دیبای خسروانی
ناشر : جامی نویسنده : دکتر محمدجعفر یاحقی - مهدی سیدی
اثر حاضر گزینشی است از کتاب تاریخ بیهقی.این کتاب با دیباچهای درباره زندگی و حوادث دوران حیات ابو الفضل بیهقی و ویژگیهای تاریخی و ادبی و اهمیت اثر او آغاز میشود
ناشر : جامی نویسنده : دکتر محمدجعفر یاحقی - مهدی سیدی
اثر حاضر گزینشی است از کتاب تاریخ بیهقی.این کتاب با دیباچهای درباره زندگی و حوادث دوران حیات ابو الفضل بیهقی و ویژگیهای تاریخی و ادبی و اهمیت اثر او آغاز میشود
بی شک به گواه بسیاری از تاریخ نگاران و محققان می باید دکتر محمد مصدق را یکی از تاثیر گذار ترین شخصیت های تاریخ ایران بدانیم.شخصیتی که ایران را دوست داشت و در راستای هدفش همه ی وجودش را هزینه کرد. اما به قول خود مصدق :" ... آنچه بر ما گذشته بیش از ساعتی از عمر یک ملت نیست..." . به نظرم درین ظلمات جهل و ناآگاهی تاریخ همچنان به زیان ایران و ایرانیان تکرارمی شود زیرا هنوز به قول ابوالفضل بیهقی می توانند مشتی رند را سیم دهند تا سنگ زنند....و هنوز به قول بامداد(احمد شاملو)ی بزرگ :" شیفتگان به عدالت را با آفتابگونه ای دل می فریبند..."
تاریخ بیهقی
مصحح : على اکبر فیاض تصنیف : ابوالفضل محمد بن حسین بیهقى
ناشر : دانشگاه فردوسى - مشهد
بیهقی، تاریخ یا حماسه
چرا تاریخ بیهقی چنین دلنشین و تأثرانگیز و خردپذیر از کار درآمده است؟ کتاب بیهقی بدون تردید متنی «تاریخی»،یعنی واقعی است و نه اثری کاملا خیال پردازانه. اما آیا هر اثر تاریخی حتی اگر با قلمی شیوا و نثری فاخر نوشته شدهباشد میتواند تا بدین حد قله نشینی کند؟
تأثیر کلام و بیهقی در چیست؟ در مضمون کتاب، در جادوی زبان، در اعتقاد و اخلاصی که نویسنده از خود به خرجداده و یا در هر سه مورد توأماً؟ کتاب بیهقی آیا بیشتر تاریخ است یا ادب،«خسروانی» است یا «پرنیانی»؟ و اصلا چرابیهقی مورخ، کتاب خویش را «دیبای خسروانی» خوانده است؟ آیا میتوان گفت که او با این نامگذاری اثر خویش رامتنی «تاریخی-ادیبی» دانسته است، که تاریخی حماسی و پر اوج و نشیب را با قلمی زیبا و زبانی با شکوه و پرنیانیروایت کرده است، و «بنایی بزرگ افراشته چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی بماند»؟
هر چند از میان آثار ادبی ایران بسادگی نمیتوان یکی را برگزید و با تاریخ بیهقی سنجید، اما شاهنامه فردوسی گوییخود «دیبای خسروانی» دیگری است که بنا به دلایلی با تاریخ بیهقی قابل مقایسه است. اتفاق را مشابهتهای زیادیمیان زمان، زندگانی و شخصیت حکیم توس و فرزانه بیهق وجود دارد، که محتوا و چگونگی اثر آن دو گرامی را به همنزدیک میکند: قرب زمان، خردگرایی و خردمندی، تلخکامی، عفت کلام و نجابت جان از آن جمله است. بویژه«تلخکامی» و «دردمندی» که وجه مشترک غالب بزرگان تاریخ و ادب حماسی و عرفانی ایران است، با جان و تن،فردوسی و بیهقی بیش از دیگران در آمیخته است، آنچنان که گویی در سراسر زمان تحریر آثارشان کمتر شیرین کام بوده، یا لبخند شادی بر لب داشتهاند.
در توجیه این همه، میتوان گفت که فردوسی و بیهقی در دو سوی برههای از زمان قرار دارند که تاریخ ایران از اوجآزادگی و شکوه و خردگرایی به نشیب بندگی و بی نوایی و جهل روی داشته است. زمانی که فردوسی توسی با نظمشاهنامه، به منظور زنده کردن تاریخ باشکوه پیشین ایران، غم تیره روزی قریب الوقوع این سرزمین را میخورده استبیهقی پا به عرصه هستی نهاده تا آیندهای را که فردوسی پیش بینی میکرده تجربه کند. چنین است که میان این دو اثرشباهتی کم نظیر جلب توجه میکند و شگفتا که فردوسی شاعر اثر خویش را «کاخ نظم بلند»ی خوانده است بی گزنداز «باد و باران» ایام، و بیهقی مورخ «دیبایی خسروانی» که «ذکر آن تا آخر روزگار» بماند!
در معرفی آن برهه حساس تاریخ ایران، که فردوسی و بیهقی در دو سوی آن ایستاده بودند، میتوان گفت: دورانی کهفردوسی تنها سالهای واپسین آن را دریافته بود در قیاس با سایر ادوار تاریخ ایران دورانی بود درخشان، توأم با رفاه وثروت و امنیت و مدنیت و رواج علم و دانش و رونق داد و ستد و تجارت و مردم گرایی و آزادگی، که خردمندی وخردگرایی از بارزترین ویژگیهای آن به شمار میرفت.
دوران سامانیان که با امرایی چون «نصربن احمد»، سردارانی چون ابومنصور عبدالرزاق توسی، وزرایی چون بلعمی وجیهانی و شاعرانی همانند شهید بلخی و رودکی نامبردار و بلندآوازه شده است، متأسفانه چنان زود در هم پیچیدهشد که حکیم فرزانه توس از میانه عمر انحطاط آن را با چشمان خود میدید. از آن پس و تا یک سده بعدتر آنچهگذشت عبارت بود از: برباد رفتن آن همه شکوه و افتخار به سبب شورش غلامان زرخرید سامانیان، تشکیل دولتینیرومند از غلامان غزنه، پیدایش دولتی غریبه و نورسیده در ماوراءالنهر با نام «آل افراسیاب»، و در نتیجه بر باد رفتنعظمت فرهنگی سامانیان، قربانی شدن فرزانگان و عاقبت اندیشان ایرانی به سبب کینهها و بیگانه جوییها، فرصتیابی مجدد خلافت رسوای عربی در دستگاه نورسیدگان ترک، مهجوری فرهنگ و نگرش ایرانی در لابلای اوراقکتابهای غبارگرفته، و از آن برتر جهانجویی هوسمندانه این نسل نورسیده برای از میان برداشتن بقایای خاندانهایایرانی تبار و فرهنگمداری چون سامانیان و صفاریان و بوئیان...، و از آن پس درنده خویی و به جان یکدیگر افتادن وفروگیری برکشیدگان و نو خاستگان و گماشتن مشرفان و جاسوسان بر یکدیگر و بر همه مردم.
پیداست که حاصل چنان دورانی جز بیمناکی و بی اتکایی و بدبینی، و در نهایت همقدمی با فرهنگی متزلزل وبدفرجام نمیتواند بود، که پدر از پسر بیمناک و در هراس باشد و پسر از پدر بددل و ناخشنود.
پیامدهای ناگوار آن دوره پر اضطراب، که برای نخستین بار دردامن تاریخ ایران تجربه میشد، عبارت بود از: رواجتزلزل و تزویر، شناور شده مفاهیم و معانی و شکستن حریم کلمات در ورطه استبداد، بی بنیانی فکر و اندیشه و افتادنافکار در دامن ناامنی و ناسپاسی، تا هرکس تنها در اندیشه آن باشدکه چگونه گلیم خویش را از توفان حوادث و کینهکشیهای بد سرانجام بدر برد و از انبوه توطئههای سیاسی و اجتماعی حاکم به سلامت بگذرد، همان که فردوسیهوشمند طلیعه فساد و ناامنی و خویشتن خواهی ناشی از آن را از زبان رستم فرخزاد برای سالهای چهارصد تاریخایران این گونه تصویر کرده است:
برین سالیان چارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نشمرد
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آمد اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن نهند
نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام
همه چاره ورزش و ساز دام
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
درست در همان سالهای حدود چهارصد هجری که فردوسی تکیده و هفتادساله، نالان و ناتوان قلم از کار نظم حماسهملی ایران فرو مینهاد، بیهقی نوجوان در نیشابور چشم تجربت میگشود تا نخستین خاطرات خویش را از عصرغزنویان به صحیفه ضمیر بسپارد. در همان سالها بود که «ابوالقاسم قواد رازی» به پاداش خدمتهای قوادانه خود بهغزنویان «دستار و عنایت نامه» دریافت میکرد، و بوالفضل پانزده ساله میشنید که قاضی خردمندی از نشابوریان بإ؛ّّطنزی تلخ به آن «قواد غاشیه دار» میگفت:«ای ابوالقاسم! یاددار: قوادی به از قاضی گری»!
بنا بر آنچه از قضاوت بیهقی درباره ابتدای کار غزنویان برمی آید، وی و سایر همکاران و حتی استادش بونصر در آنزمان چندان متأسف و نومید و با نسل پیشین در بدگمانی همدل و همرای نبودهاند. اما وقتی حدود سی سال از اینتجربه اندوزیها گذشت، فریاد کسانی چون بونصر بر آمد که:«خواستمی که مرده بودمی تا این روز ندیدمی!»، و یا «خاکبر سر آن خاکسار که خدمت پادشاهان کند، که با ایشان وفا و رحمت نیست!».
از کتاب بیهقی نیک بر میآید که وی و دیگر دولتمردان غزنوی، جز آن که سلطان محمود را «جباری ناصواب گوی»میدیده که در برابر صواب گویی دیگران «درخشم میشده و مشغله میکرده و دشنام میداده»، عیب بزرگ دیگری دراو نمیدیدهاند، حتی وی را «حرون و دوراندیش» نیز مییافتهاند، در نتیجه با آرامش خاطر برای سلطانی چون محمودقلم میزده و تدبیر میراندهاند. اما چون نوبت به «میوه آن شکوفه» (مسعود) رسیده است دریافتهاند که او «سلطانمستبدی» است «نااندیشیده». واز همان زمان گویا آن «نقش ناخوش» که پیشتر پیران خردمندی چون فردوسی در«خشت خام» زمانه میدیده و سالیان درازی مردم ایران رااز بیرون افتادن آن بر حذر میداشتهاند، در این زمان بهوضوح بر آیینه تجربت ایام افتاده بوده است، تا بیهقی و بیهقی سیرتان نیز بعینه ببینند و متنبه گردند.
سلطان مسعود غزنوی در بحبوحه پریشانی ملک، به سبب تهاجم ترکمانان، راه غزو هند و فتح بی اهمیت «قلعههانسی» را در پیش میگیرد و چون نامه هایی حاکی از پریشانی عراق و خراسان در میرسد به رئیس دیوان رسالتشمیگوید: «نامه بنویس به وزیر، و این نامهها درج آن نه...که ما سراین نداریم»! و نیز پس از شکست از ترکمانان دردندانقان مرو، وقتی دولتمردان تازیک و درمانده او میپرسند که چون خداوند به هند میرود ما را چه بایدکرد؟ پاسخمیدهد که «اگر مخالفان (=ترکمانان) این جا آیند، بوالقاسم کثیر زر دارد بدهد و عارض شود، بوسهل حمدوی هم زردارد وزارت باید... مرا هم صواب این است که میکنم».
این همه و دهها مورد دیگر نشانه «بی تباری» غزنویان و بیگانگی آنان با منافع و مصلحت ملی مردم ایران و این سرزمینبا فرهنگ و تبار است. تخم این بی تباری و بی توجهی راهم محمود افشانده بود، که میگفت:
«مردمان بی رعیت را با جنگ کردن چه کار باشد؟ به هر پادشاهی که قویتر باشد و از شما خراج خواهد و شما را نگاهدارد، خراج بباید داد و خود را نگاه (باید) داشت»!
اگر تردید کنیم که بیهقی در نوجوانی خود پیام فردوسی از زبان رستم فرخزاد، ویا طنز تلخ قاضی نیشابوری با بوالقاسمقواد را درک میکرده است، شک نباید داشته باشیم که وقتی او از میان اخبار رنگارنگی که در اختیار داشته نکتهایچون خبر زیر را از حوادث سال 431 برگزیده و نقل کرده است، کما بیش میخواسته خبر از فاجعهای بدهد کهفردوسی آن را پیش بینی میکرده است:
«بند جیحون از هر جانبی گشاده کردند، و مردم آمدن گرفتند به طمع غارت خراسان و پیرزنی را دیدند یک دست ویک چشم و یک پای، تبری در دست! پرسیدند از وی که «چرا آمدی»؟ گفت: «شنودم که گنجهای زمین خراسان بیرونمیکنند، من نیز بیامدم تا لختی ببرم»! و امیر مسعود از این اخبار بخندیدی، اما کسانی که غور کار میدانستند برایشاناین سخن صعب بود»!
تأمل دردانگیز و خردمندانه در تاریخ بیهقی به نیکی مینمایاند که بوالفضل قصد آن نداشته تا سخنی گوید از آن لون که«احمقی هنگامه سازد... و خواب آرد نادانان را چون شب بر ایشان خوانند»! بلکه براستی درصدد بوده است تا «تاریخپایهای بنویسد، و بنایی افراشته گرداند» همچند« کاخ نظم بلند» فردوسی بزرگ.
دست کم باید بپذیریم که وقتی بیهقی در سالهای میانه سده پنجم، و دور شدن از روزگار محمود و مسعود و مودود... ودر زمان فرخزاد و ابراهیم غزنوی تجربیات 65 ساله خود را به قلم میآورده کمابیش دریافتی همپایه فردوسی یا چیزینزدیک به آن داشته است.
در نتیجه، میبینیم که اگر آن خردمند حماسه پرداز تجربیات خویش را با روایت بی آغاز اسطوره آغاز کرده، تا با زبانیشاعرانه و حماسی اسطورههای باستان را به تاریخ عصر خویش پیوند زند، این پیر تاریخ نگار واقع نگر نیز تجربیاتشرا به هیأت روایت تاریخ عصر خویش در آورده تا با پی افکندن حماسهای دیگر نام و کار خویش را از روزگار خود به بینهایت ابدیت پیوند زند، و در ردیف جاودانان ادب و تاریخ این ملک جای گیرد.
بجز مشابهتهای درونی و معنوی در زندگی و آثار فردوسی و بیهقی، در بیرون حیات آنها و اعداد و ارقام زمان عمر وایام اشتغال این دو بزرگ توسی و بیهقی نیز تقارنها و شباهتهای نظرگیری دیده میشود:
- هر دو سالها پیش از شروع به تألیف درصدد جمع آوری اطلاعات و فراهم آوردن مقدمات کار خویش بودهاند. دردیباچه شاهنامه ذیل «بنیاد نهادن کتاب» آمده است:
بپرسیدم از هر کسی بی شمار
بترسیدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کسی
و دیگر که گنجم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست
و بیهقی هنگام نقل خبری مربوط به سال 423 نوشته است: در سال 432 از وزیر احمد عبدالصمد نیز در آن بارهپرسیدم و «گفتم: اگر خداوند ببیند باز نماید که بنده را آن به کار آید- و من میخواستم که این تاریخ بکنم، هرجانکتهای بودی در آن آویختمی...»
- هردو صرفا به اتمام کار و اثر خویش میاندیشیده و در 65 سالگی سلطان وقت را مخاطب قرارداده و از وی تقاضاییاری داشتهاند، شاید به همت او کاری را که در پیش گرفتهاند به پایان برسانند. سخن فردوسی خطاب به سلطانمحمود غزنوی در 65 سالگی وی (سال 394( مشهور است که :
چنین سال بگذاشتم شصت و پنج
به درویشی و زندگانی و رنج
رخ لاله گون گشت بر سان کاه
چو کافورشد رنگ مشک سیاه
بپیوستم این نامه بر نام اوی
همه مهتری باد فرجام اوی
که باشد به پیری مرا دستگیر
خداوند شمشیر و تاج و سریر
مرا از جهان بی نیازی دهد
میان گوان سرفرازی دهد
یکی بندگی کردم ای شهریار
که ماند زمن در جهان یادگار
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و بارانش ناید گزند
همی خواهم از کردگار بلند
که چندان بماند تنم بی گزند
که این نامه بر نام شاه جهان
بگویم نماند سخن در نهان
و ز آن پس تن بی هنر خاک راست
روان روان معدن پاک راست
و ابوالفضل بیهقی در 66 سالگی خود، به سال 451، خطاب به «سلطان ابراهیم» نوه سلطان محمود نوشته است:
«و من که بوالفضلم اگر دراین دنیای فریبنده مردم خوار چندانی بمانم که کارنامه این خاندان برانم و روزگار همایون این،پادشاه - که سالهای بسیار بزیاد- چون آن جا رسم بهره از نبشتن بردارم و این دیبای خسروانی که پیش گرفته ان بهنامش زربفت گردانم».
- هردو بزرگمرد حدود 85 سال زیستند، و در عمری چنان کرامند تنها یک اثر خلق کردند و تا واپسین لحظات حیاتبه همان کار مشغول بودند. آخرالامر هم هر دو در غبار بی مهری روزگار غریبانه در گذشتند و تا قرنها بعد همچنانمظلوم و محروم، و با گوری بی رونق و بی رد و نشان ماندند.
با این همه شباهت صوری و کمی در ارقام و اعداد، آنچه فردوسی و بیهقی را از یک طرف و شاهنامه و تاریخ بیهقی رااز طرف دیگر به هم نزدیک میکند غرض اصلی پدیدآورندگان آنهاست که هر یک به نوعی و به زبانی خواستهانداوج و حضیض تاریخ با شکوه و حماسی ایران را روایت کنند؛ منتها یکی در این کار گذشتههای دور را برگزیده است ودیگری روزگار نزدیک را، و هر دو هم نیک از عهده بر آمدهاند؛ تا آن جا که میتوان تاریخ بیهقی را ادامه روایتشاهنامه در روزگاری دانست که ارزشهای قومی و ملی و پسند و ناپسندهای زمانه روی در ادبار گذاشته، و سیرتروزگار از لونی دیگر گشته است.
روضه های رضوانی: دفتر شعرهای آزاد ابوالفضل بیهقی
این کتاب، شامل بخش هایی زیبا، شاعرانه و موزون از «تاریخ بیهقی» است که بر اساس دیدگاه و اندیشه ای خاص گردآوری شده. به عقیده گردآورنده این مجموعه، نثر «بیهقی» از خاصیت شاعرانگی گیرا و جذابی برخوردار است. او با ارائه نمونه هایی از این نثر شاعرانه در کتاب حاضر، نشان می دهد که «بیهقی» همپای شاعران امروز توانسته است خود را به حوزه شعر آزاد نزدیک کند و در زمانه ای که هنوز نثر پارسی حتی به آرایش های ادبی معمول در شعر سنتی هم نزدیک نشده بود، عرصه نوآیینی به روی نثر پارسی بگشاید که تا همین سده اخیر ناشناخته بوده است. شاعرانه های «بیهقی» نه بر رسم روزگار، موزون و مقفی، که بیشتر آهنگین و برخوردار از طنین شعری است؛ هر چند که وزن و تقطیع نیز بکلی در حوزه شاعرانه های او غریبه و بی کار نمانده و می توان، اگر ضرورتی داشته باشد، پاره های اندک و بسیاری از نثر او را تقطیع کرد و بر قالب های شعر سنتی نیز عرضه داشت.
بیهقی و شعر! آن هم شعر آزاد و نیمایی؟
دکتر محمدجعفر یاحقی در پایان، به شاعران و منتقدان جوان پیشنهاد کرده است که تاریخ بیهقی را خود از این دیدگاه مطالعه کنند. آنگاه خواهند دید که میتوان استفادههای شاعرانه از این کتاب داشت؛ هم مقالات علمی متعدد در این مسیر نوشت و هم رسالهها و پایاننامهها برای دورههای کارشناسی ارشد و حتی دکترا تعریف کرد.
بیهقی در نوشتههایش توانستهاست خود را به حوزهٔ شعر آزاد نزدیک کند و در زمانهای که هنوز نثر پارسی حتی به آرایشهای ادبی معمول در شعر سنّتی نیز نزدیک نشدهبود، عرصهٔ نوآیینی به روی نثر فارسی بگشاید که تا همین سدهٔ اخیر ناشناخته بودهاست. در گزینش حاضر از شاعرانههای بیهقی، بنا بر این بوده که نمونهای از شاعرانههای وی را که نکتهای، پیامی و حرفی برای مخاطب امروز داشتهباشد و او را به حسی شعری رهنمون شود. در نقل این شاعرانهها نظم روایی کتاب به هم نخورده و درمجموعه گزیدهها به ترتیب صفحات کتاب آورده شده و برای سهولت امر مراجعه، شمارهٔ صفحهٔ هر مورد نیز نقل شدهاست.در بخشی از این کتاب آمده است:
و قضای ایزد چنان رود
که وی خواهد و گوید،
نه چنان که مراد آدمی در آن باشد؛
که به فرمان وی است
گردشِ اقدار
و ملک روی زمین
از فضل وی رسد،
ازین بدان
و ازان بدین.
گزیدهای از تاریخ بیهقی: دیبای زربفت
گزیدهای از تاریخ بیهقی: دیبای زربفت استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد از انتشار کتاب «دیبای زربفت» گزیده ای از تاریخ بیهقی خبر داد و گفت: این کتاب آموزشی برای نخستین با لوح فشرده که کتاب را قرائت میکند در اختیار مخاطبان قرار گرفت.
محمد جعفر یا حقی گفت: این کتاب از جدیدترین تصحیح تاریخ بیهقی استخراج شده و محتوای آن توسط خانم مشکور در یک لوح فشرده قرائت شده ه مخاطبان برای فهم آن با مشکلی مواجه نشوند.
وی با اشاره به این که «دیبای زربفت» خلاصهای از تمام بخشهای تاریخ بیهقی است، اظهارداشت: انتشارات سخن این کتاب را در 487 صفحه و با شمارگان 1650 نسخه منتشر کرده است.
یاحقی ادامه داد: این کتاب جزو مجموعه «از میراث ادب فارسی» است، مجموعهای که برای آشنا کردن علاقهمندان، از هر گروه و در هر سن، با آثار زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایران تهیه شده است.
به گفته وی، این کتاب نیز به دلیل همراه داشتن لوح فشرده و سادهنویسی، از نظر اندیشه، موضوع و ترغیب و دلپذیری به طور قطع توجه خوانندگان را به خود جلب خواهد کرد.
یاحقی با اشاره به این که ضبط و تلفظ کلمات و اعراب در این کتاب مشخص شده، بیان داشت: اصول نقطه گذاری نیز در آن رعایت شده تا مطالعه متن برای خوانندگان آسان باشد.
عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی اضافه کرد: آیات قرآن کریم، احادیث نبوی و عبارات عربی که در متن است نیز با اعراب گذاری و به همراه قرائت مشخص شده است.
وی افزود: در پایان کتاب، لغات و ترکیبات و اصطلاحات، اسامی خاص، عبارات عربی یا دشوار و پیچیده، به ترتیب شماره صفحات و سطورتوضیح داده شده و این توضیحات بسیار مختصر و ساده و در حد ضرورت است.
روضههای رضوانی هم منتشر شد
این استاد دانشگاه همچنین از انتشار کتاب «روضههای رضوانی» خبر داد و گفت: روضه های رضوانی، دفتر شعرهای ابوالفضل بیهقی است که با گزینش انتشار یافته است.
یاحقی با اشاره به این که نثر بیهقی ویژگیهای شاعرانه بسیاری دارد، اظهارداشت: او توانسته خود را به حوزه شعر آزاد نزدیک کند و در زمانهای که هنوز نثر پارسی حتی به آرایشهای ادبی معمول در شعر سنتی نیز نزدیک نشده بود، عرصه نوآیینی به روی نثر فارسی گشود که در کتاب «روضههای رضوانی» آورده شده است.
وی ادامه داد: هدف از انتشار این مجموعه انتخاب نمونهای از شاعرانههای بیهقی است که نکتهای، پیامی و حرفی برای مخاطب امروز داشته باشد و او را به حسی شعری رهنمون شود .
به گفته وی، در نقل این شاعرانهها نظم روایی کتاب به هم نخورده و درمجموعه گزیدهها به ترتیب صفحات کتاب (بر اساس تاریخ بیهق، چاپ انتشارات سخن، 1388) آمده و برای سهولت امر مراجعه، شماره صفحه هر مورد نیز نقل شده است.
این کتاب را انتشارات سخن در 264 صفحه و با شمارگان 1650 نسخه منتشر کرده است
دکتر محمد جعفر یاحقی، استاد برجسته ادبیات فارسی در دانشگاه فردوسی مشهد و مدیر قطب علمی فردوسی شناسی و ادبیات خراسان میباشد. وی متولد شهر فردوس در سال ۱۳۲۶ میباشد.دکتر یاحقی، تحصیلات ابتدایی خود را در شهر فردوس گذراند. در سال ۱۳۴۵، به قصد ادامه تحصیل به مشهد رفته و در سال ۱۳۴۶ با رتبه اول در کنکور رشته ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد. پس از اتمام دوره لیسانس، در سال ۱۳۵۰ به عنوان رتبه اول در کنکور فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی دانشگاه مشهد پذیرفته شد. وی در سال ۱۳۵۴ با درجه ممتاز از پایاننامه خود دفاع کرده و به پیشنهاد دکتر غلامحسین یوسفی به عنوان مربی در بخش زبان وادبیات فارسی دانشگاه فردوسی استخدام شد. در همان زمان وی در دوره دکتری زبان وادبیات فارسی دانشگاه تهران با رتبه اول پذیرفته شده و همزمان با تدریس در دانشگاه فردوسی، در دوره دکتری به تحصیل پرداخت. استاد یاحقی در سال ۱۳۵۶، با خانم خدیجه بوذرجمهری، عضو هیأت علمی گروه جغرافیای دانشگاه فردوسی ازدواج کرد. وی در سال ۱۳۵۹ از پایان نامه دکتری خود در دانشگاه تهران با در جه ممتاز دفاع کرد. وی به ترتیب در سالهای ۱۳۶۷ و ۱۳۷۲ به مرتبه دانشیاری و استادی ادبیات فارسی ارتقا یافت و از دی ماه ۱۳۸۱ مدیریت قطب علمی فردوسی شناسی وادبیات خراسان را به عهده گرفت.
سال 1359 از رساله دکترای خود به عنوان «فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات» دفاع کرد و سال 1362 استادیار شد.
از شهریور 1364 به مدت یک سال برای استفاده از فرصت مطالعاتی به انگلستان رفت و در دانشگاه کمبریج به مطالعات خود ادامه داد.سال 1367 بار دیگر به دعوت دانشگاه آکسفورد یک ماه در کتابخانه بادلیان سرگرم تحقیق بود در همان سال به مرتبه دانشیاری رسید.
از مهر 1369 به دعوت دانشگاه مطالعات خارجی توکیو به ژاپن رفت و یک سال در توکیو به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بود.
در پاییز 1372 به مرتبه استادیاری رسید و از همان زمان به سمت پژوهشی دانشکده ادبیات و علوم انسانی منصوب شد.چند ماه بعد مسئولیت تحصیل تکمیلی آن دانشکده نیز به او واگذار شد.
به پیشنهاد وی «مرکز خراسان شناسی» وابسته به آستان قدس رضوی در آذر ماه 1357 تاسیس و از همان آغاز به اشاره مقام معظم رهبری به عنوان مدیر عامل این مرکز منصوب شد.
کار تحقیق و نوشتن را از سال 1349 در ارتباط با آستان قدس رضوی آغاز کرد و در همان زمان شالوده کتابی با عنوان فرهنگ نامه قرآن پی ریزی و مسئولیت علمی آن به وی واگذار شد.
این کتاب سرانجام به همت و سرپرستی او بعد از انقلاب تکمیل و در پنج جلد منتشر و بهمن 1357 به عنوان کتاب برگزیده برنده جایزه کتاب سال شد و از دست رئیس جمهور وقت ایران لوح افتخار گرفت.
از سال 1363 که بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس تاسیس شد با سمت مدیر گروه فرهنگ و ادبیات مشغول به تحقیق شد.
او هم زمان با تدریس در دوره های سه گانه کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترای زبان و ادبیات فارسی در کنفرانس های داخلی و خارجی شرکت کرده است.
کتاب پاژ در 5 جلد، راهنمای نگارش و ویرایش، فرهنگ اساطیر و انتشارات داستانی در ادبیات فارسی، دیبای خسروانی، اقلیم های دیگر، آن سال ها، چون سبوی تشنه، فرهنگ نام آوران خراسان، فرهنگ قرآنی در 5 جلد، تفسیر ابوالفتح رازی در 20 جلد، جویبار لحظه ها، تفسیر تاریخ، یادنامه بیهقی و سخن آشنا از جمله تالیفات دکتر یاحقی است.
نویسنده مشهور فارسی، منتقد ادبی، ویرایشگر و مترجم و استاد برجسته ادبیات دردانشگاه فردوسی مشهد است. او در حال حاضر رئیس قطب علمی در پژوهش ها در مورد فردوسی و ادبیات خراسان می باشد.محمد جعفر یاحقی از دانشگاه تهران در سال 1981 با درجه دکترا در ادبیات فارسی فارغ التحصیل شد. او برای کارهای خود در حوزه شاهنامه و ادبیات حماسی ایران شناخته شده است. او در مشهد زندگی می کند.
آثار:
خانم سوسن شریعتی : شریعتی چه اسطوره باشد و این پیامکها به قصد شکستش ارسال میشود، چه دستهای پنهان دستاندرکار توطئهای به قصد تخریب آدم محبوب و معتبری باشند، هر دو مبارک است.
در شق اول باید خوشحال بود که بار دیگر شریعتی بهانهای شده است برای برداشتن گامی به سوی گسترش فرهنگ تساهل و بردباری. در شق دوم معلوم میشود که شریعتی تهدیدی است جدی و باید بدلش ساخت به موضوع خنده. شریعتی در این میان، اگر اسطوره نباشد که خب با این طنزها نمیشکند و اگر هم اسطوره باشد که با این توطئهها اسطوره را نمیشود، سرنگون کرد. بگذارید حالشان را بکنند: نسل جوان باشد یا دستهای پنهان.
رنج بزرگ یک انسان،این است که عظمت او،و شخصیت او در قالب فکرهای کوتاه،در برابر نگاه های پست و پلید و احساس او در روح های بسیارآلوده و اندک وتنگ قرار گیرد
چنین روحی در چنان حالی همیشه هراسناک است که این نگاه ها،این فهم ها،و این روح ها راببینند،بفهمند و بشناسند.معلم شهید دکتر علی شریعتی
سارا شریعتی دختر دکتر علی شریعتی
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم، سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را
احسان شریعتی فرزند دکتر علی شریعتی
محمد تقی شریعتی پدر بزرگوار دکتر علی شریعتی
ارامگاه دکتر شریعتی در دمشق-سوریه:
عشقبازی به همین آسانی ست...
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره ی باران با دشت
برف با قله ی کوه
رود با ریشه ی بید
باد با شاخه و برگ
ابر عابر با ماه
چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب
و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز و طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی ست ...
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
عشقبازی به همین آسانی ست ...
که دلی را بخری
بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی
رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی ست ...
"مجتبی کاشانی"
بال هایت را کجا جا گذاشتی؟
پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :
- اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت :
- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :
- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :
- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت :
- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .
بر اساس تصویب اجلاس سال ۲۰۰۷ وزیران فرهنگ کشورهای اسلامی، غزنی پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال ۲۰۱۳ خواهد بود.در حال حاضر آمادگی ها برای اعلام این شهر به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سطح پایینی قرار دارد و محلات تاریخی این شهر در وضعیت بدی قرار دارد. این وضعیت انتقاد برخی فرهنگیان را در افغانستان برانگیخته است.غزنی (غزنه، غزنین) پایتخت سلطنت غزنویان در سالهای (۹۷۵-۱۱۸۷ میلادی) بود. به نظر برخی پژوهشگران، خانواده غزنویان زمینه نزدیکی فرهنگ های ملت های مسلمان را در قلمرو وسیع خود فراهم کرده بود.این شهر در دوره سلسله غرنویان (۹۷۵-۱۱۸۷ میلادی) به اوج شکوه خود رسید و از شهرهای مهم جهان اسلام در آن زمان شمرده می شد. شهر غزنی در دوره غزنویان محل تجمع دانشمندان، فرهنگیان و نخبگان زیادی بود.بخش قابل توجهی از میراث فرهنگی زبان فارسی محصول دوره غزنوی است. از جمله شاهنامه فردوسی، تاریخ بیهقی، حدیقه سنایی و دهها شاهکار ادبی دیگر از آفریدههای دوره غزنوی هستند.قرار است شهر غزنی در سال ۲۰۱۳ میلادی از سوی سازمان علمی، فرهنگی و آموزشی کشورهای اسلامی (ISESCO) رسما به عنوان "پایتخت تمدن اسلامی" در آسیا اعلام شود.شهر غزنی (غزنه/غزنین) در سده های چهارم و پنجم هجری قمری پایتخت امپراتوری غزنویان بود و در دوره سلطنت سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود به اوج شهرت و عظمت خود رسید.محمود غزنوی (۳۸۹ هـ.ق- ۴۲۱ هـ. ق) زمینه نزدیکی فرهنگ های ملت های اسلامی را در غزنه هموار کرد و به نظر بسیاری ها شهر غزنه در زمان او نمونه ای از شکوه فرهنگ اسلامی بود.افغانستان امروز، بخشهایی از ایران و ترکمنستان امروز، بخشهایی از پاکستان و هند کنونی شامل قلمرو تحت فرمان محمود غزنوی بود.
آرامگاه سلطان محمود. زیارتگاه حاجت مندان. او "مجاهدی" دانسته می شود که "برای اسلام و توسعه آن" جنگیده است.
سیمای کنونی شهر غزنی، مرکز تجمع ابو ریحان بیرونی، فردوسی، ابوالفضل بیهقی، عبدالحی گردیزی، سنایی، مسعود سعد سلمان، عنصری و فرخی سیستانی.
بالا حصار محمود شاهد تحولات زیادی در غزنی بوده است. ویرانه های این بالا حصار زمانی پایگاه نظامی بوده است.
یکی از منارهای غزنی. از بناهای دوره غزنویان در غزنی. این منار با آیات قرآن با خط کوفی مزین بوده است، اما اکنون در معرض خطر جدی نابودی قرار گرفته است.
سلطان محمود نمادی از عظمت تاریخی افغانستان شمرده می شود، اما اکنون هزار سال پس از مرگ او، آرامگاهش آرام آرام به فراموشی سپرده می شود.
سلطان محمود بزرگترین "امیر" غزنویان بود. اسلام را او به شبه قاره هند برد. آرامگاه محمود مطابق وصیت خود او در "باغ فیروزی" غزنی قرار دارد. این باغ را خود او ساخته بود.
مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی در باره سنایی گفته:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم.
آرامگاه سنایی غزنی (۴۷۳-۵۴۵ هجری قمری)، عارف و شاعر بزرگ فارسی زبان، پیشرو عارفان فارسی زبان.
روزی ز پی خوردن نان و رطب و ماســــــــــت
ناگه ز در میکده بانـــگی به هــــــوا خـــاست
بگرفت نبردی که خدا نـــــــــیز نــــــدیده است
پیری به نهان گفت که از ماست که بر ماست
صندوقچه مال ، درش گــــــــــــشت گشوده
سی چوق ز پـــــول همگان گشــــــت ربوده
هر کس به شکایت که ندانم که که بــــــــوده
خندید ظریفی به نهان ، گفت دلم خواست
یک پول سیاه از بر دلقــــــک بــــــپــــرانـــــید
آنگاه گریــــــــبان بــــــگرفت و بکــــــشانــــید
خلقی به تحیر ز پی خـــــــــود بـــــــدوانـــید
گفتا به جماعت که هلا دزد همین جاست
تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است
بشنو سخنم را تو چو هشیار و اگر مست
گر شحنه به جیب تو نموده است دو تا دست
دزد تو همان دلقک پیچیده به شولا 1 ست
مــزرع سـبــز فـلـــک دیــدم و داس مــَـهِ نـــو
یـادم از کـشـتـه خـویـش آمـــد و هـنــگام درو
....
آتـش زهـد و ریـا خرمـن دیـن خواهــد سوخت
حـافــظ ایـن خرقـهی پـشمینه بـیـنـداز و بـرو
عید سعید فطر بر تمامی روزه داران عزیز مبارک باد.
در این ایام مبارک زلزه زدگان آذربایجان را هم از یاد نبریم.
مردم آذربایجان تسلیت
در گذشت هموطنان عزیزمان در پی زلزله در شهرهای اهر،
هریس و ورزقان و روستاهای تابعه را به مردم شریف آذربایجان
تسلیت عرض نموده و برای بازماندگان از خداوند متعال طلب
صبر می کنم.
حاجی آقا / صادق هدایت / سال انتشار ۱۳۴۴
توی دنیـــــــا دو طبقه مردم هستند: بـــــــچاپ و چاپیـــــــده.
اگر نمیخواهی جزو چاپیده ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی. سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می کنه و از زندگی عقب می اندازه. فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن. چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافیست، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟
حساب مهمه! باید هر چه زودتر وارد زندگی شد. همینقدر روزنامه را توانستی بخوانی بسه. باید کاسبی یاد بگیری. با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری! سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن. حق خودت را بگیر. از فحش و تحقیر و رده نترس، حرف توی هوا پخش میشه.
هر وقت ازین در بیرونت انداختند، از در دیگر با لیخند وارد بشو.
فهمیدی؟ پررو، وقیح و بی سواد. چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد تا کار بهتر درست بشه …….. نان را به نرخ روز باید خورد.
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی.
من می خواهم که تو مرد زندگی بار بیایی و محتاج خلق نشی. کتاب و درس و اینها دوتا پول نمی ارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی: اگر غفلت کردی تو را می چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی و چندتا کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه. آسوده باش! من همه ی این وزرا و وکلا را درس میدم. چیزیکه مهمه باید نشان داد که دزد زبر دستی هستی که به آسانی مچت واز نمیشه و جزو جرگه ی آنهایی و سازش می کنی. باید اطمینان آنها را جلب کرد تا ترا از خودشان بدانند. مــــــــــــــا توی ســــــــــــــرگردنه داریم زنــــــــــــــدگی میکنیم…!
نوایی نوایی
نوایی همه با وفایند تو گل بی وفایی
غمت در نهانخانه دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل سبک تر قدم زن
آی به دنبال محمل سبک تر قدم زن
مبادا غباری به محمل نشیند
مرنجان دلم را آی مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
به نازم به بزم محبت که آنجا
محبت که آنجا
آی گدایی و شاهی مقابل نشیند
نوایی نوایی نوایی
به پاگر خلد خار آزاد برآرم
آزاد برآرم
چه سازم به خاری که بر دل نشیند
به دنبال محمل آی به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گل نشیند
خوشا کاروانی که شب را طی کرد
دم صبح اول به منزل نشیند
آی دم صبح اول به منزل نشیند
نوایی .. همه با وفایند تو گل بی وفایی
الهی برافتد نشان جدایی
جوانی بگذرد تو قدرش ندانی
آی جوانی بگذر تو قدرش ندانی
شعر و آهنگ: محلی خراسانی
شاه صنم
آی سر راهت نشینم خسته خسته
گل ریحون بچینم دسته دسته
گل ریحون چنین بویی نداره
آی دل مو طاقت دوری نداره
شاه صنم زیبا صنم بوسه زنم لبهای تو
ابریشم قیمت نداره حیف از اون موهای تو
آی سر راهت نشینم خسته خسته یار گلم
آی گل ریحون بچینم دسته دسته یار گلم
آی گل ریحون بویی نداره یار گلم
شاه صنم زیبا صنم بوسه زنم لبهای تو
ابریشم قیمت نداره حیف از اون موهای تو
آی دل مو طاقت دوری نداره یار گلم
به قرآن مجید آیه آیه دلم هر لحظه دیدار تو مایل
اگر از طعنه های مردم نترسم
به دنبالت می آیم مثل سایه یار گلم
آی بیا که جانم از جانت جدا نیست یار گلم
آی بیا که منزلم بی تو صفا نیست یار گلم
آی بیا یک لحظه پیش هم نشینیم یار گلم
آی خدا می دونه دنیا را وفا نیست یار گلم
شعر سبزواری/ اینجه سبزوارس
آیـا دنیـا چنـد مـاه دیگـر به پایـان خواهـد رسیـد؟
بر اساس نظریاتی که ریشه در یک پیشگویی از مایای باستان دارد، روز 21 دسامبر / 30 آذر سال 2012 / 1391 روز موعود است و دنیا به پایان خواهد رسید.
آخر دنیا نزدیک است! بر اساس نظریاتی که ریشه در یک پیشگویی از مایای باستان دارد، روز 21 دسامبر / 30 آذر سال 2012 / 1391 روز موعود است و دنیا به پایان خواهد رسید! آیا واقعا دنیای ما چند ماه دیگر به پایان میرسد؟ در ادامه، پنج پدیده که طبق پیشگویی مایایی زمین را نابود میکند، بررسی شده است. شاید شما هم پس از به پایان بردن این مطلب، نظر دیگری درمورد این پیشگویی پیدا کنید. در برخی پیشگوییها پیرامون محشر 2012 گفته شده که زمین به واسطه برخورد یک شهابسنگ دچار جابجایی قطبها میشود، یا زمین در اثر پدیدهای نادر 27هزار سالنوری را یکشبه طی میکند و در مرکز کهکشان راه شیری قرار میگیرد؛ و یا داخل زمین به دلیل تشعشعات شدید خورشیدی ناپایدار میشود و به مکانی ناامن برای ساکنانش تبدیل میشود! جابجایی قطبها اینگونه رخ میدهد که پوسته و گوشته زمین ناگهان جابجا میشوند و با گردش به دور هسته بیرونی زمین، شهرهای ویران را به قعر خود فرو میبرند.
آدام مالوف، یکی از زمینشناسان دانشگاه پرینستون روی پیشگویی جابجایی قطبها مطالعه کرده و این ایده آرماگدون 2012 را به چالش کشیده است. به گفته وی، شواهد مربوط به مغناطیس سنگها دال بر این است که قارههای زمین در گذشته چنین نوآرایی شدیدی را تجربه کردهاند ولی این فرآیندی میلیونها سال به طول انجامیده و آنقدر آهسته اتفاق افتاده که انسان نمیتواند چنین چیزی را درک کند.
سیارهای ناشناخته در راه برخورد با زمین
چند سال پیش، تلسکوپ فضایی هابل تصویری بینظیر از ستاره متغیر 838 صورتفلکی تکشاخ را در فاصله بیستهزار سالنوری تهیه کرد که ستارهای از نوع غولسرخ را همراه با غبار اطرافش نشان میداد؛ اما برخی پیدا شدند و گفتند این تصویر حاوی شواهدی از یک دنیای موهومی با نام سیاره ایکس ونیبیرو است و در مسیری واقع شده که تا سال 2012 به زمین اصابت خواهد کرد. این در حالی است که به گفته دیوید موریسون، یکی از اخترشناسان ناسا، «هیچ چیزی در آنجا وجود ندارد و این نزدیکترین چیز به حقیقت است! اگر آنجا یک سیاره یا یک کوتوله قهوهای و یا هرچیز دیگری وجود داشته باشد که 3 سال تا ورود به منظومه شمسی فاصله داشته باشد، منجمان قطعا از یک دهه قبلتر آنرا شناخته و در حال مطالعهاش بودند! از آن بدتر اینکه اگر چنین چیزی واقعا وجود داشته باشد، حتی امروز با چشم غیرمسلح باید دیده شود». منشا این ایده در واقع پیش از آغاز شایعات پیرامون 2012 بود. زنی که ادعا میکرد از بیگانگان پیغام میگیرد، محشر نیبیرو را شایع کرد، تازه او اعلام کرده بود دنیا در سال 2003 به پایان میرسد و نه 2012.
مقارنه خورشید و کهکشان به محشر میانجامد
برخی رصدگران آسمان باور دارند که سال 2012، مقارنه آسمانی بینظیری روی خواهد داد که برای اولین بار در 26هزار سال گذشته اتفاق میافتد. بر پایه این سناریو، مسیر خورشید در آسمان از نقطهای میگذرد که قلب کهکشان راهشیری در آنجا قرار گرفته است. برخی نگران آنند که نیروی گرانش خورشید و نیروهای ناشناخته و بسیار قدرتمند کهکشانی یکدیگر را تقویت کنند و و مثلا با پدید آوردن یک جابجایی قطبی یا کشاندن زمین به داخل ابرسیاهچاله فوقالعاده عظیمی که در قلب کهکشانمان لانه گزیده، آخرین روز زمین را رقم بزند. این درحالی است که هیچ مقارنه یا نظم کهکشانی جدیدی در سال 2012 وجود ندارد. هرسال بههنگام انقلاب زمستانی خورشید در نقطهای از آسمان واقع میشود که بسیار نزدیک به مرکز کهکشان راه شیری است. شاید نویسندگان زیجها و تقویمهای نجومی از چنین مقارنههایی هیجانزده شوند، ولی واقعیت آن است که چنین پدیدههایی فقط ظاهری است و برای اهل دانش معنی خاصی ندارد. مثال مشهور دیگر، قمر در عقرب است که ماهی یکبار اتفاق میافتد و هیچ تاثیر و تغییری در کشش گرانشی، تشعشعات خورشیدی، مدار سیارات یا هر چیز دیگری که حیات روی زمین را تحت شعاع قرار دهد، ندارد.
مایا آخر دنیا را در سال 2012 پیشگویی کرد!
از آپولیناریو شیلی پیکستون نپرسید که آیا پایان دنیا در 2012 است یا نه. ریشسفید سرخپوست مایا که در اکتبر 2009 / مهر 1388 در گواتمالا روی صفحه تلویزیون ظاهر شد، اعلام کرد که از این دامن زدن به این موضوع خسته شده است. به گفته برخی باستانشناسان، تقویم مایا آنطور که برخی دیگر اظهار میکنند در سال 2012 به پایان نمیرسد و قدیمیها هم هرگز این سال را به عنوان پایان دنیا نمیشناختند. اما روز 21 دسامبر 2012، روز مهمی برای تمدن مایا است.آنتونی اونی، باستان-اخترشناس در دانشگاه کلگیت در ایالت نیویورک میگوید: «این زمانی است که بزرگترین دوره در تقویم مایا (یک میلیون و 872هزار روز یا 5125.37 سال) به پایان میرسد و دوره جدید آغاز میشود. در دوران اوج شکوه امپراتوری مایا، آنها تقویم بدون تکرار «شمارش بلند» را اختراع کردند؛ تقویمی با دورهای بسیار طولانی که از بنیانهای فرهنگی نشات میگیرد و به مسئله خلقت بازمیگردد. دوره کنونی تقویم شمارش بلند در آنچه مایا به عنوان آغاز آخرین دوره آفرینش (11 آگوست 3114 پیش از میلاد) میداند، در انقلاب زمستانی 2012،به پایان میرسد. مایا این تاریخ را که هزاران سال پیش از تمدنش است را به عنوان «روز صفر» یا 13.0.0.0.0. نوشته است و در دسامبر 2012 تقویم گردشی مجددا به روز صفر میرسد و بازه طولانی دیگری آغاز میشود. این ایده حاکی از آن است که زمان و تمام جهان تجدید میشود، چه بسا بعد از سپری شدن دورهای پراسترس. این درست مشابه شرایطی است که ما همیشه در روز اول سال، سال را نو میکنیم یا حتی در صبح بعد از تعطیلات آخر هفته».
طوفانهای خورشیدی زمین را ناآرام میکنند
برخی دیگر شایع کردهاند که در 2012، خورشید فورانهای مهلکی از شرارههایش تولید میکند که حرارتش، زمین را بر سر زمینیان ویران میکند. فعالیتهای خورشیدی در بازههایی تقریبا 11 ساله تغییر میکند. البته طوفانهای بزرگ خورشیدی میتواند با اختلال در عملکرد ماهوارهها و سیستمهای مخابراتی و انتقال برق، بخصوص در عرضهای جغرافیایی نزدیک به قطب، به جوامع و دیگر سیستمهای زمینی آسیب برساند، ولی هیچ نشانهای حداقل در کوتاه مدت، دال بر این وجود ندارد که خورشید طوفانهایی به پا کند که از شدتش سیارهمان بریان شود. از سوی دیگر، اخترشناسان براساس دورههای یازدهساله فعالیت خورشید پیشبینی میکنند که اوج فعالیت خورشید یکی دو سال دیرتر از 2012 اتفاق بیفتد.
پس 2012 چه اتفاقی میافتد؟
بسیاری از پژوهشگران که شواهد پراکنده مقبره مایا را واکاوی میکنند، عقیده دارند که امپراتور به روشنی پیشگویی کرده که هر چیز ویژهای در 2012 اتفاق خواهد افتاد.
مایا، نگارهای بر جای گذاشته که حتی اگر زمانی برایش مشخص نکرده باشد، به سناریوی پایان جهان در صفحه پایانی متن تقریبا 1100 صفحهای که به عنوان «دستنوشتههای درسدن» شناخته میشود، پرداخته است. مطابق توصیف این نگاره، جهان توسط یک سیل نابود میشود. این سناریویی است که بسیاری از فرهنگها به آن پرداختهاند و احتمالا توسط مردمان باستان هم تجربه شده است. به باور آنتونی اونی، منظور سناریوی دستنوشتهها فقط خوانده شدن به صورت لفظی نبوده؛ بلکه به عنوان درسی در رابطه با رفتار انسان بوده است. او تقویم بدون تکرار مایا را به تجدید دوره سال نوی خودمان تشبیه میکند؛ دورهای از فعالیتهای پرآشوب و پراسترس به پایان میرسد و دوره جدید مثل تولدی دوباره آغاز میشود که در آن بسیاری افراد تصمیم به بهبود زندگی خود میگیرند.
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضان شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانیم
لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی
شب قدر شبی است که (( لیله البراتش )) خوانند :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند،و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی،آن شب قدر که این تازه براتم دادند
شب قدر فصل نزول انوار رحمانی بر بوستان جانهای روحانی است . شب قدر آبستن سپیده فلاح و رستگاری انسانهای دل سپرده به مهر مهربان ترین مهربانان است . شب قدر , شب حضور روح و ملایک در محضر امام زمان است . شب قدر شبی است که در عرصه آن انسان , ره صد ساله را یک شبه طی می کند . شب قدر حاوی نهر نوری است که در زلال پر برکت آن جان مومنان از گناه تطهیر می شود . شب قدر طلایه دار فلاح و رستگاری عارفان عاشقان بیدل در بین شبهای سال است . شب قدر آوای ایمان را در گوش جان مومنان به غیب نجوا می کند . شب قدر شب شناخت خویش است .
امشب ...
از آسمان باران اناانزلنا بر فرق زمین می بارد ...
امشب چشمانم را با آب توبه می شویم
و کلام قرآن را در دهانم می ریزمپتا خواب , چشمانم را نیازآرد ...
(( الهی آن شب که همه قرآن به سر می گیرند , ما را توفیق بده قرآن را به دل بگیریم ))
امشب رحمت دوست جاریست . مانند رود , نه ! مانند باران .
اگر دلتان لرزید , بغضتان ترکید , کسی اینجا محتاج دعاست . اگر یادتان بود باران گرفت , دعایی به حال من بیابان کنید .
(( تقدیری سراسر خیر و برکت , خرسندی و سلامت , خوشبختی , سعادت دنیا و آخرت , توشه شب قدرتان باد ))
حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد... تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکیست...
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛
خدارا بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد.التماس دعا...
همزمان با افتتاح المپیک 2012 لندن، سرود رسمی این بازیها را که گروه موسیقی پرآوازه میوز MUSE ساخته است به اجرا درآمد. توصیه می کنم این قطعه زیبا، حماسی و پرهیجان را که کاری شنیدنی از گروه آلترناتیو راک MUSE است بشنوید، دانلود کنید و متن و ترجمه فارسیاش را نیز بخوانید.
Survival
جاودانگی
Race, life’s a race
رقابت، زندگی یک رقابت است
And I am gonna win
و من میخواهم برنده باشم
Yes, I am gonna win
بله میخواهم برنده باشم
And I’ll light the fuse
و فتیله را روشن خواهم کرد
And I’ll never lose
و هرگز شکست نخواهم خورد
And I choose to survive
و جاودانگی را انتخاب کردهام
Whatever it takes
هر چی که پیش آید
You won’t pull ahead
کنار نخواهم کشید
I’ll keep up the pace
به راهم ادامه خواهم داد
And i’ll reveal my strength
و تواناییام را نشان خواهم داد
To the whole human race
به تمامی ابناء بشر
Yes i am prepared
بله من آمادهام
To stay alive
که زنده بمانم
I won’t forgive, the vengance is mine
نخواهم بخشید، انتقام از آن من است
And i won’t give in
و از دستش نخواهم داد
Because i choose to thrive
زیرا من موفقیت را انتخاب کردهام
I’m gonna win
میخواهم برنده باشم
Race, it’s a race
رقابت، زندگی یک رقابت است
But i’m gonna win
اما من میخواهم برنده باشم
Yes i’m gonna win
بله میخواهم برنده باشم
And will light the fuse
و فیوز را روشن خواهم کرد
I’ll never lose
و هرگز شکست نخواهم خورد
And i choose to survive
و جاودانگی را انتخاب کردهام
Whatever it takes
هر چی که پیش آید
You won’t ṗull ahead
کنار نخواهی کشید
I’ll keep up the pace
به راهم ادامه خواهم داد
And i’ll reveal my strength
و تواناییام را نشان خواهم داد
To the whole human race
به تمامی ابناء بشر
Yes I’m gonna win
بله من میخواهم برنده باشم
Fight! Fight! Fight! Fight!
مبارزه کن! مبارزه کن! مبارزه کن! مبارزه کن!
Win! Win! Win! Win!
برنده شو! برنده شو! برنده شو! برنده شو!
Yes i’m gonna win
بله من میخواهم برنده باشم
مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
- بله حتماً. چه سوال؟
- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی میپرسی؟
- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
- اگر باید بدانی می گویم. ۲۰ دلار.
- پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: میشود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.
پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.
بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کرده است.
شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است.
بخصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خواب هستی پسرم؟
- نه پدر بیدارم.
- من فکر کردم پاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست خندید و فریاد زد : متشکرم بابا
بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت : با اینکه خودت پول داشتی چرا دوباره تقاضای پئل کردی ؟
بعد به پدرش گفت : برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا میتوانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم
و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست.
مقداری خرد پشت "چه میدونم" هست.
و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" هست.
داستان عاشقانهی یک شعر
این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج میگذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج میدهد.دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر میشوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی میکنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار میبیند…مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف میشود.بله نامزد اوستا فرح دیبا بود ..در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان میشود. و در نامه ای از مهرداد اوستا میخواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را میسراید..حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ….
شعری زیبا از مهرداد اوستا :
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
رمــــز عــاشــقـی شعری از تینا ف
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی
دوست گرامی و گرانقدرم جناب اقای رضا حارث ابادی :
با سلام و ادای احترام به شما و وبلاگی که به همت وتکاپوی ان دوست ارجمند حضوری موثر و روشنگر وآموزنده یافته است که مرا بی درنگ به شوق وتحسین وتاملی برانگیخت که جای تحسین وسپاس داشت وصلای عشقی بود که از آن علم وعمل و بالاتر از آن دانا دلی برخاسته بود. یک محور روشن وصمیمی که همچون آقای حارث آبادی سرزنده و با نشاط می نمود و امیدوارم که این مجموعه بسیار خوب همیشه و همواره به جامعیت و کمال خود نزدیکتر شود و پاسخ شایسته ای باشد برای دیگرانی که قدر زندگی را می دانند وبرای تعمیق و سلامت آن تلاش می کنند وهمراه شاعر توانی زمانه ما شفیعی کدکنی می خوانند:
حسرت نبرم به خواب آن مرداب که آرام درون دشت شب خفته است
دریایم و نیست باکم از توفان دریا همه عمر خوابش آشفته است
حسین خسروجردی مرداد 1391/مشهد
باتشکر از دوست عزیزم ضمنا رمان جدید حسین خسروجردی به نام یار بزودی انشا الله منتشر می شود و مطمئنا با موفقیتی چشم گیر روبرو خواهد شد
گذری بر زندگی صادق هدایت
صادق هدایت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدری در تهران تولد یافت. پدرش هدایت قلی خان هدایت (اعتضادالملک) فرزند جعفرقلی خان هدایت(نیرالملک) و مادرش خانم عذری- زیورالملک هدایت دختر حسین قلی خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلی خان هدایت یکی از معروفترین نویسندگان، شعرا و مورخان قرن سیزدهم ایران میباشد که خود از بازماندگان کمال خجندی بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدایی در مدرسه علمیه تهران شد و پس از اتمام این دوره تحصیلی در سال 1293 دوره متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد. در سال 1295 ناراحتی چشم برای او پیش آمد که در نتیجه در تحصیل او وقفه ای حاصل شد ولی در سال 1296 تحصیلات خود را در مدرسه سن لویی تهران ادامه داد که از همین جا با زبان و ادبیات فرانسه آشنایی پیدا کرد.در سال 1304 صادق هدایت دوره تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و در سال 1305 همراه عده ای از دیگر دانشجویان ایرانی برای تحصیل به بلژیک اعزام گردید. او ابتدا در بندر (گان) در بلژیک در دانشگاه این شهر به تحصیل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصیل خود اظهار نارضایتی می کرد تا بالاخره او را به پاریس در فرانسه برای ادامه تحصیل منتقل کردند. صادق هدایت در سال 1307 برای اولین بار دست به خودکشی زد و در ساموا حوالی پاریس عزم کرد خود را در رودخانه مارن غرق کند ولی قایقی سررسید و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت کرد و در همین سال در بانک ملی ایران استخدام شد. در این ایام گروه ربعه شکل گرفت که عبارت بودند از: بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. در سال 1311 به اصفهان مسافرت کرد در همین سال از بانک ملی استعفا داده و در اداره کل تجارت مشغول کار شد.در سال 1312 سفری به شیراز کرد و مدتی در خانه عمویش دکتر کریم هدایت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره کل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال یافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همین سال به تامینات در نظمیه تهران احضار و به علت مطالبی که در کتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجویی و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شرکت سهامی کل ساختمان مشغول به کار شد. در همین سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انکل ساریا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت کرد و مجددا در بانک ملی ایران مشغول به کار شد. در سال 1317 از بانک ملی ایران مجددا استعفا داد و در اداره موسیقی کشور به کار پرداخت و ضمنا همکاری با مجله موسیقی را آغاز کرد و در سال 1319 در دانشکده هنرهای زیبا با سمت مترجم به کار مشغول شد.در سال 1322 همکاری با مجله سخن را آغاز کرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسیای میانه در ازبکستان عازم تاشکند شد. ضمنا همکاری با مجله پیام نور را آغاز کرد و در همین سال مراسم بزرگداشت صادق هدایت در انجمن فرهنگی ایران و شوروی برگزار شد. در سال 1328 برای شرکت در کنگره جهانی هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دلیل مشکلات اداری نتوانست در کنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاریس شد او 48 سال داشت که در 19 فروردین 1330 در همین شهر بوسیله گاز دست به خودکشی زد. مزار او در گورستان پرلاشز در پاریس قرار دارد. او تمام مدت عمر کوتاه خود را در خانه پدری زندگی کرد.
کتاب های منتشر شده توسط صادق هدایت : بوف کور،زنده بگور ،سگ ولگرد ،سه قطره خون ،افسانه آفرینش ،سگ ولگرد ،کاروان اسلام و...
چند جمله از صادق هدایت :
"تنها مرگ است که دروغ نمی گوید"
"عشق چیست؟ برای همه رجاله ها یک هرزگی یک ولنگاری موقتی است . عشق رجاله ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار میکنند پیدا کرد"
"زنان به سه مرد نیاز دارند:
مردی برای عشق ورزیدن ، مردی برای نیاز جنسی و مردی برای آزردن
اما مردان هنرمند می دانند که با عهده دار شدن هر سه نقش می توان زنان را از دو نفر دیگر بی نیاز کرد."
"مرگ، مادر مهربانی است که بچه ی خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده، نوازش میکند و می خواباند."
"در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این درددهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند."