ بنفشه ای  از تقویم کهنۀ سربداران متجلی گشت و تقدیم خوانندگان خود شد . ضمنا نوشتن داستان بلند  به نسیم عطر تو می آیم   هم  همسوی نوشتن رمان سربداران یا همان تگرگ تاتار بود و چه خوب گه هردو ، تقریبا همسوی هم به چاپ رسیدند و به بازار آمدند . اما رمان اخیر من که هنوز عنوانی برایش انتخاب نشده ، تدارک و نوشتن آن بیش از سه سال به طول انجامید  که زمینه و محتوی آن به دوران انقلاب مشروطه بر می گردد و کاری ست که براستی نیرو  و تلاش فراوانی برای خلق و پیدایشش بکار برده شده است که امیدوارم روزی بشود که در مورد موضوع ومحتوی وچگونگی آن باز هم صحبت کنم . خاصیت نوشتن خلاقه و مستقل و پرداختن به عمیق ترین لایه های پنهان زندگی و همیشه در پی کشف و شهود و نیز پیدا کردن زوایای آن بودن و از پی  بدایع و ابداعات و آزمون های نو به نو  بر آمدن و مدام بدنبال ایجاد و خلق و ابتکار تصویرهای زندۀ تخیل هنری گشتن ، خود احتیاج به انسجام و تمرکز فگر و اندیشۀ فراوان دارد و از  اینرو ، داستان نویسی یک مقوله و فرایند آسان نیست که اگر آن عشق و دلبستگی و جان مشتاق آدمی نبود ، بسا که نوشتن غیر ممکن می شد . حالا بر این پویه ، دغدغۀ کار و معیشت زندگی و محدودیت ها و پیامد های ناگواری که گاه  سخت شکننده و دشوار و حتی فرساینده می شود  را هم  اضافه کنید، خواهید دید که داستان نویسی مستقل وحرفه ای  چه موقعیت و حال و روزی  دارد و انصافا سزاوار هیچ غفلت و بی اعتنایی نیست . ادبیات گوشه ای از تاریخ ماست . بنابر این اگر بر آن نهال نیکی و حمایت نشانده شود ، مطمئن باشید که گل توفیق  از آن شما خواهد شد .  اما در پایان این گفتار و خاطرات دائم سوز که شرح بسیار کوتاه و ناقصی از آزمون و سیر زندگی من بود  ، تا همینجا به آن بسنده می کنم و امیدوارم که روزی بتوانم طیف متنوع تری  از آن را بنگارم و تقدیم شما دوستان ویاران همراه بنمایم . اکنون مایلم سخنی از شمس و از کتاب مقالات او را به عنوان حسن ختام و قدر شناسی از وبلاگ راهگشا و پوینده و کوشندۀ ابوالفضل بیهقی بیاورم که خود بیدارترین دلهای همۀ روزگاران بوده است ، آنجا که می گوید : آنکه به  هوشیاری رسد لطفش بر قهرش سبقت دارد و  آنکه لطف غالب شد ، راهبری را شاید . به امید هوشیاری و لطف بی پایان شما :      

                                      حسین خسروجردی - نیمه شب هفدهم بهمن 1391- مشهد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۰۵:۳۸
رضا حارث ابادی

روایت در تاریخ بیهقی

تاریخ بیهقی از آثار ماندگاری است که توانسته است در برابر زمانها تاب آورد و خود را به ما برساند، پویایی نثر این کتاب، زمانهای بسیاری را در نوردیده است و گویی مرکب قلم بیهقی خشک ناشدنی و همچنان جاری است. سیالی جوهرش حتی به قلم معاصران ما هم رسیده است؛ اما با وجود سَیَلانی این نثر تاکنون قلمهای ما، نتوانسته به گونه‌ای شایسته به توصیف و تبیین و تدقیق نثر بیهقی بنشیند.
روایت چیست؟
روایت (Narration Narrative) نقل و بیان حوادث در رمزگانی متفاوت است. این حوادث می‌تواند منشأ واقعی،‌ تاریخی یا خیالی داشته باشد. در بلاغت جدید، روایت به عنوان یکی از انواع بیان محسوب می‌شود و تعریف آن چنین است: «روایت، نوعی از بیان است که با عمل، با سیر حوادث در زمان و با زندگی در حرکت و جنب و جوش سر وکار داشته باشد، روایت به سؤال «چه اتفاق افتاد؟» جواب می‌دهد و داستان را نقل می‌کند.»۱

 روایت در همه اشکال خود به گزارش داستانی متعلق است و دقیقاً به همین دلیل «شناخت ساختار روایی داستان یکی از مهم‌ترین نکته‌ها در پژوهش ادبی است و از دوران فرمالیستهای روسی در مرکز توجه پژوهشگران قرار داشت.»۲ روایت‌شناسی (Narratology) یا نقد روایت، به این اصل متکی است که می‌خواهد مناسبات و ترکیب درونی یک اثر روایی را درک کند تا به ساختار نهایی یک روایت دست یابد. روایت‌شناسی در تجزیه و تحلیل خود می‌خواهد به همه عناصری که در شکل‌گیری روایت دخیلند، دست یابد؛ بر این اساس می‌تواند به تحلیل روایت، شکل روایت، راوی و همه تغییرات زبان‌شناسی در حین روایت توجه کند: از عناصر زبانی تا عناصر فرازبانی، از سبک تا همه برجستگی نحوی در ساختار اثر، از مؤلف تا خواننده و مخاطب. بنابراین، با توجه به گستردگی مؤلفه‌های روایت و نقش مایه‌های آن در ساختار یک اثر روایی، روایت‌شناسی تاریخ بیهقی در حد یک مقاله ناممکن است.
نگارنده در بخش سوم کتاب متن در غیاب استعاره با عنوان «تاریخ بیهقی به مثابه داستان» به نقش عناصر و امکانات داستانی در تاریخ بیهقی پرداخته است.۳ این مقاله قصد دارد به گونه‌ای دیگر به تبیین ساختار روایی تاریخ بیهقی بپردازد. تبیینی که بیشترین توجه را به راوی و خالق تاریخ بیهقی معطوف کند تا شاید به هستی‌شناسی بیهقی نزدیک شود و آنگاه نگاهی هر چند گذرا به ساختار روایت در تاریخ بیهقی داشته باشد. تاریخ بیهقی از یک جهت حسب حال و وقایع‌پردازی بیهقی است؛ این اثر جدا از اینکه می‌تواند یک منبع موثق تاریخی باشد، شکل روایت آن بسیار برجسته است. پیدا کردن ساز و کار روایت در تاریخ بیهقی می‌تواند، زاویه‌های خاموش این اثر را روشن کند و شاید پرتوی به راز پویایی نثر این کتاب بیفکند.
زمان و روایت در تاریخ بیهقی
رفتار بیهقی با تاریخ در روایت‌شناسی‌اش مشخص می‌شود. او تاریخ را نه به عنوان گذشته‌ای فراموش شده بلکه همچون پاره‌ای از زمان می داند که با هستی‌اش گره خورده است؛ بنابراین شناخت تلقی روایت از نظر بیهقی در حقیقت، دست یافتن به هستی‌شناسی بیهقی است. تاریخ بیهقی در واقع ادراک بیهقی از تاریخ روایت است و برای اینکه تاریخش حرکت کند و چرخش زمان را نشان دهد، باید تلقی خود را از طرح و گزینش به نمایش بگذارد و همچنین در مقابل مخاطب یا مخاطبانی، حداقل فرضی، بنشیند؛ پس هر مورخ یک راوی است. در بررسی ساختار روایی تاریخ بیهقی ، هم باید به مخاطبان تاریخی توجه کرد و هم به مخاطبانی که در پویش زمان به آن می‌پیوندند، در اینجاست که تلقی بیهقی از فلسفه تاریخ، مورد توجه قرار می‌گیرد.
چیزی که تاریخ بیهقی را از آثار تاریخی دیگر جدا می‌کند، درگیری با زمان در حال روایت است یا به تعبیر درست‌تر، درگیری بیهقی با گذشته از دست رفته است و بی‌تردید این مسئله مهم‌ترین عاملی است که این اثر را به سمت یک اثر ادبی تأثیرگذار سوق می‌دهد و خواننده به گونه‌ای با ساختار روایت و عناصر زبانی و فرازبانی آن درگیر می‌شود و این درگیری همیشه به بازیهای زبان‌شناسی و تظاهرات بلاغی قلم بیهقی متصل نیست. بلکه این عناصر با درک شهودی و زبان فراتر از واقعیتهای لو رفته، عجین است و این گونه مخاطب تاریخ بیهقی با هویتی دیگرگونه به دور از تظاهرات استعاری ـ استتاری و صناعاتی که حقیقت را در خود گم می‌کند، این همانی می‌کند. بیهقی می‌داند که «روایت به تجربه ما از زمان، بیان مشخصی می‌دهد و زمان با روایت به زبان درمی‌آید.»۴ و چیزی که در تاریخ بیهقی اتفاق افتاده است یکی شدن زمان با زبان است. روایت بیهقی از زمان و گذشته، روایت فعالانه است، نه روایت منفعلانه؛ به همین دلیل خواننده در خوانش تاریخ بیهقی نه تنها با خودآگاه ابوالفضل بیهقی مواجه است بلکه با ناخودآگاه او نیز درگیر است.
تاریخ بیهقی روایتی است که از ذهن و زبان بیهقی گذشته است؛ یا به تعبیر برجسته‌تر، همه کلمات تاریخ بیهقی با هستی بیهقی عجین گشته است؛ هر هنری که با پاره‌های هستی هنرمندی ساخته شود به یقین هستی مخاطب را با خود دعوت می‌کند. بیهقی همچون حافظ اگر چه کلماتی را از دیگران به گوش می‌گیرد و ساعتها کلمات استادش بونصر را با قلم نوازش می‌دهد، اما این کلمات، دست خالی به کتاب تاریخش برنمی‌گردند، بلکه همه از آنچه بیهقی کشف کرده است، می‌گویند؛ این است که این کتاب به تاریخ راضی نمی‌شود و به سوی یک رمان حرکت می‌کند. رمانی بی‌دخالت راوی، که انسانها را در موقعیت و وضعیتها نشان می‌دهد؛ اینجاست که ذهن خواننده، امین بودن بیهقی را به یاد می‌آورد. داستان بلند بیهقی قهرمانی دارد، محوری‌ترین آنها مسعود و نیز شخصیت‌هایی که خواننده در برابرشان جبهه می‌گیرد و آنگاه جهانش در ستیز بوسهل‌ها و حسنک‌ها، معنایی هشداردهنده دارد:
«او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند رحمه الله علیهم. و این افسانه‌یی است با بسیار عبرت. و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند.»۵
جهان متن تاریخ بیهقی بریده ذهن بیهقی است، به همین دلیل بیهقی به عنوان راوی‌ای نیست که در زمینه قرار گیرد؛ او همیشه در میان متن است. روایت استقرایی و جزءنگرانه بیهقی از نوع جزءنگری‌ای بیهقی از نوع جزءنگری‌ای مو به مو نیست. بنابراین، نمی‌توان به راحتی به این مسئله که بیهقی اصرار درعلمی کردن تاریخ دارد، گردن نهاد. جزءنگری بیهقی جزءنگری حسب حالی است و همین امر تاریخ بیهقی را به اعترافات بیهقی نزدیک می‌کند. گاهی در بررسی تاریخ بیهقی به این مسئله اشاره شده است که روایت بیهقی به گفتمان علمی وامروزی روایت تاریخ نزدیک است، به نظر نگارنده این امر بعید است که بیهقی در قرن پنجم توانسته باشد با روش‌شناسی علمی، گفتمان غالب را دگرگون کند و به گونه شالوده‌شکنانه به روایت تاریخ بپردازد؛ اگر این نوع نگاه، خودآگاهانه و با تأمل علمی بود، بی‌تردید، سنتی در تاریخ به جا می‌گذاشت. درست است که بیهقی به این مسئله آگاه است که نوع روایتش با روایت مورخان گذشته از تاریخ تفاوت دارد و در جای جای تاریخش این سخن را تکرار کرده که:
«اگرچه این اقاصیص از تاریخ دور است چه در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند و این آن را یا او این را بزد و برین بگذشتند، اما من آنچه واجب است، به جای آرم.»۶
اما دنبال نشدن این نوع روایت جزءنگرانه و استقرایی در سنت تاریخ‌نگاری ایران، این امر را آشکار می‌کند که هنوز این نوع درک برای مورخ قرن پنجم و حتی برای مورخان قرون متأخر، قابل لمس نبود، چنانکه فلسفه تاریخ از نظر بیهقی که به گونه‌ای تقدیراندیشانه و کیهانی است،‌ این مسئله را روشن می‌کند. شیوه دیدن او ناشی از امر وجودی و هستی‌شناختی است.
بیهقی بین ادبیات و تاریخ مرز قائل نیست؛ هشدار خواننده در جای جای تاریخش و تنبیه گاه‌گاه او به عنوان راوی مداخله‌گر، ما را به این نتیجه می‌رساند که او در تعریف تاریخ با گذشتگان و معاصرانش آنچنان اختلافی ندارد، منطق واعظانه و پندنیوشانه‌اش، نشان این دارد که او به گونه‌ای شنیده‌ها و دیده‌هایش را در تاریخ تقریر می‌کند و تجربه‌اش را از هستی، در زبانی شایسته و در بلاغتی که با ذهنیت او همساز است، بازنمایی می‌کند. او به کمک گشتارهایی (Transfomations) به صورت‌بندی واقعیت می‌نشیند، که تنها می‌تواند در روایت متبلور شود و این روایت آنگاه برای انسان معاصر، به اعترافات شاهدی از گذشته دور مانند است.
بیهقی چون با گذشته درگیر است،‌ دامن زبان را می‌گیرد و شاید این مسئله بیشترین تأثیر را در زبان‌شناسانه کردن زبان بیهقی داشته است. چرا زبان بیهقی گاهی تراژیک می‌شود و زمانی به حماسه پناه می‌برد و گاهی دراماتیک می‌شود. ریشه این حب و بغضها و نگارین شدن کلمات را باید از کجا گرفت؟‌
آیا در این جملات حسرت نیست؟
« و بوسهل مرا بخواند و خالی کرد و گفت: خنک بونصر مشکان! که در عزّ کرانه شد و این روز نمی‌بیند و این قال و قیل نمی‌شنود. چندانکه بگفتند، این پادشاه را سود نداشت. امروز یک چاشنی اندک که یافت بیدار شد و پشیمان شد، و چه سود خواهد داشت پشیمانی در میان دام.»۷
و یا در آن زمان که در لا به لای کلمات خود فاجعه‌ای غم‌انگیز را بیان می کند:
«و حسنک قریب هشت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فرو تراشید و خشک شد، چنانکه اثری نماند تا به دستور فرو گرفتند و دفن کردند، چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست.»۸
درگیری هستی‌شناسانه بیهقی با زمان تمام شده و ناموجود به زبانی ملتهب می‌انجامد، به همین دلیل خواننده در وهله اول با زبان او درگیرمی‌شود؛ زبان شعله‌ور بیهقی نشان از درگیری او با زمان است وشاید پر بی‌راه نباشد که گفته شود همین امر زبان بیهقی را به یک اتفاق در تاریخ زبان فارسی بدل کرده است. بلاغت و زبانی که از هستی آدمی ریشه گرفته باشد بی‌گمان تأثیرگذار خواهد بود و مورخان دیگر چون درهستی با او یگانه نیستند، نمی‌توانند زبان او را درک کنند. در نتیجه به سنت زبانی او نزدیک نمی‌شوند؛ چندانکه این زبان جادویی در سنت نثر فارسی بی‌بدیل و بی‌تقلید به یادگار می‌ماند.
شعله‌ور بودن زبان بیهقی از جنبه‌ای قابل مقایسه با زبان تپنده نثر عارفانه است، چرا که در نثر عارفانه هم واگویی هستی‌شناختی در کار است. بیهقی هم به دلیل درگیری با گذشته و حب و بغض با پاره‌ای از زمان تمام شده به زبان گیرا و تأثیرگذار دست می‌یابد و روایت تاریخ خود را با این زبان جهت می‌دهد و روان‌شناسانه می‌کند. تسلسل روایت، گشتار روایی و شیوه دیدنش در ترکیب روایت به این مسئله اذعان دارد که او با خاطرات خود تاریخ را پیش می‌برد. این سخن اگرچه شاید به گونه‌ای عظمت بیهقی را در تاریخ‌نگاری و ثقه‌نویسی او در روایت تاریخ، تقلیل دهد اما با وجود نشانه‌هایی که در بستر تاریخش شناور است، می‌توان به این نتیجه رسید که او به خاطر تاریخ قلم نمی‌زند، بلکه او به خاطر درگیری با گذشته‌اش به تاریخ‌نویسی پناه برده است و شاید همین امر کتابش را در آسمان ادب و زبان معلق نگهداشته است. آیا او ادبیات می‌آفریند یا تاریخ؟
بیهقی اگر مثل بسیاری از تاریخ‌نویسان گذشته، تاریخ عمومی می‌نوشت و یا تاریخ گذشته‌ای را که با هستی او یکی نبود، تقریر می‌کرد بی‌گمان نمی‌توانست این چنین اعجاب‌آور قلم بچرخاند. حسن تاریخ بیهقی در این است که تاریخ با راوی یگانه است و سن و سال بیهقی هم به قدمت تاریخ غزنویان. هیچ تاریخی را در روایت جزء به جزء خاندانی نمی توان سراغ گرفت که بیهقی از غزنویان می‌گوید:
«می خواهم که حق این خاندان بزرگ به تمامی گزارده آید، که به دست من امروز جز این قلم نیست باری خدمت می‌کنم.»۹
تاریخ بیهقی و گشتارهای روایت
تاریخ بیهقی حاصل رفتار بیهقی باحوادث است، هر مورخی سعی می‌کند تلقی خود را از تاریخ ویژه‌ای که روایت می‌کند، تجسم بخشد. بنابراین هر مورخ در گزینش وقایع از استراتژی ویژه‌ای پیروی می‌کند « روایت از هر طرف که آغاز شود،‌ جهان دیگری می‌آفریند؛ از این جهت هر دیدی نحوه روایت را تغییر می‌دهد.»۱۰
نظم روایت در تاریخ بیهقی حاصل تلقی بیهقی از نظم و معنای تاریخ است. «هر راوی همواره ادراک خود را از داستان بیان می‌کند و براساس این ادارک پاره‌هایی از حادثه را برمی‌گزیند و پاره‌هایی را کنار می‌گذارد؛ یعنی هر راوی طرح روایت را می‌سازد.»۱۱ بی‌گمان بیهقی از میان حوادث بی‌شمار وقایع خاصی را انتخاب می‌کند و نظم این حوادث باز به نوع روایت وابسته است. گاهی حوادث تاریخ بیهقی دقیق و مو به موست و زمانی شتابزده؛ مثلاً توصیف مراسم عزاداری سلطان محمود در چند جمله بیان می‌شود:
«و امیر دیگر روز بار داد با قبایی و ردایی، دستاری سفید و همه اعیان و مقدمان و اصناف لشکر به خدمت آمدند. سپیدها پوشیده و بسیار جزع بود. سه روز تعزیتی ملکانه برسم داشته آمد، چنانکه همگان بپسندیدند.»۱۲
در واقع بیهقی با کلی گویی جهان گردنده داستان را شتاب بیشتری می‌دهد، چرا که در نظربیهقی سهم این حادثه در بازنمایی روایت واقعیت در حد این چند جمله است. اما در تراژی حسنک حرکت روایت به کندی می‌گذرد و روایت از کلی‌گویی به جز‌ءنگری نزدیک می‌شود. بیهقی از آن نوع هنرمندانی است که «پدیده واقعی را درتمامیت خود بازسازی نمی‌نماید، بلکه شاخص‌ترین صفات و خصیصه‌های پدیده را که همان انعکاس روح زنده است منعکس می‌سازد. هر قدر هنرمند بااستعدادتر باشد گزینش او در مواردی که حیات به او عرضه داشته‌اند، شدیدتر است.»۱۳ گزینش حوادث در تاریخ بیهقی ، هم وابسته به جهان‌بینی بیهقی است و هم متعلق به اعتقاد بیهقی که می‌گفت:
«می‌خواهم که حق این خاندان بزرگ به تمامی گزارده آید که به دست من امروز جز این قلم نیست، بار خدمتی می‌کنم.»۱۴
بیهقی در روایت تاریخ از آنچه دیده کمک می‌گیرد که این نوع روایت، روایت مو به مو و دقیق است، چنانکه همین امر روایت تاریخش را به شکل خاطره و وقایع‌نگاری روزنامه‌ای نزدیک می‌کند و ساختارش را شبه ادبیات داستانی و نقش گفت‌وگوی شخصیتها در نوع روایتش مشهودتر می‌شود و یا زمانی که با شنیده‌ها به گزارش و روایت می‌پردازد در این نوع روایت هم بیهقی به کمک بلاغت ویژه‌ای که در قلم او شناور است، شنیده‌ها را با جملات تصویری ـ توصیفی تجسد می‌بخشد و یا از نامه‌ها و اسناد دولتی یاد می‌کند که این هم اعتماد مخاطب را برمی‌انگیزد و او را همچنان امین در روایت تاریخش می‌یابد؛ چنانکه در مجلد پنجم، تاریخ بیهقی با نامه آغاز می‌شود و یا با استفاده از تمثیل قسمتی از تاریخ را برجسته می‌کند.
بیهقی گاه همچون وجدان آگاه در برابر مخاطب می‌ایستد، چرا که باور دارد تاریخ هشداردهنده است. او بریده‌ای از زمان‌های پایان یافته را دوباره خلق می‌کند و در برابر مخاطب می‌گذارد. او همه آن انسانها را، نه بریده از موقعیتها بلکه همه شخصیتها را با تمام موقعیتها و وضعیتها، بازآفرینی می‌کند تا خواننده انسانهای گرفتار در چنبره تاریخ را به عینه ببیند. همه این شگردها با هم سبب شده است، تا روایت ابوالفضل، روایت ساده‌ای نباشد،‌ به عبارت دیگر او تقلی ویژه‌ای از تاریخ داشته است؛ چرا که او می‌داند تاریخ نه آوار واژه‌های عتیق است و نه جا دادن انواع استعاره‌های زنده و مرده در ذهن مخاطب. او شکلها و چرخش روایت را می‌داند و به همین دلیل تاریخ بیهقی را یکی از مهم‌ترین منابعی می‌دانند که از شگردهای داستان‌نویسی استفاده کرده است. در تاریخش انسانها دوباره زنده می‌شوند، نقش بازی می‌کنند و هر یک حرف و حدیث خود را می‌گویند و سپس کرانه می‌گیرند و می‌میرند. روایت بیهقی، روایتی خطی نیست، بلکه روایتی است چند وجهی۱۵ او به تقدم و تأخر وقایع معتقد نیست اگر چه زمانی که در تاریخش جاری است، حرکت به جلو دارد، با این حال او گذشته را بدون اکنون روایت نمی‌کند. این باز نشان از درگیری هستی با زان است؛ در لابه‌لای تاریخش یادآوری خاطرات گذشته آشکار می‌شود و چهره نشان می‌دهد. او زمانی برای اثبات اکنون، گذشته را می‌کاود و چیزی نظیر اکنون را در گذشته دور نشان می‌دهد، چرا که او می‌داند که «توان روایت در باز پیکربندی ِ کنش گذشته و آینده به ما امکان می‌دهد تا دنیاهایمان را دوباره بسازیم و گذشته را به درون آینده منتقل کنیم.»۱۶

پانوشتها:
۱٫ امیر صادقی، جمال و میرصادقی، میمنت؛ واژه‌نامه هنر داستانی، تهران: انتشارات مهناز؛ ۱۳۷۷؛ ذیل روایت.
۲٫ احمدی، بابک؛ ساختار و تأویل متن؛ تهران: نشر مرکز؛ چاپ پنجم؛ ۱۳۸۰؛ ص ۱۶۰٫
۳٫ جهاندیده، سینا؛ متن در غیاب استعاره ؛ رشت: انتشارات چوبک؛ ۱۳۷۹٫
۴٫ لوید، ژنویو؛ هستی در زمان ؛ ترجمه منوچهر حقیقی راد؛ تهران : انتشارات دشتستان؛ ۱۳۸۰؛ ص ۵۰٫
۵٫ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی ؛ به کوشش خلیل خطیب رهبر؛ تهران: انتشارات سعدی؛ چاپ اول؛ ۱۳۶۸؛ ص ۲۳۵٫
۶٫ همان، جلد دوم؛ ص ۴۹۱٫
۷٫ همان، جلد سوم؛ ص ۹۴۸٫
۸٫ همان، جلد اول؛ ص ۲۳۶٫
۹٫ همان، جلد دوم؛ ص ۶۵۱٫
۱۰٫ جهاندیده، سینا؛ متن در غیاب استعاره ؛ ص ۱۳۷٫
۱۱٫ احمدی، بابک؛ ساختار و تأویل متن ؛ ص ۱۶۱٫
۱۲٫ بیهقی، ابوالفضل؛ تاریخ بیهقی ؛ جلد اول؛ ص ۱۳٫
۱۳٫ زایس، آوانر و۰۰۰؛ زیباشناسی علمی و مقوله‌های هنری ؛ ترجمه فریدون شایان؛ تهران: انتشارات بامداد؛ ۱۳۶۳؛ ص ۹۰٫
۱۴٫ بیهقی، ابوالفضل؛ تاریخ بیهقی ؛ جلد دوم؛ ص ۶۵۱٫
۱۵٫ ر. ک. گلشیری، هوشنگ؛ باغ در باغ ؛ جلد دوم؛ تهران؛ انتشارات نیلوفر؛ ۱۳۷۸؛ صص ۶۲۸ـ۶۲۳٫
۱۶٫ لوید، ژنویو؛ هستی در زمان ؛ ص 51

منبع : http://nasrian.persianblog.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۰۴:۲۰
رضا حارث ابادی

اول ربیع الاول بنابر مستندات تاریخی و روایی معتبر شیعه و سنی، شب اول ماه ربیع الاول به واسطه واقعه مهم خوابیدن حضرت علی(علیه السلام) در بستر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در سال سیزدهم بعثت ـ در همان شبی که کفار مکه تصمیم به قتل دسته جمعی حضرت رسول(ص) در بستر خواب گرفته بودند و در همان شب ایشان به مدینه هجرت فرمودند ـ به «لیلة المبیت» مشهور است.


بنابر نظر فقها و بر اساس آنچه در روایات مستند و معتبر آمده است، مستحب است که مومنین در این شب ـ به یاد آن مجاهدت امیرالمومنین(ع) ـ در مساجد حضور یافته و تا سحر به راز و نیاز و مناجات با خداوند متعال بپردازند و لذا آن چیزی که از رسانه ملی با عنوان باز بودن در مساجد تا صبح عنوان شده به این دلیل بوده است، نه تاکید و یا احیانا ترویج آن مسئله خرافی ـ رفتن به در مساجد و در زدن و شمع روشن کردن برای رفع حاجت ـ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۰۷:۵۸
رضا حارث ابادی

افتخار ادبیات فارسی به تاریخ بیهقی 
استفاده حکیمانه از طنز و شگردهای زبانی برای نقد سیاسی و اجتماعی در پوشش تاریخ‌نگاری

تاریخ بیهقی، تاریخ ناصری، تاریخ آل ناصر، تاریخ آل سبکتکین، جامع التواریخ و تاریخ مسعودی نام‌های متعددی برای اثر معروف ابوالفضل بیهقی تاریخ‌نگار عصر غزنوی است که متن موجود آن با لحنی ظاهراً جانبدارانه به رویدادهای سالیان 409 تا 470 هجری قمری پیرامون حکام غزنوی می‌پردازد

اما 25 جلد آن به دستور مسعود شاه غزنوی از بین رفته تا به درستی نتوان درباره این کتاب قضاوت کرد.پنج مجلد باقی مانده که به هر حال ملاک قضاوت منتقدان درباره کتاب و مولف آن به حساب می‌آید، علاوه بر تاریخ غزنویان، اشاراتی به حکومت‌های صفاریان و سامانیان را نیز دربردارد که عمدتاً از مشاهدات یا شنیده‌های خود مولف است و علاوه بر اینها بیهقی مطالبی نیز از دیگران درباره اهم حوادث تاریخی صدر اسلام نقل می‌کند که عمدتا مربوط به خراسان و شرق ایران هستند. 
اگر در پی دلایل حذف 25 مجلد از حجم 30 جلدی تاریخ بیهقی باشیم کافی است به انتقادات و اشکالاتی که در همین پنج جلد باقی مانده نسبت به غزنویان دیده می‌شود بنگریم که چگونه ارزش‌ها و اعتقادات مردم و رفتارهای درباریان را با هم می‌سنجد و مخاطب هوشمند را به سمت نگرشی نسبتا دقیق سوق می‌دهد. 
بنابرهمین شواهد می‌توان خاطر نشان کرد اگر بخش‌های حذف شده تاریخ بیهقی را به فرض محال می‌شد به دست آورد اولا یکی از وسیع‌ترین و مفصل‌ترین تواریخ جها ن را برای اشراف بر یک مقطع تاریخی هفتاد ساله در دست می‌داشتیم و ثانیا به احتمال قریب به یقین خود را با انتقادی‌ترین متن تاریخی - حداقل در حوزه توقع معقول از یک مورخ تحت نظارت دربار - مواجه می‌دیدیم که در مقایسه با نظایر جهانی خود می‌توانست سند افتخاری بس عظیم‌تر برای تاریخ تالیفات ادبی و تاریخی در ایران باشد. 
آنچه اکنون در دست است مجلدهای پنجم، ششم، هفتم و هشتم و نهم تاریخ بیهقی است که وقایع سالهای 421 تا 432 هجری قمری یعنی مرگ سلطان محمود غزنوی تا فرار سلطان مسعود غزنوی به هند را در برمی‌گیرد و علاوه بر اینها گزارش یک بخش کوتاه از دوران حکومت محمود غزنوی هم در دست است که "باب خوارزم" نامیده شده است. 
مستند بودن وقایع و شرح دقیق جزئیات آنها مهم‌ترین ویژگی و بی‌سابقه‌‌ترین رویکرد برای یک کتاب تاریخی است که ارزش انتقادی متن حاضر و ارزش صد چندان متن اصلی را اثبات می‌کند و نشان می‌دهد که ابوالفضل بیهقی تا پایان کوشیده به این جمله خود پایبند بماند که نوشته است: 
"سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را." 
هدف دقیق بیهقی از این تالیف سترگ افراشتن بنای یک "تاریخ پایه" و قابل استناد "تا آخر روزگار" بوده است. به تصریح خود وی: 
"غرض من آن است تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی بماند." 
تعیین چنین هدفی، طبعا از یک سو پشتوانه تحمل سختی‌های پایبندی به اصل "دقت" و "شرافتمندی" در نگارش تاریخ است و از سوی دیگر روشنگری تحملی است که بیهقی در برابر حذف بی‌رحمانه آنهمه نوشته به خرج داده تا بهانه‌ای برای نابودی کامل این سند تاریخی به دست پادشاه غزنوی ندهد. 
سبک نگارش تاریخ بیهقی نیز اصطلاحا بینابین است یعنی ویژگی‌های اصلی آن همان ویژگی‌های سبک ساده و مرسل خراسانی است اما به ضرورت نقل پوشیده اشکالات کار پادشاهان غزنوی از شیوه پراطناب و صنعت پردازانه مرسوم آن زمان در عراق نیز بهره گرفته تا در پناه ابهام و ایهام و شگردهای زبانی بتواند سخن خود را از گزند سانسور و جان خود را از غضب درباریان مصون بدارد و اینکه توانسته تنها یک چهارم کار خود را از حیث حجم و این میزان از حقیقت امور را از حیثت کیفیت نقل تاریخ حفظ کند با توجه به آنچه خود وی درباره غزنویان به ما خبر می‌دهد و آنچه همین دودمان با امثال فردوسی کرده‌اند خود شاهکاری دیگر به شمار می‌آید. 
در عین حال به کارگیری طنز و طعنه نیز یکی از هنرهای ابوالفضل بیهقی برای گذراندن اخبار زمان خود از صافی تنگ‌نظری حاکمان عصر است. در این باره محمدجعفر یاحقی در مقاله‌ای می‌نویسد: 
این تصویر یا اصل علمی که زبان تاریخ، خبری و ابلاغی است نه انشایی و عاطفی در مورد تاریخ‌های صرف و در نمونه‌هایی هم‌شان و هم روزگار بیهقی مثل تاریخ گردیزی و تاریخ یمینی و تاریخ سیستان که تاریخیت صرف آنها مورد اتفاق است البته تا حدی صدق می‌کند، اما فی‌المثل در مورد تاریخ بیهقی، که ادبیت آن تا آنجا غلبه یافته که برخی صریحا از آن به عنوان یک متن نمایشی و بعضی دیگر به مثابه داستان‌ یاد کرده‌اند، ابدا صادق نیست. 
تاریخ بیهقی به هرحال بیشتر از آن که تاریخ باشد یک متن ادبی است که مضمونی تاریخی دارد. پس جای شگفتی نیست اگر ببینیم نه تنها امروز که از گذشته‌ها تاریخ بیهقی بیشتر از آنکه ابزارکار تاریخ‌گران و تاریخ‌نویسان باشد در دست دانشجویان ادبیات دیده شده و کتاب بالینی ادیبان و ادب دوستان بوده است. 
یاحقی سپس می‌افزاید: اگر خصیصه ادبیت را برای تاریخ بیهقی به عنوان امری ذاتی بپذیریم، وجود طنز را که یکی از شگردهای ادبی و زبان‌خاص آثار اجتماعی و انتقادی است در آن بیشتر توجیه پذیر خواهیم یافت. 
این نویسنده همچنین شواهدی می‌آورد که بیهقی [به اقتضای کار تاریخ‌نگاری که دوست و دشمن نمی‌شناسد] نمی‌تواند هنر ملیح و موثر طنز را از کسی دریغ دارد و خود نیز برای پیشرفت کارش از آن سود می‌جوید. از جمله وقتی در سال 422 میمندی برای بار دوم وزیر می‌شود ظاهرا با قبای ساده‌ای به دیوان می‌آید. بیهقی آن سوی قضیه را هم می‌بیند و با همه حرمتی که برای وزیر قائل است می‌گوید از "ثقات او شنیدم که بیست و سی قبا بود او را یکرنگ،‌که یک سال می‌پوشید و مردمان چنان دانستندی که یک قباست و گفتندی سبحان‌الله این قبا از حال بنگردد." 
* تاریخ بیهقی با التزام تمام به پیروی هدف‌های فرعی از هدف اصلی تالیف شده است 
* محمدجعفر یاحقی: ادبیت تاریخ بیهقی تا آنجا غلبه یافته که برخی صریحاً از آن به عنوان یک متن نمایشی یاد کرده‌اند 
* اگر پادشاه غزنوی 25 جلد تاریخ بیهقی را معدوم نکرده بود اکنون با عظیم‌ترین سند تاریخی برای درک یک دوره سیاسی و اجتماعی روبرو بودیم 
* آنچه از تاریخ بیهقی دردست است تنها حوادث مربوط به مرگ سلطان محمود تا فرار سلطان مسعود غزنوی به هند را در بر می‌گیرد 
* ابوالفضل بیهقی در آغاز کار با خود عهد کرده است "سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را

منبع : روزنامه جمهوری اسلامی  محمدعلی - محمدی (م. ریحان)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۲ ، ۰۵:۲۸
رضا حارث ابادی

ذکر بر دار کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه

ابوالفضل بیهقی بریده ای از تاریخ بیهقی
تاریخ نگارش در حدود 450 ـ 460 هـ . 
«ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقیِ نوزده سال منشی دیوان رسائل غزنویان بود و تاریخ عمومی جامعی در بازه دنیای معلوم عصر خود نوشته بود که بگفته بعضی سی مجلد بوده است و اکنون فقط آنچه راجع بعهد سلطان مسعود غزنوی می‌باشد در دست است ـ که بتاریخ مسعودی و یا «تاریخ بیهقی» معروف است. بدون گزافگوئی میتوان گفت که تاریخ بیهقی از رهگذر سادگی بیان وصداقت و نثر روان و بیغرضی نسبی مؤلف در ذکر وقایع و روشنی زبان یکی از بهترین نمونه‌های نثر فارسی است ـ زیرا اگر بگویم بهترین نمونه و شاهکار نثر فارسیست میترسم به تهور فوق‌العاده متهم کنند. ابوالفضل بیهقی نوشتن این تاریخ را در سال 451 هـ . ق. آغاز کرد. وی در سال 470 وفات یافت. در این کتاب مؤلف اسناد و مدارکی آورده که ترجمه از عربی است و غالباً تأثیر نحو عربی در آنها محسوس میباشد. 
ذکر بر دار کردن حسنک وزیر رحمه الله علیه ...

فصلی خواهم نبشت، در ابتدای این حال بر دار کردن این مرد و پس بشرح قصه تمام پردازم. امروز که من این قصه آغاز می‌کنم، در ذی‌الحجه سنه خمسین وار بعمائه در فرخ روزگار سلطان معظم ابو شجاع فرخزاد بن ناصردین الله، اطال‌الله بقاؤه و ازین قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌ای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سالست تا گذشته شده است و بپاسخ آنانکه از وی رفت گرفتار و ما را بآن کار نیست، هر چند مرا از وی برآید، بهیچ حال. چه عمر من بشست و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت و در تاریخی که می‌کنم سخن نرانم که آن بتعصبی و تر بدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را. بلکه آن گویم، که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی درطبع وی مؤکد شد و بآن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی، تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که: فلان را من فرو گرفتم. و اگر چنین کارها کرد کیفر دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنانست و سری می‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌زدندی که نه چنانست، جز استادم که او را فرو نتوانست برد، با این همه حیلت، که در باب وی ساخت و از آن در باب وی بکام نتوانست رسید، که قضای ایزد، عزوجل، با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آنکه مخدوم خود را خیانتی کرد، دل این سلطان مسعود را رحمه الله علیه، نگاه داشت، به همه چیزها که دانست، که تخت ملک پس از پدر او را خواهد بود و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر محمد و نگاه داشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها بکرد و گفت، که اکفا آنرا احتمال نکنند، تا بپادشاه چه رسد، هم چنانکه جعفر برمکی و این طبقه وزیری کردند، بروزگار هارون الرشید و عاقبت کار ایشان همان بود، که از آن این وزیر آمد و چاکران و بندگان را با زبان نگاه باید داشت، با خداوندان، که محالست روباهان را با شیران چخیدن و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی، از روی فضل جای دیگر داشت اما چون تعدیها رفت از وی کسی نماند، که پیش ازین درین تاریخ بیآوردم. یکی آن بود که عبدوس را گفت که: «امیرت را بگوی که من آنچه کنم بفرمان خداوند خود میکنم، اگر وقتی تخت ملک بتو رسد، حسنک را بردار باید کرد». لاجرم چون سلطان پادشاه شد این مرد بر مرکب چوبین نشست و بوسهل و غیر بوسهل درین کیستند، که حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید و بهیچ حال بر سه چیز اغضا نکنند: الخلل فی الملک و افشاء السر و التعرض و نعوذ بالله من الخذلان. چون حسنک را از بست بهرات آوردند، بوسهل زوزنی او را بعلی رایض، چاکر خویش، سپرد و رسید بدو، از انواع استخفاف، آنچه رسید، که چون باز جستی نبودی و کار و حال او را انتقامها و تشفی‌ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند، که زده و افتاده را نتوان زد و انداخت. مرد آن مردست که گفته‌اند: العفو عند القدره بکار تواند آورد و قال الله عز ذکره قوله الحق: «الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین». و چون امیر مسعود، رضی الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد و علی رایض حسنک را ببند می‌برد و استخفاف می‌کرد و تشفی و تعصب و انتقام می‌برد، هر چند می‌شنودم، از علی، پوشیده، وقتی مرا گفت که: «از هر چه بوسهل مثال داد از کردار زشت، در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و ببلخ در ایستاد و در امیر می‌دمید که: ناچار حسنک را بردار باید کرد و امیر بس حلیم و کریم بود، جواب نگفتی و معتمد عبدوس را گفت، روزی پس از مرگ حسنک، از استادم شنودم که: «امیر بوسهل را گفت: حجتی و عذری باید،‌ بکشتن این مرد را». بوسهل گفت: «حجت بزرگتر از این که مرد قرمطی است و خلعت از مصریان استد، تا امیرالمؤمنین القادر بالله بیآزرد و نامه از امیر محمود باز گرفت؟ و اکنون پیوسته ازین می‌گوید و خداوند یاد دارد که بنشابور رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام درین باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه درین باب نگاه باید داشت». امیر گفت: «تا درین باب بیندیشم». پس ازین،‌ هم استادم حکایت کرد که: «عبدوس با بوسهل سخت بد بود، که چون بوسهل درین باب بسیار بگفت، یک روز خواجه احمد حسن را، چون از بار باز می‌گشت امیر گفت که : «خواجه تنها بطارم بنشیند، که سوی او پیغامیست، بر زبان عبدوس.» خواجه بطارم رفت و امیر، رضی‌الله عنه، مرا بخواند و گفت: «خواجه احمد را بگوی که حال حسنک بر تو پوشیده نیست، که بروزگار پدرم چند دردی در دل ما آورده است و چون پدرم گذشته شد چه قصدها کرد، بزرگ، در روزگار برادرم ولیکن بنرفتش و چون خدای عزوجل بدان آسانی تخت و ملک بما داد اختیار آنست که عذر گناهکاران بپذیرم و بگذشته مشغول نشوم، اما دراعتقا این مرد سخن میگویند، بدان که خلعت مصریان بستد، برغم خلیفه، و امیرالمؤمنین بیآزرد و مکاتبت از پدرم بگسست و می‌گویند که: رسول را که بنشابور آمده بود و عهد و لوا و خلعت آورده، پیغام داده بود که: حسنک قرمطیست، وی را بر دار باید کرد و ما این بنشابور شنیده بودیم و نیکو یاد نیست. خواجه اندرین چه بیند و چه گوید؟» چون پیغام بگزاردم خواجه دیری اندیشید، پس مرا گفت: «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است، که چنین مبالغتها در خون ریختن او کرده است؟». گفتم: «نیکو نتوانم دانست، این مقدار شنوده‌ام که: یک روز بر سرای حسنک شده بود، بروزگار وزارتش، پیاده و بدراعه، پرده‌داری بروی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته». گفت، «ای سبحان‌الله، این مقدار شغر را از چه دردل باید داشت؟» پس گفت: «خداوند را بگوی که: در آن وقت، که من بقلعه کالنجر بودم، بازداشته و قصد جان من میکردند وخدای عزوجل نگاه داشت، نذرها کردم و سوگندان خوردم که در خون کس، حق و ناحق، سخن نگویم و بدان وقت که حسنک از حج ببلخ آمد و ما قصد ماوراءالنهر کردیم و با قدرخان دیدار کردیم، پس از بازگشتن بغزنین، ما را بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت و امیر ماضی بر خلیفه سخن بر چه روی گفت و بونصر مشکان خبرهای حقیقت دارد از وی باز باید رسید و امیرخداوند پادشاهیست، آنچه فرمود نیست بفرماید، [که اگر بروی قرمطی درست گردد، در خون وی سخن نگویم. بدان که وی را درین مالش که امروز منم مرادی بوده است] و پوست باز کرده. بدان گفتم که وی را در باب من سخن گفته نیاید، که من از خون همه جهانیان بیزارم و هر چند چنینست نصیحت از سلطان بازنگیرم که خیانت کرده باشم، تا خون وی و هیچ کس بنریزد، البته که خون ریختن کاری بازی نیست». چون این جواب باز بردم، سخت دیر اندیشید. پس گفت: «خواجه را بگوی: آنچه واجب باشد فرموده آید». خواجه برخاست و سوی دیوان رفت و در راه مرا گفت که: «عبدوس، تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ریخته نیاید، که زشت نامی تولد گردد». گفتم: «فرمانبردارم» و بازگشتم و با سلطان بگفتم. قضا در کمین بود، کار خویش میکرد و پس ازین مجلسی کرد. با استادم، او حکایت کرد که در آن خلوت چه رفت. گفت که: «امیر پرسید مرا، از حدیث حسنک و پس از آن حدیث خلیفه و آنچه گوئی در دین و اعتقاد این مرد و خلعت ستدن از مصریان؟ من در ایستادم و حال حسنک و رفتن بحج، تا آنگاه که از مدینه بوادی القری باز گشت، بر سر راه شام و خلعت مصری بگرفت و ضرورت را ستدن و از موصل راه گردانیدن و ببغداد باز نشدن و خلیفه را بدل آمدن که مگر امیرمحمود فرموده است. همه بتمامی شرح کردم. امیر گفت: «پس از حسنک درین باب چه گناه بوده است؟ که اگر راه بادیه آمدی در خون آنهمه خلق شدی»، گفتم: «چنین بود ولیکن خلیفه را قرمطی خواند و درین معنی مکاتبات و آمد و شد بوده است و امیرماضی، چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود، یک روز گفت: «بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت که: من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده‌ام، در همه جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار میکشند و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطیست، خبر بامیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. وی را من پرورده‌ام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطیست من هم قرمطی باشم». هر چند آن سخن پادشاهانه نبود، بدیوان آمدم و چنان نبشتم، نبشته‌ای که بندگان بخداوندان نویسند و آخر پس از آمد و شد بر آن قرار گرفت که آن خلعت، که حسنک استده بود و آن طرایف، که نزدیک امیر محمود فرستاده بودند، آن مصریان، با رسول ببغداد فرستد، تا بسوزند و چون رسول باز آمد، امیر پرسید که: آن خلعت و طرایف بکدام موضع سوختند؟ که امیر را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود، خلیفه، و با آن وحشت وتعصب خلیفه زیادت میگشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امیر محمود فرمان یافت. بنده آنچه رفته است بتمامی باز نمود». گفت: «بدانستم». پس ازین مجلس نیز بوسهل البته فرو نایستاد از کار، روز سه شنبه بیست و هفتم صفر، چون بار بگسست، امیر خواجه را گفت: «بطارم باید نشست، که حسنک را آنجا خواهند آورد، با قضاه و مزکیان، تا آنچه خریده آمده است، جمله بنام ما قباله نوشته شود و گواه گیرد، بر خویشتن». خواجه گفت: «چنین کنم» و بطارم رفت و جمله خواجه شماران و اعیان و صاحب دیوان رسالت و خواجه ابوالقاسم کثیر، هر چند معزول بود، اما جاهی و جلالی عظیم داشت و بوسهل زوزنی و بوسهل حمدوی، همه آنجای آمدند و امیردانشمند بنیه و حاکم لشکر راو نصر چلف را آنجای فرستاد و قضاه بلخ و اشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان و کسانی که نامدار و فراروی بودند، همه آنجای حاضر بودند و نوشتند و چون این کوکبه راست شد من، که بوالفضلم و قومی بیرون طارم، بدکانها بودیم، نشسته در انتظار حسنک. یک ساعت بود که حسنک پیدا آمد بی‌بند جبه‌ای داشت، حبری، رنگ با سیاه میزد، خلق‌گونه و دراعه و ردائی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده و موزه میکائیلی نو در پای و موی سر مالیده، زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا میبود و والی حرس با وی و علی رایض و بسیار پیاده، از هر دستی و وی را بطارم بردند و تا نزدیک نماز پیشین بماندند. پس بیرون آوردند و بحرس باز بردند و بر اثر وی قضاه و فقها بیرون آمدند. این مقدار شنودم که دو تن با یک دیگر میگفتند که: «خواجه بوسهل را، برین که آورد که آب خویش ببرد» و بر اثر خواجه احمد، بیرون آمد، با اعیان و بخانه خویش باز شد و نصر خلف دوست من بود، از وی پرسیدم که : «چه رفت؟». گفت که: «چون حسنک بیامد، خواجه بر پای خاستند و بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست، نه تمام و بر خویشتن میژ کید. خواجه احمد او را گفت که: «در همه کارها ناتمامی». وی نیک از جای بشد و خواجه امیر حسنک را هر چند خواست که پیش وی بنشیند نگذاشت و بر دست راست من و دست راست خواجه ابوالقاسم کثیر و بونصر مشکان بنشاند، هر چند ابوالقاسم کثیر معزول بود، اما حرمتش سخت بزرگ بود و بوسهل بر دست چپ خواجه، از این نیز سخت‌تر بتابید خواجه بزرگ روی بحسنک کرد و گفت: «خواجه چون میباشد و روزگار چگونه میگذراند؟» گفت: «جای شکرست». خواجه گفت: «دل شکسته نباید داشت، که چنین حالها مردان را پیش آید، فرمان‌برداری باید نمود، بهر چه خداوند فرماید، که تا جان در تنست امید صد هزار راحتست و فرحست». بوسهل را طاقت برسید، گفت که: «خداوند را کرا کند که با چنین سگ قرمطی، که بر دار خواهند کرد بفرمان امیرالمؤمنین، چنین گفتن؟» خواجه بخشم در بوسهل نگریست. حسنک گفت: «سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آنچه مرا بوده است، از آلت و حشمت و نعمت، جهانیان دانند. جهان خوردم و کارها را ندم و عاقبت کار آدمی مرگست. اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت، که بر دار کشند یا جز دار که بزرگ‌تر از حسین علی نیم. این خواجه، که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است، اما حدیث قرمطی، به ازین باید، که او را باز داشتند بدین تهمت، نه مرا و این معروفست. من چنین چیزها ندانم». بوسهل را صفرا بجنبید و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد، خواجه بانگ برو زد و گفت: «این مجلس سلطان را، که اینجا نشسته‌ایم، هیچ حرمت نیست؟ ما کاری را اینجا گرد شده‌ایم. چون ازین فارغ شویم، این مرد پنج شش ماهست تا در دست شماست، هر چه خواهی بکن». بوسهل خاموش شد و تا آخر مجلس سخن نگفت و دو قباله نبشته بودند، همه اسباب و ضیاع حسنک را، بجمله ازجهت سلطان و یک یک ضیاع را نام بروی خواندند و وی اقرار کرد، بفروختن آن بطوع و رغبت و آن سیم که معین کرده بودند بستد و آن کسان گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد، در مجلس ودیگر قضاه نیز،‌ علی‌الرسم فی امثالها. چون ازین فارغ شدند حسنک را گفتند: «باز باید گشت» و وی روی بخواجه کرد و گفت: «زندگانی خواجه بزرگ دراز باد! بروزگار سلطان محمود، بفرمان وی،‌ در باب خواجه ژاژ میخوائیدم، که همه خطا بود، از فرمانبرداری چه چاره داشتم؟ وزارت مرا دادند و نه جای من بود و بباب خواجه هیچ قصدی نکردم و کسان خواجه را نواخته داشتم». پس گفت: «من خطا کرده‌ام و مستوجب هر عقوبت هستم، که خداوند فرماید ولیکن خداوند کریم است،‌ مرا فرو نگذارد و دل از جان برداشته‌ام، از عیال و فرزندان اندیشه باید داشت و خواجه مرا بحل کند». و بگریست و حاضران را بر وی رحمت آمد و خواجه آب در چشم آورد و گفت: «از من بحلی و چنین نومید نباید بود، که بهبود ممکن باشد و من اندیشیدم و پذیرفتم و از خدای عز و جل، اگر قضائیست بر سر وی، قوام او را تیمار دارم». پس حسنک برخاست و خواجه و قوم برخاستند و چون همه بازگشتند و برفتند خواجه بوسهل را بسیار ملامت کرد و وی خواجه را بسیار عذر خواست و گفت: «بر صفرای خویش برنیامدم» و این مجلس را حاکم لشکر و فقیه بنیه بامیر رسانیدند و امیر بوسهل را بخواند و نیک بمالید که: «گرفتم که بر خون این مرد تشنه‌ای. مجلس وزیر ما را حرمت و حشمت بایستی داشت». بوسهل گفت: «از آن ناخویشتن‌شناسی، که وی با خداوند در هرات کرد، در روزگار امیر محمود، یاد کردم، خویشتن را نگاه نتوانستم داشت و بیش چنین سهوی نیفتد». و از خواجه عمید عبدالرزاق شنودم که: «این شب، که دیگر روز حسنک را بردار کردند بوسهل نزدیک پدرم آمد، نماز خفتن. پدرم گفت: «چرا آمده‌ای؟». گفت: «نخواهم رفت، تا آنگاه که خداوند نخسپد، که نباید رقعه‌ای نویسد، در باب حسنک، بشفاعت» پدرم گفت: «بنوشتمی، اما شما تباه کرده‌اید و سخت ناخوبست ـ و بجایگاه رفت» و آن روز و آن شب تدبیر بر دار کردن حسنک پیش گرفتند و دو مرد پیک راست کردند، با جامه پیکان، که از بغداد آمده‌اند و نامه خلیفه آورده، که حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت، تا بار دیگر بر رغم خلفا هیچ کس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد و چون کارها بساخته آمد دیگر روز چهارشنبه دو روز مانده از صفر، امیر مسعود بر نشست و قصد شکار کرد و نشاط سه روزه، با ندیمان و خاصگان و مطربان و در شهر خلیفه شهر را فرمود، داری زدن بر کنار مصلای بلخ، فرود شارستان و خلق روی آنجا نهاده بود و بوسهل زوزنی بر نشست و آمد تا نزدیک دار و بر بالائی ایستاد و سواران رفته بودند، با پیادگان، تا حسنک را بیارند. چون از کران بازار عاشقان درآوردند و بمیان شارستان رسید و میکائیل بدانجای اسب بداشته بود، پذیره وی آمده و وی را مواجر خواند و دشنامهای زشت داد، حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد. عامه مردم او را لعنت کردند، بدین حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشتها که بر زبان راند و خواص مردم خود نتوان گفت که این میکائیل را چه گویند و پس از حسنک این میکائیل، که خواهر ایاز را بزنی کرده بود، بسیار بلاها دید و محنت‌ها کشید و امروز بر جایست و بعبادت و قرآن خواندن مشغول شده است. چون دوستی زشت کند چه چاره از باز گفتن. و حسنک را بپای دار آوردند. نعوذ بالله من قضاء السوء و دو پیک را ایستادانیده بودند، که از بغداد آمده‌اند و قرآن خوانان قرآن میخواندند. حسنک را فرمودند که: «جامه بیرون کش». وی دست اندر زیر کرد و از اربند استوار کرد و پایچهای از ار ببست و جبه و پیراهن بکشید و دوربیرون انداخت، با دستار و برهنه با ازار بایستاد و دستها در هم زده؛ تنی چون سیم سپید و روئی چون صد هزار نگار و همه خلق بدرد میگریستند. خودی روی پوش آهنی بیآوردند، عمداً تنگ، چنانکه روی و سرش را نپوشیدی و آواز دادند که: «سر و رویش را بپوشند، تا از سنگ تباه نشود، که سرش را ببغداد خواهیم فرستاد، نزدیک خلیفه» و حسنک را هم چنان میداشتند و او لب میجنبانید و چیزی میخواند، تا خودی فراخ‌تر آورند و درین میان احمد جامه‌دار بیامد، سوار و روی بحسنک کرد و پیغامی گفت که: «خداوند سلطان میگوید: این آرزوی تست، که خواسته بودی، که چون پادشاه شوی ما را بر دار کنی،‌ ما بر تو رحمت میخواستیم کرد، اما امیرالمؤمنین نبشته است که تو قرمطی شدهای و بفرمان او بردار میکنند.» حسنک البته هیچ پاسخ نداد. پس از آن خود فراخ‌تر که آورده بودند سر و روی او را بدان بپوشانیدند. پس آواز دادند او را که: «بدو». دم نزد و از ایشان نیندیشید و هرکس گفتند که: «شرم ندارید، مردی را که می‌کشید و بدار چنین میبرید؟» و خواست که شوری بزرگ بپای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوی دار بردند و بجایگاه رسانیدند. بر مرکبی که هرگزننشسته بود نشانیدند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد و آواز دادند که: «سنگ زنید». هیچ کس دست بسنگ نمی‌کرد و همه زار میگریستند، خاصه نشاپوریان. پس مشتی رند را زر دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن بگلو افکنده بود و خبه کرده. اینست حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه الله علیه، این بود که خود بزندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان بغصب بستدند،‌ نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت. او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز برفتند. رحمه الله علیهم و این افسانه‌ایست با بسیار عبرت و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا بیک سوی نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند... چون ازین فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها ماند، چنانکه تنها آمده بود، از شکم مادر و پس از آن شنیدم، از ابوالحسن خربلی که دوست من بود و از مختصان بوسهل که: «یک روز شراب می‌خورد و با وی بودم؛ مجلسی نیکو آراسته و غلامان و ماهرویان بسیار ایستاده و مطربان همه خوش آواز، در آن میان فرموده بود تا سر حسنک، پنهان از ما، آورده بودند و بداشته، در طبقی، بامکبه، پس گفت: «نوباوه‌ای آورده‌اند، از آن بخوریم». همگان گفتند: «بخوریم». گفت: «بیارید». آن طبق بیآوردند و از دور مکبه برداشتند؛ چون سر حسنک را بدیدیم همگان متحیر شدیم و من از حال بشدم و بوسهل زوزنی بخندید و باتفاق شراب در دست داشت، ببوستان ریخت و سر باز بردند و من در خلوت دیگر روز او را بسیار ملامت کردم. گفت: «ای ابوالحسن، تو مردی مرغ دلی، سر دشمنان چنین باید» و این حدیث فاش شد و همگان او را بسیار ملامت کردند، بدین حیث و لعنت کردند و آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک و اندیشمند بود، چنانکه بهیچ وقت او را چنان ندیده بودم و می‌گفت: «چه امید ماند؟» و خواجه احمد حسن هم برین حال بود و بدیوان ننشست و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پایهایش همه فرو تراشیده و خشک شد، چنانکه اثری نماند تا بدستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست و مادرحسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه ازو این حدیث پنهان داشتند و چون بشنید جزعی نکرد، چنانکه زنان کنند، بلکه بگریست بدرد، چنانکه حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: «بزرگا، مردا، که این پسرم بود، که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان» و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند، که این بشنید، بپسندید و جای آن بود و یکی از شعرای خراسان نشاپوری این مرثیه بگفت اندر ماتم وی، و بدین جای یاد کرده شد: رباعی ببرید سرش را که سران را سر بود آرایــش ملک و دهر را افسر بود گر قــــــرمطی و جهود یا کافر بود از تخت بـــدار بر شدن منکر بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۲ ، ۰۴:۴۹
رضا حارث ابادی

اندیشیدن به اندیشیدنِ دیگران

اندیشیدن به اندیشیدنِ دیگران؛ ترسیدن از اندیشیدنِ دیگران درباره تو؛این حد بی خودی است. که تو در خود چندان جلف و سبک شده ای که بیم داری از اینکه دیگران چگونه به تو خواهند اندیشید، هم از این رو هیچت در اندیشه نیست جز اینکه به طبع دل دیگران خود را برقصانی و بچرخانی. پس بی خود شده ای. از آنکه نقطه ی اطمینان در خود را گم کرده ای،از دست به داده ای و به اسارت داوری های این وآن در آمده ای. بدین هنگام دیگر تو نیستی که با دیگران روزگار می گذرانی به سانی که دیگران با تو؛ بلکه این تصور ترس زده ی حضور دیگران است در تو که تو را از تو بازستانده است.

"کلیدر/ محمود دولت آبادی"

دیوانگی، دمی در گریبان انسان چنگ می اندازد. شوق جوانسری و خواهش تن، تاب از تو می ستاند و در آن به معصومی بدل می شوی که چشمانت باز است و جایی را نمی توانی ببینی. دیگری قلاده ای به گردنت انداخته، می کشاند. به خود می کشاندت. در آن دم، در نهایتگناه، توبره ای به بی گناهی هستی. ردایی سپید بر تن داری، اما چشمان و لبان و دستانت از خواهش تن پر شده است. میل، تمام تو را در قبضه خود گرفته است و دندان هایت طلب طعمه دارند. نفست بوی عشق می دهد. داغی؛ نه خود آتشی! شعله ای افروخته در یخزار. بر هر چه پندار، نظر می بندی. می ایستی. 

"رمان کلیدرجلد دوم/ محمود دولت آبادی"

زخمی اگر بر قلبت بنشیند؛ تو، نه می توانی زخم را از قلبت وا بکنی، و نه می توانی قلبت را دور بیندازی، زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست.زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.

"جای خالی سلوچ/ محمود دولت آبادی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۲ ، ۱۱:۲۴
رضا حارث ابادی

آی هَوار

جِماعت سِبزُواریهای مُقیم اینترنت و غیرُذالک

دُرُست دِ جِلَوِ چَشمِ شُما ، دِ مَنطَقِه ی شیراحمد ، چار نِفَر آدَم وِ هَم روفتِه یِنُ مِخِن حَیوونای زوبون بیستَه رِ بار بِزنِنُ اِز اینجِه بابرِن .
دِ ای وَسَط آدم خوبا هوم که تعدادِشا فِعلا کَمِس ، دِلِشا دِ پَیِ هِمی آهوهاست. خاب تِکلیف  مَعلومِس ، نَمَخَ چُو وَردِرِه وِررَدشا کِنِه تا باگ رِزِن ، خیلی مُودبانه با هِمی اینتِرنت ، ایمیل ، یادداشت و نویشته هاتا ، سیخ بِزنِه تا بی خیال رُوِن بَلکِه خُدا بِاخاهه ، همه چیز به سرِ جاش وَرگِردِه.
های جُماعَت دِ خُو نَفتِه و فُراموش نَکنِه ای حَیوونا (جِبیر) سِرمایه ی سِبزوارِس. وَخِزِه بیایِ به آدرِسِ پایین وِ اِز پوشتی اونا کِنِه که اوضاع خیلی خُرابِس ها!  مونتِظِرتایِم :

 منبع : تاوپلچ   http://tovpelej.blogfa.com

زنگ خطر انتقال چهار راس جبیر باقیمانده از شیر احمد به سلامه خواف 

دو هفته پیش ریاست محترم اداره محیط زیست شهرستان سبزوار از کاهش چشمگیر جمعیت جبیر(آهوی مینیاتوری) در پناهگاه حیات وحش شیر احمد از 75 راس به 4 راس خبر داد.

جناب آقای عمارلو همچنین از ارائه دو راهکار پیشنهادی برای جلوگیری از ادامه این روند از سوی سازمان حفاظت محیط زیست صحبت به میان آورد.

اولین پیشنهاد انتقال دو راس جبیر نر از دیگر استانها جهت تکثیر دوباره جمعیت جبیر ودومین پیشنهاد انتقال 4 راس جبیر ماده باقیمانده از شیر احمد به سایت سلامه خواف بود که متاسفانه در روزهای گذشته آنگونه که از شواهد وقرائن پیداست احتمال انتقال جبیرهای باقیمانده به خواف قوت گرفته.

انتقال این چهار راس جبیر ماده از سبزوار به معنی  پایان جست وخیز این گونه زیبا ومنحصر به فرد در شیر احمد وپایان شور و شوقیست که در چشمان دوستداران حیات وحش سبزوار بعد از تماشای این پستاندار دوست داشتنی ناظر بودیم.یعنی شیر احمدی بدون جبیر.

جمعبت جبیر حدود بیست سال پیش در شیر احمد احیا وتکثیر شد و بعد از آن جزو لاینفک حیات وحش منطقه گردید وفقدان این گونه ارزشمند فاجعه ای اسفناک برای شیر احمد و برای سبزوار وهمشهریان سبزواریست.

عده ای با تکیه بر این ادعا که جبیر بومی منطقه نیست حمایت از ماندن واحیا این گونه در شیر احمد را اتلاف وقت میدانند در صورتی که زیستگاه اصلی جبیر در مناطق کویری, از جمله خار توران است که نه مسافت زیادی با سبزوار دارد ونه از لحاظ اقلیمی با شیر احمد تفاوت چندانی دارد ودر واقع میتوان ادعاکرد که جبیر نیز میتواند بومی منطقه باشد ومستحق توجهی در خور.

انتظار دوستداران حیات وحش سبزواراز ریاست محترم اداره محیط زیست شهرستان و همکارانش ایستادگی در برابر انتقال این چهار راس جبیر به خواف وپافشاری مجدانه در حمایت همه جانبه از ماندن واحیا جبیر در شیر احمد است.

به امید روزی که همشهریان عزیزمان دوباره به همت جناب آقای عمارلو و دیگر مسئولین شهرستان شاهد چرای گله 75 راسی جبیر در شیر احمد باشند.

طبیعت دوستان سبز سبزوار

خبر اسفناک کاهش جمعیت جبیر در منطقه حفاظت شده شیر احمد از 75 راس به 4 راس

به گفته رئیس اداره محیط زیست سبزوار از سال ۱۳۸۶ تا کنون جمعیت جبیر در منطقه حفاظت شده شیر احمد از ۷۵ راس به ۴ راس تقلیل یافته است.

محمد علی عمارلو  در گفتگو با سبزوار نیوز علت اصلی تلفات این گونه زیبا را مشکلات ژنتیکی  بیان کرد.

این خبر در حالی منتشر شده که چند سالیست در سطح شهر خرید وفروش گوشت آهو رونق گرفته و اگر کسی در سبزوار هوس گوشت آهو کند نیاز به صرف وقت چندانی  برای تهیه وخرید آن ندارد  وفقط با صرف هزینه بیشتر میتواند به هدف خود برسد.

دو روز پیش نیز یکی از همین شکارچیان توسط  مامورین دستگیر شده که خود دلیل بر این ادعاست.

به گفته آقای عمارلو  مقرر شده ۲ راس جبیر نر از دیگر استانها به سبزوار انتقال یابد تا بتوانیم دوباره این جمعیت از دست رفته را احیا کنیم.

البته ایشان از گزینه انتقال این ۴ راس جبیر باقیمانده به سایت سلامه شهرستان خواف نیز صحبت به میان آورد که بیشتر شبیه کابوس است برای سبزوار حتی اگر این پستاندار بومی منطقه نباشد.

احیا جمعیت جبیر قبلا در سال ۱۳۷۴در شیر احمد انجام شده و موفقیت آمیز بوده و امیدواریم این بار هم  با همت پرسنل و ریاست محترم  اداره محیط زیست شهرمان این امر محقق شود.

 منابع :

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار          http://www.asrarnameh.com

طبیعت دوستان سبز سبزوار                http://poormohebbi.blogfa.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۰۴:۲۰
رضا حارث ابادی

تاریخ و پیشینه تعزیه خوانی

در رابطه با تاریخ تعزیه خوانی ، در کتب و اسناد تاریخی ، من جمله : تاریخ ابن کثیر شامی ( مربوط به محرم سال 353 هجری قمری ) – سفرنامه تاورنیه  سیاح فرانسوی( مربوط به محرم سال 1046 خورشیدی ) و همچنین در کتاب مشاهدات سفر از بنگال به ایران ، نوشته ویلیام فرانکلین ( مربوط به محرم سال 1166 خورشیدی ) مطالبی آمده که به استناد این مطالب و دیگر مطالب مندرج در منابع تاریخی مربوط به تعزیه ، می توان اینگونه نتیجه گیری کرد : فرهنگ تعزیه خوانی برای امام حسین از قرن چهارم هجری به بعد وجود داشته ، اما تعزیه خوانی به صورت هنر نمایشی ( شبیه خوانی ) ،حدودا از سالهای  1100 هجری قمری ( نیم قرن آخر دوره صفویه ) به بعد، شکل گرفته و تا قبل از آن بصورت دسته های عزاداری و سینه زنی و کوبیدن سنج و نوحه سرایی بوده است .در خصوص تعزیه خوانی به صورت هنر نمایشی می توان به صورت خلاصه چنین گفت : تعزیه خوانی در دوره صفویه شروع شد ، در دوره زندیه رشد فنی و محتوایی کرد و در دوره قاجاریه ( بخصوص در زمان ناصر الدین شاه در تکیه دولت ) به اوج رسید .

این آئین در تمامی مناطق ایران و حتی خارج از ایران ، در سرزمین هایی که در حوزه فرهنگ ایرانی بودند ، رواج پیدا کرد و امروزه با اندکی دقت می توان تاثیر فرهنگ کهن ایرانی را در آئین تعزیه خوانی مشاهده نمود ، بعنوان مثال ، حرکت نشانه های نمادین مثل ((علم )) که نشانه یک درخت فرو افتاده بعنوان نماد یک شهید می باشد ، ریشه در فرهنگ و ادبیات ایران باستان داردر

اما تعزیه در روستای حارث آباد شهرستان سبزوار ( زادگاه مورخ و نویسنده نامی استاد سخن ابوالفضل بیهقی ) دارای قدمتی بسیار طولانی می باشد به طوری که تعزیه در خون مردم این دیار جریان دارد و عشق به اهل بیت وعاشورا مانند عشقی ابدی در وجود این مردم ریشه دوانده و بسان عشقی جدایی ناپذیر می باشد همه ساله و از یک ماه مانده به محرم شور و شوق وصف ناپذیری در وجود تعزیه خوانها و هیئتی ها وجود دارد و بر هر حرفه و کاری که مشغول هستند برای محرم و تعزیه لحظه شماری می کنند و درعشق امام حسین (ع) و محرم اولویت اول آنها می باشد و در این  دهه  کار معنی و مفهومی برایشان ندارد 

استعداد و علاقه فراوان در  نمایش مراسم تعزیه خوانی در این روستا توصیف ناپذیر است به طوریکه خاطرات فراموش نشدنی از اجرای  این مراسم  در طی سالیان در خاطره  مردم این دیار به یادگار مانده است از آن جمله می توان تعزیه خوانان فقید مرحومین : حاج عباس فولادی فر ، حاج محمد فاضلی پور ، علیرضا رحیمی نور ، حسن حارث آبادی رضا ، عباس پوراشرف ، عباس حامدیان و ... 

مرحوم عباس پوراشرف کارگردان فقید مراسم تعزیه خوانی

همچنین پیشکسوتان کنونی تعزیه خوانی از جمله آقایان : حاج ابوالفضل فولادی فر ، محمد تدینی پور ، قاسم حارث آبادی حسن ، قاسم اتحادی پور ، حسین فاضلی پور ، محمد ابراهیم فسنقری ، رحمت حارث آبادی ، محمود حارث آبادی عباس ، احمد گرامی نسب و ...

و تعزیه خوانان جوان آقایان علیرضا تدینی پور ، علیرضا حارث آبادی اصغر ، ابوالفضل حارث آبادی محمد ، مهدی حارث آبادی محمود، احسان تدینی پور ، محمود حارث آبادی محمد ذبیح ، سعید فاضلی پور ، موسی فاضلی پور ، علی راستگو و ... نام برد

انشاالله که تلاش این عزیزان در مسیر گسترش فرهنگ عاشورایی مورد قبول درگاه ایزدی واقع شود انشاا...

آقای محمود رحیمی نژاد کارگردان مراسم تعزیه خوانی که نقش پررنگ و موثری در برگزاری این مراسم دارند وهمچنین آقای غلامحسیین حارث آبادی که محل تمرین تعزیه خوانها در منزل ایشان می باشد که به غلامحسینه معروف شده نیز زحمات زیادی را برعهده دارند

عکسهایی از مراسم عزاداری محرم 1392 روستای حارث آباد شهرستان سبزوار

عباس تدینی در کنار نوه اش علیرضا تدینی

ایشان پدر محمد تدینی از پیشکسوتان تعزیه خوان و پدربزرگ علیرضا و احسان تدینی از تعزیه خوان های جوان روستای حارث آباد می باشند

درپایان یاد و خاطره پیرغلام امام حسین و متولی حلیم روز عاشورا سید بزرگوار مرحوم میرزآقا صانعی که جایش امسال در هیئت خالی بود را گرامی می داریم

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۲ ، ۱۲:۰۲
رضا حارث ابادی
دیدگاه منتقدان درباره بیهقی در درس‌گفتار پایانی

دیدگاه منتقدان درباره بیهقی در درس‌گفتار پایانی
 

دیدگاه منتقدان درباره بیهقی در درس‌گفتار پایانی

 در این جلسه محمد دهقانی، محمدرضا خسروی، محمدجعفر یاحقی و مهدی محبتی جنبه‌های گوناگون تاریخ بیهقی را نقد و بررسی و پرسش‌هایی درباره‌ی بیهقی و اثر سترگش مطرح کردند.

آناهید خزیر: جلسه پایانی درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی که یک سال است روزهای چهارشنبه میزبان صاحب‌نظران، استادان تاریخ، ادبیات و علاقه‌مندان تاریخ بیهقی است به «پرسش‌هایی درباره‌ی بیهق» اختصاص داشت. در این جلسه محمد دهقانی، محمدرضا خسروی، محمدجعفر یاحقی و مهدی محبتی جنبه‌های گوناگون تاریخ بیهقی را نقد و بررسی و پرسش‌هایی درباره‌ی بیهقی و اثر سترگش مطرح کردند.

چرا بیهقی از ایران پیش از اسلام، سخن نگفته است؟

چرا بیهقی در اثرش از فردوسی و شاعران برجسته‌ی زبان فارسی ذکر نکرده است؟

چرا بیهقی کمتر از ایرانی بودن خود سخن گفته است؟

روایت‌های او از حوادث زمان مسعود و محمود غزنوی تا چه حد از وثاقت تاریخی برخوردار است؟ آیا تاریخ بیهقی یک رمان تاریخی است؟ پرسش‌هایی بود که چهارشنبه ۱۰ مهر در مرکز فرهنگی شهر کتاب مطرح شد.

محمد دهقانی: من به ایران بی‌علاقه نیستم
محمد دهقانی در این نشست که به پرسش و پاسخ اختصاص داشت، گفت: یک جلسه از پنج جلسه‌ای که درباره‌ی «تاریخ بیهقی» صحبت کردم اختصاص به رابطه‌ی بیهقی و ایران داشت. ظاهرا همین سخنرانی بود که برداشت‌های گوناگونی از آن شد که آن برداشت‌ها تلقی من نبود. ما ایرانی‌ها تاویل‌گرا هستیم. پیش از آنکه به آن‌چه نوشته یا گفته شده است دقت کنیم می‌خواهیم نیتی را که در پشت نوشته‌ها و گفته‌ها وجود دارد کشف کنیم. البته این کاری علمی نیست. 
بعضی‌ها برداشت کرده بودند که لابد من بی‌علاقه به ایران هستم. یا خواسته‌ام بگویم که بیهقی به ایران بی‌علاقه بوده. من چنین نیتی نداشتم. خودم هم ممکن نیست که نسبت به کشورم ایران بی‌علاقه باشم. من یک پژوهشگرم و دنبال حقیقت هستم. به آن‌چه می‌رسم برپایه‌ی دلایل و شواهد و قراین و اسناد بیان می‌کنم. هم ایران و هم بیهقی و فردوسی را دوست دارم. اما این دلیل نمی‌شود که نگویم میان بیهقی و فردوسی اختلاف است و آن را نادیده بگیرم. براساس شواهد و قراین، بیهقی به هیچ‌وجه رویکرد فردوسی نسبت به ایران را ندارد. بیهقی عرب‌گرا است. در این مساله تردیدی ندارم. او همدلی با مساله‌ای به نام ایران ندارد. اصلا ایران برای او مطرح نبوده است. در عوض با عرب همدلی دارد. او حتا میان عرب و اسلام تفاوتی نمی‌شناسد. از آن حیث که عرب‌ها قومی بودند که اسلام را برای ایران به ارمغان آوردند، آن‌ها را بر نیاکان ایرانی خود، پادشاهان پیش از اسلام، ترجیح می‌دهد. روزگار او هم اقتضای این را داشته است. بیهقی همانند ما به ایران نگاه نمی‌کرده است.

بیهقی عنایتی به شاهنامه فردوسی ندارد
من در آن سخنرانی نشان دادم که بیهقی عنایتی به شاهنامه نداشته است. نه به لحاظ رویکردش به واقعیت و داستان و روایت و تاریخ و نه به لحاظ عقیدتی. این هم که خواندن بیهقی چه فایده‌ای دارد، پرسشی است که درباره‌ی همه‌ی متون ما صادق است. مثلا وقتی «کلیله و دمنه» را می‌خوانیم باید بدانیم که این متن چه نسبتی با امروز ما دارد. بیهقی از لحاظ تاریخی و فرهنگی می‌تواند برای امروز ما درس‌آموز باشد. به‌خصوص در حوزه‌ی ادبیات می‌تواند به ما نوشتن را یاد بدهد. این خیلی مهم است. ما حتا اگر به تاریخ و ادبیات علاقه نداشته باشیم، اگر بخواهیم فارسی را خوب بنویسیم حتما باید بیهقی را بخوانیم. 
حقیقت آن است که بلاغت ما به‌طور سنتی مبتنی بر شعر بوده و الگویش را از زبان عربی گرفته است و از ذات زبان فارسی استخراج نشده است. برای همین بود که فکر می‌کردیم هرچه نوشته‌ی ما به شعر نزدیک‌تر باشد ادبی‌تر است. این کاملا خطاست. بیهقی نشان داد که بوطیقای نثر با بوطیقای شعر چه تفاوتی دارد. در شیوه‌ی تاریخ‌نگاری هم بیهقی می‌تواند معلم خوبی باشد. بیهقی به ما نشان می‌دهد که مسایل سیاسی و فرهنگی ما ریشه‌دار است. کمترین درسی که از او می‌گیریم این است که شتاب نکنیم. او به ما صبوری می‌آموزد. نکته‌ی دیگر آنکه از دیدن خودمان در آینه این متون وحشت نکنیم. اول خودمان را بپذیریم و بعد سعی کنیم اشکالاتی را که هست چاره کنیم. به‌نظر من خواندن بیهقی چنین فایده‌هایی برای ما دارد.

محمدرضا خسروی: نباید بیهقی را با «تاریخ بیهقی» درآمیخت
سپس محمدرضا خسروی گفت: امروز پس از یک سال دفتر درس‌گفتارهای بیهقی بسته می‌شود. من به سهم خودم و به عنوان یک خراسانی از آقای محمدخانی سپاسگزاری می‌کنم که چراغ «تاریخ بیهقی» را در طول یکسال روشن نگه داشت. اما درباره‌ی بیهقی سخن بسیار داریم. شاید سخن‌هایی که پایانی نخواهد داشت. با این همه، دوست دارم در همین آغاز سخن به یک مطلب اشاره کنم. من نمی‌بایست در این انجمن سخن می‌گفتم. کمی حقوق خوانده‌ام و از دانش آکادمیک بهره‌ی بسیاری ندارم اما بازتاب این درس‌گفتار‌ها من را وادار کرد که بیایم و در یکی از این نشست‌ها به دفاع از بیهقی برخیزم. نکته‌ای که پیش از هر چیز باید بگویم این است که ما نمی‌بایست بیهقی را با «تاریخ بیهقی» درآمیزیم. بیهقی کسی است و «تاریخ بیهقی» چیز دیگری است. اگر بخواهیم درباره‌ی «تاریخ بیهقی» قضاوت کنیم، درست است اما اینکه بگوییم بیهقی با شاهنامه آشنایی ندارد، سخن نادرستی است. 
باید گفت که «تاریخ بیهقی» که جزء کم مایه‌ای از تاریخ بزرگی است که بیهقی نوشته است، از فردوسی سخنی ندارد. در وضع خوش‌بینانه‌ای می‌توان گفت که یک سوم «تاریخ بیهقی» باقی مانده و حجم زیادی از این کتاب از بین رفته است. اگر قرار بود که بیهقی در مورد فردوسی سخن بگوید جای آن در تاریخ یمینی بود؛ آنجایی که از محمود غزنوی و شاعران دوره‌ی او سخن گفته است. ما در بسیاری از جا‌ها درباره‌ی بیهقی بر اساس همین بخش باقی مانده قضاوت می‌کنیم. من قطع و یقین دارم که اگر همه‌ی «تاریخ بیهقی» باقی می‌ماند قضاوت ما این‌گونه نبود. اگر بیهقی اندیشه‌ی ضد ایرانی دارد، پس کو ایرانی؟ ایرانی کدام است؟ بزرگ‌ترین میراثی که برای ما باقی مانده است از آن فردوسی و بیهقی است. یعنی سه دانگ از شش دانگ میراث ایرانیان به این مرد باشرف و بزرگوار مربوط است. پس آیا می‌توانیم بگوییم که او اندیشه‌ی ضد ایرانی دارد؟

محمدجعفر یاحقی: اگر بیهقی عرب‌گراست چرا کتابش به فارسی است؟ 
در آغاز می‌خواستم از شهر کتاب و آقای محمدخانی تشکر کنم که این زمینه را فراهم کردند که درباره‌ی بیهقی و تاریخ او بحث بشود. این متنی است که کمتر به آن اقبال شده است. در مورد حافظ و مولوی و سعدی و فردوسی اقبال بیشتری شده است. من صمیمانه تشکر می‌کنم و این سپاسگزاری را رسمی‌تر انجام خواهیم داد. ما در دانشگاه سبزوار روز اول آبان هر سال را روز بیهقی نام گذاشته‌ایم و نشست‌هایی برگزار می‌کنیم. امسال تصمیم گرفته شد که از آقای محمدخانی به عنوان مهمان ویژه دعوت کنیم و از ایشان تشکر کنیم. 
بحثی در گرفته در این باره که  آیا میان بیهقی و فردوسی رابطه‌ای هست؟ می‌توانم بگویم که لااقل تاثیر و تاثر و مشابهت‌هایی میان سرگذشت این دو دیده می‌شود. احتمالا بیهقی شاهنامه را در کنار دست خود داشته است اما به جهات مختلفی در این بخش بازمانده نامی از آن نبرده است. این دلایل متعدد است. یکی عدم تناسب در این بخش از «تاریخ بیهقی» با سخن گفتن درباره‌ی فردوسی است. «تاریخ بیهقی» از روی کار آمدن مسعود آغاز می‌شود که اگر آن را ۴۲۱ بگیریم، لااقل ۷ـ ۸ سال پس از مرگ فردوسی است. پس سخن گفتن از فردوسی هیچ ارتباطی با این بخش از «تاریخ بیهقی» نداشته است. گذشته از آن، می‌دانیم که فردوسی مورد علاقه‌ی حکومت غزنویان نبود. آن بُغضی که نسبت به فردوسی در دستگاه محمود غزنوی وجود داشت بر دوره‌ی مسعود هم سایه افکنده بود. ملاحظه‌کاری و دیپلماسی ادبی که بیهقی داشت به او آموخته بود که به‌شدت با احتیاط عمل کند. آن‌ها می‌بایست از سیم‌های خاردار عبور می‌کردند تا بتوانند به حرکت خود ادامه بدهند. این باعث شده که به صراحت از فردوسی نام نبرد. 
گفته‌اند که بیهقی عرب‌گراست. من این تعبیر را نمی‌پسندم. اگر بیهقی عرب‌گرا بود مثل میمندی که دستور داد همه‌ی مکاتبات را به عربی برگردانند، تاریخش را به عربی می‌نوشت و بدین‌گونه ارادت خود را به عرب‌ها نشان می‌داد. باید بدانیم که بیهقی متشرع است. او یک مسلمان معتقد است که به اصول اسلامی پایبندی دارد. بر این اساس است که درباره‌ی ایران و شاهنامه و زبان فارسی قضاوت می‌کند. وانگهی، اگر درصد واژگان عربی در بیهقی بیشتر از فردوسی است این اقتضای روزگار بیهقی است که ۳۰ - ۴۰ سال پس از فردوسی کتابش را نوشته است.

باید بیهقی را با بلعمی مقایسه کرد
فردوسی علاقه‌ی خاص به ایران و فرهنگ ایرانی دارد که با هیچ‌کس قابل مقایسه نیست. حتا رودکی و شاعران روزگار او هم به اندازه‌ی فردوسی ایران‌گرا نبوده‌اند. تحولی که در نثر و زبان فارسی و فرهنگ ایرانی اتفاق افتاد بیهقی را به این سمت کشاند. شما می‌توانید بیهقی را با بلعمی مقایسه کنید. بلعمی هم متشرع است و ایران‌گرا نیست اما زبانش پیراسته‌تر است. چون مقدم بر بیهقی بوده است. این دلیل بر علاقه‌ی بلعمی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نیست. 
اگر بیهقی عرب‌گرا بود پس وصاف و عطاملک جوینی چه بوده‌اند؟ لابد از عرب هم عرب‌تر بوده‌اند! چون درصد استفاده‌ی آن‌ها از ابزارهای زبان عربی بسیار بیشتر از بیهقی است. در روزگار بیهقی محور فکر ایرانی در حد خراسان بوده است. عراق عجم و عراق عرب در حوزه‌ی زبان فارسی نبوده‌اند. آل‌بویه که یک سلسله‌ی ایرانی است مروج زبان عربی بود. اینکه در چنین دوره‌ای بیهقی به زبان فارسی توجه کرده است دلیل بر علاقه‌ی او به فرهنگ ایرانی است. «تاریخ بیهقی» یک اثر ایرانی است که بسیاری از خصوصیات فرهنگ ایرانی را نشان می‌دهد. نباید در پوسته‌ی زبان متوقف بشویم. در بیهقی ارزش‌ها و ریزه‌کاری‌هایی است که مختص خود اوست. از روابط اجتماعی گرفته تا سازگاری ایرانی با شرایط، همه در «تاریخ بیهقی» بازتاب یافته است. ایرانی توانسته با همین انعطاف‌ها خود را نگه دارد. چنین مشخصه‌ی فرهنگی بهتر از هرجای دیگر در «تاریخ بیهقی» آمده است. اگر «تاریخ بیهقی» را نداشتیم سیمای فرهنگی روزگار غزنوی برای ما ناشناخته می‌ماند. بنابراین خصوصیات است که «تاریخ بیهقی» برای ما ارزشمند و احترام‌برانگیز است. البته نمی‌گویم که بیهقی مانند فردوسی بوده است. هیچ کس چنین ادعایی ندارد. فردوسی با هیچ‌کس قابل مقایسه نیست اما بیهقی از همگنان خودش سرآمد‌تر است.

محمد دهقانی: بیهقی در مقام تاریخ‌نگار عین وقایع را نوشته است
محمد دهقانی ادامه داد: اگر این استدلال خطرناک را بپذیریم که چون بیهقی تاریخ خود را به فارسی نوشته پس طرفدار ایران بوده است، عکس آن را هم باید بپذیریم. یعنی کسی مانند ابن‌سینا که جز «دانشنامه‌ی علایی» او بقیه‌ی آثارش به عربی است یا ابوریحان بیرونی، عرب‌گرا بوده‌اند. یا غزالی طوسی که در «کیمیای سعادت» می‌نویسد که این کتاب را به فارسی و برای عوام می‌نویسد، لابد دشمن ایران بوده است. 
چنین استدلالی شمشیر دو دم است. بله، بیهقی کتابش را به فارسی نوشته است. مکاتبات دربار غزنوی هم به فارسی بود. سلطان مسعود هم به فارسی می‌نوشت. چون فارسی نوشتن برای آن‌ها شأنی داشت. این باعث افتخار ماست. پس طبیعی است که بیهقی هم کتابش را به فارسی نوشته باشد. نه تنها بیهقی بلکه بقیه‌ی دبیران دربار مسعود هم مجبور بودند که به فارسی بنویسند. جز دوره‌ی کوتاه می‌مندی که می‌خواست نامه‌نگاری‌های دربار را عربی کند و موفق نشد، زبان رسمی دربار غزنوی فارسی بود. اگر چنان استدلالی را گسترش بدهیم با ترک‌زبان‌ها و هندی‌هایی چه کنیم که آثارشان را به فارسی نوشته‌اند؟ آیا امثال اقبال لاهوری خود را یک ایرانی معرفی می‌کند؟ او هویت خود را مسلمانی قرار می‌دهد. وقتی مسایل را از دید ایدئولوژیکی می‌بینیم این مشکلات پیش می‌آید. 
این است که بیهقی یک چیز است و «تاریخ بیهقی» چیز دیگر. تا آن‌جا که من می‌دانم ما بیهقی را از راه همین کتاب تاریخ‌اش می‌شناسیم و چیز دیگری جز اشاره‌ی کوتاه همشهری‌اش علی بن زید بیهقی آگاهی دیگری درباره‌ی او نداریم. از این‌ها گذشته ما شاهدی نداریم که ثابت کنیم بیهقی شاهنامه می‌خوانده است. اگر او شاهنامه را خوانده بود نمی‌نوشت که بوران‌دخت جانشین خسروپرویز بود. او هنگامی که از حمله‌ی عرب‌ها به ایران می‌نویسد هیچ دلسوزی نسبت به ایرانیان نشان نمی‌دهد. بیهقی تنها خواسته است که تاریخ سلسله‌ای را بنویسد که برای آن سلسله احترام بسیاری هم قائل بوده است. بیهقی در مقام تاریخ‌نگار خود را موظف می‌دیده است که عین وقایع را بنویسد و این است که به کار او ارزش می‌دهد.

محمدرضا خسروی: اگر بیهقی ضد ایرانی است، عمیقا دوستش دارم! 
سپس محمدرضا خسروی گفت: تمام حرف من این است که ما شخص بیهقی را در ترازوی سنجش قرار داده‌ایم، در حالی که تنها می‌توانیم از «تاریخ بیهقی» سخن بگوییم. اینکه بگوییم بیهقی اندیشه‌ی ضدایرانی داشت، سخن وحشتناکی است. اگر وامدار بیهقی باشیم و به نثر او نگاه کنیم باور خواهیم کرد که از آغاز پیدایش نثر دری تا همین لحظه جانشینی برای او نمی‌توان یافت. یعنی کار بیهقی آنقدر پُر فروغ است که نمی‌توان تاریخ او را در سایه قرار داد. بر او ببخشاییم اگر از امثال سایره و شعر عربی استفاده کرده است. وجود بیهقی خورشید درخشانی است که به ما اجازه نمی‌دهد به جوانب دیگر نگاه کنیم. من اعتقاد دارم که به نام بیهقی حرف نزنیم، به نام «تاریخ بیهقی» سخن بگوییم. بیهقی اگر بی‌انصاف است، اگر عرب‌گراست، اگر محافظه‌کار است، اگر اندیشه‌ی ضدایرانی دارد، من این بی‌انصاف محافظه‌کار عرب‌گرای دارای اندیشه‌های ضدایرانی را عمیقا دوست دارم!

مهدی محبتی: بیهقی در تحلیل وقایع تاریخی نگاه فردوسی را قبول ندارد
مهدی محبتی سپس دیدگاهش را بیان کرد و گفت: در درس‌گفتار‌ها یکی از سخنرانان عنوان کرد که نگاه بیهقی از منظر علیت تاریخی مخالف نگاه فردوسی است. بیهقی در تحلیل وقایع تاریخی نگاه فردوسی را قبول نداشته است. با این استدلال که فردوسی بخش مهمی از شاهنامه را به چیزهایی اختصاص داده است که واقعی نیستند اما واقعی به نظر می‌آیند. توده‌ها نیز به این سخنان غیرعقلانی راغب‌تر هستند. مثل داستان دیو. 

جدای از این من دوست دارم در این‌جا از شاعر فقید احمد شاملو یاد بکنم که مقدار زیادی از بیهقی‌خوانی ما مرهون شهرتی است که ایشان از بیهقی در دل‌ها انداخت. گفته‌اند که شاملو همه‌ی «تاریخ بیهقی» را از حفظ بود. به همین علت است که شعر او قوی است. این سخن چه درست باشد، چه نباشد، مشهور شده است. 
یک نکته‌ی دیگر آن است که آن‌چه «تاریخ بیهقی» را ارزشمند می‌کند نحوه‌ی برخورد او با زبان فارسی است. بیهقی جزو معدود کسانی است که نثر خلاق را به عنوان یک ژانر به جامعه‌ی امروز فارسی‌زبانان ارایه داد. چون بسیار کم درباره‌ی نثر خلاق کار شده است و در این باره الگو کم داریم. شما اگر به «گلستان» نگاه کنید می‌بینید که نثر سعدی قاعده‌مند و کلیشه‌ای است اما در بیهقی این نثر دچار یک نوع تنش‌هایی است که مبتنی بر واقعیت‌ها عوض می‌شود و این برای جامعه‌ای که خیلی با زیر و زبرهای کلامی خوگر نشده است، می‌تواند یک میراث عزیز و ماندگار باشد. 
محمدخانی: با پایان درس‌گفتارهای بیهقی پرونده بیهقی را نمی‌بندیم
در پایان علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب مرکزی گفت: مباحث مختلفی که در درس‌گفتارهای بیهقی مطرح شد مبتنی بر همین بخش بازمانده‌ی «تاریخ بیهقی» بود. اینکه در دو سوم گمشده‌ی «تاریخ بیهقی» چه مطالبی گفته شده است، برای ما ناشناخته است و هیچ‌کس نمی‌تواند درباره‌ی آن قضاوت بکند. در بحث‌هایی هم که مطرح شد می‌خواستیم دیدگاه‌های اجتماعی و سیاسی و فرهگی بیهقی را بشناسیم و به شناخت بهتری از این متن برسیم. 
در چهل پنجاه سال گذشته درباره‌ی بیهقی کم کار شده است. پس از تصحیح مرحوم دکتر فیاض و تصحیحی که به‌تازگی آقای دکتر یاحقی و سیدی انجام داده‌اند، مهم‌ترین کاری که درباره‌ی «تاریخ بیهقی» شده است‌‌ همان مجموعه مقالاتی است که در کنگره‌ی ۱۳۴۹ ارایه شد. پس از آن آثار تازه‌ای پدید نیامده است. به همین دلیل زمانی که می‌خواستیم درس‌گفتارهای بیهقی را برگزار کینم کسی را نداشتیم که درباره بیهقی بحث کند. گروه‌های تاریخ و ادبیات را که می‌دیدیم کسی را نمی‌توانستیم بیابیم. این از آسیب‌های جامعه‌ی علمی ماست. امروز هم با پایان گرفتن درس‌گفتارهای بیهقی پرونده‌ی بیهقی را نمی‌بندیم. این پرونده را باز می‌گذاریم تا بیهقی را بیشتر بشناسیم و به جهان معرفی کنیم. یونسکو غزنه را به‌عنوان یکی از پایتخت‌های فرهنگی جهان اسلام معرفی کرده است و قرار است که همایشی درباره‌ی غزنه و ادب فارسی اواخر مهر در فرهنگستان برگزار شود. خوشحالیم که درس‌گفتارهای بیهقی، در این سال برگزار شد.

منبع : موسسه شهر کتاب  http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۲ ، ۱۹:۳۰
رضا حارث ابادی
به گزارش خبرنگار سبزوار نیوز فرماندار سبزوار روز گذشته برای افتتاح یک تالار پذیرایی در محل خیابان کوشک شهرستان سبزوار حضور یافت .تالاری که براساس شنیده ها متعلق به بخش خصوصی میباشد.

این درحالی است در چند روز گذشته در شهرستان سبزوار شاهد برگزاری همایش ملی بیهقی پدر نثر ادبیات ایران بودیم و هیچ یک از مسئولین فرمانداری سبزوار در آن حضور نداشتند.

مراسمی که به همت دانشگاه حکیم سبزواری ,اداره فرهنگی شهرداری سبزوار و شورای اسلامی در این شهرستان برگزار شد و مهم ترین محور آن تلاش برای ثبت نام روزی به نام روز ابوالفضل بیهقی به عنوان پدر نثر ایران در گاه شمار ملی ((تقویم ))ایران بود.

رویدادی مهم که برای دیار کهن بیهق به عنوان یک هویت قومی و تاریخی  شناخته میشود.

علیرغم اینکه در این مراسم مهمانان مهمی ازجمله اساتید دانشگاه ,پژوهشگران و مورخ شناسان دعوت شده بودند خبری از حضور مسئولین اداره میراث فرهنگی و گردشگری  شهرستان سبزوار در آن نبود.

همایش ملی ابوالفضل بیهقی در سطح علمی و آکادمیک برگزار شد و بیش از 120 مقاله نیز به دبیرخانه این همایش ارسال شده بود که بابررسی هیات داوران 110 مقاله آن پذیرفته شد.

ابوالفضل بیهقی نویسنده و مورخ ایرانی و زاده شده در روستای حارث آباد شهرستان بیهق ((سبزوار کنونی )) است که در عصر حکومت غزنویان و مسعود شاه غزنوی می زیسته است و شاهد رویدادهای مهمی از جمله توطئه های بوسهل سوزنی برعلیه حسنک وزیر ,وزیر شیعه مذهب خاندان عزنوی بوده است.

براساس نظر اغلب کارشناسان ابوالفضل بیهقی فردی شیعه مذهب و مردمی بوده است و متاسفانه شورای انقلاب فرهنگی ثبت روزی به نام این مرد بزرگ را به دلایل غیر علمی از جمله درباری بودن و سنی مذهب بودن رد کرده است.

ثبت روز ملی بیهقی پیشتر در شورای فرهنگ عمومی شهرستان سبزوار و استان خراسان روضوی تایید شده بود .وبرای تایید نهایی به شورای انقلاب فرهنگی نیز ارسال شده بود.

مراسمی که حتی مسئولین اداره میراث فرهنگی و گردشگری  شهرستان سبزوار در آن حضور نداشتند.

غایبان بزرگ همایش ملی بزرگداشت بیهقی درروز اول آبان

غایبان بزرگ همایش ملی بزرگداشت بیهقی درروز اول آبان وبسایت خبری تحلیلی سبزوارنیوز ، ضمن انتشار مطلبی انتقادی نسبت به غیبت تعدادی از مدیران ارشد سبزوار در همایش ملی بزرگداشت بیهقی در روز اول آبان 92 گلایه کرد.

به گزارش مجله اینترنتی اسرارنامه ، در این مطلب به خصوص از کم کاری گسترده معاون استاندار و فرماندار ویژه شهرستان سبزوار و رئیس اداره میراث فرهنگی ، صنایع دستی و گردشگری این شهر در امر پاسداشت مفاخر ملی و بزرگان فرهنگی دیار سربداران ، انتقاد شده است.

البته در مطلب سبزوارنیوز هیچ اشاره ای به عدم حضور نمایندگان سبزوار در این مراسم نشده ، اما به نظر می رسد جای خالی دو نماینده خطه سربداران در مجلس شورای اسلامی نیز در مراسم روز ملی بیهقی به شدت خالی احساس می شد.

لازم به ذکر است ، سبزوارنیوز یکی از رسانه های پرمخاطب و با سابقه خبری در غرب خراسان رضوی است که در زمینه انتشار اخبار متنی و تصویری هم به لحاظ سرعت ، هم به لحاظ حجم کار و هم به لحاظ تولید و انتشار اخبار و گزارش های دست اول در میان رسانه های خبری منطقه سبزوار بزرگ جایگاه نخست را به خود اختصاص داده است.

یک ویژگی مهمتر سبزوار نیوز در نظر مخاطبان در طول فعالیت چندساله این رسانه محلی ، میانه روی ، حفظ بی طرفی  و پرهیز از درگیر شدن در جناح گیری های حزبی وجناحی در سطح ملی یا شهرستانی بوده است. در چندماه اخیر ، سید محسن جعفری که از خبرنگاران پیشکسوت سبزوار است ، دبیری خبر این وبسایت را برعهده گرفته است . جعفری به طور همزمان نمایندگی دفتر روزنامه قدس و خبرگزاری فارس در سبزوار را نیز برعهده دارد.

مجله اینترنتی اسرارنامه در ادامه به انتشار بخش هایی از مطلب انتقادی سبزوار نیوز با اندکی ویرایش دررابطه با غیبت سئوال برانگیز مسوولان ارشد سبزوار در همایش روز ملی بیهقی می پردازد :

فرماندار سبزوار برای افتتاح یک تالار پذیرایی رفت/ اما در همایش ملی ابوالفضل بیهقی حضور نداشت .

در پایان لازم به ذکر است شماری از مردم سبزوار نسبت به حضور مدیران غیربومی که تعهد و یا شناخت کافی برای خدمت موثر در این شهرستان را ندارند ، گلایه مند هستند.

با توجه به نقش ویژه سبزوار به عنوان قطب اول دانشگاهی ، فرهنگی و اقتصادی شمال شرق کشور پس از مشهد مقدس و نیز با توجه به پیشینه خاص تاریخی و مذهبی این شهر به عنوان اولین پایتخت حکومت شیعه دوازده امامی در ایران و کانون همیشگی تجمع علمای شیعه در شرق کشور ، انتظار می رود مسوولان استانی و کشوری درامر انتصاب مسوولان ارشد سبزوار به ویژه فرماندار و ریاست ادارات مهمی نظیر میراث فرهنگی و صنایع دستی و گردشگری و اداره فرهنگ و ارشاداسلامی دقت بیشتری را لحاظ نمایند.

منبع :

مجله اینترنتی اسرارنامه  http://www.asrarnameh.com

وب سایت سبزوار نیوز  http://www.sabzevarnews.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۲ ، ۱۲:۴۲
رضا حارث ابادی

روستای حارث آباد قطب اول پسته شهرستان سبزوار 

پسته حارث آباد شهرستان سبزوار 

روستای حارث آباد شهرستان سبزوار که تا 20 سال قبل کل درختان میوه موجود در این روستا به تعداد انگشتان دو دست نبود و البته پیرامون این روستا به وفور درختان فراوان تاغ و ... وجود داشت ولی اکنون و بعد از گذشت نزدیک به بیست سال و با تلاش فراوان باغداران و کشاورزان زحمتکش این دیار ، به جرات می توان گفت که این روستا هم اکنون بزرگترین تولید کننده پسته در شهرستان سبزوار می باشد . و بیش از هزاران درخت پسته محصول ده در این روستا وجود دارد که رونق اقتصای خوبی برای مردم این روستا و شهرستان داشته است .

حارث آباد قطب اول پسته شهرستان سبزوار 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۹:۳۶
رضا حارث ابادی