ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghi_news/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

روستای حارث آباد سبزوار

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

رضا حارث آبادی بیهقی

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

دانشگاه حکیم سبزواری

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

دکتر مهیار علوی مقدم

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

بایگانی

پیوندها

۳۸۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی» ثبت شده است

مراسم بزرگداشت ابوالفضل بیهقی، اول آبان ماه 1392 همزمان با روز این مورخ و نویسنده توانمند نثر فارسی در سبزوار برگزار می شود. گروه زبان وادبیات فارسی دانشگاه حکیم سبزواری ، درپی برگزاری همایش های پژوهشی ملّی در سال های گذشته، دربزرگداشت نویسنده توانا وخردمند« ابوالفضل بیهقی» (آفریننده ی اثر سترگ ادب فارسی، تاریخ بیهقی) در پی آن است دراوّل آبان 1392 نیز به مناسبت روزملّی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی، بزرگداشتِ این نویسندۀ بزرگ را برگزارکند.

 

ایران اسلامی با داشتن چهره‌های برجسته تاریخی در زمینه‌های علمی، ادبی و فرهنگی یکی از پرافتخارترین تمدن‌های جهان است، که بایستی در شرایط کنونی با تکیه بر آن فرازهای بلند تاریخی و شناساندن مفاخر بزرگ ایران به دانشجویان، دریچه‌های امید برای تعالی فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی گشود تا جوانان دانشجو هر چه بهتر با مضامین، مفاهیم و آموزه‌های شخصیت‌های بزرگ ایرانی آشنا شوند. 
ابوالفضل بیهقی چهره نام آشنای ادب فارسی ، به گواه اساتید و ادبا، برجسته‌ترین چهره ایران در نثر فارسی است  و تمامی اندیشمندان و آشنایان به ادبیات غنی فارسی بر این امر واقفند که هنر داستان نویسی در ایران مدیون اثر فاخر تاریخ بیهقی است. با وجود جایگاه والای ابوالفضل بیهقی در نگارش داستان و نثر اما هنوز با وجود برگزاری همایش­های متعدد، آنطور که باید به شخصیت، تاریخ‌نگاری و آموزه های ادبی ایشان پرداخته نشده است،  لذا برگزاری طرحی با این موضوع لازم به نظر می‌رسید، تا گامی ارزشمند در این راستا برداشته شود.

 

محورهای همایش
 
بخش همایش‌‌علمی بزرگداشت بیهقی با رویکرد پژوهشی و مطالعاتی  از طریق  فراخوان مقاله به دانشگاه‌های کشور با مساعدت گروه و اساتید زبده گروه ادبیات فارسی برگزار خواهد شد.

 

موضوعات همایش علمی:

 

1- بررسی‌های و پژوهش‌های تاریخی تاریخ بیهقی
2- نقد و تحلیل جنبه‌های هنری و زیباشناسی تاریخ بیهقی
3- تأثیر تاریخ بیهقی در روند نثر فارسی
4-پژوهش‌های زندگی‌نامه‌ای ابوالفضل بیهقی 
5- تحلیل و برسی نو داستان حسنک وزیر
6- آیین دبیری و دیوانی در تاریخ بیهقی
7- هنر نویسندگی بیهقی  
8- بررسی ساختار و عناصر داستانی در تاریخ بیهقی 
9- بررسی و واکاوی داستانهای کهن ایرانی 
10-  سایر موضوعات مرتبط با نظر کمیته علمی

علاقه‌مندان می‌توانند برای کسب اطلاعات بیشتر به تارنمای جشنواره فرهنگی هنری بیهقی مراجعه کنند.
http://sttu.cnf.ir/beyhaghi/fa/

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۲ ، ۱۱:۴۳
رضا حارث ابادی
منش متناقض بیهقی در شناخت فلسفه‌ی تاریخ

منش متناقض بیهقی در شناخت فلسفه‌ی تاریخ
 

منش متناقض بیهقی در شناخت فلسفه‌ی تاریخ 

 سی‌ودومین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به «بیهقی و فلسفه‌ی تاریخ» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر مهدی محبتی چهارشنبه ۲۷ شهریور در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: در فرهنگ ما بحث فلسفه‌ی تاریخ چندان قدمت ندارد و تنها در ۵۰ سال گذشته است که چنین بحثی وارد گفت‌وگوهای علمی ما شده است. پس آیا می‌توان بحث فلسفه‌ی تاریخ را در متنی همانند «تاریخ بیهقی» مطرح کرد؟ این سوال اگر چه پاسخی ظاهری دارد و آن این است که بیهقی با فلسفه‌ی تاریخ آشنا نبوده است اما می‌توان با کنار نهادن اصطلاح فلسفه‌ی تاریخ، گفت چنین بحث‌هایی همیشه بوده است. مثلا تحلیلی که بیهقی از سقوط ساسانیان می‌کند، جست‌وجویی برای یافتن علل شکست آن‌ها از اعراب است و اینکه چگونه دولتی به بزرگی ساسانیان از اعراب ساده و بی‌سلاح شکست خورد؟ بی‌گمان بیهقی به چنین چیزهایی می‌اندیشیده. هرچند پاسخ او ممکن است با پاسخ امروزی ما یکی نباشد. 
این را باید دانست که بیهقی در بحث فلسفه‌ی تاریخ دچار یک تعارض دردناک درونی است. هر انسان دین‌مداری هم این‌گونه است و میان تدبیر انسان و تقدیر الهی تعارض دارد. بیهقی نیز در این زمینه دچار نوسانات روحی و فکری فراوانی است و نتوانسته است به یک وحدت نظر در این باره برسد. بیهقی بین باور به اراده‌ی آزاد انسان و عقایدی که از دین و شریعت گرفته، در نوسان است. او برای خود اصولی دارد و معتقد است که تاریخ را مشیت الهی می‌سازد اما در این میان نقش انسان چه خواهد بود؟ 
پیش از پاسخ دادن به این پرسش‌ها باید اشاره کرد که آن‌چه در این‌جا درباره‌ی آن سخن می‌گوییم در واقع برپایه‌ی بخش باقیمانده‌ی «تاریخ بیهقی» است. یعنی یک‌ششم آن‌چه بیهقی نوشته بوده است. نتیجه‌گیری‌هایی هم که در این‌جا می‌شود طبعا بر اساس همین بخش‌های به‌جای مانده از کتاب بیهقی است. 
کتاب بیهقی یک رُمان تاریخی است
 «تاریخ بیهقی» پیش از آنکه تاریخ باشد، رمان تاریخی است. به همین دلیل می‌توان اسم‌های ادبی‌تری برای این کتاب درنظر گرفت. مثلا آن را «ظهور و سقوط یک دیکتاتور» نامید که اسم یک کتاب مشهور هم هست. همه‌ی «تاریخ بیهقی» قصه‌ای است که نویسنده‌ی آن از ظهور مسعود غزنوی تا گرداب دندانقان مرو می‌آورد و همه‌ی داستان برای پروراندن‌‌ همان شخصیت اصلی است. اتفاقا خوب هم از عهده‌ی این کار برآمده است و شخصیت‌های فرعی با هدف نگاه بیهقی به قهرمان اصلی داستان (مسعود غزنوی) رفتار می‌کنند. 
به هر حال بین آن‌چه بیهقی ثبت کرده تا زمانی که کتاب نوشته شده، ۳۰ تا ۳۵ سال فاصله است. به نظر من در این مدت بیهقی در ذهن خود مشغول تکوین و تدوین شخصیت‌های کتابش بوده است تا بتواند داستانی جذاب عرضه کند. اگر در لحظه کتاب را می‌نوشت شخصیت‌های او باثبات نمی‌شدند. در حالی که همه‌ی شخصیت‌های کتاب بیهقی مبنای ثابتی دارند و کمتر نوسانی در آن‌ها می‌بینیم. مثلا بوسهل همیشه بوسهل است و عبدوس همیشه عبدوس است. در حالی که محمود غزنوی که بیهقی از او چهره‌ی مثبتی عرضه کرده است، نمی‌تواند  چنین خصلتی داشته باشد. اتفاقا محمود بی‌‌‌نهایت دچار نوسان می‌شده است. او هم با پول و هم با سیاست تغییر شخصیت می‌داده است. ما این تغییر را در «تاریخ بیهقی» نمی‌بینیم. شاید بیهقی در روزگار نوشتن کتاب پیر شده بود و آن حوادث در ذهن او شیرینی‌ داشت و نمی‌خواست خاطرات گذشته‌اش دچار نوسان بشود. این نکته را هم اشاره کنیم که ادبی بودن «تاریخ بیهقی» فلسفه‌ی تاریخ را در نزد او دچار اشکال می‌کند. چون ادبیات و تاریخ هر کدام منطق خاص خود را دارند. 
بیهقی در دایره‌ی شریعت به تحلیل تاریخ و جهان می‌نشیند
بیهقی در عین آنکه اراده‌ی آزاد فردی دارد، در درون خود دارای منش متناقض است. بیهقی به صراحت می‌گوید «که چون قرار بود مسعود به آن سرانجامی که رسید برسد، پس خدا او را برکشید و با دست خود مسعود او را بر زمین زد. از نگاه بیهقی: «قضای ایزد آن گونه رَوَد که او خواهد و فرماید، نه آن‌چه مُراد آدمی در آن باشد.» منظور بیهقی آن است که ما به دست خود، اما از سوی نیرویی بر‌تر، کارهایی می‌کنیم که به نابودی ما می‌انجامد. این اشعریت محض است. 
پس بیهقی در دایره‌ی شریعت است که به تحلیل تاریخ و جهان می‌نشیند. او عجز آدمی در پدید آمدن حوادث را شناخته است. در داستان حسنک می‌گوید که همه می‌خواستند او را نجات دهند اما «قضا کار خود می‌کرد.» با این حال آن‌جایی که علت ظهور اسکندر و اردشیر را بیان می‌کند برای اینکه بگوید که دست خدا در کار است اما باید آزادی و اراده را هم در تاریخ بشناسیم، می‌گوید: «اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و برق و صاعقه» در همین جمله می‌بینیم که سخن بیهقی تاریخی نیست، ادبی است. چون مبنای تاریخ زبان ارجاعی است، نه زبان عاطفی. 
به هر حال ادامه می‌دهد: «چنان که در بهار و تابستان ابر باشد، که به پادشاهان روی زمین بگذشته است و بباریده و باز شده. و پس از وی پانصد سال مُلک یونانیان که بداشت و بر روی زمین بکشید، به یک تدبیر راست بود که ارسطاطالیس، استاد اسکندر، کرد و گفت: مملکت قسمت باید کرد میان ملوک تا به یکدیگر مشغول می‌باشند و به روم نپردازند.» از دید بیهقی علت بقای جانشینان اسکندر تدبیر ارسطو بوده است. ارسطو می‌گوید تا ایرانیان با خود در جنگ‌اند به سراغ ما نمی‌آیند. سپس به اردشیر بابکان اشاره می‌کند. اردشیر شاید مهم‌ترین شاه در تاریخ ایران باشد. او بود که برای اولین بار گفت که دین و حکومت را نمی‌توان از هم جدا کرد. این اندیشه در تاریخ ایران ماند. این از لحاظ تحلیل تاریخی اهمیت بسیار دارد. 
اهمیت اندیشه اردشیر بابکان در تاریخ ایران 
بیهقی درباره‌ی او می‌گوید: «بزرگ‌تر چیزی که از وی روایت کنند آن است که وی دولت شده‌ی عجم را بازآورد و سنتی از عدل میان ملوک نهاد و پس از مرگ وی، گروهی بر آن رفتند. و این بزرگ بود. ولیکن ایزد عزوجل مدت ملوک طوایف به پایان آورده بود، تا اردشیر را آن کار به آسانی برفت.» پس از نظر بیهقی علت سقوط جانشینان اسکندر تدبیر اردشیر نبود بلکه خواست خداوند بود. سپس روزگار آن دو را با روزگار غزنویان مقایسه می‌کند اما آیا بیهقی آن اندازه انصاف دارد که علت ظهور غزنویان را بی‌طرفانه بازگو کند؟ کتاب او نشان می‌دهد که بیهقی بی‌طرف نیست. او می‌گوید: «پس اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب او آن است که تا ایزد آدم را بیافریده است، تقدیر چنان کرده است که مُلک را انتقال می‌افتاده است از این امت به آن امت و از این گروه به آن گروه.» می‌بینیم که فلسفه‌ی تاریخ در نزد بیهقی مبتنی است بر فلسفه‌ی تاریخ درون دینی اشعری. «پس بباید دانست که برکشیدن تقدیر ایزد پیراهن مُلک از یکی گروه و پوشانیدن در گروه دیگر، اندر آن حکمتی است ایزدی و مصلحتی عام مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز مانده است و کس نرسد که اندیشه کند که این چراست و یا به گفتار رسد.» از دید بیهقی خواست خداوند بود که سبکتکین را از مقام غلامی به پادشاهی رساند. اما در جایی دیگر می‌گوید که خداوند بر اساس اراده‌ی ماست که چنین می‌کند. از این‌روست که می‌گوییم تحلیل تاریخ در نزد بیهقی تناقض‌آمیز است. چون او از دید مذهبی نگاه می‌کند. 
یک نمونه‌ی دیگر داستان بسیار خواندنی اریارق و غازی است. آن‌ها دو سردار بزرگ در روزگار غزنویان بودند که مسعود هر دو را نابود کرد. بیهقی در پایان سرگذشت آن دو می‌نویسد: «و اکنون، حدیث این دو سالار محتشم به پایان آمد. و سخت دراز کشید. اما ناچار، چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است که همه‌ی قصه را به تمامی شرح باید کرد و این دو مرد بزرگ بودند، قانون نگه داشتم، که سخن اگرچه دراز شود، از نکته و نادره خالی نباشد. و اینک، عاقبت کار دو سپاه‌سالار کجا شد؟ همه به پایان آمد، چنان که گفتی هرگز نبوده است. و زمانه و گشت فلک، به فرمان ایزد، چنین بسیار کرده است و بسیار خواهد کرد. و خردمند آن است که به نعمتی و عشوه‌ای که زمانه دهد فریفته نشود و بر حذر می‌باشد از بازستدن که سخت زشت ستاند و بی‌محابا. و در آن باید کوشید که آزادمردان را اصطناع (احسان) کند و تخمی نیکی بپراگند، هم این جهانی و هم آن جهانی، تا از وی نام نیکو یادگار ماند.» و نمونه‌های بسیار دیگر. 
فلسفه‌ی تاریخ در نزد بیهقی
در یک کلام می‌شود گفت که فلسفه‌ی تاریخ در نزد بیهقی یک سکه‌ی دو رویه است که به صورت دیالکتیکی و جدلی با هم در تعارض‌اند. از یک سو انسان قادر است که جهان و حوادث تاریخی را بفهمد اما چون فهم او تام و کامل نیست قادر به برنامه‌ریزی کامل برای حوادث تاریخی نیست. چون انسان محصور در تاریخ است. انسان «در تاریخ» است، نه «بر تاریخ» و این مشکل بیهقی نیست. مشکل هر انسانی است که با حوادث تاریخی برخورد داشته و خواهد داشت.

منبع : موسسه فرهنگی شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۱:۳۶
رضا حارث ابادی
مبنای تحلیل فلسفه‌ی تاریخ از دیدگاه بیهقی

مبنای تحلیل فلسفه‌ی تاریخ از دیدگاه بیهقی

سی‌ودومین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به «بیهقی و فلسفه‌ی تاریخ» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر مهدی محبتی چهارشنبه ۲۰ شهریور در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: محبتی در ابتدای سخنانش گفت: موضوع «فلسفه و تاریخ بیهقی» شاید چالش برانگیز باشد و گروهی بگویند که چنین بحث‌هایی مربوط به دوران مدرنیته است و نباید آن را در گذشته‌ها جست‌وجو کرد. فلسفه‌ی تاریخ از قرن هجدهم وارد فرهنگ بشری شد و نشان آن در متون کهن نبود و بیهقی هم درکی از آن نداشت. این سخن هرچند به ظاهر مقبول به نظر می‌رسد اما سخن درستی نیست. بنابراین در ابتدا به کوتاهی دیدگاه و نگره‌ی خود را درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ بیان می‌کنم تا مشخص شود که چرا باید «تاریخ بیهقی» را از این دید بررسی کرد.
تعریف فلسفه، تاریخ و فلسفه‌ی تاریخ از نگاه پیشینیان
فلسفه‌ی تاریخ، فلسفه‌ی مُضاف است. فلسفه‌های مُضاف از دو جزء به‌وجود می‌آیند تا جزء سومی را بسازند و چیزی به فلسفه و تاریخ اضافه کنند. در گذشته فلسفه را تعریف می‌کردند و کسی چون ابن‌سینا می‌گفت: «فلسفه شناخت وجود است، از آن جهت که وجود است.» در نتیجه اگر کسی به طرف دنیای شناخت وجود می‌رفت کار فلسفی کرده بود. یا تعریف عام‌تری می‌دادند و می‌گفتند اگر وجود آدمی عقلانی بشود، آن‌چنان که جهان را در خود جا بدهد، فلسفه را فهمیده است. به سخن دیگر، حقیقت فلسفه این است که ذهنیت آدمی به اندازه‌ی گیتی گسترش یابد و گیتی در آدمی خلاصه شود اما در دوره‌ی مدرنیته فلسفه به معنای دیگری به‌کار برده می‌شد. چون از سلطه‌ی فلسفه بر علوم دیگر کاسته شده و بحث‌ها جزیی‌تر شده است. امروز می‌پرسیم: کدام فلسفه؟ و کدام شاخه‌ی آن؟ امروز فلسفه‌ی محض را علم به اشیاء می‌دانند. پس وقتی از فلسفه نام می‌بریم، چند موضوع به ذهن ما می‌رسد: وجود‌شناختی، دگرگونی انسان به عنوان وجود عقلی محض تا بتواند به مبانی عقلانیت در خود پی ببرد، یا اینکه حقیقت فلسفه نوعی ره یافتن به علل پدیده‌هایی است که به‌وجود می‌آیند.
هنگامی که می‌گوییم تاریخ، تعریف آن در ذهن ما هم روشن است و هم تاریک. ریخت‌شناسی این واژه «تأریخ» است. ما فارسی‌زبان‌ها آن را «تاریخ» می‌گوییم. «تاریخ» یعنی «تعیین وقت»، «معین کردن زمان». برخی هم گفته‌اند که ریشه‌ی واژگانی تاریخ از «ارخ» می‌آید. در زبان عربی «ارخ» به بچه‌ی اول ماده‌گاو گفته می‌شود که پدید آمدن آن یک حادثه‌ی حدوث یافته است. کل تاریخ هم از دل زایش یک واقعه پدید می‌آید. کسانی هم گفته‌اند که تاریخ یک کلمه‌ی عربی نیست. کلمه‌ای وارداتی در نزد مسلمانان است. به هر حال، تاریخ در ذهن ما یعنی وقایعی که در زمانی رخ داده و قابلیت ثبت در ذهن یا در کتابی را یافته است.
منظور ما از «تاریخ» زمان صِرف نیست. چون اگر زمان صرف بود، خیلی از زمان‌ها هست که وجود داشته‌اند اما تاریخ محسوب نمی‌شوند. تاریخ زمانی است که حادثه‌ای در آن رخ داده است و آن حادثه تا امروز امتداد پیدا کرده است. این با نظر ویتگنشتاین تفاوت دارد که می‌گفت: «هستی هر کسی به اندازه‌ی زبان اوست». منظور من این نیست که زبان، وجود را حقیقت می‌دهد. بلکه سخن این است که از حیث تاریخی حادثه‌ای که رخ می‌دهد و به ما می‌رسد، تاریخ است. پس «رخ‌دادگی» و «به ما رسیدگی» دو رکن مهم این تعریف است. فلسفه علم به علل اشیاء است و تاریخ درک وقایعی است که در زمان رخ داده است اما فلسفه‌ی تاریخ چیست؟ آیا ما در فلسفه‌ی تاریخ دنبال حقیقت جهان و وجود هستیم که در تاریخ رخ داده است؟ یا خیر، در فلسفه به دنبال علم به علل اشیاء هستیم که در گذشته اتفاق افتاده است؟ یا هیچ‌کدام؟ فلسفه‌ی تاریخ برای ما چه معنایی دارد؟
تاریخ مظهر تجلی اراده‌ی قهرمان‌هاست
به یک تعبیر ساده می‌شود گفت که فلسفه‌ی تاریخ معنایش این است که آیا تاریخ را یک نیروی هوشیار معنادار جهت می‌دهد و پیش می‌بَرد؟ یا تاریخ تصادفی پیش می‌رود و اراده و معنایی ندارد؟ اگر تاریخ معلول یک اراده آگاه است، چنین اراده‌ای که پشت سر آن است، چیست؟ آیا انسان است که تاریخ را می‌سازد؟ یا خداست؟ در این بین، انسان‌های قهرمان هستند که تاریخ را می‌سازند؟ یا چیز دیگری است؟ یک فیلسوف بزرگ انگلیسی جمله‌ی معروفی دارد. او می‌گوید: تاریخ مظهر تجلی اراده‌ی قهرمان‌هاست. چون مردم درگیر زندگی روزمره هستند و این قهرمان‌اند که تاریخ را می‌سازند. برخی هم می‌گویند که قهرمانان و توده‌ها نقشی در پیشبرد تاریخ ندارند و این خداوند است که هرگونه که بخواهد تاریخ را پیش می‌برد. یک بحث هم این است که آیا خداوند که تاریخ را می‌سازد، بدون اسباب و علل است که تاریخ را می‌سازد یا با تکیه بر اسباب و علت‌هاست که تاریخ ساخته می‌شود؟
در فلسفه‌ی تاریخ اساس بحث این است که آیا تاریخ برای این است که خوانده شود و آدمی عبرت بگیرد و بهتر تصمیم بگیرد؟ آیا تاریخ را باید یک حلقه‌ی واحد دانست؟ یا گردن‌بندی از هم گسسته است که هر حلقه به سویی می‌رود؟ آیا حوادث تاریخ تکرارشونده هستند یا تکرار نمی‌شوند؟ آیا ما با خواندن تاریخ می‌خواهیم بر دانایی خود بیفزاییم؟ یا نه، فلسفه‌ی تاریخ چیز عظیم‌تری را آموزش می‌دهد و می‌خواهد انسان را دچار خودآگاهی کتد تا فراز و نشیب‌ها او را آزار ندهد؟ در این زمینه چندین متکلم بحث کرده‌اند. منتها در تاریخ مسلمانان همیشه این نکته هست که فلسفه تا زمانی امکان روایی دارد که خود را از دین جدا نکند. بیهقی در اکثر این بحث‌ها وارد شده و در حد خود خواسته است که به این پرسش‌ها پاسخ دهد. ارزش تاریخ هم بیشتر به‌خاطر همین بحث‌هاست. چون رویدادنگاری‌های بیهقی به اندازه‌ی «تاریخ گردیزی» ارزش ندارد. بیهقی کلام خود را در کنایه‌ها و مجاز‌ها پیچانده است.
نگاه بیهقی به فلسفه‌ی تاریخ چگونه است؟
به هر حال با توجه به این بحث‌های مقدماتی، می‌خواهیم نگاه بیهقی به فلسفه‌ی تاریخ را بررسی کنیم، و اینکه نگاه او از کدام سنخ است. آیا از سنخ نگاه انگلس و مارکس و هگل است؟ مارکس و انگلس تاریخ را مظهر بروز روابط اقتصادی می‌دانستند و حقیقت فلسفه‌ی تاریخ را در نوع روابط اقتصادی تعریف می‌کردند اما هگل می‌گفت تاریخ مظهر اراده‌ی الهی است، با یک پیوستگی خاص معنادار که به صورت دیالکتیکی ادامه پیدا می‌کند. یعنی همیشه یک تز در تاریخ به‌وجود می‌آید که در درون خود آنتی‌تزی را پرورش می‌دهد. از برخورد آنتی‌تز و تز حادثه‌های تاریخی شکل می‌گیرند و آنتی‌سنتز پدید می‌آید. آیا بیهقی چنین نگاهی به تاریخ دارد؟ آیا او تاریخ را مظهر اراده‌ی الهی یا مردم یا قهرمانان می‌داند؟
مقدمه‌ی دوم این بحث چنین است که می‌توان بیهقی را شاخه‌ای از درخت تناور عصر خود دانست. بیهقی تفکر خیامی ندارد و جهان را عقلانی صرف نمی‌داند. او ابوالعلاء معری نیست. بلکه مرد بسیار معتقدی است. به هر حال اگر به مناقشات کلامی و فلسفی زمان بیهقی نگاه کنیم به دو شاخه برمی‌خوریم: یکی شاخه‌ی اشعری است و دیگری شاخه‌ی معتزلی. باید دید که نگاه بیهقی از اشعری‌ها اثر گرفته است یا معتزله؟ معتزله برای عقل جهت قائل بودند و می‌گفتند که عقل می‌تواند پدیده‌های عالم را بشناسد. اشعری‌ها می‌گفتند که عقل توان شناخت مشیت الهی را ندارد. اشاعره می‌گفتند که آن‌چه خدا انجام دهد، خوب است. معتزله می‌گفتند که آن‌چه خوب است، خدا انجام می‌دهد.
مبنای تحلیل تاریخ از دید بیهقی کدام است؟
آیا «تاریخ بیهقی» مظهر تحلیل حوادث بر اساس سنت اشاعره است؟ که همه چیز می‌تواند علت هر چیز باشد یا هیچ چیز علت هیچ چیز نباشد اگر خدا نخواهد؟ آیا بیهقی از نظر جریان فرهنگی زمانه‌اش نسبت به قضایا بی‌طرف است؟ آیا نگاه دوربینی صِرف دارد یا به حوادث جهت می‌دهد؟ می‌دانیم که مورخ بی‌طرف نداریم. هر کسی حوادث را از نگاه خود می‌نگرد و جهت می‌دهد. «گزارشگر حقیقت» هم نداریم. این لقب زیبایی بود که مرحوم غلامحسین یوسفی به بیهقی داده بود. اما حقیقت چیست؟ و آیا حقیقت وجود ملموس دارد که کسی گزارشگر آن باشد؟ بیهقی گزارش خود را می‌دهد. مثلا شخصیت محمود غزنوی آن‌گونه که در «تاریخ بیهقی» آمده، شخصیت بسیار موجه و قویی است اما آیا محمود به‌راستی این‌گونه بود؟ روشنفکران آن روزگار محمود را نابود کننده‌ی فرهنگ می‌دانستند اما بیهقی او را بزرگ می‌داند. سوال دیگر آن است که چرا بیهقی هیچ نامی از روشنفکران ناراضی روزگارش نمی‌برد؟ در عوض از کسانی نام می‌برد که بسیار نازل و فرو‌تر هستند. آیا بیهقی نمی‌توانست درباره‌ی بزرگان سخن بگوید؟ البته این را براساس مجلدات باقی مانده از تاریخ او می‌گوییم. درباره‌ی سلطان مسعود هم بسیار سخن شیفته‌واری دارد. مثلا می‌بینیم که گزارش بیهقی از داستان «خیشخانه» بسیار جانبدارانه است. منظورم این است که باید تامل کرد و دید که آیا منظر بیهقی منظری عقلانی و بی‌طرفانه است یا نیست؟
بیهقی می‌گوید که هرکس بر این باور باشد که خدا بدون واسطه کاری می‌کند، زندیق و کافر و معتزلی است اما آیا هرکسی که مثل ما فکر نمی‌کند زندیق و کافر است؟ آیا از نظر بیهقی هر کسی که حوادث زمان خود را از دید عقل تحلیل کرد کافر است؟ می‌دانیم که علت اینکه بیهقی از معتزله خوب سخن نمی‌گوید آن است که معتزله عقل را آنقدر مقید کرده بودند که اسباب زحمت برای تحلیل تاریخ می‌شد. به هر حال، این پرسش‌ها و طرح موضوع، مقدمه‌ای است تا در نشست دیگر به پاسخ این پرسش برسیم که مبنای تحلیل تاریخ از دید بیهقی کدام است؟

منبع : موسسه فرهنگی شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۵۲
رضا حارث ابادی
نقش غلامان در تاریخ بیهقی
نقش غلامان در تاریخ بیهقی
 

نقش غلامان در تاریخ بیهقی

 سی‌ویکمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به «کار و کردار غلامان در تاریخ بیهقی» اختصاص داشت که چهارشنبه سیزدهم شهریور با سخنرانی دکتر محمد دهقانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد. 

آناهید خزیر: دکتر محمد دهقانی در ابتدای سخنانش گفت: با اینکه در تاریخ پیش از اسلام ایران برده‌داری وجود داشته است ولی هرگز دیده نشده بود که بردگان وارد ساختار حکومتی، به‌خصوص وارد سپاهیگری بشوند. این مساله‌ای است که بعد از اسلام به‌وجود می‌آید. به‌ویژه با باز شدن پای اعراب به خراسان و بخش‌های شرقی ایران و دست یافتن آن‌ها به مناطقی از آسیای مرکزی تا سرحدات چین، مساله‌ی برده‌داری شایع می‌شود. تا قبل از آن بردگان، زنگی یا آفریقایی بودند. آن‌ها از اتیوپی و حبشه و نواحی آفریقا آورده می‌شدند. 
بعد که اعراب به خراسان می‌آیند با‌نژاد جدیدی از بردگان آشنا می‌شوند که هم برایشان تازگی داشت و هم این‌که جذابیت جدیدی برای آن‌ها پدید می‌آورد. تا قبل از آن از بردگان برای بهره‌کشی و کارهای مختلفی همانند سپاهیگری استفاده می‌شد. از آن پس آن‌ها با بردگانی روبه‌رو شدند که جذابیت شاعرانه و هنری و جنسی نیز داشتند. این گونه بود که فضای برده‌داری در ایران و جهان اسلام عوض شد. اگر بخواهیم این تغییر را تنها به گردن اعراب بیندازیم دچار اشتباه تاریخی شده‌ایم. ایرانیان با بردگان آشنا بودند و طبقه‌بندی اجتماعی در ایران روزگار ساسانیان وجود داشت. بعد از اسلام بود که چنین مرزهایی برداشته شد. 
استفاده صفاریان از غلامان به عنوان جاسوس
در واقع در دوره‌ی صفاریان است که استفاده از غلامان ترک یا ترکمن بسیار شایع می‌شود. عمرو، برادر یعقوب لیث، سپاهی شامل ۱۰ هزار سرباز تُرک داشت. یکی از کارهایی که او می‌کرد این بود که از بین این غلامان زیبا‌ترین آن‌ها را برمی‌گزید و به عنوان هدیه به سردارانش می‌داد اما از این غلامان به عنوان جاسوس استفاده می‌کرد. در «تاریخ بیهقی» نیز نمونه‌هایی از چنین کاری دیده می‌شود. 
در همین دوره‌ی صفاریان، اوایل قرن سوم، پای بردگان به مرکز خلافت در بغداد باز می‌شود. معتصم از آن‌ها استفاده می‌کرد اما ترکان دردسرهایی ایجاد کردند که معتصم را ناچار ساخت تا شهری به نام واسط بنا کند و ترکان را در آن‌جا جای بدهد. حقیقت آن است که ترکان رگ و ریشه‌ای در جامعه‌ی اسلامی نداشتند و وقتی که دستور کشتن به آن‌ها داده می‌شد به‌سادگی چنین کاری را انجام می‌دادند. بنابراین حکومت‌ها از آن‌ها برای سرکوب دیگران استفاده می‌کردند. 
بعد از صفاریان، سامانیان بودند که بیشتر از دیگران به غلامان ترک روی آوردند. همین استقبال فراوان از بردگان باعث شد که زمینه‌ای ایجاد بشود که هم خود سامانیان قربانی مناسبات با ترکان بشوند و هم ترکان به حکومت و مقام سلطنت دست بیابند. چنان‌که می‌دانیم غزنویان ریشه و تبار ترک داشتند و سبکتکین از غلامان آلبتکین به‌شمار می‌رفت. او جزء اسرایی بود که از خاک قرقیزستان کنونی آورده شد و در نیشابور به البتکین فروختند. در دستگاه آلبتکین بود که سبکتکین رشد کرد و به سپاهسالاری رسید. 
در «تاریخ بیهقی» از دسته‌ی مهمی از غلامان یاد شده است به نام «غلامان سرایی». سرا به معنای کاخ است. آن‌ها غلامانی بودند که در کاخ‌ها می‌زیستند و از آن‌ها استفاده‌ی دوگانه‌ای می‌شد. بخشی مهمی از غلامان سرایی وظیفه‌ی سپاهیگری و نگهبانی از شاه را داشتند. چون مردمانی بیابانگرد بودند و با زندگی سخت بیابان آشنایی داشتند، غلامان مقاوم و دلاوری به‌حساب می‌آمدند. درنتیجه گزینه‌ی خوبی برای سپاهیگری به‌شمار می‌رفتند. این غلامان را در اتاق یا وثاقی جای می‌دادند. از این‌رو به آن‌ها «غلامان وثاقی» گفته می‌شد. آن‌گونه که از «تاریخ بیهقی» برمی‌آید یک وثاق شامل ۱۰ نفر بود. یکی از آن‌ها نیز به ریاست گروه برگزیده می‌شد. رییس بزرگ‌تر آن‌ها «مهتر سرای» نام گرفته بود که البته لزوما برده نبود. مهتر سرای فرد بانفوذ و مهمی بود. تا بدان‌جا که‌گاه در تصمیم‌گیری‌های سیاسی هم تاثیر داشت. چنان که مهتر سرای خوارزمشاه، که «شکر» نام داشت و از اسمش برمی‌آید که از غلامان بوده است، بعد از مرگ خوارزمشاه و کشته شدن پسرش هارون، در خوارزم شورشی را برضد دربار غزنه رهبری کرد و چیزی هم نمانده بود که موفق بشود. می‌خواهم بگویم که قدرت این غلامان زیاد بود. 
کتاب سیاست‌نامه و بحث‌هایی درباره‌ی غلامان
خواجه نظام‌الملک حدود یک قرن بعد از بیهقی در کتاب «سیاست‌نامه» بحثی درباره‌ی غلامان، به‌خصوص غلامان سرایی، را پیش می‌کشد و مراحلی را برای تربیت آن‌ها بیان می‌کند. مثلا می‌گوید که در سال اول غلام را به خدمت پیاده می‌گذاشتند. یعنی اسب و سلاح نداشت و پیغام می‌بُرد و می‌آورد. در سال دوم اسبی ترکی با زین و لگام ساده به او می‌دادند. در سال سوم اجازه می‌دادند قراچوری ببندد؛ قراچوری یعنی شمشیر. در سال چهارم تیر و کمان و در سال پنجم گرز داشت. در سال ششم ساقی‌گری را به او می‌آموختند. در سال هفتم او را به سمت جامه‌داری می‌گماشتند و بدین ترتیب هر سال چیزی به تجمل او می‌افزودند. تا اینکه در ۳۵ تا ۴۰ سالگی حتا ممکن بود به امارت هم برسد. البته ترتیبی که نظام‌الملک می‌گوید بسیار خیالی و آرمانی است. ما در بیهقی با چنین ترتیبی روبه‌رو نیستیم. آن‌چه بیش از همه در ارتقاء مقام آن‌ها تاثیر می‌گذاشت خوشامد خداوندان یا خواجگان آن‌ها بود. اگر این خواجگان در غلامان خود لیاقتی می‌دیدند، آن‌ها را ارتقاء مقام می‌دادند. این ارتقا گاه به دلیل زیبایی آن‌ها نیز بود. 
بسیاری از این غلامان با آنکه به حکومت ناحیه‌ای می‌رسیدند، باز تا پایان عمر آزاد نمی‌شدند. گاهی هم آن‌ها را آزاد می‌کردند و شخصیت حقوقی به آن‌ها می‌دادند اما تا آزاد نمی‌شدند جزء مایملک اربابشان بودند، حتا فرزندانشان. بسیاری از آن‌ها با آنکه به سپاهسالاری می‌رسیدند تا پایان عمر همچنان غلام باقی می‌ماندند. از این‌رو در «تاریخ بیهقی» می‌بینیم که وقتی شخصی می‌میرد همه‌ی اموال و فرزندان و زنانش جزء مایملک ارباب محسوب می‌شود. به این ترتیب غلامان سخت وابسته به خداوندان خود بودند. 
وفاداری غلامان بر اساس مراتب سیاسی
ما از دید انسانی با یک تعارض روبه‌رو می‌شویم. به هر حال خیلی از آن‌ها دوست نداشتند که طرف توجه کسی قرار بگیرند. وقتی به آن‌ها اظهار عشق می‌شد، بدشان می‌آمد. از طرف دیگر مساله‌ای در جهان اسلام، به‌خصوص در ایران، وجود داشت به نام وفاداری. چیزی که اهمیت داشت وفاداری شخص به شاه یا امیر یا حاکم و ارباب بود. ضوابطی به آن معنا وجود نداشت که شرح وظایفی وجود داشته باشد. بلکه این احساس وفاداری و وابستگی عاطفی بود که در سلسله مراتب سیاسی اهمیت پیدا می‌کرد. غلام نه فقط باید با زبان و عمل اطاعت کند بلکه باید جان و روح او مُسخر ارباب باشد. غلامان در چنین فضایی بزرگ می‌شدند و مرتب به آن‌ها گفته می‌شد که همه چیز شما متعلق به ارباب است. از طرف دیگر به هر حال تحقیر می‌شدند. انواع و اقسام این تحقیر‌ها را در «تاریخ بیهقی» می‌بینیم. با اینکه در این مورد بیهقی خیلی ساکت است. این تحقیرشدگی باعث می‌شد که از خداوندان خودشان کینه به دل بگیرند و آن‌جایی که فرصت به دست می‌آورند ضربه‌ی خودشان را وارد کنند. 
اتفاقا همه‌ی این ویژگی‌ها در غزل فارسی انعکاس پیدا کرده است. معشوق غزل فارسی سنگدل و بی‌وفاست. حتا اجزاء بدن او به سلاح تشبیه می‌شود. چون خاستگاه این معاشیق خاستگاهی نظامی بود. جالب این است که اربابانشان معشوقی را می‌پسندیدند که خونریز باشد. این جنبه‌ی مازوخیستی که در غزل فارسی می‌بینیم که معشوق آدم‌کش است، ریشه گرفته از تاریخ ماست. معشوق تیپیک غزل فارسی ترکی است که در شمشیرزنی مهارت دارد. این احساس دوگانه باعث می‌شد که تا وقتی که خداوندان آن‌ها بر سر قدرت بود بشدت طرفدار او باشند اما اگر موقعیت تازه‌ای پیدا می‌شد و آن‌ها به ارباب قدرتمند دیگری دلگرم می‌شدند، خیلی راحت به ارباب سابق خیانت می‌کردند. نمونه‌ی روشن آن را در جنگ مسعود با سلجوقیان می‌بینیم. تمام آن‌چه مسعود با نظام ارباب‌بردگی کاشته بود حاصلش را در جنگ سرنوشت‌ساز با سلجوقیان درو کرد. مسعود این غلامان و بردگان را که در خدمت درباریانی بودند که مسعود آن‌ها را دشمن خود می‌دانست، به جاسوسی می‌گماشت. آن‌ها فریب می‌خوردند و حتا به سخن بیهقی چیزهایی را که وجود نداشت از خودشان می‌ساختند و برای خوشامد مسعود گزارش می‌کردند اما در نبرد سرنوشت‌ساز مسعود با سلجوقیان همین غلامان به مسعود خیانت کردند و در گرماگرم جنگ از سپاه او گسستند و به سپاه سلجوقیان پیوستند. چون در دربار مسعود آینده‌ای برای خود نمی‌دیدند. 
هر بار که بر سر ارباب این غلامان بلایی می‌آمد زندگی آن‌ها هم از هم می‌پاشید. به همین دلیل چون از موقعیت خود مطمئن نبودند، سعی می‌کردند که وضعیت خود را تثبیت کنند. این است که بسیار برای شورش آمادگی داشتند. در داستان فروگیری اریارق، غلامان او سر به شورش برمی‌دارند. وقتی مسعود به آن‌ها وعده می‌دهد که وضعیت شما بهتر از گذشته خواهد شد، سلاح بر زمین می‌گذارند. این نشان می‌دهد که غلامان به وضع خود اهمیت بیشتری می‌دادند تا وضع اربابشان اما متاسفانه رفتار ناشایست دیگری که با این غلامان سرایی می‌شد، طرف توجه قرار دادن زیبایی صورت آن‌ها بود. کم پیش می‌آمد که رابطه‌ی عاشقانه‌ی ارباب و برده از نوع محمود و ایاز باشد. 
داستان «تاش ماه‌روی» یک گزارش تراژیک در تاریخ بیهقی 
در «تاریخ بیهقی» تنها اشاره‌هایی به این رابطه شده است اما در منابع دیگر گزارش مفصلی درباره‌ی این رابطه‌ی عجیب و غریب محمود و ایاز می‌یابیم. این رابطه حتا در روزگار خود آن‌ها هم شکل افسانه به خود می‌گیرد. توجه به آن از این دید اهمیت دارد که بعد‌ها به ادبیات عرفانی ما راه پیدا می‌کند و مدلی برای رابطه‌ی بنده با خدا می‌شود. واکاوی چنین مساله‌ای در الهیات عرفانی ما اهمیت دارد. حکایتی که داستانی در «چهار مقاله» نظامی عروضی درباره‌ی محمود و ایاز آمده است که تفسیری عرفانی شده است اما یک نوع پارادوکس در این داستان وجود دارد. از طرفی یک کار غیر شرعی بود و از طرفی دیگر سعی می‌شد که از محمود چهره‌ی آدم متشرعی ساخته شود.
علاوه بر «چهار مقاله» در «مجمع‌الانساب» شبانکاره‌ای هم داستانی آمده است که نشان‌دهنده‌ی عشق محمود به ایاز است. زمانی که محمود در ری مریض می‌شود و به غزنین بازمی‌گردد، ایاز را یک فرسنگ جلو‌تر از خودش به غزنین می‌فرستد. شبانکاره‌ای می‌نویسد که محمود نزد خود و نزد ایاز ۱۰ نویسنده قرار می‌دهد که دائما گزارش ایاز را بنویسند و به او بدهند. ۵۰- ۶۰ نفر نیز مامور بودند که این پیغام‌ها را ببرند و بیاورند. پیغام مثلا این‌گونه بود که ایاز کی تب کرد؟ و کی دارو خورد؟ و از این گونه! همین وضع را ادامه می‌دهند تا به غزنین می‌رسند. شبانکاره‌ای می‌گوید که این دبیران عاجز شده بودند. این سخن به هیچ‌وجه جنبه‌ی داستانی ندارد. تنها ممکن است شاخ و برگی‌هایی به آن داده باشند. بعد، همین ایاز که مسعود او را لایق ندیده بود که حاکم جایی باشد، هنگامی که در ۴۴۹ قمری درمی‌گذرد، حکومت ناحیه‌ی بزرگ مکران و قصدار را داشته است. به هر حال همه‌ی غلامان به اندازه‌ی ایاز خوش‌عاقبت نبودند. 
یک گزارش تراژیک بیهقی که داستان این غلامان را نشان می‌دهد، داستان «تاش ماه‌روی» است. تاش سپاهسالار خوارزمشاه بود. ماه‌رو صفت او به‌شمار می‌رفت. در جنگ خوارزمشاه با علی تکین که از دشمنان سرسخت غزنویان بود، تاش کشته می‌شود و وزیر خوارزمشاه، خواجه عبدالصمد، پسر تاش را ضمن دیگر اموال او نزد مسعود می‌فرستد. این پسر مانند پدر زیبارو بوده است. بیهقی می‌گوید: «(خواجه عبدالصمد) زر و سیم و آن‌چه آورده بودند، همه را نُسخت کرد و پیش امیر فرستاد، سخت بسیار. و جداگانه، آن‌چه از خوارزم آورده بود نیز، بفرستاد با پسر تاش ماه‌روی که چون پدر و پسر در جمال نبودند. و تاش در جنگ علی تکین، پیش خوارزمشاه، کشته شد. و امیر آن همه بپسندید. و این پسر تاش را از خاصگان خود کرد که چون او سه چهار تن نبودند در سه چهار هزار غلام. و او را حاسدان و عاشقان خاستند. هم از غلامان سرایی. تا چنان افتاد که شبی هم وثاقی از آن وی که بر وی عاشق بود، به آهنگ وی نزد وی آمد. وی کارد بزد، آن غلام کشته شد. امیر فرمود که قصاص باید کرد! مهتر سرای گفت: زندگانی خداوند دراز باد. دریغ باشد این چنین رویی زیر خاک کردن! امیر گفت: وی را هزار چوب بباید زد و خصی کرد. اگر بمیرد، قصاص کرده باشند. اگر بزید، نگریم تا چه کار را شاید. بزیست و به آب خود بازآمد در خادمی، هزاربار نیکو‌تر از آن شد و زیبا‌تر. دواتدار امیر شد. و عاقبت کارش آن بود که در روزگار امارت عبدالرشید، تهمت نهادند که با امیر مردان شاه که به قلعت بازداشته بودند موافقتی کرده است و بیعتی بستده است. او و گروهی با این بیچاره کشته شدند و بر دندان پیل نهادند.» 
این سرنوشتی بود که غلامان دچار آن می‌شدند. داستان «طغرل عضدی» و «نوشتگین نوبتی» نیز که در «تاریخ بیهقی» آمده، نظیر این بوده است.

منبع : موسسه فرهنگی شهر کتاب www.bookcity.org

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۱
رضا حارث ابادی

بلاغت در نامه‌های تاریخ بیهقی

سی‌امین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی چهارشنبه ششم شهریورماه به بررسی «بلاغت در نامه‌های تاریخ بیهقی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر معصومه موسایی، عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.
بلاغت در نامه‌های تاریخ بیهقی نامه‌هایی که در تاریخ بیهقی نقل شده، چه نامه‌هایی که به قلم بونصر مشکان نوشته شده ، چه نامه‌های دیگر، از بلاغت برخوردارند. بلاغت، سخن گفتن است به مقتضای موضوع و نیز حال و مقام مخاطب به منظور تأثیر گذاشتن بر مخاطب.

ارزش بلاغی و میزان بلاغتِ کلام در نامه‌های تاریخ بیهقی با تحلیل جداگانه‌ی هرکدام مشخص می‌شود.
در جلسه‌ی حاضر به تحلیل بلاغیِ یکی از مهم‌ترین نامه‌هایی پرداخته شد که سرآغازِ تاریخِ بیهقیِ موجود است معروف به «نامه‌ی حشمِ تگیناباد».
قبل از تحلیل نامه، مقدمه‌ای‌ مطرح شد در باره‌ی مخاطبِ نامه (سلطان مسعود) و جایگاه و موقعیتِ او در زمان محمود و پس از مرگِ او و نیز موقعیت نویسندگانِ نامه که خلاصه‌وار از این قرار است:
محمود در سال ۴۰۶ ق. مسعود را جانشینِ خود اعلام می‌کند، هرات را به او می‌سپارد و گوزگانان را به محمد. بعدها بر مسعود خشم می‌گیرد و مسعود ارج و قربِ پیشین را از دست می‌دهد. اما در سال ۴۲۰ ق. همراه پدر، به ری لشکرکشی می کند؛ در راه، محمود قصدِ فروگرفتنِ او را دارد که موفق نمی‌شود. ری را فتح می‌کنند؛ محمود به غزنین باز می‌گردد و مسعود برخلاف انتظارِ پدر نه تنها ری را ضبط و ربط می‌کند، بلکه به اصفهان نیز لشکر می‌کشد و پیروز می‌شود. محمود، نامه‌ای‌ برای تشویق و تحسینِ او می‌فرستد و ملطفه‌هایی برای حاکمِ اصفهان و سرانِ لشکر که: «پسرم عاق است». (البته نامه و ملطفه‌ها بعدها پس از مرگِ محمود به دستِ مسعود می‌رسد).
باری در سال ۴۱۲۱ ق. که مسعود قصد لشکرکشی به همدان را دارد، خبر می‌رسد که محمود درگذشته است و بزرگانِ دولت محمودی، محمد را بر تختِ سلطنت نشانده‌اند. مسعود باز می‌گردد و در راهِ بازگشت، همین بزرگان نامه‌هایی برای مسعود می‌فرستند و اعلام آمادگی می‌کنند برای عزلِ محمد و فرمانبرداری از مسعود.
نامه‌یی که در این جلسه تحلیل می‌شود، نامه‌ای‌ است که وقتی مسعود به هرات می‌رسد، همین بزرگان از تگیناباد به مسعود نوشته‌اند برای دلجویی و عذرخواهی از او که بعد از مرگِ محمود، چاره‌ای جز به تخت نشاندنِ امیرمحمد نداشته‌اند.
دکتر موسایی بعد از بیان این مقدمه، ضمنِ خواندنِ متنِ نامه، هر بند را جداگانه تحلیل کرد و با توضیحِ نکاتِ بلاغیِ هر بخش، نشان داد که نویسندگانِ نامه برای تأثیرگذاشتن بر مخاطب (مسعود) چگونه و از چه شگردهای بلاغی استفاده کرده‌اند.
مهم‌ترین شگردهای بلاغیِ این نامه عبارتند از: انتخابِ دقیق و حساب‌شده‌ی کلمات اعم از اسم، صفت، قید، فعل، جملات دعایی و... و نیز ایجاز و اطناب، جابجاییِ ارکانِ جمله، آرایه‌های ادبی به نحوی که کاملاً بجا و مناسب به‌کار رفته است.

 منبع :  موسسه فرهنگی شهر کتاب    http://www.bookcity.org 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۲:۲۳
رضا حارث ابادی

 برای هر واقعه‌ای به تعداد راویان، تاریخ وجود دارد

 بیست‌ونهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به «تاریخ بیهقی در بوته‌ی نقد جدید» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر فروغ صهبا ـ عضو هیات علمی دانشگاه اراک و نویسنده‌ی دو کتاب درباره‌ی تاریخ بیهقی ـ چهارشنبه ۳۰ مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد. 
صهبا: برای هر واقعه‌ای به تعداد راویان، تاریخ وجود دارد

آناهید خزیر: صهبا در این جلسه بر مبنای تاریخ‌گرایی نوین به تاریخ بیهقی پرداخت و توجهش بیشتر به گفتمان‌های فراتاریخی بود که تاریخ بیهقی را شکل می‌دهد. وی معتقد است که بیهقی با به کار گرفتن قریحه و ذوق ادبی، اثرش را از یک اثر تاریخی محض به یک اثر ادبی ـ تاریخی تبدیل کرده است. او نه فقط یک اثر تاریخی جدید بلکه اثر ادبی، اخلاقی و انتقادی‌ای آفریده است که از هر زاویه که به آن بنگریم، تحقیق خاص خود را می‌طلبد.
تاریخ‌گرایی نوین چنین می‌گوید که تاریخ یک نوع تفسیر است و چیزی به عنوان «تاریخ» وجود عینی ندارد. آن‌چه هست خاطراتی است از وقایع گذشته. از همین‌رو هر مورخی می‌تواند تفسیری جداگانه از یک واقعه‌ی تاریخی داشته باشد که با تفسیر مورخ دیگر متفاوت است، پس به تعداد راویان، تاریخ وجود دارد، چون در تفسیر یک واقعه‌ی تاریخی، عوامل مختلفی ازجمله خودآگاه و ناخودآگاه و اطلاعات و پیش‌زمینه‌ی ذهنی مورخ و منابع بینامتنی و محیط اجتماعی مورخ دخالت دارد تا یک متن ساخته شود. در تفسیر رویدادها نیز ۳ عامل «مؤلف»، «متن» و «خواننده» دخالت دارد که می‌توان از آنها به عنوان «مثلت تاریخی» یاد کرد. هر«فرایند تفسیر متن» نیز حاصل تعامل گفتمان‌های مختلف است. از این‌رو کتاب تاریخ، تفسیر است و تاریخ جدید، بازتفسیر به‌شمار می‌رود. «فرایند خوانش متن» نیز چنین است: هر خواننده‌ای براساس خودآگاه و ناخودآگاه، اطلاعات و پیش‌زمینه‌ی ذهنی خود و برداشت از متون کهن و جدید (فرایند بینامتنیت) برداشت خاص خود را دارد. از سوی دیگر گفتمان‌های مختلفی که متن را می‌سازد ممکن است که تاریخی باشد یا بیرون از تاریخ. آن‌چه در محدوده‌ی تاریخ است، تاریخ شمرده می‌شود و آن‌چه بیرون از آن است، «فراتاریخ» گفته می‌شود.
اصطلاح «فراتاریخ»  چگونه ساخته شده است؟
اصطلاح فراتاریخ بر اساس اصطلاحاتی چون «فرازبان» ساخته شده است. آنچه مربوط به عالم و دریافت نویسنده از عالم است ادبیات نامیده می‌شود، و آن‌چه متن ادبی را نقد می‌کند فرا ادبیات، فرامتن یا فرازبان است. اصطلاح فراتاریخ در اصل عنوان کتابی از «هایدن وایت» است. این کتاب که نگرش تازه‌ای به تاریخ دارد در حوزه‌ی تاریخ و فلسفه به نگارش درآمده، و این نوع نگرش به تاریخ نیز ناشی از گرایشات پسامدرنیستی است. به گفته‌ی پل ریکور در حیطه‌ی تاریخ مباحثی مطرح می‌شود که تا قبل از قرن نوزدهم میلادی طرح آنها در تاریخ جایز نبوده است، پس فراتاریخ تغییر مسیر تاریخ‌نگاری و نگرش از گونه‌ی دیگر به تاریخ و پردازش آن است. این نظریه به نظریه‌ی فرازمان «زیمل» از نظریه‌پردازان آلمانی قرن نوزدهم بازمی‌گردد. زیمل می‌گوید که در تاریخ پیوستگی و اتصالی میان پاره رشته‌های تاریخی نیست. مورخ پاره‌ماجراها و پاره‌رشته‌های روی هم انباشته شده را سامان می‌دهد و آنها را بر اساس معیارهایی به زنجیره‌هایی طبقه‌بندی می‌کند که آن معیارها «فرازمانی»اند. از آنجا که تاریخ‌نگاری بیهقی به گفته‌ی خودش «از لونی دیگر» است، شامل مباحث فراتاریخی بسیار است. این فراتاریخ از دو جهت قابل بررسی است: یکی از جهت مسایلی که در محدوده‌ی تاریخ نیست مانند مباحث ادبی، حکمی، علمی و غیره. دیگری «فراتاریخ تاریخی» از جزیی‌ترین مباحث تا کلیاتی است که دیگران ضرورتی برای طرح آن در تاریخ ندیده‌اند.
گونه‌‌هایی از فراتاریخ در تاریخ بیهقی 
برجسته‌سازی یا فرا تاریخ در «تاریخ بیهقی» به شکل‌های مختلفی است، مثل ذکر جزئیات حوادث و رخدادها به گونه‌ای که در دیگر تواریخ این طول و عرض نیست همانند شرح واقعه‌ی دندانقان؛ و نیز تاریخ در تاریخ مثل قصه‌ی بودلف؛ شرح زندگی خصوصی دولتمردان همانند باده‌خواری بوبکر حصیری که جای آن در تاریخ نیست. بیهقی صورخیال را هم در تاریخ خود می‌آورد و از تشبیه و استعاره و دیگر آرایه‌های ادبی استفاده می‌کند. «فورستر» می‌گوید تاریخ در تسلط تقدیر است. در رُمان تقدیر هیچ کاره است. رُمان‌نویس متن را می‌آفریند اما بیهقی می‌گوید که در نوشتن تاریخ دست به آفرینشگری نزده است. درست است که تخیل را به‌کار گرفته اما واقعیت را با آن شاخ و برگ داده است.
این را نیز باید اشاره کرد که در تاریخ شناخت و ارتباط با اشخاص، سطحی و گذراست اما در رُمان شناخت با نفوذ به اندرون فرد و ارتباط صمیمانه و همراه با درگیری ذهنی است. در «تاریخ بیهقی» داستان حسنک تا مدت‌ها ذهن خواننده را درگیر می‌کند. پس از این جهت «تاریخ بیهقی» با ادبیات داستانی پهلو می‌زند. کار هنر ارایه‌ی جزیی از واقعیت است. نویسنده بخشی از آن‌چه که در عالم خارج هست می‌گیرد و بازپردازی می‌کند. در بیهقی نیز همین را می‌بینیم. اطلاعات پراکنده است و نمایی کلی از شخصیت‌ها را داریم. برای مثال، بیهقی از بوسهل شخصیتی نمادین می‌سازد تا بوسهل‌های روزگار را نشان بدهد. هدف تاریخ نیز همین است که از تجربه‌ی دیگران و شناخت تمام موارد جزئی در تعمیم آنها و صدور احکام کلی استفاده شود.
بهره‌گیری از تاریخ برای ترویج اندیشه‌های حکمی ـ اخلاقی
یکی از فرا تاریخ‌هایی که در بیهقی می‌توان بدان اشاره کرد فرا تاریخ حکمی ـ اخلاقی است. قرن چهارم و پنجم روزگاری است که علاوه بر جنبه‌ی زیبایی‌شناسی متن به اخلاقیات نیز توجه می‌شد. ناصرخسرو، فردوسی و عنصرالمعالی هم از ادبیات برای ترویج اندیشه‌های حکمی ـ اخلاقی استفاده کرده‌اند. بیهقی نیز چنین کاری کرده و هم تاریخ و هم اخلاق را به‌کار برده است. بیهقی به‌جای استفاده از تاریخ‌نویسی ایستا که فاقد تحرک و پویایی است، و به‌جای درس‌های اخلاقی خشک و مکرر، سبک جدیدی به وجود آورده که از یک طرف خودشناسی را که هدف تاریخ است، دربردارد و از طرف دیگر خودسازی را که هدف حکمت و اخلاق است شامل می‌شود. این هنری است که از عهده‌ی هر مورخی برنمی‌آید. فراتاریخ حکمی ـ اخلافی او به پنج طریق قرآن و حدیث، حکایتها، شخصیت‌های تاریخی، نقل قول از حکما و کنایات و ضرب‌المثل‌ها ارائه می‌شود.
بیهقی را با شاعر مقایسه کرده‌اند. بیهقی برخلاف شاعر فقط با گذشته سر و کار دارد اما شاعر به لحظه‌های حال می‌پردازد یا از تجربه‌ی گذشته‌ای در حال، با آن یا از آن گفت‌وگو می‌کند. بیهقی را با «بالزاک» از جنبه‌ی واقعیت و تخیل، نیز مقایسه کرده‌اند. بیهقی از واقعیت عدول نمی‌کند بلکه امانتدارانه آن را به اثری هنری تبدیل می‌سازد، درحالی که بالزاک بر اساس سلیقه و صلاحدید خود، به کم و زیاد کردن واقعیت‌های اطرافش می‌پردازد و آن را اساس تخیل و شهود خود قرار می‌دهد و گاهی از مسیر واقعیت بسیار دور می‌شود. روشن است که تخیل پی بردن به عمق واقعیت را به ما ارزانی نمی‌کند، همانطور که سیدنی گفته علی‌البدل واقعیت را به ما می‌دهد. مارسل پروست نیز می‌گوید که عالم واقع گاهی کسالت‌آور است، خرسندی نسبی در رؤیاپردازی است. زیرا رؤیا واقعیت فکر است یعنی واقعیتی زنده‌تر و لذت‌بخش‌تر از واقعیت بیرونی. 
ادبیت کلام بیهقی را دو عنصر مهم عاطفه و تخیل می‌سازد. بیهقی همانند یک منتقد اجتماعی وقایع و فجایع را ریشه‌یابی کرده و همانند یک مورخ ثبت کرده است. افزون بر این که با کلمات شاعرانه آن‌ها را جاودانه کرده است. از نظر عاطفی نیز عواطف بسیاری در بیهقی می‌بینیم. مثل اندوه، خشم و مهربانی. جنبه‌ی دیگر عناصر ادبی در تاریخ بیهقی تخیل است. کلام بیهقی از آن‌جایی که گره‌خوردگی عاطفه و تخیل است، به شعر نزدیک است و از آن‌جایی که شرح واقعیت‌های زندگی است به تاریخ نزدیک می‌شود. کار مهم بیهقی ترسیم عواطف است. او از کنایه، تمثیل و گاهی تشبیه و دیگر عناصر تخیل استفاده می‌کند.
بیهقی شخصیت‌مدار است نه حادثه‌پرداز
برخی عناصر داستانی نیز در «تاریخ بیهقی» به کار رفته مانند فضاسازی، شخصیت‌پردازی، گفتگو، زاویه‌ی دید؛ که این‌ها را در هر متن تاریخی نمی‌بینیم. بیهقی از گفت‌وگوها به منظورهای مختلف مانند اظهار ناامیدی، توطئه، پند و اندرز استفاده کرده است. لحن گفت‌وگوها نیز با هم فرق دارند. او زاویه دید را هم تغییر می‌دهد. گاهی وقت‌ها تنها خود راوی است و گاهی راوی او فرعی است. عنصر مهم دیگر او شخصیت است. بیهقی شخصیت‌مدار است نه حادثه‌پرداز. بیش از آن که به حوادث اهمیت بدهد، به مرام و خصلت شخصیت‌ها تکیه دارد. 
از نظر «میشل فوکو» گفتمان غالب، اندیشه و رفتار انسان‌ها را شکل می‌دهد. جایی که خرافات حاکم باشد، گفتمان غالب آن جامعه خرافات است و جایی که خرد حاکم باشد گفتمان غالب خرد خواهد بود. در یک جامعه، گفتمان غالب یک نظام است که وظیفه‌ی آن سازماندهی و تعریف چگونگی درک افراد آن جامعه از حقیقت است. با تغییر شرایط، به دلیل تغییرگفتمان غالب، نوع درک مردم هم فرق خواهد کرد. از سوی دیگر باید دانست که گفتمان غالب که ابزار سازنده‌ی قدرت و انتقال دهنده‌ی آن نیز هست، اغلب در دست قدرت است و سبب تضعیف یا تقویت آن نیز می‌شود.
گفتمان غالب در «تاریخ بیهقی» و هر اثر ادبی دیگری مضمون‌مدار یا روایت‌مدار، چهار رکن دارد: شخصیت و جامعه‌ی او، مؤلف و مخاطبانش. نورتروپ فرای از آن تعبیر به داستان درونی و بیرونی کرده است. گفتمان غالب در ساختمان داستان بیرونی بستگی به این عوامل دارد: مؤلف، زمان، مکان، ملاک‌های مورد توجه مؤلف و دیدگاه‌های دیگران و تطبیق نظریات. زمانی که مورخ اعتماد به نفس دارد، بدون توجه به نظریات دیگران حکم صادر می‌کند و گاهی نیز مورخ اعتماد به نفس ندارد و متأثر از دیگران، بدون دقت و ژرف‌اندیشی به زودی اغوا می‌شود. گفتمان غالب در داستان درونی نیز اینگونه است که مضمون کلی هر متنی، گفتمان غالب آن متن است. در بیهقی گفتمان غالب، خرد و خردورزی است. البته او مثل هر انسان دیگری ناگزیر است که  برخی مصالح سیاسی، دینداری و تعصب و غیره را  نیز در نظر بگیرد.
توجه به جزئیات، ویژگی تاریخ‌نگاری نوین
یکی دیگر از ویژگی‌های تاریخ‌نگاری نوین توجه به جزئیات است. بیهقی نیز از یادداشت‌نگاری بهره برده است. توجه به جزئیات و خصلت‌های شخصیت‌هاست که به مورخ اجازه‌ی نقد روان‌شناسانه داده است. اکنون باید به تبادل گفتمان‌ها در متن اشاره کرد. هیچ متنی به تنهایی از یک عنصر ساخته نشده است. عوامل مختلف و ایدئولوژی‌های متفاوتی متن را می‌سازد. یکی از گفتمان‌های «تاریخ بیهقی» جبر و تقدیر است. این گفتمان ریشه در تاریخ ما دارد. در نزد آریایی‌ها و نیز در زرتشتی‌گری متأثر از افکار دیگر به ویژه زروانیت، نشانه‌های آن دیده می‌شود. پس از اسلام هم این اندیشه به‌جای ماند. در بیهقی جبر و تقدیر به صورت اعتبار از سرنوشت دیگران و گوش به زنگ هشدارها بودن ترویج شده، این اندیشه نزد ملت ما با دو پشتوانه‌ی ملی و مذهبی همراه بوده است.
یکی از گفتمان‌های غالب در «تاریخ بیهقی» اتهام قرمطی‌گری است. گروهی از غلات شیعه که منتسب به خلفای فاطمی مصر بودند، قرمطی خوانده می‌شدند. هرکس را که می‌خواستند از میان ببرند، اتهام قرمطی به او می‌زدند. به حسنک وزیر نیز چنین اتهامی زده شد. این اتهام زده می‌شد تا کسانی را از صحنه‌ی سیاست بیرون کنند. چنین کاری هیچ نبود جز خوش‌خدمتی به عباسیان و تصاحب مال ثروتمندان و رقابت با آل‌بویه که حکومتی شیعی بودند. به گفته‌ی صاحب مجمع‌الانساب در دوره‌ی محمود غزنوی ۵۰ هزار تَن به جرم زندیقی و بددینی به دار کشیده شدند. یکی دیگر از گفتمان‌های غالب در دربار غزنوی انتقام بود.
در نقل تاریخ تردید نیست، قطعیت است
در «تاریخ بیهقی» گفتمان انتقادی هم دیده می‌شود. بیهقی از گفتن واقعیت‌ها و اشتباهات و تزلزل‌های مسعود خودداری نمی‌کند. بیهقی حتا از خود نیز انتقاد می‌کند. در نقل روایت‌های تاریخی، تردید جایی ندارد، همه چیز با قطعیت همراه است ولی بیهقی گاهی روایت‌هایش را به چند طریق و با شک مطرح می‌کند و قضاوت را به خواننده واگذار می‌کند. یکی از ویژگی‌های تاریخ‌نگاری نوین هم همین است که برای خواننده سؤال پدید آورد. نمونه‌هایی از این دست در «تاریخ بیهقی» ماجرای مرگ بوطاهر تبانی، و نیز ماجرای مرگ استادش، بونصر مشکان است. گزارش بیهقی از این مرگ، معنی‌دار است. و در ادامه می‌گوید: «مرا با آن کار نیست و ملک روی زمین نخواهم با تبعت بسیار بزرگ، چه رسد به خون»
تاریخ گونه‌ای متن ادبی است. چرا که تفسیر و برداشت مورخ از رویدادهاست. تاریخ‌نگار خالق تاریخ است، نه نقل کننده‌‌ی آن. از آنجا که متن تاریخی و ادبی هر دو ارتباط گسترده‌ای با دیگر گفتمان‌ها دارند، می‌توان به لایه‌های نهانی هر متنی از طریق ساختارشکنی یا واسازی متن دسترسی پیدا کرد. همان که «رولان بارت» به آن «سفید نوشته‌ها» می‌گوید. در این راستا، چه بسا بتوان به کمک متون دیگر بینامتنی، به نتیجه‌ای متفاوت دست یافت. 
مبحث دیگر در «تاریخ بیهقی» در فرا تاریخ‌نگاری او، «فرار از تاریخ» است. فرار از تاریخ، یا نادیده گرفتن بخشی از تاریخ، با رواج دیدگاه نسبی‌نگری و عدم تعین در همه‌ی سطوح جامعه، پدید آمد. دیدگاه انسان بدان‌جا رسید که برخی از واقعیت‌ها را انکار کرد. انکار و پنهان کردن نقطه‌ضعف برخی از صاحب‌منصبان، گونه‌ای از این فرار از تاریخ است که نمونه‌هایی در «تاریخ بیهقی» دارد. صهبا در ادامه به کمک گفتمان «فرار از تاریخ» در تاریخ بیهقی به واسازی داستان علی قریب، به کمک متون دیگر مانند مجمع‌الانساب شبانکاره‌ای، طبقات ناصری اثر منهاج سراج و زین‌الاخبار اثر گردیزی پرداخت: برخلاف روایت بیهقی، علی قریب انسان سلیم‌النفس و راست‌کردار و واقع‌بینی که فدای بازی سیاست بین دو برادر شده باشد نیست. چه بسا علی قریب در مقام حاجب بزرگی و خواجه‌ی بزرگ در زمان محمود، محرض او علیه مسعود باشد تا مقدمات بر سر کار آمدن محمد را فراهم کند، و از طرف دیگر ناکامی‌اش از وزارت محمد سبب خیانت به محمد، و روی آوردنش به مسعود شود. گونه‌ی دیگر از «فرار از تاریخ» در تاریخ بیهقی توجیه اصل و نسب غزنویان است. بیهقی در توجیه اصل غزنویان از «کودک خامل‌ذکر» مطالبی نقل کرده است. آنچه در مجمع‌الانساب تحت عنوان «پندنامه‌ی سبکتگین» آمده و بیهقی از آوردنش معذور بوده و برخی دلایل دیگر حاکی از آن است که در زمان محمود این پندنامه چیز بسیار پنهانی نبوده است اما مطالبش به گونه‌ای هم نبوده که بیهقی جسارت نقل آنها را به طور کامل در تاریخ خود داشته باشد...
مقایسه «تاریخ بیهقی» و «تاریخ گردیزی»
«تاریخ گردیزی» را مکمل «تاریخ بیهقی» یا «تاریخ مسعودی» دانسته‌اند. تاریخ گردیزی یا «زین‌الاخبار» تاریخی عمومی است از آغاز آفرینش تا روزگار مؤلف، که آخرین واقعه‌اش مربوط به سال ۴۳۲ هجری است. تاریخ گردیزی کلی‌گویی است و برعکس بیهقی به ریزه‌کاری‌ها توجهی ندارد و جنبه‌ی فراتاریخی اثرش بسیار ناچیز است. تنها وظیفه‌ی گردیزی اعلام خبرهای گذشته به صورت موجز و فشرده، با توصیفات کلی و مختصر برای تشریح عالم خارج از ذهن است. او احساس وظیفه‌ای نسبت به آیندگان ندارد و روح انسانی را در متن خود نمی‌دمد، در حالی که «تاریخ بیهقی» سرشار از احساس است و به دل می‌نشیند و در مقام معلم اخلاق درس انسانیت می‌دهد. به هر روی، موارد مشترک این دو اثر اندک است اما یکی از مواردی که در اثر گردیزی می‌بینیم و در بخش‌های به‌جای مانده‌ی «تاریخ بیهقی» نیست، پایان کار مسعود غزنوی است. این نیز گفتنی است که منابع تحقیق هردو از مشاهدات مورخ، متون تاریخی گذشته و افراد موثق مانند ابوریحان بیرونی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۵۳
رضا حارث ابادی

بیهقی و «تاریخ‌گرایان نوین» یا «نو تاریخی‌باوران»

بیهقی و «تاریخ‌گرایان نوین» یا «نو تاریخی‌باوران»

بیست‌ونهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به «تاریخ بیهقی در بوته‌ی نقد جدید» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر فروغ صهبا ـ عضو هیات علمی دانشگاه اراک و نویسنده‌ی دو کتاب درباره‌ی تاریخ بیهقی ـ چهارشنبه ۲۳ مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد. 

آناهید خزیر: صهبا در این جلسه بر مبنای تاریخ‌گرایی نوین به تاریخ بیهقی پرداخت و توجهش بیشتر به گفتمان‌های فراتاریخی بود که تاریخ بیهقی را شکل می‌دهد. وی معتقد است که بیهقی با به کار گرفتن قریحه و ذوق ادبی، اثرش را از یک اثر تاریخی محض به یک اثر ادبی ـ تاریخی تبدیل کرده است. او نه فقط یک اثر تاریخی جدید بلکه اثر ادبی، اخلاقی و انتقادی‌ای آفریده است که از هر زاویه که به آن بنگریم، تحقیق خاص خود را می‌طلبد. 
تحقیقی ارزشمند است که بر مبنای نظریه‌ باشد
صهبا ادامه داد: اولین کلمه‌ای که به آن برخورد می‌کنیم «نقد» است. نقد در هر جایگاهی که باشد قالبی برای ارزشیابی نیاز دارد. قالب ارزشیابی نقد ادبی، نظریه است. متون اولیه‌ای که در ایران و اغلب سرزمین‌ها مورد بررسی قرار می‌گرفت بر پایه‌ی نظریه‌ای بود. این نظریه‌ها از روزگار افلاطون و ارسطو جایگاهی برای خود باز کرده بودند. می‌شود گفت تحقیقی ارزشمند است که بر مبنای نظریه‌ای باشد. بدون پایگاه نظری، تحقیقات نمی‌تواند ارزشی داشته باشد. در گذشته تحقیقات ما بیشتر بر اساس واژگان، نکات تعلیمی و اخلاقی یا زندگینامه بود اما اندک اندک شاخص‌های نقد تغییر کرد تا قرن هجدهم فنون بلاغت شاخص نقد شمرده می‌شد اما بدین‌گونه نماند و نظریه‌های دیگر آرام آرام جا باز کردند و هر کدام عنصری را مورد توجه قرار دادند. آخرین نظریه، نظریه تاریخ‌گرایی نوین بود. این نظریه می‌خواهد متن را بر اساس متون تاریخی و ادبی بررسی کند و نشان بدهد که میان تاریخ و ادبیات تمایزی نیست. پیروان این نظریه را «تاریخ‌گرایان نوین» یا «نو تاریخی‌باوران» می‌نامند. 
هنگامی که صحبت از تاریخ می‌شود بلافاصله گذشته به یاد می‌آید. متون تاریخی را هم به دو دسته‌ی تاریخ و گذشته تقسیم‌بندی کرده‌اند اما گذشته با تاریخ متفاوت است. گذشته گونه‌ای ایدئولوژی است. این ایدئولوژی در دست گروهی قرار می‌گیرد تا بر جامعه تحکم داشته باشند اما تاریخ، تحکمی است که در دست عده‌ی زیادی از مردم است. گذشته حکم ابزاری دارد که در دست قدرت است تا برای خود مشروعیت به دست آورد اما تاریخ‌نگاری آن قسم از تاریخ است که از زیر یوغ قدرت رهایی یافته و تا حدود زیادی اجازه‌ی شناخت درست را برای واقعیت‌های تاریخی باز کرده است. از نظر بیهقی ماخذ شناخت گذشته دو چیز است یا آن‌هایی که از شخص موثقی می‌شنویم؛ یا آن‌هایی که در یک کتاب می‌خوانیم. بیهقی می‌گوید که گوینده باید ثقه و راستگو باشد. کتاب هم باید خردپذیر باشد. 
زیربنای تاریخ چهار اصل است
چهار اصل هست که زیربنای شناخت تاریخ به شمار می‌رود. این چهار اصل به صورت پرسش بازگو می‌شود. ماهیت تاریخ چیست؟ پاسخ می‌دهند که علمی است که با طرح پرسش‌ها شروع می‌شود و در جست‌وجوی به دست آوردن پاسخ است. به سخن دیگر، نوعی کشف است. دوم اینکه تاریخ دربار‌ه‌ی چیست؟ پاسخ می‌دهند که تاریخ انسان‌گراست و در پی کشف کنش‌های انسانی است. چه روشی دارد؟ روشش عقل‌گرایی است و نیز ارزش آن در چیست؟ پاسخ‌اش این است که علم خود‌شناسی انسان است. این‌ها سرآغازی برای تاریخ علمی و انتقادی است. مورخ انتخاب‌گری است که تفسیر می‌کند و تاریخ را از یک سری محفوظات بیرون می‌آورد. وظیفه‌ی مورخ نه عشق ورزیدن به گذشته و نه‌‌ رها کردن آن است. بلکه باید گذشته را کلید فهم حال کند. 
در پی گذشت روزگاران، تاریخ تحول بسیار دیده است. تا قرن ۱۸ تاریخ سرگذشت نخبگان بود. در قرون وسطا نیز تنها اندیشه‌ی مسلط بر جامعه، اندیشه‌ی کلیسایی بود. توده‌ی عوام دور از جایگاه علمی بودند. تنها از اواخر قرن هجدهم است که تاریخ انتقادی بوجود می‌آید. در زمینه‌ی تاریخ نظریه‌هایی مطرح شده است. یکی نقد تاریخ سنتی است. این نقدی است که فقط منحصر می‌شود به زندگی مولف و دوره‌ی تاریخی او. نقد نو می‌گوید که اثر ادبی شاهکار فرا زمانی و مکانی است و کاری به تاریخ ندارد. پس از نقد نو، تاریخ‌نگاری نوین این دو را کنار هم می‌نهد و معتقد است که تاریخ یک نوع تفسیر است و خوانش متن یک فرآیند است. پس در تفسیر و تبیین رویداد، که تاریخ باشد، مثلث «متن»، «مورخ» و «خواننده» قرار دارد. حتا خود زبان یک محدودیت است چرا که مجازهایی دارد که آن را محدود می‌کند. 
هدف تاریخ‌نگار علمی عمق بخشیدن به شناخت انسان است
درک مورخ از عینیت تاریخ،‌شناختی دور از عالم محسوسات است. چون عالم عینیات تمام شده و چیزی از آن نمانده است. از تاریخ جز خاطره‌ای نمانده و عینیت به ذهنیت تبدیل شده است. از آن‌جایی که این گذشته آشفته است، قطعی‌ترین موضوع تاریخی هم غیرقابل بازسازی است. بازسازی هر واقعه باعث دور شدن از واقعیت می‌شود. چون در آن دخل و تصرف صورت می‌گیرد. تلاش برای بازسازی تاریخ، شکاف نامیده می‌شود و ما را به شهود مستقیم نمی‌رساند. تمام این‌ها دیدگاه تاریخ‌نگاری نوین است. منتقدان تاریخ‌نگاری نوین بر آن هستند که نقد علمی آن به راحتی امکان‌پذیر نیست. هدف تاریخ‌نگار علمی عمق بخشیدن به شناخت انسان و جامعه است.
به هر روی، تاریخ علمی جدید از تاریخ‌نگاری گذشته فاصله دارد. رویکرد به تاریخ با دو اصل یکی عدم قطعیت و یکی نسبیت انیشتین ارتباط دارد. این دو اصل زیربنای اغلب نظریه‌های معاصرند. هیچ چیز قطعی نیست. این شروع عقل‌گرایی و خردورزی است. تاریخ همانند علوم یک جریان عقلانی است. علاوه بر مشاهده، نیاز به تخیل و ابداع دارد. هرچند برخی می‌گویند تاریخ نمی‌تواند با این دو ارتباط داشته باشد اما هم اینکه رُمان تاریخی داریم نشان از ارتباط تخیل با تاریخ دارد. تلاش تاریخ، صرف درک خالص نفس وقایع است. چه بسا سرپوش‌هایی را باید کنار بزند. مورخ هرگز به نفس واقعیت دسترسی پیدا نمی‌کند. برای واقعیت اصیل به هر تفسیری به دیده‌ی شک باید نگریست. پس تاریخ می‌تواند یک امر نسبی باشد. 
بیهقی خود را راوی می‌داند که مسوول صحت و سقم روایت خود است. او می‌گوید که آن‌چه می‌نویسد «لاف و بارنامه» نیست. گفتمان غالب بر فضای بیهقی خرد و خردورزی است. یکی از روش‌هایی که بیهقی به کار بُرده حضور خود در وقایع است اما مشاهده مستقیم نیز با شکاف معرفتی همراه است. در بازخورد ذهنی با معرفت بیرونی، عوامل مختلف معرفت‌شناسی و ایدئولوژیک در برخورد مورخ با رویداد تاثیر دارد. حتا بر بیان او نیز تاثیر می‌گذارد. برای همین است که مورخ محدود می‌شود و از واقعیت فاصله می‌گیرد. 
در مقابل شکاف، تعصب است. بعضی مواقع مورخ به مساله‌ای دلبستگی و تعصب دارد. مثلا بیهقی درباره‌ی مسعود غزنوی می‌گوید: «مردمان به این ملک تشنه بودند». اما آیا به‌راستی این گونه بود؟ ول‌تر می‌گوید اگر مورخ حرفی برای گفتن ندارد نباید تاریخ بنویسد. تاریخ باید عبرتی برای خواننده دربرداشته باشد. در تاریخ‌نگاری سنتی مورخ در پی اثبات وقایع قابل اثبات است اما تاریخ‌نگاری نوین این ارتباط را انکار می‌کند و می‌گوید علل و عوامل مختلفی بر هم اثر می‌گذارند و جایگاهی را پدید می‌آورند. هر علتی تفسیری از یک مورخ و متفاوت با مورخ دیگر است. بیهقی جزییاتی را گفته و به روش تعمیم به کلیات رسیده و رابطه‌ی علت و معلولی را پیدا کرده است. 
تاریخ حکم پس زمینه‌ی ادبیات را دارد
از ویژگی‌های دیگر تاریخ‌نگاری سنتی این است که تاریخ حکم پس زمینه‌ی ادبیات را دارد. در قدیم معتقد بودند که تاریخ وجود دارد اما تاریخ‌نگاری نوین در مقابل چنین دیدگاهی قرار می‌گیرد. آن‌ها اعتقاد دارند که مرزی بین تاریخ و ادبیات نیست و آن دو را از هم نمی‌توان جدا کرد. سنتی‌ها معتقدند رخداد‌ها قطعیت دارند و جهان‌بینی مورخ دور از هر تناقضی است و ساختاری وحدتمند دارد. آن‌ها می‌گویند که فرآیند تاریخ‌نگارانه چرخه‌ای است. یعنی اینکه مورخ با ذهنیت سراغ واقعه‌ای می‌رود و با درک آن، بازخوردی از دریافت خود ارایه می‌دهد. 
این نگاه در قرن بیستم نقد شد. در نقد جدید گفته شد که تاریخ دو چیز است: یکی خود واقعه و یکی روایت واقعه. آن‌چه ما در اختیار داریم روایت است. آن‌چه از واقعه مانده خاطره‌ای است. هیچ تاریخ واحدی وجود ندارد. باز گفته می‌شد که بررسی‌های مورخان بی‌طرفانه نیست. آن‌ها ملاحظات تاریخی داشته‌اند. تاریخ یکی از شیوه‌های نگرش به انسان و جهان است و ثابت نیست. وقتی مورخی دیدگاهش متغیر می‌شود می‌توان نتیجه گرفت که تاریخ‌پژوهی با قطعیت فاصله دارد. یکی از اصول تاریخ‌نگاری نوین همین است که تاریخ، تاریخ حال است. مورخ امر بیرونی را به امر ذهنی تبدیل می‌کند و بدین‌گونه داده‌های تاریخی به زمان حال کشیده می‌شود و این جزیی از تجربه تاریخی مورخ است. 
از سویی دیگر، تاریخ با مباحث دیگری مثل ساختارشکنی و روان‌شناسی و... همراه است. مثلا آن‌جایی که بیهقی می‌گوید تاریخ ِمن را نابود کردند، می‌توان پرسید که سخن او چه سندیتی دارد؟ آیا او واقعیت را گفته است؟ هرقدر متنی با متدهای تاریخ‌گرایی نوین مطابقت داشته باشد امکان مطابقت آن با موضوعات دیگر بیشتر است. 
تاریخ‌نگاری سنتی مورخ باید ادبیت کلام داشته باشد
تاریخ در گذشته‌ها با داستان آمیخته بود. پس در آغاز با تخیل همراه بوده است. در تاریخ‌نگاری سنتی مورخ باید ادبیت کلام داشته باشد. سر منشاء گفتمان تاریخی امر بیرونی و عینی و سرمنشاء گفتمان ادبی معطوف به خود، یعنی امر ذهنی، است. کاهش فاصله واقعیت و توهم، راست‌نمایی آن را بیشتر می‌کند. منابع تاریخی نیز به شکل روایی سامان می‌گیرند و کار روایت، بازسازی است اما از دید تاریخ‌نگاری نوین، ادبیات گفتمان پُر از دروغ است اما تاریخ گفتمان پُر از حقایق است. از این‌رو اثر ادبی می‌تواند سند تاریخی باشد. تاریخ کلافی درهم پیچیده است از روایات مختلف. تاریخ‌نگاری شکلی از رویدادنگاری است که مورخ دیدگاه خود را در آن دخالت می‌دهد. از نظر آن‌ها تاریخ عالمی از حوادث عینی نیست. بلکه عالمی از اندیشه‌ها و فکرهاست. 
تاریخ‌نگاران نوین می‌گویند که اثر تاریخی حاصل تعامل گفتمان‌هاست و اثر هنری یک گفتمان اجتماعی است. بهترین راه شناخت متن، شناخت تمام جهان‌بینی‌های به‌کار گرفته شده در متن است. گفتمان‌های «تاریخ بیهقی» نیز چنین است: گفتمان غالب بر این متن نوع اندیشه‌ی حاکم بر آن است و آن خردگرایی است. گفتمان جبر و تقدیر، انتقادی، توصیفی، توجیه اصل و نسب، فرار از تاریخ و... هم در آن دیده می‌شود.

منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۸
رضا حارث ابادی

دوستداران محترم بیهقی و اساتید محترم ادبیات ایمیلی از یکی از دوستان دریافت کردم به شرح ذیل :

 در حال انجام تحقیق و شکل دادن به جستاری در مورد تاریخ بیهقی هستم. امّا هنوز موضوع تازه و جزئی‌ای که جای کار داشته‌باشه پیدا نکرده‌م. موضوعی به ذهنم رسیده: «نقد دروغ‌بستن‌ها بر سبک نگارش بیهقی». امّا نمی‌دونم چه قدر تازه‌ست و چه قدر جای کار داره. ممکنه لطف کنین و در این باره به من راهنمایی بدین؟ خیلی خوشحال می‌شم نظراتتون درمورد این موضوع رو بفرمایین. ممنون و سپاس‌گزار.

ز. سهیلی     

be.ahestegi@gmail.com

 

حال اگر نویسندگان محترم ادب دوستان  و دوستداران بیهقی در این خصوص مطلبی دارند بسیار قدردان خواهیم شد اگر این مطلب را به این وبلاگ معرفی نمایند .

rezaharesabadi@yahoo.com

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۵
رضا حارث ابادی

آیا بیهقی به فردوسی ارادت داشت؟

آیا بیهقی به فردوسی ارادت داشت؟

بیست‌وهشتمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی با سخنرانی دکتر محمد دهقانی به بررسی «بیهقی و ایران پیش از اسلام» اختصاص داشت. در این درس‌گفتار که چهارشنبه ۱۶ مردادماه برگزار شد، دهقانی به تفاوت‌های نگرشی بیهقی با فردوسی درباره‌ی ایران پیش از اسلام پرداخت.

آناهید خزیر:  بیهقی اصولا درباره‌ی تاریخ پیش از اسلام کم سخن گفته است و در واقع درباره‌ی آن اظهار بی‌اطلاعی می‌کند اما عده‌ای می‌کوشند بیهقی را با فردوسی مقایسه کنند و اثرش را متاثر از شاهنامه بدانند. در حالی‌که تلقی این دو از هویت ایرانی و عجم متفاوت است.
شاهنامه و تاریخ بیهقی با هم سازگار نیستند
محمد دهقانی در ابتدای سخنانش گفت: علت اینکه من این عنوان را برای سخنرانی خود انتخاب کرده‌ام، این است که با بسیاری از مقایسه‌هایی که میان فردوسی و بیهقی می‌شود، موافق نیستم. یکی از بیماری‌های تصحیح متون در ایران، برخورد ایدئولوژیک با متن است. ما بیهقی و فردوسی را دوست داریم اما انگار آن‌جایی که در تعارض هم قرار می‌گیرند به جای آنکه به تعارض اعتراف کنیم، می‌آییم متن شاهنامه و «تاریخ بیهقی» را آن‌گونه توجیه می‌کنیم که با هم سازگار شوند. این نگاه، علمی نیست.
در تازه‌ترین نمونه، باید از نوشته‌ای از آقای دکتر یاحقی و همکارشان آقای سیدی یاد کرد. آن‌ها می‌نویسند: «با آنکه بیهقی به هر دلیلی از فردوسی در کتاب خود نامی نمی‌بَرد، ما برآنیم که شاهنامه پیش چشم او بوده و از زبان و بیان حماسی فردوسی تاثیر پذیرفته است.» این سخن‌ نشان از برخورد ایدئولوژیک با متن دارد.
یک بیماری دیگری داریم به نام «محقق‌زدگی». یعنی محققی که شناخته شده است سخنی می‌گوید و بعد محققان دیگر هم آنقدر آن را تکرار می‌کنند که به صورت امری بدیهی درمی‌آید و هرکس در مورد آن تردید کند در عقل او شک می‌کنند! چون در بین ما ایرانیان تفکر انتقادی ضعیف بوده است. همین است که به پیروی از دکتر یاحقی، محققی دیگر به نام دکتر فروغ صهبا می‌نویسد: «بیهقی می‌بایست فردوسی را می‌شناخته و به او ارادت می‌داشته است. اگرچه نشانه‌ای از این اظهار ارادت در اثرش نیست.» می‌توان پرسید که اگر نشانه‌ای نیست چگونه با قاطیعت می‌توان گفت که بیهقی به فردوسی ارادت داشته است؟
برخی مساله‌ی ایران را در «تاریخ بیهقی» مطرح می‌کنند و آن را با شاهنامه می‌سنجند. هر کس اندک آشنایی با شاهنامه داشته باشد می‌داند که شاهنامه با نام ایران عجین شده است اما در تمام «تاریخ بیهقی» تنها دو بار نام ایران آمده است. آن هم نه در متن، بلکه در دو بیت از یک قصیده‌ی ابوحنیفه اسکافی. این شاعر در دو قصیده از چهار قصیده‌ای که بیهقی از او نقل کرده، مسعود و سلطان ابراهیم غزنوی را «خسرو ایران» می‌نامد.
بیهقی هیچ جا نمی‌گوید ایرانی‌ام
فردوسی به لحاظ هویتی خود را کاملا ایرانی می‌داند. این روشن است و نیازی به شاهد و مثال ندارد اما بیهقی هویت خود را چگونه می‌داند؟ او یک جا خودش را «تازیک» (تاجیک) می‌نامد. تازیک بودن فقط معنای قومی نداشته و تازیک در مقابل ترک نیست. تازیک یعنی «مرد غیر لشگری» و درباریانی که امور تشریفاتی و دیوانی را برعهده داشته‌اند. بیهقی یک جا هم خودش را خراسانی می‌نامد. یعنی حداکثر هویتی که برای خود می‌شناسد هویت قومی- منطقه‌ای است. هیچ جا نمی‌گوید ایرانی‌ام. از این گذشته، خراسانی هویت یگانه‌ای نداشته و هویت یکپارچه‌ای نبوده است. در همین «تاریخ بیهقی» از جنگ میان توسی‌ها و نیشابوری‌ها یاد شده است. هویت مسلط بر جهان بیهقی‌‌ همان هویت دینی است. در حقیقت اسلام است که خرده هویت‌ها و قومیت‌های منطقه‌ای را در زیر چ‌تر خود می‌گیرد و به هم پیوند می‌زند.
بیهقی قبل از هر چیز خود را مسلمان می‌داند. مسلمانی که از نظر فقهی حنفی یا شافعی است. این دو مذهبی بوده‌اند که در دوره‌ی بیهقی بر خراسان تسلط داشتند. از لحاظ کلامی هم خود را پیرو ابوالحسن اشعری می‌داند. این تعریف بیهقی از مسلمانی است اما در «تاریخ بیهقی» کلمه‌ی «عجم» و «عجمی» هست. در آن دوره هنگامی که این کلمه در خراسان به‌کار برده می‌شد تقریبا معنای «ایران» و «ایرانی» داشت. ما انتظار داریم که اگر هم سخنی میان بیهقی و فردوسی باشد باید بیهقی از عجم طرفداری کند و چهره‌ی خوبی از آن نشان بدهد اما در مجموع این‌گونه نیست. بیهقی از هویت عجمی چنان سخن می‌گوید که گویی هویتی بیگانه است. اگر نگوییم با آن دشمنی دارد.
بیهقی فرهنگ ایران باستان را نمی‌شناسد
بیهقی تقریبا درباره‌ی فرهنگ ایران باستان چیزی نمی‌داند. البته اشاره‌ها و حکایاتی درباره‌ی ایران باستان دارد. از جمله اشاره به اواخر عهد هخامنشی و جنگ اسکندر و دارای سوم می‌کند. اشاره به اردشیر بابکان موسس سلسله‌ی ساسانی دارد. به ملوک‌الطوایفی اشکانیان اشاره می‌کند اما اطلاع او از اشکانیان کمتر از آن چیزی است که در شاهنامه می‌بینیم. این‌ها را می‌گوید تا اشاره کند که پادشاهان غزنوی از اسکندر و اردشیر بابکان بزرگ‌تر هستند. غرضش این است. علاوه بر اردشیر ساسانی از پنج پادشاه ساسانی دیگر هم اسم می‌برد. از انوشیروان حکایتی می‌آورد. از بهرام گور نام می‌برد. بعد از خسروپرویز و بوران‌دخت و یزدگر سوم آخرین پادشاه ساسانی نام می‌آورد. مشخص‌ترین اشاره‌ی او به بوران‌دخت است. درباره‌ی او حدیثی را از پیامبر نقل می‌کند که به احتمال زیاد مجهول است. می‌گوید که چون کسرا پرویز گذشته شد به پیغمبر خبر رسید. گفت: چه کسی را جانشین او کردند؟ گفتند: دختر او بوران‌دخت. گقت: قومی که کار کشورداری خود را به زن واگذار کند به نتیجه‌ای نمی‌رسد. این روایت بیهقی است. من جست‌وجو کردم که بدانم این حدیث از کجا آمده؟ آن را در سه منبع یافتم که هیچ کدام اعتبار تاریخی ندارد.
قدیمی‌ترین منبع از آن ِترمذی متوفای ۲۷۹ قمری است که در کتاب «السنن» آورده است. بعد نصایحی و بعد همشهری بیهقی، محمد بن محمد بن الحاکم النیسابوری، درگذشته اوایل قرن پنجم. پی بردم که بیهقی این روایت را در کتابی خوانده است. اما از حافظه نقل کرده. چون در عبارت اشتباه کرده و کلمات را تغییر داده است. جالب است که فردوسی هم همین را در پادشاهی بوران‌دخت گفته است: «یکی دختری بود بوران به نام/ چو زن شاه شد کار‌ها گشت خام». تمام نسخه‌های شاهنامه این بیت را دارد. ولی تفاوت در این است که بیهقی از زبان پیغامبر می‌گوید تا تاییدی محکم بر درستی حرفش باشد. ولی فردوسی به پایان پادشاهی بوران‌دخت که می‌رسد او را تایید می‌کند: «همی داشت این زن جهان را به مهر/ نجست از بر خاک باد سپهر؛ چو شش ماه بگذشت بر کار او/ ببد ناگهان کج پرگار او؛ به یک هفته بیمار گشت و بمرد/ ابا خویشتن نام نیکی ببرد.» این داوری فردوسی است درباره‌ی بوران‌دخت.
بیهقی عنایتی به شاهنامه نداشته است
همین روایت نشان می‌دهد که بیهقی هیچ عنایتی به شاهنامه نداشته است. او اگر شاهنامه را خوانده بود متوجه می‌شد که بوران‌دخت جانشین بلافصل خسروپرویز نیست. هم در شاهنامه و هم در کتب دیگر آمده است که بعد از خسروپرویز پسرش شیرویه مدتی حکومت می‌کند، بعد پسرش اردشیر و بعد یکی از سرداران ساسانی که بر ضد شاه شورش می‌کند. فردوسی او را «فرایین» نامیده است. نام او «فرخان شهربراز» بوده است. بعد از این‌هاست که بوران‌دخت پادشاه می‌شود. اگر بیهقی شاهنامه را دیده بود، نمی‌گفت که بوران‌دخت جانشین خسروپرویز شد. نتیجه‌ای که می‌توان گرفت این است که آگاهی‌های اندک بیهقی از ایران پیش از اسلام از منابع عربی گرفته شده است. این منابع هم احتمالا نامعتبر بوده‌اند اما روایتی که بیهقی درباره‌ی انوشیروان و بزرگمهر آورده است، خلاصه‌اش این گونه است که ظاهرا بزرگمهر مسیحی می‌شود. انوشیروان او را به زندان می‌اندازد و در زندان به او بسیار سخت می‌گیرند. این روایت تنها در یک منبع قبل از بیهقی آمده است و آن هم کتاب «فرج بعد از شدت» است. در این کتاب از مسیحی شدن بزرگمهر یاد شده است. به احتمال زیاد بیهقی بخش آخر حکایتش را از این کتاب گرفته است.
دکتر یاحقی و همکارشان آقای سیدی گفته‌اند که این حکایت از بیهقی نیست و آن را از دل متن درآورده‌اند و به بخش ملحقات برده‌اند اما حمید عبداللهیان آنقدر انصاف داشته است که کل حکایت را انکار نکند. تنها گفته است که جمله‌ی آخر حکایت که می‌گوید کسرا به دوزخ رفت و بزرگمهر به بهشت، از بیهقی نیست. عبداللهیان که نگاه ایدئولوژیک به متن داشته و نمی‌خواهد باور کند که بیهقی آدم متعصبی بوده می‌نویسد که بعید است بیهقی حکم داده باشد که چه کسی به بهشت رفت و چه کسی به دوزخ. اتفاقا بیهقی در جای دیگری از کتابش چنین حکمی داده است. او می‌نویسد: «بدان که خدای تعالی قومی را پیغمبری داده است و قومی دیگر را پادشاهی و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند و آفریدگار را از میانه بردارد، معتزلی و زندیق و دهری باشد و جای او دوزخ است.»
بیهقی عرب‌گراست و کتابش پر از واژه‌های عربی
دکتر یاحقی و آقای سیدی کل حکایت را از بیهقی ندانسته‌اند و برای این کار دلایلی آورده‌اند. ابتدا گفته‌اند که «این حکایت در همه‌ی نسخه‌ها و چاپ‌ها هست». پس چرا ایشان این حکایت را حذف کرده‌اند؟ نوشته‌اند که این حکایت نمی‌تواند اصیل باشد و احتمالا افزوده‌ی کاتبی است. بعد چنین دلیل آورده‌اند: بزرگمهر حکیم با بوسهل زوزنی که فتنه‌انگیز و باشرارت است مناسبتی ندارد. این یک نگاه ایدئولوژیک است و دلیلی ندارد. باز گفته‌اند که این حکایت اطلاعات غلط تاریخی دارد که دانش نویسنده را درباره‌ی تاریخ پیش از اسلام ایران آشفته نشان می‌دهد. بله، بیهقی اطلاعاتی درباره‌ی ایران باستان ندارد و در فضایی ضد ایرانی مستغرق بوده است. باز نوشته‌اند که سبک نوشتاری این حکایت با سبک عمومی بیهقی هماهنگی ندارد. اما برای این ادعا دلیلی نیاورده‌اند. به هر حال این‌ها دلایلی نیست که حکایت بزرگمهر را از بیهقی ندانیم.
مساله‌ی دیگر عرب‌گرایی بیهقی است. برخلاف فردوسی که در شاهنامه سعی می‌کند که واژه‌ی عربی به‌کار نبرد، در «تاریخ بیهقی» به بسامد بالایی از واژه‌های عربی برخورد می‌کنیم که بعضی از این واژه‌ها نامانوس است و گرایش بیهقی را به زبان عربی نشان می‌دهد. شگفت است که برخی از ایرانی‌هایی که شاهکارهایی پدید آورده‌اند عرب‌گرا بوده‌اند. یکی از آن‌ها امام محمد غزالی است و دیگری بیهقی. فارسی‌نویسی بیهقی نشان از ایران‌گرایی او ندارد. او بار‌ها نشان داده است که به فرهنگ ایران باستان بی‌اعتقاد است. نشان بارز استغراق بیهقی در فضای عربی و عرب‌مآبی، حکایت افشین و بودلف است. این را نیز باید گفت که بیهقی دبیر دیوان رسایل غزنویان است و دیوان غزنویان عربی‌گرا بوده است. برای دبیر چنین دیوانی دانستن زبان عربی لازم بوده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۶
رضا حارث ابادی

آیا بیهقی در گرایش تاریخی انصاف داشته است؟

بیست‌و‌هفتمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به «تاریخ‌نگری و تاریخ‌نگاری بیهقی» اختصاص داشت که چهارشنبه دوم مرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب با سخنرانی دکتر اسماعیل‌ حسن‌زاده، استاد تاریخ دانشگاه الزهرا مورد واکاوی و بازخوانی قرار ‌گرفت.
 
 
آیا بیهقی در گرایش تاریخی انصاف داشته است؟

آناهید خزیر:  در این درس‌گفتار به پرسش‌های تاریخ بیهقی بیشتر یک متن ادبی است یا تاریخی؟ وقایع تاریخی نقل شده در تاریخ بیهقی تا چه حد با رویدادهای نقل شده در دیگر تواریخ آن دوره مطابقت دارد؟ آیا متن تاریخ بیهقی در رشته‌های تاریخ تدریس می‌شود؟ ارزیابی استادان رشته‌ی تاریخ از آن چگونه است؟ آیا تمامی رویدادهای دوره‌ی سلجوقیان به درستی در تاریخ بیهقی انعکاس یافته است؟ پاسخ داده شد.
بیهقی به چه جناح سیاسی وابستگی داشته است؟

حسن‌زاده در ابتدای سخنانش به ارزش ادبی تاریخ بیهقی اشاره کرد و گفت: استادان ادبیات درباره‌ی «تاریخ بیهقی» و ارزش ادبی آن سخن‌های بسیاری گفته‌اند اما در میان تاریخ‌نگاران رویکرد ادبی و بلاغی مورد توجه نیست و آن‌ها «تاریخ بیهقی» را از دید تاریخی می‌نگرند. برای آن‌ها مهم این است که بافت و محیطی که بیهقی در آن پرورش پیدا کرده است، شناخته شود. بحث من نیز در این باره است که آیا بیهقی یک ادیب- مورخ منصف است یا نیست؟ در اینکه «تاریخ بیهقی» اثر بی‌نظیری است، سخنی نیست اما آیا بیهقی در گرایش تاریخی خود جانب انصاف را رعایت کرده است؟ می‌گویم: «انصاف» نمی‌گویم: «عدالت». چون هیج‌کس بی‌طرف نیست اما برای اینکه درک کنیم که آیا بیهقی منصف است یا نه؟ باید به فضای سیاسی و مذهبی دوره‌ی او بنگریم و دریابیم که بیهقی به چه جناح سیاسی وابستگی داشته است؟
می‌دانیم که بیهقی از پدریان است و در برابر پسریان قرار می‌گیرد. این وابستگی به پدریان چه تاثیری در قضاوت‌های تاریخی او داشته است؟ آیا از آوردن حکایت‌هایی درباره‌ی کسانی چون بودلف و هارون‌الرشید قصد خاصی داشته یا تنها به زیبایی‌شناسی متنی توجه داشته است؟
بیهقی در قضاوت‌های تاریخی انصاف نداشته است
فرض من این است که بیهقی جزو مورخان نخبه‌گرا است. ما مورخ نهادگرا هم داریم، همانند عمادالدین کاتب اصفهانی که مستوفی‌زاده و ادیب بوده است. او وقتی می‌خواهد جامعه‌ی سلجوقی را تحلیل کند، از دید نهاد‌ها به آن می‌نگرد و مشکلات جامعه را نتیجه‌ی نهاد سلطنت می‌داند. بیهقی در برابر او قرار می‌گیرد. از سوی دیگر، مورخانی نیز داریم که واقع‌گرا هستند. واقع‌گرایی بدبینی می‌آورد. من در عین حال که بیهقی را ادیب و مورخ بزرگی می‌دانم اما اعتقاد دارم که در قضاوت تاریخی انصاف را رعایت نکرده و گرفتار گرایش‌های سیاسی خود شده است. این فرضیه‌ی من است.
از دید جهان‌بینی، بیهقی شخصیتی دوپاره دارد. همیشه بین خیر و شر قرار نمی‌گیرد.‌گاه طرف خیر است و‌ گاه طرف شر. جهان او جهان کفر و اسلام است. چیزی در میان این دو وجود ندارد. بیهقی نخبگان و شخصیت‌ها را به دو دسته‌ی خوب و بد تقسیم می‌کند. از نظر او شخصیت خوب کسی است که در جریان سیاسی او قرار داشته باشد: مثل آلتونتاش و میمندی و بونصر مُشکان. نماد شخصیت‌های بد او نیز بوسهل زوزنی است اما می‌دانیم که زوزنی شخصیت بدی نیست. بیهقی از او یک شخصیت بد ساخته است. بیهقی بین خِرد و تعبد سردرگم است.‌گاه چنان مورخ مشیت‌گرایی می‌شود که همه چیز را از شریعت می‌داند. در مقدمه‌ی کتاب این تصور برای خواننده پیش می‌آید که بیهقی نگاه خردگرایانه‌ای دارد اما هرچه جلو‌تر می‌رویم مشیت‌گرایی و تقدیرباوری را در او پُر رنگ می‌بینیم. بیهقی اعتقاد ندارد که شخصیت‌های معتدلی هم وجود دارند. از همین‌رو بین خدمت و خیانت سعی می‌کند طرف یکی را بگیرد. هنگامی که از بونصر مشکان سخن می‌گوید ویژگی‌هایی را برای او برمی‌شمارد که از دید او مطلوب است. در حالی که بونصر، که من او را «مرد چهار فصل» می‌نامم، مرد زیرکی است که می‌داند در عمیق‌ترین بحران‌های سیاسی چگونه خود را نگه دارد.
فضای حاکم بر جامعه‌ی بیهقی باز نیست
بیهقی دنیادوستی و در عین‌حال عزلت‌گزینی را دوست دارد. پس از مسعود که گرفتار بحران‌های جامعه می‌شود و از قدرت کنار می‌رود و عزلت‌گزین می‌شود تا بازگشت به قدرت سخنی نمی‌گوید، جز اشاره‌های کوتاه اما زمانی که دنیادوست است گزارش مفصلی از رقابت با بوسهل زوزنی به دست می‌دهد. البته در پایان عمر می‌پذیرد که در برابر بوسهل‌گاه رفتار مناسبی نداشته است. این دوپارگی در بیهقی چه دلیلی دارد؟ من آن را به فضای نظامی و امنیتی روزگار او نسبت می‌دهم. دروه‌ی او دوره‌ی نظامی‌گری است. پسر بر پدر و خواهر بر برادر و غلام بر آقایش جاسوس گمارده است. فضای حاکم بر جامعه‌ی بیهقی باز نیست. به همین دلیل بسیاری از دیوان‌های آن دوره به‌ظاهر کار دیوانی می‌کنند اما در حقیقت عملکرد امنیتی دارند؛ مثل دیوان رسایل و دیوان عرض. دیوان اشراف نیز که وظیفه‌ی نظارت بر کار دولت را دارد، عملکرد جاسوسی پیدا می‌کند. در کنار این دیوان‌ها، شماری جاسوسان و مُنهیان را داریم. این فضا باعث شده که بیهقی درونیات خود را چندان بروز ندهد. پیداست که در چنین فضایی، انسان‌ها شخصیت‌های چند بُعدی پیدا می‌کنند.
نامشخص بودن فضای مذهبی نیز از ویژگی‌های آن دوره است. مسایل مذهبی در این دوره روشن نیست. محمود غزنوی‌گاه کرامی و‌گاه حنفی و‌گاه شافعی است. او رسما از ۳ فرقه حمایت می‌کند. به همین دلیل است که نمی‌دانیم بیهقی چه مذهبی داشته است؟ از نگاه کلامی البته اشعری است اما اشعری‌ها دوران اولیه خود را طی می‌کردند و هنوز چندان غالب نشده بودند. در دوره‌ی خواجه نظام‌الملک است که بر جامعه‌ی ایرانی، و به‌خصوص جامعه‌ی خراسان غلبه پیدا می‌کنند. مثال دوپارگی نگاه و جهان‌بینی بیهقی در شریعت‌مداری و سنت‌گرایی او آشکار است. بیهقی حاصل دو عرصه‌ی شریعت-مداری و عرصه‌ی سنت‌های خراسانی است. بنابراین هرچند سعی می‌کند که تکلیف خودش را با سنت روشن کند و بگوید هرچه هست شریعت است، اما باز گرایش به سنت دارد.
بیهقی اندیشه‌ی ضد ایرانی دارد
با این همه با آنکه می‌دانیم بیهقی با شاهنامه و خدای‌نامه‌ها آشنایی داشته است اما آنگاه که درباره‌ی اندیشه‌های ایران‌گرایانه سخن می‌گوید، نوعی اندیشه‌ی ضد ایرانی دارد. او اردشیر و اسکندر را از پادشاهان فاضل می‌داند اما می‌گوید که در مقایسه با پادشاهان غزنوی برتری ندارند. حتا با تفاخر از پیروزی اعراب بر ایرانیان یاد می‌کند یا در داستان بوذرجمهر، پادشاه ساسانی را دچار گناه عظیمی می‌داند چرا که بزرگمهر مسیحی شده را کشته است. بیهقی از زاویه دید ایرانی به ایران باستان نمی‌نگرد. او نگاه ایران‌گرایانه‌ی فردوسی را ندارد و خود را فرد دیندارِ متشرع ِ ضد رافضی‌گری و ضد خرمی‌گری و شیعی‌گری نشان می‌دهد. این شریعت‌مداری بیهقی باعث شده که نگاه جبرگرایانه و مشیت‌گرایانه‌اش پُر رنگ باشد. به هر حال بیهقی از زاویه‌ی شریعت و سیاست به تحولات سیاسی نگاه کرده است. به همین دلیل نتوانسته انصاف علمی را درباره‌ی شخصیت‌ها رعایت کند. از دید مذهبی هم اتهامات دیگران را تکرار می‌کند.
از یک منظر دیگر هم می‌توان یاد کرد و آن منظر «منطقه‌ای- جغرافیایی» است. به‌نظرم بیهقی خارج از خراسان را ندیده است. دلیلی نداریم که نشان بدهد به عراق رفته باشد. کمتر هم از غزنه خارج شده. به این خاطر وقتی از صحبت از مناطق می‌کند تنها به منطقه‌ی خراسان توجه دارد. از نظر او خراسان مردان خوب دارد و عراق آدم‌های شرور. ۳۰ سال بعد از بیهقی، نظام‌الملک هم عراقی‌ها را بد دین و خراسانی‌ها را خوب دین می‌نامد. بیهقی علاقه‌ی بسیار به خراسان نشان می‌دهد اما گزارش زنده‌ای از عراق ارایه نمی‌کند. در گزارش آمدن مسعود از عراق به خراسان آن‌گاه گزارش بیهقی پر و بال می‌گیرد که مسعود به نیشابور می‌رسد. می‌توان گفت که بیهقی در این فضای محدود جغرافیایی گرفتار شده و نتوانسته نگاه بسیط گردیزی یا عمادالدین کاتب را داشته باشد. مذهب خراسان و جناح‌بندی‌های خراسانی‌ها بر ذهن بیهقی تاثیر گذاشته و از دید جهان‌بینی او را محدود بار آورده است.
تاریخ بیهقی تاریخ‌نگاری انحطاط‌شناسانه است
من «تاریخ بیهقی» را یک تاریخ‌نگاری انحطاط‌شناسانه می‌دانم و معتقدم که بیهقی تاریخ نوشته تا درباره‌ی جامعه‌ی غزنوی آسیب‌شناسی کند. او مدام سعی می‌کند که علت انحطاط جامعه‌ی غزنوی را بیابد و دلیل انحطاط را در میان نخبگان زمان خودش جستجو کند. هنگامی که از عملکرد مسعود یا اریارق و یا قاضی سخن می‌گوید تنها دنبال این رشته است که دریابد چرا جامعه‌ی غزنوی منحط شد؟ در این‌جا ناگزیر است که درباره‌ی شخصیت‌ها قضاوت کند. او عملکرد نادرست و دسیسه‌ی پسریان را باعث انحطاط جامعه‌ی غزنوی می‌داند. در تمام گزارش‌های او همین را می‌یابیم. بیهقی مورخ روزنگار نیست. او بین تاریخ‌نگاری و خاطره‌نویسی در حال حرکت است. به این دلیل نوسان نگارشی در بیهقی هست. این نوسان البته «تاریخ بیهقی» را جذاب و خواندنی کرده است. یعنی تاریخ‌نویسی او خشکی گردیزی و عتبی را ندارد.
پس انحطاط‌شناسی اساس کار بیهقی است. این باعث شده که بیهقی نه به تحولات زمان خودش، بلکه به تحولات دوره‌ی پیش بپردازد. این نگاه پسینی به یک دوره، باعث شده که بیهقی نه با اسلوب‌های علمی، بلکه با یک دغدغه‌ی ارزشی جامعه‌ی غزنوی را ارزیابی کند. او برای این بررسی، طرحی از پیش طراحی شده دارد. می‌دانیم که بیهقی از گروه پدریان است. بونصر مشکان و می‌مندی از سردمداران این جریان به‌شمار می‌روند. بیهقی زیر سایه‌ی این جریان رشد می‌کند. پدریان جریان سنت‌گرای جامعه‌ی غزنوی را شکل می‌دهند. به همین دلیل است که بیهقی می‌گوید که پیران مملکت را کسی قدر نمی‌داند و ارج نمی‌گذارد. از منظر بیهقی پسریان نوخاسته‌ها و نوکیسه‌ها هستند اما می‌دانیم که آن شخصیت‌ها، آن‌گونه هم که بیهقی می‌گوید، نوخاسته نیستند. بوسهل زوزنی از نزدیکان شاهزاده مسعود بود. بنابراین فعالیت سیاسی او بسیار بیشتر از بیهقی بوده است یا عبدوس که بیهقی می‌کوشد او را مرد دو چهره‌ای نشان بدهد، سابقه‌ی دیرینه‌ای در دربار داشت. به هر حال سیاست عرصه‌ی بازی است. پدریان وقتی در زمان سلطان محمود می‌خواهند مسعود را از ولیعهدی برکنار کنند، گزارش خلوت‌خانه‌ی او را می‌دهند. این گزارش را طرفداران محمد داده بودند. آنقدر هراس از مسعود را در دل محمود کاشتند تا مسعود از ولیعهدی برکنار شد. بیهقی چون وابسته به پدریان است، از محمد طرفداری می‌کند. در حالی که محمد شاهزاده‌ای نازپرورده بود و تجربه‌ای برای مملکت‌داری نداشت.
نگاه به رویدادهای پشت پرده و پنهانی شاهکار بیهقی است
حسنک وزیر نیز از پدریان بود. او جوان بی‌تجربه و کارندانی بود که از خانواده‌ای محتشم و ریشه‌دار برخاسته بود. محمود به سبب زیبایی حسنک به او علاقه داشت. به همین دلیل حسنک رییس نیشابور می‌شود. خشونتی که حسنک در نیشابور نشان می‌دهد نتیجه‌اش بلایی بود که در زمان مسعود بر سر او آوردند و بر دارش کشیدند. اگر عمادالدین کاتب را بخوانیم درمی‌یابیم که حسنک بسیاری از خاندان‌های بزرگ را نابود کرده بود. به‌راستی هم حسنک آنچهره‌ی معصومی را که بیهقی از او نشان داده، ندارد. حسنک در زمان قدرت، بوسهل را به قرمطی‌گری متهم کرد و بوسهل نیز در زمانی که حسنک از قدرت افتاد همین اتهام را به او زد. بیهقی از حسنک طرفداری می‌کند چون مثل خود او از پدریان بود. بیهقی هیچ‌گاه از پدریان انتقاد نمی‌کند. اگر هم انتقاد کند نقدهای بسیار لطیفی است.
بیهقی تمام شخصیت‌های جناح پسریان را بد می‌داند اما پدریان را همواره ستایش می‌کند. او در باره‌ی عیب‌های پسریان بزرگ‌نمایی می‌کند و آن کاستی‌ها را برجسته نشان می‌دهد. این نگاهی است که بر انحطاط‌شناسی بیهقی حاکم است. به هر حال، شاهکار بیهقی نه در جمله‌های کوتاه و ادبیانه‌ی او بلکه در نگاهش به رویدادهای پشت پرده و پنهانی است. با این همه، بیهقی را باید شخصیت‌محوری دانست که نهاد‌ها را ندیده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۰
رضا حارث ابادی

گذری کوتاه بر جنبه ی نمایشی تاریخ بیهقی

 توفیق نمایان بیهقی در نگارش سی مجلّد تاریخ سراسر آشوب و فتنه ی دوران پیش از محمود و مسعود و حتّی پس از آن ها ، اثری بی ملال را برای خوانندگان رقم زده است  تا بر طاقچه ی کهنگی و دیرینگی تاریخ از یادمان نرود ؛ این است که این نویسنده ی توانا  -  همچون نویسندگان موفق  زمان ما  ؛ جلال آل احمد ، جمال زاده ، صادق هدایت  و ...  – زیبایی را در سادگی می جسته است و به این اثر  ، بیش و پیش از  رنگ تاریخی   ، رنگ و روی ادبی بخشیده است . این کار از یک سو  ، با وجود کهنگی زبان  ، هنوز جاذبه ی لذّت بخشی  برای خوانندگان امرو زی به همراه دارد .  

 دکتر محمد دبیر سیاقی  در این باره می گوید :

« و حقیقت آن است که سخن وی قند مکرّر است و به تکرار و استمرار و دوباره و ده باره خواندن می ارزد  و هر بار  شیرینی بیش از پیش دارد .  »  

از سوی دیگر  -  که موضوع این مقال  است  -  هنر بیهقی در بیان صحنه ها ، شخصیّت ها  ، فضای تاریخ و داستان ها   ، چنان وصف روشنی دست می دهد  که انسان خیال  می کند تصویر و نمایش این داستان ها در جلوی چشمانش  نمایان می‌شود . طبع لطیف و شاعرانه ی بیهقی  در نثر او  نیز شاعرانگی هایی می آفریند که در تجسّم وقایع داستان ،  بی نقش  نیست .   

دکتر عبد الحسین زرّین کوب می گوید :

 « در واقع آن چه کسانی مثل بیهقی در باب اخلاق و اطوار فرمانروایان و نام آوران آورده اند ، گاه چنان دقیق و حتّی هنرمندانه است که از آن ها می توان  تصویری  واقعی احوال بعضی طبقات را نقش زد  .  »  

دکتر غلامحسین یوسفی در این باره می نویسد : 

 « در کتاب بیهقی با اشخاص روبرو می شویم که آن ها را  به مدد نکته بینی و حسن بیان او به تدریج می شناسیم و به همان ترتیب که کتاب پیش می رود ، از خلال سطور آن  ، با روحیّات و کردار هریک از ایشان آشنا می شویم ، درست مانند داستانی  یا نمایشی که قهرمانان  بسته به اهمّیّت نقشی که دارند ، در ذهن ما جای می گیرند و کم کم با آن ها زندگی می کنیم . ..   . » 

در تو صیف قلعه ی مندیش  و تبعید امیر محمّد به این قلعه  می گوید :

 « قلعه ای دیدیم سخت بلند و نردبان پایه  های بی حدّ و اندازه ، چنانکه بسیار رنج رسیدی  تا کسی بر توانستی شد . امیر محمّد از مهد به زیر آمد ، بند داشت ، با کفش و کلاه ساده و قبای لعل پوشیده  ... »

چنانکه  ملاحظه  کردید ،  در   توصیف  بلندی  قلعه ی  مندیش   و  داشتن   پلّه های  بسیارش  ،  آنچنان  موفّق  قلم رانده است که با خواندن آن ، خستگی  را در پاهایمان  احساس می کنیم   و آن قدر محسوس به شرح ویژگی های ظاهر و وضع لباس امیر محمّد پرداخته است   که تصویری روشن از  شمایل او در جلوی چشمانمان مجسّم می گردد .

« در باب تمثیل  و تصویر سازی بیهقی به گونه ای که هنگام خواندن داستان های واقع شده ی آن  ، خواننده  ، ماجراها را دیده  انگاشته  و خود را در متن  ماجراها  می یابد .."

در عبارت زیر بیهقی به کمک تشبیه ، گرایش خویش را در چرخاندن قلم  به سمت و سوی  « تصویر نمایشی  » آشکار کرده است  . تشبیه  قوّال  و طرفداران امیر محمّد به ماهی  بیرون  از آب ، نمای بسته ای از زاویه ی بالا در کادر دوربین در فیلم  «  بچّه ها ی آسمان  »  نوشته ی مجید مجیدی  را  در ذهن تداعی می کند  : 

« از استاد عبد الرّحمن  قوّال  شنودم که چون لشکر از تکیناباد سوی هرات رفتند  ،  من و ماننده ی من که خدمتگاران امیر محمّد بودیم  ، ماهی ای را مانستیم از آب بیفتاده  و در خشکی مانده و غارت شده و بینوا گشته  ... »  

 و اینک نمای پایانی فیلم نامه ی  «  بچّه های آسمان  »   :

« نمای بسته ای از جمع ماهی های قرمز که به سمت دور بین می آیند  و از کادر خارج می شوند . نمای بسته ای از داخل آب که تنها دو پای علی در کادر دیده می شود  . سفیدی بیش از حدّ  پاها  ،  این تصویر را بوجود می آورد که انگار نوری از آن ساطع می شود  .جمع ماهی ها ی قرمز وارد کادر شده  و به سمت پاهای علی  می لغزند .

نمای پایانی  (کادر بسته ):

ماهی های قرمز به دور پاهای علی طواف می کنند . ماهی ها  ،  پاهای علی را بوسه باران می کنند   ...»

 بیهقی در حادثه ی امیر مسعود در رود هیرمند  می گوید :

 « ... ناگاه آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود  و کشتی  پر شده  ، نشستن  و دریدن  گرفت ، آنگاه آگاه شدند که غرقه خواست   شد   ، بانگ هزاهز و غریو خاست  . امیر برخاست  و هنر آن بود که کشتی های دیگر  بدو نزدیک بودند ، ایشان درجستند  و هفت و هشت تن  و امیر را بگرفتند و  بربودند  و به کشتی دیگر رسانیدند و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد ، چنانکه یک دوال  پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غرقه شدن  ... »  

همان طور که دیدید ، نویسنده در بیان افتادن امیر در رود هیرمند  و فریاد و غوغای اطرافیان  و نجات وی  و زخمی شدنش ، آن قدر  دقیق و هنر مندانه  ، به توصیف جزئیات پرداخته است که خواننده عینیّت ماجرا را حس می کند . این گزارش های توصیفی ، در جای جای  آن کتاب گران سنگ  ، توفیق بیشتری یافته است  تا قالب نمایش و درام  به خود بگیرد .

پاره ای از گزارش های توصیفی  -  نمایشی  بیهقی  ، با حضور خود او در صحنه ها ،  از وصف روشن تری بر خوردار است  . نظیر بر دار کردن حسنک وزیر  که  همانند تئاتر های تلویزیونی و نمایش  های رادیویی  و یا داستان ها ی کوتاه و بلند امروزی است ونویسنده   در طرح اولیّه ی کار نمایش ، برای رسیدن به پرداخت دقیق تر داستان و صحنه ها و دیالوگ ها ، به عنوان اول شخص  و راوی داستان حضور دارد  . البته در « ماجرای حسنک در دیوان » از زبان نصر خلف  چنین می گوید :

«   چون حسنک بیامد  ، خواجه بر پای خاست  ، چون او این مکرمت بکرد ، همه اگر خواستند یا نه ، بر پای خاستند .بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت ، بر پای خاست  نه تمام و بر خویشتن می ژکید  ... »  

در ادامه ی دادگاه حسنک  - که در زیر  آمده است  - با ردّ و بدل شدن  دیالوگ به صورت نقل قول مستقیم  و توصیف  نشستن حسنک  و اوضاع و احوال افراد در مجلس  و ...  می بینیم که نویسنده تمام  اجزای یک  کار نمایشی را فراهم آورده است  . جای بسی شگفت و افسوس است که چرا  کارگردانان و دست اندر کاران  نمایش و  سینما  ، از این  نمایش نامه ی نسبتاً  آماده ی اجرا  ، استفاده  نمی کنند  :

«...خواجه احمد او را گفت  : « در همه ی کار ها نا تمامی » وی نیک از جای بشد  و خواجه امیر حسنک  را  هر چند خواست  که پیش وی نشیند ، نگذاشت و بر دست راست من  نشست و [ بر ] دست راست خواجه ابوالقاسم کثیر و بو نصر مشکان را بنشاند – هرچند بوالقاسم کثیر معزول بود ، امّا حرمتش سخت بزرگ بود  -و بو سهل بر دست چپ خواجه  ، ازین نیز سخت بتابید . و خواجه ی بزرگ روی به حسنک کرد و گفت : « خواجه چون می باشد  و روزگار  چگونه میگذارد ؟ »  گفت :  « جای شکر است . » خواجه گفت : « دل شکسته نباید داشت که که چنین حال ها  مردان را پیش آید ، فرمانبرداری باید نمود به هر چه خداوند فر ماید ، که تا جان در تن است ، امید صد راحت است و  فرج است  . »

بیهقی در  « وضع آوردن حسنک  به پای دار  »  وصف صحنه  و نماها  و حتّی تعیین جز ئیات زمانی و مکانی را برای کارگردان و فیلم بردار فراهم و آماده کرده است :

« ... و حسنک را به پای دار آوردند  ، نعوذ بالله  من قضاء السّوء  ، و دو پیک را ایستانیده بودند  که از بغداد آمده اند و  قرآن خوانان  قرآن می خواندند  . حسنک را فرمودند  که جامه  بیرون کش . وی دست اندر زیر کرد  و ازار بند استوار کرد  و پایچه های ازار  را ببست وو جبّه و پیراهن بکشید و دور انداخت  با دستار   و برهنه  با ازار  بایستاد   و دست ها در هم زده  ، تنی چون  سیم  سفید و روی چون صد هزار نگار  .  و همه خلق به درد می گریستند . خودی ،روی پوش  ، آهنی بیاوردند  عمداً    تنگ ، چنانکه روی و سرش را نپوشیدی  ، و آواز دادند که سر   و رویش را بپوشید  تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد  خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه  . و حسنک را همچنان می داشتند  و او لب می جنباند و چیزی می خواند تا خودی فراخ تر آوردند    ...  »

در  « داستان خیشخانه »  ، نویسنده   ، چون فیلم نامه نویسان و نمایشنامه نویسان معاصر ، می خواهد به جای کلام ، با  حالات ،حرکت  ، رنگ  و لباس    ، نور و دکور  ،  با فکر  و  ذهن  بیننده  ارتباط  برقرار کند ، یعنی  به جای آگنده بودن از دیالوگ های مرتب شده  و پی در پی   ، به تصویر تکیه می کند  :

« در کوشک  باغ عدنانی فرمود تا خانه ای بر آورند  خواب قیلوله را  و آن را مزمّل ها  ساختند و خیش ها   آویختند ، چنانکه آب از حوض روان شدی  و به طلسم بر بام خانه شدی  و در مزمّل ها بگشتی  و خیش ها را تر کردی .  و این خانه را از سقف تا  به پای زمین   صورت کردند ، صورت های الفیه ، از انواع گرد آمدن مردان با زنان ، همه برهنه  ، چنانکه  جمله ی آن کتاب را صورت و حکایت  و سخن نقش کردند  . و بیرون این صورت ها   نگاشتند  فراخور این صورت ها   .   و امیر  به وقت  قیلوله  آن جا رفتی و خواب  آن جا کردی  . و جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند .  »

 پایان سخن  ؛ اینکه بیهقی اگر در عصر ما می زیست ، بی شک یکی از نویسندگان موفّق در عرصه ی ادبیات نمایشی  بود  و آثار  بسزائی را برای عرضه به سینما و تئاتردر چنته   داشت ، همچنانکه تاریخ وی  هم امروزه  می تواند با کمترین تغییرات به  نمایش و فیلم در آید .  زیرا بیشتر آن چه که بیان کرده است خود به عینه شاهد آن بوده  و دیدنی ها و محسوسات  خویش را  ملموس  به رشته ی تحریر در آورده است   و از خاطرات ، آرزوها  ، دلخوری ها  و عقده ها ی روحی  سخن گفته است .

حسن ختام این مقال را با سخن دکتر حسین  رزمجو  زینت می دهم 

«  هنرمند از ضمیر نا خود آگاه  برای خلق آثار  هنری الهام می گیرد  ، چه این قسمت از صحنه ی اسرار آمیز  شعور  ، پر است از یک مشت خاطرات  و تجربیّات گذشته ، امیال و آرزو های عملی نشده و سرکوفته ، دلواپسی ها و دلخوری ها ی بیرون نگشته و متراکم  ، وجدانیّات  اخلاقی و اجتماعی  در هم ریخته  ، کوشش ها و تلاش های تحقق نیافته  و عقده های روحی  دیگر که در مواقع مقتضی  در خلق آثار هنری و موفّقیّت هنرمند نقش موثری دارد و زمینه ساز صور ذهنی و فکری فراوانی برای او  می باشد  .  »    

منبع : وبلاگ شیرین سخنان حسین مبارکیانی

 http://111349.blogfa.com/post/2   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۰۴
رضا حارث ابادی
بیست‌وششمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی «کاربرد بلاغی ساختارهای نحوی در تاریخ بیهقی» اختصاص داشت که با سخنرانی لیلا سیدقاسم چهارشنبه ۲۶ تیر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

بیهقی در تاریخ محافظه‌کار است

آناهید خزیر:  در این جلسه ابتدا مقدمه‌ای کوتاه درباره‌ی نظریه‌ی بلاغت ساختارهای نحوی و ریشه‌های آن بیان ‌شد و آن‌گاه کاربرد بلاغی بعضی ویژگی‌های نحوی بیهقی از جمله آرایش واژگانی تحلیل ‌ و چند ساختار نحوی که محافظه‌کاری سیاسی بیهقی را بازنمایی می‌کند، بررسی شد
ساختار نحوی معنا تولید می‌کند
سیدقاسم در ابتدای نشست سخنش را با یک مثال آغاز کرد و گفت: این جمله را در نظر بگیرید: «سعدی سخنگوی فرهنگ ایرانی است.» این جمله یک پیام ساده دارد. اگر همین جمله را بدون آنکه لفظی به آن اضافه یا کم کنیم، یا واژه‌ای را جایگزین واژه‌ای دیگر کنیم، به این صورت بنویسیم: «سخنگوی فرهنگ ایرانی، سعدی است.» نه تنها معنای نخست آن را آورده‌ایم بلکه معنای دیگری به آن اضافه کرده‌ایم و گفته‌ایم که سعدی تنها سخنگوی فرهنگ ایرانی است یا بزرگ‌ترین سخنگوی فرهنگ ایرانی است. به این بلاغت ساختار نحوی گفته می‌شود. پس ساختار نحوی، می‌تواند معنا تولید کند و بر مخاطب تاثیر بگذارد.
یک نمونه‌ی دیگر را که دکتر شفیعی کدکنی آورده است، برای روشن شدن موضوع می‌آورم. هنگامی که می‌گوییم حافظ بلاغت بسیاری در ساختارهای نحوی دارد، معنایش این است که او به اقتضای حال، ساختار نحوی بهتری را انتخاب می‌کند. برای مثال به این بیت او دقت کنید: «من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد؟ / غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد» اکنون این را با بیت سلمان ساوجی بسنجیم: «بر مَنَت ناز و ستم گرچه به غایت باشد / حاش لله که مرا از تو شکایت باشد». تغییر ساختار نحوی حافظ، بیت را جذاب‌تر کرده است. چون دو استفهام انکاری بکار برده و فعل را حذف کرده و جمله‌ای خبری در مصراع دوم آورده است. پس حافظ ‌‌نهایت تنوع را به‌کار برده است. اما بیت سلمان با آنکه زیباست، اما تنها یک جمله‌ی شرطی است و از نظر ساختار بلاغی تنوع خاصی در آن دیده نمی‌شود.
تئوری بلاغت و ساختارهای نحوی سخن
پیش از آنکه به بلاغت ساختار نحوی «تاریخ بیهقی» بپردازیم، باید درباره‌ی تئوری بلاغت ساختارهای نحوی سخن گفت. در سنت نقد ادبی ما تئوری زیبایی‌شناسی ساختارهای نحوی به قرن پنجم بازمی‌گردد. عبدالقاهر جرجانی در کتاب «دلایل الاعجاز» خود نظریه‌اش را بر اساس دانش معانی پایه‌ریزی می‌کند. او برای اولین‌بار از بلاغت ساختار نحوی برای نشان دادن زیبایی و بلاغت قرآن استفاده می‌کند. جرجانی از تقدم و تاخر جمله‌ها، ارتباط بین آن‌ها و نمونه‌های دیگر استفاده می‌کند و می‌گوید که این قواعد اجبار نیستند. بلکه نویسنده یا گوینده به اختیار خود می‌تواند دست به گزینش آن‌ها بزند. جرجانی اعتقاد دارد که بلاغت ساختارهای نحوی گاهی تاثیرگذار‌تر از بلاغت تشبیه و کنایه است. این را هم بگویم که در قرن بیستم نهضت احیای تفکر اسلامی در مصر پدید آمد و دوباره آراء جرجانی مورد توجه قرار گرفت و کتاب‌های او را تصحیح کردند. چنین جریانی را «انقلاب زبان‌شناسی عرب» نام گذاشتند. حتا آراء جرجانی با تفکر زبانی مدرن غرب مقایسه شد.
در غرب تاثیر زیبایی‌شناسی نحو همیشه مورد توجه بوده است. فرمالیست‌های روسی و ساختارگرا‌ها به اهمیت آن پی بُرده بودند و به صورت‌های نحوی توجه داشتند و به تکرار و تناسب فرم‌ها اهمیت می‌دادند اما فرق آن‌ها با جرجانی در این است که جرجانی به معانی توجه داده است. در نیمه‌ی قرن بیستم زمانی که کاربرد‌شناسی زبان گسترش پیدا کرد، این نگاه دامنه‌ی بیشتری یافت. تحلیل‌گرایان گفتمان متون سیاسی و اجتماعی را از این نظر بررسی کردند و کسی همانند هالیدی به نحو و تاثیر آن توجه کرد.
هنرسازه‌ی اصلی بیهقی آرایش واژگانی است
در ادبیت «تاریخ بیهقی» بسیار سخن گفته شده است تا آن‌جا که می‌توان آن را بحثی دست‌فرسود دانست. ولی همچنان جای بحث هست. یکی بدان دلیل که آن‌چه درباره‌ی این کتاب گفته‌اند و ما خوانده‌ایم و شنیده‌ایم بسنده نیست و انگار حرف اصلی و هنرسازه‌ی اصلی بیهقی کشف نشده است. دیگر آنکه رویکرد ادبیات ما به آثار نثری است. ما باید شاهکارهای نثر خود را بشناسیم و باز‌شناسی کنیم. دریچه‌ای که امروز بر روی «تاریخ بیهقی» می‌گشایم، تازه است و برخلاف بحث‌های پیشین از صناعات ادبی این متن سخن گفته نمی‌شود. سعی می‌کنم نور تازه‌ای بر این صفحه‌ی تاریک بیندازم تا گفته شود که نثر می‌تواند خالی از صنعت‌هایی ادبی باشد و از ادبیت نیز برخوردار باشد.
احتمالا هنرسازه‌ی اصلی بیهقی «آرایش واژگانی» آن است. آرایش واژگان ترتیب قرار گرفتن عناصر جمله است. ترتیب واژگانی معیار در زبان فارسی، از گذشته تا حال، چنین بوده است: نهاد+مفعول+فعل. منتها زبان فارسی جزو زبان‌هایی است که ترتیب واژگانی آزاد دارد و عناصر جمله‌های آن را می‌توان جابه‌جا کرد. مثلا به جای جمله‌ی «مریم کتاب را برداشت» که آرایش واژگانی بی‌نشان دارد، می‌توان گفت: «کتاب را مریم برداشت» یا: «کتاب را برداشت مریم.» در فارسی باستان و فارسی میانه و فارسی دری نیز آرایش واژگانی ما آزاد بوده است. حتا در نزدیکی‌های بیهقی نیز اگر جست‌وجو کنیم خواهیم دید که ناصرخسرو، گردیزی و مولف «تاریخ سیستان» نیز آرایش واژگانی آزاد داشته‌اند اما آرایش واژگانی در بیهقی منعطف‌ترین شکل خود را دارد و از تنوع ساختاری برخوردار است و غالبا کاربرد بلاغی دارد.
برای مثال، بیهقی بعضی از عناصر جمله را به اول جمله می‌برد تا برجستگی بیشتری به آن جمله بدهد. یک نمونه‌اش چنین است: «هستند در این روزگار ما گروهی عظامیان با اسب و استام و جامه‌های گرانمایه و غاشیه و جُناغ که چون به سخن گفتن و هنر رسند، چون خر بر یخ بمانند.» نهاد این جمله «گروهی عظامیان» است و فعل آن «هستند» که بر عناصر دیگر جمله تقدم یافته است. از آن‌جا که بیهقی می‌داند که گروه عظامیان بعید است که اهل هنر نباشند، با پیش انداختن فعل «هستند» بر این نکته تاکید می‌کند و معنای ضمنی آن هم چنین است که خیلی کم چنین اتفاقی می‌افتد. چنین کاربردی را در زبان امروزی هم می‌بینیم. مثلا می‌گوییم: «هستند آدم‌هایی که به نان شب محتاج‌اند اما همسایه‌شان خبر ندارد.» برای همین است که می‌گویند بلاغت بیهقی طبیعی‌ترین بلاغت است.
بالا‌ترین بسامد تقدیم فعل، در گفت‌وگوهاست. وقتی عاطفه‌ی شدیدی وجود دارد، فعل بر ارکان دیگر جمله پیش می‌افتد. همانند این جمله از بوبکر حصیری: «بگیرید این سگ را تا کرا زهره‌ی آن باشد که این را فریاد رسد.» یا این جمله: «بردارید این آتش را از پیشم که هم‌اکنون ما و سرا و محلت سوخته شویم.» در جمله‌ای دیگر که مربوط است به ماجرایی که در آن بوبکر حصیری و پسرش را به خانه‌ی خواجه احمد حسن می‌مندی می‌برند، می‌خوانیم: «بوبکر حصیری را و پسرش را خلیفه با جبه و موزه به خانه‌ی خواجه آورد.» نهاد جمله «خلیفه» است. پس باید می‌گفت: «خلیفه، بوبکر حصیری و پسرش را با جبه و موزه به خانه‌ی خواجه آورد.» اما بیهقی دوست صمیمی بوبکر است و از این ماجرا ناراحت است. اینکه بوبکر حصیری و پسرش هستند که به خانه‌ی خواجه آورده شده‌اند اهمیت بیشتری دارد تا کسان دیگر. پس بیهقی آن‌ها را در ابتدای جمله آورده و نهاد را نسبت به مفعول عقب انداخته تا اهمیت افراد را نشان بدهد.
بیهقی پیش از آنکه تاریخ‌نگار باشد داستان‌نویس است
اگر «تاریخ بیهقی» را با «تاریخ گردیزی» و «سلجوق‌نامه» ظهیری نیشابوری که در ۵۷۳ نوشته شده از دید ساختار نحوی بررسی کنیم، تفاوت آن‌ها را می‌بینیم. در «تاریخ بیهقی» تقدم پیش‌آیی قید حالت خیلی بالاست؛ در «زین‌الاخبار» گردیزی تقدم قید مکان؛ و در «سلجوق‌نامه» تقدم قید زمان بالا‌تر است. می‌توان از این نکته فهمید که چرا «تاریخ بیهقی» علاقه‌مند ادبی بیشتری دارد. در ادبیات چگونگی و کیفیت ماجرا‌ها مهم‌تر از زمان و مکان است. بیهقی تاکید بیشتری بر چگونگی رخداد‌ها و ماجر‌ها و احوال آدم‌ها دارد اما گردیزی تاریخ را مکان‌هایی می‌داند که در آن رویداد‌ها رخ داده‌اند. ظهیری نیشابوری نیز به تقویم تاریخ توجه دارد. در برابر، بیهقی به زمان رویداد‌ها کم توجه است و بیشتر از تاریخ سال و ماه، به زمان‌های جزیی می‌نگرد. از این‌رو که بیهقی کمتر تاریخ‌نگار است و بیشتر داستان‌نویس است. در داستان‌نویسی زمان جزیی مهم‌تر است.
در بحث ساختار نحوی به نکته‌ی دیگری می‌توان پرداخت: اینکه بیهقی قید پرسش «چرا» را در کجای جمله می‌آورد؟ بیهقی «چرا» را در اول جمله و اول نهاد و مفعول و فعل می‌آورد اما در جاهایی به فعل نزدیک‌تر می‌کند و از این راه تاثیر بیشتری بر مخاطب می‌گذارد: «چرا به مردمان نشابور و شهرهای دیگر نگاه نکردید که به طاعت پیش رفتند؟» این جمله‌ی عبدوس است. تمرکز بیشتر بر فعل را در این جمله می‌بینیم اما نمونه‌ای دیگر برای تاکید بیشتر و برانگیختن عاطفه، چنین ایت: «امیر آن سجده چرا کرد؟» یا: «چندین غم چرا خوری؟»
گاهی بیهقی در جمله‌هایی که پایه - پیرو هستند، پاره‌ای از جمله‌ی بعدی را بر جمله‌ی پایه پیش می‌اندازد. مثلا: «در بازار سعیدی معتمدی از آن بنده، نه در خلا، به مشهد بسیار مردم، غلامان بفرمودند تا بزدند، زدنی سخت.» این جمله باید این‌گونه می‌بود: «غلامان را بفرمود تا در بازار سعیدی معتمدی را از بنده بزدند، زدنی سخت.» این تغییر برای آن است که توجه پادشاه را بر «معتمدی از آن بنده» جلب کند. در آخر جمله نیز یک قید «زدنی سخت» را آورده تا تاکید بیشتری کند.
از بلاغت آرایش واژگان در تصحیح «تاریخ بیهقی» نیز می‌توان استفاده کرد. به سخن دیگر، آرایش واژگان معیار نویسنده را می‌توان به دست آورد تا ضبط درست نسخه‌ها پیدا شود. مثلا در تصحیح یاحقی- سیدی می‌خوانیم: «خواجه بوالقاسم کثیر نیز به دیوان عرض می‌نشست و در باب لشکر امیر با وی سخن می‌گفت.» همین جمله در تصحیح فیاض چنین است: «خواجه بوالقاسم کثیر نیز به دیوان عرض می‌نشست و در باب لشکر امیر سخن با وی می‌گفت.» تفاوت دو نسخه در فاصله افتادن «با وی سخن می‌گفت» است. با توجه به معیارهای آرایش واژگان بیهقی می‌توان ضبط فیاض را درست‌تر دانست.
پس از بیهقی تنوع واژگانی در زبان ما کمتر شده است
بعد از بیهقی هرچه دور‌تر از او می‌شویم تنوع آرایش واژگان ما کمتر می‌شود و به مرور زمان انعطاف آرایش زبان به نفع نظم ریاضی‌وار زبان از دست می‌رود. اکنون دیگر زبان نوشتار ما انعطاف واژگانی ندارد و از این دید دچار جمود شده‌ایم. این نیز گفتنی است که «تاریخ بیهقی» گزارش روابط سیاسی دربار غزنوی است. این دربار سرشار از ملاحظات سیاسی محافظه‌کارانه است. وقتی سخن‌ها را می‌خوانیم این محافظه‌کاری را می‌بینیم. برای همین است که بیهقی در تاریخ خود محافظه‌کار است. نحو او نیز سیاست‌زده است و سرشار از ابهام. در سخن او شخص وجود ندارد و بسیاری از فعل‌ها به شخص بازنمی‌گردد یا شخص در آن گمراه کننده و اشتباه است. بازی‌های زبانی او برای رعایت سلسله مراتب قدرت است. البته اگر بیهقی چنین شگردی را به کار نمی‌برد تاریخ او از هزارتوهای زمان عبور نمی‌کرد و نمی‌ماند. به هر حال بیهقی اغلب به جای اول شخص، سوم شخص را می‌آورد و با این کار زبان را در پرده می‌برد. به‌خصوص در گفت‌وگوهای از پایین به بالا خودش را تبدیل به سوم شخص می‌کند و با این کار بی‌چیزی و بی‌ارزشی خود را نشان می‌دهد. در «تاریخ بیهقی» جمله‌ی امری نیست. چون درباریان ترجیح می‌دهند هیچ دستور مستقیمی ندهند. این به ناامنی روزگار و ترس‌خوردگی آن‌ها بازمی‌گردد.

منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۱۴:۰۴
رضا حارث ابادی

 1- تنها دو گروه نمى توانند افکار خود را عوض کنند:  دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان."  وین دایر"

2- آدم ها مثل عکس ها می مانند: زیاد بزرگشان کنی ، کیفیتشان میاد پایین!

3- مشکل فکر های بسته این است که دهانشان پیوسته باز است!

4- بی سوادان قرن ۲۱ کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند ، بلکه کسانی هستند که نمی توانند آموخته های کهنه را دور بریزند و دوباره بیاموزند …

"الوین تافلر"

5- نعره هیچ شیری خانه چوبی مرا خراب نمی کند، من از سکوت موریانه ها می ترسم! 

6- به شخصیت خود….. بیشتر از آبرویتان اهمیت دهید... زیرا شخصیت شما… جوهر وجود شماست.. و آبرویتان بیشتر،  تصورات دیگران نسبت به شماست!

7- به اندازه ی توان درک و باورهای هر کسی ؛ با او حرف بزن …. بیشتر که بگویی ، تو را احمق فرض خواهد کرد!!!

8- باران که می بارد همه پرندها به دنبال سر پناهند اماعقاب برای اجتناب از خیس شدن بالاتراز ابرهاپرواز می کند این دیدگاه است که تفاوت را خلق می کند!

9- انسانهاى بزرگ ،دو دل دارند ؛دلی که درد مى کشد و پنهان است و دلى که می خندد و آشکار است. 

10- گورستان ها پُر از افرادی است که روزی گمان می کردند که : چرخ دنیا بدون آنها نمی چرخد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۳:۴۹
رضا حارث ابادی

در حق خواجه ابوالفضل بیهقی کم لطفی شده است


در حق خواجه ابوالفضل بیهقی کم لطفی شده است

اول آبان ماه هر سال از سوی عده ای از فرهنگ دوستان و علاقه مندان به تاریخ و ادبیات کشورمان ، به عنوان روز بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی تاریخ نگار بزرگ ایران و نویسنده صاحب سبک نثرفارسی پیشنهاد شده است.
با این حال این روز تا کنون در تقویم جمهوری اسلامی ایران رسماً به ثبت نرسیده و حتی متأسفانه جای برگزاری یک مراسم سالیانه محلی نیز درراستای بزرگداشت این مورخ گرانقدر و نویسنده چیره دست ایرانی ، در شهر زادگاهش سبزوار خالی است.
البته در آبان ماه 1386 مراسم بزرگداشتی برای این چهره ملی کشور در دانشگاه حکیم سبزواری برگزار شد ، لیکن چنین مراسمی دیگر ، در سالهای بعد تکرار نشد.
این درحالی است که جایگاه تاریخی و ادبی ابوالفضل بیهقی در نزد اهل دانش و فن جایگاهی بسیار ارزشمند و منحصر به فرد است . به طوری که برخی از متخصصین ، کتاب تاریخ مسعودی (بیهقی) را به لحاظ ادبی شاهنامه نثر فارسی دانسته و به لحاظ تاریخی منبع معتبر و دست اول وقایع تاریخ کشور در دوران غزنویان به حساب آوردده اند.
نظر به همین جایگاه ارزشمند ابوالفضل بیهقی بود که در سال 1386 در جریان برگزاری مراسم بزرگداشت این شخصیت ارزشمند ملی ، دکتر غلامعلی حداد عادل رئیس وقت مجلس شورای اسلامی اقدام به ارسال پیامی پرمغز به ستاد برگزاری این مراسم در دانشگاه حکیم سبزواری کرد .
دراینجا به مناسبت نزدیک شدن به اول آبان روز پیشنهادی بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی ،به مسئولیت محترم کشوری ، استانی و شهرستانی یاد آور می شویم امسال :

آیا همایش ملی ابوالفضل بیهقی برگزار می شود؟

آیا روز ملی ابوالفضل بیهقی در تاریخ رسمی کشور درج می گردد؟

 آیا بنای یادمان این نویسنده بزرگ در زادگاهش ساخته و بهربرداری می رسد ؟

و...

دکتر غلامعلی حداد عادل :
خواجه ابوالفضل بیهقی سرآمد مورخان و ادیبان سراسر دوره اسلامی ایران است.

تاریخ گرانسنگ بیهقی نه تنها یک سند تاریخی معتبر، که یک نمونه درخشان نثر فصیح، پخته و سخته فارسی است. اینک جای افسوس است که تنها بخش اندکی از تاریخ مفصلی که خواجه ابوالفضل بیهقی تألیف کرده بود، به جا مانده؛ اما همین مجلد بازمانده، ذخیره ای ارزنده و آموزنده است.
بیهقی دبیری است که نویسندگان و ادیبان باید از وی شیوه درست نویسی و زیبانویسی، و تاریخ نگاران از وی، دقت، عدل، انصاف، شجاعت و صداقت را بیاموزند. اگر از همه کتاب بیهقی تنها «قصه بر دار کردن حسنک وزیر» بر جا مانده بود، همین مختصر می توانست گواه صحت این مدعا باشد که وی سرآمد ادیبان مورخ و مورخان ادیب در سراسر دوره اسلامی ایران است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۳:۲۶
رضا حارث ابادی
ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی Abolfazl Beyhaghi
قلم به دست ابوالفضل بیهقی باشد
نام شاعر :  سیدحکیم بینش


شغل : نویسندگی رادیو،
تحصیلات:  دبستان و دبیرستان را در مشهد خوانده و از دانشگاه اصفهان در رشته شیمی محض لسانس گرفته اند.
نام شعر : قلم به دست ابوالفضل بیهقی باشد

مبارک است بهاری که در تو می بینم
و سورِ بلبل و ساری که در تو بینم
از این بهار که تقویم تازه باز شود
تمام منظره های تو دلنواز شود
به دور دست به صد سال بعد می نگرم
گلم! شود نشود سال سعد می نگرم؟
شود دوباره به قلبت حیات برگردد؟
امیر فاتحی از سومنات بر گردد؟
شود نوشته به دروازه ها و مدخل ها؟
خوش آمدید به شهر طراز اول ها؟
قلم به دست ابوالفضل بیقهی باشد؟
قلم به دست سنایی و مابقی باشد؟
کند طلوع از اینجا ستاره های جهان؟
ستاره بند زند بر تنت ابوریحان؟
شود که خواب ببینم وَ یا خیال کنم؟
ترا خیال قشنگم! عروس سال کنم؟
خیال می کنم آری خیال هم خوب است
خیالِ چشمۀ آب زلال هم خوب است
تو فرض کن که محال است آنچه می بینم
برای سفسطه فرض محال هم خوب است
اگر شکوه به اینجا دوباره برگردد
به آسمان بلندت ستاره بر گردد،
از این بترس که با افتخار آویزیم
دوباره ما حسنک را به دار آویزیم،
کسی به هیأت بوسهل زوزه ای بکشد
کسی شبیه ابو جهل زوزه ای بکشد،
دوباره خوار شود آن بزرگ، فردوسی
از این قبیل موارد دگر چه می پرسی
خدا کند به رخت آب و رنگ برگردد
و روزگار به نفعت قشنگ برگردد
خدا کند که نلرزد دل گوزن آنجا
اگر به کوه تو روزی پلنگ بر گردد
نه دور دور قلم می شود نه دورۀ عشق
اگر به جای قلم ها تفنگ برگردد
دوباره زمزمه های تفنگ می آید
بلی خدا نکند باز جنگ بر گردد
دعا کنیم که نامت چنان بلند شود
چنان که در دهن ما همیشه قند شود
بهار آمده گلها به رقص مشغول است
بهار غزنۀ ما یک بهار مقبول است

منبع :شاعران پارسی زبان  http://irafta.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۱:۱۹
رضا حارث ابادی

 همایش‌‌علمی بزرگداشت بیهقی ( جشنواره فرهنگی هنری بیهقی ) با رویکرد پژوهشی و مطالعاتی  از طریق  فراخوان مقاله به دانشگاه‌های کشور با مساعدت گروه و اساتید زبده گروه ادبیات فارسی برگزار خواهد شد. مقرر شده این همایش در روز اول آبانماه سال جاری 1392 همزمان با روز ملی ابوالفضل بیهقی در محل دانشگاه حکیم سبزواری برگزار گردد .


                                                 موضوعات  همایش علمی:

  1- بررسی‌های و پژوهش‌های تاریخی تاریخ بیهقی          

   2- نقد و تحلیل جنبه‌های هنری و زیباشناسی تاریخ بیهقی
  3- تأثیر تاریخ بیهقی در روند نثر فارسی                      

  4-پژوهش‌های زندگی‌نامه‌ای ابوالفضل بیهقی
  5-تحلیل و برسی نو داستان حسنک وزیر                            

    6- آیین دبیری و دیوانی در تاریخ بیهقی
  7-هنر نویسندگی بیهقی                                            

   8-بررسی ساختار و عناصر  داستانی در تاریخ بیهقی
 9-  بررسی و واکاوی داستانهای کهن ایرانی                    

  10-  سایر موضوعات مرتبط با نظر کمیته علمی.

منبع :جشنواره فرهنگی هنری بیهقی http://sttu.cnf.ir/beyhaghi/fa/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۳۶
رضا حارث ابادی

معرفی یک کتاب



یادنامه ابوالفضل بیهقی به کوشش دکتر محمد جعفر یاحقی

این کتاب، شامل مجموعه مقالات و سخنرانی هایی است که به وسیله استادان و پژوهشگران ایرانی و ‏خارجی، در همایش بزرگداشت «ابوالفضل بیهقی» که در روزهای 21 تا 25 شهریور 1349 در مشهد ‏برگزار شد، ایراد گردید. چاپ سوم این مجموعه ارزشمند با تجدید نظر، حروف چینی جدید، و همراه مقدمه، ‏نمایه و ترجمه مقالات انگلیسی منتشر شده است. عناوین بعضی از مقالات و نویسندگان آنها عبارتنداز: ‏‏«جهان بینی ابوالفضل بیهقی/محمد علی اسلامی ندوشن»، «یاد کرمان از بیهقی/محمد ابراهیم باستانی ‏پاریزی»، «زن در تاریخ بیهقی/شیرین بیانی»، «روش علمی در تاریخ بیهقی/تقی بینش»، «نکاتی راجع به ‏تاریخ بیهقی/محمد پروین گنابادی»، «تحقیق برخی از اماکن تاریخ بیهقی/عبدالحی جیبی»، «بیهقی ‏فیلسوف/محمد تقی دانش پژوه»، «لغات ترکی، مغولی و چینی در تاریخ بیهقی/قیام الدین راعی»، «تحقیق در ‏اشعار و امثال فارسی تاریخ بیهقی/ضیاء الدین سجادی»، «گروه های مذهبی در خراسان عصر غزنویان/ کان ‏کاگایا»، «بررسی تطبیقی تاریخ بیهقی و آثار مورخان دوره سلجوقی/کنت آلن لوتر» و «ابوالفضل بیهقی به ‏عنوان یک تاریخ نگار/راجر سیوری». ‏

کتابشناسی :

‎‎یادنامه ابوالفضل بیهقی (مشهد 21 تا 25 شهریور 1349)‏‎ ‎

به کوشش: دکتر محمد جعفر یاحقی
‏694 ص، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی، 1386، چاپ سوم

مشخصات نشر :

مشهد; انتشارات دانشگاه مشهد,۱۳۴۹ش.
مشخصات ظاهری:
۴۹+۸۲۹+۱۲۸ص. ص.
یادداشت :
نام دیگر کتاب: مجموعه سخنرانیهای مجلس بزرگداشت بیهقی
یادداشت :
نوع چاپ: سربی
یادداشت :
قطع کتاب: وزیری
منبع خبر :
مشار، ج ۵، س ۵۵۷۲
تاریخ :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۲۹
رضا حارث ابادی

از شناخت ادبی تاریخ بیهقی غافل نمانیم‌ .

بیان نظریه چند ادیب ومورخ در مورد بیهقی وتاریخش.
تاریخ بیهقی‌، بنایی باشکوه و دیرینه سال را مانَد که هرچند عمدة آن در مرور دهور از بین رفته‌، آنچه مانده‌، آشکارا نشانه‌های آن بشکوهی و عظمت را در برابر دیدگان بشر امروز به نمایش نهاده‌. این اثر که در حال حاضر باقیماندة جلد 5 و 5 جلدِ 6 تا 10 از آن در دست است‌، در اصل 30 مجلد بوده است‌.

ابوالحسن علی بن زید بن محمد الاوسی الانصاری معروف به ابن فندق‌: در تاریخ بیهق خود که در 563 تألیف کرده‌، ضمن بیان احوال ابوالفضل بیهقی در مورد تاریخ بیهقی می‌گوید: و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد. از آن مجلدی چند در کتابخانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتابخانة مدرسة خاتون مهد عراق رحمها اللّه به نیشابور و مجلدی چند در دست هرکسی و تمام ندیدم‌. سی مجلد بودن تاریخ بیهقی را بعضی از مورخین دیگر چون حُمَدالله مستوفی در صفحة 258 نزهة‌القلوب‌، طبع بمبئی نیز متذکر گردیده‌اند. (اقبال‌، مجموعه مقالات‌، 1350:64) هم‌، نویسندة «ادبیات کلاسیک فارسی‌»: ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی در عهد سلطنت سلطان فرخزاد بخش اعظم کتاب سی جلدی خویش تاریخ غزنویان‌ را تصنیف کرد که یک ششم آن در برگیرندة دوران سلطنت سلطان مسعود اول (فرمانروایی 432 ـ 422 ق‌) بازمانده است‌،

از میان مورخان بعد از بیهقی تنها چند تن را می‌شناسیم که احتمالاً به بخشهای مفقود شدة کتاب او دست یافته‌اند. پیش از همه‌، ابوالحسن زید بیهقی همولایتی ابوالفضل است که گزارش قحطی سال 401 و پاره‌ای مطالب دیگر را به نقل از بیهقی آورده است‌.

عوفی گردآورندة جوامع‌الحکایات نیز از بخشهای «یمینی‌» و «مسعودی‌» بیهقی حکایتی چند نقل کرده است‌. (بیهقی‌، تاریخ بیهقی‌، تصحیح فیاض‌، دیباچة یاحقی‌، 1375: هفده‌)

دکتر محمد نظام‌الدین معلم دارالفنون عثمانیة حیدرآباد دکن در کتاب بسیار نفیسی که در سال 1929 م (1348 ق‌) ]1308 ش‌[ به انگلیسی تحت عنوان مقدمه در باب جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات تألیف سدیدالدین محمد عوفی‌6 تألیف کرده شرح بالنسبه مبسوطی از تاریخ بیهقی نگاشته و عموم حکایات و اخباری را که به قطع یا به حدس می‌توان گفت عوفی از تاریخ ناصری‌ خواجه ابوالفضل برداشته‌، نشان داده و یک قسمت عمده از اخبار مجلدات مفقودة این تاریخ را که در جوامع‌الحکایات باقی است تعیین نموده‌. (اقبال‌، مقالات‌، 1350:286)
قاضی منهاج سراج جوزجانی‌ از مورخانی است که بعضی از اوراق مفقودة اثر بیهقی را دیده و اخباری از آن نقل کرده‌اند.، و عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشا و مورخ دیگر عهد مغول یک جا از کتاب بیهقی بهره برده‌: ابوالفضل بیهقی در تاریخ ناصری آورده است که به وقت مراجعت سلطان (محمود) از سومنات‌، یکی از شکره‌داران او اژدهای بزرگ را بکشت‌. پوست آن بیرون کشیدند. طول آن سی گز بود و عرض آن چهار گز.
از مورخان عصر تیموری‌، تنها حافظ ابرو  به گونه‌ای محسوس از بخش گمشدة بیهقی بهره برده‌. وی گزارش باغ مشهور و و پرمؤونة سلطان محمود را به قلم آورده است‌: ابوالفضل بیهقی در «تاریخ سلطان محمود»11 آورده است که سلطان محمود در بلخ‌، باغی به تکلف بساخت‌، چنانکه دور آن باغ یک فرسنگ بود... (بیهقی‌، همان‌: هفده و هجده‌)
چنانکه اشاره شد، بقیة کتاب بزرگ و ذیقیمت تاریخ بیهقی که به احتمال قوی لااقل یک قسمت مهم آن ـ علاوه بر 5 جلد و نیمه‌ای که در دست است ـ تا حدود قرن نهم هجری در میان بوده‌، حالیه از بین رفته است‌. (اقبال‌، مجموعه مقالات‌، 1350: 284)

قول دیگری نیز وجود دارد که از احتمال ناقص بودن این تألیف در همان آغاز کار خبر می‌دهد. (محیط طباطبایی‌، مجله یغما، 1349: 389) یا در مورد نامة بزرگان تگیناباد به امیر مسعود، مصححان با توجه به دیگرگونی شیوة نگارش احتمال داده‌اند که این قطعه از بیهقی نباشد. در چاپ دوم تاریخ بیهقی این تردید از سوی مرحوم دکتر فیاض تقریباً به یقین گراییده است تا آنجا که این قسمت به بخش ملحقات کتاب برده شده است‌. (روانپور، گزیدة تاریخ بیهقی‌، 1374: 34)
تاریخ بیهقی که به تفاریق از ابتدای این نوشته‌، نامهای دیگر اطلاق شده بر آن ذکر گردیده‌، گاه تاریخ مسعودی خوانده شده‌. (تاریخ بیهقی‌، 1375، پیشگفتار خطیب رهبر: نهم‌) مرحوم نفیسی‌، تصحیح و شرح خود از تاریخ بیهقی را با نام تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی منتشر کرده و جعفر مدرس صادقی در «ویرایش متن‌» تاریخ بیهقی ـ منتشره در 1383 ـ در نمایة فهرست‌نویسی پیش از انتشار، «عنوان دیگر» این اثر را «تاریخ مسعودی‌» آورده است‌. در عبارت یان ریپکا نیز تاریخ مسعودی خوانده شده است و نیز تاریخ آل ناصر: تاریخ مسعودی‌، از سال 451  . مربوط به دوران سلطان مسعود که تاریخ بیهقی نامیده می‌شود و محتملاً تحت عنوان تاریخ آل ناصر (یعنی تاریخ سلسلة ناصرالدین سبکتگین پدر سلطان محمود غزنوی‌) نگارش یافته است‌. (تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه‌، 1381: 338)
به نظر مرحوم شکری مشهورترین اثر ابوالفضل بیهقی تاریخ آل سبکتگین است و بنابر مشهور متجاوز از سی مجلد بوده است که امروزه جز یک پنجم آن به نام تاریخ مسعودی که به تاریخ بیهقی مشهور است در دست نیست‌. (گزیدة تاریخ بیهقی‌، 1366: 11)

مرحوم صفا نیز اثر اصلی و سی جلدی ابوالفضل بیهقی را در شرح سلطنت آل ناصر یا آل سبکتگین می‌داند. (گنج و گنجینه‌، 1367: 84)
در توضیح وجه تسمیه تاریخ بیهقی به تاریخ ناصری گفته می‌شود: کتابی که امروز به نام تاریخ بیهقی می‌شناسیم در آغاز تاریخ ناصری خوانده می‌شده است به دو احتمال‌: نخست به اعتبار لقب سبکتگین ـ پدر محمود غزنوی ـ که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده و دیگر لقب سلطان مسعود که ناصرولدین الله بوده است‌. (روانپور، گزیدة تاریخ بیهقی‌، 1374: 3) ولی از این نکته که عوفی در دو موضع‌، وقتی از بخشهای ناصری تاریخ بیهقی یاد می‌کند حکایات مربوط به زمان سلطان مسعود و بعد از آن را نقل می‌کند (جوامع‌الحکایات‌، 62 ـ 1359، جزء دوم از قسم سوم‌: 446 و 571) احتمال تسمیه به لقب مسعود «ناصرلدین الله» قوت می‌یابد. (یاحقی ـ سیدی‌، دیبای خسروانی‌، 1384: 15)
نامها یا تعبیرهای دیگری نیز در مورد تاریخ بیهقی به کار رفته است‌. تاریخ غزنویان (آربری‌، ادبیات کلاسیک فارسی‌، 1371: 91) از همین قبیل است نامهای دیگر برای مجموعه 30 جلدی‌: جامع‌التواریخ یا جامع فی تاریخ آل سبکتگین یا تاریخ آل محمود یا تاریخ آل سبکتگین (بیهقی‌، تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی‌، تصحیح نفیسی‌، 32 ـ 1319، 1:ج‌)
با این همه‌، قدر مسلم‌، بیهقی وقایع مهم دوران غزنویان را از ابتدای روزگار سبکتگین تا اوایل سلطنت ابراهیم (451 ـ 367) یعنی وقایع 84 سال را نگاشته‌، و گویا چنانکه خود وی اشاره می‌کند حوادث بین سنوات 367 و 409 را از کتاب تاریخ محمود وراق‌12 اتخاذ کرده است و چون کتابی که از بیهقی امروز در دست است شامل وقایع بین سالهای 421 و 431 سال فرار سلطان مسعود به هند و مختصری از تاریخ خوارزم و فتح آن به دست سلطان محمود در سال 407 می‌شود معلوم می‌گردد قسمت کلی آن از بین رفته‌. (پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان‌، 1336: 467 و 468) پیداست که بیهقی گرچه خود رجلی آگاه و در میدان بوده و از جزئیات و مهام امور با خبر بوده‌، سعی می‌کرده قول خود را پس از تأیید و تواتر توسط افراد ثقه کتابت نماید: افرادی چون ابوریحان بیرونی‌13، و کتابش ـ المسامره فی اخبار خوارزم ـ در حوادث و اخبار خوارزم‌. (زریاب خویی‌، بزم آورد، 1368: 50) بیهقی عملاً منبع و مأخذ دست اول روزگار خود و بلکه روزگاران دیگر را پدید آورده است‌.
می‌پذیریم که ما در این مطالعه بقایای تاریخ بیهقی را مورد بررسی قرار می‌دهیم چرا که تاریخ بیهقی یعنی قسمت مسعودی‌ِ در دست که خود بخشی است از تألیف بزرگ گمشدة بیهقی‌. همین هم در حدّ خود کتاب ناقصی است و سر و ته آن در جزء سایر قسمتهای گمشده از میان رفته است و امروز کسی نسخه‌ای سراغ ندارد که این گمشده‌ها را داشته باشد. یک افتادگی بزرگ هست در وسط کتاب که به قدر یک سال تاریخ از اواخر سال 425 تا اواخر سال 426 از دست رفته است‌. افتادگی دیگری هم مرحوم قزوینی احتمال داده است که در مرز میان مجلد هشتم و نهم واقع شده است به طوری که آغاز مجلد نهم را از میان برده است و جایی که امروز ما برای مجلد نهم در نظر می‌گیریم به حدس و احتمال است و قطعی نیست‌. (بیهقی‌، تصحیح فیاض‌، 1383: 38) اما با آنکه بیهقی وقایع دوره‌ای 84 ساله را به دقت نگاشته‌، نیز می‌پذیریم که اهتمام به رساندن حتی یک خبر از 10 قرن قبل اهمیت فراوان دارد چنانکه حتی یک خبر از قرون مانده در غبار از نفاست و قدر فراوانی برخوردار است‌.
پرواضح است که در این مطالعه نگاه مصححانه در بین نخواهد بود و ما با مبنا قراردادن تاریخ بیهقی تصحیح مرحوم فیاض که چاپ اول آن در سال 1350 در دانشگاه فردوسی مشهد صورت تحقق گرفته است در ارزشهای ادبی تاریخ بیهقی تحقیق خواهیم کرد; بی‌آنکه ارزشهای تاریخ نگارانة این اثر ارزشمند ادبی را نفی کرده باشیم‌. نگارنده امیدوار است که بتواند از عهدة تبیین ارزشها و زیبایی‌شناسی ادبی این اثر که نوعاً متأثر از نام مشهور خود «تاریخ‌» صرف تلقی شده و از وجوه ادبی آن غفلت شده است برآید. نیز امیدوار است بتواند در این نگارش خود را از در افتادن به چنبرة تکرار آنچه دیگران ـ بلکه درست‌تر، دقیق‌تر و زیباتر ـ گفته‌اند برهاند; هرچند می‌پندارد ارزشهای ادبی تاریخ بیهقی به اختصار و پراکنده و نه در قالب طرحی احتمالاً جامع مورد اشاره قرار گرفته است و دست کم این نکته را موجد نگرانی تکرار در تأمل و تفصیل خود نمی‌داند. این ارزشها از مشربی آب می‌خورند که با زبانی زلال‌، زیباییهای زندگی و زاویه‌های ذهن و ذوق را روایت می‌کنند و بر مذهبی می‌روند که پدیدآورندگان آثار ادبی در آن قلم و قدم می‌زنند; در فضا و هوایی که آثار ادبی در آن تنفس می‌کنند. (صنعتی‌، «نظریه‌پردازان غرب و ماهیت ادب‌»، 1375: 1) گرچه به نظر بعضی از استادان سخن‌، «تعریف جامع و مانع منطقی از ادب چه حاجت‌؟ حقیقت و جوهر واقعی ادب برای کسانی که با آثار ادبی شاعران و نویسندگان زبان خویش یا بعضی زبانهای دیگر آشنایی دارند پوشیده نیست‌.» (زرین‌کوب‌، نقد ادبی‌، 1361، 1: 8) جسارتاً، می‌توان گفت ادب ـ یعنی آنچه صفت ارزشهای مورد مطالعه در این نوشته قرار گرفته ـ هنر بیان عقاید و افکار و عواطف با کلمات است‌. (صنعتی‌، «تعریفی برای ادب‌»، 1376: 9)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۱۶
رضا حارث ابادی

روانشناسی شخصیت بیهقی 

«توصیف روانشناسی شخصیت بیهقی بر مبنای متن تاریخ بیهقی»
منتقدان و پژوهشگران ما اظهار نظر هایشان یا دانشگاهی است یا تفسیری؛ ادبیات را با پزشکی اشتباه گرفته اند و فکر میکنند که جدید ترین دست یافته ها بهترین است و قدیمیها دیگر به درد نمی خورد. اما در این مقاله میخواهم رویکردی روانشناسانه به تاریخ بیهقی داشته باشم و از در ورای اثر از چهره و منش مولف پرده برداری کنم و در پی راه یافتن به درون شخصیت بیهقی هستم. اگرچه این با استفاده از تاریخ بیهقی مشکل است.
حضور بیهقی در داستان در دو ساختار قابل طبقه بندی است:
الف) حضور آگاهانه و عامدانه
در خلال داستانها با بخشهایی مواجه می شویم که بیهقی از زبان خود آغاز سخن می کند و در ابواب گوناگون از زبان خو.د سخن میگوید. این بخش اگرچه چهره بیهقی را تا حدود زیادی مشخص می کند وی چون آگاهانه است نمی تواند از لحاظ روانشناسانه ملاک قضاوت درمورد شخصیت بیهقی واقع شود.
 ب) حضور غیر آگاهانه و غیر ارادی

سراسر کتاب عرصه حضور نامرئی بیهقی است و در این مجال به بخشی از آن پرداخته می شود.
بسیاری از آنچه بیهقی ذکر می کند به چشم خود دیده است و میتوان گفت بیهقی خود یکی از شخصیتهای این رمان طولانی است.
بیهقی در طول داستان خود ناظری ساکت و بی سر وصدا بوده و تنها مانند دوربینی به ثبت آنچه هست می پردازد و هیچ بروز نمی دهد ولیکن در کتاب خود حضوری پر رنگ و قوی دارد و آنچه را در آن سالها در خود ریخته و به زبان نیاورده در خلال داستانها بیان میکند.
این کتاب تاریخ غزنویان نیست بلکه تاریخ غزنویان از دیدگاه بیهقی است. او در نقاط اوج داستانها خود تحت تاثیر قرار گرفته و حضور می یابد. مثلا در داستان افشین و بودلف بیهقی خود بیش از اندازه تحت تاثیر داستان خود بوده است. در این داستان در روبرو شدن افشین و احمد ابی دواد هر دو شخصیت داستان هیجان زده اند و حالات روحی نامتعادل و نامناسبی دارند و این حالت به بیهقی هم منتقل شده. بسامد بالای فعلها در این داستان بریده بریده بودن و کوتاه بودن جملات، نشانگر هیجان زدگی و التهاب روحی خود بیهقی است. در پایان داستان که همه چیز به خیر و خوشی تمام می شود این هیجان فروکش کرده و بیهقی هم به آرامشی می رسد.
در داستان حسنک وزیر که تاثیر گذارترین و قوی ترین داستان از حیث ساخت و پرداخت است چهره بیهقی از همه جا بهتر روشن می شود. در تمام کتاب شاید بیهقی هیچگاه تا این حد اندوه زده و غم بار و شکسته دل نیست. از جملاتش بوی تاثر و تالم می آید. آهنگ کشدار و سنگین کلام و جملات طولانی از انسانی مصیبت دیده حکایت دارد. انسانی که از نااهلی زمانه به حد اعلای انزجار و تنفر رسیده است. حال بر مبنا یاین تئوری به دنبال ویژگیهای شخصیتی بیهقی از خلال متن می رویم.
1-خویشتن دار ی و خود پرهیزی
الف) اگر چه بسیاری بر آنند بیهقی انسانی جدی و عبوس است اما علی رغم این ظاهر خشک روحیه ای لطیف و شاعرانه دارد و متن هم از مایه های شعری و آهنگ درونی برخوردار است و در گلوگاههای کلام آهنگی کاملا شاعرانه به خود می گیرد.
تناقضی در شخصیت او می بینیم. از یک سو ظاهر خشک و عبوس و از سویی کلام شاعرانه. این تناقض حاکی از نوعی روحیه پرهیز کاری و خویشتن داری است.
ب) بیهقی با آوردن تمثیلهای گوناگون و برابر قراردادن آنها با اتفاقات رخ داده به نحوی می خواهد آنچه را که نمی تواند به خواننده صریح بگوید از تمثیل مشخص کند. مثل داستان حسنک و سپس بیان داستان عبدا... زبیر و ...
ج) ذکر آیات و اشعار نشان دهنده تعامل دوسویه متن و نویسنده است و نویسنده ذهنیت پنهان شده خویش را در خلال آن می گنجاند. آنجا که در پایان داستانها پند می دهد و نتیجه گیری می کند در حقیقت نظر خودش را نشان می دهد و در بسیاری از داستانها ناخشنودی اش را از اتفاقات در خلال اشعار یا نتیجه گیری ها  بیان کرده. او مانند کارگردانی که پشت دوربین است تدوین را به نحوی انجام می دهد که خواننده به نتیجه دلخواه کارگردان برسد. تصاویر را نشان می دهد و قضاوت را به خواننده واگذار می کند. خود پرهیزی و محافظه کاری اش آن چنان قوی است که حتی پس از سالها نمی خواهد حرف خود را آشکار بی پرده بگوید.
برای تایید روحیه پرهیز منشی و احتیاط کاری او به شواهدی تاریخی هم اشاره می کنیم.
بیهقی 19 سال شاگردی بونصر مشکان را کرده است. و همه جا از او به نیکی و بزرگی یاد می کند و بسیار تحت تاثیر تربیتهای استادش بوده است. از سوی دیگر بونصر مشکان از جمله درباریان زیرک و محافظه کار دربار غزنوی است. شیوه سلوک و رفتار بونصر نیز حاکی از آینده نگری و احتیاط منشی اوست.برخورد بسیار بزرگ منشانه و صبورانه و خویشتن داری  بیهقی با آنها که کتابش را به قصد ناچیز کرده اند نیز موید این ادعاست. بیهقی در هیچ شرایطی به عملی ناسنجیده دست نمی زند.
2- روحیه نکته سنجی و دقت نظر
بیهقی انسانی است باریک بین و نکته سنج در اشراف یابی به کنه مطالب که حاکی از دقت نظر بیش از حد اوست.  چون از ابتدا قصد نوشتن تاریخ داشته به مسائل و اتفاقات توجه خاصی مبذول کرده و همواره دنبال علت وقایع بوده و مخفی ترین تصمیمات هم بر او مخفی نمانده و این روحیه ریشه یابی علت و معلولی حوادث از بارزترین وجوه شخصیتی بیهقی است.
توضیحات ریز و دقیق بیهقی از نحوه بار دادن، ایستادن و نشستن درباریان در دربار، شرح اعیاد و مراسم آذین بندی شهرها و راهها، توصیف دقیق لباس افراد و... گواهی دیگر بر نکته سنجی اوست.
3- آزادگی و امانت داری
از دیگر خصال بیهقی حسن نظر نسبت به ولی نعمت است و همواره در حق آنانی که در حق وی نیکویی کرده اند وفاداری و امانت داری را رعایت می کرده است. او در میان درباریان بیشترین ارادت را به مسعود ابراز داشته است. ارادت مخلصانه بیهقی نسبت به استادش بونصر مشکان نیز از این مقوله است.

منبع : مهران مرادی http://www.anobanini.ir/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۷
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی کیست؟ او چگونه شخصیتی داشته که توانسته چنین اثر هنری- ادبی بزرگی را برای «انسان ایرانی» به یادگار گذارد .

    ابوالفضل بیهقی «گزارشگر حقیقت» است. بنابراین تاریخ بیهقی «تاریخ حقیقت» است. «تاریخ حقیقت» یعنی تاریخ «تاریخ اندیشه» است، از زبان اندیشمندی، اندیشنده در زیر و بم تاریخ؛ او تنها «تاریخ نگار» نیست بلکه یک روان شناس اجتماعی است و تاریخ اش بیان تام و تمام «شخصیت های پیچیده تاریخ عصر غزنوی» می باشد. از دیدگاه «روان شناسی» و «روان پژوهی» به تاریخ بیهقی می نگریم تا شخصیتی چون «بوسهل زوزنی» را باز شناسیم و در مقابلش آن مرد بزرگ، آن بزرگ مرد سیاسی «حسنک وزیر» را؛ گویا هنوز شخصیت هایی چون «بوسهل» که به بیماری «حسد»، «دروغ»، «جاه طلبی سیاسی» ... مبتلا هستند در جامعه امروز ایران فراوان می توان یافت. باری این مورخ بزرگ، راز طریق مطالعه تاریخ یک «روان شناس شناخت گرا» شده بود. مگر ویگوتسکی این چنین نبود که از تاریخ به روان شناسی ره برد!! «تاریخ بیهقی» و نوع نگرش ابوالفضل بیهقی را فقط می توان از مطالعه دقیق اثرش شناخت.

     بیهقی در چم و خم حوادث عصر عزنوی پخته شد و در دستگاه دیوان سالاری غزنوی به بار آمد. دستگاه دیوانی که ریشه هایش تا عصر سامانی و هخامنشی تداوم می یافت باری، بیهقی، پرورده ی فرهنگ اصیل ایرانی است. فرهنگی که ریشه اش در خرد اهورایی زرتشت گاث ها و فردوسی بزرگ است؛ نه بیماری های فرهنگی دیگر. ابوالفضل بیهقی دارای ساختار فکری خرد گرایی است که به نوعی می توان گفت برگرفته شده از جریان حاکم عقل گرایی عصر سامانی و اوایل غزنوی می باشد. تعجبی نیست که مورخی آگاه و اندیشمند در عصر زیسته که فردوسی، ابوریحان و ابن سینا در آن عصر زیسته اند.

فضای علمی حاکم بر عصر بیهقی بر نگرش تاریخ نگاری وی نیز تاثیر عمده داشت. روان ابوالفضل بیهقی از سلامت و صلابت و استواری برخوردار است که می توان در ساختار زبان نثرزیبای بیهقی مشاهده کرد «زبان و اندیشه» دو محور اساسی شگل گیری روان و شخصیت هر فردی اند با مطالعه «زبان» او است که به صلابت و استحکام یک شخصیت «ساخت گرا» با «فرمی» در حال تحول و نوآوری پی می بریم. بیهقی درفن روایت وفن داستان گویی و آفرینش تصاویر صحنه های تاریخی تا بدان جا مهارت دارد که خواننده حس می کند که در حال، ناظر بر اجرای این ماجراهاست. همین قدرت مغزی بیهقی از دیدگاه «شناخت گرایی، نشان آن است که «نورون های آئینه ای» مغز بیهقی فعال اند و اندیشه ای او توانایی سیستمی شناخت شناخت ر کاملا برخوردار است. بیهقی حوادث را به گونه ای تصویر سازی می کند که گوئی صحنه ی تاتر است. شخصیت های تاریخی، در حال بازی کردن نقش هاشان هستند ولی چون فیلم نامه واقعی و عین تاریخ است، باورمندیش برای خواننده سهل و آسان و لذت بخش است.

«فلسفه تاریخ» را در تاریخ بیهقی نه به صورت نظریه های فلسفی بلکه به صورت «عمل گرایی واقعی» در می یابیم. از نظر فلسفه تاریخ بیهقی، تاریخ، سیاست است و سیاست یعنی «واقع گرایی» فلسفه ی حیات؛ از نظر ابوالفضل بیهقی تاریخ، تابع احتمالات است و انسان باید خردگرایانه بتواند چرخش روزگار را پیش بینی نماید کوچکترین لغزش در پیش بینی احتمالات حوادث سیاسی سرانجام دردناک حسنک وزیر را خواهد داشت. سرانجام و شخصیت حسنک بحث طولانی است که در این مجال نگنجد و ما آن را به فرصت دیگری وا می نهیم.

«انسان» از نظر جهان بینی بیهقی،موجودی خطاپذیر است همچون حسنک و گاه از خطا هم چاره ای نیست او به دنبال «انسان کامل» نیست «انسان بیهقی» انسانی اجتماعی سیاسی است. این انسان دارای «اندیشه دینی- اسطوره ای» است که در حال گذر به سوی «خرد دینی» است. از ویژگی های برجسته شناخت شناسی ابوالفضل بیهقی یکی همین است که او آرمان گرایی افلاطونی ناکجا آبادی به انسان ندارد. آرمان گرایی از «انسان کامل» که به وسیله ای افکار نو افلاطونی عرفای ایرانی سال ها و قرن ها اندیشه ایرانی را از «انسان اجتماعی» و در نتیجه از «شهروند» و « شهر» و «آزادی» دور ساخت.

به نوعی از دیدگاه روان شناختی، بیهقی روان خود و اندیشه خود را نیز بر روی تاریخ بیهقی  فرافکنی کرده است چرا که به هیچ گاه تاریخ های عصر بیهقی شباهتی به اثر او ندارد. لذا به شک متن تاریخ بیهقی تحت تاثیر مستقیم ساختار روانی بیهقی است.

این فرافکنی روان شناسانه نه از روی ناخود آگاه بیهقی،  بلکه کاملا از سوی روان آگاه بیهقی فرافکنی شده است و آگاهانه «تاریخ نگاری» را «هنر» کرده است بنابراین جا دارد که از دیدگاه «روان شناسی هنر»  هم تاریخ بیهقی مورد بررسی قرار بگیرد.

«شخصیت بیهقی» برون گرا است. روانی پویا، اندیشه ای حقیقت جو، انسان اجتماعی و مشارکت جو، کمتر محافظه کار اما نه شخصیتی تندرو، معتقد به اصول اخلاقی اما با سنجش اوضاع و احوال، خوش بین، و سیاست آشنا و وفادار است.

    «بیهقی» در وفاداری و احترام، استادش بونصر هیچ کوتاهی نمی کند اما بونصر را انتقاد نیز می کند. او پرورده عصر اصول گرایی عصر محمود غزنوی است. لذا معتقد به «ساختارها» است اما «فرم پذیر» و متحول از درون نیز می باشد به همین سبب سالها در ساختار دیوانی دوام می آورد و می نویسد. دوران او، عصری با شخصیت های بولادپن است اما دریغا که عصرمسعودی،سرآغازعصرانحطاط می گردد، فرومایگان و شخصیت های ضعیفی چون بوسهل زوزنی مجال ظهور می یابند. این شخصیت ها درون گرا، سیاست پیشه با عقده های سرکوفته اند که در چنگال بیماری حسادت و کینه گرفتارند.

    بیهقی، هم چون روانکاوی تیزبین که از ویژگی های یک نویسنده چیره دست است به خوبی شخصیت بوسهل زوزنی را به تصویر نثر در می آورد.

نویسنده :فرهنگ جهانبخش farhang-jahanbakhsh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۲:۵۷
رضا حارث ابادی
 
تاریخ بیهقی ابوالفضل بیهقی
http://abolfazlbeyhaghi.persianblog.ir/
تغییر آدرس وبلاگ ابوالفضل بیهقی
با سلام و درود بر تمامی دوستان و دوستداران تاریخ و ادبیات فارسی و یگانه استاد مسلم نثر فارسی ، استاد ابوالفضل بیهقی

... ضمن تشکر از راهنمایی ها ، توجهات مفید و ارزشمند شما اساتید ، دانشجویان و علاقمندان ابوالفضل بیهقی در سرتاسر گیتی و در جهت ارج نهادن به نظرات شما عزیزان تصمیم به تغییر آدرس وبلاگ گرفتیم و آدرس وبلاگ را به شرح ذیل تغییر دادیم :

آدرس قبلی وبلاگ : http://rezaharesabadi.persianblog.ir/

آدرس جدید وبلاگ : http://abolfazlbeyhaghi.persianblog.ir/

امیدواریم با انتقادات ، پیشنهادات و راهنمایی های شما عزیزان بتوانیم صفحه ای که شما دوست دارید و با مطالب مورد نیازتان تهیه کنیم .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۲ ، ۱۱:۵۶
رضا حارث ابادی

روایت سپهسالار غازی در تاریخ بیهقی

  بیست‌وپنجمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی داستان «فروگرفتن حاجب غازی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۱۹ تیرماه با سخنرانی دکتر محمد دهقانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
 
روایت سپهسالار غازی در تاریخ بیهقی

 

 

آناهید خزیر: در ابتدای نشست دکتر دهقانی گفت: حاجب غازی، یا سالارغازی یا سپهسالار غازی، کسی است که در زمان محمود غزنوی برای پاکسازی خراسان از ترکمانان به او ماموریت مهمی داده شد. آمدن ترکمانان به خراسان و ریشه گرفتن آن‌ها داستان مفصلی دارد. محمود غزنوی فکر می‌کرد که از لحاظ نظامی ممکن است ترکمانان سلجوقی منافعی نصیب او کنند. پس فریب خورد و به آن‌ها اجازه داد از رود جیحون عبور کنند و وارد خراسان شوند. چنین قرار شد که منطقه‌ای به ترکمانان اختصاص داده شود و هرگاه محمود به نیروی نظامی نیاز داشت از آن‌ها کمک بگیرد. محمود هم با خانات ترکستان و هم امرای خوارزم- آل مامون- در کشمکش بود و احساس امنیت نمی‌کرد و می‌خواست آن‌ها را سرکوب کند و مناطقشان را تحت نفوذ خود بگیرد. در مورد خوارزم سال‌ها طول کشید تا به کمک وزیر خود- خواجه احمد حسن- آن‌جا را به دست بیاورد. ولی در مورد ترکستان این اتفاق نیفتاد و محمود ناچار بود که در شرایط جنگ و صلح با آن‌ها به‌سر بَرَد. برای همین بود که تصمیم گرفت از نیروی ترکمانان علیه خانات ترکستان استفاده کند اما آمدن ترکمانان‌‌ همان و شروع به غارتگری آن‌ها ه‌مان. ناچار محمود برای اخراج ترکمانان، ارسلان جاذب، سپهسالار خراسان، و حاجب غازی را به جنگ آن‌ها فرستاد. ارسلان جاذب در این جنگ کشته شد و حاجب غازی جانشین او شد. بدین‌گونه او قدرت بسیاری به‌دست آورد.

حاجب غازی چشم راست و مورد اعتماد مسعود غزنوی
بعد‌ها که محمود درگذشت گمان می‌رفت که سالار غازی، کسی که از جانب محمود سپهسالاری خراسان را یافته است، در ماجرای مسعود و محمد طرف محمد را بگیرد. اما چنین نشد و سالار غازی جانب مسعود را گرفت و بخش بزرگی از سپاه خراسان را به دربار مسعود آورد. بدین‌گونه او چشم راست و مورد اعتماد مسعود شد و در کنار اریارق قرار گرفت. گویی قدرت او دو چندان شده بود. درباریان نقشه کشیدند تا او را از اریارق جدا کنند اما بهانه‌هایی که درباریان راجع به اریارق داشتند، درباره‌ی او پیدا نمی‌کردند. چون سالار غازی نه تنها تمردی نکرده بود بلکه ارتباط نزدیکی با مسعود داشت. درباریان که می‌دیدند به‌سادگی نمی‌توانند او را از میان بردارند، توطئه‌ای دوسویه علیه او چیدند. یعنی به بدگمان کردن دوطرف نسبت به هم کوشیدند. سالار غازی پس از فروگرفتن اریارق ترسیده بود و درباریان گزارش‌هایی از مجالس خصوصی او به گوش مسعود می‌رساندند تا او را بدگمان کنند. چون مسعود در ابتدای حکومت بود و چندان احساس امنیت نمی‌کرد. در حقیقت احساس می‌کرد که مشروعیتش مورد سوال است. پس احساس ناامنی می‌کرد. این احساس، هرچه از حکومتش می‌گذشت، بیشتر و بیشتر می‌شد تا آنکه در اواخر سلطنتش تبدیل به بیماری شد. در ماجرای فروگرفتن سالار غازی یکی دو سالی از حکومت او گذشته بود و بدگمانی او هنوز شدت پیدا نکرده بود. به هرحال داستان این فروگیری به روایت بیهقی چنین است:
بخش‌هایی از داستان حاجب غازی در تاریخ بیهقی
 «دیگر روز غازی به درگاه آمد که اریارق را نشانده بودند- سخت آزار کشیده و ترسان گشته. چون بار بگسست، امیر با وزیر و غازی خالی کرد و گفت: «حال این مرد دیگر است و حال خدمتکاران دیگر. او مردی گردن‌کش و مهتر شده بود، به روزگار پدر ما. به آن‌جای که خون‌های ناحق ریخت و عمال و صاحب‌بریدان را زهره نبود که حال وی به تمامی بازنمودندی که بیم جان بود: که راه‌ها بگرفتندی و بی‌جواز او کس نتوانست رفت. و به طلب پدر ما نیامده بودی از هندوستان و نمی‌آمدی. و اگر قصد او کردندی، بسیار فساد انگیختی. و خواجه بسیار افسون کرده است تا وی را بتوانست آوردن.»
 «احمد حسن در هندوستان بود و هنگامی که به دستور مسعود آزاد شد، اریارق را فریب داد و با زبان چرب و نرم و حیله‌گری او را به دربار مسعود کشاند. این عبارت، اشاره به آن واقعه دارد. مسعود چنین ادامه می‌دهد که: چنین چاکر به کار نیاید. و این به آن گفتم تا سپاه‌سالار دل خویش را مشغول نکند به این سبب که رفت. حال وی دیگر است و آن خدمت که وی کرده است ما را به آن وقت که ما به سپاهان بودیم و از آن‌جا قصد قصدار خراسان کردیم. او زمین بوسه داد و گفت: «من بنده‌ام. و اگر ستوربانی فرماید به جای این شغل، مرا فخر است. فرمان خداوند را باشد- که وی حال بندگان بهتر داند.» و خواجه فصلی چند سخن نیکو گفت، هم در این معنی اریارق و هم در باب دلگرمی غازی، چنان که او دانستی گفت.»
در واقع احمد حسن، حاجب غازی را فریب می‌دهد و طوری سخن می‌گوید که از ترس و بدگمانی او کم بکند. احمد حسن دلخوشی از این نورسیدگان نداشت و می‌خواست آن‌ها را از میان بردارد. اما در ظاهر چهره‌ی خوبی از خود نشان می‌داد. در حالی که در باطن کمک به نابودی آن‌ها می‌کرد. ظاهرا دیگر برای او سرنوشت حکومت غزنوی مهم نبود و بیشتر به انتقام‌گیری‌های شخصی خود می‌اندیشید.
 «و پس بازگشتند هر دو. خواجه با وی به طارم بنشست و استادم- بونصر- را بخواند تا آن‌چه از اریارق رفته بود از تهور‌ها و تعدی‌ها، چنان که به دشمنان القا کنند و بازنمایند، وی همه بازنمود. چنان که غازی به تعجب بماند و گفت: «به هیچ حال روا نبود آن را فرو گذاشتن.» و بونصر برفت و با امیر بگفت و جواب‌های نیکو بیاورد. و این هر دو مهتر سخنان دلپذیر گفتند، تا غازی خوشدل شد و بازگشت.»
 «و چنان افتاد که غازی پس از برافتادن اریارق بدگمان شد و خویشتن را فراهم گرفت و دست از شراب بکشید و چون نومیدی می‌آمد و می‌شد. و در خلوت با کسی سخن می‌راند نومیدی می‌نمود و می‌گریست. و یکی ده می‌کردند و دروغ‌ها می‌گفتند و بازمی‌رسانیدند تا دیگ پُر شد و امیر را دل بگرفت، و هم با این همه تحمل‌های پادشاهانه می‌کرد.»
در حقیقت نزدیک‌ترین غلامان و کنیزکان را می‌خریدند و تطمیع می‌کردند و به جاسوسی می‌گماردند. در ماجرای همین سالار غازی می‌خوانیم که چگونه از کنیز او استفاده می‌کنند تا نقشه‌های خود را پیش ببرند.
 «و محمودیان تا بدان‌جا حیله ساختند که زنی بود حسن مهران را سخت خردمند و کاردیده به نشابور، دختر ابوالفضل بستی، و از حسن بمانده به مرگش، هرچند بسیار محتشمان او را بخواسته بودند او شوی ناکرده؛ و این زن مادرخوانده‌ی کنیزکی بود که همه سرای حرم غازی او داشت. و آن‌جا آمد و شد داشت. و این زن خط نیکو داشت و پارسی سخت نیکو نبشتی. کسان فراکردند چنان که کسی بجای نیاورد تا از روی نصیحت او را فریفتند و گفتند: «مسکین غازی را امیر فرو خواهد گرفت، و نزدیک آمده است و فلان شب خواهد بود.» این زن بیامد و با این کنیزک بگفت. کنیزک آمد و با غازی بگفت و سخت ترسانیدش و گفت تدبیر کار خود بساز که گشاده‌ای، تا چون اریارق ناگاه نگیرندت. غازی سخت مشغول‌دل شد
در هر حال، غازی از کنیزک می‌خواهد که این زن را که خبر را رسانده، نزد او بیاورد. زن نمی‌پذیرد. اما تعهد می‌کند که از طریق نامه اتفاقات را به اطلاع او برساند. اتفاقا چندی بعد یادداشتی از این زن می‌رسد که در آن نوشته شده بود که در روز دوشنبه غازی را دستگیر می‌کنند.
 «پس غازی فرمود پوشیده، چنان که سعید صراف کدخدایش و دیگر بیرونیان خبر نداشتند، تا اسبان را نعل بستند. و نماز شام بود، و چنان نمود که سلطان او را به مهم جایی فرستد امشب، تا خبر بیرون نیفتد. و خزانه بگشادند، هرچه اخف بود او را از جواهر و زر و سیم و جامه به غلامان داد تا برداشتند. و پس از نماز خفتن وی برنشست و این کنیزک را با کنیزکی چهار دیگر برنشاندند و بایستاد تا غلامان به‌جمله برنشستند. و استران سبک‌بار کردند و همچنان جمازگان- و در سرای ارسلان جاذب در یک کران بلخ می‌بود سخت دور از سرای سلطان- براند و بر سر دو راه آمد، یکی سوی خراسان و یکی سوی ماوراالنهر، چون متحیری بماند.»
 «هر کدام از این دو راه برای او امتیازاتی داشت. اگر به خراسان می‌رفت، چون خود سپهسالار خراسان بود، منطقه را می‌شناخت و یارانش به کمک او می‌آمدند. اگر هم کار به صلح می‌انجامید تمردی نکرده بود و به قلمرو دشمن نرفته بود. اما امتیاز رفتن به ماوراالنهر این بود که اگر از رود جیحون گذر می‌کرد دیگر امکان نداشت که دست مسعود به او برسد. اما این نشانه‌ی تمرد و اعلان جنگ به مسعود بود. غازی از ترس راه ساده‌تر را برگزید؛ یعنی فرار به ماوراالنهر
 «کشتی یافت در وی جای نشست فراخ، و باد نه، و جیحون را آرمیده یافت و از آب گذاره کرد به سلامت و بر آن لب آب بایستاد. پس گفت: «خطا کردم که به زمین دشمن آمدم، سخت بدنام شوم که اینجا دشمنی است دولت محمود را چون علی تگین، رفتن صواب‌تر سوی خراسان بود.» بازگشت برین جانب آمد. و روشن شده بود، تا نماز بامداد بکرد و بر آن بود تا عطفی کند برجانب کالف تا راه آموی گیرد و خود را نزدیک خوارزمشاه افگند تا وی شفاعت کند و کارش به صلاح باز آرد. نگاه کرد جوقی لشکر سلطان به دید آمد، سواران جریده و مبازران خیاره. که نیم‌شب خبر به امیر مسعود آوردند که غازی برفت جانب سیاه‌گرد. وی بیرون آمده بود و لشکر را بر چهار جانب فرستاده بود. غازی سخت متحیر شد.»
 «دیگر روز چون به درگاه شدیم هزاهزی سخت بود و مردم ساخته بر اثر یکدیگر می‌رفت، و سلطان مشغول‌دل. درین میانه عبدوس را بخواند و انگشتری خویش بدو داد و امانی به خط خود نبشت... عبدوس نزدیک غازی رفت. و او بر بالایی بود ایستاده و غمی شده. گفت: «ای سپاه‌سالار کدام دیو تو را از راه ببرد تا خویشتن را دشمن‌کام کردی، کاری ناافتاده؟» بگریست و گفت: «قضا چنین بود، بترسانیدند.» و گفت: «دل مشغول مدار که درتوان یافت.» و امان و انگشتری نزدیک وی فرستاد و پیغام بداد و سوگندان امیر یاد کرد. غازی از اسب به زمین آمد و زمین بوسه داد و لشکر و غلامانش ایستاده از دو جانب. عبدوس دل او گرم کرد.»
سرانجام غازی را بازمی‌گردانند. مسعود یکی از کاخ‌ها را در اختیار او می‌گذارد. اما درباریان دست از توطئه نمی‌کشند و هر روز در نزد مسعود از غازی بدگویی می‌کنند. تا آنکه به دستور مسعود او را به غزنین تبعید می‌کنند و در زندان نگه می‌دارند. تا آنکه خبر می‌رسد که غازی قصد فرار دارد. بر او چنان سخت می‌گیرند که یکی دو سال بعد در زندان می‌میرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۲ ، ۰۳:۴۴
رضا حارث ابادی

شاعرانگی در تاریخ بیهقی

" تاریخ بیهقی " نوشتاری گرانسنگ است که افزون بر ویژگیهای برجستۀ تاریخی هنر" نویسندگی" مؤلف ، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر ، نیز در آن مشهود است وقتی که با " شاعرانگی " در می آمیزد ، جلوه ای دو چندان می یابد.

اگر " شعر " را " گره خوردگی عاطفی اندیشه و خیال ، درزبانی فشرده و آهنگین " بدانیم ، آنگاه عناصر شعری ، بدین ترتیب خواهد بود : عاطفه ، اندیشه ، خیال ، زبان و آهنگ.

تاریخ بیهقی ، بی گمان اثری گرانسنگ در حوزۀ تاریخ نگاری محسوب می شود . در خوانش های چندباره در می یابیم که جز ارائۀ اطلاعات تاریخی ، مؤلف ارجمند ، تحفه های دیگری نیز به ما ارزانی داشته است.

شاعرانگی های تاریخ بیهقی ، از لابلای سطور آن سربر می کشد و رخ می نُماید . در واقع آنچه ما را به خواندن این اثر ارزشمند مشتاق می کند ، لذت هنری و به تعبیر "حافظ" ، "آنِ" شاعرانه ای است که در آن نهفته است و این ، البته واقعیتی است که بر استادان و صاحبنظران ادبیات فارسی پوشیده نمانده است . چنانکه استاد ملک الشعراء بهار در "شبک شناسی" می نویسد:

" در حقیقت باید گفت که سبک ابونصر و بیهقی ، حقیقی ترین سبک نثر است که از قید ترجمه بیرون آمده و قدری نمک شعری در آن پاشیده شده است" .

دکتر علی اکبر فیاض هم چنین نوشته است

" تاریخ بیهقی از شاهکارهای ادب فارسی بشمار می رود. این کتاب از حیثانشاء مثالی از بلاغت زبان ماست ".

دکتر بهروز ثروتیان نیز می‌نویسد :

" در کتاب بی بدیل تاریخ بیهقی ، هیچ نتوان گفت که همه شعر رندانه است در جامۀ نثر".

می دانیم که ابوالفضل بیهقی ، شعر نیز می سروده است و با معائیر و موازین شعر عربی و فارسی آشنا بوده است.

در این تحقیق ، نگارنده با توجه به عناصر شعری ، شاعرانگی های موجود در تاریخ بیهقی را با ذکر مصادیق برشمرده است . انحراف از هنجار زبان معیار ، باعث ادبیّت زبان می شود. زبان عادی با بهره گیری از شگردهای ادبی ، به شاعرانگی می رسد . دو علم " بیان" و " بدیع" به شرح و تفصیل این شگردها اختصاص یافته است.

علم بیان به صور خیال ( تشبیه - استعاره - کنایه و مجاز ) و علم بدیع نیز به تناسبهای لفظی و معنوی در یک اثر ادبی می پردازد.

در این تحقیق ، تنها به ذکر نمونه هایی چند اکتفا شده است

لازم به ذکر است که همۀ نمونه ها از کتاب تاریخ بیهقی به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر آورده شده و شمارۀ صفحه در مقابل هر نمونه ذکر شده است .  

علم بیان : 

کنایه : کنایه در لغت به معنی ترک تصریح است و در اصطلاح اطلاق می شود بر دو معنی : الف - ذکر ملزوم و ارادۀ لازم یا ذکر لازم و ارادۀ ملزوم ب - لفظی که اراده شود از آن لازم معنی اصلی اش با جواز ارادۀ معنی اصلی در حین ارادۀ لازم ( معالم البلاغه - صص324 325)

کاربرد کنایه در تاریخ بیهقی بیش از سایر صورتهای خیال است.

اینک ذکر نمونه های کنایه در تاریخ بیهقی : به بندگان ارزانی داشت (ص4- تاریخ بیهقی - به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر ): به بندگان بخشید .

... و بسیار درم و دینار نثار کردند (ص5) : ابراز احساسات  و اظهار شادمانی کردند. 

بادی در سر کنند (ص13) : غرور و تکبر کنند.

کار بر ما دراز گردد (ص13) : کار بر ما دشوار شود.

زهره دارد که ننویسد ؟ (ص23) : جرأت و شجاعت دارد که ننویسد؟ دزدیده برفتند (ص 25) : پنهانی رفتند.

ما این فرو گذاریم ( ص 29) : ما این را نادیده می گیریم ( عفو می کنیم)

دندانها کند شود از ری ( ص 35) : طمع ها از ری قطع شود.

و این مالشی و دندانی بود که بدو نموده آمد (ص51) : گوشمال و تنبیه و خشم نشان دادن و در این روزگار بسیار غنیمت است (ص54) : .... بسیار کم دیده می شود.

اگر شیر مرغ خواستی (ص58) : اگر چیز کمیاب می خواست

چون ایشان را منادی حق در آید (ص64) : چون اجل ایشان برسد.

بوسهل را صفرا بجنبید ( ص232) : بوسهل خشمگین شد.

فرمان یافت ( ص 243) : مُرد.

قیامت فرود آورد (ص253): آشوبی برپا کرد.

پادشاهان اطراف ما را بخانید (ص254) : ...بد گویند.

با کاری پخته بازگشته باشی (ص260) : با کاری سنجیده و درست....

دُم کنده شویم (ص264) : شکست خورده شویم.

باد در سروی چگونه شد ؟ (ص266) : چگونه مغرور شد ؟ انفاس خداوندان خود را می شمرند(ص267) : مراقب گفتار سروران خود باشند

قفیزش پُر شد (ص268) : عمرش به پایان آمد.

تا دیگ پُر شد (ص277) : صبرش تمام شد.

بحقّ او رسم (ص278) : انعامی به او خواهم داد.

صامت و ناطق(ص282) : اموال بی جان و جان دار.

خار در موزه اش افتاد (ص288) : مضطرب و آزرده شد.

آسیا بر خون بگشت (ص290) : کشتار بزرگی شد.

پیلبان از سرپیل دور شد (ص397) : ملک بی فرمانروا ماند ( نظام کار از دست رفت)

گروهی کیایی فراخ شلوار (ص412) : مرزبانانی تن پرور گرم و سرد نچشیده است (ص414): تجربه ندارد

ایشان را قفا بدریدند (ص415) : آنها را بی آبرو کردند.

آن مردک بُنا گوش آگنده (ص418) : آن مردک تن پرور و احمق مردی با دندان (ص418) : مردی نیرومند و استوار دست بر رگ تو ننهد (ص418) : بر تو مسلط نشود در سخن موی بدونمی شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد (ص432) : بر بسیار کس فائق آید و پیشی گیرد.

بازی و رامش (ص441) : طرب و میگساری دندان مزد (ص442) : پیشکشی بار بیشتر در جای کرده است (ص459) : پُرخوری کرده است.

خط بر خوارزمشاه باید کشید(ص460) : باید ار خوارزمشاه صرفنظر کرد.

مرا و کدخدایم را بخوردی (ص462) : از من و کدخدایم غیبت کردی دست در روی احمد انداخت(ص462) : با احمد یک و دو کرد.

مابین الباب و الدّار نزاع بنشود (ص628) : بین نزدیکان جنگ نمی شود چون خر برنج بمانند (ص634) : سخت عاجر شوند شراب در سر داشتن (ص636) : مست شدن موی در کار او نتوانستی خزید(ص638) : ایرادی در کارش نیست دست او را گشاده کردند(ص638) : او را آزاد گذاشتند سپر بیفگند(ص990) : تسلیم شد خانه زادگان(ص1120) : چاکران جای بپردازند(ص1120) : بمیرند 

استعاره : استعاره در لغت به معنی طلب کردن چیزی به عاریت است و در اصطلاح لفظی است که استعمال شود در غیر معنای حقیقی که موضوع له باشد به علاقه مشابهتی که بین معنی اصلی و معنی مستعمل فیه است با بودن قرینه مانع از اراده معنی اصلی (معالم البلاغه - صفحه 287).

ابوالفضل بیهقی در تاریخ نگاری ، از این صورت خیال نیز استادانه بهره برده است و نثر خود را بهزیور استعاره آراسته است. از این جهت ، بر شاعرانگی اثرش افزوده است.

در این قسمت ، نمونه های کاربرد استعاره در تاریخ بیهقی ارائه می شود :

هر چه گویند به اصل بزرگ بازگردد ( صفحه4): اصل بزرگ استعاره است از شجرۀ خاندان بزرگ غزنوی.

نقل هر قدحی بادی سرد (ص6) : باد سرد استعاره از آه است.

تا در ضمان سلامت به درگاه رسد (ص7) : ضمان سلامت استعارۀ مکنیه است.

دُر پاشیدی و شکّر شکستی (ص17): دُر و شکر بترتیب استعاره از سخن و لفظ هستند.

عفو خداوند او را زنده گردانید (ص26): در عفو خداوند استعاره وجود دارد.

گردن حرص و آرزو بتواند شکست (ص157)

بیغوله‌ی عطلت (ص163)

دُم قناعتی گرفته (ص52)

روزگار آن باد (ص181)

چون یال برکشند (ص182)

همه دستها کوتاه شد (ص199)

آبی بر آتش زدم (ص213)

شکر ستانی بود (ص214)

این سگِ ناخویشتن شناس (ص221)

افشین برخاست شکسته (225)

و اگر کرد ، دید و چشید(227)

قضا در کمین بود (ص229)

آب خویش ببرد (ص231)

ژاژ می خاییدم (ص232)

بر مرکبی که هرگز ننشسته بود (ص2350

پای هایش همه فرو تراشید (ص2360

از این اسب فرود آوردند (ص240)

تا خفتگان بیدار شوند (ص241)

و هرکس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد (ص241)

از بهر حطام عاریت (ص244)

آن ودیعت که به نام ما نامزد کنند (ص261)

ابلیس او را رشته بر نتوانستی تافت (ص268)

و این گرگ پیر گفت (ص277)

شب سیاه به روز سپیدش تاختن آورد (ص403)

و گردن حرص و آز بتواند شکست (ص404)

از این مال بسیار بشکند (ص408)

آب آهنگ بالا داد (ص4100

مدد سیل بگسست (ص411)

سیل بنشست (ص411)

شادی و طرب در پرواز آمد (ص433)

این سگ چنین تضریبی کرده است (ص457)

گل صد برگ بخندید (ص479)

این گرگ پیر (ص486)

چشم خرد (ص157)

مجاز مرسل : مجاز مرسل استعمال لفظ است در غیر ما وضع له به علاقه غیر مشابهت. ( معلام البلاغه - صفحه 315)

نمونه های مجاز مرسل نیز در تاریخ بیهقی پُرشمار یافت می شود:

لختی تاریکی (ص9) : اندکی پریشانی خاطر و اندوه

شمّه یی (ص10 و ص401) : اندکی رکاب عالی (ص12) : موکب عالی بر جناح سفر (ص14) : آمادۀ سفر بقاع (ص14) : شهرها صفرا (ص233) :  خشم اطلاق کردند (ص241 و ص881) : تعیین کردند دست (ص241) بر من دستی است :  حق دینار هریوه (ص289) : زر خالص چگونه به جای توانستی آورد؟ (ص278) :  نمی توانست به جای آورد (استفهام مجازاً بمعنی نفی)

سودا (ص271) :  فکر بیهوده شرّ (ص270) : فتنه جانب کریم (ص262): دودمان شریف آیت (ص255 و ص249) :  اعجوبه تشریف (ص246 و ص163) : خلعت تمویه (ص 162) :  تزویر کردن سواری (ص162) : چیرگی و تسلط سپیدها پوشیده (ص13) :  جامه های سپید پوشیده موقفی قوی(ص22) :  دادگاه الهی)

باد (ص22) :  غرور دل (ص23) : تمایل و احساس سیم گرمابه (ص38) : اجرت گرمابه سیاه پوشیده (ص39) : جامۀ سیاه پوشیده حرمها (ص60) : اهل حرمها اذناب (ص202) : سفلگان (اذناب الناس)

دل (ص237) : نیت و قصد خانه (ص422) : خانواده گردن (ص416) : شجاع مقرعه (ص442) : صدای مقرعه دُرد (ص462) : شراب صافی نکرده منحرف (ص468) : برگشته حال سودا (ص475) : فکر بیهوده دل (ص481) : دلیری و جرأت کرو و کبود (ص483) : ناامید و زیان دیده صورتها نوشت (ص493) : گزارشهای نادرست داد جگر ( ص 627) : دلیری

آب (ص630) : آبرو دل (ص631) : قصد و عزم زائر (ص641) : سائل و خواهنده دست (ص214) : قدرت شکرستان (ص214) : خوش سخن مهد (ص650) : عروس زبان (ص700) : قول و پیمان سرد (ص756) : قصد و اندیشه مصاف (ص900) : جنگ 

تشبیه : تشبیه عبارت است از مانند کردن چیزی به چیزی در معنایی به ادواتی خاص (معالم البلاغه- صفحه 244). برخی مصادیق تشبیه را در تاریخ بیهقی برمی شماردیم . 

چون متحیری (ص5)

حلاوت عدل (ص19)

روز عمر (ص23)

چون گوی شده (ص273)

ایشان سوارانند و من پیاده (ص161)

ماهییی را مانستیم (58)

و علی تگین دشمن است و مار دم کنده (ص76)

و درآمد چون شیری دمان (ص239)

چون آتش از جای درآمد (ص35)

که جهان ، عروسی را مانست (ص422)

مدد سیل چون لشکر آشفته می دررسید (ص410)

کاسه گونه (ص422)

قصیدۀ چون دیبا (ص432)

لباس شرم (ص473)

آتش خشم (ص160)

راه کفران (ص398)

چون رشتۀ یکتا شد (ص269) 

علم بدیع: بدیع در لغت بمعنی نوآورده شده یا نوآورنده است و در اصطلاح علمی است که بدان شناخته می شود وجوه تحسین کلام بعد از حصول بلاغت آن و به عبارتی دیگر طرق و اسالیبی است که وضع شده است برای تزیین کلام و این وجوه را صنایع بدیعیه یا بدایع گویند و بطور کلی از د وقسم بیرون نیست یا لفظی یا معنوی . صنایع لفظی آنهایی است که اولاً و بالذات موجب زینت و زیبایی لفظ می گردد و صنایع معنوی بالعکس ، آنهایی است که اولاً و بالذات موجب حسن معنی می گردد. (معالم البلاغه - صفحه های 236 و 237 ).

تاریخ بیهقی مملو از صنیاع بدیع لفظی و معنوی است و در غالب صفحات آن مصادیق بدیعی یافت می شود. در این مجال ، بطور مجمل به برخی از صنایع بدیعی و نمونه های آن در تاریخ بیهقی می پردازیم :

- طباق ( مطابقه و تضاد ) : آوردن دو معنی که بین آنها تقابل و تنافی باشد.

بزرگ و پُر مایه ریال خرد و فرومایه (ص159)

وار و پیاده (ص17)

خاص و عام - وضیع و شریف (ص6)

- جناس و سجع:

منحت و محنت (ص3)

عزم و حزم (ص158)

جمیعت و حمیت (ص158)

هر کسی را نفسی است (ص159)

رحمت و رأفت (ص160)

عدت و آلت (ص14)

پایگاه جاه (ص7)

زندگانی خداوند عالم ، سلطان اعظم ، ولیّ النعم دراز باد (ص3)

سوگند سخت گران نسخت کرد (ص161)

شرارتی و زعارتی (ص160)

واج آرایی :

می دانست که آن اخلاق سخت پسندیده است (ص160) واج "سین" نمونه های فراوانی از واج آرایی در تاریخ بیهقی می توان یافت . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۴:۵۸
رضا حارث ابادی

جملات زیبا و بی نظیر از ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

و این افسانهاى است بسیار با عبرت.و این همه اسباب منازعت ومکاوحت، از بهر حُطام دنیا، به یک سوى نهادند. احمق مردا که دل در این جهانبندد، که نعمتى بدهد و زشت باز ستاند!...

فصلی خوانم از دنیای فریبنده بیک دست شکر پاشنده و بدیگر دست زهر کشنده،گروهی را بمحنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده،تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است.

و چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر و گویند بر مردمان که فلان کار نباید کرد و فلان کار بباید کرد و خویشتن را از آن دور بینند.

صعبا فریبنده که این درم و دینار است! بزرگا مردا که ازین روی برتواند گردانید...

وی رفت و آن قوم که محضر ساختند رفتند و ما را نیز می بباید رفت که روز عمر بشبانگاه آمده است.

گنجشک را آشیانه باز طلب کردن مُحال است

نگاره: ‏بررسی رمان در تاریخ بیهقی

گروه ادبیات سایت تبیان زنجان

 دراین میان بررسی رمان در تاریخ بیهقی کاری است شگفت انگیز ، یکی از موجباتی که کتاب تاریخ بیهقی را خواندنی و مطبوع کرده است لطف داستان  پردازی است . این که خواننده هنگام مطالعه مجذوب آن می شود و می خواهد موضوع را یکسره دنبال کند تا به پایان رساند.

تاریخی بیهقی را از جهات چندی می توان در طول تاریخ که از زمان نگارش تا به امروز برآن می گذرد حدود 1000 سال چندان هم مورد اعتنا واقع نگردیده و به نوعی غفلت هم دچار شده است .

این کتاب را از مناظر گوناگونی می توان مورد بحث و بررسی قرار داد وکثرت این نظرگاه ها سبب شده تا به آن ساختاری چند جانبه بدهد وآن را نه تنها کتابی تاریخی صرف بلکه ادبی وهنری نیز قلمداد کرد .

تاریخ بیهقی صرفا تاریخ نیست بلکه مانند یک رمان ، دارای شگردهای خاص و پیچیده ی داستان نویسی است اما نمی توان گفت هدفش کاملا رمان است .

 مقدمه

در تاریخ بیهقی اشخاص داستان فراوانند و از طبقات گوناگون شاه ، شاهزاده ، وزیر . ندیم ، نیک اندیشان ، بد کرداران وبسیاری دیگر را در این کتاب می توان دید که هر کس بسته به تاثیر و اهمیتش جلوه گر است ورفتاری دارد در خور منش و مقام خویش نه تنها مردان بلکه زنان نیز الته به ندرت در قصه دارای نقشی بارزند وچشم گیر است . اما قهرمانان اصلی که وقایع مهم کتاب زاییده وجود او است شاه مسعود است .

 از سوی دیگر نباید از یاد برد که این کتاب چنان که از نامش پیداست – تاریخ بیهقی – تاریخی است که ازنظرگاه شخصی که مدت ها در اشراف امور قرار داشته است وشغل چند وجهی دبیری و رساله پردازی به او محول بوده ، روایت شده است . به این معنا که گزارشگر این تاریخ هرچند وقایع را مستند و با ماخذ بیان می کند، اما حضور او را درهمه ی روایات می توان احساس کرد ، البته منظور از این حضور ، وجود فیزیکی نیست ، بلکه حضور روح ، ذهن و زبان او در خلال روایات است . اگر از بوسهل روایت می کند ، اگر اوصاف خواجه حسن میمندی را بر می شمارد .

 اگر از استادش بونصر مشکان می گوید . اگر از قهرمان اصلی کتابش سلطان مسعود سخن می گوید واگر از سایر بزرگان ومحتمشان بارگاه غزنوی حدیث می کند. درهمه جا می توان حضور اورا حس کرد . بیهقی چنان که خود بارها درکتابش عنوان می کند قصد دارد طرحی نو وگونه ای دیگر از تاریخ نویسی ارائه دهد وحتی سعی می کنداین همه جزء نگری اش را هم توجیه کند و البته همین شکستن سنت مختار است که کتاب او را بوی دگر داده و حضور روح بیهقی ، ادیب مورخ ، دبیر و البتّه ناصح را در همه جا شهادت می دهد .

اشاره شد که تاریخ بیهقی صرفا تاریخ نیست بلکه مانند یک رمان دارای شگردهای خاص و پیچیده داستان نویسی است . در تعریف رمان این چنین آمده است :« داستانی است که بر اساس تقلیدی نزدیک به واقعیت از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحاء شالوده ی جامعه را خود تصویر و منعکس کند.»4

هگل رمان را حماسه بورژوایی وجانشین حماسه عصر قهرمانی می داند« هدف رمان همانند هنر حماسی باز نمودن جهان در تمامیت آن است ».

به نظر هگل تقابل بین رمان وحماسه تقابل در دوران تاریخ جهانی است که در حقیقت  حماسه شعر قلب و رمان نثر زندگی است .

در این مقاله سعی شده ویژگی هایی یک رمان که عبارتنداز : 1- شخصیت های رمان 2- طرح رمان 3- محتوی 4- فضا 5- گفتگو 6-زاویه دید را در تاریخ بیهقی مورد بررسی قرار داده .

 محتوای مقاله

1-  شخصیت :

بعضی رمان ها یک شخصیت محوری دارند وبعضی ، دارای شخصیت های متعدد هستند . تاریخ بیهقی از نوع دوم است . درست است که زمان ومکان وشخصیت ها تاریخی اند ، اما بیهقی آفریننده است وشخصیت های پویا و کارساز می سازد این شخصیت ها به نوعی ترجمان احساسات و عواطف جامعه خویش اند.

شخصیت اصلی او امیر مسعود است ، درکنار او شخصیت های فرعی مثبت
(احمد بن حسن میمندی) و منفی (بوسهل زوزنی) و….. حضور دارند.

شخصیت نوعی هم دارد . شخصیتی را با عمل و رفتاری مشخص که نماینده گروهی از مردم یا درباریان است ، چه منفی و چه مثبت ، می آفریند ومعرفی می کند . مانند (آینده نگری بونصر مشکان در ماجرای امیر محمد که شخصیت او را قابل تعمیم به پدریان می کند.) 
« گفتم زندگانی خداوند دراز باد ، دارم نصیحتی چند ، اما اندیشیدم که دشوار آید که سخن تلخ باشد و سخنانی که بنده نصیحت آمیز باز نماید ، خداوند باشد که با خاصگان خویش بگوید و ایشان را از آن ناخوش آید و گویند :« بونصر را بسنده نیست که نیکو بزیسته باشد ؟ دست فرا وزارت و تدبیر کرد !»  وصلاح بنده آن است که به پیشه دبیری خویش مشغول باشم و چشم دارد که که وی را از دیگر سخنان عفو کرده آید .

 گفت : البته همداستان نباشم وکس را زهره نیست که در این ابواب با من سخن گوید ، چه محل هر کس پیداست . گفتم : زندگانی خداوند دراز باد ، چون فرمان عالی براین جمله است ، نکته یی  دو سه باز نماید ودر باز نمودن آن حق نعمت خاندان بزرگ را گزارده باشد . خداوند را بباید دانست که امیر ما ضی مردی بود که وی را درجهان نظیرنبود به همه بابها ، و روزگار او عروسی آراسته را مانست ، و روزگار یافت و کارها را نیکو تامل کرد ودرون و بیرون آن را بدانست و راهی گرفت و راه راست نهاد وآن را بگذاشت و برفت . وبنده را آن خوش تر آید که امروز بر  راه وی ر فته آید و گذاشته نیاید که هیچکس را تمکین ‌آن باشد که خداوند را گوید که « خلال کار بد کرد ، بهتر از آن عیبایست » تا هیچ خلل نیفتد . و….. گفت :« سخت نیکو سخنی گفتی و پذیرفتم که هم چنین کرده آید ».

رمان نویسان گاهی اوقات شخصیت هایشان را با توصیف ظاهر آنان به خواننده معرفی می کنند و در بخشش های دیگر به تجزیه وتحلیل ماهیت روانی و اخلاقی آنها می پردازند به درون شخصیت ها رفته وعادات ، طبیعت ، خصلت و مکنونات قلبی شان را آشکار می کند. این ویژگی را در توصیف بوسهل زوزنی می بینیم.

« این بوسهل مردی امام زاده ومحتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده – و لا تبدیل لخلق الله – و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی ، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فرو گرفتم– و اگر کرد ، دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده می زدندی که وی گزاف گوی است.»

ازهنرهایی دیگر بیهقی در شخصیت نهایی ، طراحی های متعدد از نکات برجسته آدم هایش است ، آن شخصیت را در ذهن خواننده جا می دهد مثلا برای دهن بین بودن مسعود از زبان علی قریب :«………….. اما دانم که این عاجزان این خداوند زاده را بنگذارند تا مرا زنده ماند که بترسند ووی بدین مال و حطام من نگرد وخویش را بدنام کند.»

بیهقی خالقی منصف است . اگر شخصیت مثبت او اشتباه کند . آن را بیان می کند و اگر شخصیتی منفی از مسأله ای انحرافی مبرا بود، از او دفاع می کند.

2- طرح :

طرح بسیار قوی است . حوادث و وقایع را درچارچوبی از قبل تعیین شده ، انتظام می بخشد و در آن اتفاقات را به گونه ای به هم پیوند می دهد که مطلب در عین استقلال ، جزئی از کل به حساب می آید .

3-  محتوی:

در رمان معمولا صحبت از بحران های اخلاقی و عاطفی و حوادث و موقعیت هایی که در محدود مشاهده همه ما است به میان می آید . بر رمان فرض است تا بی ابهام ، ملاک و معیارهای احساسی واخلاقی که بشر بر اساس آنها می زید و نیز به تمامی مسائل اخلاقی و رفتاری که هر روز در احاطه آنها قرار دارد بپردازد بعضی از نویسندگان فقط لفاظی می کنند اما درون مایه کار بیهقی از واقعیت ومضمونش خود جامعه است از چهره مسعود پرده بر می دارد از ظلم دربار می گوید وشخصیت منحط درباریان را نشان می دهد برای مثال چهره اصلی وشخصیت تاریخ بیهقی سلطان مسعود است که از خلال حوادث مختلف تاریخ بیهقی ، این حقیقت ، آشکارا به چشم می خورد که مسعود پادشاهی با سواد و درس خوانده و معلم دیده بوده است . وی در فارسی خواندن و نوشتن به تصدیق گواهانی چون بونصر مشکان و بیهقی و عبدالغفار ، درخاندان غزنوی بی نظیر بوده است . بیهقی می گوید : « نامه را امیر توقیع کرد و به خط خویش فصلی زیر نامه نبشت سخت قوی ، چنان که او نبشتی ملکانه » . مسعود از علم مهندسی نیز مطلع بود ودر هندسه ومهندسی آیتی بوده است .

سلطان مسعود غزنوی مردی است که گویی سوگند خورده دمی به یاد رعایای خود نباشد ودمی ازخوش گذرانی دست برندارد . سربازارن می روند و به ضبط و توقیف اموال رعایا مشغول می شوند ، امیر هم درکنار سربازانش به نشاط و شراب مشغول است ، چنان که دمی از باده گساری نمی آساید .

وقتی که سلطان مسعود در دندانقان شکست می خورد ، می گوید :« غم خوردن سودی ندارد پس به سر نشاط باز می شود و شراب می خورد ».

سلطان مسعود ، امیری مستبد و خود سر بوده است و گاهی به صراحت به استبداد رای خود نیز اقرار می کند . چنان که در نامه ای که پس از شکست دندانقان به ارسلان خان ، خان ترکستان می نویسد ، اشاره می کند که رای درست آن بود که سوی هرات می رفتم ، همان طوری که به من گفتند . « اما مارا لجاجی و ستیزه ای گرفته بود خواستیم که سوی مرو رویم آن نادره (شکست دندانقان ) افتاد . سوی مرو رفتیم و دل ها گواهی می داد که خطای محض است ».

سلطان مسعود ، به رغم خود رایی اش به « مشورت » سخت معتقد است . بیهقی در جاهایی دیگر ، شخصیت سلطان مسعودرا این گونه بیان می کند که او زود تحت تاثیر سخنان اطرافیان خود قرار می گیرد . « از خداوند هیچ عیب نیست . عیب از بدآموزان است .»

یکی از شگردهای سلطان مسعود این است که وقتی می خواهد دست به کاری بزرگ و ناپسند بزند چون می داند کارش توجیه پذیر نیست ، خود از شهر خارج می شود. چون فرمان می دهد حسنک را بردار کنند، قصد شکار و نشاط سه روزه می کند وبا ندیمان وخاصگان ومطربان از شهر خارج می گردد.

سلطان مسعود صفات پسندیده هم داشت ، از قبیل : شرم ، حلم ، رحمت ، بزرگی و کریمی . چنان که وقتی بوسهل زوزنی در شهر بلخ در امیر می دمید که حسنک را بردار باید کشید ، می خوانیم :

« امیر بس حلیم وکریم بود ، جواب نگفتی » بیهقی اضافه می کند:« توان گفت از وی کریم تر وحلیم تر پادشاه نتواند بود». در داستان بوسعید سهل نیز بیهقی نوشته است :« امیر مسعود را شرمی ورحمتی بود تمام .»

صفت پسندیده ی دیگر سلطان مسعود، حق شناسی و قدر دانی اوست . سبب انتخاب خواجه احمد حسن را به وزارت چنین ذکر می کند: « خواجه به روزگار پدرم آسیب ها و رنج ها دیده است وملامت کشیده .»

مهم تر از همه ، آن است که بیهقی در خطبه ی مجلد دهم تاریخ خود ، به کنایه ، همه ی چیزهای گفتنی را درباره ی ولی نعمت خود گفته و پوشیده به بی لیاقتی او نیز اشاره کرده است .« چه بود ازآن چه باید پادشاهی را که امیر مسعود- رضی الله عنه – را آن نبود ، از خشم و خدمتکاران واعیان دولت وخداوندان شمشیر و قلم و لشکر بی اندازه و پیلان و ستور فراوان و خزانه ی بسیار ؟ اما چون تقدیر چنان بود …………. این ملک – رحمه الله علیه – تقصیری نکرد، هر چند مستبد به رای خویش بود وشب و شب گیر کرد ، و لکن کارش بنرفت که تقدیر کرده بود ایزد ، عز ذکره ، در ازل الآزال که خراسان چنان که باز نمودم رایگان از دست وی برود و خوارزم وری وجبال هم چنین .»

4-فضا :

زمان ومکان با هم فضا را تشکیل می دهند. بیهقی در فضا سازی دستی قوی دارد ، سعی می کند حوادث را به گونه ای پیش خواننده مجسم کند که او احساس کند از نزدیک شاهد ماجراست .

گنجینه  لغات  واصطلاحات ، تسلط ، ترکیب وبار معنایی کلمات ، تقدّم و تأخر ترکیبات . دستکاری درنظام متعارف جمله بندی و دخل تصرف در ژرف ساخت جمله ها . تسلط به فنون بلاغی و فصاحی ، شناخت صرف و نحو و تخیل قوی و بیانی رسا به نویسنده کمک می کند تصاویر و فضاهایی  بی نهایت بدیع و خوش منظر را بیافریند (توصیف جنگ داندانقان).

5-گفتگو :

در داستان کوتاه ونمایش نامه کاربرد فراوانی دارد گاهی درونیات وشخصیت افراد را نشان می دهد وگاهی حوادث را بیان می نماید گاهی در یک موقعیت خاص . گفتگو جنبه یی بحث و مناظره بین افراد را پیدا می کند وبه گونه ای جانبی فضا سازی و شخصیت پردازی می شود .(گفتگو ی حسنک و احمد میمندی با بوسهل در مجلس محاکمه حسنک).

6- زاویه دید :

اولین نکته ای که در این موضوع به نظر می رسد حدود اعتبار اسناد و منابع کار بیهقی است که همه اطلاعات او برآنها متکی است . در درجه اول بسیاری از مندرجات تاریخ وی چیزهایی است که به چشم دیده و با اصطلاح خود او « از دیدار خویش» نوشته است .

درخلال تاریخ بیهقی مکرر می بینیم نویسنده برای جلب توجه خواننده تصریح
 می کند که خود در فلان واقعه حاضر بوده ودرکجا قرار داشته ، چه گفته وچه شنیده است . شگفت آن که دقت نظر بیهقی حتی از روزگار کودکی قابل ملاحظه است وچه بسا که خاطرات آن عهد مدد کار اوست . مثلا درباره بوالمظفر برغشی می نویسد : « من که بوالفضلم این بوالمظفر را به نیشابور دیدم در سنه اربعمائه پیری سخت بشکوه ، دراز بالای و روی سرخ ، وموی سفید چون کافور ، دراعه سپید پوشدی با بسیار طاقه های ملحم مرغزی واسبی بلند بر نشستی ، بناگوش و بربند و پاردم و ساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه و جناغی ادیم سپید غاشیه رکابدارانش در بغل گرفتی …………. دیدم اورا که به ماتم اسماعیل دیوانی آمده بود ومن پانزده ساله بودم ».

از مشهودات بیهقی که بگذریم ، یک دسته دیگر از مدارک او به نقل از اشخاص دیگرست که شاهد واقعه وموضوع بوده اند ومورد اطمینان بیهقی هستند . وبسیاری دیگر از روایات از قول بونصر مشکان است که بیهقی به او بسیار اعتقاد دارد

سخن پایانی :

چنان که گذشت تاریخ بیهقی گنجینه ایی است از میان بسیاری از کتب و نوشته های ادب و فرهنگ فارسی که ازنظرگاه های بسیاری بدان می توان نگریست و البته کوشش ها و پژوهش های بسیار را نیز طلب می کند و به راستی که تاریخ برای او به معنی بیان افسانه نیست برای او علم است . علمی که با آن زوایایی مختلف زندگی مردم و دربار را به نمایش می گذارد و با شرح داستان به تعلیم اخلاقی می پردازد و در این راه از آفرینش یک اثر ادبی نیز غافل نیست تا هم متکلمان را به کار آید و هم مترسلان را بلاغت افزاید .

منابع:

1- بیهقی ، ابوالفضل ، تاریخ بیهقی ، با شرح خلیل خطیب رهبر انتشارات مهتاب ، چاپ یازدهم ، 1386 ، جلدهای 1و2و3.

2- دقیقیان ، شیرین دخت ، منشاء شخصیت در ادبیات داستانی « بی نا» ، چاپ اول، بهار 1371.

3- یادنامه ی ابوالفضل بیهقی ، دانشگاه فردوسی ، مشهد چاپ دوم ، زمستان 1374.

4- یوسفی ، غلامحسین ، دیداری با اهل قلم ، تهران ، انتشارات علمی ، چاپ پنجم، 1375.

5- کیهان فرهنگی ، خرداد 79، ش 164 ، صص 9-13 ، نیره سلیمی .

6- سکوت سرشار از ناگفته هاست ، مارگوت بیکل ، ترجمه ی احمد شاملو ‌، محمد زرین مال ، انتشارات ابتکار، چاپ دوم ، 1365.

7- تاریخ بیهقی ، به اهتمام دکتر فیاض و دکتر غنی ، چاپ چهارم ، 1370 ،
 انتشارات خواجو .

8- قصه داستان کوتاه و رمان ، جمال صادقی ، تهران ، 1366،ص 41.

9- درآمدی به جامعه شناسی ادبیات ، آدور نود ….، گزیده ترجمه ی محمد جعفر پوینده،  انتشارات نقش جهان ، تهران 1377، چاپ اول ، ص346.

10- انواع فعل در تاریخ بیهقی ، مریم السادات رنجبر، اصفهان ، مانی ، 1379.‏

فضل را هرچند که پنهان دارند، آخر آشکارا شود چون بوی مُشک

نگاره: ‏معرفی کامل بیهقی و تاریخ بیهقی
«اما غرض من آن است که تاریخی پایدار بنویسم و بنایی بزرگ بر افراشته گردانم چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند». 
تاریخ بیهقی. ابوالفضل بیهقی مانند حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی، نیک می‌دانسته که اثرش از «باران و از تابش آفتاب» و گذر زمان گزندی نمی‌بیند. وی گلستانی ساخته که «همیشه خوش» مانده و عمرش «همین پنج روز و شش» نیست. او به خواننده ایرانی می‌گوید که«بنای برافراشته» اش تا «آخر روزگار» باقی خواهد ماند. 
بیهقی از دیوان‌سالاران عصر غزنوی بود که در دیوان رسائل کار می‌کرد. در طول تاریخ ایران، دیوان‌سالاران یا خواجه‌‌گان و به عبارتی میرزاها، همیشه بخش باسواد جامعه محسوب می‌شدند. بی‌جهت نیست که آنها را

پدرود باش ای دوستِ نیک،که به روزگارِ دراز به یکجا بوده ایم و از هم آزار نداریم.

«...و مقرر گشت همگان را که کار وزارت قرار گرفت و هزاهز در دل‌ها افتاد که نه خرد مردی به کار شد و کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت،نیک بشکوهیدند و بو سهل زوزنی بادی گرفت که از آن هول‌تر نباشد و به مردمان می‌نمود که این وزارت بدو دادند نخواست و خواجه را وی آورده است و کسانی که خرد داشتند،دانستند که نه چنان است که او می‌گوید. »

«اما غرض من آن است که تاریخی پایدار بنویسم و بنایی بزرگ بر افراشته گردانم چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۴:۴۶
رضا حارث ابادی

روایت «اریارق»؛ سالار بزرگ غزنوی

بیست‌وپنجمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی دو داستان «فروگرفتن حاجب غازی» و «فروگرفتن اریارق» اختصاص داشت که چهارشنبه ۱۲ تیرماه با سخنرانی دکتر محمد دهقانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
روایت «اریارق»؛ سالار بزرگ غزنوی

آناهید خزیر: در ابتدای نشست دکتر دهقانی گفت: من با به‌کار بردن عنوان «حکایت» برای روایت‌های «تاریخ بیهقی» موافق نیستم. اگرچه خود او عنوان حکایت را به‌کار برده است. قُدمای ما در انتخاب کلمات خیلی دقت نداشتند و مثل امروز نبود که حکایت را از قصه و قصه را از افسانه و اسطوره جدا کنند. در نتیجه این کلمات به‌جای هم به‌کار می‌رفت اما از نظر نقد ادبی امروز، شایسته نیست که به همه‌ی روایت‌های «تاریخ بیهقی» حکایت بگوییم.
همه روایت‌های تاریخی بیهقی حکایت نیست
بخشی از «تاریخ بیهقی» که امروز نقل می‌کنم، از این حیث اهمیت دارد که ساز و کار قدرت را در دستگاه غزنوی نشان می‌دهد. این‌که تعارض‌ها چطور پدید می‌آمد و چگونه حل می‌شد یا به فاجعه می‌انجامید. اگر همه‌ی «تاریخ بیهقی» را بخوانیم درمی‌یابیم که هیچ‌کدام از آن تعارض‌های دستگاه غزنوی حل نشد. تنها به صورت مقطعی و با زور استبداد مسعودی بر روی آن‌ها سرپوش گذاشته شد. فاجعه نیز به صورت از دست رفتن مهم‌ترین بخش‌های امپراتوری غزنوی پدید آمد. اگر دوره‌ی سامانیان را هم درنظر بگیریم، آن‌گاه درمی‌یابیم که با غزنویان چیزی نزدیک به ۱۵۰ سال از زحمت مردم ایران هدر رفت.
روایت این بار مربوط به «اریارق» است. پس باید او را معرفی کرد. او از سالاران بزرگ غزنوی بود و سالار هندوستان به‌شمار می‌رفت. محمود او را به سپاه‌سالاری هندوستان فرستاده بود و او قدرت عظیمی به هم زده بود. این قدرت باعث شد که در برابر حکومت مرکزی سرکشی کند. البته اعلام استقلال و پادشاهی جدید نکرد اما تابع حکومت محمود هم نبود. چنان‌که او را احضار کردند اما حاضر نشد که بیاید. وقتی که مسعود، خواجه احمد حسن را از زندان هند آزاد کرد و او را به دربار دعوت کرد تا وزیر بشود، یکی از خدمت‌های بزرگ احمد حسن به مسعود این بود که اریارق را فریفت و او را وادار کرد که همراه خودش به دربار مسعود برود. به این ترتیب او را به دام انداخت. اریارق را از پناهگاهش در هند بیرون کشید و به دربار مسعود کشاند. بلافاصله هم به مسعود گوشزد کرد که اگر هندوستان به کار است، نباید اریارق آن‌جا برود. در واقع با این حرف بذر نابودی اریارق را در ذهن مسعود کاشت.
مسعود هنوز به پایتختش غزنین نرسیده بود و در بلخ بود که خواجه احمد حسن از هندوستان به نزد او آمد و اریارق را با خود آورد. در آن‌جا درباریان مسعود به دو دسته‌ی پدریان و پسریان تقسیم شده بودند. پدریان درباریان محمود بودند و پسریان هواخواهان مسعود. محمودیان به پسریان رشک می‌بردند. چون احساس می‌کردند که با آمدن آن‌ها پایگاه‌شان را از دست می‌دهند. آن‌ها را آدم‌های بی‌ریشه‌ای می‌دانستند که همه چیز را قبضه کرده‌اند. پس درصدد نابودی‌شان برآمدند. اکنون داستان را از زبان بیهقی می‌خوانیم. بیهقی در ابتدا سالار غازی و اریارق را این‌گونه معرفی می‌کند:
بخش‌هایی از داستان اریاق در تاریخ بیهقی
«سپاه‌سالار غازی گربزی بود که ابلیس او را رشته برنتوانستی تافت.»
در تصحیح دکتر یاحقی آمده است: رشته بر توانستی تافت. اما تصحیح دکتر فیاض رشته بر نتوانستی تافت، است. به‌نظرم این بهتر است. رشته برتافتن از کنایه‌هایی است که ریشه‌ی آن گم شده است. یکی از مشکلات خواندن «تاریخ بیهقی» گم شدن ریشه‌هاست. اما «رشته برتافتن» یعنی او را فریب دادن و گرفتار کردن است.
«وی هرگز شراب نخورده بود.»
شراب یکی از تم‌های اصلی «تاریخ بیهقی» است. بسیاری از ماجراها با شرابخواری شکل می‌گیرد. بسیاری از توطئه‌ها هم در مجلس شرابخواری پدید می‌آید. کمتر دولتمرد و سپاهی غزنوی هست که شرابخوار نباشد. یکی از معیارهای درباری بودن و در خدمت شاه غزنوی بودن، دوام آوردن در مجلس شراب است.
«چون کام‌ها به جمله یافت و قفیزش پُر شد، در شراب آمد و خوردن گرفت. و امیر چون بشنید، هر دو سپاه‌سالار را شراب داد.»
خیلی اهمیت داشت که شاه به کسی شراب بدهد. شراب دادن در این‌جا معنای سیاسی دارد. یعنی شاه بسیار به او نزدیک بود.
«و شراب آفتی بزرگ است، چون از حد بگذرد. و با شرابخوارگان افراط‌کنندگان هر چیزی توان ساخت. و آغازید غازی، به حُکم آن که سپاه‌سالار بود، لشکر را نواختن و هر روز فوجی را به خانه بازداشتن و شراب و صلت دادن. و اریارق نزد او بودی و وی نیز میهمان او شدی. و در هر دو مجلس، چون شراب نیرو گرفتی، ترکان این دو سالار را به ترکی ستودنی.»
غزنویان ترک بودند اما زبان رسمی دربار غزنوی فارسی بود. همه‌ی نوشته‌ها و مکاتبات به زبان فارسی بود. وقتی غزنویان به ترکی سخن می‌گفتند دو جنبه داشت. یکی آن که مساله‌ای پیش آمده بود که تازیکان نباید در آن مداخله می‌کردند و دیگر آن که سخن گفتن سالار ترکان با زیردستانش اظهار استقلال کردن بود و خطرناک تلقی می‌شد. به هر حال ترکی گونه‌ای زبان رمز تلقی می‌شد.»
«و حاجب بزرگ بلگاتکین را مخنث خواندندی و علی دایه را ماده.»
می‌گوید که آن‌ها دو سالار را هجو می‌کردند و دشنام می‌دادند و شروع به توطئه کردند تا آن دو سالار را از میان بردارند. پس تصمیم گرفتند که نخست اریارق را از میان بردارند و سپس سالار حاجب را. به گوش مسعود هم رساندند که این دو سالار قصد و غرض دیگری دارند.
« و محمودیان فرونایستادند از تضریب، تا به آن جایگاه که در گوش امیرافگندند که اریارق بدگمان شده است و با غازی بنهاده که شری به پا کنند و اگر دستی نیابند، بروند. و بیشتری از این لشکر در بیعت وی‌اند.»
«روزی، امیر بار داد و همه‌ی مردم جمع شدند و چون بار بشکست، امیر فرمود: مروید که شراب خواهیم خورد. و خواجه‌ی بزرگ و عارض و صاحب دیوان رسالت نیز بنشستند. و خوانچه‌ها آوردن گرفتند: پیش امیر بر تخت یکی و پیش غازی و پیش اریارق یکی و پیش عارض بوسهل زوزنی و بونصرمشکان یکی، پیش ندیمان هر دو تن را یکی و بوالقاسم کثیر به رسم ندیمان می‌نشست.»
ندیمان نزدیکان شاه بودند و در مجلس حضور داشتند. همان نقشی را که دلقکان دربارهای اروپایی برعهده داشتند، ندیمان نیز در دربار غزنوی انجام می‌دادند.
«و لاگشته و رشته فرموده بودند بیاوردند سخت بسیار. پس این بزرگان چون نان بخوردند، برخاستند و به طارم دیوان باز آمدند و بنشستند و دست بشستند. و خواجه‌ی بزرگ هر دو سالار را بستود و نیکویی گفت.»
قرار پنهانی بین مسعود و وزیرش هست. آن قرار این بود که وزیر تا می‌تواند از این دو سالار تعریف و تمجید کند و شاه هم به آن‌ها پاداش بدهد تا این دو تن گمان کنند که هیچ خطری آن‌ها را تهدید نمی‌کند.
« ایشان گفتند: از خداوند همه دلگرمی و نواخت است و ما جان‌ها فدای خدمت داریم، ولیکن دل ما را مشغول می‌دارند و ندانیم تا چه باید کرد. خواجه گفت: این سوداست و خیالی باطل. هم اکنون، از دل شما بردارد. توقف کنید، چندان که من فارغ شوم و شمایان را بخوانند. و تنها پیش رفت و خلوتی خواست و این نکته بازگفت و درخواست تا ایشان را به‌تازگی دلگرمی‌ای باشد: آن‌گاه، رای خداوند راست در آن‌چه بیند و فرماید. امیر گفت: بدانستم.»
«و همه‌ی قوم را بازخواندند و مطربان بیامدند و دست به‌کار بُردند و نشاط بالا گرفت و هر حدیثی می‌رفت. چون روز به نماز پیشین رسید، امیر مطربان را اشارت کرد تا خاموش ایستادند. پس، روی سوی وزیر کرد و گفت: تا این غایت حق این دو سپاه‌سالار چنان که باید فرموده‌ایم شناختن. اگر غازی است، آن خدمت کرد به نشابور و ما به سپاهان بودیم که هیچ بنده نکرد و از غزنین بیامد. و اریارق چون بشنود که ما به بلخ رسیدیم، با خواجه به خدمت شتافت و می‌شنودیم که تنی چند به باب ایشان حسد می‌نمایند و ژاژ می‌خایند و دل ایشان مشغول می‌دارند. از آن نباید اندیشید. بر این جمله که ما گفتیم اعتماد باید کرد. که ما سخن هیچ کس در باب ایشان نخواهیم شنید. خواجه گفت: این‌جا سخن نماند و نواخت بزرگتر از این کدام باشد که بر لفظ عالی رفت؟ و هر دو سپاه‌سالار زمین بوسه دادند و تخت نیز بوسه کردند و به جای خویش بازآمدند و سخت شادکام بنشستند. امیر فرمود تا دو قبای خاص آوردند و امیر به دست خود حمایل در گردن ایشان افگند و دست و تخت و زمین بوسه دادند و بازگشتند.»
بعد از بازگشتن آن‌ها، مسعود دیگربار برای آن‌ها هدیه می‌فرستد و روز بعد وقتی بار می‌دهد، سپاه‌سالار غازی می‌آید. اما به تعبیر بیهقی «بر بادی دیگر». یعنی با غرور و تجمل بیشتر.
«چون بنشست امیر پرسید: اریارق چون نیامده است؟ غازی گفت: او عادت دارد سه چهار شبان روز شراب خوردن، خاصه بر شادی و نواخت دینه. امیر بخندید و گفت: ما را هم امروز شراب باید خورد. و اریارق را دوری فرستیم. غازی زمین بوسه داد تا بازگردد. گفت: مرو. و آغاز شراب کردند. و امیر فرمود تا امیرک سیاه‌دار خمارچی را بخواندند و او شراب نیکو خوردی و اریارق را بر او الفی تمام بود. امیرک پیش آمد. امیر گفت پنجاه قرابه شراب با تو آرند. نزدیک حاجب اریارق رو و نزدیک وی می‌باش که وی را به تو الفی تمام است. تا آن‌گاه که مست شود و بخسبد و بگوی ما تو را دستوری دادیم تا به خدمت نیایی و بر عادت شرابخوری.»
« و امیر دیگر روز بار نداد و ساخته بود تا اریارق را فرو گرفته آید. و آمد بر خضرای برابر طارم دیوان رسالت بنشست.»
خضرا، قصر و کوشک کوچک بوده است که بر جای بلند و چمنزار می‌ساختند. بعضی خضرا را سبزه‌زار معنی کرده‌اند که درست نیست.
« و ما به دیوان بودیم. و کس پوشیده می‌رفت و اخبار اریارق را می‌آورد. در این میانه، روز به نماز پیشین رسیده، عبدوس بیامد و چیزی به گوش بونصر مشکان بگفت.»
عبدوس خدمتکار معتمد مسعود بوده است. زمانی که مسعود به همه بی‌اعتماد شده بود، به عبدوس اطمینان کانل داشت.
« وی برخاست. دبیران را گفت: بازگردید که باغ خالی خواهند کرد. جز من، جمله برخاستند و برفتند. مرا پوشیده گفت که: اسب به خانه بازفرست و به دهلیز دیوان بنشین که مهمی پیش است تا آن کرده شود. و هشیار باش تا آن‌چه رود مقرر کنی و پس به نزدیک من آیی. گفتم: چنین کنم. و وی برفت. و وزیر و عارض و قوم دیگر نیز به جمله بازگشتند. و بگتگین حاجب، داماد علی دایه، به دهلیز آمد. و به نزدیک امیر برفت و یک ساعتی بماند. و به دهلیز باز آمد و محتاج، امیر حرس، را بخواند و با وی پوشیده سخنی بگفت. وی برفت و پیاده‌ای پانصد بیاورد، از هر دستی، با سلاح تمام، و به باغ باز فرستاد تا پوشیده بنشستند.»
«و اریارق خود از این جهان خبر ندارد. چون به درگاه رسید، بگتگین حاجب پیش او بازشد و امیر حرس. او را فرود آوردند و پیش وی رفتند تا طارم و آن‌جا بنشاندند. اریارق یک لحظه بود، برخاست و گفت: مستم و نمی‌توانم. بازگردم. بگتگین گفت: زشت باشد بی‌فرمان بازگشتن. تا آگاه کنیم. وی بازگشت و به طارم آمد. چون به طارم بنشست، پنجاه سرهنگ سرایی دررسیدند و بگتگین درآمد، اریارق را در کنار گرفت و سرهنگان درآمدند از چپ و راست، او را بگرفتند، چنان که البته هیچ نتوانست جنبید. غلامان دیگر درآمدند، موزه از پایش جدا کردند. و در هر دو موزه دو کتاره داشت. قباش باز کردند، زهر یافتند. همه از وی جدا کردند و بیرون گرفتند. و پیاده‌ای پنجاه کس او را گرد بگرفتند. پیادگان دیگر دویدند و اسب و ساز و غلامانش را بگرفتند. و نماز خفتند بگزارده، اریارق را از طارم به قهندز بردند. و پس از آن، به روزی ده، او را به سوی غزنین گسیل کردند و به سرهنگ بوعلی کوتوال سپردند. و بوعلی بر حکم فرمان او را یکچند به قلعت داشت، چنان که کسی به جای نیاورد که موقوف است. پس او را به غور فرستادند، نزدیک بوالحسن خلف، تا به جانبی بازداشتش. و حدیث وی به پایان آمد.»

منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۰:۰۵
رضا حارث ابادی

مبانی دراماتیک داستان حسنک وزیر

بیهقی در داستان «حسنک» شاعر است، نه مورخ

بیست‌وچهارمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی مبانی دراماتیک داستان حسنک وزیر اختصاص داشت. این درس‌گفتار با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، چهارشنبه ۲۹ خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: داستان «حسنک وزیر» یکی از شورانگیزترین و زیباترین حکایت‌های تاریخ بیهقی است که ابوالفضل بیهقی آن را تصویر کرده و از تمامی امکانات نمایشی، تصویری و داستانی بهره برده و این داستان را در تاریخ ادبیات، داستانی به یاد ماندنی ثبت کرده است. ویژگی‌های نمایشی و تصویری این داستان، مورد تاکید سینماگران و نمایشنامه‌نویسان بوده است.
حسن بلخاری، دکتری فلسفه هنر، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و دانشیار گروه مطالعات عالی هنر در پردیس هنرهای زیبا

بیهقی در داستان «حسنک» شاعر است، نه مورخ

در ابتدای سخنانش گفت: «مبانی دراماتیک» یک عنوان بسیار کلی است. بحث من بیشتر تامل بر این گزاره است که بیهقی در «داستان حسنک وزیر» یک شاعر است، نه یک مورخ؛ شاعر به تعبیر ارسطویی آن. همه‌ی ما بیهقی را یکی از نکته‌سنج‌ترین مورخان می‌دانیم. تنها کتابی هم که از او مانده تحت عنوان «تاریخ بیهقی» می‌شناسیم. اگرچه اثر مفقود شده‌ی دیگری به نام «زینه‌الکتاب» دارد که ظاهرا نسخه‌ای از آن در کتابخانه‌ی ملک نگهداری می‌شود. به هر حال، «تاریخ بیهقی» یکی از مشهورترین آثار تاریخی ماست. به همین دلیل تقریبا تمامی متفکران او را مورخ می‌دانند. اما من بیهقی را شاعر می‌دانم و معتقدم که بنابر تعریفی که ارسطو از تراژدی و درام دارد، و مهم‌تر آن که بحث ظریفی میان شاعر و مورخ دارد، بیهقی یک شاعر است. باز تکرار می‌کنم که بیهقی در «داستان حسنک» یک شاعر است، نه مورخ. پس محور بحث من تبیین رویکرد بیهقی براساس کتاب «بوطیقای» ارسطو است.
تبیین رویکرد بیهقی براساس کتاب «بوطیقای» ارسطو
از شکسپیر به این طرف، به‌ویژه در دوره‌ی مدرن، تراژدی هگلی و تراژدی نیچه‌ای داریم. یعنی در جهان معاصر ما شاهد رویکردهای جدیدی در تراژدی و درام هستیم. پس در بحث دراماتیک اگر وجه تاریخی و هویتی آن را روشن نکنیم دچار اشکال می‌شویم. من بر اساس آراء و تبویب‌های ارسطو است که می‌گویم بیهقی شاعر است. اگر ارسطو به تفاوت میان شاعر و مورخ نپرداخته بود، من جسورانه نمی‌توانستم وارد چنین بحثی بشوم و سخنم ذوقی می‌شد. البته شاعر به معنای مصطلح آن نیست. بلکه بیانی هیجان‌برانگیز و احساس‌برانگیز از یک واقعه‌ی محتمل‌الوقوع است. بیهقی بر بنیاد همان مبانی و مبادی ارسطویی است که تاریخ‌پردازی کرده است. بنیاد بحث من نیز ارسطویی است، نه هگلی، نه تفسیر نیچه و نه حتی شکسپیری. شکسپیر در «تاجر ونیزی» رویکردی دیگرگون با «اتللو» و «مکبث» دارد.
 اکنون که مبنا مشخص شد، آشنایی با کتاب «فن شعر» ارسطو و تعریف او از درام، لازم است. این را هم بگویم که به احتمال بسیار، بیهقی برخی از آثار یونانیان را خوانده بوده و با مبانی فکری آن‌ها آشنا بوده است. اگرچه دبیران در دربارها کاتب بودند و اندیشمند نبودند. بیهقی نیز به عنوان یک دبیر پرورش یافته است و تنها از ۶۵ سالگی است که دست به نگارش تاریخ خود زده است. اما دبیر متفکری بوده است. به دلیل همین متفکر بودن اوست که تاریخش ماندگار شده است. بیهقی آدمی نیست که سطوت شاهان چنان او را تحت تاثیر قرار بدهد که درست و غلط رفتار آن‌ها را بدون نقد بیاورد.

بیهقی مورخ متفکری که به کتابخانه سلطنتی دسترسی داشت
هنگامی که «تاریخ بیهقی» را می‌خوانیم می‌بینیم که او دارای نظر است و این نظر را در ترکیب ساختار کتابش هم وارد کرده است. او مورخ متفکری است که کتاب‌های گوناگونی را خوانده است. به‌دلیل دسترسی به کتابخانه‌ی سلطنتی نیز احتمالا آثار یونانیان را می‌شناخته. البته نمی‌خواهم بگویم که «داستان حسنک وزیر» را بعد از خواندن «بوطیقا»ی ارسطو نوشته است. چون اگر چنین بود در جایی از کتابش ارجاع می‌داد اما می‌دانیم که روی جالینوس تعصب دارد و او را از نوابغ بشر می‌داند. کسی که جالینوس را بشناسد با اندیشه‌ی یونانیان هم آشنا بوده است. در زمانی که بیهقی تاریخ خود را می‌نوشت، ۱۷۰ سال از ترجمه‌ی متن «بوطیقا» گذشته بود. بیهقی به عربی مسلط بوده و با ترجمه‌هایی که از زبان‌های سریانی و یونانی و عربی می‌شده، آشنا بوده است.
نکته‌ی دیگر آن است که ارسطو را «معلم اول» نامیده‌اند. این یک لقب جغرافیایی یا تاریخی نیست. یک لقب بشری است. عظمت معلمی ارسطو به قدرت تدوین او بازمی‌گردد. او را معلم اول ننامیده‌اند تا بگویند که دانشش از افلاطون بیشتر است. دانش افلاطون چنان بود که نورث وایتهد همه‌ی فلسفه‌ی غرب را حاشیه‌ای بر دانش او دانسته‌است. افلاطون ذهنی وحشی و خلاق دارد. اهلی کسی است که در یک محدوده بر طبق فرموده عمل می‌کند اما ذهن وحشی، ذهنی باز و آزاد است. لذا وقتی می‌گوییم ارسطو معلم اول است معنایش این نیست که دانشش از افلاطون بیشتر است. نه، این لقب برای قدرت تبویبی است که ارسطو دارد. این ارسطو بود که برای اولین بار حکمت را به دو قسمت علمی و عملی تقسیم کرد.
تاریخ گاهی اندیشه و معنا را رهزنی می‌کند
ارسطو می‌گوید که انسان سه ساحت دارد: ساحت اول نظری یا تئوریک است و نتیجه‌ی تئوریک آن هم معرفت است. ساحت دوم پراتیک است، یعنی عمل. نتیجه‌ی آن هم پُلی‌تیک یا سیاست است. ساحت سوم پویتیکه است و نتیجه‌ی آن هنر است. ارسطو می‌گوید که انسان یا ادراک می‌کند یا عمل می کند و یا می‌آفریند. بر این اساس بود که کتاب‌هایی نوشت. که یکی از آن‌ها «بوطیقا» بود. بوطیقا یعنی فن شعر. شعر البته معنای عمیقی دارد. بوطیقا ۲ جلد بوده که جلد دوم آن مفقود شده است. تاریخ گاهی اندیشه و معنا را رهزنی کرده است. می‌گویند بسیاری از مبانی تراژدی و درام را در آن جلد گمشده گفته است. با ترجمه‌ی این اثر، مبانی تراژدی و درام وارد فرهنگ ما شد. اگرچه ما آن را به دلایلی آنها را جدی نینگاشتیم . یعنی به نحوی «فن شعر» ارسطو را در باب مباحثی چون تراژدی و کمدی دور زدیم. اما «سیاست» او را «مابعدالطبیعه» او را و نیز «منطق» او را جدی گرفتیم.
اما درام از دیدگاه ارسطو چه معنایی دارد؟ ارسطو در بحث درام ابتدا وارد بحث لغوی آن می‌شود. تبارشناسی واژه‌ها مهم است. چون گاه ریشه‌یابی یک کلمه، معنای آن را دقیقتر روشن می‌سازد. از این ‌رو ارسطو وارد ریشه‌یابی واژه‌ها شده است. تراژدی و کمدی یکی از اقسام درام است. ارسطو درام را «دران» می‌نامد و می‌گوید که دوریسی‌ها واضع این لغت بوده‌اند. آن‌ها درام را کنش و کاری که انجام می‌دادند، می‌دانستند. پس درام، کنش‌ها و اعمال انجام شده است. او می‌گوید که درام بازنمایی کنش انسان است تا خصایل او را نشان دهد. درام تقلید خصایل نیست. حتا اگر موسیقی هیجان‌برانگیز باشد، یک درام است. بازنمایی رفتار اتللو در کشتن «دزدمونا» در نمایشنامه‌ی شکسپیر، برای نشان دادن خصلت تعجیل در انسان‌هاست. از این‌رو یک درام محسوب می‌شود. از نظر ارسطو، درام نتیجه‌ی فردی نمی‌گیرد. در این صورت می‌تواند ما را بترساند، یا به هیجان آوَرد. یا رحم و شفقت را در ما برانگیزد. پس درام آن است که بتواند مخاطب را تحت تاثیر شدید خود قرار دهد. اگر این گونه نباشد پیامی نیز منتقل نمی‌شود. درام با تاثیرش است که درام خوانده می‌شود. شاعر نیز باید نوع بیانش برانگیزنده باشد.
ارسطو می‌گوید کار مورخ بیان یک واقعه است و شاعر بیان محتمل الوقوع آن. منظور ارسطو از شعر، شعرفروشی و صله گرفتن نیست. شعر، کلام منظوم نیست. به همین دلیل است که ارسطو می‌گوید که اگر کلامی را به صورت منظوم بگویید به معنای این نیست که شاعر هستید. شاعر یعنی کسی که معنایی را یافته باشد و با قدرت معنا را منتقل کرده باشد. این یعنی درام‌نویس. به سخن دیگر، شاعر یعنی آن که حقیقتی را در شهود ادراک و به عالی‌ترین وجه بیان کرده باشد. در این میان «بیان» بسیار مهم است. همه‌ی این‌ها گفته شد تا به این نتیجه برسیم که بیهقی در «داستان حسنک وزیر» شاعر است، نه مورخ. ارسطو می‌گوید کار مورخ بیان یک واقعه است، به قسمی که آن واقعه انجام شده و تمام شده باشد. به همین دلیل کار مورخ بیان چیزهایی است که وقوع یافته و تمام شده است. اما شاعر نمی‌تواند وقایع را این‌گونه بگوید. او باید این واقعه را به‌گونه‌ای بگوید که مخاطب را برانگیزد. یعنی شاعر باید دراماتیک بحث کند. از همین‌روست که ارسطو شاعر را یک فیلسوف می‌داند. پس بگذارید بیهقی را در «داستان حسنک وزیر» یک شاعر ِفیلسوف بنامیم.
جمع‌بندی آن‌چه گفته شد از دیدگاه دکتر بلخاری
ارسطو در «بوطیقا» یا «فن شعر» خویش و در شرح درام، تفاوت میان شاعر و مورخ را در این می‌داند که مورخ راوی چیزی است که واقع گشته و تمام شده است. اما شاعر روایتگر واقعه‌ای است که بنا به قوانین ضرورت و احتمال، هر لحظه امکان وقوع آن برای هر کس وجود دارد. به عبارتی، چیزهای قابل اتفاق چنان توسط شاعر یا نمایشنامه‌نویس توصیف شود که بنا به نوعی منطق یا ضرورت درونی وقوع آن محتمل باشد. از دیدگاه او تاریخ بیان فردیت است و شعر دربردارنده‌ی نوعی کلیت. از این‌رو، به فلسفه نزدیک است. از نظرگاه ارسطو اگر شاعر در متن و بیان خویش شیوه‌ای به‌کار نبندد و همچون یک مورخ یک واقعه به وقوع پیوسته و تمام شده را روایت کند، بیان او هیچ کاتارسیسی در ذهن و روح مخاطب برنخواهد انگیخت. پس فلسفه، درام یا نمایش که تزکیه و تطهیر روح مخاطب است، محقق نخواهد شد.
وظیفه‌ی شاعر و در اصل درام‌نویس یا نمایشنامه‌نویس ایجاد تجلیه و یا به مفهومی دیگر تخلیه است. شفقت بر قهرمانی که قربانی هامارتیای(یا خطای تراژدیک) خود می‌شود و سرانجامی دردناک و تراژدیک می‌یابد و نیز هراس از انجام خطایی که می‌تواند زندگی وی(مخاطب) را نیز چون قهرمان قربانی به انجامی تراژیک برساند و البته چنین قدرتی در درام‌نویس بستگی به نحوه‌ی بیان و ترکیب نمایش و وجوه دراماتیک داستان‌پردازی دارد.
 بیهقی داستان حسنک وزیر را نه همچون یک مورخ که چون یک شاعر (به تعبیر ارسطویی آن) روایت می کند. با تصویر گری قهرمانانه از او، حس عظیم شفقت نسبت به او را در ما برمی انگیزد( در بیان مظلومیتش به هنگام صحبت با خواجه احمد، نوع آوردنش به میدان، روایت حماسی بدارزدنش و نیز اشاره به نوع عملکرد مادرش) و البته با بیان هامارتیای او (ژاژ خاییدنهای او در باب خواجه احمد و طلب حلالیت از او و نیز تهور و بی باکیش (من جمله خطاب به مسعود که اگر به قدرت رسیدی حسنک را بر دار کن) و موضعگیریهای او در برابر مسعود و جانبداری از امیر محمد و....) هراس را در مخاطب برمی انگیزد که آدمی در برابر حوادث و فتن زمان باید که عاقل و محتاط باشد چون استادش بونصر مشکان.

منبع : موسسه شهر کتاب  http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۰۹:۵۹
رضا حارث ابادی
ماهیت زبان در تاریخ بیهقی بر اساس داستان «افشین و بودلف»

تاریخ بیهقی از جمله تک آفرینش‌های ادبی و تاریخی زبان فارسی است که به رغم اهمیتش مورد بررسی جدید جامع علمی ـ ادبی قرار نگرفته و تعهد نویسنده به امر واقع و حقیقت پژوهی وی و همراه با اندیشه جزء گرایانه و استقرائی، اثرش را به شاهکاری تاریخی بدل کرده است. جنبه دیگر این اثر، نو اندیشی ادبی آن است که با وجود سودای پرهیز از تعصب، تحریف و دروغ پردازی نویسنده، از جنبه نوشتاری آن نکاسته است.
این مجموعه، در برگیرنده سلسله وقایع معین تاریخی همراه با جزئیات است که جنبه روایی اثر را به بافتی داستانی بدل ساخته و علت این امر، پیش از هر چیز ماهیت زبان نویسنده در استفاده از سه ابزار مهم روایی (Narrative) گفتگو و توصیف نظری و نشان دادن است. بیهقی به عنوان نویسنده‌ای واقعگرا (مورخ)، گاهی برای تفهیم بیشتر موضوع یا تشریح اهداف آرمانگرایانه خود، به بیان جزئیات از طریق حکایتی تمثیلی یا واقعی می‌پردازد. از این رو، چهارچوب روایی اثر او، بیشتر چند ساختاری و ساختار در ساختار (Frame story) می‌شود که ترکیبی از روایت اصلی تاریخی و روایتهای خردتر (حکایت تمثیلی) و در واقع، همان الگوی داستان‌پردازی شرقی است (یاری، منوچهر؛ 1374؛ ص 21) که بیهقی در ترسیم حوادث تاریخی عصرش از آن بهره برده است.
در این مجال، ماهیت زبان نویسنده در داستان‌پردازی، بر اساس داستان معترضه «افشین و ابودلف» مورد بررسی قرار می‌گیرد تا ارزش هنر نوشتاری او نشان داده شود.
عناصر داستانی
درونمایه اصلی این داستان «دروغ مصلحت‌آمیز» است که سبب نجات بی گناهی از اعدام می‌شود. این خرده روایت، در تأیید داستان کلان یا اصلی «ابوبکر حصیری» و رهایی او و پسرش از مجازات سلطان مسعود غزنوی و خواجه احمد حسن میمندی وزیر با میانجیگری «بونصر مشکان» روایت شده است که حول نحوه برخورد با بزرگان می‌چرخد. (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ صص 226-216)
شروع داستان، بافتی سوررئالیستی دارد: محرک اصلی داستان یک احساس اضطراب و ترس درونی بین دو شخصیت است که اولی قهرمان و دومی از اشخاص درجه دوم داستان به شمار می‌آید. (تله پاتی)
شخص محوری داستان، پس از برخورد و کشمکش با نیروهای متضاد به نقطه فاجعه (رها کردن بی گناه) می‌رسد تا داستان به فرود طبیعی خود برسد.
برای روشن‌تر شدن بحث، خلاصه داستان ذکر می‌شود:
قهرمان داستان، فردی به نام «احمد بن‌ابی‌داود»، وزیر «معتصم»، خلیفه عباسی است. وی به‌دنبال یک بیتابی شبانه، سراسیمه به درگاه خلیفه می‌رود تا سبب را جویا شود. امیر نیز که به حالت او (اضطراب) دچار است، سخت در انتظار او به سر می‌برد. پس از پرس و جو، روشن می‌شود که خلیفه، ابودلف (سردار عرب) را به افشین (سردار ایرانی خود) سپرده است. علت این امر، درخواست فرد اخیر از خلیفه برای انتقام ستاندن از وی است و سبب اجابت از سوی خلیفه، از بین بردن شورش «بابک خرمدین» توسط افشین است.
احمد وزیر، جوانمردانه خلیفه را از این فرمان منع می‌کند، خلیفه که دست خود را از بازگرداندن شرایط کوتاه می‌بیند، دست به دامان وزیر می‌شود و از او می‌خواهد به هر تدبیری مانع از ریختن خون بودلف شود. او سراسیمه به خانه افشین می‌رود تا با خواهش، او را از کشتن بی گناه باز دارد. علی‌رغم خواهش و تمنا و خواری کشیدن فراوان و وعده‌ها و نصیحتها، موفق به راضی کردن او نمی‌شود. و در آخر با طرح دروغی مصلحتی، مبنی بر اینکه فرمان خلیفه است که خون ناحق بودلف ریخته نشود، افشین را منصرف می‌کند و خود روانه درگاه خلیفه می‌شود.
در ادامه، افشین با خشم به درگاه می‌رود تا علت فرمان را جویا شود. خلیفه غافلگیر شده، با رضایت قلبی، دروغ وزیر را تصدیق می‌کند و او دست خالی از درگاه خارج می‌شود. زمانی که خلیفه سبب این پیغام ناگزارده را از وزیر جویا می‌شود، او در پاسخ می‌گوید: «یا امیرالمؤمنین، خون مسلمانی ریختن نپسندیدم و مرا مزد باشد و ایزد تعالی بدین دروغم نگیرد.» (همان، ص226)
داستان، حول محورهایی چون نابرابری ریشه‌دار عرب و عجم، خونریزی ناحق، بی ارادگی خلفای عباسی (در بعد تاریخی) جدال آزادیخواهی و زیاده‌طلبی، دروغ مصلحت‌آمیز و ... می‌چرخد.
داستان در زمان گذشته روایی، به صیغه ماضی، آغاز و در همان زمان پایان می‌یابد. علت این امر، نقل آن، توسط بیهقی با دو واسطه «اسماعیل بن‌شهاب» و «احمد بن‌ابی‌داود» قهرمان راوی است. به عبارتی دیگر بیهقی داستان را از زبان قهرمان داستان روایت می‌کند.
زبان داستان چنان احساسی از عملی با واسطه می‌آفریند که ذهن را مسحور می‌کند. حرکتهای فیزیکی قهرمان ـ راوی در برابر نیروی منفی داستان که متضمن خشونت و جاه طلبی مهار نشدنی شخصیت منفی آن است، پرسشها، اعتراضها و تغییر لحن‌های حیرت‌انگیز قهرمانان که متن را تا پایان، نفوذناپذیر می‌نماید، سبب کشاندن مخاطب به درون این زور آزمایی است.
در پیرنگ داستان، چینش موقعیتهای مرتبط داستان در کنار یکدیگر و نحوه تمرکز یافتن خواننده روی موقعیتهای ایجاد شده (Situation) قابل توجه است، چرا که سبب ساخته شدن یک کل می‌شود تا در ذهن او با هم متحد و تبدیل به یک عمل واحد شود. اولین پرسشی که در صحنه های آغازین پیش می‌آید این است که «چه پیش آمده است؟» همان چیزی که دغدغه شخص محوری نیز هست و سپس به دیگر شخص داستان (خلیفه)، که خود از عوامل ایجاد حادثه است، سرایت می‌کند. از آشکار شدن موضوع (سپرده شدن «بودلف» به «افشین» برای انتقام ستاندن) بحث مهم دیگری پیش می‌آید که پرسش از «سرنوشت» شخص مهم بازی «بودلف» است. این حادثه با کنشهای متوالی راوی که همراه با هیجان ترس و اضطراب است، به داستان سرعت و پویایی (Dynamic) می‌بخشد.
در این داستان، اشخاص فرعی‌تر، عمدتاً در خدمت هدایت توجه مخاطب به مهم‌ترین یا پر معناترین جنبه ها در شخصیت اصلی‌تر نیستند، هر کدام از آنها به موقعیت خودشان تعلق دارند که مانند موقعیت سه شخص اصلی (راوی، افشین و ابودلف) توجه ما را به سمت پرسشهای پی در پی جلب می کنند، همچون خلیفه که اهرم اصلی کنش راوی در جلوگیری از حادثه اعدام بودلف است.
حرکت کلی داستان (Movement) از جزء به کل است. معرفی و توصیف قهرمانان، به جز مواردی که از قول اشخاص دیگر مانند خلیفه انجام می‌شود (معرفی افشین و بودلف در صحنه دوم داستان) بیشتر از راه کنش مستقیم خود آنهاست.
کاربرد جملات کوتاه در متن، خصوصاً از همان آغاز، سبب خلق فضای پر اضطراب داستان و حفظ این هیجان تا پایان آن که فرودی طبیعی است، شده و پرسشهای قهرمان ـ راوی به این فضا قوت بخشیده است.
بافت این متن روایی، بیشتر به یکی از انواع نمایشنامه (Dram)شبیه است که در آن سناریو بر اساس یک داستان یا یک ماجرای از پیش تعیین شده، توسط یک گوینده یا یک نویسنده، تنظیم شود و منظور از بحث درام در تاریخ بیهقی همین نوع است که حالتی روایی نیز دارد. (مکی، ابراهیم؛ 1366؛ صص33-32)
در این درام گونه، دو نوع توصیف بیرونی اشخاص و وقایع و توصیف درونی قهرمانان به‌کار رفته است. راوی ـ قهرمان، بیشتر نقاط حساس داستان را نقل می‌کند. از این نظر، بافت متن به بافت داستان پهلو می‌زند تا درام. چرا که در نوع اخیر، توصیف اعمال و وقایع، بایستی از طریق کنش مستقیم اشخاص و عناصر باشد، نه توصیف کنشها توسط راوی. از سویی دیگر این داستان فاقد زمینه سازی و مقدمه است، چنان که علت اصلی حادثه ـ کینه توزی افشین به بودلف ـ در آغاز آن نیامده است و تا پایان نامعلوم می‌ماند. آنچه تحت‌عنوان انگیزه این کار بیان شده، از زبان یکی از اشخاص داستان (خلیفه) است، بی‌آنکه زمینه‌ای برای آن در متن وجود داشته باشد. به بیانی دیگر داستان از میانه روایت شده است (Inmedias res)1. علت امر نیز تلخیص و پرهیز از اطناب است. آنچه گاهی متن را تا آستانه درام پیش می‌برد، مقوله استفاده از ابزار زبانی راوی (روایت) و قهرمانان (گفتگو) و تنظیم صحنه‌ها و توالی آنها و حفظ پرسشها تا پایان آن است.
کلام و زبان دراماتیک
در مجموع، حدود دوازده صحنه متوالی و مجزا در این داستان درام‌گونه وجود دارد که به ترتیب:
صحنه بی قراری احمد (راوی) در خانه.
درخواست از خدمتکاران جهت زین کردن اسب و گفتگو با غلام خاص و حرکت به سوی درگاه خلیفه.
ورود به درگاه و بار خواستن از حاجب خاص و گفتگوها.
دیدار با خلیفه و آگاهی از حادثه پیش آمده و رایزنی با او، جهت چاره جویی و حرکت به سوی خانه افشین.
در خواست ورود به منزل افشین و رویارویی با حاجبان او.
رویارویی با افشین (تنه اصلی متن) و حرکت به سوی درگاه.
ورود به درگاه و بار خواستن.
8 . دیدار با خلیفه و بیان حوادث پیش آمده.
ورود افشین به دربار و سوال و جواب با خلیفه و اعتراض به حکم او و بازگشتن.
باز خواست خلیفه جهت پیغام ناگفته گزاردن و پاسخ او.
رفتن حاجب به خانه افشین جهت باز گرداندن ابودلف.
سپاسگزاری بودلف از احمد (پایان داستان).
بی‌قراری مورد نظر راوی در همان سطور اولیه متن ـ که در صحنه اول بیشتر دیده می‌شود ـ به یاری جملات کوتاه فعل دار متوالی القا می‌شود. این حس از طریق کندی گذر زمان و لحظات نشان داده می‌شود.
بیهقی به‌سادگی می‌توانست کندی گذر زمان را با چند جمله گزارشی روایت کند، در حالی که به یاری جملات کوتاه فعل دار، تمام مدتی را که لازم است تا احمد وزیر (قهرمان) به درگاه خلیفه برسد، جزء به جزء روایت می‌کند. ذکر اتفاقات ریز بی‌شمار در این پاره متن و این لحظه کوتاه و نیز شرح و بسط آن به این اصل کمک می‌کند. نمایش این لحظات کند و اضطراب‌انگیز، پیش شرط خلق آن فضا و حس مورد نظر نویسنده است. همچنین صحنه کاملا عینی توصیف شده و «نشان دادن» و «کنش عینی» و مستقیم قهرمان، امتیاز هنری دیگر این بخش است.
ـ «یک شب... بیدار شدم و هر چند حیلت کردم خوابم نیامد و غم و ضجرتی سخت بزرگ بر من دست یافت که آن را سبب هیچ ندانستم. با خود گفتم: چه خواهد بود؟ آواز دادم غلامی که به من نزدیک بود... نام وی سلامه، گفتم: بگوی تا اسب را زین کنند. گفت: ای خداوند نیم‌شب است، فردا نوبت تو نیست و... خلیفه بار نخواهد داد...، خاموش شدم که دانستم راست می‌گوید، اما دلم گواهی می‌داد که گفتی کاری افتاده است. برخاستم و آواز دادم به خدمتکاران... به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم... بیامدم و جامه در پوشیدم و خری که زین کرده بودند بر نشستم و براندم و البته ندانستم که کجا می‌روم...» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص225)
شرح و توضیح جزء به جزء کنشهای قهرمان، تنها انتظار را القا می‌کند و از سوی دیگر، ناآرامی او را که درواقع، ناآرامی مورد نظر نویسنده است. مهم‌ترین نکته در این میان، فراوانی تعداد افعال است. این فعلها در ظاهر، پرسشی را که در ذهن قهرمان و به تبع آن، در ذهن خواننده شکل گرفت پاسخ نمی‌دهند و بر اضطراب او نیز می‌افزایند؛ و این اولین هنر نوشتاری بیهقی در این متن است.
در صحنه رویارویی احمد با خلیفه، سرعت متن رو به تندی می‌رود و این سرعت تا پایان داستان حفظ می‌شود. در این راستا از حرف ربط «و» به ندرت استفاده شده تا ضرباهنگ آن جملات تند باشد:
«حاجب نوبتی... گفت: درآی. در رفتم، معتصم را دیدم. سخت اندیشمند و تنها و به هیچ شغل مشغول نه. سلام کردم، جواب داد. گفت: یا اباعبدالله چرا دیر آمدی؟ که دیری است که ترا چشم می‌داشتم‌... گفتم: یا امیرالمؤمنین! من سخت پگاه آمده‌ام و پنداشتم که خداوند به فراغتی مشغول است. و به گمان بودم از بار یافتن و نا‌یافتن. گفت: خبر نداری که چه افتاده است؟ گفتم: ندارم. گفت: انالله و اناالیه راجعون. بنشین تا بشنوی.» (همان؛ ص226)
در این صحنه نویسنده از زبان یکی از قهرمانان (خلیفه)، با بازگشتی به گذشته (Flash back) حوادث پیش آمده را بیان و دو شخص محوری داستان (افشین و بودلف) را معرفی می‌کند.
نکته جالب دیگر در این داستان، استفاده از جملات کوتاه فعل دار متوالی است که این بار تاثیر عکس داده است. به این معنا که مبین تندی گذر زمان است. خصوصاً که «عملی» که سبب رهایی محکوم شود، نتیجه نمی‌دهد: به این معنا که تغییری در وضعیت او رخ نمی‌دهد، درست مثل اینکه هیچ کاری انجام نشده است. در این راستا، نویسنده با شرح و بسط جزئیات کنشی قهرمانان، استفاده از خودگویی‌های راوی (جملات معترضه روایی)، استفاده فراوان از حرف «و»، چنان صحنه رویارویی احمد با افشین را کشدار و طولانی روایت می‌کند که گویی خیلی بیش از اینها طول کشیده است. تنها با چنین شیوه روایتی است که نویسنده می‌تواند استخفاف حقیقی افشین را در صحنه‌ای رقتبار ترسیم نماید و بر اهمیتش تاکید کند و آن را در ذهن خواننده پا بر جا سازد:
ـ «چون چشم افشین بر من افتاد سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست... صبر کردم و حدیثی در پیوستم تا او را بدان مشغول کنم، از پی آنکه نباید سیاف را گوید: شمشیر بران. البته سوی من ننگریست. فرا ایستادم. از طرزی دیگر سخن در پیوستم ستودن عجم را... و عجم را بر عرب شرف نهادم... از بهر بودلف را تا خون وی ریخته نشود. و سخن نشنید. گفتم: یا امیر... من از بهر قاسم عیسی را آمدم تا بار خدایی کنی و او را به من بخشی... به خشم و استخفاف گفت: نبخشیدم و نبخشم که او را امیر‌المؤمنین به من داده است... بار دیگر کتفش بوسه دادم. اجابت نکرد و باز به دستش آمدم و بوسه بدادم، بدید که آهنگ زانو دارم که تا ببوسم...» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص224)
بحث دیگر، کاربرد مکالمات (Dialogue) مستقیم شخصیتهای داستان است که سبب گسترش پیرنگ داستان شده است. این مکالمات، صرف‌نظر از خودگویی راوی، از یک شخصیت شروع می‌شود و با گفتگوی شخصیت دیگری قطع می‌شود. این رویه نیز، سبب نزدیکی فضای داستان به بافت نمایشنامه شده است:
«چون افشین .... بشنید، گفت: این پیغام خداوند به حقیقت می گزاری؟ گفتم: آری، هرگز شنوده‌ای که فرمانهای او را برگردانیده‌ام؟ و آواز دادم قوم خویش را ... مردی سی و چهل اندر آمدند مزکی و معدل از هر دستی. ایشان را گفتم: گواه باشید که من پیغام امیرالمؤمنین معتصم می‌گزارم ...... پس گفتم: ای قاسم! تندرستی؟ گفت: هستم. گفتم: هیچ جراحت داری؟ گفت: بندارم. کسهای خود را نیز گفتم: گواه باشید که تندرست است، سلامت است. گفتند: گواهیم ...» (همان؛ ص223)
ذکر قیدهای حالت مکالمه شخصیتها با عباراتی نظیر «به لطف»، «به چشم»، «با تلطف»، «به شورای» و ... نیز به اجرای ذهنی آنها کمک می‌کند.
خودگویی راوی (مکالمه (حدیث) با نفس) که حدود سیزده بار آورده شده است، نکته قابل توجه دیگری است که ضمن ارائه اطلاعات لازم در مورد صحنه ها و اشخاص و توصیف روایی او، به‌گونه‌ای سبب کند شدن روند حرکت داستان می شود. (شهریاری، خسرو؛ 1365؛ ص34) در نمونه زیر اعتقاد راوی درباره «عجم» در حدیث نفس او آمده است:
ـ «از طرزی دیگر سخن پیوستم ستودن عجم را که این مردک از ایشان بود ـ و از زمین اسروشنه بود ـ و عجم را شرف بر عرب نهادم هر چند دانستم که آن بزهی بزرگ است و لکن از بهر بودلف تا خون وی ریخته نشود.» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص226)
همچنین نثر و نحوه بیان این مکالمات به اقتضای عصر قهرمانان (گویندگان آنها) نیز قابل توجه است. «از آنجا که هدف کلام دراماتیک، گفتن برای به اجرا درآمدن است و نیز از آنجا که ماهیت این نوع کلام، زبان اشخاص است که خود حرف می زنند، دارای ویژگی و بافتی است که در زندگی روزمره به کار می‌رفته است.» (داوسن، س. و.؛ 1377؛ ص43)
از این رو، اجزاء این گفتارها، اجزاء کلام عادی عصر نویسنده است، آن هم از نوع درباری‌اش. بحث نهایی که اصولاً به تکنیک درام مربوط می‌شود و متن حاضر دارنده این مشخصه است، «کشش» است؛ که از طریق پیش آمدن سؤال در هر صحنه و یافتن پاسخی برای آن در صحنه بعد، ایجاد شده است. (همان؛ ص100) به همین دلیل تمام صحنه‌های این داستان دارای «اوج» و «فرود» است. این شیوه بیشتر به یک صدای درونی کنترل شونده (جیکنز، ویلیام؛ 1364؛ ص93) در متن می‌ماند که موتیووار (Motive) تکرار می شود و به بار احساسی داستان می‌افزاید:
ـ چه پیش آمده است؟ (پرسش درونی راوی)
ـ آیا بودلف به قتل رسیده است؟
ـ آیا تدابیر احمد وزیر پس از مشورت با خلیفه سودمند خواهد بود؟
ـ چه عاملی سبب بازداشتن افشین از کشتن بودلف می‌شود؟
ـ عکس العمل خلیفه نسبت به دروغ احمد وزیر چیست؟
ـ عکس العمل خلیفه در برابر اعتراض افشین چیست؟
ـ پاسخ خلیفه چه خواهد بود؟
ـ احمد وزیر چه توجیهی برای دروغش خواهد داشت؟
این نکته (پرسش‌دار بودن هر مرحله یا هر صحنه) از عوامل نفوذناپذیری متن نیز هست و سبب تحکیم عامل کشش متن و کشاندن خواننده تا پایان آن است؛ که بیشتر ناشی از لحن راوی است و «طعن دراماتیک» خوانده می‌شود. (داوسن، س. و.؛ 1377؛ ص29)
پایان سخن اینکه: عوامل یاد شده بیش از آنکه از تخیل نویسنده نشئت بگیرد، ناشی از تهمیداتی است که نویسنده در جهت مؤثرتر کردن آن به کار برده است. ضمن اینکه به نظر نگارنده، تمام بخشهای تاریخ بیهقی به شیوه حاضر قابل بررسی است.
فهرست مآخذ:
تاریخ بیهقی؛ بیهقی، ابوالفضل؛ به کوشش خلیل خطیب رهبر؛ ج یکم؛ تهران، مهتاب؛ 1373.
ادبیات فیلم؛ جیکنز، ویلیام؛ ترجمه محمدعلی احمدیان و شهلا حکیمیان؛ تهران؛ سروش؛ 1364.
درام؛ داوسن، س. و، ترجمة فیروزه مهاجر؛ تهران؛ مرکز؛ 1377.
ده جستار داستان نویسی؛ سناپور، حسین؛ تهران؛ نشر چشمه؛ 1378.
کتاب نمایش؛ شهریاری، خسرو؛ تهران؛ نشر امیر کبیر؛ 1365.
شناخت عوامل نمایش؛ مکی، ابراهیم؛ تهران؛ سروش؛ 1366.
واژه نامه هنر داستان نویسی؛ میرصادقی، جمال و میمنت؛ تهران؛ کتاب مهناز؛ 1377.
8. ساختار درام ایرانی (فصلنامه نقد سینما شماره 5)؛ یاری، منوچهر؛ تابستان 74.
پی‌نوشت:
این اصطلاح و تمام معادلهای لاتین موجود در متن، برگرفته از کتاب واژه نامه هنر داستان نویسی (جمال و میمنت میر صادقی) است. منبع: ادبیات داستانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۳:۲۲
رضا حارث ابادی

چون این اصنافِ نعمت بمجلس خلافت رسید، تکبیری از لشکر برآمد و دُهُل و بوق بزدند، آن چنان که کس مانند آن یاد نداشت و نخوانده بودو نشنوده.
هارون الرشید رو سوی یحیی برمکی کرد و گفت:
این چیزها کجا بود در روزگار پسرت؛ فضل؟!
یحیی گفت: زندگانی امیرالمومنین دراز باد، این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانه های خداوندانِ این چیزها بود...
هارون الرشید از این جواب سخت طیره شد، چنان که آن هدیه بر وی منغّص شد و روی تُرُش کرد و برخاست از آن خضرا و برفت...
تاریخ بیهقی

نگاره: ‏دوستان زیادی خواستار این شدند تا چند تصحیح مناسب از تاریخ بیهقی معرفی شود.

مجموعه سه جلدی تاریخ بیهقی با تصحیح خطیب رهبر توسط انتشارات مهتاب چاپ شده است.
این تصحیح از آن بابت که دارای شرح مبسوط واژگان و وقایع است همچنین توجه گردآورنده به سلیقه ها و سطح دانش نسل جوان، قابل تحسین است.
نویسنده: خلیل خطیب رهبر
ناشر: مهتاب
سال انتشار: 1390
نوبت چاپ: 15
شابک: 9789646162440
قیمت کتاب در آخرین بررسی 29 هزار تومان گزارش شد.

مجموعه دوجلدی نیز به تازگی توسط انتشارات سخن به کوشش جعفر یاحقی و سیدی به چاپ رسیده است که در نوع خود کم نقص است.
این کتاب در آخرین بررسی 39000تومان گزارش شد.

البته نسخه معیار این آثار تصحیح گرانسنگ استاد فیاض است که در چند انتشارات به چاپ رسیده است.‏

«...و مقرر گشت همگان را که کار وزارت قرار گرفت و هزاهز در دل‌ها افتاد که نه خرد مردی به کار شد و کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت،نیک بشکوهیدند و بو سهل زوزنی بادی گرفت که از آن هول‌تر نباشد و به مردمان می‌نمود که این وزارت بدو دادند نخواست و خواجه را وی آورده است و کسانی که خرد داشتند،دانستند که نه چنان است که او می‌گوید. »

تاریخ بیهقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۳:۱۸
رضا حارث ابادی

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد.روشنی دارد،تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید...

"جای خالی سلوچ/محمود دولت آبادی"

نگاره: ‏روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد.روشنی دارد،تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید...

با همه توانایی در فریبکاری و دروغ سازی که آدمی در توجیه وضع خود روا می دارد , اما یک جوانه ی تلخ و سمج و نامیرا در روح هست که نمی تواند در زیر انبوه فریب و ریا پنهان بماند. او جوانه شاهد است , چیزی ست که چشمانی باز دارد و همواره آدمی را می بیند , می بیند و دیده می شود این جوانه شاهد را ممکن است دیگران از یاد ببرند , اما نگاه او هرگز از یاد انسان تسلیم شده نمی رود . "کلیدر محمود دولت آبادی"

نگاره: ‏ای سرزمین!
 کدام فرزندها،در کدام نسل،تو را آزاد،آبادو سربلند؛با چشمان باور خود خواهند دید؟
 ای مادر ما،ایران!
 جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیت تو!

محمود دولت آبادی / نونٍ نوشتن‏

تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد عالم..
وقتی تو..
هیچ بهانه ای برای حضور در آن نداشته باشی.../سلوک/ محمود دولت آبادی

نگاره: ‏بیا وداع کنیم
اگر بنا باشد کسی از ما بماند
همان به که تو بمانی
کینه ی تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا عشق من..!

میدانم. اما چه درهم پیچ و گره خورده است درونم، و چه زوزه های خوار شده ای را می شنوم، و چه نا توانمندی غریب و کشنده ای حس می کنم از بابت آنچه عقل نامیده می شود"سلوک/ محمود دولت آبادی"

نگاره: ‏“عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.”

“عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.” "سلوک/ محمود دولت آبادی"

نگاره: ‏اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه ما کم داریم مردان و زنانی است که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. اندیشه ورزیدن.
بند زبان را ببندیم و بال اندیشه بگشاییم. نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد.
برای گفتن همیشه وقت هست، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود.

عشق، اگر چه می سوزاند، اما جلای جان نیز هست. لحظه ها را رنگین می کند. سرخ. خون را داغ می کند. آفتاب است. فراز و فرود جان. کوهستانی افسانه ایست. هموار به ناهموار، ناهموار به هموار. کشف تازه ای از خود در خود. ریشه هایی تازه در قلب به جنبش و رویش آغاز می کنند. در انبوه غبار باطن، موجی نو پدید می آید. تا کی جای باز کند و بروید و بماند، چیزی ناشناخته است. خود را مگر در گمشدگی خود بازیابد.

"محمود دولت آبادی، کلیدر ، جلد نخست"

نگاره: ‏هان اى شب دیرپاى! آیا دریچه هاى بامدادى را نخواهى گشود؟ گیرم خوشتر نیست عاشقان را پرتو بامدادى از تیرگى شامگاهان!
 شگفتا از شبى که ستارگانش را 
گویى باریسمانهاى تافته بر صخره هاى سخت بسته اند‏

"یکّه ای ... برادرم؟ خواهرت بلاگردانت، گل محمد!"
صدا دیگر به وهم نمی مانست. نزدیک بود و فقط اندکی غریبه می نمود. صدا نزدیک، بی نزدیک یود. چندان که حضور صدا، نفس صدا، و حسّ صدا را می شد شنید و می شد حس کرد. صدا در چپ شانه گل محمد بود. به سرواگردانیدنی همه تردیدهای آمیخته به اوهام و دلهره را می شد در هم شکانید. گل محمد سر برگردانید. شیرو دو زانو نشسته بود کنار برادر و گزلیکی به روی دستها ، پیشکش گل محمد می کرد:
- راهی به کارم بگشا برادر، دورت بگردم!

کلیدر ج هشتم ، محمود دولت آبادی

نگاره: ‏(دهم امردادماه ، زادروز محمود دولت آبادی)

در زادروز آن که دولتش آباد

لب بسته بود حقّ
حوالىِ بیهق
افسانه نمی خوانْد پِچ پِچه!

سایه ها پَرسه مى زدند
در اطرافِ سبزوار
واژه ها گُم بودند
سَرْگشته پى معنایى
تا تو آمدى؛

هفتاد سالِ پیش  امروز!

در زادروز آن که دولتش آباد
بهرام بیضایی‏(دهم امردادماه ، زادروز محمود دولت آبادی)

در زادروز آن که دولتش آباد

لب بسته بود حقّ
حوالىِ بیهق
افسانه نمی خوانْد پِچ پِچه!

سایه ها پَرسه مى زدند
در اطرافِ سبزوار
واژه ها گُم بودند
سَرْگشته پى معنایى
تا تو آمدى؛

هفتاد سالِ پیش امروز!

در زادروز آن که دولتش آباد
بهرام بیضایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۳:۰۱
رضا حارث ابادی

یست‌وچهارمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی مبانی دراماتیک داستان حسنک وزیر اختصاص داشت. این درس‌گفتار با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، چهارشنبه ۲۹ خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.


آناهید خزیر:

داستان «حسنک وزیر» یکی از شورانگیزترین و زیباترین حکایت‌های تاریخ بیهقی است که ابوالفضل بیهقی آن را تصویر کرده و از تمامی امکانات نمایشی، تصویری و داستانی بهره برده و این داستان را در تاریخ ادبیات، داستانی به یاد ماندنی ثبت کرده است. ویژگی‌های نمایشی و تصویری این داستان، مورد تاکید سینماگران و نمایشنامه‌نویسان بوده است.
حسن بلخاری، دکتری فلسفه هنر، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و دانشیار گروه مطالعات عالی هنر در پردیس هنرهای زیبا در ابتدای سخنانش گفت: «مبانی دراماتیک» یک عنوان بسیار کلی است. بحث من بیشتر تامل بر این گزاره است که بیهقی در «داستان حسنک وزیر» یک شاعر است، نه یک مورخ؛ شاعر به تعبیر ارسطویی آن. همه‌ی ما بیهقی را یکی از نکته‌سنج‌ترین مورخان می‌دانیم. تنها کتابی هم که از او مانده تحت عنوان «تاریخ بیهقی» می‌شناسیم. اگرچه اثر مفقود شده‌ی دیگری به نام «زینه‌الکتاب» دارد که ظاهرا نسخه‌ای از آن در کتابخانه‌ی ملک نگهداری می‌شود. به هر حال، «تاریخ بیهقی» یکی از مشهورترین آثار تاریخی ماست. به همین دلیل تقریبا تمامی متفکران او را مورخ می‌دانند. اما من بیهقی را شاعر می‌دانم و معتقدم که بنابر تعریفی که ارسطو از تراژدی و درام دارد، و مهم‌تر آن که بحث ظریفی میان شاعر و مورخ دارد، بیهقی یک شاعر است. باز تکرار می‌کنم که بیهقی در «داستان حسنک» یک شاعر است، نه مورخ. پس محور بحث من تبیین رویکرد بیهقی براساس کتاب «بوطیقای» ارسطو است.
تبیین رویکرد بیهقی براساس کتاب «بوطیقای» ارسطو
از شکسپیر به این طرف، به‌ویژه در دوره‌ی مدرن، تراژدی هگلی و تراژدی نیچه‌ای داریم. یعنی در جهان معاصر ما شاهد رویکردهای جدیدی در تراژدی و درام هستیم. پس در بحث دراماتیک اگر وجه تاریخی و هویتی آن را روشن نکنیم دچار اشکال می‌شویم. من بر اساس آراء و تبویب‌های ارسطو است که می‌گویم بیهقی شاعر است. اگر ارسطو به تفاوت میان شاعر و مورخ نپرداخته بود، من جسورانه نمی‌توانستم وارد چنین بحثی بشوم و سخنم ذوقی می‌شد. البته شاعر به معنای مصطلح آن نیست. بلکه بیانی هیجان‌برانگیز و احساس‌برانگیز از یک واقعه‌ی محتمل‌الوقوع است. بیهقی بر بنیاد همان مبانی و مبادی ارسطویی است که تاریخ‌پردازی کرده است. بنیاد بحث من نیز ارسطویی است، نه هگلی، نه تفسیر نیچه و نه حتی شکسپیری. شکسپیر در «تاجر ونیزی» رویکردی دیگرگون با «اتللو» و «مکبث» دارد.
 اکنون که مبنا مشخص شد، آشنایی با کتاب «فن شعر» ارسطو و تعریف او از درام، لازم است. این را هم بگویم که به احتمال بسیار، بیهقی برخی از آثار یونانیان را خوانده بوده و با مبانی فکری آن‌ها آشنا بوده است. اگرچه دبیران در دربارها کاتب بودند و اندیشمند نبودند. بیهقی نیز به عنوان یک دبیر پرورش یافته است و تنها از ۶۵ سالگی است که دست به نگارش تاریخ خود زده است. اما دبیر متفکری بوده است. به دلیل همین متفکر بودن اوست که تاریخش ماندگار شده است. بیهقی آدمی نیست که سطوت شاهان چنان او را تحت تاثیر قرار بدهد که درست و غلط رفتار آن‌ها را بدون نقد بیاورد.

بیهقی مورخ متفکری که به کتابخانه سلطنتی دسترسی داشت
هنگامی که «تاریخ بیهقی» را می‌خوانیم می‌بینیم که او دارای نظر است و این نظر را در ترکیب ساختار کتابش هم وارد کرده است. او مورخ متفکری است که کتاب‌های گوناگونی را خوانده است. به‌دلیل دسترسی به کتابخانه‌ی سلطنتی نیز احتمالا آثار یونانیان را می‌شناخته. البته نمی‌خواهم بگویم که «داستان حسنک وزیر» را بعد از خواندن «بوطیقا»ی ارسطو نوشته است. چون اگر چنین بود در جایی از کتابش ارجاع می‌داد اما می‌دانیم که روی جالینوس تعصب دارد و او را از نوابغ بشر می‌داند. کسی که جالینوس را بشناسد با اندیشه‌ی یونانیان هم آشنا بوده است. در زمانی که بیهقی تاریخ خود را می‌نوشت، ۱۷۰ سال از ترجمه‌ی متن «بوطیقا» گذشته بود. بیهقی به عربی مسلط بوده و با ترجمه‌هایی که از زبان‌های سریانی و یونانی و عربی می‌شده، آشنا بوده است.
نکته‌ی دیگر آن است که ارسطو را «معلم اول» نامیده‌اند. این یک لقب جغرافیایی یا تاریخی نیست. یک لقب بشری است. عظمت معلمی ارسطو به قدرت تدوین او بازمی‌گردد. او را معلم اول ننامیده‌اند تا بگویند که دانشش از افلاطون بیشتر است. دانش افلاطون چنان بود که نورث وایتهد همه‌ی فلسفه‌ی غرب را حاشیه‌ای بر دانش او دانسته‌است. افلاطون ذهنی وحشی و خلاق دارد. اهلی کسی است که در یک محدوده بر طبق فرموده عمل می‌کند اما ذهن وحشی، ذهنی باز و آزاد است. لذا وقتی می‌گوییم ارسطو معلم اول است معنایش این نیست که دانشش از افلاطون بیشتر است. نه، این لقب برای قدرت تبویبی است که ارسطو دارد. این ارسطو بود که برای اولین بار حکمت را به دو قسمت علمی و عملی تقسیم کرد.
تاریخ گاهی اندیشه و معنا را رهزنی می‌کند
ارسطو می‌گوید که انسان سه ساحت دارد: ساحت اول نظری یا تئوریک است و نتیجه‌ی تئوریک آن هم معرفت است. ساحت دوم پراتیک است، یعنی عمل. نتیجه‌ی آن هم پُلی‌تیک یا سیاست است. ساحت سوم پویتیکه است و نتیجه‌ی آن هنر است. ارسطو می‌گوید که انسان یا ادراک می‌کند یا عمل می کند و یا می‌آفریند. بر این اساس بود که کتاب‌هایی نوشت. که یکی از آن‌ها «بوطیقا» بود. بوطیقا یعنی فن شعر. شعر البته معنای عمیقی دارد. بوطیقا ۲ جلد بوده که جلد دوم آن مفقود شده است. تاریخ گاهی اندیشه و معنا را رهزنی کرده است. می‌گویند بسیاری از مبانی تراژدی و درام را در آن جلد گمشده گفته است. با ترجمه‌ی این اثر، مبانی تراژدی و درام وارد فرهنگ ما شد. اگرچه ما آن را به دلایلی آنها را جدی نینگاشتیم . یعنی به نحوی «فن شعر» ارسطو را در باب مباحثی چون تراژدی و کمدی دور زدیم. اما «سیاست» او را «مابعدالطبیعه» او را و نیز «منطق» او را جدی گرفتیم.
اما درام از دیدگاه ارسطو چه معنایی دارد؟ ارسطو در بحث درام ابتدا وارد بحث لغوی آن می‌شود. تبارشناسی واژه‌ها مهم است. چون گاه ریشه‌یابی یک کلمه، معنای آن را دقیقتر روشن می‌سازد. از این ‌رو ارسطو وارد ریشه‌یابی واژه‌ها شده است. تراژدی و کمدی یکی از اقسام درام است. ارسطو درام را «دران» می‌نامد و می‌گوید که دوریسی‌ها واضع این لغت بوده‌اند. آن‌ها درام را کنش و کاری که انجام می‌دادند، می‌دانستند. پس درام، کنش‌ها و اعمال انجام شده است. او می‌گوید که درام بازنمایی کنش انسان است تا خصایل او را نشان دهد. درام تقلید خصایل نیست. حتا اگر موسیقی هیجان‌برانگیز باشد، یک درام است. بازنمایی رفتار اتللو در کشتن «دزدمونا» در نمایشنامه‌ی شکسپیر، برای نشان دادن خصلت تعجیل در انسان‌هاست. از این‌رو یک درام محسوب می‌شود. از نظر ارسطو، درام نتیجه‌ی فردی نمی‌گیرد. در این صورت می‌تواند ما را بترساند، یا به هیجان آوَرد. یا رحم و شفقت را در ما برانگیزد. پس درام آن است که بتواند مخاطب را تحت تاثیر شدید خود قرار دهد. اگر این گونه نباشد پیامی نیز منتقل نمی‌شود. درام با تاثیرش است که درام خوانده می‌شود. شاعر نیز باید نوع بیانش برانگیزنده باشد.
ارسطو می‌گوید کار مورخ بیان یک واقعه است و شاعر بیان محتمل الوقوع آن. منظور ارسطو از شعر، شعرفروشی و صله گرفتن نیست. شعر، کلام منظوم نیست. به همین دلیل است که ارسطو می‌گوید که اگر کلامی را به صورت منظوم بگویید به معنای این نیست که شاعر هستید. شاعر یعنی کسی که معنایی را یافته باشد و با قدرت معنا را منتقل کرده باشد. این یعنی درام‌نویس. به سخن دیگر، شاعر یعنی آن که حقیقتی را در شهود ادراک و به عالی‌ترین وجه بیان کرده باشد. در این میان «بیان» بسیار مهم است. همه‌ی این‌ها گفته شد تا به این نتیجه برسیم که بیهقی در «داستان حسنک وزیر» شاعر است، نه مورخ. ارسطو می‌گوید کار مورخ بیان یک واقعه است، به قسمی که آن واقعه انجام شده و تمام شده باشد. به همین دلیل کار مورخ بیان چیزهایی است که وقوع یافته و تمام شده است. اما شاعر نمی‌تواند وقایع را این‌گونه بگوید. او باید این واقعه را به‌گونه‌ای بگوید که مخاطب را برانگیزد. یعنی شاعر باید دراماتیک بحث کند. از همین‌روست که ارسطو شاعر را یک فیلسوف می‌داند. پس بگذارید بیهقی را در «داستان حسنک وزیر» یک شاعر ِفیلسوف بنامیم.
جمع‌بندی آن‌چه گفته شد از دیدگاه دکتر بلخاری
ارسطو در «بوطیقا» یا «فن شعر» خویش و در شرح درام، تفاوت میان شاعر و مورخ را در این می‌داند که مورخ راوی چیزی است که واقع گشته و تمام شده است. اما شاعر روایتگر واقعه‌ای است که بنا به قوانین ضرورت و احتمال، هر لحظه امکان وقوع آن برای هر کس وجود دارد. به عبارتی، چیزهای قابل اتفاق چنان توسط شاعر یا نمایشنامه‌نویس توصیف شود که بنا به نوعی منطق یا ضرورت درونی وقوع آن محتمل باشد. از دیدگاه او تاریخ بیان فردیت است و شعر دربردارنده‌ی نوعی کلیت. از این‌رو، به فلسفه نزدیک است. از نظرگاه ارسطو اگر شاعر در متن و بیان خویش شیوه‌ای به‌کار نبندد و همچون یک مورخ یک واقعه به وقوع پیوسته و تمام شده را روایت کند، بیان او هیچ کاتارسیسی در ذهن و روح مخاطب برنخواهد انگیخت. پس فلسفه، درام یا نمایش که تزکیه و تطهیر روح مخاطب است، محقق نخواهد شد.
وظیفه‌ی شاعر و در اصل درام‌نویس یا نمایشنامه‌نویس ایجاد تجلیه و یا به مفهومی دیگر تخلیه است. شفقت بر قهرمانی که قربانی هامارتیای(یا خطای تراژدیک) خود می‌شود و سرانجامی دردناک و تراژدیک می‌یابد و نیز هراس از انجام خطایی که می‌تواند زندگی وی(مخاطب) را نیز چون قهرمان قربانی به انجامی تراژیک برساند و البته چنین قدرتی در درام‌نویس بستگی به نحوه‌ی بیان و ترکیب نمایش و وجوه دراماتیک داستان‌پردازی دارد.
 بیهقی داستان حسنک وزیر را نه همچون یک مورخ که چون یک شاعر (به تعبیر ارسطویی آن) روایت می کند. با تصویر گری قهرمانانه از او، حس عظیم شفقت نسبت به او را در ما برمی انگیزد( در بیان مظلومیتش به هنگام صحبت با خواجه احمد، نوع آوردنش به میدان، روایت حماسی بدارزدنش و نیز اشاره به نوع عملکرد مادرش) و البته با بیان هامارتیای او (ژاژ خاییدنهای او در باب خواجه احمد و طلب حلالیت از او و نیز تهور و بی باکیش (من جمله خطاب به مسعود که اگر به قدرت رسیدی حسنک را بر دار کن) و موضعگیریهای او در برابر مسعود و جانبداری از امیر محمد و....) هراس را در مخاطب برمی انگیزد که آدمی در برابر حوادث و فتن زمان باید که عاقل و محتاط باشد چون استادش بونصر مشکان.

منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۳
رضا حارث ابادی