جوانهایی که با خواندن شاملو، بیهقی میخوانند!
شانزدهمین مجموعه درسگفتارهایی دربارهی بیهقی به «بیهقی، گزارشگر مورخ» اختصاص داشت که چهارشنبه ۲۱ فروردین با سخنرانی محمدعلی سپانلو در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد .
سپانلو در جستوجوی این چیستی بود که بیهقی در نگارش تاریخ خود، روشی دقیق و سبکی زنده و جامع در تاریخنگاری برگزیده است که پیشینیان فاقدش بودند. گزارش او از آنچه دیده، شنیده و خوانده، با نثری جذاب بر دلها مینشیند و باید بررسی کرد که تاثیر کلام و پیام بیهقی در چیست؟
این شاعر و محقق ادبی سپس به دیر شناخته شدن تاریخ بیهقی اشاره کرد و گفت: داستان شناخته نشدن «تاریخ بیهقی» در روزگار ما، پدیدهای است. این کتاب خیلی دیر شناخته شد. در حالی که امروزه نسل جدید و نوپرداز بیشترین تاثیر را از «تاریخ بیهقی» گرفته است. هفتصد سال «گلستان» کتاب اصلی نثر فارسی بود؛ یا کتابهای نثر دیگری همانند «تذکره الاولیاء» و «اسرار التوحید» اما عجیب است که «تاریخ بیهقی» که خیلی دیر شناخته شد، ناگهان توانست بر نسل کنونی تاثیر بگذارد. پس در این میان یک سکتهی تاریخی روی داده است. هنگامی که نخستینبار محققان انگلیسی «تاریخ بیهقی» را در هند چاپ کردند، تصور میشد که شاید دیگر مجلدات آن نیز پیدا شود. من از ابوالحسن نجفی سخنی شنیدم که بسیار غم انگیز بود. او میگفت روزی که انگلیسیها داشتند کتابخانههای هند را شکل میدادند و شمارهگذاری میکردند، مقداری از کتابها را که در انبارها مانده و پوسیده بود، در دریا غرق کردند. کسی چه میداند، شاید مجلدات از دست رفتهی «تاریخ بیهقی» در میان آن کتابها بوده است. غرب بسیاری از آثار فرهنگی ما را یا به آتش کشیده یا به آب سپرده است.
«تاریخ بیهقی» را اهل فن بیشتر میخوانند
به هر حال، بخشهایی از «تاریخ بیهقی» بسیار مشهور است، مثلا «داستان حسنک وزیر» اما این کافی نیست. باید دربارهی آن کار شود. اگر به نسل جوان بگوییم که شاملو سبک جملهبندی خود را از بیهقی گرفته است، جوانها باز به سراغ شعر شاملو میروند تا اینکه بخواهند «تاریخ بیهقی» را بخوانند. چون فکر میکنند که با خواندن شاملو بیهقی را هم خواندهاند و این حیف است. «تاریخ بیهقی»، به تعبیری، کتاب منحصر به فردی است. شاید تواریخ دیگری مثل «تاریخنامهی طبری» یا «زین الاخبار» را پیدا کنیم که نثر باارزشی دارند اما هیچ کدام به پای بیهقی نمیرسند. بیهقی هم خبرنگار است، هم مورخ و هم داستاننویس. اخباری که او به ما میدهد، در جای دیگری کمتر میتوان یافت. در آن روزگاری که بیهقی کتابش را مینوشت، اثر دیگری نمیشناسیم که چنین دقیق باشد اما واقعیت آن است که «تاریخ بیهقی» را اهل فن بیشتر میخوانند. چون بیهقی تاریخنویسی جدی است. طنز دیگران را منتقل میکند اما خود طنزی ندارد. اصطلاحاتی هم که به کار میبرد بسیار مهم است. مثلا آنجایی که صحبت جنگ است به جای «حمله» یا «به پیش» که امروزه به کار میرود، مینویسد: «دهید». این واژه مربوط به پیش از اسلام است. پس میتوان اهل قلم را متوجه کرد که بیهقی چه منبع لایزالی است.
پس از ادیب پیشاوری چندین نفر «تاریخ بیهقی» را چاپ کردهاند که از همه شناخته شدهتر سعید نفیسی و علیاکبر فیاض است. گاهی فکر کردهام که چرا نباید در میان محققان ما یک قدرت تداعی وجود داشته باشد؟ اینکه فکر کنند که فلان اصطلاح و واژه را جای دیگری دیدهاند؟ مثلا در دستنویس «تاریخ بیهقی» کلمهای هست که سه جور خوانده میشود. هم میتوان آن را «کوهشیر» خواند، هم «کوهیژ» و هم «کوهتیز». فیاض «کوهتیز» نوشته است. جعفر مدرس صادقی که ویرایشی داستاننگارانه از «تاریخ بیهقی» به دست داده، «کوهیژ» نوشته است اما من صورت درست این واژه را در شعر فرخی سیستانی پیدا کردهام. فرخی قصیدهای در مدح سلطان محمود غزنوی دارد که با این بیت آغاز میشود: «بدین خرمی جهان، بدین تازگی بهار/ بدین روشنی شراب، بدین نیکوی نگار». آنگاه به ستایش از جنگهای سلطان محمود و پیروزی او بر پادشاهان میپردازد و میگوید: «به ماهی چهار میر، به ماهی چهار شاه/ به ماهی چهار شیر، بیفکند ازین بار؛ یکی را به کوهسر، یکی را به کوهشیر/ یکی را به دشت گنج، یکی را به رودبار». میبینیم که فرخی «کوهشیر» آورده است. از این روست که میگویم گاه ضبط درست واژهای از «تاریخ بیهقی» در جای دیگری است.
بیهقی از سلطان مسعود، شخصیت شکسپیری میسازد
بخشهایی در «تاریخ بیهقی» هست که قدرت دیالوگنویسی او را نشان میدهد. بیهقی نوعی از گفتار را ثبت کرده است که به کمک آن میفهمیم که پدران ما چگونه سخن میگفتهاند. در قدیم تا این اندازه فاصله میان زبان کتابت و محاوره نبود. از نظر داستاننویسی شخصیتی که خیلی خوب معرفی میکند، سلطان مسعود غزنوی است. از او یک شخصیت شکسپیری میسازد. مسعود گاه اندیشهی نیکو دارد اما به راحتی فریب میخورد و بد گویی دیگران را میشنود اما نصیحت دیگران را نمیپذیرد. در شکست دندانقان چند نفر به او گفتند که لشکر ما بُنهی سنگین دارد و سلجوقیان چریکی جنگ میکنند و میتوانند به راحتی فرار کنند. پس حمله نکن. مسعود به هیچ وجه نمیپذیرد و میگوید هر کس چنین سخنی بگوید دستور میدهم او را چوب بزنند.
مسعود جنگاور بود و اهل دوستی و معاشرت. البته پرخاشگر هم بود. امیرمحمد، پسر دیگر سلطان محمود، مرد سلیمالنفسی بود و اهل صلح و مماشات. مسعود شهر اصفهان را میگیرد و مردم آنجا را قتل عام میکند. بعد به همدان حمله میکند تا از آنجا به بغداد برود. خبر مرگ پدرش میرسد و اینکه برادرش امیرمحمد را جانشین او کردهاند. سپهسالار علی قریب، محمد را بر تخت نشانده بود. بعدها به او لقب «امیرنشان» میدهند. مسعود با سپاه برمیگردد. تمام شهرها بدون جنگ تسلیم او میشوند. برادر را میگیرد و حبس میکند. مسعود چشم دیدن سپهسالار علی قریب امیرنشان را ندارد. او را از بین میبرد. یک بخش از «تاریخ بیهقی» که دیالوگهای بسیار زیبا و قدرتمندانهای دارد، همین بخش «فرو گرفتن علیِ امیرنشان» است. در این بخش اختصار را در سخن بیهقی میبینیم. برای نمونه آنجایی که علی قریب با بونصر مشکان سخن میگوید، چنین عبارتی را میخوانیم: «از این معانی روی ندارد گفتن ـ که خود داند که من بدگمان شدهام و با تو در این ابواب سخن گفتهام: «که تو را زیان دارد و مرا سود ندارد.» این یک نثر فرهیخته و پاکیزه است که همه آن را میفهمیم و احتیاج به فرهنگ لغت ندارد. در حالی که امروزه با بسیاری از کلمات تلاش میکنیم همین را بگوییم.
رویدادهای تاریخ بیهقی همانند صحنه سینماست
امپراتوری غزنوی بخشی از ری، طبرستان، خراسان و تا مرز ترکستان، هرات، غزنین و بخشی از هندوستان بود. از زبانها و سرزمینهای گوناگون تشکیل شده بود که نگهداری آن قدرت توانمندی میخواست. غزنویان جاسوس و ناظر گمارده بودند و از بخشهای مختلف امپراتوری گروگان میگرفتند اما سلجوقیان قومی ترکمان بودند و از سلطان محمود اجازه گرفته بودند که به این سوی جیحون بیایند و گلهداری کنند. سلجوقیان بهتدریج خراسان را میگیرند و به باورد و نسا و نیشابور میرسند. در چند جنگ بر غزنویان پیروز میشوند. مسعود ناچار میشود که خود به مقابلهی آنها برود. یکی از جنگهای او با سلجوقیان در «تلخاب» روی میدهد. بیهقی مینویسد: «نزدیک چاشتگاه طلایع مخالفان پدید آمد، سواری سیصد، نزدیک تلخاب. و ما نزدیک منزل رسیده بودیم و بُنه در قفا بود.». یکی از دشواریهای سپاه غزنویان بُنه (: توشه) سنگین آنها بود. در حالی که سلجوقیان سبک حرکت میکردند و چیزی نداشتند. این یکی از مسایل و تاکتیکهای جنگی بود. هونها، سکاها و خوارج هم بُنه نداشتند و سبک حرکت میکردند.
نادرشاه افشار هم از این تاکتیک استفاده میکرد. ناپلئون در تاریخ نظامی خودش از تاکتیکهای نادر نام میبرد. یکی از این تاکتیکها داشتن نیروی ذخیره بوده است. سپاه ناپلئون کمتر از سپاه روس و اتریش بود اما چون نیروی ذخیره داشت، بر آنها پیروز شد. در «عالم آرای نادری» هم میخوانیم که نادر از این تاکتیک استفاده میکرد. در این بخش «تاریخ بیهقی» هم به همین گونه میخوانیم که سلجوقیان چگونه از همین روش استفاده کردند و بر مسعود پیروز شدند. در جایی از گزارش جنگ تلخاب، بیهقی مینویسد: «من از آنجا فراتر قدم نجنبانیدم تا چه رود. با سواری سیصد سلامت جو، و چشم بر چتر امیر میداشتم. و قلب امیر از جای برفت. و جهان پُر بانگ و آواز شد و ترکاترک بخاست. گفتی هزار هزار پُتک میکوبند. و شعاع سنانها و شمشیرها در میان گرد میدیدم». از این زیباتر نمیتوان نوشت. همانند صحنهی سینما است. نبوغ نویسنده میتواند از زمانش پیش بیفتد. در فردوسی هم همین را میبینیم. گمان میکنم خبرنگاران امروزی باید بسیار چیزها از بیهقی بیاموزند.
منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org- آناهید خزیر