ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghi_news/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

روستای حارث آباد سبزوار

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

رضا حارث آبادی بیهقی

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

دانشگاه حکیم سبزواری

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

دکتر مهیار علوی مقدم

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

بایگانی

پیوندها

۴۶۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالفضل بیهقی» ثبت شده است

در حق خواجه ابوالفضل بیهقی کم لطفی شده است


در حق خواجه ابوالفضل بیهقی کم لطفی شده است

اول آبان ماه هر سال از سوی عده ای از فرهنگ دوستان و علاقه مندان به تاریخ و ادبیات کشورمان ، به عنوان روز بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی تاریخ نگار بزرگ ایران و نویسنده صاحب سبک نثرفارسی پیشنهاد شده است.
با این حال این روز تا کنون در تقویم جمهوری اسلامی ایران رسماً به ثبت نرسیده و حتی متأسفانه جای برگزاری یک مراسم سالیانه محلی نیز درراستای بزرگداشت این مورخ گرانقدر و نویسنده چیره دست ایرانی ، در شهر زادگاهش سبزوار خالی است.
البته در آبان ماه 1386 مراسم بزرگداشتی برای این چهره ملی کشور در دانشگاه حکیم سبزواری برگزار شد ، لیکن چنین مراسمی دیگر ، در سالهای بعد تکرار نشد.
این درحالی است که جایگاه تاریخی و ادبی ابوالفضل بیهقی در نزد اهل دانش و فن جایگاهی بسیار ارزشمند و منحصر به فرد است . به طوری که برخی از متخصصین ، کتاب تاریخ مسعودی (بیهقی) را به لحاظ ادبی شاهنامه نثر فارسی دانسته و به لحاظ تاریخی منبع معتبر و دست اول وقایع تاریخ کشور در دوران غزنویان به حساب آوردده اند.
نظر به همین جایگاه ارزشمند ابوالفضل بیهقی بود که در سال 1386 در جریان برگزاری مراسم بزرگداشت این شخصیت ارزشمند ملی ، دکتر غلامعلی حداد عادل رئیس وقت مجلس شورای اسلامی اقدام به ارسال پیامی پرمغز به ستاد برگزاری این مراسم در دانشگاه حکیم سبزواری کرد .
دراینجا به مناسبت نزدیک شدن به اول آبان روز پیشنهادی بزرگداشت خواجه ابوالفضل بیهقی ،به مسئولیت محترم کشوری ، استانی و شهرستانی یاد آور می شویم امسال :

آیا همایش ملی ابوالفضل بیهقی برگزار می شود؟

آیا روز ملی ابوالفضل بیهقی در تاریخ رسمی کشور درج می گردد؟

 آیا بنای یادمان این نویسنده بزرگ در زادگاهش ساخته و بهربرداری می رسد ؟

و...

دکتر غلامعلی حداد عادل :
خواجه ابوالفضل بیهقی سرآمد مورخان و ادیبان سراسر دوره اسلامی ایران است.

تاریخ گرانسنگ بیهقی نه تنها یک سند تاریخی معتبر، که یک نمونه درخشان نثر فصیح، پخته و سخته فارسی است. اینک جای افسوس است که تنها بخش اندکی از تاریخ مفصلی که خواجه ابوالفضل بیهقی تألیف کرده بود، به جا مانده؛ اما همین مجلد بازمانده، ذخیره ای ارزنده و آموزنده است.
بیهقی دبیری است که نویسندگان و ادیبان باید از وی شیوه درست نویسی و زیبانویسی، و تاریخ نگاران از وی، دقت، عدل، انصاف، شجاعت و صداقت را بیاموزند. اگر از همه کتاب بیهقی تنها «قصه بر دار کردن حسنک وزیر» بر جا مانده بود، همین مختصر می توانست گواه صحت این مدعا باشد که وی سرآمد ادیبان مورخ و مورخان ادیب در سراسر دوره اسلامی ایران است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۳:۲۶
رضا حارث ابادی
ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی Abolfazl Beyhaghi
قلم به دست ابوالفضل بیهقی باشد
نام شاعر :  سیدحکیم بینش


شغل : نویسندگی رادیو،
تحصیلات:  دبستان و دبیرستان را در مشهد خوانده و از دانشگاه اصفهان در رشته شیمی محض لسانس گرفته اند.
نام شعر : قلم به دست ابوالفضل بیهقی باشد

مبارک است بهاری که در تو می بینم
و سورِ بلبل و ساری که در تو بینم
از این بهار که تقویم تازه باز شود
تمام منظره های تو دلنواز شود
به دور دست به صد سال بعد می نگرم
گلم! شود نشود سال سعد می نگرم؟
شود دوباره به قلبت حیات برگردد؟
امیر فاتحی از سومنات بر گردد؟
شود نوشته به دروازه ها و مدخل ها؟
خوش آمدید به شهر طراز اول ها؟
قلم به دست ابوالفضل بیقهی باشد؟
قلم به دست سنایی و مابقی باشد؟
کند طلوع از اینجا ستاره های جهان؟
ستاره بند زند بر تنت ابوریحان؟
شود که خواب ببینم وَ یا خیال کنم؟
ترا خیال قشنگم! عروس سال کنم؟
خیال می کنم آری خیال هم خوب است
خیالِ چشمۀ آب زلال هم خوب است
تو فرض کن که محال است آنچه می بینم
برای سفسطه فرض محال هم خوب است
اگر شکوه به اینجا دوباره برگردد
به آسمان بلندت ستاره بر گردد،
از این بترس که با افتخار آویزیم
دوباره ما حسنک را به دار آویزیم،
کسی به هیأت بوسهل زوزه ای بکشد
کسی شبیه ابو جهل زوزه ای بکشد،
دوباره خوار شود آن بزرگ، فردوسی
از این قبیل موارد دگر چه می پرسی
خدا کند به رخت آب و رنگ برگردد
و روزگار به نفعت قشنگ برگردد
خدا کند که نلرزد دل گوزن آنجا
اگر به کوه تو روزی پلنگ بر گردد
نه دور دور قلم می شود نه دورۀ عشق
اگر به جای قلم ها تفنگ برگردد
دوباره زمزمه های تفنگ می آید
بلی خدا نکند باز جنگ بر گردد
دعا کنیم که نامت چنان بلند شود
چنان که در دهن ما همیشه قند شود
بهار آمده گلها به رقص مشغول است
بهار غزنۀ ما یک بهار مقبول است

منبع :شاعران پارسی زبان  http://irafta.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۱:۱۹
رضا حارث ابادی

 همایش‌‌علمی بزرگداشت بیهقی ( جشنواره فرهنگی هنری بیهقی ) با رویکرد پژوهشی و مطالعاتی  از طریق  فراخوان مقاله به دانشگاه‌های کشور با مساعدت گروه و اساتید زبده گروه ادبیات فارسی برگزار خواهد شد. مقرر شده این همایش در روز اول آبانماه سال جاری 1392 همزمان با روز ملی ابوالفضل بیهقی در محل دانشگاه حکیم سبزواری برگزار گردد .


                                                 موضوعات  همایش علمی:

  1- بررسی‌های و پژوهش‌های تاریخی تاریخ بیهقی          

   2- نقد و تحلیل جنبه‌های هنری و زیباشناسی تاریخ بیهقی
  3- تأثیر تاریخ بیهقی در روند نثر فارسی                      

  4-پژوهش‌های زندگی‌نامه‌ای ابوالفضل بیهقی
  5-تحلیل و برسی نو داستان حسنک وزیر                            

    6- آیین دبیری و دیوانی در تاریخ بیهقی
  7-هنر نویسندگی بیهقی                                            

   8-بررسی ساختار و عناصر  داستانی در تاریخ بیهقی
 9-  بررسی و واکاوی داستانهای کهن ایرانی                    

  10-  سایر موضوعات مرتبط با نظر کمیته علمی.

منبع :جشنواره فرهنگی هنری بیهقی http://sttu.cnf.ir/beyhaghi/fa/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۳۶
رضا حارث ابادی

معرفی یک کتاب



یادنامه ابوالفضل بیهقی به کوشش دکتر محمد جعفر یاحقی

این کتاب، شامل مجموعه مقالات و سخنرانی هایی است که به وسیله استادان و پژوهشگران ایرانی و ‏خارجی، در همایش بزرگداشت «ابوالفضل بیهقی» که در روزهای 21 تا 25 شهریور 1349 در مشهد ‏برگزار شد، ایراد گردید. چاپ سوم این مجموعه ارزشمند با تجدید نظر، حروف چینی جدید، و همراه مقدمه، ‏نمایه و ترجمه مقالات انگلیسی منتشر شده است. عناوین بعضی از مقالات و نویسندگان آنها عبارتنداز: ‏‏«جهان بینی ابوالفضل بیهقی/محمد علی اسلامی ندوشن»، «یاد کرمان از بیهقی/محمد ابراهیم باستانی ‏پاریزی»، «زن در تاریخ بیهقی/شیرین بیانی»، «روش علمی در تاریخ بیهقی/تقی بینش»، «نکاتی راجع به ‏تاریخ بیهقی/محمد پروین گنابادی»، «تحقیق برخی از اماکن تاریخ بیهقی/عبدالحی جیبی»، «بیهقی ‏فیلسوف/محمد تقی دانش پژوه»، «لغات ترکی، مغولی و چینی در تاریخ بیهقی/قیام الدین راعی»، «تحقیق در ‏اشعار و امثال فارسی تاریخ بیهقی/ضیاء الدین سجادی»، «گروه های مذهبی در خراسان عصر غزنویان/ کان ‏کاگایا»، «بررسی تطبیقی تاریخ بیهقی و آثار مورخان دوره سلجوقی/کنت آلن لوتر» و «ابوالفضل بیهقی به ‏عنوان یک تاریخ نگار/راجر سیوری». ‏

کتابشناسی :

‎‎یادنامه ابوالفضل بیهقی (مشهد 21 تا 25 شهریور 1349)‏‎ ‎

به کوشش: دکتر محمد جعفر یاحقی
‏694 ص، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی، 1386، چاپ سوم

مشخصات نشر :

مشهد; انتشارات دانشگاه مشهد,۱۳۴۹ش.
مشخصات ظاهری:
۴۹+۸۲۹+۱۲۸ص. ص.
یادداشت :
نام دیگر کتاب: مجموعه سخنرانیهای مجلس بزرگداشت بیهقی
یادداشت :
نوع چاپ: سربی
یادداشت :
قطع کتاب: وزیری
منبع خبر :
مشار، ج ۵، س ۵۵۷۲
تاریخ :
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۲۹
رضا حارث ابادی

از شناخت ادبی تاریخ بیهقی غافل نمانیم‌ .

بیان نظریه چند ادیب ومورخ در مورد بیهقی وتاریخش.
تاریخ بیهقی‌، بنایی باشکوه و دیرینه سال را مانَد که هرچند عمدة آن در مرور دهور از بین رفته‌، آنچه مانده‌، آشکارا نشانه‌های آن بشکوهی و عظمت را در برابر دیدگان بشر امروز به نمایش نهاده‌. این اثر که در حال حاضر باقیماندة جلد 5 و 5 جلدِ 6 تا 10 از آن در دست است‌، در اصل 30 مجلد بوده است‌.

ابوالحسن علی بن زید بن محمد الاوسی الانصاری معروف به ابن فندق‌: در تاریخ بیهق خود که در 563 تألیف کرده‌، ضمن بیان احوال ابوالفضل بیهقی در مورد تاریخ بیهقی می‌گوید: و آن همانا سی مجلد مصنف زیادت باشد. از آن مجلدی چند در کتابخانه سرخس دیدم و مجلدی چند در کتابخانة مدرسة خاتون مهد عراق رحمها اللّه به نیشابور و مجلدی چند در دست هرکسی و تمام ندیدم‌. سی مجلد بودن تاریخ بیهقی را بعضی از مورخین دیگر چون حُمَدالله مستوفی در صفحة 258 نزهة‌القلوب‌، طبع بمبئی نیز متذکر گردیده‌اند. (اقبال‌، مجموعه مقالات‌، 1350:64) هم‌، نویسندة «ادبیات کلاسیک فارسی‌»: ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی در عهد سلطنت سلطان فرخزاد بخش اعظم کتاب سی جلدی خویش تاریخ غزنویان‌ را تصنیف کرد که یک ششم آن در برگیرندة دوران سلطنت سلطان مسعود اول (فرمانروایی 432 ـ 422 ق‌) بازمانده است‌،

از میان مورخان بعد از بیهقی تنها چند تن را می‌شناسیم که احتمالاً به بخشهای مفقود شدة کتاب او دست یافته‌اند. پیش از همه‌، ابوالحسن زید بیهقی همولایتی ابوالفضل است که گزارش قحطی سال 401 و پاره‌ای مطالب دیگر را به نقل از بیهقی آورده است‌.

عوفی گردآورندة جوامع‌الحکایات نیز از بخشهای «یمینی‌» و «مسعودی‌» بیهقی حکایتی چند نقل کرده است‌. (بیهقی‌، تاریخ بیهقی‌، تصحیح فیاض‌، دیباچة یاحقی‌، 1375: هفده‌)

دکتر محمد نظام‌الدین معلم دارالفنون عثمانیة حیدرآباد دکن در کتاب بسیار نفیسی که در سال 1929 م (1348 ق‌) ]1308 ش‌[ به انگلیسی تحت عنوان مقدمه در باب جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات تألیف سدیدالدین محمد عوفی‌6 تألیف کرده شرح بالنسبه مبسوطی از تاریخ بیهقی نگاشته و عموم حکایات و اخباری را که به قطع یا به حدس می‌توان گفت عوفی از تاریخ ناصری‌ خواجه ابوالفضل برداشته‌، نشان داده و یک قسمت عمده از اخبار مجلدات مفقودة این تاریخ را که در جوامع‌الحکایات باقی است تعیین نموده‌. (اقبال‌، مقالات‌، 1350:286)
قاضی منهاج سراج جوزجانی‌ از مورخانی است که بعضی از اوراق مفقودة اثر بیهقی را دیده و اخباری از آن نقل کرده‌اند.، و عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشا و مورخ دیگر عهد مغول یک جا از کتاب بیهقی بهره برده‌: ابوالفضل بیهقی در تاریخ ناصری آورده است که به وقت مراجعت سلطان (محمود) از سومنات‌، یکی از شکره‌داران او اژدهای بزرگ را بکشت‌. پوست آن بیرون کشیدند. طول آن سی گز بود و عرض آن چهار گز.
از مورخان عصر تیموری‌، تنها حافظ ابرو  به گونه‌ای محسوس از بخش گمشدة بیهقی بهره برده‌. وی گزارش باغ مشهور و و پرمؤونة سلطان محمود را به قلم آورده است‌: ابوالفضل بیهقی در «تاریخ سلطان محمود»11 آورده است که سلطان محمود در بلخ‌، باغی به تکلف بساخت‌، چنانکه دور آن باغ یک فرسنگ بود... (بیهقی‌، همان‌: هفده و هجده‌)
چنانکه اشاره شد، بقیة کتاب بزرگ و ذیقیمت تاریخ بیهقی که به احتمال قوی لااقل یک قسمت مهم آن ـ علاوه بر 5 جلد و نیمه‌ای که در دست است ـ تا حدود قرن نهم هجری در میان بوده‌، حالیه از بین رفته است‌. (اقبال‌، مجموعه مقالات‌، 1350: 284)

قول دیگری نیز وجود دارد که از احتمال ناقص بودن این تألیف در همان آغاز کار خبر می‌دهد. (محیط طباطبایی‌، مجله یغما، 1349: 389) یا در مورد نامة بزرگان تگیناباد به امیر مسعود، مصححان با توجه به دیگرگونی شیوة نگارش احتمال داده‌اند که این قطعه از بیهقی نباشد. در چاپ دوم تاریخ بیهقی این تردید از سوی مرحوم دکتر فیاض تقریباً به یقین گراییده است تا آنجا که این قسمت به بخش ملحقات کتاب برده شده است‌. (روانپور، گزیدة تاریخ بیهقی‌، 1374: 34)
تاریخ بیهقی که به تفاریق از ابتدای این نوشته‌، نامهای دیگر اطلاق شده بر آن ذکر گردیده‌، گاه تاریخ مسعودی خوانده شده‌. (تاریخ بیهقی‌، 1375، پیشگفتار خطیب رهبر: نهم‌) مرحوم نفیسی‌، تصحیح و شرح خود از تاریخ بیهقی را با نام تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی منتشر کرده و جعفر مدرس صادقی در «ویرایش متن‌» تاریخ بیهقی ـ منتشره در 1383 ـ در نمایة فهرست‌نویسی پیش از انتشار، «عنوان دیگر» این اثر را «تاریخ مسعودی‌» آورده است‌. در عبارت یان ریپکا نیز تاریخ مسعودی خوانده شده است و نیز تاریخ آل ناصر: تاریخ مسعودی‌، از سال 451  . مربوط به دوران سلطان مسعود که تاریخ بیهقی نامیده می‌شود و محتملاً تحت عنوان تاریخ آل ناصر (یعنی تاریخ سلسلة ناصرالدین سبکتگین پدر سلطان محمود غزنوی‌) نگارش یافته است‌. (تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه‌، 1381: 338)
به نظر مرحوم شکری مشهورترین اثر ابوالفضل بیهقی تاریخ آل سبکتگین است و بنابر مشهور متجاوز از سی مجلد بوده است که امروزه جز یک پنجم آن به نام تاریخ مسعودی که به تاریخ بیهقی مشهور است در دست نیست‌. (گزیدة تاریخ بیهقی‌، 1366: 11)

مرحوم صفا نیز اثر اصلی و سی جلدی ابوالفضل بیهقی را در شرح سلطنت آل ناصر یا آل سبکتگین می‌داند. (گنج و گنجینه‌، 1367: 84)
در توضیح وجه تسمیه تاریخ بیهقی به تاریخ ناصری گفته می‌شود: کتابی که امروز به نام تاریخ بیهقی می‌شناسیم در آغاز تاریخ ناصری خوانده می‌شده است به دو احتمال‌: نخست به اعتبار لقب سبکتگین ـ پدر محمود غزنوی ـ که ناصرالدین است و این کتاب تاریخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وی بوده و دیگر لقب سلطان مسعود که ناصرولدین الله بوده است‌. (روانپور، گزیدة تاریخ بیهقی‌، 1374: 3) ولی از این نکته که عوفی در دو موضع‌، وقتی از بخشهای ناصری تاریخ بیهقی یاد می‌کند حکایات مربوط به زمان سلطان مسعود و بعد از آن را نقل می‌کند (جوامع‌الحکایات‌، 62 ـ 1359، جزء دوم از قسم سوم‌: 446 و 571) احتمال تسمیه به لقب مسعود «ناصرلدین الله» قوت می‌یابد. (یاحقی ـ سیدی‌، دیبای خسروانی‌، 1384: 15)
نامها یا تعبیرهای دیگری نیز در مورد تاریخ بیهقی به کار رفته است‌. تاریخ غزنویان (آربری‌، ادبیات کلاسیک فارسی‌، 1371: 91) از همین قبیل است نامهای دیگر برای مجموعه 30 جلدی‌: جامع‌التواریخ یا جامع فی تاریخ آل سبکتگین یا تاریخ آل محمود یا تاریخ آل سبکتگین (بیهقی‌، تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی‌، تصحیح نفیسی‌، 32 ـ 1319، 1:ج‌)
با این همه‌، قدر مسلم‌، بیهقی وقایع مهم دوران غزنویان را از ابتدای روزگار سبکتگین تا اوایل سلطنت ابراهیم (451 ـ 367) یعنی وقایع 84 سال را نگاشته‌، و گویا چنانکه خود وی اشاره می‌کند حوادث بین سنوات 367 و 409 را از کتاب تاریخ محمود وراق‌12 اتخاذ کرده است و چون کتابی که از بیهقی امروز در دست است شامل وقایع بین سالهای 421 و 431 سال فرار سلطان مسعود به هند و مختصری از تاریخ خوارزم و فتح آن به دست سلطان محمود در سال 407 می‌شود معلوم می‌گردد قسمت کلی آن از بین رفته‌. (پرویز، تاریخ دیالمه و غزنویان‌، 1336: 467 و 468) پیداست که بیهقی گرچه خود رجلی آگاه و در میدان بوده و از جزئیات و مهام امور با خبر بوده‌، سعی می‌کرده قول خود را پس از تأیید و تواتر توسط افراد ثقه کتابت نماید: افرادی چون ابوریحان بیرونی‌13، و کتابش ـ المسامره فی اخبار خوارزم ـ در حوادث و اخبار خوارزم‌. (زریاب خویی‌، بزم آورد، 1368: 50) بیهقی عملاً منبع و مأخذ دست اول روزگار خود و بلکه روزگاران دیگر را پدید آورده است‌.
می‌پذیریم که ما در این مطالعه بقایای تاریخ بیهقی را مورد بررسی قرار می‌دهیم چرا که تاریخ بیهقی یعنی قسمت مسعودی‌ِ در دست که خود بخشی است از تألیف بزرگ گمشدة بیهقی‌. همین هم در حدّ خود کتاب ناقصی است و سر و ته آن در جزء سایر قسمتهای گمشده از میان رفته است و امروز کسی نسخه‌ای سراغ ندارد که این گمشده‌ها را داشته باشد. یک افتادگی بزرگ هست در وسط کتاب که به قدر یک سال تاریخ از اواخر سال 425 تا اواخر سال 426 از دست رفته است‌. افتادگی دیگری هم مرحوم قزوینی احتمال داده است که در مرز میان مجلد هشتم و نهم واقع شده است به طوری که آغاز مجلد نهم را از میان برده است و جایی که امروز ما برای مجلد نهم در نظر می‌گیریم به حدس و احتمال است و قطعی نیست‌. (بیهقی‌، تصحیح فیاض‌، 1383: 38) اما با آنکه بیهقی وقایع دوره‌ای 84 ساله را به دقت نگاشته‌، نیز می‌پذیریم که اهتمام به رساندن حتی یک خبر از 10 قرن قبل اهمیت فراوان دارد چنانکه حتی یک خبر از قرون مانده در غبار از نفاست و قدر فراوانی برخوردار است‌.
پرواضح است که در این مطالعه نگاه مصححانه در بین نخواهد بود و ما با مبنا قراردادن تاریخ بیهقی تصحیح مرحوم فیاض که چاپ اول آن در سال 1350 در دانشگاه فردوسی مشهد صورت تحقق گرفته است در ارزشهای ادبی تاریخ بیهقی تحقیق خواهیم کرد; بی‌آنکه ارزشهای تاریخ نگارانة این اثر ارزشمند ادبی را نفی کرده باشیم‌. نگارنده امیدوار است که بتواند از عهدة تبیین ارزشها و زیبایی‌شناسی ادبی این اثر که نوعاً متأثر از نام مشهور خود «تاریخ‌» صرف تلقی شده و از وجوه ادبی آن غفلت شده است برآید. نیز امیدوار است بتواند در این نگارش خود را از در افتادن به چنبرة تکرار آنچه دیگران ـ بلکه درست‌تر، دقیق‌تر و زیباتر ـ گفته‌اند برهاند; هرچند می‌پندارد ارزشهای ادبی تاریخ بیهقی به اختصار و پراکنده و نه در قالب طرحی احتمالاً جامع مورد اشاره قرار گرفته است و دست کم این نکته را موجد نگرانی تکرار در تأمل و تفصیل خود نمی‌داند. این ارزشها از مشربی آب می‌خورند که با زبانی زلال‌، زیباییهای زندگی و زاویه‌های ذهن و ذوق را روایت می‌کنند و بر مذهبی می‌روند که پدیدآورندگان آثار ادبی در آن قلم و قدم می‌زنند; در فضا و هوایی که آثار ادبی در آن تنفس می‌کنند. (صنعتی‌، «نظریه‌پردازان غرب و ماهیت ادب‌»، 1375: 1) گرچه به نظر بعضی از استادان سخن‌، «تعریف جامع و مانع منطقی از ادب چه حاجت‌؟ حقیقت و جوهر واقعی ادب برای کسانی که با آثار ادبی شاعران و نویسندگان زبان خویش یا بعضی زبانهای دیگر آشنایی دارند پوشیده نیست‌.» (زرین‌کوب‌، نقد ادبی‌، 1361، 1: 8) جسارتاً، می‌توان گفت ادب ـ یعنی آنچه صفت ارزشهای مورد مطالعه در این نوشته قرار گرفته ـ هنر بیان عقاید و افکار و عواطف با کلمات است‌. (صنعتی‌، «تعریفی برای ادب‌»، 1376: 9)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۱۶
رضا حارث ابادی

روانشناسی شخصیت بیهقی 

«توصیف روانشناسی شخصیت بیهقی بر مبنای متن تاریخ بیهقی»
منتقدان و پژوهشگران ما اظهار نظر هایشان یا دانشگاهی است یا تفسیری؛ ادبیات را با پزشکی اشتباه گرفته اند و فکر میکنند که جدید ترین دست یافته ها بهترین است و قدیمیها دیگر به درد نمی خورد. اما در این مقاله میخواهم رویکردی روانشناسانه به تاریخ بیهقی داشته باشم و از در ورای اثر از چهره و منش مولف پرده برداری کنم و در پی راه یافتن به درون شخصیت بیهقی هستم. اگرچه این با استفاده از تاریخ بیهقی مشکل است.
حضور بیهقی در داستان در دو ساختار قابل طبقه بندی است:
الف) حضور آگاهانه و عامدانه
در خلال داستانها با بخشهایی مواجه می شویم که بیهقی از زبان خود آغاز سخن می کند و در ابواب گوناگون از زبان خو.د سخن میگوید. این بخش اگرچه چهره بیهقی را تا حدود زیادی مشخص می کند وی چون آگاهانه است نمی تواند از لحاظ روانشناسانه ملاک قضاوت درمورد شخصیت بیهقی واقع شود.
 ب) حضور غیر آگاهانه و غیر ارادی

سراسر کتاب عرصه حضور نامرئی بیهقی است و در این مجال به بخشی از آن پرداخته می شود.
بسیاری از آنچه بیهقی ذکر می کند به چشم خود دیده است و میتوان گفت بیهقی خود یکی از شخصیتهای این رمان طولانی است.
بیهقی در طول داستان خود ناظری ساکت و بی سر وصدا بوده و تنها مانند دوربینی به ثبت آنچه هست می پردازد و هیچ بروز نمی دهد ولیکن در کتاب خود حضوری پر رنگ و قوی دارد و آنچه را در آن سالها در خود ریخته و به زبان نیاورده در خلال داستانها بیان میکند.
این کتاب تاریخ غزنویان نیست بلکه تاریخ غزنویان از دیدگاه بیهقی است. او در نقاط اوج داستانها خود تحت تاثیر قرار گرفته و حضور می یابد. مثلا در داستان افشین و بودلف بیهقی خود بیش از اندازه تحت تاثیر داستان خود بوده است. در این داستان در روبرو شدن افشین و احمد ابی دواد هر دو شخصیت داستان هیجان زده اند و حالات روحی نامتعادل و نامناسبی دارند و این حالت به بیهقی هم منتقل شده. بسامد بالای فعلها در این داستان بریده بریده بودن و کوتاه بودن جملات، نشانگر هیجان زدگی و التهاب روحی خود بیهقی است. در پایان داستان که همه چیز به خیر و خوشی تمام می شود این هیجان فروکش کرده و بیهقی هم به آرامشی می رسد.
در داستان حسنک وزیر که تاثیر گذارترین و قوی ترین داستان از حیث ساخت و پرداخت است چهره بیهقی از همه جا بهتر روشن می شود. در تمام کتاب شاید بیهقی هیچگاه تا این حد اندوه زده و غم بار و شکسته دل نیست. از جملاتش بوی تاثر و تالم می آید. آهنگ کشدار و سنگین کلام و جملات طولانی از انسانی مصیبت دیده حکایت دارد. انسانی که از نااهلی زمانه به حد اعلای انزجار و تنفر رسیده است. حال بر مبنا یاین تئوری به دنبال ویژگیهای شخصیتی بیهقی از خلال متن می رویم.
1-خویشتن دار ی و خود پرهیزی
الف) اگر چه بسیاری بر آنند بیهقی انسانی جدی و عبوس است اما علی رغم این ظاهر خشک روحیه ای لطیف و شاعرانه دارد و متن هم از مایه های شعری و آهنگ درونی برخوردار است و در گلوگاههای کلام آهنگی کاملا شاعرانه به خود می گیرد.
تناقضی در شخصیت او می بینیم. از یک سو ظاهر خشک و عبوس و از سویی کلام شاعرانه. این تناقض حاکی از نوعی روحیه پرهیز کاری و خویشتن داری است.
ب) بیهقی با آوردن تمثیلهای گوناگون و برابر قراردادن آنها با اتفاقات رخ داده به نحوی می خواهد آنچه را که نمی تواند به خواننده صریح بگوید از تمثیل مشخص کند. مثل داستان حسنک و سپس بیان داستان عبدا... زبیر و ...
ج) ذکر آیات و اشعار نشان دهنده تعامل دوسویه متن و نویسنده است و نویسنده ذهنیت پنهان شده خویش را در خلال آن می گنجاند. آنجا که در پایان داستانها پند می دهد و نتیجه گیری می کند در حقیقت نظر خودش را نشان می دهد و در بسیاری از داستانها ناخشنودی اش را از اتفاقات در خلال اشعار یا نتیجه گیری ها  بیان کرده. او مانند کارگردانی که پشت دوربین است تدوین را به نحوی انجام می دهد که خواننده به نتیجه دلخواه کارگردان برسد. تصاویر را نشان می دهد و قضاوت را به خواننده واگذار می کند. خود پرهیزی و محافظه کاری اش آن چنان قوی است که حتی پس از سالها نمی خواهد حرف خود را آشکار بی پرده بگوید.
برای تایید روحیه پرهیز منشی و احتیاط کاری او به شواهدی تاریخی هم اشاره می کنیم.
بیهقی 19 سال شاگردی بونصر مشکان را کرده است. و همه جا از او به نیکی و بزرگی یاد می کند و بسیار تحت تاثیر تربیتهای استادش بوده است. از سوی دیگر بونصر مشکان از جمله درباریان زیرک و محافظه کار دربار غزنوی است. شیوه سلوک و رفتار بونصر نیز حاکی از آینده نگری و احتیاط منشی اوست.برخورد بسیار بزرگ منشانه و صبورانه و خویشتن داری  بیهقی با آنها که کتابش را به قصد ناچیز کرده اند نیز موید این ادعاست. بیهقی در هیچ شرایطی به عملی ناسنجیده دست نمی زند.
2- روحیه نکته سنجی و دقت نظر
بیهقی انسانی است باریک بین و نکته سنج در اشراف یابی به کنه مطالب که حاکی از دقت نظر بیش از حد اوست.  چون از ابتدا قصد نوشتن تاریخ داشته به مسائل و اتفاقات توجه خاصی مبذول کرده و همواره دنبال علت وقایع بوده و مخفی ترین تصمیمات هم بر او مخفی نمانده و این روحیه ریشه یابی علت و معلولی حوادث از بارزترین وجوه شخصیتی بیهقی است.
توضیحات ریز و دقیق بیهقی از نحوه بار دادن، ایستادن و نشستن درباریان در دربار، شرح اعیاد و مراسم آذین بندی شهرها و راهها، توصیف دقیق لباس افراد و... گواهی دیگر بر نکته سنجی اوست.
3- آزادگی و امانت داری
از دیگر خصال بیهقی حسن نظر نسبت به ولی نعمت است و همواره در حق آنانی که در حق وی نیکویی کرده اند وفاداری و امانت داری را رعایت می کرده است. او در میان درباریان بیشترین ارادت را به مسعود ابراز داشته است. ارادت مخلصانه بیهقی نسبت به استادش بونصر مشکان نیز از این مقوله است.

منبع : مهران مرادی http://www.anobanini.ir/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۷
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی کیست؟ او چگونه شخصیتی داشته که توانسته چنین اثر هنری- ادبی بزرگی را برای «انسان ایرانی» به یادگار گذارد .

    ابوالفضل بیهقی «گزارشگر حقیقت» است. بنابراین تاریخ بیهقی «تاریخ حقیقت» است. «تاریخ حقیقت» یعنی تاریخ «تاریخ اندیشه» است، از زبان اندیشمندی، اندیشنده در زیر و بم تاریخ؛ او تنها «تاریخ نگار» نیست بلکه یک روان شناس اجتماعی است و تاریخ اش بیان تام و تمام «شخصیت های پیچیده تاریخ عصر غزنوی» می باشد. از دیدگاه «روان شناسی» و «روان پژوهی» به تاریخ بیهقی می نگریم تا شخصیتی چون «بوسهل زوزنی» را باز شناسیم و در مقابلش آن مرد بزرگ، آن بزرگ مرد سیاسی «حسنک وزیر» را؛ گویا هنوز شخصیت هایی چون «بوسهل» که به بیماری «حسد»، «دروغ»، «جاه طلبی سیاسی» ... مبتلا هستند در جامعه امروز ایران فراوان می توان یافت. باری این مورخ بزرگ، راز طریق مطالعه تاریخ یک «روان شناس شناخت گرا» شده بود. مگر ویگوتسکی این چنین نبود که از تاریخ به روان شناسی ره برد!! «تاریخ بیهقی» و نوع نگرش ابوالفضل بیهقی را فقط می توان از مطالعه دقیق اثرش شناخت.

     بیهقی در چم و خم حوادث عصر عزنوی پخته شد و در دستگاه دیوان سالاری غزنوی به بار آمد. دستگاه دیوانی که ریشه هایش تا عصر سامانی و هخامنشی تداوم می یافت باری، بیهقی، پرورده ی فرهنگ اصیل ایرانی است. فرهنگی که ریشه اش در خرد اهورایی زرتشت گاث ها و فردوسی بزرگ است؛ نه بیماری های فرهنگی دیگر. ابوالفضل بیهقی دارای ساختار فکری خرد گرایی است که به نوعی می توان گفت برگرفته شده از جریان حاکم عقل گرایی عصر سامانی و اوایل غزنوی می باشد. تعجبی نیست که مورخی آگاه و اندیشمند در عصر زیسته که فردوسی، ابوریحان و ابن سینا در آن عصر زیسته اند.

فضای علمی حاکم بر عصر بیهقی بر نگرش تاریخ نگاری وی نیز تاثیر عمده داشت. روان ابوالفضل بیهقی از سلامت و صلابت و استواری برخوردار است که می توان در ساختار زبان نثرزیبای بیهقی مشاهده کرد «زبان و اندیشه» دو محور اساسی شگل گیری روان و شخصیت هر فردی اند با مطالعه «زبان» او است که به صلابت و استحکام یک شخصیت «ساخت گرا» با «فرمی» در حال تحول و نوآوری پی می بریم. بیهقی درفن روایت وفن داستان گویی و آفرینش تصاویر صحنه های تاریخی تا بدان جا مهارت دارد که خواننده حس می کند که در حال، ناظر بر اجرای این ماجراهاست. همین قدرت مغزی بیهقی از دیدگاه «شناخت گرایی، نشان آن است که «نورون های آئینه ای» مغز بیهقی فعال اند و اندیشه ای او توانایی سیستمی شناخت شناخت ر کاملا برخوردار است. بیهقی حوادث را به گونه ای تصویر سازی می کند که گوئی صحنه ی تاتر است. شخصیت های تاریخی، در حال بازی کردن نقش هاشان هستند ولی چون فیلم نامه واقعی و عین تاریخ است، باورمندیش برای خواننده سهل و آسان و لذت بخش است.

«فلسفه تاریخ» را در تاریخ بیهقی نه به صورت نظریه های فلسفی بلکه به صورت «عمل گرایی واقعی» در می یابیم. از نظر فلسفه تاریخ بیهقی، تاریخ، سیاست است و سیاست یعنی «واقع گرایی» فلسفه ی حیات؛ از نظر ابوالفضل بیهقی تاریخ، تابع احتمالات است و انسان باید خردگرایانه بتواند چرخش روزگار را پیش بینی نماید کوچکترین لغزش در پیش بینی احتمالات حوادث سیاسی سرانجام دردناک حسنک وزیر را خواهد داشت. سرانجام و شخصیت حسنک بحث طولانی است که در این مجال نگنجد و ما آن را به فرصت دیگری وا می نهیم.

«انسان» از نظر جهان بینی بیهقی،موجودی خطاپذیر است همچون حسنک و گاه از خطا هم چاره ای نیست او به دنبال «انسان کامل» نیست «انسان بیهقی» انسانی اجتماعی سیاسی است. این انسان دارای «اندیشه دینی- اسطوره ای» است که در حال گذر به سوی «خرد دینی» است. از ویژگی های برجسته شناخت شناسی ابوالفضل بیهقی یکی همین است که او آرمان گرایی افلاطونی ناکجا آبادی به انسان ندارد. آرمان گرایی از «انسان کامل» که به وسیله ای افکار نو افلاطونی عرفای ایرانی سال ها و قرن ها اندیشه ایرانی را از «انسان اجتماعی» و در نتیجه از «شهروند» و « شهر» و «آزادی» دور ساخت.

به نوعی از دیدگاه روان شناختی، بیهقی روان خود و اندیشه خود را نیز بر روی تاریخ بیهقی  فرافکنی کرده است چرا که به هیچ گاه تاریخ های عصر بیهقی شباهتی به اثر او ندارد. لذا به شک متن تاریخ بیهقی تحت تاثیر مستقیم ساختار روانی بیهقی است.

این فرافکنی روان شناسانه نه از روی ناخود آگاه بیهقی،  بلکه کاملا از سوی روان آگاه بیهقی فرافکنی شده است و آگاهانه «تاریخ نگاری» را «هنر» کرده است بنابراین جا دارد که از دیدگاه «روان شناسی هنر»  هم تاریخ بیهقی مورد بررسی قرار بگیرد.

«شخصیت بیهقی» برون گرا است. روانی پویا، اندیشه ای حقیقت جو، انسان اجتماعی و مشارکت جو، کمتر محافظه کار اما نه شخصیتی تندرو، معتقد به اصول اخلاقی اما با سنجش اوضاع و احوال، خوش بین، و سیاست آشنا و وفادار است.

    «بیهقی» در وفاداری و احترام، استادش بونصر هیچ کوتاهی نمی کند اما بونصر را انتقاد نیز می کند. او پرورده عصر اصول گرایی عصر محمود غزنوی است. لذا معتقد به «ساختارها» است اما «فرم پذیر» و متحول از درون نیز می باشد به همین سبب سالها در ساختار دیوانی دوام می آورد و می نویسد. دوران او، عصری با شخصیت های بولادپن است اما دریغا که عصرمسعودی،سرآغازعصرانحطاط می گردد، فرومایگان و شخصیت های ضعیفی چون بوسهل زوزنی مجال ظهور می یابند. این شخصیت ها درون گرا، سیاست پیشه با عقده های سرکوفته اند که در چنگال بیماری حسادت و کینه گرفتارند.

    بیهقی، هم چون روانکاوی تیزبین که از ویژگی های یک نویسنده چیره دست است به خوبی شخصیت بوسهل زوزنی را به تصویر نثر در می آورد.

نویسنده :فرهنگ جهانبخش farhang-jahanbakhsh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۲:۵۷
رضا حارث ابادی
 
تاریخ بیهقی ابوالفضل بیهقی
http://abolfazlbeyhaghi.persianblog.ir/
تغییر آدرس وبلاگ ابوالفضل بیهقی
با سلام و درود بر تمامی دوستان و دوستداران تاریخ و ادبیات فارسی و یگانه استاد مسلم نثر فارسی ، استاد ابوالفضل بیهقی

... ضمن تشکر از راهنمایی ها ، توجهات مفید و ارزشمند شما اساتید ، دانشجویان و علاقمندان ابوالفضل بیهقی در سرتاسر گیتی و در جهت ارج نهادن به نظرات شما عزیزان تصمیم به تغییر آدرس وبلاگ گرفتیم و آدرس وبلاگ را به شرح ذیل تغییر دادیم :

آدرس قبلی وبلاگ : http://rezaharesabadi.persianblog.ir/

آدرس جدید وبلاگ : http://abolfazlbeyhaghi.persianblog.ir/

امیدواریم با انتقادات ، پیشنهادات و راهنمایی های شما عزیزان بتوانیم صفحه ای که شما دوست دارید و با مطالب مورد نیازتان تهیه کنیم .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۲ ، ۱۱:۵۶
رضا حارث ابادی

روایت سپهسالار غازی در تاریخ بیهقی

  بیست‌وپنجمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی داستان «فروگرفتن حاجب غازی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۱۹ تیرماه با سخنرانی دکتر محمد دهقانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
 
روایت سپهسالار غازی در تاریخ بیهقی

 

 

آناهید خزیر: در ابتدای نشست دکتر دهقانی گفت: حاجب غازی، یا سالارغازی یا سپهسالار غازی، کسی است که در زمان محمود غزنوی برای پاکسازی خراسان از ترکمانان به او ماموریت مهمی داده شد. آمدن ترکمانان به خراسان و ریشه گرفتن آن‌ها داستان مفصلی دارد. محمود غزنوی فکر می‌کرد که از لحاظ نظامی ممکن است ترکمانان سلجوقی منافعی نصیب او کنند. پس فریب خورد و به آن‌ها اجازه داد از رود جیحون عبور کنند و وارد خراسان شوند. چنین قرار شد که منطقه‌ای به ترکمانان اختصاص داده شود و هرگاه محمود به نیروی نظامی نیاز داشت از آن‌ها کمک بگیرد. محمود هم با خانات ترکستان و هم امرای خوارزم- آل مامون- در کشمکش بود و احساس امنیت نمی‌کرد و می‌خواست آن‌ها را سرکوب کند و مناطقشان را تحت نفوذ خود بگیرد. در مورد خوارزم سال‌ها طول کشید تا به کمک وزیر خود- خواجه احمد حسن- آن‌جا را به دست بیاورد. ولی در مورد ترکستان این اتفاق نیفتاد و محمود ناچار بود که در شرایط جنگ و صلح با آن‌ها به‌سر بَرَد. برای همین بود که تصمیم گرفت از نیروی ترکمانان علیه خانات ترکستان استفاده کند اما آمدن ترکمانان‌‌ همان و شروع به غارتگری آن‌ها ه‌مان. ناچار محمود برای اخراج ترکمانان، ارسلان جاذب، سپهسالار خراسان، و حاجب غازی را به جنگ آن‌ها فرستاد. ارسلان جاذب در این جنگ کشته شد و حاجب غازی جانشین او شد. بدین‌گونه او قدرت بسیاری به‌دست آورد.

حاجب غازی چشم راست و مورد اعتماد مسعود غزنوی
بعد‌ها که محمود درگذشت گمان می‌رفت که سالار غازی، کسی که از جانب محمود سپهسالاری خراسان را یافته است، در ماجرای مسعود و محمد طرف محمد را بگیرد. اما چنین نشد و سالار غازی جانب مسعود را گرفت و بخش بزرگی از سپاه خراسان را به دربار مسعود آورد. بدین‌گونه او چشم راست و مورد اعتماد مسعود شد و در کنار اریارق قرار گرفت. گویی قدرت او دو چندان شده بود. درباریان نقشه کشیدند تا او را از اریارق جدا کنند اما بهانه‌هایی که درباریان راجع به اریارق داشتند، درباره‌ی او پیدا نمی‌کردند. چون سالار غازی نه تنها تمردی نکرده بود بلکه ارتباط نزدیکی با مسعود داشت. درباریان که می‌دیدند به‌سادگی نمی‌توانند او را از میان بردارند، توطئه‌ای دوسویه علیه او چیدند. یعنی به بدگمان کردن دوطرف نسبت به هم کوشیدند. سالار غازی پس از فروگرفتن اریارق ترسیده بود و درباریان گزارش‌هایی از مجالس خصوصی او به گوش مسعود می‌رساندند تا او را بدگمان کنند. چون مسعود در ابتدای حکومت بود و چندان احساس امنیت نمی‌کرد. در حقیقت احساس می‌کرد که مشروعیتش مورد سوال است. پس احساس ناامنی می‌کرد. این احساس، هرچه از حکومتش می‌گذشت، بیشتر و بیشتر می‌شد تا آنکه در اواخر سلطنتش تبدیل به بیماری شد. در ماجرای فروگرفتن سالار غازی یکی دو سالی از حکومت او گذشته بود و بدگمانی او هنوز شدت پیدا نکرده بود. به هرحال داستان این فروگیری به روایت بیهقی چنین است:
بخش‌هایی از داستان حاجب غازی در تاریخ بیهقی
 «دیگر روز غازی به درگاه آمد که اریارق را نشانده بودند- سخت آزار کشیده و ترسان گشته. چون بار بگسست، امیر با وزیر و غازی خالی کرد و گفت: «حال این مرد دیگر است و حال خدمتکاران دیگر. او مردی گردن‌کش و مهتر شده بود، به روزگار پدر ما. به آن‌جای که خون‌های ناحق ریخت و عمال و صاحب‌بریدان را زهره نبود که حال وی به تمامی بازنمودندی که بیم جان بود: که راه‌ها بگرفتندی و بی‌جواز او کس نتوانست رفت. و به طلب پدر ما نیامده بودی از هندوستان و نمی‌آمدی. و اگر قصد او کردندی، بسیار فساد انگیختی. و خواجه بسیار افسون کرده است تا وی را بتوانست آوردن.»
 «احمد حسن در هندوستان بود و هنگامی که به دستور مسعود آزاد شد، اریارق را فریب داد و با زبان چرب و نرم و حیله‌گری او را به دربار مسعود کشاند. این عبارت، اشاره به آن واقعه دارد. مسعود چنین ادامه می‌دهد که: چنین چاکر به کار نیاید. و این به آن گفتم تا سپاه‌سالار دل خویش را مشغول نکند به این سبب که رفت. حال وی دیگر است و آن خدمت که وی کرده است ما را به آن وقت که ما به سپاهان بودیم و از آن‌جا قصد قصدار خراسان کردیم. او زمین بوسه داد و گفت: «من بنده‌ام. و اگر ستوربانی فرماید به جای این شغل، مرا فخر است. فرمان خداوند را باشد- که وی حال بندگان بهتر داند.» و خواجه فصلی چند سخن نیکو گفت، هم در این معنی اریارق و هم در باب دلگرمی غازی، چنان که او دانستی گفت.»
در واقع احمد حسن، حاجب غازی را فریب می‌دهد و طوری سخن می‌گوید که از ترس و بدگمانی او کم بکند. احمد حسن دلخوشی از این نورسیدگان نداشت و می‌خواست آن‌ها را از میان بردارد. اما در ظاهر چهره‌ی خوبی از خود نشان می‌داد. در حالی که در باطن کمک به نابودی آن‌ها می‌کرد. ظاهرا دیگر برای او سرنوشت حکومت غزنوی مهم نبود و بیشتر به انتقام‌گیری‌های شخصی خود می‌اندیشید.
 «و پس بازگشتند هر دو. خواجه با وی به طارم بنشست و استادم- بونصر- را بخواند تا آن‌چه از اریارق رفته بود از تهور‌ها و تعدی‌ها، چنان که به دشمنان القا کنند و بازنمایند، وی همه بازنمود. چنان که غازی به تعجب بماند و گفت: «به هیچ حال روا نبود آن را فرو گذاشتن.» و بونصر برفت و با امیر بگفت و جواب‌های نیکو بیاورد. و این هر دو مهتر سخنان دلپذیر گفتند، تا غازی خوشدل شد و بازگشت.»
 «و چنان افتاد که غازی پس از برافتادن اریارق بدگمان شد و خویشتن را فراهم گرفت و دست از شراب بکشید و چون نومیدی می‌آمد و می‌شد. و در خلوت با کسی سخن می‌راند نومیدی می‌نمود و می‌گریست. و یکی ده می‌کردند و دروغ‌ها می‌گفتند و بازمی‌رسانیدند تا دیگ پُر شد و امیر را دل بگرفت، و هم با این همه تحمل‌های پادشاهانه می‌کرد.»
در حقیقت نزدیک‌ترین غلامان و کنیزکان را می‌خریدند و تطمیع می‌کردند و به جاسوسی می‌گماردند. در ماجرای همین سالار غازی می‌خوانیم که چگونه از کنیز او استفاده می‌کنند تا نقشه‌های خود را پیش ببرند.
 «و محمودیان تا بدان‌جا حیله ساختند که زنی بود حسن مهران را سخت خردمند و کاردیده به نشابور، دختر ابوالفضل بستی، و از حسن بمانده به مرگش، هرچند بسیار محتشمان او را بخواسته بودند او شوی ناکرده؛ و این زن مادرخوانده‌ی کنیزکی بود که همه سرای حرم غازی او داشت. و آن‌جا آمد و شد داشت. و این زن خط نیکو داشت و پارسی سخت نیکو نبشتی. کسان فراکردند چنان که کسی بجای نیاورد تا از روی نصیحت او را فریفتند و گفتند: «مسکین غازی را امیر فرو خواهد گرفت، و نزدیک آمده است و فلان شب خواهد بود.» این زن بیامد و با این کنیزک بگفت. کنیزک آمد و با غازی بگفت و سخت ترسانیدش و گفت تدبیر کار خود بساز که گشاده‌ای، تا چون اریارق ناگاه نگیرندت. غازی سخت مشغول‌دل شد
در هر حال، غازی از کنیزک می‌خواهد که این زن را که خبر را رسانده، نزد او بیاورد. زن نمی‌پذیرد. اما تعهد می‌کند که از طریق نامه اتفاقات را به اطلاع او برساند. اتفاقا چندی بعد یادداشتی از این زن می‌رسد که در آن نوشته شده بود که در روز دوشنبه غازی را دستگیر می‌کنند.
 «پس غازی فرمود پوشیده، چنان که سعید صراف کدخدایش و دیگر بیرونیان خبر نداشتند، تا اسبان را نعل بستند. و نماز شام بود، و چنان نمود که سلطان او را به مهم جایی فرستد امشب، تا خبر بیرون نیفتد. و خزانه بگشادند، هرچه اخف بود او را از جواهر و زر و سیم و جامه به غلامان داد تا برداشتند. و پس از نماز خفتن وی برنشست و این کنیزک را با کنیزکی چهار دیگر برنشاندند و بایستاد تا غلامان به‌جمله برنشستند. و استران سبک‌بار کردند و همچنان جمازگان- و در سرای ارسلان جاذب در یک کران بلخ می‌بود سخت دور از سرای سلطان- براند و بر سر دو راه آمد، یکی سوی خراسان و یکی سوی ماوراالنهر، چون متحیری بماند.»
 «هر کدام از این دو راه برای او امتیازاتی داشت. اگر به خراسان می‌رفت، چون خود سپهسالار خراسان بود، منطقه را می‌شناخت و یارانش به کمک او می‌آمدند. اگر هم کار به صلح می‌انجامید تمردی نکرده بود و به قلمرو دشمن نرفته بود. اما امتیاز رفتن به ماوراالنهر این بود که اگر از رود جیحون گذر می‌کرد دیگر امکان نداشت که دست مسعود به او برسد. اما این نشانه‌ی تمرد و اعلان جنگ به مسعود بود. غازی از ترس راه ساده‌تر را برگزید؛ یعنی فرار به ماوراالنهر
 «کشتی یافت در وی جای نشست فراخ، و باد نه، و جیحون را آرمیده یافت و از آب گذاره کرد به سلامت و بر آن لب آب بایستاد. پس گفت: «خطا کردم که به زمین دشمن آمدم، سخت بدنام شوم که اینجا دشمنی است دولت محمود را چون علی تگین، رفتن صواب‌تر سوی خراسان بود.» بازگشت برین جانب آمد. و روشن شده بود، تا نماز بامداد بکرد و بر آن بود تا عطفی کند برجانب کالف تا راه آموی گیرد و خود را نزدیک خوارزمشاه افگند تا وی شفاعت کند و کارش به صلاح باز آرد. نگاه کرد جوقی لشکر سلطان به دید آمد، سواران جریده و مبازران خیاره. که نیم‌شب خبر به امیر مسعود آوردند که غازی برفت جانب سیاه‌گرد. وی بیرون آمده بود و لشکر را بر چهار جانب فرستاده بود. غازی سخت متحیر شد.»
 «دیگر روز چون به درگاه شدیم هزاهزی سخت بود و مردم ساخته بر اثر یکدیگر می‌رفت، و سلطان مشغول‌دل. درین میانه عبدوس را بخواند و انگشتری خویش بدو داد و امانی به خط خود نبشت... عبدوس نزدیک غازی رفت. و او بر بالایی بود ایستاده و غمی شده. گفت: «ای سپاه‌سالار کدام دیو تو را از راه ببرد تا خویشتن را دشمن‌کام کردی، کاری ناافتاده؟» بگریست و گفت: «قضا چنین بود، بترسانیدند.» و گفت: «دل مشغول مدار که درتوان یافت.» و امان و انگشتری نزدیک وی فرستاد و پیغام بداد و سوگندان امیر یاد کرد. غازی از اسب به زمین آمد و زمین بوسه داد و لشکر و غلامانش ایستاده از دو جانب. عبدوس دل او گرم کرد.»
سرانجام غازی را بازمی‌گردانند. مسعود یکی از کاخ‌ها را در اختیار او می‌گذارد. اما درباریان دست از توطئه نمی‌کشند و هر روز در نزد مسعود از غازی بدگویی می‌کنند. تا آنکه به دستور مسعود او را به غزنین تبعید می‌کنند و در زندان نگه می‌دارند. تا آنکه خبر می‌رسد که غازی قصد فرار دارد. بر او چنان سخت می‌گیرند که یکی دو سال بعد در زندان می‌میرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۲ ، ۰۳:۴۴
رضا حارث ابادی

شاعرانگی در تاریخ بیهقی

" تاریخ بیهقی " نوشتاری گرانسنگ است که افزون بر ویژگیهای برجستۀ تاریخی هنر" نویسندگی" مؤلف ، خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی دبیر ، نیز در آن مشهود است وقتی که با " شاعرانگی " در می آمیزد ، جلوه ای دو چندان می یابد.

اگر " شعر " را " گره خوردگی عاطفی اندیشه و خیال ، درزبانی فشرده و آهنگین " بدانیم ، آنگاه عناصر شعری ، بدین ترتیب خواهد بود : عاطفه ، اندیشه ، خیال ، زبان و آهنگ.

تاریخ بیهقی ، بی گمان اثری گرانسنگ در حوزۀ تاریخ نگاری محسوب می شود . در خوانش های چندباره در می یابیم که جز ارائۀ اطلاعات تاریخی ، مؤلف ارجمند ، تحفه های دیگری نیز به ما ارزانی داشته است.

شاعرانگی های تاریخ بیهقی ، از لابلای سطور آن سربر می کشد و رخ می نُماید . در واقع آنچه ما را به خواندن این اثر ارزشمند مشتاق می کند ، لذت هنری و به تعبیر "حافظ" ، "آنِ" شاعرانه ای است که در آن نهفته است و این ، البته واقعیتی است که بر استادان و صاحبنظران ادبیات فارسی پوشیده نمانده است . چنانکه استاد ملک الشعراء بهار در "شبک شناسی" می نویسد:

" در حقیقت باید گفت که سبک ابونصر و بیهقی ، حقیقی ترین سبک نثر است که از قید ترجمه بیرون آمده و قدری نمک شعری در آن پاشیده شده است" .

دکتر علی اکبر فیاض هم چنین نوشته است

" تاریخ بیهقی از شاهکارهای ادب فارسی بشمار می رود. این کتاب از حیثانشاء مثالی از بلاغت زبان ماست ".

دکتر بهروز ثروتیان نیز می‌نویسد :

" در کتاب بی بدیل تاریخ بیهقی ، هیچ نتوان گفت که همه شعر رندانه است در جامۀ نثر".

می دانیم که ابوالفضل بیهقی ، شعر نیز می سروده است و با معائیر و موازین شعر عربی و فارسی آشنا بوده است.

در این تحقیق ، نگارنده با توجه به عناصر شعری ، شاعرانگی های موجود در تاریخ بیهقی را با ذکر مصادیق برشمرده است . انحراف از هنجار زبان معیار ، باعث ادبیّت زبان می شود. زبان عادی با بهره گیری از شگردهای ادبی ، به شاعرانگی می رسد . دو علم " بیان" و " بدیع" به شرح و تفصیل این شگردها اختصاص یافته است.

علم بیان به صور خیال ( تشبیه - استعاره - کنایه و مجاز ) و علم بدیع نیز به تناسبهای لفظی و معنوی در یک اثر ادبی می پردازد.

در این تحقیق ، تنها به ذکر نمونه هایی چند اکتفا شده است

لازم به ذکر است که همۀ نمونه ها از کتاب تاریخ بیهقی به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر آورده شده و شمارۀ صفحه در مقابل هر نمونه ذکر شده است .  

علم بیان : 

کنایه : کنایه در لغت به معنی ترک تصریح است و در اصطلاح اطلاق می شود بر دو معنی : الف - ذکر ملزوم و ارادۀ لازم یا ذکر لازم و ارادۀ ملزوم ب - لفظی که اراده شود از آن لازم معنی اصلی اش با جواز ارادۀ معنی اصلی در حین ارادۀ لازم ( معالم البلاغه - صص324 325)

کاربرد کنایه در تاریخ بیهقی بیش از سایر صورتهای خیال است.

اینک ذکر نمونه های کنایه در تاریخ بیهقی : به بندگان ارزانی داشت (ص4- تاریخ بیهقی - به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر ): به بندگان بخشید .

... و بسیار درم و دینار نثار کردند (ص5) : ابراز احساسات  و اظهار شادمانی کردند. 

بادی در سر کنند (ص13) : غرور و تکبر کنند.

کار بر ما دراز گردد (ص13) : کار بر ما دشوار شود.

زهره دارد که ننویسد ؟ (ص23) : جرأت و شجاعت دارد که ننویسد؟ دزدیده برفتند (ص 25) : پنهانی رفتند.

ما این فرو گذاریم ( ص 29) : ما این را نادیده می گیریم ( عفو می کنیم)

دندانها کند شود از ری ( ص 35) : طمع ها از ری قطع شود.

و این مالشی و دندانی بود که بدو نموده آمد (ص51) : گوشمال و تنبیه و خشم نشان دادن و در این روزگار بسیار غنیمت است (ص54) : .... بسیار کم دیده می شود.

اگر شیر مرغ خواستی (ص58) : اگر چیز کمیاب می خواست

چون ایشان را منادی حق در آید (ص64) : چون اجل ایشان برسد.

بوسهل را صفرا بجنبید ( ص232) : بوسهل خشمگین شد.

فرمان یافت ( ص 243) : مُرد.

قیامت فرود آورد (ص253): آشوبی برپا کرد.

پادشاهان اطراف ما را بخانید (ص254) : ...بد گویند.

با کاری پخته بازگشته باشی (ص260) : با کاری سنجیده و درست....

دُم کنده شویم (ص264) : شکست خورده شویم.

باد در سروی چگونه شد ؟ (ص266) : چگونه مغرور شد ؟ انفاس خداوندان خود را می شمرند(ص267) : مراقب گفتار سروران خود باشند

قفیزش پُر شد (ص268) : عمرش به پایان آمد.

تا دیگ پُر شد (ص277) : صبرش تمام شد.

بحقّ او رسم (ص278) : انعامی به او خواهم داد.

صامت و ناطق(ص282) : اموال بی جان و جان دار.

خار در موزه اش افتاد (ص288) : مضطرب و آزرده شد.

آسیا بر خون بگشت (ص290) : کشتار بزرگی شد.

پیلبان از سرپیل دور شد (ص397) : ملک بی فرمانروا ماند ( نظام کار از دست رفت)

گروهی کیایی فراخ شلوار (ص412) : مرزبانانی تن پرور گرم و سرد نچشیده است (ص414): تجربه ندارد

ایشان را قفا بدریدند (ص415) : آنها را بی آبرو کردند.

آن مردک بُنا گوش آگنده (ص418) : آن مردک تن پرور و احمق مردی با دندان (ص418) : مردی نیرومند و استوار دست بر رگ تو ننهد (ص418) : بر تو مسلط نشود در سخن موی بدونمی شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد (ص432) : بر بسیار کس فائق آید و پیشی گیرد.

بازی و رامش (ص441) : طرب و میگساری دندان مزد (ص442) : پیشکشی بار بیشتر در جای کرده است (ص459) : پُرخوری کرده است.

خط بر خوارزمشاه باید کشید(ص460) : باید ار خوارزمشاه صرفنظر کرد.

مرا و کدخدایم را بخوردی (ص462) : از من و کدخدایم غیبت کردی دست در روی احمد انداخت(ص462) : با احمد یک و دو کرد.

مابین الباب و الدّار نزاع بنشود (ص628) : بین نزدیکان جنگ نمی شود چون خر برنج بمانند (ص634) : سخت عاجر شوند شراب در سر داشتن (ص636) : مست شدن موی در کار او نتوانستی خزید(ص638) : ایرادی در کارش نیست دست او را گشاده کردند(ص638) : او را آزاد گذاشتند سپر بیفگند(ص990) : تسلیم شد خانه زادگان(ص1120) : چاکران جای بپردازند(ص1120) : بمیرند 

استعاره : استعاره در لغت به معنی طلب کردن چیزی به عاریت است و در اصطلاح لفظی است که استعمال شود در غیر معنای حقیقی که موضوع له باشد به علاقه مشابهتی که بین معنی اصلی و معنی مستعمل فیه است با بودن قرینه مانع از اراده معنی اصلی (معالم البلاغه - صفحه 287).

ابوالفضل بیهقی در تاریخ نگاری ، از این صورت خیال نیز استادانه بهره برده است و نثر خود را بهزیور استعاره آراسته است. از این جهت ، بر شاعرانگی اثرش افزوده است.

در این قسمت ، نمونه های کاربرد استعاره در تاریخ بیهقی ارائه می شود :

هر چه گویند به اصل بزرگ بازگردد ( صفحه4): اصل بزرگ استعاره است از شجرۀ خاندان بزرگ غزنوی.

نقل هر قدحی بادی سرد (ص6) : باد سرد استعاره از آه است.

تا در ضمان سلامت به درگاه رسد (ص7) : ضمان سلامت استعارۀ مکنیه است.

دُر پاشیدی و شکّر شکستی (ص17): دُر و شکر بترتیب استعاره از سخن و لفظ هستند.

عفو خداوند او را زنده گردانید (ص26): در عفو خداوند استعاره وجود دارد.

گردن حرص و آرزو بتواند شکست (ص157)

بیغوله‌ی عطلت (ص163)

دُم قناعتی گرفته (ص52)

روزگار آن باد (ص181)

چون یال برکشند (ص182)

همه دستها کوتاه شد (ص199)

آبی بر آتش زدم (ص213)

شکر ستانی بود (ص214)

این سگِ ناخویشتن شناس (ص221)

افشین برخاست شکسته (225)

و اگر کرد ، دید و چشید(227)

قضا در کمین بود (ص229)

آب خویش ببرد (ص231)

ژاژ می خاییدم (ص232)

بر مرکبی که هرگز ننشسته بود (ص2350

پای هایش همه فرو تراشید (ص2360

از این اسب فرود آوردند (ص240)

تا خفتگان بیدار شوند (ص241)

و هرکس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد (ص241)

از بهر حطام عاریت (ص244)

آن ودیعت که به نام ما نامزد کنند (ص261)

ابلیس او را رشته بر نتوانستی تافت (ص268)

و این گرگ پیر گفت (ص277)

شب سیاه به روز سپیدش تاختن آورد (ص403)

و گردن حرص و آز بتواند شکست (ص404)

از این مال بسیار بشکند (ص408)

آب آهنگ بالا داد (ص4100

مدد سیل بگسست (ص411)

سیل بنشست (ص411)

شادی و طرب در پرواز آمد (ص433)

این سگ چنین تضریبی کرده است (ص457)

گل صد برگ بخندید (ص479)

این گرگ پیر (ص486)

چشم خرد (ص157)

مجاز مرسل : مجاز مرسل استعمال لفظ است در غیر ما وضع له به علاقه غیر مشابهت. ( معلام البلاغه - صفحه 315)

نمونه های مجاز مرسل نیز در تاریخ بیهقی پُرشمار یافت می شود:

لختی تاریکی (ص9) : اندکی پریشانی خاطر و اندوه

شمّه یی (ص10 و ص401) : اندکی رکاب عالی (ص12) : موکب عالی بر جناح سفر (ص14) : آمادۀ سفر بقاع (ص14) : شهرها صفرا (ص233) :  خشم اطلاق کردند (ص241 و ص881) : تعیین کردند دست (ص241) بر من دستی است :  حق دینار هریوه (ص289) : زر خالص چگونه به جای توانستی آورد؟ (ص278) :  نمی توانست به جای آورد (استفهام مجازاً بمعنی نفی)

سودا (ص271) :  فکر بیهوده شرّ (ص270) : فتنه جانب کریم (ص262): دودمان شریف آیت (ص255 و ص249) :  اعجوبه تشریف (ص246 و ص163) : خلعت تمویه (ص 162) :  تزویر کردن سواری (ص162) : چیرگی و تسلط سپیدها پوشیده (ص13) :  جامه های سپید پوشیده موقفی قوی(ص22) :  دادگاه الهی)

باد (ص22) :  غرور دل (ص23) : تمایل و احساس سیم گرمابه (ص38) : اجرت گرمابه سیاه پوشیده (ص39) : جامۀ سیاه پوشیده حرمها (ص60) : اهل حرمها اذناب (ص202) : سفلگان (اذناب الناس)

دل (ص237) : نیت و قصد خانه (ص422) : خانواده گردن (ص416) : شجاع مقرعه (ص442) : صدای مقرعه دُرد (ص462) : شراب صافی نکرده منحرف (ص468) : برگشته حال سودا (ص475) : فکر بیهوده دل (ص481) : دلیری و جرأت کرو و کبود (ص483) : ناامید و زیان دیده صورتها نوشت (ص493) : گزارشهای نادرست داد جگر ( ص 627) : دلیری

آب (ص630) : آبرو دل (ص631) : قصد و عزم زائر (ص641) : سائل و خواهنده دست (ص214) : قدرت شکرستان (ص214) : خوش سخن مهد (ص650) : عروس زبان (ص700) : قول و پیمان سرد (ص756) : قصد و اندیشه مصاف (ص900) : جنگ 

تشبیه : تشبیه عبارت است از مانند کردن چیزی به چیزی در معنایی به ادواتی خاص (معالم البلاغه- صفحه 244). برخی مصادیق تشبیه را در تاریخ بیهقی برمی شماردیم . 

چون متحیری (ص5)

حلاوت عدل (ص19)

روز عمر (ص23)

چون گوی شده (ص273)

ایشان سوارانند و من پیاده (ص161)

ماهییی را مانستیم (58)

و علی تگین دشمن است و مار دم کنده (ص76)

و درآمد چون شیری دمان (ص239)

چون آتش از جای درآمد (ص35)

که جهان ، عروسی را مانست (ص422)

مدد سیل چون لشکر آشفته می دررسید (ص410)

کاسه گونه (ص422)

قصیدۀ چون دیبا (ص432)

لباس شرم (ص473)

آتش خشم (ص160)

راه کفران (ص398)

چون رشتۀ یکتا شد (ص269) 

علم بدیع: بدیع در لغت بمعنی نوآورده شده یا نوآورنده است و در اصطلاح علمی است که بدان شناخته می شود وجوه تحسین کلام بعد از حصول بلاغت آن و به عبارتی دیگر طرق و اسالیبی است که وضع شده است برای تزیین کلام و این وجوه را صنایع بدیعیه یا بدایع گویند و بطور کلی از د وقسم بیرون نیست یا لفظی یا معنوی . صنایع لفظی آنهایی است که اولاً و بالذات موجب زینت و زیبایی لفظ می گردد و صنایع معنوی بالعکس ، آنهایی است که اولاً و بالذات موجب حسن معنی می گردد. (معالم البلاغه - صفحه های 236 و 237 ).

تاریخ بیهقی مملو از صنیاع بدیع لفظی و معنوی است و در غالب صفحات آن مصادیق بدیعی یافت می شود. در این مجال ، بطور مجمل به برخی از صنایع بدیعی و نمونه های آن در تاریخ بیهقی می پردازیم :

- طباق ( مطابقه و تضاد ) : آوردن دو معنی که بین آنها تقابل و تنافی باشد.

بزرگ و پُر مایه ریال خرد و فرومایه (ص159)

وار و پیاده (ص17)

خاص و عام - وضیع و شریف (ص6)

- جناس و سجع:

منحت و محنت (ص3)

عزم و حزم (ص158)

جمیعت و حمیت (ص158)

هر کسی را نفسی است (ص159)

رحمت و رأفت (ص160)

عدت و آلت (ص14)

پایگاه جاه (ص7)

زندگانی خداوند عالم ، سلطان اعظم ، ولیّ النعم دراز باد (ص3)

سوگند سخت گران نسخت کرد (ص161)

شرارتی و زعارتی (ص160)

واج آرایی :

می دانست که آن اخلاق سخت پسندیده است (ص160) واج "سین" نمونه های فراوانی از واج آرایی در تاریخ بیهقی می توان یافت . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۴:۵۸
رضا حارث ابادی

جملات زیبا و بی نظیر از ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

و این افسانهاى است بسیار با عبرت.و این همه اسباب منازعت ومکاوحت، از بهر حُطام دنیا، به یک سوى نهادند. احمق مردا که دل در این جهانبندد، که نعمتى بدهد و زشت باز ستاند!...

فصلی خوانم از دنیای فریبنده بیک دست شکر پاشنده و بدیگر دست زهر کشنده،گروهی را بمحنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده،تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است.

و چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر و گویند بر مردمان که فلان کار نباید کرد و فلان کار بباید کرد و خویشتن را از آن دور بینند.

صعبا فریبنده که این درم و دینار است! بزرگا مردا که ازین روی برتواند گردانید...

وی رفت و آن قوم که محضر ساختند رفتند و ما را نیز می بباید رفت که روز عمر بشبانگاه آمده است.

گنجشک را آشیانه باز طلب کردن مُحال است

نگاره: ‏بررسی رمان در تاریخ بیهقی

گروه ادبیات سایت تبیان زنجان

 دراین میان بررسی رمان در تاریخ بیهقی کاری است شگفت انگیز ، یکی از موجباتی که کتاب تاریخ بیهقی را خواندنی و مطبوع کرده است لطف داستان  پردازی است . این که خواننده هنگام مطالعه مجذوب آن می شود و می خواهد موضوع را یکسره دنبال کند تا به پایان رساند.

تاریخی بیهقی را از جهات چندی می توان در طول تاریخ که از زمان نگارش تا به امروز برآن می گذرد حدود 1000 سال چندان هم مورد اعتنا واقع نگردیده و به نوعی غفلت هم دچار شده است .

این کتاب را از مناظر گوناگونی می توان مورد بحث و بررسی قرار داد وکثرت این نظرگاه ها سبب شده تا به آن ساختاری چند جانبه بدهد وآن را نه تنها کتابی تاریخی صرف بلکه ادبی وهنری نیز قلمداد کرد .

تاریخ بیهقی صرفا تاریخ نیست بلکه مانند یک رمان ، دارای شگردهای خاص و پیچیده ی داستان نویسی است اما نمی توان گفت هدفش کاملا رمان است .

 مقدمه

در تاریخ بیهقی اشخاص داستان فراوانند و از طبقات گوناگون شاه ، شاهزاده ، وزیر . ندیم ، نیک اندیشان ، بد کرداران وبسیاری دیگر را در این کتاب می توان دید که هر کس بسته به تاثیر و اهمیتش جلوه گر است ورفتاری دارد در خور منش و مقام خویش نه تنها مردان بلکه زنان نیز الته به ندرت در قصه دارای نقشی بارزند وچشم گیر است . اما قهرمانان اصلی که وقایع مهم کتاب زاییده وجود او است شاه مسعود است .

 از سوی دیگر نباید از یاد برد که این کتاب چنان که از نامش پیداست – تاریخ بیهقی – تاریخی است که ازنظرگاه شخصی که مدت ها در اشراف امور قرار داشته است وشغل چند وجهی دبیری و رساله پردازی به او محول بوده ، روایت شده است . به این معنا که گزارشگر این تاریخ هرچند وقایع را مستند و با ماخذ بیان می کند، اما حضور او را درهمه ی روایات می توان احساس کرد ، البته منظور از این حضور ، وجود فیزیکی نیست ، بلکه حضور روح ، ذهن و زبان او در خلال روایات است . اگر از بوسهل روایت می کند ، اگر اوصاف خواجه حسن میمندی را بر می شمارد .

 اگر از استادش بونصر مشکان می گوید . اگر از قهرمان اصلی کتابش سلطان مسعود سخن می گوید واگر از سایر بزرگان ومحتمشان بارگاه غزنوی حدیث می کند. درهمه جا می توان حضور اورا حس کرد . بیهقی چنان که خود بارها درکتابش عنوان می کند قصد دارد طرحی نو وگونه ای دیگر از تاریخ نویسی ارائه دهد وحتی سعی می کنداین همه جزء نگری اش را هم توجیه کند و البته همین شکستن سنت مختار است که کتاب او را بوی دگر داده و حضور روح بیهقی ، ادیب مورخ ، دبیر و البتّه ناصح را در همه جا شهادت می دهد .

اشاره شد که تاریخ بیهقی صرفا تاریخ نیست بلکه مانند یک رمان دارای شگردهای خاص و پیچیده داستان نویسی است . در تعریف رمان این چنین آمده است :« داستانی است که بر اساس تقلیدی نزدیک به واقعیت از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحاء شالوده ی جامعه را خود تصویر و منعکس کند.»4

هگل رمان را حماسه بورژوایی وجانشین حماسه عصر قهرمانی می داند« هدف رمان همانند هنر حماسی باز نمودن جهان در تمامیت آن است ».

به نظر هگل تقابل بین رمان وحماسه تقابل در دوران تاریخ جهانی است که در حقیقت  حماسه شعر قلب و رمان نثر زندگی است .

در این مقاله سعی شده ویژگی هایی یک رمان که عبارتنداز : 1- شخصیت های رمان 2- طرح رمان 3- محتوی 4- فضا 5- گفتگو 6-زاویه دید را در تاریخ بیهقی مورد بررسی قرار داده .

 محتوای مقاله

1-  شخصیت :

بعضی رمان ها یک شخصیت محوری دارند وبعضی ، دارای شخصیت های متعدد هستند . تاریخ بیهقی از نوع دوم است . درست است که زمان ومکان وشخصیت ها تاریخی اند ، اما بیهقی آفریننده است وشخصیت های پویا و کارساز می سازد این شخصیت ها به نوعی ترجمان احساسات و عواطف جامعه خویش اند.

شخصیت اصلی او امیر مسعود است ، درکنار او شخصیت های فرعی مثبت
(احمد بن حسن میمندی) و منفی (بوسهل زوزنی) و….. حضور دارند.

شخصیت نوعی هم دارد . شخصیتی را با عمل و رفتاری مشخص که نماینده گروهی از مردم یا درباریان است ، چه منفی و چه مثبت ، می آفریند ومعرفی می کند . مانند (آینده نگری بونصر مشکان در ماجرای امیر محمد که شخصیت او را قابل تعمیم به پدریان می کند.) 
« گفتم زندگانی خداوند دراز باد ، دارم نصیحتی چند ، اما اندیشیدم که دشوار آید که سخن تلخ باشد و سخنانی که بنده نصیحت آمیز باز نماید ، خداوند باشد که با خاصگان خویش بگوید و ایشان را از آن ناخوش آید و گویند :« بونصر را بسنده نیست که نیکو بزیسته باشد ؟ دست فرا وزارت و تدبیر کرد !»  وصلاح بنده آن است که به پیشه دبیری خویش مشغول باشم و چشم دارد که که وی را از دیگر سخنان عفو کرده آید .

 گفت : البته همداستان نباشم وکس را زهره نیست که در این ابواب با من سخن گوید ، چه محل هر کس پیداست . گفتم : زندگانی خداوند دراز باد ، چون فرمان عالی براین جمله است ، نکته یی  دو سه باز نماید ودر باز نمودن آن حق نعمت خاندان بزرگ را گزارده باشد . خداوند را بباید دانست که امیر ما ضی مردی بود که وی را درجهان نظیرنبود به همه بابها ، و روزگار او عروسی آراسته را مانست ، و روزگار یافت و کارها را نیکو تامل کرد ودرون و بیرون آن را بدانست و راهی گرفت و راه راست نهاد وآن را بگذاشت و برفت . وبنده را آن خوش تر آید که امروز بر  راه وی ر فته آید و گذاشته نیاید که هیچکس را تمکین ‌آن باشد که خداوند را گوید که « خلال کار بد کرد ، بهتر از آن عیبایست » تا هیچ خلل نیفتد . و….. گفت :« سخت نیکو سخنی گفتی و پذیرفتم که هم چنین کرده آید ».

رمان نویسان گاهی اوقات شخصیت هایشان را با توصیف ظاهر آنان به خواننده معرفی می کنند و در بخشش های دیگر به تجزیه وتحلیل ماهیت روانی و اخلاقی آنها می پردازند به درون شخصیت ها رفته وعادات ، طبیعت ، خصلت و مکنونات قلبی شان را آشکار می کند. این ویژگی را در توصیف بوسهل زوزنی می بینیم.

« این بوسهل مردی امام زاده ومحتشم و فاضل و ادیب بود، اما شرارت و زعارتی در طبع وی مؤکد شده – و لا تبدیل لخلق الله – و با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فرو گرفتی ، این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فرو گرفتم– و اگر کرد ، دید و چشید و خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدندی و پوشیده خنده می زدندی که وی گزاف گوی است.»

ازهنرهایی دیگر بیهقی در شخصیت نهایی ، طراحی های متعدد از نکات برجسته آدم هایش است ، آن شخصیت را در ذهن خواننده جا می دهد مثلا برای دهن بین بودن مسعود از زبان علی قریب :«………….. اما دانم که این عاجزان این خداوند زاده را بنگذارند تا مرا زنده ماند که بترسند ووی بدین مال و حطام من نگرد وخویش را بدنام کند.»

بیهقی خالقی منصف است . اگر شخصیت مثبت او اشتباه کند . آن را بیان می کند و اگر شخصیتی منفی از مسأله ای انحرافی مبرا بود، از او دفاع می کند.

2- طرح :

طرح بسیار قوی است . حوادث و وقایع را درچارچوبی از قبل تعیین شده ، انتظام می بخشد و در آن اتفاقات را به گونه ای به هم پیوند می دهد که مطلب در عین استقلال ، جزئی از کل به حساب می آید .

3-  محتوی:

در رمان معمولا صحبت از بحران های اخلاقی و عاطفی و حوادث و موقعیت هایی که در محدود مشاهده همه ما است به میان می آید . بر رمان فرض است تا بی ابهام ، ملاک و معیارهای احساسی واخلاقی که بشر بر اساس آنها می زید و نیز به تمامی مسائل اخلاقی و رفتاری که هر روز در احاطه آنها قرار دارد بپردازد بعضی از نویسندگان فقط لفاظی می کنند اما درون مایه کار بیهقی از واقعیت ومضمونش خود جامعه است از چهره مسعود پرده بر می دارد از ظلم دربار می گوید وشخصیت منحط درباریان را نشان می دهد برای مثال چهره اصلی وشخصیت تاریخ بیهقی سلطان مسعود است که از خلال حوادث مختلف تاریخ بیهقی ، این حقیقت ، آشکارا به چشم می خورد که مسعود پادشاهی با سواد و درس خوانده و معلم دیده بوده است . وی در فارسی خواندن و نوشتن به تصدیق گواهانی چون بونصر مشکان و بیهقی و عبدالغفار ، درخاندان غزنوی بی نظیر بوده است . بیهقی می گوید : « نامه را امیر توقیع کرد و به خط خویش فصلی زیر نامه نبشت سخت قوی ، چنان که او نبشتی ملکانه » . مسعود از علم مهندسی نیز مطلع بود ودر هندسه ومهندسی آیتی بوده است .

سلطان مسعود غزنوی مردی است که گویی سوگند خورده دمی به یاد رعایای خود نباشد ودمی ازخوش گذرانی دست برندارد . سربازارن می روند و به ضبط و توقیف اموال رعایا مشغول می شوند ، امیر هم درکنار سربازانش به نشاط و شراب مشغول است ، چنان که دمی از باده گساری نمی آساید .

وقتی که سلطان مسعود در دندانقان شکست می خورد ، می گوید :« غم خوردن سودی ندارد پس به سر نشاط باز می شود و شراب می خورد ».

سلطان مسعود ، امیری مستبد و خود سر بوده است و گاهی به صراحت به استبداد رای خود نیز اقرار می کند . چنان که در نامه ای که پس از شکست دندانقان به ارسلان خان ، خان ترکستان می نویسد ، اشاره می کند که رای درست آن بود که سوی هرات می رفتم ، همان طوری که به من گفتند . « اما مارا لجاجی و ستیزه ای گرفته بود خواستیم که سوی مرو رویم آن نادره (شکست دندانقان ) افتاد . سوی مرو رفتیم و دل ها گواهی می داد که خطای محض است ».

سلطان مسعود ، به رغم خود رایی اش به « مشورت » سخت معتقد است . بیهقی در جاهایی دیگر ، شخصیت سلطان مسعودرا این گونه بیان می کند که او زود تحت تاثیر سخنان اطرافیان خود قرار می گیرد . « از خداوند هیچ عیب نیست . عیب از بدآموزان است .»

یکی از شگردهای سلطان مسعود این است که وقتی می خواهد دست به کاری بزرگ و ناپسند بزند چون می داند کارش توجیه پذیر نیست ، خود از شهر خارج می شود. چون فرمان می دهد حسنک را بردار کنند، قصد شکار و نشاط سه روزه می کند وبا ندیمان وخاصگان ومطربان از شهر خارج می گردد.

سلطان مسعود صفات پسندیده هم داشت ، از قبیل : شرم ، حلم ، رحمت ، بزرگی و کریمی . چنان که وقتی بوسهل زوزنی در شهر بلخ در امیر می دمید که حسنک را بردار باید کشید ، می خوانیم :

« امیر بس حلیم وکریم بود ، جواب نگفتی » بیهقی اضافه می کند:« توان گفت از وی کریم تر وحلیم تر پادشاه نتواند بود». در داستان بوسعید سهل نیز بیهقی نوشته است :« امیر مسعود را شرمی ورحمتی بود تمام .»

صفت پسندیده ی دیگر سلطان مسعود، حق شناسی و قدر دانی اوست . سبب انتخاب خواجه احمد حسن را به وزارت چنین ذکر می کند: « خواجه به روزگار پدرم آسیب ها و رنج ها دیده است وملامت کشیده .»

مهم تر از همه ، آن است که بیهقی در خطبه ی مجلد دهم تاریخ خود ، به کنایه ، همه ی چیزهای گفتنی را درباره ی ولی نعمت خود گفته و پوشیده به بی لیاقتی او نیز اشاره کرده است .« چه بود ازآن چه باید پادشاهی را که امیر مسعود- رضی الله عنه – را آن نبود ، از خشم و خدمتکاران واعیان دولت وخداوندان شمشیر و قلم و لشکر بی اندازه و پیلان و ستور فراوان و خزانه ی بسیار ؟ اما چون تقدیر چنان بود …………. این ملک – رحمه الله علیه – تقصیری نکرد، هر چند مستبد به رای خویش بود وشب و شب گیر کرد ، و لکن کارش بنرفت که تقدیر کرده بود ایزد ، عز ذکره ، در ازل الآزال که خراسان چنان که باز نمودم رایگان از دست وی برود و خوارزم وری وجبال هم چنین .»

4-فضا :

زمان ومکان با هم فضا را تشکیل می دهند. بیهقی در فضا سازی دستی قوی دارد ، سعی می کند حوادث را به گونه ای پیش خواننده مجسم کند که او احساس کند از نزدیک شاهد ماجراست .

گنجینه  لغات  واصطلاحات ، تسلط ، ترکیب وبار معنایی کلمات ، تقدّم و تأخر ترکیبات . دستکاری درنظام متعارف جمله بندی و دخل تصرف در ژرف ساخت جمله ها . تسلط به فنون بلاغی و فصاحی ، شناخت صرف و نحو و تخیل قوی و بیانی رسا به نویسنده کمک می کند تصاویر و فضاهایی  بی نهایت بدیع و خوش منظر را بیافریند (توصیف جنگ داندانقان).

5-گفتگو :

در داستان کوتاه ونمایش نامه کاربرد فراوانی دارد گاهی درونیات وشخصیت افراد را نشان می دهد وگاهی حوادث را بیان می نماید گاهی در یک موقعیت خاص . گفتگو جنبه یی بحث و مناظره بین افراد را پیدا می کند وبه گونه ای جانبی فضا سازی و شخصیت پردازی می شود .(گفتگو ی حسنک و احمد میمندی با بوسهل در مجلس محاکمه حسنک).

6- زاویه دید :

اولین نکته ای که در این موضوع به نظر می رسد حدود اعتبار اسناد و منابع کار بیهقی است که همه اطلاعات او برآنها متکی است . در درجه اول بسیاری از مندرجات تاریخ وی چیزهایی است که به چشم دیده و با اصطلاح خود او « از دیدار خویش» نوشته است .

درخلال تاریخ بیهقی مکرر می بینیم نویسنده برای جلب توجه خواننده تصریح
 می کند که خود در فلان واقعه حاضر بوده ودرکجا قرار داشته ، چه گفته وچه شنیده است . شگفت آن که دقت نظر بیهقی حتی از روزگار کودکی قابل ملاحظه است وچه بسا که خاطرات آن عهد مدد کار اوست . مثلا درباره بوالمظفر برغشی می نویسد : « من که بوالفضلم این بوالمظفر را به نیشابور دیدم در سنه اربعمائه پیری سخت بشکوه ، دراز بالای و روی سرخ ، وموی سفید چون کافور ، دراعه سپید پوشدی با بسیار طاقه های ملحم مرغزی واسبی بلند بر نشستی ، بناگوش و بربند و پاردم و ساخت آهن سیم کوفت سخت پاکیزه و جناغی ادیم سپید غاشیه رکابدارانش در بغل گرفتی …………. دیدم اورا که به ماتم اسماعیل دیوانی آمده بود ومن پانزده ساله بودم ».

از مشهودات بیهقی که بگذریم ، یک دسته دیگر از مدارک او به نقل از اشخاص دیگرست که شاهد واقعه وموضوع بوده اند ومورد اطمینان بیهقی هستند . وبسیاری دیگر از روایات از قول بونصر مشکان است که بیهقی به او بسیار اعتقاد دارد

سخن پایانی :

چنان که گذشت تاریخ بیهقی گنجینه ایی است از میان بسیاری از کتب و نوشته های ادب و فرهنگ فارسی که ازنظرگاه های بسیاری بدان می توان نگریست و البته کوشش ها و پژوهش های بسیار را نیز طلب می کند و به راستی که تاریخ برای او به معنی بیان افسانه نیست برای او علم است . علمی که با آن زوایایی مختلف زندگی مردم و دربار را به نمایش می گذارد و با شرح داستان به تعلیم اخلاقی می پردازد و در این راه از آفرینش یک اثر ادبی نیز غافل نیست تا هم متکلمان را به کار آید و هم مترسلان را بلاغت افزاید .

منابع:

1- بیهقی ، ابوالفضل ، تاریخ بیهقی ، با شرح خلیل خطیب رهبر انتشارات مهتاب ، چاپ یازدهم ، 1386 ، جلدهای 1و2و3.

2- دقیقیان ، شیرین دخت ، منشاء شخصیت در ادبیات داستانی « بی نا» ، چاپ اول، بهار 1371.

3- یادنامه ی ابوالفضل بیهقی ، دانشگاه فردوسی ، مشهد چاپ دوم ، زمستان 1374.

4- یوسفی ، غلامحسین ، دیداری با اهل قلم ، تهران ، انتشارات علمی ، چاپ پنجم، 1375.

5- کیهان فرهنگی ، خرداد 79، ش 164 ، صص 9-13 ، نیره سلیمی .

6- سکوت سرشار از ناگفته هاست ، مارگوت بیکل ، ترجمه ی احمد شاملو ‌، محمد زرین مال ، انتشارات ابتکار، چاپ دوم ، 1365.

7- تاریخ بیهقی ، به اهتمام دکتر فیاض و دکتر غنی ، چاپ چهارم ، 1370 ،
 انتشارات خواجو .

8- قصه داستان کوتاه و رمان ، جمال صادقی ، تهران ، 1366،ص 41.

9- درآمدی به جامعه شناسی ادبیات ، آدور نود ….، گزیده ترجمه ی محمد جعفر پوینده،  انتشارات نقش جهان ، تهران 1377، چاپ اول ، ص346.

10- انواع فعل در تاریخ بیهقی ، مریم السادات رنجبر، اصفهان ، مانی ، 1379.‏

فضل را هرچند که پنهان دارند، آخر آشکارا شود چون بوی مُشک

نگاره: ‏معرفی کامل بیهقی و تاریخ بیهقی
«اما غرض من آن است که تاریخی پایدار بنویسم و بنایی بزرگ بر افراشته گردانم چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند». 
تاریخ بیهقی. ابوالفضل بیهقی مانند حکیم فرزانه توس، ابوالقاسم فردوسی، نیک می‌دانسته که اثرش از «باران و از تابش آفتاب» و گذر زمان گزندی نمی‌بیند. وی گلستانی ساخته که «همیشه خوش» مانده و عمرش «همین پنج روز و شش» نیست. او به خواننده ایرانی می‌گوید که«بنای برافراشته» اش تا «آخر روزگار» باقی خواهد ماند. 
بیهقی از دیوان‌سالاران عصر غزنوی بود که در دیوان رسائل کار می‌کرد. در طول تاریخ ایران، دیوان‌سالاران یا خواجه‌‌گان و به عبارتی میرزاها، همیشه بخش باسواد جامعه محسوب می‌شدند. بی‌جهت نیست که آنها را

پدرود باش ای دوستِ نیک،که به روزگارِ دراز به یکجا بوده ایم و از هم آزار نداریم.

«...و مقرر گشت همگان را که کار وزارت قرار گرفت و هزاهز در دل‌ها افتاد که نه خرد مردی به کار شد و کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت،نیک بشکوهیدند و بو سهل زوزنی بادی گرفت که از آن هول‌تر نباشد و به مردمان می‌نمود که این وزارت بدو دادند نخواست و خواجه را وی آورده است و کسانی که خرد داشتند،دانستند که نه چنان است که او می‌گوید. »

«اما غرض من آن است که تاریخی پایدار بنویسم و بنایی بزرگ بر افراشته گردانم چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۴:۴۶
رضا حارث ابادی

روایت «اریارق»؛ سالار بزرگ غزنوی

بیست‌وپنجمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی دو داستان «فروگرفتن حاجب غازی» و «فروگرفتن اریارق» اختصاص داشت که چهارشنبه ۱۲ تیرماه با سخنرانی دکتر محمد دهقانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
روایت «اریارق»؛ سالار بزرگ غزنوی

آناهید خزیر: در ابتدای نشست دکتر دهقانی گفت: من با به‌کار بردن عنوان «حکایت» برای روایت‌های «تاریخ بیهقی» موافق نیستم. اگرچه خود او عنوان حکایت را به‌کار برده است. قُدمای ما در انتخاب کلمات خیلی دقت نداشتند و مثل امروز نبود که حکایت را از قصه و قصه را از افسانه و اسطوره جدا کنند. در نتیجه این کلمات به‌جای هم به‌کار می‌رفت اما از نظر نقد ادبی امروز، شایسته نیست که به همه‌ی روایت‌های «تاریخ بیهقی» حکایت بگوییم.
همه روایت‌های تاریخی بیهقی حکایت نیست
بخشی از «تاریخ بیهقی» که امروز نقل می‌کنم، از این حیث اهمیت دارد که ساز و کار قدرت را در دستگاه غزنوی نشان می‌دهد. این‌که تعارض‌ها چطور پدید می‌آمد و چگونه حل می‌شد یا به فاجعه می‌انجامید. اگر همه‌ی «تاریخ بیهقی» را بخوانیم درمی‌یابیم که هیچ‌کدام از آن تعارض‌های دستگاه غزنوی حل نشد. تنها به صورت مقطعی و با زور استبداد مسعودی بر روی آن‌ها سرپوش گذاشته شد. فاجعه نیز به صورت از دست رفتن مهم‌ترین بخش‌های امپراتوری غزنوی پدید آمد. اگر دوره‌ی سامانیان را هم درنظر بگیریم، آن‌گاه درمی‌یابیم که با غزنویان چیزی نزدیک به ۱۵۰ سال از زحمت مردم ایران هدر رفت.
روایت این بار مربوط به «اریارق» است. پس باید او را معرفی کرد. او از سالاران بزرگ غزنوی بود و سالار هندوستان به‌شمار می‌رفت. محمود او را به سپاه‌سالاری هندوستان فرستاده بود و او قدرت عظیمی به هم زده بود. این قدرت باعث شد که در برابر حکومت مرکزی سرکشی کند. البته اعلام استقلال و پادشاهی جدید نکرد اما تابع حکومت محمود هم نبود. چنان‌که او را احضار کردند اما حاضر نشد که بیاید. وقتی که مسعود، خواجه احمد حسن را از زندان هند آزاد کرد و او را به دربار دعوت کرد تا وزیر بشود، یکی از خدمت‌های بزرگ احمد حسن به مسعود این بود که اریارق را فریفت و او را وادار کرد که همراه خودش به دربار مسعود برود. به این ترتیب او را به دام انداخت. اریارق را از پناهگاهش در هند بیرون کشید و به دربار مسعود کشاند. بلافاصله هم به مسعود گوشزد کرد که اگر هندوستان به کار است، نباید اریارق آن‌جا برود. در واقع با این حرف بذر نابودی اریارق را در ذهن مسعود کاشت.
مسعود هنوز به پایتختش غزنین نرسیده بود و در بلخ بود که خواجه احمد حسن از هندوستان به نزد او آمد و اریارق را با خود آورد. در آن‌جا درباریان مسعود به دو دسته‌ی پدریان و پسریان تقسیم شده بودند. پدریان درباریان محمود بودند و پسریان هواخواهان مسعود. محمودیان به پسریان رشک می‌بردند. چون احساس می‌کردند که با آمدن آن‌ها پایگاه‌شان را از دست می‌دهند. آن‌ها را آدم‌های بی‌ریشه‌ای می‌دانستند که همه چیز را قبضه کرده‌اند. پس درصدد نابودی‌شان برآمدند. اکنون داستان را از زبان بیهقی می‌خوانیم. بیهقی در ابتدا سالار غازی و اریارق را این‌گونه معرفی می‌کند:
بخش‌هایی از داستان اریاق در تاریخ بیهقی
«سپاه‌سالار غازی گربزی بود که ابلیس او را رشته برنتوانستی تافت.»
در تصحیح دکتر یاحقی آمده است: رشته بر توانستی تافت. اما تصحیح دکتر فیاض رشته بر نتوانستی تافت، است. به‌نظرم این بهتر است. رشته برتافتن از کنایه‌هایی است که ریشه‌ی آن گم شده است. یکی از مشکلات خواندن «تاریخ بیهقی» گم شدن ریشه‌هاست. اما «رشته برتافتن» یعنی او را فریب دادن و گرفتار کردن است.
«وی هرگز شراب نخورده بود.»
شراب یکی از تم‌های اصلی «تاریخ بیهقی» است. بسیاری از ماجراها با شرابخواری شکل می‌گیرد. بسیاری از توطئه‌ها هم در مجلس شرابخواری پدید می‌آید. کمتر دولتمرد و سپاهی غزنوی هست که شرابخوار نباشد. یکی از معیارهای درباری بودن و در خدمت شاه غزنوی بودن، دوام آوردن در مجلس شراب است.
«چون کام‌ها به جمله یافت و قفیزش پُر شد، در شراب آمد و خوردن گرفت. و امیر چون بشنید، هر دو سپاه‌سالار را شراب داد.»
خیلی اهمیت داشت که شاه به کسی شراب بدهد. شراب دادن در این‌جا معنای سیاسی دارد. یعنی شاه بسیار به او نزدیک بود.
«و شراب آفتی بزرگ است، چون از حد بگذرد. و با شرابخوارگان افراط‌کنندگان هر چیزی توان ساخت. و آغازید غازی، به حُکم آن که سپاه‌سالار بود، لشکر را نواختن و هر روز فوجی را به خانه بازداشتن و شراب و صلت دادن. و اریارق نزد او بودی و وی نیز میهمان او شدی. و در هر دو مجلس، چون شراب نیرو گرفتی، ترکان این دو سالار را به ترکی ستودنی.»
غزنویان ترک بودند اما زبان رسمی دربار غزنوی فارسی بود. همه‌ی نوشته‌ها و مکاتبات به زبان فارسی بود. وقتی غزنویان به ترکی سخن می‌گفتند دو جنبه داشت. یکی آن که مساله‌ای پیش آمده بود که تازیکان نباید در آن مداخله می‌کردند و دیگر آن که سخن گفتن سالار ترکان با زیردستانش اظهار استقلال کردن بود و خطرناک تلقی می‌شد. به هر حال ترکی گونه‌ای زبان رمز تلقی می‌شد.»
«و حاجب بزرگ بلگاتکین را مخنث خواندندی و علی دایه را ماده.»
می‌گوید که آن‌ها دو سالار را هجو می‌کردند و دشنام می‌دادند و شروع به توطئه کردند تا آن دو سالار را از میان بردارند. پس تصمیم گرفتند که نخست اریارق را از میان بردارند و سپس سالار حاجب را. به گوش مسعود هم رساندند که این دو سالار قصد و غرض دیگری دارند.
« و محمودیان فرونایستادند از تضریب، تا به آن جایگاه که در گوش امیرافگندند که اریارق بدگمان شده است و با غازی بنهاده که شری به پا کنند و اگر دستی نیابند، بروند. و بیشتری از این لشکر در بیعت وی‌اند.»
«روزی، امیر بار داد و همه‌ی مردم جمع شدند و چون بار بشکست، امیر فرمود: مروید که شراب خواهیم خورد. و خواجه‌ی بزرگ و عارض و صاحب دیوان رسالت نیز بنشستند. و خوانچه‌ها آوردن گرفتند: پیش امیر بر تخت یکی و پیش غازی و پیش اریارق یکی و پیش عارض بوسهل زوزنی و بونصرمشکان یکی، پیش ندیمان هر دو تن را یکی و بوالقاسم کثیر به رسم ندیمان می‌نشست.»
ندیمان نزدیکان شاه بودند و در مجلس حضور داشتند. همان نقشی را که دلقکان دربارهای اروپایی برعهده داشتند، ندیمان نیز در دربار غزنوی انجام می‌دادند.
«و لاگشته و رشته فرموده بودند بیاوردند سخت بسیار. پس این بزرگان چون نان بخوردند، برخاستند و به طارم دیوان باز آمدند و بنشستند و دست بشستند. و خواجه‌ی بزرگ هر دو سالار را بستود و نیکویی گفت.»
قرار پنهانی بین مسعود و وزیرش هست. آن قرار این بود که وزیر تا می‌تواند از این دو سالار تعریف و تمجید کند و شاه هم به آن‌ها پاداش بدهد تا این دو تن گمان کنند که هیچ خطری آن‌ها را تهدید نمی‌کند.
« ایشان گفتند: از خداوند همه دلگرمی و نواخت است و ما جان‌ها فدای خدمت داریم، ولیکن دل ما را مشغول می‌دارند و ندانیم تا چه باید کرد. خواجه گفت: این سوداست و خیالی باطل. هم اکنون، از دل شما بردارد. توقف کنید، چندان که من فارغ شوم و شمایان را بخوانند. و تنها پیش رفت و خلوتی خواست و این نکته بازگفت و درخواست تا ایشان را به‌تازگی دلگرمی‌ای باشد: آن‌گاه، رای خداوند راست در آن‌چه بیند و فرماید. امیر گفت: بدانستم.»
«و همه‌ی قوم را بازخواندند و مطربان بیامدند و دست به‌کار بُردند و نشاط بالا گرفت و هر حدیثی می‌رفت. چون روز به نماز پیشین رسید، امیر مطربان را اشارت کرد تا خاموش ایستادند. پس، روی سوی وزیر کرد و گفت: تا این غایت حق این دو سپاه‌سالار چنان که باید فرموده‌ایم شناختن. اگر غازی است، آن خدمت کرد به نشابور و ما به سپاهان بودیم که هیچ بنده نکرد و از غزنین بیامد. و اریارق چون بشنود که ما به بلخ رسیدیم، با خواجه به خدمت شتافت و می‌شنودیم که تنی چند به باب ایشان حسد می‌نمایند و ژاژ می‌خایند و دل ایشان مشغول می‌دارند. از آن نباید اندیشید. بر این جمله که ما گفتیم اعتماد باید کرد. که ما سخن هیچ کس در باب ایشان نخواهیم شنید. خواجه گفت: این‌جا سخن نماند و نواخت بزرگتر از این کدام باشد که بر لفظ عالی رفت؟ و هر دو سپاه‌سالار زمین بوسه دادند و تخت نیز بوسه کردند و به جای خویش بازآمدند و سخت شادکام بنشستند. امیر فرمود تا دو قبای خاص آوردند و امیر به دست خود حمایل در گردن ایشان افگند و دست و تخت و زمین بوسه دادند و بازگشتند.»
بعد از بازگشتن آن‌ها، مسعود دیگربار برای آن‌ها هدیه می‌فرستد و روز بعد وقتی بار می‌دهد، سپاه‌سالار غازی می‌آید. اما به تعبیر بیهقی «بر بادی دیگر». یعنی با غرور و تجمل بیشتر.
«چون بنشست امیر پرسید: اریارق چون نیامده است؟ غازی گفت: او عادت دارد سه چهار شبان روز شراب خوردن، خاصه بر شادی و نواخت دینه. امیر بخندید و گفت: ما را هم امروز شراب باید خورد. و اریارق را دوری فرستیم. غازی زمین بوسه داد تا بازگردد. گفت: مرو. و آغاز شراب کردند. و امیر فرمود تا امیرک سیاه‌دار خمارچی را بخواندند و او شراب نیکو خوردی و اریارق را بر او الفی تمام بود. امیرک پیش آمد. امیر گفت پنجاه قرابه شراب با تو آرند. نزدیک حاجب اریارق رو و نزدیک وی می‌باش که وی را به تو الفی تمام است. تا آن‌گاه که مست شود و بخسبد و بگوی ما تو را دستوری دادیم تا به خدمت نیایی و بر عادت شرابخوری.»
« و امیر دیگر روز بار نداد و ساخته بود تا اریارق را فرو گرفته آید. و آمد بر خضرای برابر طارم دیوان رسالت بنشست.»
خضرا، قصر و کوشک کوچک بوده است که بر جای بلند و چمنزار می‌ساختند. بعضی خضرا را سبزه‌زار معنی کرده‌اند که درست نیست.
« و ما به دیوان بودیم. و کس پوشیده می‌رفت و اخبار اریارق را می‌آورد. در این میانه، روز به نماز پیشین رسیده، عبدوس بیامد و چیزی به گوش بونصر مشکان بگفت.»
عبدوس خدمتکار معتمد مسعود بوده است. زمانی که مسعود به همه بی‌اعتماد شده بود، به عبدوس اطمینان کانل داشت.
« وی برخاست. دبیران را گفت: بازگردید که باغ خالی خواهند کرد. جز من، جمله برخاستند و برفتند. مرا پوشیده گفت که: اسب به خانه بازفرست و به دهلیز دیوان بنشین که مهمی پیش است تا آن کرده شود. و هشیار باش تا آن‌چه رود مقرر کنی و پس به نزدیک من آیی. گفتم: چنین کنم. و وی برفت. و وزیر و عارض و قوم دیگر نیز به جمله بازگشتند. و بگتگین حاجب، داماد علی دایه، به دهلیز آمد. و به نزدیک امیر برفت و یک ساعتی بماند. و به دهلیز باز آمد و محتاج، امیر حرس، را بخواند و با وی پوشیده سخنی بگفت. وی برفت و پیاده‌ای پانصد بیاورد، از هر دستی، با سلاح تمام، و به باغ باز فرستاد تا پوشیده بنشستند.»
«و اریارق خود از این جهان خبر ندارد. چون به درگاه رسید، بگتگین حاجب پیش او بازشد و امیر حرس. او را فرود آوردند و پیش وی رفتند تا طارم و آن‌جا بنشاندند. اریارق یک لحظه بود، برخاست و گفت: مستم و نمی‌توانم. بازگردم. بگتگین گفت: زشت باشد بی‌فرمان بازگشتن. تا آگاه کنیم. وی بازگشت و به طارم آمد. چون به طارم بنشست، پنجاه سرهنگ سرایی دررسیدند و بگتگین درآمد، اریارق را در کنار گرفت و سرهنگان درآمدند از چپ و راست، او را بگرفتند، چنان که البته هیچ نتوانست جنبید. غلامان دیگر درآمدند، موزه از پایش جدا کردند. و در هر دو موزه دو کتاره داشت. قباش باز کردند، زهر یافتند. همه از وی جدا کردند و بیرون گرفتند. و پیاده‌ای پنجاه کس او را گرد بگرفتند. پیادگان دیگر دویدند و اسب و ساز و غلامانش را بگرفتند. و نماز خفتند بگزارده، اریارق را از طارم به قهندز بردند. و پس از آن، به روزی ده، او را به سوی غزنین گسیل کردند و به سرهنگ بوعلی کوتوال سپردند. و بوعلی بر حکم فرمان او را یکچند به قلعت داشت، چنان که کسی به جای نیاورد که موقوف است. پس او را به غور فرستادند، نزدیک بوالحسن خلف، تا به جانبی بازداشتش. و حدیث وی به پایان آمد.»

منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۰:۰۵
رضا حارث ابادی

مبانی دراماتیک داستان حسنک وزیر

بیهقی در داستان «حسنک» شاعر است، نه مورخ

بیست‌وچهارمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی مبانی دراماتیک داستان حسنک وزیر اختصاص داشت. این درس‌گفتار با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، چهارشنبه ۲۹ خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: داستان «حسنک وزیر» یکی از شورانگیزترین و زیباترین حکایت‌های تاریخ بیهقی است که ابوالفضل بیهقی آن را تصویر کرده و از تمامی امکانات نمایشی، تصویری و داستانی بهره برده و این داستان را در تاریخ ادبیات، داستانی به یاد ماندنی ثبت کرده است. ویژگی‌های نمایشی و تصویری این داستان، مورد تاکید سینماگران و نمایشنامه‌نویسان بوده است.
حسن بلخاری، دکتری فلسفه هنر، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و دانشیار گروه مطالعات عالی هنر در پردیس هنرهای زیبا

بیهقی در داستان «حسنک» شاعر است، نه مورخ

در ابتدای سخنانش گفت: «مبانی دراماتیک» یک عنوان بسیار کلی است. بحث من بیشتر تامل بر این گزاره است که بیهقی در «داستان حسنک وزیر» یک شاعر است، نه یک مورخ؛ شاعر به تعبیر ارسطویی آن. همه‌ی ما بیهقی را یکی از نکته‌سنج‌ترین مورخان می‌دانیم. تنها کتابی هم که از او مانده تحت عنوان «تاریخ بیهقی» می‌شناسیم. اگرچه اثر مفقود شده‌ی دیگری به نام «زینه‌الکتاب» دارد که ظاهرا نسخه‌ای از آن در کتابخانه‌ی ملک نگهداری می‌شود. به هر حال، «تاریخ بیهقی» یکی از مشهورترین آثار تاریخی ماست. به همین دلیل تقریبا تمامی متفکران او را مورخ می‌دانند. اما من بیهقی را شاعر می‌دانم و معتقدم که بنابر تعریفی که ارسطو از تراژدی و درام دارد، و مهم‌تر آن که بحث ظریفی میان شاعر و مورخ دارد، بیهقی یک شاعر است. باز تکرار می‌کنم که بیهقی در «داستان حسنک» یک شاعر است، نه مورخ. پس محور بحث من تبیین رویکرد بیهقی براساس کتاب «بوطیقای» ارسطو است.
تبیین رویکرد بیهقی براساس کتاب «بوطیقای» ارسطو
از شکسپیر به این طرف، به‌ویژه در دوره‌ی مدرن، تراژدی هگلی و تراژدی نیچه‌ای داریم. یعنی در جهان معاصر ما شاهد رویکردهای جدیدی در تراژدی و درام هستیم. پس در بحث دراماتیک اگر وجه تاریخی و هویتی آن را روشن نکنیم دچار اشکال می‌شویم. من بر اساس آراء و تبویب‌های ارسطو است که می‌گویم بیهقی شاعر است. اگر ارسطو به تفاوت میان شاعر و مورخ نپرداخته بود، من جسورانه نمی‌توانستم وارد چنین بحثی بشوم و سخنم ذوقی می‌شد. البته شاعر به معنای مصطلح آن نیست. بلکه بیانی هیجان‌برانگیز و احساس‌برانگیز از یک واقعه‌ی محتمل‌الوقوع است. بیهقی بر بنیاد همان مبانی و مبادی ارسطویی است که تاریخ‌پردازی کرده است. بنیاد بحث من نیز ارسطویی است، نه هگلی، نه تفسیر نیچه و نه حتی شکسپیری. شکسپیر در «تاجر ونیزی» رویکردی دیگرگون با «اتللو» و «مکبث» دارد.
 اکنون که مبنا مشخص شد، آشنایی با کتاب «فن شعر» ارسطو و تعریف او از درام، لازم است. این را هم بگویم که به احتمال بسیار، بیهقی برخی از آثار یونانیان را خوانده بوده و با مبانی فکری آن‌ها آشنا بوده است. اگرچه دبیران در دربارها کاتب بودند و اندیشمند نبودند. بیهقی نیز به عنوان یک دبیر پرورش یافته است و تنها از ۶۵ سالگی است که دست به نگارش تاریخ خود زده است. اما دبیر متفکری بوده است. به دلیل همین متفکر بودن اوست که تاریخش ماندگار شده است. بیهقی آدمی نیست که سطوت شاهان چنان او را تحت تاثیر قرار بدهد که درست و غلط رفتار آن‌ها را بدون نقد بیاورد.

بیهقی مورخ متفکری که به کتابخانه سلطنتی دسترسی داشت
هنگامی که «تاریخ بیهقی» را می‌خوانیم می‌بینیم که او دارای نظر است و این نظر را در ترکیب ساختار کتابش هم وارد کرده است. او مورخ متفکری است که کتاب‌های گوناگونی را خوانده است. به‌دلیل دسترسی به کتابخانه‌ی سلطنتی نیز احتمالا آثار یونانیان را می‌شناخته. البته نمی‌خواهم بگویم که «داستان حسنک وزیر» را بعد از خواندن «بوطیقا»ی ارسطو نوشته است. چون اگر چنین بود در جایی از کتابش ارجاع می‌داد اما می‌دانیم که روی جالینوس تعصب دارد و او را از نوابغ بشر می‌داند. کسی که جالینوس را بشناسد با اندیشه‌ی یونانیان هم آشنا بوده است. در زمانی که بیهقی تاریخ خود را می‌نوشت، ۱۷۰ سال از ترجمه‌ی متن «بوطیقا» گذشته بود. بیهقی به عربی مسلط بوده و با ترجمه‌هایی که از زبان‌های سریانی و یونانی و عربی می‌شده، آشنا بوده است.
نکته‌ی دیگر آن است که ارسطو را «معلم اول» نامیده‌اند. این یک لقب جغرافیایی یا تاریخی نیست. یک لقب بشری است. عظمت معلمی ارسطو به قدرت تدوین او بازمی‌گردد. او را معلم اول ننامیده‌اند تا بگویند که دانشش از افلاطون بیشتر است. دانش افلاطون چنان بود که نورث وایتهد همه‌ی فلسفه‌ی غرب را حاشیه‌ای بر دانش او دانسته‌است. افلاطون ذهنی وحشی و خلاق دارد. اهلی کسی است که در یک محدوده بر طبق فرموده عمل می‌کند اما ذهن وحشی، ذهنی باز و آزاد است. لذا وقتی می‌گوییم ارسطو معلم اول است معنایش این نیست که دانشش از افلاطون بیشتر است. نه، این لقب برای قدرت تبویبی است که ارسطو دارد. این ارسطو بود که برای اولین بار حکمت را به دو قسمت علمی و عملی تقسیم کرد.
تاریخ گاهی اندیشه و معنا را رهزنی می‌کند
ارسطو می‌گوید که انسان سه ساحت دارد: ساحت اول نظری یا تئوریک است و نتیجه‌ی تئوریک آن هم معرفت است. ساحت دوم پراتیک است، یعنی عمل. نتیجه‌ی آن هم پُلی‌تیک یا سیاست است. ساحت سوم پویتیکه است و نتیجه‌ی آن هنر است. ارسطو می‌گوید که انسان یا ادراک می‌کند یا عمل می کند و یا می‌آفریند. بر این اساس بود که کتاب‌هایی نوشت. که یکی از آن‌ها «بوطیقا» بود. بوطیقا یعنی فن شعر. شعر البته معنای عمیقی دارد. بوطیقا ۲ جلد بوده که جلد دوم آن مفقود شده است. تاریخ گاهی اندیشه و معنا را رهزنی کرده است. می‌گویند بسیاری از مبانی تراژدی و درام را در آن جلد گمشده گفته است. با ترجمه‌ی این اثر، مبانی تراژدی و درام وارد فرهنگ ما شد. اگرچه ما آن را به دلایلی آنها را جدی نینگاشتیم . یعنی به نحوی «فن شعر» ارسطو را در باب مباحثی چون تراژدی و کمدی دور زدیم. اما «سیاست» او را «مابعدالطبیعه» او را و نیز «منطق» او را جدی گرفتیم.
اما درام از دیدگاه ارسطو چه معنایی دارد؟ ارسطو در بحث درام ابتدا وارد بحث لغوی آن می‌شود. تبارشناسی واژه‌ها مهم است. چون گاه ریشه‌یابی یک کلمه، معنای آن را دقیقتر روشن می‌سازد. از این ‌رو ارسطو وارد ریشه‌یابی واژه‌ها شده است. تراژدی و کمدی یکی از اقسام درام است. ارسطو درام را «دران» می‌نامد و می‌گوید که دوریسی‌ها واضع این لغت بوده‌اند. آن‌ها درام را کنش و کاری که انجام می‌دادند، می‌دانستند. پس درام، کنش‌ها و اعمال انجام شده است. او می‌گوید که درام بازنمایی کنش انسان است تا خصایل او را نشان دهد. درام تقلید خصایل نیست. حتا اگر موسیقی هیجان‌برانگیز باشد، یک درام است. بازنمایی رفتار اتللو در کشتن «دزدمونا» در نمایشنامه‌ی شکسپیر، برای نشان دادن خصلت تعجیل در انسان‌هاست. از این‌رو یک درام محسوب می‌شود. از نظر ارسطو، درام نتیجه‌ی فردی نمی‌گیرد. در این صورت می‌تواند ما را بترساند، یا به هیجان آوَرد. یا رحم و شفقت را در ما برانگیزد. پس درام آن است که بتواند مخاطب را تحت تاثیر شدید خود قرار دهد. اگر این گونه نباشد پیامی نیز منتقل نمی‌شود. درام با تاثیرش است که درام خوانده می‌شود. شاعر نیز باید نوع بیانش برانگیزنده باشد.
ارسطو می‌گوید کار مورخ بیان یک واقعه است و شاعر بیان محتمل الوقوع آن. منظور ارسطو از شعر، شعرفروشی و صله گرفتن نیست. شعر، کلام منظوم نیست. به همین دلیل است که ارسطو می‌گوید که اگر کلامی را به صورت منظوم بگویید به معنای این نیست که شاعر هستید. شاعر یعنی کسی که معنایی را یافته باشد و با قدرت معنا را منتقل کرده باشد. این یعنی درام‌نویس. به سخن دیگر، شاعر یعنی آن که حقیقتی را در شهود ادراک و به عالی‌ترین وجه بیان کرده باشد. در این میان «بیان» بسیار مهم است. همه‌ی این‌ها گفته شد تا به این نتیجه برسیم که بیهقی در «داستان حسنک وزیر» شاعر است، نه مورخ. ارسطو می‌گوید کار مورخ بیان یک واقعه است، به قسمی که آن واقعه انجام شده و تمام شده باشد. به همین دلیل کار مورخ بیان چیزهایی است که وقوع یافته و تمام شده است. اما شاعر نمی‌تواند وقایع را این‌گونه بگوید. او باید این واقعه را به‌گونه‌ای بگوید که مخاطب را برانگیزد. یعنی شاعر باید دراماتیک بحث کند. از همین‌روست که ارسطو شاعر را یک فیلسوف می‌داند. پس بگذارید بیهقی را در «داستان حسنک وزیر» یک شاعر ِفیلسوف بنامیم.
جمع‌بندی آن‌چه گفته شد از دیدگاه دکتر بلخاری
ارسطو در «بوطیقا» یا «فن شعر» خویش و در شرح درام، تفاوت میان شاعر و مورخ را در این می‌داند که مورخ راوی چیزی است که واقع گشته و تمام شده است. اما شاعر روایتگر واقعه‌ای است که بنا به قوانین ضرورت و احتمال، هر لحظه امکان وقوع آن برای هر کس وجود دارد. به عبارتی، چیزهای قابل اتفاق چنان توسط شاعر یا نمایشنامه‌نویس توصیف شود که بنا به نوعی منطق یا ضرورت درونی وقوع آن محتمل باشد. از دیدگاه او تاریخ بیان فردیت است و شعر دربردارنده‌ی نوعی کلیت. از این‌رو، به فلسفه نزدیک است. از نظرگاه ارسطو اگر شاعر در متن و بیان خویش شیوه‌ای به‌کار نبندد و همچون یک مورخ یک واقعه به وقوع پیوسته و تمام شده را روایت کند، بیان او هیچ کاتارسیسی در ذهن و روح مخاطب برنخواهد انگیخت. پس فلسفه، درام یا نمایش که تزکیه و تطهیر روح مخاطب است، محقق نخواهد شد.
وظیفه‌ی شاعر و در اصل درام‌نویس یا نمایشنامه‌نویس ایجاد تجلیه و یا به مفهومی دیگر تخلیه است. شفقت بر قهرمانی که قربانی هامارتیای(یا خطای تراژدیک) خود می‌شود و سرانجامی دردناک و تراژدیک می‌یابد و نیز هراس از انجام خطایی که می‌تواند زندگی وی(مخاطب) را نیز چون قهرمان قربانی به انجامی تراژیک برساند و البته چنین قدرتی در درام‌نویس بستگی به نحوه‌ی بیان و ترکیب نمایش و وجوه دراماتیک داستان‌پردازی دارد.
 بیهقی داستان حسنک وزیر را نه همچون یک مورخ که چون یک شاعر (به تعبیر ارسطویی آن) روایت می کند. با تصویر گری قهرمانانه از او، حس عظیم شفقت نسبت به او را در ما برمی انگیزد( در بیان مظلومیتش به هنگام صحبت با خواجه احمد، نوع آوردنش به میدان، روایت حماسی بدارزدنش و نیز اشاره به نوع عملکرد مادرش) و البته با بیان هامارتیای او (ژاژ خاییدنهای او در باب خواجه احمد و طلب حلالیت از او و نیز تهور و بی باکیش (من جمله خطاب به مسعود که اگر به قدرت رسیدی حسنک را بر دار کن) و موضعگیریهای او در برابر مسعود و جانبداری از امیر محمد و....) هراس را در مخاطب برمی انگیزد که آدمی در برابر حوادث و فتن زمان باید که عاقل و محتاط باشد چون استادش بونصر مشکان.

منبع : موسسه شهر کتاب  http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۰۹:۵۹
رضا حارث ابادی
ماهیت زبان در تاریخ بیهقی بر اساس داستان «افشین و بودلف»

تاریخ بیهقی از جمله تک آفرینش‌های ادبی و تاریخی زبان فارسی است که به رغم اهمیتش مورد بررسی جدید جامع علمی ـ ادبی قرار نگرفته و تعهد نویسنده به امر واقع و حقیقت پژوهی وی و همراه با اندیشه جزء گرایانه و استقرائی، اثرش را به شاهکاری تاریخی بدل کرده است. جنبه دیگر این اثر، نو اندیشی ادبی آن است که با وجود سودای پرهیز از تعصب، تحریف و دروغ پردازی نویسنده، از جنبه نوشتاری آن نکاسته است.
این مجموعه، در برگیرنده سلسله وقایع معین تاریخی همراه با جزئیات است که جنبه روایی اثر را به بافتی داستانی بدل ساخته و علت این امر، پیش از هر چیز ماهیت زبان نویسنده در استفاده از سه ابزار مهم روایی (Narrative) گفتگو و توصیف نظری و نشان دادن است. بیهقی به عنوان نویسنده‌ای واقعگرا (مورخ)، گاهی برای تفهیم بیشتر موضوع یا تشریح اهداف آرمانگرایانه خود، به بیان جزئیات از طریق حکایتی تمثیلی یا واقعی می‌پردازد. از این رو، چهارچوب روایی اثر او، بیشتر چند ساختاری و ساختار در ساختار (Frame story) می‌شود که ترکیبی از روایت اصلی تاریخی و روایتهای خردتر (حکایت تمثیلی) و در واقع، همان الگوی داستان‌پردازی شرقی است (یاری، منوچهر؛ 1374؛ ص 21) که بیهقی در ترسیم حوادث تاریخی عصرش از آن بهره برده است.
در این مجال، ماهیت زبان نویسنده در داستان‌پردازی، بر اساس داستان معترضه «افشین و ابودلف» مورد بررسی قرار می‌گیرد تا ارزش هنر نوشتاری او نشان داده شود.
عناصر داستانی
درونمایه اصلی این داستان «دروغ مصلحت‌آمیز» است که سبب نجات بی گناهی از اعدام می‌شود. این خرده روایت، در تأیید داستان کلان یا اصلی «ابوبکر حصیری» و رهایی او و پسرش از مجازات سلطان مسعود غزنوی و خواجه احمد حسن میمندی وزیر با میانجیگری «بونصر مشکان» روایت شده است که حول نحوه برخورد با بزرگان می‌چرخد. (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ صص 226-216)
شروع داستان، بافتی سوررئالیستی دارد: محرک اصلی داستان یک احساس اضطراب و ترس درونی بین دو شخصیت است که اولی قهرمان و دومی از اشخاص درجه دوم داستان به شمار می‌آید. (تله پاتی)
شخص محوری داستان، پس از برخورد و کشمکش با نیروهای متضاد به نقطه فاجعه (رها کردن بی گناه) می‌رسد تا داستان به فرود طبیعی خود برسد.
برای روشن‌تر شدن بحث، خلاصه داستان ذکر می‌شود:
قهرمان داستان، فردی به نام «احمد بن‌ابی‌داود»، وزیر «معتصم»، خلیفه عباسی است. وی به‌دنبال یک بیتابی شبانه، سراسیمه به درگاه خلیفه می‌رود تا سبب را جویا شود. امیر نیز که به حالت او (اضطراب) دچار است، سخت در انتظار او به سر می‌برد. پس از پرس و جو، روشن می‌شود که خلیفه، ابودلف (سردار عرب) را به افشین (سردار ایرانی خود) سپرده است. علت این امر، درخواست فرد اخیر از خلیفه برای انتقام ستاندن از وی است و سبب اجابت از سوی خلیفه، از بین بردن شورش «بابک خرمدین» توسط افشین است.
احمد وزیر، جوانمردانه خلیفه را از این فرمان منع می‌کند، خلیفه که دست خود را از بازگرداندن شرایط کوتاه می‌بیند، دست به دامان وزیر می‌شود و از او می‌خواهد به هر تدبیری مانع از ریختن خون بودلف شود. او سراسیمه به خانه افشین می‌رود تا با خواهش، او را از کشتن بی گناه باز دارد. علی‌رغم خواهش و تمنا و خواری کشیدن فراوان و وعده‌ها و نصیحتها، موفق به راضی کردن او نمی‌شود. و در آخر با طرح دروغی مصلحتی، مبنی بر اینکه فرمان خلیفه است که خون ناحق بودلف ریخته نشود، افشین را منصرف می‌کند و خود روانه درگاه خلیفه می‌شود.
در ادامه، افشین با خشم به درگاه می‌رود تا علت فرمان را جویا شود. خلیفه غافلگیر شده، با رضایت قلبی، دروغ وزیر را تصدیق می‌کند و او دست خالی از درگاه خارج می‌شود. زمانی که خلیفه سبب این پیغام ناگزارده را از وزیر جویا می‌شود، او در پاسخ می‌گوید: «یا امیرالمؤمنین، خون مسلمانی ریختن نپسندیدم و مرا مزد باشد و ایزد تعالی بدین دروغم نگیرد.» (همان، ص226)
داستان، حول محورهایی چون نابرابری ریشه‌دار عرب و عجم، خونریزی ناحق، بی ارادگی خلفای عباسی (در بعد تاریخی) جدال آزادیخواهی و زیاده‌طلبی، دروغ مصلحت‌آمیز و ... می‌چرخد.
داستان در زمان گذشته روایی، به صیغه ماضی، آغاز و در همان زمان پایان می‌یابد. علت این امر، نقل آن، توسط بیهقی با دو واسطه «اسماعیل بن‌شهاب» و «احمد بن‌ابی‌داود» قهرمان راوی است. به عبارتی دیگر بیهقی داستان را از زبان قهرمان داستان روایت می‌کند.
زبان داستان چنان احساسی از عملی با واسطه می‌آفریند که ذهن را مسحور می‌کند. حرکتهای فیزیکی قهرمان ـ راوی در برابر نیروی منفی داستان که متضمن خشونت و جاه طلبی مهار نشدنی شخصیت منفی آن است، پرسشها، اعتراضها و تغییر لحن‌های حیرت‌انگیز قهرمانان که متن را تا پایان، نفوذناپذیر می‌نماید، سبب کشاندن مخاطب به درون این زور آزمایی است.
در پیرنگ داستان، چینش موقعیتهای مرتبط داستان در کنار یکدیگر و نحوه تمرکز یافتن خواننده روی موقعیتهای ایجاد شده (Situation) قابل توجه است، چرا که سبب ساخته شدن یک کل می‌شود تا در ذهن او با هم متحد و تبدیل به یک عمل واحد شود. اولین پرسشی که در صحنه های آغازین پیش می‌آید این است که «چه پیش آمده است؟» همان چیزی که دغدغه شخص محوری نیز هست و سپس به دیگر شخص داستان (خلیفه)، که خود از عوامل ایجاد حادثه است، سرایت می‌کند. از آشکار شدن موضوع (سپرده شدن «بودلف» به «افشین» برای انتقام ستاندن) بحث مهم دیگری پیش می‌آید که پرسش از «سرنوشت» شخص مهم بازی «بودلف» است. این حادثه با کنشهای متوالی راوی که همراه با هیجان ترس و اضطراب است، به داستان سرعت و پویایی (Dynamic) می‌بخشد.
در این داستان، اشخاص فرعی‌تر، عمدتاً در خدمت هدایت توجه مخاطب به مهم‌ترین یا پر معناترین جنبه ها در شخصیت اصلی‌تر نیستند، هر کدام از آنها به موقعیت خودشان تعلق دارند که مانند موقعیت سه شخص اصلی (راوی، افشین و ابودلف) توجه ما را به سمت پرسشهای پی در پی جلب می کنند، همچون خلیفه که اهرم اصلی کنش راوی در جلوگیری از حادثه اعدام بودلف است.
حرکت کلی داستان (Movement) از جزء به کل است. معرفی و توصیف قهرمانان، به جز مواردی که از قول اشخاص دیگر مانند خلیفه انجام می‌شود (معرفی افشین و بودلف در صحنه دوم داستان) بیشتر از راه کنش مستقیم خود آنهاست.
کاربرد جملات کوتاه در متن، خصوصاً از همان آغاز، سبب خلق فضای پر اضطراب داستان و حفظ این هیجان تا پایان آن که فرودی طبیعی است، شده و پرسشهای قهرمان ـ راوی به این فضا قوت بخشیده است.
بافت این متن روایی، بیشتر به یکی از انواع نمایشنامه (Dram)شبیه است که در آن سناریو بر اساس یک داستان یا یک ماجرای از پیش تعیین شده، توسط یک گوینده یا یک نویسنده، تنظیم شود و منظور از بحث درام در تاریخ بیهقی همین نوع است که حالتی روایی نیز دارد. (مکی، ابراهیم؛ 1366؛ صص33-32)
در این درام گونه، دو نوع توصیف بیرونی اشخاص و وقایع و توصیف درونی قهرمانان به‌کار رفته است. راوی ـ قهرمان، بیشتر نقاط حساس داستان را نقل می‌کند. از این نظر، بافت متن به بافت داستان پهلو می‌زند تا درام. چرا که در نوع اخیر، توصیف اعمال و وقایع، بایستی از طریق کنش مستقیم اشخاص و عناصر باشد، نه توصیف کنشها توسط راوی. از سویی دیگر این داستان فاقد زمینه سازی و مقدمه است، چنان که علت اصلی حادثه ـ کینه توزی افشین به بودلف ـ در آغاز آن نیامده است و تا پایان نامعلوم می‌ماند. آنچه تحت‌عنوان انگیزه این کار بیان شده، از زبان یکی از اشخاص داستان (خلیفه) است، بی‌آنکه زمینه‌ای برای آن در متن وجود داشته باشد. به بیانی دیگر داستان از میانه روایت شده است (Inmedias res)1. علت امر نیز تلخیص و پرهیز از اطناب است. آنچه گاهی متن را تا آستانه درام پیش می‌برد، مقوله استفاده از ابزار زبانی راوی (روایت) و قهرمانان (گفتگو) و تنظیم صحنه‌ها و توالی آنها و حفظ پرسشها تا پایان آن است.
کلام و زبان دراماتیک
در مجموع، حدود دوازده صحنه متوالی و مجزا در این داستان درام‌گونه وجود دارد که به ترتیب:
صحنه بی قراری احمد (راوی) در خانه.
درخواست از خدمتکاران جهت زین کردن اسب و گفتگو با غلام خاص و حرکت به سوی درگاه خلیفه.
ورود به درگاه و بار خواستن از حاجب خاص و گفتگوها.
دیدار با خلیفه و آگاهی از حادثه پیش آمده و رایزنی با او، جهت چاره جویی و حرکت به سوی خانه افشین.
در خواست ورود به منزل افشین و رویارویی با حاجبان او.
رویارویی با افشین (تنه اصلی متن) و حرکت به سوی درگاه.
ورود به درگاه و بار خواستن.
8 . دیدار با خلیفه و بیان حوادث پیش آمده.
ورود افشین به دربار و سوال و جواب با خلیفه و اعتراض به حکم او و بازگشتن.
باز خواست خلیفه جهت پیغام ناگفته گزاردن و پاسخ او.
رفتن حاجب به خانه افشین جهت باز گرداندن ابودلف.
سپاسگزاری بودلف از احمد (پایان داستان).
بی‌قراری مورد نظر راوی در همان سطور اولیه متن ـ که در صحنه اول بیشتر دیده می‌شود ـ به یاری جملات کوتاه فعل دار متوالی القا می‌شود. این حس از طریق کندی گذر زمان و لحظات نشان داده می‌شود.
بیهقی به‌سادگی می‌توانست کندی گذر زمان را با چند جمله گزارشی روایت کند، در حالی که به یاری جملات کوتاه فعل دار، تمام مدتی را که لازم است تا احمد وزیر (قهرمان) به درگاه خلیفه برسد، جزء به جزء روایت می‌کند. ذکر اتفاقات ریز بی‌شمار در این پاره متن و این لحظه کوتاه و نیز شرح و بسط آن به این اصل کمک می‌کند. نمایش این لحظات کند و اضطراب‌انگیز، پیش شرط خلق آن فضا و حس مورد نظر نویسنده است. همچنین صحنه کاملا عینی توصیف شده و «نشان دادن» و «کنش عینی» و مستقیم قهرمان، امتیاز هنری دیگر این بخش است.
ـ «یک شب... بیدار شدم و هر چند حیلت کردم خوابم نیامد و غم و ضجرتی سخت بزرگ بر من دست یافت که آن را سبب هیچ ندانستم. با خود گفتم: چه خواهد بود؟ آواز دادم غلامی که به من نزدیک بود... نام وی سلامه، گفتم: بگوی تا اسب را زین کنند. گفت: ای خداوند نیم‌شب است، فردا نوبت تو نیست و... خلیفه بار نخواهد داد...، خاموش شدم که دانستم راست می‌گوید، اما دلم گواهی می‌داد که گفتی کاری افتاده است. برخاستم و آواز دادم به خدمتکاران... به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم... بیامدم و جامه در پوشیدم و خری که زین کرده بودند بر نشستم و براندم و البته ندانستم که کجا می‌روم...» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص225)
شرح و توضیح جزء به جزء کنشهای قهرمان، تنها انتظار را القا می‌کند و از سوی دیگر، ناآرامی او را که درواقع، ناآرامی مورد نظر نویسنده است. مهم‌ترین نکته در این میان، فراوانی تعداد افعال است. این فعلها در ظاهر، پرسشی را که در ذهن قهرمان و به تبع آن، در ذهن خواننده شکل گرفت پاسخ نمی‌دهند و بر اضطراب او نیز می‌افزایند؛ و این اولین هنر نوشتاری بیهقی در این متن است.
در صحنه رویارویی احمد با خلیفه، سرعت متن رو به تندی می‌رود و این سرعت تا پایان داستان حفظ می‌شود. در این راستا از حرف ربط «و» به ندرت استفاده شده تا ضرباهنگ آن جملات تند باشد:
«حاجب نوبتی... گفت: درآی. در رفتم، معتصم را دیدم. سخت اندیشمند و تنها و به هیچ شغل مشغول نه. سلام کردم، جواب داد. گفت: یا اباعبدالله چرا دیر آمدی؟ که دیری است که ترا چشم می‌داشتم‌... گفتم: یا امیرالمؤمنین! من سخت پگاه آمده‌ام و پنداشتم که خداوند به فراغتی مشغول است. و به گمان بودم از بار یافتن و نا‌یافتن. گفت: خبر نداری که چه افتاده است؟ گفتم: ندارم. گفت: انالله و اناالیه راجعون. بنشین تا بشنوی.» (همان؛ ص226)
در این صحنه نویسنده از زبان یکی از قهرمانان (خلیفه)، با بازگشتی به گذشته (Flash back) حوادث پیش آمده را بیان و دو شخص محوری داستان (افشین و بودلف) را معرفی می‌کند.
نکته جالب دیگر در این داستان، استفاده از جملات کوتاه فعل دار متوالی است که این بار تاثیر عکس داده است. به این معنا که مبین تندی گذر زمان است. خصوصاً که «عملی» که سبب رهایی محکوم شود، نتیجه نمی‌دهد: به این معنا که تغییری در وضعیت او رخ نمی‌دهد، درست مثل اینکه هیچ کاری انجام نشده است. در این راستا، نویسنده با شرح و بسط جزئیات کنشی قهرمانان، استفاده از خودگویی‌های راوی (جملات معترضه روایی)، استفاده فراوان از حرف «و»، چنان صحنه رویارویی احمد با افشین را کشدار و طولانی روایت می‌کند که گویی خیلی بیش از اینها طول کشیده است. تنها با چنین شیوه روایتی است که نویسنده می‌تواند استخفاف حقیقی افشین را در صحنه‌ای رقتبار ترسیم نماید و بر اهمیتش تاکید کند و آن را در ذهن خواننده پا بر جا سازد:
ـ «چون چشم افشین بر من افتاد سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست... صبر کردم و حدیثی در پیوستم تا او را بدان مشغول کنم، از پی آنکه نباید سیاف را گوید: شمشیر بران. البته سوی من ننگریست. فرا ایستادم. از طرزی دیگر سخن در پیوستم ستودن عجم را... و عجم را بر عرب شرف نهادم... از بهر بودلف را تا خون وی ریخته نشود. و سخن نشنید. گفتم: یا امیر... من از بهر قاسم عیسی را آمدم تا بار خدایی کنی و او را به من بخشی... به خشم و استخفاف گفت: نبخشیدم و نبخشم که او را امیر‌المؤمنین به من داده است... بار دیگر کتفش بوسه دادم. اجابت نکرد و باز به دستش آمدم و بوسه بدادم، بدید که آهنگ زانو دارم که تا ببوسم...» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص224)
بحث دیگر، کاربرد مکالمات (Dialogue) مستقیم شخصیتهای داستان است که سبب گسترش پیرنگ داستان شده است. این مکالمات، صرف‌نظر از خودگویی راوی، از یک شخصیت شروع می‌شود و با گفتگوی شخصیت دیگری قطع می‌شود. این رویه نیز، سبب نزدیکی فضای داستان به بافت نمایشنامه شده است:
«چون افشین .... بشنید، گفت: این پیغام خداوند به حقیقت می گزاری؟ گفتم: آری، هرگز شنوده‌ای که فرمانهای او را برگردانیده‌ام؟ و آواز دادم قوم خویش را ... مردی سی و چهل اندر آمدند مزکی و معدل از هر دستی. ایشان را گفتم: گواه باشید که من پیغام امیرالمؤمنین معتصم می‌گزارم ...... پس گفتم: ای قاسم! تندرستی؟ گفت: هستم. گفتم: هیچ جراحت داری؟ گفت: بندارم. کسهای خود را نیز گفتم: گواه باشید که تندرست است، سلامت است. گفتند: گواهیم ...» (همان؛ ص223)
ذکر قیدهای حالت مکالمه شخصیتها با عباراتی نظیر «به لطف»، «به چشم»، «با تلطف»، «به شورای» و ... نیز به اجرای ذهنی آنها کمک می‌کند.
خودگویی راوی (مکالمه (حدیث) با نفس) که حدود سیزده بار آورده شده است، نکته قابل توجه دیگری است که ضمن ارائه اطلاعات لازم در مورد صحنه ها و اشخاص و توصیف روایی او، به‌گونه‌ای سبب کند شدن روند حرکت داستان می شود. (شهریاری، خسرو؛ 1365؛ ص34) در نمونه زیر اعتقاد راوی درباره «عجم» در حدیث نفس او آمده است:
ـ «از طرزی دیگر سخن پیوستم ستودن عجم را که این مردک از ایشان بود ـ و از زمین اسروشنه بود ـ و عجم را شرف بر عرب نهادم هر چند دانستم که آن بزهی بزرگ است و لکن از بهر بودلف تا خون وی ریخته نشود.» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص226)
همچنین نثر و نحوه بیان این مکالمات به اقتضای عصر قهرمانان (گویندگان آنها) نیز قابل توجه است. «از آنجا که هدف کلام دراماتیک، گفتن برای به اجرا درآمدن است و نیز از آنجا که ماهیت این نوع کلام، زبان اشخاص است که خود حرف می زنند، دارای ویژگی و بافتی است که در زندگی روزمره به کار می‌رفته است.» (داوسن، س. و.؛ 1377؛ ص43)
از این رو، اجزاء این گفتارها، اجزاء کلام عادی عصر نویسنده است، آن هم از نوع درباری‌اش. بحث نهایی که اصولاً به تکنیک درام مربوط می‌شود و متن حاضر دارنده این مشخصه است، «کشش» است؛ که از طریق پیش آمدن سؤال در هر صحنه و یافتن پاسخی برای آن در صحنه بعد، ایجاد شده است. (همان؛ ص100) به همین دلیل تمام صحنه‌های این داستان دارای «اوج» و «فرود» است. این شیوه بیشتر به یک صدای درونی کنترل شونده (جیکنز، ویلیام؛ 1364؛ ص93) در متن می‌ماند که موتیووار (Motive) تکرار می شود و به بار احساسی داستان می‌افزاید:
ـ چه پیش آمده است؟ (پرسش درونی راوی)
ـ آیا بودلف به قتل رسیده است؟
ـ آیا تدابیر احمد وزیر پس از مشورت با خلیفه سودمند خواهد بود؟
ـ چه عاملی سبب بازداشتن افشین از کشتن بودلف می‌شود؟
ـ عکس العمل خلیفه نسبت به دروغ احمد وزیر چیست؟
ـ عکس العمل خلیفه در برابر اعتراض افشین چیست؟
ـ پاسخ خلیفه چه خواهد بود؟
ـ احمد وزیر چه توجیهی برای دروغش خواهد داشت؟
این نکته (پرسش‌دار بودن هر مرحله یا هر صحنه) از عوامل نفوذناپذیری متن نیز هست و سبب تحکیم عامل کشش متن و کشاندن خواننده تا پایان آن است؛ که بیشتر ناشی از لحن راوی است و «طعن دراماتیک» خوانده می‌شود. (داوسن، س. و.؛ 1377؛ ص29)
پایان سخن اینکه: عوامل یاد شده بیش از آنکه از تخیل نویسنده نشئت بگیرد، ناشی از تهمیداتی است که نویسنده در جهت مؤثرتر کردن آن به کار برده است. ضمن اینکه به نظر نگارنده، تمام بخشهای تاریخ بیهقی به شیوه حاضر قابل بررسی است.
فهرست مآخذ:
تاریخ بیهقی؛ بیهقی، ابوالفضل؛ به کوشش خلیل خطیب رهبر؛ ج یکم؛ تهران، مهتاب؛ 1373.
ادبیات فیلم؛ جیکنز، ویلیام؛ ترجمه محمدعلی احمدیان و شهلا حکیمیان؛ تهران؛ سروش؛ 1364.
درام؛ داوسن، س. و، ترجمة فیروزه مهاجر؛ تهران؛ مرکز؛ 1377.
ده جستار داستان نویسی؛ سناپور، حسین؛ تهران؛ نشر چشمه؛ 1378.
کتاب نمایش؛ شهریاری، خسرو؛ تهران؛ نشر امیر کبیر؛ 1365.
شناخت عوامل نمایش؛ مکی، ابراهیم؛ تهران؛ سروش؛ 1366.
واژه نامه هنر داستان نویسی؛ میرصادقی، جمال و میمنت؛ تهران؛ کتاب مهناز؛ 1377.
8. ساختار درام ایرانی (فصلنامه نقد سینما شماره 5)؛ یاری، منوچهر؛ تابستان 74.
پی‌نوشت:
این اصطلاح و تمام معادلهای لاتین موجود در متن، برگرفته از کتاب واژه نامه هنر داستان نویسی (جمال و میمنت میر صادقی) است. منبع: ادبیات داستانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۳:۲۲
رضا حارث ابادی

چون این اصنافِ نعمت بمجلس خلافت رسید، تکبیری از لشکر برآمد و دُهُل و بوق بزدند، آن چنان که کس مانند آن یاد نداشت و نخوانده بودو نشنوده.
هارون الرشید رو سوی یحیی برمکی کرد و گفت:
این چیزها کجا بود در روزگار پسرت؛ فضل؟!
یحیی گفت: زندگانی امیرالمومنین دراز باد، این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانه های خداوندانِ این چیزها بود...
هارون الرشید از این جواب سخت طیره شد، چنان که آن هدیه بر وی منغّص شد و روی تُرُش کرد و برخاست از آن خضرا و برفت...
تاریخ بیهقی

نگاره: ‏دوستان زیادی خواستار این شدند تا چند تصحیح مناسب از تاریخ بیهقی معرفی شود.

مجموعه سه جلدی تاریخ بیهقی با تصحیح خطیب رهبر توسط انتشارات مهتاب چاپ شده است.
این تصحیح از آن بابت که دارای شرح مبسوط واژگان و وقایع است همچنین توجه گردآورنده به سلیقه ها و سطح دانش نسل جوان، قابل تحسین است.
نویسنده: خلیل خطیب رهبر
ناشر: مهتاب
سال انتشار: 1390
نوبت چاپ: 15
شابک: 9789646162440
قیمت کتاب در آخرین بررسی 29 هزار تومان گزارش شد.

مجموعه دوجلدی نیز به تازگی توسط انتشارات سخن به کوشش جعفر یاحقی و سیدی به چاپ رسیده است که در نوع خود کم نقص است.
این کتاب در آخرین بررسی 39000تومان گزارش شد.

البته نسخه معیار این آثار تصحیح گرانسنگ استاد فیاض است که در چند انتشارات به چاپ رسیده است.‏

«...و مقرر گشت همگان را که کار وزارت قرار گرفت و هزاهز در دل‌ها افتاد که نه خرد مردی به کار شد و کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت،نیک بشکوهیدند و بو سهل زوزنی بادی گرفت که از آن هول‌تر نباشد و به مردمان می‌نمود که این وزارت بدو دادند نخواست و خواجه را وی آورده است و کسانی که خرد داشتند،دانستند که نه چنان است که او می‌گوید. »

تاریخ بیهقی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۳:۱۸
رضا حارث ابادی

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد.روشنی دارد،تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید...

"جای خالی سلوچ/محمود دولت آبادی"

نگاره: ‏روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد.روشنی دارد،تاریکی دارد.کم دارد،بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید...

با همه توانایی در فریبکاری و دروغ سازی که آدمی در توجیه وضع خود روا می دارد , اما یک جوانه ی تلخ و سمج و نامیرا در روح هست که نمی تواند در زیر انبوه فریب و ریا پنهان بماند. او جوانه شاهد است , چیزی ست که چشمانی باز دارد و همواره آدمی را می بیند , می بیند و دیده می شود این جوانه شاهد را ممکن است دیگران از یاد ببرند , اما نگاه او هرگز از یاد انسان تسلیم شده نمی رود . "کلیدر محمود دولت آبادی"

نگاره: ‏ای سرزمین!
 کدام فرزندها،در کدام نسل،تو را آزاد،آبادو سربلند؛با چشمان باور خود خواهند دید؟
 ای مادر ما،ایران!
 جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟ چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیت تو!

محمود دولت آبادی / نونٍ نوشتن‏

تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد عالم..
وقتی تو..
هیچ بهانه ای برای حضور در آن نداشته باشی.../سلوک/ محمود دولت آبادی

نگاره: ‏بیا وداع کنیم
اگر بنا باشد کسی از ما بماند
همان به که تو بمانی
کینه ی تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا عشق من..!

میدانم. اما چه درهم پیچ و گره خورده است درونم، و چه زوزه های خوار شده ای را می شنوم، و چه نا توانمندی غریب و کشنده ای حس می کنم از بابت آنچه عقل نامیده می شود"سلوک/ محمود دولت آبادی"

نگاره: ‏“عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.”

“عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.” "سلوک/ محمود دولت آبادی"

نگاره: ‏اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه ما کم داریم مردان و زنانی است که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. اندیشه ورزیدن.
بند زبان را ببندیم و بال اندیشه بگشاییم. نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد.
برای گفتن همیشه وقت هست، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود.

عشق، اگر چه می سوزاند، اما جلای جان نیز هست. لحظه ها را رنگین می کند. سرخ. خون را داغ می کند. آفتاب است. فراز و فرود جان. کوهستانی افسانه ایست. هموار به ناهموار، ناهموار به هموار. کشف تازه ای از خود در خود. ریشه هایی تازه در قلب به جنبش و رویش آغاز می کنند. در انبوه غبار باطن، موجی نو پدید می آید. تا کی جای باز کند و بروید و بماند، چیزی ناشناخته است. خود را مگر در گمشدگی خود بازیابد.

"محمود دولت آبادی، کلیدر ، جلد نخست"

نگاره: ‏هان اى شب دیرپاى! آیا دریچه هاى بامدادى را نخواهى گشود؟ گیرم خوشتر نیست عاشقان را پرتو بامدادى از تیرگى شامگاهان!
 شگفتا از شبى که ستارگانش را 
گویى باریسمانهاى تافته بر صخره هاى سخت بسته اند‏

"یکّه ای ... برادرم؟ خواهرت بلاگردانت، گل محمد!"
صدا دیگر به وهم نمی مانست. نزدیک بود و فقط اندکی غریبه می نمود. صدا نزدیک، بی نزدیک یود. چندان که حضور صدا، نفس صدا، و حسّ صدا را می شد شنید و می شد حس کرد. صدا در چپ شانه گل محمد بود. به سرواگردانیدنی همه تردیدهای آمیخته به اوهام و دلهره را می شد در هم شکانید. گل محمد سر برگردانید. شیرو دو زانو نشسته بود کنار برادر و گزلیکی به روی دستها ، پیشکش گل محمد می کرد:
- راهی به کارم بگشا برادر، دورت بگردم!

کلیدر ج هشتم ، محمود دولت آبادی

نگاره: ‏(دهم امردادماه ، زادروز محمود دولت آبادی)

در زادروز آن که دولتش آباد

لب بسته بود حقّ
حوالىِ بیهق
افسانه نمی خوانْد پِچ پِچه!

سایه ها پَرسه مى زدند
در اطرافِ سبزوار
واژه ها گُم بودند
سَرْگشته پى معنایى
تا تو آمدى؛

هفتاد سالِ پیش  امروز!

در زادروز آن که دولتش آباد
بهرام بیضایی‏(دهم امردادماه ، زادروز محمود دولت آبادی)

در زادروز آن که دولتش آباد

لب بسته بود حقّ
حوالىِ بیهق
افسانه نمی خوانْد پِچ پِچه!

سایه ها پَرسه مى زدند
در اطرافِ سبزوار
واژه ها گُم بودند
سَرْگشته پى معنایى
تا تو آمدى؛

هفتاد سالِ پیش امروز!

در زادروز آن که دولتش آباد
بهرام بیضایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۳:۰۱
رضا حارث ابادی

یست‌وچهارمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی مبانی دراماتیک داستان حسنک وزیر اختصاص داشت. این درس‌گفتار با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، چهارشنبه ۲۹ خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.


آناهید خزیر:

داستان «حسنک وزیر» یکی از شورانگیزترین و زیباترین حکایت‌های تاریخ بیهقی است که ابوالفضل بیهقی آن را تصویر کرده و از تمامی امکانات نمایشی، تصویری و داستانی بهره برده و این داستان را در تاریخ ادبیات، داستانی به یاد ماندنی ثبت کرده است. ویژگی‌های نمایشی و تصویری این داستان، مورد تاکید سینماگران و نمایشنامه‌نویسان بوده است.
حسن بلخاری، دکتری فلسفه هنر، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و دانشیار گروه مطالعات عالی هنر در پردیس هنرهای زیبا در ابتدای سخنانش گفت: «مبانی دراماتیک» یک عنوان بسیار کلی است. بحث من بیشتر تامل بر این گزاره است که بیهقی در «داستان حسنک وزیر» یک شاعر است، نه یک مورخ؛ شاعر به تعبیر ارسطویی آن. همه‌ی ما بیهقی را یکی از نکته‌سنج‌ترین مورخان می‌دانیم. تنها کتابی هم که از او مانده تحت عنوان «تاریخ بیهقی» می‌شناسیم. اگرچه اثر مفقود شده‌ی دیگری به نام «زینه‌الکتاب» دارد که ظاهرا نسخه‌ای از آن در کتابخانه‌ی ملک نگهداری می‌شود. به هر حال، «تاریخ بیهقی» یکی از مشهورترین آثار تاریخی ماست. به همین دلیل تقریبا تمامی متفکران او را مورخ می‌دانند. اما من بیهقی را شاعر می‌دانم و معتقدم که بنابر تعریفی که ارسطو از تراژدی و درام دارد، و مهم‌تر آن که بحث ظریفی میان شاعر و مورخ دارد، بیهقی یک شاعر است. باز تکرار می‌کنم که بیهقی در «داستان حسنک» یک شاعر است، نه مورخ. پس محور بحث من تبیین رویکرد بیهقی براساس کتاب «بوطیقای» ارسطو است.
تبیین رویکرد بیهقی براساس کتاب «بوطیقای» ارسطو
از شکسپیر به این طرف، به‌ویژه در دوره‌ی مدرن، تراژدی هگلی و تراژدی نیچه‌ای داریم. یعنی در جهان معاصر ما شاهد رویکردهای جدیدی در تراژدی و درام هستیم. پس در بحث دراماتیک اگر وجه تاریخی و هویتی آن را روشن نکنیم دچار اشکال می‌شویم. من بر اساس آراء و تبویب‌های ارسطو است که می‌گویم بیهقی شاعر است. اگر ارسطو به تفاوت میان شاعر و مورخ نپرداخته بود، من جسورانه نمی‌توانستم وارد چنین بحثی بشوم و سخنم ذوقی می‌شد. البته شاعر به معنای مصطلح آن نیست. بلکه بیانی هیجان‌برانگیز و احساس‌برانگیز از یک واقعه‌ی محتمل‌الوقوع است. بیهقی بر بنیاد همان مبانی و مبادی ارسطویی است که تاریخ‌پردازی کرده است. بنیاد بحث من نیز ارسطویی است، نه هگلی، نه تفسیر نیچه و نه حتی شکسپیری. شکسپیر در «تاجر ونیزی» رویکردی دیگرگون با «اتللو» و «مکبث» دارد.
 اکنون که مبنا مشخص شد، آشنایی با کتاب «فن شعر» ارسطو و تعریف او از درام، لازم است. این را هم بگویم که به احتمال بسیار، بیهقی برخی از آثار یونانیان را خوانده بوده و با مبانی فکری آن‌ها آشنا بوده است. اگرچه دبیران در دربارها کاتب بودند و اندیشمند نبودند. بیهقی نیز به عنوان یک دبیر پرورش یافته است و تنها از ۶۵ سالگی است که دست به نگارش تاریخ خود زده است. اما دبیر متفکری بوده است. به دلیل همین متفکر بودن اوست که تاریخش ماندگار شده است. بیهقی آدمی نیست که سطوت شاهان چنان او را تحت تاثیر قرار بدهد که درست و غلط رفتار آن‌ها را بدون نقد بیاورد.

بیهقی مورخ متفکری که به کتابخانه سلطنتی دسترسی داشت
هنگامی که «تاریخ بیهقی» را می‌خوانیم می‌بینیم که او دارای نظر است و این نظر را در ترکیب ساختار کتابش هم وارد کرده است. او مورخ متفکری است که کتاب‌های گوناگونی را خوانده است. به‌دلیل دسترسی به کتابخانه‌ی سلطنتی نیز احتمالا آثار یونانیان را می‌شناخته. البته نمی‌خواهم بگویم که «داستان حسنک وزیر» را بعد از خواندن «بوطیقا»ی ارسطو نوشته است. چون اگر چنین بود در جایی از کتابش ارجاع می‌داد اما می‌دانیم که روی جالینوس تعصب دارد و او را از نوابغ بشر می‌داند. کسی که جالینوس را بشناسد با اندیشه‌ی یونانیان هم آشنا بوده است. در زمانی که بیهقی تاریخ خود را می‌نوشت، ۱۷۰ سال از ترجمه‌ی متن «بوطیقا» گذشته بود. بیهقی به عربی مسلط بوده و با ترجمه‌هایی که از زبان‌های سریانی و یونانی و عربی می‌شده، آشنا بوده است.
نکته‌ی دیگر آن است که ارسطو را «معلم اول» نامیده‌اند. این یک لقب جغرافیایی یا تاریخی نیست. یک لقب بشری است. عظمت معلمی ارسطو به قدرت تدوین او بازمی‌گردد. او را معلم اول ننامیده‌اند تا بگویند که دانشش از افلاطون بیشتر است. دانش افلاطون چنان بود که نورث وایتهد همه‌ی فلسفه‌ی غرب را حاشیه‌ای بر دانش او دانسته‌است. افلاطون ذهنی وحشی و خلاق دارد. اهلی کسی است که در یک محدوده بر طبق فرموده عمل می‌کند اما ذهن وحشی، ذهنی باز و آزاد است. لذا وقتی می‌گوییم ارسطو معلم اول است معنایش این نیست که دانشش از افلاطون بیشتر است. نه، این لقب برای قدرت تبویبی است که ارسطو دارد. این ارسطو بود که برای اولین بار حکمت را به دو قسمت علمی و عملی تقسیم کرد.
تاریخ گاهی اندیشه و معنا را رهزنی می‌کند
ارسطو می‌گوید که انسان سه ساحت دارد: ساحت اول نظری یا تئوریک است و نتیجه‌ی تئوریک آن هم معرفت است. ساحت دوم پراتیک است، یعنی عمل. نتیجه‌ی آن هم پُلی‌تیک یا سیاست است. ساحت سوم پویتیکه است و نتیجه‌ی آن هنر است. ارسطو می‌گوید که انسان یا ادراک می‌کند یا عمل می کند و یا می‌آفریند. بر این اساس بود که کتاب‌هایی نوشت. که یکی از آن‌ها «بوطیقا» بود. بوطیقا یعنی فن شعر. شعر البته معنای عمیقی دارد. بوطیقا ۲ جلد بوده که جلد دوم آن مفقود شده است. تاریخ گاهی اندیشه و معنا را رهزنی کرده است. می‌گویند بسیاری از مبانی تراژدی و درام را در آن جلد گمشده گفته است. با ترجمه‌ی این اثر، مبانی تراژدی و درام وارد فرهنگ ما شد. اگرچه ما آن را به دلایلی آنها را جدی نینگاشتیم . یعنی به نحوی «فن شعر» ارسطو را در باب مباحثی چون تراژدی و کمدی دور زدیم. اما «سیاست» او را «مابعدالطبیعه» او را و نیز «منطق» او را جدی گرفتیم.
اما درام از دیدگاه ارسطو چه معنایی دارد؟ ارسطو در بحث درام ابتدا وارد بحث لغوی آن می‌شود. تبارشناسی واژه‌ها مهم است. چون گاه ریشه‌یابی یک کلمه، معنای آن را دقیقتر روشن می‌سازد. از این ‌رو ارسطو وارد ریشه‌یابی واژه‌ها شده است. تراژدی و کمدی یکی از اقسام درام است. ارسطو درام را «دران» می‌نامد و می‌گوید که دوریسی‌ها واضع این لغت بوده‌اند. آن‌ها درام را کنش و کاری که انجام می‌دادند، می‌دانستند. پس درام، کنش‌ها و اعمال انجام شده است. او می‌گوید که درام بازنمایی کنش انسان است تا خصایل او را نشان دهد. درام تقلید خصایل نیست. حتا اگر موسیقی هیجان‌برانگیز باشد، یک درام است. بازنمایی رفتار اتللو در کشتن «دزدمونا» در نمایشنامه‌ی شکسپیر، برای نشان دادن خصلت تعجیل در انسان‌هاست. از این‌رو یک درام محسوب می‌شود. از نظر ارسطو، درام نتیجه‌ی فردی نمی‌گیرد. در این صورت می‌تواند ما را بترساند، یا به هیجان آوَرد. یا رحم و شفقت را در ما برانگیزد. پس درام آن است که بتواند مخاطب را تحت تاثیر شدید خود قرار دهد. اگر این گونه نباشد پیامی نیز منتقل نمی‌شود. درام با تاثیرش است که درام خوانده می‌شود. شاعر نیز باید نوع بیانش برانگیزنده باشد.
ارسطو می‌گوید کار مورخ بیان یک واقعه است و شاعر بیان محتمل الوقوع آن. منظور ارسطو از شعر، شعرفروشی و صله گرفتن نیست. شعر، کلام منظوم نیست. به همین دلیل است که ارسطو می‌گوید که اگر کلامی را به صورت منظوم بگویید به معنای این نیست که شاعر هستید. شاعر یعنی کسی که معنایی را یافته باشد و با قدرت معنا را منتقل کرده باشد. این یعنی درام‌نویس. به سخن دیگر، شاعر یعنی آن که حقیقتی را در شهود ادراک و به عالی‌ترین وجه بیان کرده باشد. در این میان «بیان» بسیار مهم است. همه‌ی این‌ها گفته شد تا به این نتیجه برسیم که بیهقی در «داستان حسنک وزیر» شاعر است، نه مورخ. ارسطو می‌گوید کار مورخ بیان یک واقعه است، به قسمی که آن واقعه انجام شده و تمام شده باشد. به همین دلیل کار مورخ بیان چیزهایی است که وقوع یافته و تمام شده است. اما شاعر نمی‌تواند وقایع را این‌گونه بگوید. او باید این واقعه را به‌گونه‌ای بگوید که مخاطب را برانگیزد. یعنی شاعر باید دراماتیک بحث کند. از همین‌روست که ارسطو شاعر را یک فیلسوف می‌داند. پس بگذارید بیهقی را در «داستان حسنک وزیر» یک شاعر ِفیلسوف بنامیم.
جمع‌بندی آن‌چه گفته شد از دیدگاه دکتر بلخاری
ارسطو در «بوطیقا» یا «فن شعر» خویش و در شرح درام، تفاوت میان شاعر و مورخ را در این می‌داند که مورخ راوی چیزی است که واقع گشته و تمام شده است. اما شاعر روایتگر واقعه‌ای است که بنا به قوانین ضرورت و احتمال، هر لحظه امکان وقوع آن برای هر کس وجود دارد. به عبارتی، چیزهای قابل اتفاق چنان توسط شاعر یا نمایشنامه‌نویس توصیف شود که بنا به نوعی منطق یا ضرورت درونی وقوع آن محتمل باشد. از دیدگاه او تاریخ بیان فردیت است و شعر دربردارنده‌ی نوعی کلیت. از این‌رو، به فلسفه نزدیک است. از نظرگاه ارسطو اگر شاعر در متن و بیان خویش شیوه‌ای به‌کار نبندد و همچون یک مورخ یک واقعه به وقوع پیوسته و تمام شده را روایت کند، بیان او هیچ کاتارسیسی در ذهن و روح مخاطب برنخواهد انگیخت. پس فلسفه، درام یا نمایش که تزکیه و تطهیر روح مخاطب است، محقق نخواهد شد.
وظیفه‌ی شاعر و در اصل درام‌نویس یا نمایشنامه‌نویس ایجاد تجلیه و یا به مفهومی دیگر تخلیه است. شفقت بر قهرمانی که قربانی هامارتیای(یا خطای تراژدیک) خود می‌شود و سرانجامی دردناک و تراژدیک می‌یابد و نیز هراس از انجام خطایی که می‌تواند زندگی وی(مخاطب) را نیز چون قهرمان قربانی به انجامی تراژیک برساند و البته چنین قدرتی در درام‌نویس بستگی به نحوه‌ی بیان و ترکیب نمایش و وجوه دراماتیک داستان‌پردازی دارد.
 بیهقی داستان حسنک وزیر را نه همچون یک مورخ که چون یک شاعر (به تعبیر ارسطویی آن) روایت می کند. با تصویر گری قهرمانانه از او، حس عظیم شفقت نسبت به او را در ما برمی انگیزد( در بیان مظلومیتش به هنگام صحبت با خواجه احمد، نوع آوردنش به میدان، روایت حماسی بدارزدنش و نیز اشاره به نوع عملکرد مادرش) و البته با بیان هامارتیای او (ژاژ خاییدنهای او در باب خواجه احمد و طلب حلالیت از او و نیز تهور و بی باکیش (من جمله خطاب به مسعود که اگر به قدرت رسیدی حسنک را بر دار کن) و موضعگیریهای او در برابر مسعود و جانبداری از امیر محمد و....) هراس را در مخاطب برمی انگیزد که آدمی در برابر حوادث و فتن زمان باید که عاقل و محتاط باشد چون استادش بونصر مشکان.

منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۵۳
رضا حارث ابادی

مهجور ماندن تاریخ بیهقی برای ایرانیان

  بیست‌وسومین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی ویژگی‌های شاهکارساز تاریخ بیهقی اختصاص داشت و این‌که «چگونه متنی تاریخی تبدیل به شاهکاری ادبی می‌شود؟» این درس‌گفتار با سخنرانی دکتر مریم حسینی، استاد ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا، چهارشنبه ۲۲ خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد. پایندگی، گسترش و قبول عام از خصیصه‌های اصلی شاهکارهاست. شاهکار‌ها عمر درازی دارند و در سرزمین‌های وسیعی مخاطبانی را به خود می‌خوانند. شاعران و نویسندگان از آن می‌گویند و بدین ترتیب زمینه‌های آشنایی بیشتر مردم را با آن فراهم می‌کنند. تاریخ بیهقی اثری است که از زمان نگارش آن نزدیک به هزار سال می‌گذرد و هنوز سرزندگی و تازگیِ آن خوانندگان را برمی‌انگیزد.

در این نشست دکتر مریم حسینی چند پرسش مطرح کرد و گفت: پرسش اصلی این است که «شاهکار» به چه اثری اطلاق می‌شود؟ و در چه دوره‌هایی شاهکار‌ها پدید می‌آیند؟ نخست باید اشاره کرد که اثری را شاهکار می‌دانند که در میان آثار مشابه‌اش سرآمد و درجه اول باشد. این سرآمد بودن را در بسیاری از آثار می‌توانیم بیابیم. پس چگونه می‌توان از میان آن‌ها، شاهکار‌ها را شناخت؟
غنای ادبیات فارسی و قابلیت شاهکار جهانی
برای آثار درجه اول جهان سه ویژگی نام برده شده است: یکی بی‌زمان بودن آن‌ها؛ دیگری بی‌مکان بودن و سوم قبول عام یافتن آن‌هاست. این سه ویژگی را به زبان ادبی می‌توان پایندگی یک اثر، گستردگی آن در سرزمین‌های مختلف و قبول طبقات مختلف مردم دانست. بدیهی است که تعداد این آثار در ادبیات جهان فراوان است. معمولا هم آن‌ها را در ادبیات مغرب‌زمین جست‌وجو می‌کنند. از دانته و جان میلتون و ویلیام بلیک گرفته تا آثار شکسپیر و جیمز جویس و ویرجینیا وولف. این‌ها را شاهکارهای ادبی جهان می‌دانند اما در این میان سهم مشرق‌زمین چه اندازه است؟ سهم ژاپن و هند و چین و ایران کجاست؟ و چرا نام کتاب‌هایی که به این زبان‌ها نوشته شده است، در میان شاهکار‌ها نیست؟ حقیقت آن است که آن تعداد از آثار ادبیات فارسی که مقبولیت عام داشته است، مانند غزلیات شمس و مثنوی مولوی و شاهنامه‌ی فردوسی و دیوان حافظ، آن‌هایی است که غربی‌ها بر روی آن‌ها مطالعه کرده‌اند. در حالی که غنای ادبیات فارسی آن اندازه است که بتوان آثار بیشتری را معرفی کرد.
به هر حال، می‌توان پرسید که چرا تنها تعداد معدودی از آثار ادبیات فارسی معرفی شده است؟ یک دلیل آن می‌تواند این باشد که آثار ما به زبان‌های دیگر ترجمه نشده است. دلیل دیگر چیرگی زبان غربی‌هاست. ما هرچه در زمینه‌ی رُمان‌های جهانی می‌خوانیم همه آن‌هایی است که به زبان انگلیسی نوشته شده است. اگر از هند و ژاپن هم رُمانی شهرت جهانی پیدا کرده است آن‌هایی است که به زبان انگلیسی نوشته شده‌اند. پس وظیفه‌ی ماست که آثارمان را به زبان‌های دیگر ترجمه کنیم اما مشکل این‌جاست که متنی همانند «تاریخ بیهقی» حتا برای خود ما هم مهجور مانده است. البته من نمی‌خواهم ادعا کنم که «تاریخ بیهقی» شاهکاری ادبی در ردیف مثلا مثنوی مولانا است. چون ویژگی‌های یک شاهکار همواره امری نسبی است و نمی‌توان شاهکار‌ها را آثاری بی‌خدشه دانست. در بسیاری از آثار بزرگ ایران و جهان کاستی‌هایی دیده می‌شود. هرچند کاستی‌های آن‌ها به حداقل رسیده است.
چرا قرن‌هاست در زبان فارسی شاهکاری ادبی پدید نیامده؟
الیوت می‌گوید که شاهکار‌ها مربوط به دوره‌های خاص تاریخ بشر هستند. هنگامی یک شاهکار پدید می‌آید که زبان در اوج باشد و فرهنگ یک ملت به پختگی رسیده باشد. از نظر الیوت غنای زبانی مهم است. او می‌گوید آثار شکسپیر شاهکار است چون دوره‌ی او از دید زبانی، غنی است. از دید تمدن و فرهیختگی هم باید دوران مهمی باشد تا یک شاهکار به‌وجود آید. همین نکته‌ای که الیوت بدان اشاره می‌کند، نشان می‌دهد که چرا قرن‌هاست که در زبان فارسی شاهکاری ادبی پدید نیامده است. الیوت شاهکار‌ها را به دو دسته‌ی شاهکارهای وطنی یا ملی و شاهکارهای جهانی بخش‌بندی می‌کند و می‌گوید شاهکارهای وطنی هم‌‌ همان ارزش شاهکارهای جهانی را دارند اما بواسطه‌ی نزدیکی با افق ذهنی دروه‌هایی از زندگی مردم، در زمره‌ی شاهکاری وطنی قرار می‌گیرند.
پرسش دیگر این است که یک اثر ادبی چه خصوصیاتی باید داشته باشد تا بی‌زمان و بی‌مکان باشد؟ در درس‌گفتارهای بیهقی، بیشترین توجهی که سخنرانان به «تاریخ بیهقی» داشته‌اند ویژگی قصه‌نویسی، حکایت‌نویسی و داستان‌نویسی بیهقی است. این ویژگی در صدر توجهات آن‌ها بوده است اما چنین ویژگی‌ای چه اندازه در شاهکار شدن یک اثر تاثیر دارد؟ البته عده‌ای از شگردهای بلاغی و موسیقیایی «تاریخ بیهقی» سخن گفته‌اند و اینکه نثر بیهقی چنان شاعرانه است که خواننده را جذب خود می‌کند. این شاعرانه بودن نثر او محصول قافیه‌اندیشی و تکرارهای واژگانی بیهقی است. عده‌ای دیگر از شگردهای نویسندگی بیهقی و حضور مولف در متن یاد کرده‌اند. بیهقی همیشه در جریان داستان حضور دارد و در پایان درباره‌ی آن رویداد داوری می‌کند.
ویژگی تاریخ بیهقی بیان و زبان شکوه‌مند آن است
یک ویژگی کلی شاهکار‌ها این است که باید بیان و زبان شکوه‌مندی داشته باشند. این زبان و بیان باید متعلق به اقشار مختلف مردم باشد. همان‌طور که حافظ از این ویژگی برخوردار است و غزل او را هم استاد دانشگاه می‌خواند و هم مردم کوچه و بازار. از ویژگی‌های زبانی یک شاهکار این است که زبان غالب مردم را دریافته باشد و بتواند تعامل زبانی با مردم داشته باشد. برای مثال، در آثار فاخر ما، کنایات ساده‌ی مردمی را به فراوانی می‌بینیم.
یک ویژگی دیگر شاهکار‌ها، بیان شکوه‌مند آن‌هاست. چرا ما شاهنامه را تا این اندازه دوست داریم و «تاریخ بیهقی» را به سادگی می‌خوانیم؟ چون هر دو خود را ملزم به آوردن واژه‌های فارسی دیده‌اند و در برابر واژه‌های عربی، واژه‌های ترکیبی ساده‌ی فارسی ساخته‌اند. بیان شکوه‌مند‌‌ همان است که بعضی آن را در بلاغت و صنعتگری و صورخیال و شگردهای هنری یافته‌اند. بیهقی از کنایه‌ها و تمثیل‌ها، مثل‌ها، اشعار فارسی، عربی و مجموعه‌ای از استعاره‌ها استفاده می‌کند.
موسیقایی بودن زبان نیز از وجه مشترک‌های شاهکار‌ها به حساب می‌آید. این زمینه در متن‌های منثور بیشتر فراهم می‌آید. برای همین است که موسیقایی بودن را هم در «تاریخ بیهقی» می‌بینیم و هم در متنی مانند «اسرارالتوحید». ویژگی دیگر آن است که در شاهکار‌ها ابداع و اقتباس در کنار هم قرار می‌گیرد. شاهکار‌ها آن‌هایی هستند که از تمام آثار پیش از خود بهره برده باشند و در یک خلاقیت تازه، حرف تازه‌ای را ارائه دهند. در آثار مولانا، اوج زبان عرفانی عطار و سنایی را می‌بینیم. شاهکار ادبی باید در شبکه‌ای قرار بگیرد که هر بخش آن تداعی کننده‌ی متون دیگر و تاریخ مردم باشد. این یک اصل است.
طه حسین: تاریخ بیهقی گنجی است جدید
گادامر می‌گوید که آثار ادبی بزرگ آن‌هایی هستند که تاریخ یک ملت را به یاد مردم می‌آورند. بیهقی به این نکته پی برده بود و می‌دانست که چگونه با شبکه‌ی تداعی‌ها، شبکه‌ی بینامتنی خود را گسترش دهد. از این‌رو کتاب او حکایت در حکایت است. خواننده دوست دارد خرد جمعی خود را به یاد بیاورد. بیهقی حکایت‌ها را از بخشی انتخاب می‌کند که مخاطبان می‌خواهند به یاد بیاورند. در خطبه‌ی کتاب حکایت‌هایی را می‌آورد که ایران‌منشی و تاریخ ایران باستان در صدر آن قرار دارد. یکی از زیبا‌ترین بخش‌های «تاریخ بیهقی» آن بخشی است که داستان مرگ بزرگمهر را می‌آورد. بیهقی در دورانی که در سمت منشی دربار بود و تاریخ غزنویان را می‌نوشت، لازم می‌دید که در بسیاری جا‌ها تاریخ قدیم مردم ایران را هم یاد کند. یعنی‌‌ همان چیزی که مخاطبش دوست داشت به یاد بیاورد.
ویژگی دیگر شاهکارهای ادبی، و به نظر من «تاریخ بیهقی»، که به صورت یک مولفه‌ی برجسته ظهور می‌کند، ظهور حکمت و فرزانگی در این آثار است. آثار کلاسیک جهانی آثاری است که سهمی از حکمت و خرد جمعی را در خود داشته باشد. گادامر و الیوت به این نکته اشاره می‌کنند که سهم بزرگی از شاهکارهای ادبی مدیون حکمتی است که در آن‌ها وجود دارد. طه حسین، نویسنده‌ی مصری، درباره‌ی «تاریخ بیهقی» سخن ارزشمندی دارد. او مقاله‌ای با عنوان «تاریخ بیهقی گنجی است جدید» نوشته است. طه حسین می‌گوید ابوالفضل بیهقی حکیمی بوده که تاریخ را صحنه‌ی تعریف حکمت و عبرت کرده است و خوانندگان خود را در پایان هر قصه‌ی تاریخی به عبرت گرفتن برانگیخته است. از این‌رو، او «تاریخ بیهقی» را کتابی معرفی می‌کند که حاوی مطالب حکمت‌آمیز است.
شاهنامه در دوران خردورزی ایران نوشته شده است
ما در برابر واژه‌ی حکمت می‌توانیم «فرزانگی» و «خردورزی» را بیاوریم. شاهنامه در دوران خردورزی ایران نوشته شده است. بیهقی هم در زمانه‌ای می‌زیست که بزرگان فرهنگ و خرد این سرزمین هم‌روزگار او بودند. بزرگانی همانند ابن‌سینا، بیرونی، زکریای رازی و اخوان‌الصفا. بیهقی میراث بزرگی را پشت سر خود داشت و از این میراث به درستی استفاده کرد. اما آیا بیهقی در تاریخ خود از فلسفه سخن گفته است؟ البته آن‌چه بیهقی از آن سخن گفته فلسفه نیست، حکمت است. حکمت دانشی است که راه سعادتمندی انسان را نشان می‌دهد. دانشی نظری و عملی است که باید توام با عمل باشد تا انسان را به صلح و آرامش و هماهنگی با جهان برساند. حکیم نیز کسی است که در چنین راهی گام برمی‌دارد.
پرسش دیگر آن است که چه ویژگی‌هایی باید وجود داشته باشد تا یک اثر حکیمانه باشد؟ در آثار حکیمانه حکایت و تمثیل وجود دارد. حکمت‌ها به صورت جملات قصار هستند. در دوران معاصر هم همین‌گونه است و این جمله‌های کوتاه فقط مختص گذشتگان نیست. این مَثل‌ها‌گاه صورت شعر فارسی و عربی به خود می‌گیرند. از همین‌روست که بیهقی اشعاری از شاعران گوناگون انتخاب می‌کند و تاریخ خود را به سخن بزرگان آراسته می‌سازد. می‌توان پرسید که اگر حکمت در «تاریخ بیهقی» پُر رنگ است، پس چرا بیهقی تقدیرگراست؟ و جا به جا می‌نویسد: «با قضای آمده نباید جنگید»؟ این سخنی است که بار‌ها بیهقی تکرار می‌کند. بی‌اعتباری جهان و رضا به قضا دادن، در «تاریخ بیهقی» فراوان است. بدیهی است هنگامی که به این نمونه‌ها در تاریخ خود می‌نگریم، باور به تقدیرگرایی را یکی از دلایل عقب‌ماندگی ایران تشخیص می‌دهیم. حقیقت هم همین است که بحث تقدیرگرایی یکی از مباحث کهن تاریخ ایران است. در نوشته‌های زبان پهلوی و روزگار ساسانی تقدیرگرایی مساله‌ی برجسته‌ای است. همانند آن‌چه در «می‌نوی خرد» آمده و عین‌‌ همان عبارت در «تاریخ بیهقی» هم تکرار شده است.
تاریخ بیهقی سرشار از جملات حکمت‌آمیز است
تقدیرگرایی یک میراث فرهنگی است و در شمار خصلت‌های ایرانی‌ها است. اما سخن بیهقی در این باره چگونه است؟ آیا زمانی که از جنگ‌ها یاد می‌کند بحث تقدیرگرایی را پیش می‌کشد؟ یا آن‌جایی که شخصی یا استادی از میان رفته و درگذشته است؟ یکی از راه‌های رضامندی، تسلیم شدن در برابر مرگ است. بیهقی جملات تقدیرگرایانه را زمانی می‌گوید که بحث مرگ پیش می‌آید. ویتگنشتاین می‌گوید: «خداوندا به من رضایت از سرنوشتم را بده؛ هم در زندگی و هم در فلسفه.» رضایتمندی یکی از اصولی است که باید در زندگی به کار بُرد. ویژگی حکیم آن است که از مرگ نهراسد. برای همین است که بیهقی می‌نویسد: «آخر کار آدمی مرگ است» یا: «آن سرای آبادان کن که در این سرای مقیم اندک است.» یا: «این جهان گذرنده را خلود نیست».
هنگامی که حکمت را از نگاه یک فلیسوف می‌بینیم، درمی‌یابیم که آن‌ها توصیه به قناعت و دور کردن حرص و آز از خود می‌کنند. بیهقی نیز بار‌ها به سپنجی بودن روزگار و دوری از حرص اشاره کرده است. می‌گوید: «بزرگا مردا که دامن قناعت تواند گرفت و گردن حرص تواند شکست.» عفو و کم‌آزاری هم از جملات حکیمانه‌ی بیهقی است. به هر روی، «تاریخ بیهقی» سرشار از جملات حکمت‌آمیز است. این ویژگی‌ای است که در تمام آثار مهم و شاهکارهای جهانی می‌توانیم بیابیم. برای همین است که می‌توانیم بیهقی را حکیمی بدانیم که در کتاب خود از حکمت سخن رانده است.

منبع : موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۱
رضا حارث ابادی

ابونصر مشکان و تاریخ بیهقی

پس از بروز آثار آمیختگی خراسان و عراق، در دیوان رسایل محمود غزنوی مردی پیدا شد از فضلا و ادبا که او را الشیخ العمید ابونصر بن مشکان می نامیدند. این مرد در ادبیات فارسی و عربی استاد بود و و "تتمه الیتیمه ثعالبی" از وی نام برده است و ابوالفضل بیهقی (۳٨۵ – ۴۷٠ ه ق)شاگرد اوست و نام او در تاریخ یمینی و مسعودی نیز آمده است.

ابونصر مشکان صاحب دیوان رسایل محمود (رییس دبیرخانه ی سلطنتی) بود و مسعود پسر محمود او را تا پایان عمر بر آن پیشه و منصب باقی نگاه داشت. سبک بیهقی دقیقا تقلیدی است از سبک ابونصر مشکان و میان نوشته های این دو هیچ گونه تفاوتی در نگارش وجود ندارد.

این سبک نثر (سبک بیهقی) با نثر دوره ی نخست (دوره ی سامانیان) متفاوت است و ویژگی های زیر را دارد:

١- دراز نویسی (اطناب)

بر خلاف نثر دوره ی نخست که کاملن خلاصه و با جمله های کوتاه بود، نثر ابونصر مشکان و ابوالفضل بیهقی مفصل تر و دارای جمله های درازتر است. مترادفات لفظی نیز در آن بسیار کمیاب است و از لفظ ها و عبارت هایی استفاده شده است که در نثر قدیم نبوده است. این دراز نویسی از نوعی نیست که از آن ملالی برخیزد، بلکه یکی از محسنات آن در تاریخ بیهقی است که توانسته است جزییات مطالب را بنویسد و مقصود را به خوبی بیان کند.

٢- توصیف

در نثر دوره ی پیشین (دوره ی سامانی) مراد نویسنده این بود که اصل مطالب را با نهایت کوتاهی بیان نماید و مرادش توصیف و تعریف یا به اصطلاح امروزی منظره سازی و بیان حال به شیوه ی شاعرانه نبوده است. ولی این سبک جدید می کوشد به وسیله ی آوردن الفاظ و اصطلاحات تازه که در زبان گفت و گوی آن روز به کار می رفته است و به کارگیری جمله های پی در پی مطلب را کاملن روشن سازد و بیان واقعه را به گونه ای بیاراید که خواننده را در برابر آن واقعه قرار دهد و همه ی اجزای آن را نشان دهد.

۳- استشهاد و تمثیل

در نثر قدیم ذکر مطالب خارجی مانند استشهاد از نظم فارسی و عربی و استدلال به آیات و تمثیل بسیار نادر و کمیاب است. چنان که در تمام دوره ی تاریخ بلعمی و ترجمه ی تفسیر طبری (از دوره ی سامانی) یک شعر به عنوان شاهد ذکر نشده است و از همین قبیل است حدودالعالم و الابنیه و تاریخ گردیزی و تاریخ سیستان که شاهد شعری نیاورده اند. ولی تاریخ بیهقی که زمان آغاز نگارش آن سال  ۴۴٨ یعنی چهار سال پس از "تاریخ سیستان" است می بینیم حکایات و تمثیل ها و شعرهایی بزرای شاهد و مدعا و افزونی پند و عبرت آورده است و افتتاحی است در آوزردن امثال و ذکر شواهد شعری و تقلیدی است از نثر فنی عرب که در سده ی چهارم در بغداد اختراع شد و پس از قرنی به خراسان نیز سرایت کرد.

۴- تقلید از نثر عربی

در این دوره هفت نوع تقلید از نثر عربی وارد زبان دری و ادبی شده است:

الف ) ورود لغات.مانند جمع های عربی از فبیل قدما، شرایط، حدود، اتباع، کتب و از این نوع به جای قدیمیان، شرط ها، حدها، تابعان، کتاب ها و غیره و نیز مصدرهای عربی مانند بخل، کرم، لجاجت و از این نوع به جای بخیلی، کریمی و لجوجی که در قدیم می نوشتند.

ب ) تنوین دار کردن کلمه ها به طرز عربی که در نثر قدیم تر جایز نبوده است. مانند عزیزا، مکرما، حقا و مانند آن ها.

پ) پیوستن و متمم قراردادن جمله های عربی به عبارت های فارسی

ت) جمله بندی به شیوه ی عربی. مانند: «و تاریخ ها دیده ام که پیش از من کرده اند پادشاهان گذشته را خدمتگاران ایشان که اندر زیادت و نقصان کرده اند و بدان آرایش خواسته اند» (بیهقی).

ث) آوردن فعل های ماضی و مضارع به صیغه ی مجهول (که این اثر هنوز هم در زبان و ادبیات افغانستان موجود است) مانند "در را بسته کرد" به جای "در را بست" و استفاده از فعل معین "آمدن" مانند "وی را نیز گرفته آمد" به جای "وی را نیز بگرفتند"

ج) به کار گیری موازنه و سجع مانند: «فصلی خواندم از دنیای فریبنده به یک دست شکر پاشنده و به دیگر دست زهر کشنده. گروهی را به محنت آزموده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانده تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است» (تاریخ بیهقی، برگ ۴۶۵)

چ) به کارگیری مفعول مطلق در مقام تاکید به تقلید از عربی. مانند:  «بفرمود تا وی را بزدند زدنی سخت» (بیهقی). فردوسی نیز می گوید: بخندید خندیدنی شاهوار / که بشنید آوازش از چاهسار

۵- حذف فعل ها به قرینه

در نثر قدیم حذف فعل هرگز جایز نبوده است، هرچند یک فعل ده بار تکرار شود. ولی از این تاریخ حذف فعل ها به قرینه معمول شد. مانند «حیمه ی مسلمانی ملک است و ستون پادشاه و طناب و میخ ها رعیت» یا «کار عمارت اگر به دست عاجزی افتذ، او برخود درمانده و خلق بر وی» (بیهقی)

یا فعل قرینه را در جمله ی آخر آورده اند. مانند « امیر خراسان سوی بخارا و امیر گوزکانان ابوالحارث و امیر عادل سبکتکین سوی نیشابور رفتند.»

۶- حذف بخشی از جمله

در بیهقی و در التفهیم برای خودداری از "تکرار" (که رسم قدیمیان بود) گاه بخشی را از جمله حذف می کنند. مثال: «بدین فوم که آن جا رفتند بس قوتی ظاهر نگشت چنان که خداوند را مقررست که اگر گشته بودی بنده را به تازگی فرستاده نیامدی» (برگ ۴٨۶ ) که در بخش آخر جمله به جای "که اگر قوتی ظاهر گشته بودی" تنها "گشته بودی" آورده است.

۷- نوآوری در کاربرد فعل ها

الف) آوردن وجه اخباری به جای وجه التزامی. مانند: « باید که وی نیز هم برین رَوَد و میان دل را به ما می نماید و صواب و صلاح کارها می گوید» به جای بنماید و بگوید

ب) آوردن فعل ماضی به جای مضارع. مانند: «و سبیل قتلغ تکین آن است که برین فرمان مار کند. اگر جانش به کار است و اگر محابایی کند جانش رفت» یعنی جانش می رود.

پ) استفاده از فعل ماضی به صیغه ی وصفی. مانند: «قوم که با وی نامزد بودند جامه ی راه پوشیده پیش آمدند» ( تاریخ بیهقی، برگ ۴٩٠) یا « صاحب دیوان حضرت غزنین بوده و مدتی دراز شاگردی وزیری چون احمد حسن کرده و به روزگار امیر محمد وزارت یافته و خلعت وزارت پوشیده و . . . » (بیهقی، برگ ۴٨۴).

ت) زیاد به کار گرفتن مصدر مرخم. مانند: «من فردا به شهر خواهم آمد و به باغ خرمک نزول کرد . . .» به جای کردن.

٨- جمع ها

- جمع عربی به فارسی نیز جمع بسته می شود.

-  "شما" با "شمایان" جمع بسته می شود (که امروز در افغانستان نیز متداول است)

-  مطابقت صفت و موصوف در جمع که در پهلوی نیز معمول بوده است ولی از سده ی ششم از بین رفته است. مانند: "ساقیان ماهرویان"، "ایشان سوارانند"، "ناجوانمردان یارانم مرا فرو گذاشتند تا مجروح شدم" و غیره.

- هنگامی که عدد از یک بیش تر است معدود را بر عدد مقدم می دارند و یک "یای نکره" نیز به معدود می افزایند. مانند: غلامی بیست، تنی چند و غیره.

٩- به کارگیری واژه های زیبا و اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی

در تاریخ بیهقی لغات زیبای فارسی و ضرب المثل های شیرین بسیار است و پیداست که این واژه ها و مثل ها در زبان گفت و گوی آن روزگار مرسوم و متداول بوده است. از آن جمله اند:

- بالا دادن = اهمیت دادن، بزرگ کردن مطلب

- فرا کردن = تحریک کردن

- روز سوختن = وقت تلف کردن

- فرا بریدن = مسکوت گذاشتن

- روی داشتن = صواب داشتن

- با جایی افتادن = کار به جایی موکول شدن

- پایستن = صبر و تامل کردن

- خرما به بصره بردن = زیره به کرمان بردن

- کلاه دو شاخ = اجازه ی ویژه ای بوده است که به بلند مرتبگان می داده اند

- دندان نمودن = مهارت به دشمن نشان دادن

- زبون گیری = عاجز کشی

- راه به دیه بردن = بی اساس نیست و راه به جایی می برد

١٠- به کارگبری کم واژه های عربی

در تاریخ بیهقی و نوشته های ابونصر شمار واژه های عربی بر همان قاعده ی قدیم است و بیش تر از ده درصد نیست. یعنی لغاتی است که یا فارسی ندارد یا لغات درباری و دولتی است که با فرمان ها و حکم ها و کتاب های علمی وارد ایران شده و یا لغات دینی است و یا لغاتی است که عربی آن ها از فارسی روان تر و رسا تر بوده است. ولی در تاریخ بیهقی یک دسته لغات تازه موجود است که به جز این موارد و از لغاتی است که به وسیله ی ادیبان و نویسندگان به تقلید از عربی وارد زبان فارسی شده است. مانند:

شغل، عهده، فساد، شرط، حدود، جانی، کتاب، لجاجت، قاعده، فضول، اعتماد، امر و نهی، کافی، اولیا، رغبت،وظیفه، عفو، عذر، علامت، عاقبت، نوبت، فصل، طاقت، عرضه، واقف، انتقام، سعادت، حبس، وقت، تدبیر، تلافی، اخبار، حاضر، منشور، خلوت، سطر، نعمت، رعیت، صدقه، متهم، خلل، واجب، مفرد، قصه، خجل، احتیاط، تماشا، مبارک، وکیل، رسم، معاینه، تسکین، وبال، شایع، ریاست، شهامت و غیره.

نسحه ی خطی تاریخ بیهقی بسیار کمیاب است. این کتاب نخستین بار در کلکته به کوشش ویلیام ماسولین انگلیسی در سال ١٢۴١ ش و بار دیگر به تصحیح ادیب پیشاوری در تاریخ ١۳٠۷ش به چاپ رسیده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۰۵:۴۶
رضا حارث ابادی

گزینشی از شاهکارهای بیهقی
فصل در معنی دنیا - تاریخ بیهقی

فصلی خوانم از دنیای فریبنده ی به یک دست شکرِ پاشنده و به دیگر دست زهرِ کشنده، گروهی را به محنت آزموده کرده و گروهی را پیراهن نعمت پوشانیده، تا خردمندان را مقرر گردد که دل نهادن بر نعمت دنیا محال است.

ذکر بر دار کردن امیر حسنک وزیر رحمة الله علیه - تاریخ بیهقی

و حسنک قریب هفت سال بر دار بماند چنانکه پایهایش همه فرو تراشید* و خشک شد چنانکه اثری نماند، تا به دستوری فرود گرفتند و دفن کردند، چنانکه کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست. و مادر حسنک زنی بود سخت جگر**، او را چنان شنودم که دو سه ماه این حدیث پنهان داشتند، چون بشنید جَزَعی نکرد چنانکه زنان کنند بلکه بگریست به درد چنانکه حاضران از درد او خون گریستند. پس گفت : بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان.

* گوشت و پوست آن ریخت و از میان رفت
** جگردار، صبو

سخن احمد با بونصر - تاریخ بیهقی

..و نزدیک خواجه شدم و با خواجه باز گفتم. بو سهل بازرفت و من و خواجه ماندیم. گفتم زندگانی خداوند دراز باد، در راه بوسهل را می گفتم به اول دفعت که پیغام دادیم، که چون تو در میان کاری من به چه کارم؟ جواب داد که " خواجه تو را درخواست، که مگر بر من اعتماد نداشت." گفت درخواستم تا مردی مسلمان باشد در میان کار من دروغ نگوید و سخن تحریف نکند و داند که چه باید کرد. این کشخانک* و دیگران چنان می پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیریِ پوشیده کردن برود. نخست گردن او را بگاز کنم تا جان و جگر بکند و دست از وزارت بکشد، و دیگران همچنین. و دانم که نشکیبد و از این کار بپیچد...

* دیوث و بی غیرت( با تحقیر و تصغیر)

تاریخ بیهقی

اسکندر مردی بود که آتش سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد.
پس اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه، چنان که در بهار و تابستان ابر باشد.
تاریخ بیهقی

... به پایان آمد این قصیده ی غراء چون دیبا، در او سخنان شیرین با معنی دست در گردن یکدیگر زده.

 

تاریخ بیهقی

و دیگر روز، پنجشنبه هشتم ماه رمضان، امیر برنشست با تعبیه ای سخت تمام و براند. و چندان بود که یک فرسنگ براندیم که خصمان پیدا آمدند سخت انبوه از چپ و راست از کرانها و جنگ پیوستند و کار سخت شد که چون ایشان شوخی کردند(1) از هر جانبی، از این جانب دفعی همی بود از تاب باز شده(2) و جنگی می رفت ناچار و خصمان چیره تر شدند، و همچنان آویزان آویزان می رفتیم...

(1) شوخی کردن: گستاخی و جسارت و دلیری و چابکی
(2) از تاب باز شده: به معنی سست و وارفته، شبیه به نخی که تابش باز شده باشد.

تاریخ بیهقی

... که بدان وقت که شبانی می کرد یک شب گوسپندان را سوی حظیره(1) می راند، وقت نماز بود و شبی تاریک و باران بنیرو آمد؛ چون نزدیکِ حظیره رسید بره یی بگریخت. موسی علیه السلام تنگ دل شد و بر اثرِ وی بدوید، بر آن جمله که چون دریابد چوبش بزند. چون بگرفتش دلش بر وی بسوخت و بر کنار نهاد وی را و دست بر سرِ وی فرود آورد و گفت :
"ای بیچاره ی درویش، در پس بیمی نه و در پیش امیدی نه، چرا گریختی و مادر را یله کردی؟"

(1) جایی برای محافظت چارپایان از سرما و بارا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۱۵
رضا حارث ابادی

بیهقی و ساختار روایت

تاریخ بیهقی از آثار ماندگاری است که توانسته است در برابر زمانها تاب آورد و خود را به ما برساند، پویایی نثر این کتاب، زمانهای بسیاری را در نوردیده است و گویی مرکب قلم بیهقی خشک ناشدنی و همچنان جاری است. سیالی جوهرش حتی به قلم معاصران ما هم رسیده است؛ اما با وجود سَیَلانی این نثر تاکنون قلمهای ما، نتوانسته به گونه ای شایسته به توصیف و تبیین و تدقیق نثر بیهقی بنشیند.

روایت چیست؟

روایت (Narration Narrative) نقل و بیان حوادث در رمزگانی متفاوت است. این حوادث می تواند منشأ واقعی، تاریخی یا خیالی داشته باشد. در بلاغت جدید، روایت به عنوان یکی از انواع بیان محسوب می شود و تعریف آن چنین است: «روایت، نوعی از بیان است که با عمل، با سیر حوادث در زمان و با زندگی در حرکت و جنب و جوش سر وکار داشته باشد، روایت به سؤال «چه اتفاق افتاد؟» جواب می دهد و داستان را نقل می کند.»

روایت در همه اشکال خود به گزارش داستانی متعلق است و دقیقاً به همین دلیل «شناخت ساختار روایی داستان یکی از مهم ترین نکته ها در پژوهش ادبی است و از دوران فرمالیستهای روسی در مرکز توجه پژوهشگران قرار داشت.»۲ روایت شناسی (Narratology) یا نقد روایت، به این اصل متکی است که می خواهد مناسبات و ترکیب درونی یک اثر روایی را درک کند تا به ساختار نهایی یک روایت دست یابد. روایت شناسی در تجزیه و تحلیل خود می خواهد به همه عناصری که در شکل گیری روایت دخیلند، دست یابد؛ بر این اساس می تواند به تحلیل روایت، شکل روایت، راوی و همه تغییرات زبان شناسی در حین روایت توجه کند: از عناصر زبانی تا عناصر فرازبانی، از سبک تا همه برجستگی نحوی در ساختار اثر، از مؤلف تا خواننده و مخاطب. بنابراین، با توجه به گستردگی مؤلفه های روایت و نقش مایه های آن در ساختار یک اثر روایی، روایت شناسی تاریخ بیهقی در حد یک مقاله ناممکن است.

نگارنده در بخش سوم کتاب متن در غیاب استعاره با عنوان «تاریخ بیهقی به مثابه داستان» به نقش عناصر و امکانات داستانی در تاریخ بیهقی پرداخته است.۳ این مقاله قصد دارد به گونه ای دیگر به تبیین ساختار روایی تاریخ بیهقی بپردازد. تبیینی که بیشترین توجه را به راوی و خالق تاریخ بیهقی معطوف کند تا شاید به هستی شناسی بیهقی نزدیک شود و آنگاه نگاهی هر چند گذرا به ساختار روایت در تاریخ بیهقی داشته باشد. تاریخ بیهقی از یک جهت حسب حال و وقایع پردازی بیهقی است؛ این اثر جدا از اینکه می تواند یک منبع موثق تاریخی باشد، شکل روایت آن بسیار برجسته است. پیدا کردن ساز و کار روایت در تاریخ بیهقی می تواند، زاویه های خاموش این اثر را روشن کند و شاید پرتوی به راز پویایی نثر این کتاب بیفکند.

زمان و روایت در تاریخ بیهقی

رفتار بیهقی با تاریخ در روایت شناسی اش مشخص می شود. او تاریخ را نه به عنوان گذشته ای فراموش شده بلکه همچون پاره ای از زمان می داند که با هستی اش گره خورده است؛ بنابراین شناخت تلقی روایت از نظر بیهقی در حقیقت، دست یافتن به هستی شناسی بیهقی است. تاریخ بیهقی در واقع ادراک بیهقی از تاریخ روایت است و برای اینکه تاریخش حرکت کند و چرخش زمان را نشان دهد، باید تلقی خود را از طرح و گزینش به نمایش بگذارد و همچنین در مقابل مخاطب یا مخاطبانی، حداقل فرضی، بنشیند؛ پس هر مورخ یک راوی است. در بررسی ساختار روایی تاریخ بیهقی ، هم باید به مخاطبان تاریخی توجه کرد و هم به مخاطبانی که در پویش زمان به آن می پیوندند، در اینجاست که تلقی بیهقی از فلسفه تاریخ، مورد توجه قرار می گیرد.

چیزی که تاریخ بیهقی را از آثار تاریخی دیگر جدا می کند، درگیری با زمان در حال روایت است یا به تعبیر درست تر، درگیری بیهقی با گذشته از دست رفته است و بی تردید این مسئله مهم ترین عاملی است که این اثر را به سمت یک اثر ادبی تأثیرگذار سوق می دهد و خواننده به گونه ای با ساختار روایت و عناصر زبانی و فرازبانی آن درگیر می شود و این درگیری همیشه به بازیهای زبان شناسی و تظاهرات بلاغی قلم بیهقی متصل نیست. بلکه این عناصر با درک شهودی و زبان فراتر از واقعیتهای لو رفته، عجین است و این گونه مخاطب تاریخ بیهقی با هویتی دیگرگونه به دور از تظاهرات استعاری ـ استتاری و صناعاتی که حقیقت را در خود گم می کند، این همانی می کند. بیهقی می داند که «روایت به تجربه ما از زمان، بیان مشخصی می دهد و زمان با روایت به زبان درمی آید.»۴ و چیزی که در تاریخ بیهقی اتفاق افتاده است یکی شدن زمان با زبان است. روایت بیهقی از زمان و گذشته، روایت فعالانه است، نه روایت منفعلانه؛ به همین دلیل خواننده در خوانش تاریخ بیهقی نه تنها با خودآگاه ابوالفضل بیهقی مواجه است بلکه با ناخودآگاه او نیز درگیر است.

تاریخ بیهقی روایتی است که از ذهن و زبان بیهقی گذشته است؛ یا به تعبیر برجسته تر، همه کلمات تاریخ بیهقی با هستی بیهقی عجین گشته است؛ هر هنری که با پاره های هستی هنرمندی ساخته شود به یقین هستی مخاطب را با خود دعوت می کند. بیهقی همچون حافظ اگر چه کلماتی را از دیگران به گوش می گیرد و ساعتها کلمات استادش بونصر را با قلم نوازش می دهد، اما این کلمات، دست خالی به کتاب تاریخش برنمی گردند، بلکه همه از آنچه بیهقی کشف کرده است، می گویند؛ این است که این کتاب به تاریخ راضی نمی شود و به سوی یک رمان حرکت می کند. رمانی بی دخالت راوی، که انسانها را در موقعیت و وضعیتها نشان می دهد؛ اینجاست که ذهن خواننده، امین بودن بیهقی را به یاد می آورد. داستان بلند بیهقی قهرمانی دارد، محوری ترین آنها مسعود و نیز شخصیت هایی که خواننده در برابرشان جبهه می گیرد و آنگاه جهانش در ستیز بوسهل ها و حسنک ها، معنایی هشداردهنده دارد:

«او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند رحمه الله علیهم. و این افسانه یی است با بسیار عبرت. و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا به یک سو نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت باز ستاند.»۵

جهان متن تاریخ بیهقی بریده ذهن بیهقی است، به همین دلیل بیهقی به عنوان راوی ای نیست که در زمینه قرار گیرد؛ او همیشه در میان متن است. روایت استقرایی و جزءنگرانه بیهقی از نوع جزءنگری ای بیهقی از نوع جزءنگری ای مو به مو نیست. بنابراین، نمی توان به راحتی به این مسئله که بیهقی اصرار درعلمی کردن تاریخ دارد، گردن نهاد. جزءنگری بیهقی جزءنگری حسب حالی است و همین امر تاریخ بیهقی را به اعترافات بیهقی نزدیک می کند. گاهی در بررسی تاریخ بیهقی به این مسئله اشاره شده است که روایت بیهقی به گفتمان علمی وامروزی روایت تاریخ نزدیک است، به نظر نگارنده این امر بعید است که بیهقی در قرن پنجم توانسته باشد با روش شناسی علمی، گفتمان غالب را دگرگون کند و به گونه شالوده شکنانه به روایت تاریخ بپردازد؛ اگر این نوع نگاه، خودآگاهانه و با تأمل علمی بود، بی تردید، سنتی در تاریخ به جا می گذاشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۹
رضا حارث ابادی

 صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد         زلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمد

صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد              ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد

صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمد             رفیق الداغی مرو ننه گل محمد

الداغی بی وفای ی ننه گل محمد                 تا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد

امروز که دور دورونس ننه گل محمد                اسب سیات د جاولونس ننه گل محمد

ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد          اسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد

وصف شما د ایرونس ننه گل محمد                عکس شما د تهرونس ننه گل محمد

کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد        کو درق و درق هف تیرت ننه گل محمد

کو اجاقت  کو اتاقت ننه گل محمد                 کو برارای قولچماقت ننه گل محمد

گل محمد د خاو بی ی ننه گل محمد             تفنگشم برنو بی ی ننه گل محمد

او تخمرغای لای نونت ننه گل محمد              آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد

قت بلندت شوه رفت ننه گل محمد               زن قشنگت بیوه رف ننه گل محمد

الای بمیره قاتلت ننه گل محمد                    خنک ر و دل مارت ننه گل محمد

 

 شاید بزرگسالان و میانسالان این چهاربیتی های معروف به ننه گل محمد را که در  خرداد ماه حدود 22 سال پیش از طریق رادیو و تلویزیون پخش می شد به یاد داشته باشند .

این چهاربیتی ها در آن زمان ، وقتی که از صدا و سیما پخش می شد ، برای مردم ایران تازگی داشت اما برای اهالی خطه سبزوار تازگی نداشت ، چرا که داستان قتل ناجوانمردانه گل محمد را که در سال 1323 شمسی در کوههای سنگرد سبزوار اتفاق افتاده بود ، قبلا شنیده بودند و این داستان ، سینه به سینه از سال 1323 به بعد به نسل های جدید منتقل شده بود .

دکتر محمود دولت آبادی ، داستان زندگی گل محمد را در رمان 10 جلدی کلیدر(طی سالهای 1347 تا 1362)  به صورت جامع و کامل به رشته تحریر دراورده به گونه ای که از رمان کلیدر بعنوان یک شاهکار ادبی یاد می شود لذا علاقه مندان میتوانند رمان مذکور را از طریق کتابخانه های معتبر تهیه و مطالعه نمایند .( بر اساس گفته نویسنده کتاب ، کلیدر بیان حماسی یک واقعیت در کشور ماست که باید بازگو و ثبت تاریخی می شد .)

در این صفحه بر آن شده ایم در ابتدا  بر اساس نوشته آقای سید محسن بیزه و سپس بر اساس نوشته آقای علیرضا فرخزادیان  بصورت گذرا به شرح مختصر زندگی گل محمد ( قهرمان رمان کلیدر ) بپردازیم  به امید اینکه برای خوانندگان جالب توجه باشد .

کلیدر را محمود دولت آبادی به رشته تحریر در آورده  است. رمان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد( به نام مدیار)، عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده  که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد و به این ترتیب است که رعیت تابع ظلم شده است. مانند گوسفند زبان بسته شده است جماعت از خود بیگانه شده است هم نوعش را که جلوی رویش سر می برند و او فقط می نگرد و هیچ، جرات ابراز نظر و مخالفت را که ندارد هیچ حتی بلد نیست که چگونه معترض شود و اصلا اعتراض یعنی چه؟پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بارشکم این مملکت بوده ایم.پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند . مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار:صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد ........ را زمزمه می کند.

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۲
رضا حارث ابادی

تاریخ بیهقی، ادبیات را برای بسط تاریخ به خدمت گرفته است

کتاب تاریخ بیهقی اثر ابوالفضل بیهقی یکی از آثار شاخص و تراز اول نثر فارسی است. او روشی دقیق و سبکی زنده و جامع در تاریخ‌نگاری برگزیده است که پیشینیان فاقدش بودند. تاریخ بیهقی متنی «تاریخی ـ ادبی» است که تاریخی حماسی و پر اوج و نشیب را با قلمی زیبا و زبانی باشکوه و پرنیانی روایت کرده و بنایی چنان بزرگ افراشته است که ذکر آن تا دنیا باقی خواهد ماند.

بیهقی از مهم‌ترین نثرنویسان زبان فارسی است. تاریخی که او نوشته است، ویژگی‌های متعددی دارد. نخست آنکه اولین کتابی است که میان تاریخ و ادبیات پیوند برقرار کرده است. از این جهت، شیوه‌ی تاریخنگاری او منحصر به فرد است. ارزش‌های ادبی در «تاریخ بیهقی» هست که هنوز کشف نشده است. کتاب او الگویی برای کسانی شده است که خواسته‌اند در این ژانر اثری بیافرینند. از سوی دیگر، «تاریخ بیهقی» به دلیل استفاده از گونه‌ای محاوره‌ی فارسی و تبدیل آن به نوشتار ادبی، اهمیت دارد. ضمن آنکه اعتدال او، فارسی نویسش را پسندیده ساخته است. بیهقی توانسته است که گزارش‌های خشک تاریخی را به شکل هنری در اختیار خواننده بگذارد.
هزارسال پیش دبیری از دستگاه غزنویان، حوادث سیاسی و اجتماعی و جنگ‌های روزگارش را در سی جلد و پنجاه هزار ورق به رشته‌ی تحریر درآورده است. این کمیت کار اوست که البته یک ششم آن باقی مانده است. در تاریخی که او نوشته است، چند خصوصیت وجود دارد که باید به آن توجه داشت
یکی خودآگاهی او نسبت به داشتن روش در تاریخ‌نگاری است. بیهقی یک کار روشمند کرده است. دیگر، اهتمام بیهقی به ثبت واقعیات به صورت دقیق است. ما با خیلی از حقایق تاریخی از راه «تاریخ بیهقی» آشنا می‌شویم. اگر بیهقی نبود به آن حقایق دست نمی‌یافتیم. این مرد، یادداشت‌های روزانه می‌نوشته و از بسیاری از نامه‌ها یک نسخه برای خودش نگه می‌داشته است. بدین گونه مجموعه اسناد عظیمی را به‌عنوان ماده خام تاریخ فراهم آورده و در روزگار پیری و پختگی به صورت تاریخ درآورده است.
فایده‌ اجتماعی و سیاسی تاریخ بیهقی، یک جنبه دیگر اهمیت آن است
بُعد سوم زبان شیرین، پخته، پرورده، دقیق و روشن بیهقی است. کاری که بیهقی در نثر فارسی کرده است کاملا قابل مقایسه است با کار فردوسی در شاهنامه. هر دو کتاب، هزارسال عمر دارند. فردوسی بیشتر به قبل از اسلام توجه داشته و بیهقی، در مقام بیان تاریخی، به روزگار خودش. فردوسی به شعر چنین کاری کرده است و بیهقی به نثر. هر دو کتاب، دو ستون ادبیات ما به شمار می‌روند. بیهقی همت و انگیزه‌ای شبیه به فردوسی داشته است. همان‌طور که فردوسی می‌گوید: «بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی/ بناهای آباد گردد خراب/ ز تابیدن و گردش آفتاب/ پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند» بیهقی هم شبیه به همین را بر زبان می‌آورد و می‌نویسد: «غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم. چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند». می‌بینیم که همت، همتِ فردوسی‌وار است. بیهقی در بحث از روش تاریخ‌نگاری می‌گوید: «بیشتر مردم عامه آنانند که باطل ممتنع را دوست دارند». او حرف خود را از حرف عوام جدا می‌کند. بنده تصور می‌کنم که تاریخ بیهقی سندی روشن است که دال بر عظمت و اصالت و قدمت فرهنگ و تمدن اسلامی ایرانی ماست. ما می‌توانیم بگوییم ملتی هستیم که هزار سال پیش به درجه‌ای از فرهیختگی رسیده بودیم که یک دبیر در دستگاه حکومتی، پنجاه سال یادداشت گردآورده و تاریخش را به زبانی نوشته است که اگر هم برای مردم درس ناخوانده بخوانیم، آن زبان را می‌فهمد. ما می‌توانیم بگوییم که چنین سندی داریم. اگر این اتفاق برای هر ملت دیگری افتاده باشد، جا دارد نسبت به آن ملت هم ادای احترام کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۱۰
رضا حارث ابادی

نثر تاریخ بیهقی

بیهقی از مهم‌ترین نثرنویسان زبان فارسی است. تاریخی که او نوشته است، ویژگی‌های متعددی دارد. نخست آنکه اولین کتابی است که میان تاریخ و ادبیات پیوند برقرار کرده است. از این جهت، شیوه‌ی تاریخنگاری او منحصر به فرد است. ارزش‌های ادبی در «تاریخ بیهقی» هست که هنوز کشف نشده است.

سبک بیهقى در نثر، پیروى از شیوه استادش بونصر مشکان است یعنى نثرى مسجع و بین بین که حاصل نفوذ سبک عراقى در سبک خراسانى و نفوذ ادبیات تازى است، نه ساده و مرسل است که پیش از آن رایج بود و نه پر از حشو، اطناب، صنعت پردازى، استشهاد و تمثیل.

بیهقى از سویى حق گو و حقیقت پرداز است و از سوى دیگر نان دربار غزنویان را میخورد و در خدمت آنان و زیر نظر دستگاه حکومتى ایشان قرار دارد؛ بنابراین از صراحت دورى میکند و به ایهام و ابهام روى میآورد.

بیهقى در نوصیف بسیار قوى عمل میکند او با استفاده از الفاظ و اصطلاحات تازه و جمله هاى پى در پى به شیوه اى صحنه پردازانه و شاعرانه به وصف وقایع میپردازد.

بیهقى هنگامى که وضع ظاهرى حسنک را به قدرى دقیق توصیف میکند که خواننده حسنک را رو به روى خود میبیند. او از اشعار، امثال و نوشته هاى دیگران در متن که تقلیدى از نثر فنى عرب است بهره میجوید. استفاده از لغات عربى، کلمات تنوین دار، تغییر ساختار جمله و استفاده از قیدها به سبک عربى نیز به چشم میخورد. او افعال تکرارى را بار آخر میآورد و افعال یا بخشى از جمله را به قرینه حذف میکند.

بیهقى از وجه اخبارى استمرارى به جاى وجه التزامى استفاده میکند و از آوردن فعل ماضى به جاى مضارع براى تاکید و مصدر مرخم بهره میگیرد و ضمایر و صفات را جمع میبندد. کتابهاى تاریخى همواره نثرى سرد و سنگین دارند که پیوندى با مخاطب پیدا نمیکنند اما نثر تاریخ بیهقى بسى دلنشین و تاثرانگیز است و خردپذیر. او تاریخ خود را از روى اعتقاد و اخلاص نگاشته و از همین رو کلامش دلنشین و پیامش تاثیرگذار است.

بیهقى چنان قلم فاخر و شیوایش را به کار میگیرد که آدمى را جادو میکند.

این کتاب پایه اى براى شعر منثور به شمار میرود و شعر آزاد در دوران معاصر، شباهتهاى زیادى با آن دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۰۳
رضا حارث ابادی

داستان «بوبکر حصیری» به روایت بیهقی

داستان بوبکر حصیری در «تاریخ بیهقی» چنین است که او ندیم سلطان مسعود غزنوی است. حصیری به «فقیه» معروف است اما شغل رسمی او در دربار «ندیمی» است. ندیمان وظیفه‌ی سرگرم کردن شاه را برعهده داشته‌اند. از این رو بسیار به شاهان نزدیک بودند و در سیاست‌های پشت پرده تاثیر داشتند. بوبکر حصیری در زمان محمود، طرفدار فرزند او، مسعود، است. او از جمله کسانی است که در اختلاف میان مسعود و محمد، جانب مسعود را می‌گیرد. از این جهت مسعود سخت خود را به او بدهکار می‌بیند.هنگامی که مسعود به سلطنت می‌رسد، می‌خواهد کسانی را که در دوره‌ی پدرش از او حمایت کرده‌اند، به دربارش نزدیک کند و بدین گونه لطف آن‌ها را جبران کند. حصیری یکی از آن‌هاست.
محمود غزنوی در سال‌های ۴۱۴ تا ۴۱۶ سیاست خارجی خود را تغییر می‌دهد. بدین سبب لازم بود که تغییراتی در ساختار قدرت به وجود می‌آمد. محمود می‌کوشد که قلمرو خود را از غرب گسترش دهد. پس قصد می‌کند که حکومت آل بویه را براندازد. چون می‌دانست که خلیفه‌ی بغداد دست نشانده‌ی آن‌هاست. محمود می‌خواست خلیفه را هم براندازد اما یک مانع بزرگ داخلی در سر راه او وجود داشت؛ و آن خواجه احمد حسن میمندی، وزیر مقتدر او، بود. میمندی از کسانی است که از کودکی همدرس محمود بوده است و با قدرتی که دارد، می‌تواند جلو محمود بایستد. از این پس دسیسه‌ها و پاپوش‌دوزی‌ها آغاز می‌شود و مقدماتی برای نابودی او فراهم می‌کنند. از جمله‌ی آن کار‌ها، فرستادن مرد بی‌تجربه‌ای به نام حسنک است به سفر حج. به حسنک سفارش می‌کنند در راه بازگشت از راه بغداد نیاید. سرانجام این ماجرا بدانجا می‌کشد که محمود، خواجه حسن میمندی را از مقامش برکنار می‌کند و در قلعه‌ای در هندوستان زندانی می‌کند. وقتی مسعود به سلطنت می‌رسد، میمندی پنج سالی بود که در زندان به‌سر می‌برد. مسعود که می‌ترسید در مقابل پدریان (درباریان زمان محمود) بایستد، خواجه حسن میمندی را وسیله‌ی انتقام کشیدن از آن‌ها می‌کند. میمندی هم از لحظه‌ای که می‌آید انتقام گیری را شروع می‌کند. یکی از نخستین انتقام‌هایش را هم از بوبکر حصیری می‌گیرد.
داستان چنین ادامه پیدا می‌کند که روزی بوبکر به باغ دوستی می‌رود و شراب بسیار می‌نوشد. او مست لایعقل در کوچه‌های بلخ راه می‌افتد. یکی از نوکران میمندی سوار بر اسب، در گذرگاهی مقابل او حاضر می‌شود. درگیری پیش می‌آید و حصیری به میمندی دشنام می‌دهد. خبر به گوش میمندی می‌رسد و فرصت را برای گرفتن انتقام، مناسب می‌بیند. اولین واکنش او این است که روز بعد به دربار نمی‌رود. پیغام به سلطان مسعود می‌دهد که حصیری مرا بی‌آبرو کرده است. به این ترتیب مسعود بر سر دو راهی قرار می‌گیرد. او نمی‌داند طرف چه کسی را بگیرد. آیا باید از وزیری طرفداری کند که او را با التماس بر سر کار آورده است؟ یا جانب بوبکر حصیری را بگیرد که برای او عزیز است. از هیچ کدام نمی‌تواند بگذرد. ناچار از بونصر مشکان کمک می‌خواهد. مسعود از بونصر مشکان می‌خواهد که ماجرای پیش آمده را رفع و رجوع کند. بونصر پادرمیانی می‌کند و مساله به شکلی پایان می‌پذیرد. مسعود دستور می‌دهد که بوبکر حصیری را چوب بزنند اما پنهانی دستور دیگری می‌دهد که او را آسیب نرسانند.
سرآغاز روایت بیهقی از داستان بوبکر حصیری
روایت بیهقی از این ماجرا چنین است: «و فقیه بوبکر حصیری را در این روز‌ها نادره‌ای افتاد». نادره به معنی حکایت است «و خطایی بر دست وی رفت در مستی که به آن سبب خواجه بر وی دست یافت و انتقامی کشید و به مراد رسید» منظور بیهقی از مراد، برکندن حصیری است. «و هرچند امیر پادشاهانه دریافت، در عاجل الحال آب این مرد ریخته شد». یعنی آبرویش رفت. «و بیارم ناچار این حال را تا بر آن واقف شده آید» بیهقی قید «ناچار» را به‌کار می‌برد تا نشان دهنده‌ی تعارضی باشد که دچار آن شده است. از یکسو خود را موظف می‌داند که حقیقت را بگوید و از سوی دیگر بوبکر حصیری دوست اوست. نمی‌خواهد ماجرا را بگوید اما در مقام مورخ، داستان را بازگو می‌کند. نکته‌ی دیگر که تعارضی در تاریخ‌نگاری فارسی است این است که همه چیز را خواست خدا و تقدیر الهی می‌دانستند. بنابراین اگر کسی خطایی می‌کرد، تقدیر او بوده است اما بیهقی باید قضایا را براساس علت و معلولی تبیین کند. این تعارضی است که در بیهقی هم هست. از یک طرف اعتقادات مذهبی اوست و از طرف دیگر باید اعمال مردم را تابع مسئولیتشان بداند.
بیهقی ادامه می‌دهد: «چنان افتاد که حصیری با پسرش ابوالقاسم به باغ رفته بود. به باغ خواجه علی میکاییل که نزدیک است. و شراب بی‌اندازه خورده و شب آنجا مقام کرده و آن‌گاه صبوح کرده و برنشسته و خوران خوران به کوی عُباد گذر کرده». کوی عباد یکی از محله‌های بلخ بوده است. «چون نزدیک بازار عاشقان رسیدند، پدر در مهد استر با پسر سوار و غلامی سی با ایشان. از قضا چاکری از خواص خواجه پیش آمدشان سوار. و راه تنگ بود و زحمتی بزرگ از گذشتن مردم. حصیری را خیال بست چنان که مستان را بندد که این سوار چرا فرود نیامد و وی را خدمت نکرد؟ مر او را دشنام زشت داد. مرد گفت:‌ای ندیم پادشاه، مرا به چه معنی دشنام می‌دهی؟ مرا هم خداوندی ست بزرگ‌تر از تو و همانند تو و آن خداوند خواجه‌ی بزرگ است. حصیری خواجه را دشنام داد و گفت: بگیرید این سگ را، تا که را زهره‌ی آن باشد که این را فریاد رسد. و غلامان حصیری در این مرد پریدند و وی را قفایی چند سخت قوی بزدند و قباش پاره شد. و بوالقاسم، پسرش، بانگ بر غلامان زد. که هشیار بود  و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی و سخت خردمند. و خرد تمامش آن بود که امروز عاقبتی به این خوبی یافته است و تا حج کرده است، دست از خدمت بکشیده و زاویه‌ای اختیار کرده و به عبادت و خیر مشغول شده.» این عبارت بیهقی از آن رو مهم است که در تاریخ سیاسی و فرهنگی ما چه چیز نشانه‌ی خردمندی شناخته می‌شده است. . نیافت در خود فروگذاشت
«و از این مرد بسیار عذر خواست و التماس کرد تا از این حدیث با خداوندش نگوید. مرد برایستادی. آمد تازان تا نزدیک خواجه احمد و حال بازگفت، به ده پانزده زیادت، و سر و روی کوفته و قبای پاره کرده بنمود. و خواجه می‌مندی این را سخت خواهان بود، که بهانه می‌جست بر حصیری تا وی را بمالد. که دانست وقت نیک است و امیر به هیچ حال جانب وی را که دی خلعت وزارت داده، امروز به حصیری ندهد.»
این سرآغاز داستان بویکر حصیری است به روایت بیهقی. بیهقی داستان را شرح می‌دهد و رفتار مسعود و خواجه می‌مندی و پا درمیانی بونصر مشکان را بازمی‌گوید تا بدان هنگام که بوبکر حصیری و پسرش از انتقام خواجه حسن میمندی نجات پیدا می‌کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۵۸
رضا حارث ابادی

بیهقی، نویسنده‌ی هنجارشکن

کلیدر مرهون تلفیق زبان بیهقی و روستاهای خراسان

کلیدر مرهون تلفیق زبان بیهقی و روستاهای خراسان

بیست‌ودومین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به «بیهقی، نویسنده‌ی هنجارشکن» اختصاص داشت که با حضور دکتر صابر امامی چهارشنبه هشتم خرداد در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

آناهید خزیر: در این درس‌‌گفتار چند پرسش مطرح شد که امامی به آن‌ها پاسخ داد که آیا بیهقی در نوشتن تاریخ بیهقی از سبک و فرم نوشتاری دوره‌ی خویش خارج شده است؟ سبک بیهقی چه تفاوت‌هایی با سبک آثار تاریخی و ادبی دوره‌ی غزنویان دارد؟ چه نکاتی در سبک نوشتاری بیهقی وجود دارد که این کتاب را متمایز و بسیار دوست داشتنی کرده است؟ آیا بیهقی برای گیرایی اثر خود از هنجارهای زبانی دوره‌ی خویش گذشته است؟ بررسی هنجارهای سبکی و زبانی بیهقی مساله‌ای قابل تامل است.
امامی در ابتدای سخنانش به خاطرات دوران دانشجویی و علاقه به تاریخ بیهقی اشاره کرد و گفت: به یاد دارم که در سال ۶۰ دانشجو بودم. یکی از کتاب‌هایی را که استادم نادر ابراهیمی ما را وادار به خواندن آن می‌کرد «تاریخ بیهقی» بود. روزی با یکی از دیگر استادانم ـ  دکتر انزابی‌نژاد ـ دربارهی کتاب بیهقی صحبت می‌کردم. او می‌گفت که این کتاب از نظر سیاسی و به‌خصوص جامعه‌شناسی قدرت بسیار مهم است. به هر حال، «تاریخ بیهقی» ابعاد گوناگونی از نظر محتوایی دارد که قابل بررسی است. از جمله این که اساس این کتاب بر رقابت پدریان و پسریان گذاشته شده است. پدریان طرفداران محمود غزنوی بودند و پسریان طرفداران مسعود. بیهقی بنیان تاریخ خود را بر این پایه گذاشته است.

شخصیت‌شناسی آشکار ویژگی «تاریخ بیهقی» است
حقیقت آن است که بیهقی به درام بسیار نزدیک شده است. این البته ادعای جسورانه‌ای است که به راحتی نمی‌توان آن را اثبات کرد. اساس درام بر کشمکش گذاشته شده است. در «تاریخ بیهقی» یک کشمکش دائمی در میان غزنویان دیده می‌شود. سراسر کتاب، شرح این کشمکش‌هاست. درست است که بیهقی نمایش ننوشته است. اما به فضای قصه و رُمان بسیار نزدیک شده است. ما در این کتاب با شخصیت‌ها و قهرمان‌هایی داستانی آشنا می‌شویم که آن‌ها را در کش و قوس‌ها و جریانات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی درگیر می‌بینیم. همراه این شخصیت‌ها به تجربه می‌رسیم. یا به همذات‌پنداری و همدردی با آن‌ها می‌پردازیم.
از سوی دیگر، در «تاریخ بیهقی» شخصیت‌شناسی آشکار است. آدم‌های این کتاب قهرمان‌های زنده‌ای هستند که آن‌ها را در فراز و نشیب زندگی‌شان تعقیب می‌کنیم یا با آدم‌های شروری مثل بوسهل زوزنی برخورد می‌کنیم. آدم‌های نیکوکاری همانند بونصر مشکان را می‌‌بینیم و با شخصیت‌های تراز اولی چون خواجه احمد آشنا می‌شویم که دریایی از آرامش و طمانینه‌اند. آدم‌های حقیری را هم می‌بینیم که ظرفیت خود را از دست می‌دهند. همهی این شخصیت‌ها را داریم و می‌توان دربارهی تک‌تک آن‌ها سخن گفت. مثلا همه ما بوسهل زوزنی را می‌شناسیم اما هنگامی که با شخصیت او آشنایی بیشتری می‌یابیم او را یک تیپ خواهیم شناخت که مصداق اجتماعی دارد. می‌توان گفت که بیهقی با آفرینش تیپ‌ها ما را در فهم تاریخ سیاسی‌مان کمک کرده است.
طرح داستانی «کلیدر» دولت‌آبادی از بیهقی است
رضا براهنی در کتاب «طلا در مس» با آوردن صفحاتی از «تاریخ بیهقی»، نشان می‌دهد که شاملو و شعر سپید او چقدر وامدار تلفیق زبان بیهقی با زبان مردم کوچه بازار است. پس به این اعتبار می‌توان گفت که کتاب بیهقی هنوز هم در میان ما حضور دارد. من نیز نشان داده‌ام که نثر «کلیدر» محمود دولت‌آبادی مرهون تلفیق زبان بیهقی و زبان روستاهای خراسان است. بگذریم از این که دولت‌آبادی در «کلیدر» طرح داستانی خود را از بیهقی می‌گیرد. بلقیس این رمان نیز از مادر عبیدالله زیاد گرفته شده است.
به هر حال، بیهقی به عنوان نویسنده در هزار سال پیش تکنیک شکستن محور افقی زمان را به‌کار برده است. در سبک داستان‌نویسی بعد از سمبولیسم و رئالیسم جادویی به این می‌رسیم که زمان را می‌توان شکست و این که خواننده در خلق فضا می‌تواند نقش داشته باشد. این یک دریافت امروزی از هنر داستان است. اما شگفت است که بیهقی این روش را می‌دانسته است. به این ترتیب می‌توان گفت که بیهقی ذهن تدوین‌گری داشته است. او مثل یک سینماگر امروزی نماهای خود را تدوین می‌کند.
این را نیز اشاره کنم که رئالیسم بعد از رمانتیسم به‌وجود آمد. یکی از بنیانگذاران این مکتب بالزاک بود. او می‌گوید: «همه اشکال نوشته‌های رمانتیک کهنه و فرسوده است. کار رمان‌نویس این است که جامعه خود را تشریح کند و تیپ‌ها را نشان دهد.» سپس چنین ادامه می‌دهد: «با تنظیم سیاهه‌ی معایب و فضایل و یا ذکر آن‌چه زاییده‌ی هوس‌ها و عشق‌ها است و با انتخاب حوادث اساسی جامعه و با تشکیل تیپ‌ها، ممکن است به نوشتن تاریخی موفق شویم. یعنی تاریخ عادات و اخلاق جامعه.» این سخن بالزاک است. من می‌گویم اگر بالزاک با «تاریخ بیهقی» آشنا بود، می‌گفت که باید همانند «تاریخ بیهقی» بنویسم و تاریخی را خلق کنم که همانندش را بیهقی نوشته است. چون «تاریخ بیهقی» چیزی غیر از آن‌چه بالزاک می‌گوید، نیست.

تاریخ بیهقی از انحطاط اخلاقی جلوگیری می‌کند
بیهقی نویسنده‌ای است که یا از مشاهدات خود نوشته است و یا از سندها و دست‌نوشته‌ها گرفته است. او می‌گوید آن‌چه دربارهی دیگران نوشته‌ام، می‌توانم از آن دفاع کنم. برای این که از روی کینه‌کشی و مشکلات شخصی ننوشته است. این فرهنگ نوشتن ما بوده است. اگر کتاب‌هایی همانند «تاریخ بیهقی» را خوانده بودیم، بی‌گمان دچار انحطاط اخلاقی نمی‌شدیم. باید به تکرار بگویم که بیهقی در نوشتن به شیوه‌ای دست یافته بود که جهان نویسندگی امروز به آن رسیده است. شیوهی او شکستن محور افقی زمان برای تدوین و نویسندگی بهتر است. او چیزی را که در آینده روی می‌دهد، اکنون می‌گوید و آن‌چه را که اکنون روی داده است، در آینده بازگو می‌کند. همانند آن‌چه که در «صد سال تنهایی» مارکز می‌بینیم.
نخستین بخش «تاریخ بیهقی» با نامه‌ای آغاز می‌شود که از تکین‌آباد به مسعود نوشته شده است. در این نامه از دستگیری محمد سخن به میان می‌آید. ما تنها در آینده و در صفحات بعد است که درمییابیم کودتایی شده است و محمد را خلع کرده‌اند. این یعنی شکستن محور افقی زمان در نگارش تاریخ. ذهن‌های عادی به شکل خطی قضایا را گزارش می‌کنند. همانند آن‌چه که در دیگر تاریخ‌ها اتفاق افتاده است. در حالی‌که بیهقی تکنیک شکستن زمان را می‌شناخت و از این روش برای گزارش رویدادها استفاده کرده است.

منبع :موسسه فرهنگی شهر کتاب : http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۵۶
رضا حارث ابادی
  گشتاگشت داستان و تاریخ در «تاریخ بیهقی
گشتاگشت داستان و تاریخ در «تاریخ بیهقی»
بیست‌ویکمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی چهارشنبه یکم خرداد به بررسی «بیهقی و داستان‌نویسی امروز» اختصاص داشت که با حضور بلقیس سلیمانی و علیرضا کمری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.

آناهید خزیر: یکی از بنیان‌های استوار نثر فارسی، کتاب تاریخ بیهقی است که از نظر واژگانی، لفظی و ساختاری تاثیر فروانی بر ادبیات معاصر فارسی داشته است. در باب هنر نویسندگی بیهقی تاکنون مباحث مختلفی مطرح شده است و این‌که چگونه داستان‌نویسان امروز از بیهقی می‌توانند بهره ببرند و بیهقی در نقل حکایات تاریخی از چه شگردهای روایی بهره برده است.
علیرضا کمری، تاریخ‌پژوه و محقق گفت: ما عادت نداریم در باب مسایلی که طرح می‌کنیم سیر و سابقه‌ی موضوع را بررسی کنیم. به این دلیل که به دانش کتابداری بی‌اعتناییم. تنها متخصصان حرفه‌ای هستند که از مواهب چنین دانشی استفاده می‌کنند. این بی‌اعتنایی مشکلاتی را به بار می‌آورد. یکی دیگر از مشکلات این است که به تکرار می‌افتیم و نمی‌توانیم مساله‌های بایسته در یک اثر را شناسایی کنیم. برای همین است که در «تاریخ بیهقی» مساله‌هایی را می‌توان یافت که در مقایسه با بحث‌هایی که شده، مهجور و ناگفته مانده است. البته مساله‌شناسی و موضوع‌یابی در هر متنی برمی‌گردد به دانسته‌ها و اطلاعات و خوانده‌های خوانای متن. به هر حال طرح سوال و مساله، موضوع مهمی است که اغلب در خوانش متن به آن توجه نداریم.
آیا تاریخ بیهقی ناظر به بحث‌های فلسفی و کلامی است؟
ضمن بررسی سیر و سابقه‌ی مساله‌شناسی باید دانست که مسایل چقدر ربط اندام‌وار یا پیکره‌مند دارند. مثلا اگر صحبت از «تاریخ بیهقی» به لحاظ ساخت و بافت زبانی می‌شود آیا ناظر به بحث‌های فلسفی و کلامی هم هست یا نه؟ به سخن دیگر، به رویکرد معرفت‌شناسی و فلسفی و نوع نگاهی که بیهقی به تاریخ دارد، چندان توجهی نشده است. با عنایت به این که هر متن تاریخی برآمده از ذهن مورخ است و مورخ از زاویه‌ی دید خود مسایل را بررسی کرده است. با همین نگاه، به یکی- دو موضوع، برای نمونه، اشاره می‌شود.
این سوال که برخلاف شاهنامه، که شهرت و شناخته‌شدگی عامی در ایران دارد، چرا «تاریخ بیهقی» پس از هزار سال تنها در این سده‌ی اخیر محل اعتنا قرار گرفته؟ و سوال مهم‌تر این که اگر «تاریخ بیهقی» در شیوه‌ی نگارش و نگرش به تاریخ محل توجه محقققان بعدی می‌بود، شیوه‌ی تاریخنگاری ما چگونه می‌شد؟ سوال‌های مهمی هستند. اگرچه به‌نظر می‌آید که این کتاب در روزگاران گذشته به عمد محل بی‌اعتنایی قرار گرفته است.
ناظر به مساله‌ی پیشینه‌شناسی، دو کار انجام شده است. یکی مقاله‌ای است که در مجله‌ی «خراسان‌پژوهی» در تابستان ۱۳۸۷ تحت عنوان «بیهقی‌پژوهی در ایران» نوشته شد. در آن‌جا فهرستی از کتاب‌ها و مقاله‌های شناخته‌شده آمده است که البته فهرست ناقصی است. بعدها دکتر احمد رضی، از اعضای هیات علمی دانشگاه گیلان، کتابی با عنوان «بیهقی‌پژوهی در ایران» نوشت که با همه‌ی کاستی‌هایش، حایز اهمیت است. در این‌جا به برخی از داده‌های همین کتاب اشاره می‌شود تا زمینه‌ای برای بحث ما باشد.
برپایه‌ی آن‌چه که در آن کتاب آمده است، از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۸۵، حدود ۹۰ اثر مرتبط با «تاریخ بیهقی» شناسایی شده است. در این کتاب ۳۷۲ اثر فهرست شده که شامل ۲۲۹ مقاله، ۶۵ کتاب و ۷۸ پایان‌نامه است. اولین مقاله را عباس اقبال آشتیانی در مجله‌ی «تعلیم و تربیت» نوشته است. در جریان بررسی «تاریخ بیهقی» کنگره‌ی بیهقی در سال ۱۳۴۹ بسیار تعیین‌کننده بوده است که بعدها سخنرانی‌های آن کنگره با عنوان «یادنامه‌ی بیهقی» تدوین و چاپ شده است. مجموع مقاله‌هایی که درباره‌ی بیهقی نوشته شده در وهله‌ی نخست از جنبه‌های سیاسی بوده است و در وهله‌ی دوم از جنبه‌های ادبی اما جنبه‌های ادبی با رویکرد سنتی به ادبیات بوده است. مثلا به واژه‌شناسی و نثر و مانند این‌ها پرداخته‌اند و کمتر به داستان و داستان‌وارگی «تاریخ بیهقی» توجه شده است. این بررسی نشان می‌دهد که مساله‌ی داستان هنوز در نظامات دانشگاهی ما محل اعتنا و اقبال نیست.  این را نیز اشاره کنیم که ۴ پایان‌نامه از سال ۱۳۰۵ تا ۱۳۶۵ درباره‌ی اثر بیهقی نوشته شده است. از سال ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۵ تعداد پایان‌نامه‌ها به ۱۴ و از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۵ به ۶۰ پایان‌نامه می‌رسد. یعنی توجه به «تاریخ بیهقی» یک روند بسیار فزاینده و رویه‌ی تصاعدی داشته است. البته پایان‌نامه‌ها هم از فضای سنتی و کلاسیک، اثر گرفته‌اند.
نویسندگان جنگ و انقلاب به تاریخ بیهقی اقبال داشته‌اند
به هر حال، نحوه‌ی نگاه و فهم یک مساله، از جمله تاریخ‌بودگی یا داستان‌بودگی «تاریخ بیهقی» خود یک امر زمان‌مند است. یعنی متکی و متاثر از زمینه و زمانه‌ی آن نگاه است. خودِ تفسیر متن، یک پدیده‌ای است برخاسته از زمانه و زمینه‌ای که آن تفسیر صورت گرفته است. این را هم باید توجه داشت که بیهقی‌خوانی و توجه به این اثر در 30 سال اخیر بسیار محل اعتنا جمع‌خوانی‌ها قرار گرفته است. این جمع‌خوانی‌ها در جایی ثبت نشده است اما در حوزه‌ای که من کار می‌کنم، یعنی حوزه‌ی خاطره‌نگاری انقلاب و جنگ، نویسندگان و شاعران به دلایلی به «تاریخ بیهقی» اقبال داشته‌اند و تحت تاثیر سبک و زبان بیهقی دست به قلم برده‌اند. این مساله‌ی مهمی است. حتا کتاب «دا» که آوازه‌ی بسیاری در ادبیات خاطره‌نگاری جنگ دارد، تحت تاثیر غیرمستقیم آموزه‌های مربوط به جلسه‌های بیهقی‌خوانی شکل گرفته و روایت شده است.
این را اشاره کنم که ۳ نظر درباره‌ی «تاریخ بیهقی» گفته شده است. یکی آن که «تاریخ بیهقی» اثری تاریخی است، دوم آن که اثری ادبی است و سوم آن که اثری ادبی و تاریخی یا ادبی- تاریخی یا تاریخی- ادبی است. در این‌جا می‌خواهم به این بپردازم که منشاء و زمینه‌ی طرح این سوال که «تاریخ بیهقی» تاریخ است یا ادبیات؟ از کجا ریشه می‌گیرد؟ و نشان از چه مساله‌ای دارد؟ چون این سوال حادثی است، نه سوالی قدیمی. این را هم باید پاسخ داد که آیا اکنون این سوال که «تاریخ بیهقی» ادبیات است یا تاریخ؟ «سوال» هست یا نیست؟
تاریخ بیهقی تاریخ است یا ادبیات؟
اگر دقت کنیم که ما به ۳ دوره‌ی مهم سر و کار داریم آنگاه معلوم می‌شود که چنین سوالی مربوط به کدام دوره است. این ۳ دوره عبارت‌اند از سنت(پیشامدرن)، مدرن و پسامدرن. هیچ‌گاه این سوال که «تاریخ بیهقی» تاریخ است یا ادبیات؟ در دوره‌ی سنت مطرح نبوده است. چون در آن دوره بین تاریخ و ادبیات و نقل و خبر و کتب همگونگی وجود داشت. این تفکیک به زمانی برمی‌گردد که در حوزه‌ی شناخت با تفکیک سر و کار پیدا می‌کنیم. این پدیده‌ای قرن هجدهمی است.
قصد از تاریخ در دوران سنت، عبرت‌آفرینی است. حتا ابن‌خلدون که نگاه هوشمندانه‌ای به تاریخ دارد، عنوان کتابش را «العبر» می‌گذارد. در دوره‌ی قبل از مدرن، تاریخ کنشگر نیست و در متن قرار دارد. بیهقی بسیار از ترکیب «تاریخ راندن» استفاده می‌کند یا «به‌جای آوردن تاریخ» را یک فرضیه می‌شمارد. او «قصه» و «داستان» و «ذکر» و «سیر» را هم به‌کار می‌برد. یا «اخبار» و «احوال». این‌ها واژگانی هستند که در دوره‌ی سنت معنی دارند. پس در نظام تاریخ‌نگاری نقلی گذشته‌ی ما بین ادبیات و تاریخ تفکیک وجود دارد.
خود واژه‌ی «تاریخ» به معنای زمان، رویداد و گزارشِ رویداد است. بیهقی اگرچه از واژه‌ی تاریخ استفاده می‌کند اما نگاه او معنا و مفهومی کلی‌تر و فراگیرتری دارد. این هم درست است که می‌نویسد از مشاهده و سماع خود رویدادهای تاریخش را نوشته است اما این را هم اشاره می‌کند که کتاب‌های بسیاری دیده است. این یک شیوه‌ی پژوهشی است. به هر حال، این که «تاریخ بیهقی» تاریخ است یا ادبیات؟ پرسشی است که در دوره‌ی سوم- پسامدرن- کنار نهاده شد. «تاریخ بیهقی» لایه در لایه بین تاریخ و ادبیات در گشتاگشت است. به تعبیر من در این کتاب، تاریخ و ادبیات دو لبه‌ی لولایی هستند که یک لولای زبانی است.
در مجموع باید گفت که اثر ادب‌آگینِ داستان‌واره‌ی تاریخ شناسانه‌ی بیهقی، یک پدیدار تاریخی است. آن‌چه در تاریخ به عنوان «کلان‌متن تاریخی» از آن یاد می‌شود، در «تاریخ بیهقی» وجود دارد. کدام نمایشنامه‌نویس یا نقاش یا نویسنده یا شاعر را می‌شناسید که با قلم آشنایی داشته باشد و بیهقی را نشناسد؟ بیهقی معیار نوشتن و زبانِ گفتن است.
تاریخ بیهقی می‌تواند تبدیل به گونه‌ی بیانی جدید شود
سپس بلقیس سلیمانی، داستان‌نویس و ادب‌پژوه گفت: همیشه از ما داستان‌نویس‌ها ایراد می‌گرفتند که چرا داستان می‌نویسید بدون آن که متون کلاسیک را خوانده باشید؟ همه ما را سرزنش می‌کردند. وقتی نمونه و شاهد می‌خواستیم بلافاصله می‌گفتند: بیهقی بخوانید. من دو بار بیهقی را خواندم و متوجه شدم که این متن چقدر استعداد دارد که تبدیل به گونه‌ی بیانی جدیدی بشود اما حرف اکنون من بر سر این است که متنی مثل «تاریخ بیهقی» که به عنوان تاریخ از آن یاد می‌شود، چه نسبتی با ادبیات دارد؟
آن‌چه که تاریخ و ادبیات در آن شریک هستند چند چیز است. نخست آن که هر دو «روایت» هستند. اتفاقا روایت‌های تسلی‌بخشی هم هستند. روایت در سرشت بشر وجود دارد. به همین خاطر است که برای بچه‌ها قصه‌ی روایی می‌گوییم. همه‌ی ما هم با روایت بزرگ می‌شویم و تعلیم و تربیت‌مان با روایت شکل می‌گیرد اما چرا هم ادبیات و هم تاریخ تسلی‌بخش است؟ چون در روایت‌های تاریخی رخدادهای بشری از پرده بیرون می‌افتد و با خواندن آن‌چه در پشت پرده بوده است، تسلی پیدا می‌کنیم. وقتی می‌بینیم که زندگی بزرگان و شاهان چگونه بوده و چگونه آمده‌اند و رفته‌اند، تسلی می‌یابیم. در داستان هم همذات پنداری می‌کنیم. اگر شخصیت داستانی مرتکب جنایتی شده باشد یا مسیری را پیموده باشد تا به وصال برسد، در ما نیز تسلایی پدید می‌آید.
از سوی دیگر، هم روایت داستانی و هم روایت تاریخی پرسش‌هایی درباره‌ی هویت مطرح می‌کنند. در تاریخ هویت جمعی را دنبال می‌کنیم و در داستان هویت فردی و هویت جمعی را. این که می‌گویند ما درکی از هویت ملی نداریم و از حافظه‌ی تاریخی برخوردار نیستیم، معلوم می‌شود که تاریخ‌خوانی نوعی فهم در شناخت کیستی ملی ما است. پس تاریخ پرسش درباره‌ی هویت را مطرح می‌کند و تا آن‌جا که بتواند به آن پاسخ می‌دهد. داستان هم همین‌گونه است و شخصیت‌های داستانی هویت را نشان می‌دهند.
تاریخ و ادبیات به آشفتگی‌ها نظم می‌بخشند
این را هم باید دانست که هم تاریخ و هم ادبیات به آشفتگی‌ها نظم  می‌بخشند. این دیدگاه «توینبی» است. او می‌گوید که تاریخ به زندگی نظم می‌بخشد تا آن را تحمل‌پذیر کند. به هر حال مجموعه‌ای از روایت‌ها، در پیکره‌ای تاریخی شکل می‌گیرد و مورخ آشفتگی‌ها را نظم می‌بخشد. داستان هم همین کار را می‌کند. داستان دنیای متکثر را نظم می‌بخشد و هر دو این‌ها باعث می‌شوند که درکی از جهان آشفته پیدا کنیم. هم در ادبیات و هم در تاریخ روحِ مکان و زمان سیطره دارد. چرا یکی از مبانی تاریخ، زمان است. در هر روایت تاریخی، زمان و مکان جایگاه ویژه‌ای دارند و همه‌ی حوادث در مکان اتفاق می‌افتد. در ادبیات نیز وقتی مکان‌ها تاریخ‌مند می‌شوند آن‌گاه هویت و تشخص پدید می‌آید.
هم ادبیات و هم تاریخ بر «گزینش» مبتنی هستند. مورخ گزینشگر است و این‌گونه نیست که تنها روایت کند. حتا بسیاری اعتقاد دارند که که چون گزینش از دهلیز ذهنیت مولف می‌گذرد، پس واقعیت‌ها ساخته‌ی ذهن مورخ است. به سخن دیگر، تاریخ را باید محصول ذهنیت مورخ دانست. در داستان نیز داستان‌نویس از میان روایت‌های مختلف دست به گزینش می‌زند و این گزینش‌ها زمانی و مکانی است.
از دیگر مشابهت‌های تاریخ و ادبیات ماهیت کلامی آن‌هاست. شباهت دیگر این است که زنجیره‌ای از رخدادها را بیان می‌کنند. البته در داستان گاهی داستان‌های ماجرا محور داریم و گاه داستان‌های شخصیت محور. در تاریخ نیز رخدادها اساس متن است. رخدادها در داستان نیز کنش داستانی را پدید می‌آورند. این نیز گفتنی است که هر دو ذهنی و نسبی هستند. چون هم ادبیات و هم تاریخ از فیلتر ذهنی مورخ و داستان‌نویس می‌گذرند. به همین دلیل اموری قیاسی و نسبی به‌شمار می‌روند. نکته‌ی دیگر این است که تببین تاریخی از منطق داستانی پیروی می‌کند. رخدادها در پی رخدادی دیگر می‌آیند و ما نمی‌دانیم چرا این اتفاقات پدید می‌آیند. تنها می‌توانیم بگوییم چرا از پی آن، دیگری آمده است. علم البته مبتنی بر پیش‌بینی است اما تاریخ و ادبیات مبتنی بر پیش‌بینی نیستند.
تکنیک‌های داستانی را می‌توان از بیهقی آموخت
با این همه میان تاریخ و ادبیات تفاوت‌هایی هم هست. «جاناتان کالر» برای ادبیان پنج ویژگی برمی‌شمارد. این ویژگی‌ها عبارتند از برجسته‌سازی زبانی، یکپارچه‌سازی زبانی، زیبایی‌شناختی، برساختگی تخیلی، ادبیات به معنای سازه‌ای بینامتنی. می‌دانیم که تاریخ دارای برجسته‌سازی زبانی نیست. تاریخ، زبان را به مانند رسانه به‌کار می‌برد. برای همین است که «تاریخ بیهقی» را در گروه ادبیات جای می‌دهند. دیگر آن که تاریخ به ما خبر می‌دهد و هدف دارد. این برخلاف ادبیات است. ادبیات تنها متعهد به ژانر خود است و تعهد بیرونی ندارد. حداکثر کارکرد ادبیات، لذت و سرگرمی عقلانی و روانی است. از سوی دیگر، تاریخ مبتنی بر خیال نیست. بلکه برپایه‌ی اسناد و مدارک است.
یک پرسش دیگر که باید عنوان کرد این است که آیا ادبیات داستانی از گنجینه‌ای همانند «تاریخ بیهقی» بهره برده است؟ معنای بهره‌بردن این نیست که واژگان بیهقی را به‌کار ببریم. مساله بر سر این است که بیهقی کسی است که به زبان فارسی چیزی افزوده است اما آیا داستان‌نویس‌ها هم چیزی به زبان فارسی افزوده‌اند؟ البته بعضی آثار که زبان‌محور هستند به گنجینه‌ی زبانی فارسی افزوده‌اند اما حقیقت آن است که بیشتر داستان‌نویس‌ها چیزی به زبان فارسی اضافه نکرده‌اند. ما بیشتر زبان ترجمه را به کار می‌بریم که زبان بی‌اصل و نسبی است اما بیهقی با غنای واژگان و سلامت و آهنگ کلامش و توصیف‌هایی که به کار می‌برد، بر گنجینه‌ی زبانی ما افزوده است. ما باید توجه ویژه به زبان را از بیهقی بیاموزیم. این هم هست که اثر بیهقی مشحون از زندگی است. درست است که توده‌های مردم در کتاب او حضوری پُررنگ ندارند اما آن بخش‌هایی از مردم که در کتاب او نقش دارند، تصویرهای زنده‌ای را ارایه می‌دهند. ادبیات باید بتواند انسان ایرانی را با تمام جوانب زندگی‌اش تصویر کند.
از بیهقی احترام به خواننده را هم می‌آموزیم. ما به خوانندگان‌مان احترام نمی‌گذاریم و ناچیزشان می‌شماریم اما بیهقی گیرنده‌ی پیام را فراموش نمی‌کند. نگاه منصفانه به شخصیت‌ها را هم باید از بیهقی آموخت. همه جا با انصاف درباره‌ی شخصیت‌های تاریخش قضاوت می‌کند. بیهقی حس همدلی را در ما را برمی‌انگیزد. این نیز از دیگر آموختنی‌ها از اوست. حتا می‌خواهم بگویم که تکنیک‌های داستانی را هم می‌شود از او آموخت.

منبع موسسه شهر کتاب http://www.bookcity.org
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۲ ، ۰۳:۰۰
رضا حارث ابادی

 بیهقی و فردوسی  خالق شاهکارهایی جاودان

فردوسی و بیهقی خالق شاهکارهایی جاودان
بیستمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی
به بررسی «مشابهت‌ها و تفاوت‌های فردوسی و بیهقی در ترسیم تاریخ ایران و هویت ایرانی» اختصاص داشت که با حضور دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور و دکتر حمید عبداللهیان بیهقی چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: بزرگداشت فردوسی یادآوری و بازخوانی و بازکاوی اثر سترگ او شاهنامه است که خود آن را «کاخ نظم بلند» خوانده است. در زمانه‌ی او و در سویی دیگر، ابوالفضل بیهقی حوادث دوره و زمانه خود را می‌‌نگارد و یکی از شاهکارهای نثر فارسی را خلق می‌‌کند. فردوسی و بیهقی در دو سوی برهه‌ای از زمان ایستاده‌اند که تاریخ ایران از اوج آزادگی و شکوه و خردگرایی دیرین خویش به نشیب بندگی و بی‌نوایی روی آورده است. مشابهت‌ها و تفاوت‌های روایت فردوسی و بیهقی از این زمانه قابل بررسی و تحلیل و درس‌آموز است.
اسماعیل‌پور: آیا شاهنامه تاریخ است یا حماسه و اسطوره؟
دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور در این نشست با مطرح کردن سوالی گفت: با همه‌ی وجوه اشتراک میان فردوسی و بیهقی، می‌توان سوالی را مطرح کرد. در مورخ بودن بیهقی تردیدی نیست اما سوال این است که آیا فردوسی هم تاریخنگار است؟ و اگر هست آیا همتای بیهقی است یا تفاوت‌هایی وجود دارد؟ آیا شاهنامه را می‌‌توان تاریخ ایران باستان دانست یا این که شاهنامه تاریخ نیست و حماسه و اسطوره است؟ این پرسش مهمی‌ است. اگر سطحی از آن بگذریم راه به جایی نخواهیم برد.
به گمان من تنها صفتی که به‌طور جامع برای شاهکار فردوسی می‌توان به‌کار برد «حماسه‌سرا» است. فردوسی یک هنرمند حماسه‌سرا است. حتا اسطوره‌ساز هم نیست. اگرچه در حماسه عناصر اسطوره‌ای وجود دارد. ولی شاهنامه به هیچ وجه اسطوره نیست اما در نزد بیهقی هیچ سخنی از اسطوره و حماسه نمی‌توانیم بیابیم. بیهقی یک تاریخ‌دان دقیق و منسجم و وفادار است. او دبیر فرزانه‌ای است که به نوشتن تاریخی ژرف برای روزگار خود می‌‌رسد اما آیا همین سخن را دربارهی فردوسی هم می‌‌توان گفت و او را مورخ دانست؟ آیا دوران پیشدادیان و کیانیان را می‌‌شود تاریخ حساب کرد؟ پاسخ دادن به این سوال دشوار است و نیازمند تحقیقی جامع است.
به گمان من شاهنامه حداقل درباره‌ی روزگار پیشدادیان و کیانیان تاریخ محض نیست. ما وقتی می‌گوییم «تاریخ» که سند و مدرکی مُتقن ارائه کنیم. در حالی‌که از جمشید و فریدون سندی در اختیار نداریم. دوران آنها به ظاهر تاریخی است. پس می‌توان گفت که فردوسی یک تاریخ حماسی و یا یک حماسه‌ی تاریخی را ثبت کرده و به یادگار گذاشته است. شاهنامه صرفا یک حماسه است که حتا بخش‌های تاریخی آن تاریخ محض نیست و در آنجا هم فردوسی وارد روایات و قصص تاریخی می‌شود. در حالی که بیهقی برای هر جملهای که می‌گوید سند و مدرک می‌آورد اما قسمت‌های تاریخی شاهنامه هم سرانجام به یک قصه‌ی افسانه‌ای می‌انجامد. حتا آنجایی هم که از مزدک و مانی سخن می‌گوید، تاریخ نیست و خیلی جاها افسانه است. مثلا درباره‌ی مانی می‌گوید: «بیامد یکی نقاش گویا ز چین». فردوسی فکر می‌کرده که مانی از چین آمده است.
فردوسی در بستر جهانی مشکلات انسان را مطرح می‌کند
فردوسی روحیه‌ی بزرگ جهانی دارد. یعنی یک شاعر و هنرمند حماسه‌سراست و از روایاتی که در دست بوده استفاده کرده است. از روایات مکتوب فارسی میانه گرفته تا روایات شفاهی دهقانان که حماسه‌ی ملی ایران را از بر بوده‌اند. فردوسی این روایات را منظوم کرده است اما کار بزرگ او این است که با خلاقیت خود برای تکتک شخصیت‌های‌‌اش مضمون‌های انسانی پدید آورده و از داستان آنها نتیجه‌گیری‌های اخلاقی کرده است. فردوسی در یک بستر جهانی مشکلات انسان را مطرح می‌کند. مثل کاری که شکسپیر در تراژدی‌های‌اش کرد. نمایشنامه برای شکسپیر بهانه‌ای بوده است تا دردهای انسانی را مطرح کند. فردوسی هم همین‌گونه است. او حماسه‌سرایی جهانی است. فردوسی از روایات تاریخی بهره گرفته نه برای آن که تاریخ را روایت کند. چون تاریخ او قصه است. فریدون و ضحاک قصه‌ای تمثیلی است برای بیان جدال خیر و شر و نور و ظلمت. یعنی همان نبردی که در عمق فرهنگ ایران نهفته است.
بسیاری از محققان سعی کردهاند شاهنامه را تاریخی کنند. یکی از آنها «کرسیتنسن» است. ایرانیانی هم کوشش کرده‌اند که چنین کنند اما به نظر من اثبات تاریخی بودن شخصیت‌های مهم شاهنامه راه به جایی نمی‌برد. حماسه تاریخ نیست اما این که حماسه با روایت‌های تاریخی آمیخته شده باشد، بحث دیگری است. البته اینگونه هم نیست که نتوانیم ریشه‌های تاریخی را در حماسه پیدا کنیم. حماسه و تاریخ دورنما و چشم‌اندازی از تاریخِ دور دست یک قوم را بیان می‌کنند. پس تنها می‌شود گفت که فردوسی ریشه‌ها و سرچشمه‌های تاریخی را با بیان حماسی تحلیل می‌کند و بدین‌گونه ما می‌توانیم رگه‌هایی از تاریخ را در خلال روایت‌های حماسی او  استخراج کنیم.

خردگرایی وجه اشتراک فردوسی و بیهقی است
آن‌چه فردوسی و بیهقی را شبیه هم می‌سازد، یکی در «خردگرایی» آن دو است و نیز اشتراک در تبیین هویت ایرانی است. بُنمایه‌ی تفکر این دو، خردگرایی و خردباوری است. این اصل در ژرفای فرهنگ ایران باستان بوده است. خرد در اوستا «خِرَتو» است. یعنی در کهن‌ترین نوشته‌های ایرانی بحث خرد را داریم. «اهورامزدا» هم یعنی اهورای خرد، سرور خرد. این در فردوسی هم دیده می‌شود. داوری فردوسی در روایات حماسی و تاریخی همیشه خردمندانه است. هنگام ستیز قباد و وزیرش سوفزا که به کشته شدن وزیر می‌انجامد، فردوسی این کار ناجوانمردانه را تقبیح می‌کند یا در ستیز انوشیروان و مزدک هم ساکت نمی‌نشیند و خردمندانه و منصفانه درباره‌ی این رویداد قضاوت می‌کند یا می‌گوید: «سخن چون برابر شود با خرد/ روان سراینده رامش بَرد» یا باز می‌گوید: «کسی را که اندیشه ناخوش بود/ بدان ناخوشی رای وی کش بود.» این خردباوری را به نوعی دیگر در «تاریخ بیهقی» می‌بینیم. یک نمونه از خردورزی و ستایش خرد در نزد بیهقی آن است که همی‌شه از «خردمندان» یاد می‌کند و مثلا می‌نویسد: «خردمندان را در این باب عبرت بسیار است». بیهقی پادشاهانی را می‌ستاید که صحبت خردمندان را جسته‌اند. او می‌گوید: «و مقرر گردد که هر کس خرد او قوی‌تر زبان‌ها در ستایش او گشاده‌تر. و هر که خرد وی اندک‌تر به چشم مردمان سبک‌تر.» بیهقی خرد را «داروی روح» می‌‌خواند. پس خرد هم در نزد فردوسی و هم در نزد بیهقی یک اصل است. این که فردوسی را حکیم لقب داده‌اند نشانه‌ی داوری‌های خردمندانه او و تببینی است که او از جهان دارد. از داوری‌های پایان هر داستان شاهنامه است که می‌توان به خردورزی فردوسی پی بُرد.

بیهقی تقدیرباور است اما فردوسی به ساختن سرنوشت
این دو بزرگمرد ـ فردوسی و بیهقی ـ تقریبا در یک زمان می‌زیسته‌اند. آن‌چه این دو را به هم نزدیک می‌کند شاهکاری است که آفریده‌اند. تا اواسط قرن سوم اثری سخته از ادبیات فارسی نداریم. ما شاعری از قرن دوم هجری نمی‌شناسیم که مطرح باشد. رودکی، و حتا قدیم‌تر از او ابوحفص سُغدی، مربوط به قرن سوم هجری‌اند. از قرن سوم است که شاعران شروع به زمزمه کردن می‌کنند و آثاری را پدید می‌آورند. در قرن چهارم زبان فارسی متبلور می‌شود و در شعر شاهنامه می‌شود و در نثر «تاریخ بیهقی». پدید آمدن فردوسی و بیهقی در این قرن یک نیاز اجتماعی در شرق ایران بوده است. شرق جایی است که خاستگاه هویت ایرانی بعد از اسلام می‌‌شود. جهان‌بینی آن دو هم تاثیر دوران غزنوی را نشان می‌دهد. هر دو آنها متاثر از این دوران هستند. فردوسی از دوره‌ی محمود متاثر است و بیهقی از دوره‌ی مسعود غزنوی. این دورانِ ناجوانمردی‌ها و خیانت‌ها و قتل‌های نابخردانه است. همه‌ی اینها در کتاب فردوسی و بیهقی تبلور یافته است. آن‌جایی که فردوسی از مرگ نابخردانه‌ی اسفندیار و سهراب سخن می‌‌گوید، قضاوت را به خوانندگان واگذار می‌کند تا خود داوری کنند. فردوسی از مرگ سیاوش نیز افسوس می‌خورد و به نابخردی‌هایی اشاره می‌کند که چنین فاجعه‌ای را پدید آورده است.
مساله‌ی تقدیر در شاهنامه هم موضوع مهمی‌ است. آیا فردوسی جبری‌مذهب است یا برای انسان اختیار قائل است؟ این یک پرسش جدی است. طبیعی است که فردوسی به یک تقدیر کلی باور دارد. کسانی هم برای او اندیشه‌های شعوبی و اعتزالی درنظر گرفته‌اند اما حقیقت آن است که فردوسی سخنوری با تفکر جهانی است و نمی‌توان او را در جزییات محدود کرد. فردوسی با آن که تقدیر باور است اما اختیار و اراده‌ی انسان در ساختن سرنوشتش را دخیل می‌‌داند. در حالی که بیهقی چنین نیست. او هر بلایی که بر سر انسان بیاید از قضا و قدر می‌‌داند. به هر روی، من شاهنامه را کاخ بلندی می‌دانم که آجرهای آن از واژه و کلمه است. بیهقی هم همین گونه است. او می‌نویسد که می‌خواهد «تاریخ پایه‌ای» بنویسد که یاد آن تا آخر روزگار بماند. این همان سخن فردوسی است، آنجایی که می‌گوید: «پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند.»

عبداللهیان: شخصیت  بیهقی هم در دورهی غزنویان  شکل گرفت
دکتر حمید عبداللهیان سخنران بعدی این نشست بود، وی با سروده‌ای از «لیثی» سخنش را آغاز کرد و گفت: بیهقی در تاریخ خود بیت‌هایی از «لیثی» شاعر می‌آورد که می‌تواند گویای تاریخ روزگار بیهقی و نیز فردوسی باشد. بیت‌ها این‌گونه است:
کاروانی همی‌ از ری به سوی دسکره شد/ آب پیش آمد و مردم همه بر قنطره شد؛
گله‌ی دزدان از دور بدیدند چو آن/ هر یکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد؛
آن چه دزدان را رای آمد بردند و شدند/ بُد کسی نیز که با دزد همی‌ یکسره شد؛
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی/ چون توانگر شد گویی سخنش نادره شد؛
هرچه پرسیدند او را همه این بود جواب/ کاروانی زده شد کار گروهی سره شد.
همه‌ی شرایط روزگار فردوسی و بیهقی در مصرع پایانی گنجانده شده است: «کاروانی زده شد کار گروهی سره شد.»

فردوسی را از کسانی می‌دانیم که در دوره‌ی زوال سامانیان بروز کرد و شخصیت شعری او تبلور یافت و در دوره‌ی غزنویان به ثمر رسید. شخصیت بیهقی هم در دوره‌ی غزنویان  شکل گرفت و اثر هنری خود را در اواخر غزنویان پدید آورد. هر دو آنها دچار بداقبالی شدند. آنها در دوره‌ای که سخنشان خریدار نداشت، اثر خود را پدید آوردند. اگر سخن‌های‌شان را زودتر گفته بودند بی‌گمان با اقبال گسترده‌ای روبه‌رو می‌شدند. فردوسی هنگامی‌ آغاز به سرودن شاهنامه کرد که سال ۳۶۷ و دوره‌ی سامانیان بود. در این دوره دهقانان شاهنامه را می‌پسندیدند اما در سال ۴۰۰ که شاهنامه کامل شد، دهقانان قدرت خود را از دست داده بودند و غزنویان تُرکنژاد بر سر کار آمده بودند و برای ایران ارزشی قائل نبودند.
بنابراین فردوسی با بد اقبالی بزرگی مواجه شد. او را باید یکی از بداقبال‌ترین شاعران ادبیات فارسی بدانیم. بیهقی نیز در چنین شرایطی زندگی می‌کرد. در دوره‌ی محمود تحت ارشادهای بونصر مُشکان شخصیت او شکل گرفت و در دوره‌ی مسعود قدرت بسیاری یافت و در دوره‌های بعد حتا به صاحب‌دیوانی رسایل رسید اما در سال ۴۴۸ که تاریخ خود را جمع‌آوری کرد، دوره‌ی زوال غزنویان بود. در این زمان غزنویان حکومت محلی کوچکی بودند که در غزنه و هند فرمانروایی می‌کردند. پس بیهقی هم دچار بداقبالی و شرایط نامساعد روزگار شد. طبیعی است که هر دو- فردوسی و بیهقی- معتقد باشند که «کاروانی زده شد، کار گروهی سره شد.»

چرا بیهقی در کتابش به فردوسی اشاره‌ نمی‌‌کند؟
فردوسی در سال ۳۲۹ به‌دنیا آمد و در سال ۳۶۷ سرایش شاهنامه را شروع کرد. اولین نسخه‌ی شاهنامه در سال ۳۸۴ آماده شد. ولی تا سال ۴۰۰ بیت‌هایی را به شاهنامه می‌افزود. در سال ۴۰۰ یا ۴۰۱ بود که شاهنامه را به محمود تقدیم کرد اما با بی‌مهری او مواجه شد. فردوسی تا سال وفاتش تغییراتی در شاهنامه داد. بیهقی نیز در سال ۳۸۵ به‌دنیا آمد. یعنی زمانی که فردوسی ۵۶ ساله بود. در سال ۳۸۷، دو سال بعد از به‌دنیا آمدن بیهقی، محمود به پادشاهی رسید. این زمانی است که فردوسی نگارش اول شاهنامه را به پایان برده است. در سال ۴۰۸ بیهقی وارد دربار غزنویان شد. چون میان پدرش و بونصر مُشکان دوستی و رفاقتی وجود داشت. تنها ۴۰ سال پس از ورود به دربار بود که بیهقی آغاز به نگارش تاریخ خود کرد.

چرا بیهقی هیچ اشاره‌ای به فردوسی ندارد؟ گفته‌اند به‌خاطر شرایط زمانه، بیهقی تقیه می‌کرد. می‌دانیم که در دوره‌ی غزنویان واکنش شدیدی نسبت به شاهنامه وجود داشت. بیهقی در غزنه زندگی می‌کرد و از توس و نیشابور فاصله داشت. پس از درگذشت فردوسی، گسترش شاهنامه در توس و نیشابور بوده است و نیز در مناطق مرکزی ایران و ری و گرگان و مازندران. بنابراین احتمال این که بیهقی دسترسی به شاهنامه نداشته، خیلی زیاد است. البته یک احتمال این است که در قسمت اول «تاریخ بیهقی» که مفقود شده است، اشاره‌ای به فردوسی شده باشد. معمولا در کتاب‌های تاریخی اشاره‌ها یا به مناسبت درگذشت کسی است و یا وقوع حادثه‌ای. رفتن فردوسی به دربار و رنجیدن از محمود خیلی قبل‌تر از بیهقی رخ داده. پس در مقوله‌ی یادداشت‌های بیهقی قرار نمی‌گیرد اما مرگ فردوسی چنان بود که در گمنامی‌ درگذشت. ممکن است که بیهقی که در غزنه بود، از مرگ فردوسی بیخبر مانده باشد.

بیهقی رویکردی دیگر به تاریخ دارد
یک نکته‌ی دیگر که احتمال ما را تایید می‌کند، بیت‌هایی است که بیهقی در کتابش آورده است. بیهقی بسیار دوست دارد که از شعر استفاده کند. یکی از شعرهای بلندی که بیهقی در کتابش نقل می‌کند از ابوحنیفه اسکافی است. این شعر ۹۶ بیت دارد و با این بیت آغاز می‌شود: «چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار/ ز خاک تیره نماید به خلق زر عیار». بیهقی اسکافی را ستایش بسیار می‌کند و در پایان می‌گوید: «به پایان آمد این قصیده غرا چون دیبا. در او سخنان شیرین بامعنا. دست در گردن یکدیگر زده. و اگر این فاضل از روزگار فرصت یابد، در سخن موی به دو نیم شکافد و دست بسیار کس در خاک مالد.»
این توضیحات بسیار را می‌توان حمل بر دوستی کرد اما از نظر قدرت شاعری که بنگریم همه‌ی قصیده‌ی اسکافی را با یک بیت فردوسی برابر نمی‌توان دانست. سخن فردوسی بسیار فخیم‌تر از بیت‌های اسکافی است. با این حال بیهقی از فردوسی نام نمی‌برد و نام اسکافی و فرخی و عسجدی و عنصری را می‌آورد و این البته جای گله دارد. نکته اینجاست که شرایط زمانه در دوره‌ی بیهقی تعدیل شده بود. یعنی از سال ۴۰۰ که سلطان محمود شاهنامه را رد کرد، ۵۰ سال گذشته بود و دیگر غزنویان قدرتی نداشتند که بخواهند فضایی ایجاد کنند که نویسنده‌ی گوشه‌نشینی چون بیهقی جرات نکند از شاهنامه نام ببرد.
یک نمونه‌ی دیگر شعری است که بیهقی از معروفی بلخی می‌آورد. این شاعر را اصلا نمی‌‌شناسیم اما درباره‌ی او می‌گوید: «و سخت نیکو گفته است معروفی بلخی شاعر.» آنگاه شعر سخیفی از او را نقل می‌کند. این نمونهها نشان می‌دهد که سلیقه‌ی شعرپسند بیهقی متمایل به شعرهای آموزشی و اخلاقی است. این شعرها هیچ‌کدام در حد نثر بیهقی نیستند. نثر خود بیهقی بسیار فخیمتر از آنهاست. مشابهت‌های فردوسی و بیهقی در کمال‌گرایی هنری آن دو است. هر دو کسانی هستند که به کم قانع نمی‌توانند باشند؛ نه در شاعری و نه در نویسندگی. فردوسی می‌گوید که در آغاز سرودن شاهنامه تردید داشته است. دست به سفر می‌زند و با دیگران مشورت می‌کند. چون کما‌‌ل‌گرا بود. بیهقی هم می‌نویسد که نمی‌خواهد همانند دیگر مورخان، تاریخی سرسری بنویسد. برای این که بدانیم که کار او با تاریخ‌های دیگر چه اندازه تفاوت دارد کافی است که «تاریخ بیهقی» را با «تاریخ گردیزی» مقایسه کنیم. گردیزی همه‌ی «تاریخ بیهقی» را در تنها ۱۰ صفحه آورده است. این نشان می‌دهد که بیهقی رویکردی دیگر به تاریخ داشته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۲۸
رضا حارث ابادی

سبزوار شهر ارغوان های مشکبار

سبزوار شهر ارغوان های مشکبار

استاد حسین خسروجردی یکی از نویسندگان توانمند خطه سربداران است که در چند دهه اخیر با نثری فاخر و بیانی لطیف برای معرفی ارزش ها و توانمندی های شهر زادگاه خود ، دارالمومنین سبزوار ریشه فرهنگی خراسان ، در هر فرصتی که به دست آورده تلاش کرده است.
نام این نویسنده سبزواری که تا کنون کتاب های "تگرگ تاتار" و "ماه گل" از وی منتشر شده ، در کنار شماری دیگر از نویسندگان معاصر کشور در کتاب فرهنگ داستان نویسنان ایران به کوشش حسین میرعابدینی ذکر گردیده است
از جمله مطالب زیبایی که از همین نویسنده در معرفی دارالمومنین سبزوار در مطبوعات کثیرالانتشار کشور ، منتشر شده می توان به مطلبی با عنوان "سبزوار ، شهر ارغوان های مشکبار"  اشاره نمود :

سبزوار ، شهر ارغوان‌هایِ مُشکبا ر

سبزوار، تبلور عزم تاریخ و چکامه بلیغ یک فرهنگ تابناک و زایاست. این شهر شهیر، همیشه آرزوهای بزرگش همخوان یک زندگی کاملاً انسانی و تپنده بوده، و زنده زندگی کردن را یک اصل مهم برای حیات خویش می‌داند. زنده زندگی کردن مشحون یک تجربه تاریخی و عصاره فرهنگ دلاویز این بلاد کهنسال است. بلادی که حتی حماسه و شهامتش ملهم از این اصل اعلاست و همه علم و هنر و ادب و شوکتش بدان وابسته است.
اگر این ناحیت از جلال نهضت‌های بزرگش ـ چونان دفع سیطره سلوکیه و دفع سیادت اعراب و دفع بیداد تاتار ـ بر خود می‌بالد و اگر جانبازی و مقاومت مستمرش در اعصار و دوره‌ها، پاینده و جاوید است و به اسطوره‌های بزرگ دامن می‌زند، تنها به اعجاز همین اصلِ زنده زندگی کردن است.
شوخی نیست که شهری دهها بار قتل عام شود ولی هر بار او نجوای حق و عدل داشته باشد! کافی است که به اسنادی همچون تاریخ بیهق، جهانگشای جوینی توجه کنیم که چه‌سان آزمندان قدرت، حاملان قساوت و مهاجمان شریر می‌آیند و بَذرِ مرگ به چهره بیهقِ زیبا می‌افکنند.
«این خوارزمشاه ینالتیکین محمد به نواحی بیهق می‌آید و در این مدت قتل متواتر بود، هفده مرد پیش نماند و در دیه باغن همچنان و در دیه ششتمد و ربع زمنج همچنان و بعد از آن، در سَنة خَمس و خمسامئه قحط و وَبا افتاد و طعام عزیز شد.
حمزه بنِ آذرک از بَجستان بیامد و خَلق را به کشتن گرفتند از آنجا که رباط علیا‌آباد است تا بدر قصبه می‌کشتند و در قصبه سبزوارآمدند و هفت شبانه‌روز می‌کشتند!
بر اثر مقاومت چندین روزه مردم سبزوار در قبال هجوم تیمور، این سفاک خون‌ریز، نود هزار سر، از مردم بیگناه کنده می‌شود و از آن دو مناره می‌سازد تا بتوان شب‌ها چراغی بر بالای آن روشن کرد وقتی مناره‌های مخروطی آماده می‌شود روی هر یک کتبیه‌ای نصب می‌کنند و آنگاه همگی به طرف خراسان حرکت می‌کنند.
وقتی که قائم مقام، تقاجار سردار توکای شد، لشکر را به دو قسمت کرد. بخش اول به فرماندهی خود وی، راهی سبزوار شدند و پس از سه شبانه‌روز سبزوار را با جنگ گرفتند و به قتل عام پرداختند آنقدر که هفتاد هزار کشته شمارش و دفن شد. نوقان و سبزوار روز بیست‌وهشتم گرفته شد و قتل عام گردید. در دوره صفویه، شهرسبزوار مورد حمله عبدالمؤمنِ اُزبک قرار گرفت و قتل عام شد.
در تاریخ معاصر هم، این مقاومت، تنها و تنها معطوف جلوه‌های راستین عدالت و آزادی بوده آنسان که در قیام کلنل محمدتقی خان پسیان، این دروازههای مستحکم سبزوار بود که در مقابل کُنل گروپ و نیروهای مسلح او ایستادگی کرد و نگذاشت تا کلنل محمدتقی خان مغلوب استبداد شود.
آنسان که بیشتر در سال 1168 وقتی که نیروهای احمدشاه ابدالی ـ پادشاه جدید افغانستان ـ سرزمین خراسان را متصرف شد، باز این نیروهای سبزوار بودند که افغان‌ها را در این شهر شکست دادند و آنها را تا خود شهر مشهد می‌گریزانند.
این یک تکرار عبث و متداول و معمولی نیست. این جوهره ذات معنامند یک فرهنگ حماسی اعلاست. یک فرهنگ خود بوده اصیل و شفاف که در دایره عدالت و حق، نفس می‌کشیده و همیشه پناه جوی حق‌پرستان بوده است.
از زبان تاریخ می‌خوانیم که یاران یحیی‌بن زید که بیشتر آنان از مردم خراسان و بیهق بوده‌اند پس از کشته شدن یحیی آنقدر جنگیدند تا همگی شهید شدند. و بنا به تصریح تاریخ بیهق شمار علویان در بیهق زیاد بوده و نقل شده که قنبر یکی از غلامان حضرت علی(ع) در این دیار سُکنیٰ گزیده و به نام فرزند او، شادان، مسجدی در بیهق بود و به گفته یاقوت حموی در معجم‌البدان، بیشتر مردم سبزوار، روافض غلاة بوده‌اند و این درست در زمانی است که سلطان محمود انگشت در جهان کرده و از بهر قدرِ عباسیان، قَرمَطی و رافضی می‌جوید و چون درست گردد بردار می‌کشید!
اصلاً رافضی در لغت ترک کردن و وانهادن است و اطلاق آن به شیعه از آنروست که آنان رأی صحابه را در بیعت با ابوبکر و عمر رد کردند و آنسان که گفته شد مآخذ این حکایت روایتی است که در مُعجم‌البُدان آمده است و مولوی هم آن را در دفتر پنجم به شعر درآورده است:
                              کی بود بوبکر اندر سبزوار یا کلوخ خُشک اندر جویبار
مولوی در این حکایت طی عنوانی که همه شهر سبزوار را رافضی می‌داند و با صراحت تمام از کشتار مردم سبزوار به دست محمد خوارزمشاه خبر می‌دهد که در آن زمان سبزوار همچون یک اپُوزیسیون بر علیه جامعه رسمی عمل می‌کرده و در راه و مَسلکِ و اندیشه حق‌پرستانه خویش پایبند بوده‌اند:
                           شد محمد الـخ لُـغ خوارزمشاه در قَتالِ سبزوار پر پنــــاه
                           تنگشان آورد لشکرهــــای او اسپهش افتاد در قتـل عدو
چنین است تحکم حماسه پایدار مردم سبزوار که مذهب غالب آنها، همان مذهب رافضیهای غالی بود و این کلمه بنا به اعتقاد اهل سنت، نخستین بار به پیروان زیدبن علی‌بن حسین داده شده است. زید در سال 121 علیه بنی‌امیه قیام کرد و وقتی که او به بیهق وارد شد حدود صدوبیست مرد همراه وی شدند. از علمای مشهور این شهر که مُتهم به رُفْضُّ شده، امام ابوبکر احمدبن الحسینی البیهقی است و آنسان که در تاریخ بیهق آمده ابوالقاسم علی‌بن محمدبن حسین، رئیس بیهق، چهار مدرسه را در سال 414 برای چهار دسته تأسیس کرد. حنفیان، شافعیان، کرامیه و سادات که پیروان آنان معتزله (یا عدلیون) و زیدیه بوده‌اند. بعد از ساخت این مدارس، بی‌درنگ رئیس بیهق توسط سلطان محمود غزنوی فراخوانده می‌شود و به دلیل ساختن مدرسه برای شیعیان، مورد غضب قرار می‌گیرد.
این است نقل صریح تاریخ و اعتبار بی‌فتوری که بعدها در سرزمین شورانگیز خراسان رخ می‌دهد و منجر به حکومت حق‌طلبانه سربداران می‌شود. و آن صبحگاه در بیرون ده باشتین، داری نصب کردند و دستارهاو طاقیه‌ها بردار کردند و قیر و سنگ بر آن می‌زدند و نام خود را سربدار نهادند و هفتصد کس با عبدالرزاق علیه مغولان بیعت کردند و کاری نمودند که:
                  از بیمِ سنانِ سربداران تا حَشر یک تُرکِ دیگر خیمه به ایران نزدی
و شعایرشان تا بدانجا رسید که اگر سکه روی زمین می‌افتاد هیچ کس جرأت برداشتنش را نداشت تا مگر صاحبش پیدا شود و آن را بردارد. لباس همه، از فرمانروا گرفته تا مُقرّبان و نوکران از پشم گوسفند بود و همه هم یک فُرم و ساده! در خانه فرمانروا هر روز غذا به اتفاق تهیدستان صرف می‌شد و این قیام، بعد از آن همه سال، هنوز هم در خاطرة قوم ما زنده و گیراست و در فرهنگ و شعایر ما هنوز ریشه دارد شاید متداولترین واژه هر روزه این شهر، از نظر بسامد، عدل باشد و این واژه آنسان در قضاوت و شرایع به کار می‌رود که در داد و ستد. درستی فن، پُختِ مطلوبِ غذا، خوابیدن به اندازه، زیبایی‌ نگار و هزار تعبیر دیگر تنها به واژه عدل گفته می‌شود و این خوی دلپذیر! آیا همان اصل زنده زندگی کردن نیست؟
به سر تاریخ برگردیم و در ورای جبروت حماسه، ببینیم که سبزوار جلوگاه اعلای دیگری هم دارد و آن، اَدب و فَضلَش می‌باشد. ادبیان این شهر در گفت و تاریخ بیهق، تُهامه صغرا نام دارد و در این خصوص نمونه‌های برجسته چنینند:
ابوالفضل بیهقی با اثر جاودانه‌اش تاریخ بیهقی، ابوالعباس عنبری و اور را تصانیف بسیار بود. امام ابوبکر بیهقی که او را در علم حدیث ثانی نبود. ابوالمعالی امام الحرمین که بیشتر علما و محدثان خراسان و از آن جمله امام محمد غزالی، کیای هراسی و ابوالمظفر خوافی شاگرد و مرید او بوده‌اند. خواجه نظام‌الملک که مدرسه نظامیه نیشابور و بغداد را بنا کرد. ابوالحسن زید بیهقی
مشهور به فرید خراسان. او ادیب، ریاضی‌دان، فقیه و اصولی و طبیب و لغت‌شناس و حکیم و کلامی و تاریخ‌دان بود.
عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشا با شهرتی عالم‌گیر. کمال‌الدین حسین‌بن علی کاشفی که مردی عالم، شاعر، نویسنده و واعظ بود و در خدمت علیشرنوایی منزلتی بسیار داشت. ابونصرِ مُشکان که استعداد نثرنویسی را در ابوالفضل بیهقی پروراند.
ابن‌یمین شاعر بزرگ دوره مغول و سپس سربداران و از متأخرین باید از فیلسوف و شاعر کلاسیک حاج ملاهادی نام برد و نیز از مهاجر اندیشمند دکتر علی شریعتی که فخر ابدی قلم همو بود و در پویش علم و عمل، اسوة دَهر و در این جغرافیایی پُرنبوغ باید از دولت‌آبادی شهیر نام برد که در خلق اثر عظیم خود کلیدر بی‌همتاست و در پویش راه و عمل و رفتار، براستی یک سبزواری اصیل، یک آزاده بصیر است و صد البته الگوی ادبی ما سبزواری‌هاست. جفایی که امروز به این داستان‌سرای شهیر عالم می‌رود، درست شبیه آن چیزی است که در عمران و آبادی به سر سبزوار می‌آید. کلیدر معجزه ادبی روزگار ماست. باید این را باور کرد و پذیرفت.
کلیدر پشتوانه همان ادبیاتی است که بیهقی و بونصر مُشکان و ابن‌فندوق و جهانگشا به ارث گذاشته‌اند، نثر آن، یک پدیده اعلاست که از تذکرة اولیایِ عطار تا زمانه ما هیچگاه سابقه نداشته و بزرگان ادب ما، همگی آن را آفرین خوانده‌اند. زنده یاد اخوان ثالث آن را گاهان زیبایی دانسته که بوی تولستوی از آن بر می‌خیزد. شادروان احمد شاملو آن را مثل قله‌ای می‌داند که از مه بیرون شده و این میراث پراقبال، فخر ماست. فخر فرهنگ زاد بومی و ادبی ماست و یک کلام، هر شهر و دیاری به یک چیز یا یک صفت مشهور است و سبزوار بنابه تصریح تاریخ بیهق، تنها و تنها به ادبایش مشهور می‌باشد و امروز که طراوات علم منسوخ شده و هُمَّم طُلابِ ادب در مهاوی قُصور و نُقصان افتاده، هنوز در بیهق سی شخص زیادت باشد که ایشان در صناعات ادب و معرفتِ لغتِ عَرب کامل باشند و ایشان را نظم و نثر دست دهد.» (تاریخ بیهق)
در قرونی که فرهنگ و ادب ما درخشان‌ترین دوره‌های خویش را طی می‌کرد و نبوغ ایرانی در اوج خودش بود یکی از دلایل این اوج، انتخاب وزرا و سیاستمداران از میان ادبا و فضلا بود. کاری که اینک در آمریکای لاتین متداول است و سیاستمدارانشان همه از فحول ادب و ادیبانند ـ و کیست که نداند زبده‌ترین و نخبه‌ترین آنها از همین بیهق توانمند بوده‌اند، وزیر ابوالعباس العنبری منشأ مولد او قصبه سبزوار بود او را تصانیف می‌باشد. او سال‌های بسیار در ماورالنهر وزارت داشت. آنگاه استعفا خواست چون به خراسان آمد. سلطان محمود وزارت خویش بر وی عرضه کرد. قبول نکرد، سلطان فرمود تا او را حَبس کردند و در آن حبس، او را در تباهه زهر دادند. خواجه نظام‌الملک ، وزیر مشهور سلاجقه و صاحب کتاب سیاست‌نامه که در تاریخ بیهق مفصل از خانواده آنها یاد شده و همو بود که مدارس زیادی را بنیاد نهادتا بزرگانی همچون امام‌الحرمین و امام محمد غزالی در آن توانا شوند.
عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشا که در دستگاه مغول مقام وزارت داشت و کتاب او تصویرگر سیاه و مرگبار این دوران است. ابوعلی بیهقی صاحب دیوان انشاء بود در عهد سلطان مسعود و محمود. بیشتر مقام او به دارالملک غزنی بود و او را تصنیفی است بغایتِ کمال. وزیر ابوالعباس جعفربن محمدحسین وزیر سامانیان، معین الملک ابوالقاسم که نایب وزیر بود در عصر سلطان سنجر و خواجه امیرک دبیر و برادرش خواجه بونصر دبیر که عامل ری بود و وزیر سلطان و امیر اسفهسالار سیف‌الدین و او از خسروجرد بود و در نیشابور و سبزوار مساجد و عمارت و رباطهای بسیار ساخت ولی سلطان‌ محمود بر او خشم گرفت و او را بیازرد.
عمران‌طلبی و آبادخواهی این اسپهسالار نیک، اینک پس از قرن‌ها به ملازمت و عطوفت ادبای ما می‌مزد و خواسته دیرین جمعی را مطرح می‌سازد. و بدین‌گونه بر استانی شدن این ناحیت، پای می‌افشارد. کاش او را می‌فهمیدند و در می‌یافتن

حسین خسروجردی - سبزوار
منبع :مجله اینترنتی اسرار نامه سبزوار  http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۴۳
رضا حارث ابادی

آشنایی با حسین خسروجردی رمان نویس معاصر سبزوار

آشنایی با حسین خسروجردی رمان نویس معاصر سبزوار

استاد حسین خسروجردی یکی از نویسندگان پرکار معاصر سبزوار به ویژه در عرصه رمان نویسی است که از وی تا کنون چندین جلد کتاب داستان و رمان منتشر شده است.

فعالیت های وی اما تنها به نوشتن رمان های فارسی خلاصه نمی شود بلکه وی در مطبوعات ملی و محلی نیز تا کنون مقالات و یادداشت های ادبی فراوانی را منتشر کرده که عمده این مطالب در راستای معرفی تاریخ و فرهنگ دارالمومنین سبزوار شهر دیرینه های پایدار بوده است.

خسروجردی همچنین از حدود یک سال قبل به جمع نویسندگان افتخاری مجله اینترنتی اسرارنامه پیوسته و تا کنون چندین مطلب تاریخی ، فرهنگی و ادبی به قلم وی در این مجله منتشر شده است. از همین رو در اینجا مناسب است که به معرفی بیشتری از این نویسنده توانمند معاصر خراسان داشته بپردازیم . برای این منظور نگاهی می اندازیم به مطالبی که تا کنون در رسانه های مختلف برای معرفی این نویسنده سبزواری منتشر شده است :

هفته نامه سهند تبریز به سردبیری آقای عبدالله باقری حمیدی:

آقای خسروجردی و زادگاه او شهر سبزوار را چنین معرفی کرده است  ، حسین خسروجردی یکی از رمان نویسان خراسان است. زادگاه خسروجردی شهر سبزوار است . در سبزوار نویسنده ناگزیر است رمان بنویسد ، زیرا سبزوار پیشینه ی گسترده ی نثر نویسی دارد .  سرآمد تمام نثر نویسان سبزوار و ایران ، محمود دولت آبادی است . محمود دولت آبادی با رمان های کلیدر ( ده جلد ) جای خالی سلوچ ، روزگار سپری شده مردم سالخورده (3جلد ) و کلنل ، سنت پر شگوهی از رمان نویسی را در سبزوار بنیان گذاشته است .  حسین خسروجردی در همین سنت رمان می نویسد . رمان های خسروجردی رؤ الیستی هستند . نگرش تاریخی خسروجردی به رویداد های پیرامون انسان ، سبب شده ، شخصیت های بزرگ تاریخ معاضر ایران را به عنوان شخصیت رمان ،گسترش بدهد .

کتاب های حسین خسروجردی معرفی می شوند :

1- ماه گل ( داستان بلند ، نگاشته شده در سال 1368، روایتی آزاد از آمدن ارتش کرمان به سبزوار )
 2- جهان بانان ( رمان ، ضرباهنگ روزگاری است که هنوز پهلوانان نمرده اند )
 3-به نسیم عطر تو می آیم ( داستان بلندی که در حاشیهی جنگ جهانی دوم نگاشته شده )
 4-تگرگ تاتار ( رمان تاریخی ، بنفشه ای از تقویم کهنه سربداران )
5- رمانی که هنوز عنوان آن مشخص نشده و در حال ویرایش است . ( این رمان برداشت آزادی است از زندگی یکی از دانشمندان بنام از تاریخ معاصر . )
 6- کوشش پروانه آماده چاپ ( یاد داشتها و تحقیقات و کار های میدانی )

منبع: هفته نامه سهند تبریز / به قلم عبدالله باقری حمیدی سردبیر

بیوگرافی حسین خسروجردی

اهل شهرستان سبزوار و متولد 1333  (یکهزاز وسیصد وسی و سه  خورشیدی )و دارای دو فرزند است که بیشترین اوقات عمر را در همین شهر گذرانده و چند سال در تهران و اکنون به مدت 12 سال است که در مشهد زندگی می کند .

«... زندگی و گذران عمر لاجرم با تحصیل آغاز شد و در آن شهرستان پر آفتاب و سرشار از حیف که حزن خموشانه اش بسان عود سوخته می ماند ، مرا پروراند و سپس در سایه سار مهر و صیقل عواطف و دلبستگی ها و کار و ورزش و تجربه و تحصیل و مهاجرت و آرزوهای بی شمار ، مرا غلطاند و ساباند و تاباند تا آنگاه که نوشتن آموخت .
نوشتن ، همان اشتیاق نامحدودی که از ادبیات و فرهنگ و هنر جوشان و پویان روزگار ما به پا می خیزد و می کوشد تا از آن عملی هدفمند و موثر و زندگی ساز ، بسازد .
و در طیف این رنگین کمان گسترده چگونه بگویم که تحقیق و کار میدانی و تمرکز و تخیل و عشق و گرد و غبار و رنج و مسافرت و معاشرت و خستگی و وجد و اندوه ، توامان بوده و خواهد بود . تا تو را به قله و چکاد  مه بیز  رمان و داستانی برساند که مادام از تو کار و کار و رفتن و رفتن و رفتن و کوشش بی دریغ و عاشقانه می طلبد که در منطق الطیر عطار ، هدهد آن را تنها با موسیقار و روشنی جان خود به جلو برده است .
رمان ، شور زنده و آینده سازی است که در روزگار ما ، پاداش آن رنج و عشق است ، همانی که نظامی گنجوی فرموده است :
                                           سایه خورشید سواران طلب
                                           رنج خود و راحت یاران طلب


مجله اینتر نتی اسرارنامه سبزوار :

آقای حسین خسروجردی یکی از نویسندگان توانمند سبزواری است که نثر فارسی را در نهایت فخیمی زبان و درستی دستور می نویسد.
خسروجردی فقط یک نویسنده توانمند نیست. او علاوه بر آنکه هنر نویسندگی را مانند بسیاری از اهالی سرزمین بیهق در خون خود دارد ، به طور همزمان یک سبزواری عاشق هم هست.
عاشق و نه متعصب .
یک سبزواری عاشق ، که ارزش های فرهنگی و تاریخی زادگاه خود را به درستی می شناسد و بدان عشق می ورزد و البته از آن می نویسد.
متن های زیبای خسروجردی پیش از این در بسیاری از نشریات محلی خراسان و دیگر نقاط کشور منتشر شده و اغلب با استقبال سردبیران آن نشریات مواجه گردیده و به مخاطبانشان یادآوری کرده است که دارالمومنین سبزوار این شهر خوبان پارسی گو ، همچنان یکی از خاستگاه های اصلی زبان و ادبیات فارسی است و سبزواریان امروز هم مانند همیشه تاریخ ، "دُرِّ دَری" را در نهایت وقار و وزانت می نویسند. چونان خواجه ابوالفضل بیهقی پدر نثر داستانی فارسی ، چونان دکتر شریعتی که نثر مسحور کننده او در کویریاتش شعر فارسی را به سکوت و تأمل وا میدارد و البته چونان استاد محمود دولت آبادی نویسنده کلیدر بلندترین رمان زبان و ادبیات فارسی که در ارزش های ادبی آن گفتنی بسیار است...


منبع : اسرارنامه     http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۳۰
رضا حارث ابادی