ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی

سمن انجمن یادمان ابوالفضل بیهقی پدر نثر پارسی، اول آبان ماه روز ملّی ادیب شیرین سخن، تاریخ نگار منصف، حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد.

غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.
غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید... و هرکس که این نامه بخواند، به چشم خرد و عبرت اندر این نامه بنگرد، نه بدان چشم که افسانه است.
اما براستی ابوالفضل بیهقی به عنوان یکی از برجسته ترین تاریخ نگاران تمامی ادوار ایران درباره تاریخ چگونه می اندیشید؟ از منظر او، اهمیت و فایده تاریخ چه بود؟ به باور وی، رسالت تاریخ را در چه مواردی باید جستجو کرد؟ در این کوتاه سخن، بنابر آن است تا پاسخی روشن بدین پرسش ها و سوالاتی از این دست داده شود و بدین طریق از ذهن تاریخ نگر این تاریخ نگار پرآوازه، آگاهی بهتری یافت.
اول آبانماه روز ملی ادیب شیرین سخن ، تاریخ نگار منصف ،حقیقت گوی عادل و پدر نثر پارسی ابوالفضل بیهقی گرامی باد. نویسنده: رضا حارث آبادی 09122042389 -09193060873
تلگرام Rezabeyhaghi@ اینستاگرام https://www.instagram.com/beyhaghi_news/

کلمات کلیدی

تاریخ بیهقی

ابوالفضل بیهقی

اول آبان روز ملی ابوالفضل بیهقی

تاریخ بیهقی این مکتوب یال افشان جاوید

روستای حارث آباد سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی استاد مسلم نثر فارسی

رضا حارث آبادی

محمود دولت آبادی

روستای حارث آباد سبزوار

محمود دولت آبادی رمان نویس برجسته سبزواری

بیهقی

abolfazlbeyhaghi

abolfazl beihaghi

معلم شهید دکتر علی شریعتی

معلم شهید دکتر شریعتی

مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار

روستای حارث اباد سبزوار

حسین خسروجردی نویسنده معاصر تاریخ وادب فارسی

حسین خسروجردی نویسنده توانای معاصر سبزوار

حسین خسروجردی رمان نویس بزرگ سبزواری

اول آبان روز نثر فارسی و بزرگداشت ابوالفضل بیهقی در سبزوار

اول آبان ماه روز ملی ادیب شیرین سخن

رضا حارث آبادی بیهقی

روستای حارث اباد شهرستان سبزوار زادگاه ابوالفضل بیهقی

دانشگاه حکیم سبزواری

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

تمین همایش ملی بزرگداشت ابوالفضل بیهقی پدر نثر فارسی

تاریخ نگار منصف

دکتر مهیار علوی مقدم

اول آبان روز ملی نثر فارسی و بزرگداشت بیهقی

بایگانی

پیوندها

۳۷۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رضا حارث آبادی» ثبت شده است

از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم یکی آن است که به روزگار جوانی که به هرات می بود و پنهان از پدر شراب می خورد؛ پوشیده از ریحان خادم، فرود سرای خلوت ها می کرد و مطربان می داشت مرد و زن که ایشان را از راه های نبهره نزدیک وی بردندی. در کوشکِ باغِ عَدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را و آن را مزمّل ها ساختند و خیش ها آویختند؛ چنانکه آب از حوض روان شدی و به طلسم بر بام خانه شدی و در مزمّل ها بگشتی و خیش ها را تر کردی. و این خانه را از سقف تا به پای زمین صورت کردند، صورت های اَلفِیه، از انواع گردآمدن مردان با زنان، همه برهنه. چنانکه جمله آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند. و بیرون این صورت ها نگاشتند، فراخور این صورت ها. و امیر به وقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی. و جوانان را شرط است که چنین و مانند این بکنند.

و امیر محمود هرچند مُشرفی داشت که با این امیر فرزندش بودی پیوسته، تا بیرون بودی با ندیمان و انفاسش می شمردی و اِنها می کردی. مقرّر بود که آن مشرف در خلوت جای ها نرسیدی. پس پوشیده بر وی مشرفان داشت از مردم چون غلام و فرّاش و پیرزنان و مطربان و جز ایشان که بر آنچه واقف گشتندی، بازنمودندی تا از احوال این فرزند هیچ چیز بر وی پوشیده نماندی. و پیوسته او را به نامه ها مالیدی و پندها می دادی که ولیعهدش بودی و دانست که تخت ملک او را خواهد بود. و چنانکه پدر بر وی جاسوسان داشت پوشیده، وی نیز بر پدر داشت هم از این طبقه؛ که هر چه رفتی بازنمودندی. و یکی از ایشان نوشتَگینِ خاصّه خادم بود که هیچ خدمتگار به امیر محمود از وی نزدیک تر نبود. و حرّه ختّلی عمّتش خود سوخته او بود.

پس خبر این خانه بصورت اَلفِیه سخت پوشیده به امیر محمود نبشتند و نشان بدادند که چون از سرای عدنانی بگذشته آید، باغی است بزرگ، بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ و بر کران حوض از چپ این خانه است. و شب و روز بر دو قفل باشد زیر و زِبَر و آن وقت گشایند که امیر مسعود به خواب آنجا رود و کلیدها بدست خادمی است که او را بشارت گویند.

و امیر محمود چون بر این واقف گشت وقت قیلوله به خرگاه آمد و این سخن با نوشتگینِ خاصّه خادم بگفت و مثال داد که فلان خیلتاش را ـ که تازَنده ای بود از تازندگان که همتا نداشت ـ بگوی تا ساخته آید که برای مهمّی او راه به جائی فرستاده آید تا بزودی برود و حال این خانه بداند و نباید که هیچ کس برین حال واقف گردد.

نوشتگین گفت: فرمانبردارم. و امیر بخفت و وی به وثاق خویش آمد و سواری از دیوسواران خویش نامزد کرد با سه اسب خیارِه خویش و با وی بنهاد که به شش روز و شش شب و نیم روز به هرات رود نزدیک امیر مسعود سخت پوشیده.

و به خطّ خویش ملطّفه ای نبشت به امیر مسعود و این حال ها باز نمود و گفت: پس از این  سوارِ من، خیلتاش سلطانی خواهد رسید تا آن خانه را ببیند، پس از رسیدن این سوار به یک روز و نیم. چنانکه از کس باز ندارد و یکسر تا آن خانه می رود و قفل ها بشکند. امیر این کار ار سخت زود گیرد چنانکه صواب بیند.

و آن دیو سوار اندر وقت تازان برفت. و پس کس فرستاد و آن خیلتاش را که فرمان بود بخواند. وی ساخته بیامد. امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نماز پیشین بکرد و فارغ شد. نوشتگین را بخواند و گفت: خیلتاش آمد؟

گفت: آمد. به وثاق نشسته است.

گفت: دویت و کاغذ بیار.

نوشتگین بیاورد و امیر به خطّ خویش گشادنامه ای نبشت برین جمله: « بِسمِ اللهِ الرَّحمانِ الرَّحیم. محمود بن سَبکتَکین را فرمان چنان است این خیلتاش را که به هرات به هشت روز رود. چون آنجا رسد یکسر تا سرای پسرم مسعود شود و از کس باک ندارد و شمشیر بر کشد و هر کس که وی را از رفتن باز دارد، گردن وی بزند. و همچنان به سرای فرود رود و سوی پسرم ننگرد و از سرای عدنانی به باغ فرود رود و بر دست راست باغ حوضی است و بر کران آن خانه ای بر چپ. درون آن خانه رود و دیوارهای آن نیکو نگاه کند تا بر چه جمله است و در آن خانه چه بیند و در وقت بازگردد، چنانکه با کس سخن نگوید و به سوی غزنین بازگردد. و سَبیلِ قُتلُغ تَگین، حاجبِ بهشتی آن است که برین فرمان کار کند اگر جانش را بکارست و اگر محابائی کند، جانش برفت. و هر یاری که خیلتاش را بباید داد، بدهد؛ تا بموقع رضا باشد و بِمَشَّیۀِ اللهِ و عَونِه و السَّلام.»

این نامه چون نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند و آن گشاد نامه را مهر کرد و به وی داد و گفت: چنان باید که به هشت روز به هرات روی و چنین و چنان کنی و همه حال های شرح کرده معلوم کنی و این حدیث پوشیده داری.

خیلتاش زمین بوسه داد و گفت "فرمانبردارم" و بازگشت.

امیر نوشتگین خاصه را گفت: اسبی نیک رو از آخور، خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم.

نوشتگین بیرون آمد و در دادن اسب و سیم و به گزین کردن اسب روزگاری کشید و روز را می بسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند و به خیلتاش بدادند و وی برفت تازان.

و آن دیو سوار نوشتگین چنانکه با وی نهاده بود، به هرات رسید و امیر مسعود بر ملطّفه واقف گشت و مثال داد تا سوار را جائی فرود آوردند. و در ساعت فرمود که تا گچگران را بخواندند و آن خانه سپید کردند و مهره زدند که گوئی هرگز بر آن دیوارها نقش نبوده است. و جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند و کس ندانست که حال چیست.

و بر اثر این دیو سوار، خیلتاش در رسید؛ روز هشتم چاشتگاه فراخ و امیر مسعود در صفّه عدنانی نشسته بود با ندیمان. و حاجب قُتلُغ تَگینِ بهشتی نشسته بود با دیگر حُجّاب و حَشَم و مرتبه داران. و خیلتاش در رسید و شمشیر برکشید و ودَبّوس در کَش گرفت و اسب بگذاشت. و در وقت قتلغ تگین بر پای خاست و گفت چیست؟

خیلتاش پاسخ نداد و گشاد نامه بدو داد و به سرای فرود رفت. قتلغ تگین گشادنامه را بخواند و به امیر مسعود داد و گفت: چه باید کرد؟

امیر گفت: هر فرمانی هست بجای باید آورد.

و هزاهز در سرای افتاد. و خیلتاش می رفت تا به در آن خانه و دبّوس در نهاد و و هر دو قفل بشکست و در خانه بازکرد و در خانه رفت. خانه ای دید سپید پاکیزه مهر زده و  جامه افکنده. بیرون آمد و پیش امیر مسعود زمین بوسه داد و گفت: بندگان را از فرمانبرداری چاره نیست و این بی ادبی بنده به فرمان سلطان محمود کرد و فرمان چنان است که در ساعت که این خانه بدیده باشم، بازگردم. اکنون رفتم.

امیر مسعود گفت: تو به وقت آمدی و فرمان خداوند سلطان، پدر را به جای آوردی. اکنون به فرمان ما یک روز بباش، که باشد که به غلط نشانِ خانه بداده باشند تا همه سرای ها و خانها به تو نمایند.

گفت: فرمانبردارم. هرچند بنده را این مثال نداده اند.

و امیر برنشست و به دو فرسنگی باغی است که بیلاب گویند، جائی حصین که وی را و قوم را آنجا جای بودی و فرمود تا مردم سرای ها جمله آنجا رفتند و خالی کردند و حرم و غلامان برفتند. و پس خیلتاش را قتلغ تگین بهشتی و مشرف و صاحب بَرید گرد همه سرای ها برآوردند و یک یک جای بدو نمودند تا جمله بدید و مقرّر گشت که هیچ خانه نیست بر  آن جمله که انها کرده بودند. پس نامه ها نبشتند بر صورت این حال و خیلتاش را ده هزار درم دادند و بازگردانیدند. و امیر مسعود به شهر باز آمد.

و چون خیلتاش به غزنین رسید و آنچه رفته بود به تمامی بازگفت و نامه ها نیز بخوانده آمد، امیر محمود گفت: برین فرزند من دروغ ها بسیار میگویند." و دیگر آن جست و جوی ها فرا بُرید.

بیهقی، محمد بن حسین ـ ابوالفضل، تاریخ مسعودی(بیهقی)، دوره سه جلدی، خلیل خطیب رهبر(به اهتمام)، تهران: مهتاب، 1383(چاپ نهم) ج1، صص 172 ـ 176

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۵۸
رضا حارث ابادی

 ماهیت زبان در تاریخ بیهقی بر اساس داستان «افشین و بودلف»

تاریخ بیهقی از جمله تک آفرینش‌های ادبی و تاریخی زبان فارسی است که به رغم اهمیتش مورد بررسی جدید جامع علمی ـ ادبی قرار نگرفته و تعهد نویسنده به امر واقع و حقیقت پژوهی وی و همراه با اندیشه جزء گرایانه و استقرائی، اثرش را به شاهکاری تاریخی بدل کرده است. جنبه دیگر این اثر، نو اندیشی ادبی آن است که با وجود سودای پرهیز از تعصب، تحریف و دروغ پردازی نویسنده، از جنبه نوشتاری آن نکاسته است.
این مجموعه، در برگیرنده سلسله وقایع معین تاریخی همراه با جزئیات است که جنبه روایی اثر را به بافتی داستانی بدل ساخته و علت این امر، پیش از هر چیز ماهیت زبان نویسنده در استفاده از سه ابزار مهم روایی (Narrative) گفتگو و توصیف نظری و نشان دادن است. بیهقی به عنوان نویسنده‌ای واقعگرا (مورخ)، گاهی برای تفهیم بیشتر موضوع یا تشریح اهداف آرمانگرایانه خود، به بیان جزئیات از طریق حکایتی تمثیلی یا واقعی می‌پردازد. از این رو، چهارچوب روایی اثر او، بیشتر چند ساختاری و ساختار در ساختار (Frame story) می‌شود که ترکیبی از روایت اصلی تاریخی و روایتهای خردتر (حکایت تمثیلی) و در واقع، همان الگوی داستان‌پردازی شرقی است (یاری، منوچهر؛ 1374؛ ص 21) که بیهقی در ترسیم حوادث تاریخی عصرش از آن بهره برده است.
در این مجال، ماهیت زبان نویسنده در داستان‌پردازی، بر اساس داستان معترضه «افشین و ابودلف» مورد بررسی قرار می‌گیرد تا ارزش هنر نوشتاری او نشان داده شود.

عناصر داستانی
درونمایه اصلی این داستان «دروغ مصلحت‌آمیز» است که سبب نجات بی گناهی از اعدام می‌شود. این خرده روایت، در تأیید داستان کلان یا اصلی «ابوبکر حصیری» و رهایی او و پسرش از مجازات سلطان مسعود غزنوی و خواجه احمد حسن میمندی وزیر با میانجیگری «بونصر مشکان» روایت شده است که حول نحوه برخورد با بزرگان می‌چرخد. (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ صص 226-216)
شروع داستان، بافتی سوررئالیستی دارد: محرک اصلی داستان یک احساس اضطراب و ترس درونی بین دو شخصیت است که اولی قهرمان و دومی از اشخاص درجه دوم داستان به شمار می‌آید. (تله پاتی)
شخص محوری داستان، پس از برخورد و کشمکش با نیروهای متضاد به نقطه فاجعه (رها کردن بی گناه) می‌رسد تا داستان به فرود طبیعی خود برسد.
برای روشن‌تر شدن بحث، خلاصه داستان ذکر می‌شود:
قهرمان داستان، فردی به نام «احمد بن‌ابی‌داود»، وزیر «معتصم»، خلیفه عباسی است. وی به‌دنبال یک بیتابی شبانه، سراسیمه به درگاه خلیفه می‌رود تا سبب را جویا شود. امیر نیز که به حالت او (اضطراب) دچار است، سخت در انتظار او به سر می‌برد. پس از پرس و جو، روشن می‌شود که خلیفه، ابودلف (سردار عرب) را به افشین (سردار ایرانی خود) سپرده است. علت این امر، درخواست فرد اخیر از خلیفه برای انتقام ستاندن از وی است و سبب اجابت از سوی خلیفه، از بین بردن شورش «بابک خرمدین» توسط افشین است.
احمد وزیر، جوانمردانه خلیفه را از این فرمان منع می‌کند، خلیفه که دست خود را از بازگرداندن شرایط کوتاه می‌بیند، دست به دامان وزیر می‌شود و از او می‌خواهد به هر تدبیری مانع از ریختن خون بودلف شود. او سراسیمه به خانه افشین می‌رود تا با خواهش، او را از کشتن بی گناه باز دارد. علی‌رغم خواهش و تمنا و خواری کشیدن فراوان و وعده‌ها و نصیحتها، موفق به راضی کردن او نمی‌شود. و در آخر با طرح دروغی مصلحتی، مبنی بر اینکه فرمان خلیفه است که خون ناحق بودلف ریخته نشود، افشین را منصرف می‌کند و خود روانه درگاه خلیفه می‌شود.
در ادامه، افشین با خشم به درگاه می‌رود تا علت فرمان را جویا شود. خلیفه غافلگیر شده، با رضایت قلبی، دروغ وزیر را تصدیق می‌کند و او دست خالی از درگاه خارج می‌شود. زمانی که خلیفه سبب این پیغام ناگزارده را از وزیر جویا می‌شود، او در پاسخ می‌گوید: «یا امیرالمؤمنین، خون مسلمانی ریختن نپسندیدم و مرا مزد باشد و ایزد تعالی بدین دروغم نگیرد.» (همان، ص226)
داستان، حول محورهایی چون نابرابری ریشه‌دار عرب و عجم، خونریزی ناحق، بی ارادگی خلفای عباسی (در بعد تاریخی) جدال آزادیخواهی و زیاده‌طلبی، دروغ مصلحت‌آمیز و ... می‌چرخد.
داستان در زمان گذشته روایی، به صیغه ماضی، آغاز و در همان زمان پایان می‌یابد. علت این امر، نقل آن، توسط بیهقی با دو واسطه «اسماعیل بن‌شهاب» و «احمد بن‌ابی‌داود» قهرمان راوی است. به عبارتی دیگر بیهقی داستان را از زبان قهرمان داستان روایت می‌کند.
زبان داستان چنان احساسی از عملی با واسطه می‌آفریند که ذهن را مسحور می‌کند. حرکتهای فیزیکی قهرمان ـ راوی در برابر نیروی منفی داستان که متضمن خشونت و جاه طلبی مهار نشدنی شخصیت منفی آن است، پرسشها، اعتراضها و تغییر لحن‌های حیرت‌انگیز قهرمانان که متن را تا پایان، نفوذناپذیر می‌نماید، سبب کشاندن مخاطب به درون این زور آزمایی است.
در پیرنگ داستان، چینش موقعیتهای مرتبط داستان در کنار یکدیگر و نحوه تمرکز یافتن خواننده روی موقعیتهای ایجاد شده (Situation) قابل توجه است، چرا که سبب ساخته شدن یک کل می‌شود تا در ذهن او با هم متحد و تبدیل به یک عمل واحد شود. اولین پرسشی که در صحنه های آغازین پیش می‌آید این است که «چه پیش آمده است؟» همان چیزی که دغدغه شخص محوری نیز هست و سپس به دیگر شخص داستان (خلیفه)، که خود از عوامل ایجاد حادثه است، سرایت می‌کند. از آشکار شدن موضوع (سپرده شدن «بودلف» به «افشین» برای انتقام ستاندن) بحث مهم دیگری پیش می‌آید که پرسش از «سرنوشت» شخص مهم بازی «بودلف» است. این حادثه با کنشهای متوالی راوی که همراه با هیجان ترس و اضطراب است، به داستان سرعت و پویایی (Dynamic) می‌بخشد.
در این داستان، اشخاص فرعی‌تر، عمدتاً در خدمت هدایت توجه مخاطب به مهم‌ترین یا پر معناترین جنبه ها در شخصیت اصلی‌تر نیستند، هر کدام از آنها به موقعیت خودشان تعلق دارند که مانند موقعیت سه شخص اصلی (راوی، افشین و ابودلف) توجه ما را به سمت پرسشهای پی در پی جلب می کنند، همچون خلیفه که اهرم اصلی کنش راوی در جلوگیری از حادثه اعدام بودلف است.
حرکت کلی داستان (Movement) از جزء به کل است. معرفی و توصیف قهرمانان، به جز مواردی که از قول اشخاص دیگر مانند خلیفه انجام می‌شود (معرفی افشین و بودلف در صحنه دوم داستان) بیشتر از راه کنش مستقیم خود آنهاست.
کاربرد جملات کوتاه در متن، خصوصاً از همان آغاز، سبب خلق فضای پر اضطراب داستان و حفظ این هیجان تا پایان آن که فرودی طبیعی است، شده و پرسشهای قهرمان ـ راوی به این فضا قوت بخشیده است.
بافت این متن روایی، بیشتر به یکی از انواع نمایشنامه (Dram)شبیه است که در آن سناریو بر اساس یک داستان یا یک ماجرای از پیش تعیین شده، توسط یک گوینده یا یک نویسنده، تنظیم شود و منظور از بحث درام در تاریخ بیهقی همین نوع است که حالتی روایی نیز دارد. (مکی، ابراهیم؛ 1366؛ صص33-32)
در این درام گونه، دو نوع توصیف بیرونی اشخاص و وقایع و توصیف درونی قهرمانان به‌کار رفته است. راوی ـ قهرمان، بیشتر نقاط حساس داستان را نقل می‌کند. از این نظر، بافت متن به بافت داستان پهلو می‌زند تا درام. چرا که در نوع اخیر، توصیف اعمال و وقایع، بایستی از طریق کنش مستقیم اشخاص و عناصر باشد، نه توصیف کنشها توسط راوی. از سویی دیگر این داستان فاقد زمینه سازی و مقدمه است، چنان که علت اصلی حادثه ـ کینه توزی افشین به بودلف ـ در آغاز آن نیامده است و تا پایان نامعلوم می‌ماند. آنچه تحت‌عنوان انگیزه این کار بیان شده، از زبان یکی از اشخاص داستان (خلیفه) است، بی‌آنکه زمینه‌ای برای آن در متن وجود داشته باشد. به بیانی دیگر داستان از میانه روایت شده است (Inmedias res)1. علت امر نیز تلخیص و پرهیز از اطناب است. آنچه گاهی متن را تا آستانه درام پیش می‌برد، مقوله استفاده از ابزار زبانی راوی (روایت) و قهرمانان (گفتگو) و تنظیم صحنه‌ها و توالی آنها و حفظ پرسشها تا پایان آن است.

کلام و زبان دراماتیک
در مجموع، حدود دوازده صحنه متوالی و مجزا در این داستان درام‌گونه وجود دارد که به ترتیب:
1. صحنه بی قراری احمد (راوی) در خانه.
2. درخواست از خدمتکاران جهت زین کردن اسب و گفتگو با غلام خاص و حرکت به سوی درگاه خلیفه.
3. ورود به درگاه و بار خواستن از حاجب خاص و گفتگوها.
4. دیدار با خلیفه و آگاهی از حادثه پیش آمده و رایزنی با او، جهت چاره جویی و حرکت به سوی خانه افشین.
5. در خواست ورود به منزل افشین و رویارویی با حاجبان او.
6. رویارویی با افشین (تنه اصلی متن) و حرکت به سوی درگاه.
7. ورود به درگاه و بار خواستن.
8 . دیدار با خلیفه و بیان حوادث پیش آمده.
9. ورود افشین به دربار و سوال و جواب با خلیفه و اعتراض به حکم او و بازگشتن.
10. باز خواست خلیفه جهت پیغام ناگفته گزاردن و پاسخ او.
11. رفتن حاجب به خانه افشین جهت باز گرداندن ابودلف.
12. سپاسگزاری بودلف از احمد (پایان داستان).
بی‌قراری مورد نظر راوی در همان سطور اولیه متن ـ که در صحنه اول بیشتر دیده می‌شود ـ به یاری جملات کوتاه فعل دار متوالی القا می‌شود. این حس از طریق کندی گذر زمان و لحظات نشان داده می‌شود.
بیهقی به‌سادگی می‌توانست کندی گذر زمان را با چند جمله گزارشی روایت کند، در حالی که به یاری جملات کوتاه فعل دار، تمام مدتی را که لازم است تا احمد وزیر (قهرمان) به درگاه خلیفه برسد، جزء به جزء روایت می‌کند. ذکر اتفاقات ریز بی‌شمار در این پاره متن و این لحظه کوتاه و نیز شرح و بسط آن به این اصل کمک می‌کند. نمایش این لحظات کند و اضطراب‌انگیز، پیش شرط خلق آن فضا و حس مورد نظر نویسنده است. همچنین صحنه کاملا عینی توصیف شده و «نشان دادن» و «کنش عینی» و مستقیم قهرمان، امتیاز هنری دیگر این بخش است.
ـ «یک شب... بیدار شدم و هر چند حیلت کردم خوابم نیامد و غم و ضجرتی سخت بزرگ بر من دست یافت که آن را سبب هیچ ندانستم. با خود گفتم: چه خواهد بود؟ آواز دادم غلامی که به من نزدیک بود... نام وی سلامه، گفتم: بگوی تا اسب را زین کنند. گفت: ای خداوند نیم‌شب است، فردا نوبت تو نیست و... خلیفه بار نخواهد داد...، خاموش شدم که دانستم راست می‌گوید، اما دلم گواهی می‌داد که گفتی کاری افتاده است. برخاستم و آواز دادم به خدمتکاران... به گرمابه رفتم و دست و روی بشستم... بیامدم و جامه در پوشیدم و خری که زین کرده بودند بر نشستم و براندم و البته ندانستم که کجا می‌روم...» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص225)
شرح و توضیح جزء به جزء کنشهای قهرمان، تنها انتظار را القا می‌کند و از سوی دیگر، ناآرامی او را که درواقع، ناآرامی مورد نظر نویسنده است. مهم‌ترین نکته در این میان، فراوانی تعداد افعال است. این فعلها در ظاهر، پرسشی را که در ذهن قهرمان و به تبع آن، در ذهن خواننده شکل گرفت پاسخ نمی‌دهند و بر اضطراب او نیز می‌افزایند؛ و این اولین هنر نوشتاری بیهقی در این متن است.
در صحنه رویارویی احمد با خلیفه، سرعت متن رو به تندی می‌رود و این سرعت تا پایان داستان حفظ می‌شود. در این راستا از حرف ربط «و» به ندرت استفاده شده تا ضرباهنگ آن جملات تند باشد:
«حاجب نوبتی... گفت: درآی. در رفتم، معتصم را دیدم. سخت اندیشمند و تنها و به هیچ شغل مشغول نه. سلام کردم، جواب داد. گفت: یا اباعبدالله چرا دیر آمدی؟ که دیری است که ترا چشم می‌داشتم‌... گفتم: یا امیرالمؤمنین! من سخت پگاه آمده‌ام و پنداشتم که خداوند به فراغتی مشغول است. و به گمان بودم از بار یافتن و نا‌یافتن. گفت: خبر نداری که چه افتاده است؟ گفتم: ندارم. گفت: انالله و اناالیه راجعون. بنشین تا بشنوی.» (همان؛ ص226)
در این صحنه نویسنده از زبان یکی از قهرمانان (خلیفه)، با بازگشتی به گذشته (Flash back) حوادث پیش آمده را بیان و دو شخص محوری داستان (افشین و بودلف) را معرفی می‌کند.
نکته جالب دیگر در این داستان، استفاده از جملات کوتاه فعل دار متوالی است که این بار تاثیر عکس داده است. به این معنا که مبین تندی گذر زمان است. خصوصاً که «عملی» که سبب رهایی محکوم شود، نتیجه نمی‌دهد: به این معنا که تغییری در وضعیت او رخ نمی‌دهد، درست مثل اینکه هیچ کاری انجام نشده است. در این راستا، نویسنده با شرح و بسط جزئیات کنشی قهرمانان، استفاده از خودگویی‌های راوی (جملات معترضه روایی)، استفاده فراوان از حرف «و»، چنان صحنه رویارویی احمد با افشین را کشدار و طولانی روایت می‌کند که گویی خیلی بیش از اینها طول کشیده است. تنها با چنین شیوه روایتی است که نویسنده می‌تواند استخفاف حقیقی افشین را در صحنه‌ای رقتبار ترسیم نماید و بر اهمیتش تاکید کند و آن را در ذهن خواننده پا بر جا سازد:
ـ «چون چشم افشین بر من افتاد سخت از جای بشد و از خشم زرد و سرخ شد و رگها از گردنش برخاست... صبر کردم و حدیثی در پیوستم تا او را بدان مشغول کنم، از پی آنکه نباید سیاف را گوید: شمشیر بران. البته سوی من ننگریست. فرا ایستادم. از طرزی دیگر سخن در پیوستم ستودن عجم را... و عجم را بر عرب شرف نهادم... از بهر بودلف را تا خون وی ریخته نشود. و سخن نشنید. گفتم: یا امیر... من از بهر قاسم عیسی را آمدم تا بار خدایی کنی و او را به من بخشی... به خشم و استخفاف گفت: نبخشیدم و نبخشم که او را امیر‌المؤمنین به من داده است... بار دیگر کتفش بوسه دادم. اجابت نکرد و باز به دستش آمدم و بوسه بدادم، بدید که آهنگ زانو دارم که تا ببوسم...» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص224)
بحث دیگر، کاربرد مکالمات (Dialogue) مستقیم شخصیتهای داستان است که سبب گسترش پیرنگ داستان شده است. این مکالمات، صرف‌نظر از خودگویی راوی، از یک شخصیت شروع می‌شود و با گفتگوی شخصیت دیگری قطع می‌شود. این رویه نیز، سبب نزدیکی فضای داستان به بافت نمایشنامه شده است:
«چون افشین .... بشنید، گفت: این پیغام خداوند به حقیقت می گزاری؟ گفتم: آری، هرگز شنوده‌ای که فرمانهای او را برگردانیده‌ام؟ و آواز دادم قوم خویش را ... مردی سی و چهل اندر آمدند مزکی و معدل از هر دستی. ایشان را گفتم: گواه باشید که من پیغام امیرالمؤمنین معتصم می‌گزارم ...... پس گفتم: ای قاسم! تندرستی؟ گفت: هستم. گفتم: هیچ جراحت داری؟ گفت: بندارم. کسهای خود را نیز گفتم: گواه باشید که تندرست است، سلامت است. گفتند: گواهیم ...» (همان؛ ص223)
ذکر قیدهای حالت مکالمه شخصیتها با عباراتی نظیر «به لطف»، «به چشم»، «با تلطف»، «به شورای» و ... نیز به اجرای ذهنی آنها کمک می‌کند.
خودگویی راوی (مکالمه (حدیث) با نفس) که حدود سیزده بار آورده شده است، نکته قابل توجه دیگری است که ضمن ارائه اطلاعات لازم در مورد صحنه ها و اشخاص و توصیف روایی او، به‌گونه‌ای سبب کند شدن روند حرکت داستان می شود. (شهریاری، خسرو؛ 1365؛ ص34) در نمونه زیر اعتقاد راوی درباره «عجم» در حدیث نفس او آمده است:
ـ «از طرزی دیگر سخن پیوستم ستودن عجم را که این مردک از ایشان بود ـ و از زمین اسروشنه بود ـ و عجم را شرف بر عرب نهادم هر چند دانستم که آن بزهی بزرگ است و لکن از بهر بودلف تا خون وی ریخته نشود.» (بیهقی، ابوالفضل؛ 1373؛ ص226)
همچنین نثر و نحوه بیان این مکالمات به اقتضای عصر قهرمانان (گویندگان آنها) نیز قابل توجه است. «از آنجا که هدف کلام دراماتیک، گفتن برای به اجرا درآمدن است و نیز از آنجا که ماهیت این نوع کلام، زبان اشخاص است که خود حرف می زنند، دارای ویژگی و بافتی است که در زندگی روزمره به کار می‌رفته است.» (داوسن، س. و.؛ 1377؛ ص43)
از این رو، اجزاء این گفتارها، اجزاء کلام عادی عصر نویسنده است، آن هم از نوع درباری‌اش. بحث نهایی که اصولاً به تکنیک درام مربوط می‌شود و متن حاضر دارنده این مشخصه است، «کشش» است؛ که از طریق پیش آمدن سؤال در هر صحنه و یافتن پاسخی برای آن در صحنه بعد، ایجاد شده است. (همان؛ ص100) به همین دلیل تمام صحنه‌های این داستان دارای «اوج» و «فرود» است. این شیوه بیشتر به یک صدای درونی کنترل شونده (جیکنز، ویلیام؛ 1364؛ ص93) در متن می‌ماند که موتیووار (Motive) تکرار می شود و به بار احساسی داستان می‌افزاید:
ـ چه پیش آمده است؟ (پرسش درونی راوی)
ـ آیا بودلف به قتل رسیده است؟
ـ آیا تدابیر احمد وزیر پس از مشورت با خلیفه سودمند خواهد بود؟
ـ چه عاملی سبب بازداشتن افشین از کشتن بودلف می‌شود؟
ـ عکس العمل خلیفه نسبت به دروغ احمد وزیر چیست؟
ـ عکس العمل خلیفه در برابر اعتراض افشین چیست؟
ـ پاسخ خلیفه چه خواهد بود؟
ـ احمد وزیر چه توجیهی برای دروغش خواهد داشت؟
این نکته (پرسش‌دار بودن هر مرحله یا هر صحنه) از عوامل نفوذناپذیری متن نیز هست و سبب تحکیم عامل کشش متن و کشاندن خواننده تا پایان آن است؛ که بیشتر ناشی از لحن راوی است و «طعن دراماتیک» خوانده می‌شود. (داوسن، س. و.؛ 1377؛ ص29)
پایان سخن اینکه: عوامل یاد شده بیش از آنکه از تخیل نویسنده نشئت بگیرد، ناشی از تهمیداتی است که نویسنده در جهت مؤثرتر کردن آن به کار برده است. ضمن اینکه به نظر نگارنده، تمام بخشهای تاریخ بیهقی به شیوه حاضر قابل بررسی است.

فهرست مآخذ:
1. تاریخ بیهقی؛ بیهقی، ابوالفضل؛ به کوشش خلیل خطیب رهبر؛ ج یکم؛ تهران، مهتاب؛ 1373.
2. ادبیات فیلم؛ جیکنز، ویلیام؛ ترجمه محمدعلی احمدیان و شهلا حکیمیان؛ تهران؛ سروش؛ 1364.
3. درام؛ داوسن، س. و، ترجمة فیروزه مهاجر؛ تهران؛ مرکز؛ 1377.
4. ده جستار داستان نویسی؛ سناپور، حسین؛ تهران؛ نشر چشمه؛ 1378.
5. کتاب نمایش؛ شهریاری، خسرو؛ تهران؛ نشر امیر کبیر؛ 1365.
6. شناخت عوامل نمایش؛ مکی، ابراهیم؛ تهران؛ سروش؛ 1366.
7. واژه نامه هنر داستان نویسی؛ میرصادقی، جمال و میمنت؛ تهران؛ کتاب مهناز؛ 1377.
8‌. ساختار درام ایرانی (فصلنامه نقد سینما شماره 5)؛ یاری، منوچهر؛ تابستان 74.

پی‌نوشت:
1. این اصطلاح و تمام معادلهای لاتین موجود در متن، برگرفته از کتاب واژه نامه هنر داستان نویسی (جمال و میمنت میر صادقی) است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۱۳:۳۴
رضا حارث ابادی

اهمیت تاریخ بیهقی بر هیچ کس پوشیده نیست و تاثیر آن بر متون بعد از خود گواهی صادق بر ارزشمندی این کتاب است.

کتابی که با ظهور خود سبکی جدید در نثر فارسی بنا نهاد که گذشت زمان نه تنها از اهمیت آن نکاسته؛ بلکه بر شکوه و عظمت آن نیز افزوده است. تاریخ بیهقی آیینه تمام نمای دوران خود است که می تواند قواعد مملکت داری؛ شهرسازی؛ سطح زندگی مردم؛ طبقات اجتماعی؛ فرهنگ جامعه؛ اوضاع دربار و دیوانها؛ آداب و سنت های رایج در جامعه؛ جهان بینی مردم و حتی خصوصیات اخلاقی و شخصیت شناسی هر یک از چهره های تاریخی را در آن مشاهده کرد.

دقت بیهقی در بیان جزییات و توصیف وقایع تا به حدی بوده که احساس می شود هر کس به جز بیهقی در آن صحنه ها حاضر بود؛ نمی توانست آنها را-بدان گونه که او دیده و بیان کرده- به تصویر درآورد. نکته قابل توجه اینکه بیهقی در برخی از رویدادها خود شاهد ماجرا نبوده و آنها را از زبان افراد ثقه نقل می کند اما این وقایع در فضای کلی تاریخ هیچ تفاوتی با آنچه او به چشم خود دیده؛ ندارد و این بیانگر هنرمندی بی نظیر بیهقی است. هدف اصلی این تحقیق پاسخگویی به این سؤال است که راز ماندگاری تاریخ بیهقی در ادبیات فارسی چیست و تلاش شده است تا پاسخ به این سؤال به گونه ای از میان نکات و مطالب تاریخ بیهقی بازگو شود. چهار عامل مهم در ماندگاری تاریخ بیهقی عبارتند از:

الف) زبان بیهقی:

از دلایل مهم ماندگاری بیهقی در ادبیات فارسی نوع زبانی است که او برای برقراری ارتباط با خواننده به کار می گیرد. زبانی ساده و صمیمی که تاثیری شگرف دارد و همه را با خود همراه می کند به گونه ای که خواننده بیهقی به حسنک وزیر به دیده احترام می نگرد و از سعایت و زعارت بوسهل زوزنی چنان به ستوه می آید گویی به او هم از بوسهل بد آمده است.

زبان بیهقی آدمی را متقاعد می کند که او جز راست نمی گوید همچنان که بعد از توصیف ناساختگی بوسهل با مردم ادامه می دهد: وی برفت و آن قوم که محضر ساختند رفتند و ما را نیز می بباید رفت که روز عمر به شبانگاه آمده است و من در اعتقاد این مرد سخن جز نیکویی نگویم که قریب سیزده و چهارده سال او را می دیدم در مستی و هشیاری و چیزی نگفت که از آن دلیل توانستی کرد بر بدی اعتقاد وی. من این دانم که نبشتم و بر این گواهی دهم در قیامت. (ص60)

در زبان بیهقی دلسوزی خاصی نهفته است و لحن کلام او در هر رویدادی با آن تناسب دارد. عنان کلام را در اختیار دارد و چون آنگونه که هست سخن می گوید نیازی به تکلف ندارد. نکته ای که با زبان او آمیختگی خاص دارد پند و اندرزگویی است و در این کار تا جایی پیش می رود که بیهقی در سیمای یک واعظ جلوه می کند. او العفو عند القدره را می ستاید و اذا ملکت فاسجع را توصیه می کند و معتقد است که بوسهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش کرد به مکافات نه بوسهل ماند و نه حسنک. (ص90)

در پایان کار علی حاجب می گوید: این است حال علی و روزگارش و قومش که به پایان آمد و احمق کسی باشد که دل در این گیتی غدار فریفتکار بندد و نعمت و جاه ولایت او را به هیچ چیز شمرد... و بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست. (ص87-86)

از کار بغراخان که برادر خود ارسلان خان را کشت و چون کارش قرار گرفت فرمان یافت و با خاک برابر شد به شگفت آمده: و سخت عجیب است کار گروهی از فرزندان آدم علیه السلام که یکدیگر را برخیره می کشند و می خورند از بهر حطام عاریت را. آنگاه خود می گذارند و می روند تنها به زیرزمین با وبال بسیار (ص206) و در پایان کار حسنک می گوید: احمق مردا که دل در این جهان بندد که نعمتی بدهد و زشت بازستاند. (ص 198)

زبان بیهقی زبان مودبی است و به همین دلیل هیچگاه از حریم ادب دور نمی شود. او هر کلامی را بر زبان نمی راند و سخن را آراسته و پیراسته می کند. بیهقی به گونه ای سخن می گوید که گویی این تاریخ است که زبان گشوده و به ذکر وقایع می پردازد و چه بسا خود تاریخ هم به مانند بیهقی نمی توانست آن دوران را توصیف کند چرا که هنر زبانی بیهقی را نداشته تا هرگاه که بخواهد لختی قلم را بگریاند یا دنیا را به گونه ای ترسیم کند که به دستی شکر پاشنده باشد و به دستی زهر کشنده.

ب) بیان تاریخ بر مبنای واقعیت:

از دیگر ویژگی های تاریخ بیهقی که باعث ماندگاری تاریخ بیهقی در ادبیات فارسی شده، همراه کردن تاریخ با واقعیت است. این سخن بدان معنی نیست که سایر تواریخ چیزی غیر از واقعیت را بیان کرده اند اما باید پذیرفت که بیهقی این کار را به گونه ای انجام داده که ذهن خواننده به راحتی به صداقت او و تاریخش ایمان می آورد. بیهقی برای این کار، مقوله تاریخ و افسانه را از هم جدا کرده است: و هر کس این مقامه بخواند به چشم خرد و عبرت اندر این باید نگریست نه بدان چشم که افسانه است. (ص 184) چرا که شخصیت های افسانه ای، غیر واقعی و دور از دسترس بشر قرار دارند اما چهره های تاریخ بیهقی چنان خواننده را در خود محو می کند که گویی سال ها با آن ها زیسته است.

از سوی دیگر او در نگارش تاریخ شرط احتیاط را به جای می آورد: و من که این تاریخ پیش گرفته ام التزام این قدر بکرده ام تا آنچه می نویسم یا از معاینه من است یا از سماع درست ازمردی ثقه ص 638 و این التزام در جای جای تاریخ بیهقی مشهود است. بیهقی از وقایع روزگار کودکی مسعود و ولایتعهدی او در زمان پدر شمه ای شنیده بود اما برای ذکر در تاریخ می خواست آن را از معتمدی که به رای العین دیده باشد، بشنود تا اینکه: اتفاق خوب چنان افتاد در اوایل سنه خمسین و اربعمایه که خواجه بوسعید عبدالغفار فاخربن شریف حمید امیرالمومنین ادام الله عزه فضل کرد و مرا در این بیغوله عطلت بازجست و نزدیک من رنجه شد و آنچه در طلب آن بودم مرا عطا داد و پس به خط خویش نبشت و او آن ثقه است که هر چیزی که خرد و فضل وی آنرا سجل کرد به هیچ گواه حاجت نیاید. (ص 130)

قبول راست بودن سخنان بیهقی برای ما دشوار نیست چرا که خود معتمد درگاه بوده و گواه عدل بر آنچه گفته، همراه خود داشته است: و این اخبار بدین اشباع که می برانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و بر چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی... و این لافی نیست که می زنم و بارنامه ای نیست که می کنم بلکه عذری است که به سبب تاریخ می خواهم که می اندیشم نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن می نویسم و گواه عدل بر این چه گفتم تقویم های سال هاست که دارم با خویشتن همه به ذکر احوال ناطق و هر کس که باور ندارد به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویم ها پیش حاکم آیند وگواهی دهند و ایشان را مشکل حل گردد (ص22-521) وسواس و احتیاط او در بیان واقعیت های تاریخی به حدی بوده که برای اعلام پادشاهی مسعود صبر می کند تا او وارد بلخ شود: و اخبار این پادشاه براندم تا این جا و واجب چنان کردی که از آن روز که او را خبر رسید که برادرش را به تگیناباد فرو گرفتند گرفتند من گفتمی او بر تخت ملک نشست اما نگفتم که هنوز این ملک چون مستوفزی بود و روی به بلخ داشت و اکنون امروز که به بلخ رسید کارها همه برقرار باز آمد راندن تاریخ از لونی دیگر باید. (ص115)

نکته مهم اینکه عرصه برای قضاوتهای یکسویه بیهقی فراخ بوده اما شخصیت درونی او مانع از نگارش خلاف واقعیت شده است: و این نه از آن می گویم که من از بوسهل جفاها دیده ام که بوسهل و این قوم همه رفته اند و مرا پیداست که روزگار چند مانده است اما سخنی راست بازمی نمایم و چنان دانم که خردمندان و آنان که روزگار دیده اند و امروز این را برخوانند بر من بدین چه نبشتم عیبی نکنند که من آنچه نبشتم از این ابواب حلقه در گوش باشد و از عهده آن بیرون توانم آمد.(ص169-168)

ج) آرایش تاریخ:

بیهقی علاقه عجیبی به آوردن حکایات و قصه ها در تاریخ خود نشان می دهد و به مناسبت های مختلف گریزی به این داستانها زده و به ذکر آنها می پردازد: من که بوالفضلم کتاب بسیار فرو نگریسته ام خاصه اخبار و از آن التقاط ها کرده، در میانه این تاریخ چنین سخن ها از برای آن آرم تا خفتگان و به دنیا فریفته شدگان بیدار شوند و هرکس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد (ص204) و این التقاط های مناسب با تاریخ از مهمترین دلایل جذابیت تاریخ بیهقی است. برای تاریخ نگار، هیچ چیز به اندازه ذکر وقایع دوران خود اهمیت ندارد اما بیهقی تاریخ نگاری معمولی نیست. برای او آرایش تاریخ نیز به اندازه خود تاریخ اهمیت دارد و معتقد است که: تاریخ به چنین حمایت ها آراسته گردد. (ص155).

او در ذکر حکایات تا جایی پیش می رود که در برخی موارد اطناب را نیز جایز می شمارد: و ان کان فیها بعض الطول که البدیع غیر مملول (ص247).

بیهقی هنگامی که دو حکایت متوالی درمورد بخشیده شدن فضل ربیع و آتش زدن ملطفه ها توسط مأمون ذکر می کند، ادامه می دهد: و غرض از آوردن حکایات آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد و دیگر تا هر کس که خرد دارد و همتی با آن خرد یار شود و از روزگار مساعدت یابد و پادشاهی وی را برکشد حیلت سازد تا به تکلیف و تدریج و ترتیب جاه خویش زیادت کند... و فایده کتب و حکایات و سیر گذشته این است که آنرا به تدریج برخوانند و آنچه بباید و به کار آید بردارند. (ص68).

آرایش تاریخ باعث شده است تا تاریخ بیهقی از فضای خشک و بی روحی که سایر تواریخ به آن دچار شده و فقط راوی وقایع و رویدادها بوده اند فاصله بگیرد و پویایی داشته باشد چراکه تاریخ بیهقی مسیر یکنواختی را طی نمی کند و با مهارت نویسنده ضرب آهنگ ویژه ای بسته به مضمون کلام به تاریخ می بخشد و تاریخی داستان گونه بیان می کند تا خواننده را نشاط افزاید: واجب تر دیدم به آوردن ] حکایت[ که کتاب خاصه تاریخ با چنین چیزها خوش باشد که از سخن سخن می شکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد. (ص184)

د) نگارش تاریخ بر طبق اصولی خاص:

پاره ای از رموز ماندگاری تاریخ بیهقی در ادب فارسی به اصولی که بیهقی در تاریخ نگاری خود به کار برده، برمی گردد. رعایت اصل بی طرفی و دوری از تعصب و تزید، طول و عرض دادن به تاریخ، پرهیز از اصولی وار شدن، به کار نبردن تخسیر و تحریف و تبذیر و تقتیر در تاریخ، همه و همه اصولی هستند که او در تاریخ خود از آن بهره برده است. او می کوشد تا در قضاوت های خود تا حد ممکن جانب مسعود غزنوی را فرونگذارد اما در برابر بیان واقعیت حتی به او هم رحم نمی کند و بعد از غارت آمل می نویسد: اما هم بایستی که امیر رضی الله عنه در چنین ابواب تثبت فرمودی و سخت دشوار است بر من که قلم بر چنین سخنی می رود ولکن چه چاره ای است در تاریخ محابا نیست آنان که با ما به آمل بودند اگر این فصول بخوانند و داد خواهند داد بگویند که من آنچه نبشتم برسم است. (ص 437)

او بعد از ذکر بی رسمی نوشتگین ولوالجی در گرگان چنین می نویسد: مرا چاره ای نیست از باز نمودن چنین حال ها که از این بیداری افزاید و تاریخ بر راه راست برود که روا نیست در تاریخ تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیرکردن (ص429) بیهقی در تاریخ خویشتن ستایی را هم بر نمی تابد: چه چاره بود از باز نمودن این احوال در تاریخ که اگر از آن دوستان و مهتران باز می نمایم از آن خویش هم بگفتم و پس به کار باز شدم تا نگویند که ابوالفضل صولی وار آمد و خویشتن را ستایش گرفت... و من که ابوالفضلم چون به این حال واقفم راه صولی نخواهم گرفت و خویشتن را ستودن.(ص566)

او همواره خود را در معرض قضاوت دیگران می بیند چرا که روحیات خود او هم به گونه ای است که در مورد همه چیز قضاوت می کند و به همین دلیل است که موافقت خواننده برای وی اهمیت ویژه ای دارد: و در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی یا تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را بلکه آن گویم که خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند. (ص190). بیهقی تاریخ را طول و عرض داده است و خود نیز می داند که تاریخ او چیزی دیگر است: و در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان تر گرفته اند و شمه یی بیش یاد نکرده اند اما من چون این کار پیش گرفتم می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشیده نماند. (ص200)

به طور کلی، بیهقی در سراسر تاریخ نگاری اش خود را ملزم به رعایت اصولی می داند که آنها را شرط تاریخ می نامد: ناچار آن ببایست نبشت تا شرط تاریخ تمامی به جای آید. (ص 50).

● نتیجه:

1) نوع زبانی که بیهقی در برقراری ارتباط با خواننده به کار می گیرد عامل مهمی در ماندگاری تاریخ بیهقی است. این زبان در پاره ای از موارد آنقدر با پند و اندرز آمیختگی دارد که بیهقی را در سیمای یک واعظ جلوه گر می کند.

2) زبان و لحن کلام بیهقی در هر رویدادی با آن تناسب دارد.

3) بیهقی به ما چنین القا می کند که جز راست نمی گوید به همین دلیل از خواننده می خواهد به چشم خرد و عبرت در تاریخ او بنگرد. نه بدان چشم که افسانه است.

4) بیهقی در تاریخ شرط احتیاط را به جا آورده و آنچه نوشته یا از معاینه اوست یا از سماع درست مردی ثقه.

5) او چیزی از خویشتن نمی نویسد و گواه عدل بر آنچه گفته، همراه خود دارد.

6) بیهقی با التقاط از اخبارها و آوردن حکایات گوناگون، فضای حاکم بر تاریخ را با نشاط و پویا کرده است.

7) بیهقی همه جا در پی جلب نظر موافق خواننده تاریخ و همراه نمودن او با خود است.

8) بیهقی معتقد است که در تاریخ محابا نیست و تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیرکردن یا سخنی راندن که به تعصبی یا تزیدی کشد در آن روا نیست.

9) او تاریخ را طول و عرض داده تا داد تاریخ را به تمامی بدهد.

سیدمهدی طباطبایی منبع مورد استفاده بیهقی محمدبن حسین تاریخ بیهقی تصحیح علی ا 1603 بر فیاض به اهتمام محمدجعفر یاحقی مشهد دانشگاه فردوسی 1383
روزنامه کیهان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۴۸
رضا حارث ابادی

پرسه در تاریخ بیهقی

از فراز تا فرود یحیی برمکی

چنان خواندم در اخبارِ خُلَفا که یکی از دبیران می گوید که «بوالوزیر دیوان صَدَقات و نَفَقات به من داد، در روزگار هارون الرشید.

یک روز، پس از بر افتادن آلِ برمک، جریده کهن تر می باز نگریستم، در ورقی دیدم نبشته: «به فرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیرابوالفضل جعفر بن یحیَی الْبَرمکی (اَدامَ اللّه لامِعَه) بُرده آمد از زر چندین و از فرش چندین و کسوت و طیب و اصنافِ نعمت چندین و ز جواهر چندین و مبلغش سی بار هزار هزار درم.»

پس به ورقی دیگر رسیدم، نبشته بود که «اندرین روز اطلاق کردند، بهای بوریا و نفط ـ تا تنِ جعفر بن یحیی برمکی را سوخته آید ـ به بازار، چهار درم و چهار دانگ و نیم.»

سُبْحانَ اللّهِ الَّذی لایَمُوتُ اَبَداً.

و من که بوالفضلم، کتاب بسیار فرو نگریسته ام، خاصه اخبار و در میانه این تاریخ، چنین سخن ها از برای آن آرم تا خفتگان به دنیا و فریفته شدگان بیدار شوند و هر کس آن کند که امروز و فردا او را سود دارد.

موسای شبان

چنان خواندم در اخبار موسی علیه السلام که بدان وقت که شبانی می کرد، یک شب گوسپندان را سوی حَظیره می راند، وقت نماز بود و شبی تاریک و باران به نیرو آمدی؛ چون نزدیک حظیره رسید، بره ای بگریخت.

موسی علیه السلام تنگْ دل شد و بر اثرِ وی بدوید، بر آن جمله که چون دریابد، چوبش بزند.

چون بگرفتش، دلش بر وی بسوخت و بر کنار نهاد وی را و دست بر سر وی فرود آورد و گفت: «ای بیچاره درویش! در پسْ بیمی نَه و در پیش امیدی نَه؛ چرا گریختی و مادر را یَله کردی؟»

هر چند که در ازل رفته بود که وی پیغمبری خواهد بود، بدین ترحُّم که بکرد، نبوّت بر وی مستحکم تر شد.

بزرجمهر حکیم و کسر

چنان خواندم که چون بزرجمهرِ حکیم، از دین گبرَکان دست برداشت که دینَ با خلل بوده است و دین عیسی پیغمبر صلوات اللّه علیه گرفت، برادران را وصیّت کرد که «در کتُب خوانده ام که آخر الزّمان، پیغامبری خواهد آمد؛ نام او محمّد مصطفی ـ صلی اللّه علیه و آله ـ ، اگر روزگار یابم، نخست کسی من باشم که بدو گروم و اگر نیابم، امیدوارم که حشر ما را با امّتِ او کنند. شما فرزندان خود را همچنین وصیت کنید تا بهشت یابید»

این خبر به کسرا نوشیروان بردند.

کسرا به عاملِ خود نامه نبشت که «در ساعت، چون این نامه بخوانی، بزرجمهر را با بندگران و غُل به درگاه فرست.»

عامل به فرمان، او را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که باز داشته را فردا بخواهند بُرد.

چون بزرجمهر را به میدانِ کسرا رسانیدند، فرمود که «همچنان با بند و غُل پیشِ ما آرید!»

چون پیش آوردند، کسرا گفت: «ای بزرجمهر! چه مانْد از کرامات و مراتب، که آن را نَه از حُسنِ رای ما بیافتی و به درجه وزارت رسیدی و تدبیرِ مُلکِ ما بر تو بود. از دینِ پدران خویش چرا دست باز داشتی؟ و حکیمِ روزگاری، به مردمان چرا نمودی که این پادشاه و لشکر و رعیت بر راهِ راست نیست؟ غَرضِ تو آن بود تا مُلک بر من بشورانی و خاص و عام را بر من بیرون آری!

تو را به کُشتنی کُشَم که هیچ گناهکار را نکُشته اند، که تو را گناهی است بزرگ؛ و اِلاّ توبه کنی و به دینِ اجداد و آبای خویش باز آیی تا عفو یابی که دریغ باشد چون تو حکیمی کُشتن و دیگری چون تو نیست.»

گفت:«زندگانیِ مَلِک دراز باد! مرا مردمان، حکیم و دانا و خردمندِ روزگار گویند، پس چون من از تاریکی به روشنایی آمدم، به تاریکی باز نروم که نادانِ بی خرد باشم.»

کسرا گفت: «بفرمایم تا گردنت بزنند!»

بزرجمهر گفت: «داوری که پیش او خواهم رفت، عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش از تو دور کند.»

کسرا چنان در خشم شد که به هیچ وقت نشده بود،

گفت: «او را باز دارید، تا بفرماییم که چه باید کرد؟»

او را بازداشتند.

چون خشم کسرا بنشست، گفت: «دریغ باشد تباه کردنِ این ...»

فرمود تا وی را در خانه ای کردند سخت تاریک؛ چون گوری و به آهنِ گران او را ببستند و صوفی سخت در وی پوشیدند و هر روز دو قرصِ جو و یک کفه نمک و سبویی آب، او را وظیفه کردند و مُشرِفان گماشت که انفاسِ وی می شمردند و بدو می رساندند.

دو سال بر این جمله بمانْد. روزی سخنِ وی نشنودند. پیشِ کسرا بگفتند، کسرا تنگدل شد و بفرمود زندان بزرجمهر بگشادند و خواص و قوم او را نزدیک وی آوردند، تا با وی سخن گویند، مگر جواب دهد.

وی را به روشنایی آوردند؛ یافتندش به تن قوی و گونه بر جای. گفتند:«ای حکیم! تو را پشمینه ستبر و بندگران و جایی تنگ و تاریک می بینیم. چگونه است که گونه بر جای است و تن قوی تر است؟ سبب چیست؟»

بزرجمهر گفت که «برای خود گوارشی ساخته ام از شش چیز، هر روز از آن لَختی بخورم، تا بدین مانده ام.»

گفتند: «ای حکیم! اگر بینی، آن معجون ما را بیاموز تا اگر کسی از ما را و یاران ما را کاری افتد و چنین حال پیش آید، آن را پیش داشته آید.»

گفت: «نخست، ثقه درست کردم که هر چه ایزد (عَزَّ ذِکْرُهُ) تقدیر کرده است، باشد. دیگر، به قضا او رضا دادم. سوم، پیراهنِ صبر پوشیده ام که محنت را هیچ چیزی چون صبر نیست. چهارم، اگر صبر نکنم، باری، سودا و ناشکیبایی را به خود راه ندهم، پنجم آن که اندیشم که مخلوقی را چون من، کار بتر از این است، شکر کنم. ششم آن که از خداوند (سُبْحانَهُ وَ تَعالی) نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد.

آن چه رفت و گفت، با کسرا رسانیدند.

با خویشتن گفت: «چنین حکیمی را چون توان کُشت!»

و آخر بفرمود تا او را کشتند و مُثله کردند.

و وی به بهشت رفت و کسرا به دوزخ.

پایان شاهان دنی

فصلی خوانم از دنیای فریبنده به یک دست شکرْ پاشنده و به دیگر دست زهرِ کُشنده، گروهی را به محنت آزموده و گروهی را پیراهنِ نعمت پوشانیده، تا خِرَدمندان را مقرّر گردد که دل نهادن بر نعمتِ دنیا مُحال است.

این مجلد اینجا رسانیدم از تاریخ، پادشاه فرّخْ زاد جانِ شیرین و گرامی به سِتاننده جان ها داد و سپرد و آب بر وی ریختند و شستند و بر مرکب چوبین بنشست.

و او از آن چندان باغ های خرم و بناها و کاخ های جَدّ و پدر و برادر، به چهار، پنج گَزْ زمین بسنده و خاک بر وی انبار کردند.

ابوالطیِّب مَصْعبی (می گوید):

جهانا همانا فسوسی و بازی

که بر کس نیایی و با کس نسازی

به ظاهر یکی بیتِ پر نقش آذر

به باطن چو خوک پلید و گُرازی

کی را نعیمی، یکی را جحیمی

یکی را نشیبی، یکی را فرازی

یکی بوستانی پراکنده نعمت

بدین سخت بسته، بر آن مهر بازی

چرا زیر کانند بس تنگْ روزی

چرا زیر کانند بس تنگْ روزی

اگر نَه همهْ کار تو باژْ گونه

چرا آنکه ناکس تر او را نوازی

جهانا! همانا از این بی نیازی

گنهکار ماییم و تو جای آزی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۰۶:۱۴
رضا حارث ابادی
نگاهی به تاریخ بیهقی و ترجمه انگلیسی آن
ترجمه سه جلدی تاریخ بیهقی به زبان انگلیسی را دانشگاه هاروارد و بنیاد ایلکس منتشر کرده اند

کار آفرینشگرانه مشترک در برگرداندن متن های کهن یک زبان به زبان دیگر، که اغلب مستلزم باز اندیشی بنیادین ساختار معنایی زبان اصلی و زبان ترجمه است، در روزگار ما دامنه گسترده ای یافته است. یکی از نمودارها ترجمه انگلیسی تاریخ بیهقی است که کلیفورد ادموند بازورث، ایران شناس انگلیسی و محسن آشتیانی، پژوهشگر ایرانی، به آن دست یازیده اند.

بازورت تاریخ پژوهی است که روزگار غزنویان را خوب می شناسد و نوشته های دانشورانه ای در این باره به چاپ رسانده است. آشتیانی نیز پژوهشگر ادبیات و تاریخ است، انسی ژرف با بیهقی و فضای فکری و عاطفی ایران کهن و میراث ادبی- فرهنگی آن دارد، و دانشی کم مانند از سنجه های نگرش نقادانه ادبی- تاریخی اندوخته است.

کسانی که با تاریخ بیهقی آشنایی دارند می دانند که به بار نشاندن آبرومندانه این ترجمه، و کاربازاندیشی، پیرایش و تکمیل آن چه وظیفه دشواری بوده است. همه کسانی نیز که اندک تجربه ای در اینگونه کارها، از جمله ویرایش دارند، سخن پند آموزانه استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی را به یاد خواهند آورد که :

مریضی بهتر از بیمارداری

نوشتن بهتر از ویراستاری

با بازورث بیشتر از راه نوشته هایش آشنایی دارم اما آشتیانی را سی سالی است که از نزدیک می شناسم و دوستی با او از موهبت های ماندگار زندگیم بوده است. آشتیانی سالهاست در دانشگاه کلمبیا سرگرم پژوهش است و از ستونهای دانشنامه ایرانیکاست که در سالیانی که بر پا بوده است از یاری کمتر دانشوری با این همه توانایی بهره ور بوده است. ره توشه سترگی که او از معرفت به همراه دارد مانع سبکباری روحی او نشده است. سنجشگری و باریک بینی و نکته سنجی و گستردگی دانش او به همراه بزرگ منشی فروتنانه او درخششی دارد که هرپوینده هوشمندی می تواند آن را به آسانی از جلوه پردازی های ساختگی باز شناسد. آشتیانی در اسکاتلند (دانشگاه سنت اندروز ) و آکسفورد درس خوانده است. در دانشگاه های گوناگون از جمله آکسفورد، کالیفرنیا، و هاروارد درس داده است و همیشه، مانند همه دانشوران راستین، از خودنمایی های سوداگرانه گریزان بوده است. او که سخت دلبسته سرزمین و فر هنگ ایران است تلخی های دیرنده غربت را به پشتوانه دانش ژرفی که از آن فرهنگ دارد، و به یاری انس دیرین با اندیشه ها و تصویرهای خلاق نهفته در آثار فکری و ذوقی ِ آن، تحمل پذیرتر کرده است. گستره پر دامنه پژوهشهای او ادب و فرهنگ کهن ایران، به ویژه آثار نظامی و بیهقی، را در بر می گیرد. عشقی که آشتیانی به تاریخ بیهقی دارد و کاردانی بینشورانه ای که در بیهقی پژوهی کسب کرده است او را از هر پژوهشگر دیگری در این زمینه ممتاز می کند.

تاریخ بیهقی

ترجمه تاریخ بیهقی را کلیفورد ادموند بازورث، ایران شناس انگلیسی (نفر سمت چپ) و ویرایش آن را محسن آشتیانی، پژوهشگر ایرانی بر عهده داشته است

ابوالفضل بیهقی بیش از هزار سال پیش دربیهق از آبادی های کهن سرزمین خراسان به دنیا آمد. او در دستگاه غزنویان به منصب دبیری برگماشته شد و پس از گوشه گزینی ناشی از گرفتاری سیاسی، یا کناره گیری از خدمت فعال دیوانی در حوالی پنجاه سالگی، بازمانده زندگی هشتاد و چند ساله خود را به نگارش و تکمیل اثری گذرانید که به "تاریخ بیهقی" مشهور شده است.

این کار گرانمایه شکوهمند بر پایه یاددداشتها وتقویم هایی که نگاه داشته بود نوشته شده است و بخشی از روزگار غزنویان را در بر می گیرد. در روزگار غزنویان نسبت به دوره سامانیان توجه و دلبستگی ژرفی به زبان پارسی و فرهنگ ایرانی در میان نبود. فرمانروایان ترک نژاد این خاندان دل در گرو جلب پشتیبانی خلفای بغداد داشتند و خشک اندیشی و سخت گیری دینی را دستاویز برکشیدن نام و پایگاه خود قرار داده بودند. سختی های زیست فرهنگی در روزگاری که دولت سامانیان به سر آمده بود و خطرها و دشواری های دبیری در خدمت فرمانروایان غزنه را از فراسوی اشارت فراوان بیهقی به "دنیای فریبنده مردم خوار" در می یابیم. با اینهمه، غزنویان نیز نمی توانستند از سنت های دیرین پادشاهی ِ ایران زمین بگسلند، خودرا از وزیران و دبیران کاردان ایرانی بی نیاز بدانند و مقتضیات و آداب متداول دربارها را نادیده بگیرند. هرامیری که رؤیای فرمانروایی دیرنده دودمان خود را در سر می پرورد نمی توانست از شعر و ادب غافل بماند و امکاناتی را که شاعران و ادیبان برای آوازه گری و آزرم جویی و اعتبار یابی فرمانروایان فراهم می کردند نادیده بگیرند.

تنها بخشی از تاریخ بیهقی برجامانده است. کیفیت آنچه بر جا مانده است نیز از آسیب زمانه در امان نمانده است. بیهقی خود به شکوه می گوید: "اگر کاغذها و نسخت های من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی."

گذشته از این، اثر بیهقی از دستبرد نسخه پرداران نیز برکنار نمانده است و واژه هایی از آن دگرگون و شاید کلماتی بر آن افزوده شده است. این سبب شده است در مواردی درک معنا تنها بر گمان پایه داشته باشد. با این همه از "دیبای خسروانه" ای که او بافته است، آنچه بر جای مانده خود اثری درخشان است. بیهقی کوشیده است که "داد ِ این تاریخ به تمامی بدهد" و سخنی نراند که " به‌تعصبی و تزیّدی کشد."

کار او بسیار فراتر از گزارش رویدادهاست. او از بازگفت پرملال و خالی از تامل رخدادهای پی در پی گریزان بوده است و می گوید: "در تواریخ چنان می‌خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز صلح کردند و این آن را، یا او این را بزد و بر این بگذشتند، اما من آنچه واجب است، به‌جای آرم." و به جای آورده است. گفته ای از او پژواکی از سخن فردوسی است که پنجاه سالی زودتر از او به دنیا آمده بود : " غرض من آن است که تاریخ پایه‌ای بنویسم و بنایی بزرگ افراشته گردانم، چنان‌که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند." او در این کار کامیاب بوده است.

تامل در خوانده ها و شنیده ها

بیهقی ‌در نگارش رویدادهای گذشته بر تامل در خوانده ها و شنیده ها تکیه کرده است. می‌نویسد: "اخبار گذشته را دو قسم گویند که آن را سه دیگر نشناسند: یا از کسی بباید شنید و یا از کتابی بباید خواند؛ و شرط آن است که گوینده باید که ثقه و راستگوی باشد و نیز خرد گواهی دهد که آن خبر درست است... و کتاب همچنان است که هرچه خوانده آید از اخبار که خرد آن را رد نکند، شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند."

تاکید او بر "خرد" را باید از وجوه متمایز کننده روش سنجشگرانه او دانست.

بیهقی بر آن است که خواست خداوند سرنوشت ها را رقم می زند و سبب می شود که "پیراهن ملک" از گروهی به گروهی دیگر پوشانیده شود. با این همه او از توجه به "مراد" و "جهد" آدمیان و کند و کاو در انگیزه ها وارزیابی توانایی ها و خوی و "همت و جگر" مردان سیاست و رزم غافل نمی ماند. او به برشمردن ساختار کشورداری و دستگاه سپاهیگری روزگار خود بسنده نمی کند، گوشه های مهمی از زندگی اجتماعی و جزئیات به ظاهر کم اهمیت را نادیده نمی گیرد، و دریچه ای برای درک ویژگی های روحی و اخلاقی و مناسک و رفتارهای رائج در روزگار خود می گشاید. دنیای او از آسیب پذیری ها، سختی ها و تلخی های زیادی انباشته است اما از جنبش و جوشش امیدوارانه و دوستی ها و فداکاری های دیرنده و عواطف و مهرهای ماندگار تهی نیست. پیوند او با استادش بونصر ُمشکان، که بیهقی نوزده سال نزد او بود "عزیزتر از فرزندان وی و نواختها" از او دیده بود و در سوگش شورمندانه نوشته است، از آن نمونه است.

بیهقی در کار خود دلبستگی به امانت و حقیقت را با شور و احساس شخصی در می آمیزد و وقتی خود، یا از زبان بونصر ُمشکان، سخن می گوید خواننده را در زیر و بم های اخلاقی- عاطفی رویدادهای تلخ و شیرین درگیر می کند:

"و کار این قوم دیگر است، و سلطان را غرور می دهند... کار ری و جبال چنین شد و لشکری بدان آراستگی زیر و زبر گشت، و حال خراسان چنین، و از هر جانب خللی، و خداوند ِ جهان شادی دوست و خودرای و وزیر متهم و ترسان، و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان برافتادند... و ندانم که آخر این کار چون بود. و من خون جگر می خورم. و کاشکی زنده نیستمی، که این خلل ها نمی توانم دید."

یادآوری پیامدهای تلخ "استبداد نا اندیشیده" در نوشته بیهقی کم نیست و بازگفت اینکه حتی شاهان خودرای خشمگین دشنام گوی نیز هنگامی که "اندیشه" را بر رفتار خود بر می گماشتند به راه باز می آمدند. از گزارش بیهقی در باره چند و چون حکومتگری روزگارش حکمت این نکته را در می یابیم که: "کار امارت اگر به دست عاجزی افتد او بر خود درمانده و خلق بر وی."

از سوی دیگر سرنوشت کسی چون حسنک وزیر پی آمد باور امیران گردنکش خیره سر به چیرگی هوسرانانه خود بر زیردستان است، و بازتابی از فرجام فرادستان فرو افتاده، گویای ناپایداری جاه، و یادآور دردهایی که بخت ناخجسته و ناسازگار و "قضای آسمان" به همراه دارد.

داستان فریب و کینه توزی

سرنوشت حسنک داستان فریب و کینه توزی و رشک ورزی و دسیسه گری و اتهام زنی نیز هست. بیهقی در جای جای کتاب به نشیب و فراز کارنامه او اشاره می کند اما فرجام هراسناک او را با همدلی شورانگیزانه بر می شمارد. محمود غزنوی اتهام قرمطی بودن حسنک را، که از سوی خلیفه عباسی در میان نهاده شده بود، به چیزی نگرفت اما فرزندش مسعود آن را دستاویز نابودی حسنک کرد: ثروتش را به نام سلطان گرفتند و سپس بر دارش کردند. بیهقی ورود حسنک به نشستی را که زمینه کار از میان بردنش را به فرجام رسانید چنین ماهرانه ترسیم می کند: "من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم بر دکان‌ها بودیم نشسته، در انتظار حسنک. یک ساعت ببود، حسنک پیدا آمد بی‌بند، جُبّه‌ای داشت حبری‌رنگ با سیاه می‌‌زد، خَلَق‌گونه، و ُدراعه و ردایی سخت پاکیزه، و دستاری نشابوری مالیده و موزه میکائیلی نو در پای، و موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا می‌‌بود..."

 اندوه استاد بیهقی از سرنوشت حسنک کمتر از تاثر خود او نبود: "آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم، بونصر، روزه بِنَگشاد و سخت غمناک و اندیشه‌مند بود چنان‌که به هیچ‌وقت او را چنان ندیده بودم. می‌‌گفت: چه امید ماند؟"

حسنک نزدیک به هفت سال بر دار ماند "چنان‌که پای‌هایش همه فروتراشید و خشک شد، چنان‌که اثری نماند. تا به دستوری فروگرفتند و دفن کردند، چنان‌که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست."

وصف بیهقی از واکنش مادر حسنک نیز تکان دهنده است: "و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنیدم که دو سه ماه از او این حدیث نهان داشتند. چون بشنید جزعی نکرد چنان‌که زنان کنند؛ بلکه بگریست به‌درد، چنان‌که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان. و ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید، و جای آن بود..."

نثر پویا

هنر بیهقی بیش از هر چیز در نثر پویا و پر شور و دلنشین او باز تاب می یابد که انباشته است از مشاهدات و اشارات پرمعنا و گزارش های نکته سنجانه و گهگاه رندانه. به این سبب است که تاریخ بیهقی از متن های بنیادین و شیوای زبان فارسی شده است. این متن هم از نظر غنا و ظرافت و بارمعنایی واژگان مهم است و هم از دیدگاه نگرش نویسنده به روزگار خود و نگاه موشکافانه به جزئیات وجوانب هر موضوع و تلاش در روایت کاوشگرانه وبازتاباندن بی غرضانه و تامل آمیز آنچه رخ داده است . نثر بیهقی، با اینکه واژه های عربی نا آشنا در آن کم نیست، گنجینه ای است از تعبیرات و واژه های تازه، کنایه ها، استعاره ها، و تصویر پردازی های جاندار و شورانگیز. گزارش او از رویدادهایی مانند فرجام حسنک تخیل و احساس و هیجان خواننده را دامن می زند و او را در صف ناظران آن صحنه های تلخ می نشاند.

هنگامی که در نوشته او می خوانیم که: "میانه دونماز بارانکی خردخرد می بارید چنانکه زمین تر گونه می کرد" صدای ریزش باران را پس از هزار سال در میان سطر ها می شنویم و بوی خاک خشک را که "نرمک نرمک" نمناک می شد می بوییم. اما به زودی رؤیای ما را وصف گویای او از سیلی هراسناک و ویرانگر که پیامد آن " بارانک" است در هم می ریزد.

بیهقی توانسته است برترین هنجارهای شیوایی روزگار خود را هنرمندانه بازتاب دهد و از به کارگیری واژه های مترادف و سجع های خنک بپرهیزد. در نوشته او ترکیبات نا آشنا و واژه هایی که معنای امروزین آنها با روزگار او متفاوت است کم نیستند. شماری از واژه های دلپسند او هم از صد سال پس از او به این سو در برابر موج عربی پسندی واپس نشسته اند و چه بسا فراموش شده اند.

دشواری ترجمه

درک و تفسیر زبان بیهقی و ذهنیت پیچیده ای که در ورای آن نهفته است همیشه آسان نیست. یکی از دشواری ها، که به آن اشاره شد، این است که متن، شاید به سبب دستبرد نسخه برداران، از ابهام برکنار نیست. درک اینکه بسیاری از واژه ها در روزگار خود بیهقی چه معنایی داشته اند نیز چالش ناچیزی نیست. همه اینها، به همراه شعر ها ی پارسی و عربی، کار ترجمه این کتاب را دشوار می کند.

تاریخ بیهقی پیش از این تنها به روسی برگردانده شده بود و اکنون باید خشنود بود که سرانجام ترجمه ای به زبان انگلیسی از جلدهای بر جامانده آن به چاپ رسیده است. به رغم دشواری های ترجمه این اثر، برآیند کار ستایش انگیز است. افزوده ها رهگشای بسیاری دشواری هاست و به راحتی می توان ترجمه را با متنی که دکتر علی اکبر فیاض تصحیح کرده بود و پایه ی کارترجمه بوده است مقایسه کرد.

بازورث بر این ترجمه پیشگفتار گسترده ای نوشته است اما در این کار از رهیافت های متعارف خاورشناختی چندان فراتر نرفته است و نکوشیده است به تفسیرهایی ژرفانگرانه از دانسته های موجود دست یازد و تاویل و تخیل و شم تاریخی را جانشین بازسازی رویدادها و بازگفت دانسته ها کند.

این پیشگفتار را نمی توان به آسانی با برداشت امروزین از پیام روش شناختی نهفته در تاریخ بیهقی سازگار دانست. این پیشگفتار شاید برای کاردانان نکته های تازه یا مهم کم داشته باشد و برای دیگران نیز سنگین یا ملال انگیز باشد.

با این همه نکته های تاریخی، جغرافیایی و ادبی سودمند در آن کم نیست. ترجمه انگلیسی تاریخ بیهقی در یک مجموعه سه جلدی منتشر شده و جلد سوم به نکته ها و جزئیات نیازمند توضیح، و کتابنامه و نمایه، اختصاص یافته است که خوانندگان جستجوگر را به کار خواهد آمد.

این ترجمه بهره برگرفتن انگلیسی دانان از "مرغزار پر میوه" ای را که یادگار بیهقی است ممکن کرده است. پارسی زبانان انگلیسی دان نیز این ترجمه و توضیحات پیوست آن را بسیار سودمند خواهند یافت و می توانند از آن برای کندوکاو در متن پارسی کتاب بهره برگیرند. همه دوستداران فرهنگ ایران باید سپاسگزار کوشندگان این ترجمه باشند. همه کسانی که آشتیانی را می شناسند می دانند که او چقدر عاشقانه و ایثارگرانه و سخت کوشانه سهم سترگ خود را از بار این تلاش پر رنج اما پر ارج به دوش کشیده است. روان بیهقی باید از ترجمه این کتاب و افزوده های دانشورانه آن و از اینکه کسی از تبار بیهقی های ایران زمین در به انجام رساندن آبرومندانه آن نقشی اساسی داشته است شادمان باشد. این کار خدمت شایانی است به ایران شناسی وبه تاریخ پژوهی. مریزاد دستی که انگور چید.

The History of Beyhaqi - The History of Sultan Mas'ud of Ghazna, 1030-1041 by Abu’l-Fazl Beyhaqi, Translated by C.E. Bosworth and fully revised by Mohsen Ashtiany, 3 vols., Ilex Foundation & Harvard University Press, 2011 .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۰۳:۱۴
رضا حارث ابادی

حس آمدن نوروز با جایگاه رفیعی که در حافظه تاریخی ایرانیان دارد ما را از ورطه روزمرگی به ایجاد انگیزه در تغییر رفتار رهنمون می‌سازد، امید که این احساس بیش از پیش مایه تفکر و دگرگونی شود تا امروز و فردایمان را در سایه الطاف الهی با حرکت به سوی کمال انسانی بسازیم. با آمدن بهار و سبز شدن درختان شادی در تمام وجودمان نمود پیدا می‌کند و سعی می‌نماییم تا با دریافت انرژی دوباره بتوانیم سالی را با حول و قوه الهی شروع نماییم و عهد بندیم تا بنده‌ای شایسته باشیم و در جهت رضای خدا و کسب رضای مخلوق قدم‌های بلندتری برداریم.

آئین نوروزی  در زادگاه بیهقی

نوروز در همه شهرها و روستاهای ایران جایگاهی بس ویژه دارد. پیش از انقلاب آیین‌ها و هنرهای مردمی در جشن هنر شیراز و جشن فرهنگ اصفهان روی صحنه مقابل دیدگان جهانیان قرار می‌گرفت. پس از انقلاب اما این آیین‌ها در محاق افتاد، اما به‌زودی توسط خود مردم احیاء شد و اکنون در حال و هوایی نسبتاً متفاوت در شهرها و روستاهای ایران ادامه دارد.

یکی از این آیین‌های نوروزی، آئین ورشرنگ سربداران در سبزوار است.

سبزوار یکی از شهرهای بزرگ استان خراسان و زادگاه تاریخ‌نگار بزرگ ایران، ابوالفضل بیهقی‌ست. نهضت سربداران نیز در سبزوار پیدا شد. گفتنی‌ست که دکتر علی شریعتی هم سبزواری بود.

به تصاویر حسین اسماعیلی از آئین ورشنگ سربداران در سبزوار نگاه می‌کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۰۳
رضا حارث ابادی

زنان در تاریخ بیهقی چه جایگاهی دارند؟

جایگاه زنان در تاریخ بیهقی
دکتر سهیلا صلاحی‌مقدم و جایگاه زنان در روزگار بیهقی 

حقیقت آن است که زن در دوره‌ی غزنویان جایگاه چندانی نداشته است اما در دوره‌ی تیموریان و صفویان، از نظر اجتماعی و اقتصادی، کارهای ارجمندی را انجام داده است. با این همه، چون بیهقی فلسفه‌ی تاریخ را در نظر گرفته و برای او عبرت‌آموزی و پند گفتن اهمیت داشته، با دقت بسیار کارهای زنانِ روزگارش را آورده است. مثلا از اینکه مهریه زنان چه اندازه بوده، هدیه‌هایی که می‌گرفتند، تاکید بر اهمیت بالای مادر و اینکه هرچه خانواده اصیل‌تر اهمیت عروس بیشتر، همه را آورده است. بیهقی مساله‌ی مهریه‌ی زنان را بیان کرده است. مهریه یکی از همسران مسعود ۵۰ هزار دینار بوده و مهریه همسر مودود ۳۰ هزار دینار. بیهقی یک یک هدایا را ذکر کرده. از آن جمله: دو جام مرصع به جواهر، رشته‌های مروارید، جامه‌های به زر، جامه‌های دیگر از هر دستی: بغدادی و رومی و نیشابوری، و نیز مشک و عود و عنبر و گردنبندهای چند ردیفی. اما درباره‌ی زندگی خصوصی بیهقی باید گفت که او به هیچ وجه علاقه‌ای به گفتن از زندگی خصوصیش نداشته است. البته شاید در جلدهای گمشده‌ی «تاریخ بیهقی» اشاره‌هایی کرده باشد اما برخلاف او، «ابن بطوطه» جزء به جزء رویدادهای زندگیش را آورده است.
ازدواج‌هایی که بیهقی یاد می‌کند، بیشتر بر اساس منافع شخصی صورت گرفته است. یک نمونه‌ی آن ازدواج سلطان مسعود با دختر قدرخان ـ از امرای آل افراسیاب ـ است. مسعود نوه‌ی قدرخان را هم برای پسرش مودود می‌گیرد تا بدین وسیله خیالش از همسایه‌ی شمال شرقی آسوده باشد. به هر حال زنان وسیله‌ای برای ایجاد آرامش سلاطین بوده‌اند. ابن بطوطه هم ازدواج‌هایی انجام داده که برای نزدیک شدن به سلطان یا حاکم بوده است. عروس مسعود، «شاه خاتون» نام داشته است. او را به غزنین می‌آورند. بیهقی از آذین بندی‌ها و تزیین‌ها و درم و دینار پخش کردن‌ها سخن می‌گوید. بعد از همراهان عروس، در حالی که هدایای فراوانی با خود داشتند و به شهرشان بازمی‌گشتند، یاد می‌کند.
خواستگاری مسعود از دختر باکالیجار برای استحکام روابط غزنویان و آل زیار بوده است. این دختر سعی می‌کند روابط این دو دولت را حسنه‌تر کند اما برخورد تندی میان مسعود و باکالیجار پیش می‌آید و باکالیجار از ترس، خود را در قلعه زندانی می‌کند و تا پایان زندگی در آن‌جا می‌ماند. از سرگذشت دختر او اطلاعی در دست نداریم و بیهقی هم از او چیزی نمی‌گوید.
ازدواج دختر عمو‌ها و پسر عمو‌ها هم بوده. ازدواج پسر مسعود با دختر محمد یکی از این ازدواج‌هاست. ازدواج دو دختر امیر یوسف با دو پسر محمود، از وصلت‌های دردناک است. در شب ازدواج محمد، دختر تب می‌کند و می‌میرد. از دیگر ازدواج‌های دردناکی که در «تاریخ بیهقی» آمده، ازدواج کودکان است. این ازدواج‌ها برای انتقال ثروت بوده. برای مثال، ازدواج مردان شاه، پسر مسعود، با دختر سالار بگتغدی. این سالار بسیار ثروتمند بوده است. از این راه ثروت عظیمی به خزانه‌ی مسعود وارد می‌شود. ۴ تاج مرصع، ۲۰ طبق میوه‌هایی ساخته شده از جواهر، رشته‌های مروارید. بیهقی می‌گوید: «از هزار یکی گفتم.» تنها زنی هم که در این دوره فعالیت سیاسی می‌کرده، «حُره‌ی خُتلی» عمه‌ی مسعود بوده است. او زنی کاردان و باهوش بوده که در به قدرت رسیدن مسعود نقش داشته است. بیقی می‌گوید: «خود، سوخته‌ی او بود». یعنی بسیار مسعود را دوست داشت.
بیهقی از توطئه‌ی زنان هم یاد می‌کند. سختگیری و بدخویی با آن‌ها و آوردن هوو بر سر ایشان، از جمله دلایل توطئه‌ی زنان بوده است. این را نیز یاد می‌کند که برخی از کنیزان سواد داشته‌اند. درباره‌ی یکی از آن‌ها می‌گوید: «این زن خط نیکو داشت و پارسی سخت نیکو نوشتی». بیهقی خط نویسی را از خصوصیات عالی زن می‌داند. او صفات یک زن شایسته را چنین برمی‌شمارد: پارسایی، دست پخت عالی، خویشتنداری، قرآن‌خوانی، سواد داشتن، قصه‌گویی، خوش‌سخنی و تعبیر خواب اما ابن بطوطه درباره‌ی زنان چنین دیدگاهی ندارد. بیهقی از دید پارسایی فرقی میان زن و مرد نمی‌شناسد. ابن بطوطه چنین سخنی نمی‌گوید اما اشاره می‌کند که در دمشق دو محدثه را دیده که ازدواج هم نکرده بودند.
از مواردی که بیهقی مطرح می‌کند و آن را مایه‌ی افتخار زنان می‌داند، شجاعت آن‌هاست. تعبیری هم که برای این شجاعت می‌آورد «سخت جگرآور» است. او درباره‌ی شجاعت مادر حسنک می‌گوید: «و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور. چنان شنودم که دو سه ماه از او این حدیث (: بر دار کشیدن حسنک) نهان داشتند. چون بشنید، جزعی نکرد چنان که زنان کنند. بل که بگریست به درد، چنان که حاضران از درد وی خون گریستند. پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود. که پادشاهی چون محمود این جهان به او داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان».
زنان در «سفرنامه‌ی ابن بطوطه»
اما «سفرنامه‌ی ابن بطوطه»؛ محمد بن عبدالله ابن بطوطه از جهانگردان و قضات قرن هشتم قمری است. او در مراکش به‌دنیا آمد و پس از ۳۰ سال سفر، به کشور خود بازگشت. جهانگردان قدیم به قصد حج راهی سفر می‌شدند و از‌‌ همان جا جهانگردی خود را آغاز می‌کردند. ابن بطوطه هم چنین کرد. به حج رفت و در دل او غوغایی به پا خاست و برای دیدن نادیده‌ها و عجایب، سفری طولانی را آغاز کرد. او را با مارکوپولو می‌توان مقایسه کرد. زمانی که مارکوپولو بدرود حیات گفت، ابن بطوطه سفرش را آغاز کرد. بدون آنکه آهی در بساط داشته باشد. با این همه در سفر به ثروت هنگفتی دست یافت. مصر و سوریه و فلسطین و استانبول و ایران و آسیای صغیر و ماوراء النهر و هندوستان و جاهای دیگر را دید. خیلی هم به وضعیت زنان این کشور‌ها دقت داشت و زرق و برق دنیا و زنان را می‌پسندید.
ابن بطوطه خود سفرنامه‌اش را ننوشته. بلکه دبیر سلطان مراکش، سلطان ابوعنان، نویسنده‌ی سفرنامه‌ی ابن بطوطه است. نام این دبیر «ابن جوزی» بوده است. هر چرا که ابن بطوطه برای او از حافظه نقل کرده، به عربی ساده و روان نوشته است. ابن جوزی اشعار و ابیاتی را داخل متن کرده است. ابن بطوطه حافظه‌ی قوی داشته و پس از پایان سفر همه‌ی رویداد‌ها را به یاد می‌آورده است. مارکوپولو هم این کار را کرده است. ابن بطوطه به صراحت سخن می‌گوید. از هیچ کس نمی‌ترسد و واقعیت‌های زندگیش را می‌نویسد. می‌گوید نمی‌دانم بچه‌هایم کجا هستند؟ خیلی راحت می‌نویسد که به زهد علاقه داشتم اما شیطان و هوای نفس آن میل ملکوتی را خفه کرد. با این همه فرد متعصبی است. ابن بطوطه عاشق کشف افق‌های مجهول بوده. برخلاف بیهقی، که شخصیت ایستایی دارد. بیهقی خیلی مودب است و تا حدودی عبوس و تابع مقررات. ابن بطوطه یک شخصیت پویاست. یعنی تغییر شخصیت می‌دهد. او مصمم و سنگدل است. در سفرنامه‌اش نشانی از پند و اندرز نیست.
ما از سفرنامه‌ی ابن بطوطه به وضعیت زنان آن دوره پی می‌بریم. وقتی او وارد ایران می‌شود حتا یک نمونه هم نمی‌گوید که کنیز گرفتم. در حالی که در کشورهای دیگر بار‌ها این کار را می‌کند. در شیراز از «تاش خاتون» یاد می‌کند و مدرسه‌ای که وقف کرده است. تاش خاتون هر شب جمعه به مسجد می‌رفته و طعام پخش می‌کرده است. این نمونه‌ای از فعالیت زنان در آن دوره است. بعد‌ها «گوهرشاد بیگم» مسجد گوهرشاد را در دوره‌ی تیموری می‌سازد. «دلآرام خانوم» جده‌ی شاه عباس و «مریم بیگم» نیز از کسانی بوده‌اند که نهضت وقف و شرکت زنان در مسایل اقتصادی کشور را آغاز کرده‌اند.
ابن بطوطه می‌نویسد که در شمال آفریقا زنان برهنه بیرون می‌آمدند. با شوهرانشان هم به سفر نمی‌روند. در چین می‌نویسد که کنیز چینی حاضر نیست از کشورش بیرون برود. در این کشور کنیز بسیار و ارزان بوده است. پدر و مادران چین، فروش دختران و پسرانشان را عیب نمی‌دانستند. باز می‌نویسد که ترکان و مغولان ارزش ویژه‌ای برای زنان قائل بودند. در دمشق از بانوانی یاد می‌کند که در حدیث سرآمد دیگران بودند. ابن بطوطه هنگامی که به خوارزم می‌رسد می‌نویسد که خوارزم شهر پُر رونقی است و زنان لباس‌های ساده‌ای می‌پوشند اما در هند با وضعیت دردناکی روبه‌رو می‌شود. او زنانی را می‌بیند که با مرگ همسرانشان خودسوزی می‌کنند. این آیینی به نام «ساتی» بوده است. ازدواج یک زن با چند مرد هم در آن کشور وجود داشته است.
شخصیت ابن بطوطه و بیهقی
شخصیت ابن بطوطه را این گونه می‌توان دانست: نه سنگین و نه جلف، مردی با روحیه‌ی قوی و با اعتماد به نفس، صبور در سختی، در مصاحبت‌ها بردبار، خوش مشرب، با قدرت جسمانی زیاد، راحت‌طلب نیست، از پلشتی و کثافت بیزار است، کنجکاو است و شوق دیدار عجایب و نادیدنی‌ها را دارد، زندگیش همراه با ریخت و پاش بوده است.
اما شخصیت بیهقی را این گونه دانسته‌اند: دارای جهان‌بینی است، یک پند دهنده است، به هیچ وجه زن‌باره نبوده، خردمند و حرف‌شنو است، به پیران احترام می‌گذارد و آن‌ها را «پیران مُلک» می‌نامد، صادق و صمیمی است، تربیت دیوانی دارد، انسانی جدی و گاهی عبوس است، مودب است، حتا با دشمنان هم مودب رفتار می‌کند، اگر در کسی خوبی ببیند با آب و تاب آن را بیان می‌کند، رعایت امانت می‌کند و اهل طنز نیست.

منبع شهر کتاب :http://www.bookcity.org

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۱ ، ۰۶:۰۱
رضا حارث ابادی

بیهقی به روایت دولت‌آبادی

چهاردهمین مجموعه درس گفتارهایی درباره‌ بیهقی چهارشنبه دوم اسفند با حضور تعداد بسیاری زیادی از دوستداران بیهقی و محمود دولت ابادی برگزار شد به طوری که علاوه بر محل سخنرانی، سالن ورودی نیز مملو از دوستداران این نویسندگان بود این مراسم  با سخنرانی محمود دولت‌آبادی در موضوع «بررسی هنر نویسندگی بیهقی» برگزار شد.



دولت‌آبادی در این نشست که با استقبال بسیار علاقه‌مندان و دوستداران وی همراه بود، سخنانش را با یادنامه‌ی ابوالفضل بیهقی آغاز کرد و گفت: کتابی را دانشمندان ما زیر نظر دکتر محمدجعفر یاحقی فراهم آورده‌اند به نام «یادنامه‌ی ابوالفضل بیهقی». کار زیبنده‌ای است. همه‌ی آن‌هایی که در این کتاب به بیهقی پرداخته‌اند، صاحب نظر هستند و کوشش‌های شایسته‌ای به کار برده‌اند تا ما این نویسنده‌ی قرن پنجم ایران را بهتر بشناسیم. اگر کسی فرصتی برای خواندن «تاریخ بیهقی» ندارد، من پیشنهاد می‌کنم که این کتاب را بخواند.
صداقت در نوشتن ویژگی بیهقی است
اینکه چرا «تاریخ بیهقی» اثر دیگری است؟ دلیلش آن است که بیهقی «نویسنده‌ی دیگری» است. او انسان ِدرستی است و نسبت به آن‌چه می‌نویسد منصف است. همچنان که نسبت به کاری که انجام می‌دهد، عمیقا احساس مسئولیت می‌کند. به این ترتیب، اصل موضوع، در «چگونه آدم بودن» نویسنده است که اهمیت دارد. زبان اثر او هم به منش بیهقی ارتباط پیدا می‌کند. او هیچ صنعتی به کار نمی‌بَرد. بیان او، فرآیند رویش و رشدی است که در زبان دَری پدید آمده بود. این زبان از دل جامعه‌ی ایران به عنوان «نخواستن زبانِ دیگری» سربرآورده بود. یعنی ملتی گفته است من زبان خودم را می‌خواهم داشته باشم. بیهقی فرآیند چنین نخواستنی است. اگر بیهقی را با سعدی مقایسه کنیم می‌بینیم که در سعدی «صنعت» غلبه دارد اما در بیهقی «صداقت در نوشتن» است که غلبه پیدا می‌کند.
«تاریخ بیهقی» برای داستان‌نویسی بسیار آموزنده است. زیرا همان‌طور که خودش می‌نویسد، تاریخ، چه قبل از او و چه پس از او، چنین بود که بگویند «آن این را بزد» و «این آن را»؛ و آن گونه بنویسند که سلاطین بپسندند. ولی بیهقی «نویسنده» است و تخیلش را به کار می‌گیرد. همین تخیل بیهقی است که امروزه، پس از هزار سال، سبب شده است که ما به او نگاه ویژه‌ای داشته باشیم. کتاب او فقط تاریخ نیست. ارکان و مناسبات و چهره‌ها و پیوستاری که در یک اثر ادبی وجود دارد، همه را در «تاریخ بیهقی» می‌توان یافت. البته من آنقدر ساده لوح نیستم که مثل بعضی‌ها فکر کنم که هرچه در ادبیات امروز هست، در بیهقی و سعدی هم می‌توان یافت. نه، امروز دوره‌ی دیگری است. ادبیات حرکت‌هایی کرده و ما ۱۰۰- ۱۵۰ سال است که با ادبیات غرب آشنا شده‌ایم و چیزهای تازه‌ای آموخته‌ایم اما می‌توان بیهقی را به عنوان نویسنده‌ای متعهد درنظر داشت.  دولت‌آبادی اعتقاد دارد که کتاب «تاریخ بیهقی» سرشار از داستان‌های هیجان‌انگیزی است که می‌توان آن‌ها را به داستان‌های امروزی وارد کرد و نوع کار بیهقی از نظر روش داستانی بسیار ظریف و اصیل است.

ابوالفضل بیهقی با نگارش کتاب «تاریخ بیهقی» نشان داد که هم مورخ بزرگی است و هم نویسنده‌‌ داستان‌هایی مهم.

همشهری بیهقی هستم اما به او تعصب ندارم
برخی می‌گویند چون دولت‌آبادی همشهری بیهقی است، از او متاثر است؛ و لابد پشت این کلمات، این هم هست که من نسبت به بیهقی تعصب دارم. این سخن، درست نیست. من همان‌قدر از بیهقی آموخته‌ام که از هومر و بالزاک و برشت و بِکِت آموخته‌ام. آن اندازه از بیهقی تاثیر پذیرفته‌ام که از ناصرخسرو و حافظ اثر گرفته‌ام.  موقعی من در کانون پرورش فکری کار می‌کردم. شیروانلو آدمِ اهلی بود. می‌دانست که من کار قلم می‌کنم. اتاقی به من داده بود که پنجره‌ای ۳۰ در ۳۰ داشت. در آن زمانِ به‌خصوص، همواره حافظ می‌خواندم. در تمام مدتی هم که «کلیدر» را کار می‌کردم، همواره حافظ می‌خواندم. به این ترتیب است که انسان از همه‌ی ارزش‌های یادگیرنده، یاد می‌گیرد.
هر انسانی به دنبال این است که دریابد از کجا آمده است؟ من هم به دنبال پاسخ این پرسش بودم. زمانی که «داستان کیخسرو» را برای دانشجویان درس می‌گفتم، اشاره می‌کردم که در این داستان، ۳ عنصر برای‌ نژاد برشمرده شده است. یکی آنکه شخص بداند که پدر و مادرش چه کسانی هستند؟ دیگر «آموزش» است و سوم هم «گوهر». به این ترتیب، من حق داشتم که بدانم پدر و مادرم در ادبیات، چه کسانی هستند. نسبت من با بیهقی، در همین است اما خواندن بیهقی مانع خواندن کامو و جویس نشد. من از همه آموخته‌ام.
بیهقی آموزه‌ای دارد که شاید به آن اشاره نشده است. آن آموزه، انصاف است. او انسان متعادل و منصفی است. اگر از سلاطین غزنوی یاد می‌کند و همواره می‌گوید که «بهشت نصیب آن‌ها باد»، برای آن است که به چنین سخنی باور دارد. این با تملق‌گویی و چاپلوسی فرق می‌کند. بیهقی در سال ۴۴۷ شروع به نوشتن تاریخش می‌کند. در این زمان از خاندان غزنوی تنها امیری کوچک به جا مانده بود. بیهقی اگر نسبت به این خاندان اظهار اخلاص می‌کند، نه برای آن است که توقع داشته است که کاسه‌ی طلا به او بدهند. او به این ستایش‌ها باور دارد. از سوی دیگر، شخصیت‌هایی را در کتابش پیدا می‌کنیم که رفتار شگفتی دارند اما او منصفانه درباره‌ی آن‌ها قضاوت می‌کند.  نمونه‌اش بوسهل زوزنی است. موقعی که سرگذشت او را می‌خوانیم، با آنکه می‌دانیم که بسیار به امیرمسعود نزدیک است اما از خود می‌پرسیم که آیا بوسهل عمد داشته که این همه تخریب بکند؟ با این حال بیهقی به انصاف درباره‌ی او داوری می‌کند.

کتاب بیهقی آمیخته با تخیلِ فرهیخته است
یکی از ویژگی‌های «تاریخ بیهقی» این است که وقایع را پس از روی دادن آن‌ها نوشته است. تاریخ‌نویسان قبل و بعد از او همراه سلطان و شاهی می‌رفتند و وقایع را در‌‌ همان زمانِ وقوع می‌نوشتند اما بیهقی یادداشت برمی‌داشته و با تخیلِ فرهیخته‌اش بعد‌ها کتابش را نوشته است. اگر او نمی‌تواند به صراحت درباره‌ی مثلا وزرای عصرش سخن بگوید، ذوالریاستین را مثال می‌زند؛ یا گریزی به خاندان برمکیان می‌زند. او انسان مسئولی است که به این گونه به ما می‌گوید که خدمتگزاری چه سرانجامی دارد و این منحصر به مثلا حسنک نیست. این تخیل فرهیخته‌ی بیهقی است که می‌خواهد هرچه را که از ایران دریافته، به ما منتقل کند. کسی از او نخواسته بود که داستان افشین را بنویسد اما تخیل و مسوولیت بیهقی، او را وامی‌دارد که این داستان را هم در کتابش بیاورد.
داستان‌هایی در «تاریخ بیهقی» وجود دارد که دراماتیک است. یکی از آن‌ها داستان حسنک است. اینکه چرا در دانشگاه‌های ما این داستان را درس می‌دهند، چند دلیل دارد: یکی آنکه در میان شبکه‌ای نظامی و استبدادی که تُرک و عرب و خانات آسیای میانه هستند، حسنکی وجود دارد که ایرانی است. دوم آنکه حسنک در آن زمان نخستین کسی است که واژه‌ی «تاج» را به کار می‌برد. در «کوشک شادیاخ» مهم‌ترین عمارتی که می‌سازد «صفه‌ی تاج» نام دارد. غزنویان تاج را نمی‌شناختند. نکته‌های دیگری همانند این است، که داستان حسنک را برجسته می‌کند و سبب می‌شود که ما حسنک را عزیز بداریم. چون انگار او «شهید» می‌شود.
پایان‌بخش سخنان محمود دولت‌آبادی در چهاردهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی خواندن بخش «حکایت افشین و بودلف» بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۱ ، ۰۴:۰۴
رضا حارث ابادی

با طنزهای اجتماعی مملی بخندیم ، به خود بیاییم و بیاندیشیم

آدرس این وبلاگ :http://kalshor.blogfa.com/

وبلاگ طنزهای اجتماعی مملی یکی از وبلاگ های پرطرفدار در زمینه انتشار مطالب طنز اجتماعی است که توسط یکی از همشهریان توانمند سبزواری اداره می شود.
این وبلاگ به دلیل اینکه موضوعا کلی کشور را در زمینه مسائل اجتماعی مورد توجه قرار می دهد ، مخاطبانی از سرتاسر ایران اسلامی دارد و در میان مخاطبان خود به محبوبیتی قابل توجه دست یافته است .
از ویژگی های بارز کار وبلاگ طنزهای اجتماعی مملی ، استفاده از تصاویر وکاریکاتورهای بسیار جذاب و طنزآمیز است که هرچند توسط خود این وبلاگ تولید نمی شود ، اما به درستی و در ارتباط بسیار قوی با متن های نوشته شده توسط نویسنده این وبلاگ مورد استفاده قرار می گیرد.
مدیروبلاگ طنزهای اجتماعی مملی در واقع با ذهنی خلاق و با اتکا به قدرت قلم خود ، برای تصاویر کاریکاتوری مختلف که از سایت های گوناگون کشور جمع آوری می کند ، داستان هایی طنزآمیز می سازد و در خلال این کار طنز ، ضمن بیان واقعیت ها ، به طرح انتقادات اجتماعی می پردازد.

28.jpg05.jpg04.jpgکاریکاتور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۵۶
رضا حارث ابادی

بیهقی به روایت دولت‌آبادی

بیهقی به روایت دولت‌آبادی

ابوالفضل بیهقی با نگارش کتاب «تاریخ بیهقی» نشان داد که هم مورخ بزرگی است و هم نویسنده‌‌ی داستان‌هایی مهم. محمود دولت‌آبادی که از نویسندگان برجسته‌ی هم‌روزگار ماست اعتقاد دارد که کتاب «تاریخ بیهقی» پر از داستان‌های هیجان‌انگیزی است که آن‌ها را می‌توان وارد داستان‌های امروزی کرد و نوع کار بیهقی از جهت روش داستانی بسیار ظریف و اصیل است. دولت‌آبادی که همشهری بیهقی است بسیار به داستان حسنک وزیر علاقه دارد و در حال نوشتن مقدمه‌ای برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به انگیزه‌ی داستان حسنک وزیر است.
چهاردهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی در روز چهارشنبه دوم اسفند ساعت ۱۶:۳۰ به بررسی هنر نویسندگی بیهقی اختصاص دارد که با سخنرانی محمود دولت‌آبادی در مرکز فرهنگی شهر کتاب واقع در خیابان شهیدبهشتی، خیابان شهید احمد قصیر (بخارست)، نبش کوچه‌ی سوم برگزار می‌شود و ورود برای علاقه‌مندان آزاد است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۵۰
رضا حارث ابادی

مثلث خراسانی : حسنک وزیر، بیهقی، دولت آبادی

مثلث خراسانی : حسنک وزیر، بیهقی، دولت آبادی

خبرگزاری ایلنا یکشنبه (۱۵ بهمن ۹۱) طی یک مصاحبه کوتاه با دولت آبادی نوشت :

«محمود دولت‌آبادی» (نویسنده) از تالیف کتابی درباره‌‌ی بیهقی خبر داد.
محمود دولت‌آبادی در گفتگو با خبرنگار ایلنا، در این مورد گفت: درحال حاضر مشغول نوشتن کتابی برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به بهانه‌ی داستان زندگی «حسنک وزیر» هستم. این کتاب درحال نگارش است و به همین دلیل نمی‌توانم بگویم چند صفحه دارد و در چه مرحله‌ای است.

روزنامه بهار هم با این نویسنده گفتگویی کرده بود که موارد جدیدتری درباره این کتاب مطرح شده است.

محمود دولت‌آبادی نویسنده کتاب‌های ماندگاری همچون «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» درحال نوشتن مقدمه‌ای تحلیلی برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به بهانه داستان زندگی «حسنک وزیر» است.
این نویسنده معاصر که پیش از این هم به ارزیابی شاهنامه فردوسی با محوریت رستم و سهراب پرداخته بود در این مورد به بهار گفت: «درحال حاضر مشغول نوشتن مقدمه‌ای برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به بهانه داستان زندگی «حسنک وزیر» هستم.
ابوالفضل بیهقی نویسنده داستان‌های مهمی‌است و کتاب «تاریخ بیهقی» او پر از داستان‌های هیجان انگیزی است که آن‌ها را می‌توان وارد داستان‌های امروزی کرد. نوع کار وی از جهت روش داستانی بسیار ظریف و اصیل است. من از همان ابتدا به ادبیات کلاسیک علاقه وافر داشتم و سال گذشته هم درباره حکیم ابوالقاسم فردوسی با محوریت رستم و سهراب این کار را انجام دادم.
امسال هم‌ولایتی‌های من به صرافت افتادند تا در مورد نویسنده هم‌شهری خودشان یک کار ویژه انجام بدهند. بیهقی اهل حارث آباد است، این روستای سبزوار با روستایی که من در آنجا به دنیا آمده‌ام تنها هشت کیلومتر فاصله دارد.»
نویسنده کتاب «نون نوشتن» درباره انگیزه نوشتن این کتاب گفت: «بیهقی از این جهت جزو مهم‌ترین نویسندگان مااست که ادبیات را وارد تاریخ کرده است. و این کار برای من ادای دینی است به نویسنده‌ای که برایم حائز اهمیت است. ادای دین به نویسندگان خراسانی برایم همیشه مهم بوده است و مدتی پیش هم مجموعه‌ای از داستان‌های کهن ایرانی مربوط به قرن سوم تا هفتم را گردآوری کردم. و جای خوشبختی برایم دارد که بگویم تهیه‌کنندگان این کتاب همشهری‌های من هستند.»
محمود دولت‌آبادی درباره دلیل انتخاب داستان «حسنک وزیر» از میان داستان‌های تاریخ بیهقی گفت: «در تاریخ بیهقی داستان‌های زیباتری از حسنک وزیر هم وجود داشت, اما چون در دانشگاه‌ها و مدرسه‌های ما این داستان تدریس می‌شود و عموم مردم آن را شنیده‌اند تصمیم گرفتم یک ارزیابی از داستان «حسنک وزیر» با محوریت اسم داستان انجام دهم و خود داستان را به همراه فایل صوتی خوانش «حسنک وزیر» با صدای خودم ارائه دهم.»

به نظر می‌رسد روزهای خوبی در انتظار دوستداران ادبیات فارسی، خصوصاً طرفداران دولت آبادی می‌باشد.

منبع: مجله اینترنتی سبزواری ها http://sabzevariha.com

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۴۳
رضا حارث ابادی
بیهق: این دیار هزار تکة باستان حسین خسروجردی
بیهق این اقلیم هزار تکه باستان 1این صدای دُرایِ هزاره‌هاست. صدای هزاره‌های رازناک! اسطوره‌های رَمان. مقاومتِ حماسه و مَجد فرهنگ. این صدای جبال حماسه‌هاست. مأمن دلاویز مهر بلند بالای پیمان‌شناس. دیار بشکوه باستان، سرزمین کیخسرو. سرزمین نسک‌های گمشدة زرتشت. یادگار گاثه‌ها، آتشکدةهای شعله‌ور و آوردگاه رزم‌آوران. دیری ست که مردمان این ناحیت، رزم رستم و سهراب را در کنار دژ سپید می‌دانند و اقوال نسخه‌های کهن را به تأیید می‌گیرند. اینجا ماوای ایزدان مهرگستر است. شاه مکان کوان که همسان صلابت کوه گوین، زاورمند و استوار می‌نمایند. اینجا سطوتِ دادِ کاوه است. اینجا خواربندِ ضحاکِ ماردوش است که فریدون:

بر آن‌گونه ضحاک را بسته سخت سوی شیرخوان بُرد بیدار بخـــت
همی راند از اینگونه تا شیرخوان جهان را چو این بشنوی پیرخوان
اینگونه است که این ناحیت را به شمایل یک لشکر نهاده‌اند، برسم یک حماسة استوار و یک نیروی بی‌زوال.
اگر درست است که کی یا کویان یا کیانیان، آنسان که از گات‌ها و یَشت‌های اَوستا بر می‌آید به معنی شاه و امیر است و بر کیقباد و سلاطین بعد از او اطلاق می‌شود، بنابراین کوهِ گوین در جنوب شرقی سلطان‌آباد و سپس اسامی روستاهایی که در اطراف سبزوار هستند، همگی یادآور این خاندانِ اسطوره‌ای و تاریخی می‌باشند. مکان‌هایی با نام کیخسرو، کیقباد، کی‌ذوقان، کی‌زور و همگی در خمش نیم دایره‌ای چون هلال ماه!
آیا مکان‌های اسطوره‌ای را می‌شود با اسامی جغرافیای آشنا شناخت؟ و هچون یک روش آن را دنبال کرد؟ کاری که نوشتة حاضر سعی در اجرایش دارد و می‌کوشد تا با انطباق جغرافیای سبزوار، مکان‌های اسطوره‌ای آنجا را بازشناسد. و به نوعی، اجابت پیشنهاد مردی باشد که مباحث اساطیر و افسانه‌های کیانی را متکی به واقعیت‌های تنگاتنگ می‌داند و حسِ غریبی دارد تا از میان یلان اساطیری که تاریخ را بلعیده و آن را هضم کرده‌اند نقبی به تاریخ بزند.همان تاریخ شکسته هزار تکه‌ای که ما آن را از زمان زرتشت آغاز می‌کنیم و همراه او به سرزمین زادبومیش روانه می‌شویم که بقول مری بویس تمام سُنت‌های اوستایی ما از آنجا برخاسته و آنجا شرق و شمال شرق ایران است.
در یسنا آمده است که زرتشت در ایرنا و ئیجه مشهور بوده است و ترجمة زند متذکر می‌شود که زرتشت را در ساحل دائتی، مکاشفه دست می‌داده و در ایرانویچ به تعلیم کیش خود می‌پرداخته وفزون بر این، وندیدار می‌گوید که نخستین سرزمین و کشور نیکی که اهورامزدا ـ آفریده است ، ایرانویج بر کرانة رود دایتای نیک بوده است که آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان؛ و در آن دو ماه نیز، هوا برای آب و خاک درختان سرد است.و سپس به دنبال آن، اسم مکان‌هایی آورده می‌شود که جای آنها معمولاً در استان‌های شرق ایران است. مانند مرو و سغد و بلخ و هرات و اور و گذشته از این، مهریشت نام خوارزمیا را هم به این اسامی اضافه می‌کند. بر این نظر پژوهشگرانی چند همچون هاشم رضی ـ که در راه ترجمه وندیداد سی سال زحمت کشیده است ـ صحه می‌گذارند که: ائیرنیم و ئیجه (Airynem vadiga) سرزمین زرتشت و زادگاه دین گاثائی ست و بی‌هیچ گمانی زرتشت، در شرق ایران زاده شده است و دینش را عرضه نموده است. در گاهان صحبت از فریان تورانی‌ست که یکی از خاندان‌های بلند آوازه می‌باشد و نام‌آورانِ آن، همه از دوستان زرتشت بوده‌اند. براین اساس اینک توران! توران و به دنبال آن خوارزم! توران و خوارزم. دو نام و دو جایگاه پر وَهم و خیال‌انگیز که هنوز بعد از سالیان دراز، کاوشگران ما به جستجوی آنهایند تا در کجای این عالمِ مسکون آن را بیابند. به راستی آیا سرزمین تور و توران در کجاست؟ تورانی که مردمانش به اسب‌های تیزرو شهر‌ه‌اند. و با وجود دشمنی با ایرانیان آنها را قومی پاک و معتقد به مزدیسنا می‌شناخته‌اند. چگونه‌ست که به گفتِ مرحوم صفا همة نام‌های تورانی که در اوستا آمده شبیه نام‌های ایرانیان است؟ و اصلاً تور در زبان فارسی به معنی گُرد و پهلوان است و مهم‌تر آنکه بنا به قطعات مختلف اوستا، تورانیان، همچون ایرانیان مذهب آریایی دارند و نزاع ایشان اصلاً با گشتاسب برسر دین نیاکان است و همین جا تا با گواهانِ خود، یک بار دیگر پُرسانِ نام توران شویم و از خوارزم بپرسیم. از کیانیان، از فریان تورانی و از گشتاسب که حامی زرتشت بود و آئینش را باور داشت و به آن معتقد بوده اگر به دشت‌های گسترده و فراخی که در شمال خراسان قرار دارد و از غرب نیشابور شروع شده و انتهایش به اول حدِّ قومس می‌رسد، نیک بنگریم به ناحیه و سرزمینی می‌رسیم که مماس سبزوار است و در تقسیمات کشوری آن را خوارتوران می‌نامند و هزاران سال است که مردم این ناحیت آن را چنان خوانده‌اند و اینک نیز چنان می‌خوانند.
ابوالحسن زید بیهقی در تاریخ بیهق که آن را به سال 563 هـ نگاشته است می‌گوید: خوار و طابران ]توران[ از ناحیت قومس با ناحیت بیهق تحویل کرده‌اند و چنانکه در کتاب الثار بیان کند... خوار را خوار بیهق خوانند و تا عهدی نزدیک خراج آن بر بندار بیهق مجموع بودی.
خوار مخفف خوارزم است و آن مکانی‌ست که با وجود شنهای روان منطقه، هنوز اطلال آن در دل ریگ‌های تفته توران زمین پابرجاست و مردم منطقه، آن را خوارزم می‌گویند. همان خوارزمیایِ وندیداد. و همان جایگاه دور باستان که زرتشت پیامبر، سرود زیبای یسنا را در آن فریاد کرده‌ است:
«به کدام سرزمین روی آورم و به کجا بروم؟ مرا از خویشاوندان و یارانم دور می‌دارند. از همکاران نیز خشنود نیستم. شهریاران کشور، هواخواه دروغند. ای مزدا اهورا، چگونه می‌توانم تو را خشنود کنم؟ من می‌دانم چرا ناتوانم. نوای من اندک و کسانِ من کم‌اند. در پرتو راستی، مرا از نیروی اندیشة نیک بیاگاهان، کی سپیده دم آن روز فرا خواهد رسید، که راستی برای نگهداری جهان بدرخشد؟» و می‌درخشد. چنان چون گشتاسب به آئیین او می‌گرود و برگزیدگان قوم و اسرون‌ها و موبدان به آن اهتمام می‌ورزند و مردمان این سرزمین طی هزاران سال، دل بستة آن می‌شوند و با باوری استوار آن را برگردة دل می‌کشند و اینک در دلِ وادی آنها، کوه پیامبر را ببین! کوه استوار و تنهایی که در مرکز خوار و توران قرار دارد و حالیا از پی هزاره‌ها و قرن‌ها هنوز هم با همین نام خوانده می‌شود: کوهِ پیغمبر! با امام‌زاده‌ای که در فرازِ آن، هزاران زوّار را به سوی خود می‌طلبد. آیا این کوه پیغمبر نمی‌تواند همان کوه پیامبر ایرانیان، یعنی زرتشت پسنتمان باشد؟
اما خوارزم، در بحث ما خوارزم از آنرو اهمیت دارد که در مهریشت اوستا از آن نام برده شده و در متون متعددی چون زادسپرم، تاریخ قم، مسعودی و بندهشن و روایت پهلوی آورده می‌شود...
ادامه دارد ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۰۱
رضا حارث ابادی

دلنوشته ای برای استاد محمود دولت آبادی

دلنوشته ای برای استاد محمود دولت آبادی

دلنوشته ای شعرگونه از آقای حسین خسروجردی رمان نویس موفق سبزواری  برای محمود دولت آبادی

مهتابی دیگر به روی شبهای قلعه چمن 


 یک نفر در وزش بادهای خیس از یاد
و در آیند آهوان خرامنده ی جلگه های خاموش کلیدر
 تو را صدا می زند
یک نفر در غزل های سرو و چگور اشکبار مد یار از کوه های مهتاب زده ی دوبراران تو را صدا می زند
 یک نفر در خاطره های غمناک و یخ زده روزگار اسبهای گل محمد و خان عمو را دارد زین می کند
 تا شب از ستاره شویان تنهایی بگریزد و روز ، طاقه های حریر کلام مردی را در آفتاب خوش رنگ خیال بشوید
 آه گویی که در خانه ی بلقیس نامه ای به خط گل محمد گشوده اند و شبهای قلعه چمن سر خوش حنابندان دیکری است ...

 

 

 

منبع :مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۵۵
رضا حارث ابادی
قـدرت کلمـات را دسـت کـم نگیـریم

کلمات، تاثیر شگرفی روی ضمیر ناخودآگاه انسان دارند. ناخودآگاه بدون آنکه منظورمان را بداند هر چه بگوییم خوب یا بد را برایمان خلق می کند. لذا لازم است برای دستیابی به موفقیت از کلمات مثبت و دارای انرژی مثبت استفاده کنیم.با این که مفهوم کلی عبارت "من بیمار نیستم" مثبت است اما کلمه "بیمار" واژه منفی است. ضمیر ناخودآگاه به منظور و مفهوم کاری ندارد، بلکه روی کلمات متمرکز می شود. به عنوان مثال در جمله "فراموش نکنی در هنگام برگشتن نان بخری" احتمال فراموشی بیشتر از زمانی است که می گوییم "یادت باشد که هنگام برگشتن نان بخری"، زیرا در حالت اول ناخودآگاه بر روی فراموشی تمرکز می کند و در حالت دوم بر روی به یاد ماندن.و یا مثلاَ برای آرام شدن یک نفر جمله "آرام باش" بیشتر از جمله "داد نزن" تاثیر دارد و همچنین به کار بردن جملاتی از قبیل "خسته نباشی"، "دستت درد نکند" و... در ناخودآگاه تاثیر منفی می گذارد و باعث افزایش خستگی، درد و... می شود. وقتی درباره چیزی واژه بد را به کار می بریم باید بدانیم در جهان چیز منفی و بدی وجود ندارد. وقتی چیزی بد تلقی می شود، در واقع به ما خبر نبودن خوبی می دهد. پس چه بهتر است که به جای بد بگوییم ناخوب. هر گاه ذهنتان را از امواج منفی (افکار، کلام، عادات و...) تخلیه کنید آنگاه شاهد هجوم شادی و آرامش خواهید بود.
به جای
خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای
خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای
بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم
به جای
فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای
پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای
دستت درد نکنه؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای
ببخشید که مزاحمتان شدم؛ بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای
گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود
به جای
دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟
به جای
قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای
شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای
فقیر هستم؛‌ بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای
بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست
به جای
مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم
به جای
جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای
مسئله ربطی به تو ندارد؛ بگوییم : مسئله را خودم حل می‌کنم
به جای
من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم
به جای
زشت است؛ بگوییم :‌ قشنگ نیست
به جای
چرا اذیت می‌کنی؛ بگوییم :‌ با این کار چه لذتی می‌بری
به جای
غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
به جای
متنفرم؛ بگوییم : دوست ندارم
به جای
دشوار است؛ بگوییم : آسان نیست
به جای جملاتی از جمله
چقدر چاق شدی؟، چقدر لاغر شدی؟، چقدر خسته به نظر می‌آیی؟، چرا موهات را این قدر کوتاه کردی؟، چرا ریشت را بلند کردی؟، چراتوهمی؟، چرا رنگت پریده؟، چرا تلفن نکردی؟، چرا حال مرا نپرسیدی؟
بگوییم:
سلام به روی ماهت، چقدر خوشحال شدم تو را دیدم، همیشه در قلب من هستی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۰۳:۴۹
رضا حارث ابادی

خیال‌پردازی‌های بیهقی در تاریخ بیهقی از نظر دکتر حمید عبداللهیان

خیال‌پردازی‌های بیهقی در تاریخ بیهقی!

حمید عبداللهیان در ابتدای نشست گفت: صور خیال از بحث‌هایی است که میان تاریخ و ادبیات در نوسان است. صور خیال در آثار غیر ادبی وجود دارد و آن‌ها را به سمت ادبیات حرکت می‌دهد. برای مثال، «تاریخ بیهقی» کتابی تاریخی است که نویسنده‌ی آن قصد تاریخ‌نویسی داشته است اما در کتابش نکته‌های ادبی را هم آورده است. به هر حال، صور خیال یک مقوله‌ی گسترده است و شامل همه‌ی چیزهایی می‌شود که یک متن را خیال‌انگیز می‌کند؛ چه آن متن به نظم باشد، چه به نثر. خیال، زیر بناهای فکری دارد. هر کدام از متفکران هم که درباره‌ی آن سخن گفته‌اند، از رویکردی خاص به آن نگریسته‌اند.
مثلا گفته‌اند که خیال، انعکاس تجارب گذشته بر پایه‌ی ایماژهای جدید است. ما با تجارب گذشته و دستکاری آن‌ها به ایماژهای دیگری می‌رسیم. بیهقی تاریخ نوشته است. پس ناگزیر بوده که از خیال‌پردازی فاصله بگیرد اما در جاهایی از خیال خود هم استفاده کرده است. چون در همه‌ی ماجرا‌ها حضور نداشته، بلکه آن‌ها را شنیده و با قدرت خیال خود ساخته است. اینجاست که خیال‌پردازی‌های او را می‌توان دید. خواجه نصیرالدین طوسی می‌گوید که اکثر مردم تخیل را بیشتر از حقیقت می‌پسندند. اتفاقا یکی از وجوه برتری ادبیات بر بعضی از علوم همین است که مردم تخیل را دوست دارند و از مقوله‌های فانتزی بیشتر لذت می‌برند.
تاریخ‌نویس ناگزیر است از تخیل استفاده کند
گفته‌اند که تاریخ‌نویس ناگزیر است که از تخیل خود استفاده کند. او با تخیل است که می‌تواند مطالب را گردآوری و وقایع را جلو چشم خواننده تجسم ببخشد. خود تخیل تقسیم‌بندی هم می‌شود. یکی از تقسیمات آن، صور خیال است. بحث صور خیال در علم بیان جمع می‌شود و آن را به چهار گونه بخش‌بندی کرده‌اند که عبارت‌اند از: استعاره، تشبیه، کنایه، مجاز. از قرن دوم این بحث‌ها بوده است و دامنه‌ی گسترده‌ای داشته است. بعد از آشنای ما با فرهنگ غربی است که بحث‌های تازه‌ای وارد بلاغت می‌شود. مانند: شخصیت بخشی یا «تشخص». تشخص یعنی اینکه عناصر طبیعت را به شکل شخصیت‌ها تصور کنیم. بحث دیگر جاندارپنداری است. در جاندارپنداری عناصر بی‌جان طبیعت، مثل خورشید و ماه، دارای جان تصور می‌کنند. «حس‌آمیزی» هم نوع دیگری است. این بحث‌ها را در ادبیات کهن داشته‌ایم اما نام‌ها را از غرب گرفته‌ایم. بحث «پارادوکس» یا تناقض‌نمایی، هم هست. یعنی حرف‌هایی که در ظاهر ارتباطی با هم ندارند اما در کنار هم قرار گرفته‌اند.
صور خیال در شعر بیشتر کاربرد دارد اما در آثار نثری هم از صور خیال استفاده شده است و بازتاب دارد. البته در شعر نوع نگاه به صور خیال با نثر تفاوت دارد. شعر هرچه خیال انگیز‌تر باشد، زیبا‌تر است. ولی در نثر چنین نیست. بیهقی نمی‌توانست یک سره خیال‌پردازی کند. چون به بنیان‌های تاریخ خود آسیب می‌زد. به هر حال استعاره و تشبیه در شعر بیشتر کاربرد دارد و در نثر مجاز و کنایه. در بین شاعران ما، آن‌هایی که پیرو سبک خراسانی بودند، بیشتر از بقیه به صور خیال توجه داشته‌اند. شاعران هنگامی که به زبان گفتار مردم نزدیک می‌شوند، به کنایه هم نزدیک‌تر خواهند شد. مثلا شاهنامه را درنظر بگیرید که شاهکار بلاغی ادبیات ماست. فردوسی بسیار بیشتر از حافظ به کنایه توجه داشته است. در شاهنامه، کنایه جایگاه مهم و مطرحی دارد اما در شاعران سبک بازگشت ادبی، کنایه را کمتر می‌بینیم. چون آن‌ها کمتر با مردم ارتباط داشته‌اند. برعکس، در سبک هندی چون ارتباط با مردم بیشتر بوده است، کنایه هم افزون‌تر است.
 «تاریخ بیهقی» کنایه‌های بسیاری دارد
در قرن‌های چهارم و پنجم، ادبیات ما به ادبیات عامه نزدیک است. برای این نزدیکی و پیوند، چند دلیل برشمرده‌اند: نخست اینکه کنایه در آن دو قرن در نظم و نثر وارد شده بود. به ویژه آنکه شاعران و نویسندگان آن دوره با زبان عربی که قابلیت کنایه‌ای فراوانی دارد، آشنایی بیشتری داشتند. آن‌ها از متون عربی، به‌خصوص نوشته‌های «جاحظ» بسیار استفاده می‌کردند. جاحظ بسیار به کنایه توجه داشت. ما نشانه‌هایی در دست داریم که بیهقی نوشته‌های جاحظ را می‌شناخته است. دلیل دیگر آن است که شاعران و نویسندگان این دوره قدرت بسیاری در ادبیات داشته‌اند و می‌توانسته‌اند از قابلیت‌های نثر به خوبی استفاده کنند. نمونه‌ی آن فردوسی و نصرالله منشی و ناصرخسرو است. در «تاریخ بیهقی» کنایه‌های بسیاری داریم. می‌دانیم که پُردامنه‌ترین صور خیال، کنایه است. «مالارمه» می‌گوید که اگر چیزی را به نام خودش بخوانیم، سه چهارم زیبایی آن را گرفته‌ایم. باز گفته‌اند که در کنایه یک معنی وجود دارد و یک معنی ِمعنی. در کنایه ویژگی‌هایی هست که باعث می‌شود خواننده از آن لذت بیشتری ببرد. چرا که همانند کشف معماست و ذهن ما را به چالش می‌کشد تا منظور گوینده را دریابیم. ویژگی دوم پی بُردن از معنی اولیه به معنی ثانویه است، که تامل و تعمق می‌خواهد. متن نویسنده باید خواننده را وادار به تامل کند. کنایه یکی از آن چیزهایی است که خواننده را به تامل وامی‌دارد. از نظر روانی نیز این گونه است که ما از چیزهایی که صراحت دارد، چندان لذت نمی‌بریم اما هرچه در پرده باشد، لذت بخش‌تر است.
نمونه‌هایی از کنایه در «تاریخ بیهقی»
کنایه‌های «تاریخ بیهقی» بیشتر در گفتارهای آن است. به‌خاطر اینکه کنایه در گفتار مردم کوچه و بازار بسیار است. کنایه‌های مهم «تاریخ بیهقی» را این گونه می‌توان یاد کرد: از گردن بیرون کردن؛ خرما به بصره بُردن؛ دل کسی نگه داشتن؛ تیر به نشانه زدن؛ در کاری سوار بودن؛ در کاری پیاده بودن؛ دل در چیزی بستن؛ کاری را خواستن؛ در تاب شدن؛ زبان در دهان یکدیگر کردن (کنایه از هماهنگ شدن)؛ به پای خویش به گورستان آمدن؛ گوی از همگان ربودن؛ چوب به کار بُردن؛ دُم کنده شدن (کنایه از ضعیف شدن)؛ چشم سوی کسی کشیدن (کنایه از علاقه‌مند شدن)؛ کنده شدن دندان (کنایه از ناتوان شدن)؛ گردن نهادن؛ با خاک برابر شدن (کنایه از خوار شدن)؛ پای در هم آویختن؛ خویشتن را نشناختن؛ به خون کسی تشنه بودن؛ سنگ منجنیق در آبگینه انداختن؛ طبل زیر گلیم زدن؛ قفا دریدن (کنایه از توهین کردن)؛ ژاژ خاییدن (کنایه از بیهوده گفتن)؛ دندان تیز کردن؛ دست در کمر کردن؛ آب بر آسمان انداختن؛ پهنای گلیم نمودن؛ و نمونه‌های دیگر.

بیهقی تشبیه را در سخن حکیمانه می‌گوید
صورت خیالی دیگر تشبیه است. تشبیه زیربنای همه‌ی صورت‌های خیالی است. تشبیه یعنی مانند کردن چیزی به چیز دیگر. تشبیه‌های بیهقی بسیار فشرده است. او به دنبال تشبیه انتزاعی و ذهنی نیست. بلکه تشبیهی می‌خواهد که منظورش را راحت‌تر بیان کند. به‌خصوص آن‌جایی که می‌خواهد سخن حکیمانه بگوید: «مَثل سلطان و مردمان چون خیمه‌ی محکم به یک ستون است و به میخ‌ها نگه داشتن است. خیمه، مُلک مسلمانی است و ستون، پادشاه است و طناب و میخ‌ها، رعیت». تشبیه‌های بیهقی کم اما زیباست. به‌نظر می‌رسد که همه‌ی آن‌ها هم ساخته‌ی بیهقی است. هنر او در این است که استعاره‌ها و کنایه‌ها و تشبیه‌هایی را که می‌خواهد، خود می‌سازد. همانند: «من و مانند من ماهی‌ای را مانستیم از آب بیرون بیفتاده و در خشکی مانده»؛ «علی تکین دشمن است به حقیقت و مار دُم کنده»؛ «برابر این قوم فرود آمد چون شیر آشفته»؛ «درافتادند چون گرگ در رمه و ما زینهاریان بودیم»؛ «دل مشغول‌ها می‌افزاید چون کژدم که کار او گزیدن است».
صورت خیالی دیگر «تاریخ بیهقی» استعاره است. استعاره تشبیهی است که «مشبه به» یا «مشبه» آن حذف شده باشد. استعاره از تشبیه برخاسته اما از کنایه بلیغ‌تر است. برای همین است که گفته‌اند حقیقت مبتذل است اما با استعاره می‌توان آن را زنده کرد. استعاره‌های مهم «تاریخ بیهقی» این نمونه‌هاست: «بگیرید این سگ را تا کرا زهره باشد این را فریاد رسد»؛ «آن شیر بچه مَلکزاده‌ای نیکو برآمد»؛ «آگاه نبودند که آنجا شیرانند آماده»؛ «روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید به یوزان نمایند»؛ «دریغا و بسیار دریغا که آن روضه‌های رضوانی برجای نیست»؛ «نومید و شکسته دل می‌آمدند»؛ «هیهات بردارید این آتش را از پیشم که هم اکنون ما و سرای و محلت سوخته شویم»؛ «و این دیبای خسروانی که پیش گرفته‌ام»؛ «آبروی ریختند و بر مرکب چوبین نشاندند»؛ «این ماربچه به غنیمت داشته بود مُردن پدرش».
استعاره‌های مکنیه «تاریخ بیهقی» نیز چنین است: «چون خاک یافت مراغه دانست کردن» در اینجا کسی به چارپایی تشبیه شده که در خاک می‌غلتد؛ «از حدیث، حدیث شکافد»؛ شادی را به پرنده تشبیه کردن: «شادی و طرب در پرواز آمد»؛ شهامت و دیانت را به جاندار تشبیه کردن: «به مرگ این محتشم شهامت بمُرد»؛ تقدیر را به شکار تشبیه کردن: «تقدیر آفریدگار در کمین نشسته بود».
نمونه‌ی آخر این گفتار، مجاز است که شاعران کمتر به کار می‌برند. مجاز به کار بردن کلمه‌ای به جای کلمه‌ی دیگر است. مجاز باعث می‌شود که از معنی اصلی به معنی فرعی برسیم. نمونه‌ها در «تاریخ بیهقی» چنین است: «عاجل الحال آب این مرد ریخته شد»؛ «روز پدرم به پایان آمده است»؛ «در هوای من بسیار خواری کشید»؛ «آن مهتر را بجای من ایادی بسیار بود»؛ «جهان بخوردم و کار‌ها راندم». این‌ها را بیهقی به قصد این ساخته تا متن را زیبا‌تر کند نه آنکه شاعرانه سخن بگوید.

منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۲۱
رضا حارث ابادی

بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره می‌کنداز نظر  سیما وزیرنیا

بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره می‌کند
تحلیل جامعه‌شناسی ویژگی بیهقی است
بیهقی همه‌ی این‌ها را با قلمی زیبا و توانا و ظریف نوشته است. اثر او چنان ریزه کاری‌هایی دارد که ما را به یاد رُمان‌های بالزاک می‌اندازد. بیهقی حتا لباس و جامه‌ی شخصیت‌های کتابش را توصیف می‌کند. او با صداقت و امانتداری و استناد به موارد قابل اعتماد، تاریخ خود را نوشته است. این نشان می‌دهد که بیهقی «حس تاریخ» دارد. یعنی رویداد‌ها را روی هم نریخته؛ بلکه تحلیل جامعه‌شناسی هم کرده است. حتا از نوشته‌ی او تحلیل روان‌شناسی هم بیرون می‌آید. او اگر این درک را نداشت نمی‌توانست تاریخی پایه‌ای بنویسد که بعد از هزار سال هنوز هم ارزش داشته باشد. شادروان علی‌اکبر فیاض، مصحح «تاریخ بیهقی» گفته است که هیچ کس به اندازه‌ی بیهقی تاریخ را خوب نفهمیده است. بیهقی ما را از حال و هوای مجالس دربار و قدرت نمایی‌های آنکه در دیگر تاریخ‌ها بدان پرداخته می‌شد، بیرون آورده و شرح آداب و رسوم و عشق‌ها و امیدهای عامه‌ی مردم را نوشته است. اما آیا همین‌ها بود که «تاریخ بیهقی» را ارزشمند کرد؟
 «تاریخ بیهقی» زبانی آرکائیک دارد
یکی از معیارهایی که مابین یک متن ادبی و یک متن زبانی قائل می‌شویم و آن معیار می‌تواند یک اثر را به سطح ادبی بکشاند، آرکائیست بودن آن است. «تاریخ بیهقی» زبانی آرکائیک دارد و به همین دلیل تبدیل به یک متن ادبی شده است. در حالی که متنی مانند «تاریخ گردیزی» که فاقد ریزه کاری‌های زبانی «تاریخ بیهقی» است، متنی ادبی شناخته نمی‌شود. سعید نفیسی اشاره می‌کند که اگر به‌جای متن کنونی «تاریخ بیهقی» تنها یک تکه پاره‌ای از آن هم به دست می‌آمد، باز غنیمت بود، چه رسد به اینکه اثری ارزشمند به‌جای مانده است که ادیبانه است و اطلاعات بسیاری به ما می‌دهد. پس درمی‌یابیم که موفقیت «تاریخ بیهقی» تنها به‌خاطر زبان آرکائیک آن نیست. اتفاقا پرسش همین است که چه چیزی این اثر را ادیبانه کرده است؟ آیا موسیقی کلام اوست یا جنبه‌های روایی بودنش؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید به تفاوت‌های زبان و ادبیات توجه کرد.
هدف متن زبانی، اطلاع‌رسانی است. البته اگر آراسته به جنبه‌های ادبی و زیبایی‌شناسانه هم باشد و عناصر آن تصنعی نباشد، اهمیت بیشتری می‌یابد. هر کس اگر به سطحی از شناخت برسد می‌تواند چنین اثری را درک کند اما اثر ادبی را تنها با همدلی با آن اثر می‌توان فهمید. این دریافت نیاز به تربیت ادبی دارد. می‌دانیم که ماده‌ی اولیه در ادبیات، زبان آن است اما این زبان، برخلاف هنرهای دیگر، مثل سنگ در مجسمه‌سازی یا صوت و آوا در موسیقی، ماده‌ای خنثی نیست. بلکه ساخته‌ی بشر است. پس زبان، سرشار از ماده‌ی فرهنگی است. هنگامی که بیهقی در مرگ کسی که او را گرامی می‌دارد اصطلاح «مرکب چوبین» را به‌کار می‌برد و در مرگ شخصیتی دیگر استعاره‌ای پایین‌تر را استفاده می‌کند، در واقع از چنین ماده‌ی فرهنگی بهره می‌جوید.

 «تاریخ بیهقی» یک داستان زنده در ذهن انسان است
واژه در زبان نقش نشانه‌ای دارد اما در ادبیات نقشی نمادگونه می‌یابد. اگر در متن‌های زبانی جستجو کنیم، ممکن است واژه‌های نمادین اندکی پیدا کنیم. البته ممکن است چنین هم نباشد. آثار ادبی خواننده را وامی‌دارد که آنچه را خوانده دوباره کشف کند و محتوای شناخت خود را در خیال بیاورد. از این روست که همه‌ی «تاریخ بیهقی» مانند یک داستان زنده در ذهن ما جان می‌گیرد. پیداست چنین کاری برعهده‌ی تاریخ نیست. این وظیفه‌ی جداگانه‌ای است که بیهقی بر دوش تاریخ خود گذاشته است.
ادبیات همواره زبان را یک سطح بالا‌تر می‌برد. اگر برای زبان چهار گونه‌ی واجی، واژگانی، معنایی و نحوی قائل شویم، ادبیات سطح پنجمی پدید می‌آورد که سطح هنری نام دارد. این سطح است که در شعر سطح آوایی را تغییر می‌دهد و سطح معنایی را از طریق عناصر زیبایی‌شناسانه دگرگون می‌کند. ابتدایی‌ترین کاری که در این زمینه می‌توان کرد مقایسه‌ی «تاریخ بیهقی» با «تاریخ گردیزی» است. اوصاف و محاسنی که برای «تاریخ بیهقی» برشمرده‌اند، خیلی متفاوت با «تاریخ گردیزی» است. گردیزی تنها نثری روان و خوب دارد و فقط اطلاع رسانی می‌کند.


 «تاریخ بیهقی» برجسته‌سازی ساختاری دارد
اما چه اتفاقی می‌افتد که ادبیات پا به جهانی دیگر می‌گذارد؟ هم اینکه تاریخ‌نویس از بین رویدادهای جامعه‌ی خود بعضی را کنار می‌گذارد و دستچین می‌کند، جهان‌بینی خاص خود را پدید می‌آورد. این جهان‌بینی اگر مبتنی بر ارزش‌های اخلاقی باشد، اثر به سطح ادبی می‌رسد. در واقع زبان، زندگی را بیان می‌کند اما ادبیات زندگی را نقد می‌کند. با توجه به دیدگاه فرمالیست‌ها که دو ویژگی خودکاوی و برجسته‌سازی را برای ادبیات قائل‌اند، می‌توان گفت که «تاریخ بیهقی» برجسته‌سازی ساختاری دارد.‌‌ همان تمثیل‌هایی که در جای جای «تاریخ بیهقی» وجود دارد و آوردن چیزهایی از حاشیه به متن و عوض کردن متن با حاشیه، به «تاریخ بیهقی» برجستگی آوایی می‌بخشد. او برخی روایات تاریخی را برجسته می‌کند و برخی دیگر را رد می‌کند. او روایت داستان را به جای روایت تاریخی می‌گذارد
هنگامی که داستان حسنک وزیر را در «تاریخ بیهقی» می‌خوانیم، خود را درون جمعیتی که نظاره‌گر کشته شدن او هستند و در کنار بیهقی جوان که آنجا ایستاده است، می‌بینیم. او چشمانش را به ما قرض می‌دهد. می‌بینیم که حسنک را تحقیر می‌کنند اما او ایستادگی می‌کند و پاسخ‌های خام نمی‌دهد. بعد عمدا خود آهنین بر سرش می‌گذارند تا او را بیشتر تحقیر کنند. کاری که بیهقی کرده آن است که خواست قدرت را، که تز حاکمیت بود، در مقام خواست اراده و باور و اعتقاد می‌گذارد. این مفهومی کلیدی در بخشی از فلسفه‌ی پدیدار‌شناسی معاصر است. بیهقی از این‌ها سنتز خاص زندگی را بیرون می‌آورد. روح زندگی و قلب تپنده‌ی حیات را می‌توان در «تاریخ بیهقی» دید. این تن زنده، در نمادسازی‌ها و تمثیل‌های اوست که با زبردستی و چیره‌دستی انجام داده است. بیهقی خواستِ هنر را بر خواستِ قدرت چیره می‌کند.

منبع :شهرکتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۱۲
رضا حارث ابادی

روزگار محمود غزنوی چهار فصل گمشده‌ی «تاریخ بیهقی» است از نظر مهدی سیدی (پژوهشگر و مصحح تاریخ بیهقی)

روزگار محمود غزنوی چهار فصل گمشده‌ی «تاریخ بیهقی» است

تاریخ بیهقی ۵۰۰ سال پس از بیهقی نوشته شد
بیهقی در «حارث‌آباد»، چهار ـ پنج کیلومتری جنوب شهر سبزوار، به‌دنیا آمد. حارث‌آباد هم‌اکنون هم مردم متنعمی دارد و اغلب دامدارند. قرار است برای بیهقی در آنجا بنای یادبودی ساخته شود. بیهقی در دو جا از کتاب خود پدرش را «خواجه» می‌نامد. پیداست که پدر او از دبیران دستگاه سامانیان بوده است. بیهقی در سال ۴۱۲ قمری، یعنی در نیمه‌ی دوم سلطنت محمود، به دیوان رسالت غزنویان پیوست. در این دیوان، زبده‌ترین ادبا جمع بودند. ضمن اینکه افرادی امین و ادیب و سخن‌سنج نیز به‌شمار می‌رفتند. می‌دانیم که مهم‌ترین مکاتبات سیاسی از طریق همین دیوان انجام می‌شد. بیهقی در‌‌ همان آغاز ورود به دیوان رسالت قصد کرده بود که تاریخ روزگارش را بنویسد. از همین رو بود که از اسناد و مکاتبات یادداشت برمی‌داشت و همواره سرگرم نوشتن و آماده کردن تاریخش بود. او تاریخ ده ساله‌ی سلطنت مسعود- پسر محمود غزنوی- را نوشته است. مسعود مرد بوالهوسی بود که هر آنچه پدرش اندوخته بود از دست داد. این را هم باید دانست که تا ۵۰۰ سال پس از بیهقی، هیچ نسخه‌ای از کتاب او پیدا نشده است و هر آنچه به‌جای مانده از ۵ سده پس از آن است اما برای آنکه تاریخ او را بشناسیم باید روزگار او را مرور کنیم.
در روزگار سامانیان چند دودمان دیگر بر ایران فرانروایی می‌کردند که همگی تبار ایرانی داشتند. جالب اینجاست که همگی آن‌ها به خرد و انسان احترام می‌گذاشتند. از سامانیان در شرق ایران که بگذریم، باید به آل بویه در غرب، آل زیار در شمال و صفاریان در جنوب ایران اشاره کنیم. قابوس بن وشمگیر که یکی از امرای آل زیار بود، چنان در ادب توانا بود که با «صاحب بن عباد» مکاتبات داشت. یک فصل از «تاریخ یمینی» به مکاتبات میان آن دو اختصاص دارد. آل بویه هم کتابخانه‌ها داشتند اما از ترس عوام الناس کتابخانه‌هایشان را زیر زمین قرار می‌دادند. آن‌ها نیز اهل علم و دانش بودند و از مردم می‌خواستند که به علم و دانش بپردازند. این را نیز باید دانست که در سده‌ای که بیهقی می‌زیست، دانشمندانی چون ابن سینا، زکریای رازی، خیام، فارابی و دیگران پدید آمده بودند.
بیهقی حکومت سامانیان را خردمند می‌خواند
بیهقی با آنکه در دستگاه غزنویان بود اما تعلق خاطری به سامانیان داشت. او با آنکه از غزنویان یاد می‌کند اما حکومت سامانیان و به ویژه حکومت «امیر نصر بن احمد سامانی» را خردمند می‌خواند. می‌دانیم که از صد سال فرمانروایی سامانیان، سی سال آن دوره‌ی حکومت امیر نصر بود. در بزرگی او همین بس که وزرایی مانند «جیهانی» و «بلعمی» داشت و شاعر دربار او «رودکی» بود. حکومت امیر نصر، ایرانی بود و حکام و زیردستان او هم به همین گونه ایرانی بودند اما پس از سی سال فرمانروایی، روحانیان سنت‌گرا و غلامان درباری حکومت او را برنتابیدند و او را به رافضی‌گری متهم کردند و بر اثر این دشمنی‌ها حکومت سامانیان رو به افول نهاد. بیهقی می‌گوید که خردمندان مشاور امیر نصر بودند. او افراد آگاه و مجرب و با اسم و رسم‌دار را به دربار آورده بود. بیهقی آن دوره را وصف می‌کند و خردورزی‌شان را می‌ستاید.
یکی از اشکالات سامانیان این بود که به جای رفتن به سراغ امرای محلی، به غلامان بی‌ریشه اتکا می‌کردند. این غلامان که ایرانی نبودند، دلبستگی به این سرزمین نداشتند. سامانیان چون یک حکومت ناپرخاشگر بودند، مردمان جنگجو را نمی‌توانستند جذب کنند. به همین دلیل جنگجویان به سوی غزنویان کشیده می‌شدند و همراه آنان به غارت هند می‌رفتند. بیهقی با تاسف چگونگی برافتادن سامانیان را نقل می‌کند و سپس از برآمدن «سبکتکین» - پدر محمود غزنوی- یاد می‌کند. سبکتکین در جنگ‌های داخلی ترکان به اسارت در آمد. او را به بخارا بردند و سپس در نیشابور به والی وقت سامانیان در آن شهر، «الپتکین»، فروختند. اندک اندک به غزنه رفت و دولت غزنویان را بنیانگذاری کرد. بیهقی تبار آن‌ها را شرح می‌دهد و دو حکایت از زبان سبکتکین می‌آورد تا خواننده اصل و نسب غزنویان را بشناسد.
جنبه‌های ادبی «تاریخ بیهقی» قوی و ارزش‌های تاریخی آن کمرنگ است
چهار فصل گمشده‌ی «تاریخ بیهقی» درباره‌ی روزگار محمود غزنوی است. اگر «جامع التواریخ» رشید الدین فضل‌الله را نگاه کنیم می‌بینیم که او در‌‌ همان بخش‌هایی که «تاریخ بیهقی» گمشده است، مطالب را مختصر می‌آورد. روشن است که او منبع دیگری برای نوشتن تاریخ آن روزگار نیافته است. این اهمیت «تاریخ بیهقی» را می‌رساند. بیهقی می‌گوید که محمود مرد مدبر و مدیری بود که درباریان را تربیت می‌کرد. طبعا هم همین گونه بوده است. والا نمی‌توانست امپراتوری به آن بزرگی را اداره کند اما از لجوجی و یکدنگی و استبداد او هم مطالبی می‌آورد. آن‌گاه می‌نویسد که مسعود همه‌ی آنچه را که پدرش به دست آورده بود، از بین برد و بسیاری از بزرگان کشور را فرو گرفت و برانداخت.
در‌‌ همان زمانی که سلجوقیان قلمرو مسعود را تهدید می‌کردند، او از روی بوالهوسی به گرگان لشکر کشید تا مردم را غارت کند. مسعود به تحریک «ابوالحسن عراقی»، یکی از دبیران، چنین کرد. سرانجام هم از رفتار نادرست خود پشیمان شد. بیهقی این رویداد را می‌آورد و رفتار مسعود و لشکریانش را نقل می‌کند و بر لجاجت او تاکید دارد. آن‌گاه از قول استادش «بونصر مُشکان» می‌نویسد: «طبع این خداوند (مسعود) دیگر است. استبدادی می‌کند نااندیشیده. ندانم عاقبت این کار چون باشد». می‌بینیم که با همه‌ی تنگنا‌ها، بیهقی به ظرافت و آرامی از آن روزگار انتقاد می‌کند.
با آمدن ترکان سلجوقی در سال ۴۳۶، غزنویان در سه جنگ پیاپی شکست می‌خورند. در بحبوحه‌ی این جنگ‌هاست که بونصر مشکان، مسعود را نصیحت می‌کند. دیگران سعی می‌کنند شکست‌ها را کوچک جلوه دهند اما بونصر نصیحتی می‌کند که بیهقی آن را «چون سنگ منجنیق که در آبگینه اندازند» می‌نامد. بونصر به سلطان مسعود می‌گوید: «هرچند حدیث جنگ نه پیشیه من است اما دل من پر است. یک چند دست از شادی و طرب باید کشید و لشکر را عرض باید داد». دو سال بعد بیهقی می‌گوید که اوضاع مملکت چنان آشفته شد که مسعود به دشواری‌های بسیار افتاد و حکومت او رو به نشیب گذاشت. نامه‌ها از هر جا می‌رسید که چگونه به طمع غارت خراسان، هر بی‌سر و پایی هجوم آورده است. مسعود که دلبستگی به این سرزمین نداشت، به هندوستان رفت. با آنکه اطرافیان و درباریانش او را نصیحت کرده بودند که چنین نکند. بیهقی همه‌ی این فراز و نشیب‌ها را به زیبایی نقل کرده است اما چون جنبه‌های ادبی «تاریخ بیهقی» قوی است، کمتر به جنبه‌ها و ارزش‌های تاریخی آن توجه شده است.

منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۵:۰۰
رضا حارث ابادی

بیهقی تاریخش را از سر درد نوشته، نه بی‌دردی از نظر مهدی سیدی

بیهقی تاریخش را از سر درد نوشته، نه بی‌دردی

مهدی سیدی در ابتدای سخنانش گفت: بیهقی ۸۵ سال عمر کرد. اواخر عهد سامانیان به دنیا آمد، در نوجوانی وارد دستگاه غزنویان شد، در زمان سلطان محمود به «دیوان رسالت» رفت و در دوره‌ی مسعود غزنوی معاون دیوان رسالت بود. سال‌های پایانی عمر را در غزنه ـ پایتخت غزنویان ـ گذراند و کتاب تاریخش را در‌‌ همان سالیان نوشت. بنابراین او سه دوره‌ی سامانی، غزنوی و سلجوقی را دیده است. سامانیان حکومتی ایرانی و مردمی و خردورز بودند. دوره‌ی آن‌ها (قرن چهارم) یک دوره‌ی طلایی است. بیهقی نوجوانیش را با این حکومت گذراند اما در دوره‌ی غزنوی فخر می‌کرد که کارگزار حکومتی نیرومند است. در دوره‌ی مسعود بود که خاندان غزنوی دچار فترت شدند. بعد سلجوقیان بیابانگرد آمدند. آن‌ها نه تنها متمدن نبودند، بلکه سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند. بنابراین گذر از یک حکومت بافرهنگ و خردمند و رسیدن به حکومتی بیابانگرد و جاهل، هر فردی را متاثر می‌کند.
تاثر بیهقی از دوره‌های سامانی، غزنوی و سلجوقی مشهود است
تاثر بیهقی از این سه دوره (سامانی، غزنوی و سلجوقی)، در تاریخش مشهود است. بیهقی مملکت را به اندامی تشبیه می‌کند که سر این پیکره، حاکم است. از حاکم و فروانروا توقع خردورزی می‌رود. بدن این اندام، رعیت هستند اما هنگامی که می‌خواهد یک حاکم خردمند را نشان بدهد، امیر نصرسامانی را مثال می‌زند. این، شجاعت بیهقی را می‌رساند. امیرنصر‌‌ همان است که ۳۰ سال سلطنت کرد و رودکی شاعر دربار او بود. بیهقی از انتقاد از محمود غزنوی هم خودداری نمی‌کند. او می‌دید که در زمان مسعود کار به جایی رسیده است که بونصر مشکان- استاد بیهقی- اندکی پیش از مرگش می‌گفت: «کاش مُرده بودم و این روزگار را نمی‌دیدم.» بیهقی درباره‌ی سلجوقیان توضیح می‌دهد که طغرل ـ سرکرده‌ی آن‌ها ـ می‌گفت: «ما مردمی نو هستیم و رسم تازیکان (تاجیکان) ندانیم.» این برداشت و توصیف بیهقی از این سه دوره است. چنین روح و حال و هوایی را در روایت او از تاریخ می‌بینیم. او تاریخش را از سر درد نوشته است، نه بی‌دردی. بیهقی چاره‌جویی است که با نثری زیبا، یک دوره‌ی حساس از تاریخ ما را روایت کرده است.
بیهقی حدود ۴۰۰ شهر و آبادی را در کتابش نام برده است
از «تاریخ بیهقی» جلدهای پنجم تا دهم باقی مانده است. به ظاهر تنها ده سال حکومت مسعود را توضیح می‌دهد، از سال ۴۲۱ تا ۴۳۱ قمری. اما حقیقت آن است که مساله‌ی مهمی در تاریخ آن زمان ایران نیست که بیهقی به سراغ آن نرفته باشد. اهم مسائل سه ـ  چهار قرن روزگار خود را اشاره می‌کند. به ویژه به زمان خودش که می‌رسد، اطلاعات منحصر به‌فردی به دست می‌دهد. نه تنها پایان کار سامانیان را به‌طور دقیق شرح می‌دهد، بلکه آمدن سلجوقیان را هم با ذکر جزییات گزارش می‌کند. می‌دانیم که سربرآوردن سلجوقیان، تنها مربوط به تاریخ ایران نیست و آن‌ها روم و اروپا را هم گرفتند. دولت عثمانی هم از دل‌‌ همان ترکمانان سلجوقی برآمد. بیهقی چگونگی آمدن این ترکان و رو در رویی آن‌ها با غزنویان را گزارش می‌کند. چنان جزییاتی را تنها در «تاریخ بیهقی» می‌بینیم. اغلب مکاتبات را می‌نویسد و پیام‌ها و خبر‌ها را شرح می‌دهد. پس نه تنها برافتادن سامانیان و برآمدن سلجوقیان را در تاریخ او می‌بینیم، بلکه مسائل خراسان و ایران شرقی را هم ذکر می‌کند، به اضافه‌ی توضیح درباره‌ی یک جغرافیای وسیع. بیهقی حدود ۴۰۰ شهر و آبادی را نام برده است.
اما برای اینکه پی به جایگاه بیهقی در دستگاه غزنویان ببریم، باید از «دیوان رسالت»، که او در آن‌جا کار می‌کرد، آگاه شویم. پوشیده‌ترین فرمان‌های مهم که سلطان می‌داد، توسط دیوان رسالت ابلاغ می‌شد. پنهانی‌ترین اخبار مملکت هم نخست به دیوان رسالت می‌آمد. آن‌ها نامه‌ها را طبقه‌بندی می‌کردند و در مقابل اخبار مهم را می‌رساندند. مثلا فرمانی صادر می‌شد که فلان حاکم یا والی را فرو بگیرند، هیچکس نباید از این فرمان مطلع می‌شد. این را تنها دیوان رسالت می‌دانست. بیهقی می‌گوید نامه‌های مهم را فقط بونصر مشکان و من، که معاون او بودم، می‌دانستیم. از این رو پوشیده‌ترین توطئه‌ها و احکام سراسر مملکت به دست بیهقی می‌رسید. فرمان‌هایی بوده که تنها و تنها بیهقی می‌دانسته است. مکاتبات با حکام اطراف و خلیفه نیز از دیوان رسالت صادر می‌شد. آن‌ها زبان دیپلماسی ویژه‌ای داشتند. نامه‌های خاص به سلاطین و خلیفه را هم دیوان رسالت می‌نوشت. برجسته‌ترین نویسندگان و ادبا و شعرا نیز در این دیوان به کار دبیری سرگرم بودند. بیهقی از ۳۰- ۴۰ نفر نام می‌برد که دبیر دیوان بوده‌اند. همه هم از بزرگان زمان خود محسوب می‌شدند. پس ریاست و معاونت در چنین دیوانی، کار کلانی بوده است. این نکته به ما کمک می‌کند تا جایگاه دبیری بیهقی را بهتر بشناسیم.
سامانیان حکومتی ملی بودند و خرد و خردورزی را بزرگ می‌داشتند
اکنون باید با روزگار بیهقی و زمانه‌ای که او در آن می‌زیست، آشنا شد. می‌دانیم که سامانیان در اواخر قرن سوم بر سر کار آمدند. آن‌ها خود را از اعقاب بهرام چوبینه می‌دانستند. بنابراین تبار ایرانی برای آن‌ها مهم بوده است. سامانیان خود را پادشاه نمی‌نامیدند. تنها خود را امیر می‌خواندند. اولین کسی که سلطان نامیده شد، محمود غزنوی بود. سامانیان به لقب امیر خراسان اکتفا کرده بودند. چون در زمان آن‌ها از ری به طرف غرب در دست امرای آل بویه بود. ویژگی مهم سامانیان ایرانی بودن آن‌ها بود. البته بخشی از درآمد خود را تقدیم خلیفه می‌کردند اما چون از میان مردم برخاسته بودند، تعلق خاطری به ایران داشتند. بر مردم ظلم و ستم نمی‌کردند و حکومتی ملی بودند که خرد و خردورزی را بزرگ می‌داشتند. به آزادی اندیشه هم اعتقاد داشتند. به همین دلیل دوره‌ی سامانیان را دوره‌ی علوم و دانش و معرفت نامیده‌اند.
سامانیان ۹ امیر بودند و وزرایی چون بلعمی و جیهانی در خدمت آنان به‌سر می‌بردند و کار وزارت می‌کردند. ۳ سال پیش از تولد بیهقی، کار سامانیان به فترت کشید. در سال ۳۸۲ گروهی از ترکان ماوراء‌النهری که قراخانیان نامیده می‌شدند، به قلمرو سامانیان تاختند. قراخانیان‌‌ همان کسانی هستند که در شاهنامه ارجاسب رییس آن‌ها نامیده شده است. ارجاسب از ترکان خُلخ بود. به هر روی، آن‌ها بخارا، پایتخت سامانیان، را گرفتند و امیر سامانی گریخت و به این سوی جیحون آمد و از خاندان سیمجوری کمک خواست. اما آن‌ها او را یاری نکردند. بقرا خان ـ رییس مهاجمان قراخانی ـ به سبب بیماری، بخارا را‌‌ رها کرد. امیر سامانی از فرصت استفاده کرد و به پایتختش بازگشت و از سبکتکین ـ پدر محمود- ـ و خود محمود دعوت کرد که به بخارا بیایند و محافظت از قلمرو سامانی را برعهده بگیرند. سبکتین در غزنه حکومتی محلی داشت و مرد غلام زاده‌ای بود. در سال ۳۸۴ سبکتیکن با پسرش محمود راهی بخارا شد و در ۳ جنگ پیاپی سیمجوریان را شکست داد. امیر سامانی نیز سپهسالاری خراسان را به پسرش محمود داد. چند سال بعد، ۳۸۹ قمری، هم امیر سامانی و هم سبکتین مُردند و محمود به قدرت رسید و خود را سلطان نامید. محمود، جوان ۲۳ ساله، از ۳۸۴ سپهسالار خراسان شد. همه‌ی این ماجرا‌ها را بیهقی با دقت توضیح می‌دهد. این ارزش‌های «تاریخ بیهقی» را می‌رساند.
در دوره محمود غزنوی فردوسی آواره شد و ابن سینا گریخت!
زمانی که محمود به خراسان آمد، چون تجربه‌ی مملکتداری نداشت، از سامانیان خواست که مردان کارآمد را در اختیار او بگذارند تا از عهده‌ی اداره‌ی مملکت برآید. بدین گونه بود که کسی چون ابوالعباس اسفراینی وزیر او شد. محمود برای به قدرت رسیدن با مردم مدارا و مماشات می‌کرد اما هنگامی که بر اوضاع مسلط شد، تغییر روش داد. از سال ۴۰۰ به این سو است که با همه بدرفتاری کرد و‌‌ همان اسفراینی را که زمانی به او محتاج بود، به زندان انداخت و با شکنجه کشت. در همین زمان بود که فردوسی آواره شد و ابن سینا گریخت و به قلمرو آل بویه آمد و ابوریحان بیرونی به چنگ محمود افتاد. در این زمان، بیهقی در روستای حارث آباد بیهق بود و خردسالیش را می‌گذراند. خود او می‌گوید که در سال ۴۰۱ در نیشابور بوده است.
محمود تا سال مرگش، ۴۲۱ قمری، سومنات را گرفت و صفاریان را سرنگون کرد و به هند دست یافت و آل بویه را با تاختن به ری برانداخت و در این شهر شیعیان بسیاری را  کشت و کتاب‌هایشان را سوزاند. سپس به غزنین بازگشت و ۵- ۶ ماه آخر زندگیش، با آنکه بیمار و نالان شده بود، دستور داد که جواهراتش را گردآوری کنند. ۳ روز طول کشید تا زبده‌ی جواهرات او را در صحرا پهن کردند. محمود آن‌ها را می‌نگریست و گریه می‌کرد. با همین حال هم مُرد. پس از مرگ او میان دو پسرش، مسعود و محمد، اختلاف افتاد. مسعود ناجنگیده بر محمد پیروز شد. در این زمان بونصر مشکان همچنان رییس دیوان رسالت بود و بیهقی معاون او به شمار می‌رفت. آن‌چه از نوشته‌های بیهقی مانده، مربوط به همین دوره است. من فکر می‌کنم در یک وضعیت بحرانی که همه‌ی «تاریخ بیهقی» در حال از بین رفتن بوده است، کسی همین بخش موجود را رونویسی کرده است و فرصت آن را نداشته تا بخش‌های دیگر را بنویسد اما همین بخش باقیمانده، بهترین قسمت کتاب بوده است. چون بیهقی در این زمان سمت مهمی داشت.

منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۵۳
رضا حارث ابادی

پیوند دو ناساز آشتی ناپذیر در تاریخ بیهقی از نظر دکتر میرجلال‌الدین کزازی

پیوند دو ناساز آشتی ناپذیر در تاریخ بیهقی

چرا «تاریخ بیهقی» شاهکار است؟
بیهقی در گونه‌ی خود مردی است یگانه. او شگفتا مردی است در تاریخ‌نویسی به زبان پارسی. برخی از ادب پارسی را متن‌های تاریخی می‌سازد. شمار این متن‌ها اندک نیست اما «تاریخ بیهقی» در جایی دیگر می‌نشیند. متنی است در تاریخ که آن را با هیچ متن دیگری نمی‌توان برابر نهاد و در یک ترازو گذاشت. «تاریخ بیهقی» شاهکار نگارش تاریخی است. می‌توان ویژگی‌های گوناگون آن را یک به یک برشمرد. من نخست از نگاهی فراخ به این نکته می‌پردازم که چرا «تاریخ بیهقی» شاهکار است؟
آن‌چه «تاریخ بیهقی» را از دیگر تاریخ‌های نوشته به زبان فارسی برمی‌کشد، دو ویژگی ساختاری و بنیادی آن است. یکی از این دو ویژگی، ویژگی متنی است. این ویژگی بازمی‌گردد به منش بیهقی، چونان یک تاریخ ‌نویس. تاریخ‌نویسی نه تنها در ایران، کمابیش در سراسر جهان به گونه‌ای بوده است که همواره واژه‌های خشک‌اندیشی، یکسونگری و بی‌راهگی را در یاد‌ها برمی‌انگیزد. زیرا که بیشینه‌ی تاریخ‌نویسان، تاریخ را با هنجارهای چیره‌ی روزگار خود همساز و هماهنگ کرده‌اند. تاریخ نوشته‌اند، اما به کام خداوندان زر و زور. اندک‌اند آن تاریخ‌هایی که به‌راستی آبشخورهایی راستین برای شناخت روزگاران کهن شمرده می‌شوند. زیرا اندک بوده‌اند و هستند تاریخ‌نویسانی که تاریخ را به پاس راستی در بازنمودن آن‌چه بوده است، نوشته‌اند. می‌توان گفت بیشینه‌ی تاریخ‌نویسان از مزدوران بوده‌اند. تاریخ بهانه‌ای برای آن‌ها بوده است تا به زر و سیم برسند و با زورمندان و چیرگان پیوند گیرند و از نوا و نواخت آنان برخوردار بشوند.
بیهقی تاریخ‌نویسی سخت باریک‌بین است
بیهقی تاریخ‌نویسی سخت باریک‌بین و به‌پروا است. خود او بار‌ها در تاریخی که نوشته است بر این نکته انگشت برنهاده است. چه او در آن‌چه می‌نویسد می‌کوشد که جز راست ننویسد. یک دو نمونه را یاد می‌کنم. این نمونه در «داستان حسنک وزیر» است. بیهقی می‌خواهد یکی از پلید‌ترین چهره‌ها در تاریخ ایران را که چهره‌ی بنیادین این داستان است، داوری کند. چگونه درباره‌ی او داوری می‌کند؟ می‌نویسد: «خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است. به پاسخ آنکه از وی رفت گرفتار، و ما را با آن کار نیست. هرچند مرا از وی بد آید، به هیچ حال. چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وی می‌بباید رفت. در تاریخی که می‌کنم، سخنی نرانم که آن به تعصبی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را. بلکه آن گویم تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند.» این سخنی است که بیهقی درباره‌ی «بوسهل زوزنی» می‌نویسد.
نمونه‌ای دیگر، همچنان از «داستان حسنک وزیر». زمانی است که حسنک را می‌برند تا بر دار کنند. بیهقی درباره‌ی یکی از دوستان خود که رفتاری بسیار ناپسند و آزارنده داشته است، سخن می‌گوید. درباره‌ی «میکاییل» که خواهر «ایاز»، دلدار محمود، را به زنی داشته است. بیهقی می‌نویسد: «سواران رفته بودند با پیادگان تا حسنک را بیارند. چون از کنار بازار عاشقان درآوردند و میان شارستان رسید، می‌کاییل آنجا اسب بداشته بود. پذیره‌ی وی آمد و وی را مواجر خواند و دشنام‌های زشت داد. حسنک در وی ننگریست و هیچ جواب نداد. عامه‌ی مردم او را لعنت کردند می‌کاییل را به این حرکت ناشیرین که کرد و از آن زشت‌ها که بر زبان راند. خواص مردم خود نتوان گفت که این می‌کاییل را چه گفتند. پس از حسنک این می‌کاییل بسیار بلا‌ها دید و محنت‌ها کشید. امروز برجای است و به عبادت مشغول شده است. چون دوستی زشت کند، چه چاره از بازگفتن؟» بیهقی روا نمی‌دارد از رفتار ناپسند میکاییل چشم درپوشد و از آن رو که میکاییل دوست اوست، آن را در تاریخی که می‌نویسد نیاورد.
یادداشت‌های بیهقی را از سر کین‌توزی تباه کردند
یکی از دریغ‌های بیهقی آن است که یادداشت‌ها و نوشته‌های او را از سر کین‌توزی تباه کرده بوده‌اند. شاید بیشتر به این انگیزه که بیهقی در آن یادداشت‌ها و نوشته‌ها، بی‌هیچ پرده و پروا از زشتی‌ها و پلشتی‌ها پرده برگرفته بوده است وگرنه چرا می‌بایست یادداشت‌های او را از میان می‌بردند؟ او درجایی از تاریخش دریغ می‌برد بر اینکه این یادداشت‌ها را در دست ندارد تا آن‌چه را می‌باید نوشت، بنویسد. می‌گوید: «اگر کاغذهای من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی». به‌راستی چند تاریخ‌نویس را می‌توان یاد کرد که همچون بیهقی چنین پروایی پولادین داشته باشد که جز راست ننویسد و از سویی دیگر به پاس راست‌نویسی، مو را از ماست برکشد؟ این ویژگی «تاریخ بیهقی» است که از تاریخ او کتابی دیگرسان و ازگونه‌ای دیگر ساخته است. بیهقی بدان بسنده نمی‌کند که تنها گزارش رخداد‌ها را بنویسد. می‌کوشد نشان بدهد که آن رخداد‌ها چرا روی داده است؟

تاریخ او، تاریخی است گوهرنگارانه و واکاوانه

ویژگی دیگری که «تاریخ بیهقی» را از دیگر متن‌های تاریخی جدا می‌دارد، شیوه‌ی نگارش بیهقی است. «تاریخ بیهقی» تنها متنی نوشته در تاریخ نیست، شاهکاری ادبی هم هست. درست است که ما رگه‌هایی و نمودهایی از بی‌راهگی و کژروی نثر پارسی را در «تاریخ بیهقی» می‌بینیم اما این بی‌راهگی‌ها و کژپسندی‌ها هنوز تا بدان پایه گسترش و فزونی نیافته است که بر شیوه‌ی نگارش بیهقی سایه بیفکند. یک ویژگی ساختاری و بنیادین دیگر که «تاریخ بیهقی» را تاریخی بی‌مانند گردانیده است، این است که تاریخ نویسی بیهقی به داستانی دلکش می‌ماند. او داستان‌نویسی است که مرزهای تاریخ‌نویسی را درهم می‌شکند و تاریخ را به داستان فرامی‌برد اما آن‌چه سرآمدگی بیهقی را آشکار می‌دارد، آن است که او داستان پندارینه نمی‌نویسد.
بیهقی داستان‌های پندارانه را می‌نویسد
بیهقی آن‌چه را رخ داده است با‌‌ همان خوشی و دلکشی و زیبایی و گیرایی می‌نویسد که داستان‌نویس داستان‌های پندارانه را می‌نویسد. این کار آسانی نیست. شما در جهان پندار هرچه بخواهید می‌توانید کرد. آن‌جا مرز ندارد اما اگر در جهان راستین بمانید و بخواهید آن‌چه را که در این جهان می‌گذرد، با‌‌ همان شادابی داستان‌نویس باز نمایید، باید سره مردی بی‌همانند باشید. بیهقی آن سره مرد است. من «سره مرد» را به‌جای «نابغه» به‌کار می‌برم. هر داستان بیهقی را داستان‌شناسانه بکاوید، می‌بینید که داستانی سخته و استوار است. از همین روست که بیهقی بار‌ها نوشته‌ی خود را «داستان» خوانده است، یا «قصه» اما قصه‌ای است که پندارینه نیست. با آن باریک‌بینی و خرده‌سنجی و پروای پولادینی که بیهقی را بدان می‌شناسیم، او توانسته است دو ناساز آشتی‌ناپذیر داستان و تاریخ را با هم پیوند بدهد.
یکی از شگردهای ادبی بیهقی شناساندن چهره‌های داستان است. در‌‌ همان بخش «حسنک» او دو چهره‌ی بنیادین را می‌شناساند و به‌شناختی همسویه می‌رساند. یکی از آن دو چهره حسنک است که چهره‌ای پسندیده دارد و ما بر او دل می‌سوزانیم، چهره‌ی دیگر بوسهل زوزنی است که چهره‌ای زشت و پلید و پتیاره دارد. دو چهره‌ی دیگر هم در این بخش آمده‌اند. آن‌ها چهره‌هایی کنارین دارند که در پیوند با دو چهره‌ی نخستین از آن دو سخن رفته است. یکی سلطان مسعود غزنوی است که حسنک به فرمان او بر دار آویخته می‌شود و دیگری دستور و وزیر او، احمد حسن میمندی است.
شگرد دیگر بیهقی، گفتگو است. گفتگو در داستان باید کوتاه باشد و اثرگذار و کارساز. چهره‌های داستان او با یکدیگر سخن می‌گویند اما چنین نیست که بیهقی چونان نویسنده و گزارشگر گفته‌های آنان را بازگوید. ریخت نخست کس (اول شخص) را به‌کار می‌برد، نه سوم کس (سوم شخص) را. با این شگرد، خواننده با داستان پیوندی تنگ می‌یابد و با قهرمان داستان انباز می‌شود و یا به دوستی آن را می‌خواند، یا به دشمنی می‌راند. یک شگرد دیگر او آن است که بازنمودهای باریک و پاره پاره را می‌آورد. برای نمونه، او به این بسنده نمی‌کند که بگوید حسنک به دادگاه آمد. به فراخی و بادرنگ بر پاره‌های خرد، روشن می‌دارد که چگونه آمد. پس می‌توان گفت که بیهقی پیش از آنکه تاریخنگار باشد، داستان‌نویس است.

منبع :شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۴۲
رضا حارث ابادی

جمله‌های کم‌یاب تاریخ بیهقی از نظر استاد منوچهر دانش‌پژوه

جمله‌های کم‌یاب تاریخ بیهقی کهن‌ترین آثار ادبی ایران شعر است
دانش‌پژوه در ابتدای سخنانش گفت: در تاریخ ادبیات ما شعر بر نثر غلبه دارد. شاید دیگر ملت‌ها این گونه نباشند و شمار نویسندگان آن‌ها بیشتر از شاعرانشان باشد اما در ادبیات ایران، این شاعران هستند که نخست در اذهان ما تجلی می‌کنند. از میان شاعرانی هم که داشته‌ایم، چهار تن قله‌های ادبیات به حساب می‌آیند: فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ. باید توجه داشت که یکی از علل رونق شعر فارسی، هماهنگی آن با موسیقی است. پس می‌توان شعر را ترکیب یافته از دو هنر «سخن والا» و «موسیقی» دانست. این هم طبیعی است که سخن آهنگین، بهتر بر دل می‌نشیند. اتفاقا یکی از دلایلی که باعث می‌شد گذشتگان ما دیگران را وادار به حفظ کردن شعر کنند، همین بود که شعر به سبب آهنگین بودن، قابل حفظ کردن بود. اینکه می‌گوییم ادبیات ما برپایه‌ی شعر استوار است، یک دلیلش این است که کهن‌ترین آثار ادبی ما آثار شعری است. همانند شعر رودکی و معاصران او. همزمان با آن‌ها شاید نثر ادبی نداشته‌ایم. چه بسا به من ایراد بگیرید که ما کتاب نثر، زیاد داشته‌ایم اما باید دانست که هر کتاب نثری، نثر ادبی نیست.
داستان، سرمایه و اثر ادبی هر جامعه است
سرمایه و اثر ادبی را تنها در آثاری می‌توان دید که داستانی هستند. امروزه هم همین گونه است و اگر از کسی بپرسیم نویسندگان معاصر را نام ببر، نام نویسندگان کتاب‌های فیزیک و شیمی و ریاضی را نمی‌برد. از جمالزاده و هدایت و چوبک و دانشور و دیگر داستان‌نویسان نام می‌برد. ما کسی را به نویسندگی می‌شناسیم که داستان نوشته باشد، نه کسی که مثلا «تاریخ سیستان» یا «حدود العالم» را نوشته باشد. برای همین است که اگر از کسی با ادبیات قدیم ایران سر و کار داشته باشد بخواهیم که یک کتاب ادبی قدیم را نام ببرد، احتمال آنکه از «اخلاق ناصری» خواجه نصیرالدین طوسی اسم بیاورد خیلی کم است. با آنکه هم کتاب معتبری است و هم خواجه نصیرالدین مرد بزرگی است اما به عنوان نویسنده‌ی درجه یک شناخته نمی‌شود. چون کتاب او داستانی نیست. حقیقت آن است که خمیرمایه‌ی ادبیات را داستان می‌سازد. «تاریخ بیهقی» هم که اثری ادبی شناخته می‌شود، به‌خاطر داستانی بودن آن است.
ما دو گونه داستان داریم: یکی داستان فرد است و دیگری داستان جامعه. داستان فرد چند قهرمان بیشتر ندارد و شخصیت‌های آن معدود و انگشت شمارند اما داستان جامعه، تاریخ یک ملت را دربرمی‌گیرد. تاریخ فرد تکرار می‌شود اما تاریخ جامعه تکرار نشدنی است. چون باید تمام شرایط و معیارهای چند میلیون انسان، به تمامی تکرار شود تا تاریخ نیز مکرر بشود. این چنین حالتی هرگز پیش نمی‌آید. می‌توان حادثه‌ها و اتفاقات تاریخی را با هم سنجید. مثلا حمله‌ی اسکندر را با حمله‌ی چنگیز مقایسه کرد اما این دو یکی نیستند.
بیهقی تاریخ می‌نویسد اما نوشته‌اش ادبی است
 بیهقی با اینکه تاریخ می‌نویسد اما نوشته‌ی او ادبی است. فقط وقایع‌نگار نیست. وقایع‌نگاران قدیم رویدادهای زمان گذشته و روزگار خودشان را می‌نوشتند. بیهقی وقایع‌نگار زمان خود است. از این نظر، کار او دشوار بوده است. اگر امروزه بخواهیم تاریخ مغول را بنویسم، برای پرداختن به سفاکی‌ها و خونریزی‌های چنگیز و مغولان، مشکلی نداریم اما بیهقی که تاریخ روزگار خودش را می‌نویسد، ناگزیر است که از حقایق چشم نپوشد و این برای او دشواری می‌آفریده است. از سوی دیگر، وقایع‌نگاران گذشته مستنداتشان آثار دیگران بود. می‌دانیم که آثار دیگران ممکن است راست یا دروغ باشد اما بیهقی تاریخ محمود و مسعود را برپایه‌ی مشاهدات خودش می‌نویسد. چون شاهد عینی وقایع بوده است.
این را هم باید گفت که بیهقی در نثرنویسی بسیار چیره‌دست بوده است. درست است نوشته‌اند که پیش‌نویس نامه‌های دیوانی را بونصر مُشکان که استاد بیهقی بود، تهیه می‌کرد و پاکنویس آن برعهده‌ی بیهقی بود اما به گمان من،‌‌ همان پیش‌نویس‌ها را هم خود بیهقی می‌نوشت. چه بسا شاگردانی هستند که از استادان خود باسواد‌تر به شمار می‌روند. بیهقی چیره‌دست‌تر از استادش بود. با این همه، نسبت به استادش بونصر مشکان، حق‌شناس است. آن‌چه هم ما از بونصر می‌دانیم،‌‌ همان چیزهایی است که بیهقی نوشته است. هنگامی هم که بونصر می‌میرد، بیهقی حق‌شناسانه می‌نویسد: «هنگام آن است که لختی قلم را بر وی بگریانم». این از جمله‌های کمیاب زبان فارسی است.
ارزش نثر و عبارت‌های کمیاب بیهقی
بیهقی جمله‌های کمیاب، بسیار دارد. مانند این نمونه‌ها: «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند»، «هیچ چیز نیست که به خواندن نیارزد. که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به‌کار آید، خالی نباشد»، «بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست»، «مرد آن نبود که صف‌ها بشکند. مرد آن بُود که خود بشکند»، «مرد آنگاه آگاه شود که نوشتن گیرد» و نیز: «از حدیث، حدیث شکافد». یا نمونه‌های دیگر: «فضل جای دیگر نشیند» که اشاره است به اینکه هرکس نامی داشت، لزوما دانش هم ندارد. «جهان خوردم و کار‌ها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است» این را حسنک وزیر گفته است اما می‌دانیم که ساختار این جمله از بیهقی است. یا آن‌جایی که از قول مادر حسنک می‌گوید: «بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان به او داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان»، باز ساختار جمله از بیهقی است. به‌راستی در کدام کتاب نثر و کتاب تاریخی چنین جمله‌های کمیابی می‌توانید بیابید؟ هر کدام از این جمله‌ها، ارزش نثر بیهقی را نشان می‌دهد.
 «تاریخ بیهقی» داستان هم هست. یک دلیلش‌‌ همان جمله‌ی نخست کتاب اوست. بیهقی در‌‌ همان آغاز می‌نویسد: «گوینده‌ی این داستان، ابوالفضل بیهقی دبیر، از دیدار خویش چنین گوید». دو مطلب را در‌‌ همان ابتدا می‌آورد. یکی اینکه تاریخش را «داستان» می‌نامد و دیگری آنکه از «دیدار خویش» سخن می‌گوید. یعنی از مشاهداتش. این یکی از خصوصیات فوق العاده‌ی «تاریخ بیهقی» است. او شاهد و ناظر وقایع بوده است. می‌گوید آن‌چه می‌نویسد یا از مشاهدات خودش است یا از مردی راستگو شنیده است. بعد ادامه می‌دهد که قسمتی از اسناد من را نابود کردند. اگر نابود نکرده بودند «این تاریخ از لونی دیگر می‌شد».
 «کلیله و دمنه» و «گلستان» قله‌های نثر ادبی
در نثر فارسی، در کنار «تاریخ بیهقی» دو کتاب دیگر هم داریم که قله‌های نثر ادبی به شمار می‌روند. یکی «کلیله و دمنه» نصرالله منشی است و دیگری «گلستان» سعدی. اتفاقا هر سه کتاب، سنت داستانی دارند. ما در شعر فارسی ۱۰ جور قالب داریم ولی در نثر فقط سه گونه قالب وجود دارد: نثر ساده یا مُرسَل، نثر مصنوع و نثر مُسجع. بیهقی نثر مرسل دارد. مرسل به معنای نثر ابتدایی و پیش پا افتاده نیست. نثری است که در آن صنایع ادبی به‌کار نرفته باشد.
خوشبختانه اسم بیهقی بر روی کتابش مانده است. در قدیم تنها در اول و آخر کتاب نام نویسنده را می‌نوشتند. هنگامی که اوراق اول و آخر از بین می‌رفت، نام نویسنده هم فراموش می‌شد. به‌خاطر همین است که ما نام نویسنده‌های کتاب‌هایی همانند «تاریخ سیستان» و «حدود العالم» و «انیس الناس» را نمی‌دانیم اما بیهقی در چندین جای کتابش، نام خود را آورده است. به‌راستی که هوشیاری‌های بیهقی یکی دوتا نیست. او در نوشتن کتابش هوشیاری بسیاری نشان داده است.

منبع : شهر کتاب http://www.bookcity.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۳۳
رضا حارث ابادی

محمود دولت آبادی بزرگترین رمان نویس معاصر

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۱ ، ۱۵:۱۷
رضا حارث ابادی

ابوالفضل بیهقی و محققان تاریخ او:

تاریخ بیهقی نسخه های خطی فراوانی در کتابخانه های ایران و دیگر کشورهای جهان بجا مانده است که نشان می دهد در چند قرن اخیر بسیار مورد توجه و پسند مردم بوده و آوازه ای درخور داشته است (فیاض ، ص 516).

تاریخ بیهقی موجود نخستین بار در 1862 در کلکته به تصحیح مورلی و به اهتمام ناسو لیز چاپ شد.

در 1305ـ 1307 با تصحیحات و حواشی سیداحمد ادیب پیشاوری در تهران چاپ سنگی شد.

طی سالهای 1319 و 1326 و 1332ش با تصحیحات و تعلیقات مفصّل سعید نفیسی در سه مجلد با عنوان تاریخ مسعودی .

در 1324 ش به تصحیح علی اکبر فیاض با تعلیقات و فهرستها در تهران و در 1350ش به تصحیح همو در مشهد انتشار یافت .

خلیل خطیب رهبر این کتاب را همراه با معانی واژه ها و شرح جمله های دشوار و برخی نکته های دستوری و ادبی در 1368 ش در تهران به چاپ رساند.

برخی محققان در سالهای اخیر تاریخ بیهقی را با شرح و توضیح واژه ها و جملات به صورت گزیده به چاپ رسانده اند، از جمله زهرا خانلری (تهران 1348ش )؛ محمد دبیرسیاقی (تهران 1348ش )؛ یداللّه شکری (تهران 1356 ش )؛ خلیل خطیب رهبر (تهران 1367 ش )؛ محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی (تهران 1372 ش )؛ نرگس روان پور (تهران 1373 ش )؛ رضا مصطفوی سبزواری (تهران 1378 ش ).

یحیی خشاب و صادق نشأت ، تاریخ بیهقی را به عربی ترجمه و چاپ کرده اند (قاهره 1376).

آرندس نیز آن را به روسی ترجمه و منتشر کرده است (تاشکند 1962، مسکو 1969). کلیفورد ادموند باسورث نیز هم اکنون مشغول ترجمة تاریخ بیهقی به زبان انگلیسی است که دانشگاه کلمبیا مسئولیت انتشار آن را به عهده دارد (باسورث ، ص 6).

منابع : کلیفورد ادموند باسورث ، « تاریخ بیهقی : معرفی متن و مشکلات ترجمه »، تهران : بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، 1380 ش (جزوه چاپی )؛ محمدتقی بهار، سبک شناسی ، تهران 1355ـ1356ش ؛ علی بن زید بیهقی ، تاریخ بیهق ، چاپ احمد بهمنیار، تهران 1345 ش ، چاپ افست تهران 1361 ش ؛ محمدبن حسین بیهقی ، تاریخ بیهقی ، چاپ علی اکبر فیاض ، مشهد 1350 ش ؛ محمد پروین گنابادی ، «نکاتی راجع به تاریخ بیهقی »، در یادنامة ابوالفضل بیهقی : مجموعه سخنرانیهای مجلس بزرگداشت ابوالفضل بیهقی ، مشهد، 21 تا 25 شهریور ماه 1349 ، مشهد: دانشگاه مشهد، 1350 ش ؛ حاجی خلیفه ؛ محمد شفیعی ، «تراژدیهای تاریخ بیهقی » ، در یادنامة ابوالفضل بیهقی ؛ عوفی ؛ خسرو فرشیدورد، «بعضی از قواعد دستوری تاریخ بیهقی »، در یادنامة ابوالفضل بیهقی ؛ علی اکبر فیاض ، «نسخه های خطی تاریخ بیهقی »، در یادنامة ابوالفضل بیهقی ؛ محمدعلی کاتوزیان ، چهارده مقاله در ادبیات ، اجتماع ، فلسفه و اقتصاد : «ذکر بردار کردن امیر حسنک وزیر: ملاحظاتی پیرامون جامعه شناسی تاریخی ایران »، ترجمة قهرمان سلیمانی ، تهران 1374 ش ؛ سعید نفیسی ، در پیرامون تاریخ بیهقی ، تهران 1342 ش ؛ غلامحسین یوسفی ، یادداشتهایی در زمینة فرهنگ و تاریخ ، تهران 1371ش .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۰۴:۰۲
رضا حارث ابادی

چهار جشن موسمی در تاریخ بیهقی - دکتر الهه معروضی

چکیدۀ مقاله: در آثار مورّخین همه چیز به دربار شاه خلاصه می شود و از آنچه میان مردم می گذرد نشانی نیست. تاریخ بیهقی نیز با همۀ انصاف نگاری و دقّتش چنین مشخصه ای دارد و از دربار سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی فراتر نمی رود و با اینحال بازتاب فرهنگ فراگیر و کهن این مرز و بوم را در دربار  سلاطین بیگانه به زیبایی ترسیم نموده است. در این گفتار نشان چهار جشن باستانی را در این کتاب سترگ جسته و توصیفات آن را با آنچه در آثار سایر مورّخان، ادیبان، شاعران و قوم نگاران برجسته ذکر شده است مقایسه نموده ایم و ای بسا نکات شگفت آور که تنها در این کتاب پر ارزش ثبت گردیده است و مستوجب تأمّلی بیشتر از این مجال نیز می باشد. این چهار جشن که سه تای آنها به تقویم شمسی و دیگری به تقویم قمری مربوط است عبارتند از: سده، مهرگان، جشن گل سوری و کلوخ انداز.

I سده

جشن سده از باستانی ترین جشنهای این مرز وبوم است. در شاهنامه فردوسی بعنوان یادگار هوشنگ از زمان کشف آتش ذکر شده است:

«ز هوشنگ ماند این سده  یادگار          بسی باد چون او دگر شهریار»

این است گزارش بیهقی در سال 426 هجری قمری ،  پس از بیستم ماه صفر از برگزاری سده در سه فرسنگی لشکرگاه مرو: «وسده نزدیک بود، اشتران سلطانی را و از  آن همه لشکر به صحرا بردند و گز کشیدن گرفتند تا سده کرده آید و پس از آن حرکت کرده آید . وگز می آوردند و در صحرایی که جویی آب بزرگ بود برآن برف می افکندند تا به بالای قلعتی برآمد و  چهار طاقها بساختند از چوب سخت بلند وآن را به گز بیاگندند و گز دیگر جمع کردند که سخت بسیار بود و به بالای کوهی بر آمد بزرگ و اله بسیار و کبوتر و آنچه رسم است از دارات این شب به دست کردند. »

.... و سده فراز آمد، نخست شب امیر بر  آن لب جوی آب که شراعیiii زده بودند بنشست و ندیمان و مطربان بیامدند و آتش به هیزم  زدند- و پس از آن شنیدم که قریب ده فرسنگ فروغ آن آتش بدیده بودند- و کبوتران نفط اندود بگذاشتند و ددگان برف اندود (بقار اندودiv) و آتش  زده دویدن گرفتند و چنان سده یی بود که دیگر آن چنان ندیدم، و آن به خرمی به پایان آمد.»

نکات و ترکیبات نامانوس در تاریخ بیهقی:

i- عقاب ] پاورقی کتاب[          ii ) شوکت و جلال، کر وفر ]فرهنگ بزرگ سخن[               . iii ) نوعی از خیمه ] پاورقی کتاب[       iv) نسخه N  لقاندود(؟) شاید بقار اندوده یا بقار اندود (نسخه N یعنی نسخه گجرات هند)

اینک چند نکته که از تاریخ  بیهقی درباره سده دانسته می شود:

1) «اشتران سلطانی و اُشتران همه لشکر گز می کشیدند و در صحرا می نهادند.»

تأمل: به قول بیرونی «اهل کرج شب سده راشب گزنه می نامند.» وی می گوید «یعنی شبی که در  آن گزیدن زیاد است و سرما شخص را می گزد» اما شاید این نام به گز نهادن در صحرا بر می گردد.

2) آتش بر روی جویی آب بزرگ پر از برف بر پا شده است.

تأمل: بیرونی در آثارالباقیه این سخن را نقل می کند که : «در این روز جهنم از زمستان به دنیا می آید. از این رو آتش می افروزند تا شر آن برطرف گردد و تبخیر می کنند که تا مضرت آن را برطرف کنند.» وشاید این جوی آب بزرگ یاد آور رود دایتی باشد که چینود پل بر روی آن است و یک سر پل  در  اعماق  زمین است و سر دیگر بر روی قله البرز و دوزخ در زیر این پل است. به ویژه که رود نزدیک مرو است و دایتی را نیز در خوارزم یعنی شمال شرق می دانند.

3) اول به بالای «قلعتی» گز می گذاشتند، سپس با چوبهای بلند چهار طاق می ساختند و آنگاه  باز گز می نهادند تا به بالای کوهی بزرگ بر آید.

تأمل: به طور کلی یکی از دلایل بر پایی همه جشنها که شاید عمده ترین دلیل آن نیز باشد، بازگشت به ازلیّت و آغازی دوباره است. به خصوص جشن سده هنگامی است که خورشید سیر صعودی خود را آغاز می کند و انسان  اسیر در چرخه  خورشیدی نیز عزم بازگشت به جهان مینوی را می نماید. یکی از  توجیهات جشن سده این است که: «در این روز  آدم ابوالبشر نخستین صد روز زندگانی خود را در روی زمین به پایان رسانید.7» وچون صد عدد تمامیت است، یعنی بخش هبوط دایره آفرینش را تمام کرده و اکنون موقع بازگشت وی به عالم بالا وموقعیت بهشت آیین است؛ و در باور ایرانی این جهان یا سرای درنگ بر قله البرز کوه است. چنان که زال در پاسخ موبد منوچهر شاه می گوید:

«دگر شارسان از بر کوهسار                 سرای درنگست  وجای شمار»

4) «کبوتران نفط اندود و ددگان بقار  اندود آتش می زدند.»

این رسم آزارنده که در التفهیم وآثار الباقیه بیرونی هم بدان اشاره شده و به قول وی در  خانه ملوک رسم شدهجای تاسف است که در دربار غرنویان آیینی  متداول بوده وبیهقی ملزومات  آن را از «دارات» شب سده می داند ودر خاتمه  بدین آسودگی می گوید «جشن به خرمی به پایان آمد.»

تأمل: اکنون یا نزدیک به اکنون در روستاهای خراسان از جمله دیوانگاه سر ولایت با پرتاب تیر و گلولۀ  آتش به هوا و نخ بستن به بوته های افروخته و دور سر گرداندن آنها  شعله های آتش را به هوا می فرستند و به این صورت بالا رفتن خورشید را تداعی می کنند. در عصر  غرنویان نیز کبوترانی که بالهای آتشینشان را به هم می زدند و اوج می گرفتند و حیوانات بر افروخته ای که به سودای خنک شدن مانند گویهای آتشین به سرعت از تپه ها بالا می دویدند، نقش پیک هایی را داشتند که می بایست خورشید را مجبور به تقلید از خویشتن  و طی چرخه صعودیش نمایند. متضاد این کار را مسیحیان در جشن یحیی تعمید دهنده – بیست و پنجم  ژوئن مصادف با چهارم تیر ماه- انجام می دهند، یعنی چرخ آتشباری را  از بالای تپه  رها می کنند تا مددی باشد به خورشید  که باید در مدار خود پایین بیاید. پس  منظور از به هوا فرستادن آتش در شب سده قوت بخشیدن به خورشید است تا بتواند سیر بالا رونده خود را طی کند.

5) استفاده از اله های بسیار: چون در متن اشاره ای به عقاب سوزی نشده، به نظر می رسد نقش  عقابها تعقیب کبوتران و جانوران نیم سوخته و هر چه بیشتر به بالا  فرستادن آنها بوده است.

6) حضور ندیمان و مطربان:

تأمل: ابوالقاسم مطرزی در جشن سده سال 484 هجری قمری شعری سروده  که ترجمه بیتی از آن چنین است:

«هر آتشی که می افروزد اثر عشق است از جمله آتش دل من و آتش شب سده.»

افسانه های قبایل بدوی درباره پیدایش آتش به طرز آشکاری به ارتباط لهو ولعب و افروختن آتش اشاره دارد.

مهرگان

فردوسی در شاهنامه مهرگان را یادگار تاجگذاری فریدون می داند:

«به روز خجسته سر مهر ماه                     به سر بر نهاد آن کیانی کلاه »

      «پرستیدن مهرگان دین اوست                تن آسانی و خوردن آیین اوست»

بیهقی به سال 426 قمری گزارش مجملی از برگزاری مهرگان در بارگاه سلطان  مسعود در غرنین می دهد:

«روز دوشنبه شانزدهم ذوالقعده مهرگان بود، امیر رضی الله عنه بامداد به جشن بنشست، اما شراب نخورد و نثارها و هدیه ها آوردند از حد و اندازه گذشته و پس از نماز نشاط شراب کرد و رسم مهرگان تمامی به جای آوردند سخت نیکو با تمامی شرایط آن.»

و سال بعد یعنی  427 قمری گزارش مفصلتری از برگزاری این جشن در دربار دارد:

«و روز شنبه بیست و چهارم ذی القعده مهرگان بود؛ امیر رضی الله عنه به جشن مهرگان نشست، نخست در  صفّه سرای نو در پیشگاه ، و هنوز تخت زرین و تاج و مجلس خانه راست نشده بود، که آن را زرگران در قلعت راست می کردند و پس از این به روزگار دراز راست شد وآن را روزی دیگر است چنانکه نبشته آید به جای خویش و خداوند زادگان و اولیا و حشم پیش آمدند و نثارها بکردند و باز گشتند. و همگان را در آن صفه بزرگ که چپ و راست سرای است بنشاندند، و هدیه ها آوردن گرفتند از آن والی چغانیان و باکالیجار والی گرگان....

پس امیر بر خاست و به سرایچه خاص رفت و جامه بگردانید و بدان خانه زمستانی به گنبذ آمد که  برچپ  صفّه بار  است – و چنان دو خانه، تابستانی به راست و زمستانی به چپ کسی ندیده است و گواه عدل خانه ها بر جای  است که بر جای باد، بباید رفت و بدید- و این خانه را آذین بسته بودند سخت عظیم  و فراخ و آنجا تنور]ی[ نهاده بودند که به نردبان فراشان به آنجا رفتندی و هیزم نهادندی، و تنور بر جای است.آتش در هیزم زدند و غلامان خوانسالار با بلسکهاi در  آمدند و مرغان گرداندیدن گرفتند و خایه و کواژه و آنچه لازمه روز مهرگان است ملوک را از سوخته و برّگان روده می کردند  و بزرگان دولت به مجلس حاضر آمدند و ندیمان نیز بنشستند و دست به کار کردند و خوردنی علی طریق الاستلاتii می خوردند و شراب روان شد به بسیار قدحها و بلبله iiiها و ساتگینها و مطربان زدن گرفتند و روزی بود چنان که چنین پادشاه پیش گیرد »

لغات و اصطلاحات  نامانوس در تاریخ بیهقی:

i1) بلسک: به کسر یا ضم «ب» و «ل» سیخ کباب (پاورقی کتاب)

ii2) علی طریق الاستلات: با انگشت پاک  کردن  ظرف و خوردن، کنایه از تاته خوردن (پا ورقی کتاب)

iii) بلبله: کوزه لوله دار که در آن شراب می ریختند  (فرهنگ بزرگ سخن)

از گزارش بیهقی چنین بر می آید که جشن مهرگان  از بامداد آغاز می شده است. یکی از  رسومی که بیرونی درباره این جشن آورده است این است که در سرای پادشاهان مرد دلاوری هنگام طلوع آفتاب می ایستاد و با آواز بلند می گفت: «ای فرشتگان پایین بیایید و شیاطین و بدان را   نابود سازید»

در گزارش دوم به این رسوم اشاره  رفته است:

1- جامه گردانیدن و خانه عوض کردن سلطان: که نشانه شروع فصل سرماست.

2- هدیه آوردن برای سلطان: گویا خراج این موقع سال وصول می شده که برای کشاورزان ودامداران وقت مناسبی است.

3- خوان گسترانیدن: خوراکهایی که بر خوان می نهادند شایان تامل و عبارتند از:

الف- سوخته: نانی است که خمیر آن را به آب پیاز کنند (لغتنامه دهخدا)

تأمل: ریشه های گیاهان در جشن مهرگان جایگاهی خاص دارند. زردتشتیان برای مهرگان غذایی به نام دون درست می کنند که در آن ریشه چند گیاه از قبیل سیب زمینی و شلغم به کار رفته است وآن را بر بام می نهند تا اسب مهرایزد بیاید و از آن بخورد. در عوض، کاشانیها در شب اول اسفند آشی حاوی انواع خشکبار می پزند ودر تنور می گذارند تا اسب اسفندیار از  آن بخورد. طبیعی است که ریشه ها انرژی مغناطیسی دارند و انرژی نوری خورشید را جذب می کنند که شاید اسب مهرایزد همین نوع خاص انرژی باشد. وارونه این قضیه خشکبار است که انرژی نوری دارند و انرژی مغناطیسی زمین را جذب می کنند که احتمالا منظور از  اسب اسفندیار همان  است.

ب- کواژه: کوازه، کواژه یا گواژه تخم مرغ  نیم بند را گویند (لغتنامه دهخدا و فرهنگ بزرگ سخن)

تأمل: در نوروز تخم مرغ سفت می پزند که چگالیش به طور مساوی تقسیم شده و زرده اش درست در وسط آن است، به نشانه خورشیدی که در اعتدال است. کواژه زرده اش آویزان است. خورشید پاییزی هم سرنزولیش را طی می کند و تمایل به پایین دارد.

ج- مرغ درسته بریان:

تأمل : مرغ نماد بشارت است. مرغ درسته بریان در یکی از داستانهای شاهنامه نقش مهمی دارد.  جایی که منیژه به دیدار رستم می رود، بی آن که او را بشناسد؛ و رستم توسط او مرغ بریانی برای بیژن می فرستد که انگشتری وی با خاتم فیروزه و نام رستم حک شده برآن در شکم  مرغ است  و  بشارت آمدن رستم را می دهد.

از سوی دیگر برای نوروز ماهی طبخ می کنند و انگشتر سلیمان   را در شکم آن می جویند. ماهی نماد نیروهای عظیم آزاد شده از  ناخودگاه است که با خود عزت و اقتدار می آورد. نوروز  منسوب  به جمشید وجمشید و سلیمان هر دو عزیزترین شاهان و اغلب بر هم منطبق هستند. از آن سو مهرگان منسوب به فریدون و فریدون و رستم هر دو منجی می باشند.

د- بره روده کرده: روده کردن یعنی مرغ یا گوسفند را پس از ذبح  در آب گرم انداختن و موهای آن را کندن ( لغت نامه دهخدا)

تأمل: در برخی از روستاهای زردتشتی نشین یزد، آیین قربانی کردن گوسفند برای مهر ایزد هنوز پایدار است. بره ای را به هنگام زایش نذر مهر ایزد کرده و آن را به خوبی پرورش می دهند، آنگاه بایستی آن را در هاونگاه  مهرگان (از بامداران تا نیمروز ) در زیر پرتو خورشید قربانی کنند. شاید به این دلیل است که برگان خوان سلطان مسعود روده کرده هستند و هنوز طبخ نشده اند. زردتشتیان نیز گوسفند قربانی شده را در تنورخانه بریان می کنند و سینی گوسفند بریان را بر روی سه سنگ که نماد گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک است می گذارند. قربانی به اندازه عید قربان در مهرگان نیز دارای اهمیت بوده است، اما اساس قربانی در این روز ازمراسم مهر پرستان بوده که به قوت خود باقی مانده است،  درحالی که زردتشت قربانی را منع اکید کرده بود.

ه: شراب: کتزیاس پزشک دربار هخامنشیان آورده است که شاهنشاهان هخامنشی نمی بایست هیچگاه  مست گردند ولی درروز مهرگان لباس ارغوانی می پوشیدند و میگساری می کردند.

تأمل: هر نوع خوردنی یا آشامیدنی که در روز های معمول از آن پرهیز می شود ولی درآیین هایی که به قصد یکی شدن با نیاکان  بر گزار می گردد تناول می شود،  توتم آن قوم می باشد. بنابراین شراب پس از ریواس و هوم نقش توتم  را به خود گرفته است. (هنوز پاره ای از مردم افغانستان به ریواس  هوم می گویند)

جشن گل سوری

جشن های گل به طور عام مشتمل بر رفتن به گلستان ، تقدیم گل به یکدیگر و گل افشانی کردن در چهل روز اول بهار در سراسر ایران شیوع داشته ودارد. در شهر مزار شریف- مرکز ولایت بلخ- نیز این جشن تحت عنوان میله گل سرخ در چهل روز  اول بهار بر پاست و شهرتی به سزا دارد.

پیتر ودلاواله – سیاح ایتالیایی دوره صفویهدر سفرنامه اش از  برپایی جشن گل سرخ در اصفهان گزارش می دهد. (سال 1026 هجری قمری) آنا کراسنو ولسکا از برگزاری این جشن حدود دو قرن پیش (در پایان قرن هجدهم میلادی)در  گرمابه های شیراز و متاخر تر از  آن در گورستانهای مهاباد خبر می دهد.

بیهقی در سال 424 هجری قمری از  برپایی این جشن توسط والی ری خبر داده است:  و نامه ها پیوسته گشت از  ری که: «طاهر دبیر، کدخدای ری وآن نواحی به لهو و نشاط وآداب آن مشغول می باشد، و بدانجای تهتک است که یک روز  وقت گل  طاهر گل افشانی کرد که هیچ ملک بر آن گونه نکند، چنان که میان برگ گل دینار و درم بود که بر انداختند، و تاش و همه مقدمان نزدیک بودند، و همگان را دندان مزد داد. چون بازگشتند مستان، وی با غلامان و خاصّگان خویش خلع عذار کردi و تا بدان جایگاه سخف رفت که فرمود تا مشربه های زرین و سیمین آوردند و آن را در علاقهii ابریشمین کشید و بر میان بست چون کمری، و تاجی – از مورد  بافته و باگل سوری بیاراسته – بر سر نهاد و پای کوفت و ندیمان وغلامانش پای کوفتند با گرزنهاiiiبرسر »

لغات و اصطلاحات نامأنوس در تاریخ بیهقی:

I)         خلع عذار کردن: افسار رها کردن (فرهنگ بزرگ سخن ذیل عذار)

II)      علاقه: آویزه (فرهنگ بزرگ سخن)

III)   گرزن: تاج شاهی (فرهنگ بزرگ سخن)

چون توصیف واله از بر پایی این جشن در اصفهان به آن بیهقی شبیه تر است، در اینجا نقل می شود: پیترو  دلاواله درباره جشن گل سرخ می گوید: «مراسمی است که در فصل  گل در بهار اجرا می شود و تا موقعی که گل  سرخ ادامه  دارد به طول می انجامد. این مراسم که جشن گل سرخ خوانده می شود عبارت است از  رقص و آوازهای نامانوس شبانه روزی در اماکن عمومی به خصوص قهوه خانه ها. هنگام شب جوانانی که صلاحیت اخلاقی آنان مورد تردید است و حرفه آنها رقص در  اماکن عمومی و قهوه خانه ها و سرگرم کردن  مردم با بازی و مسخرگی است،  در حالی که عده ای آنان را همراهی می کنند و طبقهایی پر از گل بر سر و شمع هایی فراوان وچراغ و مشعل  به دست دارند، با خنده و تفریح به سر وروی مردم گل می پاشند و در خواست پول می کنند. در بعضی جاهای دیگر اغلب در خارج از شهر عده ای زن و مرد هنگام روز  جمع می شوند و ضمن بر گزاری مراسم مشابهی به سر و روی یکدیگر گل می افشانند  و شادی می کنند . » 

اکنون به مقایسه مراسمی که در دو ماخذ ذکر شده می پردازیم:

1) درتاریخ بیهقی بانی جشن کدخدای ری است ودرسفر نامه واله بانی خود مردم و بخصوص جوانان هستند.

2) در تاریخ بیهقی بانی جشن گل و دینار و درم می افشاند و همگان  را دندان مزد می دهد. در گزارش واله  مردم  متقابلا بر سر و روی یکدیگر گل می افشانند و یا این که جوانان گل افشان نموده، در ازای آن  پول طلب می کنند.

3) در تاریخ بیهقی خلع عذار کردن  (افسار رها کردن ) وپایکوبی مرد وزن (غلامان و خاصگان ) با هم آمده است. واله هم از رقص و آوازهای نامانوس شبانه روزی و گردهمایی زن ومرد سخن می گوید.

4) بیهقی شراب نوشی و مشربه  بر کمر آویختن و سیاح ایتالیایی رونق شبانه روزی قهوه خانه ها را بر می شمرد.

5) بیهقی تاج گل برسر نهادن طاهر دبیر وگرزنها بر سر گذاردن ندیمان و غلامان را قید می کند (که تاج طاهر از مورد بافته و با گل سوری بیاراسته است. ) واله نیزبه طبق گل برسر گرفتن جوانان  اشاره می کند.

- می بینیم که هر دو گزارش به هم شبیه است، جز این که جشن گل بیهقی از کرم  ملوکانه  است و جشن گل واله  خود جوش و مردمی.

-  درباره زمان جشن در هر دو خبر «وقت گل» ذکر شده و سخن دقیقتری به میان نیامده است.

- نکته  دیگری که درتاریخ بیهقی به آن اشاره  رفته این است که: برگزاری این جشن را تهتک و سخف رفتن می دانسته اند. در گزارش واله نیز ذکر شده که جوانان نه چندان با صلاحیت بر پادارندگان جشن و لودگی و مسخرگی از  ملزومات آن بوده است.

در پایان به دو نکته دیگر اشاره می شود که از نظر پژوهنده ارزش پیگیری دارد:

1-  چرا تاج مورد و گل سوری بر سر می گذارند و این تاج از چه زمانی باب بوده است؟

2- آیا این جشن از زمره  جشن های ارجی است که در هنگام بذر افشانی  بر پا می شده و هرج و مرج جزولاینفک آن بوده است؟

IV ) جشن کلوخ انداز

اولین خبری که از جشن کلوخ انداز داریم، از تاریخ بیهقی در سال 427 قمری در غزنین می باشد.

«امیر رضی الله عنه روز سه شنبه پنج روز مانده از ماه رجب  بدین  کوشک نو آمد و آنجا قرار گرفت و روز دوشنبه نهم شعبان چندتن را از امیران فرزندان ختنه کردند، و دعوتی  بزرگ ساخته  بودند و کاری با تکلف کرده و هفت شبان روز بازی آوردند، و نشاط  شراب بود و امیر به نشاط ا ین جشن و کلوخ انداز، که ماه رمضان نزدیک بود، بدین کوشک و بدین باغها تماشا می کرد و نشاط شراب می بود. »

کلوخ انداز چگونه  جشنی است؟

دهخدا می گوید: کلوخ  انداز جشنی است که مستان در آخر ماه شعبان کنند. علی بلوکباشی می گوید: تا چند دهه پیش کلوخ انداز داشتیم. در تهران و شهرهای بزرگ شب آخر ماه شعبان میخانه ها تا پاسی از شب فعال بود.

اسامی دیگر این جشن:

اهالی کرمان روزی را در ماه شعبان به «سنگ انداز ماه رمضان» می روند و به شادی می گذرانند. در دهات آباده به «کلوخ اندازان» اشاره می شود. نزاری قهستانی که یک شاعر اسماعیلی مذهب بود، از این جشن به نام «برغندان» نام برده است:

«رمضان می رسد اینک دهم شعبان است            می بدارید و بنوشید که برغندان است»

رسوم مشابه این جشن:

ارمنیان «باری گندان» دارند که به معنی روز شادی است. اینان قبل از آغاز روزه بزرگشان که از  یکشنبه پس از بدر پس از اعتدال بهاری تا روز پیش از عید پاک طول می کشد، جشن می گیرند و رنگین ترین  خوراکها را در سفره می گذارند و به عیش  ونوش می پردازند و البته این جشن در میان ارامنه نیز رونقش را از دست داده است.

بومیان قفقاز مشابه این جشن را می گرفتند و آن را «برگند» می گفتند، به معنی هفته کره.

در یونان در سوگ پرسفونه و برای همدردی با دمیتر، در موسم کاشت بذر زنان یونانی جشنی حزن آلود برگزار می کردند و پس از  آن عزاداری می کردند و روزه می گرفتند

«در آغاز مارس کشاورزان ایتالیایی جشن بی بند و باری سالانه را برگزار می کردند و پس از آن یک دوره باده پرهیزی داشتند.»

وجه تسمیه کلوخ انداز:

فرهنگ آنندراج و جه تسمیه این جشن را از این رو می داند که رمی حجاره به منظور دفع غیر در آن شایع بوده است.

علی بلوکباشی می گوید:  در قم بعد از ظهر  آخرین روز شعبان مردم بیرون  می رفتند و کوزه ای را پرت می کردند و از گناهان  طلب مغفرت می کردند. شاید به نوعی رمی جمرات  نمادین انجام می دادند و شیطان را می راندند. شاید منظور از کلوخ انداز، کلوخ مالیدن  برلب باشد، آنچنان که نظامی گوید:

«لبش تر بود از می خوردن شب                    کلوخ خشک را مالیده بر لب»

و به قول صائب:

«روزه نزدیک است می باید کلوخ انداز کرد       زاهدان خشک را رندانه از سر باز کرد»

اما به نظر پژوهنده  همچنانکه  فرهنگ بزرگ  سخن واژه کلوخ انداز را " پرتاب کلوخ از روی شوخی برای اعلام حضور خود یا جلب توجه عاشق  یا معشوق" تعریف کرده است، این عیش و نوش برای جلب توجه پروردگار قبل از ماه مبارک رمضان انجام می شده، به حکم آن که:

«در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد          طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد»

(معتمد الدوله نشاط)

مولوی به زیبایی می گوید:

«کلوخ انداز خوبان را برای خواندن باشد          جفای دوستان با هم نه از بهر نفار آمد»

زمان جشن:

چنان که از تاریخ  بیهقی بر می آید این جشن یک هفته   طول می کشیده و از نهم تا پانزدهم  شعبان برگزارشده است و حکیم  نزاری دهم شعبان  را زمان جشن برغندان دانسته است. اما تقویم اعراب از زمان  جد پیامبر (کلاب) تا زمان عمر بن خطاب شمسی بوده است. «درزمان خلافت عمر، بدلیل این که وجود یک تقویم منظم برای امپراطوری اسلام لازم  به نظر می رسید، با توجه به اطلاعات ایرانیان که در این امر تخصص داشتند و همکاری  شخصی به نام هرمزان تقویم  قمری به وجود آمد.35»

«در چه موقع  اعراب تقویم بابلی را که تقویم قمری بر مبنای 12 یا 13 ماه بوده است، عوض نمودند و آنرا بر مبنای ماههای شمسی قرار دادند؟ در کتاب History of Arabia Ancient Modern  by Andrew Crichton در ص 186 چنین آمده است. در حدود اواخر  قرن چهارم  میلادی، نامهای قدیمی ماهها و روزهای هفته بوسیله کلاب kelab جد پیغمبر (ص) عوض می شود و پس از آن که قبیله قریش نفوذ و قدرت سیاسی اش زیاد می شود، قبایل دیگر هم از آن تبعیت می کنند.»

پس  می بینیم حدود سه قرن که صدر اسلام را نیز در بر می گیرد، تقویم  اعراب شمسی بوده است.

و اما بیرونی می گوید: «در علل اسامی  این ماهها (ی عربی) سخن گفته شده مثل این که گفته اند سبب این که محرم را محرم نامیده اند آن است که از شهرهای حرام است، و علت این که دو ربیع را چنین نامیده اند، آن است که در این دو ماه شکوفه و غنچه  و باران  و شبنم زیاد است و این نسبت به طبیعت فصلی است که ما آن را پاییز می گوییم و دو شهر جمادی را جمادی  گفته اند، زیرا که آب در این دو ماه منجمد می شود. و شعبان  را شعبان گفته اند زیرا قبایل و طوایف در این ماه منشعب می شدند و رمضان را بدین علت رمضان گفته اند که در آن ماه سنگ از شدت حرارت داغ می شد و شوال  را شوال گفته اند زیرا که گرما درآن ماه مرتفع می شد و به کلی از میان می رفت و ذوالقعده را از  این سبب بدین نام خواندند که در این ماه عربها در خانه های خود می نشستند  و ذوالحجه  را ذوالحجه گویند زیرا که در این ماه به حج می رفتند.»

بنابر سخن بیرونی ماه شعبان باید مصادف با اسفند یا فروردین بوده باشد که زمان  بذر پاشی است. پس جشن کلوخ انداز را نیز می توان از زمره جشن های بذرپاشی محسوب نمود و روزه رمضان با فصل داشت و جادوی همدردی با بذر که فریزر توصیف نموده است همخوانی دارد.  (جیمز فریزر در شاخه  زرّین می گوید: هنگام  بذر افشانی بسیاری از مردان  دوره ای را به بی بند وباری می گذرانند  و پس از آن  به صورت  یک افسون همدلانه برای تسریع  رویش بذر دوره ای  را با امساک  از لذات جسمانی و شهوی سپری می کنند)

البته منظور نگارنده این نیست که کلوخ انداز جشنی در اصل عربی  است، محتمل  است هموطنان ما با خاطره ای که همزمانی روزه و فصل داشت در ناخود آگاه مردم  به جا گذاشته جشن  کلوخ انداز را خود به خود  قبل از فصل  روزه آورده اند  تا این سلسله  مناسک کامل شود.

نکاتی برای پژوهش بیشتر:

1-  در تاریخ بیهقی جشن ختنه سوران  و کلوخ انداز  با هم یکی شده، آیا این دو جشن در کنه  خود  نیز  با هم ارتباطی دارند؟

2-  آیا کلوخ انداز با نیمه شعبان  و شبهای چراغ برات ارتباط مفهومی دارد؟

منبع :تارنمای نیستان دکتر الهه معروضی http://www.neyestane.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۵:۱۳
رضا حارث ابادی

جملات الهام بخش برای زندگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۳:۵۴
رضا حارث ابادی

بورس تحصیلی امام حسین (ع)
نکته ـ پروفسور عبدالعزیز ساشادینا در سالهای 1966- 1971میلادی برابر با 1344 ـ 1349 هجری شمسی در مشهد در حال تحصیل و از دانشجویان دکتر شریعتی بوده است .
قسمتی از سخنرانی دکتر علی شریعتی در دانشکده نفت آبادان در سال 1350
از تانزانیا من دوستی داشتم که شیعه اثنی عشری بود و آمده بود اینجا یک رشته ‌ای بخواند و شاگرد من بود .
این آقای ساشادین ، در تانزانیا از دانشمندان و نویسندگان آنجا و برای خودش شخصیّتی بود . می‌ گفت : ما آنجا یک وضع خاص داریم : اقلیّت کوچکی هستیم ( شیعه در تانزانیا ) ؛ امّا همین اقلیّت کوچک شیعه در تانزانیا از حکومت مترقّی آقای « نیرره » از لحاظ سیستم‌ های اجتماعی ، جلوتر است . به این دلیل که در آنجا چون فقط خودمان هستیم ، مسلمان‌های آماتوریم و مسلمان حرفه‌ ای نداریم ، با هم نشستیم ، گفتیم : باید این مقدار زکات بدهیم ، این مقدار سهم بدهیم ؛ خوب، به چه کسی بدهیم ؟ کسی نیست ( آنجا هنوز تشکیلات رسمی برای این کار به وجود نیامده ) ، خودمان باید کاری بکنیم .
موارد مصرف زکات را در اسلام نگاه کردیم ، آمدیم یک صندوق درست کردیم ، پول‌ها را در آنجا می‌ ریزیم و تحت نظر یک هیئت به مصرف اجتماعی می‌ رسانیم .
 بعد مسئله خمس پیش آمد ؛ خوب ، اینجا همه سیاه هستند ، سیّد نداریم ( گرچه این اواخر پیدا شده بود ، گویا از کشورهای خارج رفته بوده است ) ، گفتیم : این را چکار کنیم ؟ آمدیم یک سازمان بیمه درست کردیم و تمام شیعیان آنجا را بیمه کردیم ؛ بیمه عمر و بیمه‌ ای که دائماً روی سرمایه ‌اش پول می‌ آید .
بعد آمدیم یک بانک قرض الحسنه درست کردیم که به همه سرمایه بدهیم ، بدون یک شاهی ربح ، و به‌ صورتی که دائماً به سرمایه ‌اش افزوده می‌ شود . و این یک راه‌ حل اقتصادی است که نه در نظام سوسیالیستی و نه در نظام سرمایه داری ، چُنین چیزی وجود ندارد .
مسئله دیگر اینکه ، اینها چون تشیّعشان را از هندی‌ ها گرفته‌ اند و هندی‌ ها هم از ایرانی ‌ها، ماه محرم و عاشورا که می ‌شد، باز همان عَلَم و کُتَل و شُلِه و اِطعام و بخوربخور و امثال اینها پیش می ‌آمد ( روز عزا ، شکمی از عزا در می ‌آورند ! این یک سنّت ایرانی است ) .
 آمدیم ، نشستیم و گفتیم : این چه کاری است ؟ اینجا الان ، در هر سال ، پانصد تا ششصد هزار تومان و گاهی نزدیک به یک میلیون تومان صرف خوردن می‌ شود ، بعد از هفت ، هشت ساعت هم که تولید مثل می شود ! چیزی نمی ‌شود و از بین می ‌رود . این مبلغ را به مصرفی برسانیم که ارزش داشته باشد . آمدیم گفتیم که ؛ این پول‌ ها و این خرج ‌ها چون برای امام حسین است ، بیاییم این مقدار پول را به‌ جای اینکه تبدیل به کود انسانی بکنیم ، توی یک صندوق بگذاریم و به اسم صندوق بورس تحصیلی امام حسین . ما تصمیم گرفتیم این کار را کردیم ، چون در آنجا گروهی نبود که از این تبدیل پول شُلِه و روضه به صندوق بورس ضرر کند و جلوی این کار را بگیرد .
[ در تهران شایع کرده بودند که من با اهل بیت موافق نیستم . بعد من تعجّب کردم چون من تمام عشق و ایمانم ، اهل بیت پیغمبر است و بیشتر از هر شیعه افراطی به این خانواده عشق می ورزم . از اوّل عمرم این جور بوده است . در خانواده ای که پدر علی است ، مادر فاطمه است ، پسر حسن و حسین است ، دختر زینب است ، این اصلاً خودش یک اصالت بشری دارد ، یک ارزش ایده آلیستی است . بعد فهمیدم که اینها اهل بیت خودشان را می گویند ! خوب صدمه می خورد ! وقتی پولها این جور بشود ، می گویند به جای یک شُله یک کتاب ، به جای یک تکیه یک مدرسه درست بشود ، خوب عدّه ای ضرر می کنند ؛ « اهل بیت » از کجا بخورد ! امّا در آنجا که اهل بیتی وجود نداشته ، بلافاصله می توان بورس تحصیلی امام حسین به وجود آورد . ]می‌ گفت : سال اوّل چهارصد تا پانصد هزار تومان ـ به پول ما ـ به صندوق ریختند. در آن موقع که او می ‌گفت (چهار سال پیش) : هفتاد و چند نفر دانشجو در سراسر دنیا از امریکایی شمالی گرفته تا مشهد ( که همین دانشجو بود ) ، از رشته‌ های مختلف از ادبیات فارسی گرفته تا فیزیک آتمسفر ، از بورس امام حسین تحصیل می ‌کنند ؛ بورسی که از مردم منحطّ تانزانیا فراهم آمده ، نه از دولتش ، نه از دانشگاهش ؛ نه از خاور دور و نزدیک و کشورهای خاورمیانه ؛ در صورتی که دولت آقای نیرره که یک رژیم سوسیالیست مترقّی است فقط سی و چند دانشجو در خارج برای تحصیل دارد ، و این اقلیّت منحطّ کوچک از لحاظ اقتصادی بیشتر از هفتاد نفر ، نه در رشته مذهبی ، در هر رشته ای . و این باعث شده که الان سرمایه این بورس آن‌ قدر زیاد بشود که ما می‌ توانیم هر دانشجویی را از تانزانیا به خارج بفرستیم ، برای اینکه افرادی هم که روشنفکر بودند و به شُلِه و امثال اینها پول نمی‌ دادند ، چون می ‌بینند که مصرف عوض شده و به‌ صورت یک مصرف مترقّی و انسانی در آمده ، حالا پول می‌ دهند . و این بیشتر از بودجه غذا و اِطعامی است که هر سال مصرف می ‌شد . یعنی تشیّع شکم مبدل شده به تشیّع مغز . این دو نمونه از تشیّع است ، تشیّع صفوی و تشیّع علوی . [ مجموعه آثار 23 (جهان ‌بینی و ایدئولوژی ) ، دکتر علی شریعتی ، شرکت سهامی انتشار ، چاپ 1372 ، ص 74 تا 76 ]

منبع : مجله اینترنتی اسرارنامه سبزوار http://www.asrarnameh.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۱ ، ۰۵:۲۰
رضا حارث ابادی

رحلت پیامبر اکرم (ص)‌ شهادت امام حسن (ع) و شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد

http://upload.iranvij.ir/images_aban/28216940932481665718.jpg

نه مرا چگونه توان درک عظمت اقیانوس؟!!

من همان ماهی کوچکم که تشنه قطره آبی است که اگر به لطف تـــــو به او بخشیده شود شاید اندکی از پرده های غفلت چشمانش کنار رود و گام های کوچکش برای یاری فرزند نجات دهنده ات در مسیر صحیح هدایت شود...سلام بر تــــو ای آخرین فرستاده خدا در زمین که با آمدنت نعمت بر بندگان خدا تمام شد و دینشان کامل .
یا رسول الله! با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد. سلام، غریب تر از هر غریب!سلام و درود بی پایان خدا و فرشتگانش بر تـــــو و فرزندانت باد :

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
Click here to enlarge
اى کریم اهل بیت علیهم السلام! قلب اندوهگینمان در عزاىت ، دیدار و شفاعتت را در قیامت مى طلبد تا طعم بخشندگى تو را دریابیم.

از کریم اهل بیت برایت بگویم؟!

از شبیه ترین مخلوقات به تـــــو حتی در روزی که به سوی محبوب پر کشید!... از غربت مظلومانه اش و از بی انتهایی کرم و بخشندگی اش... یا از رئوف ترین ضامن آهو که هنوز هم زنجیر این دل سیاه از حلقه های پنجره فولادش گشوده نشده...
Click here to enlarge
 
 
 
 
کبوتر بی قرار دل فاصله مشهد الرضا تا مسجد النبی و بقیع را با التهاب طی می کند.
گاهی بر بام سقاخانه ی طلایی ماوا می گیرد ، گاهی بر گنبد خضرا می نشیند و زمانی بر زمین بقیع اما باز هم آرام نمی شود... 
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۰۵:۳۹
رضا حارث ابادی

محمود دو لت آبادی نون نوشتن

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgمحمود دولت ابای درد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

ریچارد باخ درک خود 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۱ ، ۰۴:۰۶
رضا حارث ابادی

طنز و طعنه در تاریخ بیهقی / محمّد جعفر یاحقّی 

تاریخ بیهقی هم به‌سهم خود و گاه بیشتر و جدی‌تر، از رویکردی به‌نام طنز سود برده و اصولاً یکی از کارکردهای عمده‌ای که تأثیر کتاب وی را بیشتر و ماندگارتر کرده، همین امر بوده است طنز و طعنه در تاریخ بیهقی   *محمّد جعفر یاحقّی*

وقتی از تاریخ بیهقی سخن می‌گوییم به‌ظاهر چنین گمان می‌رود که ابوالفضل بیهقی با آن اهتمامی که در کار راندن تاریخ داشته و با آن همه وسواس و امانتداری و جدّیت در کار، بعید است که در کتاب گرانسنگ خود میدانی هم برای طنز و طعنه و هجو و سخریه باز گذاشته باشد. این از آن روست که با شناختی که از وی داریم او را جدی‌تر و تلخ‌مزاج‌تر از آن می‌دانیم که طیبت و مزاح را در قلم او جایی باشد. به‌ویژه که او را تربیت یافتة مکتب فرهنگ‌ورانی چون بونصر مشکان و همزانوی سلاطین و رجال و همعنان فرهیختگان عصر می‌شناسیم. در حالی که سلاطین و حکّام و رجال بی‌درد دربارها عموماً خود از مخاطبان طنزهای جدی و اجتماعی در ادبیات ما شناخته شده و هدف ملامت‌های تند منتقدان قرار گرفته‌اند تا آنجا که در عرف ادبی ما چنین انگاشته شده است که طنزی که متوجّه ارباب قدرت نباشد یا با آنان محظور داشته باشد، نمی‌تواند طنز واقعی به‌حساب آید. اصولاً چنین به‌نظر می‌رسد که تاریخ هم، که در ذات خود متوجه خبر و ابلاغ و توصیف است، نمی‌تواند با طنز، که مقوله‌ای انشایی و عاطفی است، سازگار باشد.

در این مقاله باز خواهیم نمود که چنین نیست. تاریخ بیهقی هم به‌سهم خود و گاه بیشتر و جدی‌تر، از رویکردی به‌نام طنز سود برده و اصولاً یکی از کارکردهای عمده‌ای که تأثیر کتاب وی را بیشتر و ماندگارتر کرده، همین امر بوده است. اصولاً این تصوّر یا اصل علمی که زبان تاریخ، خبری و ابلاغی است نه انشایی و عاطفی در مورد تاریخ‌های صرف و از نمونه‌هایی همشأن و همروزگار بیهقی مثل تاریخ گردیزی و تاریخ یمینی و تاریخ سیستان، که تاریخیت صرف آنها مورد اتفاق است، البتّه تا حدّی صدق می‌کند امّا فی‌المثل در مورد تاریخ بیهقی، که ادبیت آن تا آنجا غلبه یافته که برخی صریحاً از آن به‌عنوان یک متن نمایشی و بعضی دیگر به‌مثابة داستان یاد کرده‌اند، ابدا صادق نیست. تاریخ بیهقی به‌هرحال بیشتر از آن که تاریخ باشد یک متن ادبی است که مضمونی تاریخی دارد، پس جای شگفتی نیست اگر ببینیم که نه تنها امروز که از گذشته‌ها تاریخ بیهقی در ایران بیشتر از آن که ابزار کار تاریخ‌گران و تاریخ‌نویسان باشد، در دست دانشجویان ادبیات دیده شده و کتاب بالینی ادیبان و ادب دوستان بوده است. نگاهی به‌کارهای انجام شده در مورد این کتاب از مقاله و کتاب و پایان‌نامه گرفته تا مجالس بزرگداشت که برای مؤلّف آن برپا می‌شود، به‌ما می‌گوید که تاریخ بیهقی دست کم در ایران یک کتاب ادبی معرّفی شده است، هرچند که غریبان باز هم بیشتر به‌همان سیرت تاریخی کتاب توجّه کرده‌اند اگر خصیصة ادبیت را برای تاریخ بیهقی به‌عنوان امری ذاتی بپذیریم، وجود طنز را که یکی از شگردهای ادبی و زبان خاص آثار اجتماعی و انتقادی است، در آن بیشتر توجیه پذیر خواهیم یافت.

بیهقی نه‌تنها از زبان طنز که از انواع شگردهای زبانی برای برجسته کردن منظور خویش استفاده کرده است به‌این شگردها در برخی از کتابها که محقّقان ادبی دربارة کارکردهای زبانی تاریخ بیهقی نگاشته‌اند بیش و کم اشاره شده، امّا تا آنجا که من می‌دانم جز یک اشارة گذار، آن هم با ذکر تنها یک نمونه تاکنون کسی به‌طور مستقل متعرض مقولة طنز در تاریخ بیهقی نشده است.

در تاریخ بیهقی، مثل هر اثر ادبی دیگر، وقتی زبان در روال منطقی خود از کار فرو می‌ماند طنز آغاز می‌شود. در جامعه‌ای که بیهقی از آن سخن می‌گوید، بسیار جاها زبان و منطق کارگشا نیست یعنی یا اثر نمی‌کند یا اگر می‌کند در آن پایه نیست که کار انتظام یابد و به‌زبان دیگر نیاز به‌برندگی بیشتری است. طنز همان زبان برنده است که تقریباً اشخاص و افراد مختلف بسته به‌موقع و مقام از آن استفاده می‌کنند. چنین نیست که فرودستان نیاز به‌برندگی زبان داشته باشند، یا بیهقی خود برای طرح دیدگاه‌های انتقادی و اجتماعی از آن استفاده نکند، در این میدان حتّی سلطان با همه قدرت و امکانی که دارد از به‌کاربردن طنز و طعنه خود را بی‌نیاز نمی‌بیند نهایت این است که طعنه را به‌هنگام قبض و تندی و طنز را زمان بسط و نرمی به‌کار می‌گیرد و هردو را البتّه برای تأثیر بیشتر.

وقتی سلطان دربارة اریارق و غازی که خدمتها کرده‌اند، به‌خواجه حسن میمندی می‌گوید: ”که می‌شنویم تنی چند به‌باب ایشان حسد می‌برند و ژاژ می‌خایند و دل ایشان مشغول می‌دارند“با این لحن می‌خواهد خشم و نارضایتی خود را از ژاژخایان و اقدامی که می‌کنند نشان دهد.

وقتی هم چند تن از فرماندهان هندی در کرمان در جنگ کاهلی می‌کنند و به‌سیستان می‌گریزند، سلطان مسعود آنها را حبس می‌کند و سخنان درشت می‌گوید چون بر خود می‌ترسند، به‌سخن بیهقی:

”شش تن مقدّم‌تر ایشان خویشتن را به‌کتاره زد، چون خبر به‌سلطان رسید، گفت: این کتاره به‌کرمان بایست زد و بسیار بمالیدشان و آخر عفو کرد“.

سلطان گاهی طعن و خشم خود را حتّی در مورد خلیفه نمی‌تواند پنهان کند، از این‌رو با بر آشفتگی می‌گوید:

”به‌این خلیفة خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عبّاسیان انگشت در جهان کرده‌ام و قرمطی می‌جویم“.

استفاده از شگرد طعنه برای نشان دادن خشم و خروش و برنده کردن سخن، گذشته از سلطان به‌وزیر و دیگر مقامات بلند پایة دولت غزنوی نیز راه یافته است. وقتی میمندی وزیر به‌خشم در اشاره به‌حصیری و یارانش می‌گوید:

”این کشخانان احمد حسن را فراموش کرده‌اند بدان که یکچندی میدان خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون بگرفتند. بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند“.

همو در جای دیگر در اشاره به‌بوسهل می‌گوید:

”این کشخانک و دیگران چنان می‌پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود“.

در مجلس سلطان وقتی میمندی حسنک در بند را حرمت می‌گذارد به‌قول بیهقی:

”بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کراکند که با چنین سگ قرمطی که بردار خواهند کرد به‌فرمان امیرالمؤمنین چنین گفتن؟“

و این یعنی خشم و طعنه را به‌هم درآمیختن، خشمی که حرمت مجلس وزیر را نگه نمی‌دارد و چنین برآشفته بر خصم می‌تازد. نظیر این مورد باید از خشم و تعریض احمد بن ابی‌داؤد نسبت به‌افشین یادکرد که در حضور خلیفه خصم را ”این سگ خویشتن ناشناس نیم کافر بوالحسن افشین“می‌خواند. این مورد از نظر تاریخی هرچند به‌زمان بیهقی مربوط نمی‌شود، امّا به‌هرحال چیزی است که بر قلم وی گذشته و به‌نام او رقم خورده است.

زمینة مزاح در تاریخ بیهقی به‌اندازة طعنه و طنز فراهم نیست، با این حال گوشه و کنار مزاح‌هایی شاهانه و جز آن به‌چشم می‌خورد که از طبع شوخ و شادی طلب دربار غزنه حکایت می‌کند. وقتی بونعیم ندیم در مجلس مسعود دست غلام محبوب او نوشتگین را فشرد، امیر بدید و به‌غیرتش برخورد، ابتدا او را گوشمالی داد امّا پس از مدّتی وی را بخشید و به‌مجلس خود خواند. بیهقی روایت می‌کند:

”گاه از گاهی شنودم که امیر در شراب بونعیم را گفتی: سوی نوشتگین نگری؟ و وی جواب دادی که از آن یک نگریستن بس نیک نیامدم تا دیگر نگرم و امیر بخندیدی“.

از این‌گونه مزاح‌ها از پایین به‌بالا هم هست هرچند کار بسیار خطرناکی بوده است و راه رفتن بر لبة تیغ. باری سلطان مسعود گفت: این آخرین شراب‌خواری خواهد بود و در خراسان شراب نخواهد بود. یکی از مطربان شوخ و گستاخ مسعود به‌وی گفت:

”چون خداوند را فتح‌ها پیوسته گردد و ندیمان بنشینند و دوبیت‌ها گویند و مطربان رود و بربط زنند، در آن روز شراب خوردن را چه حکم است؟ امیر را این سخن خوش آمد“.

همیشه چنین نیست که طنزها و مزاح‌ها ملیح و مؤدّبانه و هدفدار باشد، شوخی‌های بی‌پروا و بی‌هدف هم در تاریخ بیهقی از ناحیة بزرگان دیده شده است هرچند همین هم در بیهقی به‌نفع امیر توجیه شده است. بیهقی از قول ابوریحان در کتاب مسامرة خوارزم یادآور شده است. در مجلس ابوالعبّاس خوارزمشاه شراب می‌خوردند. ادیبی بود صخری نام:

”پیالة شراب در دست داشت بخواست خورد، اسبان نوبت که در سرای بداشته بودند بانگی کردند و از یکی بادی رها شد به‌نیرو، خوارزمشاه گفت: فی شارب الشارب“.

اشتباه نشود بیهقی سخن را همین جور بی‌هدف در فضا رها نکرده است. او داستان را برای منظور دیگری نقل کرده است تا نشان دهد خوارزمشاه با معیارهای او مردی حلیم و خویشتن‌دار است. به‌قول بیهقی او مردی سخت فاضل و ادیب بود و ملاحظه ادب بسیار می‌کرد، وقتی این سخن را در روی صخری، که او نیز ”مردی سخت فاضل و ادیب بود و نیکو سخن و ترسل و لکن سخت بی‌ادب، بگفت، صخری از رعنایی و بی‌ادبی پیاله بینداخت، و من بترسیدم. اندیشیدم که فرماید تا گردنش بزنند و نفرمود و بخندید و اهمال کرد و بر راه حلم و کرم رفت“.

در اینجا به‌نتیجه‌گیری و تأیید بیهقی فعلاً کاری نداریم.

دربارة طنز گفته‌اند: طنز باید شادمانه و خشم‌آگین باشد. به‌نظر می‌رسد داستان حطیئه با زبرقان که در بیهقی نقل شده چنین است: زبرقان مردی با نعمت امّا لئیم بود. حطیئه در حق او شعری گفت که ندیمانش حمل بر هجو وی کردند. زبرقان تظلم به‌امیرالمؤمنین عمر برد. عمر از حسان داوری خواست.

”و او نابینا بود. بیت مورد نظر را بروی خواندند. حسان عمر را گفت: یا امیرالمؤمنین ماهَجا و لکن سَلح عَلیٰ زبرقان. وی را هجو نکرد بلکه بر زبرقان رید. عمر تبسّم کرد و ایشان را اشارت کرد تا باز گردند“.

سخن درشت در روی امیران و قدرتمندان گفتن همیشه پرخطر و کاری بس نازک و پرافت و خیز بوده و تاوانهای گرانی هم به‌دنبال داشته است، خاصه در عصر بیهقی که مطلق‌گرایی و خود کامگی تقریباً رو به‌اوج‌گیری است ”و چاکران را نرسد در کار خداوندان نگریستن، هرچند نیکو نصیحتی کرده باشند، که اگر بنگرند و کنند، سرنوشتی دست کم همپایة مسعود رازی در انتظار آنان خواهد بود“. با این حال می‌بینیم که دغدغة گفتن همچنان هست و آنها که سخنی دارند دست کم ابتدا در خفا و اندکی بعد برملا و در عرصة تاریخ بیهقی آن را مطرح می‌کنند. وقتی امیر از هدایای هنگفت و تحف سنگین سوری عامل خراسان، که وقتی تقویم کردند، چهار بار هزار هزار درم آمد ، ابراز خشنودی می‌کند و خطاب به‌بومنصور مستوفی می‌گوید:

”نیک چاکری است این سوری، اگر ما را چنین دو سه چاکر دیگر بودی بسیار فایده حاصل شدی“.

بیهقی از قول بومنصور، که مردی ثقه و امین است، می‌گوید:

”گفتم همچنان است و زهره نداشتم که گفتمی از رعایای خراسان باید پرسید که بدیشان چند رنج رسانیده به‌شریف و وضیع تا چنین هدیه ساخته آمده است و فردا روز پیدا آید که عاقبت کار چگونه شود“.

بیهقی چند دهه بعد از وقوع ماجرا تصدیق می‌کند که:

”و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوری مردی متهور و ظالم بود“.

اگر بومنصور مستوفی در زمان مسعود زهره نداشت که در روی خداوند سخنی گوید، بیهقی پس از این ماجرا از روزگار گذشته، که هنوز فضای سیاسی و تمرکز قدرت به‌اندازة عصر غزنوی تاریک و هول‌انگیز نشده است، مثالی می‌آورد و استنباط خودش را برای خواننده مؤکّد می‌کند؛ قضیه مربوط می‌شود به‌عصر هارون‌الرشید و دوران وزارت برمکیان که وقتی هدایای سنگین علی بن عیسی بن ماهان را بر هارون عرضه کردند، هارون روی به‌یحیی برمکی کرد و گفت:

”این چیزها کجا بود در روزگار پسرت فضل؟ (توضیح آن است که پیش از آن مدّتی فضل بن یحیی عامل خراسان بوده و در آنجا از سوی خلیفه حکومت داشته است) یحیی گفت زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد، این چیزها در روزگار امارت پسرم در خانه‌های خداوندان این چیزها بوده به‌شهرهای عراق و خراسان. هارون از این جواب سخت طیره شد“.

بیهقی با نگاهی نافذ برای نشان‌دادن تصویری صادق از جامعة عصر خویش به‌هرسو می‌نگرد و ناخرسندی خود و همة دانندگان بیدار را از اوضاع تاریخی و فرهنگی و اقتصادی آن روزگار می‌نمایاند. برای نشان دادن پریشانی خراسان در سال 431 و انحطاط روزگار مسعود، صحنه‌ای عبرت‌انگیز و در عین حال تصویری گویا از پریشانی کار و تیز شدن چنگال دشمنان و تباهی و سراشیب کار مسعود مجسّم می‌کند. ببینید:

”و بند جیحون از هر جانبی گشاده کردند و مردم آمدن گرفتند به‌طمع غارت خراسان، چنانکه در نامه‌ای خواندم از آموی که پیر زنی را دیدند یکدست و یک چشم و یک پای در دست، پرسیدند از وی که چرا آمدی؟ گفت شنودم که گنج‌های خراسان از زیر زمین بیرون می‌کنند من نیز بیامدم تا لختی ببرم. و امیر ازین اخبار بخندیدی، امّا کسانی که غور کار می‌دانستند بر ایشان این سخن صعب بود“.

عمقی که در این فاجعه هست از همان تصویری که از پیر زن دست داده کاملاً پیداست ”یکدست و یک چشم و یک پای“، امّا بیهقی با تأکید بر عبارت ”کسانی که غور کار می‌دانستند“ تلخی طنز را در کام خواننده بیشتر می‌کند. اگر امروز ما به‌برکت اطلاعات جزیی و دقیقی که بیهقی از روزگار خود به‌دست داده می‌توانیم تصویری گویا از جامعة غزنوی عصر مسعود و زوایای آن ترسیم کنیم.  بی‌تردید لختی از این توفیق در گرو شیوة بیان مشخص و طنز و طعنه‌های گویایی است که بیهقی شعر گونه و با نسق و سامانی ویژه در صفحات تاریخ زرّین خود به‌یادگار گذاشته است.

در ادامة وضعیت چاکران در روزگار غزنوی، طعنه به‌عنوان ابزاری برای سرکوفت زدن و در هم شکستن افراد در تاریخ بیهقی نمونه‌هایی دارد. در پژوهشی که پیش از این انجام شده . به‌برخی از ویژگی‌های طنز و به‌خصوص به‌کار کرد آن در برخی از فروگیری‌ها و توطئه‌های تاریخ بیهقی اشاره شده است. در اینجا به‌جنبه‌های دیگری از هنر طعن و طنز بیهقی خواهیم پرداخت. از قول استادش بونصر مشکان نقل می‌کند که بوالفتح بستی (و او غیر از ابوالفتح بستی شاعر معروف است) را دیدم که خلقانی پوشیده و مشگکی در گردن، گفت بیست روز است ستوربانی می‌کنم ظاهراً به‌جرمی که خواجه حسن میمندی از او دیده و وی را برای تنبیه به‌این کار گماشته است، از بونصر می‌خواهد که شفاعت وی پیش خواجه برد و او در فرصت مقتضی این کار را کرد و خواجه او را بخشید. بوالفتح پیش خواجه آمد به‌او گفت:

”از ژاژخاییدن توبه کردی؟ گفت: ای خداوند مشک و ستورگاه مرا توبه آورد“.

گفته‌اند که ”زبان وسیله‌ای است برای ایجاد ارتباط و کنترل“. در تاریخ بیهقی قدرتمندان با همین زبان تند کنایه‌آمیز به‌خوبی می‌توانند رعایا و حتّی گردنکشان را کنترل کنند. در مجلس سلطان با حضور خواجه حسن میمندی، وقتی با تمهید بوسهل، حسنک را با بی‌حرمتی تمام می‌آورند، همه به‌حرمت پیشین او خواه و ناخواه برمی‌خیزند.

”بوسهل بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست نه تمام، و بر خویش می‌ژکید. خواجه احمد او را گفت: در همه کارها ناتمامی. وی نیک از جای بشد“.

جناسی که در دو کلمة کوتاه و معنی‌دار «نه تمام» و «ناتمام» موجود است و هنر طعنه‌ای که در آن به‌کار رفته، بی‌درنگ تحسین خواننده را برای این سخن مؤثّر برمی‌انگیزد و باور او را به‌این که با سخن می‌توان حتّی آدم گستاخ و با شرارتی مثل بوسهل را در آن موقعیت خطیر و سرنوشت‌ساز بر جای خود نشاند، بیشتر می‌کند. این میمندی یا به‌قول بیهقی «گرگ پیر» بارها از زبان برندة خویش برای کنترل سرکشان و معاندان خویش سود برده و از کار کرد بیانی تیر و طعنه هرگز غافل نمانده است هرچند خود او هم در مقابل هدف طعن و طنز سلطان قرار بگیرد و دم نتواند که برآورد. در دورة اوّل وزارت خواجه در زمان امیر محمود سلطان که از قدرت نمایی و ناز و کبریای وی لابد بستوه بوده به‌تعریض دربارة وی باری گفته بود:

”تا کی ناز این احمد؟ نه چنان است که کسان دیگر نداریم که وزارت ما بکنند، اینک یکی قاضی شیراز است“ (و قاضی شیراز در آن زمان کدخدای هند بود). بیهقی با روشن‌بینی اظهار نظر می‌کند: ”و این قاضی شیراز ده یک این محتشم بزرگ نبود، امّا ملوک هرچند خواهند گویند و با ایشان حجّت گفتن روی ندارد به‌هیچ‌حال“.

و میمندی به‌این دلیل کینة قاضی شیراز را به‌دل گرفته بود تا زمان لازم با زخم زبان زهر خودش را بریزد. در دورة دوم وزارتش زمانی که مسعود می‌خواهد احمد ینالتگین را به‌هندوستان بفرستد میمندی به‌دروغ از قول سلطان به‌او می‌گوید:

”آنجا مردی دراعه‌پوش است چون قاضی شیراز و از وی سالاری نیاید ”… وقتی احمد عازم هند می‌شود، تأکید می‌کند“ آن مردک شیرازی بناگوش آگنده چنان که دست بر رگ تو ننهد و ترا زبون نگیرد“.

بعد هم بیهقی پس از طغیان احمد ینالتگین در سال 424 این‌گونه قضاوت می‌کند:

”و احمد ینالتگین بر اغرا و زهره برفت و دوحبه از قاضی نیندیشید در معنی سالاری“اکنون که سخن از احمد ینالتگین در میان است، مناسب می‌دانم این طنز تلخ دیگر بیهقی را دربارة وی مطرح کنم که به‌نوعی دیگر پرده از اسرار اجتماعی عصر غزنوی برمی‌دارد. که:

”و این احمد مردی بود شهم و او را عطسة امیر محمود گفتندی و بدو نیک بمانستی و در حدیث مادر و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی و بوده بود میان آن پادشاه و مادرش حالی به‌دوستی. حقیقت خدای عزّ و جلّ داند“.

گذشته از طنز آگاهانه و تلخی که در این عبارت رخ می‌نماید، گویی در ماضی بعید «بوده بود» طنز دیگری است که بعید بودن حالی را که بوده و اتفاق افتاده بیشتر و در عین پوشیدگی عریان‌تر می‌کند.

سال‌های پایانی حکومت مسعود اوضاع بشدت نابسامان و خارج از کنترل می‌نماید امّا برخی هنوز می‌پندارند که می‌توانند بر تاریخ فایق آیند. این است که زبان چاکران درازتر و زخم زبان‌ها کاری‌تر می‌شود. در سال 426 یعنی آغاز دروة بحرانی حکومت مسعود وقتی خبر غارت هارون در خوارزم به‌سلطان رسید، ”وزیر احمد عبدالصّمد گفت: زندگانی خداوند دراز باد هرگز به‌خاطر کس نگذشته بود، که از این مدبّرک این آید و فرزندان آلتونتاش همه ناپاک برآمدند و این مخذول مدبّر از همگان بتر آمد“. کلمات «مدبّرک»، «ناپاک»، «مخذول مدبّر» و «بتر»، حربه‌های کاری وزیری است که با خشماگینی و کار کرد طعنه‌آمیز خود بر سر آدم ناسپاسی فرود می‌آید که از پشت بر ولی نعمت خود خنجرزده و اینک غرامت طغیان خویش را باز پس می‌دهد. ملاحت طعنه‌های بیهقی دامن دوستان وی را هم می‌گیرد. گویی او نمی‌تواند هنر ملیح و مؤثر طنز را از کسی دریغ دارد و خود او هم برای پیشبرد کار خویش از آن سود می‌جوید. وقتی در سال 422 میمندی برای بار دوم وزیر می‌شود ظاهراً با قبای ساده‌ای به‌دیوان می‌آید، بیهقی آن سوی قضیه را هم می‌بیند و با همه حرمتی که برای وزیر قایل است، می‌گوید:

”از ثقات او شنیدم که بیست و سی قبا بود او را یک‌رنگ که یک سال می‌پوشید و مردمان چنان دانستندی که یک قباست و گفتندی سبحان الله این قبا از حال بنگردد. اینت منکر و بجد مردی؛ و مردیها و جدهای او را اندازه نبود“.

بیهقی پروردة دامن بونصر مشکان و ادب‌آموز مکتب اوست. هر هنری که بیهقی دارد بهتر و فاخرترش را باید نزد بونصر جست و اگر روزی مسلم شود که این همه نامه و رساله که از بونصر در متن تاریخ بیهقی آمده به‌راستی انشای خود اوست، باید بر استادی که توانسته شاگردی چون بوالفضل بپرورد، به‌راستی درود فرستاد. بیهقی برخی از طعنه‌های بونصر را در متن تاریخی که تصنیف می‌کرده آورده است و نشان داده که استادش در طنز و طعنه نیز به‌راستی استاد بوده است. وقتی خبر مرگ بوقی پاسبان را، که از تربیت یافتگان محمود و از زمرة پدریان بود، بیاوردند، خطاب به‌مسعود، ”استادم گفت: … امّا خداوند بداند که بوقی برفت و بنده او را یاری نشناسد در همه لشکر که به‌جای وی بتواند ایستاد. امیر جوابی نداد و به‌سر آن باز نشد که بدان سخن خدمتکاران دیگر را خواسته است، که هرکس می‌رود چون خویشتنی را نمی‌گذارد“. بعد هم خود او قضاوت می‌کند که:

”و حقّا که بونصر راست گفت که چون بوقی دیگر نیاید“.

لازم معنی این طعنه، که مسعود دردش را در مغز استخوان خود احساس کرده بود، این است که در دوران حاکمیت تو هیچ بندة لایقی تربیت نشده و آنچه هست از گذشته‌هاست که هر که می‌رود جایش خالی می‌ماند. اگر همین یک طعنه از بونصر در تاریخ مانده بود می‌توانستیم به‌گستاخی و حق‌گویی و زبان‌آوری وی ایمان بیاوریم و بپذیریم که در این میدان چون او چندان زیاد در تاریخ پر افت و خیز ما نمی‌توانسته است ببالد.

زنان بیهقی هم مثل مردان، نادره گفتار و استوار کارند. مردان گربز و سیاستگر و رنگارنگ چندان بر تاریخ بیهقی سایه افکنده‌اند که زنان نادره کار و تاریخ‌ساز و جگرآوری چون حرة ختلی و مادر حسنک در سایه قرار گرفته‌اند. یکی از آن زنان که البتّه نه از صحنة تاریخی عصر بیهقی که از خلال داستانواره‌های تاریخی و برای تأکید وقایع کتاب وی جاودانه شده‌اند، مادر عبدالله زبیر است، که اتفاقاً به‌نیّت هماوردی و همسانی با مادر حسنک نامش به‌میان آمده است. او هم زنی است جگرآور و مردانه‌کار و با همه نابینایی دل بیدار و سر هوشیار، پسرش عبدالله در کعبه به‌محاصرة حجّاج می‌افتد و به‌توصیة مادر می‌ماند چون کوه تا از پای درمی‌آید وقتی جنازة پسر را پس از مدّتها که بردار بوده، می‌بیند، می‌گوید:

”گاه آن نیامد که این سوار را از این اسب فروآورند؟“.

نویسندگان توانا در زبان قاعده افزایی می‌کنند یعنی با عبور از جریان عادی زبان هنجارهای تازه‌ای می‌آفرینند که یا پیش از آنان وجود نداشته یا اگر داشته با کار کردی متفاوت ظاهر می‌شده است. بیهقی در این میدان هنجار آفرینی‌های شورانگیزی از خود نشان داده است. یک از آنها همین طرز بیان تازه ای است که در مسیر استفاده از واژه‌ها و مفاهیم کنایه‌آمیز خود را نشان می‌دهد که می‌توان از آن به‌قول جورج اورول به«گفتار جدید» یاد کرد گفتاری که حاکمان عصر می‌توانند حاکمیت مطلق خود را با آن در جامعه مستقر کنند. در این زبان مفاهیم و واژه‌ها در ساحت‌های جدیدی به‌کارگرفته می‌شوند که نویسنده را قادر می‌سازد به‌نقطة عزیمت خاصّی متوجّه شود. رنگارنگی کنایه‌ها و تعبیرات دو پهلوی بیهقی علاوه بر ظاهر مسایل از لایه‌های پنهانی زبان هم پرده برمی‌دارد و او را قادر می‌سازد که نگفته‌های بسیاری را پشت واژه‌هایی اندک پنهان کند.

وقتی می‌خواهد سرانگشت پنهان کسانی را که از پشت پرده صحنه‌گردانان اصلی حوادثند و جربان امور را به‌سمت و سویی که خود می‌خواهند راهبری و هدایت می‌کنند، از «وزرای نهانی» و «وزیری پوشیده کردن» سخن به‌میان می‌آورد.

زمانی که خواجه حسن میمندی برای بار دوم در روزگار مسعود وزارت را می‌پذیرد و قرار است فردای آن خلعت وزارت پوشد، دربارة بوسهل زوزنی به‌بونصر مشکان می‌گوید:

”این کشخانک، چنان پندارد که اگر این شغل پیش گیرم، ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود“.

جای دیگر در اشاره به‌داستان باز ستاندن اموال صلتی امیر محمّد از عیان و صدور ایضاً در اشاره به‌بوسهل می‌گوید:

”بونصر برفت و پیغام سخت محکم و جزم بداد و سود نداشت (یعنی در امیر تأثیر نکرد) که وزراءالسوء کار استوار کرده بودند“.

در بیهقی گاهی تعریض تلخ در وجه استعمال کلمه خود را می‌نماید. «ایستادن» در فارسی فعل لازم است و ظاهر امر چنین است که از آن متعدی ساخته نمی‌شود، امّا وقتی بیهقی به‌قصد این فعل را برخلاف قاعدة زبان متعدی می‌کند و مثلاً می‌گوید در داستان حسنک:

”دو پیک ایستانیده بودند که از بغداد آمده‌اند“.

با همین تصرّف اندک، امّا مقتدرانه و از سر آگاهی می‌خواهد تعریضی را گوشزد کندکه وقتی خواننده بر آن واقف گشت از درون به‌عمق فاجعه پی ببرد و تلخی کار در کام جانش بنشیند.

تصویرهای مبالغه‌آمیز بیهقی از افراد و کارهایی که می‌کنند آنجا که تعریض‌مند و کنایه‌آمیز از آب درمی‌آید، تأثیر بلاغی در خواننده برمی‌انگیزد.

”و دیگر آن آمد که سپاه سالار غازی گربزی بود که ابلیس لعنه الله او را رشته بر نتوانستی تافت“.

از شگردهای ادبی بیهقی در مسیر تأثیرگذاری گلچین سخنان طنزآمیز دیگران است و به‌رشته کشیدن آن در سلک عبارتی که می‌دانیم گویندة آن می‌توانسته است خود وی باشد. بشنویم این سخن دردناک و زهرآگین را که از دل بیهقی امّا به‌ظاهر از زبان غیرطرح می‌شود در مورد ابوالقاسم رازی که برای برادر سلطان امیر نصر، والی خراسان کنیزک می‌آورد و صله و عنایت‌نامه می‌گرفت.

”و از پدر شنودم که قاضی بوالهثیم پوشیده گفت: و وی مردی فراخ مزاح بود. ای بوالقاسم یاددار، قوادی به‌از قاضی‌گری“.

یکی از شیوه‌های بدیع هنز طنزپردازی در تاریخ بیهقی لقب دادن کنایه‌آمیز به‌افراد و اشخاص مورد نظر است. این شیوه یکی از طبیعی‌ترین روش‌های طنز و تعریض در میان عامه نیز بوده و در همة دوره‌های تاریخی هم رواج داشته است کما این‌که در ایران هنوز هم معمول است. افراد با ذوق به‌کسانی که خوش‌شان نمی‌آید لقب کنایه‌آمیز می‌دهند که معمولاً واژه یا صفتی است که به‌گونه‌ای مبالغه‌آمیز آن صفت مذموم آنان را برجسته می‌کند. این‌گونه القاب و صفات چون غالباً طنزآمیز است به‌سرعت در میان مردم رواج پیدا می‌کند و حتّی با عدول از مورد اصلی در موارد مشابه و در نقطه‌های دور دست‌تری از زادگاه و خاستگاه آن به‌کار می‌رود و اگر قابلیت لازم را داشته باشد به‌تدریج به‌یک طنز فراگیر و عام و فاقد شأن نزول و بی‌صاحب بدل می‌شود درست چیزی مثل امثال سایر. ظاهراً استفاده از این‌گونه القاب و صفات در جامعة جاهلی و عصر نزول قرآن هم با شدت رایج بوده و مشکلاتی در جامعه ایجاد می‌کرده است به‌همین سبب در قرآن از دادن لقب، که البتّه منظور القاب بد و قدح‌آمیز و طعن و تسخر است، صریحاً نهی شده است که: «لاَیَسْخَرْ قَوْمٌ مِّنْ قَوْمٍ عَسی اَنْ یَّکُِوْنُوْا خَیْراً مِّنهَمْ وَلاَ ِنسَآءٌ مِّنْ نَِّسَآءٍِ عَسی اَنْ یَّکُنَّ خَیْراً مِّنْهُنَّ وَ لاَتَلْمِِزُوْآ اَنْفُسَکُمْ وَ لاَتَنَابَزُوْا بِالْاَلْقَابِ». مفسّران در خصوص لقب‌دهی و بدگویی و نیز دربارة همزه و لمزه (رنجاندنبه‌زبان و با اشارة سر و چشم) و شأن نزول آیات مربوط مفصّل بحث کرده‌اند.

استفاده از این‌گونه القاب و صفات چون بار معنایی و عاطفی خاصی دارند در کتب تاریخ معمول نیست، امّا بیهقی برخلاف سنّت از آنها با دقّت و شدّت استفاده کرده است. این‌گونه القاب را به‌طور کلّی در بیهقی می‌توان به‌دو دستة عمده تقسیم کرد. نخست آنها که متضمن خشم و تعریضند و دیدگاه گوینده را نسبت به‌شخص مورد اتهام مشخّص می‌کنند از قبیل:

گاوان طوس= در مورد مردم طوس که از گذشته‌ها شایع بوده که مردم طوس را «گاو» می‌گفته‌اند. در قضیة حملة طوسیان به‌نشابور:

”طوسیان… با بانگ و شغب و خروش می‌آمدند، دوان و پویان، راست، چنانکه گویی کاروان‌سرای نشابور همه در گشاده است… تا گاوان طوس خویشتن را بر کار کنند و بار کنند و باز گردند“.

کیایی فراخ شلوار: در مورد افراد لشکری ری.

مسعود در سال 422 وقتی که می‌خواهند برای ری کدخدای جدیدی بفرستند می‌گوید:

”در همة عراق توان گفت مردی لشکری چنانکه به‌کارآید نیست. هستند گروهی کیایی و فراخ شلوار“.

ترک ابله: در مورد طغرل عضدی:

در مورد این طغرل که ارسلان خان اصم به‌سلطان محمود داده بود می‌گوید:

”و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران نعمت شوم باشد“.

مردک شیرازی بناگوش آگنده: قاضی شیراز:

”آن مردک شیرازی بناگوش آگنده چنان خواهد که سالاران بر فرمان او باشند“.

سگ قرمطی: حسنک، در مجلس سلطان:

”بوسهل را طاقت برسید، گفت: خداوند را کراکند که با چنین سگ قرمطی که بردار خوهند کرد به‌فرمان امیرالمؤمنین چنین گفتن؟“

طغرل مغرور

سگ ناخویشتن شناس نیم کافر: افشین.

احمد بن ابی‌داود:

”این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین“.

ناخویشتن شناس: بلگاتگین و علی دایه

”سالار بگتغدی مرا پوشیده به‌نزدیک بلگاتگین و علی (دایه) فرستاد و پیغام داد که این دو ناخویشتن شناس از حد می‌بگذرانند“.

کشخانک: بوسهل زوزنی:

”و این کشخانک و دیگران چنان می‌پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم، ایشان را این وزیری پوشیده کردن برود“.

کشخانان: حصیری و…

”این کشخانان احمد حسن را فراموش کرده‌اند بدان که یک چندی میدان خالی یافتند و دست بر رگ وزیری عاجز نهادند و ایشان را زبون گرفتند. بدیشان نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند“.

چاکر پیشگان خامل ذکر کم مایه: سعید صراف و…

”و پیداست که از سعید صراف و مانند وی چاکر پیشگان خامل ذکر کم مایه چه آید“.

دستة دوم القاب عامتری است که در آن به‌جای خشم مایة بیشتری از طنز نهفته است در نتیجه چنین به‌نظر می‌رسد که عمومیت بیشتری داشته باشد.

مخنّث: بلگاتگین/علی ماده: علی دایه

کور و لنگ: بگتغدی، همگی در این عبارت:

”ترکان این دو سالار را به‌ترکی ستودندی و حاجب بزرگ بلگاتگین را مخنّث خواندندی و علی دایه را ماده و سالار غلامان سرایی را «بگتغدی» کور و لنگ و دیگران را همچنین هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی“.

گرگ پیر: میمندی

”برخاست (میمندی) و به‌دیوان رفت و سخت اندیشه‌مند بود، و این گرگ پیر گفت: قومی ساخته‌اند، از محمودی و مسعودی، و به‌اغراض خویش مشغول، ایزد عز ذکره عاقبت به‌خیر کناد“.

گرگ پیر: احمد عبدالصّمد، کدخدای آلتونتاش

”این گرگ پیر جنگ پیشین روز بدیده بود و حال ضعف خداوندش“.

 البتّه باید دانست که این تعبیر در زبان بیهقی قدح‌آمیز و منفی نیست و بیشتر تجربه‌کاری و دنیا دیدگی طرف منظور است. چیزی شبیه آنچه امروز می‌گوییم «گرگ بالان/باران دیده».

گربز: غازی/خر: اریاروق

هردو در این عبارت:

”طرفه آن است که در سرایهای محمود خامل ذکرتر ازین دو تن کس نبود. لکن هردو دلیر و مردانه آمدند، غازی گربزی از گربزان و اریاروق خری از خران“.

شگرد دیگر نوشخندان در سخن بیهقی را من چیزی یافته‌ام که می‌توان آن را یاد کرد نوستالژیک گذشته خواند و در اینجا از آن با عنوان نوعی از «دریغیاد» می‌آورم.

از کی ما گذشته نگر شدیم و همة زیباییها را و شیرینیها را پشت سر خود دیدیم؟ هنوز به‌درستی معلوم نیست. اگر نتوانیم دلیل و منشأیی برای آن پیدا کنیم ناگزیریم بپذیریم که این باز می‌گردد به‌عالم مثل و یا به‌تعبیر اسلامی آن «عالم ذر» که در آن اسطوره‌ها برای آدمی درخشش خاصی دارد. از هر دوره‌ای که دور می‌شویم تلخی‌های آن را از یاد می‌بریم و تنها شیرینی‌ها و زیبایی‌های آن برایمان می‌ماند. از همین روست که وقتی پشت سر خود را نگاه می‌کنیم همه چیز آن را زیبا می‌بینیم و دایم نگاهمان به‌پشت سر حسرت‌آمیز و توأم با درد و دریغ است.

بیهقی هم مثل بسیاری شکوه و زیبایی تاریخ را در گذشته دیده و همیشه بر آنچه درگذشته بوده دریغ می‌خورده است. یاد کرد گذشته در بیهقی با تلخکامی از زمان حاضر توأم و در نتیجه نسبت به‌زمان خود او تعریض‌آمیز از آب درآمده است.

پس از ذکر داستان بوالقاسم رازی که قوادی می‌کرد و مال و جاه می‌اندوخت و به‌دنبال آن برای خود غاشیه‌داری تعبیه کرده بود، بیهقی دردآلود به‌هم ریختگی اجتماعی و بی‌ضابطگی زمانة خود را اینگونه به‌تصویر می‌کشد:

”اکنون هرکه پنجاه درم دارد و غاشیه تواند خرید، پیش او غاشیه می‌کشند“.

جای دیگر، وقتی خواجه علی میکائیل به‌عنوان امیرالحاج از سوی مسعود معین می‌شود:

”… و یکشنبه هشت روز مانده ازین ماه خواجه علی میکائیل خلعتی فاخر پوشید چنانکه درین خلعت هشت مهد بود و ساخت زر و غاشیه، و مخاطبه خواجه؛ و «خواجه» سخت بزرگ بودی در آن روزگار، اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است“.

بیهقی به‌نقل از عبدالرّحمن قوال به‌داستان جنگ قلعت او کار اشاره می‌کند که:

”سخت محتشم بود و هزار سوار خیل داشت. جنگ قلعت بخواست و پیشامد با سپری فراخ و پیاده بود. با نصر و بوالحسن خلف با عراده انداز گفتند پنجاه دینار و دو پاره جامه بدهیم اگر او کار را برگردانی. وی سنگی پنج و شش منی راست کرد و زمانی نگریست و اندیشه کرد و پس رسن‌های عراده بکشیدند و سنگ روان شد و آمد تا بر میان او کار، در ساعت جان بداد ـ و در آن روزگار به‌یک‌سنگ پنج منی که از عراده بر سر کسی آمدی آن کس نیز سخن نگفتی ـ“.

شادروان فیاض در حاشیة این عبارت اخیر نوشته است: ”جملة معترضه گویا طیبتی است از خود بیهقی“. و حق با اوست.

دریغیادهای تاریخ بیهقی به‌زمان مؤلّف آن منحصر نمی‌ماند در روایت‌ها و داستانک‌هایی هم که برای تعلیل وقایع کتاب خود از تاریخ نقل می‌کند گاهی چنین دریغیادهایی به‌چشم می‌خورد.

بعد از آن که یحیی برمکی در مورد هدایای علی بن عیسی سخنی چنان درشت به‌هارون گفت، هارون روز دیگر گله‌مندانه به‌یحیی گفت:

”ای پدر چنان سخنی درشت دی در روی من بگفتی، چه جای چنان حدیث بود؟ یحیی گفت زندگانی خداوند دراز باد، سخن راست و حق درشت باشد، و بود در روزگار پیشین که ستوده می‌آمد، اکنون دیگر شده است، و چنین است کار دنیای فریبنده که حال‌ها بر یک سان نگذارد“.

و در فرجام باید گفت در بیهقی طنز هست به‌شیوه‌ها و شگردهای گوناگون برای تأکید وتأثیر کلام: از طعنه و کنایه و هزل و مزاح گرفته تا لقب دادن طنزآمیز و دریغیاد. بخشی از ادبیت کتاب بیهقی به‌همین شگردهاست که استادی او را در نویسندگی فارسی مسلّم می‌دارد..

منبع استادان زبان فارسی هند ایران http://www.hendiran.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۱ ، ۰۶:۰۵
رضا حارث ابادی
منبع دکتر ابوالقاسم رحیمی استاد زبان وادبیات  فارسی دانشگاه تربیت معلم شهرستان سبزواروبلاگ زین کلک آتشین http://zinkelkeatashin.blogfa.com/

چه آسوده، چه راحت و چه ناعادلانه و بی انصاف، گاه، شماری از ما حکم می دهیم، محکوم می کنیم و نه انگشت اتهام را به سوی کسی یا کسانی نشانه می رویم، بلکه مُهرِ محکومیّت را بر پیشانی آنان می زنیم و سپس، باد هم به غبغب می اندازیم که:

«من آنم که رستم بُوَد پهلوان»...!

راستی که چه ناعادلانه و بی انصاف....! چه ناعادلانه و بی انصاف...! محکوم کردن ساده است؛ شاید ساده ترین کارها؛ امّا عمیق بودن، به ژرفا نگریستن،نگاهی تحلیلی داشتن و از همه مهم تر، خود را به پرسش و بازخواست گرفتن، کاری نه ساده، که دشوار است؛ دشوارتر از آن چه تصوّر کنی و یا به اندیشه آوری:

«ندانستم که این دریا، چه موج خون فشان دارد!».

اصولا، درگیر شدن با اندیشه های خود، خود را به بازخواست گرفتن، در برابر خود ایستادن، انگشت اتّهام را به سوی خود  برگرداندن و مُهرِ محکومیّت را بر پیشانی خود کوفتن، کاری است کارستان که از عهده ی هر ناتوان ضعیفی بر نمی آید، عزمی بلند می خواهد و جانی سترگ:

           جانِ جان ها می کند هر دم نثار                     گوهر تصمیم را از بهر یار

کم، اندک و انگشت شمارند بزرگانی که خود را به بازخواست می گیرند، از خویش بازخواست می کنند و صادقانه و حقیقت خواهانه، به جستُ و جوی راستی و درستی برمی خیزند و چنین است چشم که باز می کنی و به اطراف که می نگری، بسیار کسان را می بینی که تمام همُّ و غم و هوشُ و حواس خود را، تنها و تنها در این به کار گرفته اند که خویش را مبرّا کنند، بار سنگین خطا و اشتباه را به دوش دیگران بگذارند و در این کار تا آن جا پیش بروند که بگویند: «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود!» دیده اید آیا تنیس بازانی را که هنگامی که توپ را به درستی در میدان حریف مسابقه ای خود فرود نمی آورند، چگونه با خشونت به راکت نگاه می کنند و سپس، با شدّت و ناراحتی تمام، راکتِ بی گناه را به زمین می کوبند؟ دیده اید؟ این رفتار، تنها نمونه ای است از بسیاری از این گونه رفتارها؛ رفتارهایی همه در جهت آن که تقصیر خود را به دوش دیگران بیندازیم و دیگران را مقصر قلمداد کنیم. جالب این جاست که گاهی، پس از آن که ما کاستی ها و خطاهای«خود» را بر دوش «دیگران» می نهیم، همانان را، بی گناهان را، آن چنان مقصّر می شماریم، که طلبکارشان هم می شویم و حتّی جانشان را هم می گیریم؛ می گویید نه، ببینید حکایتی را در گلستان. در گلستان با گروهی از دزدان رو به رو می شویم؛ دزدانی که «بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و]مردمان[ از ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب». هیچ تردیدی نیست که این رفتار آنان، دزدی، رفتاری نابهنجارانه و ضداجتماعی است، در این هیچ تردیدی نیست؛ سخن امّا این جاست که چرا اینان دزد شده اند ودزدی را، که کاری است همواره همراه با ترس، وحشت، نگرانی، اضطراب، خطر ، گرفتاری، مرگ و... را برگزیده اند؟ این را آیا ما محکوم می کنیم؟ این سخن، البته به معنای آن نیست که در برابر نابهنجاری آنان سکوت کنیم و یا مانع دزدی آنان نشویم و یا آن که رهایشان بگذاریم، نه، بلکه به معنای آن است که «در هر معلول، علّتی یا علّت هایی چند را هم بیابیم». پس از مدّتی دزدان گرفتار می شوند: «مردان دلاور از کمین گاه بِدَر جستند و دست یکان یکان بر کَتِف بستند» و سپس آنان را «بامدادان به درگاه مَلِک حاضر آوردند». رفتار مَلِک(حاکم؛ پادشاه) بسیار عجیب و تأمل آور است: « مَلِک همه را بکشتن فرمود!»؛  جالب آن که در میان این گروه، نوجوانی نو رسیده، کم سنُّ و سال هم بود: «در آن میان جوانی بود میوه ی عُنفُوانٌ شبابش نو رسیده و سبزه ی گلستانِ عذارش، نو دمیده». شگفتی و عجیب بودنِ کار مَلِک در این جاست که او یک بار هم از خود نمی پرسد که «راستی چرا این بیچارگان دزد شده اند و اگر هم به دلیل رفتارهای نادرست حکومت من، اینان تبهکار شده اند، چرا فقط آن ها را باید مجازات کنیم؟ چرا؟» می بینیم که کار به این سادگی ها نیست و مسائل اجتماعی و روابط انسانی تأمّل می طلبد، درنگ می خواهد و البته بینش. جالب تر آن جاست که این جنابِ مستطابِ مَلِک، نه تنها خود را محکوم نمی بیند، بلکه وقتی کسی از تربیت پذیری نوجوان می گوید و از او می خواهد که نوجوان دزد را نکشد، ایشان دزدان را گرگ و آن نوجوان را گرگ زاده می خواند: «مَلِک را از این سخن تبسّم آمد و گفت:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود                         گرچه با آدمی بزرگ شود  »

و کسی هم نیست-شاید هم باقی  نگذاشته بودند- که به این جناب مستطاب بگوید: این تو هستی که گرگی؛ گرگی در لباس میش ؛ این تویی که  مردمان را بدین بیچارگی کشاندی که دزدی پیشه کنند و تبهکاری در پیش گیرند و چنین سر به باد دهند و آنگاه ، مادران خویش را داغدار کنند! و مگر نه این است که «فقرنزدیک است که به نفی حقیقت بینجامد». دیگر بار تأکید می کنم که سخنِ این نگارنده، به معنای تأیید دزدی تبهکاران نیست، بلکه تأکید بر این نکته است که در بررسی مسائل انسانی، باید عمیق تر نگریست و تحلیلی تر برخورد نمود، تا به ریشه ها راه بُرد و دلایل را باز جُست وگرنه، محکوم کردن زیردستان یا دیگران، شاید ساده ترین کارها باشد. سخن بسیار است و دردهای جان صاحب این قلم، بسیارتر. از خداوند مهربانان دادگر می خواهم که با زمینه سازی های شایسته، به من، به تو، به ما، به همگان، چنان بینشی ارزانی شود که در پوسته نمانیم و به هسته راه بریم، برگ های زرد را از ریشه های خشک بدانیم و آگاه باشیم که:

                  گرچه تیر از کمان همی گذرد                         از کماندار بیند اهل خِرَد

خِرَد، این گوهر خدایی، از آنمان و خداوند مهربانان دادگر نگهدارمان..... بدرود یاران...! بدرود....!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۱ ، ۰۶:۰۷
رضا حارث ابادی

همه حج می روند، ما حج بیاوریم

شاید باری که بر دوشمان است از این هم سنگین تر باشد ، شاید صفای کودکیمان را اینجا ، جا گذاشته ایم ، شاید خانه آخرتمان از این بدتر است ، شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی ماشین هایشان ، زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند ،شاید آنچه در دنیا می جستیم از این هم بی ارزش تر بود و شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته باشد ،چشمها را باید شست

 طبق آمار بانک جهانی در سال 2008 درآمد کشور عربستان از توریسم یا به زبان ساده خانه کعبه معادل مبلغ 29.865.000.000.-دلار یا قریب سی میلیارد دلار بوده است.
زائرین ایرانی که بصورت تمتع ویا عمره در همان سال به مکه رفته اند 1.937.000 نفر بوده اند که مجموعا مبلغ 4.879.000.000 دلار یا بعبارتی قریب به مبلغ پنج میلیارد دلار درآمد تقدیم اقتصاد پادشاهان عربستان کرده اند و در میان تمام کشورهای اسلامی مقام اول را به خود اختصاص داده اند.
نظر باینکه هواپیمائی جمهوری اسلامی قدرت جابجائی این همه زائر را نداشته است 
شرکت هواپیمائی عربستان قریب به 54 درصد از زائران ایرانی را به خود اختصاص داده است....
طبق گزارش مقامات دیپلماتیک ایران در سال 2008 
ماموران کشور عربستان بدترین و توهین آمیز ترین رفتار را با زوار ایرانی داشته اند و ایران از لحاظ توهین ماموران عربستان مقام اول را به خود اختصاص داده است.
علمای عربستان در همان سال فتوی صادر کرده اند که ایرانیان شیعه کافر هستند.
طبق یک گزارش دیپلماتیک دیگر زائران ایرانی ناخواسته ترین و منفورترین خارجی ها در عربستان محسوب می شده اند.
با یک حساب سرانگشتی بوسیله 
پولی که ایرانیان سالانه به عربستان تقدیم می کنندمی توان تعداد 170.000 مسکن روستائی احداث کرد...
یا میتوان 714.286 فرصت شغلی کشاورزی یا 200.000 فرصت شغلی صنعتی برای جوانان ایجاد کرد
یا میتوان10.000.000.000 متر مربع ساختمان مدرسه و ورزشی در کشور ایجاد کرد
ویا میتوان با پول حجاج دوسال یک پالایشگاه سوپر مدرن با ظرفیت 75000 بشکه احداث کرد
ویا با پول پنج سال حجاج میتوان ایران را به صادر کننده بنزین مبدل ساخت و دیگر برای واردات بنزین محتاج اعراب نبود....
اما افسوس که با پول حجاج ایرانی قمارخانه های فرانسه توسط شاهزادگان عربستان که انحصار بیزنس حج را در اختیار دارند آباد میشود.....و تا رسیدن ایرانیان مسلمان به مرحله فکرکردن در بهینه هزینه کردن پول برای نزدیکی به خدا راه بسیار درازی در پیش است
.

 دل خوش از آنیم که حج میرویم  

غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم 

او که همینجاست کجا میرویم
حج بخدا جز به دل پاک نیست 

شستن غم از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست 

هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکر و فریب 

شب همه شب گریه و امن یجیب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۱ ، ۱۰:۴۵
رضا حارث ابادی